بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

 

جلوه‌هاى غربت

 

 

 

اصغر صادقى

 

 

 

ويرايش : عبدالحسين طالعى

 

 

 

انتشـارات نبـأ

 

صادقى، اصغر، ۱۳۲۴ ـ

جلـوه‌هاى غربت : چهل نوشتار در تبيين راه و رسم انتظار / اصغر صادقى ؛ ويرايش عبدالحسين

طالعى. – – تهران : نبا، ۱۳۸۴٫

۲۶۴ ص. ISBN: 964 – 8323 – 32 – 1

فهرستنويسى بر اساس اطلاعات فيپا.

كتابنامه به صورت زيرنويس

۱٫ محمدبن حسن ( عج )، امام دوازدهم، ۲۵۵ ق. — غيبت. ۲٫ مهدويت — انتظار. الف. عنوان.

۸ ج ۱۷ ص / ۴ / ۲۲۴ BP 462 / 297

كتابخانه ملى ايران ۱۹۹۷۱ ـ ۸۴ م

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جلوه‌هاى غربت

مؤلف : اصغر صادقى / ويرايش : عبدالحسين طالعى

حروفچينى : انتشارات نبأ / ليتو گرافى : نبأ اسكـرين

چاپ و صحافى : رامين / چاپ اول : ۱۳۸۴

شمارگان : ۵۰۰۰ نسخه / قيمت : ۲۰۰۰۰ ريال

ناشر : انتشارات نبأ / تهران، خيابان شريعتى، روبروى ملك، خيابان شبسترى، خيابان اديبى شماره ۶۲

تلفن : ۷۷۵۰۴۶۸۳ فاكس : ۷۷۵۰۴۶۸۳

شابك ۱: ـ ۳۲ ـ ۸۳۲۳ ـ ۹۶۴ ISBN : 964 – 8323 – 32 – 1

 

 

 

 

فهرست مطالب

پيش‌گفتار ۵

۱ـ غربت خانگى ۹

۲ـ شباهت‌ها ۱۵

۳ـ آزمون ۱۹

۴ـ محبّت ۲۳

۵ـ آل ياسين (۱) ۲۷

۶ـ حرف و عمل ۳۲

۷ـ غيبت ۳۷

۸ ـ چشم‌انتظارى ۴۳

۹ـ پى‌آمد حذف مصلح ۴۹

۱۰ـ نهضت پيروز ۵۶

۱۱ـ اميدوارى ۶۲

۱۲ـ زمينه‌سازى ۶۷

۱۳ـ نيايش ۷۳

۱۴ـ آل‌ياسين (۲) ۸۲

۱۵ـ اختلاف ۸۹

۱۶ـ آرزو ۹۵

۱۷ـ پيشوايى و پنهانى ۱۰۰

۱۸ـ شهيد نينوا ۱۰۶

۱۹ـ رهايى از دام ابليس ۱۱۶

۲۰ـ حقوق پيشوايى ۱۲۲

۲۱ـ گوهر ولايت ۱۲۸

۲۲ـ دو روى يك سكّه ۱۳۶

۲۳ـ آيا وقتش نرسيده؟ ۱۴۲

۲۴ـ نعمت و منّت ۱۴۸

۲۵ـ آن نور چيست؟ ۱۵۵

۲۶ـ راه ميانه ۱۶۲

۲۷ـ پيشواى عادل ـ پدر صالح ۱۷۰

۲۸ـ گزارش ۱۷۶

۲۹ـ حيرت چرا؟ ۱۸۳

۳۰ـ مشتاقى و مهجورى ۱۸۸

۳۱ـ ياد باد آن روزگاران ياد باد ۱۹۳

۳۲ـ مهدى۷ ۲۰۰

۳۳ـ كشتى نجات ۲۰۷

۳۴ـ يأس و نصر ۲۱۳

۳۵ـ جاى‌گزينى ۲۲۱

۳۶ـ معرفت و يقين ۲۲۷

۳۷ـ صبورى ۲۳۲

۳۸ـ عالمان عصر غيبت ۲۳۹

۳۹ـ خلوت اُنس ۲۴۶

۴۰ـ كيمياى مهر ۲۵۴

مجال جدايى ۲۶۰

 

 

 

 

 

 

 

پيش‌گفتار

مرا مگوى كه سعدى حديث عشق رها كن سخن چه فايده گفتن چو پند مى‌ننيوشم

چه بسيارند عالمانى كه به الهام از فرموده‌ى :

 

«هركس از امّت من چهل حديث را كه مورد نياز مردم در امر دينشان است نگاه‌دارى كند، خداوند روز قيامت او را فقيهى عالِم و صاحب بصيرت برخواهد انگيخت.»

 

 

اقدام به تدوين مجموعه‌هاى حديثى ارزنده زير عنوان «اربعين» نموده‌اند و از گلشن روايات پيامبر و

معصومين :دسته‌گل‌هايى باطراوت و خوش‌بو را برچيده مشام جان خوانندگان خود را به شميم روح‌بخش آن نواخته‌اند.

در مجموعه‌اى كه پيش رو داريد، طىّ چهل مقاله‌ى مستقلّ و با مدخل‌هاى گوناگون، سخن از ضرورت مهرورزى به ساحت مقدّس مولايمان امام عصر ۷در ميان آمده است. اين حديثى نيست كه بتوان آن را رها كرد و بدان پشت نمود و از آن چشم پوشيد و روى گرداند؛ بلكه چنان است كه بايد هر چه بيش‌تر و بيش‌تر بدان پرداخت و از منظرهاى گوناگون بدان نگريست؛ باشد كه فرهنگ درونى ما، در ارتباط با آن بزرگوار سامان يابد و متحوّل گردد و اين حقيقت چنان با جانمان درآميزد كه گويى «با شير اندرون شده و با جان به‌در رود».

به‌راستى امروزه چه نيازى ارجمندتر از اين در امر دين كه شيعه‌ى دوران غيبت پيوندى محكم و پيمانى استوار با مولايش بربندد تا در اين روزگار خطير و پُرحادثه و خطر، از هرگونه لغزش و تزلزل مصون مانده و ضمن تمرين سخت انتظار با قلبى مطمئنّ و سرشار از شور و شوق، چشم‌به‌راه لحظه‌ى ظهور حضرتش باشد و بكوشد تا دوران پُررنجِ ديده‌به‌راهى او هم‌راه با تلاش و كوشش همه‌جانبه در راه آن‌حضرت باشد؟ به اين اميد كه لباس منتظر فرج بر قامت او راست آيد.

اين‌كه چرا مجموعه «جلوه‌هاى غربت» نام گرفت، در نخستين مقاله زير عنوان «غربت خانگى» تبيين شده است. اين‌كه چرا عدد چهل براى مقالات در نظر گرفته شد، شايد به علّت ارج و قدرى باشد كه برخى مقولات دينى براى اين عدد قائل شده و از آن تأثير به‌سزا گرفته‌اند.

 

رشته‌اى كه اين چهل مقاله‌ى مستقلّ را در كنار هم قرار داده، همان ضرورتى است كه در آغاز بدان اشاره رفت. نويسنده همه‌جا در حدّ توان و آگاهى خويش كوشيده تا به جاى سخنانى خودبافته، سر در ميان آيات و روايات و زيارات ببرد و بدين سوى و آن سوى برود و نكته‌هايى را بيرون آورده و مورد توجّه و دقّت و استنتاج قرار دهد.

جان‌مايه‌ى اين مجموعه به مصداق،

رشته‌اى بر گردنم افكنده دوست مى‌كشد هر جا كه خاطرخواه اوست

 

همان رشته‌ى مهرى است كه به نظر مى‌رسد برخوردارى از آن براى شيعه‌ى مشتاق ضرورت انكار ناشدنى باشد و سزاست كه آن پيوند را با مولايش هر چه بيش‌تر و بيش‌تر محكم‌تر نمايد و شائقانه آن مهر را نثار حضرتش كند و به‌پاى آن محبوب دل‌ها ريزد، در درون خويش چنين انگارد و بر لب چنين آورد كه :

شاها من ار به عرش رسانم سرير فضل،

مملوك آن جناب‌ام و محتاج اين دَرَم

گر بر كَنم دل از تو و بردارم از تو مهر،

اين مِهر بر كه افكنم؟ اين دل كجا بَرم؟

 

اميد است اين مجموعه يار راه عزيزانى باشد كه نه تنها خود گام در مسير آشنايىِ هر چه بيش‌تر با آن‌حضرت نهاده كه بر سرِ آن‌اند تا نام و ياد آن عزيز را نزد ديگران نيز پُرآوازه نمايند و دست‌آموزان خويش را در اين وادى ايمن مدد رسانند.

اصغر صادقى

بهار سال ۱۳۸۴

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱  غربت خانگى

غربت و تنهايى اقسامى دارد و هر يك را درجاتى از رنج به دنبال است؛ گاهى انسان از شهر و ديار خود بيرون مى‌رود به ميان جمعى كه با آنان آشنايى ندارد، اين تنهايى او را آزار مى‌دهد؛ امّا همين حالت اگر در شهر و محلّ سكونت براى او پيش بيايد، رنجش دوچندان است؛ چرا كه انتظار آن است انسان در شهر خود آشنايانى داشته باشد تا دل‌تنگ نگردد و به رنج اندر نيفتد. هر چه اين دايره تنگ‌تر گردد، بار غربت سنگين‌تر و غم آن جان‌كاه‌تر مى‌شود. اوج اين رنج آن‌جاست كه انسان در ميان همسر و فرزندان خود يعنى در خانه‌ى خويش دچار تنهايى شود كه اين بسيار محنت‌زاست. فرد تأمين معاش اعضاى خانواده‌ى خود را عهده‌دار باشد و در انجام اين امر به جِد بكوشد، امّا آنان نه تنها از درِ سپاس و تشكّر از او برنيايند، بلكه اساسآ وى را تحويل نگرفته و محلّى از اِعراب براى وى قائل نباشند. سهل است كه اصلا فراموش كنند كه آب و نان ايشان را چه كسى تأمين مى‌كند و با بى‌خبرى بخورند و بياشامند و برخيزند و به كنجى خزند.

من اين حالت را «غربت خانگى» نام نهاده‌ام. و اوّل‌بار كه دوستى از هم‌كارانم را در چنين بليّه‌اى ديدم به حالش رقّت آوردم و بر اين امر خطير متنبّه شدم.

نيمه‌شبى بر آستانه‌ى صبح در انديشه‌ى اين غريب بودم و خداى را بر نعمات فراوانى كه ارزانى‌ام داشته بود سپاس مى‌گفتم. به‌ناگاه به يادم آمد از بزرگ‌مردى الاهى كه او نيز در ميان ما به غربت خانگى سختى دچار آمده است كه بار سنگين آن، قامت را خم نموده و بر دوش بسى گران مى‌آيد. كمى بيشتر انديشيدم. گفتم: آن تنهايى كجا و اين غربت كجا! ديدم اين عزيز نه در ميان دشمنان كه در جمع دوستان، غريب و تنها افتاده است. يادم آمد سخن آن فرد كه در مدينه‌ى پيامبر ۶، راهى به‌سوى او يافته بود و از توفيق هم‌راهى‌اش در ساعاتى از روز بهره‌مند شده بود. مى‌گفت: به دنبالش راه مى‌رفتم. خيل مردم بى‌خبر از كنار ما مى‌گذشتند و به او توجّهى نداشتند. مى‌خواستم فرياد بزنم كه: اى مردم غافل! اين عزيز، ولىّ نعمت شماست، امام زمان شماست؛ چرا با او سلام و كلامى نداريد؛ امّا راه فرياد را بر گلويم بسته بودند؛ چرا كه شرف اين تشرّف همگان را در نرسد و نيز همين غفلت در مقام تنبيه بس كه كمتر در انديشه‌ى اويند و :

آن‌كه را اسرار حق آموختند مُهر كردند و دهانش دوختند

به‌هرحال، قلم برداشتم و چند جمله‌اى فهرست‌وار نگاشتم و همان‌دَم بر آن شدم تا در اين زمينه مجموعه‌اى متنوّع گِرد آورم و درست در همان لحظه بر فكرم گذشت كه نام آن را «جلوه‌هاى غربت» بگذارم و نخستين مقاله‌ى آن را «غربت خانگى» نام نهم كه چنين هم شد.

هميشه مى‌نوشتم و آن‌گاه پى‌جوى نام براى نوشته‌ى خود مى‌شدم؛ امّا اين‌بار هنوز آغاز نكرده اين نام بر ذهنم گذشت و بر دلم نشست كه غنيمت شمردم و در گوشه‌اى نوشتم و از آن پس جلوه‌هايى تلخ و شيرين يكى پس از ديگرى بر خاطرم آمد و شرح آن را بر صفحه‌ى كاغذ نگاشتم. ديدم بيهوده نيست كه مشتاقانش هر صبح جمعه در ترنّم صبحگاهى به ياد آن محبوب سفركرده بر بساط نيايش نشسته و قصّه‌ى دل‌هاى پُرغصّه‌ى خويش با او مى‌گويند كه :

«عَزيزٌ عَلَىَّ أنْ أبْكيکَ وَ يَخْذُلَکَ الْوَرى.»

«سخت است بر من كه در غم دورى تو اشك از گونه فروريزم و ديگر مردم تو را وارهانيده باشند.»

ديدم كه رواست تا خانه‌ى دل در اين دوران تنها و تنها جاى او باشد و هرگز به ديگرى سپرده نشود؛ امّا در عين حال ديدم بسيارى را كه اين خانه را به ديگران و به اين و آن واگذارده‌اند و به بهايى اندك ـ و چه‌بسا كه بسيار بى‌بها ـ سودايى بسى پُرزيان كرده‌اند. يادم آمد از آن بزرگى كه سال‌ها پيش، گوشه‌اى از اين تنهايى و وارهانيدن غم‌انگيز را به نظم اندر آورده بود كه :

امروز خانه‌ى دل نور و ضيا ندارد جايى‌كه يار نبْوَد، آن‌جا صفا ندارد

رندان به كشور دل هر سو گرفته منزل وان مير صدر محفل در خانه جا ندارد

يوسف كه پيش حُسنش خوبان بها ندارند از كيد و مكر اخوان قدر و بها ندارد

و يادم آمد از دو لقب او كه در روايات آمده و حضرتش را «طريد» و «شريد» نام نهاده‌اند. آرى او از ميان مردم رانده شد و راهى عرصه‌هاى هجر و فِراق شد و به دامن غربت و تنهايى افتاد. مردم غافل، ولىِّ نعمت خود را از ياد بردند. چه بسيار كه بر كنار سفره‌ى پُرنعمت او نشستند و گفتند و خوردند و برخاستند، امّا حتى يك‌بار هم از او نامى نبردند و ياد خيرى از او نكردند. همين‌جا به ياد آن شيوه‌ى مرضيّه‌ى استادمـ كه‌خدايش‌بيامرزادـ افتادم كه در دعاى سفره هميشه نخستين و اساسى‌ترين درخواست‌هاى خود را به او اختصاص مى‌داد و هر چند كه در دنباله، دعاهايى ديگر نيز مى‌نمود، ولى يادآور مى‌شد كه عمده، همان چند دعاست كه براى حضرت مى‌نمايم، باشد كه موجب توجّه بيش‌تر مردم به ايشان گردد. يك‌بار در شهرى دورافتاده بر كناره‌ى كوير مردمى كه به هدايت او مهتدى شده و در كار گسترش نام و ياد مولايشان افتاده بودند، از او خواستند تا شعارى را براى حكّ بر روى ظروف پذيرايى مورد استفاده در جلسات دينى به‌ويژه دعاى ندبه پيشنهاد نمايد. بلافاصله فرمود : بنويسيد: «بِيُمْنِه رُزِقَ الْوَرى» تا هر كسى كه در كنار اين سفره مى‌نشيند و بهره‌مند مى‌شود، دريابد كه نه تنها خود كه هستى ريزه‌خوار خوان نعمت اوست؛ چه بخواهد و چه نخواهد، چه بداند و چه نداند. او خورشيدآسا بر جاى‌جاىِ جهان مى‌تابد و همگان از پرتوش بهره مى‌گيرند؛ خواه مهر وجودش را باور داشته باشند و يا غافلانه چشم از او بربندند. آرى، «بِيُمنِهِ رُزِقَ الوَرى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الاْرْضُ وَ السَّماءُ» كه آسمان و زمين هم وام‌دار اوست.

به‌هرحال، گفته آمد كه او تنهاست و غربتش از نوع سخت‌ترين غربت‌ها؛ يعنى غربت خانگى است كه در صفحات ديگر اين نوشته گاه‌گاه جلوه‌هايى از اين غربت در بند كلمات و عبارات افتاده و نموده خواهد شد. امّا چه نيكوست كه هريك از مشتاقانِ چشم به‌راهش به او بگويند كه :

 اى عزيز، مرا با ديگران كارى نيست و به جان و به جِدّ مى‌گويم كه :

بالله كه شهر بى‌تو مرا حبس مى‌شود آوارگىّ و كوه و بيابانم آرزوست

 اى عزيز، اگر ديگران دل به ديگرانى چون خود سپردند، امّا من آن‌چنان پذيراى مهرت شده‌ام كه :

به دلم گر زنى آتش، بكن انديشه از آن كه گر اين خانه بسوزد، تو ميانش باشى

 اى عزيز، در بازار جهان به كالاى مِهرت سودا كرده‌ايم هر چند كه :

سـوخت سوداى تـو از سر تا بـه پا، پا تا بـه سر را

امّا

ساخت خوش وارسته اين سودا ز هر سود و زيان‌ام

 اى عزيز، حتّى اگر دست رد بر سينه‌ام زنى ـ كه خدا را، هرگز چنين مبادـ مهرت را چنان بر دل دارم كه به شوق و رغبت بگويم :

مرا به هيچ بدادى و من هنوز بر آن‌ام كه از وجود تو مويى به عالمى نفروشم

و خلاصه!

 اى عزيز، اگر جلوه‌هايى از غربت تو در اين نوشته به چشم مى‌آيد، هرگز روا مباد كه خود ما تو را به تنهايى وارهانيم و در صحراهاى هِجر رها كنيم! از تو ياد مى‌كنيم، از تو دَم مى‌زنيم، غم مِهرت را بر دل‌هاى خود به جان مى‌خريم، نامت را پُرآوازه مى‌كنيم، دست و پا و قلب و زبانمان را در راهت به كار مى‌گيريم. دست را براى نوشتن، پاى را براى دويدن، قلب را براى مهرورزيدن و زبان را بـراى دعا و دعـوت به تو مى‌خواهيم تا خلاصه آن كنيم كه آن بايد؛ و الّا اين ابزار، ما را به چه كار آيد؟

آرى، دَمى از پاى نخواهيم نشست و در اين وادى هم‌آواز با طوطى شكرشكن شيراز، تك‌تك ما را عقيده چنان است كه :

 

به راه باديه رفتن به از نشستن باطل كه گر مراد نيابم، به قدر وسع بكوشم والسَّلام

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲ شباهت‌ها

بسيار شنيده‌ايم كه پيشواى دور از نظرمان را با پيامبران پيشين شباهت‌هايى است كه از آن‌جمله‌اند: مژده به ولادت حضرتش پيش از ميلاد؛ چونان اسماعيل و يحيى، مخفى‌بودن حمل و ولادت همانند ابراهيم و موسى، سخن‌گفتن در كودكى به گونه‌ى يحيى و عيسى، طول عمر هم‌چون نوح و خضر و الياس و ده‌ها شباهت ديگر كه خود بحثى طولانى و جداگانه را مى‌طلبد. آن‌چه در اين مقال دنبال مى‌شود، آن است كه مقصد اصلى از بيان اين شباهت‌ها چه بوده است؛ ضمن اين‌كه آن عزير را ميراث‌دار پيامبران نيز مى‌دانيم و ايشان را با تعابيرى چون «المنتهى إليه مواريث الأنبياء و لديه موجود آثار الأصفياء» مى‌خوانيم و با جمله‌ى «السّلام عَلى

وارث الأنبياء و خاتم الأوصياء» به آن‌حضرت درود مى‌فرستيم.

 

در مجموعه‌هاى روايى باب‌هايى با نام «ما فيه من سنن الأنبياء و الاستدلال بغيباتهم على غيبته» و يا «في ان فيه سنن مِنَ

الأنبياء وَ مِنها الغيبة» گِرد آمده كه تمامى در زمينه‌ى همين

مشابهت‌ها و نيز ميراث‌دارى امام عصر ۷است. به‌راستى اين مسأله بيانگر چه حقيقتى است و چه هدفى را دنبال مى‌نمايد؟ در اين مقال پاسخ‌گويى كوتاه اين دو پرسش را پى مى‌گيريم.

سؤال اوّل را مى‌توان اين‌گونه پاسخ داد كه در نگرش اجمالى به تاريخ انبيا شاهديم كه بسيارى از اهداف آنان ـ اعمّ از تربيت فردى و يا برپايىِ نظام‌هاى مطلوب اجتماعى ـ عقيم و ناتمام ماند و اين حقيقتى غيرقابل انكار است كه در مطالعه‌ى تاريخ نبوّت به‌دست مى‌آيد، تا جايى كه شايد بتوان از آن به‌عنوان رمز بشارت به ظهور منجى در آخرالزّمان ياد كرد كه فصل مشترك تمامى اديان توحيدى است. به بيان ديگر، پيامبران خود نيز چشم به‌راه برپايى آن آينده‌ى نورانى بوده‌اند، تا جايى‌كه خداى متعال در قرآن با نويد (ليظهره عَلَى الدّين كلّه) پيامبرش را نسبت به آن آينده اطمينان خاطر مى‌دهد و

ما نيز در نيايش صبحگاهى دست به دعا برمى‌داريم كه: «اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبيّکَ مُحَمَّدآ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه بِرُؤيَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ» ؛ چرا كه

ظهور آن عزير، تحقّق حيات دوباره‌ى سنّت‌هاى فراموش‌شده‌ى پيامبران خداست. آن‌جا كه از خدا مى‌خواهيم: «أحْيِ بِهِ سُنَنَ الْمـُرْسَلينَ وَ دارِسَ حُكْمِ النَّبيّينَ» يعنى كه كهنه‌شدن احكام پيامبران و

فراموش‌شدن سنّت‌هاى آنان، ما را مى‌آزارد و دردمندانه از خدا درمان اين درد را طلب مى‌كنيم.

امّا اين‌كه بيان اين شباهت‌ها و ميراث‌دارى از پيامبران چه هدفى را دنبال مى‌كند، پاسخ آن بايد در موضوع بسترسازى اعتقادى دنبال شود؛ بدين معنى كه مردم در مواجهه با مسائل گوناگون مربوط به حضرت مهدى ۷نظير كهن‌سالى در منظر جوانى (چونان شعيب)، حكم به باطن (همانند داوود)، سامان‌گرفتن يك‌شبه‌ى امر (مانند يوسف و موسى)، سلطنتى فراگير (چون داوود و سليمان)، نابودى تامّ و تمام نيروهاى اهريمنى (چون نوح، هود و شعيب)، از سه حالت و آفت شگفتى، ترديد و بى‌اعتقادى مصون بمانند. روشن است كه وقتى وقايعى در تاريخ سابقه‌دار شد، تكرار آن چندان سؤال‌انگيز نبوده و پذيرش آن آسان‌تر مى‌گردد و اين همان هدفى است كه ذكر شباهت‌هاى آن‌حضرت با انبياى پيشين، آن را دنبال مى‌كند. راهنمايى آن امام همام به شيخ صدوق در چگونگى نگارش كتاب كمال‌الدّين و تأكيد روى يكى از اين مشابهت‌ها يعنى موضوع غيبت نيز دقيقآ در همين راستا صورت گرفته است.

سخن ديگر آن‌كه، علاوه بر آن‌چه گفته شد، دقّت در اين شباهت‌ها كه ميان آن‌حضرت و ۲۶ تن از پيامبران در روايات ما آمده، خود مى‌تواند به ميزان زيادى ما را با امام عصر ۷و ويژگى‌هاى ايشان بهتر و بيش‌تر آشنا سازد و بدين‌سان دفتر فرهنگ مهدويّت راگشوده‌تربنمايدورازو رمزهاى آن را بهتروبيش‌تربيان‌كند.

از اين‌رواست كه در مواجهه با آن‌حضرت، از راه دقّت در اين شباهت‌ها، نه تنها ابهام و ترديد و بى‌اعتقادى به جانمان راه نيابد كه اين بسترسازى اعتقادى موجب شود تا از عمق جان بگوييم كه :

«اَللّهُمَّ وَ اعزَّ بِه الدّين بَعْد الخمول وَ اطلع بِه الحَقَّ بَعْدَ الأُفول وَ اجلِ بِه الظّلمة وَ اكْشف بِه الغُمـّة، اَللّهُمَّ وَ آمِن بِه البِلاد وَ أهد بِه العِباد.»

 

باشد كه خداى به‌وجودش دين را حيات و سربلندى دوباره بخشد و حق را ديگرباره بر فراز دارد و تاريكى‌ها را به وجودش برطرف سازد و غم‌ها را به او بزدايد و شهرها را ايمن و بندگان خويش را به ساحل روشنايى و نجات رهنمون گردد. دقيقآ اين ارزش‌هاست كه بايد براى آن مايه بگذاريم تا لباس منتظر فرج بر قامت ما راست آيد و صد افسوس كه :

ديده‌ها درطلب لعل يمانى خون شد يارب آن‌گوهر رخشان به يمن باز رسان!

 

اميدكه مامشتاقانى ديده‌به‌راه وهمواره دركاروتلاش درراه آن حضرت‌باشيم ودمى نياساييم،تا آن‌گاه‌كه دَم فرو رود و بازدَم برنيايد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۳ آزمون

اين سخن در فرهنگ دينى روشن است كه خلقت با آزمون به هم گره خورده‌اند و قرآن بر اين حقيقت به شدّت پاى مى‌فشرد كه : (آيا مردم گمان برده‌اند به صِرف اظهار ايمان، كارشان سامان مى‌گيرد و ما آنان را نمى‌آزماييم، و حال آن‌كه پيشينيان ايشان را نيز به امتحان كشانيديم؟) چرا؟ تا «سيه‌روى شود هر كه در او غِش باشد»

 

به‌هرحال، ابتلا و امتحان سنّت جارى و فراگير خداى متعال است. اين واقعيّت انكارناپذيرى است كه آياتى از قرآن و رواياتى بسيار گواه اين امر مى‌باشد و هرگز نبايد ميدان امتحان را ناديده گرفت. اميرالمؤمنين ۷در يكى‌از آموزه‌هاى خود چنين مى‌فرمايد كه :

«هيچ‌يك از شما نگويد كه: خدايا به تو پناه مى‌برم از امتحان‌شدن؛ زيرا هيچ‌كس نيست مگر اين‌كه امتحانى دارد؛ ولى اگر كسى مى‌خواهد به خدا پناه برد، از امتحانات گم‌راه‌كننده به ساحت خداوندى پناه جويد.»

 

اين كلام نورانى به‌گونه‌اى ديگر، قطعى‌بودن جريان آزمون خلق را يادآور مى‌شود.

ممكن است تصوّر شود اگر موضوع امتحان روشن باشد، انسان پيشاپيش خود را آماده‌ى حضور در صحنه‌ى آزمون نموده، به يقين سربلند از آن بيرون مى‌آيد. ولى مطلب به اين سادگى نيست. در يك نمونه‌ى عينى، قرآن سخن از قومى در ميان مى‌آورد كه فرمانده‌ى لشكرشان، طالوت، ايشان را هشدار داد كه :

(خداوند شما را به نهر آبى خواهد آزمود. هر كه از آن آب بياشامد، از من نيست و هر كه از آن بپرهيزد و يا اين‌كه حدّ اكثر كفِ دستى از آن بنوشد، از من خواهد بود. پس تمام مردم، جز اندكى، از آن آب نوشيدند.)

 

بنابراين، چنين نيست كه به صِرف آگاهى از موضوع امتحان، انسان بتواند با سربلندى آن را پشت سر بگذارد.

در نگاه به تاريخ اسلام، وقوع چنين آزمون سختى را در آغاز آن شاهديم. آن‌جا كه بيشتر مردم در آزمون غدير موفّق نشدند و از عهده‌ى آن برنيامدند؛ با اين‌كه پيامبر اكرم ۶در دلِ خطبه‌ى غدير خود با استناد به آيه‌ى قرآنى به ايشان هشدار داده بود كه :

(اى مردم، خداوند شما راـ در اين حال كه هستيدـ رها نخواهد نمود، مگر آن‌كه شما را آزموده و پاك و ناپاكتان را از هم جدا سازد.)

 

ولى ديديم كه چنان نشد كه خدا و پيامبر ۶خواسته بودند و به‌زودى پيام غدير، يعنى امامت و ولايت على ۷و فرزندان معصومش، از ياد رفت و از خاطره‌ها رخت بربست و اين حادثه در آغاز خطّ امامت و ولايت شكل گرفت.

بد نيست بدانيم براى پايان اين خط يعنى دوران امامت و ولايت امام عصر ۷نيز اين صحنه‌ى امتحان، داير و بر پهنه‌ى زندگى تمامى معاصران ايّام آن‌حضرت سايه افكنده است. آن‌جا كه آن‌حضرت خود در مكتوبى گهربار خطاب به دومين نايب خويش، محمّدبن‌عثمان يادآور مى‌شوند كه :

«من از تاريكى پس از روشنايى و از گم‌راهى پس از هدايت و از زشتى‌هاى عملى و فتنه‌هاى ترديدبرانگيز، به خداى بزرگ پناه مى‌برم؛ همان خداى بزرگ‌مرتبه‌اى كه مى‌گويد : (آيا مردم گمان برده‌اند كه با اظهار ايمان زبانى رها شده و به امتحان فراخوانده نمى‌شوند؟) اينان چگونه در دامان فتنه

غوطه‌ور شده و در غرقاب حيرت دست و پا مى‌زنند و راه چپ و راست را پيشه كرده‌اند؟ آيا راه جدايى از دين خود را در پيش گرفته‌اند يا دچار ترديد و دودلى شده‌اند يا در كار نزاع با حق افتاده‌اند يا اين‌كه دست‌آورد روايات و اخبار درست را پاى‌مال كرده‌اند يا اين‌كه همه‌ى اين‌ها را مى‌دانسته‌اند و اينك به دست فراموشى سپرده‌اند؟»

 

و اكنون ما در اين صحنه‌ى امتحان حاضريم. پيش از اين‌هم به ما يادآور شده‌اند كه از جمله حكمت‌هاى غيبت امام عصر ۷آزمون خلق است. سزاست كه چه رفتارى پيشه كنيم؟ آيا همانند آن قوم كه به داستانشان اشاره رفت، على‌رغم تمامى روشنايى‌ها و راه‌گشايى‌ها بلغزيم و ساقط شويم؟ يا درست در مقابل آن عمل‌كرد ناپسند، بر سر اين عقيده به‌راستى بايستيم و پاى بفشاريم و هرگز دست از دامان آن عزيز سفركرده برنداريم و بر مهر و محبّتش استوار بمانيم و آن‌چنان باشيم كه بتوانيم خطاب به آن عزيز عرضه بداريم :

همه دعوىِّ عاشقى دارند چون تويى يار مهربان همه

امتحان كو؟ كه در ميانه شود دوستىِّ تو امتحان همه

و اميد كه از اين آزمون سخت، با سربلندى گذر نماييم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۴ محبّت

دل سراپرده‌ى محبّت اوست ديده آيينه‌دار طلعت اوست

هر چه در متون اصيل دينى از به‌كاربرد واژه‌ى «عشق» دورى شده، در عوض، لغت حبّ و مشتقّاتش از جمله محبّت بيش‌تر و بيش‌تر به كار رفته است. اين‌كه رمز آن پرهيز چيست، خود، تحقيقى جداگانه را مى‌طلبد؛ همين‌قدر بدانيم كه از كاربرد كلمه‌ى عشق در روايات چندان خبرى نيست و آن‌هنگام كه از امام صادق ۷در

زمينه‌ى اين واژه توضيح خواسته مى‌شود، حضرتش مى‌فرمايند :

«قلب‌هايى كه از ياد خداوندى تهى باشد، خدا حبّ ديگرى جز خود را در آن قلب‌ها جاى مى‌دهد و اين است معنى عشق.»

 

كه همين مطلب نشان نكوهش از اين امر است.

در مقابل، واژه‌ى حبّ، از ارزش والايى در فرهنگ دينى برخوردار است تا آن‌جا كه از پيشواى ششم نقل است كه فرمود :

«هَلِ الدّين إلّا الحبّ؟»

 

«آيا دين جز مهرورزى چيز ديگرى است؟»

حضرتش به دنبال اين بيان، به آيه‌ى قرآنى استناد نمود كه :

(قُلْ: إنْ كُنْتُمْ تُحِبّونَ الله، فاتَّبِعوني يُحْبِبْكُمُ الله)

 

(بگو: اگر خدا را دوست داريد، مرا پيروى نماييد تا خدا شما را دوست بدارد.)

محبّت، گونه‌هاى مختلفى دارد و هر گونه از آن، ويژگى‌هاى خود را دارد. به‌عنوان نمونه محبّت پدرى گوهر ارزنده‌اى است كه در عين حال با صلابت و ابهّت هم‌راه است؛ گويى ميان پدر و فرزند حريمى محبّت‌آميز برپاست. پدر از ره‌گذر محبّتى كه به فرزند خود دارد حتّى پيش از آن‌كه نيازى براى وى پيدا شود، به محض آگاهى، آن خواسته را پيشاپيش تأمين مى‌كند. در حالى‌كه چه‌بسا همان حريم‌ـ كه بدان اشاره رفت ـ فرزند را از طرح صريح خواسته نزد پدر بازدارد. اين پيش‌گامىِ پدر در تأمين نيازهاى فرزند، چيزى جز جلوه و بروز همان محبّت باشكوه و پُرصلابت نيست.

محبّت مادرى گونه‌اى ديگر از محبّت است كه سرشار از عاطفه و مهرورزى هم‌راه با فداكارى و در اصطلاح خود را به آب و آتش‌زدن است. مادر از هر خودگذشتگى در راه فرزند دريغ نكرده و بى‌محابا خويش را در معرض خطر قرار مى‌دهد تا جان و مال و حيثيّت فرزندش را حفظ كند و اگر لازم باشد، حتّى بى‌هيچ حسابگرى، گوهر ارزنده‌ى حيات خويش را به خطر مى‌اندازد؛ باشد تا زندگى فرزند را به آرامى و خوشى محفوظ دارد كه اين محبّت در ارتباط با فرزند خُرد به مراتب افزون‌تر و جلوه‌هاى آن گونه‌گون‌تر مى‌شود.

محبّت برادرانه گونه‌اى ديگر از مهرورزى است. برادر، آن‌چه را براى خود مى‌خواهد پيشاپيش براى برادر خود مى‌طلبد و چه‌بسا كه در بسيارى موارد، وى را بر خويش ترجيح داده در جايگاه «مواسات» قرار مى‌گيرد. مصداق كامل آن را تاريخ، از صحنه‌ى عاشورا در رفتار ميان حضرت ابوالفضل و امام حسين عليهما السلام گزارش كرده كه روايتى از اوج ايثار و از خودگذشتگى است كه بر صفحه‌ى تاريخ بشريّت نقش بسته است و اينك ما آن حضرت را با جمله‌ى «فَنعمَ الأخّ المواسى» ياد مى‌كنيم.

 

محبّت ميان دو دوست، وادى ديگرى است كه به شدّت با رفق و مدارا به هم آميخته است.

امام رضا ۷آن‌هنگام كه سخن در معرّفى امام آغاز مى‌كند، طىّ بياناتى مفصّل در زمينه‌ى امامت تعابيرى اين‌چنين دارد :

«امام، هم‌دَم و رفيق، پدر مهربان، برادر برابر، مادر دل‌سوز به كودك خردسال است.»

 

بـر اساس اين كلام ، امام كانون انواع گونه‌گون محبّت‌هايى است كه بـدان اشاره رفت . امـروز بـر بلنـداى اين محبّت‌ورزى ، امام عصر ما ۷قرار دارد. بياييد دَمى به خود بنگريم. آيا ما شايسته‌ى چنين مهرورزى گسترده هستيم؟ ترديدى در بين نيست كه آن‌سوى اين محبّت كه امام قرار دارد، هيچ‌گونه كاستى وجود ندارد. اگر مشكلى باشد، آن را بايد در اين‌سوى ـ يعنى در طرف خودمان‌ـ جست‌وجو كنيم. آيا ما حقوق اين دوست فداكار، پدر مهربان، برادر تنى و مادر مهربان به فرزند خُردسال را مى‌شناسيم و به دقّت رعايت مى‌كنيم؟ آيا به جان، حريم او را پاس مى‌داريم؟ آيا اساسآ گاهى در سويداى دل انديشه كرده‌ايم كه در معرض تابش چه انوار محبّت‌آميزى از آن كانون مهر و عاطفه قرار گرفته‌ايم؟ و آيا هرگز در كار تلاش براى احراز شايستگى‌هاى لازم براى اين امر افتاده‌ايم و از همه مهم‌تر، آيا شكر اين نعمت به پيشگاه ولىِّ نعمت مى‌گزاريم و آيا…؟ اميد كه چنين شويم!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۵ آل ياسين (۱)

ساليانى پيش بانويى پاك‌نهاد ـ كه به يمن لقاى مولايش امام عصر ۷در سفر حج نايل آمده بود و ساعتى چند، از هم‌نفسى با آن جان جهان بهره گرفته بود ـ در پاسخ به اين پرسش كه توفيق خود را مديون كدام عمل خويش مى‌دانيد؟ خاضعانه مى‌گفت: من كارى نكردم تا چنين پيش آيد؛ امّا اين را مى‌دانم كه از نوجوانى بر خواندن زيارت «آل ياسين» بسى پاى‌بند بوده‌ام.

دقّت در متن اين زيارت‌ـ كه در شمار زياراتِ به‌دست رسيده از ناحيه‌ى مقدّسه‌ى امام عصر عجَّل‌الله‌تعالى‌فرجه الشّريف است ـ خود

بيانگر حقايق فراوانى در دو عرصه‌ى انديشه و عمل است كه جداگانه به آن پرداخته خواهد شد؛ امّا در اين مجال، سخن از مقدّمه‌ى آن در ميان است كه آن‌حضرت در دنباله‌ى پاسخ‌گويى به مسائل محمّد حميرى چنين نگاشته بودند كه :

«نه در امر خداوندى انديشه مى‌كنيد، نه پذيراى (ره‌نمودهاى) اولياى او هستيد. (در اين كار خدا) حكمتى رسا در بين است كه اگر از آن پند نگرفتند، ديگر سودى نخواهد بخشيد.»

 

آن‌چه كه از دقّت در اين كلام نورانى به‌دست مى‌آيد، آن است كه سخن با نوعى شِكوه و گِله هم‌راه است و بحث از امر الاهى مهمّى است كه انتظار مى‌رفته مردم در آن به‌درستى انديشه كنند يا لااقل پذيراى راه‌گشايى‌هاى اولياى خدا در اين موضوع باشند. نكته‌ى سوم اين‌كه اين مسأله داراى حكمتى اساسى و ريشه‌دار است كه بايد به آن توجّه داشت و آن را مهم شمرد كه در غير اين‌صورت سودى عايد نخواهد گرديد.

راستى، اين چه موضوع اساسى‌اى است كه مردم بايد عقل خود را در آن به‌كار مى‌گرفتند و به سخنان اولياى حق دل مى‌دادند و با نگرشى عميق و اساسى جايگاه آن را درمى‌يافتند تا در نهايت، راه يابند و از اين مهلكه جان به سلامت به‌در برند؟

دقّت در تاريخ وقوع غيبت و حوادث پس از آن به‌ويژه در دوران آغازين اين روى‌داد، مسأله را روشن مى‌كند. در خود اين كلام نيز قراينى نهفته كه با توجّه به آن‌ها مى‌توان واقعيّات مهمّى را در اين مقوله دريافت. غيبت امام عصر ۷مسأله‌اى است كه با اين اعتقاد گره خورده است و از همان آغاز هر جا كه سخن از امام عصر ۷در ميان آمده به وقوع اين مسأله هم تأكيد شده است به‌طورى كه اساسآ بين اين دو مسأله پيوندى عميق در متون دينى به چشم مى‌خورد. همين توجّه بر مسأله‌ى غيبت، سبب شده كه اين امر نه تنها در هاله‌اى از ابهام باقى نماند، بلكه به عكس به‌گونه‌اى گويا و روشن شود كه جاى هيچ شبهه و شگفتى و ترديد و ابهامى براى مردم باقى نماند. . با

اين زمينه‌سازى اساسى، انتظار چنين بود كه قاطبه‌ى مردم در مواجهه با وقوع خارجى اين قضيّه نه تنها دچار تزلزل نشوند، بلكه هم‌چنان استوار و راسخ در ميدان اين اعتقاد و عمل‌كردهاى شايسته‌ى برخاسته از آن باقى بمانند كه متأسّفانه در ميان قشرى از جامعه چنين نشد كه بررسى تاريخ غيبت صغرى به‌خوبى بيانگر اين واقعيّت غيرقابل انكار است.

در اين‌جا عوامل مهمّى از جمله دو موضوع نيابت خاصّه (با گزينش و انتخاب و معرّفى مردانى الاهى با كارنامه‌اى روشن) و نيز صدور گاه‌به‌گاه توقعيات از ناحيه‌ى مقدّسه‌ى امام عصر ۷نسبت به اشخاص و روى‌دادها و پرسش‌ها و ابهام زدايى‌ها به‌كار افتاد كه ثمره‌ى اين هر دو، آرام‌كردن آن جوّ طوفانى و فرونشاندن گرد و غبار شديد برخاسته از آن بود. محمّدبن‌عبدالله‌بن‌جعفر حِميرى در چنين شرايط فكرى و اجتماعى طوفانى است كه سؤالات خود را با حضرت مهدى عليه السلام مطرح مى‌نمايد و پاسخ‌هاى روشن آن را از طريق ناحيه‌ى مقدّسه درمى‌يابد. اين‌جاست كه رمز لحن گله‌آميز مقدّمه‌ى زيارت آل‌ياسين گشوده مى‌شود و خود قرينه‌اى مى‌گردد تا نشان دهد چه مسأله‌اى در ميان سؤالات وى بوده است؛ براى دريافت آن موضوع، اوّلا بايد عقل و انديشه را به‌كار گرفت و ثانيآ ضرورى است كه حكمت‌هاى بالغه‌ى آن شناخته شود. ثالثآ اين‌كه بايد به هشدارها و ره‌نمودهاى اولياى خدا در اين مقوله سر طاعت و قبول سپرد و نتيجه آن‌كه: اگر اين سه مرحله آگاهانه طى نشود، راه به جايى نمى‌توان برد و اندرزها سودى نخواهد بخشيد.

آرى، غيبت پهنه‌اى اين‌چنين است. آيا خود را آماده‌ى حضور سربلند در اين صحنه‌ى حسّاس كرده‌ايم؟ آيا عرصه‌ى انديشه و عمل را جولانگاه تلقّى و عمل‌كرد صحيح نسبت به اين امر مهم ساخته‌ايم؟ آيا دل و روحمان را به اين اعتقاد سپرده‌ايم؟ آيا مهر او را بر دل نهاده و زبان به تبليغ نام و يادش گشاده‌ايم؟ آيا سر در پيروى او نهاده و گام در راستاى تلاش براى شناخت و شناساندن هر چه بيش‌تر حضرتش برداشته‌ايم ؟ و در يك كلام: به‌گونه‌اى در اين زمينه عمل كرده‌ايم كه مخاطب آيه‌ى (وَ لا تغن النّذر) نباشيم؟ يا ما نيز از سر كاستى‌ها و بر اثر ناراستى‌هاى خود با جمله‌ى «لا لأمره تَعقلون وَ لا مِن أوليائه تقبلون» روبه‌رو خواهيم شد؟ اميد آن كه هرگز چنين مباد!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۶ حرف و عمل

از جمله آفات دامن‌گير ما و جامعه‌ى ما، ناهم‌آهنگى در دو عرصه‌ى قول و فعل است تا جايى‌كه قرآن مؤمنان را خطاب مى‌كند كه:

(لِمَ تَقولونَ ما لاتَفْعَلونَ؟ كَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أنْ تَقولوا ما لاتَفْعَلونَ)

 

(چرا سخنى مى‌گوييد كه بدان عمل نمى‌كنيد؟ اين گناهى بس بزرگ در پيشگاه خداوند است كه چيزى را بيان كنيد كه در عمل بدان پاى‌بند نيستيد.)

نكته‌ى اوّل را مى‌توان از دقّت در مخاطب آيه به‌دست آورد كه مؤمنان مى‌باشند. يعنى كه اين آفت دامن مؤمنان را هم مى‌گيرد و بايد در انديشه‌ى چاره بود.

با اين آفت به دو گونه مى‌توان برخورد داشت: انفعالى و فعّال، برخورد انفعالى يأس را در پى دارد و ثمره‌ى برخورد ديگر، بروز ابتكار عمل در فرد و انديشه‌كردن او در اصلاح و چاره‌جويى خواهد بود و به يقين كه اين حالت اخير به مراتب بهتر و سازنده‌تر از آن حالت اوّل است.

اين ناهم‌آهنگى كه اجمالا بدان اشاره رفت در مسائل مربوط به امام عصر ۷نيز دامان بسيارى از ما را فرا گرفته است؛ چرا كه اظهارات زبانى ما درباره ايشان بسيار بزرگ است. امّا در عمل دچار كاستى‌هاى فراوانى مى‌باشيم. به عنوان نمونه به اين چند تعبير كه در گفت‌وگو با آن عزيز بسيار به‌كار مى‌بريم دقّت كنيد :

«نُصْرَتي مُعَدَّةٌ لَكُمْ وَ مَوَدَّتي خالِصَةٌ لَكُمْ»، «شَقِىَ مَنْ خالَفَكُمْ وَ سَعِدَ مَنْ أطاعَكُمْ»، «أنَا وَلىٌّ لَکَ بَرئٌ مِنْ عَدُوِّکَ»، «فَالْحَقُّ ما رَضيتُمُوهُ وَ الْباطِلُ ما أسْخَطْتُمُوهُ»، «المعروفُ ما أمَرْتُمْ بِه وَ الْمـُنْكَرُ ما نَهَيْتُمْ عَنْهُ» و ده‌ها داعيه‌ى ديگر از اين رديف كه يكى به مراتب از ديگرى

مهم‌تر، مسؤوليّت‌زاتر، حسّاس‌تر و اساسى‌تر است.

در اين‌جا سؤال آن است كه :

آيا ما به‌راستى تمامى توان خود را در راه نصرت امام عصر ۷ به‌كار گرفته و مى‌گيريم و در اين درجه از آمادگى هستيم؟ آيامودّت و دوستى ما به راستى خالص و خالصانه فقط براى اوست؟

آيا در عرصه‌ى انديشه به جان باور داريم كه معيار سعادت و شقاوت، موافقت و مخالفت با ايشان است؟

آيا به‌راستى و از عمق جان دوست‌دار آن‌حضرت و بيزار از دشمنان ايشان‌ايم؟

آيا به‌راستى ملاك حقّ و باطل را رضايت و سخط آن‌حضرت مى‌دانيم؟

آيا به‌راستى معروف را آن مى‌دانيم كه ايشان فرمان بدان داده‌اند و منكر را آن مى‌دانيم كه حضرتش ما را از آن باز داشته‌اند؟

و اين‌ها همه‌ى پرسش‌هايى است كه در ارتباط با آن اظهار زبانى ـ كه بدان اشاره رفت ـ مطرح مى‌شود.

متأسّفانه با كمى دقّت در احوال خود چه‌بسا كه پاسخ مثبت براى اين پرسش‌ها به‌درستى و راستى نداريم. اگر اين‌چنين نيست، پس چرا دل در گرو محبّت ديگران داريم و دوستى‌ها را به پاى ديگران مى‌ريزيم؟ چرا لبخند به روى دشمنان آن‌حضرت مى‌زنيم و چه بسا كه به نوعى دست در دست آنان هم داريم؟ به هر حال، فكر نمى‌كنيد كه اين ناهم‌آهنگى ميان قول و فعل، ما را در شمار مخاطبان آيه‌ى قرآنى قرار مى‌دهد كه در صدر مقال بدان اشاره رفت؟

اينك بنگريم كه راه‌كار چيست و چگونه مى‌توان اين آفت را چاره كرد. پيش از اين گفته شد كه انفعال، سرانجام ما را به يأس مى‌كشاند و در مقابل، اتّخاذ موضع فعّال، ما را مبتكر ساخته و راه اصلاح و چاره‌جويى را به ما نشان خواهد داد.

