سرشناسه: بيابانى اسكويى، محمّد ۱۳۴۱ـ

عنوان و نام پديد آور: نبوت / محمّد بيابانى اسكويى.

مشخصات نشر: تهران : انتشارات نبأ،۱۳۹۰٫

مشخصات ظاهرى: ۲۴۴ ص

شابك: ۴ ـ ۰۰۲ ـ ۲۶۴ ـ ۶۰۰ ـ ۹۷۸

وضعيت فهرست نويسى: فيپا

يادداشت: كتابنامه به صورت زير نويس.

موضوع: نبوت

رده بندى كنگره: ۱۳۹۰ ۲ ن ۹ ب / ۲۲۰BP

رده بندى ديويى: ۴۳/ ۲۹۷

شماره كتابشناسى ملى: ۲۴۴۲۴۱۶

 

 

 

 

 

 

 

 

«»

مؤلّف : محمّد بيابانى اسكويى

ويـراستارى علمـى و فنـى: دكتـر اسماعيل تاجبخش، دكتـر مهدى دشتى،

اصغر غلامى، محمّدعلى دزفولى

حروفچينى : انتشـارات نبـأ / چاپ و صحافـى : دالاهو، صاحب الزمان (عج)

چاپ اوّل : ۱۳۹۰، چاپ دوم : ۱۳۹۱

شمارگـان : ۲۰۰۰ نسخه / قيمـت : ۴۵۰۰۰ ريـال / كد كتـاب : ۱۵۶ / ۲۰۱

شبسترى، خيابان اديبى، شماره ۲۶ تلفكس : ۷۷۵۰۶۶۰۲ ـ ۷۷۵۰۴۶۸۳

شابك: ۴ ـ ۰۰۲ ـ ۲۶۴ ـ ۶۰۰ ـ ۹۷۸ISBN : 978 – 600 – 264 – 002 – 4

 

 

 

 

 

 

 

مقدّمه ناشر ۱۱

 

فصل اوّل: نبوّت عامّه ۱۳

 

درس اوّل: معناى نبوّت و رسالت ۱۵

۱٫ تعريف نبى و رسول ۱۷

۲٫ فرق رسول و نبى ۱۹

۳٫ تجزيه پذيرى نبوّت ۲۳

چكيده درس اوّل ۲۴

سؤالات ۲۵

 

درس دوم :معرفت نبى و ايمان به او ۲۷

۱٫ ايمان و اقرار به انبيا و رسل ۲۹

۲٫ نفاق يا اقرار زبانى بدون اقرار قلبى ۳۴

۳٫ مراد از شناخت نبى و رسول ۳۵

چكيده درس دوم ۳۶

سؤالات ۳۶

 

درس سوم: ضرورت وجود نبىّ و رسول ۳۷

۱٫ مراد از ضرورت وجود نبى يا رسول ۳۹

۲٫ معناى وجوب ارسال رسل از نظر فلاسفه ۴۰

۳٫ معناى وجوب ارسال رسول از نظر متكلّمان ۴۱

۳ـ۱٫ وجوب ارسال رسل از باب حسن و قبح عقلى ۴۲

۳ـ۲٫ معناى صحيح وجوب لطف در كلام شيخ مفيد ۴۶

چكيده درس سوم ۵۰

سؤالات ۵۰

 

درس چهارم: وجوب لطف بر خداى تعالى و اشكالات آن ۵۱

۱٫ اشكال وجوب فلسفى لطف ۵۳

۲٫ اشكال نظر متكلمان ۵۴

۲ـ۱٫ اشكال قول به وجوب ارسال رسل از باب حكمت الهى ۵۴

۲ـ۲٫ اشكال قول به وجوب ارسال رسل از باب عدل الهى ۵۷

۳٫ نظر مرحوم آيت الله خويى در عدم وجوب لطف ۵۹

چكيده درس چهارم ۶۰

سؤالات ۶۱

 

درس پنجم: حكمت بعثت (۱) ۶۳

۱٫ اختلاف درجات پيامبران و رابطه آن با حكمت بعثت ۶۵

۲٫ حكمت بعثت ۷۰

۲ـ۱٫ بيدارگرى و بازخواست پيمان فطرى ۷۰

۲ـ۲٫ شناساندن طريق عبادت و بندگى ۷۲

چكيده درس پنجم ۷۷

سؤالات ۷۸

 

درس ششم :حكمت بعثت (۲) ۷۹

۲ـ۳٫ اثاره گنج‌هاى عقول ۸۱

۲ـ۴٫ بيان حق از باطل ۸۴

چكيده درس ششم ۸۹

سؤالات ۸۹

 

درس هفتم: حكمت بعثت (۳) ۹۱

۲ـ۵٫ بيان مصالح و مفاسد ۹۳

۲ـ۶٫ اتمام حجّت ۹۵

۲ـ۷٫ بشارت و انذار ۹۸

۲ـ۸٫ بر قرارى عدل و داد ۹۹

چكيده درس هفتم ۱۰۲

سؤالات ۱۰۳

 

درس هشتم: حكمت بعثت (۴) ۱۰۵

۲ـ۹٫ تعليم و تربيت ۱۰۷

تلاش جدّى پيامبران در تعليم و تربيت انسان‌ها ۱۱۰

۲ـ۱۰٫ ياد آورى آيات و نعمتهاى الهى و بقاى عالم ۱۱۳

چكيده درس هشتم ۱۱۵

سؤالات ۱۱۶

 

درس نهم: ويژگيهاى پيامبران (عصمت) ۱۱۷

۱٫ معناى لغوى عصمت ۱۱۹

۲٫ معناى اصطلاحى عصمت ۱۲۰

۳٫ عصمت و اختيار ۱۲۰

۴٫ مقدّمات عصمت ۱۲۱

۴ـ۱٫ معرفت ۱۲۱

۴ـ۲٫ تقوا و پارسايى ۱۲۲

۴ـ۳٫ دورى از شيطان ۱۲۳

۴ـ۴٫ طينت پاك و اصلاب و ارحام پاكيزه و تغذيه مناسب ۱۲۳

۵٫ انواع عصمت ۱۲۶

۶٫ لزوم عصمت پيامبران ۱۲۶

چكيده درس نهم ۱۲۸

سؤالات ۱۲۹

 

درس دهم: ويژگى‌هاى پيامبران (علم) ۱۳۱

۱٫ راه عالم شدن پيامبران ۱۳۴

۲٫ حدود علم پيامبران ۱۳۷

چكيده درس دهم ۱۴۱

سؤالات ۱۴۱

درس يازدهم: ساير ويژگيها ۱۴۳

۱٫ امامت و وجوب طاعت پيامبران ۱۴۵

۲٫ پيامبران گواهان امّتها ۱۴۷

۳٫ مردانى از جنس بشر ۱۴۹

۴٫ ابتلاى پيامبران ۱۵۱

۵٫ صدق رؤيا ۱۵۲

۶٫ اخلاق خوب ۱۵۳

چكيده درس يازدهم ۱۵۶

سؤالات ۱۵۶

 

درس دوازدهم: راههاى شناخت پيامبران ۱۵۹

۱٫ عقل و خرد ۱۶۱

۲٫ تنصيص و معرّفى پيامبران سابق ۱۶۴

۳٫ آيه بيّنه (معجزه) ۱۶۵

۴٫ معجزات پيامبران و علم ۱۷۱

چكيده درس دوازدهم ۱۷۴

سؤالات ۱۷۵

 

فصل دوم: نبوّت خاصّه ۱۷۷

 

درس سيزدهم: پيامبران پيشين ۱۷۹

۱٫ منبع صحيح شناخت پيامبران پيشين ۱۸۱

۲٫ تعداد پيامبران ۱۸۲

۳٫ پيامبران اولوالعزم ۱۸۳

۴٫ سخن و زبان پيامبران ۱۸۴

۵٫ كتابهاى پيامبران ۱۸۵

چكيده درس سيزدهم ۱۸۶

سؤالات ۱۸۷

 

درس چهاردهم: پيامبر اسلام ۱۸۹

۱٫ زمان بعثت پيامبر اسلام ۶ ۱۹۱

۲٫ جهانى بودن بعثت پيامبر ۱۹۲

۳٫ افضليّت پيامبر اسلام بر پيامبران ديگر ۱۹۳

۴٫ امّى بودن پيامبر ۱۹۵

۵٫ راههاى شناخت پيامبر اسلام ۱۹۷

۶٫ ختم نبوّت و جاودانگى شريعت ۲۰۱

چكيده درس چهاردهم ۲۰۴

سؤالات ۲۰۵

 

درس پانزدهم: وحى (۱) ۲۰۷

۱٫ حقيقت وحى ۲۰۹

۲٫ اقسام وحى ۲۱۴

۳٫ روح الامين و روح القدس ۲۱۶

چكيده درس پانزدهم ۲۱۸

سؤالات ۲۱۸

درس شانزدهم: وحى (۲) ۲۱۹

۱٫ مصونيت وحى ۲۲۱

۲٫ عصمت پيامبران در دريافت وحى ۲۲۲

۳٫ عصمت پيامبران در حفظ وحى ۲۲۵

۴٫ ابلاغ وحى ۲۲۶

۵٫ انقطاع وحى ۲۲۷

۶٫ ابعاد وحى ۲۲۸

چكيده درس شانزدهم ۲۲۸

سؤالات ۲۲۹

 

درس هفدهم: شريعت ۲۳۱

۱٫ ماهيّت شريعت ۲۳۳

۲٫ حدود قلمرو شريعت ۲۳۴

۳٫ حجّيّت و اعتبار شريعت ۲۳۸

چكيده درس هفدهم ۲۳۹

سؤالات ۲۳۹

فهرست منابع ۲۴۱

 

/

 

 

 

 

 

 

مقدّمه ناشر

تفقّه در دين، يعنى به دست آوردن شناخت عميق از آن، به حكم عقل، آيات قرآن و احاديث معصومان، بر زن و مرد مسلمان واجب است. اساسا «شناخت» پيش‌نيازِ ايمان و اعتقاد است. آيا ممكن است بدون شناخت امرى، بدان ايمان آورد يا به آن معتقد شد؟ از سوى ديگر، در دين مبين اسلام، ايمان و اعتقادى ارزشمند و پذيرفته است كه مبتنى بر شناخت باشد. راه دستيابى به شناخت و آگاهى، تحقيق و پژوهش و دورى از تقليد است؛ كارى كه در تمام مراحل مختلف زندگى، بر آدميان واجب است.

مؤسسه فرهنگى نبأ، بر اساس آنچه ياد شد و در راستاى رسالت فرهنگى خود، يعنى تقويت و ارتقاء مبانى اصيل اعتقادى مخاطبانش، به استاد پژوهنده و محقق فرهيخته، آقاى محمّد بيابانى اسكوئى، پيشنهاد كرد تا در اصول عقايد اسلامى، به روش آموزشى، كتاب هايى را بنگارد و دروس منظمى را تأليف و تدوين كند. خوشبختانه، استاد بيابانى، با همه مشاغل علمى و تحقيقى، پيشنهاد يادشده را پذيرفت و درس هايى را در موضوعات توحيد و عدل و نبوت و امامت و معاد، به رشته نوشته در آورد. شكر الله مساعيه.

خاطرنشان مى‌شود كه نوشته‌هاى استاد بيابانى پس از نگارش، به دست برادران فاضل و گرامى، آقايان دكتر اسماعيل تاجبخش و دكتر مهدى دشتى دانشياران دانشكده ادبيات دانشگاه علامه طباطبايى، اصغر غلامى، محقق و پژوهشگر معارف دينى و حجّت الاسلام محمّد على دزفولى ويرايش علمى و فنى شد. وفّقهم الله لمرضاته.

ان شاءالله اين اثر پنج جلدى در راستاى اهداف يادشده، در حوزه و دانشگاه و جامعه، مفيد و مؤثّر واقع شود. مانند هميشه، پيشنهادها و انتقادهاى خوانندگان دقيق و نكته‌سنج راهنماى ما در عرضه بهتر آثار علمى و تحقيقى خواهد بود.

 

و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

مدير مسئول مؤسّسه فرهنگى نبأ

محمّد حسين شهرى

۹ / ۵ / ۱۳۹۰

 

 

 

 

 

 

فصل اوّل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



 

 

 

 

 

 

 _

 

 

 

 

 

É معناى نبوّت و رسالت

 

 

 

 

اشاره :

از دانشجو انتظار مى‌رود پس از مطالعه اين درس با تعريف لغوى واصطلاحى دو واژه «نبى» و «رسول» آشنا شود،فرق آن دو مقام را بداند و بتواند معناى صحيحى از تجزيه پذيرى نبوّت ارائه دهد.

 

 

 

 

۱٫ تعريف نبى و رسول

«نبى» صفت مشبّهه بر وزن فعيل يا مشتق از مادّه «نبأ» به معناى خبر است ، و يا

از مادّه «نَبْوَة و نَباوة» به معناى ارتفاع، گرفته شده است.

 

بنابر اشتقاق اوّل «نبى» به معنى صاحب خبر است، امّا معمولاً به معنى مُنْبِئ يعنى آورنده پيام ـ مانند نَذير به معناى مُنْذِر ـ بكار مى‌رود.

و بنابر اشتقاق دوم «نبى» يعنى مرتفع، مانند زمين مرتفع. در حديث آمده است : «لا تصلّوا على النّبي» يعنى بر زمين بلند نماز نخوانيد. پيامبران الهى را نيز به خاطر

بلند پايگى مقامشان نبى گفته‌اند.

 

پس «نبى» در لغت معنا و مفهوم عامّى دارد كه شامل همه صاحبان خبر يا خبر آورندگان است، خواه اين خبر را از ناحيه خداى تعالى دريافت كرده باشند و به بندگانش برسانند يا از طرف بنده‌اى به بنده‌اى ديگر. امّا اگر آن را از مادّه «نبأ» بگيريم در كلام عرب و در آيات و روايات تنها درباره پيام آوران الاهى به كار رفته نه درباره پيام آوران ديگر.

«رسول» نيز صفت مشبّهه از مادّه «رَسَل» به معناى شخصى است كه از طرف ديگرى براى رساندن رسالت و پيامى فرستاده مى‌شود. البتّه در معناى اين واژه پى در پى بودن رسالت نيز لحاظ شده است. ابن انبارى مى‌گويد :

الرَّسول معناه في اللّغة الّذي يتابع أخبار الّذي بعثه. أخذ من قولهم: جاءت الإبل رسلاً أي متتابعة.

 

رسول در لغت كسى را گويند كه اخبار فرستنده خودش را پيروى مى‌كند. و از اين سخنِ عرب مشتق شده است كه مى‌گويد: شتر به صورت «رَسَل» آمد يعنى پشت سر هم آمد.

پس با توجّه به معناى لغوى، رسول نقش وساطت را ميان شخص فرستنده و اشخاصى كه به سوى آن‌ها فرستاده شده، ايفا مى‌كند. اين واژه در كلام عرب و در آيات و روايات در معناى عامّ خود به كار رفته و به آنان كه از طرف خداى تعالى داراى رسالت هستند و واسطه ميان خدا و خلق شده‌اند، اختصاص ندارد. در قرآن و روايات گاهى رسول در مورد فرشتگان الهى استعمال شده است.

آللّهُ يَـصْطَفِي مِنَ المَلائِكَةِ رُسُـلاً وَمِنَ آلنّاسِ

 

خداوند رسولانى از فرشتگان و از مردم برمى‌گزيند.

إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ آلمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَهُمْ لا يُفَرِّطُونَ

 

آنگاه كه مرگ يكى از شما فرا رسد رسولان ما او را قبض روح مى‌كنند و آنان كوتاهى نمى‌كنند.

و در روايتى از امام باقر ۷ از رسولى سخن رفته كه نه از جنس جنّيان است و نه از جنس فرشتگان و بشر :

فَأَخْبِرْنِي عنْ رَسُولٍ بَعَثَهُ اللَّهُ تَعَالَى لَيْسَ مِنَ الْجِنِّ وَ لَا مِنَ الْإِنْسِ وَ لَا مِنَ الْمـَلَائِكَةِ ذَكَرُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ؟ فَقَالَ: الْغُرَابُ حِينَ بَعَثَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِيُرِيَ قَابِيلَ كَيْفَ يُوَارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ هَابِيلَ حِينَ قَتَلَه.

 

رسولى را براى من بيان كن كه از جنس جنّ و انس و فرشتگان نيست و خداوند متعال در كتاب خويش از آن ياد كرده است. فرمود: آن كلاغ است آنگاه كه خداوند متعال او را فرستاد تا به قابيل نشان دهد كه چگونه جسد برادرش هابيل را ـ كه توسّط او كشته شده بود ـ دفن كند.

۲٫ فرق رسول و نبى

در بحث پيشين روشن شد كه نبى اگر از ماده «نبأ» مشتق شود معمولاً در معنى پيام آوران الاهى استعمال مى‌شود، هرچند مفهوم آن شامل همه پيام آوران است ولى رسول، هم از جهت استعمال و هم از جهت معنا عموميّت دارد.

اگر از نبى و رسول معناى خاصّ آن دو، يعنى فرستاده خداى متعال، مورد نظر باشد اين پرسش پيش مى‌آيد كه نبى و رسول چه فرقى با هم دارند و ميان آنان چه نسبتى است؟

در رواياتى كه از سوى امامان اهل بيت : در بيان اين موضوع رسيده، اين دو مقام از هم تفكيك شده و نسبت ميان آن دو مانند نسبت ايمان و اسلام بيان شده است كه هر يك معنايى جداگانه دارند ولى در مورد استعمال ممكن است هر دو در شخصى جمع شود و ممكن است شخصى مقام نبوّت را حايز گردد ولى به مقام رسالت نرسد ولى امكان ندارد مقام رسالت را داشته باشد و مقام نبوّت را نه.

در روايتى از پيامبر گرامى اسلام ۹ از عدد انبيا و رسولان سؤال شد، حضرت انبيا را صد و بيست و چهار هزار و مرسلان (= رسولان) آن‌ها را سيصد و سيزده نفر بيان كرد :

يَا رَسُولَ اللَّهِ كَمِ النَّبِيُّونَ؟ قَالَ: مِائَةُ أَلْفٍ وَ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفَ نَبِيٍّ. قُلْتُ : كَمِ الْمـُرْسَلُونَ مِنْهُمْ؟ قَالَ: ثَلَاثُ مِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَر.

 

اى رسول خدا، انبيا چند نفرهستند؟ فرمود: صد و بيست و چهار هزار نفر. گفتم: رسولان از آن‌ها چند نفر هستند؟ فرمود: سيصد و سيزده نفر.

از اين روايت استفاده مى‌شود كه انبياى الهى صد و بيست و چهار هزار نفرند و از ميان آن‌ها سيصد و سيزده نفر علاوه بر مقام نبوّت، مقام رسالت نيز دارند.

پس روشن مى‌شود كه همه رسولان الهى نبى هم هستند ولى چنين نيست كه همه انبياى الهى رسول هم باشند بلكه فقط برخى از آن‌ها رسول هستند. در اين روايت فرق ميان نبى و رسول تنها از جهت تعداد و به اجمال بيان شده است ولى در روايات ديگر توضيح بيشترى در اين باره آمده است؛ و آن اين كه نبى فرشته وحى را در خواب مى‌بيند و صدايش را مى‌شنود امّا او را مشاهده نمى‌كند و رسول صداى فرشته وحى را مى‌شنود و در خواب هم مى‌بيند و مشاهده نيز مى‌كند. امام باقر ۷ مى‌فرمايد :

النَّبِيُّ الَّذِي يَرَى فِي مَنَامِهِ وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لَا يُعَايِنُ الْمـَلَکُ وَ الرَّسُولُ الَّذِي يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ يَرَى فِي الْمـَنَامِ وَ يُعَايِنُ الْمـَلَك.

 

نبى شخصى است كه در خواب مى‌بيند و صدا را مى‌شوند و فرشته را مشاهده نمى‌كند و رسول شخصى است كه صدا را مى‌شنود و در خواب مى‌بيند و فرشته را مشاهده كند.

و نيز امام باقر و امام صادق ۸ مى‌فرمايند :

الرَّسُولُ الَّذِي يَظْهَرُ لَهُ الْمـَلَکُ فَيُكَلِّمُهُ وَ النَّبِيُّ هُوَ الَّذِي يَرَى فِي مَنَامِهِ وَ رُبَّمَا اجْتَمَعَتِ النُّبُوَّةُ وَ الرِّسَالَةُ لِوَاحِد.

 

رسول شخصى است كه فرشته بر او ظاهر مى‌شود و با او سخن مى‌گويد و نبى آن كسى است كه در خواب ]فرشته را[ مى‌بيند و گاهى نبوّت و رسالت در يك شخص جمع مى‌شود.

در برخى از روايات در تفاوت رسول و نبى آمده كه رسول جبرئيل را مى‌بيند و كلامش را مى‌شنود و بر او وحى مى‌شود و در خواب نيز او را مى‌بيند چنانچه حضرت ابراهيم در خواب مى‌ديد.

و نبى گاهى كلام فرشته وحى را مى‌شنود و بسا خود او را هم مشاهده مى‌كند ولى صدايش را نمى‌شنود. امام رضا ۷ مى‌فرمايد :

الْفَرْقُ بَيْنَ الرَّسُولِ وَ النَّبِيِّ وَ الْإِمَامِ أَنَّ الرَّسُولَ الَّذِي يُنْزَلُ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ فَيَرَاهُ وَ يَسْمَعُ كَلَامَهُ وَ يُنْزَلُ عَلَيْهِ الْوَحْيُ وَ رُبَّمَا رَأَى فِي مَنَامِهِ نَحْوَ رُوْيَا إِبْرَاهِيمَ ۷ وَ النَّبِيُّ رُبَّمَا سَمِعَ الْكَلَامَ وَ رُبَّمَا رَأَى الشَّخْصَ وَ لَمْ يَسْمَع.

 

فرق بين رسول و نبى و امام اين است كه رسول شخصى است كه جبرئيل بر او نازل مى‌شود و رسول او را مى‌بيند و كلامش را مى‌شنود و وحى بر او نازل مى‌شود و بسا در خواب هم مى‌بيند مانند رؤياى ابراهيم ۷٫ و نبى بسا كلام را مى‌شنود و بسا شخص را مى‌بيند و نمى‌شنود.

فرق اين روايت با روايات ديگر كه در آن‌ها رؤيت و مشاهده فرشته وحى از نبى نفى شده است در اين است كه در اين روايت براى نبى نيز همانند رسول مشاهده شخص فرشته اثبات شده ولى اين مشاهده همراه با نشنيدن كلام اوست پس ممكن است مراد ديدن فرشته در غير حال وحى باشد. و روايات ديگر به ديدن در حال وحى نظر داشته باشند.

در برخى از روايات اين باب به فرق ميان امام و محدّث هم اشاره رفته است، در ادامه روايت بالا بيان شده كه امام كلام فرشته را مى‌شنود ولى خود او را نمى‌بيند.

والإمامُ هُوَ الّذي يَسْمَعُ الكَلاَمَ وَلا يَرى الشَّخصَ.

محدَّث به كسى گفته شده است كه صدا را مى‌شنود ولى او را مشاهده نمى‌كند و در خواب هم نمى‌بيند.

وَ أَمَّا الُْمحَدَّثُ فَهُوَ الَّذِي يُحَدَّثُ فَيَسْمَعُ وَ لَا يُعَايِنُ وَ لَا يَرَى فِي مَنَامِهِ.

 

حال كه با معناى لغوى و اصطلاحى نبى و رسول آشنا شديم و معلوم گرديد كه از نظر روايات مأمور به تبليغ بودن در معناى نبى و رسول لحاظ نشده است، اگر چه رسول از نظر لغوى اين جهت را نيز در بر دارد. در اينجا به نكته‌اى در اين زمينه اشاره مى‌كنيم و آن اينكه در استعمال قرآن و روايات معصومان : نبى و رسول هر دو متعلّق «بعث» و «ارسال» قرار گرفته‌اند، خداى تعالى مى‌فرمايد :

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأمِييِن رَسُولاً.

 

خدا اوست كه در ميان امّى‌ها رسولى فرستاد.

وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِيٍّ.

 

رسول و نبيّى پيش از تو نفرستاديم.

كانَ آلنّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ آلنَّبِـيِّينَ.

 

امّت يك دست بود پس خدا انبياء را مبعوث كرد.

از اين امر استفاده مى‌شود كه نبى و رسول هر دو در مواردى از سوى خداى تعالى براى ابلاغ امورى به مردم مأموريّت مى‌يابند ولى اين نكته دلالت نمى‌كند كه اين معنا در خود معناى نبى و رسول لحاظ شده باشد پس با وجود اين امر هم، نبى و رسول در همان معناى اصطلاحى خاصّ خود باقى است و اين امرى جدا از معناى آن دو است كه به واسطه فعل «بَعَثَ» و «اَرْسَلَ» از آن حكايت شده است.

۳٫ تجزيه پذيرى نبوّت

در بحث از معناى لغوى گذشت كه نبى و رسول به كسانى گفته مى‌شود كه از سوى خداى تعالى حامل خبر و رسالت مى‌شوند. و در بحث سابق هم روشن شد كه خبر و رسالت به نبى و رسول از طرق مختلفى مى‌رسد و نبوّت اسباب گوناگونى دارد.

با توجه به دو امر ياد شده روشن مى‌شود كه وقتى تجزيه پذيرى و جزء داشتن نبوّت مطرح مى‌شود مقصود اين نيست كه خود نبوّت ذاتاً و حقيقتاً قابل تجزيه است؛ بلكه منظور تجزيه پذيرى از ناحيه طرق و خبرهايى است كه نبى آن‌ها را دارا مى‌شود. پس روشن است كه منظور از هفتاد يا چهل و پنج جزء داشتن نبوّت ـ كه در برخى روايات مطرح شده ـ خبرها و طرق رسيدن آن است. امام صادق ۷ مى‌فرمايد:

رَأْيُ الْمـُومِنِ وَ رُوْيَاهُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ عَلَى سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ أَجْزَاءِ النُّبُوَّةِ.

 

رأى مؤمن و رؤياى او در آخر الزمان جزئى از هفتاد جزء نبوّت است.

و رسول خدا ۹ مى‌فرمايد :

الْهـَدْيُ الصَّالِحُ وَ السَّمْتُ الصَّالِحُ وَ الِاقْتِصَادُ جُزْءٌ مِنْ خَمْسَةٍ وَ أَرْبَعِينَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ.

 

هدايت صالح و جهت صالح و اقتصاد جزئى از چهل و پنج جزء نبوّت است.

چكيده درس اوّل

نبى در لغت به معناى آورنده خبر يا شىء مرتفع است و از نظر روايات نبى كسى است كه صداى فرشته وحى را مى‌شنود و او را در خواب مى‌بيند ولى در بيدارى شخص او را مشاهده نمى‌كند.

رسول در لغت به كسى گفته مى‌شود كه از سوى ديگرى براى رساندن پيام مأمور مى‌شود و در انسان و غير انسان به كار مى‌رود. و در روايات در معناى خاصّ خود به انسانى گفته مى‌شود كه فرشته وحى را مشاهده مى‌كند و در خواب هم مى‌بيند و صداى او را هم مى‌شنود.

نبوّت فى حد نفسه قابل تجزيه نيست و تجزيه پذيرى آن از جهت طرق و اسباب و خبرهايى است كه نبى آن‌ها را داراست.

سؤالات

۱ ـ كاربردهاى رسول در آيات و روايات چگونه است؟

۲ ـ معناى اين جمله «لا تصلّوا على النبى» چيست؟

۳ ـ انبيايى كه داراى مقام رسالت هم هستند چند نفرند؟

۴ ـ رؤياى صادق جزئى از هفتاد جزء نبوّت است يعنى چه؟

۵ ـ محدَّث چه كسى را گويند؟

۶ ـ فرق امام و نبى چيست؟

 

 

 

 

 

 

 _

 

 

 

 

 

É معرفت نبى و ايمان به او

 

 

 

 

اشاره :

دانشجو پس از مطالعه اين درس بايد به جايگاه اعتقاد به نبوّت در دين پى برد، با معناى ايمان و نفاق آشنا گردد ومراد روايات را از معرفت رسول بداند.

 

 

 

 

۱٫ ايمان و اقرار به انبيا و رسل

ايمان و اقرار به نبوّت پيامبر گرامى اسلام حضرت محمّد بن عبد الله ۶ از اصول و اركان مهمّ اسلام به شمار مى‌آيد. و تا اين اقرار و ايمان تحقّق پيدا نكند شخص، مسلمان محسوب نمى‌شود. علاوه بر اين، اقرار و ايمان به همه آنچه حضرتش از طرف آفريدگار آورده و به ضرورت دين اسلام ثابت شده در تحقّق اسلام شخص لازم و ضرورى است. البتّه در اين اقرار تفصيل و ذكر خصوصيّات و جزئيّات ضرورت ندارد و همان اقرار اجمالى بسنده است.

با اندك تأملى روشن است كه اقرار به نبوّت پيامبر گرامى اسلام، اقرار به آنچه كه از ناحيه خداى تعالى آورده، را نيز در بر دارد. زيرا نبوّت و رسالت چنان كه گفتيم نوعى ارتباط ميان خدا و نبى و رسول است كه در اين ارتباط امورى از سوى خداى تعالى به رسول و نبى القا مى‌شود.

به يقين مى‌توان گفت يكى از امورى كه به ضرورت دين، بر همه پيامبران الهى به ويژه پيامبر گرامى اسلام نازل شده است، تصديق و ايمان به پيامبران ديگر الهى و امورى است كه بر آن‌ها نازل شده است. خداوند متعال در قرآن كريم در مقابل يهود و نصارا ـ كه هدايت را تنها از آن خود مى‌دانستند ـ مردم را دستور مى‌دهد كه به خدا و آنچه بر همه پيامبران نازل شده، ايمان آورند تا هدايت يابند. يعنى در نظر خداوند متعال ايمان به هيچ پيامبرى بدون ايمان به پيامبران ديگر تمام و كامل نيست. خداى تعالى مى‌فرمايد :

قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِـيمَ وَإِسْمـعِـيلَ وَإِسْحـقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْباطِ وَما أُوتِـيَ مُوسى وَعِـيسى وَما أُوتِـيَ النَّبِـيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ * فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ آهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِـي شِقاقٍ …

 

بگوييد ايمان آورديم به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه به ابراهيم و اسماعيل واسحاق و يعقوب و اسباط نازل شده است. و آنچه به موسى و عيسى داده شده است. و آنچه به پيامبران از سوى پروردگارشان داده شده است. بين هيچكدام از آن‌ها فرق نمى‌گذاريم و ما در مقابل خداى تعالى تسليم هستيم. پس اگر ايمان آورند به گونه‌اى كه شما ايمان آورديد قطعاً هدايت خواهند يافت و اگر اعراض كنند پس همانا در اختلاف و دشمنى خواهند بود…

و در آيه‌اى ديگر دين اسلام را ايمان و تسليم به همه آنچه بر پيامبران الهى نازل شده مى‌داند و آنان را كه به دنبال چيزى غير آن هستند از زيانكاران آخرت به شمار مى‌آورد.

قُلْ آمَنّا بِاللّهِ وَما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِـيمَ وَإِسْمـعِـيلَ وَإِسْحـقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْباطِ وَما أُوتِىَ مُوسى وَعِـيسى وَالنَّبِـيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ * وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلامِ دِينَاً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي آلآخِرَةِ مِنَ آلخاسِرِينَ.

 

بگو به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم واسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل شده و آنچه به موسى و عيسى و پيامبران از سوى پروردگارشان داده شده، ايمان آورديم بين هيچكدام از آن‌ها فرقى نمى‌گذاريم و ما در مقابل خدا تسليم هستيم. و كسى كه غير از اسلام دينى را طلب كند از او پذيرفته نمى‌شود و او در آخرت از زيان كاران است.

امام صادق ۷ نيز، ايمان را عمل همه اعضا و جوارح انسان شمرده و در ميان اعضا قلب را امير و فرمانده آن‌ها بيان كرده است. بر اساس اين روايت عمل واجب قلب؛ يعنى ايمان عبارت است از اقرار و معرفت و اعتقاد و رضايت و تسليم به خداى يگانه، و عبد و رسول خدا بودن محمّد ۶ ، و اقرار به همه آنچه از سوى خداى تعالى نازل شده است. واين عمل برترين و ارزنده‌ترين عمل است. ايشان مى‌فرمايند :

فَأَمَّا مَا فَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِيمَانِ فَالْإِقْرَارُ وَ الْمَعْرِفَةُ وَ الْعَقْدُ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ بِأَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيکَ لَهُ إِلَهاً وَاحِداً لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لَا وَلَداً وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ۶ وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مِنْ نَبِيٍّ أَوْ كِتَابٍ فَذَلِکَ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِقْرَارِ وَ الْمـَعْرِفَةِ وَ هُوَ عَمَلُه… و هو رأس الايمان.

 

اما آنچه از ايمان بر قلب واجب كرده است اقرار و معرفت واعتقاد و خشنودى و تسليم است به اينكه خدايى جز «الله» نيست، او يگانه است و شريكى ندارد. خداى يكتايى است كه براى خويش همنشين و فرزندى نگرفته است. و اينكه محمّد بنده و رسول اوست. و نيز اقرار به تمام امورى است كه از سوى خدا آمده است اعم از اين كه نبى باشد يا كتاب. اين است آنچه خدا بر قلب واجب كرده است كه عبارت است از اقرار و معرفت كه عمل قلب است… و اين اصل ايمان است.

امام رضا ۷ نيز در جواب مأمون كه از او خواسته بود اسلام را به اختصار بيان كند؛ اسلام را شهادت به يگانگى خداى تعالى و شهادت به رسالت و بندگى محمّد ۶ و نيز شهادت به حقّانيّت همه آنچه پيامبر گرامى اسلام آورده و نيز شهادت به همه پيامبران و رسولان و حجّتهاى پيشين الاهى دانسته و به دنبال آن وظايف ديگر مسلمانان را به اختصار بيان كرده است. آن حضرت به خط مبارك خويش مى‌نويسند :

إنَّ مَحْضَ الْإِسْلَامِ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيکَ لَه… وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِينُه…وَ أَنَّ جَمِيعَ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ هُوَ الْحَقُّ الْمـُبِينُ وَ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ بِجَمِيعِ مَنْ مَضَى قَبْلَهُ مِنْ رُسُلِ اللَّهِ وَ أَنْبِيَائِهِ وَ حُجَجِهِ…

 

همانا حقيقت اسلام عبارت است از شهادت به اينكه خدايى جز الله نيست، يگانه است و شريكى ندارد…. و اينكه محمّد ۶ بنده و رسول و امين اوست…. و اينكه جميع آنچه محمّد بن عبدالله ۶ آورده است حقّ آشكارى است، و تصديق به او و به همه رسولان خدا و پيامبرانش و حجّت‌هاى او كه پيش از پيامبر اسلام آمده‌اند.

بنابر اين بديهى است كه اگر كسى نبوّت يكى از پيامبران الهى را منكر شود در حقيقت همه پيامبران الهى را منكر شده و يكى از اركان و اصول مهم اسلام را كه پذيرفتن دين همه انبياى الهى است انكار مى‌كند؛ و چنين شخصى را نمى‌توان

مسلمان به شمار آورد. امام صادق ۷ در اين زمينه مى‌فرمايد :

وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَوْ أَنْكَرَ رَجُلٌ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ۷ وَ أَقَرَّ بِمَنْ سِوَاهُ مِنَ الرُّسُلِ لَم يُوْمِن.

 

بدانيد كسى كه عيسى بن مريم را انكار كند و به همه رسولان ديگر اقرار كند مؤمن محسوب نمى‌شود.

و در روايتى ديگر امام صادق ۷ كسى را كه يكى از پيامبران الهى را انكار كند با وجود اينكه همه انبياى ديگر را قبول دارد، گمراه و از هدايت بدور دانسته است. محمّد بن تمّام مى‌گويد؛ به امام صادق ۷ عرض كردم: فلانى كه يكى از دوستان و مواليان شماست سلام رساند و گفت كه شما شفاعت او را ضمانت كنيد. حضرت فرمود: آيا او از دوستان ما است؟ عرض كردم: آرى. فرمود: پس امر او خيلى بالاتر از اينهاست. عرض كردم :

إِنَّهُ رَجُلٌ يُوَالِي عَلِيّاً وَ لَمْ يَعْرِفْ مِنْ بَعْدِهِ مِنَ الْأَوْصِيَاءِ. قَالَ: ضَالٌّ. قُلْتُ: فَأَقَرَّ بِالْأَئِمَّةِ جَمِيعاً وَ جَحَدَ الآْخِرَ. قَالَ: هُوَ كَمَنْ أَقَرَّ بِعِيسَى وَ جَحَدَ بِمُحَمَّدٍ ۶ أَوْ أَقَرَّ بِمُحَمَّدٍ وَ جَحَدَ بِعِيسَى ۷ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ جَحْدِ حُجَّةٍ مِنْ حُجَجِهِ.

 

مردى است‌كه به ولايت‌اميرمؤمنان ۷ معتقد است‌اما اوصياى بعد ازاو را نمى‌شناسد. فرمود: گم وغافل است.گفتم: به همه امامان اقرارمى‌كند و آخرى را انكارمى‌كند. فرمود:اومانندكسى‌است كه‌به عيسى ۷ اقرار كرده و محمّد ۶ را انكار مى‌كند يا به محمّد ۶ اقرار كرده و عيسى ۷ را انكار مى‌كند. از انكار حجّتى از حجّت‌هاى خدا به خدا پناه مى‌بريم.

۲٫ نفاق يا اقرار زبانى بدون اقرار قلبى

نكته مهمى كه در باب ايمان و اسلام وجود دارد اين است كه در اثبات اسلام يك شخص پى بردن به تسليم باطنى و درونى او لازم نيست، بلكه شهادت زبانى و ظاهرى او به توحيد و نبوّت پيامبر ۶ و اعمال ظاهرى ديگر ـ از قبيل نماز، روزه، حج، زكات و…. ـ بر مسلمان بودن كفايت مى‌كند.

الْإِسْلَامُ هُوَ الظَّاهِرُ الَّذِي عَلَيْهِ النَّاسُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءُ الزَّكَاةِ وَ حِجُّ الْبَيْتِ وَ صِيَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَهَذَا الْإِسْلَام.

 

اسلام امر ظاهر و آشكارى است كه مردم همه بر آن هستند يعنى شهادت به اينكه خدايى جز الله نيست، يگانه است، شريكى ندارد، و اينكه محمّد بنده و رسول اوست، و بپا داشتن نماز و دادن زكات و حجّ خانه خدا و روزه ماه رمضان، پس اسلام همين است.

از بررّسى روايات به دست مى‌آيد كه انسان‌ها در برابر شرايع الاهى سه گونه‌اند : مؤمن، كافر، منافق. منافق به ظاهر به توحيد و رسالت پيامبر اسلام و پيامبران ديگر اقرار مى‌كند ولى اعتقاد درونى به اين مسائل ندارد. البتّه چنين كسى به واقع مسلمان نيست ولى تا وقتى كه نفاق درونى او معلوم نشود و اقرار زبانى و عمل ظاهرى داشته باشد در جامعه اسلامى مسلمان به شمار مى‌آيد و احكام مسلمانان بر او جارى مى‌شود.

 

۳٫ مراد از شناخت نبى و رسول

گفتيم كه اقرار اجمالى به نبوّت پيامبر گرامى اسلام و ساير پيامبران الهى از اصول مهم اسلام است. بديهى است كه اقرار به چيزى فرع بر معرفت آن است. و به همين دليل است كه امام صادق ۷ افضل واجبات و فرائض الهى را بعد از معرفت پروردگار و اقرار به عبوديّت براى او، معرفت رسول و شهادت به نبوّت او دانسته است. ايشان مى‌فرمايند :

إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرَائِضِ وَ أَوْجَبَهَا عَلَى الْإِنْسَانِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ وَ الْإِقْرَارُ لَهُ بِالْعُبُودِيَّة … وَ بَعْدَهُ مَعْرِفَةُ الرَّسُولِ وَ الشَّهَادَةُ بِالنُّبُوَّةِ وَ أَدْنَى مَعْرِفَةِ الرَّسُولِ الْإِقْرَارُ بِنُبُوَّتِهِ وَ أَنَّ مَا أَتَى بِهِ مِنْ كِتَابٍ أَوْ أَمْرٍ أَوْ نَهْيٍ فَذَلِکَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ.

 

همانا بهترين فرايض و واجب‌ترين آن‌ها بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار بندگى براى او…. و بعد از آن معرفت رسول و شهادت به نبوّت اوست. و درجه اوّل معرفت رسول اقرار به نبوّت او واقرار به كتاب و امر و نهيى است كه از سوى خدا آورده است. پس همه اينها از خداى تعالى است.

در اين حديث شريف پايين‌ترين درجه معرفت به رسول اقرار و شهادت به نبوّت او دانسته شده است. اين امر نشانگر آن است كه هر اقرارى معرفتى را در بر دارد. و درجه و مرتبه اقرار، نشان دهنده درجه معرفت است. اقرار اجمالى به نبوّت پيامبر و تصديق اجمالى به اينكه همه آنچه او آورده است از طرف آفريدگار است؛ پايين‌ترين درجه شناخت اوست. و هر اندازه اين اقرار و تصديق كاملتر و محكمتر شود به همان اندازه معرفت نيز كاملتر خواهد بود.

بنابراين در لزوم شناخت پيامبران الهى نيز هيچ ترديدى نيست و آنچه درباره اين شناخت مهم است راههاى دست‌يابى به آن است كه در مباحث بعدى به آن خواهيم پرداخت.

چكيده درس دوم

اقرار و شهادت به نبوّت و رسالت همه انبيا و رسولان الهى از اصول دين اسلام است و تكذيب يكى از پيامبران تكذيب همه آن‌هاست. و فرقى نمى‌كند كه پيامبر تكذيب و انكار شده پيامبر گرامى اسلام ۹ باشد يا يكى از پيامبران پيشين.

در صدق اسلام بر كسى اقرار و شهادت قلبى لازم نيست و اقرار زبانى ـ اگر كفر و انكار درونى او شناخته نشود ـ بر مسلمان بودنش كافى است، و در صورت شناخته بودن آن نبايد چنين شخصى را مسلمان دانست.

چون هر اقرارى فرع بر معرفت است، پس شخص اقرار كننده بايد به نبوّت و رسالت و نسبت اين مقامات با شخص نبى و رسول معرفت داشته باشد تا اقرارش صحيح باشد. ولى در روايات به جهاتى كه در بحث راههاى معرفت به آن‌ها پرداخته خواهد شد اقرار پايين‌ترين درجه معرفت شمرده شده است.

سؤالات

۱٫ حكم تكذيب يكى از پيامبران گذشته چيست؟

۲٫ جايگاه اعتقاد به نبوّت و رسالت در دين را تبيين كنيد.

۳٫ از نظر روايات كمترين درجه معرفت رسول چيست؟

۴٫ فرق اسلام و ايمان را تبيين كنيد.

 

 

 

 

 



 

 

 

 

 

É ضرورت وجود نبىّ و رسول

 

 

 

اشاره :

از دانشجو انتظار مى‌رود پس از مطالعه اين درس، با مفهوم ضرورت وجود نبى و رسول از دو منظر نياز انسان به وجود پيامبر و رسول و وجوب ارسال رسولان و پيامبران بر خداى تعالى، آشنا گردد و معناى صحيح را از معناى ناصحيح باز شناسد. با گروههاى مختلفى كه به وجوب ارسال رسولان بر خداوند معتقدند آشنا شود و تقرير هر يك از اين گروهها و اختلاف ميان آن‌ها رانيك بداند.

 

 

 

 

۱٫ مراد از ضرورت وجود نبى يا رسول

ضرورت وجود نبى و رسول از دو منظر قابل تأمّل و بررسى است :

۱ ـ نياز انسان به وجود پيامبر و رسول

۲ ـ وجوب ارسال رسولان و پيامبران بر خداى تعالى

مطلب اوّل در بخش حكمت بعثت پيامبران الهى مورد بحث و تحقيق قرار خواهد گرفت. و اثبات خواهد شد كه انسان از جهات گوناگون به وجود پيامبران الهى نياز دارد. ولى معلوم است كه اثبات نياز انسان به وجود پيامبران الهى مساوى با اثبات لزوم و وجوب ارسال رسولان بر خداى تعالى نخواهد بود. زيرا نياز داشتن انسان مطلبى است و بر آوردن آن نياز به وسيله آفريدگار، امرى ديگر. بنابراين لازم است مطلب دوم را جداگانه بررسى كنيم.

درباره وجوب لطف و ارسال رسولان بر خداى تعالى دو ديدگاه وجود دارد : ديدگاه كلامى و ديدگاه فلسفى :

۲٫ معناى وجوب ارسال رسل از نظر فلاسفه

مرحوم مظفّر در تقرير اين نوع وجوب بر خداى تعالى مى‌فرمايد :

إنّ اللطف بالعباد من كماله المطلق وهو اللطيف بعباده والجواد والكريم، فإذا كان المحل قابلا ومستعدآ لفيض الوجود واللطف فإنّه تعالى لابدّ أن يفيض إذ لا بخل في ساحة رحمته ولا نقص في جوده وكرمه. وليس معنا الوجوب هنا أنّ أحدآ يأمر بذلکَ فيجب عليه أن يطيع تعالى عن ذلک، بل معنا الوجوب في ذلکَ كمعنى الوجوب في قولکَ إنّه واجب الوجود.

 

لطف به بندگان از كمال مطلق الهى است. و او نسبت به بندگانش لطيف و جواد و كريم است. هر گاه محل قابليّت واستعداد فيض وجود و لطف را داشته باشد بر خدا لازم است كه فيض كند. زيرا در رحمت او بخلى نيست و وجود و لطف او را نقصى نمى‌باشد وجوب در اينجا بدان معنا نيست كه شخصى او را به اين امر فرمان دهد پس بر او اطاعت واجب گردد. خداوند از اين متعالى وبلند مرتبه‌تر است، بلكه معناى وجوب در اينجا مانندوجوب در «واجب الوجود» است.

استاد خرّازى هم بعد از نقل كلماتى از فلاسفه در اين باره، بيان مى‌كند كه مقتضاى كمال مبدءِ متعال از جهت اسما و صفات، احسان و لطف كردن به نيازمندان و نداشتن بخل و منع است و در غير اين صورت نقص در ذات پروردگار لازم خواهد آمد كه بر خلاف فرض وجود تمام كمالات بالفعل در ذات الهى است.

إنّ مقتضى كمال المبدء المتعال من جهة الأسماء والصفات هو الإحسان واللطف إلى من يحتاج إليه وعدم البخل والمنع وإلّا لزم الخلف في كماله. فكلّ ما يحتاج إليه الخلق لا سيما الانسان لطف وصادر من صفاته ولازم لصفاته من دون حاجة إلى حكم العقلا بلزوم العدل وقبح الظلم.

 

مقتضاى كمال خداوند متعال از جهت اسماء و صفات احسان و لطف نسبت به محتاج است نه بخل و منع. و در غير اين صورت كمال لطف از او منتفى مى‌شود. پس همه نيازهاى خلق به ويژه انسان به لطف الهى كه لازمه صفات اوست از او صادر مى‌شود بدون اينكه نياز به حكم عقلا به وجوب عدل و قبح ظلم داشته باشد.

بر اساس اين نظريه، وجوب بايد به معناى ضرورت وجود وعدم انفكاك از ذات خداوند سبحان باشد. و روشن است كه جود و لطف و فضل همچون خَلْق از صفات فعل الهى است. و اگر جود و لطف قابل انفكاك از ذات خداى تعالى به معناى فلسفى اش نباشد لازم مى‌آيد با ذات الهى همواره خلقى بوده باشد. و اين بر اساس ضرورت معارف دينى باطل است زيرا خلق حادث به معناى واقعى است يعنى خدا بود و هيچ خلقى نبود و خلق به مشيّت الهى پديد آمد.

۳٫ معناى وجوب ارسال رسول از نظر متكلّمان

متكلّمان نيز ارسال رسولان را لطف و بر خداوند لازم مى‌دانند امّا معناى كلامى وجوب لطف و ارسال رسولان با معناى مورد نظر فلاسفه متفاوت است. در كلام اين وجوب با مسأله حسن و قبح عقلى پيوند خورده است كه در اينجا به شرح آن مى‌پردازيم.

۳ـ۱٫ وجوب ارسال رسل از باب حسن و قبح عقلى

ريشه بيشتر دليل‌هاى مسائل كلامى مسأله حسن و قبح عقلى است. و استدلال به حسن و قبح عقلى در كتب كلامى آن قدر زياد است كه متكلّمى همچون آيت الله سبحانى معتقد است كه اگر اين اصل از كلام گرفته شود بسيارى از مسائل كلامى فرو مى‌ريزد. ايشان نوشته‌اند :

پس از طلوع خورشيد اسلام و پيدايش علم كلام، مسأله حسن و قبح پايگاه ديگرى براى خود اتّخاذ نمود؛ و به عنوان يكى از مسائل مهم كلامى، كه داراى نقش كليدى در بسيارى از مباحث فكرى و اعتقادى است در حوزه‌هاى كلامى مطرح گرديد… اگر اين اصل (حسن و قبح عقلى) از دست متكلّمان عدليّه گرفته مى‌شد، بسيارى از مسائل كلامى فرو مى‌ريخت و از كاخ رفيع علم كلام جز مسائلى باقى نمى‌ماند.

 

سپس ايشان از مسائلى كه بر همين انديشه مبتنى است مسأله لزوم لطف بر خداى تعالى و وجوب بعثت پيامبران را شمرده‌اند.

 

پس از نظر ايشان وجوب در كلام از باب حسن و قبح عقلى است نه به معناى ضرورت و لزوم فلسفى امّا برخى ديگر معتقدند، منظور متكلمان از وجوب در مسأله وجوب لطف و بعثت پيامبران، وجوب به معناى فلسفى آن است مانند واجب الوجود. يعنى ضرورت وجود و استحاله انفكاك آن از خداوند متعال.

اين نظر با توجّه به مطلبى از شيخ مفيد در وجوب قاعده لطف به بيشتر متكلّمان نسبت داده شده و صاحب نظريّه، كلام شيخ مفيد را، شارح همه كلمات متكلّمان در اين زمينه دانسته است. او معتقد است وجوب در مسأله وجوب لطف به معناى ضرورت فلسفى است مگر متكلّمانى كه تصريح كرده‌اند كه وجوب از باب حسن و قبح عقلى است. آيت الله خرّازى در اين زمينه مى‌نويسد :

ويشهد أيضآ على أنّ مقصود العباير المذكورة ]في تعريف اللطف[ هو ذلکَ (أي من جهة كمال الذات وعلمه وحكمته) لا ذاکَ (أي لا تقبيح العقلا وحكمهم بقبح نقض الغرض وقبح الظلم) ما صرّح به الشيخ المفيد قده من أنّ ما أوجبه أصحاب اللطف من اللطف إنّما وجب من جهة الجود والكرم لا من حيث ظنّوا أنّ العدل أوجبه وأنّه لو لم يفعل لكان ظالمآ.