در آغاز بايد درمان قطعى اين درد را از خدا و ولىّ او خواستار شويم و در پى آن خود نيز به راه بيفتيم. در اين راه‌افتادن دو ابزار نورى موجود در درون ما بايد بكار گرفته شود. ابتدا فكر و مغز و عقل ما و در يك كلمه، انديشه‌ى ما بايد به‌درستى شكل گيرد تا مبانى معرفتى ما در اين مقوله سامان يابد و سپس دل و درون ما نيز بايد صافى شود.

خلاصه آن‌كه عقل و احساس ما بايد هر دو، پاى در ميان گذارده و به ميدان بيايند تا كار به نتيجه رسد و ناهم‌آهنگى قول و فعل در حدّ خود چاره شود. ضمن اين‌كه ـ همان‌طور كه اشاره رفت ـ در اين ميان، استمداد از خداى متعال و ولىّ او حرف اوّل را مى‌زند و بايد بدانيم كه اين مهم جز با ممارست، تلقين به خود و تلاش و كار در راه آن محبوب دل‌ها انجام نخواهد گرفت. اگر عقل و احساس، ما را در اين زمينه يار راه شد، مغز و دل ما را به آن‌حضرت مى‌سپارد و كار تا جايى بالا خواهد گرفت كه بتوانيم خطاب به حضرتش عرضه بداريم كه :

به دلم گر زنى آتش، بكن انديشه از آن كه گر اين خانه بسوزد، تو ميانش باشى

در غياب او هيچ چيز جاى حضرتش را براى ما نخواهد گرفت و اساسآ حيات برايمان مفهومى واقعى نخواهد داشت و از عمق وجود اين كلام را زمزمه مى‌كنيم كه :

«عَزيزٌ عَلَىَّ أنْ أرَى الْخَلْقَ وَ لاتُرى.»

 

«بر ما چه بسيار سخت است كه مردم را ببينيم و چشم بر تو نگشاييم.»

و سخن ما به ديگرانى كه جاذبه‌هاى ديگر ـ حتّى بهشت خداوندي‌ـ آنان را به خود مشغول داشته، اين است كه :

تو و طوبى و ما و قامت يار فكر هر كس به قدر همّت اوست

 

و در يك كلام، در عين فقر صورى، آن‌جا كه سر بر آستان حضرتش نهاده‌ايم، گويى بر اوج فلك گام نهاده‌ايم؛ چرا كه دل به او سپرده‌ايم و زبان حال و قال ما اين است كه :

فقر ظاهر مبين كه حافظ را سينه گنجينه‌ى محبّت اوست

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۷ غيبت

در متون دينى پيرامون موضوع غيبت به فراوانى سخن رفته است. گاه اصل وقوع غيبت را يادآور شده‌اند، گاهى ديگر به طول مدّت غيبت پرداخته‌اند، گاهى از حكمت و علّت غيبت سخن در ميان آورده‌اند. زمانى به چگونگى برخورد با غيبت رهنمود و هشدار داده‌اند، گاهى به بيان پديده‌هاى زيان‌بار در دوران غيبت پرداخته و به مردم آموخته‌اند كه چگونه بااين پديده‌ها مقابله نمايند، گاهى ارج و قدر باورمندان به غيبت را مطرح كرده‌اند، زمانى هم غم مهجورى از آن يار مهربان را يادآور شده‌اند كه چه جان‌كاه است. خلاصه در مراجعه به روايات اسلامى مى‌توان علاوه بر آن‌چه بدان اشاره رفت، ده‌ها سرفصل ديگر را نيز نشان داد كه جملگى در زمينه‌ى غيبت مورد دقّت و توجّه پيشوايان دين بوده است.

راستى آيا هيچ‌گاه انديشه كرده‌ايد كه اين‌همه سخن متنوّع در يك موضوع واحد، چه هدفى را دنبال مى‌نموده است؟

به نظر مى‌رسد كه در صدر اين اهداف مى‌توان روى موضوع «آماده‌سازى ذهنى و توان و تحمّل رويارويى» با اين مسأله انگشت گذاشت و به دنبال آن دو شيوه‌ى برخورد اجرايى را مطرح كرد كه اوّلى «اتّخاذ مناسبت‌ترين روش تلقّى و برخورد» و دومى «برخوردارى از آثار سازنده‌ى آن» مى‌باشد. البتّه چه‌بسا اهداف والاى ديگرى نيز در ميان باشد كه بتوان با دقّت روى مسأله، آن‌ها را نيز به‌دست آورد.

در فرهنگ دينى موضوع ايمان با تلقّى صحيح از جايگاه پيامبر ۶به‌شدّت به يك‌ديگر گره خورده تا جايى‌كه در قرآن مجيد آمده است :

(فَلا وَ رَبِّکَ لايُؤْمِنونَ حَتّى يُحَكِّموکَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لايَجِدوا في أنْفُسِهِمْ حَرَجآ مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّموا تَسْليمآ)

 

(سوگند به خدا كه هيچ‌گاه به تو ايمان نمى‌آورند مگر آن‌كه رأى تو را در موضوعات مورد اختلاف در ميان خود پذيرا باشند و از آن‌چه تو حكم مى‌كنى نه تنها هيچ رنج و ناگوارى در خود احساس نكنند، بلكه ـ از سرِ رغبت ـ تسليم بى‌چون و چراى تو باشند.)

اين بيان قرآن با صراحت، ناظر به ضرورت رضايت باطنى و برخاسته از سويداى دل، به رأى و نظر پيامبر ۶در مسائل مورد بحث مى‌باشد.

 

بعد از اين مقدّمات در دو موضوع «غيبت» و «جايگاه پيامبر ۶» در آغاز به بخش‌هايى از بيان رسول خدا ۶در موضوغ غيبت مى‌پردازيم و آن‌گاه به مناسبت آيه‌اى كه بدان اشاره رفت چگونگى پذيرش و تلقّى از اين امر را در بخشى از بيانات امام سجّاد ۷پى مى‌گيريم.

رسول خدا ۶ضمن آن‌كه بر شباهت فراوان ميان خُلق و خوى خويش با امام عصر ۷تأكيد مى‌نمايند، به وقوع مسأله‌ى غيبت در آن‌حضرت اشاره نموده يادآور مى‌شوند كه :

«تَكون بِه غيبة و حيرة تضلّ فيها الأُمم.»

 

«براى او غيبتى رخ مى‌دهد و مردم را حيرتى فرا مى‌گيرد كه بسيارى در مواجهه با آن گم‌راه مى‌شوند.»

پيامبر اكرم ۶در بيانى ديگر، از آن‌حضرت به عنوان «ذخيرة الأنبياء» ياد كرده و مى‌فرمايند كه در هنگامه‌ى بروز جوّ

طوفانى گم‌راهى و حيرت و سرگردانى، خداوند ايشان را ـ كه ذخيره‌ى پيامبران است و براى چنين روزى نگاه‌دارى شده ـ آشكار مى‌نمايد تا داد و دادگرى را در گستره‌ى گيتى بگستراند. آن‌حضرت در هشدارى اكيد، خطاب به صحابى نامى خويش، جابربن‌عبدالله انصارى، درباره‌ى امام عصر ۷مى‌فرمايد :

«فَإيّاک وَ الشّکّ فيه فَإنَّ الشَّکّ في أمْرِ الله عَزَّ وَ جَلَّ كُفرٌ.»

 

«جابر! از ترديد و شكّ پيرامون وى به‌شدّت برحذر باش كه ترديد در امر الاهى هم‌پاى كفرورزى به حساب خواهد آمد.»

و پيش‌تر از اين جمله، موضوع غيبت را سرّى از اسرار خداوندى و پنهان از درك مردم تعبير مى‌نمايند.

به‌هرحال، آن‌چه از اين بيانات پيامبر ۶به‌دست مى‌آيد، چهار مسأله‌ى اساسى «وقوع غيبت»، «بروز پديده‌ى حيرت منجر به گم‌راهى در گروه‌هايى از مردم»، «ضرورت برحذرماندن از هرگونه شكّ و ترديد در اين امر الاهى» و سرانجام «توجّه به امام عصر ۷به‌عنوان ذخيره‌ى پيامبران براى سامان‌دهى نهايى جهان و جهانيان» مى‌باشد.

امّا در ارتباط با آيه‌ى مورد بحث، دقّت در كلام امام سجّاد ۷ضرورى است كه در سخنانى مشروح ضمن طرح بحث غيبت و دو دوره بودن آن و به‌طول انجاميدن زياد دوره‌ى دوم مى‌فرمايند :

«اين دوران به طول خواهد انجاميد، تا جايى‌كه بسيارى از آنان كه صرفآ به اظهار زبانى از اعتقاد به آن سخن مى‌گفتند، از اين مطلب روى‌گردان مى‌شوند و در نهايت در اين ميدان باقى نمى‌ماند مگر آن‌كس كه «قوى يقينه» و «صحّت معرفته» و «لَمْ يَجد في نَفسه حَرجآ ممّا قضينا» و «سلّم لنا أهل‌البيت» .»

 

با اندك دقّت در اين روايت، الهام‌گيرى امام سجّاد ۷از آيه‌ى قرآنى مورد بحث ـ به‌ويژه در دو قسمت اخير كلامشان ـ كاملا مشهود است. بنا به اين رهنمود، آنانى در عرصه‌ى غيبت استوار و پابرجا مى‌مانند كه اين چهار ويژگى را در خود به‌بار آورند :

 يقينى ريشه‌دار و محكم را تدارك ببينند.

 معرفتى صحيح و مبنايى را در خود به‌بار آورند.

 رضايت درونى بر اين امر الاهى داشته باشند.

 تسليم بى‌قيد و شرط به خاندان پيامبر ۶باشند.

اين‌ها كه بدان اشاره رفت، لوازم ضرورى براى احراز ثبات قدم و استوارى بر اعتقاد به «غيبت» امام ۷است. آيا ما به‌راستى از اين امور بهره‌منديم؟ به خود بنگريم كه تا چه ميزان، اين ارزش‌ها در دل و جان ما، پايه و مايه دارد. امام سجاد عليه السلام به روشنى راه را به ما مى‌نماياند كه براى پايدارى در اين عرصه، جز به‌بارآوردن اين ارزش‌ها در درون فرد راه ديگرى وجود ندارد. اينك اين ما و اين ميدان انديشه و عمل، تا چگونه بتوانيم اين هر دو را سامان دهيم، كه اگر آذرخشى از مهر آن عزيز بر دل ما نشسته باشد، آرام و قرار نخواهيم داشت و غيبت او هرگز مانع از آن نيست كه از سر درد و عمق جان او را بگوييم كه :

ما سوخته‌ى آتش هجران تو هستيم ما بلبل شيداى گلستان تو هستيم

اى محور عشّاق ستم‌ديده‌ى عالم باز آى كه آماده‌ى فرمان تو هستيم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۸ چشم‌انتظارى

چه بسيار زيارت جامعه را خوانده‌ايم و مضامين بلند آن جانمان را نواخته و روحمان را پرداخته است و آن‌هنگام كه اين كلمات نورانى را در مشاهد شريفه زمزمه كرده‌ايم، چه اوج‌ها كه نگرفته‌ايم و چه سيرها كه نكرده‌ايم. استحكام واژه‌ها و بلنداى معانى زيارت، تا بدان‌جاست كه مرحوم مجلسى آن را «اصحّ الزّيارات سَندًا وَ أعمّها موردًا و أفصحها لفظًا وَ ابلغها مَعنًى و أعلاها شأنًا» تعبير

نموده است و كار تا آن‌جا بالا گرفته كه برخى از آنان ـ كه هرگز واژه‌ها و عبارات اين زيارت را درباره‌ى پيشوايانمان برنمى‌تابند ـ نيز در نوشته‌هاى خود سخن از آن در ميان آورده‌اند.

 

در اين زيارت، در موارد بسيارى سخن از قاطبه‌ى امامان شيعه با واژه‌ها و عباراتى همانند «أهل‌بيت النّبوّة»، «أئمَّة الهدى»، «أئمَّة الدّعاة»، «أئمَّة الرّاشدون» و تعابير ديگرى از اين دست آمده و ناظر به اين سلسله‌ى زرّين يعنى تمامى ائمّه‌ى دوازده‌گانه مى‌باشد، كه امام عصر ۷را نيز در بر مى‌گيرد.

علاوه بر آن، مستقلاًّ در سه بخش بحث از برپايى دولت آن‌حضرت مطرح شده كه خود سندى استوار بر استحكام و تحقّق اين باور مى‌باشد. در نگاهى گذرا به اين قسمت‌ها حقايق چندى به‌دست مى‌آيد كه توجّه به آن‌ها، از يك‌سو مى‌تواند وظايف ما را در پيشگاه آن عزير و نهضت پيروزش بيان كند.

از سوى ديگر به ما مى‌آموزد كه در اين ارتباط براى خود از خداى متعال چه موضوعاتى را مسألت نماييم و ضمن يادآورى اساسى‌ترين كار امام عصر ۷در ساحت دين، نتيجه‌ى فراگير اين نهضت را نيز به روشنى بيان مى‌نمايد.

 

«… مُعْتَرِفٌ بِكُمْ، مُؤْمِنٌ بِإيابِكُمْ، مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُم، مُنْتَظِرٌ لاِمْرِكُمْ، مُرتَقِبٌ لِدَوْلَتِكُمْ…»

 

«به (جايگاه) شما اعتراف دارم، بازگشت شما را باور دارم، رجعت شما را تصديق مى‌نمايم، امر شما را انتظار مى‌كشم، چشم‌انتظار ـ برپايى ـ دولت شما هستم.»

«… وَ جَعَلني مِمَّنْ يَقْتَصُّ آثارَكُمْ وَ يَسْلُکُ سَبيلَكُمْ وَ يَهْتَدي بِهـُداكُمْ وَ يُحْشَرُ في زُمْرَتِكُمْ وَ يَكِرُّ في رَجْعَتِكُمْ وَ يُمـَلَّکُ في دَوْلَتِكُمْ… وَ يُمـَكَّنُ في أيّامِكُمْ…»

ـ اميد كه خداوند ـ «مرا از شمار كسانى قرار دهد كه آثار شما را پيروى كند و به راه شما گام نهد و به هدايت شما راه يابد ودر شمار شما محشور گردد و در بازگشت شما به اين جهان، او نيز هم‌راه شما بازگردد و در دوران برقرارى دولت شما او را نيز نصيبى عايد آيد… و در روزگار شما تمكّن يابد…»

 

«… وَ نُصْرَتي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتّى يُحْيِىَ اللهُ تَعالى دينَهُ بِكُمْ وَ يَـرُدَّكُمْ في أيّامِهِ وَ يُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ وَ يُمَكِّنَكُمْ في أرْضِهِ…»

 

«يارى من براى شما آماده است تا خدا دين خود را به (وجود و راهبرى) شما حياتى دوباره بخشد و شما را در دوران خويش (ايّام‌الله) بازگرداند و براى نشان‌دادن عدل خود شما را ظاهر نمايد و در سرزمين خود تمكّن بخشد.»

 

گفتيم كه دقّت در اين سه جمله از زيارت جامعه، چهار مطلب اساسى را پيرامون امام عصر ۷به ما مى‌آموزد :

۱ـ اين‌كه برخى از وظايف ما در ساحت آن عزيز چيست؟ واژه‌هاى «معترف»، «مؤمن» و «مصدّق» دقيقآ يادآور موضوع «ايمان و اعتقاد» به آن‌حضرت است كه در صدر وظايف ما نسبت به ايشان قرار دارد؛ يعنى بايد كه در ارتباط با آن حضرت، باورى سرشار داشته باشيم كه جلوه‌ى بيرونى آن، اعتراف و تصديق است؛ يعنى آن درون آباد، موجب شود تا به مصداق

تا لحظه‌ى آخر سخن از عشق تو گوييم تا جان به تن ماست ثناخوان تو هستيم

 

همواره و در همه‌جا از آن‌حضرت سخن به ميان آوريم.

كلمات «منتظر» و «مرتقب»، يادآور وظيفه‌ى ديگر ماست كه ظهور آن‌حضرت را انتظار كشيده به واقع چشم به راه قدوم مباركش باشيم. روشن است كه اين انتظار و ديده به راهى، بدون احساس مسؤوليّت و صرفآ محدودكردن آن در حوزه‌ى زبانى چندان اثربخش نخواهد بود، بلكه بايد به مراتب فراتر از اين‌ها رفت و عمل نمود تا شايسته‌ى اطلاق اين دو واژه قرار گرفت؛ ضمن آن‌كه اساسآ بار فرهنگى واژه‌ى ترقّب نيز، ضرورت هم‌راه شدن انتظار با آمادگى را به ما يادآور مى‌شود؛ يعنى بدون آمادگى قبلى نمى‌توان داعيه‌ى انتظار سر داد.

۲ـ اين‌كه براى خود در ارتباط با آن‌حضرت، از خداوند چه بخواهيم؟

دو كلمه‌ى «يسلک» و «سبيلكم» آموزنده‌ى رهروى است؛ يعنى گام‌گذارى در راه پيشوايان دين‌ـ عمومآـ و امروز سر در پيروى امام عصر ۷نهادن راـ خصوصآـ به ما مى‌آموزد. طبيعى است كه پيش از اين قدم‌نهادن بايد توان شناسايى اين راه را داشته باشيم؛ يعنى ضرورتآ بايد مبانى معرفتى خويش را در اين باب به‌گونه‌اى سامان دهيم تا امكان شناخت راه را پيدا كنيم و سپس در ميدان عمل و تعهّد آن‌چنان شويم كه عزم ره‌سپارى در اين مسير را پيدا نموده در آن طىّ طريق نماييم. پس رهروى آگاهانه نخستين درخواست ما در مقام نيايش به پيشگاه خداوندى است. روشن است كه اين رهروى، ما را به ساحل نجات، هدايت و راهبرى مى‌نمايد و سرانجام «مهتدى» خواهيم شد كه عبارت «يهتدي بِهداكُمْ» گواه اين حقيقت انكارناپذير است كه به مصداق (ان هُدى الله هو الهدى) ما مهتدى خواهيم شد و

اين درخواست ديگر ماست كه در دعا مطرح مى‌شود.

گفتنى است كه اين هدايت، آن‌گاه به مفهوم كامل و شامل ما را در بر خواهد گرفت كه ماندگارى داشته باشد و ما هم نشيب و فرازهاى دوره‌ى حيات را پشت سر گذارده و از انواع آزمون‌ها سربلند بيرون بياييم.

عبارت «يُحْشَرُ في زُمْرَتِكُمْ» يادآور اين ماندگارى است كه پهنه‌ى اين هدايت را صرفآ در حيات دنيوى ما خلاصه نمى‌كند، بلكه آن را تا دامنه‌ى حشر نيز مى‌كشاند كه در آن‌جا نيز ما در كنار اين عزيزان جاى گرفته با آنان حشر و نشر داشته باشيم.

۳ـ اين نكته را كه دست‌آورد نهضت امام عصر ۷چيست؛ مى‌توان در مفهوم گسترده‌ى عبارت «يُحْيِىَ اللهُ تَعالى دينَهُ بِكُمْ» جست‌وجو نمود. اين نهضت حركتى در راستاى احياى دين خداوندى است. كنايه از اين‌كه فراوانىِ پيرايه‌ها و گذرانِ زمان، گرد كدورت و فراموشى بر چهره‌ى بسيارى از آموزه‌هاى دين خواهد نشانيد. امّا آن امام هُمام با نهضت پيروز خود، دين را حياتى دوباره بخشيده آن را بر سرِ جان مى‌آورد. و اين كارى است كه خداوند به وجود امام عصر ۷در پهنه‌ى گيتى به انجام مى‌رساند.

۴ـ نتيجه‌ى اين نهضت چيست؟ عبارت «يُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ» دست روى همان مشخّصه‌ى اساسى اين نهضت نهاده كه وقوع آن با داد و دادگرى در گستره‌ى گيتى به هم آميخته، به‌طورى كه تفكيك ميان اين دو (نهضت و عدل‌گسترى) امكان‌ناپذير است. واژه‌هاى «دَوْلتكم»، «أمركم»، «أيّامكم» دقيقآ در همين راستا به‌كار رفته، تا نشان دهد امر پيشوايى آن عزيز، برپايى دولت ايشان و روزگارانى كه آن نظام، تنها و تنها نظام جهان‌شمول خواهد بود، دوره‌اى است كه با عدل و داد به مفهوم گسترده‌ى آن تعريف مى‌شود.

سخن آخر اين‌كه آيا تا كنون در انديشه‌ى ارزيابى خود افتاده‌ايم كه ببينيم آيا حركت امروزين ما در همين مسير است و در اين حيات ناپايدار، هم‌آهنگ با آن گام برمى‌داريم؟ چه خوب است بدانيم كه اين ارزيابىِ جارى، ضرورتى انكارناپذير براى تمامى دوران زندگى است تا در پناه آن، خطاهاى خود و انحراف از مسير را اصلاح و جبران نماييم. اگر به خود مراجعه كنيم، سهل است كه مى‌توانيم گام‌هاى مؤثّرى در راستاى همان اهداف والا و بلندى برداريم كه پيش از اين در بالا با الهام از بخش‌هايى از زيارت جامعه بدان اشاره رفت.

«اين گوى و اين ميدان»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۹ پى‌آمد حذف مصلح

در مجموعه‌ى فرهنگ دينى، موضوع خلقت با هدف‌دارى به شدّت با يك‌ديگر پيوند دارد، تا آن‌جا كه دين هرگز انديشه‌ى جدايى و عدم ارتباط اين دو با يك‌ديگر را روا نمى‌شمارد و ضمن تأكيد بر اين باور كه (ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الاْرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلا) يادآور مى‌شود كه :

(ذلِکَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَروا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ) .

 

اين انديشه‌ى كافرانه است كه ما مجموعه‌ى خلقت را امرى بى‌هدف و عَبث و بيهوده بينگاريم.

قـرآن با شگفتـى خطاب بـه قاطبـه‌ى انسان‌ها ايـن‌گونه سؤال مى‌كند كه :

(أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثًا وَ أنَّكُمْ إلَيْنا لاتُرْجَعونَ؟)

 

بدين‌سان با نفى انديشه‌ى بيهودگى در آفرينش انسان‌ها موضوع خلقت را با بازگشت به سوى خداوند پيوند مى‌دهد. همچنين مى‌پرسد : (أيَحْسَبُ الإْنْسانَ أنْ يُتْرَکَ سُدًى) و بدين‌سان بر موضوع

رهاشدن بى‌هدف انسان در عرصه‌ى خلقت خط بطلان مى‌كشد.

به‌هرحال، حقيقت هدف‌دارى در خلقت، امرى نيست كه نياز به كنكاش علمى چندانى داشته باشد. اگر اين امر تنها در حوزه‌ى بيولوژيك در مسأله‌ى حيات دنبال شود، جلوه‌هاى تامّ و تمام اين هدف‌دارى در جاى‌جاى مظاهر آن به روشنى به چشم مى‌خورد. وجود هم‌آهنگى شگفت‌انگيز ميان ارگان‌هاى مختلف در يك موجود زنده به‌خوبى شاهد اين هدف‌دارى مى‌باشد.

با اين مقدّمه، روشن است كه حيات اجتماعى انسان‌ها نيز نمى‌تواند بى‌هدف، عبث و رها تلقّى شود. درست در همين راستاست كه موضوع هدايت و راهبرى مطرح مى‌گردد و خالق اين جهان در هر دو عرصه‌ى تكوين و تشريع، دست انسان را گرفته و هم‌آهنگ به سوى آن هدف حركت مى‌دهد. البته در حوزه‌ى تكوين وى (بشر) دخالت مستقيمى نداشته و تنها از امكانات خدادادى (و به تعبير ديگر فرهنگ دينى: مسخّرات) سود مى‌برد؛ امّا در حوزه‌ى تشريع با بهره‌مندى از دو ويژگى قدرت و اختيار، اين خود اوست كه آزادانه راه را انتخاب نموده و به قدرت خدادادى در آن مسير انتخابى گام برمى‌دارد. آيه‌ى قرآنى (رَبُّنَا الَّذي أعْطى كُلَّ شَ ىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى)

يادآور كلّيّت اين هر دو نوع هدايت فراگير است كه خداوند بزرگ، فراروى انسان‌هاـ به همان نظمى كه بيان گرديدـ قرار داده است.

در اين‌جا اين سؤال مطرح مى‌شود كه مردم با آن هدايت تشريعى چه كردند؟ مطالعه‌ى تاريخ نبوّت، ساده‌ترين و در عين حال روشن‌ترين راه براى پاسخ‌جويى اين پرسش است. به‌راستى آيا پيامبران در تحقّق عينى و خارجى اهداف الاهى خود توفيق يافتند؟ و آيا جهان امروز نشان از اين موفّقيّت دارد يا به فرموده‌ى قرآن : (أفَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لاتَهْوى أنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَريقآ كَذَّبْتُمْ وَ فَريقآ تَقْتُلونَ) ؟

 

به نظر مى‌رسد كه مطالعه‌ى وضعيّت جارى جهان، صحّه بر اين باور مى‌زند كه جهان امروز، دست‌آورد و نتيجه‌ى تعاليم پيامبران نيست، بلكه از راه ندانم‌كارى انسان‌ها، گيتى مظهر تمام‌نماى (ظَهَرَ الْفَسادُ فِ ي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أيْدِى النّاسِ) گرديده است. البتّه

اين واقعيّت، نه به معناى شكست پيامبران است، بلكه نمايانگر عدم توفيق و در واقع نشان شكست بشريّت در عدم بهره‌ورى از تعاليم ارزنده‌ى آنان است، تا جايى كه از جهان پهناور با اين‌همه جلوه‌ها و زيبايى‌ها و شادى‌ها اين ماتمكده را براى خود به بار آورده است. اين نابه‌سامانى در هر دو عرصه‌ى انديشه و عمل به چشم مى‌خورد. بشر اينك هم از خدا به دور افتاده و هم در ميدان عمل به دين و دين‌دارى پشت كرده است.

به‌راستى آيا اين بود همه‌ى چشمداشتى كه از آن هدايت فراگير الاهي‌ـ كه پيش از اين بدان اشاره شد ـ انتظار مى‌رفت؟ و آيا اينك جهان و جهانيان بر فراز قلّه‌ى نمايش هدف‌دارى در خلقت ايستاده‌اند و عدم بيهودگى آفرينش را صلا در مى‌دهند؟ يا به عكس، بشريّت بر اثر ندانم‌كارى‌هاى خود در حوزه‌ى تشريع، جهانى به‌بار آورده كه حتّى تكوين را نيز عليه خود به كار انداخته است كه گرم‌شدن جَو زمين، پاره‌شدن لايه‌ى اُزن، به‌هم‌ريختگى در اكوسيستم، گازهاى گل‌خانه‌اى، دست‌كارى‌هاى ژنتيك و ده‌ها واقعه‌ى دردناك ديگر، نشان از اين أثرگذارى نامطلوب است.

اين مقدّمات، به خلاف روند تدوين اين مجموعه كمى هم به تفصيل گراييد. اينك گفته مى‌شود كه حذف منجى از مجموعه‌ى باورهاى دينى اوّلا آن هدف‌دارى را زير سؤال مى‌برد و ثانيآ اين پرسش را در ذهن‌ها به وجود مى‌آورد كه آيا خلقت براى آن بود كه پهنه‌ى آفرينش، صحنه‌ى تاخت و تاز انسان‌هاى سركشى همانند تيمور و چنگيز و نرون و آتيلا و اسكندر و هيتلر و… گردد، ميليون‌ها انسان بى هيچ جرم و تقصير به خاك و خون كشيده شوند، هر از چندى جهان ميدان سلطه‌ى جنايت‌كارانى از اين دست گردد و سرانجام هم با بروز پيرى در طبيعت (آنتروپى) عمر جهان به‌سر آيد؟ آيا اين باور، هم‌آهنگ با انديشه‌ى هدف‌دارى در خلقت است؟ مسلّمآ خير. اين‌جاست كه رمز آينده‌نگرى پيامبران و نويدهاى آنان به برپايى جهانى كران تا كران داد و دادگرى گشوده مى‌شود؛ بدان معنى كه آنان همگى ـ با همه‌ى اختلافات صورى در زمينه‌هاى زمان و مكان و حوزه‌ى تبليغ و… ـ متّفقآ انگشت اشاره به آينده‌اى نورانى دارند كه در آن «بار دگر روزگار چون شكر آيد».

بايد بدانيم كه :

برپايى آينده، وعده‌ى خداست و وعده‌ى خدا تخلّف‌پذير نيست؛ چرا كه خود فرموده: (إنَّ اللهَ لايُخلِفُ الْميعاد) .

 

 هدف نهايى رسالت، سيطره‌ى آيين الاهى بر تمامى راه و روش‌هايى است كه جملگى از آزمون سرافكنده بيرون آمده است و در آيه‌ى (لِيُظهرهُ عَلَى الدّين كُلّه) به ظرافت، دقّت ادبى حرف لام

نشان از غايت دارد و بيانگر ظهور و غلبه‌ى نهايى دين الاهى بر تمامى راه و روش‌هاى بشرى مى‌باشد.

رواياتى از رديف «لَوْ لَمْ يَبْق مِنَ الدَّهْرِ إلّا يَوْم واحد…» عدم

امكان حذف مصلح را از مجموعه‌ى باورهاى دينى نشان مى‌دهد، تا آن‌جا كه گويى اساسآ هستى بر اين هدف و تحقّق و برپايى آن استوار شده است.

 دين با گذر از دنيا به آخرت مى‌نگرد. لذا نمى‌توان يكى را به نفع ديگرى حذف نمود. جلوه‌ى آن هدف‌دارى در دنيا، ظهور مصلح و در عقبى، برپايى قيامت است كه هر دو با هدف تجلّى قدرت خدا و برپايى نظام پاداش و مكافات در دو حوزه‌ى دنيا و آخرت شكل خواهد گرفت.

 واژه‌ى «ساعَة» در متون دينى هم بر قيامت و هم بر زمان ظهور حضرت مهدى ۷اطلاق شده است. اين هم‌پايى با وجود مشتركاتى ميان اين دو، مطالب چهار گانه‌ى ياد شده را استوارى افزون‌تر مى‌بخشد.

 به تجربه يافته‌ايم كه نيازهاى مادى بشر در اين جهان مابه‌ازاى خارجى دارد. اين مطلب به‌ويژه در حوزه‌ى تكوين روشن‌تر به چشم مى‌آيد. تشنگى با آب، گرسنگى با خوراك برطرف مى‌شود و كودك شيرخواره با شير آماده‌شده از پيش در سينه‌ى مادر تغذيه مى‌گردد. به‌راستى عدالت‌خواهى بشرـ كه ويژگى تمامى انسان‌ها، صرف‌نظر از تنوّع و تفاوت و اختلاف آنان مى‌باشدـ چگونه پاسخ داده مى‌شود؟ آيا اين خواست و ارزشى كه در نهاد او به وديعت نهاده شده فاقد مابه‌ازاى خارجى است؟ مسلّمآ خير.

و اينك ماييم و باورى اين‌چنين استوار. آيا مى‌توانيم نسبت به اصل و نتايج آن بى‌تفاوت باشيم و از كنار آن بى هيچ احساس مسؤوليّت گذر كنيم؟ يا به عكس بايد :

 چشم‌انتظار برپايى آن آينده‌ى پُرنور باشيم و از هرگونه تلاشى كه ـ به رهنمايى مجموعه‌ى باورهاى دينى ـ از طولانى‌شدن زمان آغاز اين بهره‌ورى مادى و معنوى مى‌كاهد، فروگذار ننماييم.

 آيا روا نيست كه دعا و نيايش همراه با كار و تلاش در اين زمينه‌سازى را شيوه‌ى جارى زندگى خود قرار دهيم؟

 بياييد تا هم‌سو با هدف نهايى رسالت، با فراگيرى اصول فرهنگ دينى، سعى در اشاعه‌ى اين فرهنگ در قشرهاى مختلف جامعه، به تناسب بُرد انديشه‌ى خويش، حركت‌هاى اساسى داشته باشيم تا اين نيز به‌گونه‌اى ديگر كار زمينه‌سازى فكرى را براى تحقّق آن آينده‌ى پُرنور سامان بخشد.

 و سزاست كه فراتر از همه‌ى اين‌ها، محور اين برپايى و قيام و اقدام را از جان دوست بداريم تا آن‌جا كه راهى جز به‌سوى او نپوييم و آرام و زندگى را جز در كنار او نجوييم و همواره از عمق جان بگوييم :

اى باد صبا، اگر توانى

از راه وفـا و مهـربانى

از من ببرى خبر به يارم

كآن سوخته‌ى تو در نهانى

مى‌مُرد ز اشتياق و مى‌گفت :

كاى بى‌تو حرام، زندگانى!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۰ نهضت پيروز

از عرصه‌هايى كه به فراوانى در خدمت فرهنگ دينى قرار گرفته، زمينه‌ى شعر و شاعرى و بهره‌ورى از مقوله‌ى ادبيّات در ارائه‌ى آراسته‌ى حقايق دينى است. چه بسيار شاعرانى كه با استفاده از اين ذوق سرشار و توانمندى خويش، توانسته‌اند بر حوادث تاريخى لباس جاودانگى پوشانده و آن‌ها را به يادگار براى مردم قرون و اعصار بعدى باقى بگذارند.

از جمله عناصر سرشناس در اين پهنه و در تاريخ اسلام، حسّان‌بن‌ثابت است كه با سروده‌هاى خود در آن روزگاران، ميان غدير و ادبيّات پيوند زد؛ فرزدق است كه با قصيده‌ى خود در كنار كعبه، هشام‌بن‌عبدالملك مروان را در قبال تجاهل نسبت به شخصيّت والاى امام سجّاد۷ رسوا كرد و از همين دست شاعران ديگرى همانند كميت اسدى و سيّد حِميرى و… مى‌باشند كه هر يك در بزنگاه‌هاى حسّاس بر سر شوق آمده و ذوق ادبى خود را به كار گرفته و آن كرده‌اند كه آن بايد.

 از جمله‌ى اين تبار، دعبل خزاعى، شاعر معاصر ايّام امام رضا ۷است كه قصيده‌ى بلند او كه تقديم پيشگاه آن‌حضرت شده، از شهرت فراوانى برخوردار است. آن‌هنگام كه او ـ پس از گذر از حوادث تلخ تاريخ تشيّع و بيان رنج‌هايى كه دامن‌گير پيشوايان معصوم شيعه شده ـ به موضوع امام عصر ۷مى‌رسد، چنين مى‌سرايد كه :

خروج إمام لامَحالة خارج يقوم على اسم الله بالبركات

يميّز فيناكلّ حقّ وباطل ويجزى علَى‌النّعماء و النّقمات

 

دعبل ـ كه خود، رشديافته در مكتب تربيتى امامت و ولايت بود ـ بر اساس اعتقاد ديرين خويش، در اين ابيات سخن از امام و پيشوايى را مطرح مى‌كند كه آن زمان هنوز پاى به عرصه‌ى ظاهرى وجود ننهاده است. اين را به خوبى مى‌دانيم كه اصل اعتقاد به وجود امام عصر ۷دقيقآ همان باور استوارى است كه در زمينه‌ى قيام منجى در فرهنگ دينى ما مطرح است. امام رضا ۷با شنيدن اين دو بيت، پس از گريستن شديد، سر را بالا آورده خطاب به دعبل مى‌فرمايند :

«اين دو بيت را روح‌القدس بر زبان تو جارى كرده است. آيا خود مى‌دانى كه آن امام كه بدو اشاره كرده‌اى كيست و چه زمان قيام مى‌كند؟»

آن‌گاه امام رضا ۷در ادامه‌ى بيانات خود، به ذكر نام و مشخّصات امام عصر ۷با دقّت و توضيح لازم پرداخته و حقايق چندى را پيرامون آن‌حضرت يادآور مى‌شوند.

 

در اين دو بيت چهار حقيقت روشن پيرامون آن «نهضت پيروز» مطرح شده است كه عبارت‌اند از :

۱ـ قطعيّت ظهور امام عصر ۷

۲ـ هدف الاهى در اين قيام

۳ـ جداسازى روشن حقّ و باطل در آن عرصه

۴ـ برپايى نظام پاداش و مكافات

همان‌طور كه بيان شد، اين موارد از جمله اصولى است كه در زمينه‌ى اعتقاد به امام عصر ۷مطرح است و از دعبل ـ به عنوان دست‌پرورده‌ى مكتب امامان شيعه ـ جز اين هم انتظارى نيست كه بيانگر انديشه‌هاى ناب شيعى در زمينه‌ى اصالت اعتقادى مهدويّت باشد.

 در بخشى از يكى از ادعيه‌ى روايت شده از امام عصر ۷ اين‌چنين مى‌خوانيم :

«اَللّهُمَّ أظْهِرْ بِهِ دينکَ وَ سُنَّة نَبيّکَ حَتّى لايستخفى بِشَ ىْءٍ مِنَ الْحَق مخافة أحد مِنَ الخلق.»

 

در اين درخواست، ظهور روشن و آشكار دين الاهى و سنّت نبوى را از خداى بزرگ خواهان‌ايم؛ بدان‌گونه كه هيچ حقّى از اين دو مقوله، به‌خاطر ترس از اين و آن مخفى نماند و كتمان نگردد.

علاوه بر اين بايد توجّه داشت كه سنّت نبوى خود موضوعيّت مستقل دارد و فراتر از تعريف ساده‌ى دين است و الّا نيازى به تكرار در ميان نبود؛ چرا كه دين خدا و سنّت پيامبر۶ يك چيز نيستند، بلكه دومى مكمّل، مبيّن و شارح اوّلى است كه اين موضوع به بحث جايگاه پيامبر ۶در كنار قرآن و موضوع «حجّيّت جمعيّه» برمى‌گردد كه طرح تفصيلى آن خارج از حيطه‌ى بحث جارى است.

به‌هرحال، با عنايت به اين دو نقل كه پيش از اين بدان‌ها اشاره رفت (ابيات دعبل و بخشى از دعاى افتتاح) و تلفيق آن‌دو و نتيجه‌گيرى از آن‌ها، چنين به‌دست مى‌آيد كه :

۱ـ ظهور امام عصر ۷قطعى است كه اين قطعيّت موضوع، احراز آمادگى در ما را ـ در راستاى برپايى آن نهضت ـ طلب مى‌نمايد.

۲ـ محور در اين قيام، خداست و بس. اين محوريّت مى‌طلبد كه ما نيز در سراسر زندگى خود، خدامحورى را پيشه كنيم تا در نهايت در آن راستا و امتداد قرار گيريم.

۳ـ در آن نظام، حقّ و باطل از يك‌ديگر كاملا جدا مى‌شوند و مرزهاى ميان اين دو به دقّت تعريف شده و از هم ممتاز مى‌گردند. اين نيز مى‌طلبد كه ما هم به تناسب ظرفيّت وجودى و توان خويش، در اين عرصه‌ى جداسازى، چه در تعريف علمى و چه پاى‌بندى عملى به نتايج آن، تلاش نموده و گام برداريم.

۴ـ اين نظام، نظام پاداش و مكافات‌ـ كه دقّتى بسياربالا دارد ـ مى‌طلبد كه ما نيز در عمل‌كردهايمان دقّتى همه‌جانبه به آن داشته باشيم؛ چرا كه بنا به اعتقاد ما، هيچ چيز از ديد نافذ آن امام هُمام پوشيده نيست، چرا كه حضرتش بنا به تعبير روايات «عين‌الله النّاظرة» مى‌باشند.

 

۵ـ او آشكاركننده‌ى دين الاهى و سنّت نبوى است. اين امر نيز ما را بر آن مى‌دارد كه به جان، اين هر دو يعنى كتاب و سنّت را پاس بداريم و به جدّ در راه دست‌يابى به حقايق آن تلاشى چشم‌گير و همه‌جانبه داشته باشيم. توجّه جامع به سنّت با همان مفهوم گسترده‌ى آن، كه عترت را نيز در ميان دارد.

۶ـ در آن «نهضت پيروز» امام عصر ۷حق را مى‌بيند و بس؛ حق را آشكار مى‌كند و بس، و به هيچ وجه اثرپذيرى از هيچ عامل اثرگذار ديگرى نخواهد داشت تا در آن نظام، انصرافى از حق صورت پذيرد. اين نيز مى‌طلبد كه ما نيز، از هم‌اكنون چنين شيوه و روشى را در حق‌گرايى تمرين نموده و پيشه‌ى خود كنيم، تا جايى‌كه اين ارزش را در خود نهادينه نماييم.

به‌نظر مى‌رسد كه توجّه به موارد شش گانه‌ى بالا و بيان وظايفى كه به ازاى هريك از اين سرفصل‌ها برعهده‌ى ما قرار مى‌گيرد، به‌روشنى مى‌تواند نشانگر «شخصيّت فرد منتظر در هر دو عرصه‌ى انديشه و عمل» باشد.

در حوزه‌ى انديشه: اعتقاد به قطعيّت ظهور، پاى‌بندى اعتقادى به خدامحورى، استوارى در تكيه‌ى فكرى به كتاب و سنّت به صورت توأمان؛

و در عرصه‌ى عمل: تلاش در تفكيك حقّ و باطل، دقّت شديد در عمل‌كردها، تمرين حق گرايى بى‌هيچ ترس و نگرانى.

روشن است كه اگر در اين دو پهنه ـ كه جلوه‌ى كامل و جامع آن در «نهضت پيروز» امام عصر ۷متجلّى خواهد شد ـ به‌خوبى و آگاهانه و از سرِ احساس مسؤوليّت حاضر شديم، آن‌وقت است كه لباس منتظر فرج بر قامت ما راست خواهد آمد، و الّا…

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۱ اميدوارى

«به چه كس اميد بندم كه به جهل خود نخندم؟»

 

 

در روايت است كه «دولتنا آخر الدُّوَل». براساس تبيين امام باقر ۷ اين امر بدان جهت است كه پيش از ما تمامى مدّعيان حكومت و راهبرى، يكى پس از ديگرى در جهان ظاهر شوند و حكم‌رانى نمايند تا آن‌گاه كه شاهد راه و روش ما در ملك‌دارى شدند، نگويند كه اگر كار به دست ما بود، ما نيز چنين سيره‌اى را پيش مى‌گرفتيم. آن‌گاه امام در پايان سخن خود مى‌فرمايند: «وَ هُوَ قَوْل الله عَزَّ وَ جَلَّ (وَ الْعاقِبَةُ لِلْمـُتَّقين) » : «اين مفهوم آن سخن خداى بزرگ

 

است كه مى‌فرمايد: (عاقبت، از آنِ پرواپيشگان است).»

جهانيان، از يك‌سو وعده و وعيدهاى نظام‌هاى ماركسيستى را شنيده و نويدهاى آنان را در آثارشان مطالعه كرده و گوش به تبليغات آن‌ها داده بودند. از ديگرسوى، پس از هفتاد سال شاهد فروپاشى كاخ آمال دل‌بستگان به اردوگاه سوسياليزم نيز شدند. بدين سان، يكى از اين مدّعيان گزافه‌گوى را تجربه كرده و آمدن و رفتن آن را به چشم خود ديدند؛ همان نظامى كه تبليغاتش گوش جهانيان را آزار مى‌داد و پس از فروافتادن «پرده‌ى آهنين» از اطراف آن مرز و بوم‌ها، معلوم شد كه همه‌ى آن حرف‌ها صداى طبل توخالى بوده است و بس. و چه خوب آن كشورها را اين چنين نام نهاده بودند : «كشورهاى پشت پرده‌ى آهنين». سخن در اين‌جا طرح و بررسى آن نظام نيست، بلكه تنها به‌عنوان نمونه‌اى براى آمد و رفت دولت‌ها، مكتب‌ها، نظام‌ها و نمايش ناتوانى آن‌ها در اداره‌ى انسان‌ها بدان اشاره رفت. اينك بشر خيره‌سر را بايد نظاره كرد كه هم‌چنان در كار تجربه‌ى طرح‌هاى خودساخته‌ى بشر براى بشر است و از اين‌همه فروپاشى‌ها و رسوايى‌ها و ناكامى‌ها و ناتوانى‌ها درس نگرفته و هنوز هم همين راه و روش را ادامه مى‌دهد و به آن‌ها دل‌بسته است.

امّا شيعه در مكتب تربيتى امامان، ضمن برخوردارى از تعاليم اسلام و قرآن براى سامان‌دهىِ اوضاع جارى خود و تلاش پى‌گير در راه زمينه‌سازىِ برپايىِ نظام حقّ و عدل اسلامى ـ و در عين حال براى سامان‌بخشى جهان به مفهوم گسترده‌ى آن ـ همواره چشم بر دوردست افق دوخته، دل به آن آينده‌ى پُرنور بسته و از عمق جان «اميدوارى» دارد كه سرانجام «دستى از غيب برون آيد و كارى بكند» و امور گيتى را آن‌سان كه بايد و شايد به سامان آورد و پيشاپيش خود را براى حضور فعّال در آن پهنه آماده مى‌نمايد و آن را به مصداق «امنية شائق يَتَمنّى» آرزوى جان‌بخش هر دل‌بسته‌ى شائقى برمى‌شمارد.

 

آن‌چه كه پايه‌هاى اين «اميدوارى» را برپا مى‌دارد و به آن مايه مى‌دهد، اوّلا اراده‌ى خداوندى است كه پشتوانه و ضمانت تحقّق آن شده است. به بيان روشن‌تر، آن آينده‌ى روشن از يك طرف «تجلّى اراده‌ى قطعى پروردگار » است و از طرف ديگر «تحقّق وعده‌ى

الاهى» است. به خوبى روشن است كه اراده‌ى خداوندى محقّق است و معارضى ندارد و در وعده‌ى حق نيز خلافى صورت نخواهد گرفت. جهت ديگر اين‌كه در مدارك دينى ما از اين حقيقت انكارناپذير به‌عنوان «ميثاق الله الَّذي أخَذَهُ وَ وَكَّدَه» تعبير شده و رهبر برپايى آن

آينده‌ى پُرنور، مصداق پيمانى الاهى دانسته شده است كه به صورت مؤكّدى منعقد گرديده است.

حال اين سه واژه يعنى «اراده، وعده و ميثاق» را در هم بياميزيد و به ياد داشته باشيد كه پسوند هر سه واژه، نام خداى متعال قرار دارد، آن‌وقت است كه درمى‌يابيد پايه و مايه‌ى آن «اميدوارى» كه از آن سخن به ميان آمد، چيست و از چه استحكام و استوارى خاصّى برخوردار است.

شيعه، ظهور امام عصر أرواحنافداه را تجلّى اراده‌ى خدا، تحقّق وعده‌ى خدا و مصداق ميثاق الاهى مى‌داند. از اين جهت با قاطعيّت از آن سخن به ميان مى‌آورد و اميدبستن به غير او را نماد روشن ناآگاهى مى‌داند. درست به همين دليل است كه آرام ندارد و مشتاقانه لحظه‌شمارى مى‌كند تا با آن آينده‌ى پُرنور هم‌آغوش گردد و درست از سرِ همين «اميدوارى» و «ديده‌به‌راهى» است كه هر صبح‌گاه در دعاى عهد خويش با خداى خود زمزمه مى‌كند كه :

«بارالاها! اگر مرگ ميان من و او جدايى انداخت؛ همان مرگى كه انجام قطعى زندگى ـ دنيوى ـ تمامى بندگان خود قرار داده‌اى، مرا از مدفنم بيرون بياور در حالى‌كه كفن بر تن گرفته، شمشير از نيام بركشيده، نيزه برافراشته‌ام تا دعوت آن عزيز را در تمامى سرزمين‌ها لبّيك گويم.»