فهذه العبارة تصلح لشرح كلمات متكلمي الشيعة وهو أنّ مقصودهم من وجوب اللطف أنّ منشأ وجوب اللطف هو الجود والكرم وصفاته الكمالية، فاللزوم من جهة نفس الذات لا من جهة الحكم الخارجي الّذي حكم به العقلا من ناحيه لزوم العدل وقبح الظلم.

ومما ذكر يظهر ضعف ما قيل من أنّ مبنا قاعدة اللطف عندهم هو قاعدة الحسن والقبح العقلي الّتي كثرت الابحاث والمناقشات فيها فالّازم هو الاستدلال بأنّ الغرض هو الاستكمال، والإخلال بالغرض لا يليق به لما عرفت من أنّ مبنا قاعدة اللطف في أمثال العبائر المذكورة، هو استحالة الخلف والمناقضة لا قاعدة الحسن والقبح العقلي وإن كان ظاهر بعض هو ذلکَ حيث قال في تقريبه: إنّ ترک اللطف نقض للغرض ونقض الغرض قبيح فترک اللطف قبيح.

 

شاهد ديگر بر اينكه مقصود عبارات متكلّمان ]در تعريف لطف[ وجوب از باب كمال ذات و علم وحكمت است نه وجوب از باب حسن و قبح عقلى، صريح عبارت شيخ مفيد ۱ است كه مى‌فرمايد: وجوبى كه قائلان به لطف در حق خداى تعالى بدان معتقدند وجوب از باب جود وكرم است نه از جهت عدل كه آنان گمان كرده‌اند اگر او لطف نكند ظالم خواهد بود.

اين عبارت صلاحيّت شرح كلمات متكلّمان شيعه را دارد كه مقصود آنان از وجوب لطف و منشأ وجوب لطف همان جواد و كريم بودن خداوند است كه كمال ذات الهى است. پس لزوم به نفس ذات بر مى‌گردد نه به حكم خارجى كه عبارت باشد از حكم عقلا به لزوم عدل و قبح ظلم. بدين ترتيب ضعف اين قول ظاهر مى‌شود كه گفته شده مبناى قاعده لطف نزد متكلّمان شيعه قاعده حسن و قبح عقلى است، قاعده‌اى كه بحث‌ها و مناقشات فراوانى درباره آن وجود دارد.

پس بايد اين گونه استدلال كرد كه غرض خداى تعالى از خلقت خلق به كمال رسيدن او است و اخلال به غرض سزاوار آن ذات مقدس نيست. زيرا معلوم شد كه مبناى قاعده لطف در عبارات متكلّمان شيعه لزوم خُلْف و نقض در كمال جود و لطف و كرم ذاتى خداوند متعال است نه قاعده حسن و قبح عقلى. البتّه ظاهر كلام بعضى از آنان در اينجا همين است زيرا در تقريب استدلال مى‌گويد: ترك لطف نقض غرض است و نقض غرض قبيح است پس ترك لطف قبيح است.

در اين كه متكلّمان عدليّه قائل به لزوم لطف بر خداوند متعال و لزوم بعثت پيامبران و ارسال رسولانند جاى هيچگونه شك و ترديد نيست. و منشأ و خاستگاهِ حكم به اين لزوم ـ همان گونه كه در نوشته آيت الله سبحانى نيز آمده ـ اعتقاد به حسن و قبح عقلى است. امّا چرا آيت الله خرّازى اين مسأله را به گونه‌اى ديگر تحليل كرده‌اند؛ در خور كاوش و بررسى است. به نظر مى‌رسد منشأ اختلاف اين دو ديدگاه، اختلاف در اصل حسن و قبح عقلى باشد. زيرا برخى حسن و قبح افعال را عقلى ندانسته و آن را از مشهورات عامه و وابسته به اعتبار عقلا براى نظام اجتماعشان شمرده‌اند. بنابراين طرح چنين احكام عقلايى را در مورد خداوند متعال صحيح ندانسته و سعى كرده‌اند وجوب لطف و لزوم ارسال رسل را از اين قانون خارج سازند. علّامه طباطبايى در كيفيّت شكل‌گيرى حسن و قبح مى‌فرمايد :

انسان ابتدا با مشاهده همنوعان خويش به تناسب اعضا و اعتدال خلقت به ويژه در صورت او، متوجه معناى حسن شد… و خلاف تناسب و اعتدال را قبيح و بد دانست… سپس آن را به افعال و معانى اعتبارى و عناوين مقصود در ظرف اجتماع تعميم داد. و آنچه موافق با غرض اجتماع و سعادت زندگى انسانى و لذائذ حيات او بود خوب شمرد و غير موافق را بد دانست. پس عدل و احسان به مستحق و تعليم و تربيت و نصيحت و امورى ديگر از اين قبيل خوب ناميده شد و ظلم و دشمنى و نظاير آن بد شمرده شد…

 

اعتبارى شمردن حسن و قبح و از كار انداختن استقلال عقل در شناخت حسن و قبح باعث شد كه در مورد افعال الهى حسن و قبح معنا نداشته باشد. استاد مطهرى در اين زمينه مى‌نويسد :

از نظر حكما انديشه حسن و قبح، و نيكى و بدى كارها در انسان كه وجدان اخلاقى بشر از آن تشكيل شده است، انديشه‌اى اعتبارى است نه حقيقى، ارزش انديشه اعتبارى، ارزش عملى است نه علمى و كشفى، همه ارزشش اين است كه واسطه و ابزار است. فاعل بالقوّه براى اينكه به هدف كمالى خود در افعال ارادى برسد ناچار است به عنوان «آلت فعل» اينگونه انديشه‌ها را بسازد و استخدام نمايد. ذات مقدّس احديّت كه وجود صرف و كمال محض و فعليّت خالص است از اينگونه فاعليّتها و اينگونه انديشه‌ها و از استخدام «آلت» به هر شكل و هر كيفيّت منزّه است.

 

ولى بيشتر اصوليان و همه متكلّمان قائل به عقلى و ذاتى بودن حسن و قبح افعال اند نه عقلايى و اعتبارى بودن آن دو؛ پس آنان احكام عقل عملى را ـ مثل حسن عدل و قبح ظلم ـ همچون احكام و مدركات عقل نظرى در مورد خلق و خالق جارى مى‌دانند. يعنى همان گونه كه استحاله اجتماع نقيضين و ارتفاع آن دو را در مورد خلق و خالق به طور يكسان قبول دارند، حسن عدل و قبح ظلم را نيز در هر دو مورد جارى مى‌دانند.

۳ـ۲٫ معناى صحيح وجوب لطف در كلام شيخ مفيد

با توجه به آنچه از آيت الله خرّازى نقل شد؛ معلوم گرديد كه از نظر وى مرحوم شيخ مفيد ـ با اينكه از متكلّمان بزرگ اماميّه است ـ بر خلاف ساير متكلّمان عدليّه در مسأله وجوب لطف و ارسال رسولان بر خداى تعالى راه فيلسوفان را طى كرده است و اين مسأله را از فروعات حسن و قبح عقلى ندانسته است. حال براى اينكه مسأله بيشتر روشن شود لازم دانستيم كلمات ايشان را در اين مورد عيناً نقل كنيم تا ببينيم چنين نسبتى به ايشان صحيح است يا نه؟ ايشان در اين باره نوشته‌اند:

إنّ ما أوجبه اصحاب اللطف من اللّطف إنّما وجب من جهة الجود والكرم لا من حيث ظنّوا أنّ العدل أوجبه وأنّه لو لم يفعله لكان ظالمآ.

 

همانا وجوب لطف كه قائلان به لطف بر خداى تعالى واجب دانسته‌اند از باب جود و كرم است نه از جهت عدل كه آنان گمان كرده‌اند اگر او لطف نكند ظالم خواهد بود.

ايشان معتقدند كه چون خداى تعالى ذاتآ متّصف به صفت جود و كرم است و از بخل و تنگ نظرى عارى است؛ اقتضاى ذات الهى اين است كه ارسال رسل كرده و و از هيچ لطفى درباره بندگانش دريغ نورزد و فيض و انعامش جاودانه باشد حتى ايشان معتقدند كه خداوند متعال اگر بداند كه فلان بنده گناهكارش را اگر مهلت دهد از گناهانش توبه خواهد كرد اقتضاى عدل و جود و كرمش آن است كه او را قبض روح نكند.

من علم أنّه إن أبقاه تاب من معصيته لم يجز أن يخترمه. وإنّ عدل الله جل اسمه وجوده وكرمه يوجب ما وصفت ويقضي به. ولا يجوز منه خلافه لاستحالة تعلّق وصف العبث به أو البخل والحاجة.

 

خداى تعالى اگر بداند، چنانچه عاصى را زنده بدارد از عصيان خويش باز خواهد گشت جايز نيست او را بميراند. و اين امر به اقتضاى عدل و جود و كرم الهى صورت مى‌گيرد و خلاف آن بر او جايز نيست زيرا عبث و بخل و نياز بر ساحت وجود الهى محال است.

البتّه درست است كه ظاهر عبارت ايشان نشان مى‌دهد كه صفت جود و كرم و حكمت را در رابطه با ذات الهى معنا كرده است ولى با توجّه به اينكه ايشان از معتقدين به حدوث عالم، بعد از عدم آن است؛ و فيض را از خداوند متعال ازلى نمى‌داند و بدين ترتيب نبود فيض از خدا مساوى با بخل نخواهد بود پس لازم است كلمات ايشان در اينجا به گونه‌اى معنا شود كه با آن اصل اصيل كلامى ايشان در تنافى نباشد.

ولى از آنجا كه فلاسفه و حكما اعتقاد به حدوث عالم بعد از نبود آن ندارند و فيض الهى را ازلى مى‌دانند و عدم فيض را مساوى با بخل مى‌پندارند پس نمى‌توان اين دو را يكى دانست.

به نظر مى‌رسد منظور شيخ مفيد ۱ اين است كه خداوند متعال چون خود را به صفت جود و كرم توصيف كرده است و جود و كرم هم از صفات افعال الهى است و افعال الهى همه بر اساس حكمت استوارند؛ پس جود و كرم هم بايد حكيمانه باشد. و اگر جود و كرم حكيمانه باشد ـ قطعاً از خداوند سبحان صادر مى‌شود.

بنابر اين نظر مرحوم شيخ مفيد هم با ديگر متكلمان يكى است كه مى‌گويند لطف بر خداوند متعال واجب است. چون اگر لطف نباشد نقض غرض لازم مى‌آيد و چون نقض غرض امرى بيهوده و لغو است خلاف حكمت است. قاضى ابن براج مى‌گويد :

اللطف على الله واجب… فاللطف هو نصب الأدلّة وإكمال العقل وإرسال الرسل في زمانهم وبعد انقطاعهم إبقاء الإمام لئلا ينقطع خيط غرضه.

 

لطف بر خدا واجب است… پس لطف عبارت است از نصب دليل‌ها و كامل كردن عقل و ارسال رسولان در زمانشان و بعد از انقطاع آن‌ها ابقاى امام تا رشته غرض الهى قطع نگردد.

و مرحوم خواجه نصيرالدّين طوسى نيز مى‌فرمايد :

إنّ اللطف واجب لتحصيل الغرض به.

 

همانا لطف واجب است براى اينكه تحصيل غرض بدان وابسته است.

و به همين دليل است كه برخى از متكلّمان براى بيان وجوب لطف چنين مثال مى‌زنند كه اگر شخصى ديگرى را به منزل خويش به صرف طعام دعوت كند و بداند كه اگر براى او شرايط خاصّى مهيّا نكند وى در ميهمانى حاضر نمى‌شود و غرض دعوت كننده هم حضور او در منزلش و صرف غذا باشد در اين صورت اگر آن شرايط را براى او مهيّا نكند مورد مذمّت عقلا واقع مى‌شود. مرحوم شيخ طوسى مى‌فرمايد :

والّذي يدلّ على وجوب اللطف هو أنّ أحدنا لودعا غيره إلى طعامه و أحضر الطعام، وغرضه نفع المدعوّ دون ما يعود إليه من مسرّة أو غيرها وعلم أو غلب على ظنّه أنّه متى تبسّم في وجهه أو كلّمه بكلام لطيف أو كتب إليه رقعة أو أنقذ غلامه إليه وما أشبه ذلک مما لا مشقّة عليه ولا حطّ له من مرتبته، حضر ومتى لم يفعل ذلک لم يحضر وجب عليه أن يفعل ذلک مالم يتغيّر داعيه عن حضور طعامه ومتى لم يفعله استحقّ الذم من العقلا كما يستحقّ لو غلق بابه في وجهه. فلهذا صار منع اللطف كمنع التمكين في القبح. وهذا تقتضي وجوب فعل اللطف عليه تعالى لأنّ العلّة واحدة.

 

دليل بر وجوب لطف آن است كه اگر ما كسى را براى حضور در اطعام دعوت كنيم و غرض ما رساندن نفع به او باشد نه حصول سرور و غير آن براى خود. اگر بدانيم يا ظنّ قوى داشته باشيم كه تا دعوت همراه با تبسّم و لحن ملايم يا با فرستادن نامه يا با فرستادن شخصى براى دعوت و مانند اين امور كه عمل به آن‌ها دشوار نيست و نقص شأن هم به دنبال ندارد، او حاضر نمى‌شود، در اين صورت بر دعوت كننده واجب است به همان صورت دعوت خويش را انجام دهد البتّه تا جايى كه غرض او از حضور شخص مذكور تغيير پيدا نكرده باشد. با اين وجود اگر به صورتى كه گفته شد او را دعوت نكند از نظر عقلا مستحق نكوهش خواهد بود همانطور كه بستن درب به روى او موجب نكوهش او از نظر عقلا مى‌شود.

به همين جهت است كه منع لطف مانند عدم تهيّه امكانات از نظر عقلا قبيح شمرده مى‌شود. وجوب لطف بر خداى تعالى هم از همين باب است. زيرا دليل وجوب در هر دو مورد يكى است.

و شاهد اين مطلب كه منظور شيخ از اينكه وجوب لطف را از باب جود و كرم دانسته ـ به مانند ديگر متكلّمان ـ همان نقض غرض است. عبارت خود ايشان در كتاب النّكت الاعتقاديّة است. ايشان مى‌نويسد :

فإن قيل: ما الدليل على أنّ اللطف واجب في الحكمة؟

فالجواب: الدليل على وجوبه توقف غرض المكلّف عليه فيكون واجبآ في الحكمة وهو المطلوب.

 

اگر گفته شود، وجوب لطف از باب حكمت چه دليلى دارد؟ جواب آن است كه: دليل بر اين وجوب توقّف غرض مكلّف بر لطف است پس از باب حكمت واجب مى‌شود و آن مطلوب است.

البته ايشان وجوب لطف را از آن جهت بيان كرده‌اند كه ارسال رسل و نصب انبيا را از باب لطف واجب دانسته‌اند.

چكيده درس سوم

 وجوب لطف و ارسال رسولان بر خداوند متعال از نظر متكلّمان عدليّه از باب حسن و قبح عقلى است. يعنى آنان چون قائل به حسن و قبح عقلى‌اند نه شرعى و اعتبارى؛ عدم ارسال رسولان را از سوى خداى متعال ناقض غرض و قبيح عقلى مى‌شمارند.

 اختلاف كلمات شيخ مفيد در اين زمينه موجب اختلاف برداشت از سخنان ايشان در معناى وجوب ارسال رسولان شده است.

 وجوب لطف و ارسال رسولان بر خداى تعالى به دو معنا مورد بحث قرار گرفته است: معناى فلسفى و معناى كلامى.

 معناى فلسفى آن عبارت است از ضرورت وجود و عدم انفكاك جود و كرم و لطف و فيض از ذات خداوند متعال. زيرا در غير اين صورت بخل لازم مى‌آيد كه نقص در ذات الهى است.

سؤالات

۱٫ معناى وجوب ارسال رسول را از دو ديدگاه فلسفه و كلام تبيين كنيد.

۲٫ ضرورت وجود نبى را از دو منظر بررسى وتفاوت اين دو منظر را بيان كنيد.

۳٫ وجوب لطف را از نظر شيخ مفيد تبيين كنيد.

 

 

 

 

 



 

 

 

 

ة وجوب لطف بر خداى تعالى

ة و اشكالات آن

 

 

 

 

اشاره :

از دانشجو انتظار مى‌رود كه پس از مطالعه اين درس با اشكالات قول به وجوب فلسفى ارسال رسولان بر خداى تعالى آشنا شود و بتواند نظريات حكما و متكلّمان را در موضوع «وجوب لطف بر خدا» نقد و بررّسى كند.

 

 

 

 

در درس پيش معلوم شد كه وجوب لطف يا از باب ضرورت و لزوم فلسفى است يا از باب حسن و قبح عقلى. از وجوب به معناى اوّل به عنوان وجوب فلسفى تعبير شد و از معناى دوم به وجوب كلامى. به نظر مى‌رسد وجوب لطف به هر دو معنا در مورد خداوند متعال دچار اشكالات جدّى است. در اين درس اين اشكال‌ها تحقيق و بررسى مى‌شود.

۱٫ اشكال وجوب فلسفى لطف

وجوب در اين ديدگاه همان ضرورتى است كه از درون ذات پديد مى‌آيد بدون اينكه ذات بتواند از پديد آمدن آن جلوگيرى كند. بر اين اساس لطف و كرم و جود صفت ذات خداى تعالى محسوب مى‌گردد و ذات همواره داراى فيض است و فرض وجود ذات بدون فيض و جود، فرضى محال است.

اين نظريّه درست نقطه مقابل خالقيّت ارادى و فيض مقتدرانه همراه با عدل است كه اساس و اصول اديان الهى مى‌باشد. بر اساس آموزه‌هاى دينى خداوند متعال بود و هيچ خلقى در كار نبود بعد شروع به آفرينش كرد. و پيش از خلق و بعد از خلق هيچ تغييرى در خداوند متعال پديد نيامده است. همچنين اتّصاف خداى تعالى به حقيقت جود و كرم و لطف پيش از خلق و بعد از خلق هيچ فرقى در حقيقت ذات او ايجاد نكرده است. زيرا او آنگاه كه خلق نكرده بود بر خلق كردن توانا بود و بعد از آفرينش هم بر از بين بردن و ابقاى آن توانا است. آنگاه كه خلق نكرده بود از سر بخل نبود وحال كه از بين نمى‌برد از عجز و ناتوانى او نيست.

۲٫ اشكال نظر متكلمان

۲ـ۱٫ اشكال قول به وجوب ارسال رسل از باب حكمت الهى

گفتيم كلام مرحوم شيخ مفيد باكلام حكما و فلاسفه در معناى وجوب متفاوت است؛ معلوم شد كه ايشان نيز مانند ديگر متكلّمان عدليّه وجوب را از باب حسن و قبح عقلى مى‌داند. حال بايد ديد كه آيا وجوب به اين معنا درباره الطاف الهى از قبيل اكمال عقل و ارسال رسولان و نصب امامان و نظاير آن‌ها صحيح است يا نه؟

براى روشن شدن جواب اين سؤال بايد ديد متكلّمان در استدلالشان به اين امر به چه مقدماتى نياز دارند؟ به نظر مى‌رسد آنان بايد سه امر را ثابت كنند :

اوّل بايد عقلى بودن حسن عدل و قبح ظلم را اثبات نمايند. بنابر اين كسانى كه قائل به حسن و قبح شرعى‌اند مانند اشاعره و آنان كه قائل به اعتبارى بودن حسن و قبح‌اند مانند حكما و برخى از اصوليان با اين بيان متكلّمان قانع نخواهند شد.

دوم بايد روشن كنند كه غرض الهى از خلقت انسان چيست؟

سوم بايد اثبات كنند كه اگر اين الطاف از سوى خداى تعالى تحقّق پيدا نكند نقض غرض لازم مى‌آيد.

حق آن است كه حسن عدل و قبح ظلم، عقلى است نه شرعى و عقلايى؛ پس بايد ديد غرض خداوند متعال از خلقت انسان چيست. براى يافتن پاسخ اين سؤال چاره‌اى نيست جز اينكه به قرآن و روايات اهل بيت : مراجعه كنيم. زيرا حكمت كارهاى خداوند متعال براى بشر بدون ارتباط با او، قابل دسترس نيست. در قرآن كريم دو آيه در اين باره وجود دارد :

مَا خَلَقْتُ الجِن وَالإنْس إلّا ليَعْبُدون.

 

جن و انس را نيافريدم جز اينكه عبادتم كنند.

وَلَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ آلنّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَلا يَزالُونَ مُخْتَلِفِـينَ * إِلّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَلِذلِکَ خَلَقَهُمْ.

 

و اگر پروردگارت مى‌خواست همه مردم را امّت واحد قرار مى‌داد. در حالى كه آنان همواره اختلاف دارند جز كسى كه پروردگارت او را مورد رحمت خويش قرار دهد، و براى اين امر آن‌ها را خلق كرده است.

در آيه اوّل هدف از خلقت عبادت خداوند متعال معرّفى شده است كه بدون معرفت خداوند سبحان تحقّق نمى‌يابد؛ و در آيه دوم رحمت و لطف الهى هدف خلقت انسان شمرده شده است. و در روايات هم علاوه بر اين دو، جهات ديگرى نيز بيان شده است؛ از جمله معرفت خداوند متعال، اظهار قدرت، رساندن منفعت، ايصال به نعمت جاويدان، اظهار حكمت، انفاذ علم و امضاى تدبير. امام صادق ۷ مى‌فرمايد :

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمْ يَخْلُقْ خَلْقَهُ عَبَثاً وَ لَمْ يَتْرُكْهُمْ سُدًى بَلْ خَلَقَهُمْ لِإِظْهَارِ قُدْرَتِهِ وَ لِيُكَلِّفَهُمْ طَاعَتَهُ فَيَسْتَوْجِبُوا بِذَلِکَ رِضْوَانَهُ وَ مَا خَلَقَهُمْ لِيَجْلِبَ مِنْهُمْ مَنْفَعَةً وَ لَا لِيَدْفَعَ بِهِمْ مَضَرَّةً بَلْ خَلَقَهُمْ لِيَنْفَعَهُمْ وَ يُوصِلَهُمْ إِلَى نَعِيمِ الْأَبَدِ.

 

همانا خداوند متعال خلق را بيهوده نيافريده است و آن‌ها را مهمل نگذاشته است بلكه آن‌ها را براى اظهار قدرت خويش و براى تكليف به طاعت خويش آفريده است تا با اطاعت از او، مستوجب بهشت او گردند. و آن‌ها را نيافريده است تا منفعتى را از آن‌ها بدست آورد يا به واسطه آن‌ها ضررى را دفع كند بلكه خلقشان كرده است تا به آن‌ها نفع دهد و آنان را به نعمت ابدى برساند.

و امام رضا ۷ مى‌فرمايد :

خَلَقَ مَا شَاءَ كَيْفَ شَاءَ مُتَوَحِّداً بِذَلِکَ لِإِظْهَارِ حِكْمَتِهِ وَ حَقِيقَةِ رُبُوبِيَّتِه.

 

او به تنهايى آفريد آن را كه آفريد، براى اظهار حكمت و حقيقت ربوبيّت خويش.

و امام صادق ۷ در روايتى ديگر مى‌فرمايد :

خَلَقَهُمْ لِإِظْهَارِ حِكْمَتِهِ وَ إِنْفَاذِ عِلْمِهِ وَ إِمْضَاءِ تَدْبِيرِهِ.

 

خلق كرد آن‌ها را براى اظهار حكمت و انفاذ علم و امضاى تدبير خويش.

ممكن است حكمتهاى ديگرى نيز در خلقت موجودات نهفته باشد كه بيان نشده است.

پس چنانچه مشاهده مى‌كنيم هدف از خلقت يكى نيست تا بتوان به سادگى با از بين رفتن آن اثبات كرد كه خلقت لغو و بيهوده شده است. در نتيجه نمى‌توان با اين استدلالها كه بيان شد وجوب لطف ـ از جمله ارسال رسولان ـ را بر خداوند متعال اثبات كرد. زيرا پيش از اثبات وجوب خلق شيئى بر خداوند ابتدا بايد انتفاى همه اغراض را در خلقت آن اثبات كرد. و اين امر فراتر از حدّ علم بشرى است.

از سوى ديگر اين سؤال پيش مى‌آيد كه با توجه به وجود فترت‌ها و انسانهايى

كه هيچ خبر آسمانى به گوش آن‌ها نخورده است؛ و نيز رواياتى كه در باب اطفال و ديوانه‌ها و بى‌خردها و مستضعفين رسيده كه آنان پيش از اتمام حجّت بر ايشان از دنيا مى‌روند؛ چگونه مى‌توان وجوب لطف بر خداوند متعال را اثبات كرد؟

علاوه بر همه اينها اساس استدلال‌هاى كلامى بر وجوب لطف بر خداوند متعال وابسته به معرفت خداوند است. و آن هم در روايات اهل بيت : فعل الهى شمرده شده كه خداوند متعال از باب لطف و فضل و احسان به بندگانش عطا مى‌كند و اعطاى آن هيچ وجوبى بر خداى تعالى ندارد كه ترك آن بر خداى تعالى قبيح باشد.

پس با اين بيان روشن شد كه لزوم و وجوب ارسال رسل ـ به معنايى كه ذكر گرديد ـ از طريق حكمت الهى، قابل اثبات نيست.

۲ـ۲٫ اشكال قول به وجوب ارسال رسل از باب عدل الهى

اثبات لزوم و وجوب ارسال رسل بر خداى تعالى از طريق عدل الهى تنها در صورتى درست است كه موجب عقاب بلابيان گردد و اثبات چنين امرى نياز به دو مقدمه دارد:

اول بايد اثبات شود كه تنها طريق بيان، ارسال رسل است و راه ديگرى براى آن وجود ندارد؛ و حتى عقل انسانى نيز براى هموار كردن راه عقاب كافى نيست با اينكه عقل نيز ـ مانند رسولان الهى ـ خود حجّت پروردگار متعال است.

به نظر مى‌رسد با توجه به متون مقدس دينى اين امر قابل اثبات باشد كه در بحث اهداف بعثت رسولان به آن اشاره خواهد شد.

دوم بايد اثبات شود كه عقاب و عمل به تهديد بر خداوند متعال واجب است. و چون عمل بر طبق وعيد و تهديد بر خداوند واجب نيست. پس نمى‌توان نتيجه گرفت كه ارسال رسولان بر خداى تعالى واجب است. زيرا اگر او گناهكار را عقاب نكند كار قبيحى مرتكب نشده است.

بدين ترتيب روشن شد كه هيچ دليلى بر اثبات لزوم ارسال رسولان بر خداوند متعال وجود ندارد. و همه الطاف الهى ـ از جمله ارسال رسولان و اعطاى عقل و شعور و نظاير آن‌ها بر مخلوقات فضل و احسانى بيش نيست. و اگر خداوند اين فضل و احسان را نمى‌كرد هيچ اشكالى متوجه او نمى‌شد. اين امر با توجه به واقع و خارج مشهود است زيرا مى‌بينيم بعضى را عقل داده و برخى را هيچ نداده يا كم داده است؛ برخى را در كودكى از دنيا مى‌برد و برخى را عمر طولانى عطا مى‌كند. و نيز برخى در كنار رسولان و در زمان بعثت به رشد و كمال مى‌رسند و برخى ديگر عمر خويش را در زمان فترت بسر مى‌برند. و هيچ كدام از اينها نيز ناشى از بخل و عدم جود خداوند متعال نيست. در روايت آمده است كه مردى از امام موسى بن جعفر ۷ سؤال كرد :

أَخْبِرْنِي عَنِ الْجَوَادِ؟ فَقَالَ: إِنَّ لِكَلَامِکَ وَجْهَيْنِ: فَإِنْ كُنْتَ تَسْأَلُ عَنِ الَْمخْلُوقِ فَإِنَّ الْجَوَادَ الَّذِي يُوَدِّي مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ إِنْ كُنْتَ تَسْأَلُ عَنِ الْخَالِقِ فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَى وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ، لِأَنـَّهُ إِنْ أَعْطَاکَ أَعْطَاکَ مَا لَيْسَ لَکَ وَ إِنْ مَنَعَکَ مَنَعَکَ مَا لَيْسَ لَكَ.

 

جواد يعنى چه؟ فرمود: سخن تو دو جهت دارد: اگر مقصودت جواد در خلق است جواد كسى را گويند كه فرايض الهى را ادا كند واگر مقصودت خداست پس خدا عطا هم بكند جواد است منع هم كند جواد است، زيرا او چيزى رابه تو مى‌دهد كه حق تو نيست و چيزى را كه به تو نمى‌دهد با زهم حق تو نيست.

پس اگر انسان خوب به خود و خدايش توجه كند درمى‌يابد كه او بنده‌اى خالص است و در مقابل مولاى خويش هيچ حقّى براى خود نمى‌بيند ؛ و نيز درمى‌يابد كه هر چه او مى‌دهد فضل و احسان است و اگر ندهد حقّى از او ضايع نكرده و به همين جهت است كه اميرمؤمنان ۷ مى‌فرمايد :

كُلُّ مَانِعٍ مَذْمُومٌ مَا خَلَاهُ.

 

هر كسى كه منع كند نكوهش مى‌شود جز خدا.

بندگان خدا چون هر چه دارند ملک مطلق خداست، پس اگر در جايى از آنچه در اختيارشان گذاشته شده انفاق نكنند، مورد سرزنش قرار مى‌گيرند ولى چون همه نعمتها از آن خداوند متعال است اگر چيزى به كسى ندهد، مورد سرزنش قرار نمى‌گيرد. يعنى بخل امرى است كه فقط درباره خلق معنا دارد كه دارايى‌هايش از خود نيست و هر چه دارد از سوى خداى تعالى به او داده شده است پس چنين كسى اگر از آنچه خدا در اختيارش نهاده شده است به كسى كه نياز دارد عطا نكند بخيل شمرده مى‌شود و خلق از او به نيكى ياد نمى‌كنند.

۳٫ نظر مرحوم آيت الله خويى در عدم وجوب لطف

مرحوم آيت الله خويى بر خلاف بيشتر متكلّمان اماميّه قائل به عدم وجوب لطف بر خداوند متعال است. ايشان در مباحث علم اصول در بحث ادلّه حجّيت اجماع نظر مرحوم شيخ طوسى را ـ كه اجماع را از باب قاعده لطف حجّت دانسته ـ نقل كرده و مى‌فرمايد :

وفيه أوّلا عدم تماميّة القاعدة في نفسها إذ لا يجب اللطف عليه تعالى بحيث يكون تركه قبيحآ يستحيل صدوره منه سبحانه بل كلّ ما يصدر منه تعالى مجرّد فضل و رحمة على عباده…

 

استدلال به قاعده لطف در حجيّت اجماع تمام نيست، زيرا اوّلاً خود قاعده تمام نيست زيرا وجوب لطف بر خداى تعالى به معناى قبح ترك آن و استحاله صدور آن از خدا،درست نيست بلكه هر چيزى كه از خدا صادر مى‌شود فضل و رحمت صرف بر بندگانش مى‌باشد.

پس به نظر ايشان همه افعال الهى بر اساس فضل و احسان از خداى تعالى صادر مى‌شوند. بنابراين اصل ايجاد خلق و نيز اعطاى كمالات مانند عقل و علم به آن‌ها و ارسال رسولان و نصب ائمّه : هيچكدام بر خداى تعالى وجوب ندارد تا ترك آن‌ها قبيح باشد و در نتيجه عدم صدورش از خداى تعالى محال باشد. البتّه مراد از استحاله در كلام مرحوم آقاى خويى با توجّه به حسن و قبح عقلى است كه با توجّه به شأن خداوند متعال صدور قبيح از خداى تعالى به هيچ وجه واقع نخواهد شد و مقصود از آن استحاله فلسفى نيست كه خداوند به انجام آن قادر نباشد.

چكيده درس چهارم

وجوب فلسفى با اساس و اصول اديان الهى در تنافى است.

از آنجا كه حكمت كارهاى الهى را بايد از خود او اخذ كرد؛ و در آيات و روايات حكمتهاى مختلفى براى خلقت انسان ذكر شده است؛ پس نقض يكى از اغراض و حكمتها موجب نقض غرض به طور كلى نخواهد شد و در اين صورت عمل قبيحى هم صورت نخواهد گرفت.

ممكن است گفته شود لطف و ارسال رسولان از باب عدل الهى واجب است. يعنى عدم ارسال رسولان از سوى خداى تعالى ظلم بر آنهاست. زيرا در اين صورت حجّت بر خلق تمام نشده و عقاب بلا بيان لازم خواهد آمد. امّا از آنجا كه عمل به وعيد و تهديد بر خداوند متعال واجب نيست پس ارسال رسولان هم واجب نخواهد بود.

مرحوم آيت الله خويى لطف را به هيچ وجه بر خداوند متعال واجب نمى‌داند و آن را فضل و احسانى از سوى او مى‌شمارد كه با ترك آن هيچ اشكالى متوجّه خدا نمى‌شود.

سؤالات

۱٫ معناى وجوب لطف در مبناى فلسفه چيست؟ اشكالات اين قول را تقرير كنيد.

۲٫ اشكال قول به وجوب لطف از باب حكمت الهى چيست؟

۳٫ اشكال قول به وجوب لطف از باب عدل الهى را بيان كنيد.

 

 

 

 

 

 



 

 

 

 

 

É حكمت بعثت (۱)

 

 

 

 

اشاره :

از دانشجو انتظار مى‌رود كه پس از مطالعه اين درس ضمن آگاهى از اختلاف درجات پيامبران با دو مورد از آثار و فوائد ارسال رسولان يعنى «بيدارگرى و بازخواست پيمان فطرى» و «شناساندن طريق عبادت و بندگى» آشنا شود.

 

 

 

 

۱٫ اختلاف درجات پيامبران و رابطه آن با حكمت بعثت

در قرآن كريم و روايات معصومان : براى بعثت پيامبران و رسولان الهى آثار و فوايد و اهداف فراوانى ذكر شده است؛ اما از آن جا كه پيامبران الهى همه در يك درجه نيستند و وظايف و اهداف آنان نيز به اختلاف درجاتشان متفاوت است؛ ضرورت دارد پيش از بحث «فلسفه بعثت» درجات و طبقات پيامبران الهى به اختصار بيان شود.

خداوند متعال اختلاف درجات پيامبرانش را در قرآن كريم بيان كرده است.

تِلْکَ آلرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ آللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَآتَيْنا عِـيسى آبْنَ مَرْيَمَ آلبَيِّناتِ وَأَيَّدْناهُ بِرُوحِ آلقُدُسِ.

 

اين رسولان برخى را بر برخى برترى داديم با بعضى از آن‌ها خداسخن گفته و بعضى را درجاتى بالا برده است و به عيسى بن مريم دلايل آشكار داديم و با روح قدسى يارى اش كرديم.

وَلَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَآتَيْنا داوُودَ زَبُوراً.

 

و همانا بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داديم و داود را زبور عطا كرديم.

در آيات شريفه به برخى از جهات تفضيل و برترى برخى از پيامبران الهى بر برخى ديگر اشاره شده است؛ كه عبارت است از اعطاى كتاب و آيات روشن و تأييد به روح القدس و كليم الله بودن و… علاوه بر امور ياد شده جهات برترى و فضيلت ديگرى هم در روايات اهل بيت : بيان شده است كه خواهد آمد.

يكى از جهات فضيلت و برترى برخى از انبياء بر برخى ديگر آن است كه تعدادى از آن‌ها صاحب شريعت بوده و ديگران از شرايع آن‌ها پيروى كرده‌اند. در روايتى اولوالعزم بودن حضرت نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد عليه وآله و عليهم السلام به صاحب شريعت بودن آن‌ها تفسير شده است، امام رضا ۷ مى‌فرمايد :

إِنَّمَا سُمِّيَ أُولُو الْعَزْمِ أُوْلِي الْعَزْمِ، لِأَنـَّهُمْ كَانُوا أَصْحَابَ الْعَزَائِمِ وَ الشَّرَائِعِ. وَ ذَلِکَ أَنَّ كُلَّ نَبِيٍّ كَانَ بَعْدَ نُوحٍ ۷ كَانَ عَلَى شَرِيعَتِهِ وَ مِنْهَاجِهِ وَ تَابِعاً لِكِتَابِهِ إِلَى زَمَنِ إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلِ. وَ كُلَّ نَبِيٍّ كَانَ فِي أَيَّامِ إِبْرَاهِيمَ وَ بَعْدَهُ كَانَ عَلَى شَرِيعَةِ إِبْرَاهِيمَ وَ مِنْهَاجِهِ وَ تَابِعاً لِكِتَابِهِ إِلَى زَمَنِ مُوسَى. وَ كُلَّ نَبِيٍّ كَانَ فِي زَمَنِ مُوسَى وَ بَعْدَهُ كَانَ عَلَى شَرِيعَةِ مُوسَى وَ مِنْهَاجِهِ وَ تَابِعاً لِكِتَابِهِ إِلَى أَيَّامِ عِيسَى. وَ كُلَّ نَبِيٍّ كَانَ فِي أَيَّامِ عِيسَى وَ بَعْدَهُ كَانَ عَلَى مِنْهَاجِ عِيسَى وَ شَرِيعَتِهِ وَ تَابِعاً لِكِتَابِهِ إِلَى زَمَنِ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ ۶٫

 

اولوالعزم بودن برخى پيامبران بدان جهت است كه آن‌ها صاحب عزم و شريعت بودند. زيرا همه پيامبرانى كه بعد از نوح تا زمان ابراهيم آمدند تابع شريعت و روش و كتاب او بودند. و همه پيامبران در زمان ابراهيم و بعد از او بر شريعت و روش او بوده وتابع كتاب او بودند تا زمان موسى. و همه پيامبران در زمان موسى و بعد ازاو تا زمان عيسى تابع شريعت و روش و كتاب او بودند. و همه پيامبران در زمان عيسى و بعد از او تا زمان محمّد ۶ تابع شريعت و روش و كتاب او بودند.

براى اولو العزم بودن اين پيامبران جهات ديگرى نيز در روايات ذكر شده است.

 

البتّه از ميان اين پيامبران، حضرت عيسى ۷ با اينكه صاحب كتاب و شريعت بوده؛ ولى در بيشتر احكام تابع تورات بوده است. زيرا انجيل كتاب امثال و مواعظ بود و از احكام حدود و ارث و قصاص خالى بود و حضرت عيسى ۷ برخى از احكام سخت تورات را آسان نمود و تكاليف پيروانش را سبك‌تر كرد و در مسائل ديگر پيرو تورات و احكام حضرت موسى بود. امام صادق ۷ مى‌فرمايد :

أُنْزِلَ عَلَى عِيسَى فِي الْإِنْجِيلِ مَوَاعِظُ وَ أَمْثَالٌ وَ حُدُودٌ لَيْسَ فِيهَا قِصَاصٌ وَ لَا أَحْكَامُ حُدُودٍ وَ لَا فَرْضُ مَـوَارِيثَ وَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ تَخْفِيفُ مَا كَانَ نَزَلَ عَلَى مُوسَى ۷ فِي التَّوْرَاةِ وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى حِكَايَةً عَنْ عِيسَى أَنَّهُ قَالَ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ (وَلاُِحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْـكُمْ) وَ أَمَرَ عِيسَى مَنْ مَعَهُ مِمَّنْ

تَبِعَهُ.

 

در انجيل بر عيسى موعظه و مَثَل و حدود نازل شد و در آن از قصاص و احكام حدود و تقسيمات ارث چيزى نبود. و بر او تخفيف امورى كه در تورات بر موسى آمده بود نازل شد كه در آيه‌اى از عيسى ۷ حكايت مى‌كند كه به بنى اسراييل گفت: «و تا اينكه حلال كنم بر شما برخى از آن چيزهايى كه بر شما حرام گشته است» و عيسى پيروان او را دستور فرمود.

از طرف ديگر پيش از نوح ۷ حضرت آدم ۷ نيز داراى كتاب بوده است؛ و روشن است كه تنها كتاب داشتن، دليل داشتن شريعت نيست ؛ چنان كه حضرت داود دارنده زبور بود ولى شريعت نداشت. در حديثى كتب پيامبران صد و چهار كتاب شمرده شده كه از آن‌ها پنجاه كتاب از آنِ شيث، سى كتاب براى ادريس وبيست كتاب براى ابراهيم است، به علاوه تورات و زبور و انجيل و قرآن.

 

جهت ديگر فضيلت و برترى برخى از پيامبران بر برخى ديگر، رسيدن برخى از آن‌ها به مقام امامت و سلطنت و امر و نهى است. امام صادق ۷ در حديثى پيامبران الاهى را داراى چهار درجه مى‌داند: گروهى نبوّتشان از نفس خويش تجاوز نمى‌كرد و كسى هم بر آن‌ها امامت و سلطنت نداشت. گروهى ديگر با اينكه نبوّتشان از نفس خويش تجاوز نمى‌كرد ولى پيامبرى ديگر بر آن‌ها امامت داشت. و گروهى بر طايفه‌اى مبعوث شده بودند و با وجود آن تحت امامت پيامبرى ديگر بوده و خودشان امام نبودند. و برخى ديگر هم نبوّت داشتند و هم امامت. متن روايت چنين است :

الْأَنْبِيَاءُ وَ الْمُرْسَلُونَ عَلَى أَرْبَعِ طَبَقَاتٍ: فَنَبِيٌّ مُنَبَّأٌ فِي نَفْسِهِ لَا يَعْدُو غَيْرَهَا. وَ نَبِيٌّ يَرَى فِي النَّوْمِ وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لَا يُعَايِنُهُ فِي الْيَقَظَةِ وَ لَمْ يُبْعَثْ إِلَى أَحَدٍ وَ عَلَيْهِ إِمَامٌ مِثْلُ مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ عَلَى لُوطٍ ۸٫ وَ نَبِيٌّ يَرَى فِي مَنَامِهِ وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ يُعَايِنُ الْمـَلَکَ وَ قَدْ أُرْسِلَ إِلَى طَائِفَةٍ قَلُّوا أَوْ كَثُرُوا، كَيُونُسَ قَالَ اللَّهُ لِيُونُسَ(وَأرسَلْنَاه إلى مأة ألفَ أو يُزِيدون) قَالَ يَزِيدُونَ ثَلَاثِينَ

أَلْفاً وَ عَلَيْهِ إِمَامٌ. وَ الَّذِي يَرَى فِي نَوْمِهِ وَ يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ يُعَايِنُ فِي الْيَقَظَةِ وَ هُوَ إِمَامٌ مِثْلُ أُولِي الْعَزْمِ. وَ قَدْ كَانَ إِبْرَاهِيمُ ۷ نَبِيّاً وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ حَتَّى قَالَ اللَّهُ (إِنِّي جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً ) .

 

 

پيامبران و رسولان چهار طبقه‌اند: ۱٫ پيامبرى كه پيامبر نفس خويش است و از نفس خود فراتر نمى‌رود. ۲٫ پيامبرى كه در خواب مى‌بيند و صدا را مى‌شنود ولى در بيدارى نمى‌بيند و به احدى مبعوث نشده و امامى بر او امامت مى‌كند مانند امامت حضرت ابراهيم ۷ نسبت به لوط۷ ۳٫ پيامبرى كه در خواب مى‌بيند و صدا را مى‌شنود و فرشته وحى را مشاهده مى‌كند و بر گروهى كم يا زياد مبعوث شده است مانند يونس «و او را به صد هزار يا بيشتر فرستاديم» ـ فرمود: «يزيدون» يعنى سى هزار نفر ـ براى اين پيامبران امامى هم وجود دارد. ۴٫پيامبرى كه در خواب مى‌بيند و صدا را مى‌شنود و در بيدارى هم مشاهده مى‌كند و امامت هم دارد مانند پيامبران اولوالعزم. و ابراهيم۷ پيامبر بود و امامت نداشت تا اينكه خداى تعالى فرمود: «همانا تو را براى مردم امام قرار دادم».

پس برخى از پيامبران الهى حتّى نسبت به نزديكان خود ـ حتى به خانواده خويش ـ نيز وظيفه تبليغ و اظهار نبوّت را نداشتند. و تعداد زيادى از پيامبران الهى از خلق پنهان بوده‌اند. در فاصله زمانى بين حضرت آدم و نوح ۷ پيامبرانى بوده‌اند كه نامشان در قرآن نيامده است. حضرت نوح سال‌هاى زيادى از دوران نبوّت خويش را بدون پيرو و يار سپرى كرد. امام باقر ۷ مى‌فرمايد :

كَانَ مَنْ بَيْنَ آدَمَ وَ نُوحٍ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ مُسْتَخْفِينَ وَ لِذَلِکَ خَفِيَ ذِكْرُهُمْ فِي الْقُرْآنِ فَلَمْ يُسَمَّوْا كَمَا سُمِّيَ مَنِ اسْتَعْلَنَ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين فَمَكَثَ نُوحٌ ۷ فِي قَوْمِهِ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَاماً لَمْ يُشَارِكْهُ فِي نُبُوَّتِهِ أَحَدٌ وَ لَكِنَّهُ قَدِمَ عَلَى قَوْمٍ مُكَذِّبِينَ لِلْأَنْبِيَاءِ : الَّذِينَ كَانُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ آدَمَ ۷ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِين) .

 

 

بين آدم ونوح پيامبرانى به صورت پنهان بودند و به همين جهت در قرآن ذكرى از آن‌ها و نامشان برده نشده است چنان كه پيامبران علنى صلوات الله عليهم ذكر شده‌اند. پس نوح ۷ در ميان قوم خويش نهصد و پنجاه سال بود و در نبوّت او احدى شريك نبود. امّا او بر قومى آمد كه پيامبرانى را كه بين او و آدم ۷ بودند تكذيب مى‌كردند. و دليل آن سخن خداست كه مى‌فرمايد: «قوم نوح رسولان را تكذيب كردند».

پس وقتى تعدادى از پيامبران الهى نبوّتشان از نفس خويش تجاوز نمى‌كند و تعدادى ديگر بايد نبوّت خويش را پنهان دارند؛ معلوم است كه فلسفه بعثت و فوايد و آثارى كه ذكر مى‌شود همه پيامبران را در بر نمى‌گيرد؛ و بيشترينه آن‌ها اختصاص به پيامبرانى دارد كه علاوه بر مقام نبوّت و رسالت، بر گروهى خاصّ يا بر همه مردمان مبعوث بوده‌اند.

۲٫ حكمت بعثت

۲ـ۱٫ بيدارگرى و بازخواست پيمان فطرى

در مباحث خداشناسى روشن گرديده است كه از نظر قرآن كريم و روايات معصومان : معرفت خدا فطرى همه انسانهاست. يعنى خداوند متعال نفس خويش را به همه بندگانش در عالم ألست (= ذرّ = ميثاق) معرفى كرده و از آنان بر ربوبيّت خويش اقرار گرفته و با آنان بر اين امر عهد و پيمان بسته است.

پس همه بندگان با اين معرفت مفطور شده‌اند؛ ولى آنگاه كه پا به اين دنيا مى‌گذارند به خواست پروردگار دچار فراموشى مى‌شوند.

بنابر اين، اصل معرفت خداى سبحان فطرى همه انسانهاست و به همين جهت است كه وقتى پيامبران مى‌آيند، مى‌گويند: آيا در وجود خداوند ـ خالق آسمانها و زمين ـ شك و ترديد وجود دارد؟: (قالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللّهِ شَـکٌّ فاطِرِ السَّمـواتِ وَالأَرضِ) با توجه به اينكه استفهام درآيه شريفه انكارى است؛ پس معناى آيه اين

گونه است كه هيچ شك و ترديدى درمورد خداوند متعال وجود ندارد. ولى اين معرفت فطرى به خودى خود شكوفا نمى‌شود؛ بنابراين خداى سبحان پيامبرانش را پى در پى در ميان مردم مبعوث مى‌كند تا بندگانش را از خواب غفلت و فراموشى بيدار كرده و نعمت فراموش شده ـ معرفت خداى سبحان ـ را به ياد آنان بياورند و پيمانى را كه با خداى خويش در عوالم پيشين بسته‌اند بازخواست كنند. امير مؤمنان ۷ مى‌فرمايد :

فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِه.

 

در ميان آن‌ها رسولانش رامبعوث كرد و پيامبرانش را پى در پى فرستاد تا پيمان فطرتش را از آن‌ها طلب كنند و نعمت فراموش شده‌اش را به آنان يادآورى كنند.

به همين مناسبت است كه خداى سبحان پيامبرش را به عنوان مذكّر ياد كرده و از قرآن با تعابيرى همچون ذكر و تذكره و ذكرى ياد مى‌كند. خداى تعالى مى‌فرمايد :

فَذكّر إنَما أنتَ مُذكِّر * لَسْتَ عَليهُم بِمَصيطر.

 

پس ياد آور كه تو فقط يادآورى. بر آن‌ها مسلّط نيستى.

إنّ هُوَ إلّا ذِكرٌ وَقُرآنٌ مُبِـينٌ.

 

آن جز ذكر و قرآن آشكار نيست.

قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلّا ذِكْرى لِلْعالَمِـينَ.

 

بگو از شما بر آن اجرتى نمى‌خواهم، آن جز يادآورى براى همه عالميان نيست.

پس يكى از آثار و فوايد نبوّت و رسالت پيامبران و رسولان الهى ـ كه موظّف به رساندن دستورات الهى به خلق شده‌اند ـ اين است كه فطرت فراموش شده به واسطه پيامبران بيدار و فعّال گردد. بندگان را متوجّه خدايشان كنند و بدين ترتيب از آنان خواسته شود كه بر اساس فطرت خويش حركت كنند و بر آن پيمان كه با خدا بسته‌اند پايبند باشند. البتّه بايد توجه داشت كه حتّى احكام و تكاليف الهى هم بر اين پايه استوار شده است و در صدد تثبيت و تداوم آن صورت مى‌گيرد.