 

به‌راستى ما به آن مظهر اميد تا چه ميزان دل‌بسته‌ايم و بر اين سخنان تا كجا پايداريم و آيا شود كه از بوته‌ى آزمون سربلند بيرون بياييم؟ اگر اين را بخواهيم، بايد شيوه‌ى پاى‌مردى و استوارى در هر دو پهنه‌ى انديشه و عمل نسبت به آن‌حضرت پيشه كنيم تا نهال اميد در نهادمان رشد يابد و بار و بر دهد و چه خوش سرود آن‌كه گفت :

نبود به مُلك هستى به‌جز از تو پادشاهى چه شود اگر ز رحمت، فكنى به من نگاهى؟

تو امام اِنس و جانى، تو اميد عارفانى تو مدبّر جهانى، همه عالم‌ات سپاهى

به خطا اگر دل من به درى دگر نهد رو برود به كوره‌راهى نرود ز شاه‌راهى

«به چه كس اميد بندم كه به جهل خود نخندم؟» نبود جز آستانت به جهان، دگر پناهى

به اميد آن‌كه شايد نظرى كنى به حالم بنهيم رو به‌سويت من و شوق و اشك و آهى

مگر استعانت تو دهدم توان و تابى كه تو ابر رحمت‌افزا و من‌ام كمين‌گياهى

شب تار زندگانى تو در آسمان هستى پى روشنى دل‌ها به صفاى مهر و ماهى

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۲ زمينه‌سازى

استادى فرزانه و صاحب‌دلى آشنا و دل‌سوخته و شيفته‌ى امام عصر ۷از سرِ آگاهى و اطّلاع مى‌گفت كه در متون دينى ما صرف‌نظر از موضوع ولايت حضرت امير ۷و مسائل مربوط به امام حسين ۷و حوادث تلخ كربلا، پيرامون هيچ‌يك از امامان شيعه حجمـى اين چنيـن از احاديث و روايات و نقل‌هاى مستند تاريخـى ـ همانند آن‌چه كه اينك درباره‌ى امام عصر أرواحنافداه در دسترس ما قرار گرفته ـ به‌چشم نمى‌خورد. اين اعتقاد و اطّلاع تا بدان‌جا بود كه وقتى يكى از بزرگان معاصر با او در جمعى آشنا با مبانى دينى. سخن از امام عصر ۷به سستى در ميان آورد، او اين ناآگاهى را برنتافت و آن‌چنان وى را زير باران نقل‌هاى مستند خود در اين زمينه گرفت كه طرف مقابل جز پذيرش و تسليم و سكوت راهى براى خلاصى خود از آن بند سخت نيافت. به‌هر حال، اين سخن بيانى عالمانه است و خود تحقيق و پى‌جويى عميقى را طلب مى‌نمايد. امّا غرض از طرح آن در اين مقدّمه هدف ديگرى است كه دقّت در عنوان اين مقال راه را به سوى مقصد مى‌گشايد.

حجم زيادى از اين مطالب را كه اجمالا بدان اشاره رفت ادعيه و زيارات مأثور تشكيل مى‌دهد كه به‌عنوان نمونه مواردى از آن ارائه مى‌شود.

 امام سجّاد ۷در گرماگرم دعاى عرفه‌ى خود با جمله‌ى

«اَللّهُمَّ انَّکَ أيّدت دينک في كُلّ أوان بِإمام أقمته علمآ لِعبادک» سخن از امامت و ولايت در ميان آورده و در ادامه طىّ عبارت «أقم بِه كتابک و حدودکَ» نقش‌آفرينى امام عصر ۷را در احياى معالم و معارف دينى يادآور شده و سرانجام زبان به ستايش ديده‌به‌راهان آن دوران و هم‌راهان ايشان گشوده، آنان را با جمله‌ى «المنتظرين أيّامهم المادّين إليهم أعينهم» ستوده و اين بخش از دعا را ضمن درخواست توفيق از خداوند براى تمامى آنان با جمله‌ى «وَ اجْعلنا معهم في دار السّلام» به پايان مى‌برند. اين بخش از دعا در صحيفه بيش از دو صفحه را به خود اختصاص داده است.

تنى چند از ياران امام صادق ۷ بر آن‌حضرت وارد

مى‌شوند. صحنه‌ى عجيبى را مى‌بينند؛ بدين‌صورت كه حضرت عبايى مويين بر دوش انداخته، فرش خانه را كنارى زده، بر خاك نشسته و همانند مادرِ فرزندمرده به شدّت در حال گريستن است، به‌طورى كه گونه‌ها رنگ باخته و قطرات اشك بر دامان ايشان مى‌ريزد و ناله سر داده و از سرِ درد با كسى سخن مى‌گويد :

«آقاى من، غيبت تو خواب راحت را از من ربوده و بسترم را بر من تنگ نموده و آرام قلبم را ستانده است…»

 

شنيدن تعابيرى از اين رديف و حالاتى آن‌چنان براى آن ياران هم راه بسى گران آمد، تا جايى كه سدير مى‌گويد: عقل ما با مشاهده‌ى اين حالت از سر پريد و گمان برديم كه حادثه‌ى شديدى براى آن‌حضرت پيش آمده است. حضرتش را دل‌دارى داده و درخواست نموديم كه آرام گيرند و رخسار دامن خويش از اشك پاك نمايند و سپس علّت را جويا شديم. حضرتش پس از لختى آرام گرفت و نفس بلندى كشيد و فرمود:

«صبحگاهان بر كتاب جفر ـ كه مشحون از وقايع گذشته و آينده‌ى جهان است ـ مى‌نگريستم. در بخشى از آن به مسائل مربوط به دوران غيبت برخوردم. از بسيارىِ مسائل و مشكلاتى كه در آن ايّام، دامن‌گير مردم آن زمانه مى‌شود دچار رقّت قلب شدم و غمى جان‌كاه درونم را فرا گرفت كه شما شاهد ـ قسمتى از آن حالت ـ بوديد.»

آن‌گاه امام صادق ۷به مناسبت بياناتى كه ابتدا به اجمال مطرح فرموده بودند، بنا به درخواست آن ياران هم‌دل، توضيحات افزون‌ترى ـ به‌ويژه در بيان مشابهت‌هاى امام عصر ۷با حضرت موسى و حضرت نوح و حضرت خضر عليهم السلام ـ به تفصيل بيان داشتند.

دعاى معروف «اَللّهُمَّ كُنْ لِوَليِّکَ الْحُجَّة‌بن‌الحسن….» ـ كه

اينك به بركت تلاش‌هاى صورت‌گرفته در نيم‌قرن اخير، از سوى برخى دل‌سوختگان و شيفتگان امام عصر ۷، بر سر زبان‌ها افتاده و مردم ما نوعآ با آن آشنا هستند ـ از جمله دستوراتى است كه امام صادق ۷در زمينه‌ى اذكار شب بيست و سوم ماه مبارك ـ كه يكى از شب‌هاى قدر است ـ به شيعيان خود سفارش فرموده‌اند و بدين‌ترتيب نام و ياد آن‌حضرت را بلند داشته، در دل و روح متولّيان ولاى ائمّه :جاى داده‌اند.

 راوى (مقاتل‌بن‌مقاتل) نزد امام رضا ۷مى‌رسد. حضرت از وى سؤال مى‌كنند كه: «شما در قنوت نماز جمعه چه مى‌گوييد؟» وى در جواب مى‌گويد: همان‌چه كه مردم مى‌گويند. حضرت به وى يادآور مى‌شوند كه شما همانند ديگران نگوييد، بلكه بگوييد: «اَللّهُمَّ أصْلِحْ عَبْدَکَ وَ خَليفَتکَ…»

 

مواردى كه ذكر شد، صرفآ به‌عنوان نمونه بيان گرديد، تا آن‌چه كه در صدر مقال گفته آمد، صورت استناد روشن نيز داشته باشد.

در اين‌جا اين سؤال مطرح است كه اساسآ اين حجم انبوه و شگفتى‌زا از مطالب، چه هدفى را در مورد مسائل مربوط به حضرت مهدى ۷دنبال مى‌كرده است؟ در پاسخ، به چند نكته به اجمال اشاره مى‌كنيم :

۱ـ عمده‌ترين عامل را بايد در زمينه‌ى «اعتقادزايى و معرفت» جست‌وجو نمود كه پى‌آمد طبيعىِ پرداختن از ابعاد مختلف به اين مسأله مى‌باشد. پيشوايان ما به گونه‌هاى مختلف با بيانات خود در صورت‌هاى گوناگون ـ از روايات، ادعيه، زيارات و… ـ كوشيده‌اند تا بار سنگين اين اعتقاد و جايگاه بلند و والاى آن را به نسل‌هاى بعدى بياموزند؛ همان‌ها كه دستشان از دامان امامان پُرمهرشان كوتاه مانده و يادگار اين تبار زرّين نيز در غيبت قرار مى‌گيرد. و اين مهمّ جز با بنيان‌ريزى اين اعتقاد الاهى و محبّت‌ورزى به محور آن اعتقاد، راست نخواهد آمد.

۲ـ «چهره‌نمايى» هدف ديگرى است كه در اين مطالب انبوه دنبال مى‌شود. ابعاد مختلف فردى و جمعى، دوروى سكّه‌ى قبل و بعد از ظهور، دست‌آوردهاى آن نهضت پيروز، شرح حال و قال ياران و هم‌راهان، چهره‌ى ستيزه‌جويان با آن‌حضرت و ده‌ها سرفصل ديگر، امورى است كه در خلال اين مدارك توضيح داده شده، به‌طورى كه چهره‌ى اين امر را در نهايت درجه‌ى روشنى قرار داده و جاى هيچ‌گونه ترديد و ايراد و ابهامى را باقى نمى‌گذارد.

۳ـ «ترسيم سيماى منتظر» از جمله اهداف مهمّ و اساسى اين مجموعه‌ى پُربار روايى است كه اين به‌خصوص كار و برنامه‌ى امروزِ ديده‌به‌راهان آن‌حضرت را سامان مى‌دهد؛ انتظارى كه از آن به عنوان «أفضلُ الأعمال» ياد مى‌شود و منتظرى كه چهره‌اش با قلم

«كالمتشحّط بِدَمه في سبيل الله» رقم مى‌خورد. ديده‌به‌راهانى كه امام

صادق ۷پيشاپيش لب به دعايشان مى‌گشايد و از خدا مى‌خواهد كه: بر مشكلات ناشى از غيبت امام عصر أرواحنافداه فائق آيند و با دعاى «اَللّهُمَّ أعنهم على ذلک» ايشان را بدرقه مى‌نمايند.

 

آن‌چه گفته شد، نه تمامى اين هدف‌گذارى‌هاست، كه اهمّيّت و حسّاسيّت مسأله مى‌طلبد تا شما هم به ميدان بياييد و با مطالعه و دقّت و مايه‌گذارى، خود سرفصل‌هاى ديگرى بيابيد و ديگران را بر اين مهم بياگاهانيد.

«اين گوى و اين ميدان»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۳ نيايش

عالِم نامى سيّدابن‌طاووس؛از جمله شيفتگانِ سر از پاى ناشناخته در وادى مهرورزى مولايمان امام عصر ۷است. او در اين زمينه تا بدان‌جا پيش رفته بود كه حضرتش را حتّى از آهنگ صدا مى‌شناخت. داستان تشرّف او در سرداب سامرّا به حضور آن عزيز و گزارش مناجاتِ گيراى امام عصر ۷با خداى متعال در كتاب‌ها آمده است. او كسى است كه همواره خويش را در محضر امام۷ احساس

مى‌كرد و غيبت جسمانى حضرت هرگز سبب نشده بود كه ذهنيّتى ناروا براى وى به بار آورد.

 

تمثّل او به اين بيت كه:

نَزيلُکَ حَيْثُ مَا اتَّجَهَتْ رِكابي وَ ضَيْفُکَ حَيْثُ كُنْتُ مِنَ الْبِلادِ

 

نشان از اين احساس حضور دائمى است. و خدا را! كه روزى ما نيز چنين شويم و همواره خويش را در مقدّس محضر او ببينيم.

اين بزرگ‌مرد براى آخرين ساعات روز جمعه اعمال و نيايش‌هايى را بيان مى‌كند. از آن ميان روى يكى از اين دعاها تأكيد بسيار دارد و با عباراتى ويژه انجام آن را توصيه مى‌نمايد و يادآور مى‌شود كه :

اگر در مورد تمام اعمال و آداب و دعاهايى كه آورديم، عذرى داشته‌باشى، مبادا خواندنِ اين دعا را واگذارى. به راستى كه ما، اين دعا را از فضل خداوند جلّ جلاله شناختيم، كه ما را به آن اختصاص داده است. پس به آن اعتماد كن.

 

به‌هرحال، وى اسناد خود را در نقل اين دعا بيان مى‌كند و يادآور مى‌شود كه بر اساس اين اسناد، دعا از ناحيه‌ى يكى از نوّاب خاصّ امام زمان ۷در دوران غيبت صغرى صادر گرديده است. لحن ويژه‌ى آن بزرگوار در مقدّمه‌ى اين دعا، به‌قدرى محكم است كه گويى ديده‌به‌راهان آن عزيز سفركرده كه دوران پُررنج و محن غيبت حضرتش را پشت سر مى‌گذارند، نبايد جمعه‌ى خود را به شام برسانند، مگر آن‌كه به متن اين دعا با ايشان به نجوا نشسته و خداى را بخوانند و به مضامين آن قصّه‌ى دل‌هاى پُرغصّه سر دهند.

چنين است كه دعا از بلنداى معرفتى ويژه‌اى در موضوع امامت و ولايت آن‌حضرت برخوردار است و به يقين كه در اين مختصر نمى‌توان همه‌ى مطالب مطرح در آن را فهرست نمود؛ چه رسد كه قصد شرح و توضيح هم در ميان باشد؛ امّا به مصداق :

آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به‌قدر تشنگى بايد چشيد

با نگاهى گذرا به پاره‌اى سرفصل‌ها، مى‌كوشيم تا توشه‌اى درخور از آن برگيريم.

دعا با همان نيايش معروف «اَللّهُمَّ عَرِّفْني نَفْسکَ…» شروع

مى‌شود و با دو درخواست «لاتُمِتْني ميتَةً جاهِليَّةً» و «لاتُزِغْ قَلْبي بَعْدَ إذْ هَدَيْتَني» دنبال مى‌گردد. در همين گام اوّل، سخن از معرفت امام ۷ مطرح مى‌شود؛ همان معرفتى كه پيش از اين هم به مناسبت در پاره‌اى مقالات به اجمال بدان پرداخته شد؛ شناخت امام در جايگاهى كه خدا او را قرار داده است.

اين حديث پيامبر ۶ را بسيار شنيده‌ايم كه فرمودند :

«آن‌كس كه بميرد در حالى كه امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلى و به مرگ كفر و نفاق رخ در نقاب خاك كشيده است.»

 

و اين آيه‌ى قرآن را نيز چه بسيار خوانده‌ايم كه :

(رَبَّنا لاتُزِغْ قُلوبَنا بَعْدَ إذْ هَدَيْتَنا)

 

دو درخواست مطرح‌شده در آغاز اين دعا ـ كه دقيقآ يادآور همين دو بخش از حديث نبوى و آيه‌ى قرآنى است ـ به ما مى‌آموزد كه اوّلا در فضاى غيبت به ياد داشته باشيد كه دست‌يابى به معرفت امام ضرورتى انكارناپذير است و اصلا نمى‌توان از آن چشم پوشيد و آن را به هيچ انگاشت. ثانيآ اين باور را در اين ايّام بايد مصداق روشنى بر هدايت و دست‌گيرىِ خداى متعال تلقّى نمود و از موجباتى كه سبب شود تا اين گوهر ارزنده از دست ما باز ستانده شود، به‌شدّت بايد برحذر بود.

بلنداى آن معرفت از يك‌سوى، ضرورت و حسّاسيّت حفظ آن از سويى ديگر و تلقّى به نعمت از اين گوهر خدادادى، سه حقيقت مسلّم و روشن است كه در گام نخست اين نيايش تعليم داده مى‌شود. چه زيباست كه انسان در حين پرواز در فضاى ملكوتى نيايش، پيام‌ها را نيز يكى پس از ديگرى دريابد و با دريافت آن‌ها اوج گيرد، چرا كه دعا به‌بارآورنده‌ى روح و آموزنده‌ى راه است و نيايشگر را با

اين دو بال به پرواز در مى‌آورد.

به دنبال اين مقدّمه، سخن از رشته‌ى زرّين امامت و ولايت مطرح مى‌شود و از گوهرهاى درخشانى يكى پس از ديگرى به اسم ياد مى‌شود؛ تو گويى صدف وجود، از اين‌كه آنان را در ميان گرفته، بر خويش مى‌بالد. بدين‌سان نام دوازده گوهر پاك در ميان مى‌آيد و نيايشگر بار ديگر خويش را در برابر اين اعتقاد والا، بسى حقير و ناتوان مى‌يابد. از اين‌رو، بلافاصله دست نياز به بارگاه بى‌نياز مى‌گشايد و چندين درخواست پى‌درپى را در پيشگاهش مطرح مى‌كند :

ثَبِّتْني على دينِکَ: پايدارى و استوارى بر دين خدا

وَ اسْتَعْمِلْني بِطاعَتِکَ: تلاش در طاعت و اطاعت خداوندى

وَ لَيِّنْ قَلْبي لِوَلىِّ أمْرِکَ: رقّت قلب در پيشگاه امام عصر ۷

وَ عافِني مِمـَّا امْتَحَنْتَ بِهِ خَلْقَکَ: سلامت و سربلندى در آزمون‌ها

وَ ثَبِّتْني على طاعَةِ وَلِىِّ أمْرِکَ: استقامت و پاى‌مردى در پيروى امام زمان ۷

بدنيست بار ديگر به اين پنج سرفصل درخواستى خود از خداى متعال بنگريد و بينديشيد و عناصر مطرح در اين بخش را به دقّت در نظر آوريد. ثبات در دين‌دارى، تلاش در طاعت و بندگى، محبّت سرشار و بى‌دريغ به پيشواى الاهى، سرفرازى در امتحانات جارى الاهى و سرانجام سر در پى اطاعتِ بى‌چون و چراى ولىّ خدا نهادن؛ همه و همه ارزش‌هايى است كه اگر بدان مفتخر آييم، رواست كه سر بر بلنداى آسمان بساييم. حصول اين ارزش‌ها در انسان و فتح درون و بيرون او با اين ارزش‌ها، دولتى است پايدار، كه اگر انسان را دست دهد، ارج و قدر او وصف‌ناشدنى است. آن‌چه گفته آمد، نه بازى با لفظ و پرداختن بافتى زيبا و گيرا در كلام، بلكه واقعيّت‌هاى اعتقادى ـ عملى است كه اگر بدان دل بنديم و در ميدان عمل به‌كار گيريم، فرازهاى بى‌فرودى را درخواهيم نورد كه يافتنى است و گفتنى نيست.

قرب جوار خدا و ولىّ او كه پى‌آمدِ نگرشى ژرف بر دعاست، دست‌آوردِ كسانى است كه اين‌چنين گام‌گذار وادى نيايش شده‌اند. آنان بسيارىِ رنج دوران غيبت پيشوايشان را با ترنّمى اين‌چنين چاره مى‌كنند كه مى‌توان در غيبت نيز احساس حضور داشت و نهان را به عيان شاهد بود. و رواست كه هم‌اين‌چنين باشيم و از غيبت چنين تلقّى‌اى در خود به‌بار آوريم.

اين سخن و روش خام و ناپسند را، چه بسا از كسانى شنيده و ديده باشيم كه با اندك ناملايمى ـ آن‌هم معمولا در حوزه‌هاى شخصى ـ زبان به ناله و نوعى اعتراض مى‌گشايند كه: پس چرا امام زمان نمى‌آيد و كارها اصلاح نمى‌شود؟

دريغا! كه گاهى اين حالت‌ها مقدّمه براى بروز پديده‌ى كم‌رنگ‌شدن اعتقاد و سرانجام بى‌اعتقادى مى‌گردد. اين تزلزل‌ها و ترديدها و نگرش بر اساس دودلى و پيدايىِ علامت سؤال‌هاى فراوان در ذهن يكى پس از ديگرى، از آثار شوم دوران غيبت براى عامّه‌ى مردم است به‌ويژه آنانى كه نهال اعتقاداتشان چندان در زمين دل ريشه ندوانيده و مستقر نشده، تنه‌ى آن استوار نگرديده و شاخ و برگى آن‌چنان كه بايد و شايد نداده و به بار و بر ننشسته است. درست در همين هنگامه است كه دعا به مدد مى‌آيد و در آن بحبوحه نكته‌ها مى‌آموزد :

خدايا، تو او را از ديده‌ها پوشانيده‌اى.

خدايا، او به امر تو رخ از مردم برگرفته و فرمانت را انتظار مى‌كشد.

خدايا، تو آن آموزگار داناى غيرآموخته از اين و آن هستى كه زمان برپايى نهضت وى را مى‌دانى.

خدايا، تنها تو آگاهى كه چه زمان با اظهار امرش پرده‌ى غيبت از ميان برداشته مى‌شود.

و با اين زمينه‌سازى است كه نيايش‌گر سر از بيان يك مطلب اساسى بيرون مى‌آورد كه خدايا، مرا در قبال اين مطالب كه بيان كردم صبورى عطا فرما، تا آن‌جا كه :

لا أُحِبَّ تَعْجيلَ ما أخَّرْتَ: شتابى نابه‌هنگام در آن زمينه كه تو به دنبال انداخته‌اى نداشته باشم.

وَ لا تَأْخيرَ ما عَجَّلْتَ: اگر در امرى تو با حكمت خود شتابان عمل مى‌كنى، تمايل به تأخير آن در ميان نباشد.

وَ لا كَشْفَ ما سَتَرْتَ: آن‌جا كه تو امرى را پوشانيده‌اى، من رسم نارواى پرده‌درى در پيش نگيرم.

وَ لاَ الْبَحْثَ عَمّا كَتَمْتَ: از آن مقوله كه تو پنهان نگاه داشته‌اي‌ـ بيهوده‌ـ بحث و سخن در ميان نياورم.

وَ لا أُنازِعَکَ في تَدْبيرِکَ: و ـ از سرِ ناآگاهي‌ـ در برنامه‌ريزى‌هاى تو براى اداره‌ى جهان هستى، به بحث و گفت‌وگو با تو نپردازم.

وَ لا أقولَ لِمَ وَ كَيْفَ وَ ما بالُ وَلِىِّالاْمْرِ لايَظْهَرُ وَ قَدِ امْتَلاَتِ الاْرْضُ مِنَ الْجَوْرِ: چون و چرا نكنم كه چرا با پُرشدن زمين از اين‌همه ستم، «ولىّ امر» ظاهر نمى‌شود؟

وَ أُفَوِّضُ أُموري كُلَّها إلَيْکَ: من جملگى كارهاى خود را به تو مى‌سپارم و بس.

كه جان كلام در همين آخرى است و اين مهم است كه موارد پيشين را نيز پوشش مى‌دهد و همه و همه در واژه‌ى «تسليم» خلاصه مى‌شود و بس.

روشن است كه اين واگذارى امر به خدا، هرگز در كار آن نيست كه ما از پيشگاه خداوندى فرج مولايمان را درخواست نكنيم؛ چرا كه در بسيارى از دعاها به اين امر فرمان داده شده‌ايم كه «أكثروا الدُّعاء بِتَعجيل الْفَرَج» .

 

اين تفويض نمى‌خواهد رنج جان‌كاه غيبت امام را در درون ما بكاهد؛ چرا كه شيعه از پيشوايش امام صادق ۷آموخته كه همواره اين غم را اساسى و مهم بداند و از آزار آن در درون و بيرون به‌شدّت متأثّر باشد كه خود حضرتش حتّى پيش از وقوع اين غيبت آن‌جا كه فقط موضوع را به ياد مى‌آورد، آن‌چنان مى‌نالد و چونان مارگزيده بر خود مى‌پيچد كه تفصيلش در مقاله‌ى «زمينه‌سازى» بازگو شد .

 

بدين‌سان دعا بر سرِ آن است كه به مصداق :

هر كه را اسرار حق آموختند مُهر كردند و دهانش دوختند

در پاره‌اى مقولات مهمّ دينى پرده‌درى پيش نگيريم و از آن‌چه كه بنا به حكمت‌هاى بالغه‌ى حق، بحثى روشن و فراگير مطرح نشده گفت‌وگو در ميان نياوريم و خلاصه، از سرِ تسليم سر بسپاريم و چون و چرا نكنيم. اين نيز خود آزمونى بسيار دشوار است؛ همان كه پيش از اين و در همين دعا از خدا خواسته بوديم كه: «وَ عافِني مِمـَّا امْتَحَنْتَ بِهِ خَلْقَکَ».

دعا هم‌چنان پيش مى‌رود و طرح‌هاى ديگر در مى‌اندازد و تابلوهايى ديگر در ميان مى‌آورد كه پرداختن به تمامى آن‌چه در اين نيايش مطرح شده، آن‌هم در يك مقاله، امكان‌پذير نيست. به‌ويژه كه اين مجموعه با دو ويژگى «تعدّد» و «اختصار» عناوين به هم آمده است. شايد بعدها بار ديگر برگشتى به ادامه‌ى دعا داشته باشيم؛ ولى مهم آن است كه آموزه‌هاى برگرفته از آن را مهم بشماريم و با سامان‌دهى فرهنگ درونى خود بكوشيم تا بروز و ظهورى شايسته در خود به‌بار آوريم؛ جلوه‌اى كه سزاوار است براى منتظرى كه چشم بر افق دوخته و همواره، به‌ويژه جمعه‌ها، صبح‌گاهان را با سلام و درود به پيشواى در سفر خويش آغاز مى‌كند و در غم هجرانش ندبه سر مى‌دهد، آن‌گاه تمام روز را چشم به راه و گوش به زنگ آمدن او است و غروب اين روز را نيز به توصيه‌ى بزرگ‌مردى بلندآوازه چونان سيّدابن‌طاووس؛ مهمل نمى‌گذارد و با اين دعاى پُرمغز، روز خود را به پايان مى‌برد. گوارايتان باد!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۴ آل‌ياسين (۲)

پيش از اين كمى درباره ى اين زيارت سخن به ميان آمد و به گوشه‌اى از حال و هواى روحانى آن اشاره رفت، ضمن آن‌كه مقدّمه‌ى زيارت هم تا حدّى گشوده شد. بيان گرديد كه مطلب حول و حوش بروز پاره‌اى مشكلات در زمينه‌ى غيبت بوده كه از ناحيه‌ى مقدسّه خطابى هم‌راه با نوعى عتاب آمده كه نه انديشه و عقل را به كار مى‌اندازيد و نه از اولياى خدا آن‌طور كه بايد و شايد شنوايى داريد؛ هر چند كه اين امر برخاسته از حكمت خداوندى است؛ امّا گويى هشدارها شما را چندان سودى نبخشد.

در همان مقال گفته آمد كه بار فرهنگى ـ اعتقادىِ اين زيارت چنان است كه پرداختن بيش‌تر به مضامين آن را طلب مى‌كند كه اميد است تـوفيق دست دهد و در اين‌باره باز هم مطالبى نوشته آيد؛ امّا اين مقاله عهـده‌دار بـررسى قسمتى از بخش دوم اين زيارت است. در مجموعه‌هاى مربوط به ادعيه و زيارات، به دنبال زيارت آل‌ياسين توصيه شده كه اين دعا خوانده شود كه به لحاظ مضامين نيز نوعى پيوند و هم‌آهنگى با بخش اوّل زيارت در آن به چشم مى‌خورد.

سال‌ها پيش آن‌گاه كه از استاد فرزانه، دردآشنا و دل‌سوخته و شيفته‌ى مولايمان امام عصر ۷ مرحوم آية‌الله حاج شيح محمود حلبى (ره) سؤال شد كه: آيا اين قسمت دعا هم داراى همان استحكام سند قسمت پيشين است؟ از سرِ شگفتى سخن اين‌چنين سر داد كه : مگر اين بخش را سيّدابن‌طاووس نقل نكرده؟ وقتى پاسخ مثبت شنيد، فرمود: دأب ما اين نيست كه از وى سند طلب نماييم. شخص او خود براى ما سند است. به راستى هم كه هر كس جايگاه سيد ابن طاووس را به دقّت بشناسد و از ميزان آشنايى و ارادت او نسبت به امام عصر ۷آگاهى داشته باشد، با كم‌ترين كندوكاو همين نظر را خواهد داد.

به‌هر حال، در آغاز بخش دوم پس از درخواست از خداوند براى درود و سلام به پيامبر اكرم ۶و نعت آن‌حضرت با عبارت «نَبىّ رَحمتکَ وَ كَلمَة نورکَ» از خداوند براى خود درخواست‌هايى را مطرح مى‌نماييم كه جا دارد با درايت به اين مسائل مورد درخواست توجّه كنيم؛ چه بسا كه دريچه‌هايى از معرفت به رويمان گشوده آيد و بر دانايى‌هاى ما در اين مقوله بيفزايد.

اساسآ اين ثمره‌ى به‌كارگيرى هوش و ذكاوت و دقّت در كلام پيشوايان است كه خودشان نيز همواره به ما توصيه كرده‌اند كه : «عليكُم بِالدّرايات لا بِالرِّوايات» و صريحآ دستور داده شده كه :

«كُونوا دُراتآ وَ لاتَكونوا رُواتآ.» بدين معنى كه صرفآ در كار بيان صورت گفته‌هاى ما نباشيد، بلكه سزاست كه دانش و بينش و درايت خويش را نيز در اين ميان به‌كار گيريد. اين سخن تا بدان‌جا بالا گرفته كه در حديث است :

«بالدّرايات لِلرّوايات يعلوا المـُؤْمن إلى أقصى دَرَجات الإْيمان.»

 

يعنى ثمره‌ى به‌كارگيرى اين راه و روش، صعود مؤمن به درجات بالاى ايمان است. البتّه توجّه داريم كه اين كار اساسى نبايد مجوّزى به دست دهد تا هر كس سخنان نابخردانه و برداشت‌هاى سطحى و دريافت‌هاى بى‌ريشه‌ى خود را به حساب برآمده از درايت در روايت گذاشته و مشكل‌آفرين شود، بلكه اين مهمّ، شيوه و آدابى علمى دارد كه بايد آن‌ها را لحاظ نمود و اين مقاله فعلا عهده‌دار شرح آن قواعد علمى نيست.

به‌هرحال، اگر با چنين دقّتى به اين قسمت از دعا بنگريم، حقايقى چند را درخواهيم يافت.

«أنْ تَمْـلاَ قَلْبي نورَ الْيَقينِ وَ صَدْري نورَ الإْيمانِ وَ فِكْري نورَ النِّيّاتِ وَ عَزْمي نورَ الْعِلْمِ وَ قُوَّتي نورَ الْعَمَلِ وَ لِساني نورَ الصِّدْقِ وَ ديني نورَ الْبَصائِرِ مِنْ عِنْدِکَ وَ بَصَري نورَ الضِّياءِ وَ سَمْعي نورَ الْحِكْمَةِ وَ مَوَدَّتي نورَ الْمـُوالاةِ لِمـُحَمَّدٍ وَ آلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ، حَتّى ألْقاکَ وَ قَدْ وَفَيْتُ بِعَهْدِکَ وَ ميثاقِکَ فَتُغَشّيني رَحْمَتُکَ يا وَلىُّ يا حَميدُ.»

 

در اين بخش، از خدا طلب روشنى مى‌كنيم؛ امّا به كلّى‌گويى بسنده نمى‌كنيم، بلكه اين روشنى را در پرتو يك ارزش والاى كاملا مرتبط با يك عضو يا يك حقيقت و يا يك فعل خود جويا مى‌شويم؛ بدين‌معنى كه براى قلب، يقين

براى سينه، ايمان

براى فكر، نيّت

براى تصميم، آگاهى

براى توانايى، عمل

براى زبان، راستى

براى دين، بصيرت و بينشى خداداده

براى چشم، روشنى

براى گوش، حكمت

درخواست مى‌كنيم و سرانجام از خدا مى‌خواهيم كه تمامى مودّت و دوستى خويش را نثار پيامبر اكرم ۶و خاندان والايش نماييم. زمان برخوردارى از آن ارزش‌هاى والا را تا دَم مرگ بيان مى‌كنيم و براى خود در آن لحظه‌ى حسّاس، وفادارى بر عهد و پايدارى بر ميثاق الاهى آرزو مى‌كنيم؛ باشد كه اين ارزش‌هاى والا چنان ما را دربر گيرد كه شمول رحمت بى‌كران خداوندى را برايمان در پى داشته باشد.

بار ديگر دقيق شويم كه در اين بخش از خدا چه خواستيم.

 مگر يقين جايگاهى جز قلب دارد؟

 مگر ايمان خانه و كاشانه‌اى جز سينه مى‌شناسد؟

 به راستى، اگر اعمال بيرونى ما تجلّى فرهنگ درونى است، پس براى سامان‌دهى درون و فكر، چه ارزشى والاتر از نيّت‌هاى بلند و اثرگذار مى‌توان سراغ داد؟

 در زندگى چه بسيار لحظه‌ها كه پيش مى‌آيد و بايد تصميم بگيريم و عزم خود را جزم نموده كارى بكنيم. آيا رواست كه در اين لحظات حسّاس و سرنوشت‌ساز، ناشيانه به ميدان عمل گام گذاريم و از سرِ جهالت كارى صورت دهيم يا سزاست تا در پرتو آگاهى عمل كنيم؟

 راستى قدرت به چه كارمان مى‌آيد اگر نخواهيم آن را در عرصه‌ى عمل به‌كار بگيريم؟

 زبان اگر نخواهد جز به‌راستى در كام بچرخد، بريده بهْ بايد.

 دين‌باورى و دين‌دارى ما اگر از سر بصيرت و بينش نباشد، ما را به چه كار آيد كه قرآن فرموده: (قُلْ: هذِهِ سَبيلي ادْعوا إلَى الله عَلى بَصيرة أنَا وَ مَن اتَّبعني) ؟ آرى، اين راه پيامبر و پيروانش است كه بر

اساس بصيرت و بينش مردم را به‌سوى خدا فرا خوانند.

چشم اگر چشم باشد، بايد روشنى و روشنگرى به‌بار آورده و يار راه شود و صاحب خود را به مقصد رساند و الّا چه بسيار چشم‌دارها كه (لَهـُمْ أعين لايبصرونَ بِها) و چه بسا گوش‌دارها كه

(لَهـُمْ آذانٌ لايَسْمَعونَ بِها) . چه بسيار كسان كه داراى چشم و

گوش‌اند، ولى اين ابزار شناخت و راه‌يابى چندان به كارشان نمى‌آيد؛ چرا كه خود، آن‌ها را در آن راستا كه شايسته بوده به‌كار نگرفته‌اند.

آرى، سزاوار چنان است كه گوش جوياى حكمت باشد و چشم بصيرت جويد كه اگر چشم و گوشى اين‌چنين بود و پنجره‌هايى روى به درون ما گشود، آن‌جاست كه قلب و سينه از اين مجارى خدادادى بهره‌مند مى‌شوند و با نگرش به آفاق و انفس و شنيدن پندها و حكمت‌ها، يكى يقين را و ديگرى ايمان را به هم‌راه مى‌آورد. فكر را سامان مى‌دهد تا نيّت به نيكويى در خود جاى دهد و تصميم را با آگاهى پيوند مى‌دهد و توانايى را به ميدان عمل مى‌كشاند و ثمره‌ى اين همه، رسيدن به بيرون و درونى به‌سامان است كه به واقع خواسته‌اى همگانى است.

به‌راستى آن‌چه گفته آمد، جز اين است كه دست‌آورد كمى دقّت و درايت و به‌كارگيرى انديشه در حوزه‌ى معالم و معارف دينى؛ آن‌هم به هدايت مبانى و مصادر فرهنگ دينى بود؟ و حال با چنين ره‌توشه‌اى بنگريد كه كشتىِ زندگى انسان در كدام ساحل لنگر مى‌اندازد و آرام مى‌گيرد؛ همان ساحل امنى كه فرد تمامى دوستى‌ها خود را تنها و تنها به پاى پيامبر و خاندانش بريزد و در مقابل نشان از خداى خويش دائر به پايدارى و استوارى و وفاى بر عهد بر سينه گيرد و در درياى رحمت حق غوطه زند.

اين‌همه كه گفته شد، به يمن همين دعا بود كه اگر به‌راستى به آن دل دهيم و بسيار فراتر از زبان، شيرينى مضامين بلند آن را در كام جان بنشانيم، با نوعى ايمنى تامّ و تمام‌ـ آن‌هم از ره‌گذر لطف و رحمت حق تعالى و اولياى اوـ گذران عمر را به سر خواهيم آورد و مصداقى بر اين كريمه‌ى قرآنى خواهيم شد كه: (لا خَوْفٌ عَلَيهمْ وَ لا هُمْ يحزنون) .

 

آيا چنان كرده‌ايم كه اينك چنين شويم؟ بياييد پيش از آن‌كه حسرت اين ايّام بر دل نشيند از لحظه‌لحظه‌هاى زندگى در اين راستا سود بريم و در پرتو دو نام «ولىّ» و «حميد» كه در پايان اين بخش از دعا آمده، ولىّ زمان خود را از دل دوست بداريم و دوستى‌هايمان را خالصانه نثارش كنيم و بر آن عهد و ميثاق كه با وى داشته‌ايم پايدار و پابرجا بمانيم واز دل نوا سر دهيم كه :

تا در گوشم قصّه‌ى تو

در چشمم چهره‌ى تو

در سينه‌ى من آتش تو پنهان شد

در لب‌هايم سوز بيان

در قلبم شور نهان

در ديده‌ى من اشك روان جارى شد

والسّلام

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۵ اختلاف

چه‌بسيار شنيده‌ايم كه نعمت‌هاى خداوندى شماره ندارد و در قرآن نيز خوانده‌ايم كه :

(نعمت‌هاى آشكار و نهان الاهى شما را در ميان گرفته است.)

 

و آن حقيقت مورد اشاره در آغاز مقال هم در آيه‌ى قرآنى :

(چنان‌چه بخواهيد نعمت‌هاى خدا را شماره كنيد، توان چنين كارى را نخواهيد داشت.)

 

به چشم مى‌آيد. ديباچه‌ى گلستان سعدى را به ياد بياوريد كه چگونه ناتوانى ما را در سپاس و شكر خداوند در قبال اين همه نعمت به نثر درآورده و زيبايى آفريده بود. سخن در اين زمينه فراوان است؛ امّا چون نوشته هدف ديگرى را دنبال مى‌كند به همين مقدار بسنده مى‌نماييم.

از شمار اين نعمت‌هاى خداوندى، فرونشانيدن آتش اختلاف و دشمنى مردم با يك‌ديگر و به‌بار آوردن محيطى مالامال از امن و آرامش است كه به فرموده‌ى قرآن :

(به ياد آريد اين نعمت الاهى را بر خودتان، شما كه پيش از اين در كار دشمنى يك‌ديگر بوديد؛ اينك خداوند قلب‌هاى شما را به هم اُلفت داد و به‌زودى از ره‌گذر اين نعمت، چونان برادران در كنار هم قرار گرفتيد.)

 

و در ترسيمى ديگر به ياد مى‌آورد كه :

(شما بر كنار انبوهى از آتش‌ـ اختلاف و تفرقه ـ بوديد كه خدا شما را نجات داد.)

 

بعد از خواندن اين چند جمله در زمينه‌ى بهره‌مندى از نعمت وحدت و يك‌پارچگى، شايد اين سؤال براى شما هم مطرح شده باشد كه پس چرا عنوان مقاله «اختلاف» قرار داده شده، در حالى‌كه سخن از اتّحاد و وحدت و الفت و مودّت و واژه‌هايى از اين رديف است؟ اتّفاقآ مطلب درست در همين جاست؛ زيرا در منطق قرآن، از نقطه‌ى مقابل اين هم‌آهنگى و هم‌راهى به نقمت ياد شده و آن را پديده‌اى همانند عذاب‌هاى آسمانى و زمينى و در رديف آن‌ها و از همان جنس تعبير نموده است، آن‌جا كه مى‌فرمايد :

(پيامبر، به اينان بگو: خداوند قادر است كه شما را به عذابى آسمانى و يا زمينى گرفتار نمايد و يا آن‌كه شما را در تنگناى تفرقه و تشتّت بيندازد تا به جان يك‌ديگر افتاده و جمعى از شما جمعى ديگر را دچار عذاب نمايد.)

 

فرهنگ دينى مردم را از اختلاف و تفرقه باز مى‌دارد و اين امر به ارائه‌ى سند و مدرك نيازمند نيست. كافى است آياتى از قرآن را در اين زمينه بنگريد و حقيقت مطلب را دريابيد؛ تا آن‌جا كه به صريح قرآن، نظام فرعونى براى تثبيت سلطه‌ى خويش جامعه را ميدان بروز چنين عذابى كرده بود. او خود سركشى و عصيان در زمين پيشه كرده و زمينيانِ تحت امرِ خود را گروه‌گروه كرده بود. چنين است كه دين،

مردم را به شدّت از گرفتارشدن در بندهاى دست و پاگير اين بليّه برحذر داشته و به آنان هشدار مى‌دهد كه :

(چونان كسانى مباشيد كه تفرقه پيشه كرده و ـ بساط ـ اختلاف در ميان انداختند.)

 

قرآن، پى‌آمد اين پديده‌ى رنج‌آور را اين‌چنين بيان مى‌كند :

(هرگز راه اختلاف مپيماييد كه بر اثر آن دچار سستى شده و قدرت و عظمت شما از دست خواهد رفت.)

به‌هرحال، در اين مختصر، دو روى سكّه‌ى جامعه‌اى نمايانده شد كه اگر از آن نعمت بزرگ الاهى بهره‌مند شود، مردم اين جامعه سر تا به ثريّا خواهند برد و پاى بر فرقدان خواهند نهاد. امّا اگر از اين‌سوى، در ورطه‌ى اختلاف و دشمنى بيفتند، به عمق فاجعه و دردمندى گرفتار خواهند آمد.

براى آن‌كه خوب بيابيد كه روى روشن اين سكّه يعنى جامعه‌اى به‌دور از اختلاف و تفرقه، جلوه‌ى تامّ و تمام نعمت خداوندى است، خوب است بدانيد كه اگر خدا چنين نمى‌كرد، هيچ‌كس ـ حتّى پيامبر ۶، به طور مستقل، با هيچ بها، هر چند به قيمت مصرف تمامى آن‌چه در زمين است‌ـ نمى‌توانست چنين الفت و محبّتى را به‌بار آورد كه اين صريح كلام قرآن است.

 

حال مى‌گوييم: جان كلام اين‌جاست كه از جمله دست‌آوردهاى مهمّ و فراگير نهضت مهدوى، تدارك جامعه‌اى برخوردار از وحدت و يك‌پارچگى است. آن حضرت در پناه حركت جهان‌گيرش، جهانيان را بر ساحل امن و آرامش جاى داده تمامى موجبات تفرقه و دشمنى را در هم مى‌كوبد و از ميان برمى‌دارد. اين مهم‌در دست‌آوردهاى آن نهضت بدان‌جاست كه به يقين مى‌توان آن را از عمده‌ترين مشخّصه‌هاى اين قيام و انقلاب ياد كرد.

بخش پايانى دعاى افتتاح را با دقّت بخوانيد و بار فرهنگى واژه‌هاى «شعث»، «صدع»، «فتق» و «خلّت» را به دقّت جويا شويد و در مقابل كلماتى را كه در همين بخش به‌عنوان جاى‌گزين مثبت براى اين پديده‌هاى منفى قرار گرفته نيز بررسى كنيد. آن‌گاه خواهيد ديد كه امام عصر ۷چه نعمتى را به مردم زمان خويش عرضه مى‌كند و چگونه طرحى نو درمى‌اندازد. آن‌وقت به جان خواهيد يافت كه هر چه دست به نيايش و درخواست در پيشگاه خداوندى برداريد و بگوييد كه: خدايا،

ديده‌ها در طلب لعل يمانى خون شد يا رب آن گوهر رخشان به يمن باز رسان

 

باز هم كارى انجام نداده‌ايد. وقتى جلوه‌ى روشن اين نعمت را ملاحظه مى‌كنيد كه سايه بر سر جامعه‌ى انسانى انداخته، آن وقت است كه خود نيز از سر جان مى‌كوشيد تا بنا به توان خويش در اين مهم سهمى را عهده‌دار شويد و تا آن‌جا كه مى‌توانيد گام‌گذار راه اختلاف و تفرقه نباشيد و همواره خويش را هشدار مى‌دهيد كه :

الاهى، دشمنان دادند دست دوستى با هم چرا ما دوستان پيوسته در پيكار هم باشيم؟

به راستى چه محورى شايسته‌تر و ارزنده‌تر از وجود مقدّس امام عصر ۷كه خود بر گرد او حلقه زنيم و مردم را نيز به اين سوى فراخوانيم و زير لب زمزمه كنيم كه:

«أتَرانا نَحُفُّ بِکَ وَ أنْتَ تامُّ الْمـَلاَ؟»

آيا شود آن روزگارى كه ما پروانه‌وار گرد شمع وجودت در چرخش باشيم، در حالى كه شما كار پيشوايى آشكار مردم را بر عهده گرفته باشيد؟

عزيزان، دل خوش داريد كه خداى جهان، از برپايى اين نهضت با واژه‌ى «وعده» ياد كرده و مأموريّت آن‌حضرت را «اَن يجمع بِهِ الْكَلم و يَلمّ بِه الشّعث» قرار داده تا در ميان امّت، وحدت به‌بار

آورد و پيام‌آور پايان پراكندگى‌ها و تفرقه‌ها باشد. چنين است كه جمعه‌ها آن‌گاه كه به ترنّم دل‌نشين دعا، جوياى او هستيم، دردمندانه سراغ حضرتش را اين‌چنين مى‌گيريم كه :

«أيْنَ جامع الكلمة عَلَى التّقوى؟»

 

«كجاست آن‌كس كه خُلق‌هاى پراكنده را بر محوريّت پرواى خداوندى گرد هم آوَرَد؟»

اين نيز خود، آموزنده‌ى ماست كه سزاست دست‌مايه‌ى وحدت و يك‌پارچگى را در تقواپيشگى جويا شويم. به‌راستى، آيا ما عزم، اين‌چنين جزم كرده‌ايم؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۶ آرزو

در يكى از نيايش‌هاى مأثور چنين مى‌خوانيم :

«بارخدايا، تحقّق آن‌چه را كه خاندان پيامبر ۶آرزو داشتند بر من بنمايان.»

 

آيا هيچ‌گاه فرصت انديشيدن در اين مقوله يافته‌ايد كه اينان چه آرزويى در دل داشتند؟ آيا همانند ما، زمام دل به دست آرزوهاى دور و دراز سپرده بودند و پهنه‌ى دنيا را جولانگاه تحقّق اين آرزوها، آن‌هم براى خود، مى‌پنداشتند؟ مسلّمآ كه چنين نبوده است و ساحت بلند آنان از نسبت‌هايى اين‌چنين، مبرّاست. چگونه مى‌توان چنين انديشه‌ى ناروايى را درباره‌ى آن عزيزان روا داشت كه نياى والايشان على ۷هشدار مى‌دهد كه :

«هان اى مردم! من از هواپرستى و درازىِ آرزوها بر شما بسيار بيمناك‌ام.»

 

پس به يقين آن آرزو را بايد در زمينه‌ى ديگرى جست‌وجو نمود.

به‌نظر مى‌رسد كه حوزه‌ى زندگى دنيوى و برخوردارى از نعمت‌هاى معمول حيات هم چيزى نيست كه بتوان اين عزيزان را به داشتن آن آرزوها نسبت داد؛ چرا كه ساده‌زيستى آنان در زندگى، نماد كامل زهد واقعى ايشان نسبت به اين مظاهر حيات است. حضرت على ۷، عثمان‌بن‌حنيف فرماندار خويش در بصره را مورد عتاب قرار مى‌دهد، به نكوهش شيوه‌ى مردم‌دارى او مى‌پردازد و به وى يادآور مى‌شود كه :

«گوش هوش بدار كه هر پيروى سر در گرو پيشوايى مى‌نهد و به نور هدايت او راه مى‌يابد. بايد بدانى كه پيشواى شما، از خوردنى‌هاى دنيا تنها به دو دانه خرما و دو قرص نان اكتفا كرده است.»

 

به‌هرحال، عباراتى اين‌چنين در بيان راه و رسم پيشوايان دين، نشان مى‌دهد كه موضوع آن آرزو را بايد خارج از حوزه‌هايى اين‌چنين ـ نظير كام‌جويى و بهره‌گيرى بى‌حساب از دنيا ـ جست‌وجو نمود؛ زيرا اين‌ها كه چشم بسيارى از ما را پر كرده بسيار حقيرتر از آن است كه بتواند آن عزيزان را بفريبد. مى‌دانيم كه خطاب «هيهات غرّى غَيْري» تنها به نام امام اميرالمؤمنين ۷ خطاب به دنيا

در دل تاريخ به ثبت رسيده است و بس. اين تبار از همگان سزاوارترند كه مفهوم اين آيه‌ى قرآنى را در خودـ و به تمام وجودـ بنمايانند كه :

(آعْلَموا أنَّمـَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِ ي الاْمْوالِ وَ الاْولادِ…)

 

(آگاه باشيد كه دنيا جز بازيچه و بيهودگى، زيورگرفتن و فخرفروشى و زياده‌طلبى در اموال و اولاد، چيز ديگرى نيست.)

پس حقيقت چيست و آن‌ها چه چيز را آرزو مى‌بردند كه اينك ما نيز در زبان دعا از خدا مى‌طلبيم كه تحقّق آن آرزو را به ما بنماياند؟ حضرت على ۷ در يكى از بيانات شيواى خود اين مشكل را بر ما گشوده است، آن‌جا كه مى‌فرمايد :

«دنيا ديگر بار روى‌كردى دوباره بر ما خواهد داشت؛ آن‌سان كه شتر بدخو ـ كه فرزند خويش را از خود رانده ـ سرانجام به او روى‌آور مى‌شود.»