۲ـ۲٫ شناساندن طريق عبادت و بندگى

عبادت به معناى خضوع و خشوع و فروتنى و اطاعت و پرستش، و عبوديّت به معناى بندگى كردن است. عبادت از شئون و وظايف عبد در مقابل مولا و مالك

خويش است. امام صادق ۷ حقيقت و كمال عبوديّت را در سه امر خلاصه كرده است. اوّل آنكه بنده همه اموال را مال خدا دانسته و آن‌ها را همانطور كه خداى تعالى فرموده، مورد استفاده قرار دهد. دوم آنكه بنده تدبير امور خويش را به خداى سبحان سپارد و از پيش خود براى امور خويش تدبيرى نكند. سوم آنكه همه اوقات خويش را براى اطاعت از اوامر و نواهى او صرف كند. راوى مى‌گويد به حضرت عرض كردم :

مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ؟ قَالَ: ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ: أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيَما خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْكاً، لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ يَرَوْنَ الْمـَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ. وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً. وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيَما أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْه.

 

حقيقت عبوديّت چيست؟ فرمود: سه چيز است: اينكه بنده براى خويش در آنچه خدايش به او عطا كرده است مالكيّت و سلطنتى نبيند، زيرا كه بندگان را مالكيّتى نيست، مال را مال خدا مى‌دانند و آن را در آنجا مصرف مى‌كنند كه خدايشان بدان امر فرموده است، وبراى خويش تدبيرى نيانديشد. و اينكه همه اوقات خويش را در امورى كه خدايش امر كرده و از آن نهى كرده بكار گيرد.

يكى از اهداف اصلى خلقت انسان و جنّ نيز به تصريح قرآن كريم عبادت خداوند متعال است :

مَا خَلَقْتُ الجِن وَالإنْس إلّا ليَعْبُدون.

 

جن و انس را خلق نكردم جز اينكه عبادتم كنند.

و منظور از عبادت در اينجا عبادت اختيارى است نه عبادت و خضوع تكوينى؛ كه همه موجودات در مقابل عظمت خداى سبحان تكوينآ خاضع و خاشع‌اند. و موجودى را نمى‌توان يافت كه امر الهى در او نافذ نباشد و حدوث و بقايش به او وابسته نباشد. امير مؤمنان ۷ مى‌فرمايد :

خَضَعَتِ الْأَشْيَاءُ لَهُ وَ ذَلَّتْ مُسْتَكِينَةً لِعَظَمَتِهِ لَا تَسْتَطِيعُ الْهـَرَبَ مِنْ سُلْطَانِهِ إِلَى غَيْرِهِ فَتَمْتَنِعَ مِنْ نَفْعِهِ وَ ضَرِّه.

 

همه اشيا براى او خاضع اند و در مقابل عظمت او خاكسار و خاشع اند از سلطان او توان فرار به ديگرى ندارند كه بتواند از نفع و ضررش جلوگيرى كند.

عبادت و عبوديّت اختيارى انسان در صورتى تحقّق پيدا مى‌كند كه او متوجّه خداى خويش شده و بداند كه خالق و مالك او و همه موجودات، خداوند است. و همه انسانها علاوه بر اينكه در شناخت خدا به تذكّرات و تعاليم پيامبران الهى نيازمندند؛ در كيفيّت عبادت او نيز به آنان سخت محتاجند. زيرا انسان وقتى متوجّه عظمت خداى سبحان مى‌شود درست است كه قلباً و با تمام وجود در مقابل آن عظمت احساس كوچكى و افتادگى مى‌كند و نيك درمى‌يابد كه چقدر ناتوان و ضعيف و نيازمند است؛ ولى با اين همه نمى‌داند چگونه نعمتهاى او را سپاس گويد و خضوع و فروتنى خود را به او ابراز نمايد.

پس انسان با وجود شناخت خداى خويش باز هم براى بندگى كردن و عبادت او نياز به پيامبران و رسولان دارد. و به همين جهت است كه بيشتر امّتها با اندكى دورى از پيامبران و اوصياى الهى و تعاليم آن‌ها، دچار شرك و بت پرستى مى‌گردند. نگاهى گذرا به سرگذشت پيامبران الهى در قرآن كريم اين امر را آشكارا روشن مى‌كند.

حضرت نوح نهصد و پنجاه سال در ميان قوم خويش تبليغ كرد و آن‌ها را به عبادت و پرستش خداى يگانه فراخواند :

يا قَوْمِ آعْبُدُوا آللّهَ مالَكُمْ مِنْ إِلـهٍ غَيْرُهُ أفَلا تَتقُون.

 

اى قوم من، خدا را عبادت كنيد شمارا خدايى غير او نيست آيا پروا نمى‌كنيد؟!

اما آن‌ها در مقابل او به عبادت و پرستش بتها اصرار ورزيده، مى‌گفتند :

لا تَذرنّ الِهَتَكُم وَلاَ تذرنّ ودَّآ وَلاَ سَواعآ وَلاَ يَغُوث ويَعُوق ونسرآ.

 

خدايان خويش را رها نسازيد و ودّ و سواع و يغوث و يعوق و نسر را به هيچ وجه رها نكنيد.

حضرت هود نيز قوم خويش را به عبادت خدا فرا مى‌خواند و از آن‌ها مى‌خواست از پرستش بتها دست بر دارند و آنان را از عذاب الهى بر حذر مى‌داشت؛ اما آنان در بت پرستى خويش اصرار داشته، از آن حضرت مى‌خواستند تهديدهاى خود را جامه عمل بپوشاند.

وَاذكر أخَا عَادٍ إذ أنذَر قَومَهُ بِالأحقَاف وقَد خَلَتِ النُّذُر مِن بَين يَديهِ وَمِن خَلْفِه الّا تَعْبُدوا إِلّا اللّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيم * قَالوا أجئْتَنا لِتَأكنا عَنْ آلِهَتَنا فأتِنا بِمَا تُعِدَنا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقين.

 

و ياد بياور برادر عاد را كه قوم خويش را انذار كرد در احقاف و پيش از او و بعد از او منذرانى آمدند كه جز خدا را عبادت نكنيد. همانا من بر شما از عذاب روزى بزرگ مى‌ترسم. گفتند: آيا آمدى تا ما را از خدايان‌مان برگردانى پس بياور بر ما آن را كه با آن ما را تهديد مى‌كنى اگر از راست گويانى.

ماجراى حضرت ابراهيم ۷ و شكستن بتها، و جريان حضرت موسى و دورى چند روزه او از برگزيدگان قومش و ساختن سامرى، مجسمه گوساله‌اى را كه صدايى از خود ايجاد مى‌كرد و گوساله پرستى امّت حضرت موسى ۷ و ناراحتى حضرتش از اين امر در قرآن كريم به روشنى بيان شده است.

و همين گونه خداى سبحان جريان قوم حضرت عيسى ـ كه او و مادرش را عبادت مى‌كردند ـ را نقل كرده و حضرتش را در اين مورد بازخواست فرموده؛ كه آيا او از قومش خواسته است كه آن‌ها او و مادرش را خدا بدانند؛ و او در جواب مى‌گويد كه من جز رساندن فرمان پروردگارم به آنان، سخنى نگفته‌ام.

وَإِذ قالَ اللّهُ يا عِـيسى آبْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ آتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلـهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ… ما قُلْتُ لَهُمْ إِلّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ آعْبُدُوا آللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ.

 

و آنگاه كه خداوند فرمود:اى عيسى بن مريم آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را خدا بدانيد بدون خدا… ]حضرت عيسى عرضه داشت [به آنان نگفتم جز آنچه مرا بدان امر فرمودى و آن اينكه جز الله را كه پروردگار من و پروردگار شما است عبادت نكنيد.

و در بت پرستى اعراب جاهلى در زمان پيامبر نيز هيچ ترديدى نيست. خانه كعبه به بتكده‌اى دگرگون شده بود و اميرمؤمنان ۷ در روز فتح مكّه به دستور پيامبر همه آن‌ها را شكست و آن جا را از آلودگى بت‌ها پاك گردانيد و به همين دليل است كه اميرمؤمنان ۷ يكى از اهداف بعثت پيامبر اكرم ۶ را بيرون آوردن بندگان خدا از پرستش و بيعت و فرمانبرى بندگان ديگر به پرستش و بيعت و فرمانبرى خداى يگانه ذكر مى‌كنند.

فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بَعَثَ مُحَمَّداً ۶ بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إِلَى عُهُودِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ عِبَادِهِ إِلَى طَاعَتِهِ وَ مِنْ وَلَايَةِ عِبَادِهِ إِلَى وَلَايَتِه.

 

همانا خداوند متعال محمّد ۶ را به حق مبعوث كرد تا بندگانش را از عبادت بندگانش به عبادت خودش، و از عهد و پيمان با بندگانش به عهد و پيمان خودش، واز پيروى بندگانش به پيروى خودش، و از ولايت بندگانش به ولايت خويش بيرون آورد.

و در كلامى‌ديگر، جوامعى را كه پيامبران در آن مبعوث شده‌اند؛ عهد شكن و خدانشناس و مشرك و منحرف از معرفت خدا و ترك كننده پرستش خداوند ترسيم مى‌فرمايند :

وَ اصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِيَاء… لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِه.

 

از فرزندان آدم پيامبرانى برگزيد… آنگاه كه بيشتر خلق او عهدى را كه خدا با آن‌ها بسته بود تغيير دادند وحقّ او را به جهل انكار كردند و شريكانى با خدا قرار دادند و شياطين آن‌ها را از معرفت خدا دور و از عبادتش قطع كردند.

و اين هم نشانگر آن است كه يكى از مهمترين اهداف ارسال رسولان خارج نمودن آن‌ها از شرك و بت پرستى و رساندنشان به توحيد و خدا پرستى است. چنان كه خداى تعالى توحيد و عبادت خود را دو امر مشترك ميان همه انبيا ياد مى‌كند :

وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنـَّهُ لا إِلـهَ إِلّا أَنَا فَاعْبُدُونِ.

 

و ما پيش از تو رسولى نفرستاديم جز اينكه به او وحى كرديم كه خدايى جز من نيست پس مرا عبادت كنيد.

و بدين ترتيب امام حسين ۷ با بيان رابطه معرفت خدا و عبادت روشن مى‌كند كه اگر كسى به حق خدا را عبادت و پرستش كند از عبادت ديگران مستغنى مى‌شود.

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ وَ اللَّهِ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاه.

 

اى مردم سوگند به خدا همانا خداوند بندگان را خلق نكرده جز اينكه او را بشناسند پس آنگاه كه او را شناختند عبادتش مى‌كنند و آنگاه كه عبادتش كردند به واسطه عبادت او از عبات غير او مستغنى مى‌شوند.

چكيده درس پنجم

 پيامبران و رسولان الهى طبقات و درجات مختلفى دارند. برخى از آن‌ها نبوّتشان از نفس خويش تجاوز نمى‌كند و برخى نبوّتشان اختصاص به گروهى خاص دارد و برخى ديگر نبوّت گسترده و فراگير دارند.

 برخى از پيامبران نبوّتشان علنى و آشكار است و برخى ديگر پنهان و مخفى. و نيز برخى از پيامبران، اضافه بر مقام نبوّت داراى مقام امامت و وجوب طاعت و فرماندهى هم هستند و برخى تا آخر عمرشان به اين مقام نايل نمى‌شوند و برخى ديگر بعد از مدّتى به چنان مقامى مى‌رسند.

 با توجّه به اختلاف درجات پيامبران حكمت بعثت و فوائد و آثار آن هم مختلف مى‌شود يعنى همه آثار و فوايد بعثت انبياء متوجّه همه پيامبران نمى‌شود.

 يكى از آثار و فوائد مهمّ نبوّت و رسالت ياد آورى و متوجّه ساختن بشر به خداى تعالى است.

 عبادت به معناى خضوع و خشوع؛ و پرستش و عبوديّت به معناى بندگى كردن و بنده بودن است كه اوّلى از شئون دومى محسوب شده، از اهداف خلقت به شمار آمده است؛ البتّه عبادت و عبوديّت اختيارى نه تكوينى. و بر اين اساس يكى از اهداف مهمّ پيامبران الهى نيز دعوت به عبادت و پرستش خداوند متعال و ترك شرك و بت پرستى و مبارزه با آن بوده است. و تاريخ پيامبران پر از اين مبارزه است.

سؤالات

۱٫ برخى از جهات برترى و فضيلت پيامبران نسبت به يكديگر را بيان كنيد.

۲٫ تفسير «اولوالعزم» بودن پيامبران چيست؟

۳٫ طبقات پيامبران و رسولان را با توجّه به حديث امام صادق۷ بيان كنيد.

۴٫ در مورد بيدارگرى پيامبران توضيح دهيد.

۵٫ نقش پيامبران در شناساندن طريق عبادت و بندگى چيست؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 حكمت بعثت (۲)

 

 

 

 

اشاره :

در اين درس دو مورد از آثار و فوائد بعثت انبيا يعنى «اثاره گنج‌هاى عقول» و «بيان حق از باطل» توسّط انبياء الاهى تبيين شده است، از دانشجو انتظار مى‌رود كه به خوبى قادر به تبيين اين دو فائده باشد.

 

 

 

 

۲ـ۳٫ اثاره گنج‌هاى عقول

قرآن كريم در آيات فراوانى مردم را به تعقّل و خردمندى دعوت مى‌كند و آنان را كه عقل و خرد خويش را بكار نمى‌گيرند سرزنش مى‌كند. در قرآن خداوند متعال با مردمان با تعبيرهايى همچون «لِقَومٍ يَعْقِلُون» «أفَلاَ تَعْقِلوُن» «فَهُمْ لاَ يَعْقِلُون» «لاَ يَعْقِلُون» «مَا يَتَذَكَّر الّا اوُلوُا الألبَاب» سخن مى‌گويد. و اين نشان مى‌دهد كه يكى از اهداف مهم وحى و نبوّت و رسالت اين است كه مردمان را به نور عقل و خردشان متوجّه و متذكّر كنند؛ تا آنان با پرتو افشانى عقل راه حق را از باطل بشناسند. مطلب ديگرى كه از اين سخنان الهى مى‌توان استفاده كرد اين است كه آموزه‌هاى نبى و رسول امورى هستند كه مخالفتى با عقل و خرد انسانى ندارند؛ اگر چه انسان عاقل پيش از ياد آورى و تنبيه پيامبران به آن نمى‌رسد. پس در حقيقت كار پيامبران به طور معمول اين است كه احكام عقل و خرد انسان را كه به واسطه جهل و نادانى و پيروى از هواى نفس و امورى ديگر، محجوب شده است بيرون آورند. امير مؤمنان ۷ از اين امر به «إثاره گنج‌هاى عقول» تعبير مى‌فرمايد :

فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِه… و يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول.

 

پس در ميان آن‌ها رسولانش را مبعوث كرد و پيامبرانش را پى در پى به سوى آن‌ها گسيل داشت تا پيمان فطرتش را از آن‌ها طلب كنند…. و گنج‌هاى خردهايشان را برايشان بيرون آورند.

و در سخن امام صادق ۷ از اين مطلب با «ليعقلوا عن الله» تعبير شده است ايشان هدف از بعثت پيامبران و رسولان را خرد ورزى از سوى خدا بيان كرده، و پايه و اساس پذيرش خرد ورزى را معرفت، و ژرف دانى (= دريافت نيك) امر الهى را تعقّل، و كمال عقل را بلندترين درجه در دنيا و آخرت دانسته؛ و سرانجام عقول را حجّتهاى باطنى و پيامبران را حجّتهاى ظاهرى خداوند سبحان معرفى فرموده است :

مَا بَعَثَ اللَّهُ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَى عِبَادِهِ إِلَّا لِيَعْقِلُوا عَنِ اللَّهِ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلًا وَ أَكْمَلُهُمْ عَقْلًا أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِي الدُّنْيَا وَ الآْخِرَةِ.

يَا هِشَامُ، إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ : وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول.

 

خداوند پيامبران و رسولانش را به سوى بندگانش مبعوث نكرد جز اينكه از ناحيه خدا به عقل دريابند پس كسى كه اجابتش به نيكويى باشد معرفتش نيز به نيكويى خواهد بود و كسى كه به امر الهى داناتر باشد عقل و خردش هم نيكوتر خواهد بود و كسى كه خردش كاملتر باشد درجه‌اش در دنيا و آخرت بالاتر خواهد بود.

اى هشام، همانا براى خدا بر خلق دو حجّت وجود دارد: حجّت ظاهرى و حجّت باطنى امّا حجّت ظاهر، رسولان و پيامبران و امامان : هستند وامّا حجّت باطنى عقول است.

پس يكى از كارهاى مهمّ پيامبران و رسولان الهى به كار انداختن و به كمال رساندن خردها و عقول بندگان الهى است. و به اين جهت است كه آنان عقل و خرد مخاطبان خود را در سخنانشان ملاحظه مى‌كرده و با هر كسى به اندازه خردشان سخن مى‌گفتند. و به خاطر اين است كه پيامبران الهى از كاملترين مردم از جهت عقل و خرد ورزى انتخاب شده‌اند. رسول خدا ۹ مى‌فرمايد :

إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.

 

ما گروه پيامبارن مامور شديم تا با مردم به اندازه خردهايشان سخن گوييم.

و مى‌فرمايد :

وَ لَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً وَ لَا رَسُولًا حَتَّى يَسْتَكْمِلَ الْعَقْلَ وَ يَكُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ جَمِيعِ عُقُولِ أُمَّتِه.

 

و خداوند پيامبر و رسولى را مبعوث نكرد تا اينكه عقل او را كامل كرد و عقل او از عقول همه امّت خويش برتر باشد.

و به همين جهت است كه حجّت ميان خدا و بندگان تنها عقل شمرده شده است. امام صادق ۷ مى‌فرمايد :

حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ وَ الْحُجَّةُ فِيَما بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ.

 

حجّت خدا بر بندگان پيامبر است. و حجّت در ميان بندگان و خدا عقل است.

زيرا وقتى گنجهاى عقل و خرد انسانى به واسطه پيامبران الهى اثاره شد (= بيرون آمد) و پرده‌هاى جهل و نادانى كنار رفت و او با نور عقل خويش حق را يافت و باطل را شناخت؛ راه همه عذرها و بهانه‌ها براى او بسته مى‌شود؛ و چاره‌اى جز تسليم در مقابل امر الهى و پذيرش دستور عقل و خرد خويش ندارد. و در اين صورت خودش نيك دريافته است كه دليلى بر مخالفت با آن ندارد.

۲ـ۴٫ بيان حق از باطل

انسانها به اقتضاى زندگى اجتماعيشان ـ كه به تعامل ميان آن‌ها استوار است ـ و به جهت داشتن هواى نفس و جلب منفعت و دفع ضرر از نفس خويش ـ در طول تاريخ هميشه از وجود اختلاف در رنج بوده و هستند. اين اختلاف امرى طبيعى و مربوط به زندگى اجتماعى آن‌ها است. و به نظر نمى‌رسد هيچ جامعه‌اى از اين اختلاف خالى باشد.

رفع چنين اختلافى نيازمند ارتقاى فرهنگ عمومى جامعه و ايجاد رفاه و آسايش براى همه و برقرارى عدل و داد و تنظيم قوانينى است كه حقوق همه افراد جامعه در آن به خوبى لحاظ شده باشد و به دقت اجرا شود. آداب و اخلاق زندگى اجتماعى رعايت گردد و بشارت و انذار و توبيخ و سرزنش و تشويق و قدردانى و امورى از اين دست وجود داشته باشد. اجراى كامل اديان الهى در جامعه قطعاً امور ياد شده را برآورده مى‌كند و انسان را رستگار و جامعه را سالم و از هر گونه بدى و زشتى پاك مى‌سازد. به برخى از اين امور در مباحث آينده اشاره خواهيم كرد.

اما اختلافى كه در اينجا مورد نظر است اختلاف عقيدتى و فكرى است كه موجب پيدايش گروه‌ها و نحله‌ها و كفر و ايمان مى‌شود. خداوند متعال امّتهايى را كه رسولان و پيامبران بر آن‌ها مبعوث مى‌شوند امّتهاى واحد مى‌داند. خداى تعالى مى‌فرمايد :

كانَ آلنّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ آلنَّبِـيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ آلكِتابَ بِالحَقِّ لِـيَحْكُمَ بَيْنَ آلنّاسِ فِـيما آخْتَلَفُوا فِـيهِ وَما آخْتَلَفَ فِـيهِ إِلّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ آلبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدى آللّهُ آلَّذِينَ آمَنُوا لِما آخْتَلَفُوا فِـيهِ مِنَ آلحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِـيمٍ.

 

امّت يكدست بود پس خداوند پيامبران بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاد و با آن‌ها كتاب را به حق نازل كرد تا اينكه بين مردم در آنچه اختلاف دارند، حكم كند. و در آن اختلاف نمى‌كنند مگر آنان كه كتاب به آن‌ها داده شده است بعد از آنكه دليل‌هاى آشكار برايشان آمد. و اين اختلاف به خاطر تجاوز بين آن‌ها بود. پس خداوند آنان را كه ايمان آوردند به آنچه در آن اختلاف پيدا كرده بودند از حق، به اذن خود هدايت كرد. و خدا هر كس را بخواهد به راه مستقيم هدايت مى‌كند.

اين آيه شريفه دلالت دارد كه مردمان پيش از آنكه آفريدگارشان پيامبرانش را بر آنان مبعوث كند، امّتى يكدست و واحد بودند؛ و اختلافى در ميان آن‌ها وجود نداشت. منظور از يكدست و واحد بودن آن‌ها با توجّه به رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده، آن است كه آنان به جهت اينكه پيامبرى نداشتند تا آن‌ها را متذكّر و متوجّه خداى تعالى ـ كه معروف فطرى آن‌هاست ـ بكند؛ پس آنان نه ايمان به خدا داشتند و نه كفر و جحود مى‌ورزيدند؛ زيرا كفر و ايمان فرع معرفت است. كفر و ايمان، انكار و اقرار به خداوند متعال است؛ پس كسى كه خدا را نمى‌شناسد نمى‌تواند او را انكار كرده يا به او اقرار نمايد؛ بلكه چنين انسانهايى از نظر روايات اهل بيت : «ضُلّال» ناميده شده‌اند و ضُلّال به معناى گمراهان نيست. زيرا گمراه كسى است كه راهى را كه داشته گم كرده باشد. پس بايد گفت منظور از «ضُلّال» كسانى هستند كه گم‌اند و از خدا غافل. امام صادق ۷ تصريح مى‌كند كه خداى تعالى مردمان را با معرفت فطرى خلق فرمود و با وجود آن نه ايمان به شريعتى داشتند و نه انكار. سپس پيامبرانش را در ميان آنان مبعوث نمود و آن‌ها را به ايمان فراخواند؛ آنگاه برخى هدايت يافتند و برخى گمراه شدند.

إنّ الله عزّوجلّ خَلَقَ النّاس عِلَى الْفِطْرَة الّتي فَطَرَهُمُ الله عَلَيهَا لاَ يعرِفونَ إيمانآ بِشَرِيعَة وَلاَ كفر بِجحوُد. ثمّ ابتَعَثَ الله الرُّسُل إلَيْهِم يَدْعُونَهُم إلى الْإِيمَانِ بِاللَّهِ حُجَّةً لِلَّهِ عَلَيْهِمْ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَاهُ اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يَهْدِهِ.

 

همانا خداوند متعال مردم را بر فطرتى كه آن‌ها را بر آن مفطور ساخته خلق كرد، آن‌ها شناختى از ايمان به شريعت و كفر به انكار نداشتند سپس رسولان را به سوى آن‌ها براى اتمام حجّت مبعوث كرد تا آن‌ها را به ايمان به خدا دعوت كنند. پس بعضى از آن‌هارا خدا هدايت كرد و بعضى را هدايت نكرد.

امّا از آنجا كه همه جوامعى كه پيامبران برايشان مبعوث شدند چنين وضعى نداشتند، بلكه بيشتر آن‌ها در جوامعى مبعوث شدند كه آثار انبيا و تعاليم آن‌ها در ميانشان وجود داشت؛ آنان شناخت درستى از خدا نداشتند و فطرتشان محجوب مانده بود به همين جهت در روايات اهل بيت : امّت واحد بودن به زمان بعثت حضرت نوح ۷ اختصاص داده شده است. و به طور كلّى اين امر يكى از ويژگيهاى زمان فترت ـ كه پيامبرى در جامعه نيست ـ عنوان شده است. امام صادق ۷ مى‌فرمايد :

كان ذلک قبل نوح.

قيل: فعلى هدى كانوا؟

قال: بل كانوا ضلالاً… لم يكونوا على هدىً. كانوا على فطرة الله الّتي فطرهم عليها لا تبديل لخلق الله. ولم يكونوا ليهتدوا حتّى يهديهم الله.

أما تسمع يقول إبراهيم: «لئن لم يهدني ربي لأكونن من القوم الضالّين».

أي: ناسيآ للميثاق.

 

اين امر پيش از نوح بود.

گفته شد: آيا آن‌ها هدايت يافته بودند؟

فرمود: بلكه گم بودند…. هدايت يافته نبودند، بر فطرتى بودند كه خداى تعالى آنان را بر آن مفطور كرده است خلق خداى را هيچگونه تغييرى نيست.

آن‌ها هدايت نمى‌يافتند تا اينكه خداوند هدايتشان كند. آيا نشنيدى كه ابراهيم مى‌گويد: «اگر پروردگارم هدايتم نمى‌كرد قطعاً از گروه گم شدگان مى‌بودم». يعنى از فراموش كنندگان ميثاق بودم.

و در حديثى ديگر مى‌فرمايد :

كانوا ضلّالاً. كانوا لا مؤمنين ولا كافرين ولا مشركين.

 

گم شدگان بودند. نه مؤمن بودند و نه كافر و نه مشرك.

بنابراين پيش از آمدن پيامبران و بدون بهره‌مندى از تعاليم آنان اختلافى از جهت كفر و ايمان و شرك در ميان مردم وجود ندارد و با آمدن پيامبران و توجّه دادن مردم به خدا، اختلاف در ميانشان پديد مى‌آيد. پيامبران الهى مردم را انذار كرده و بشارت مى‌دهند و كتب الهى بر آن‌ها نازل مى‌شود تا با آمدن پيامبران و نزول كتب آسمانى حقّ از باطل شناخته شود و مردم متوجّه حقوق خود شوند، و قوانين الهى به گوش همه آن‌ها برسد، و خردها و عقلهايشان به واسطه تذكّرات پيامبران اثاره شود و حجّت باطنى آن‌ها نيز از درون آن‌ها را به پيروى از احكام الهى ترغيب نمايد و بعد از همه اينها خداوند متعال درباره اختلاف آن‌ها حكم مى‌نمايد. و آنان با مراجعه به دليل‌هاى روشن الهى حقّ را از باطل تشخيص مى‌دهند.

پس وجود اختلاف در حقّ و باطل و به طور كلى در همه حقوق و قوانين مربوط به پيامبران، حاصل بعثت پيامبران و روشنگرى آنان است. و آيه شريفه هرگز به اختلافات جزئى بشر كه پيش از روشنگرى پيامبران در ميان آن‌ها به صورت طبيعى بوجود مى‌آيد نظر ندارد بلكه تصريح دارد كه اختلاف بعد از پيامبران به وجود مى‌آيد. در آيات ديگرى هم كه از اختلاف بشر در حقّ و باطل سخن مى‌رود، حكم خداوند متعال به پيروان حقّ و باطل بر اساس بعثت پيامبران و روشنگرى آن‌ها بايد باشد. زيرا ـ همان گونه كه در درسهاى پيشين بيان شد ـ نه تنها توجّه دادن به خداى تعالى بلكه اثاره و بيرون آوردن گنجهاى پنهان عقول هم از وظايف و اهداف پيامبران است؛ و نيز در آينده خواهيم گفت كه بيان قوانين و احكام الهى نيز توسّط پيامبران صورت مى‌گيرد و مصالح و وظايف بندگان به واسطه آن‌ها بر انسانها روشن مى‌شود. پس بيشترين اختلافات و مهمترين درگيرى‌ها در ميان خلق بعد از بعثت پيدا مى‌شود و اختلافات پيش از بعثت نمى‌تواند مبناى حكم قرار گيرد.

و از اينجاست كه خداى تعالى كتاب قرآن را براى هدايت خلق و اخراج مردم از تاريكى جهل و نادانى و گمراهى به نور علم و دانش و هدايت نازل فرموده است.

كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلى النُّورِ بِـإِذنِ رَبِّـهِمْ إِلى صِراطِ العَزِيزِ الحَمِـيدِ.

 

كتابى است به سوى تو آن را فرو فرستاديم تا مردم را ازتاريكيها به سوى نور كه راه خداى عزيز و حميداست به اذن پروردگارشان هدايت كنى.

چكيده درس ششم

 سوق دادن بندگان به تعقّل و خرد ورزى از مهم‌ترين اهداف و وظايف پيامبران الهى است. جاى جاى كتب آسمانى به ويژه قرآن كريم پر از دعوت مردم به تعقّل و خرد ورزى است. عقل به عنوان حجّت باطنى كمك و ياور پيامبران الهى است كه حجّتهاى ظاهرى خداوند هستند. و آن‌ها با كمك عقل كه حجت باطنى است حجّت را بر بندگان خدا تمام مى‌كنند. و به همين جهت است كه با مردمان به اندازه عقولشان سخن مى‌گويند و خودشان نيز از نظر عقل از همه بالاتر و كاملترند.

 پيش از آمدن پيامبران مردم از جهت كفر و ايمان و شرك اختلافى نداشتند. باآمدن پيامبران در ميان مردم اختلاف پديد آمد عدّه‌اى مومن شدند و عدّه‌اى كفر ورزيدند و عدّه‌اى نيز مشرك گرديدند. پيامبران الهى مردم را انذار مى‌كنند و بشارت مى‌دهند و كتب الهى نيز بر مردم نازل مى‌شود تا حقّ از باطل شناخته شود و قوانين الهى به گوش همگان برسد.

سؤالات

۱٫ رابطه بعثت پيامبران را با خردورزى و تعقّل بنويسيد.

۲٫ جهت اينكه در برخى روايات فقط «عقل» حجّت ميان خدا و بندگان شمرده شده چيست؟

۳٫ با توجه به آيه «كان الناس امةً واحدةً…» جهت وحدت مردم در اين آيه را بيان كنيد.

۴٫ منشأ پيدايش اختلاف در ميان مردم و نقش پيامبران در اين زمينه را با توجّه به آيه ياد شده تبيين فرماييد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 حكمت بعثت (۳)

 

 

 

 

اشاره :

در اين درس چهار مورد از آثار و فوائد نبوّت بررسى شده است. دانشجو پس از مطالعه اين درس بايد با اين آثار و فوائد به عنوان بخشى از حكمت نبوّت آشنا گردد و قادر به تبيين آن‌ها باشد.

 

 

 

 

۲ـ۵٫ بيان مصالح و مفاسد

بر اساس تعاليم وحى الهى انسان موجودى است كه پيش از اين دنيا جهان‌هايى را سپرى كرده و در مسير زندگى و حيات خويش به اين دنيا گام نهاده است. و روزى از اين دنيا كوچ كرده به دنياى ديگرى خواهد رفت. پس انسان با مردن از بين نمى‌رود بلكه به دنيايى ديگر با شرايطى تازه درمى‌آيد. بنابر اين هيچ انسانى بدون ارتباط با خالق و به وجود آورنده خويش از كنه ساختمان وجودى خود اطلاع كافى ندارد. به همين جهت نمى‌تواند امورى را كه به مصلحت يا ضرر اوست تشخيص دهد؛ پس چاره‌اى ندارد جز اينكه با خالق خود ارتباط بر قرار كرده و مصالح و ضررهايى را كه متوجّه اوست از او جويا شود. و براى اين امر راهى جز ارتباط با رسولان الهى ندارد.

به علاوه همين انسان با اندكى تذكّر و ياد آورى از سوى رسولان الهى متوجّه مى‌شود كه او و همه موجودات ديگرى كه دائمآ با آن‌ها براى ادامه حيات خود در تعامل است، خالق و مالكى دارند كه كار بيهوده انجام نمى‌دهد و خلق خويش را به حال خود رها نكرده است و هميشه رفتار و كردار آن‌ها را زير نظر دارد. و از اين جهت نيز لازم است با خالق و صانع خود و ساير موجودات كه با او در تعاملند ارتباط برقرار كند؛ تا از حكمت خلقت خود و آنان آگاه شود و بتواند در جهت حكمت خلقت خود سير كند و رضايت و خشنودى خالق خويش را جلب كند و وظايف خود را در برابر او به خوبى انجام دهد. و چون نمى‌تواند با خالق خويش ارتباط بر قرار كند پس لازم است به كسى كه با او ارتباط دارد بپيوندد، و وظايف خويش را از او جويا شود. و روشن است كه كسى جز پيامبران الهى با خدا ارتباط ندارد. امام صادق ۷ در جواب زنديقى كه درباره پيامبران و رسولان سؤال كرده بود فرمود :

إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِياً عَنَّا وَ عَنْ جَمِيعِ مَا خَلَقَ وَ كَانَ ذَلِکَ الصَّانِعُ حَكِيماً مُتَعَالِياً لَمْ يَجُزْ أَنْ يُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لَا يُلَامِسُوهُ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوهُ ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِي خَلْقِهِ يُعَبِّرُونَ عَنْهُ إِلَى خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ وَ يَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاوُهُمْ وَ فِي تَرْكِهِ فَنَاوُهُم.

 

ما آنگاه كه اثبات كرديم براى ما صانعى است برتر از ما و از همه خلق، و معلوم شد كه صانع حكيم و متعالى است و ممكن نيست خلق او را مشاهده كنند و او را لمس نمايند و با او رو در رو شوند و او با آن‌ها رو در رو گردد و با آنان احتجاج كند و آنان نيز با او احتجاج كنند پس ثابت مى‌شود كه او سفيرانى در ميان خلق دارد كه از سوى او به خلق و بندگانش تعبير مى‌كنند و آن‌ها را به مصالح و منافع و اسباب بقا و فنايشان، راهنمايى كنند.

و در حديثى ديگر منصور بن حازم مى‌گويد: به امام صادق ۷ عرض كردم :

… إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَيَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِکَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً وَ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَّا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُل…فَقَالَ رَحِمَکَ اللَّه.

 

… همانا كسى كه شناخت كه او را پروردگارى هست سزاوار است بشناسد كه پروردگارش خشنودى و غضبى دارد و بايد بداند كه خشنودى و غضب او هم جز به وحى يا رسول شناخته نمى‌شود، پس كسى كه به او وحى نمى‌شود لازم است دنبال رسولان بگردد… حضرت فرمود: خداى رحمتت كند.

پس يكى از اهداف و آثار و فوايد وجود پيامبران و رسولان اين است كه مردم به واسطه آنها مصالح و مفاسد خويش را شناخته و ادامه حيات خويش را با عمل به وظايف و دستورهايى كه آنان از ناحيه خداى تعالى براى بشر مى‌آورند تأمين كنند.

۲ـ۶٫ اتمام حجّت

عذاب و كيفر بدون اتمام حجّت و بيان ـ از نظر عقل ـ امرى ناپسند و ناپذيرفتنى است؛ وقبيح هرگز از حضرت حقّ صادر نمى‌شود. پس اگر آفريدگار بخواهد كسى را كيفر دهد نخست بايد او را آگاه كند و فرمان‌ها و دستورهاى خويش را به او برساند و بعد از آن اگر مخالفتى از او سرزد او را كيفر دهد يا عفو كند. خداوند متعال در قرآن كريم اين امر را بيان كرده و اين حكم عقل را تأييد فرموده؛ كه اگر ما بدون فرستادن پيامبر گروهى را هلاك مى‌كرديم آن‌ها مى‌توانستند بگويند: پروردگارا اگر پيامبرى به سوى ما مى‌فرستادى ما از فرموده‌هايت پيروى مى‌كرديم و اين گونه خوار و گرفتار نمى‌شديم.

وَلَوْ أَنّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبـَّنا لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَـتَّبِـعَ آياتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزى.

 

و اگر ما آن‌ها را قبل از آمدن رسول به عذاب از بين مى‌برديم مى‌گفتند پروردگارا اگر به سوى ما رسولى مى‌فرستادى ما از آيات تو پيروى مى‌كرديم پيش از آنكه ذليل و خوار مى‌شديم.

و در جاى ديگر آشكارا بيان مى‌كند كه ما تا رسول نفرستيم عذاب نمى‌كنيم :

مَا كُنَّا مُعَذَبِين حَتّى نَبْعَث رَسُولاً.

 

ما عذاب كننده نيستيم تا اينكه رسولى را مبعوث كنيم.

و در جاى ديگر تصريح دارد كه هدف از بعثت پيامبران و بشارت و انذار اين است كه حجّت بر خلق تمام گردد و جلوى عذرها و بهانه‌هاى آنان گرفته شود :

رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَـلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلى آللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ آلرُّسُلِ.

 

رسولانى بشارت دهنده و ترساننده تا اينكه براى مردم بر خدا حجّتى بعد از رسولان نباشد.

پس پيامبران الهى با تبليغ و رساندن فرمان‌هاى خداوند بى همتا و خواندن مردم به عبادت او و دورى از شرك و كفر و بت پرستى و اجتناب از معاصى و كارهاى زشت حجّت را بر خلق تمام مى‌كنند، اميرمؤمنان ۷ مى‌فرمايد :

فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَه… ل ….يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغ.

 

پس در ميان آن‌ها رسولانش را مبعوث ساخت و پيامبرانش را پى در پى به سوى آن‌ها گسيل داشت… تا… با تبليغ بر آن‌ها احتجاج كنند.

پس خداى تعالى پيامبرانش را مى‌فرستد تا هيچ كس بى دليل و برهان، بهشتى و جهنّمى نشود و معلوم شود كه اگر كسى در دنيا يا عالم برزخ نعمت و آسايشى داشته يا گرفتار كيفر و عذابى است و يا به بهشت و جهنّمِ آخرت پاى مى‌نهد، در اثر اختيار و كردار خويش بوده است نه اراده تكوينى پروردگار. يعنى پاداش يا كيفر نتيجه اعمال آگاهانه و اختيارى انسان‌هاست؛ نه عوامل ديگر. امام صادق ۷ مى‌فرمايد :

ابْتَعَثَ فِيهِمُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِيَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَة.

 

در ميان آنان پيامبران را بشارت دهنده و ترساننده مبعوث كرد تا كسى كه هلاك مى‌شود با داشتن دليل روشن هلاك گردد و كسى كه حيات مى‌يابد با دليل روشن حيات پيدا كند.

تا اينكه فرداى قيامت مردمان نگويند كه كسى ما را انذار نكرده و خداوند سبحان روز قيامت بر آن‌ها به وجود پيامبران احتجاج كند :

لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ مِنْ بَعْدِ الرُّسُلِ وَ لِئَلَّا يَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ وَ لِتَكُونَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ، أَ لَا تَسْمَعُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ حِكَايَةً عَنْ خَزَنَةِ جَهَنَّمَ وَ احْتِجَاجِهِمْ عَلَى أَهْلِ النَّارِ بِالْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ (أَلَم يَأتِكُم نَذِير * قَالوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِير فَكَذَّبنَا وَقُلنَا مَا نَزَّلَ الله مِن شيء إِن أنتُم إلّا فِي ضَلاَل كَبِير) .

 

 

تا اينكه براى مردم بر خدا حجّتى بعد از رسولان نباشد، و تانگويند : بشارت دهنده و ترساننده براى ما نيامده است، و تا اينكه حجّت خدا بر آنها تمام گردد. آيا نشنيدى كه خداى تعالى از خزانه داران جهنّم حكايت مى‌كند كه آنان بر اهل جهنّم به وجود پيامبران و رسولان در ميان آن‌ها احتجاج مى‌كنند: «آيا بيم دهنده‌اى براى شما نيامد. مى‌گويند: چرا بيم دهنده براى ما آمد و ما تكذيب كرديم و گفتيم خداوند چيزى نازل نكرده است. شما جز در گمراهى آشكار نيستيد».

چنانكه گفتيم تا رسولان، مردمان را متوجّه خدا نسازند و آن‌ها را به ايمان و عبادت او نخوانند؛ حجّت بر آن‌ها تمام نخواهد شد.

ثُمَّ ابْتَعَثَ اللَّهُ الرُّسُلَ إِلَيْهِمْ يَدْعُونَهُمْ إِلَى الْإِيمَانِ بِاللَّهِ حُجَّةً لِلَّهِ عَلَيْهِم.

 

سپس رسولانش را به سوى آن‌ها مبعوث كرد كه آن‌ها را به ايمان به خدا دعوت كنند تا حجّت براى خدا بر آن‌ها تمام شود.

پس يكى از آثار و فوايد مهم بعثت پيامبران : اتمام حجّت خداوند سبحان بر بندگان است. به همين جهت است كه رسولان حجّت ظاهرى خداوند متعال خوانده شده‌اند.

۲ـ۷٫ بشارت و انذار

پيشتر گفتيم كه هدف از خلقت انسان و جنّ اين است كه آن دو به اختيار، خداى خويش را عبادت كنند. و روشن است كه بعثت پيامبران و رسولان هم براى ايجاد شرايط لازم و زمينه‌هاى اين هدف مهمّ صورت گرفته است.

و براى تكميل اين امر بهشت و جهنّم را آفريده و در كتب آسمانى كه بر پيامبرانش نازل فرموده آن دو را به خوبى توصيف و بيان كرده است؛ بلكه در موارد لازم پيامبرانش را به نظاره آن دو فراخوانده است كه در اين ميان ديدار پيامبر گرامى اسلام از بهشت و دوزخ در شب معراج معروف و مشهور است.

و آن دو را جزاى اعمال بندگانش قرار داده و ثواب و عقابش را بر آن دو مترتّب /

كرده است. و جهت ترغيب بندگانش به عبادت خويش، ثواب اعمال آن‌ها را چندين برابر كرده ولى عقاب را تنها به اندازه كردار آن‌ها تعيين فرموده است.

و هيچ پيامبرى را براى بشر مبعوث نكرده است جز اينكه بعد از دعوت به خدا و هدايت خلق و بيان دستورها و فرمان‌هاى الهى آن‌ها را به بهشت الهى بشارت داده و نعمتهاى آن را برايشان بيان كرده و از جهنّم و عذابهاى آن بر حذر داشته و انذار نموده‌اند. خداى تعالى مى‌فرمايد :

ما نُرْسِلُ آلمُرْسَلِـينَ إِلّا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ.

 

ما رسولان را جز بشارت دهنده و ترساننده ارسال نكرديم.

و با وجود اينكه اخلاص در عبادت مطلوب اوست ولى عبادت براى رسيدن به بهشت و دورى از آتش جهنّم هم پذيرفته شده و عبادت به شمار آمده است. پس بشارتها و انذارهاى پيامبران الهى موجب مى‌شود كه تعداد زيادى از بندگان الهى راه احتياط را پيش گرفته و به خاطر رسيدن به بهشت و اجتناب از عذاب به عبادت خداى تعالى روى آورند و از دستورهاى حق سر پيچى نكنند.

۲ـ۸٫ بر قرارى عدل و داد

بر قرارى عدل و داد يكى از خواسته‌هاى الهى است كه در آياتى از قرآن كريم به آن تصريح شده است.

آعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى.

 

عدالت ورزيد كه آن به تقوا نزديكتر است.

انّ اللهَ يَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإحْسَانِ.

 

همانا خداوند به عدل و احسان امر مى‌كند.

قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ.

 

بگو پروردگارم به عدل و داد فرمان داده است.

عدل ـ به معناى نهادن هر چيزى در جاى خود ـ شامل همه وظايف فردى و اجتماعى و سياسى افراد جامعه بشرى است. زيرا عدل به اين معنا يعنى حفظ حقوق و شئون فردى و اجتماعى اشخاص نسبت به خود و ديگران و عدم تجاوز و تعدّى از آن. پس اگر همه بندگان الهى حقوق خود و ديگران را مراعات كنند و در حقّ خود و ديگران ستم روا ندارند، همه انسان‌ها اصلاح مى‌شوند و جامعه شاداب و پرتوان در مسير تكامل و وحدت پيش مى‌رود. و اگر زندگى فردى و اجتماعى اشخاص دچار ستم و پايمال شدن حقوق شود جامعه از هم مى‌پاشد و الفت و دوستى و همكارى و تعاون از ميان مى‌رود و اختلاف و پراكندگى پديد مى‌آيد و جامعه رو به انحطاط و سقوط مى‌رود. اميرمؤمنان ۷ مى‌فرمايد :

فِي الْعَدْلِ إِصْلَاحُ الْبَرِيَّة.

 

اصلاح خلق در عمل به عدل و داد است.

الظُّلمُ يدمّر الدّيار.

 

ظلم آبادى‌ها را درهم مى‌ريزد.

در سايه عدل و داد جامعه سالم و پر نشاط مى‌گردد و با ظلم و ستم اختلاف و پراكندگى و ضعف و ناتوانى پديد مى‌آيد.

پس عدل به معناى مساوات و برابرى نيست بلكه به معناى رعايت حقوق اشخاص و حفظ شئون و مراتب آن‌ها است. زيرا در اختلاف افراد انسانى از جهت خلقت و علم و معرفت و توانايى جاى هيچ گونه شبهه و ترديد نيست؛ پس نمى‌شود همه را به يك چشم نگريست و همه را در يك درجه قرار داد. شخصى كه كار خوب و زياد انجام مى‌دهد با آنكه كم و بى كيفيّت كارى مى‌كند، مساوى نيست. انسان وظيفه شناس و كمال يافته و آگاه با شخص افسارگسيخته و پست و ناآگاه يكسان نيست. مؤمن و خداشناس و فرمانبر و سر بزير با كافر و عاصى و متكبّر متفاوت است.

حال كه تا اندازه‌اى با معنا و مفهوم عدل آشنا شديم به اصل بحث بر مى‌گرديم. يكى از وظايف و اهداف مهمّ بعثت پيامبران دعوت بندگان الهى به عدل و داد است. آنان از مردم مى‌خواهند كه عدل را در ميان خود به خوبى بر قرار كنند. امّا از آن جا كه بر قرارى عدل به شناخت كافى همه شئون و ويژگيهاى ظاهرى و باطنى اشخاص نياز دارد و اين امر بدون ارتباط با خداى تعالى براى هيچ كدام از انسانها امكان ندارد؛ بنابر اين لازم است كه خداى سبحان زمينه‌ها و مقدّمات قيام به عدل را براى بندگانش مهيّا كند؛ يكى از اين مقدّمات معرفت و آگاهى كامل است.

از طرفى چون همه انسانها در كارهايشان مختار و آزادند؛ و هواى نفس و شهوت و ميل به معصيت و خلاف هم در آن‌ها وجود دارد؛ و شيطان نيز در كمين آنهاست؛ و هميشه آن‌ها را اغوا كرده و فريب مى‌دهد، پس علاوه بر شناخت، قدرت در مقابل ستمگران و تنبيه خطاكاران نيز لازم مى‌آيد.

خداى تعالى با فرستادن پيامبران، انزال كتب، بيان تعاليم آسمانى، آفرينش بهشت و جهنّم، قرار دادن عقوبتهاى دنيوى و اخروى براى عاصيان و ستمگران و تشويق و بشارت مؤمنان و فرمانبران و دادگران با نعمتهاى دنيوى و اخروى زمينه‌هاى لازم را براى بر قرارى عدل و داد فراهم آورده است و مى‌فرمايد :

ولَقَد أرسَلنَا رسلَنَا بالبَيِّنَات وَأنزَلنَا مَعَهُم الكِتَابَ وَالمِيزَان ليَقُوم النَاس بالقسط وَأنزَلنَا الحَديد فِيه بأس شَديد وَمَنَافعٌ لِلنَاس.

 

همانا ما رسولان خويش را با دليل‌هاى روشن فرستاديم و با آن‌ها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم به واسطه عدل قوام پيدا كنند. و آهن را فرستاديم كه در آن نيرويى شديد و منافعى براى مردم است.

وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِىَ بَيْنَهُمْ بِالقِسْطِ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ.

 

براى هر امّتى رسولى است. پس آنگاه كه رسولشان آمد در ميان آن‌ها به عدل حكم مى‌كند و آن‌ها مورد ستم واقع نمى‌شوند.

بنابراين خداى تعالى با فرستادن كتاب و دادن ميزان به دست بندگان از آنان مى‌خواهد كه بر اساس آن دو در ميان خود عدل و داد بر قرار سازند. و در برابر نافرمانى و ستم شمشير را قرار داده تا آنان را به زور به عدل و داد پاى‌بند كنند، امّا در طول تاريخ، سلاطين ستمگر و عالمان چاپلوس و منافقان آزمند چون منافع خود را در خطر مى‌ديدند در مقابل پيامبران قيام كرده، با ايجاد رعب و وحشت و القاى شبهات مردم را از يادگيرى و پيروى فرمان‌هاى الهى باز داشته‌اند. اميد است روزى خداى تعالى ستم و تباهى را به دست آخرين حجّت خود از روى زمين ريشه كن سازد و زمين ستم آلوده را با عدل و داد پركند.

چكيده درس هفتم

 يكى از وظايف و اهداف بعثت پيامبران بيان مصالح و مفاسد موجود در طول زندگى بشر است كه انسانها به جهت نداشتن اطّلاع كافى از كنه ساختمان وجودى خويش نمى‌توانند از آن اطّلاع دقيقى داشته باشند. و براى رسيدن به حكمت خلقتشان باز هم محتاج راهنماييهاى آنان هستند تا بتوانند خود را در مسير حكمت مورد نظر خالق متعال قرار دهند.

 عذاب و عقابِ بدون بيان، به بداهت عقل امرى قبيح است. و بديهى است كه امر قبيح از خداى تعالى سر نمى‌زند. پس اگر خداوند سبحان بخواهد بندگانش را عقاب كند بايد حجّت را بر آن‌ها تمام كند. و اين كار را با فرستادن پيامبرانش و اعطاى عقل به آن‌ها ـ كه حجّت باطنى است ـ انجام داده است. پس يكى از اهداف مهمّ بعثت پيامبران اتمام حجّت بر خلق است.

 هدف خلقت، عبادت و بندگى خداست و براى رسيدن به اين امر بشارت و انذار لازم است. خداوند متعال با بعثت پيامبران بندگانش را به بهشت بشارت داده و از جهنم ترسانيده است تا آنان در بندگى و عبادت خداى خويش از هيچ كوششى دريغ نكنند.

 بر قرارى عدل و داد در ميان مردم به معناى رعايت حقوق و شئون انسانها و عدم تجاوز و تعدّى از آن، از اهداف مهمّ پيامبران است. براى رسيدن به اين هدف مقدّماتى از جمله معرفت و شناخت كامل از حقوق و توانايى‌هاى انسان‌ها و ميزان مناسب براى اين كار لازم است؛ كه خداوند متعال با فرستادن پيامبران و انزال كتب و دادن ميزان اين امر را تحقق بخشيده است.