 

آن‌حضرت اين سخن را بر زبان راند و در ادامه، با تلاوت آيه‌اى از قرآن، مسأله را باز فرمود كه :

(وَ نُريدُ أنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفوا فِ ي الاْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ)

 

بدين‌سان روشن مى‌نمايند كه آن روى‌كرد دنيا به ايشان را بايد در برپايى نظام مهدوى جست‌وجو كرد. پيش از اين نيز در مقالات ديگر تأكيد شد كه آن نظام، تحقّق اراده‌ى خدا و تجلّى وعده‌ى اوست كه عهده‌دار «برپايى نظام بندگى خدا» در گستره‌ى گيتى خواهد بود.

در نيايشى ديگر مى‌خوانيم كه :

«بارخدايا، پيامبرت را به ديدار او (حضرت مهدى ۷) و يارانش شادمان فرما؛ آن‌هنگام كه كار دعوت خود را آغاز نموده‌اند.»

 

به همين مختصر درمى‌يابيم كه آن آرزو كه نماياندنش را از خدا مى‌خواهيم، برپايى نهضت امام عصر ۷ است و آن روى داد كه لبخند شادمانى بر چهره‌ى پيامبرمان مى‌نشاند، همان حركت جهان‌گير امام عصر ۷و ياران گرامى‌شان در راستاى سامان‌دهىِ جهان و به‌بارآوردن نظام عبوديّت خداوندى در پهنه‌يى گيتى است.

چنين است كه گويى شيعه مأموريّت يافته تا تمامى آرزوهايش را تنها و تنها در يك آرزو جلوه‌گر بيند و با تمام وجود، بگويد :

«بِنَفْسي أنْتَ اُمْنِيَّةُ شائِقٍ يَتَمنّى مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ.»

 

«جانم فدايت اى عزيز! كه تو عصاره‌ى آرزوهاى هر شيفته‌اى از زنان و مردان مؤمن هستى.»

كه جملگى تو را مى‌طلبند و تا لحظه‌ى ظهور از پاى ننشينند، دست از تلاش برندارند و زبان جز به درخواست ظهور او از خدا در كام خويش نجنبانند، با ايمان به اين حقيقت كه: «اين دعا، هر حاجتى را شامل است».

راستى هم كه اگر اين آرزو برآورده گردد، تمامى گيتى آبادان شود، پيامبر شادمان و ما نيز خندان خواهيم بود و بدين سان جهان سامانى نو يافته، در آن ميان ما نيز سروسامانى ديگر خواهيم گرفت.

آيا اينك من و شما بر آن هستيم كه ديگر آرزوها را يك‌جا وانهيم و از سويداى دل فقط او را، ـ آرى، فقط او را! ـ از خدا طلب كنيم؟ «همّتى ياران كه عهد خود بر او ايفا كنيم.» إن‌شاءالله

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۷ پيشوايى و پنهانى

از جمله باورهاى اساسى ما در مورد امام عصر ۷، اعتقاد به غيبت ايشان است. ببينيم آيا اين موضوع با امامت و پيشوايى حضرتش قابل جمع مى‌باشد؟ يا اين‌كه ما نيز همانند كسانى كه به غلط اين دو را برنتافته و نغمه‌هايى ديگر ـ از جمله ضرورت تجديد نظر در تئورى امامت‌ـ ساز كرده‌اند، بايد راهىِ آن راه‌ـ و چه مى‌گويم كه كوره‌راه‌ـ شويم و خودسرانه و از سر ناآگاهى، عدم قابليّت جمع بين اين دو اعتقاد را صلا در دهيم.

بررسى شأن و جايگاه الاهى امام‌ـ كه سرفصلى بسيار مهم در اعتقاد ماست‌ـ موضوعى نيست كه بتوان آن را در يك مقاله‌ى كوتاه به خوبى و با توجّه به جوانب مختلف آن تحليل كرد. از اين‌رو، طىّ اين مقاله به‌گونه‌اى ديگر بحث را در ميان مى‌آوريم. ضمن اين‌كه يادآور مى‌شويم كه اگر در بحث شأن امام، آن را در دو شاخه‌ى تكوينى و تشريعى دنبال كنيم، به‌خوبى راه يافته و درمى‌يابيم كه شؤون مربوط به نقش امام در هستى، اساسآ ربطى به غيبت و ظهور ايشان ندارد و به مصداق «لَوْ لا الْحُجَّة لَساخَتِ الاْرْض بِأهْلِها»

همواره به‌تمام معنى برقرار است؛ خواه امام ظاهر و يا غايب باشد. در شؤون تشريعى نيز، آن‌چه جنبه‌ى فردى دارد ـ نظير برخوردارىِ مردم از دعاى امام، بهره‌مندى آنان از هدايت و دست‌گيرى، عنايت حضرت به عالمانى كه زمام دين مردم را در دست دارند و مسائلى از اين رديف ـ الزامآ وابسته به ظهور آشكار امام نيست و آن‌حضرت مى‌تواند با حفظ غيبت تمامى اين شؤون را به احسن وجه به انجام برساند. در مورد شؤن اجتماعى امام هم مى‌دانيم اين امر با موضوع اقامه‌ى امام از سوى مردم مرتبط است. آن‌جا كه قاطبه‌ى مردم به امام روى آورده امور خويش را به آن‌حضرت واگذار نمايند، بر امام است كه پذيرا شده و كار را به دست بگيرد مى‌بينيم كه حضرت امير المؤمنين ۷ پس از يك دوره‌ى ۲۵ ساله‌ى بركنارى از شأن مهمّ اجتماعى خود، ـ على‌رغم آن‌همه صراحت‌هاى پيامبر ۶در اعلام جانشينى منصوص ايشان ـ وقتى مردم روى به ايشان آورده و به اصطلاح آن‌حضرت را اقامه كردند، زمام امور راـ على‌رغم علم الاهى، شمّ سياسى، مردم‌شناسى و بينش شخصي‌ـ به ناچار به‌دست گرفتند. حضرتش، اين حقيقت را هم طىّ بيانى شيوا متذكّر شدند تا آيندگان در برخورد با اين مسأله، حكمت آن را دريابند. اين مختصر

بدان رو بيان شد كه امكان تحقيق مفصّل‌تر براى كسانى‌كه موضوع را پى‌گيرى مى‌كنند فراهم آمده باشد، تا اين سرفصل‌ها را دنبال نمايند و خود با تفصيل افزون‌ترى حقيقت مطلب را دريابند، و الّا مطلب همان است كه گفته آمد و طرحِ تحليلى و همه‌جانبه‌ى مسأله در حدّ يك مقاله‌ى كوتاه نيست.

براى رفع استبعاد جمع بين دو سر فصل «پيشوايى» و «پنهانى» ـ كه هر دو بخش‌هاى عظيمى از مدارك دينى ما را تشكيل مى‌دهد ـ به سه نكته‌ى اساسى توجّه مى‌نماييم :

اوّل آن چه پيش از اين بدان اشاره رفت و بيانگر نقش امام در برقرارى و تداوم هستى بود كه مدارك فراوانى در مجموعه‌ى فرهنگ دينى بدان اختصاص يافته است.

دوم اين‌كه پيامبر اكرم ۶پيشوايان پس از خويشتن را پيشاپيش شماره كرده و بنا به روايات فراوان، آنان را به مردم معرّفى نموده‌اند و به عنوان نكته‌ى بارز تعداد آن‌ها را ۱۲ نفر دانسته‌اند.

 

 سوم اين‌كه حضرتش دو انگشت خود در را كنار هم قرارداد و فرمود: «أنَا وَ السّاعَة كَهاتَين: من و قيامت همانند اين دوـ در جوار هم‌ـ مى‌باشيم» . بدين سان به همگان تفهيم نمودند كه دوران

پيشوايى اين دوازده تن به عنوان اوصياى پيامبر ۶در فاصله‌ى رحلت ايشان تا برپايى قيامت است.

حال، اين سه نكته را در هم بياميزيد و اين سؤال را در نظر آوريد كه كيست امروز آن حجّتى كه هستى بر مدار او مى‌چرخد و زمين هرگز از وجودش خالى نيست؟ مى‌دانيم كه يازده تن از پيشوايان مورد نظر پيامبر اكرم ۶يكى پس از ديگرى دوران خود را طى نموده و صفحات تاريخ به نام و ياد آن‌ها مزيّن است و تا سال ۲۶۰ هجرى تاريخ اسلام را پوشش داده‌اند. در نتيجه تكليف پيشواى دوازدهم نيز روشن مى‌شود كه هم پيشوايى دارد و هم در پنهاني‌ـ با تعريف دقيقى كه بر آن شده ـ زندگى مى‌نمايد.

جالب است كه بدانيد همين پيامبر ۶در پاسخ به اين سؤال مقدّر مى‌فرمايند :

 

«طوبى لِمَنْ أدرکَ قائم أهل‌بَيتي وَ هُوَ

 

۱ـ يأتم به في غيبته قبل قيامه

 

 

 

 

«خوشا بر احوال آن كس كه (زمان) قائم خاندان مرا درك كند، در حالى‌كه :

پيش از قيامش و در دوران پنهانى او به پيشوايى‌اش گردن نهاده باشد.

۲ـ و يتولى أولياءه

 

۳ـ و يعادى أعدائه

 

أولئِکَ : ۱ـ مِنْ رُفَقائي

 

۲ـ وَ ذَوى مودّتي

 

۳ـ وَ أكرم أُمّتي عَلَىَّ يَوْم القيامَة.» ۱

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دوستانش را دوست بدارد.

دشمنانش را دشمن بدارد.

آنان :

از شمار دوستان نزديك من هستند.

دارندگان مودّت من مى‌باشند.

و برترين امّت من در روز واپسين هستند، آن‌هنگام كه بر من وارد مى‌شوند.»

 

 

 

ملاحظه مى‌كنيد كه «پيشوايى و پنهانى» در منطق پيامبر ۶ نه تنها دقيقآ قابل جمع‌اند، بلكه حضرتش در آغاز اين كلام نورانى

آنان را كه بتوانند اين دو امرِ به‌ظاهر ناسازگار را با يك‌ديگر جمع نمايند و سازگارى دهند، مورد تقديس و تكريم هم قرار داده است. حضرتش طىّ شش بخش در دو قسمت، پيشاپيش وضعيّت آنان را روشن فرموده‌اند. در بخش اوّل، اعتقاد و راه و روش آنان را در دوران پنهانى امام برشمرده‌اند كه امام را در دوره‌ى غيبت و پيش از قيام و نهضت به جان و به جدّ باور دارند، در همين راستا و بر همين اساس دوستان ايشان را دوست‌دار مى باشند و دشمنان آن‌حضرت را دشمن مى‌دارند. در بخش دوم نيز، جايگاه و منزلت آنان را نسبت به خود بيان مى‌دارند كه از چه قرب جوارى برخوردارند. «طوبى لَهـُم»

سزاست كه لختى به خود بنگريم و به ارزيابى خود بنشينيم. آيا ما سه ويژگىِ مطرح در بخش اوّل اين كلام را در خود به‌بار آورده‌ايم كه شمول سه كرامت مطرح در بخش دوم را چشم داشته باشيم؟ اگر چنين نكرده‌ايم، بياييد تا فرصت باقى است، چنين كنيم تا چنان شويم. إن‌شاءالله.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۸ شهيد نينوا

چندى پيش سر در ميان نوشته‌اى داشتم و نگاهى گذرا بر مندرجات آن مى‌نمودم. از آن ميان، مطلبى نظرم را جلب كرد كه اينك براى شما هم مى‌نويسم؛ اميد كه با دقّت و حوصله به آن توجّه كنيد، تا آن‌چه كه در مقابل اين مطلب در دنباله خواهد آمد، برايتان جلوه كند و به نوعى پرتو حقيقت را در زمينه‌ى مورد بحث به طرف شما بتاباند. آن قسمت كه اشاره كردم اين بود :

اين روحيه‌ى انتقام‌گيرى و خون‌خواهى در ادبيّات دينى گذشته‌ى ما، حتّى در زيارت‌نامه‌ها و دعاهايى كه در كتاب‌هاى دعا آمده است وجود دارد و حقيقتآ يكى از وظايف متفكّران دوران ما اين است كه اين مطالب را از نو مورد تأمّل قرار دهند. حتّى كسانى يكى از رسالت‌هاى امام عصر ۷را پس از ظهور، انتقام‌گرفتن از قاتلان اباعبدالله ۷ مى‌دانند. در روزگارى كه دولت امويان بر سر كار بود؛ يعنى كشندگان حسين ۷هنوز به حكومت و رياست خود ادامه مى‌دادند، خيلى طبيعى بود كه طرف‌داران فرزند پيامبر و شيوه و مكتب او، آرزو كنند كه روزى بر دشمنان خود كه هنوز بر سر كار بودند دست يابند و انتقام آن خون‌هاى به ناحق ريخته را از آن‌ها بگيرند… ولى آن‌كجا و ۱۳ قرن بعد كجا كه نه از دولت امويان و عبّاسيان خبرى است و نه آن كشندگان بالفعل و نه اعقاب و نسل‌هاى بعد از آن‌ها هيچ‌كدام در صحنه‌ى وجود نيستند. هنوز هم از داستان حسين ۷براى شعله‌وركردن و زنده نگه‌داشتن عنصر انتقام و كينه‌توزى و خشونت و خون‌ريزى بهره‌جستن و از طريق تحريك عواطف، دشمنان عينى و غيرعينى، موهوم و غيرموهوم تراشيدن و اين حادثه را خرج آن اموركردن شايسته نيست…

 

به نظر نمى‌رسد كه براى تبيين نظرات نويسنده‌ى اين سطور نيازى به توضيح اضافى باشد؛ زيرا كه وى با صراحت در نوشته‌ى خود اين نكات را بيان كرده است :

۱ـ روحيه‌ى خون‌خواهى و انتقام‌گيرى با ادبيّات دينى و متون ادعيه و زيارات به شدّت به هم آميخته است.

۲ـ متفكّران بايد اين مسأله را چاره‌جويى كنند.

۳ـ اين‌كه يكى از رسالت‌هاى امام عصر ۷انتقام‌گيرى از قاتلان امام حسين ۷است، انديشه‌اى است كه ساخته‌ى عدّه‌اى خاص مى‌باشد.

۴ـ اين انتقام‌جويى براى آن دوران قابل توجيه بوده؛ امّا اينك كه ساليانى متمادى از آن ايّام گذشته و اعقاب آن قاتلان نيز در حيات نيستند، هيچ توجيه منطقى ندارد.

۵ـ آنان كه به اين قبيل مطالب دامن زده‌اند، قصدشان صرفآ شعله‌وركردن عنصر انتقام، كينه‌توزى، خشونت، خون‌ريزى، تحريك عواطف، ساختن دشمنان موهوم بوده است.

۶ـ صحيح نيست كه ما حادثه‌ى عاشورا را خرج اين امور ناروا بنماييم.

مطلب را هم‌راه با خلاصه‌ى آن در شش بند خوانديد. حال ببينيم واقعيّت چيست؟

آيا به‌راستى حكمت اين موضوع را بايد در آميختگى ادبيّات دينى با عنصر انتقام‌جويى و كينه‌توزى جست‌وجو نمود؟ يا اين متون اصيل دينى ـ و به‌عنوان نمونه امام باقر ۷ ـ است كه به ما مى‌آموزد در روز عاشورا، يك ديگر را اين‌چنين تسليت گوييد كه :

«أعظم الله أُجورنا بِمصابنا بِالْحُسَيْن ۷وَ جَعلنا و ايّاكم مِنَ الطّالِبين بِثارِه مَعَ وَليّه الإمامِ المهدي مِن آلِ محمّد :.»

 

آيا اگر متفكّران مورد نظر نويسنده، مأموريّت بازبينى و چاره‌جويى و تأمّل در اين مطالب را داشته باشند، راهى جز خطّ بطلان‌كشيدن بر بسيارى از باورهاى اصيل و ريشه‌دار ما خواهند داشت؟ آيا نبايد به جان زيارت عاشورا بيفتند و عباراتى نظير «أنْ يَرْزُقَني طَلَبَ ثارِکَ مَعَ إمامٍ مَنصور مِنْ أهْلِ بَيْتِ مُحَمَّد…» و يا «أنْ

يَرْزُقَني طَلَبَ ثاري مَعَ إمامٍ هُدىً ظاهِرٍ ناطِقٍ بِالْحَقِّ مِنْكُمْ…» را حذف

نمايند و اين واقعيّت اعتقادى را قلع و قمع كنند؟ آيا نبايد جمله‌ى «أيْنَ الطّالِبُ بِذحول الاْنْبياءِ وَ أبْناء الاْنْبياء» را به‌خاطر پاك‌سازى

عرصه‌ى ادبيّات دينى از عنصر خشونت و انتقام‌جويى مورد ادّعاى نويسنده بردارند؟ آيا نبايد عبارت «أيْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمـَقْتول بِكَرْبَلا؟» را به‌همين منظور نابود كنند و به نوعى ياد «شهيد نينوا» را

از خاطره‌ها بزدايند؟ و آيا مأموريّت آنان به همين جا تمام مى‌شود يا اين‌كه بايد از بسيارى از حقايق دينى ديگر هم در اين مقوله چشم بپوشند تا شائبه‌ى خشونت را از دامن دين مورد نظر نويسنده برطرف نمايند؟ آيا فكر نمى‌كنيد نويسنده، خود در اين باره دچار توهّم شده كه موضوع انتقام‌گيرى از قتله‌ى امام حسين ۷را اين‌گونه زير سؤال برده است؟

در اين‌جا بايد به هوش بود كه هرگز واقعه‌ى عاشورا به‌صورت ابتر و بريده از تاريخ و حادثه‌اى مقطعى و بدون توجّه به زمينه‌هاى قبلى و پى‌آمدهاى بعدى آن مورد نظر قرار نگيرد. اتّفاقآ همين نويسنده به فاصله‌ى يكى دو صفحه بعد در همين نوشته‌ى خود يادآور مى‌شود كه :

آيا قيام امام حسين ۷در مقابل ظلمِ سيستماتيك بود يا در مقابل ظلم مقطعى و موردى؟

و بعد هم يادآور مى‌شود كه:

يك متفكّر مجاهد بايد نسبت به بى‌عدالتى سيستماتيك يعنى بى‌عدالتىِ ساختارى به هوش باشد و در تشخيص آن جدّ و جهد بورزد.

در اين صورت به‌جاست كه بگوييم: «جانا، سخن از زبان ما مى‌گويى»، آنگاه از خود ايشان همين سؤال پرسيده شود: آيا حادثه‌ى عاشورا و علل و موجبات آن بايد فقط در يك محدوده‌ى تاريخى بدون ارتباط به زمينه‌هاى قبلى و پى‌آمدهاى بعدى مورد مطالعه قرار گيرد؟ يا از اين جهت كه بى‌عدالتى ساختارى در آن شكل گرفته و به صورت برخوردى نابرابر و ناجوانمردانه متجلّى گرديده بايد مهم شمرده شود، و به مجموعه‌ى حوادث منجر به آن ـ به عنوان ستمى جارى در تاريخ و يا به قول شما ظلم سيستماتيك ـ نگريسته شود؟

بايد بدانيم كه رويارويى با امام حسين ۷برخاسته از تفكّرى بود كه در سقيفه ريشه داشت و از عداوت با اميرمؤمنان عليه السلام و بهتر بگويم طرح الاهى پيامبر ۶براى تداوم رسالت در قالب امامت و ولايت مايه مى‌گرفت. دقيقآ همان بى‌عدالتى ساختارى و سيستماتيك كه آن روزها شكل گرفت، هنوز هم با الهام از آن شرايط در بسترهاى ديگرى ـ امّا با همان محتوا ـ ادامه دارد. اين پديده‌ى شوم، آن‌طور كه شاهديم نه تنها از بين نرفته، بلكه آثار منفى آن، هم‌چنان به قوّت خود باقى است و به‌نظر مى‌رسد كه آينده‌اى نيز خواهد داشت. در نتيجه وقتى اصل قضيّه ماندگار شد، در اين‌صورت رويارويى با آن ـ كه نويسنده به ناروا نام خشونت و كينه‌توزى و انتقام‌جويى بر آن نهاده ـ نيز به عنوان حقيقتى ارزشى، جارى و سارى خواهد بود. به‌طور خلاصه در اين زمينه مى‌گوييم :

«الرّاضي بِفِعل قَوْمٍ كَالدّاخل فيه مَعَهُمْ.»

 

دشمنى و عداوت با امام حسين ۷در نيم‌روز عاشورا خلاصه نمى‌شود؛ سابقه و دنباله‌اى دارد كه اگر با اين ديد به موضوع بنگريم، آن‌وقت جايى براى اين شبهه‌اندازى باقى نمى‌ماند. به عنوان نمونه، قرآن مجيد، يهود و نصاراى معاصر پيامبر اكرم ۶را مورد خطاب و عتاب قرار مى‌دهد كه :

(فَلِمَ تَقْتلونَ أنبياءالله مِنْ قَبْلِ إنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ)

 

(اگر شما مؤمن‌ايد، چرا پيش از اين پيامبران خدا را كشتيد؟)

نويسنده بايد پاسخ دهد كه كدام يهودى و نصرانىِ معاصر پيامبر ۶دستش در ظاهر به خون پيامبرى از فرستادگان خدا آلوده بود؟ روشن است كه در زمان نزول قرآن و ساليانى بس دراز پيش از آن نيز، چنين اتّفاقى صورت نگرفته بود. پس چرا قرآن چنين خطابى را مطرح مى‌كند؟ زيرا يهود و نصاراى معاصر پيامبر به اين امر راضى بودند. بد نيست بدانيد كه در همين دوره هم كتاب نوشته مى‌شود و در سطح وسيعى از بلاد اسلامى منتشر مى‌گردد كه زير نام «اميرالمؤمنين يزيد» همان انديشه‌هاى يزيدى را نشر مى‌دهد. من خود فهرستى را از كتب منتشره تنها در هند و پاكستان ديده‌ام كه بيش از سيصد كتاب در ردّ تشيّع در آن معرّفى شده است. يك بخش آن هم كتاب‌هايى در موضوع امام حسين ۷است و مشحون از تعابير زننده نسبت به ايشان و تقدير و ارج‌نهادن بر دشمنان آن‌حضرت ـ از جمله يزيد و ديگر جنايت‌كاران عرصه‌ى عاشورا ـ مى‌باشد. به نظر شما اين واقعيّت تلخ در دوران معاصر ما بيانگر چه حقيقتى است؟ آيا نشان آن نيست كه :

رگ‌رگ است اين آب شيرين و آب شور تا قيامت مى‌رود بر نفخ صور

آيا ايـن همـان ظلـم ساختارى نيست كه نـويسنـده در بخشى از اظـهـارات خـود ، جـواز رويـارويـى جـارى بـا آن را داده بود؟

به‌هرحال، گرايش و يا دشمنى با امام حسين ۷يك جريان ريشه‌دار تاريخى است. پيشينه‌اى داشته و حال و آينده‌اى هم دارد. در اين صورت سهل است بپذيريم كه از جمله رسالت‌هاى امام عصر ۷انتقام‌گيرى از اين امر ناپسند است. چنين است كه دوست‌داران پيامبر و خاندانش نيز امكان اين هم‌راهى را از خداوند مسألت مى‌دارند. آن‌جا كه صاحبان چنين تفكّراتى كتاب مى‌نويسند، فردگيرى مى‌كنند، هم‌راه مى‌شوند و به قول نويسنده‌ى مذكور «ظلم سيستماتيك» را بنيان مى‌نهند و عقايد مردم را اين‌چنين واژگونه مى‌نمايند، هيچ اشكالى ندارد كه امام عصر ۷هم بيايند و يكى از نخستين رسالت‌هايشان انتقام از صاحبان اين انديشه‌ى نادرست باشد؛ كسانى كه هم‌چنان حضور دارند و از عقايد سخيف خود در اين روزگاران دفاع مى‌نمايند و گويى سر در راه همان قتله‌اى نهاده‌اند كه آن آقاى نويسنده فكر مى‌كند اينك نسلشان ساقط شده و روزگارشان به سر آمده است.

 از جمله اعتقادات ما موضوع رجعت است كه به صريح آيه‌ى قرآنى (يَوْمَ نبعث مِنْ كُلّ أُمَّة فَوْجآ) خداوند ـ بنا به حكمت

بالغه‌ى خود ـ پيش از قيامت، گروهى از پاكان و جمعى از ناپاكان گذشته‌ى تاريخ را بار ديگر به اين دنيا مى‌آورد، تا به نوعى پاداش و مكافاتِ عمل‌كرد دنيوى خويش را در همين دنيا هم شاهد باشند. اين باور – كه ريشه‌اى بسيار استوار در اعتقادات ما دارد تا جايى كه از آن به‌عنوان «ضرورى شيعه» نام برده مى‌شود ـ امكان هم‌راه‌شدن با

امام‌عصر۷ را، در انتقام‌گيرى از آن عناصر ناپاك كه در عاشوراى سال ۶۰ فاجعه آفريدند فراهم مى‌آورد. البتّه توجّه داريد كه بحث رجعت، خود موضوع مستقلّ اعتقادى است و طرح و بحث گسترده‌اى را مى‌طلبد كه خارج از حوصله و فرصت اين مجموعه مى‌باشد.

سخن در اين مقوله به مراتب بيش از آن است كه بيان گرديد؛ امّا بايد به آن نويسنده و هم‌راهان فكرى او گفت كه :

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله‌ى ماست آن‌چه البتّه به جايى نرسد فرياد است

امّا با اين‌همه، ما هم‌چنان ياد «شهيد نينوا» را گرامى مى‌داريم. در سوگ حضرتش ارائه‌ى طريق مثنوى را نمى‌پذيريم كه به غلط در مورد اولياى حق مى‌گويد كه خدا

حسن ظنّى بر دل ايشان گشود كه نپوشند در غمى جامه كبود

از اين رو، جامه‌ى سياه به بر مى‌كنيم و هر صبح و شام زبان به زيارت عاشورا باز مى‌گشاييم، منتقم خون آن عزيز را به جان مى‌خوانيم، از خدا هم‌راهى با حضرتش را در خون‌خواهى امام حسين ۷طلب مى‌كنيم و بر خود مى‌باليم تا مگر ما را راهى دهد و در انجام اين مهم، ما نيز سهمى، هر چند ناچيز، داشته باشيم. چنين است كه در دل دعا و نيايش خويش، آن‌جا كه جست‌وجوگرِ خون‌خواهِ اين شهيد والاقدر هستيم، با اشك و آه و ناله چنين مى‌خوانيم كه: «أيْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمـَقْتول بِكَرْبَلا؟»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۹ رهايى از دام ابليس

ياد باد آن روزگاران كه نياى والاى ما در مينوى الاهى جاى داشت و هم‌پاى همسرش سر در ميان نعمت‌هاى بى‌شمارى درآورده بود كه آن دو را در ميان گرفته و از همه‌سوى بر ايشان مى‌باريد. سرانجام، اين بهره‌مندى، ابليس رانده‌شده را خوش نيامد و در انديشه‌ى فريب افتاد تا اينك كه خود با آن سابقه‌ى عبادت چندهزارساله دچار سرنوشتى اين‌چنين شد. و چون از سر عصيان، در پيشگاه آدم ـ آن‌هم به فرمان خدا ـ به سجده نيفتاد و از بهشت رانده شد، كارى كرد كه آدم نيز از اين‌همه بهره‌مندى محروم شود.

چنين بود كه در كار وسوسه افتاد و موضوع احتمال ناپايدارى دوران اين اقامت در بهشت را پيش كشيد و آن دو را براى پيش‌گيرى از اين خطر واهى، به خوردن ميوه‌اى واداشت كه پيش از اين خداى متعال، آنان را از نزديك‌شدن به اين شجره باز داشته بود. به هر حال، اين دام‌گسترىِ ابليس مؤثّر افتاد و آن دو به خيال حصول جاودانگى در بهشت و راه‌يابى به «شجره‌ى خلد» به مهلكه در افتادند و آن شد كه همه مى‌دانيم.

بدين‌سان آدم و همسرش اوّلين قربانيان ابليسى شدند كه هنگام رانده‌شدن از بارگاه قرب الاهى سوگند خورده بود كه (فَبِعِزَّتِکَ لاَغْوينَّهُم أجمعين) و از همان آغاز، در كار فريب انسان‌ها و

دام‌گسترى بر مسير زندگى آن‌ها افتاد و قربانيان فراوانى گرفت كه اينك نيز اين صيد هم‌چنان ادامه دارد. البتّه در همان ايّام، خود او اعتراف كرد كه در جريان اين فريب‌كارى خود، هرگز حريف گروهى كم‌شمار نخواهد شد و طرح‌هاى او اينان را مغلوب نتواند كرد. از اين‌رو آنان را با جمله‌ى (إلّا عِبادکَ مِنْهُمُ الْمـُخْلصين) از خيل

فريب‌خوردگان خود جدا نمود.

شيطان به بيان قرآن از جنّيان بود. (كانَ مِنَ الْجِنّ ففَسَقَ عَن أمر ربِّه) امّا آن‌چنان در عبادت و بندگى خداوند، پاى پيش گذاشت

كه در رتبه‌ى ملائك جاى گرفت و با فرشتگان هم‌نشين گرديد. وى، چنين بلندمرتبگى داشت تا آن زمان كه به فرمان حق گردن ننهاد و با قياسـى ابليسى بر آدم سجده ننمود و سرانجام رانده شد. آن‌گاه وى – از سرِ معامله‌گرى ـ خواست پاداش گذشته‌اش را از خداى متعال باز ستاند و درخواست كرد كه (فَانظرني إلى يَوْمِ يبعثون) كه تا

دامنه‌ى قيامت، بتواند در كار اغواى فرزندان آدم تلاش كند. آن روز خداى متعال درخواست او را برآورده كرد؛ امّا نه تا رستاخيز، بلكه (إلى يَوْم الْوَقت المـَعْلوم) آن روز چه روزى است كه تا آن زمان

هم‌چنان شبكه‌هاى شيطانى گسترده است و انسان‌ها يكى پس از ديگرى گرفتار و قربانى دام‌هاى فريب او مى‌شوند؟

 اميرالمؤمنين عليه السلام مى‌فرمايد :

«آن روز كه پيامبر اكرم ۶فرمان نبوّت از خداى خويش گرفت، من صداى ناله‌ى سختى را شنيدم كه آسمان‌گير شد . وقتى چگونگى موضوع را از پيامبر ۶سؤال كردم،

حضرتش فرمودند :

هذا الشّيطان قَدْ آيس مِن عِبادَتِه.

اين ناله از آنِ شيطان بود كه از بندگى خويش مأيوس شد.»

يعنى گويى گزينش پيامبر بر بلنداى نبوّت، اغواگرى او را بى‌اثر مى‌ساخت. اين ضربه‌اى بود كه در آغاز تاريخ اسلام نصيب او شد، به حدّى كه فريادش را عالم‌گير ساخت؛ چرا كه اينك اسلام و قرآن را سدّ راه خويش مى‌ديد. هم‌او كه پيش از اين گفته بود كه : (تمامى راه‌ها را بر فرزندان آدم مى‌بندم به‌طورى كه از هيچ طرف راه گريزى نداشته باشد) ، با آغاز مأموريّت حضرت رسول ۶به

نوعى دست‌هاى خود را به علامت تسليم بالا برده بود.

 شيشه‌ى عمر ابليس در دست كيست؟ براى يافتن پاسخ اين پرسش بايد روزگارى را جست‌وجو كنيم كه خداى جهان تا آن زمان ابليس را مهلت داده است يعنى: (يَوْم الْوَقت المـَعْلوم). زمينه‌ى آيه نشان مى‌دهد كه اين روز همان روز قيامت نيست؛ چرا كه شيطان تا قيامت مهلت خواست و خداوند آن را نپذيرفته، زمان ديگرى را تعيين فرمود كه اين زمان يقينآ قبل از برپايى قيامت است؛ چون اگر بعد از آن بود كه عدم پذيرش ديگر معنى نداشت؛ زيرا عملا خواسته‌ى ابليس را شامل مى‌شد. اين‌جاست كه راه‌گشايىِ عالمان قرآن به مدد مى‌آيد و مشكل را مى‌گشايد كه مراد از (يَوْم الْوَقت المـَعْلوم) همان آغاز قيام و نهضت الاهى امام عصر ۷است كه

آن‌حضرت در مسجد كوفه شيطان را گردن مى‌زند و بدين‌ترتيب كار او را يك‌سره مى‌كند و دام‌هاى فريب او را برمى‌چيند. پس شيشه‌ى عمر شيطان به‌دست امام عصر ۷است كه ـ بدين‌سان كه گفته آمد ـ بر زمين مى‌خورد و مى‌شكند.

شيطان در آغاز تاريخ اسلام با گزينش پيامبر ۶فرياد ناله‌اش جهان‌گير شد و سرانجام نيز به دست فرزند برومند همان پيامبر نابود مى‌شود. از اين رو، طبيعى است كه وى همواره در اين انديشه باشد كه با طرح‌هاى خود، ظهور شكننده‌ى شيشه‌ى عمر خود را پشت سر بيندازد. او حضرت مهدى ۷را دشمن‌ترين دشمن خود مى‌شناسد و با همه‌ى امكانات گسترده‌ى خويش، در كار اين دشمنى گام مى‌نهد و طرح‌هاى خود را يكى پس از ديگرى در ميان مى‌اندازد؛ باشد كه به هر حال، ظهور آن‌حضرت را ـ كه پايان حيات خودش مى‌باشد ـ به دنبال بيندازد.

درست از همين جاست كه مى‌توان پى برد او چگونه در كار اغواى باورداران آن‌حضرت فعّال است و مى‌كوشد تا از هر امكانى، ولو مختصر و ناچيز، سود ببرد تا بر شمار روى‌گردانان از حضرتش بيفزايد. آرى، ياران امام عصر ۷در اين حمله، هدف اصلى تيرهاى كشنده و كارى شيطانى هستند. از اين‌رو بايد به هوش بود تا هدف قرار نگرفت و در اين دام فريب گرفتار نيامد، چرا كه ايجاد وسوسه در درون انسان‌ها، از جمله عمليّات عمده‌ى بازدارنده‌ى شيطان در اين عرصه است. لذا نبايد به اين غفلت‌ها ميدان بروز و خودنمايى داد.

«اگر غفلت كند آهنگ ما، هشيار هم باشيم»

چنگ‌زدن بر دامن آن بزرگوار كه چشم به راه آمدن او داريم و درخواستى از سرِ عجز و نياز از او و خداى مهربانش كه ما را در اين راه از هر گونه تزلزل و ترديد برهاند، هم‌راه با تلاش هر چه بيش‌تر در زمينه‌ى رشد و تعالى مبانى معرفتى نسبت به آن‌حضرت، عواملى است كه مى‌تواند ما را از سقوط در ورطه‌ى مهلك ناباورى برهاند. آيا بر آن هستيم كه در اين پهنه هم‌چنان پايدار و استوار بمانيم و صبح و شام آمدنش را از خدا طلب كنيم يا خير؟ اميد كه هم‌چنان تا دَم رفتن، سربلند در اين عرصه باقى بمانيم و همواره زبان حال و قالمان خطاب به حضرتش اين باشد كه :

بنماى رخ كه باغ و گلستان‌ام آرزوست

بگشاى لب كه قند فراوان‌ام آرزوست

اى آفتاب حُسن، برون آ دمى ز ابر

كآن چهره‌ى مشعشع تابان‌ام آرزوست

بالله كه شهر بى‌تو مرا حبس مى‌شود

آوارگى و كوه و بيابان‌ام آرزوست

 

به اميد آن روز كه رخ نمايد و لب گشايد! إن‌شاءالله

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲۰ حقوق پيشوايى

 امام اميرالمؤمنين ۷ در زمينه‌ى «حقوق پيشوايى» فرمود :

«وَ أمّا حَقّي عَلَيْكُمْ فَالْوَفاء بِالْبَيعَة وَ النَّصيحَة فِ ي المـَشهد وَ المغيب وَ الإْجابَة حينَ ادعوكُم وَ الطّاعَة حينَ آمُرُكُمْ.»

 

بدين‌سان حضرتش چهار حق مشخّص و مسلّم را براى خويش بيان داشته و از مردم خواسته تا به ايفاى اين حقوق ـ كه همان «حقوق پيشوايى» است ـ ملتزم و متعهّد باشند. اين در حالى است كه پيش از اين، حقوق متقابل مردم در اين زمينه را نيز بيان داشته است. امّا آن حقوق كه حضرتش از مردم مى‌طلبد، در چهار زمينه‌ى «وفادارى در بيعت»، «جانب‌دارى و هواخواهى در آشكار و نهان»، «پذيرش در هنگام دعوت» و سرانجام «اطاعت و فرمانبرى در زمان صدور فرمان» خلاصه مى‌شود.

در اين ميان، توجّه به بار واژه‌هاى به‌كارگرفته‌شده در اين كلام نورانى به‌ويژه «بيعت» و «نصيحت» مى‌تواند بسيار راه‌گشا باشد. انسانى كه تن به بيعت داده، ديگر خود را فراموش مى‌كند و همه‌ى خواسته‌ها را در طرف مقابل خود خلاصه مى‌بيند. او خود را- همان طور كه واژه‌ى بيع نشان مى‌دهد ـ به معنى صحيح آن و از سر آگاهى فروخته است. در اين صورت، طبيعى است كه در اين عرصه ديگر خود او مطرح نباشد؛ چرا كه پيشاپيش خود به خواست خويش آن را واگذار نموده است. دقّت در همين واژه‌شناسى ساده مى‌طلبد كه فرد از هيچ چيز، در راهى كه هستى خود را بر سر آن نهاده دريغ نكند و تنها در اين صورت است كه او به تمام معنى واژه‌ى «بيعت» را لباس تحقّق پوشانيده است. پيشوايى، در گام اوّل مى‌طلبد كه پيروان، اگر از سرِ آگاهى و اختيار تن به پذيرش آن داده‌اند، راهى اين‌چنين ـ آن‌هم از سرِ شوق و ذوق ـ در پيش گيرند. اين است كه در لغت، بيعت را «متولّى‌كردن و عقد توليت» معنى كرده‌اند؛ يعنى انسانى آگاهانه و

آزادانه ديگرى را بر خويش متولّى كند و ولايت او را از سرِ اختيار گردن نهد و اساسآ خود را نبيند و خويشتن را فراموش كند. آن‌وقت از چنين فردى انتظار مى‌رود كه در اين زمينه استوارى و پايدارى پيش گيرد و تحت هيچ شرايطى، از آن روى نگرداند و ـ همان‌طور كه در كلام اميرمؤمنان ۷ تصريح شده ـ وفادارى در چنين بيعتى را پيشه كند.

يكى از جلوه‌هاى تامّ و تمام اين وفادارى را مى‌توان در گام دوم از اين حقوق چهارگانه دريافت. خيرخواهى، هواخواهى، جانب‌دارى با قيد خلوص، از جمله معانى‌اى است كه در لغت براى كلمه‌ى «نصيحت» بيان كرده‌اند . وقتى شما زبان به نصيحت و پند و

اندرز ديگرى مى‌گشاييد، چون در واقع خيرخواه او هستيد، در راستاى جانب‌دارى و هواخواهى واقعى او چنين مى‌كنيد. در اين صورت، آن زمينه‌ها كه در توضيح كلمه‌ى بيعت در ميان آمد، به خوبى نشان مى‌دهد كه بيعت‌كننده‌ى متعهّد و وفادار، كسى است كه راه جانب‌دارىِ بى‌چون و چراى طرف مقابل خود را در پيش مى‌گيرد. و اين معنى و برداشت را وجود دو قيد «فِ ي المـَشهد وَ المغيب» در كلام مولا ۷تقويت مى‌كند كه اين حركت، حركتى مستمرّ و جارى است و آشكار و نهان و ظهور و غيبت نمى‌شناسد، بلكه به‌عنوان يك شيوه‌ى ضرورى و پسنديده، بايد همواره بر رفتار و گفتار فرد سايه بيندازد و بيان و عمل او را پوشش دهد.

وقتى چنين شد، به‌طور طبيعى نوبت به گام‌هاى سوم و چهارم در راه ايفاى اين حقوق مى‌رسد. انسانى اين‌چنين متعهّد همواره گوش به زنگ پذيرش و پاسخ مثبت به آن فردى است كه به صورت خودخواسته وى را در جايگاه ولايت خود قرار داده است، تا به محض شنيدن نداى دعوت او، اعلام آمادگى نموده و به مصداق «بندگان‌ايم جان و دل بر كف» آماده‌ى حركت و راهىِ راهى شود كه مورد نظر پيشواى الاهى او مى‌باشد.

در نهايت، سه زمينه‌ى بيعت، نصيحت و اجابت دست به دست هم داده و در گام چهارم، اطاعت و فرمانبرى بى‌چون و چرا را در هنگام صدور فرمان در پى خواهد داشت . بدين‌سان فرد بنا به فرموده‌ى امام على۷ «حقوق پيشوايى» را به‌طور كامل ايفا نموده و به يارى خداى بزرگ از اين ميدان سربلند بيرون آمده است.

آيا اينك دوره‌ى ايفاى اين حقوق سر آمده يا هم‌چنان به عنوان يك حقيقت مسلّم در اين زمان نيز جارى است و ما نيز بايد بر آن متعهّد باشيم؟ اگر چنين است‌ـ كه هست‌ـ امروز اين حقوق را در پيشگاه چه كسى بايد ادا نماييم؟ آيا غيبت جسمانى امام عصر ۷ مى‌تواند مجوّزى به دست دهد تا از اين حقوق سر باز زنيم و به بهانه‌ى غيبت، آن‌ها را معطّل بگذاريم؟ يا اين كه در اين عرصه، كار از حسّاسيّت و در عين حال دشوارىِ افزون‌ترى برخوردار است؛ امّا چه‌طور؟

اين نكته را كه ما هم‌چنان در همين روزگاران نيز متعهّد به ايفاى كامل آن حقوق هستيم، مى‌توان از اين بخش دعاى ندبه دريافت كه در قسمت‌هاى پايانى آن، پس از بيان يك سلسله درد و رنج‌هاى ناشى از غم پنهانى پيشوا، سرانجام از خداوند مى‌خواهيم كه «و اعنّا على تأدية حقوقه إليه و الاجتهاد في طاعته و اجتناب معصيته وَ امْنُن عَلَيْنا بِرِضاه». در يك كلام، يعنى ما در دوران غيبت نيز، هم‌چنان خود را متعهّد به ايفاى حقوق رهبرى مى‌دانيم. دقّت در آن‌چه كه در قسمت قبل در تحليل و توضيح كلام نورانى اميرمؤمنان ۷ آورده شد و توجّه به اين بخش از دعا، هم‌آهنگى بسيار روشنى را بين اين دو بيان نشان مى‌دهد.

اگر آن‌جا سخن از «حقوق پيشوايى» در ميان آمده، اين‌جا نيز همان سخن باز آورده شده است كه «و اعنّا على تأدية حقوقه إليه»، امّا با بارى اضافه‌تر. گويى دشوارى اين تأديه‌ى حقوق در اين روزگاران، چنان است كه حتمآ بايد از يارى خداوندى در انجام بهينه‌ى آن بهره جست.

اگر در آن‌جا سخن از عبارت «فِ ي المـَشهد وَ المغيب» به معنى جانب‌دارى و هواخواهىِ آشكار و نهان در ميان آمده، در اين‌جا هم عبارت «الاجتهاد في طاعته» به معنى تلاش و كوشش و مايه‌گذارى از خود در راستاى طاعت، پذيرش و پيروى آمده است كه به نوعى ديگر، بيانگر همان جريان مستمرّ ضرورى در ارتباط با پيشواى الاهى است.

اگر در آن‌جا سخن از فرمانبرى بى‌قيد و شرط است، در اين‌جا نيز بحث پرهيز از عصيان و سركشى او در ميان است. سرانجام اگر گام‌گذار واقعى راهى اين‌چنين باشيم، اميد مى‌رود كه رضامندىِ خاطر پيشواى مهربان خود در پى داشته باشيم، كه «وَ امْنُنْ عَلَيْنا برضاه»، اشاره به اين بهره‌مندى است. اگر خدا چنين كند، ما را رهين منّت خويش ساخته و نشان ايفاى «حقوق پيشوايى» را به ما عطا فرموده است.

راستى را! چه زيباست اين نشان پُرافتخار را بر سينه‌داشتن. هشيار باشيم كه اين مهم، هرگز جز با كار و تلاش خالصانه و مخلصانه ـ و به دور از بانگ و رنگ و روى و ريا ـ بر راستاى محبّت‌ورزى صادقانه به آن پيشواى پنهان، راست نيايد. اميد كه خداوند، ما را توفيقى اين‌چنين دهاد. والسّلام

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲۱ گوهر ولايت

چه‌بسا شما نيز چون من اين سخن خام و ناروا را از كسانى شنيده باشيد كه مى‌گويند: ما در جامعه‌ى شيعى به‌دنيا آمده‌ايم، از اين‌رو راه و رسم تشيّع پيش گرفتيم. اگر مثلا در ميان سنّيان بوديم، به آن راه مى‌رفتيم و اگر در جمع مسيحيان و يهوديان پاى به عرصه‌ى گيتى مى‌نهاديم، اينك مسيحى يا يهودى بوديم و همين‌طور…

آيا هيچ‌گاه انديشيده‌ايد كه پشت اين سخن سخيف، چه مطلبى نهفته است؟ اجازه بدهيد در پاسخ بگويم: نمك‌نشناسى! امّا چرا؟ سرآغاز سخن را كلامى از امام حسين ۷قرار مى‌دهم، آن‌جا كه حضرتش زاده‌شدن خود در دوران پيامبر ۶و پاى‌نهادن به گيتى در هنگامه‌ى برپايى نظام توحيد را براى خويش، نعمتى الاهى و والا به حساب آورده و به فراوانى شكر و سپاس آن را مى‌گويند. يعنى

آن‌حضرت، از امرى كه به اصطلاح در حوزه‌ى تكوين براى ايشان صورت گرفته است و خود در آن نقشى نداشته‌اند ـ كه از كدام پدر و مادر و در كدام سرزمين و در چه شرايطى ديده به جهان مى‌گشايند ـ تلقّى به نعمت نموده و اين مقوله را شايسته‌ى شكرگزارى به پيشگاه خداوند مى‌دانند و آن عبارت زيبا را بيان مى‌فرمايند.

حال، بنا به اين آموزه‌ى مهمّ دينى، اگر فردى از ره‌گذر همين پيش‌آمد كه خود به‌ظاهر در آن نقشى نداشته است، در ميان جامعه‌ى شيعى و خانواده‌اى ولايى و پدر و مادرى پاى‌بند بر مهر علوى و فاطمى زاده شد، با اين مسأله چگونه بايد برخورد نمايد؟ آيا آن را مغتنم شمرده و قدر بشناسد و شكر پيشه كند يا راهى ديگر را در مقابل بپيمايد؟

عقل سليم و باور دينى، كار اوّل را توصيه مى‌كند و هرگز حركت در راه دوم را نمى‌پسندد و توصيه نمى‌كند. حال، به نظر مى‌رسد كه جا داشت تا از موضع‌گيرى در اين حالت دوم در آغاز مقال با عبارت «نمك‌نشناسى» ياد شود.

آرى، راه صحيح اين است كه فرد اين زمينه‌ى مثبت را براى خود مهم بشمارد و بكوشد تا در حوزه‌ى تشريع نيز راهى منطبق بر آن پيش گيرد. اگر گوهر تشيّع را اين‌چنين ارزان و به‌صورت خدادادى با زاده‌شدن و رشد و تربيت ميان خانواده و جامعه‌ى شيعى به‌دست آورده، اينك بكوشد تا زمينه‌هاى تشريعى كار را نيز با حُسن اختيار خود در راستاى تعالى هر چه بيش‌تر در اين عرصه و كسب شايستگى‌هاى لازم در اين راه را براى خود شكل دهد. آن وقت است كه چنين فردى نه تنها نمك‌نشناسى پيشه نكرده، بلكه قدر نمك را دانسته و جاهلانه و از سر ناآگاهى نمكدان را نشكسته است.

 در زيارت جامعه‌ى كبيره از كارسازى، نتيجه‌بخشى،

اثرگذارى و برخوردارى از گوهر ولايت‌ـ كه اجمالا بدان اشاره رفت‌ـ اين‌چنين تعبير شده است كه :

«خداى متعال، درود و سلام‌هاى ما بر شما و بهره‌مندى ويژه از ولايت شما را، نشان پاك‌نهادى، پاك‌دامنى و پاكيزگى و كفاره‌ى گناهان ما قرار داده است.»

 

كمى به اين چهار خصوصيّت برشمرده شده در اين بخش از زيارت دقيق شويم.