سؤالات

۱٫ ارتباط ارسال پيامبران را با قبح عقاب بلا بيان تشريح كنيد.

۲٫ نقش بشارت وانذار را در عبادت بندگان تبيين كنيد.

۳٫ نقش پيامبران الاهى در برقرارى عدل اجتماعى چيست؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 حكمت بعثت (۴)

 

 

 

 

اشاره :

«تعليم و تربيت» و «يادآورى آيات و نعمتهاى الهى» از مهم‌ترين اهداف ارسال رسولان از سوى خداى تعالى است. انتظار آن است كه دانشجو پس از مطالعه اين درس به تفصيل با اين دو هدف آشنا شود.

 

 

 

 

۲ـ۹٫ تعليم و تربيت

تعليم و تربيت پايه و مايه همه كمالات انسانى است؛ و هيچ انسانى بدون آگاهى و معرفت و تربيت صحيح به هيچ كمالى نمى‌رسد. البتّه براى رسيدن به هر نوع كمالى لازم است انسان علاوه بر شناخت توانايى‌هاى خود آن‌ها را در جهت هدف خاص خويش قرار دهد و از هدر رفتن آن‌ها جلوگيرى كند.

روشن است كه تعليم و تربيت مراتب فراوان دارد و بايد از درجات پايين شروع و به تدريج به مراتب بالا راه پيدا كرد. پس همان گونه كه تربيت و تزكيه نفس نياز به علم و دانش دارد؛ رسيدن به علم و دانش نيز بدون جهت دادن به توانايى‌هاى جسمى و روحى ميسور نيست. پس تربيت و تعليم و تزكيه بدون وجود تعاون و همكارى ثمرى به بار نمى‌آورد و نمى‌شود انسان به دنبال دانشى برود ولى جسم و روح خويش را با آن هماهنگ نكند.

/

پس منظور از تربيت، هدفمند كردن توانايى‌هاى جسم و روح و متمركز كردن‌در جهت و هدفى است كه موجب كمال و سعادت انسان است. پيش تر گفتيم كه هدف از خلقت انسان عبادت و بندگى خداوند متعال است. پس بايد تعليم و تربيت او نيز دور اين محور بچرخد. انسان بايد بداند كه دورى از آن موجب تباهى و تيره روزى اوست. و چون اين امر اهميّت فراوانى دارد و ممكن است انسان به خاطر عدم تعليم و تربيت درست از راهِ بندگى و عبادت خداوند متعال منحرف گردد؛ خداوند متعال پيامبرانش را پى در پى به سوى بندگانش گسيل داشته تا آنان را از دشواريها و مشكلات اين راه آگاه سازند، اسباب لازم براى رسيدن به اوج كمال انسانى را به او ياد آورى كنند و شيوه‌هاى تربيت و تزكيه نفس را به او بياموزند. تا او با رام كردن نفس خويش و قرار دادن آن در مسير هدف انسانى‌اش، به سوى آينده‌اى روشن در حركت باشد. خداى تعالى مى‌فرمايد :

هُوَ الَذي بَعَث فِي الأُمِيّين رَسُولاً مِنْهُم يَتُولوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ آلكِتابَ وَالحِكْمَة وَإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِـينٍ.

 

او كسى است كه در ميان مردمان امّى رسولى از خودشان مبعوث كرد كه آياتش را بر آن‌ها تلاوت و آنان را تزكيه مى‌كند و كتاب و حكمت به آنها مى‌آموزد اگر چه آن‌ها پيش از او در گمراهى آشكار بودند.

رَبَّنا وَآبْعَثْ فِـيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آياتِکَ وَيُعَلِّمُهُمُ آلكِتابَ وَالحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ العَزِيزُ الحَـكِـيمُ.

 

پروردگارا، در ميان آنان رسولى از خود آن‌ها مبعوث كن كه آيات تو رابر آنها تلاوت كند و كتاب و حكمت به آن‌ها بياموزد و آن‌ها را تزكيه كند. همانا تو خدايى عزيز و حكيم هستى.

هرچند اين آيات درباره پيامبر گرامى اسلام ۶ نازل شده‌اند ولى روشن است كه اين امر اختصاص به ايشان ندارد و در مورد همه پيامبران و رسولان الهى صادق است. و شكّى نيست كه يكى از وظايف مهمّ همه آن‌ها تعليم و تربيت بوده است.

اصول تعليم و تربيت پيامبران الهى عبارتند از :

۱ ـ تذكّر و تـوجّه دادن به خـداونـد متعـال ۲ ـ دعـوت به عبـادت و عبـوديّت او ۳ ـ اقرار و اعتقاد و تسليم در مقابل او ۴ ـ دورى از شيطان و وسوسه‌هاى او ۵ ـ دورى از مستكبرين و طاغوت ۶ ـ اقرار و اعتقاد به روز واپسين و حيات بعد از مرگ و جزاى اعمال و بهشت و جهنّم ۷ ـ تصديق نبوّت و رسالت همه انبياى الهى و كتاب‌هاى آسمانى.

خداى تعالى مى‌فرمايد :

فَهَلْ عَلى آلرُّسُلِ إِلّا البَلاغُ آلمُبِـينُ * وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّـةٍ رَسُولاً أَن اعْبُدُوا آللّهَ وَآجْتَنِبُوا آلطّاغُوتَ.

 

آيا بر رسولان جز رساندن آشكار امر ديگرى است. و ما قطعاً در هر امّتى رسولى مبعوث كرديم بر اينكه خدا را عبادت كنيد و از طاغوت دورى گزينيد.

بَلْ تُؤثِرُونَ الْحَياة الدُنيَا * وَالآخِرة خَيرٌ وأبْقَى * إنَّ هذا لَفِي الصُحف الأولى * صحفِ إبْرَاهِيم ومُوسى.

 

بلكه زندگى دنيا را ترجيح مى‌دهيد در حالى كه آخرت بهتر و باقى‌تر است. همانا اين مطلب در نوشته‌هاى اوّل؛ نوشته‌هاى ابراهيم و موسى، موجود است.

و خداوند متعال پيامبرانش را از ميان انسانها بر مى‌گزيند تا با زبان خودِ آن‌ها با آنان سخن گويند و در تعليم و تربيت و ابلاغ فرمان‌ها و تعليمات الهى هيچ گونه مشكلى بوجود نيايد :

وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَـيِّنَ لَهُمْ.

 

و ما هيچ رسولى را نفرستاديم جز به زبان قومش تا براى آن‌ها بيان كند.

تلاش جدّى پيامبران در تعليم و تربيت انسان‌ها

پيامبران الهى در رساندن احكام، فرمان‌ها و تعاليم خداوند متعال و تربيت بندگان الهى كوشش فراوان كرده و در اين راه هيچ سستى‌يى به خود راه نداده‌اند و از همه امكانات خود در اين راه بهره جسته و جان و مال خويش را فداى تعاليم آسمانى نموده‌اند؛ و از احدى هراسى به خود راه نداده، با توكّل به خداى سبحان وظايف خود را به خوبى ايفا كرده‌اند.

آلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ آللّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلّا اللّهَ وَكَفى بِاللّهِ حَسِـيبا.

 

آنان كه پيام‌هاى خدا را مى‌رسانند و از خدا مى‌ترسند و از احدى جز خدا نمى‌ترسند و خداوند در حساب رسى كافى است.

اميرمؤمنان ۷ پشتكار آنان را در راه هدايت خلق ستوده، مى‌فرمايد :

رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِينَ لَهُم.

 

رسولانى كه كمى تعدادشان و زيادى تكذيب كنندگانشان موجب كوتاهى آن‌ها نمى‌شود.

آنان از كمى اصحاب خود و زيادى دشمنان سستى به خود راه ندادند و در انجام وظايف خويش كوتاهى نكردند.

البتّه بايد توجّه داشت كه همه آنان در عمل به آنچه بر امّتهايشان مى‌آوردند پيش قدم بودند. زيرا امام و پيشواى خلق بايد پيش از ديگران به گفته هايش عمل كند و بعد از آنكه خود به خوبى آموخت و به دانسته هايش جامه عمل پوشانيد، از مردم بخواهد كه گفته‌هاى او را ياد گرفته، عمل نمايند. امير مؤمنان ۷ مى‌فرمايد :

مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ وَلْيَكُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُوَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُوَدِّبِهِمْ.

 

كسى كه خود را امام مردم قراد داده است بايد پيش از تعليم ديگران نفس خويش را تعليم كند و ادب كردنش به عمل قبل از ادب كردن به زبان باشد.و تعليم دهنده نفس خويش و ادب كننده آن به بزرگ شمردن سزاوارتر از تعليم دهنده مردم و ادب كننده آنهاست.

تبليغِ عملى بهترين روش تبليغ است. خداى سبحان مى‌فرمايد :

يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنوا لِم تَقُولُونَ مَالاَ تفْعَلُون * كَبر مقتآ عِندَ الله أن تَقُولوا مَا لاَ تَفْعَلون.

 

اى مؤمنان چرا چيزى را مى‌گوييد كه انجام نمى‌دهيد؟ زورگويى بزرگى است نزد خدا كه چيزى را كه نمى‌كنيد بگوييد.

و امام صادق ۷ مى‌فرمايد :

كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ لِيَرَوْا مِنْكُمُ الِاجْتِهَادَ وَ الصِّدْقَ وَ الْوَرَعَ.

 

دعوت كنندگان مردم به غير زبان‌هايتان باشيد تا از شما تلاش و راستى و پرهيزكارى را ببينند.

پس انسان ابتدا بايد خودش به آنچه به مردم مى‌گويد عمل كند؛ تا مردم صداقت و راستى و جدّيت او را مشاهده كنند و در حقّانيت مدّعاى او شكّ و ترديد به خود راه ندهند و وسوسه‌هاى شياطين جنّ و انس در آن‌ها تأثيرى نكند. و به همين جهت است كه پيامبران الهى برترين نمونه رفتارى به شمار مى‌آيند و خداوند متعال بندگانش را دستور داده است كه آنان را سرمشق خود قرار دهند.

قَد كَانَت لَكُم أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إبرَاهيم وَالّذيِن مَعَه.

 

به يقين براى شما در ابراهيم و همراهان او الگويى خوب است.

لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ.

 

به يقين براى شما در رسول خدا الگويى نيكو وجود دارد.

البتّه اگر انسانها در طول تاريخ به سخنان پيامبرانشان گوش مى‌دادند و تعاليم‌را به خوبى فرا مى‌گرفتند و در عمل به آن‌ها كوتاهى نمى‌كردند خداوند متعال نعمتهايش را بر آن‌ها ارزانى مى‌داشت و بركاتش را بر آن‌ها فرو مى‌فرستاد و آنان در ناز و نعمت به حيات خود ادامه مى‌دادند. در قرآن كريم آمده است :

وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا آلتَّوْراةَ وَالإِنْجِـيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِنْ رَبِّهِمْ لاََكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ.

 

و اگر آن‌ها تورات و انجيل و آنچه از سوى پروردگارشان براى آن‌ها نازل شده را، به پا مى‌داشتند به يقين از بالاى سرشان واز زير پاهايشان مى‌خوردند.

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ القُرى آمَنُوا وَاتَّـقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالأَرضِ.

 

و اگر اهالى آبادى‌ها ايمان آورده و تقوا مى‌كردند برايشان بركاتى از آسمان و زمين مى‌گشوديم.

ولى افسوس كه هيچ پيامبرى در هيچ قومى‌مبعوث نشد جز اينكه در ميان آنان گروهى سرمايه دار بى‌درد و كوتاه‌بين و دنيا طلب و ستمگران و سلطه‌طلبان خودكامه وجود داشتند كه مانع ترويج و اشاعه تعاليم آنان شده، و از گرويدن مردم به آنان جلوگيرى مى‌كردند.

وَما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلّا قالَ مُـتْرَفُوها إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ * وَقالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَأَوْلاداً وَما نَحْنُ بِمُعَـذَّبِينَ.

 

ما هيچ بيم دهنده‌اى در آباديى نفرستاديم جز اينكه آنان كه در رفاه بودند گفتند: همانا ما به آنچه فرستاده شده‌ايد كافر هستيم. و گفتند: اولاد و اموال ما بيشتر است وما عذاب نخواهيم شد.

وَكَذلک مَا أرسَلنَا مِن قَبْلِک فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلّا قالَ مُـتْرَفُوها إِنّا وَجَدنَا آبائنَا عَلَى أمَّة وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُقْتَدون.

 

و چنين بود كه ما پيش از تو در هيچ آباديى بيم دهنده‌اى نفرستاديم جز اينكه آنان كه در رفاه بودند گفتند: ماپدرانمان را بر همين امر يافته‌ايم و همانا به آثار آن‌ها اقتدا خواهيم كرد.

با وجود اين در هر جامعه‌اى كه پيامبرى مبعوث مى‌شد، عدّه‌اى از مردمان تحت تأثير تعاليم آنان قرار مى‌گرفتند و از آن‌ها حمايت مى‌كردند و جان و مال خويش را در راه آنان فدا مى‌نمودند. و دوستى و الفت و برادرى و اخلاق پسنديده در ميان آنان بر قرار مى‌گرديد.

۲ـ۱۰٫ ياد آورى آيات و نعمتهاى الهى و بقاى عالم

اصل وجود انسان نعمتى است از خداى تعالى بر انسان. زيرا خلقت انسان بلكه همه مخلوقات بر پايه فضل و احسان پروردگار صورت گرفته است. وادامه حيات او نيز به فضل و احسان اوست. پس هر نعمتى كه انسان در زندگى خود از آن استفاده مى‌كند عطا و عنايت حقّ است؛ از اعضا و اندام‌هاى بدن خويش گرفته تا همه اسباب و وسايل زندگى. امّا اين انسان اگر به حال خود رها شود هرگز متوجّه نعمتهاى فراوان نخواهد شد. به همين جهت خداى سبحان پيامبرانش را مبعوث مى‌كند تا نعمتهايش را بر بندگانش ياد آورى كنند تا آنان در بندگى ولى نعمتشان ثابت و استوار گردند. زيرا ياد نعمت، انسان را به شكر منعم رهنمون مى‌شود. امام باقر ۷مى‌فرمايد :

أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى ۷ :أَحْبِبْنِي وَ حَبِّبْنِي إِلَى خَلْقِي. قَالَ مُوسَى: يَا رَبِّ، إِنَّکَ لَتَعْلَمُ أَنـَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْکَ فَكَيْفَ لِي بِقُلُوبِ الْعِبَادِ؟ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: فَذَكِّرْهُمْ نِعْمَتِي وَ آلَائِي فَإِنَّهُمْ لَا يَذْكُرُونَ مِنِّي إِلَّا خَيْرا.

 

خداى تعالى به موسى وحى كرد: مرا دوست بدار و خلقم را نيز دوستدار من كن. موسى گفت: پروردگارا همانا تو مى‌دانى كه براى من احدى محبوبتر از تونيست امّا من به دلهاى بندگان چه راهى دارم؟ خداوند به او وحى كرد: پس نعمت‌ها و عطاياى مرا به آنان يادآوى كن كه آنان از من جز به خير ياد نمى‌كنند.

امير مؤمنان ۷ نيز ارائه آيات قدرت الهى را ـ از آسمان و زمين گرفته تا اسباب و مدت زندگى و مشكلاتى كه انسان را پير مى‌كند و حوادثى كه بر انسانها فرود مى‌آيد؛ ـ همه را از وظايف و اهداف پيامبران شمرده است.

فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَه ل …يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمـَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِيهِمْ وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَيْهِم.

 

پس در ميان آنان رسولانش را مبعوث كرد و پيامبرانش را پى در پى فرستاد تا… آيات قدرت و توانايى را به آنان نشان دهد سقفى كه بالاى سرشان افراشته شده است و گهواره‌اى كه در زير پاهايشان قرار گرفته و اسباب عيش كه آن‌ها را زنده مى‌كند و اجل‌ها كه آنان را مى‌ميراند و امراض دائمى كه پيرشان مى‌كند و حوادثى كه پى در پى برمى‌آيد.

و امام باقر ۷ نيز در حديثى بقاى بهبود وضع عالم را از اهداف بعثت رسولان ذكر كرده، مى‌فرمايد :

قَالَ: قُلْتُ: لِأَيِّ شَيْءٍ يُحْتَاجُ إِلَى النَّبِيِّ وَ الْإِمَامِ؟ فَقَالَ: لِبَقَاءِ الْعَالَمِ عَلَى صَلَاحِه.

 

گفت: گفتم: سبب نياز خلق به پيامبر و امام چيست؟ فرمود: بقاى عالم بر درستى خود.

چكيده درس هشتم

تعليم و تربيت يكى از وظايف مهمّ و اساسى پيامبران است. اين دو با هم در تعاملند و هيچ كدام بدون ديگرى به كمال نخواهد رسيد. تربيت عبارت است از مهار كردن تواناييهاى جسم و روح و متمركز كردن آن‌ها در جهت و هدفى ويژه كه عبارت است از: عبادت و بندگى خداوند سبحان.

تعاليم پيامبران الهى براى بشر، همه در زمينه رسيدن به عبادت و بندگى حق بوده است و بن مايه آن‌ها را معرفت خدا و ايمان به او و دورى از شياطين و اعتقاد به معاد و بهشت و جهنّم و جزاى اعمال تشكيل مى‌دهد.

پيامبران در رساندن فرمان‌هاى حق و تعليم و تربيت بندگان او از هيچ كوششى دريغ نكرده و در اين راه از جان و مال خويش گذشتند.

هميشه در مقابل پيامبران گروهى از سرمايه داران كوتاه‌بين و سلطه جويان قرار داشتند؛ با وجود اين عدّه‌اى از بندگان الهى با انذار و تبليغ آنان از بندگى شياطين و هواى نفس رهايى يافتند.

بيان آيات الهى و ياد آورى نعمتهاى خداوند سبحان و بقاى بهبود وضع عالم از مهم‌ترين اهداف بعثت پيامبران الاهى به شمار مى‌آيد.

سؤالات

۱٫ مراد از تعليم و تربيت به عنوان يكى از وظايف پيامبران الهى چيست؟

۲٫ اصول تعليم و تربيت پيامبران الهى را بنويسيد.

۳٫ بهترين روش تبليغ كدام است؟ با استفاده از آيات و روايات اين روش را تبيين كنيد.

۴٫ بيان آيات الهى و يادآورى نعمتهاى خداوند چه آثارى در زندگى انسانها دارد؟

 

 

 

 

 



 

 

 

 

 

ويژگيهاى پيامبران (عصمت)

 

 

 

 

اشاره:

انتظار آن است كه دانشجو پس از مطالعه اين درس با مباحثى همچون معناى عصمت، رابطه عصمت و اختيار، مقدّمات عصمت، انواع عصمت و لزوم عصمت پيامبران آشنا شود.

 

 

 

 

مفهوم ويژگيها اگر چه اختصاص و انحصار صفاتى را، به پيامبران و نفى آن‌ها را از ديگران در ذهن تداعى مى‌كند؛ امّا منظور ما از آن ويژگى‌هايى است كه بى ترديد فرستادگان الاهى دارا هستند ولى نفى آن‌ها از ديگران مورد نظر نيست. يكى از ويژگيهايى كه همه پيامبران آن را دارند «عصمت» است. به همين جهت ما آن را از جمله ويژگيهاى پيامبران ذكر مى‌كنيم اگر چه ديگران نيز آن را داشته باشند. در اين درس به بررسى اين ويژگى مى‌پردازيم.

۱٫ معناى لغوى عصمت

«عصمت» در لغت به معناى امساك و منع و حفظ است. ابن منظور مى‌گويد : «عصمت» در كلام عرب به معناى منع است. عَصَمَه، يَعْصِمه، عصمآ؛ يعنى: منع و حفظ كرد او را… ؛ و اعتصم فلان بالله؛ يعنى: به وسيله خدا خوددارى ورزيد.

 

۲٫ معناى اصطلاحى عصمت

معصوم در زبان شرع كسى را گويند كه به لطف خداوند سبحان از هر گونه آلودگى به گناه و زشتى و پليدى امتناع كند در حالى كه توان آن‌ها را داشته باشد. و نيز سهو و نسيان و خطا در او راه نيابد و از اغواى شيطان به دور باشد. امام صادق ۷ معصوم را كسى مى‌داند كه به لطف خداوند سبحان از همه محارم الهى امتناع كند :

الْمَعْصُومُ هُوَ الْمـُمْتَنِعُ بِاللَّهِ مِنْ جَمِيعِ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ قَدْ قَالَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى (وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِىَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِـيمٍ ) .

 

 

معصوم كسى است كه به واسطه خدا از همه حرامهاى خدا امتناع كند. و خداوند متعال مى‌فرمايد: «و كسى كه به خدا دست آويزد قطعاً به راه راست هدايت يافته است».

۳٫ عصمت و اختيار

از آنچه در معناى اصطلاحى عصمت ذكر شد روشن گرديد كه عصمت پيامبران امرى اختيارى است نه الزامى‌و اجبارى. يعنى با اينكه آنان توانايى انجام گناهان و معاصى را دارند امّا از انجام آن‌ها امتناع مى‌ورزند و دورى مى‌كنند. روايتى هم كه از امام صادق ۷ ذكر شد بيانگر همين نكته است. اما نبايد نقش توفيق و تسديد و الطاف سبحانى را در اين زمينه ناديده گرفت. بايد دانست كه خيلى از پيش زمينه‌هاى عصمت توسط خداوند سبحان در پيامبران ايجاد مى‌شود.

۴٫ مقدّمات عصمت

۴ـ۱٫ معرفت

معرفت و آگاهى نقش اساسى در عصمت دارد. انسان وقتى از حقيقت و واقعيّت چيزى، آگاه مى‌شود و همه آثار و پيامدهاى آن را كامل و صحيح مى‌شناسد؛ ـ به ويژه اگر اين معرفت و شناخت نسبت به همه آثار دنيوى و اخروى آن به صورت عيان و مشاهده و يقين كامل باشد؛ و آدمى همه آثار خوب و بد آن را در دنيا و آخرت، نسبت به خود و ديگران مشاهده كرده، همه را با تمام وجود خويش احساس كند؛ ـ آيا چنين انسانى در اعمال خويش تأمل نمى‌كند؟ و با آگاهى از سرانجام هول‌انگيز آن، باز هم به انجام آن مى‌انديشد؟ آيا انسان خردپيشه آگاهانه لب به زهر كشنده مى‌زند؟! يا با داشتن يقين به فرجام دردناك خودكشى، به آن اقدام مى‌كند؟!

با توجّه به اين نكته و نيز با توجّه به گستره علم و آگاهى پيامبران و معرفت كامل آنان نسبت به حقايق دنيا و آخرت، و نيز شناخت كامل آن‌ها نسبت به آثار اشيا و اعمال در جهان هستى؛ آيا ممكن است باز هم به سوى گناه رفته يا حتّى به آن فكر كنند؟! ما انسانها از عالم آخرت و رويدادهاى آن بى خبريم، امّا پيامبران از آن كاملاً آگاهند. ناآگاهى و غفلت ما از آن يكى از عوامل انحراف و عصيان ما است، و اگر آنجا را مى‌ديديم عصيان نمى‌كرديم و سراغ گناه نمى‌رفتيم. اميرمؤمنان ۷ مى‌فرمايد :

فَإِنَّكُمْ لَوْ قَدْ عَايَنْتُمْ مَا قَدْ عَايَنَ مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ وَ لَكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ مَا قَدْ عَايَنُوا وَ قَرِيبٌ مَا يُطْرَحُ الْحِجَاب.

 

پس همانا شما اگر به عيان مى‌ديديد آن را كه مردگان از شما به عيان ديدند به يقين ناله مى‌كرديد و سست مى‌شديد و گوش فرا مى‌داديد و فرمان مى‌برديد امّا آنچه آن‌ها به عيان ديدند از شما پوشيده است و زود باشد كه پرده برداشته شود.

بنابراين تأثير علم و شناخت در عصمت و امتناع از معاصى روشن است و هيچ ترديدى در آن نيست درباره علم پيامبران و چگونگى عالم شدن آنان در مباحث بعدى بحث خواهيم كرد.

۴ـ۲٫ تقوا و پارسايى

تقوا و پارسايى و اطاعت از اوامر و دستورهاى الهى و پرهيز از گناهان، راه اطاعت و اجتناب از بديها را براى انسان هموار مى‌سازد. همان گونه كه عصيان و ارتكاب گناهان موجب مى‌شود راه معاصى ديگر به روى انسان باز شود و انسان به آسانى مرتكب آن‌ها شود. امام رضا ۷ مى‌فرمايد :

الصَّغَائِرُ مِنَ الذُّنُوبِ طُرُقٌ إِلَى الْكَبَائِرِ وَ مَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ فِي الْقَلِيلِ لَمْ يَخَفْهُ فِي الْكَثِير.

 

گناهان كوچك راههايى هستند به سوى گناهان بزرگ. كسى كه از خدا در گناه كم نترسد در گناه زياد از او نخواهد ترسيد.

تقوا و پارسايى علاوه بر اينكه به طور مستقيم انسان را از گناه نگاه مى‌دارد به صورت غير مستقيم نيز عصمتى براى انسان مى‌آورد. زيرا به واسطه تقوا و اطاعت از خدا چشم دل انسان باز مى‌شود و بر دانش و معرفت او افزوده مى‌شود و اين ـ همان گونه كه گفتيم ـ از عوامل مهم عصمت به شمار مى‌رود. خداى تعالى مى‌فرمايد :

وَإِنْ تُـطِـيعُوهُ تَهْتَدُوا.