«طيبآ لخلقنا»: اختصاص به اين ولايت، نشانِ پاك‌سرشتىِ ماست؛ يعنى همان زمينه‌ى تكوينى كه قبلا بدان اشاره شد و روى آن تأكيد به عمل آمد. اين برخوردارى را به يقين بايد قدر بدانيم و مغتنم بشماريم و به مصداق «نوريان مر نوريان را طالب‌اند»، به ياد بياوريم آن خاطره‌ى شيرين باريابى سيّدابن‌طاووس به حضور امام عصر ۷را كه حضرتش در مناجات با خداى متعال، سرشت و نهاد خلقتى شيعه را از زيادتىِ طينت خاندان پيامبر ۶دانسته و تصريح فرمودند كه خميرمايه‌ى وجودى شيعه با آب ولايت ايشان شكل گرفته است.

 

در هر صورت، حال كه اين گوهر از ره‌گذر توفيق الاهى در دامان ما نهاده شده است مى‌خواهيم با آن چه كنيم؟ آيا به مصداق «كودكى گوهر به قرص نان دهد»، مى‌خواهيم اين گوهر را بى‌بها دانسته و نابخردانه از دامن خود به‌سويى افكنيم؟ يا مى‌خواهيم به مصداق «قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهرى»، چونان گوهرشناسى كارآزموده آن را به جان پاس داشته و عرصه‌ى فكر را به آن زيور، زينت داده، پهنه‌ى عمل را نيز جلوه‌گاه آثار ارزنده و نورانى آن گوهر شب‌چراغ بنماييم؟

«طهارة لانفسنا»: اين گوهر قيمتى در كار تدارك پاك‌دامنى ماست و مى‌خواهد به مصداق

نهادى تو در سينه‌ام مشعلى ز نور ولايت ز مهر على

كه سر تا به پا غرق نورم كند ز تاريكى كفر دورم كند

با ما آن كند كه كيميا با مس مى‌كند و ما را تا آن بلندا اوج دهد كه :

گويند: روى سرخ تو سعدى چه زرد كرد؟ اكسير عشق در مسم آميخت، زر شدم

آيا به ولايت اين‌چنين نگريسته‌ايم و آيا نشانى از آن‌ها كه دل به تولّاى ايشان داده‌ايم، در خود سراغ داريم يا خير؟

نگاهى ـ حتّى نه‌چندان دقيق و ريزبينانه ـ به خود، مى‌تواند ما را از واقعيّت امر آگاه سازد كه در اين ميدان پاك‌دامنى چه‌كاره‌ايم و چه كرده‌ايم.

«تزكيةً لنا»: اين گوهر با توانمندى بالا، امكان تزكيه‌ى ما را در خود دارد، مى‌تواند پيرايه‌ها را از دامن انديشه و عمل ما بزدايد، مى‌تواند فكر ما را سامان داده و عمل ما را صالح نمايد، مى‌تواند ما را از اين جهان به سربلندى عبور داده و موفّق به جهان واپسين برساند، مى‌تواند عمر و امر ما را به خوبى و در راستاى خير و صلاح پوشش دهد و خلاصه مى‌تواند از ما آن بسازد كه آن بايد. آيا خود، از سر شوق تن به اين سازندگى داده و مى‌دهيم؟ يا بى هيچ مايه‌گذارى و تلاش و كوشش و كشش، تنها بر آن‌ايم كه به اين امر، دل‌خوش داشته باشيم و بس؟

به هوش باشيم كه باقى‌مانده‌ى زندگى، فرصتى بسيار محدود و گذراست به‌طورى‌كه بايد هر چه زودتر در اين‌باره انديشه كنيم و راهى كه مصلحت واقعى است پيش گيريم.

«كفارة لِذنوبنا»: اين گوهر توان آن دارد كه بهاى گناهان ما شود. آيا اين عبارت در كار آن است كه به ما مجوّز اباحيگرى دهد؟ هرگز، چرا كه اگر سرشت ما با آن عزيزان به هم آميخته، چگونه رواست كه حتّى آذرخشى از برق عصمت آنان در خود به‌بار نياوريم و به اين اعتبار، گرد گناه نگرديم؟ اگر قرار است ولايت آنان ناخالصى‌ها را از دامن ما بزدايد و پاكى و پاك‌دامنى را پيشه‌ى ما بنمايد، چگونه مى‌توان در اين عرصه‌ى مقدّس، حرمت محضر خداوندى را به گناه در هم شكست؟ پس هرگز اين عبارت، مجوّز گناه به دست پاى‌بندان واقعى به ارزش ولايت نمى‌دهد؛ امّا واقعيّت را نيز نمى‌توان ناديده گرفت؛ چرا كه خدايا،

بيچاره بهائى كه دلش پُر ز غم توست هر چند كه عاصى است، دخيل قدم توست

اميد وى از عاطفت دم به دم توست تقصير گناهش به اميد كَرَم توست

يعنى كه گنه را به از اين نيست بهانه

 

 آن‌چه در دو بخش پيشين گفته شد، پيش‌درآمدى است بر دقّت نظر در اين بيان نورانى كه خطاب به امام عصر۷ عرضه مى‌داريم :

«أشْهَدُ أنَّ بِوِلايَتکَ تقبل الاْعْمال وَ تزكى الأفعال و تمحى السّيّئات وَ تضاعف الحَسنات.»

 

ما به هدايت پيشوايان دين، پذيرش و پاى‌بندى به ولايت آن‌حضرت را نشان قبولى اعمال مى‌دانيم و به يقين باور داريم كه تنها با برخوردارى از اين گوهر گران‌قدر است كه ديگر اعمالمان مفهوم پيدا مى‌كند؛ همان كه در جمله‌ى «خصّنا به من ولايتكم» آورده شد و همان كه جمعه‌ها در پايان ندبه‌اى جان‌سوز، از خداوند مى‌خواهيم كه :

«وَ اجْعَل صَلاتِنا بِهِ مَقبولَة وَ ذنوبنا بِهِ مَغفورَة وَ دُعائَنا بِهِ مُستجابآ.»

 

«خدايا، نمازمان را ـ كه نشان اوج بندگى است‌ـ به او پذيرا باش، گناهانمان را به او ـ كه محبوب توست‌ـ ببخش و خواسته‌هايمان را به اعتبار او برآورده كن.»

ما اين ولايت را داراى چنان توانى مى‌شناسيم كه از يك‌سو عمل‌كردهايمان را به‌سوى پاكى راهبرى مى‌نمايد و از ديگر سو، لغزش‌هايمان را محو مى‌كند و علاوه بر اين دو، نيكى‌هايمان را نيز افزايش مى‌دهد. چه مى‌شود كرد؟ اين خاصيّتِ خدانهاده‌ى ولايت است. «گر تو نمى‌پسندى، تغيير ده قضا را»

خلاصه اين‌كه ما :

ـ از بهره‌مندى خود از ولايت خاندان پيامبر، تلقّى به نعمت مى‌كنيم.

ـ اين گوهر تابنده را پاس مى‌داريم و در پرتو تلألؤ و روشنگرى آن در زندگى راه مى‌پيماييم.

ـ به لحاظ ارزشى، آن را كارساز و اثرگذار و نتيجه‌بخش در عرصه‌هاى مختلف زندگى مى‌شناسيم.

ـ و امروز اين نعمت را، اين گوهر را، اين ارزش كارساز و اثرگذار را در اعتقاد راستين به مولايمان امام عصر أرواحنافداه جلوه‌گر مى‌دانيم. در يك كلام، هرگز اين بهره‌مندى از نعمت ولايت را مجوّز رسمى براى سدشكنى و خلاف‌كارى و عبور از خطّ قرمزهاى باور دينى نمى‌دانيم، بلكه با همه‌ى توان مى‌كوشيم كه گِرد گناه نچرخيم و فكر گناه در سر نپرورانيم، در عين حال، اگر لغزشى از ما سر زد، سخن ما با خدايى كه «گوهر ولايت» را چنين ارج و قدرى نهاده و در چنين اوجى جاى داده و به ما ارزانى داشته از سر پشيمانى و حسرت، آن است كه :

به ولىّ عصر يا رب كه به ما ترحّم آور كه بشر، گناه‌كار است و كند گناه، گاهى

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲۲ دو روى يك سكّه

سكّه‌ى ارزشمند ظهور مولايمان امام عصر ۷دو رو دارد. يك روى آن نماد جهان پيش از ظهور است كه آكنده از تاريكى و ظلم و فساد و ددمنشى و ستمگرى و بيداد و ضدّ ارزش‌هايى از اين رديف است كه جملگى در عبارت «وَ امتلاء الاْرْض جَوْرآ» خلاصه

شده است. روى ديگر آن مالامال از روشنى و نورافشانى است كه آن ضدّ ارزش‌هاـ كه بدان اشاره رفت ـ جاى خود را به ارزش‌ها مى‌دهد و جملگى در عبارت «يَمْلاَ الله بِهِ الاْرْض عَدْلا وَ قِسطآ» نمايان شده و

«روزگار رهايى» نام گرفته است.

 

به اتّكاى اين دو روى سكّه ـ كه جزء جزء مشخّصاتش در اسناد مذهبى ما آورده شده است ـ امكان ترسيمى گويا و جامع از اين دو برهه‌ى تاريخى فراهم مى‌آيد؛ آن‌سان كه نقّاشى چيره‌دست، مى‌تواند از ره‌گذر هنر خويش، اين هر دو افق را بر تاريخ و طالع بشريّت بنماياند؛ نور را در كنار تاريكى، آبادانى را در كنار ويرانى و بهاران را در كنار خزان به رسم آورد.

در آن روى تاريك سكّه، دشمنان خدا را مى‌بينيم كه آزادانه در صحنه‌ى گيتى جولان مى‌دهند و سرمست از هم‌راه شدن روزگار با خود، در كار استحكام‌بخشى به اركان نظام‌هاى خودساخته افتاده، مردم را اجير كرده، فسق و پليدى را رواج داده، گردن‌كشان را ميدان داده و ميدان‌دار كرده، پرده‌ها و حجاب‌ها و موانع فراوان ميان خود و مردم درانداخته‌اند تا از دست‌رس ايشان به‌دور باشند، پرچم‌ها برافراشته و قدرت‌ها و سلطه‌ها به‌دست آورده، سپاهيانى تا دندان مسلّح فراهم آورده‌اند تا نگاهبان اين حشمت و جاه آنان باشند.

ارگان‌هاى تبليغاتى آن‌ها همواره و به‌شدّت در كار است و گوش همگان را آزار مى‌دهد تا اوضاع را وارونه جلوه دهد، فرعون‌وار به‌دروغ دل بر مردم بسوزانند، ويرانى‌ها را آبادانى نشان دهند و اين‌همه نابه‌سامانى را برخوردارى و سامان بنمايانند.

شمشيرهاى آخته را بر سر مردم گرفته تا توان هيچ نوع حركت و اقدامى را در خود نيابند، بت‌ها را ديگربار آراسته و پرداخته و زينت داده‌اند تا جلب نظر ناآگاهان كوتاه‌نظر بنمايند، خون‌ها ريخته و ستم‌ها روا داشته و دژها برافراشته و درهاى فتنه‌گرى گشوده و قصرهاى مجلّل بنا نهاده‌اند و گنجينه‌هاى فراوانى ـ به اين اميد كه جاودانگى بيابند ـ براى خود تدارك ديده‌اند.

 

امّا روى روشن و يك‌پارچه نورِ همان سكّه، نشان مى‌دهد كه امام عصر ۷چگونه به جان اين نظام افتاده و با آغاز مأموريّت الاهى و جهانى خويش، چه‌سان طومار محنت رنج‌ديدگان را در هم مى‌پيچد. حضرتش وحشتى از خود در دل آنانى مى‌اندازد كه ساليانى بس دراز مدهوش و سرمست از اين‌همه برخوردارى، آن شرايط ويژه را براى خويش جاودانه مى‌انگاشتند. در مقابل برمبناى «وَ ثَبّت بِهِ الْقلب وَ أقِم بِه الْحَرب و أيّده بِجند مِنَ الْمـَلائِكَة مسوّمين و سلِّطه عَلى أعداء دينک أجمعين» ، براى ضعيفان و محرومان، نظامى نو

به‌بار مى‌آورد كه در آن قلب‌ها را ثبات و آرامش ارزانى مى‌دارد، كارزار را در مقابل آن كافران سامان مى‌دهد و با برخوردارى از يارى فرشتگان، بر دشمنان دين خدا چيره مى‌گردد. بدين‌سان اين روى سكّه با در هم كوبيدن آن سامانه‌ها ـ كه طىّ ساليانى بس دراز، از سوى آن نيروهاى اهريمنى، به بهاى ستمگرى بر مظلومان تاريخ فراهم و تدارك ديده شده بود ـ نمايان مى‌گردد.

اين ترسيم در نوع ادعيه و زيارات مربوط به امام عصر ۷به چشم مى‌خورد و روايات دينى ما مشحون از آن مى‌باشد و ـ چنان كه مى‌دانيم ـ اساسآ اين تحوّل شگرف ريشه در قرآن مجيد هم دارد. به نظر مى‌رسد كه اين دور نما، چهار هدف اساسى را دنبال مى‌نمايد :

۱ـ افزونىِ آگاهى، بدين معنى كه ابعاد مختلفِ آن‌چه در جهان پيش مى‌آيد و سرانجام منجر به آن نهضتِ گيتى‌گستر مى‌گردد، به‌گونه‌اى گويا بيان گردد كه از ره‌گذر اين روشنگرى، دو روى آن سكّه به‌خوبى تامّ و تمام نشان داده شود، تا اگر كسى مى‌خواهد كارى كند و گامى بردارد، اين حركت در تاريكى و در فضاى تيره و تار صورت نگيرد و آگاهانه پاى پيش بگذارد و در ميدان كار و تلاش، حضور چشم‌گير و از سرِ دانايى داشته باشد.

۲ـ ازدياد علاقه‌مندى، طبيعى است كه به مصداق «جز به ضد، ضد را همى نتوان شناخت»، ارج و قدر نور به تاريكى و عدل به ظلم و سلامت به بيمارى بيش‌تر و بهتر شناخته مى‌شود؛ چرا كه «قدر عافيت آن‌كس داند كه به مصيبتى گرفتار آيد» و «تعرف الأشياء بأضدادها».

پرداختن به ويژگى‌هاى دو روى سكّه‌ى قبل و بعد از ظهور، علاقه‌ى قلبى به برپايى آن نظام حق و عدل را افزون مى‌سازد؛ زيرا همان‌طور كه گفته شد آن‌جا كه فرد سامان را در كنار نابه‌سامانى، حق را در كنار باطل و عدل را در كنار ظلم مى‌بيند، بهتر و بيش‌تر مى‌تواند شيرينى يكى و تلخى ديگرى را در كام جان خويش احساس نمايد و بدين‌سان آن شناخت اوّليه، اينك مبناى بروز علاقه‌مندى بيش‌تر در او مى‌گردد.

۳ـ افزونىِ چشم‌انتظارى، فردى كه دو مرحله‌ى پيشين را پشت سر گذارده است ـ يعنى هم آگاهى لازم از هر دو عرصه را دريافته و هم علاقه‌مندى وافر به عرصه‌ى مثبت را در كنار نگاه به آن عناصر منفى براى خود فراهم ديده ـ طبيعى است كه اينك به‌طور روزافزون، بار چشم‌انتظارى او براى حضور در چنين صحنه‌اى، كران تا كران داد و دادگرى، افزونى يابد و به مصداق «گوشم به راه تا كه خبر مى‌دهد ز دوست» ، لحظه‌شمارى نمايد تا هر چه زودتر، آن سروش

آسمانى فضاى گيتى را درهم‌نورديده به گوش جهانيان رسد كه :

«أنَا بَقيَّة الله.»

 

۴ـ شوق افزون در زمينه‌سازى، پى‌امد ديگر نگاه به دو روى سكّه‌ى قبل و بعد از ظهور، دميده‌شدن روح و جانى تازه در كالبد كسانى است كه چشم بر دوردست افق دوخته‌اند. اينان همواره بر اساس همان آگاهى و علاقه‌مندى و چشم‌انتظارى ـ كه پيش از اين بدان‌ها اشاره رفت ـ مى‌كوشند كه به سهم خود، آن‌چه كه بايد شخصآ در تدارك و مقدّمه‌سازى وقوع اين تحوّل الاهى در جهان به انجام برسانند، به خوبى ادا نمايند.

بدين‌سان منتظرِ چشم‌به‌راهِ علاقه‌مند و آگاه، هرگز دمى نمى‌آسايد و كار را صرفآ به ديگرى نمى‌سپارد؛ چرا كه به‌خوبى دريافته كه نقش ياران هم‌راه در شكل‌گيرى آن نهضت الاهى، نقشى اساسى و كارساز است. در مقاله‌ى «پيشوايى و پنهانى» به موضوع نقش مردم در اقامه‌ى امام اشاره شد، به عنوان ضرورتى انكارناپذير كه ثمره‌ى طبيعى دقّت نظر در حكمت تبيين «دو روى سكّه» قبل و بعد از ظهور مى‌باشد.

در اين‌جاست كه فرد ـ با آگاهى ژرفى كه از قدرت و اراده‌ى خداى متعال در برپايى اين نظام جهان‌گير دارد و آن را تحقّق وعده‌ى قطعى حق تعالى مى‌شمارد ـ از يك سو دستى به دعا برمى‌دارد و عاجزانه و از سر نياز، ظهور حضرتش را از خدا طلب مى‌كند. از سوى ديگر، دستى در راه تلاش و زمينه‌سازىِ هر چه بهتر و بيش‌تر در تدارك اين نظام به‌كار مى‌گيرد، ثمره‌ى اين تلاش‌ها را چونان «ران ملخى پيش سليمان بردن» مى‌داند، دست‌آوردِ كوشش‌هاى خود را (جِئْنا بِبِضاعَةً مُزْجاةٍ) مى‌شمارد و دردمندانه از آن كانون كرامت و

بزرگوارى مى‌طلبد كه :

(فَأوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إنَّ اللهَ يَجْزِى الْمـُتَصَدِّقينَ)

منتظرِ آگاه، در اين حال، از سويداى جان مى‌گويد :

اى عزيز! ما و جمعمان را پريشانى و درد و رنج فرا گرفته و جز ره‌آوردى بى‌بها چيزى نداريم كه در پيشگاهت عرضه كنيم. تو با بزرگوارى آن را پذيرا باش، پيمانه‌هايمان را پُر كن، بر ما منّت گذار و ما را مرهون مهر و محبّت خويش بدار، كه خداوند چنين كسان را بسى دوست مى‌دارد و جزاى خير عطا خواهد نمود.

 

 

 

 

 

 

 

 

۲۳ آيا وقتش نرسيده؟

سخن از اين آيه‌ى قرآنى است كه مى‌فرمايد :

(ألَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنوا أنْ تَخْشَعَ قُلوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الحَقِّ وَ لايَكونوا كَالَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الاْمَدُ فَقَسَتْ قُلوبُهُمْ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقونَ؟)

 

(آيا وقت آن نرسيده كه مؤمنان خاضعانه دل به ياد خدا و آن‌چه از پيشگاه حق بر آن‌ها فرو فرستاده شده، بسپارند و مانند آن‌ها نباشند كه پيش از اين به ايشان كتاب آسمانى داده شد، پس دوره‌اى طولانى بر آن‌ها گذشت و دل‌هايشان رنگ قساوت گرفت و بسيارى از آنان فاسق و نابه‌كار شدند؟)

پيش از اين همواره با تلاوت يا شنيدن اين آيه، داستان «فضيل‌بن‌عياض» در خاطرم مى‌آمد كه پس از ساليانى دراز راه‌زنى،سرانجام هنگام گذر از كنار خانه‌اى آن‌هم باز به قصد ارتكاب جرمى تازه، اين آيه‌ى قرآن را شنيد كه كسى تلاوت مى‌كرد. آنگاه به‌ناگاه به خود آمد، به مصداق :

اى خوش آن جلوه كه ناگاه رسد ناگهان بر دل آگاه رسد

راه توبه پيش گرفت، از جمله‌ى عابدان تقوىپيشه‌ى روزگار خود شد و مانده‌ى عمر خويش را در جوار مكّه و كنار مسجدالحرام به‌سر آورد.

 

آرى، حق نيز چنان است كه پيام قرآن با درون‌هاى آگاه و فطرت‌هاى بيدار چنين كند و آن‌جا كه انسان گوش دل فرا مى‌دهد، چنين تحوّل شگرفى پديدار شود. اين مطلب براى ما بايد پندآموز باشد. به فرموده‌ى خداى متعال: (قرآن توان آن را دارد كه اگر بر سر كوهى گران‌بار فرو فرستاده مى‌شد، آن را در هم مى‌كوبيد و آن كوه به نشان خوف و خشيت خداوندى سر تعظيم در پيشگاه حق فرود مى‌آورد.)

 

به راستى دل چه‌قدر بايد سخت باشد كه از ميان سنگ‌هاى سخت، چشمه‌هاى آب مى‌جوشد و سر مى‌زند؛ امّا پاره‌اى دل‌ها گويى از سنگ نيز سخت‌ترند و هرگز نرم و هموار و تسليم و هم‌راه

نمى‌شوند.

به‌هرحال، همواره اين آيه در ذهنم با داستان آن طرّار چالاك هم‌راه مى‌شد كه ترس و دلهره از او همواره دل بر مسافران بى‌نوا مى‌لرزاند، تا اين‌كه بعدها ـ به هدايت آموزگاران والاقدر قرآن- دانستم كه اين نيز از جمله آياتى است كه به موضوع امام عصر ۷و پديده‌ى غيبت حضرتش تأويل گرديده است. نخستين بار راهنمايى مرحوم صدوق بود كه اين راه را بر من گشود، آن‌جا كه مى‌گويد : «نزلت هذِه الاْيَة فِ ي الْقائم» . وى سند اين كلام را به امام

صادق ۷مى‌رساند. پيش از آن‌كه توضيح آن امام هُمام را پيرامون آيه بدانم، جهت اين مطلب برايم چندان روشن نبود؛ چرا كه در بدو امر و در ظاهر آيه، نشانه‌اى حاكى از اين مسأله به چشم نمى‌خورد؛ ولى آن‌گاه كه از بيان حضرتش آگاهى يافتم، بار ديگر احساس كردم كه ما در بهره‌گيرى از قرآن مجيد و دريافت معانى بلند آن، از چه نعمتى ارزنده و والا برخوردار هستيم. نقطه‌ى اتّكا در راه‌گشايى آن‌حضرت، توجّه و دقّت در واژه‌ى «أمَدْ» به معنى مدّت بود، آن‌هم با قيدى خاص كه بعدآ خواهد آمد . از اين‌رو فرموده بودند: مراد از «لايكونوا كَالَّذينَ…» آنانى هستند كه در دوره‌ى غيبت امام عصر ۷زندگى مى‌كنند و منظور از واژه‌ى «أمَدْ» طول دوران غيبت است.

 

با دقّت در ادامه‌ى آيه و بهره‌گيرى از اين راه‌گشايى مشخّص مى‌شود كه مسأله‌ى غيبت به‌ويژه به‌طول‌انجاميدن آن موضوعى است كه بايد به‌درستى و با حالتى دقيق به آن توجّه داشت و تبعات منفى آن را نيز شناسايى و چاره نمود. در آيه به بروز پديده‌ى «قساوت و سنگ‌دلى» و «پليدى و بدكارى» تصريح شده است كه اين دومى دامن بسيارى را گرفته و آنان را آلوده مى‌نمايد.

خلاصه اين‌كه غيبت امام عصر ۷ ـ صرف نظر از اين‌كه يكى از مصاديق آزمون مردم است ـ مى‌تواند مبناى بسيارى از تحوّلات مثبت و منفى در انسان قرار گيرد كه در گوشه و كنار برخى مقالات پيشين، هم به برخى آثار زيان‌بار غيبت اشاره شد و هم گوشه‌هايى از دشوارى‌هاى آن برشمرده شد و هم مواردى از ارج و قدر پايداران استوار در اين عرصه بيان گرديد.

واژه‌ى «أمَدْ» به معنى مدّت و زمان در آيه، اشاره به اين حقيقت ـ يعنى طولانى‌شدن اين ايّام ـ دارد. امام صادق ۷اين مطلب را با مردم اين دوران تطبيق كرده‌اند كه به شدّت بيانگر حسّاسيّت آن مى‌باشد. از اين‌رو بايد مورد توجّه دقيق قرار گيرد، به‌خصوص كه در لغت، «أمَدْ» را به معنى زمان محدود ولى مجهول‌الحدّ معنى كرده‌اند ؛

يعنى مشخّص نيست كه در چه زمان به‌سر خواهد آمد.

از اين جهت هم مى‌توان به موضوع ديگرى توجّه كرد كه غيبت ـ در عين طولانى‌بودن ـ هر لحظه ممكن است به‌سر آيد. همين است رمز توصيه‌ى :

يك چشم‌زدن غافل از آن شاه نباشيد شايد كه نگاهى كند آگاه نباشيد

و اين‌كه با حضرتش عهد مى‌كنيم كه هرگز در برابر طول دوران غيبت و دورى مدّت و زمان آن، ترديد به خود راه نداده و تسليم آن نخواهيم شد.

 

به‌هرحال، گشوده‌شدن اين دريچه به رويم در ارتباط اين آيه‌ى قرآن با مولايم امام عصر ۷، هشدار پيشواى ششم به اين‌كه چونان مردم دوران غيبت مباشيد و توجّه به دو پى‌آمد مورد اشاره، همه و همه موجب شد كه تازه رمز ديگرى بر من گشوده آيد. نكته اين است كه قرآن مجيد در آيه‌ى بعدى، سخن اين‌چنين در ميان مى‌آورد كه :

(اعْلَموا أنَّ اللهَ يُحْيِ الاْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ الاْياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلونَ)

 

اين‌جا بود كه خطّ و ربط دو آيه بهتر و بيش‌تر در ذهنم مشخّص شد. هر چند كه پيش‌ترها مى‌دانستم كه اين آيه از جمله آيات قرآنى است كه به دلالت روايات، پيرامون مولايم امام عصر ۷نازل گرديده است.

آرى، خداوند زمين را به ظهور آن موعود گرامى زنده مى‌كند. زمينى كه با كفرپيشگى اهلش گويى جان باخته و از آثار حيات در آن خبرى نيست، اينك به يمن ظهور آن مظهر حق و عدل، جانى تازه مى‌گيرد. در روايات ما كفر زمينيان هم‌پاى مرگ زمين، كافر چونان مرده و سرانجام عدالت پس از ستمگرى، حيات دانسته شده است .

اين هم دست‌آورد برقرارى نظام مهدوى است كه زمين را طراوتى ديگر و دل‌ها را حياتى دوباره مى‌بخشد.

آن‌گاه مشخّص مى‌شود كه چرا در نيايش از خداوند مى‌خواهيم كه «وَ اعْمُر اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ وَ أحْيِ بِهِ عِبادکَ» و چرا در

سلام بر حضرتش اين‌گونه اداى احترام مى‌نماييم كه: «اَلسّلامُ عَلى رَبيعِ الاْنام وَ نَضرَةِ الاْيّام» ؛ زيرا اوست كه كوير تفتيده و

سرزمين‌هاى سوخته‌ى گيتى را از نو آبادانى مى‌بخشد، دل‌هاى مرده را حيات دوباره ارزانى مى‌دارد، بهاران را براى مردم و شادابى و خرّمى را براى روزگاران به‌بار مى‌آورد. اين‌ها كه گفته شد، همه و همه گوشه‌اى از آورده‌هاى آن مولاى گران‌قدر است.

خدايا، «آيا وقتش نرسيده؟» كه «انَّهُمْ يَرَونَهُ بَعيدآ وَ نَراهُ قَريبآ» ؟ خدايا، اين كافران دل‌مرده‌اند كه آن حيات‌بخشى چشم‌گير

را بسى دور مى‌پندارند؛ امّا ما باورداران، آن را نزديك مى‌دانيم كه :

(ألَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريبٍ)

 

(آيا صبح ظهور نزديك نيست؟)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲۴ نعمت و منّت

جهان هستى مالامال از نعمت‌هاى الاهى است كه از همه‌سو ما را در ميان گرفته به حدّى كه نه توان شمارش اين نعمت‌ها را داريم و نه قادر به شكرگزارى در برابر آن‌ها هستيم. اين حقيقتى است كه قرآن و روايات بر آن تأكيد مى‌نمايند. نكته‌ى زيبا در اين مقوله، آن است كه خداى متعال هيچ‌گاه در قبال اين برخوردارى از نعمت‌هاى بى‌كران خود، بر سر انسان منّت ننهاده است. بجاست در همين‌جا يادآور شوم كه چه نازيباست كه فرد، با استفاده از همين نعمت‌ها در جريان زندگى خويش، راه عصيان خداوند را در پيش گيرد و به گناه مبادرت ورزد كه اين خود بحث ديگرى است و فرصتى ديگر را مى‌طلبد.

امّا در كمال شگفتى مى‌بينيم كه همين خدا با اين درجه از عظمت و بزرگوارى و كرامت، يك نعمت را به رخ بشر كشيده و او را رهين منّت خود قلمداد نموده است، آنجا كه با صراحت و تأكيد هر چه تمام‌تر مى‌فرمايد :

(لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَى الْمـُؤْمِنينَ إذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسولا مِنْ أنْفُسِهِمْ يَتْلوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إنْ كانوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ)

 

با كمى دقّت در اين آيه و توجّه به مقدّمه‌ى كوتاهى كه آورده شد، مى‌توان به ارج و قدر نعمت هدايت پى برد كه در مجموعه‌ى فرهنگ دينى از چه جايگاه بالا و والايى برخوردار است. همان خدايى كه نعمت‌هاى بى‌شمار خود را كريمانه و بى‌منّت به بشر عرضه داشته، در اين‌جا سخن از منّت در قبال نعمت هدايت به ميان مى‌آورد، مطلب چيست؟

در نقطه‌ى مقابل، قرآن مجيد بر گروندگان به اسلام نمى‌پسندد كه با ورود در دايره‌ى اسلام و ايمان، پيامبر خدا را مرهون منّت خويش بدانند. آن‌گاه كه جمعى به اشتباه چنان كردند و چنين گفتند، قرآن اظهارات منّت‌آميز آن‌ها را برنتافته و با لحن قاطعى مى‌فرمايد :

(يَمـُنّونَ عَلَيْکَ أنْ أسْلَموا قُلْ: لاتَمـُنّوا عَلَىَّ إسْلامَكُمْ بَلِ اللهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أنْ هَداكُمْ لِلإْيمانِ إنْ كُنْتُمْ صادِقينَ)

 

بدين‌سان به بيانى ديگر نعمت هدايت را ارج مى‌نهد، بى‌توجّهى به اين امر مهم را روا نمى‌شمارد و از انسان‌ها مى‌خواهد كه اين «نعمت و منّت» را در پيشگاه خداوندى به‌گونه‌اى توأمان پاس بدارند.

از منظرى ديگر نيز مى‌توان به اين موضوع نگريست. آن‌جا كه قرآن مى‌فرمايد :

(ثُمَّ لَتُسْألُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم)

 

به‌راستى اين كدام نعمت است كه خداوند، انسان‌ها را نسبت به آن مورد پرسش و مؤاخذه قرار مى‌دهد. اين پرسش را امام صادق ۷با ابوحنيفه مطرح فرمودند. او در پاسخ مجموعه‌اى از خوردنى‌ها و آشاميدنى‌ها را از شمار اين نعمت‌ها دانست. امام به او فرمودند: «اگر چنين باشد، زمان محشر و موقف سؤال بسى به طول خواهد انجاميد.» ابوحنيفه پرسيد: پس اين نعمت چيست؟ حضرتش فرمودند :

«ما خاندان پيامبر همان نعمتى هستيم كه خداوند به بندگان ارزانى داشت. به‌ـ وجودـ ما (مردم) پس از آن‌كه دچار اختلاف و پراكندگى شديد بودند، بار ديگر گرد هم جمع آمدند. به ما خدا قلب‌هاى ايشان را به يك‌ديگر الفت داد و آنان را كه پيش از اين با يك‌ديگر دشمن بودند، چونان برادران در كنار هم قرار داد. و به ما آنان را به دامن اسلام هدايت نمود. اين نعمت (هدايت) نعمتى جارى و قطع‌ناشدنى است. خداوند، مردم را از حقّ اين نعمت پرسان مى‌شود و اين همان نعمت وجود پيامبر ۶و خاندان او مى‌باشد.»

 

در اين روايت، امام صادق ۷طول زمان توقّف در مدّت حساب‌رسى را نشان نفى آن تلقّى نادرست ابوحنيفه دانسته و سپس به بيان توضيح درباره‌ى واقعيّت امر مى‌پردازند.

در روايتى ديگر، امام ۷موضوع ديگرى را پيش كشيده‌اند. از راوى مى‌پرسند :

«اگر فردى تو را دعوت نمايد و خوراكى پاك و نوشيدنى خنگ و گوارايى به تو بدهد، پس آن‌گاه به‌خاطر اين كار خود بر تو منّت گذارد، تو اين عمل (منّت‌گذارى) او را به چه چيز نسبت مى‌دهى؟»

وى در پاسخ مى‌گويد: من اين كار را به بخل‌ورزى او نسبت خواهم داد. آن‌گاه امام مى‌فرمايند :

«آيا خدا بخل مى‌ورزد؟»

راوى مى‌پرسد: پس واقعيّت چيست؟ حضرت در يك عبارت مى‌فرمايند: «حُبُّنا أهل البيت.»

 

امام باقر۷ نيز در مورد اين نعمت خطاب به دوستان و شيعيانشان مى‌فرمايند :

«مراد از اين سؤال، پرسش از همان (نعمتى) است كه شما اينك بر آن (متنعّم) هستيد.»

 

به‌هرحال، روايات در اين زمينه بسيار است كه به همين سه نمونه اكتفا مى‌كنيم. از آن‌چه گفته شد، اين‌چنين به دست مى‌آيد كه :

 خداوند، نعمت‌هاى بى‌شمارى به بشر ارزانى داشته كه هيچ‌گاه در قبال آن‌ها سخن از منّت‌گذارى به ميان نياورده است.

 هدايت تنها نعمتى است كه استثنا شده و مشمول مسأله‌ى منّت‌گذارى شده، به‌طورى كه همگان در اين امر، رهين منّت الاهى قلمداد شده‌اند.

 مردم نبايد و نمى‌توانند ايمان‌آوردن خود را بهانه‌اى براى منّت‌گذارى به پيامبر ۶تلقّى نمايند، بلكه اين، آن‌ها هستند كه بايد خويش را از هر جهت مرهون خداوند در اين زمينه بدانند.

 جلوه‌گاه روشن اين هدايت را در نعمت وجود پيامبر ۶و خاندان گرامى‌اش :بايد خلاصه ديد.

 به همين دليل، اين نعمت مشمول پرسش و مواخذه‌ى حق تعالى در جهان واپسين قرار خواهد گرفت.

در روايت است كه پيامبر اكرم ۶فرمود :

«در روز رستاخيز، فرد قدم از قدم برنخواهد داشت مگر آن‌كه به چهار سؤال پاسخ‌گو باشد: اوّل، درباره‌ى عمرش كه چگونه آن را سپرى نمود. دوم، از جوانى‌اش كه چه‌سان آن را به پيرى رسانيد. سوم، از مالش كه از كجا به دست آورد و در چه راه مصرف نمود. و چهارم، عَنْ حُبّنا أهل الْبَيت.»

 

روشن است كه اين روايت بر سرِ آن نيست كه تعيين اولويّت نمايد تا پرسش پيرامون دوستى خاندان پيامبر ۶در اولويّت چهارم قرار گيرد، بلكه بيان حسّاسيّت مسأله‌ى مورد نظر است. به قرينه‌ى روايات پيشين، اين همان «نعمت و منّت» است كه با يك‌ديگر هم‌راه شده و اينك بهره‌وران از آن نعمت، بايد پاسخ‌گوى خداى متعال باشند كه با آن چگونه برخورد كرده‌اند.

و امّا امروز اين نعمت را در چه كس بايد خلاصه ديد؟ آيا جز اين است كه محور اين نعمت به تمام و كمال، در وجود امام عصر ۷قرار گرفته است؟ در اين صورت رواست و بايد كه ما با مراجعه و تمسّك به حضرتش، قدر اين نعمت را به درستى بشناسيم و آن را به جان پاس بداريم. امّا اين‌كه راه و رسم صحيح و كارساز اين قدردانى چيست، مطلبى است كه به‌طور پراكنده در جاى‌جاى مقالات پيشين و هرگاه كه مناسبت ايجاد مى‌كرده، به آن اشاره رفته است.

 

خلاصه اين‌كه اوّليّه‌ترين وظايف را بايد در «تقويت و استحكام مبانى معرفتى»، «محبّت‌ورزى خالصانه»، «چشم‌به‌راهى و گوش‌به‌زنگى»، «گسترش نام و ياد آن‌حضرت در ميان مردم»، «تلاش در تفهيم واقعيّت غيبت»، «چاره‌سازى غربت ايشان»، «ايجاد پيوند قلبى ميان حضرتش با مردم»، «هدايت دورافتادگان از اين وادى» و بيش از همه و پيش از همه‌ى اين‌ها درخواست خالصانه و دردمندانه از خداى متعال براى ظهور آن بزرگوار دانست.

اگر چنين شود، ما در حدّ خود، ضمن اعتراف به كاستى‌هايمان تا حدّى حقّ نمك داشته‌ايم و نعمتى در چنين درجه از اهمّيّت را ـ كه به ازاى آن منّتى سنگين از سوى خداوند بر دوشمان نهاده شده ـ به جان پاس داشته‌ايم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد .

اينك آيا ما به راستى چنين هستيم و چنان كرده‌ايم؟ پاسخ را بايد در دو عرصه‌ى انديشه و عمل خويش جويا باشيم. اين كار با اندك دقّت نظر در اين دو پهنه كاملا عملى است. اميد كه نگرش بر اين هر دو صحنه، سربلندى در اين ميدان را برايمان ارمغان بياورد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲۵ آن نور چيست؟

واژه‌ى نور، در متون دينى ما از قرآن و روايات به فراوانى به‌كار رفته است؛ هر چند كه لغت معناى آن را «روشنى و خلاف تاريكى» گفته و يا «ضوء منتشرى كه بر ديدن كمك كند» و يا

 

«آن‌چه چيزها را آشكار مى‌كند» و يا «آن‌چه فى نفسه آشكار است

و غير خود را آشكار مى‌كند» .

 

در همه‌ى اين معانى، مفهوم روشنى نهفته است؛ امّا كاربرى آن در مدارك اسلامى ـ اعمّ از قرآن و روايات ـ به گونه‌هاى مختلف صورت گرفته است كه فعلا در كار واژه‌شناسى كلمه‌ى نور و ريشه‌يابى آن نيستيم. تنها كافى است بدانيم كه اين كلمه در قرآن و روايات، هم بار مادّى ظاهرى بر خود گرفته و هم در مسائل معنوى به‌كار رفته كه در اين هر دو نيز، مفهوم روشنى و روشنگرى لحاظ شده است.

به عنوان نمونه، اين واژه در قرآن گاهى در كنار ظلمت قرار گرفته و گاهى بيانگر روشنى ماه و خورشيد شده كه امور مادّى و

 

ظاهرى است. گاه نيز موضوع ايمان را شامل مى‌شود كه مسأله‌اى

معنوى و باطنى است.

قرآن مجيد مى‌فرمايد :

(يُريدونَ لِيُطْفِئوا نُورَ اللهِ بِأفْواهِهِمْ وَ اللهُ مُتِمُّ نورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافرونَ)

 

اينك در همين ارتباط دو سؤال مطرح مى‌شود :

۱ـ آن نور چيست؟

۲ـ سرنوشت آن چه خواهد شد؟

براى پاسخ‌يابى اين دو سؤال، سرى به برخى مدارك دينى مى‌زنيم :

در شب ميلاد مولايمان امام عصر ۷(نيمه‌ى شعبان) نيايشى وارد شده كه در آغاز آن، سخن از اين مولود گران‌قدر در ميان مى‌آيد و خداى بزرگ به آن شب و به مولود آن ـ كه حجّت خداوندى و موعود اوست ـ سوگند داده مى‌شود . در ادامه‌ى همين زيارت، سخن

از نورى به ميان مى‌آيد كه اين ويژگى‌ها را داراست :

نورکَ المتألق: نور درخشان تو.

ضياءکَ المشرق: روشنايىِ تابان تو.

علم النّور في طخياء الدّيجور: رايت نور در ظلمت شب تيره.

نوره الَّذي لايخبو: نور خدايى كه پنهان نشود.

آن نور، نور خداست؛ درخشان و تابان است؛ ستون نورى است كه در شب‌هاى تيره مى‌درخشد و خلاصه نورى خدايى است كه هرگز خاموش نمى‌شود. اين همه تعبيرات درباره‌ى امام عصر ۷است. در نتيجه، پاسخ سؤال اوّل روشن مى‌شود كه آن نور الاهى ـ كه تابنده و روشنى‌بخش بوده و دل تاريكى‌ها را مى‌شكافد و خاموشى‌ناپذير مى‌باشد ـ همان نور وجود امام عصر ۷است.

و امّا سؤال دوم كه سرنوشت اين نور، چه خواهد بود؟

در نيايشى ديگر مى‌خوانيم :

«اَللّهُمَّ أحي بِوَليِّکَ الْقُرآن وَ أرِنا نوره سَرمَدآ لا لَيلَ فيهِ.»

 

«خدايا! به (ظهور) ولىّات قرآن را حياتى (دوباره) بخش و نور جاودانه‌ى آن را به ما بنمايان؛ نورى كه تاريكى شب را در آن راهى نباشد.»

يعنى اين نور، سرانجام در كار احياى مجدّد قرآن فعّال خواهد شد و ظهورش احياگر آيين اسلام است.

در نيايشى ديگر چنين آمده :

«السَّلامُ عَلى شَمْسِ الظّلام وَ بَدْرِ الَّتمام.»

 

«درود بر خورشيد فروزان در دل تاريكى‌ها و درود بر ماه نورافشان شب‌هاى بدر.»

مراد از اين هر دو تعبير نيز، امام عصر ۷است كه جلوه‌ى تامّ و تمام اين درخشش پس از ظهور و پايان دوره‌ى غيبت حضرتش نمايان خواهد شد. اين درخشش، جهان و جهانيان را در ميان گرفته و بساط ظلمت را بر مى‌چيند.

در نيايشى ديگر، از حضرتش به «نورَ الله الَّذي لايُطفى»

تعبير شده است؛ نور الاهى كه خاموشى در آن راه ندارد. اين بيان دقيقآ همان حقيقت قرآنى را به ياد مى‌آورد كه در آغاز مقال بدان اشاره رفت. يعنى كسى تاب و توان رويارويى با حضرتش نخواهد داشت. ايشان مصداق تامّ و تمام همان نورى است كه قرآن آن را خاموش‌نشدنى تعبير كرده و هرگونه تلاش را در بى‌فروغ‌كردن آن محكوم و بى‌اثر دانسته و نيز خداوند را ـ على‌رغم ناخوش‌آيندىِ كافرانِ، پشتيبان و روشنى‌افزاى آن نور مى‌داند. چنين است كه :

چراغى را كه ايزد برفروزد هر آن‌كس پُف كند، ريشش بسوزد

و چه بسا كه ريشه‌اش بسوزد. جاهلانه در مقابل كسى قد علم كرده كه خلاصه و عصاره‌ى تمامى انبيا و اولياى سلف است و آن‌گاه كه قد برافرازد و نهضت آغازد، كسى را تاب و توان رويارويى با او نيست. به فرمان الاهى، ناكامى‌هاى آن مردان خدايي‌ـ كه در دل اعصار و قرون پيشين درخشيدند؛ امّا همواره با نامرادى و مخالفت و آزار و روى‌گردانى روبه‌رو بودند ـ در اين دوره چاره مى‌شود. آنگاه

براى يك‌بار هم كه شده، جهان جلوه‌گاه كامل و آينه‌ى تمام‌نماى طرح‌هاى الاهى خواهد شد.

عزيزان! به يقين بدانيد كه ـ چه بشر بخواهد و چه نخواهد ـ اين نور سرانجام طالع مى‌شود و از افق گيتى سر خواهد زد. آيا شايسته نيست كه باورداران حضرتش پيش از پيش در كار تدارك و زمينه‌سازى طلوع اين خورشيد جهان‌تاب و آن ماه شب‌افروز باشند؟

بياييد تا به جان و به جِدّ، از خدا بخواهيم كه :

«أحينا في دولَته ناعمينَ وَ بِصحبته غانمين و بحقّه قائمين و مِن السّوء سالمين.»

 

در اين بخش از نيايش، از خداوند جهان چهار ارزش والا را مى‌طلبيم:

 حيات و برخوردارى از بى‌كران نعمت‌ها در دولتش

 اغتنام فرصت براى هواخواهى و جانب‌دارى، و در يك كلام هم‌راه‌شدن با آن‌حضرت

 ايستادگى در راه حق

 راه سلامت گزيدن از پليدى‌ها

دو خواسته‌ى اوّل و چهارم در ارتباط با خود ماست. در آغازين درخواست از خدا مى‌خواهيم كه آن دولت را درك نموده و به مفهوم كامل كلمه متنعّم باشيم. و در جمله‌ى پايانى سلامت از گزند هر بدى و پليدى را براى خود مى‌طلبيم.

دو خواسته‌ى دوم و سوم، به نقش ما در نسبت با آن‌حضرت مرتبط است، به‌گونه‌اى كه فرصت را غنيمت شمرده و تا سر حدّ امكان و توان شيوه‌ى جانب‌دارى حضرتش را پيش گيريم. در سومين خواسته، سخن از ايستادگى و استوارى و پاى‌مردى و پايدارى بر حق او در ميان مى‌آوريم. اين هر دو، مى‌تواند هم در غيبت و هم در ظهور براى ما مطرح باشد؛ يعنى اين دو عرصه‌ى خدمتى تنها مربوط به يكى از اين دو دوره نيست، بلكه مى‌تواند و بايد كه در هر دو مقطع، شيوه‌ى جارى زندگى كسانى باشد كه با نامش آشنا و با يادش زنده‌اند و اميد كه ما در اين زمره باشيم. حيات را جز در كنار او براى خويش نخواهيم كه :

برو اى طاير ميمون همايون‌آثار پيش عنقا سخن زاغ و زغن باز رسان

سخن اين است كه ما بى‌تو نخواهيم حيات برو اى پيك خبرگير سخن باز رسان

و نيز همواره جاى خالى حضرتش را در ميان خود احساس كنيم كه :

ز هر گذر كه گذشتم به هر كمر كه نشستم

به آب ديده نوشتم كه دوست، جاى تو خالى

و زندگى را تنها و تنها با او و در كنار او براى خود روا بشماريم كه :

اى باد صبا اگر توانى از راه وفا و مهربانى

از من ببرى خبر به يارم كان سوخته‌ى تو در نهانى

مى‌مرد ز اشتياق و مى‌گفت كاى بى‌تو حرام زندگانى

آمين يا ربّ العالَمين

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲۶ راه ميانه

«اعتدال» راهى ارزشى و شيوه‌اى اجرايى است كه قرآن و روايات، به‌كارگيرى آن را در نوع عرصه‌هاى زندگى فردى و اجتماعى توصيه كرده‌اند، تا جايى كه اساسآ بر مبناى كلام الهى :

(وَ كَذلِکَ جَعَلْناكُم أُمَّةً وَسَطآ لِتَكونوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكونَ الرَّسولُ عَلَيْكُمْ شَهيدآ)

 

اين ارزش والا، از ويژگى‌هاى آيين اسلام برشمرده شده است. در اين‌جا بحث تفسيرى آيه مورد نظر نيست كه مراد از امّت وسط كيان‌اند و گواه واقع‌شدن چه كسانى مطرح شده و پيامبر ۶بر چه گروهى شاهد مى‌باشد.

آن‌چه در اين مقاله دنبال مى‌شود، ابتدا پرداختن به توضيح افزون‌تر اين ارزش در عرصه‌هاى گوناگون است و سپس به روال اين مجموعه، اين ارزش را در ارتباط با مولايمان امام عصر أرواحنافداه پى مى‌گيريم.

انفاق را در نظر گيريد كه چه آموزه‌ى مهم، اثرگذار، مفيد و زيباى دينى است؛ امّا با اين‌همه، مشى اعتدال و ميانه‌روى بر آن حاكم شده است، آن‌جا كه مى‌فرمايد :

(وَ انْفِقوا في سَبيلِ اللهِ وَ لاتُلْقوا بِأيديكُمْ إلَى التَّهْلُكَةِ)

(در راه خدا انفاق كنيد و به دست خويش خود را به مهلكه ميندازيد.)

 

يعنى ميانه‌روى پيش گيريد. هرچند كه انفاق قدر و والايى بسيارى دارد؛ امّا خود را نيز فراموش نكنيد و مشكل‌ساز نشويد.

 گشاده‌دستى ارزشى است كه اسلام آن را مهم دانسته، ولى در عين‌حال روا نمى‌شمارد كه در اين راه افراط حاكم شود. از اين‌رو قرآن مى‌فرمايد :

(وَ لاتَجْعَلْ يَدَکَ مَغْلولَةً إلى عُنُقِکَ وَ لاتَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلومآ مَحسورآ)

 

يعنى ثمره‌ى افراط‌پيشگى در گشاده‌دستى، چيزى جز ملامت و سرزنش خود و حسرت‌زدگى نيست. پس بايد در اين زمينه نيز راه ميانه را پيمود.

در همين زمينه قرآن در وصف مؤمنان و شيوه‌ى آنان در زندگى مى‌فرمايد :

(وَ الَّذينَ إذا أنْفَقوا لَمْ يُسْرِفوا وَ لَمْ يَقْتُروا وَ كانَ بَيْنَ ذلِکَ قَوامًا)

 

همان ميانه‌روى مورد اشاره در اين‌جا نيز مورد تأكيد قرار گرفته است. با همه‌ى ارج و قدرى كه موضوع انفاق دارد، پيش‌گرفتن راه ميانه در آن توصيه مى‌شود و قرآن از اين مشى اعتدال تعبير به “قوام” ـ به معنى ميزان، استوار و ميانه ـ مى‌نمايد.

 نماز عبادتى است كه در بلنداى ويژه‌اى قرار گرفته است. قرآن در آداب اداى اين فريضه مى‌فرمايد :

(وَ لاتَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لاتُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِکَ سَبيلا)

 

نه در نماز خواندن صداى خود را بلند نما و نه آن‌چنان آهسته نماز را ادا كن. و راه ميانه پيش گير. يعنى اعتدال بايد حتّى در خواندن نماز، از جهت ميزان صدا نيز حاكم باشد.

 

 قرآن مجيد از زبان لقمان خطاب به فرزندش چنين مى‌فرمايد كه :

(وَ اقْصِدْ في مَشْيِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إنَّ أنْكَرَ الاْصْواتِ لَصَوْتُ الْحَميرِ)

 

در اين آيه به‌روشنى موضوع راه ميانه در پيش گرفتن در عرصه‌هاى زندگى، مورد تأكيد قرار گرفته است. واژه‌ى قصد در لغت به معنى متوسّط و معتدل و راست به‌كار رفته است . مقتصد كسى

است كه اين راه ميانه را پيش گرفته و پيش مى‌رود. اقتصاد، دانش و بينش و علم و عمل و به‌طور كلّى روش اجرايى اين كار باارزش است. از اين‌رو در روايت آمده كه «لا هلاک مَعَ اقتصاد: با ميانه‌روى هلاكتى در كار نيست» و اين امر تا بدان‌جا مهم شمرده شده است كه

در روايت چنين آمده است :

«إذا أرادَ الله بِعَبد خَيْرآ ألهَمَهُ الاْقتِصاد.»

 

«هرگاه خداى متعال اراده‌ى خيررسانى به بنده‌ى خويش نمايد، پيش‌گرفتن مشى معتدل و ميانه را در زندگى به او الهام مى‌نمايد.»

 محبّت و عداوت، اگر از حدّ مجاز خود خارج شد و راه افراط در پيش گرفت، فاجعه به‌بار مى‌آورد و فرد را تا سر حدّ هلاكت پيش مى‌برد. از اين‌روست كه حضرت امير ۷ فرمود :

«هَلَکَ فىَّ رجلان محبٌّ غال وَ مُبْغِضٌ قال.»

 

«دو گروه درباره‌ى من به هلاكت فرو مى‌افتند: دوستى كه راه غلوّ در پيش گرفته و دشمنى كه راه بدخواهى، علو و سركشى و از حد گذراندن را پيشه‌ى خود ساخته است.»

اگر دوست‌دار على ۷ حضرتش را به واقع ـ آن سان كه بودند ـ بشناسد و دوست بدارد، هرگز در دام غلوّ نمى‌افتد؛ چه رسد كه آن بنده‌ى والاى خداوند را به غلط خدا بنامد. دشمن على ۷ نيز اگر راه اعتدال ـ حتّى در همان دشمنى خويش ـ پيش گيرد و به دام سركشى نيفتد، هرگز حضرتش را مستوجب لعن و طرد و سبّ نخواهد دانست. در اين‌صورت، علوّ و غلوّ در دو سوى ميانه‌روى قرار دارد؛ ارزشى كه به آن توصيه شده‌ايم و ضدّ ارزش‌هايى كه به شدّت از آن‌ها منع گرديده‌ايم.

به‌هرحال، اين مقوله ـ يعنى مطالعه و ملاحظه‌ى مشى اعتدال در زمينه‌هاى گوناگون‌ـ امرى نيست كه به همين مختصر پايان يابد، بلكه مى‌طلبد كه با دقّت و در تمام عرصه‌ها مورد مطالعه قرار گيرد، تا آن‌گاه مشخّص شود كه حكمت آيه‌ى (وَ كَذلِکَ جَعَلْناكُم أُمَّةً وَسَطآ) چيست و چرا از اسلام و امّت اسلام با اين ويژگى بارز تعبير شده است.

اميرالمؤمنين ۷ مى‌فرمايد :

«اليـَمينُ وَ الشِّمال مضلّة وَ الطَّريق الوسْطى هي الجادّة.»

 

«گرايش به چپ و راست موجب گم‌راهى شده و جادّه همان راه ميانه است.»

امّا قصد از اين مقدّمه‌ـ كه كمى هم به‌طول انجاميدـ چه بود؟

از ويژگى‌هاى امام عصر ۷و نظامى كه حضرتش در ميان مردم جوامع مختلف برپا مى‌دارد، همين مشى اعتدال و ميانه‌روى است، تا آن‌حد كه اين موضوع همانند معيارى ارزنده و مهم تلقّى شده كه همگان موظّف به انطباق خويش با آن مى‌باشند. در يكى از نيايش‌هاى مربوط به آن‌حضرت، از خدا چنين درخواست مى‌نماييم :

«اَللّهُمَّ اسْلُکْ بِنا عَلى يَدَيْهِ مِنْهاج الهـُدى وَ المحجة العُظمى وَ الطَّريقَة الْوُسْطى الَّتي يَرجع إلَيْها الغالي وَ يَلحق بها التّالي.»

اين جمله به‌خوبى راه و رسم امام عصر ۷را نشان مى‌دهد كه حضرتش چگونه با ضدّ ارزش‌هايى از رديف اسراف و تبذيرها، تندروى‌ها و كُندروى‌هاى بى‌مورد، گشاده‌دستى‌هاى بيهوده و خسّت‌هاى ناروا و اساسآ تمامى نمادهاى مخالف اعتدال و ميانه‌روى روبه‌رو شده آن‌ها را در هم مى‌كوبد. در مقابل، بساط و بنيان عدل و اعتدال در تمامى عرصه‌ها را گسترانيده و بنا مى‌نهد. يعنى بار ديگر همان ويژگى «اُمَّةً وَسَطآ» را كه قرآن روى آن تأكيد اكيد به عمل آورده بود، حياتى تازه بخشيده از نو زنده مى‌كند.

حضرت اميرالمؤمنين ۷ نيز بر اين واقعيّت به‌شدّت پاى مى‌فشارند، آن‌جا كه مى‌فرمايند :

«نَحْنُ النـُّمْرُقَةُ الْوُسْطى بِها يَلْحَقُ التّالي وَ إلَيْها يَرْجِعُ الْغالي.»

 

«ما راه و جايگاه ميانه و حدّ وسط (مسير هموار و نرم) هستيم كه دنبال‌افتادگان بايد به ما ملحق شوند و پيش‌افتادگان بايد به‌سوى ما بازگردند.»

روشن است كه تنها اين‌چنين تشيّع و پيروى است كه مى‌تواند ما را به مقصد رساند.

به‌هرحال، اينك كه امام عصر ۷ در زمان ظهور، با برنامه‌هاى خويش ما را به اين راه ميانه خواهند كشيد، چه بهتر كه ما پيش از آن، با الهام از آيات و روايات و سيره‌ى پيشوايان دين، خود را آماده‌ى چنين اصلاح ساختارى در هر دو عرصه‌ى فكر و عمل بنماييم و بكوشيم تا همواره مشى اعتدال بر ما حاكم گردد. نبايد اجازه ندهيم كه دو حالت نابه‌جاى افراط و تفريط بر افكار و اعمال ما سايه بيندازد، به‌طورى كه از ميانه‌روى بازمانيم و در نتيجه فرصت كوتاه عمر را در آزمايش انديشه‌هاى چپ و راست و گرايش‌هاى فكرى و عملى به اين سوى و آن سوى تباه كنيم.

اگر يقين داشته باشيم كه امام عصر ۷راه اعتدال پيش خواهند گرفت و با هرگونه تندروى و كندروى برخورد خواهند نمود – كه قطعآ چنين خواهد شد ـ به يقين ما نيز به هيچ دليل و بهانه‌اى با امواج خروشان ناشى از اين افراط و تفريط‌ها هم‌راه نخواهيم شد و هرگز به خود اجازه نخواهيم داد كه گامى فراتر از «راه ميانه»، «راه قصد»، «راه وسط» و «راه عدل» برداريم؛ چرا كه به جِدّ باور داريم كه راه و رسم پيشوايمان چنين است. به اميد آن روز كه خود از نزديك، شاهد اين عمل‌كرد زيبا در پهنه‌ى گيتى باشيم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲۷ پيشواى عادل ـ پدر صالح

اصطلاح «مستجاب‌الدّعوه» را شنيده‌ايم. فردى كه داراى اين ويژگى است، خواسته‌هايش در پيشگاه خدا جايگاهى دارد و معتبر است و به اصطلاح تير دعايش به هدف مى‌نشيند. عرصه‌ى نيايش، پهنه‌ى بسيار گسترده‌اى است كه شناخت و دست‌رسى به تمامى كرانه‌هاى آن دشوار مى‌نمايد. در مجموعه‌هاى روايى شيعه بخش‌هاى مفصّلى به موضوع دعا اختصاص يافته كه در مباحث مختلف مربوط به آن، سخن به ميان آورده شده است. ملاحظه‌ى

فهرست ابواب مربوط در اين مجاميع روايى، خود نشان‌دهنده‌ى جايگاه والاى نيايش در ساحت دين مى‌باشد.

در ميان اين عناوين، دو سر فصل به چشم مى‌خورد: «آنان كه دعايشان مستجاب مى‌شود» و «آنان كه دعايشان راه به جايى نمى‌برد و مستجاب نمى‌گردد». هر دو گروه در روايات، دسته‌بندى و نام برده شده‌اند . پرداختن به آن، خود بحث مفصّلى مى‌طلبد كه

خارج از حوصله‌ى اين مختصر و موضوع اين مجموعه مى‌باشد.

آن‌چه در اين مقال دنبال مى‌شود، آن است كه بنا به روايات، از جمله كسانى كه تير دعايشان به دقّت تمام به هدف مى‌نشيند و مستجاب مى‌شود، دو گروه زيرين مى‌باشند :

۱ـ الإمام المقسط

۲ـ الوالد الصّالح

«پيشواى عادل و پدر صالح» در شمار كسانى هستند كه درخواست آنان در پيشگاه خداى متعال مستجاب مى‌شود و به فرموده‌ى امام باقر ۷ :

«از خداى بزرگ مخفى نمى‌ماند و حايل و حجابى ميان دعاى اين دو و پروردگار متعال قرار نمى‌گيرد.»

 

با كمى دقّت مى‌توان دريافت كه امام عصر ۷اين هر دو ويژگى را با هم دارا مى‌باشند.

 از امام ۷در روايات به‌عنوان «الوالد الشّفيق» تعبير شده است و اين در حالى است كه بنا به روايت معروف «أنَا وَ عَلىٌّ أبوا

هذِهِ الاُْمَّة» ، پيامبر ۶و على ۷ ـ و بالتّبع تمامى ائمّه‌ى

طاهرين :بنا به صريح بيان رسول اكرم ۶ ـ نقش پدر را براى اين امّت عهده‌دار مى‌باشند. در روايات گاهى تصريح به اين امرـ يعنى نقش پدري‌ـ براى پيامبر ۶به‌عمل آمده، آن‌جا كه مى‌فرمايد :

«انَّ رَسول الله أب لِجَميع أُمَّته.»

 

گاهى با مددگيرى از بيان قرآنى پيرامون همسران پيامبر ۶ كه آنان را مادران مؤمنان قلمداد كرده، پيشوايان دين چنين فرموده‌اند كه «أزواجه أُمَّهاتهم وَ هُوَ أب لَهـُمْ» و گاهى ديگر به استناد موضوع

اولويّت پيامبر ۶بر مؤمنان گفته شده است كه: «النَّبىّ أوْلى بِالْمـُؤْمِنينَ… وَ هُوَ أب لَهـُمٌ.».

 

به هر حال، اين كه پيامبر و على ۸و نيز ائمّه‌ى معصومين :نقش پدر را بر امّت عهده دارند، موضوعى نيست كه نياز به ارائه‌ى سند چندانى داشته باشد. اين موضوع آن‌قدر روشن بوده كه مردم نيز چنين تلقّى داشته‌اند.

به‌عنوان نمونه پيامبر اكرم ۶گروهى از اهالى يمن را در ميان صفوف مردم مسلمان مى‌فرستد و از آن‌ها مى‌خواهد كه بين ايشان جانشين حضرتش را بيابند. اين گروه هيچ‌گونه شناختى نسبت به حضرت امير ۷نداشتند، امّا با ارائه‌ى طريق‌هايى كه حضرت رسول ۶ – به استناد آيات قرآن و به‌صورت كلّى و نه مصداقى ـ به عمل آورده بود، سرانجام على ۷را در ميان جمعيّت شناسايى كرده و نزد پيامبر ۶آوردند. آنان در بيان مبناى اين انتخاب صحيح خود اظهار داشتند كه :

«كَأنَّهُ لَنا أب وَ نَحْنُ عِنْدَهُ بَنون.»

 

«گويى او پدر ما است و ما نزد وى چونان فرزندان مى‌باشيم.»

خلاصه اين‌كه در منطق دين، از پيامبر و امامان عليهم السلام به عنوان پدران امّت ياد شده است. امروز عهده‌دار اين نقش نسبت به امّت اسلامى، امام عصر ۷است كه در جايگاه پدر امّت استقرار دارد. شايد يكى از رمزهاى ناميده‌شدن شيعه در دوران غيبت به «ايتام آل محمّد» نيز همين قطع‌شدن ارتباط ظاهرى ميان فرزندان با پدر گرامى‌شان در دوره‌ى پنهانى آن‌حضرت مى‌باشد؛ همان‌طور كه روايات نيز به‌روشنى گوياى اين مطلب مى‌باشند.

 

بنا به معرّفى‌هايى كه مدارك دينى از امام عصر ۷به عمل مى‌آورند، حضرتش رهبرى الاهى است كه در اوج عدل‌پرورى و ظلم‌ستيزى قرار دارند. استقرار در بلنداى دادگرى و قسط، از عمده‌ترين ويژگى‌هاى آن‌حضرت است؛ چندان كه نيازى به توضيح افزون ندارد. همه‌جا مشخّصه‌ى نظامى كه آن‌حضرت بنيان مى‌نهند، قسط و عدل بيان گرديده است. آن‌حضرت با پشتوانه‌ى الاهى طرحى نو درمى‌اندازد و جهانى را ـ كران تا كران ـ از داد و دادگرى آكنده مى‌نمايد، تا آن‌جا كه هيچ نمادى از ظلم و ستمگرى در جامعه‌ى انسانى به چشم نخواهد خورد و برجاى نخواهد ماند. بدين‌سان يك‌بار ديگر «عدل على ۷» نه تنها در خاطره‌ى انسان‌ها شكل مى‌گيرد،كه تمامى آن در خارج نيز محقّق مى‌شود.

اينك ماييم و اين «پيشواى عادل و پدر صالح» كه در آغاز مقال گفتيم خداوند دعاى اين گروه را پذيراست و اگر آنان دعايى كنند، به يقين به هدف اجابت خواهد رسيد. امام عصر ۷يك‌تنه، هم پيشوايى عادل و هم پدرى صالح براى قاطبه‌ى امّت مى‌باشند. اين دو ويژگى در ايشان جمع آمده است. آيا مى‌توان بلنداى دو واژه‌ى عدل و صلاح را جز در شخص و شخصيّت آن‌حضرت متجلّى ديد؟ و آيا عدالت و صلاحيّت به مفهوم كامل خود، تنها و تنها در اين «پيشواى عادل ـ پدر صالح» خلاصه نمى‌شود؟

اگر چنين است ـ كه هست ـ پس چه بهتر كه خويش را در معرض دعاى حضرتش قرار دهيم؛ چرا كه بى‌ترديد اگر او براى ما دعا كند، اوجى وصف ناشدنى در پيشگاه قرب حق‌ـ تعالي‌ـ خواهيم يافت. به‌راستى آيا مى‌توانيم نهال اين اميد را در سرزمين دل‌هاى خويش بپرورانيم، تا آن‌جا كه به بار بنشيند و برگ و بر و شاخه و ثمر دهد؟

بارورى اين نهال، آن‌جا ممكن است كه در يك نگاه و اقدام واقع‌بينانه ملاحظه‌ى آلودگى و تهى‌دستى كه عرصه‌ى زيست را بر بسيارى از ما تنگ كرده، سبب نشود كه خويش را به دست خود، از اين خير كثير محروم نموده و در معرض قرار ندهيم؛ چرا كه اگر آلودگى ظاهرى و باطنى بخواهد سدّ راه شود، زبان حال و قالمان اين است كه :

گر من آلوده‌دامن‌ام، چه عجب همه عالم گواه عصمت اوست

و چنان‌چه تهى‌دستى مادّى و معنوى پاى در ميان گذارد، خواهيم گفت :

فقر ظاهر مبين كه حافظ را سينه، گنجينه‌ى محبّت اوست

سپاس خدا را كه از اين گنجينه در درون خويش برخورداريم. از اين‌رو اگر به جدّ و جهد بر سر آن باشيم كه خويش را در منظر او قرار دهيم، چه بسا كه اين خود باعث شود كه راه صلاح و اصلاح و آراستگى و پيراستگى پيش گيريم تا آن‌جا كه محبوب او شويم. اين امر چندان بعيد نيست، ضمن اين‌كه سخن نه بدان معنى است كه ما ارزش يافته‌ايم، بلكه اوست كه كانون مهر و محبّت و عاطفه و انسانيّت است، به شرط آن‌كه ما صدق نشان دهيم و صلاح پيشه كنيم. آيا به واقع چنين هستيم؟ اگر تاكنون چنين نبوده‌ايم، آيا اينك كارى خواهيم كرد كه جلب نظر و عنايت ويژه‌ى حضرتش را بنماييم؟ تا آن‌جا كه حتّى يك‌بار براى ما هم از خدا بخواهد كه: «اَللّهُمَّ انَّ شيعَتَنا مِنّا…»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲۸ گزارش

” آن روز در كنار امام محمّدباقر ۷نشسته بوديم. خانه‌ى ايشان پُر از جمعيّت بود. در اين هنگام پيرمردى عصازنان وارد شد و در آستانه‌ى در ايستاد. ابتدا به آن‌حضرت سلام كرد و آرام گرفت. امام ۷پاسخ سلام او را دادند. آن‌گاه پيرمرد فرتوت روى به جمعيّت آورد و به همه‌ى حاضران سلام كرد و ساكت شد. مردم نيز پاسخ سلام او را دادند. وى سپس روى به امام باقر ۷نمود و از ايشان درخواست نمود كه او را نزديك خود آورند.

آن‌گاه چنين گفت: خدا مرا فداى شما كند، من شما را دوست مى‌دارم و دوست‌دار دوستان شما نيز هستم و ـ به خدا سوگند ـ اين دوستى و علاقه‌مندى من، چه به شما و چه به دوستانتان به انگيزه و طمع دنيوى نيست؛ هم‌چنين كينه‌ى دشمنان شما را در دل دارم و از آنان بيزارى مى‌جويم و ـ به خدا سوگند ـ اين دشمنى هم به‌خاطر خصومت شخصى ميان من و آنان نيست. به خدا قسم من حلال شما را حلال و حرام شما را حرام مى‌شمارم و چشم‌انتظار برپايى امر شما هستم. اى به فدايت، آيا بر من اميدى مى‌رود؟

حضرت فرمودند: «نزد من بيا.» او چنين كرد و تا آن‌جا پيش آمد كه حضرت او را در كنار خود نشاندند. آن‌گاه به او فرمودند : «پيرمرد، همين سؤال را كه تو امروز با من مطرح كردى روزى ديگر فردى با پدرم علىّبن‌الحسين ۷مطرح نمود. پدرم در پاسخ به او گفت: تو اگر با چنين حالتى چشم از جهان فروبندى، بر پيامبر ۶و اميرمؤمنان و حسنين : و بر من وارد خواهى شد، در حالى‌كه قلبت را اطمينان و آرامش و راحت و سُرور و آسودگى فرا گرفته و چشمت روشن مى‌شود و آن‌گاه كه جانت به لب رسد ملائكه خداوندى با روح و ريحان به استقبال تو خواهند آمد. و اگر بر همين منوال كه گفتى، باشى و زنده بمانى، خود روشنى چشم خويش را مى‌بينى و سرانجام هم با ما در بالاترين درجات بهشت جاى خواهى گرفت.»

پيرمرد از سرِ شگفتى، بار ديگر جوياى پاسخ سؤال خود شد و حضرتش نيز ديگر بار همان سخنان خود را تكرار فرمودند. اين‌بار پيرمرد با حالت استفهامى گفت: يعنى اگر من بميرم، بر پيامبر و اميرمؤمنان و حسنين و علىّبن‌الحسين :وارد خواهم شد و قلبم آرامش و اطمينان مى‌يابد و هنگام جان‌به‌لب‌رسيدن با روح و ريحان مورد استقبال فرشتگان بلندمرتبه‌ى خداوند قرار مى‌گيرم و اگر در اين جهان بمانم، روشنى چشم خواهم يافت و سرانجام با شما در بالاترين درجات بهشت جاى خواهم گرفت؟

حضرت باقر۷ سخنان او را تأييد فرمودند. وقتى پيرمرد از اين مسأله اطمينان يافت، صداى خود را به گريه بلند نمود و آن‌چنان هاى‌هاى گريست كه بر زمين افتاد. با ديدن اين صحنه فرياد گريه‌ى حاضران، مجلس را فرا گرفت. در اين هنگام حضرت باقر۷ پيش آمد و با دست خويش پلك‌ها و مژه‌هاى پيرمرد را از قطرات اشك پاك نمود.

آن‌گاه پيرمرد سر بلند نمود و از حضرت باقر۷ درخواست كرد تا دستشان را به او بدهند. وقتى حضرت چنين كردند او دست حضرت را گرفته و بوسيد و بر چشم و چهره‌ى خويش نهاد و پيراهنش را به كنارى زد و دست امام ۷را بر صدر و سينه‌ى خود نهاد. پيرمرد پس از بازيافتن آرامش برخاست و خداحافظى كرد و به آرامى راه خود را پيش گرفت، در حالى‌كه امام ۷با نگاه خويش او را بدرقه مى‌نمودند. آن‌گاه حضرتش روى به حاضران كرده و فرمودند: «اگر كسى دوست دارد فردى از اهل بهشت را بنگرد، اين مرد را نظاره كند.» “

 

روايتگر اين گزارش، حكم‌بن‌عتيبه است، كه آن را از يكى از نشست‌هاى خود و جمعى ديگر با امام باقر ۷روايت كرده و در پايان آن مى‌گويد: من هرگز چنين مجلسى پر احساس نديده بودم. اين سخن حاكى از حال و هواى روحانى حاكم بر آن جمع مى‌باشد.

به‌نظر شما، جان كلام و نقطه‌ى اصلى اين گزارش را در كجا بايد جست‌وجو كرد؟ اين‌همه تكريم از اين پيرمرد، به چه انگيزه و در ارتباط با چه مسأله و يا مسائل مهمّى صورت مى‌گيرد؟ بار ديگر خلاصه‌ى متن گزارش را بنگريد تا پاسخ اين پرسش‌ها را بيابيد.

دوستى خاندان پيامبر ۶ «أحبّكم»

دوست‌دارىِ دوستان ايشان «أحبّ مَن يحبّكُم»

نفى انگيزه‌ى طمع دنيوى در اين دوستى «وَ الله ما أحبّكم و أحبّ مَن يحبّكم لطَمع في دُنيا»

دشمنى با دشمنان اين خاندان «وَ انّ ي لأبغض عدوّكم»

بيزارى‌جستن از آنان «وَ أبرأ منه»

نفى انگيزه‌هاى شخصى در اين دشمنى «وَ الله ما أبغضه وَ أبرأ منه لِوَترٍ كان بَيني وَ بينه»

پاى‌بندى به حلال و حرام دين بر مبناى تعيين خاندان پيامبر ۶ «وَ الله إنّ ي لأحلّ حلالكم وَ أحرم حرامكُم»

انتظار امر خاندان پيامبر (برپايى دولت كريمه‌ى ايشان) «وَ انتظر أمركم»

بدين‌ترتيب پيرمرد در ارائه اعتقاد خويش به پيشگاه امام ۷روى هشت نكته‌ى بارز دست گذاشته است. موضوع پايانى از اين مجموعه، مسأله‌ى انتظار فرج و چشم‌به‌راهى است كه وى نسبت به آينده‌ى اسلام و جهان ابراز مى‌دارد.

از منظر ديگر، جامعيّت اين مجموعه‌ى اعتقادى را مى‌توان از ترسيمى كه امام باقر ۷از پى‌آمد چنين باورهايى ارائه فرموده‌اند نيز به‌دست آورد، تا آن‌جا كه بنا به فرموده‌ى ايشان، اين مجموعه‌ى اعتقادى حيات و ممات فرد را پوشش مى‌دهد و از دنيا تا آخرت او را فرا مى‌گيرد، وى را بر اين بلنداى زيبا جاى مى‌دهد كه چنين فردى از چنان قرب جوارى با پيشوايان دين بهره‌مند مى‌شود كه به بيان ايشان، پيرمرد «تَكونُ مَعَنا فِ ي السّنام الاْعلى: با ما در بالاترين درجات بهشت خواهد بود.»

به‌راستى محبّت‌ورزى خالص و به‌دور از طمع دنيوى و دوستى خالصانه، چه كيمياى ارزشمندى است كه اگر به پاى اين بزرگواران نثار شود، چنين بار و برى مى‌دهد؟ و مگر بيزارى‌جستن خالصانه ـ آن‌هم بى‌هيچ انگيزه‌ى شخصى ـ از دشمنان سوگندخورده‌ى آنان چه مى‌كند كه سرانجام جايگاهى چنين والا هم در دنيا و هم در آخرت براى فرد تدارك مى‌بيند؟ آرى، «هَلِ الإْيمان إلّا الْحُبّ وَ الْبُغض؟» آيا ايمان جز دوستى و دشمنى است؟ جز

محبّت‌ورزى و عداوت خالصانه در راه خداست؟

حرام اهل بيت را حرام دانستن و حلال ايشان را حلال دانستن نشانه‌ى شناخت امام و موضوع امامت در جايگاه واقعى آن است، چنان كه چشم‌انتظارى برقرارى دولت حقّه‌ى آنان موضوعى كليدى در باورهاى اساسى شيعى است. دو موضوع دوستى با تبار رسول خدا ۶و بيزارى از دشمنان خاندان پيامبر ۶تجلّى دل‌سپردن به آن‌همه توصيه‌هاى حضرتش در اين زمينه است. دو موضوع بعدى نيز يعنى شناخت امام در جايگاه واقعى و چشم‌انتظارى براى برپايى دولت كريمه‌ى اين خاندان، دقيقآ ساختار اعتقادى و بينش اجتماعى و آينده‌نگرى شيعه را شكل مى‌دهد. رواست كه ما به عنوان شيعه‌ى منتظر اين هر دو را مهم شمرده و روى آن سرمايه‌گذارى كنيم و تنها در اين صورت است كه راه و رسم تشيّع را به‌جا آورده‌ايم.

 

پيرمردى كه گزارش حالش را شنيديد، مجموعه‌اى را به عنوان عقايد خويش ارائه مى‌دهد و امام روى آن‌ها صحّه مى‌گذارد كه دو بُعد احساس و عاطفه از يك‌سو و عقل و منطق دينى از سويى ديگر در اين مجموعه به خوبى و روشنى تام و تمام متجلّى است. اين مطلب به ما مى‌آموزد كه ساختار فكر و احساس ما چگونه بايد شكل بگيرد. نكته‌ى جالب توجّه ديگر نيز همان «زمينه‌سازى» است كه

امامان : درباره‌ى حضرت مهدى ۷و اشاعه‌ى فرهنگ انتظار، از سال‌ها پيش از تولّد ايشان بدان اهتمام داشته‌اند كه داستان پيرمرد، نمونه‌ى گويا و روشنى از اين اقدام مى‌باشد.

راستى آيا ما نيز امام زمانمان را دوست داريم؟

ما نيز دوستان ايشان را دوست داريم؟

ما نيز دشمنان ايشان را دشمن مى‌داريم؟

مانيز از آنان كه آگاهانه و از ره‌گذر عداوت، پاس امامت حضرتش را نداشته‌اند بيزارى مى‌جوييم؟

ما نيز در اين ميدان، خالص و خالى از هر طمع و حساب شخصى گام برمى‌داريم؟

ما نيز در زيارت آل ياسين خطاب به حضرتش مى‌خوانيم : «من دوست‌دار شمايم، از دشمنانتان بيزارى مى‌جويم. حق آن است كه شما بر آن رضايت دهيد و باطل آن است كه شما از آن خشمگين باشيد. معروف آن است كه شما امر كنيد و منكر آن است كه شما از آن نهى نماييد.» آيا در هنگام بيان اين كلمات، به ياد مى‌آوريم واقعه‌اى

را كه حكم‌بن‌عتيبه از دوران امام باقر ۷گزارش كرده است؟

و آيا تاكنون فرصت كرده‌ايد كه عرض اعتقادى اين‌چنين در پيشگاه امام عصر ۷داشته باشيد؟ و اى كاش كه آن‌چه را پيرمرد از امام پنجم ۷شنيد، شما نيز به گوش جان نيوشيده باشيد.

گوارايتان باد!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲۹ حيرت چرا؟

در جاى‌جاى اين مجموعه هرگاه فرصت و مناسبتى يار راه شد، سر در ميان نيايش‌ها برديم و از آن ميان، جمله‌اى را بيرون كشيده و از سرِ دقّت آن را نگريستيم؛ باشد كه راه يابيم و به راه آييم. در اين مقاله نيز چنين شده و كار روى يكى از بخش‌هاى زيارتى ديگر صورت گرفته است. در آغاز، اين قسمت را خطاب به امام عصر ۷با هم مى‌خوانيم :

«أشْهَدُ انَّکَ الْحَقّ الثّابِتُ الَّذي لا عَيْبَ فيهِ وَ أنَّ وَعْدَ اللهِ فيکَ حَقٌّ، لا أرْتابُ لِطولِ الْغَيْبَةِ وَ بُعْدِ الاْمَدِ، وَ لا أتَحَيَّرُ مَعَ مَنْ جَهِلَکَ وَ جَهِلَ بِکَ، مُنْتَظِرٌ مُتَوَقِّعٌ لاِيّامِكَ.»

 

«شهادت مى‌دهم كه شما حقّ ثابتى هستيد كه هيچ عيب و كاستى در آن راه ندارد و به يقين كه وعده‌ى خداوندى درباره‌ى شما حقّ است. من ترديدى در درازى دوران غيبت و طول مدّت آن ندارم و با آنان كه تو را نشناخته و به جايگاه والايت آگاهى ندارند هم‌راهى نمى‌كنم و دچار حيرت و سرگردانى نيستم. همواره منتظر و لحظه‌شمار دوران ظهور شما هستم.»

در اين بخش، حقايق چندى به چشم مى‌خورد :

 ابتدا سخن از چگونگى باورى است كه شيعه‌ى خالص و ناب به آن‌حضرت بايد داشته باشد و به تمام وجود گواهى دهد كه حضرتش در بلنداى حق ـ بى‌هيچ عيب و نقص و در كمال ثبوت ـ قرار دارد. اين سخن ساختار اعتقادى و باور فرد را شكل مى‌دهد كه سزا و رواست تا پيشواى خود را در چه درجه‌اى از اوج و كمال ببيند. آنگاه بايد بكوشد تا در حدّ امكان، خود او نيز پر پرواز يابد، روى دل به دل‌دار نمايد، سر بر آستان وى سايد و در حدّ خويش اوج گيرد.

 سخن ديگر، يادآورىِ اين حقيقت است كه فرد، پيشواى خود را تجلّى و مصداق وعده‌ى حقّ خداوندى بداند. از اين رو، به او مى‌پردازد، با حضرتش سخن مى‌گويد، راز دل بر ملا مى‌كند و قصّه‌ى دل پُرغصّه‌ى خود باز مى‌گويد. اين حركت، تنها در حال و هواى احساسى شاعرانه و پرواز در پهنه‌ى خيال نيست، كه به ملاحظه‌ى قدرت پردازش شاعر، هر چه بيش‌تر و بيش‌تر اوج گيرد تا آن‌جا كه گاهى از سرِ گشاده‌دستى امّا به واقع در نهايت تهى‌دستى و ناتوانى «به خال هندويش بخشد سمرقند و بخارا را»

نه، چنين نيست و سخن از خيال‌پردازى در ميان نيست، بلكه سخن از واقعيّتى ملموس و انكارناپذير است كه وعده و اراده‌ى خداوندى را به عنوان دو عامل قوى و كارساز در جهان هستى پشتوانه‌ى خود دارد. و كدام قدرت است كه بتواند به معارضه با اين‌دو حقيقت الاهى قد برافرازد و كمر راست نمايد؟

 اين سروده‌ى دل‌هاى مشتاق حضرتش مى‌باشد كه :

هرگز گمان مبر ز خيال تو غافل‌ام گر مانده‌ام خموش خدا داند و دلم

و اين ترنّم باور ريشه‌دار آنان است كه: من و ترديد؟ خدا نكند. بلكه فراتر از اين‌ها كه گفته شد، اساسآ :

كى رفته‌اى ز دل كه تمنّا كنم تو را؟ كى بوده‌اى نهفته كه پيدا كنم تو را؟

غيبت نكرده‌اى كه شوم طالب حضور پنهان نگشته‌اى كه هويدا كنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدى كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

 

بدين‌سان و با چنين باور و احساسى ديگر جايى براى پديده‌ى ترديد و دودلى نسبت به آن عزيز باقى نمى‌ماند؛ هر چند كه دوره‌ى‌هجران به‌طول انجامد. اين‌جاست كه مى‌گوييم: «حيرت چرا؟»

حيرانى ميوه‌ى تلخ نادانى است. آنان كه او را در جايگاه والايش به‌درستى شناخته و مبانى معرفتى خود را سامان داده‌اند، فرشيانى هستند كه اينك پاى بر عرش نهاده‌اند و در آن بلندا ديگر جايى براى حيرانى باقى نمى‌ماند. اين است كه به جدّ مى‌گويند :

«من هم‌پاى ناآشنايان به شما و ناآگاهان از قدر و منزلت شما دچار سرگردانى نيستم.»

در نتيجه اعتقاد به شخصيّتى والا بى‌هيچ عيب و كاستى، باور به اين حقيقت كه او تجلّى‌گاه تحقّق وعده‌ى الاهى است، براى باورمندان راستين آن‌چنان ظهور و بروزى آشكار دارد كه غيبت را نزد ايشان در جايگاه ظهور نشانده و ديگر هيچ جايى براى ترديد و

حيرانى باقى نگذاشته است. از اين رو، چنين انسان‌هايى والاقدر، از سر جان مى‌گويند كه :

«منتظر متوقّع لاِيّامک.»

«چشم‌به‌راه‌ام و براى رسيدن دوران شما لحظه‌شمارى مى‌كنم.»

خلاصه آن‌كه اگر با دقّت بنگريم، خواهيم يافت كه دست‌آورد روشن و گران‌قدر نيايشى كه بدان اشاره رفت، شكل‌گيرى باورى ريشه‌دار در عمق وجود است، به‌طورى كه هيچ عامل مخرّب و تهديدكننده‌اى ياراى آسيب‌رسانى به ريشه‌هاى آن ندارد. بدين‌سان از شخص، منتظرى استوار و چشم‌به‌راه و گوش به زنگ، به مفهوم واقعى آن، مى‌سازد و تحويل مى‌دهد. امروز جامعه‌ى ما مردان و زنانى اين‌چنين را مى‌طلبد تا مشتاقانه و با تلاشى پى‌گير فضاى جهان را آماده‌ى شنيدن آن سروش غيبى نمايند. اينك آيا شما با اين خيل مشتاق هم‌گام شده‌ايد؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۳۰ مشتاقى و مهجورى

ما درد فراق ديده بوديم افسانه‌ى غم شنيده بوديم امّا غم تو جگرگداز است دردى است كه قصّه‌اش دراز است  لقب ويژه‌ى امام عصر ۷را همه مى‌دانيم؛ همان واژه‌اى كه با شنيدنش از جاى برمى‌خيزيم و به ساحت آن عزيز اداى احترام مى‌نماييم. پيشوايان دين، كلمه‌ى «قائم» را نشان آن دانسته‌اند كه:

«او بعد از آن‌كه يادش از خاطره‌ها محو شد و بسيارى از قائلين به امامتش از اين موضوع دست شستند، قيام خواهد نمود.»

 

 

البته در تفكّر شيعى ـ بنا به ارائه‌ى طريقى كه از سوى امامان بزرگوار به عمل آمده ـ اين واژه در كلّيّت خود به تمامى معصومين اطلاق مى‌شود؛ چرا كه خود فرموده‌اند :

«هيچ‌يك از ما نيست، مگر آن‌كه قائم به امر خداوندى است و راه‌نما به‌سوى دين پروردگار مى‌باشد.»

 

امّا با توضيحاتى كه خود در رواياتى از اين دست داده‌اند كاربرد اختصاصى اين واژه براى امام عصر ۷را ـ به ملاحظه‌ى مأموريّت سنگينى كه حضرتش عهده‌دار مى‌شوند ـ بيان كرده‌اند.

 واژه‌ى «منتظَر» نيز وضعيّتى مشابه دارد. در ادامه‌ى همان روايت كه در آغاز مقال بدان اشاره رفت، به بيان چرايى كاربرد اين كلمه درباره‌ى حضرت مهدى ۷پرداخته شده و اين‌چنين آمده كه :

«زيرا او داراى غيبتى است كه دوران آن بسيار به درازا مى‌انجامد. مردم پاك‌نهاد و خالص، قيامش را انتظار مى‌كشند و اهل ترديد، او را منكر مى‌شوند. مخالفان، يادش را به سخره مى‌گيرند. دروغ‌پردازان به دروغ تعيين وقت ظهور مى‌كنند. شتاب‌زدگان در اين ميدان هلاك مى‌شوند و آنان كه تسليم خدا هستند نجات خواهند يافت.»

 

دقّت در اين بخش حديث، بيانگر چگونگى عكس‌العمل گروه‌هاى مختلف و موضع‌گيرى‌هاى آنان در قبال مسأله‌ى غيبت مى‌باشد. ابتدا در يك تقسيم‌بندى كلّى، سخن از دو گروه معتقد و ناباور در ميان مى‌آيد؛ با اين ترتيب كه باورداران غيبتش را خالصانه و از سرِ تسليم به امر خداوند پذيرفته و ظهورش را بى‌صبرانه انتظار مى‌كشند و بدين‌سان راه‌يافته و از اين معركه جان سالم به‌در مى‌برند. امّا ناباوران خود به گروه‌هاى چهار گانه‌ى «مرتابون»، «جاحدون»، «وقّاتون» و «مستعجلون» تقسيم مى‌شوند. گروه اوّل با ردّ و انكار، گروه دوم با مسخره و استهزا، گروه سوم با دروغ‌پردازى با اين مسأله روبه‌رو مى‌شوند و گروه چهارم با اين شتاب‌زدگى كه پيش گرفته‌اند، سرانجام به ورطه‌ى هلاكت درمى‌افتند.

در روايت است كه امام باقر عليه‌السلام مى‌فرمايد :

«آن‌گاه كه خداوند بر خلقش خشم گيرد، ما را از جوار آنان بيرون مى‌برد.»

 

چه‌بسا بتوان موضوع غيبت امام عصر ۷را از مصاديق بارز اين مطلب دانست؛ چرا كه حضرتش بنا به روايات در ميان مردم زندگى مى‌كنند؛ امّا عدم توان بهره‌ورى كامل و دست‌رسى سهل و آشكار به ايشان، شايد به‌نوعى نشان از اين فاصله‌افتادن ميان مردم و آن‌حضرت باشد كه شمول غضب خداوندى را بيان كند. از اين‌رو ضرورى است كه همواره از خداوند بخواهيم تا به مصداق آيه‌ى قرآنى (رَبَّنا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إنّا مُؤْمِنونَ) با ما رفتار نموده و هر

چه زودتر و زودتر سايه‌ى سنگين اين عذاب را از سر ما بردارد و حضرتش را آشكار فرمايد.

شكر و سپاس بى‌كران، خداوندى را كه چون به خويش مى‌نگريم، به لطف و عنايت حضرت او همواره بر آن‌ايم تا خود را در صف باورداران امام عصر ۷در هر دو عرصه‌ى غيبت و ظهور جاى دهيم و مى‌كوشيم تا به‌شدّت از آن چهار گروه منكرـ كه پيش از اين شرح احوال آنان آورده شدـ فاصله گيريم. اين نه از سرِ خودستايى كه نشان شكرگزارى و باور و پاى‌بندى بر اين حقيقت قرآنى است كه : (لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاَزيدَنَّكُمْ) .

 

اگر بدانيم كه «مهجورى» از آن عزيز، نشان خشمى است كه خدا بر ما گرفته، به يقين كه با «مشتاقى» ظهورش را از خداوند طلب مى‌كنيم تا آن‌جا كه مى‌گوييم :

دست از طلب ندارم تا كام من برآيد يا تن رسد به جانان يا جان ز تن برآيد

 

و سرانجام به‌گونه‌اى عمل مى‌كنيم تا اين «مشتاقى و مهجورى»، بر پهنه‌ى حيات ما ـ آن‌هم در هر دو عرصه‌ى انديشه و عمل ـ سايه افكند.

مؤمنان راستين با صبورى تمام، رنج جان‌كاه ايّام غيبت را با سرشك ديده به جان خود مى‌خرند و هم‌چنان از سر درد و اشتياق روزگاران ظهور را انتظار مى‌كشند. براى آنان، دوران مهجورى جلوه‌ى «لتدمعن عَلَيْهِ عُيونُ الْمـُؤْمِنينَ» است و ايّام «مشتاقى»

گاهى است كه آن آفتاب عالم‌تاب از پس ابرهاى تيره‌ى غيبت طالع مى‌شود و نقاب از رخ به يك‌سو مى‌افكند. «وَ نَحْنُ نَقولُ الْحَمدُ للهِِ رَبّ الْعالَمين.»

 

بياييد تا بر اين باور پاى بفشاريم، در راه بارورىِ آن گام برداريم، موانع را از سر راهش دور كنيم، همه‌چيز و همه‌جا را آماده‌ى ظهور او كنيم و دعا كنيم كه خداوند به او «جهانى كران تا كران داد و دادگرى به‌بار آورد و بدين‌سان وعده‌ى مؤمنان را جامه‌ى عمل پوشاند.»

 

و رواست كه از سر درد و رنج خطاب به حضرتش زمزمه كنيم كه :

«مشتاقى و مهجورى» دور از تو چنان‌ام كرد كز دست بخواهد شد پاياب شكيبايى

 

و اميد كه هرگز زمام صبورى را در اين صحنه‌ى سخت آزمون از دست ندهيم. إن‌شاءالله

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۳۱ ياد باد آن روزگاران ياد باد

 

 سال‌ها پيش در نوشته‌ى يكى از نويسندگان مسيحى خواندم كه درباره‌ى حضرت على ۷گفته بود :

اى دنيا، تو را چه مى‌شد اگر تمام نيروهايت را جمع مـى‌كردى و در هـر زمان كسـى همانند على ۷ با عقلش ، بـا قـلبـش ، بـا زبـانـش و بـا ذوالـفـقـارش بـه مـا مى‌دادى.

 

به راستى كه دانش و بينش، احساس و عاطفه، زبان گويا و بازوان قدرتمند، همه و همه عواملى هستند كه وقتى دست در دست هم نهاده و در انسانى الاهى چون آن‌حضرت جمع شوند، معجزه به‌بار مى‌آورند؛ آن‌سان كه در آن دوران با همه‌ى مشكلات توان‌فرسا و نامرادى‌ها معجزه آفريد و بر صفحات چندى از تاريخ درخشيد؛ امّا افسوس كه «خوش درخشيد؛ ولى دولت مستعجل بود» .

 

همان دوران پنج ساله چنان شد كه بعدها يكى از مدّعيان نظام علوى ـ كه خود غاصبانه بر آن مسند جاى گرفته بود ـ از سر شگفتى و ناباورى در هنگام ارزيابى اين حكومت در يك جمله‌ى كوتاه جان كلام را آورد و گفت كه على ۷چنان بود كه: «أنسى مَنْ قَبْله وَ أتعَبَ مَنْ بَعْده» .

 

از آن خاطره كه در آغاز نوشته بيان گرديد، ساليانى گذشت. شنيدم دل‌آگاهى در محفلى از شيفتگان على ۷و فرزندان پاك‌نهادش، خطاب به آن نويسنده‌ى مسيحى مقاله‌اى را فراهم آورده و در آن يادآور شده بود: نه دنيا، بلكه خداى خالق هستى اين كار را كرد و گوهرهاى تابناكى از همان سنخ و جنس طىّ سه قرن يكى پس از ديگرى به بشر نشان داد؛ باشد كه مردم قدر بشناسند و سر در راه پيروى آنان نهند و از زندگى خود به مفهوم درست آن كام گيرند تا خود پُرآوازه شوند و سرآمد ديگران باشند؛ امّا چنين نشد .در طول اين سال‌ها، خدا كار خود را كرد؛ ولى خلق، آن‌سان كه بايد و شايد به ميدان نيامدند و از همان آغاز، همان على ۷را به‌گونه‌اى تنها گذاشتند كه بعدها دوستانش قصّه‌ى اين غربت را اين‌چنين سرودند كه خطاب به حضرتش بگويند :

گاهى از فرط بى‌كسى در چاه سر فرود آرى و فغان بزنى

مردم، پس از او فرزندانش امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را، و پس از آنان ديگر امامان عزيز را، نه تنها قدر نشناختند و بر صدر ننشاندند، بلكه راه كينه و دشمنى با آنان را پيش گرفتند. در نتيجه فاجعه‌هايى به‌بار آوردند كه اوراق تاريخ را سياه كرده است.

چنين شد كه به فرمان خداوندى آخرين فرزند گران‌قدر على ۷پس از سه قرن آزمون مردم، سرانجام چونان ماه شب‌افروز در محاق غيبت فرونشست و از ديده‌ها پنهان شد. بدين‌سان واپسين دانه‌ى مرواريد از اين سلسله‌ى زرّين، رخ در نقاب و چهره در حجاب‌كشيدودر صدف غيبت جاى گرفت و او نيز اين‌چنين تنها ماند.

وقتى در كلامى از مولايمان على ۷اين‌چنين خواندم كه امام عصر ۷سرانجام در فرداهاى هجر بر افق تاريخ ظاهر خواهد شد :

«و به شما راه و رسم داد و دادگرى را ديگرباره نشان مى‌دهد و كتاب و سنّت را حياتى دوباره مى‌بخشد.»

 

دلم آرام گرفت و چشمم روشن شد. كلام آن نويسنده‌ى مسيحى، سخن آن خليفه‌ى اموى، مقاله‌ى آن شيفته‌ى خاندان علوى همه و همه در ذهنم كنار هم قرار گرفت و با خود گفتم: «ياد باد آن روزگاران، ياد باد»؛ روزگارى كه ياد و نام اميرالمؤمنين عليه‌السلام ديگربار در خاطره‌ها زنده مى‌شود. چنين شد كه سر در ميان برخى روايات بردم. ديدم به‌راستى كه چنين است. او چون نياى والايش عمل خواهد كرد. در آغاز ـ به نشان اين هم‌راهى و هم‌گامى ـ كوفه را مركز حكومت قرار مى‌دهد تا يك بار ديگر انوار حق و عدل از اين كانون بر جهان و جهانيان بتابد و به زودى ياد جدّش پيامبر ۶و

سيره و روش او را زنده خواهد نمود. خواندم كه :

«إذا قامَ لبس ثياب على وَ سارَ بِسيرِه علي.»

 

«آن‌هنگام كه قيام آغاز نمايد لباس على عليه‌السلام را در بر مى‌گيرد و سيره‌ى وى را پيشه مى‌كند.»

و نيز خواندم كه :

«إذا قامَ سارَ بِسيره رَسول الله.»

 

«چون برخيزد، سيره‌ى رسول خدا ۶را پيش گيرد.»

نكته‌ى ظريفى كه از تركيب اين دو روايت به‌دست مى‌آيد، آن است كه پيامبر ۶و على ۷به واقع يك روح‌اند در دو بدن؛ زيرا فرزندشان سيره‌ى اين هر دو را يك‌جا پيش مى‌گيرد. يعنى يك راه و روش هم‌آهنگ پيشه مى‌كند كه همان راه و رسم پيامبر ۶و على ۷است.

درباره‌ى امام عصر ۷ خواندم كه :

«يَصنع ما صنع رَسول الله و يهدم ما كانَ قبله، كَما هَدم رَسول الله أمر الجاهليّة وَ يستأنف الإسلام جَديدآ.»

 

تازه فهميدم چرا نويسنده‌اى از نويسندگان عرب معاصر، نام اثرش را «جاهلية القرن العشرين» نهاد و سخن از جاهليّت قرن بيستم در ميان آورد. يعنى گويا همان راه و رسم جاهلى بار ديگر در لباسى نو و دل‌فريب ظاهر مى‌شود و فضاى جامعه را فرا مى‌گيرد. از اين‌رو، امام عصر ۷چونان نياى والايش اساس اين جاهليّت جديد را در هم مى‌كوبد. در اين حال بهتر دانستم كه چرا پيامبر ۶ ـ آن‌هنگام كه شيوه و عمل‌كرد اين فرزندش را بيان مى‌فرمايد ـ روى اين نكته دست مى‌گذارد كه:

«المهدي يقفو أثري و لايخطئ.»

 

به‌هرحال، آن‌گاه كه اين دست روايات را از اين سوى تاريخ نگاه مى‌كنيم، در دل نام و ياد على ۷زنده مى‌شود و شوق ديدار مهدى ۷فزونى مى‌گيرد تا توفيق يابيم كه على مجسّم را نظاره كنيم. و آن‌گاه كه از آن سر تاريخ به اين سو مى‌نگريم، صداى دل‌نشين همان على ۷را به گوش جان مى‌شنويم كه مى‌فرمايد :

«آگاه باشيد كه مَثَل خاندان پيامبر ۶همانند ستارگان آسمان است. گاهى كه ستاره‌اى افول مى‌كند، ستاره‌اى ديگر طالع مى‌شود.»

 

بدين‌سان مولاى متقيان به ما مى‌نماياند كه رشته‌ى زرّين امامت و ولايت به‌عنوان حقيقتى زنده و انكارناشدنى در تاريخ بشر جارى است، به‌طورى‌كه حتّى در دوران تيره و تار و پُررنج غيبت نيز «ستاره‌اى بدرخشيد و ماه مجلس شد» و امام عصر ۷گام در جهان نهاد و ذخيره‌اى الاهى شد، تا آن روز كه خدا خواهد پاى در ميان گذارد و آن كند كه آن بايد.

 اينك ماييم با آن گذشته كه على ۷را در آغاز داريم و اين آينده كه مهدى را در انجام. گاهى كه به آن آغاز انديشه مى‌كنيم زير لب مى‌گوييم «ياد باد آن روزگاران ياد باد» و آن‌گاه كه به اين فرجام مى‌نگريم، دل خوش مى‌داريم كه «بار دگر روزگار چون شكر آيد»، و شيعه ميان اين آغاز و انجام است كه حيات دارد. با دستى، از گذشته‌ى پُرنور خويش الهام مى‌گيرد و توشه مى‌اندوزد و با ديگردست، در كار زمينه‌سازى براى آينده‌اى است كه پيشاپيش خود را وظيفه‌دار حضور مؤثّر و چشم‌گير در آن عرصه مى‌داند و از خداى مى‌خواهد كه :

«وَ تَجعلنا فيها مِنَ الدُّعاة إلى طاعتکَ وَ القادَة إلى سَبيلکَ وَ تَرزقنا بِها كَرامَة الدُّنيا وَ الاْخِرَة.»

 

آمين رَبّالعالَمين

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۳۲ مهدى ۷

قرآن مى‌فرمايد :

(آيا آن‌كس كه به ساحت حق راه مى‌برد، سزاوارتر است تا پيروى شود؟ يا آن ديگرى كه تنها با دست‌گيرى و راه‌نمايى فردى ديگر، مى‌تواند گام بردارد و پيش رود؟ شما را چه مى‌شود كه اين‌چنين حكم مى‌كنيد؟)

 

در اين‌كه چرا امام عصر ۷«مهدى» ناميده مى‌شود چنين آمده كه :

«چون او (مردم را) به هر موضوع پنهان و ناشناخته‌اى هدايت مى‌نمايد.»

 

براى آن‌كه اطمينان خاطر كاملى در اين زمينه به‌بار آيد، به كلام نورانى امام اميرالمؤمنين عليه السلام توجّه مى‌كنيم:

«در ميان هيچ امّتى از امّت‌ها «مهدىِ» جز او مورد انتظار نيست.»

 

همان‌طور كه پيش از اين در تبيين لقب ويژه‌ى امام عصر ۷ گفته آمد، در مورد واژه‌ى «مهدى» نيز چنان است كه مى‌توان آن را در كلّيّت خود براى تمام پيشوايان دين به كار برد؛ زيرا تمامى آنان هدايت‌يافتگانى بودند كه به هدايت الاهى مهتدى و ممتاز شده و به درستى و شايستگى در جايگاه هدايتگرى جاى داشتند؛ امّا خود آنان، اين لقب را نيز از اختصاصات حضرت صاحب ۷ برشمرده‌اند.

 

بعد از اين مقدّمه به بيانى از امام على ۷دقّت مى‌نماييم كه پس از ذكر پاره‌اى وقايع و خبردهى از آينده، پيرامون حضرتش مى‌فرمايند :

«آگاه باشيد آن‌كس از ما (مهدى ما) كه آن فتنه‌ها را دريابد، با چراغى روشنگر در آن گام مى‌نهد و بر همان سيره و روش صالحان (پيامبر و ائمّه 🙂 رفتار مى‌كند تا گره‌ها را بگشايد؛ بردگان و ملّت‌هاى اسير را آزاد سازد؛ جمعيّت‌هاى گم‌راه و ستمگر را پراكنده و حق‌جويان پراكنده را گِرد هم آورد. اين رهبر سال‌ها در پنهانى از مردم به‌سر مى‌برد آن‌چنان‌كه پى‌جويان اثر قدمش را نبينند؛ گرچه بسيار در يافتن ردّ پاى او جست‌وجو كنند. سپس گروهى براى در هم كوبيدن فتنه‌ها آب‌ديده مى‌گردند، چونان آماده‌شدن شمشير به دست آهنگر. ديده‌هاى آنان به نور قرآن جلا داده شده و تفسير در گوش‌هايشان جاى گرفته، شب‌هنگام جام حكمت به آنان خورانيده مى‌شود، بعد از آن‌كه بامدادان نيز از آن سيراب شده باشند.»

 

حضرت على ۷ در اين بخش از كلام گهربار خويش، به‌طور كلّى اصول اساسى يك حركت موفّق اجتماعى را تبيين مى‌فرمايند. دقّت در اين مطالب، مى‌تواند ما را در راستاى شناخت هر چه بيش‌تر امام عصر ۷و آگاهى از برنامه‌هاى آن‌حضرت يارى نمايد؛ ضمن آن‌كه ما را در تدارك شخصيّت منتظر فرج نيز مدد مى‌رساند. اگر بخواهيم اين اصول را فهرست نماييم، مى‌توانيم آن را به صورت زيرين خلاصه كنيم :

 رهبرى

مقدّمات بحث را در زمينه‌ى موضوع هدايت و نيز لقب ويژه‌ى آن‌حضرت در نظر داشته باشيد و اين‌كه جز او كسى در جايگاه «مهدى» در ميان هيچ امّتى قرار ندارد.

آن‌گاه آن‌حضرت ـ كه از تبار همان هدايتگران پيشين است ـ گام پيش مى‌نهد و «يسرى بسراج مُنير». در آن تاريكى ناشى از بروز فتنه‌هاى گوناگون، حضرتش در موضع رهبرى، آگاهانه با چراغ پُرفروغ و روشنگر امامت و ولايت خويش حركت مى‌نمايد؛ يعنى ركن اوّل و ضرور در يك حركت ريشه‌دار اجتماعى محقّق مى‌شود و رهبرى راه‌يافته و دل‌آگاه، زمام را در دست مى‌گيرد.

«و يحذو فيها على مثال الصّالحين». اين نيز پشتوانه‌ى ديگرى است؛ بدين معنى كه اين رهبر همانند نياكان والاى خويش (پيامبر و ائمه 🙂 ـ كه مصاديق بارز و روشن براى صلاح و اصلاح اند ـ عمل مى‌كند. آن حجّت الهى در رويارويى با ابر تيره‌ى فتنه‌هايى كه فضاى جامعه‌ى بشرى را تيره و تار ساخته، گام بر جاى گام آنان مى‌نهد. بدين‌سان اصل اوّل اين حركت به‌درستى شكل مى‌گيرد و موضوع رهبرى در چنين بلندايى محقّق مى‌گردد.

 برنامه‌ى كار

«ليُحلَّ فيها ربقًا وَ يعتق فيها رقًّا وَ يَصدعَ شعبًا وَ يشعب صدعًا.» در نخستين گام، آن رهبر والا بندهاى اسارت و گم‌راهى را گشوده و اسيران زيادى را از اين مهلكه آزاد مى‌نمايد. اگر كمى در دو واژه‌ى «ربق و رقّ» به معانى قيد و بند و اسير بينديشيم، آن‌گاه گوشه‌اى از اين برنامه‌ى امام ۷را درمى‌يابيم. با نگاهى به جامعه‌ى به‌اصطلاح پيش‌رفته‌ى انسانى، هم‌اينك بار سنگينِ ناشى از اين اسارت را كه در عرصه‌هاى مختلف به واقع پشت انسان‌ها را خم نموده به‌خوبى مشاهده مى‌نماييم. سرفصل برنامه‌هاى آن‌حضرت، اين آزادسازى است تا بندها را بگسلد و انسان‌ها را برهاند. لازمه‌ى اجراى عملى اين برنامه آن است كه در جمله‌ى ديگر بدان پرداخته شده آن‌جا كه مى‌فرمايد: «وَ يَصدعَ شعبًا وَ يشعب صدعًا.»

آن‌حضرت، در اين حركت سامان‌بخش خويش با دو گروه روبه‌رو هستند: اول، گروه منسجم ستم‌پيشه‌اى كه حضرت جمعشان را پراكنده ساخته و كانون ايشان را متلاشى نموده و در هم مى‌كوبد. دوم، گروه حق‌پيشه‌اى كه دست روزگار و چه‌بسا آثار عمل‌كرد و برنامه‌هاى منفى همان گروه اوّل، ايشان را پراكنده داشته و حضرت اينان را گِرد هم مى‌آورد و سامان مى‌بخشد. مى‌توان اين برنامه‌ى كار را در برخورد جدّى با اسارت‌ـ به مفهوم گسترده و مصاديق مختلف آن‌ـ و نيز از هم پاشيدن كانون‌هاى فساد و تباهى و تدارك مركزيّت‌هاى قوى و يك‌پارچه صلاح و روشنايى خلاصه نمود.

 آماده‌سازى

در اين بخش، امام على ۷سخن را به عرصه‌ى غيبت باز مى‌گرداند و اين حقيقت را به ياد مى‌آورد كه آن‌حضرت در دوران پنهانى اين‌چنين زندگى دارد: «في سُترةٍ عَنِ النّاس لايُبصر القائفُ أثره وَ لَوْ تابع نظره» امام در اين دوران، آن‌چنان در پنهانى از مردم زندگى مى‌كند كه كسى را ياراى پى‌جويى اثر و نشانه‌ى او نيست؛ هر چند كه تمامى توان خويش را در اين زمينه به‌كار مى‌گيرد.

شيفتگان آن‌حضرت، اين دوران را ـ على‌رغم سختىِ آن ـ به ميدانى براى آماده‌سازى خويش مبدّل مى‌نمايند؛ موضع منفى و انفعالى در قبال غيبت نگرفته از كار نمى‌افتند، بلكه «ثُمَّ لَيُحشذنَّ فيها قومٌ شحذ القين النَّصل» در اين دوره جمعى فرصت را مغتنم شمرده نه تنها تسليم پديده‌هاى زيان‌بار ايّام غيبت نمى‌شوند، بلكه در كار صيقل به جان و روح خويش مى‌افتند. همان‌گونه كه آهنگر، شمشير را در كوره‌ى آتشين نهاده و آن را صيقل مى‌دهد، اينان نيز در اين دوره، خويش را آب‌ديده و آماده مى‌نمايند. آن‌وقت است كه :

«تُجلى بالتَّنزيل أبصارهم وَ يُرمى بالتّفسير في مسامعهم و يُغبقون كأس الحكمة بعد الصّبوح.»

بدين‌سان، تلاش آن‌ها در اين دوره‌ى آماده‌سازى و خودسازى به‌بار مى‌نشيند و نهال انتظار در عمق وجود آنان به بار مى‌نشيند و بر مى‌دهد، به‌طورى كه چشمانى نورانى منوّر به نور قرآن مى‌يابند، در گوش‌هايشان حقايق تفسيرى قرآن دميده مى‌شود و هر صبح و شام شربت حكمت به ايشان خورانيده مى‌شود، كنايه از اين‌كه دَم‌به‌دَم فهم و بينش آنان نسبت به حقايق دين افزوده مى‌شود.

افعال مجهولى كه در اين بخش از فرمايش مولايمان على ۷ به‌كار گرفته شده، نشان‌دهنده‌ى آن است كه اين هدايا به آنان داده مى‌شود؛ چرا كه آنان در اين دوره‌ى آماده‌سازى، مهيّاى يارى پيشواى الاهى خود شده‌اند و بايد كه به همه‌ى توانمندى‌هاى لازم مجهّز شوند.

اينك آن رهبر، آن برنامه‌ى كار و اين آماده‌سازى نيروها را بنگريد. و وراى اين‌همه، خداى متعال را ببينيد كه قاطعانه فرموده :

(وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمـُرْسَلينَ * إنَّهُمْ لَهـُمُ الْمـَنْصورونَ * وَ إنَّ جُنْدَنا لَهـُمُ الْغالِبونَ)

 

 

و اين حقيقت مسلّم را به گوش همگان رسانيده كه :

(وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصر الْمـُؤْمِنينَ)

 

«مهدى ۷» كارى پيامبرگونه مى‌كند. خداى حكيم نيز او و ياران پاك‌نهادش را يارى مى‌رساند تا در تحقّق اهداف الاهى خويش توفيق يابند و اين يارى‌رسانى را خود بر خويش فرض نموده است.

و اينك ما در دورانى هستيم كه پرده‌ى غيبت در ميان افكنده شده و ميان ما و حضرتش جدايى انداخته است. آيا در اين انديشه هستيم كه مى‌توان اين دوره را در راستاى ايّام آمادگى به‌كار گرفت و آب‌ديده شد، به‌گونه‌اى كه در هنگامه‌ى ظهور مولايمان، از هر جهت شايسته‌ى هم‌راهى و هم‌كارى با آن عزيز باشيم؟ پس: «فَجدّوا وَ انْتَظروا هَنيئآ لَكُم أيَّتُهَا العصابة المرحومة.»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۳۳ كشتى نجات

رَكِبتُ عَلَـى اسمِ اللهِ فـي سُفُنِ النَّجا

وَ هُم أَهلُ بَيتِ المصطفى خاتَم الرُّسلِ

 

 ابوذر، اين صحابى نامى پيامبر ۶ در راست‌گويى چنان شهره بود كه حضرتش درباره‌ى او فرمود :

«آسمان بر سر كسى صادق‌تر از ابوذر سايه نيانداخته است.»

 

اين پير روشن ضمير، روزى كنار خانه‌ى خدا آمد و ـ در حالى كه حلقه‌ى در كعبه را گرفته بود ـ چنين گفت :

اى مردم! هر كس مرا مى‌شناسد، من همان كسى هستم كه مى‌شناسيد و كسى كه مرا نمى‌شناسد، من ابوذر هستم. از رسول خدا ۶شنيدم كه مى‌فرمود: «همانا مثال اهل‌بيت من در بين شما مثال كشتى نوح است. هر كس داخل آن شود نجات مى‌يابد و هر كس از آن تخلّف ورزد نابود مى‌شود.»

 

اين سخن از پيامبر اكرم ۶آن‌چنان مشهور و مسلّم است كه جاى هيچ‌گونه ترديدى در آن نيست. داستان حضرت نوح ۷و قوم او نيز در قرآن مجيد آمده است. در خلال اين داستان، موضوع

پهلوگرفتن كشتى در ساحل امن، نجات كشتى‌نشستگان، همچنين نابودى آن‌ها كه ايمان نياوردند و در نتيجه راهى نيز به اين سفينه‌ى نجات پيدا نكردند (حتّى فرزند نوح) به تفصيل آمده است. آن‌چه مهم است، اين‌كه در اين تمثيل، پيامبر اكرم ۶خاندان خويش را همانند كشتى نوح دانسته و سرنوشت محتوم دو گروه مؤمنان و كافران به ايشان را يادآور شده است كه گروه اوّل، رستگارى و نجات خواهند يافت و گروه دوم را جز غرق و هلاك نصيبى نخواهد بود.

تعبير «سفينة‌النجاة» براى نوع امامان ما به كار رفته است تا جايى كه گفته شده :

«اى خاندان پيامبر! شما همگى كشتى‌هاى نجات هستيد.»

 

بر همين اساس در نيايش با خداى متعال، از او چنين درخواست مى‌كنيم كه :

«خدايا، ما را بر كشتى‌هاى نجات خود سوار نما.»

 

در تعبير زيباى ديگرى آمده است :

«آگاه باشيد! دنيا بحر عميقى است كه مردم زيادى در آن غرق شده‌اند و كشتى نجات در آن درياى ژرف، خاندان پيامبر ۶مى‌باشند.»

 

و در زيارت حضرت امير ۷چنين مى‌خوانيم :

«شهادت مى‌دهم كه شما و امامان از تبار شما (جملگى) كشتى نجات مى‌باشيد.»

 

به هر حال، اين امر از نظر مدارك شيعى كاملا مستند بوده و در روايات متعدّد از همه‌ى معصومين :به كشتى نجات تعبير به عمل آمده است و نكته‌ى قابل توجّه در اين باب آن است كه تصريح به اين نقش در ميان ائمّه :براى حضرت امير، حضرت امام حسين و حضرت مهدى عليهم السلام در زيارات اين بزرگواران بيش‌تر به چشم مى‌آيد.

امروز ما در عصر غيبت مولايمان امام عصر ۷زندگى مى‌كنيم. دورى از آن‌حضرت، ما را در خطر سقوط در ورطه‌ى هلاكت قرار مى‌دهد. بنا به همان تعبير كه از پيامبر اكرم ۶بدان اشاره رفت، دنيا چونان دريايى است كه انسان‌هاى زيادى را به كام خويش مى‌كشد. چه بسا ما نيز در معرض اين خطر قرار داشته باشيم و اى واى كه اگر كار از اين احتمال گذشته باشد و ما به درون اين درياى ژرف سقوط كرده باشيم، آن‌وقت است كه به تمام وجود درمى‌يابيم :

شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هائل كجا دانند حال ما سبك‌باران ساحل‌ها؟

 

و بر حال و روزگار نجات‌يافتگان و ساكنان ساحل امن و امان غبطه خواهيم خورد.

راستى آيا هيچ‌گاه از خود پرسيده‌ايد كه مأموريّت كشتى نجات چيست؟ همه مى‌دانند كه در صدر مأموريّت اين كشتى، نجات كسانى است كه در آستانه‌ى هلاكت قرار گرفته و در ميان امواج خروشان دريا دست و پا مى‌زنند و كمك مى‌طلبند. در اين‌جا اين سؤال نيز قابل طرح، توجّه و دقّت است كه آيا اين كشتى، گزينشى عمل مى‌كند و از ميان به آب افتادگان كسانى را بر مى‌گزيند و نجات مى‌دهد؟ يا صرف‌نظر از اين‌كه فرد غريق داراى چه خصوصيّاتى است به محض ديدن او، اقدام به نجات مى‌نمايد؟

به يقين كه كار اخير با تعريف كشتى نجات و مأموريّت آن سازگار است و عمل‌كرد گزينشى با اين مأموريّت چندان راست نمى‌آيد.

حال، توجّه كنيد كه ما امام زمانمان را كشتى نجات مى‌خوانيم و مى‌دانيم و در سلام بر حضرتش اين‌چنين مى‌گوييم: «السَّلامُ عليکَ يا سَفينَة النَّجاة» . در اين صورت، با همه‌ى پليدى‌ها و

زشت‌كارى‌ها، اينك كه در غرقاب معصيت گرفتار آمده‌ايم، مى‌توانيم اميدوار باشيم كه حضرتش ما را از اين مهلكه برهاند. آخر «خواجه مگر بنده‌ى سياه ندارد؟» روشن است كه اين سخن، نه بدان معنى است كه دل خوش داريم و از اين موضوع مجوّز معصيت‌كارى به‌دست آريم و به تاخت و تاز بپردازيم، هرگز! بلكه ما با اين سخن مى‌خواهيم اميد نجات خود را از دست ندهيم و هم‌چنان قلبمان به نور محبّت امام عصر ۷روشن بماند تا چه‌بسا «دستى از غيب برون آيد و كارى بكند» و سرانجام اين اميد به بار نشيند و راه نجاتى فراهم آيد.

اگر مى‌خواهيم همانند فرزند نوح پيامبر نباشيم كه به خاطر عصيانگرى، مُهر (انّه لَيْسَ من أهلک انّه عمل غير صالِح) بر پيشانى

وى حك گرديد، يقينآ براى تدارك اهليّت انتساب به خاندان پيامبر ۶ـ و در اين زمان، در شمار دوستان امام عصر ۷قرار گرفتن‌ـ بايد تلاشى همه‌جانبه و جهد و كوششى وافر در زمينه‌ى صلاح و اصلاح داشته باشيم؛ امّا در عين‌حال منكر واقعيّات هم نمى‌توان شد؛ چرا «كه بشر گناه‌كار است و كند گناه گاهى» .

 

از اين‌رو بايد بر سر آن باشيم كه در عمل‌كردهايمان دقّت كنيم و اين احساس را در درون خود تقويت كنيم كه همواره زير ديد نافذ پيشواى گران‌قدرمان قرار داريم. امّا با اين دقّت، اگر در دام فريب شيطان افتاده و مرتكب خطا شديم، اميد آن را داشته باشيم كه كشتى نجات همواره در حال انجام مأموريّت الاهى خويش است و در راستاى نجات غريق عمل مى‌نمايد، اميد كه دست ما را نيز بگيرد و از غرقاب برهاند. بياييد تا مى‌توانيم ضمن مراقبت تامّ و تمام در حوزه‌ى عملى، نگذاريم شعله‌ى اين اميد در دلمان خاموشى گيرد و خطاب به آن عزيز عرضه بداريم كه :

«هر چند ما بديم تو ما را بدان مگير»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۳۴ يأس و نصر

 يعقوب پيامبر ۷پس از تحمّل آن‌همه رنج دورى فرزند دل‌بندش يوسف ۷ ـ كه در غم هجر او بينايى خود را از دست داد ـ باز هم به فرزندانش توصيه مى‌نمايد كه :

(برويد و از حال يوسف و برادرش تحقيق كرده و جويا شويد. و از رحمت بى‌منتهاى خداوند نوميد مباشيد كه جز كافران، هيچ‌كس از رحمت الاهى مأيوس نيست.)

 

در منطق قرآن، يأس از رحمت خداوندى سيره‌ى گم‌راهان دانسته شده، آن‌جا كه مى‌فرمايد :

(قالوا بشّرناکَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطينَ قالَ وَ مَنْ يَقنط مِنْ رَحْمَة رَبِّه إلّا الضّالّونَ)

 

آيات قبل ناظر به اين مطلب است كه مأموران فروريختن عذاب الاهى عازم ديار قوم لوط بودند. آنان در مسير خود به‌صورت ناشناس بر حضرت ابراهيم ۷وارد شدند و ضمن گفت‌وگوى با آن‌حضرت به وى مژده دادند كه به‌زودى صاحب فرزند خواهد شد. ابراهيم، از سرِ شگفتى گفت: در حالى چنين مژده‌اى به من مى‌دهيد كه گرد كهولت و پيرى بر چهره‌ام نشسته است؟ آنان گفتند: ما تو را به درستى و حق نويد داده‌ايم، پس در زمره مأيوسان از رحمت خدا مباش. در اين حالت حضرت ابراهيم ۷به نشان باورمندى به اين مطلب مى‌فرمايد: كسى از رحمت خدا مأيوس نمى‌شود، مگر آن‌كه به ضلالت و گم‌راهى افتاده باشد.

توجّه داريد كه سنّ پيرى و شرايط نامساعد ظاهرى، به‌طور طبيعى هر انسانى را از داراشدن فرزند مأيوس مى‌نمايد؛ امّا منطق دين چنان است كه مى‌خواهد، درست در همين وضعيّت ـ كه همه‌ى عوامل به نااميدى انسان دامن مى‌زند ـ از بروز پديده‌ى يأس مانع شده و زمينه‌اى فراهم آورد تا فرد، هم‌چنان به خداى خويش اميد بندد. از اين رو پيامبر اكرم ۶مى‌فرمايند :

«خداوند در روز قيامت، مردمى را كه مأيوس از رحمتش باشند، به‌گونه‌اى محشور مى‌فرمايد كه سياهى بر سپيدى در چهره‌ى آنان غلبه كرده است. بدين‌سان انگشت‌نما مى‌شوند كه: ايشان افراد مأيوس از رحمت خداوند مى‌باشند.»

 

امام صادق ۷سرماى ناشى از يأس از رحمت خدا را به مراتب شديدتر از سرماى «زمهرير» مى‌دانند. خلاصه آن‌كه يأس از

رحمت خدا، راه و رسمى كافرانه و گم‌راهانه است كه حتّى در نبود ابزار مادّى براى تحقّق امرى، نمى‌توان قدرت و رحمت و خواست الاهى را ناديده گرفت و نسبت به آن امر، اميدى نداشت؛ چرا كه ثمره‌ى اين نوميدى سيه‌رويى و سيه‌روزى در محشر است.

 طول دوران غيبت امام عصر ۷ اين پديده‌ى منفى را در جمع زيادى از انسان‌ها نتيجه مى‌دهد. اين موضوعى است كه روايات مربوط به آن بزرگوار در اين مبحث روى آن دست گذاشته‌اند. به عنوان نمونه امام صادق ۷مى‌فرمايند :

«اين امر (ظهور حضرت مهدى ۷) واقع نخواهد شد، مگر پس از بروز پديده‌ى يأس. نه، به خدا سوگند، تا آن‌كه شما از يك‌ديگر جدا شويد…»

 

و در قسمتى از روايتى ديگر مى‌فرمايند :

«نه، به خدا سوگند، آن‌چه كه شما چشم به راه آن هستيد (يعنى ظهور امام عصر ۷) جز به دنبال يأس محقّق نخواهد شد.»

 

امام رضا ۷در قسمتى از گفت‌وگويى كه در زمينه‌ى «فرج» به عمل آوردند، توصيه به شكيبايى در زمينه‌ى انتظار ظهور موعود نموده و به آياتى از قرآن اشاره مى‌كنند كه ناظر به داستان حضرت شعيب و حضرت هود ۸مى‌باشد. آنگاه اظهار مى‌دارند :

«فَعَليكُم بِالصَّبر، فانَّهُ انَّما يجئى الفرج عَلَى اليأس؛ وَ قَد كانَ الَّذينَ مِن قبلكم أصبر مِنكُم.»

 

«صبورى پيشه كنيد كه فرج و گشايش به دنبال بروز پديده‌ى يأس به‌بار خواهد آمد. و پيشينيان شما به مراتب از شما شكيباتر بودند.»

به هر حال رابطه‌ى طول زمان غيبت و پيدايش حالت يأس در نوع مردم، امرى است كه مورد تأكيد روايات اهل البيت قرار گرفته است. در پاره‌اى موارد، همين يأس موجب مى‌شود كه جمعى، از اصل اعتقاد دست شسته و بدان كافر گردند. در بيان امام صادق ۷ يكى از حكمت‌هاى طول زمان غيبت، تمييز و تمحيص دانسته شده است.

 

 نصر خداوندى چه زمان در مى‌رسد؟ پيش از پاسخ به اين سؤال بايد توجّه داشت كه موضوع نصر الاهى، امر شريفى است كه از جهت اعتقادى بايد به شدّت به آن پاى‌بند بود و در مقابل، وارهانيدن خداوند نيز موضوعى است كه بايد از آن بسى واهمه داشت. اين اصل به روشنى در قرآن مجيد به چشم مى‌خورد :

(إنْ يَنصركُمُ الله فَلا غالب لَكُم وَ إنْ يَخذلكُم فَمـَن ذَا الَّذي يَنصركُم مِن بَعدِه)

 

اين واقعيّت اعتقادى به ما مى‌فهماند كه جز به خداوند، نبايد به يارى‌رسانى ديگرى دل ببنديم. وجود اين روحيه سبب مى‌شود كه با تمام وجود از خداوند طلب كمك نماييم و هيچ‌گاه اجازه ندهيم اين شعله‌ى اميد در درون ما فرو نشيند و از كار بيفتد و به خاموشى رود.

وقتى چنين شد، آن وقت است كه مى‌گوييم: تجربه نشان داده كه درست در همان لحظه‌ى گمان نوميدى، دست قدرت خداوندى به كار مى‌افتد، كارهاى به‌ظاهر ناشدنى به وقوع مى‌پيوندد، در فقدان ابزار ظاهرى كار به خوبى هر چه تمام‌تر سامان مى‌گيرد، نهال اميد دوباره بارور مى‌شود و هجوم لشكر يأس بى‌اثر مى‌گردد.

حضرت نوح در چنين حالتى از خداى متعال تقاضاى يارى مى‌نمايد . حضرت هود نيز در چنين شرايطى طلب يارى از خداوند

بزرگ مى‌نمايد. حضرت لوط هم در وضعيّت مشابه اقدام به

يارى‌جستن از حق تعالى مى‌كند.

 

به فرموده‌ى قرآن، حضرت نوح عليه‌السلام مورد انواع ستم و آزار قوم خود قرار گرفت، نسبت‌هاى ناروايى را از ناحيه‌ى آنان متحمّل شد، در آستانه‌ى مغلوبيّت قرار گرفت و همه‌ى راه‌ها را بر خود بسته ديد. آنگاه دست به دعا برداشته و به فرموده‌ى قرآن : (فَدَعا رَبّه انّ ي مَغلوب فَانْتَصِر) .

 

خلاصه، همين واقعيّت خارجى است كه در مورد نوع پيامبران خدا مصداق پيدا نموده، تا آن‌جا كه يأس ـ از عوامل ظاهرى ـ بر آن‌ها چيره مى‌شد و درست در همين زمان، يارى خدا آن‌ها را در ميان مى‌گرفت. از اين‌رو قرآن مى‌فرمايد :

(حَتّى إذَا اسْتيئَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنّوا أنَّهُمْ قَدْ كُذِبوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّىَ مَنْ نَشاءُ وَ لايُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمـُجْرِمينَ)

 

 

 بنا به آن‌چه گذشت، رابطه‌ى دو موضوع «يأس و نصر» روشن گرديد. پاسخ آن سؤال هم معلوم شد كه نصر خداوندى آن زمان در مى‌رسد كه يأسى فراگير، همه را در ميان گرفته باشد. چنين است موضوع ظهور امام عصر ۷كه با يأس مردم گره خورده است. درست در همان شرايط حسّاس و بروز پديده‌ى نوميدى است كه اگر مردم صبورى پيشه كنند و تحمّل نمايند، به مصداق

«صبر و ظفر هر دو دوستان قديم‌اندبر اثر صبر نوبت ظفر آيد»

به زودى نصر خداوندى آشكار مى‌گردد و در اوج آن، مفاهيم مطرح در سوره‌ى نصر قرآن مجيد، تجلّى عينى و بيرونى دوباره پيدا مى‌نمايد. همان‌طور كه مى‌دانيم جلوه‌ى اوّليّه‌ى اين حقيقت، در فتح مكّه صورت گرفت. لحن آيات اين سوره، به‌گونه‌اى بود كه پيامبر، پيام رحلت خويش را از آن دريافت. از اين‌رو، همگان را مورد خطاب قرار داد و فرمود :

«أيُّهَا النّاس! انَّما أنا بَشرٌ يوشک أن تأتيني رسول رَبّي فَأجيب. و انّ ي تارک فيكُمُ الثّقلين: كتاب الله فيه الهـُدى و النّور، فَخذوا بِكتاب الله وَ استمسكوا بِهِ وَ بِأهل بيتي. و اذكّركم الله في أهل بيتي، و اذكّركم الله في أهل بيتي، و اذكّركم الله في أهل بَيتي.»

 

«اى مردم! من (هم‌چونان شما) بشرى هستم. نزديك است كه رسول پروردگار من (ملك‌الموت) بيايد و من او را اجابت كنم. ميان شما دو چيز سنگين در قدر و منزلت مى‌گذارم: كتاب خدا كه در آن هدايت و نور است. پس آن را فرا گيريد و بدان تمسّك جوييد و ديگرى اهل‌بيت من مى‌باشند. (آن‌گاه حضرتش سه بار فرمودند:) من شما را در رعايت اهل‌بيتم متذكّر به خداى متعال مى‌نمايم.»

چه بسا اين تكرار به منظور تأكيد بر نقش اساسى خاندان پيامبر در كنار كتاب خدا صورت گرفته باشد. به هر حال، اين سوره در فتح مكّه نازل شد. اميد است كه نمود جهانى آن هم با ظهور مولايمان امام عصر ۷متجلّى گردد كه او نيز كار خويش را از مكّه آغاز خواهد نمود.

راستى ما تا چه حد رعايت اين بازمانده از عترت رسول خدا را كرده‌ايم؟ تا چه حد بر اين سفارش پيامبر پاى‌بنديم؟ اين يادگار او را ـ كه جلوه‌ى كامل نصر خداوندى است ـ تا چه مايه ارج مى‌نهيم و قدر مى‌شناسيم و بر صدر مى‌نشانيم؟ آيا اجازه مى‌دهيم كه در اين عرصه پديده‌ى يأس، ما را از پاى در آورد و يا بر سر آن‌ايم كه با صبورى و تحمّل، زمينه‌ى فرارسيدن نصر خداوندى را براى خويش فراهم آوريم؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۳۵ جاى‌گزينى

گاهى در آيات و روايات، سخن از يارى‌رساندن به خدا، پيامبر، دين و ديگر ارزش‌هاى مطرح در عرصه‌ى باور دينى به ميان مى‌آيد. در اين حال، ممكن است امر بر برخى مردم كم‌ظرفيّت واژگونه جلوه نمايد و در اين ميدان براى خويش شأنى قائل شوند و كار بر ايشان مشتبه گردد، حال آن‌كه چنين نيست. ما بايد به دقّت اين مطلب را دريابيم كه اگر اين نصرت از مقوله‌ى بندگى و عبادت خداوندى است، همواره پيدايش آفت فخر فروشى و عُجب آن را تهديد مى‌كند. اين آفت به جان عبادت مى‌افتد و آن را از درون متلاشى مى‌گرداند. از اين‌رو امام سجّاد ۷از خداوند مى‌خواهد كه :

«و عبّدني لک وَ لاتفسد عبادتي بِالْعُجب.»

 

«خدايا، مرا به بندگى خويش بدار و عبادتم را به آفت خودبينى تباه مكن.»

به هرحال، هرگز نبايد در آن عرصه‌ى مورد اشاره، خويش را مطرح نماييم و دچار عُجب شويم، بلكه بايد شكرگزار خداوند باشيم كه به ما توفيق انجام كارى را عطا فرموده است. مهم‌تر آن است كه بدانيم به فرض اگر ما تن به كار ندهيم و يا از ايفاى نقش و مسؤوليّت خويش سر باز زنيم، نه تنها «بر دامن كبرياش ننشيند گرد»، بلكه به زودى با بليّه‌ى «جاى‌گزينى» روبه‌رو خواهيم شد و خود دچار خسرانى عظيم مى‌گرديم.

قرآن مجيد، مؤمنان را مورد خطاب قرار مى‌دهد و مى‌فرمايد :

(يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ، فَسَوْفَ يَأْتِى اللهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبّونَهُ، أذِلَّةٍ عَلَى الْمـُؤْمِنينَ أعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ، يُجاهِدونَ في سَبيلِ اللهِ وَ لايَخافونَ لَوْمَةَ لائِمٍ، ذلِکَ فَضْلُ اللهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَليمٌ)

 

نكته‌ى اوّل كه بايد دقّت داشته باشيم آن است كه مؤمنان، مورد خطاب آيه هستند؛ يعنى اين خطر آنان را نيز تهديد مى‌كند. لذا نمى‌توان به صرف ايمان‌آوردن، به دوام آن ايمان و ايستادگى و استوارى بر مواضع مؤمنانه، بى‌مددجويى از خداوند، اطمينان خاطر داشت. اگر به جد بيابيم كه ما نيز ـ على‌رغم اظهار ايمان ـ همواره در معرض خطر روى‌گردانى از كار و تلاش و مسؤوليّت‌هاى ناشى از ايمان در زمينه‌ى امور دينى و مايه‌گذاشتن براى اين مجموعه‌ى ارزشى مى‌باشيم، به يقين كه با مراقبت افزون‌ترى عمل و اقدام خواهيم نمود.

نكته‌ى دوم مسأله‌ى «جاى‌گزينى» است. به فرموده‌ى قرآن، در صورت بروز اين روى‌گردانى و ارتداد، خداوند به سرعت كسان ديگرى را توفيق عنايت نموده و به‌كار خواهد گرفت كه جملگى داراى چند ويژگى اساسى هستند :

يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبّونَهُ: خدا ايشان را دوست مى‌دارد و آنان نيز به خداى متعال محبّت مى‌ورزند.

أذِلَّةٍ عَلَى الْمـُؤْمِنينَ: نسبت به مؤمنان، خاك‌سارند.

أعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ: در مقابل كافران، جدّى و سخت‌گير هستند.

يُجاهِدونَ في سَبيلِ اللهِ: در راه خدا پيكار و مجاهده مى‌كنند.

وَ لايَخافونَ لَوْمَةَ لائِمٍ: از سرزنش هيچ ملامت‌كننده‌اى به خود هراس راه نمى‌دهند.

و در پايان هم اين گزينش، توفيقى از ره‌گذر فضل خداوند توصيف شده كه هر كس را بخواهد عطا فرمايد.

به راستى اگر ما بدانيم كه «توفيق رفيقى است به هركس ندهندش»، در اين صورت روشن است كه امكان يارى‌رسانى به دين و ارزش‌هاى والاى آن را دقيقآ از اين مقوله مى‌شماريم، اين انتخاب الاهى را مغتنم مى‌دانيم و قدر مى‌شناسيم، همواره شكرگزار پيشگاه حضرت حق خواهيم بود و از اين مختصّات هم كه در آيه‌ى قرآنى بدان اشاره رفته درس مى‌گيريم؛ چرا كه اين ويژگى‌ها مى‌تواند به عنوان عوامل مفيد در دوام برخوردارى از اين توفيق مؤثّر واقع شود.

در مقابل نيز بايد بدانيم كه كاستى در يكى از اين زمينه‌ها چه بسا موجبات سلب توفيق را براى ما در پى داشته باشد. پس بكوشيم تا محبوب خدا شويم و خدا را دوست بداريم. بكوشيم تا با اتّخاذ مواضع صحيح در مقابل دو گروه مؤمن و كافر، نسبت به جمع اوّل، خاك‌سارى و تواضع و مهربانى و مودّت و مروّت پيشه كنيم و در قبال گروه دوم، بسيار جدّى و سخت‌گير باشيم و هرگز از در مصالحه و معامله با آنانى در نياييم كه بر اين كفرپيشگى سوگند پاى‌بندى وفادارانه و غيرقابل تغيير ياد كرده‌اند.

بكوشيم تا مجاهده و تلاش و كوشش خاضعانه در راه خداوند داشته باشيم و جز او هيچ انگيزه‌ى ديگرى را اجازه ندهيم كه بر عمل ما سايه بيفكند. در نهايت بايد بكوشيم تا چنان‌چه در جريان اين كار و تلاش با سرزنش و ملامتى هم روبه‌رو شديم، هرگز نهراسيم و ترديد در مشى آگاهانه‌ى خود نداشته باشيم. بدانيم كه اگر به يقين راه، راه خداست و عاملى جز انجام وظيفه در ميان نيست، در اين‌صورت ملامت ديگران تأثيرى نخواهد داشت. اين همان ويژگى والايى است كه همواره بر مشى مولايمان حضرت امير ۷در رويارويى با كافران حكم‌فرما بود كه «لا تَأخذه فِ ي الله لَوْمَة لائِم» كه

هيچ‌گاه سرزنش ملامت‌كننده‌اى حضرتش را از انجام وظيفه و كار و تلاش باز نمى‌داشت.

با توجّه به اين مطالب، به ياد آوريد كه در يكى از نيايش‌ها در ارتباط با امام عصر ۷ـ كه ناظر به يارى‌رسانى به دين خدا و ولىّ خدا مى‌باشدـ چنين عرضه مى‌داريم :

«وَ اجْعلنا ممَّن تنتصر بِه لدينک و تعزّ به نصر وليّک. وَ لاتَستبدل بنا غَيرنا، فَان استبدالکَ بنا غَيرنا عَليکَ يسير وَ هوَ عَلَينا كثير»

 

در آغاز از خدا مى‌خواهيم تا ما را در زمره‌ى كسانى قرار دهد كه گام در مسير ارزشمند يارى دين او نهاده‌اند و عزّت يارى‌رسانى به ولىّ خود، امام عصر ۷، را نيز به آن‌ها نصيب فرموده است. آن‌گاه مى‌خواهيم كه خداوند، در اين عرصه‌ى خدمتى، ديگرى را «جاى‌گزين» ما نكند، كه اين تبديل و تغيير و «جاى‌گزينى» هر چند براى او بسيار آسان است؛ امّا براى ما بسيار گران خواهد بود.

با كمى دقّت در اين مضمون و آن‌چه كه در مقدّمات بحث بيان شد، از يك سو جايگاه خطير يارى‌رسانى به دين و ديانت و اولياى دين مشخّص مى‌گردد كه انسان بايد با چه خلوص و پاك‌نهادى در اين عرصه حاضر باشد. از سوى ديگر بايد خطر جاى‌گزينى را به‌درستى بشناسد و در نتيجه بكوشد تا به‌گونه‌اى عمل نمايد كه هم‌چنان تا عمر دارد از آن آفت بركنار باشد. انسان بايد تلاش كند كه به توفيق الاهى در پست خدمتى خويش باقى و پابرجا بماند و هرگز خطر «جاى‌گزينىِ» ديگرى و بازداشتن و راندن وى از حوزه‌ى خدمت، او را تهديد نكند.

آيا تاكنون از اين منظر به موضوع مورد بحث نگريسته‌ايد؟ كه (الّا تنصروه فقَد نصره الله…) آن هم با سرعت، با كسانى ديگر و

به‌جاى شما؟

و آيا نعمت ولايت را چنان ديده و شناخته‌ايم كه از هشدار الهى برخود بلرزيم :

(و إن تتولوّا يستبدل قومآ غير كم، ثم لا يكونوا أمثالكم)

 

و امام صادق عليه السلام فرمود :

«هيچ يك از شيعيان ما نيست كه از حريم پيروى ما گام خود بيرون نهد، مگر اينكه خداوند، بهتر از او را براى ما جايگزين مى‌دارد.»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۳۶ معرفت و يقين

 چه بسيارند كسانى كه به موضوعى معرفت و آگاهى همه‌جانبه دارند: امّا آن را به حقيقت باور ندارند؛ يعنى «معرفت و يقين» دو مقوله‌ى ممتاز از يك‌ديگر است و لزومآ هر آگاهى به باور واقعى منتهى نمى‌گردد. كافى است به اطراف خود بنگريم و مصاديق روشنى از اين موضوع را دريابيم.

به عنوان نمونه آيا شما پزشكان متخصّصى را نمى‌شناسيد كه هنگام اداى توضيحات پيرامون مضرّات نيكوتين و الكل، آن‌چنان آگاهانه سخن مى‌گويند كه هرگونه راه فرار را بر مبتلايان به اين دو بلاى خانمان‌سوز مى‌بندند؛ امّا خود براى رفع خستگى به نيكوتين و براى خودفراموشى گاهى به الكل نيز پناه مى‌برند؟

اين مطلب نشان‌دهنده‌ى درستى آن سخن است كه در آغاز مقالـه به آن اشاره رفت كه هـر معرفتـى لـزومـآ به بـاور و يقيـن ختم نمى‌گردد.

نمونه‌ى ديگر را مى‌توانيد در كسانى ببينيد كه هنگام گفت‌وگو در مسأله‌ى معاد، آن‌چنان از سرِ آگاهى ابعاد مسأله را مى‌شكافند و توضيح آگاهانه ارائه مى‌نمايند كه هر شنونده‌اى را تحت تأثير قرار مى‌دهند؛ امّا ملاحظه‌ى رفتار خارجى آن‌ها، جدا از آن مبانى معرفتى، به گونه‌اى است كه گويى خود، اين صحنه‌ى پُر اضطراب را اساسآ باور ندارند؛ چرا كه اگر پاى‌بند به معاد و معتقد به قيامت بودند، چنين عمل‌كردهاى ناپسندى از خود نشان نمى‌دادند.

در نقطه‌ى مقابل كم نيستند كسانى كه مبانى معرفتى چندان عميقى نسبت به يك مقوله ندارند؛ امّا چنان باور قطعى نسبت به آن موضوع دارند كه گويى تمامى جان و روح آن‌ها را به تسخير خود درآورده است، مثلا در زمينه‌ى اعتقاد به قيامت، چنان‌اند كه گويى به چشم خود آن را مى‌بينند و به تمام وجود آن را لمس مى‌كنند، گرچه هنگام اداى توضيحات علمى و معرفتى نسبت به آن، چندان به شيوه‌ى مطلوب از عهده‌ى كار برنيايند.

چه بسيارند كسانى كه قرآن را تلاوت مى‌نمايند و بهره‌ى زيادى از درك مفاهيم آن نمى‌برند؛ امّا يقين دارند كه اين كار در ارتقاى روحى و معنوى آنان اثرگذار مى‌باشد. البتّه مقصود از اين مثال، ترويج راه و رسم تلاوت قرآن بدون درايت و انديشيدن و تعمّق در آن نيست، بلكه تنها نشان‌دادن تفاوت دو موضوع معرفت و باور است؛ ضمن آن‌كه مشخّص شود كه هر معرفتى نه تنها ضرورتآ به باور قطعى نمى‌انجامد، بلكه بنا به فرموده‌ى حضرت على ۷: «چه بسا معرفتى كه به گم‌راهى منتهى مى‌گردد» . ظاهرآ مراد از اين معرفت،

همان آگاهى است كه به تعهّد و عمل و باور و يقين منجر نگردد كه در اين صورت بلاى جان شده و به حال صاحب خود سودى نخواهد داشت.

اساسآ ما در مقولات دينى نيازمند باورى هستيم كه خاستگاه معرفتى داشته باشد؛ چرا كه ثمره‌ى چنين اعتقادى، بركنارماندن از هرگونه تزلزل و ترديد مى‌باشد؛ همان باورى كه اگر براى كسى فراهم آيد، «زالت الجبال قبل ان يزول» كوه‌ها مى‌لرزند؛ امّا دارنده‌ى چنين

اعتقادى سرشار ـ هم‌راه با پشتوانه‌ى معرفتى بالا ـ هرگز تزلزلى در خود نخواهد يافت. اى كاش كه اين شيوه بر فضاى كار تعليم و تربيت دينى ما سايه بيندازد.

 مسائل مربوط به امام عصر ۷ ـ به‌ويژه موضوع غيبت ـ از جمله مواردى است كه بايد نسبت به آن باورى اين‌چنين ـ يعنى هم‌راه با پشتوانه‌ى معرفتى ـ داشته باشيم تا اعتقادمان راست آيد و استوار گردد و در درونمان ريشه گيرد. در غير اين‌صورت بسا كه با اندك شبهه و ورود در مسيرى مختصر لغزنده، دچار لغزش شده و سقوط نماييم. تعاليم دينى در اين زمينه مى‌كوشد تا ما را آن‌چنان بسازد و بپردازد.

در اين ميان، طول دوران غيبت از جمله موارد مهمّى است كه اگر فرد، پيشاپيش آمادگى‌هاى لازم را ـ از راه سامان‌دهى مبانى معرفتى و تدارك باورى قطعى در اين زمينه ـ براى خود فراهم نياورده باشد، بى‌ترديد در اين ميدان از پاى در خواهد آمد. به اين عبارت كه در نيايشى آمده، دقّت نماييد و آن‌گاه خود را محك بزنيد :

«فَلو تطاولت الدُّهور و تمادت الأعمار لم ازدد فيکَ الّا يقينآ…»

 

يعنى بايد يقينى در چنين بلندا، جان و روحمان را سيراب كند به‌گونه‌اى كه همان عوامل مخرّب ـ كه مى‌تواند ديگران را از پاى درآورد ـ در مورد ما معكوس عمل نمايد و تهديد، تبديل به فرصت شده و در نتيجه يقين‌افزا گردد.

وقتى باور نموديم كه «ثبات الدّين بقوّة اليقين» (ماندگارى و

استوارى دين در ارتباط تنگاتنگ با نيرومندى عنصر يقين است) آن‌گاه به يقين و همه‌ى زمينه‌هايى كه به بروز آن منتهى مى‌گردد، بها خواهيم داد و مى‌كوشيم تا اين ارزش را در خود به‌بار آوريم. آن وقت است كه آن‌چه در دنباله‌ى همان نيايش مورد اشاره آمده، يكى پس از ديگرى دل و روح ما را فرا مى‌گيرد. آنگاه به حضرتش عرضه مى‌داريم كه استقرار در بلنداى يقينى اين‌چنين، موجب مى‌گردد كه درباره‌ى شما اين مراحل براى من فراهم آيد و فزونى يابد :

ـ لَک الّا حُبًّا: محبّت‌ورزى نسبت به شما

ـ وَ عَلَيکَ الّا متّكلا: بروز اتّكال و اعتماد

ـ و لِظهورکَ الّا متوقّعآ و منتظرآ: چشم‌انتظارى و لحظه‌شمارى براى ظهور

ـ و لِجهادي بين يَديکَ الّا متوقّعآ: آمادگى براى رزمى نمايان در پيش روى پيشوا

آن‌چه بدان پرداخته شد، تحقّق عينى نتايج همان باورِ برخاسته از معرفتى است كه بدان اشاره رفت.

اينك گاه محك‌زدن بر خويش است.

ـ آيا ما بدان مبانى معرفتى ـ آن‌طور كه بايد و شايد ـ پرداخته‌ايم؟

ـ آيا يقينى مبتنى بر اين آگاهى براى خود فراهم آورده‌ايم؟

ـ آيا آثار اين معرفت و يقين در ما جلوه مى‌كند؟

اگر چنين است كه خوش بر احوالمان. و اگر چنين نيست، بكوشيم تا گام‌گذار اين راه شويم و در اين باب، از خدا و وليّش استعانت جوييم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۳۷ صبورى

در متون دينى ما، اين سخن از حضرت مسيح ۷روايت شده كه حضرتش فرمود :

شما به آن‌چه دوست داريد نخواهيد رسيد مگر از راه «صبورى» بر آن‌چه كه شما را ناخوش‌آيند است.

 

و در روايت است كه پيامبر اكرم ۶طىّ سفارشاتى به ابن‌عبّاس فرمود :

«بدان كه در شكيبايى نسبت به آن‌چه تو را ناپسند مى‌باشد، خير فراوانى نهفته است. پيروزى با صبر، گشايش و فرج با ناملايم، كرب و سختى با گشادگى هم‌راه مى‌باشد.»

 

اوّلين بار اين شعر را از استادم شنيدم كه در زمينه‌ى بردبارى و تحمّل در قبال شدايد دنيا برايم خواند كه :

إذا ضاقت لک الدُّنيا تفكّر في ألم نشرَح تجد يسرين مع عسر تذكّر ذلک فافرح

ـ آن‌گاه كه دنيا به تو تنگ شد، در سوره‌ى انشراح قرآن انديشه كن. دو گشايش را هم‌راه با يك تنگنا در آن ببين. اين را به‌خاطر بسپار و شادمان باش.

 

بيان شيواى پيامبر اكرم ۶ (در زمينه‌ى هم‌راه‌شدن و به‌بار آمدن مراد و كام در دنبال نامرادى و ناكامى)، كلام حضرت مسيح ۷ (در ضرورت شكيبايى و تحمّل تا رسيدن به آن‌چه مورد علاقه است) و كلام شاعر در عسر و يسر، همه بيانگر يك حقيقت است و آن اين‌كه: صبر و انتظار فرج با يك‌ديگر گره خورده است؛ به‌طورى كه يكى مقدّمه‌ى ديگرى است و منتظر فرج نمى‌تواند صبور نباشد، تا آن‌جا كه :

«ما أحسن الصّبر و انتظار الفرج!»

 

گاهى به غلط، صبر جلوه‌ى منفعلانه در رويارويى با مسائل و حوادث به خود مى‌گيرد و معنى استقامت و خويشتن‌دارى از آن سلب مى‌شود. طبعآ از اين ره‌گذر، مفهومى منفى در ذهن خطور مى‌كند، و حال آن‌كه چنين نيست.

صبر در لغت به معناى كلّى «خويشتن‌دارى در تنگناها» آمده

و جلوه‌هاى مختلف آن چنين است: صبر بر مصيبت كه واژه‌ى جزع در مقابل آن نشسته و بيانگر ناآرامى است. صبر در جنگ‌آورى كه به شجاعت تعبير شده و ضدّ آن جُبن است. صبر در قبال حوادث مختلف، سعه‌ى صدر ناميده شد كه ضدّ آن ضجر به معنى ناآرامى و بى‌شكيب‌بودن است. روزه را صبر تعبير كرده‌اند؛ چرا كه لازمه‌ى آن مقاومت و تحمّل مى‌باشد.

 

وجه مشترك تمامى اين معانى، همان استقامت و استوارى و خويشتن‌دارى است كه جملگى بار مثبت و فعّال دارند و در آن‌ها خبرى از معنى انفعال و ناچارى به چشم نمى‌خورد.

از سوى ديگر، بحث هم‌راهىِ صبر و انتظار با صراحت مورد تأييد لغت مى‌باشد، تا آن‌جا كه گفته شده است :

از انتظار به صبر تعبير شده است؛ چرا كه حقّ انتظار، جدايى‌ناپذيربودن آن از موضوع صبر مى‌باشد و خود نوعى از صبر است.

 

در روايت است كه :

«خداوند بر قومى نعمت ارزانى داشت. آنان شكرگزارى پيشه نكردند. در نتيجه، همان نعمت‌ها موجب وبال ايشان شد و گرفتارى به‌بار آورد. امّا قومى ديگر را به مصيبت و رنج گرفتار نمود و بيازمود. آنان صبورى پيش گرفتند. به زودى اين رنج و درد و بلا براى آنان به نعمت بدل شد.»

 

يعنى مى‌توان با شكيبايى سر از پهنه‌ى آزمون به سلامت و سربلندى به‌در آورد، تا آن‌جا كه خداوند، همان رنج‌ها و دردها را به عافيت و گشايش و نعمت مبدّل نمايد.

پى‌جويىِ آيات صبر در قرآن مجيد و هم‌چنين روايات متنوّع در اين باب، دريچه‌هاى فراوانى به سوى دريافت حقايق فرهنگ اسلامى در اين مقوله مى‌گشايد. اين خود بحث مستقل و مفصّلى است كه از حال و هواى اين مجموعه‌ى مختصر به‌دور است.

خلاصه‌ى آن‌چه در اين مقاله بدان پرداخته شد، اين بود كه بنا به آن‌چه در فرهنگ دينى مطرح گرديده :

۱ـ تحمّل نامرادى، زمينه‌ساز گشايش و رسيدن به مراد خواهد گرديد.

۲ـ نصر و صبر با يك‌ديگر به هم آميخته و گره خورده‌اند.

۳ـ صبر نه تنها حامل بار منفى و منفعلانه نيست، كه پيام‌آور استقامت و استوارى و خويشتن‌دارىِ مثبت و فعّالانه است.

۴ـ صبر و انتظار فرج، هم‌پا و هم‌راه يك‌ديگرند.

۵ـ صبورى، نعمت‌زا و ناشكيبايى، نقمت‌زا خواهد بود.

حال با اين مقدّمه، سراغ موضوع امام عصر ۷مى‌رويم و رابطه‌ى انتظار فرج و صبر را كمى بيش‌تر مى‌گشاييم و پى مى‌گيريم. حضرت على ۷مى‌فرمايد:

«لايعدم الصّبور الظّفر، و ان طال بِه الزَّمان.»

 

«شخص صبور، پيروزى را از دست نخواهد دارد هر چند كه زمان به طول بينجامد.»

اگر نگاه ما به مسأله‌ى ظهور امام زمان ۷اين چنين نگاهى باشد، قطعآ طول زمان غيبت به ما آسيبى نمى‌رساند؛ چرا كه ايستادگى و استوارى در اين ميدان، رسيدن به پيروزى و فرج را نويد مى‌دهدوقطعآ آن را درپى خواهد داشت.اين‌صريح روايات‌ماست كه :

«بالصَّبر يتوقّع الفرج. و مَن يدمن قرع الباب يلج.»

 

«از ره‌گذر صبر، فرج و گشايش انتظار مى‌رود. و آن‌كس كه پى‌گيرانه درى را بكوبد، سرانجام آن در به رويش بازخواهد شد.»

پيامبر خدا ۶ در بيان راه و رسم «صبورى»،در قالب سه علامت اساسى، ابتدا شخصيّت صابر را ترسيم مى‌نمايد و سپس پى‌آمد منفىِ فقدانِ هريك از آن علائم را برمى‌شمارد، آن‌جا كه مى‌فرمايد :

«علامة الصّابر في ثلاث: اوّلها أن لايكسل و الثّانية أن‌لايضجر و الثّالثة أن لايشكو مِن ربّه عزَّ و جَلَّ؛ لأنَّه إذا كسل ضيّع الحق، و إذا ضجر لَم يرد الشّكر، و إذا شَكا مِن رَبّه عزَّ و جَلَّ فَقَدْ عَصاهُ.»

 

«صابركسى است كه درجريان صبورى‌خويش خسته‌وكسل، بى‌قرار و نالان و شاكى از خدا نگردد؛ زيرا آن‌گاه كه خسته و كسل شود، حق راضايع سازد.و آن‌گاه كه بى‌قرارى پيشه‌نمايد، شكربه‌جاى نمى‌آوردو آن‌گاه كه زبان به شِكوه و شكايت‌از خدامى‌گشايد،راه عصيان او رادرپيش گرفته‌است.»

اين بيان زيباى رسول خدا ۶دقيقآ به ما مى‌آموزد كه در قصّه‌ى فراق امام عصر ۷و هجران حضرتش در دوران غيبت چگونه بايد عمل كنيم و اگر مى‌خواهيم به واقع «صبورى» پيشه كرده باشيم، چگونه گام‌گذار اين وادى سخت باشيم. بايد يقين داشته باشيم كه : هر رنج و محنتى سرآمدى دارد و خلاصه «يوسف گم‌گشته باز آيد به كنعان غم مخور!» درد و رنج غيبت نيز از اين دست است.مهم‌آن است‌كه ما به

گونه‌اى‌عمل كنيم كه زمام «صبورى»خويش رادر اين ميدان، از دست ندهيم. شيوه‌ى پيشنهادى‌پيامبر ۶دراين زمينه،بهترين‌راه‌عملى براى فائق‌آمدن بر اين درد و رنج است. نه آن‌كه غم غيبت را مهم نشماريم، هرگز! مگر شيعه مى‌تواند به بهانه‌ى «صبورى» غم دورىِ يار را به هيچ انگارد. او همواره خطاب به محبوب خويش مى‌گويد :

غم عشقت بيابان‌پرورم كرد فراقت مرغ بى‌بال و پرم كرد

به من گفتى صبورى كن صبورى صبورى طرفه‌خاكى بر سرم كرد

 

امّا به كارگيرى راهنمايى عملى پيامبر ۶در اين صبورى، مى‌تواند ما را به درستى به مقصد برساند؛ ضمن آن‌كه ضايعاتى هم در پى نداشته باشد. دل مى‌سوزد و چشم مى‌گريد؛ امّا زبان نه تنها به شِكوه باز نمى‌شود كه اگر هم شكايتى دارد نزد خود او مى‌برد، به مصداق «و اليک استعدى فعندک العدوى» عمل مى‌كند، در حالى كه به اين حقيقت مترنّم است كه: خدايا،

«أنت كشّاف الكرب و البلوى»

 

و دردمندانه دست نياز به درگاه بى‌نياز برمى‌دارد كه :

«فَأغث يا غياث المـُستغيثين عبيدک المبتلى.»

و از او مى‌خواهد كه :

«و اره سيّده يا شديد القوى و أزل عنه به الاسى و الجوى و برد غليله يا من علَى العرش استوى.»

اى خدا، اى فريادرس فريادخواهان، اين كمين‌بنده‌ى گرفتار خود را درياب. پيشواى بزرگوارش را ـ اى خداى قوى شوكت ـ به او بنمايان. او را از غم و اندوه و سوز دل برهان و آتش درونش را فرونشان. اى خداوندى كه بر عرش سيطره دارى. و اين است راه و رسم آن «صبورى» كه ما در قصّه‌ى پُردرد و رنجِ فراق غم‌بارِ پيشوايمان امام عصر ۷بدان نيازمنديم و در مورد چنين شكيبايى است كه مى‌گوييم :

حافظ مكن انديشه كه آن يوسف مه‌رو باز آيد و از كلبه‌ى احزان به‌در آيى

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۳۸ عالمان عصر غيبت

تا كنون در جاى‌جاى اين مجموعه، از موضوع غيبت به مناسبت‌هاى مختلف سخن به ميان آمد و از ديدگاه‌هاى گوناگون بدان پرداخته شد. فصل مشترك تمام اين گفت‌وگوها در چند مسأله شامل وقوع آن، سختى و حسّاسيّت آن، طول مدّت آن، آزمودن مردم به آن، اجر وافر صبورى در آن و سرفصل‌هاى ديگرى از اين رديف خلاصه مى‌شود، تا جايى كه به زبان حال و قال، خطاب به آن عزيز سفركرده مى‌گوييم :

در تيره‌شب هجر تو جانم به لب آمد وقت است كه هم‌چون مه تابان به‌در آيى

اينك، در اين مقال، سخن از بار سنگين وظيفه و تبيين راه و روش و نيز جايگاه عالمان متعهّدى است كه در دوران وانفساى غيبت عهده‌دار مسؤوليّت زمام‌دارى شيعه مى‌باشند. روشن است كه فقدانِ عالمانى از اين دست، پيمودن راه را در دوران غيبت ـ هر چه بيش‌تر و بيش‌تر ـ با دشوارى مواجه مى‌دارد و عرصه را از هر جهت بر پويندگان راه به‌ويژه ناآشنايان تنگ‌تر مى‌نمايد. مردم در اين دوران چه حالى دارند؟ آن عالمان چه شيوه‌هايى را پيش مى‌گيرند؟ و سرانجام خود چه جايگاهى دارند؟ در روايات به اين سه موضوع پرداخته شده و به خوبى طرح و بحث گرديده است.

 

۱ـ وضعيّت مردم در دوران غيبت

جمعى معدود به يارى خدا و وليّش بر مشكلات دوران غيبت فائق آمده، مغلوب عوامل و مسائل كوبنده‌ى آن نشده، به يُمن ولاى امام عصر ۷و بهره‌مندى از توفيق الاهى به بى‌راهه نيفتاده و سرافراز از ميدان آزمون به‌در آمده‌اند؛ امّا متأسّفانه عامه‌ى مردم در اين مواجهه دچار مشكل شده و مى‌شوند، از اين‌رو ايشان در روايات به «أيتام آل محمّد المنقطعين عَن إمامهم» وصف گرديده‌اند. اين يتيمى و دورافتادن از دامان پُرمهر و محبّت امام و پيشوايى كه نقش پدر را براى آنان عهده‌دار است، سبب شده كه اينان در اين دوران، اين‌گونه توصيف شوند :

المتحيّرين في جهلهم: در عرصه‌ى حيات خود، دچار جهل و سرگردانى و حيرانى شده‌اند. روشن است كه به‌هم‌آميختگىِ جهل و حيرت، كار را بر آنان بسيار مشكل‌تر مى‌كند؛ ضمن اين‌كه اثر اين دو با ويژگى اثرگذارى متقابل روى يك‌ديگر تشديد مى‌شود و افزايش يكى، افزونىِ ديگرى را در پى خواهد داشت.

الاسرى في أيدى شياطينهم: اينان اسيران دست شيطان‌هايى هستند كه به جان ايشان افتاده و عقايدشان را هدف قرار داده‌اند. پيش از اين در مقاله‌ى «رهايى از دام ابليس» به تفصيل بيان شد كه از جمله موضوعات و ميادينى كه شيطان و كارگزارانش در آن به شدّت جولان داده و تاخت و تاز مى‌نمايند، عرصه‌ى دوران غيبت و موضوع امام عصر ۷است. آنان دراين دوره به جان مردم ناآگاه حيرت‌زده افتاده، هرچه بيش‌تر و بيش‌تر موجبات جدايى ميان ايشان و پيشوايشان را فراهم مى‌آورند و فضاى نادانى و حيرانى را برايشان به‌بار مى‌آورند.

و في أيدى النّواصب مِن أعدائنا: شيطان در اين كار (اضلال و اغوا و جداسازى مردم از امام ۷) از ابزار دست‌هايى نيز سود مى‌برد، از جمله دشمنان خاندان پيامبر ۶كه بر اِعمال اين عداوت و كينه‌توزى سوگند ياد نموده و همواره به‌شدّت پاى مى‌فشارند و مى‌كوشند تا هرچه بيش‌تر و بيش‌تر بر جمعِ اسيرانِ در بند خويش بيفزايند. روشن است كه آن ايتامِ جداافتاده از امام ـ كه در باتلاق جهل و حيرت فرو رفته و دست و پا مى‌زنند ـ بهترين متاع دام اين صيّادان شيّاد هستند.

 

۲ـ شيوه‌ى عالمان

در چنين وضعيت بحرانى كه بدان اشاره شد، عالمانى پارسا و متعهّد به كار و تلاش همه‌جانبه مى‌پردازند. كار آنان چنان اثرگذار است كه اگر اينان در ميدان فعّاليّت حضور نداشته باشند، «لما بقى أحد الّا ارتد عَن دين الله»، احدى باقى نمى‌ماند مگر آن‌كه از دين خدا روى‌گردان شود. راه و روش آنان در ارتباط با پيشواى غايب نيز، در روايات بيان شده است، به‌طورى كه آنان :

الدّاعين إليه: در گام اوّل مردم را به آن امام هُمام فرا مى‌خوانند. اين عالمان نسبت به انسان‌هايى كه جاهلانه از حضرتش روى برتافته و دچار حيرت شده‌اند غم‌خوارى مى‌كنند و مى‌كوشند تا به هر قيمتى شده، آن آب رفته را به جوى بازگردانند. لذا به گونه‌هاى مختلف به فراخوان مردم به‌سوى آن‌حضرت مى‌پردازند.

الدّالين عليه: مردم را به آن‌حضرت دلالت و راه‌نمايى مى‌كنند؛ يعنى مى‌كوشند تا مبانى فكرى آن‌ها را در زمينه‌ى اين اعتقاد اساسى دوباره شكل و سامان دهند و آن‌ها را به جمع باورمندان راستين بازگردانند.

الذّابين عن دينه بحجج الله: اينان با استدلال و منطق قوى خود، از دين خدا و آيين الاهى امام عصر ۷نگاهبانى و دفاع مى‌نمايند. در اين مسير، مى‌كوشند تا بنيان‌هاى عقيدتى مردمى را كه به بى‌راهه افتاده و اسير دست جهل و حيرت شده‌اند، ديگربار سامان دهند، از نو شالوده‌اى محكم و نو بريزند و به‌صورت اساسى فكر و اعتقاد آنان را شكل دهند.

و المنقذين لضعفاءِ عبادالله من شباک ابليس و مردته و من فخاخ النّواصب: ابليس و مريدان او، همواره در كارِ دام‌گسترى در راه خدا و ولىّ او هستند. ديگر ابزار دست‌هاى شيطان ـ از جمله «نواصب» ـ نيز در اين كار، بر يك‌ديگر پيشى مى‌گيرند، تا هر چه پيش‌تر و بيش‌تر بر شمار سپاه جهل و ظلم بيفزايند و از عدد سپاهيان عدل و قسط بكاهند. اين عالمان متعهّد و دل‌آگاه، با شيوه‌هايى كه به كار مى‌گيرند، به «انقاذ» يعنى نجات از غرقاب مى‌انديشند و مى‌كوشند تا با طرح‌هاى خود، آنانى را كه فريب اين عناصر اهريمنى را خورده‌اند و لغزيده‌اند و به مهلكه فرو افتاده‌اند، نجات بخشند. در گام قبلى اينان حافطان مردم بودند، در اين گام ناجيان مردم مى‌شوند و در گام نهايى چنان عمل مى‌كنند و برنامه‌ريزى مى‌نمايند كه :

«يمسكون ازمة قلوب ضعفاء الشّيعة كما يمسک صاحب السّفينة سكّانها.»

 

كشتيبان سكّان كشتى را به دست مى‌گيرد تا كار هدايت و رسانيدن آن را به ساحل نجات عهده‌دار شود. اين عالمان پاك‌نهاد نيز زمام قلوب ضعفاى شيعه را در دست مى‌گيرند، ايشان را از ميان امواج سهمگين به سلامت عبور مى‌دهند و به ساحل امن، ره‌نمون مى‌گردند.

خلاصه آن‌كه شيوه‌ى عملى و اجرايى اين عالمان عبارت است از :

فراخوان به‌سوى امام عصر ۷

دلالت و راه‌نمايى و تبيين مبانى فكرى مردم در موضوع امام عصر ۷

نگاهبانى و محافظت از حوزه‌ى انديشه‌ى دينى در ارتباط با امام عصر ۷

نجات فروافتادگان در غرقاب غفلت و ناباورى نسبت به امام عصر ۷

سكّان‌دارى فكر و انديشه‌ى مردم در ارتباط با اعتقاد به امام عصر ۷

اين مراحل پنج گانه، شيوه‌ى عالمانه‌اى است كه اين عناصر ارزشمند در دوران غيبت، براى سرپرستى از «ايتام آل محمّد» پيش مى‌گيرند.

 

۳ـ جايگاه و ارج و قدر ايشان

انسان‌هاى انديشمند و صالحى اين‌چنين، از سر حسّاسيّت و ضرورت و داشتن عِرق دينى با داشتن صلاحيّت و كارآيى‌هاى لازم در اين موضع حسّاس به خدمت مشغول مى‌شوند.

از اينان در فرهنگ دينى‌به‌عنوان «الافضلون‌عندالله عزّ وَ جَلَّ» تعبير شده است؛ يعنى در شمار برترين‌ها نزد خداى متعال جاى دارند و «ليفضّلون علَى العبّاد» توصيف شده‌اند كه به مراتب از عابدان در پيشگاه حق تعالى برترند؛ چرا كه

گفت آن گليم خويش برون مى‌برد ز موج وين جهد مى‌كند كه بگيرد غريق را

درجه‌ى اين فضيلت و برترى و درخشش «كَفضل القمر ليلة البدر على أخفى كوكب في السَّماء» دانسته شده است؛ يعنى آن‌سان كه

ماه فروزنده‌ى شب‌هاى بدر، بر پنهان‌ترين ستاره در آسمان‌ها مى‌درخشد و نمود عينى دارد، چنين عالمى بر آن عابد فضل و شرف خواهد داشت.

به هر حال، بنا به روايات، خطرات دوران غيبت ـ به‌ويژه در عرصه‌هاى فرهنگى و اعتقادى ـ بسيار مهمّ و اساسى و أثرگذار و مخرّب برشمرده شده است. از سوى ديگر، براى عالمان استوار و متعهّد نيز روش‌هايى گام‌به‌گام تعيين شده تا كار خلاصى و سامان‌دهىِ اين اسيران ورطه‌ى جهل و حيرت را عهده‌دار شوند. و در نهايت جايگاه بلند اين تلاش دينى هم نمايانده شده است.

آيا در اين انديشه هستيم كه روى به اين بلندا بياوريم و به تلاش و كوشش و كشش هم‌راه با برنامه‌ريزى دقيق و الهام از اين ره‌نمودهاى جانانه مبادرت ورزيم؟ اگر چنين هستيم، خوشا بر احوالمان كه به لباس منتظر فرج واقعى درآمده‌ايم.

و اينك اين گوى و اين ميدان!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۳۹ خلوت اُنس

ما محرمان خلوت اُنس‌ايم غم مخور با يار آشنا سخن آشنا بگو

 

پيش از اين گفته شد كه موضوع غيبت امام عصر ۷نبايد دست‌آويز براى فراموشى آن‌حضرت و به‌نوعى حذف ايشان از مجموعه‌ى معادلات و مسائل اجتماعى گردد. علاوه بر باور برخاسته از معرفت، بايد همواره احساس حضور ايشان را در جمع داشته باشيم. مبادا بر ما بگذرد زمانى كه اثر نام و ياد ايشان در ميانمان كم‌رنگ شود و يا صورت تشريفاتى و تظاهر به خود بگيرد.

در اين زمينه تا بدان‌جا پاى فشرديم كه مقاله‌ى «گزارش» در اين مجموعه در زمينه‌ى عرض اعتقاد نگاشته شد. در زيارت آل‌ياسين نيز مى‌بينيم كه حال و هواى حاكم بر آن، بيانگر حالت كسى است كه در محضر امام زمانش قرار گرفته و به حضور ايشان عرض اعتقاد مى‌نمايد.

روشن است كه اگر اين راه و رسم، شيوه‌ى غالب در ارتباط ما با امام عصر ۷قرار گيرد، اساسآ ابتدا فرهنگ درونى ما و سپس اعمال بيرونى ما متأثّر از اين حال و هوا شده و از ما عنصرى «امام زمانى» مى‌سازد و تحويل مى‌دهد. بروز اين روحيه ديگر خلوت و جلوت نمى‌شناسد، آرام و قرار از انسانى كه راهى «خلوت اُنس» شده درمى‌ربايد و از او شخصيّتى اثرگذار در موضوع امام عصر ۷مى‌سازد؛ آن‌سان كه پرتو شخصيّت انسان‌هاى والاقدر و ولايت‌مدارى همانند سلمان و ابوذر و مقداد و ديگرانى از اين دست نسبت به اميرمؤمنان على ۷عمل نمود.

از راه‌هايى كه ما را به اين سراپرده كشانده و بساط «خلوت اُنس» را به رويمان مى‌گشايد، مداومت در خواندن دعاى ندبه است . البتّه منظور، خواندنِ هم‌راه با درك و احساس مفاهيم بلند آن

است، نه تنها روخوانى زبانى دعا؛ ضمن اين‌كه منكر نبايد شد كه اين نيز جاى و جايگاه خود را دارد.

گاهى كه صبح جمعه در اين خلوتكده‌ى اُنس نشسته‌ايم، از بخش‌هاى اوّليّه‌ى دعا گذر مى‌كنيم كه به نوعى بيانگر تاريخ نبوّت و به دنبال آن امامت و ولايت است. آنگاه به غدير و آشنايى با جايگاه اميرمؤمنان ۷در ارتباط با پيامبر ۶و تجديد خاطره‌ى جان‌فشانى‌هاى حضرتش در راه اسلام و رسول گرامى مى‌رسيم، و سرانجام در اين نقطه مى‌ايستيم كه :

«وَ الأمَّة مصرّة على مقته، مجتمعة على قطيعة رحمه و اقصاء ولده، الّا القليل ممَّن وفى لرعاية الحق فيهم.»

در اين بحث انديشه مى‌كنيم كه چگونه امّت در مقابل پيامبر ۶موضع گرفت و كار را بدان‌جاى رساند كه بر «قطع رحم» حضرتش هم‌پيمان شد، مگر گروه اندكى كه ـ على‌رغم امواج شديد و بنيان‌كن اجتماعى ـ در آن دوران سياه مقاومت كردند، از حق عدول ننمودند و تا پاى جان بر آن پاى فشردند.

اين‌جاست كه خود را از هر جهت وام‌دار آنان مى‌بينيم و اين از جمله درس‌هايى است كه از اين نيايش مى‌گيريم؛ درس مقاومت و پايدارى و استوارى و ماندن در كنار حق، هر چند كه همه‌ى عوامل در جهت عكس آن فعّال و برنامه‌ريز باشند. همين‌جاست كه از خدا مى‌خواهيم ما را نيز در شمار آن جمع قليل وفادار قرار دهد تا در هيچ شرايطى به امامت و ولايت پشت نكنيم و همواره بر آن متعهّد و پاى‌بند باقى بمانيم.

در اين «خلوت اُنس» به‌زودى نويد «إذ كانت الأرض للهِِ يورثها مَن يشاء مِن عباده و العاقبة لِلْمـُتّقين» مطرح مى‌شود، به الهام از آيه‌ى قرآن بردل دوردست افق،يادميراث‌داران صالح‌زمين‌به

روشنى تامّ و تمام نقش مى‌بندد. در پى آن سخن از وعده‌ى تخلّف‌ناپذير الاهى به ميان مى‌آيد كه ضامن تحقّق قطعى اين ظهور و بروز است كه پيش از اين طىّ مقاله‌ى «اميدوارى» به طرح و بحث آن پرداختيم.

به دنبال اين مطلب، يادِ يادآوران عرصه‌ى امامت و پيشوايى زنده مى‌شود، از دو آويزه‌ى عرش الاهى، حسنين ۸، به نام، نام برده مى‌شود، ياد اين تبار نورانى و اين سلسله‌ى زرّين در هاله‌هايى از نور و با تعابيرى چون «صالح بعد صالح» و «صادق بعد صادق» در خاطره‌ها زنده مى‌شود و به جست‌وجوى آن‌ها در قالب «أين السَّبيل بَعد السَّبيل أين الخيرة بَعد الخيرَة….» پرداخته مى‌شود.

اين بخش با عبارت «أين بقيّة الله…» راه ما را به‌سوى «خلوت اُنس» مى‌گشايد و به دنبال جست‌وجوى گم‌شده‌اى مى‌اندازد كه از اين و آن سراغش را مى‌گيريم؛ نشانه‌هايش را يكى پس از ديگرى بيان مى‌كنيم و شائقانه در يافتنش سر از پاى نمى‌شناسيم؛ شؤون فردى و اجتماعى آن‌حضرت را مى‌گوييم؛ مأموريّت‌هاى مهمّ و اساسى آن‌حضرت را بيان مى‌كنيم؛ سامان‌دهى ايشان را در زمينه‌هاى مختلف يادآور مى‌شويم.

و خلاصه مى‌گوييم و مى‌گوييم، به اين اميد كه كسى از آن ميان، ما را در اين جست‌وجو يار راه شود و دستمان را به دامان دارنده‌ى اين‌همه كمالات بى‌حدّ و حصر برساند و ما را صاحب خبر نمايد. حالِ ما در اين بخش از نيايش، حال كسى است كه گم‌شده‌اى بس ارزشمند و والا دارد و بى‌صبرانه و با التهاب و درد، به هر كه مى‌رسد از او سراغ مى‌گيرد، نشانى از نشانه‌هاى او برمى‌شمارد، به اين اميد كه نشانى از او بگيرد و دريابد.

به ياد داشته باشيم كه اين‌همه دست‌آورد همان «خلوت اُنس» است كه با خواندن آگاهانه‌ى دعاى ندبه به آن راه يافته‌ايم. كار تا آن‌جا بالا مى‌گيرد كه به سختى مى‌توان اين خلوتگه راز را رها نمود. به‌ويژه در دل اين نشانه‌ها عبارت «أين الطّالب بِدَم المقتول بِكَربلاء»

ما را مسافر كربلاى معلّى مى‌كند و سيرى روحانى در آن فضاى معنوى مى‌دهد و باز مى‌گرداند.

سرانجام توفيق يار راه شده و با تبديل لحن دعا از مغايب به مخاطب، نام و ياد جمعى از نياكان آن عزيز در ميان مى‌آيد. آنگاه با جمله‌ى «بِأبي أنتَ و أُمّي وَ نَفسي لک الوقاء و الحمى» گويى خويش را در محضر آن بزرگوار احساس مى‌كنيم؛ گويى سرانجام آن پى‌جويى‌ها و سراغ‌گرفتن‌ها نتيجه داده و اينك بر شهپر خيال و در سويداى دل زانو به زانوى حضرتش نشسته‌ايم. ابتدا شرم حضور مانع مى‌شود كه قصّه‌ى دل‌هاى پُرغصّه‌ى خويش باز گوييم. از اين‌رو، ياد پدران والاقدرشان را در ميان مى‌آوريم و تا آن‌جا كه در توان داريم گوشه‌هايى از جايگاه الاهى آنان را در قالب عباراتى بر مى‌شماريم، همانند «سادة المقرّبين»، «نجباء الاكرمين»، «هداة المهديين»، «خيرة المهذّبين»، «غطارفة الانجبين»، «بدورا لمنيرَة»، «أنجم الزّاهرة» و ده‌ها تعبير مشابه؛ باشد كه اين يادآورى‌ها از پدران بلندمرتبه‌ى ايشان راه وصال را پيش روى ما هموار نمايد و ابهّت آن بزرگوار، سدّ راه عرض حال پريشانى‌هاى ما نگردد.

گويى اين تلاش در آن خلوتكده‌ى اُنس نتيجه مى‌دهد. و به ناگاه با لحنى صميمانه‌تر، او را مورد خطاب قرار داده و مى‌گوييم :

«لَيْتَ شِعري أين اسْتقرّت بِکَ النّوى، بَل أي أرض تقلّک أو ثرى.»

«اى كاش مى‌دانستم كه كجا و چه وقت دل‌ها به ظهور تو آرام خواهد گرفت و اى كاش مى‌دانستم كه در كدامين سرزمين اقامت گزيده‌اى.»

درست همين لحظه است كه به مصداق «بوى گلم چنان مست نمود كه دامنم از دست برفت» سر از پاى نشناخته و مى‌گوييم :

 

«بسيار سخت است بر من كه خلق را ببينم و تو را نبينم و هيچ صدايى از تو نشنوم. سخت است بر من كه تو تنها گرفتار باشى و بلا تو را در ميان گرفته باشد، در حالى كه ناله و ضجّه و شِكوه‌ى من به گوش تو نرسد. به جانم سوگند، تو آن حقيقت پنهان‌اى كه هرگز از ميان ما بيرون نيستى. به جانم قسم كه هر چند از نظر دورى؛ امّا هرگز از ما جدا نيستى. به جانم قسم كه تو منظور و آرمان هر مشتاقى از مردان و زنان مؤمن هستى كه برترى و هم‌ترازى ندارى. قسم به جانم كه تو بنياد مجد و شرف و ركن اصيلى هستى كه مانند و هم‌قطارى ندارى…»

همين گونه مى‌گوييم و مى‌گوييم و با هر عبارت نزديك‌تر و نزديك‌تر مى‌شويم. فضاى عشق و محبّت و راز دل، گويى آن‌چنان بر اين «خلوت انس» حاكم مى‌شود كه سر از پاى نشناخته، گامى جلوتر مى‌نهيم و مى‌گوييم :

«تا كى و تا چند، ما بايد حيران و سرگردان باشيم؟»

«چگونه بايد تو را بخوانم و چه‌سان راز دل با تو بگويم؟»

«مشكل است بر من كه بر غم هجر تو بگريم و خلق تو را وا رهانند.»

«سخت است بر من كه بگذرد بر تو و نه بر ديگران آن‌چه كه مى‌گذرد.»

در اين‌جا بار ديگر لحن عوض مى‌شود. اينك، به دنبال هم‌راهانى هم‌درد هستيم كه دست به دست هم دهيم و اين ناله و گريه و زارى و فرياد را هم‌چنان ادامه دهيم. خلاصه، به مصداق «بيا سوته‌دلان گرد هم آييم» جوياى سوختگان و شيفتگانى هستيم كه خود بى‌تاب‌اند و ما نيز بر سر آن‌ايم كه در اين بى‌تابى آنان را هم‌راه شويم؛ خود در پى غم جان‌كاه هجران يار، گويى خار در چشم دارند و ما نيز بر سر آن‌ايم كه تا با چشم خويش در ابراز ناراحتى و ريختن اشك با آنان هم‌راه شويم.

آن‌قدر حلاوت گفت‌وگوى مستقيم با امام زمان ۷بر كام جانمان نشسته كه به‌سرعت از هم‌راهانِ هم‌درد جدا شده و ديگربار روى به حضرتش مى‌آوريم و سخن دوباره آغاز مى‌كنيم كه :

«اى زاده‌ى احمد، آيا راه ديدارى با تو در پيش است؟ آيا روزگار جدايى ما به فرداى وصل تو مى‌رسد تا به ديدار جمالت نايل آييم؟ كى شود بر چشمه‌هاى سيراب‌كننده‌ات برآييم و سيراب شويم؟ كى شود از آب زلال و گواراى وصلت بهره گيريم كه روزگار تشنه‌كامى ما بسا به طول انجاميد؟ كى شود كه صبح و شام به محضرت راه يابيم و چشم ما روشن گردد؟ كى شود كه تو ما را ببينى و ما تو را ببينيم، در حالى‌كه پرچم نصرت و پيروزى را برافراشته و نمايان ساخته‌اى؟ آيا ما آن روزگاران را درخواهيم يافت كه نحفّ بک وَ أنت تأم الملاء بر گرد تو باشيم و تو زمام پيشوايى آشكار مردم را در دست گرفته باشى و آيا…»

در اين‌جا به ناگاه نداى «أنت كشّاف الكرب و البلوى وَ إليک استعدى فعندک العدوى» ما را به خود آورده، از سراپرده‌ى «خلوت اُنس» بيرون مى‌برد و در پيشگاه حق خاضعانه بر زمين ادب مى‌نشاند، تا بدانيم كه گره كور غيبت مولايمان، تنها و تنها به دست مشكل‌گشاى خداوند بزرگ گشوده مى‌شود. از اين‌رو، دردمندانه از او مى‌خواهيم كه :

«فَأغث يا غياثَ المـُستَغيثين عُبيدکَ المبتلى…»

آيا تاكنون ـ ولو براى يك بار ـ اين چنين ندبه‌اى سر داده‌ايم و پاى در «خلوت اُنس» نهاده‌ايم؟ اگر چنين شده گوارايمان باد!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۴۰ كيمياى مهر

از كيمياى مهر تو زر گشت روى من آرى به يُمن لطف شما خاك زر شود

 

اينك آخرين مقاله از اين مجموعه در حال شكل‌گرفتن است. از آن‌جا كه رشته‌ى رابط ميان اين مقالات، ترويج مهر و محبّت‌ورزى به ساحت قدس مهدوى بود، آن را به الهام از بيت آغازين مقال، «كيمياى مهر» ناميدم تا از همين آغاز نوشته نشان داده شود كه بى «كيمياى مهر»، در اين عرصه راه به جايى نخواهيم برد و يقين داشته باشيم كه اين مهرورزى خود با مس وجود ما، كار كيميا خواهد نمود.

اگر مى‌سراييم كه :

شد زرد چهره‌ى من و خشكيد اشك چشم گل‌هاى انتظار من آخر نچيده ماند

بدانيم كه اين زردرويى در موارد ديگر نشان از كسالت و خستگى و بيمارى و رنجورى و بى‌حالى دارد. ولى در اين مورد، چونان شاعر شيرين‌سخن شيراز معتقديم كه اگر «گويند: روى سرخ تو سعدى چه زرد كرد؟» بلافاصله خواهيم گفت: «اكسير عشق در مسم آميخت زر شدم». يقين داريم امروزه مهر امام عصر ۷مصداق تمام‌نماى كيمياگرى است كه اگر به جان ما بيفتد، از مس وجودمان طلاى ناب مى‌سازد.

 بنا به ارائه‌ى طريق مولايمان على ۷اگر دوست‌دار فرد و يا چيزى هستيم، بايد همواره نام و ياد او را بر زبان جارى كنيم. اين امر هم فرهنگ درون ما را در راستاى محبّت آن فرد و يا آن چيز جهت و سامان مى‌دهد و هم در خارج بر جمع محبّان او مى‌افزايد. از اين‌رو حضرتش فرموده است :

«مَن أحبّ شيئًا لهج بذكره.»

 

امروز براى شيعه كيست محبوب‌تر از امام عصر ۷كه بايد نام و يادش بر زبان باشد و دل سراپرده‌ى محبّت او گردد، تا اين كيميا با ما آن كند كه آن بايد؟

بنا به ره‌نمود امام صادق ۷نشان محبّت‌ورزى به كسى، آن است كه انسان وى را بر ديگران ترجيح داده و مقدّم شمارد، آن‌جا كه مى‌فرمايند :

 

«دليل الحُبّ ايثار المحبوب عَلى مَن سواه.»

 

و چنين است كه ما نيز بايد محبوب الاهى خويش، امام عصر ۷ را در اوجى قرار دهيم كه وصف‌ناشدنى باشد، همواره او را بر ديگران ترجيح دهيم، بلكه اساسآ به مصداق

ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است

حساب آن عزيز را از همگان جدا نماييم و از اصل، تن به اين مقايسه‌ى ناروا نداده و بر آن راضى مباشيم و اگر جوياى آرامش خاطر هستيم، تنها و تنها آن را در كنار حضرتش جست‌وجو نماييم و چنين ترنّم كنيم كه :

آرام و خواب خلق جهان را سبب تويى زان شد كنار ديده و دل، تكيه‌گاه تو

با هر ستاره‌اى سرو كارست هر شب‌ام از حسرت فروغِ رخِ هم‌چو ماه تو

ياران هم‌نشين همه از هم جدا شدند ماييم و آستانه‌ى دولت‌پناه تو

 اگر اين فرهنگ در درون ما شكل گيرد كه در دوران غيبت، اساسآ تنها مكان و جايگاه شايسته براى نثار مهر و محبّت ما، آستان مقدّس امام عصر ۷است، آن‌وقت دمى آرام نخواهيم نشست و خطابمان به آن عزيز، اين است كه :

تا لحظه‌ى آخر سخن از عشق تو گوييم تا جان به لب ماست ثناخوان تو هستيم

در اين صورت هر چند هم كه در دنيا به جايگاه رفيعى دست يابيم، هرگز از ياد نخواهيم برد كه :

شاها من ار به عرش رسانم سرير فضل مملوك آن جناب‌ام و محتاج اين درم

گر بر كَنم دل از تو و بردارم از تو مهر اين مهر بر كه افكنم؟ اين دل كجا برم؟

 امروزه اين مهرورزى به ساحت مقدّس مهدوى نشان از پاكى مولد براى محبّان حضرتش دارد؛ همان موضوعى كه در مقاله‌ى «گوهر ولايت» به تفصيل بدان پرداخته شد؛ چرا كه امام باقر ۷ مى‌فرمايد :

«آن‌كس كه دوست‌دار ما خاندان است، خدا را بر اين اوّل‌نعمت‌ـ كه وى را شامل شده‌ـ شكرگزار گردد.»

و آن‌گاه كه از حضرتش منظور از اوّل‌نعمت سؤال شد، فرمودند: «پاكى مولد». سپس ادامه دادند :

«دوست ندارد ما را مگر آن‌كس كه مولدش پاك است.»

 

اينك، مصداق تمام‌نماى خاندان پيامبر ۶در زمان ما وجود مقدّس امام عصر ۷است كه محبّت‌ورزى به حضرتش، نشان از دوست‌داشتن تمامى عناصر مطرح در اين رشته‌ى زرّين مى‌باشد و «طيب الولادة» را به ما خبر مى‌دهد كه به تعبير امام ۷اوّل‌نعمت خدادادى است.

به مصداق كلام نورانى «المرء مع مَن أحبّ» آن‌كه را به واقع

و از سر جان دوست داشته باشيم و مهر خالصانه‌ى خويش را نثارش كنيم، با او هم‌راه خواهيم بود. اگر اين واقعيّت دل و روح ما را سرشار كرده باشد، آن‌گاه به انگيزه‌ى هم‌پايى با محبوب مى‌كوشيم تا هر چه بيش‌تر و بيش‌تر از او دَم زنيم، يادش را بر خاطرها نقش بنديم، نامش را بر زبان‌ها جارى سازيم تا آن‌جا كه اين امر فرهنگ رايج ما و اطرافيانمان گردد و همواره در گسترش اين حوزه و اثرگذارى افزون‌تر آن كوشا باشيم.

 بدين‌سان در پايان مقال چندين گوهر شاه‌وار از اين «كيمياى مهر» پديد آمد :

۱ـ نام و ياد محبوب را پُرآوازه كنيم، همه‌جا و همه‌وقت از او سخن در ميان آوريم و در حدّ توان بكوشيم تا آن نخبه‌ى هستى را شهره‌ى آفاق كنيم.

۲ـ او را بر ديگران‌ـ هر چند هم كه برايمان عزيز و دوست‌داشتنى باشندـ ترجيح دهيم و بر همگان مقدّم شماريم.

۳ـ تمامىِ مهر و محبّت خويش را يك‌جا نثار او كنيم و به آستانش بريزيم و ديگرى را در اين باب انباز نگيريم.

۴ـ با اين سرمايه‌ى گران كه بدان اشاره رفت، شايسته است كه همواره هم‌پايى و هم‌راهى با او را پيشه كنيم، دَمى نياساييم و گام‌گذار و تلاشگر در راه او باشيم.

اگر چنين كرديم و چنين شديم، آن وقت است كه اين عمل‌كرد نورانى ما- ضمن اين‌كه نشان از پاكى مولدمان دارد – خودبه‌خود موجبات آن هم‌راهى را هم در پى خواهد داشت.

بياييد در اين آخرين سطور، از سر مهر و محبّت، وز پس درد و نياز، خطابش كنيم كه :

آنان‌كه خاك رابه نظر كيميا كنند آيا بودكه گوشه‌ى چشمى به‌ماكنند؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مجال جدايى

اينك اين چهل مقاله ـ كه جملگى در غم هجر دوست فراهم آمده بود و هريك از منظرى خاص بدان مى‌نگريست ـ به پايان مى‌رسد، «مجال جدايى» از خواننده‌ى هم‌راه نزديك شده و حديث عشق در اين مجموعه به‌سر مى‌آيد. نوشته‌اى كه با «غربت» آغاز شده بود، اكنون با «محبّت» پايان مى‌گيرد. اميد كه اين آغاز و انجام و محتواى ميانى آن، ما را در زدودن كدورت «غربت» و پيمودن عرصه‌ى «محبّت» آن عزيز سفركرده، «مولاى پُرمهرمان امام عصر أرواحنافداه» يار راه گردد و مفيد و مؤثّر افتد كه اين انگيزه‌ى نويسنده بوده، تا با خواننده چه كند؟

دل سراپرده‌ى محبّت اوست ديده آيينه‌دار طلعت اوست

من كه سر در نياورم به دو كَوْن گردنم زير بار منّت اوست

تو و طوبى و ما و قامت يار فكر هر كس به قدر همّت اوست

گر من آلوده‌دامن‌ام چه عجب همه عالم گواه عصمت اوست

من كه باشم در آن حرم كه صبا پرده‌دار حريم حرمت اوست

بى‌خيالش مباد منظر چشم زان‌كه اين گوشه جاى خلوت اوست

هر گلى نو كه شد چمن‌آراى اثر رنگ و بوى صحبت اوست

دور مجنون گذشت و نوبت ماست هر كسى پنج‌روزه نوبت اوست

ملكت عاشقى و گنج طرب هر چه دارم ز يُمن همّت اوست

من و دل گر فدا شديم چه باك غرض اندر ميان سلامت اوست

فقر ظاهر مبين كه حافظ را سينه گنجينه‌ى محبّت اوست

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جان مايه‌ى اين مجموعه، رشته‌ى مهرى است كه برخوردارى از آن براى شيعه‌ى مشتاق، ضرورتى انكارناشدنى است. همان رشته، چهل مقاله‌ى مستقلّ مجموعه را در كنار هم قرار داده است تا به ساحت مقدّس امام موعود ۷ تقديم شود. اميد كه منتظران حضرتش را، در مسير معرفت و محبّت آن امام همام به‌كار آيد.

 

 

 

 

 

 

 

 

انتشارات نبأ

تهران، خيابان شريعتى، روبروى ملك، خيابان شبسترى، خيابان اديبى شماره ۶۲ تلفكس : ۷۷۵۰۴۶۸۳

E-MAIL: info@nabacultural.org

 

(Visited 103 times, 1 visits today)