 

واگر از او فرمان بريد هدايت پيدا مى‌كنيد.

إِنْ تَتَّـقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً.

 

اگر از خدا تقوا كنيد براى شما اسباب تمييز قرار مى‌دهد.

۴ـ۳٫ دورى از شيطان

شيطان و اغواى او از عوامل مهم ارتكاب گناه و نسيان و لغزش آدمى است. بديهى است كسى كه از نفوذ شيطان دور باشد از برخى گناهان و لغزشها عصمتى خواهد يافت. عدم نفوذ شيطان در پيامبران الهى به اعتراف خود او روشن و بديهى است. خداى سبحان مى‌فرمايد :

فَبِعِزَّتِک لاَُغْوِيَـنَّهُمْ أَجْمَعِـين الاَّ عِبَادکَ مِنْهُم المخلَصِين.

 

پس به عزّت تو به يقين همه آن‌ها را اغوا خواهم كرد جز بندگانت را از جمله بندگان مخلص را.

در اينكه پيامبران الهى از مصاديق بارز مخلصين هستند هيچ شكّ و ترديدى نيست.

۴ـ۴٫ طينت پاك و اصلاب و ارحام پاكيزه و تغذيه مناسب

آب و خاك و تغذيه مناسب و محيط زندگى در روح و جسم انسانى بى تأثير نيست. تأثير سلامت روح و جسم هم در كردار و رفتار آدمى معلوم و روشن است. روايات فراوانى از اهل بيت : در تأثير غذا و ميوه و كردار انسان در روشنايى يا تاريكى و قساوت دل او به دست ما رسيده است. به عنوان مثال از آثار انار، حيات قلب و روشنايى روح و دورى از شيطان ذكر شده است. اميرمؤمنان ۷ مى‌فرمايد :

فِي كُلِّ حَبَّةٍ مِنَ الرُّمَّانِ إِذَا اسْتَقَرَّتْ فِي الْمـَعِدَةِ حَيَاةٌ لِلْقَلْبِ وَ أَمَانٌ لِلنَّفْسِ مَنْ مَرَضِ وَسْوَاسِ الشَّيْطَانِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً.

 

در هر دانه‌اى از انار وقتى در معده مستقرّ شود حيات روح و چهل روز امان براى نفس از مرض وسوسه شيطان وجود دارد.

خداى سبحان از آغاز عنايت خاصّى به فرستادگان خويش دارد. و اين توجّه در خلقت آن‌ها لحاظ شده، و آنان را از طينتى ويژه آفريده و در صُلب‌ها و رَحِم‌هاى پاكيزه قرار داده است. امام زين العابدين ۷ مى‌فرمايد :

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ النَّبِيِّينَ مِنْ طِينَةِ عِلِّيِّينَ قُلُوبَهُمْ وَ أَبْدَانَهُمْ وَ خَلَقَ قُلُوبَ الْمـُومِنِينَ مِنْ تِلْکَ الطِّينَةِ وَ جَعَلَ خَلْقَ أَبْدَانِ الْمـُومِنِينَ مِنْ دُونِ ذَلِك.

 

همانا خداوند متعال روح و بدن‌هاى پيامبران را از طينت عليّين آفريد و روح‌هاى مؤمنين را هم از آن طينت آفريد و خلق بدن‌هاى مؤمنين را از قسمت پايين آن قرار داد.

و امام صادق ۷ تصريح مى‌كند كه خداوند متعال همه پيامبران را از نسل پيامبران قرار داد و آنان را در اصلاب و ارحام پاكيزه جاى داد و هيچگاه كارهاى ناشايست جاهليّت دامن آنان را آلوده نكرد.

مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً قَطُّ مِنْ غَيْرِ نَسْلِ الْأَنْبِيَاء… طُهِّرُوا فِي الْأَصْلَابِ وَ حُفِظُوا فِي الْأَرْحَامِ لَمْ يُصِبْهُمْ سِفَاحُ الْجَاهِلِيَّةِ وَ لَا شَابَ أَنْسَابَهُم.

 

خداوند هيچ پيامبرى را از نسل غير پيامبران مبعوث نكرد… پيامبران در اصلاب پاك بودند و در رحم‌ها محافظت شدند و بى عفتى زمان جاهليّت به آنان نرسيد و نسب آن‌ها در هم نياميخت.

تأثير پاكيزگى و خلوص طينت و آب و گل انسان و پالودگى او در اصلاب و ارحام در دورى او از گناهان و زشتيها قابل ترديد نيست.

حضرت در ادامه همين حديث دليل اين امر را نيز روشن كرده، مى‌فرمايد:

اخْتَارَ مِنْ وُلْدِ آدَمَ أُنـَاساً طَهَّرَ مِيلَادُهُمْ وَ طَيَّبَ أَبْدَانهُمْ وَ حَفِظَهُمْ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ أَخْرَجَ مِنْهُمُ الْأَنْبِيَاءَ وَ الرُّسُلَ فَهُمْ أَزْكَى فُرُوعِ آدَمَ. فَعَلَ ذَلِکَ لَا لِأَمْرٍ اسْتَحَقُّوهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَكِنْ عَلِمَ اللَّهُ مِنْهُمْ حِينَ ذَرَأَهُمْ أَنَّهُمْ يُطِيعُونَهُ وَ يَعْبُدُونَهُ وَ لَا يُشْرِكُونَ بِهِ شَيْئاً فَهَوُلَاءِ بِالطَّاعَةِ نَالُوا مِنَ اللَّهِ الْكَرَامَةَ وَ الْمـَنْزِلَةَ الرَّفِيعَةَ عِنْدَه.

 

خداوند از فرزندان آدم انسانهايى را برگزيد، ولادت آن‌ها را پاك كرد و بدن هايشان را پاكيزه گرداند و آنان را در صلب‌هاى مردان و رحم‌هاى زنان محافظت كرد و از آن‌ها پيامبران و رسولان را بيرون آورد، پس آنها پاكيزه‌ترين شاخه‌هاى آدم هستند. اين كارها را نه به خاطر استحقاقشان از خداى متعال برايشان انجام داد ولى خدا آنگاه كه آنان را آفريد اطلاع داشت كه اطاعتش خواهند كرد وعبادتش خواهند نمود و چيزى را شريك او قرار نخواهند داد پس آنان به اطاعت از خدا، به اين كرامت و مقام والا نزد خدا رسيدند.

پس آنان پيش از آنكه به دنيا بيايند مورد توجّه حضرت حق بودند و خداى سبحان به جهت آنكه آنان از ساير بندگانش در اطاعت او مقدّم بودند؛ مقام نبوّت و رسالت را فقط به آنان عطا فرموده؛ و همواره آنان را در همه حالات مورد توجّه و محافظت و حمايت خويش قرار داده است.

۵٫ انواع عصمت

عصمت را مى‌توان ـ با توجّه به متعلّق آن ـ به عصمت از گناه و عصمت از سهو ونسيان و لغزش و عصمت از هر گونه آلودگى و پليدى در اصلاب و ارحام تقسيم كرد.

همان گونه كه گفتيم پيامبران از همه گونه‌هاى عصمت برخوردار بودند و در تمام حالات خويش به لطف و عنايت الهى از هر گونه پليدى و زشتى و سهو و نسيان و گناه پاك بودند.

بدين ترتيب روشن مى‌شود كه آنان در اخذ وحى و حفظ و تبليغ آن ـ چنان كه خواهيم گفت ـ از هر گونه سهو و نسيان و پيروى از هواى نفس و نفوذ شيطان مصون بودند. و البتّه روح القدس نيز در عصمت آنان سهم عظيم داشته است كه در بخش‌هاى آينده به آن اشاره خواهيم كرد.

۶٫ لزوم عصمت پيامبران

در ادامه اين مبحث خواهيم گفت كه پيامبران الهى حجّتهاى مطلق خداوند سبحان بر آفريدگان او هستند. حجّت يعنى دليل و برهان. بنابراين كسى كه از زشتى وپليدى و گناه دور نباشد؛ چگونه مى‌تواند حجّت مطلق الاهى بر خلق باشد؟ به همين جهت است كه امام رضا ۷ رسولان الهى را معصوم و مصون از هر گونه خطا و لغزش مى‌داند؛ و حجّيّت و شاهد بودن آن‌ها را بر خلق از علوم و حكمتهاى سرشارى مى‌داند كه در قلبهاى آن‌ها جاى دارد :

إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ لِذَلِکَ وَ أَوْدَعَ قَلْبَهُ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ وَ أَلْهَمَهُ الْعِلْمَ إِلْهـَاماً فَلَمْ يَعْيَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَ لَا يُحَيَّرُ فِيهِ عَنِ الصَّوَابِ، وَ هُوَ مَعْصُومٌ مُوَيَّدٌ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ قَدْ أَمِنَ الْخَطَايَا وَ الزَّلَلَ وَ الْعِثَارَ يَخُصُّهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِکَ لِيَكُونَ حُجَّتَهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِه.

 

همانا بنده آنگاه كه خدا او را براى امور بندگانش برمى گزيند سينه او را براى اين امر فراخ مى‌كند و در قلب او چشمه‌هاى حكمت را به وديعه مى‌گذارد و علم را به او الهام مى‌كند پس بعد از آن در هيچ جوابى فرو نمى‌ماند و از حق در تحيّر نمى‌شود. و او معصوم و مؤيّد و موفّق و مورد تسديد الهى است از خطاها و لغزش‌ها و ليز خوردن‌ها در امان است. خداوند او را به اين امور اختصاص داده است تا حجّت او بر بندگانش و گواه او بر خلقش باشد.

از سوى ديگر ـ چنان كه خواهيم گفت ـ پيامبران الهى تنها كسانى هستند كه از سوى خداى تعالى براى رساندن اخبار و وحى الهى به مردم انتخاب شده‌اند. پس آنان بايد از هرگونه سهو و نسيان و هواى نفس و نفوذ شيطان وغفلت، معصوم و مصون باشند؛ تا بتوانند اخبار الهى را بدون هيچگونه تصرّفى به مردم ابلاغ كنند.

در درسهاى پيشين گفتيم كه يكى از اهداف مهمّ پيامبران الهى اتمام حجّت بر بندگان الهى است. بديهى است چنين شخصيّتى بايد از هر جهت سالم و صالح بوده و در علم و تقوا و عمل به احكام الهى و خوى‌هاى نيكو، از همه بندگان برتر باشد. امام صادق ۷ مى‌فرمايد :

إِنَّ اللَّهَ لَا يَجْعَلُ حُجَّةً فِي أَرْضِهِ يُسْأَلُ عَنْ شَيْءٍ فَيَقُولُ لَا أَدْرِي.

 

همانا خداوند كسى را در روى زمين حجّت قرار نمى‌دهد كه از چيزى سؤال شود و بگويد: نمى‌دانم.

ونيز مى‌فرمايد :

أَ تَرَى مَنْ جَعَلَهُ اللَّهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِهِ يَخْفَى عَلَيْهِ شَيْءٌ مِنْ أُمُورِهِمْ؟!

 

آيا مى‌گويى: خداوند كسى را كه حجّت بر خلقش قرار داده چيزى از امور آن‌ها بر او پوشيده مى‌ماند؟!

درست به همين جهت است كه رسول خدا ۹ بعد از آنكه پيامبران را حجّتهاى خدا معرفى مى‌كند؛ مى‌فرمايد: آنان به وحى الهى عمل مى‌كنند :

إِنَّمَا الْأَنْبِيَاءُ حُجَجُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ النَّاطِقُونَ بِكِتَابِهِ الْعَامِلُونَ بِوَحْيِه.

 

همانا پيامبران حجّت‌هاى خدا بر روى زمين و سخنگويان كتابش و عمل كنندگان به وحى او هستند.

البتّه پيش تر گفتيم كه پيامبران حجّت‌هاى ظاهرى خداوند بر بندگان اويند؛ و عقل حجّت باطنى است؛ كه اين دو به كمك همديگر حجّت را بر خلق تمام مى‌كنند. بنابراين هيچكدام به تنهايى نمى‌توانند حجّت كامل و كافى باشند.

چكيده درس نهم

ويژگيهاى پيامبران الهى امورى هستند كه پيامبران حتماً بايد آن‌ها را داشته باشند. ولى لزومى‌ندارد كه ديگران آن‌ها را نداشته باشند.

عصمت در لغت به معناى امساك و منع و حفظ است و در لسان شرع امتناع از هر گونه گناه و زشتى و پليدى و مصون بودن از هر گونه سهو و نسيان و غفلت است.

عصمت در پيامبران بدين معنا نيست كه آن‌ها ديگر توان هيچ گناهى را ندارند. بلكه آنان با اينكه توان گناه را دارند، مرتكب آن نمى‌شوند.

علم و آگاهى تأثير فراوانى در دورى از گناه و معاصى دارد.

تقوا و پارسايى علاوه بر اينكه مستقيماً موجب دورى از گناه مى‌شود به صورت غير مستقيم و با فزونى بخشيدن به معرفت و آگاهى آدمى، عصمت و پرهيزكارى مى‌آورد.

دورى از شيطان هم زمينه ديگرى است براى تحقّق ملكه عصمت.

پاكى طينت و خمير مايه وجود انسان و جاى گرفتن در اصلاب و ارحام پاكيزه و قرار گرفتن در محيط‌هاى سالم و استفاده از غذاهاى مناسب و سلامت روح و جسم تأثير فراوانى در آلوده نشدن به بديها و زشتيها دارد.

چون پيامبران حجّتهاى الهى و حاملان وحى اند پس بايد معصوم باشند.

پيامبران حجّتها و برهانهاى مطلق خداوند بر آفريده‌هاى اويند؛ كه با بودن آن‌ها در ميان مردم حجّت الهى بر آن‌ها از تمام جهات تمام مى‌گردد.

سؤالات

۱٫ مراد از ويژگيهاى پيامبران چيست؟

۲٫ معناى لغوى و اصطلاحى «عصمت» را بنويسيد.

۳٫ رابطه عصمت و اختيار را تبيين كنيد.

۴٫ مقدّمات عصمت را نام ببريد.

۵٫ نقش معرفت در «عصمت» را توضيح دهيد.

۶٫ انواع عصمت ـ با توجه به متعلّق آن ـ را نام ببريد.

۷٫ لزوم عصمت پيامبران را اثبات كنيد.

 

 

 

 

 

 



 

 

 

 

 

ويژگى‌هاى پيامبران (علم)

 

 

 

 

اشاره :

از دانشجو انتظار مى‌رود كه پس از مطالعه اين درس راههاى عالم شدن پيامبران الاهى را بداند و با حدود علم ايشان آشنا شود.

 

 

 

 

علم پيامبران از جهات گوناگون مورد بحث و بررسى است :

الف: علم آن‌ها تعليمى و كسبى نيست بلكه علم وهبى و عطيّه پروردگار است.

ب: توارث علوم انبيا

ج: حدود علم انبيا

د: رابطه علم و حجّت بودن

ه : رابطه علم و عصمت

و: رابطه علم و قدرت و معجزه

درباره موضوع چهارم و پنجم در مبحث «عصمت پيامبران» به اجمال سخن گفتيم. موضوع ششم نيز در مبحث «راه‌هاى شناخت پيامبران» بررسى خواهد شد. اينك به سه مسأله آغازين مى‌پردازيم.

۱٫ راه عالم شدن پيامبران

در روايات به صراحت بيان شده است كه خداوند متعال علم را به آن بزرگواران الهام كرده و در قلب آن‌ها قرار مى‌دهد و يا به آن‌ها تلقين مى‌شود. امام رضا ۷ مى‌فرمايد :

إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ لِذَلِکَ وَ أَوْدَعَ قَلْبَهُ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ وَ أَلْهَمَهُ الْعِلْمَ إِلْهـَاماً فَلَمْ يَعْيَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَ لَا يُحَيَّرُ فِيهِ عَنِ الصَّوَابِ.

 

همانا بنده آنگاه كه خدا او را براى امور بندگانش برمى گزيند سينه او را براى اين امر فراخ مى‌كند و در قلب او چشمه‌هاى حكمت را به وديعه مى‌گذارد و علم را به او الهام مى‌كند پس بعد از آن در هيچ جوابى فرو نمى‌ماند و از حق در تحيّر نمى‌شود.

و در حديثى ديگر آمده است كه روزى تعدادى از يهوديان بر امام صادق ۷ وارد شده، مسائلى را طرح كردند و از جمله مى‌گفتند كه پيامبران و اولاد آنان بدون اينكه استادى ببينند ،ياد مى‌گيرند؛ و علم به آن‌ها تلقين مى‌شود. آيا شما هم اينگونه هستيد؟ امام موسى بن جعفر ۸ مى‌گويد: من در آن روز پنج سال بيشتر نداشتم؛ حضرت مرا پيش خوانده، دعايى خواند. سپس به آنان فرمود: هر چه به ذهنتان مى‌آيد از او سؤال كنيد. آنان گفتند: او خردسال است و چيزى نمى‌فهمد. گفتم: براى ياد گرفتن سؤال كنيد؛ نه براى مشتبه كردن امور براى او.

قَالُوا: فَإِنَّ الْأَنْبِيَاءَ وَ أَوْلَادَهُمْ عَلِمُوا مِنْ غَيْرِ تَعْلِيمٍ وَ أُوتُوا الْعِلْمَ تَلْقِيناً….

فَهَلْ أُوتِيتُمُ ذَلِكَ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ۷ : ادْنُهْ يَا مُوسَى، فَدَنَوْتُ فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَى صَدْرِي ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ أَيِّدْهُ بِنَصْرِکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، ثُمَّ قَالَ: سَلُوهُ عَمَّا بَدَا لَكُمْ.

قَالُوا: وَ كَيْفَ نَسْأَلُ طِفْلًا لَا يَفْقَهُ؟

قُلْتُ: سَلُونِي تَفَقُّهاً وَ دَعُوا الْعَنَت.

 

گفتند: همانا پيامبران و فرزندان آن‌ها بدون آموزش دانا شده‌اند و دانايى را به تلقيـن داده شده‌اند… آيا شما هم اين علـم را داده شده‌ايـد؟ امـام صادق ۷ فرمود: اى موسى پيش بيا. پس من جلو رفتم و حضرت دست خويش را بر سينه من كشيد و آنگاه فرمود: خداوندا به نصرت خويش ياريش كن به حقّ محمّد و آل او. سپس فرمود: از هر چيزى كه مى‌خواهيد سؤال كنيد.

گفتند: چگونه از كودكى كه چيزى نمى‌داند سؤال كنيم؟

گفتيم: براى فهم و يادگيرى سؤال كنيد و مشتبه كردن امر بر او را رها سازيد.

در مورد توارث علم پيامبران نيز حديثى از امام باقر ۷ نقل شده است كه پيامبران به هنگام رحلت، علم و ايمان و اسم اكبر و ميزان علم و آثار نبوّت را به پيامبر بعدى و يا وصىّ خودشان منتقل مى‌كردند.

فَلَمَّا انْقَضَتْ نُبُوَّةُ آدَمَ ۷ وَ اسْتَكْمَلَ أَيَّامَهُ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَنْ يَا آدَمُ قَدِ انْقَضَتْ نُبُوَّتُکَ وَ اسْتَكْمَلْتَ أَيَّامَکَ فَاجْعَلِ الْعِلْمَ الَّذِي عِنْدَکَ وَ الْإِيمَانَ وَ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ مِيرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ فِي الْعَقِبِ مِنْ ذُرِّيَّتِکَ عِنْدَ هِبَةِ اللَّهِ فَإِنِّي لَنْ أَقْطَعَ الْعِلْمَ وَ الْإِيمَانَ وَ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ آثَارَ النُّبُوَّةِ مِنَ الْعَقِبِ مِنْ ذُرِّيَّتِکَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ لَنْ أَدَعَ الْأَرْضَ إِلَّا وَ فِيهَا عَالِمٌ يُعْرَفُ بِهِ دِينِي.

 

آنگاه كه نبوّت آدم ۷ به پايان رسيد و روزهايش را به اتمام رساند خداوند متعال به او وحى كرد كه: اى آدم، نبوّت تو تمام شد و روزهايت به سر آمد پس علمى كه نزد توست و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم وآثار علم نبوّت را در هبة الله قرار ده كه از فرزندان و اعقاب تو است، پس همانا من علم و ايمان و اسم اكبر و آثار نبوّت را از فرزندان اعقاب تو تا روز قيامت قطع نخواهم كرد و زمين را بدون عالمى كه به واسطه او دينم شناخته شود، رها نخواهم كرد.

اين امر همواره تداوم يافته تا اينكه همه علوم پيامبران اكنون در پيش حضرت حجّت عجل الله تعالى فرجه الشريف گرد آمده است.

يكى از علومى‌كه به توارث از پيامبران پيشين به پيامبران و اوصياى پسين منتقل مى‌شود. علم اسماء است كه خداوند متعال آن را به حضرت آدم ۷ تعليم فرموده بود و با آن بر فرشتگان اتمام حجت فرمود. ظاهر حديث ياد شده نيز به اين امر دلالت دارد. علاوه بر اينكه در حديثى ديگر نيز ـ كه نظير حديث ياد شده است ـ به اين امر تصريح شده است. امام باقر ۷ مى‌فرمايد :

فَلَمَّا دَنَا أَجَلُ آدَمَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنْ يَا آدَمُ: إِنِّي مُتَوَفِّيکَ وَ رَافِعُ رُوحِك….

فَأَوْصِ إِلَيْهِ وَ سَلِّمْ إِلَيْهِ مَا عَلَّمْتُکَ مِنَ الْأَسْمَاءِ والإسْمَ الأعظَمَ فَاجْعَلْ ذلِک في تَابُوتٍ فَإِنِّي أُحِبُّ أَنْ لَا يَخْلُوَ الْأَرْضُ مِنْ عَالِمٍ يَعْلَمُ عِلْمِي وَ يَقْضِي بِحُكْمِي أَجْعَلُهُ حُجَّةً لِي عَلَى خَلْقِي.

 

آنگاه كه اجل آدم نزديك شد خداوند به او وحى كرد كه: اى آدم من تو راقبض روح مى‌كنم و روحت را بالا مى‌برم… پس به او وصيّت كن و اسم‌ها و اسم اعظم كه به تو تعليم كردم به او واگذار كن و آن را در تابوتى قرار ده كه من دوست دارم زمين از عالمى كه علم مرا مى‌داند و به حكم من داورى مى‌كند، خالى نماند. من او را حجّت خويش بر خلقم قرار مى‌دهم.

۲٫ حدود علم پيامبران

روشن است كه پيامبران از جهت علمى در يك درجه نيستند. برخى از آن‌ها در علم و معرفت بر برخى ديگر برترى دارند. به عنوان مثال از امام صادق ۷ نقل شده است كه خداوند متعال اسم اعظم را هفتاد و سه حرف قرار داد و از آن بيست و پنج حرف به حضرت آدم و بيست و پنج حرف به حضرت نوح و هشت حرف به حضرت ابراهيم و چهار حرف به حضرت موسى و دو حرف به حضرت عيسى و هفتاد و دو حرف به حضرت محمّد ۶ آموخت.

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ اسْمَهُ الْأَعْظَمَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً فَأَعْطَى آدَمَ مِنْهَا خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ حَرْفاً. وَ أَعْطَى نُوحاً مِنْهَا خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ حَرْفاً وَ أَعْطَى مِنْهَا إِبْرَاهِيمَ ثَمَانِيَةَ أَحْرُفٍ. وَ أَعْطَى مُوسَى مِنْهَا أَرْبَعَةَ أَحْرُفٍ وَ أَعْطَى عِيسَى مِنْهَا حَرْفَيْنِ. وَ كَانَ يُحْيِي بِهِمَا الْمَوْتَى وَ يُبْرِئُ بِهِمَا الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ. وَ أَعْطَى مُحَمَّداً اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً؛ وَ احْتَجَبَ حَرْفاً لِئَلَّا يُعْلَمَ مَا فِي نَفْسِهِ وَ يَعْلَمَ مَا فِي نَفْسِ الْعِبَادِ.

 

همانا خداوند متعال اسم اعظم را هفتاد و سه حرف قرار داد. بيست و پنج حرف از آن را به آدم داد. و به نوح هم بيست و پنج حرف عطا كرد. و به ابراهيم هشت حرف داد. و به موسى چهار حرف داد. و به عيسى دو حرف داد كه با آن دو مردگان را زنده مى‌كرد و كوران مادر زاد و پيسى را شفا مى‌داد. و به محمّد هفتاد و دو حرف داد و يكى را پوشاند تا آنچه در نفس اوست دانسته نشود و بداند آنچه در نفس بندگان است.

علاوه بر اينكه جريان حضرت خضر و حضرت موسى ۷ در قرآن كريم به صراحت دلالت دارد كه حضرت خضر چيزى مى‌دانست كه حضرت موسى از آن آگاهى نداشت. خداى تعالى مى‌فرمايد :

قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتـَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً.

 

موسى به او گفت: آيا تو را دنباله روى بكنم تا از آنچه رشد بوده و يادگرفتى به من ياد دهى.

و در اينكه پيامبران علم طبّ و نجوم را مى‌دانستند رواياتى آمده است.

 

و نيز در روايتى تصريح شده است كه پيامبران از زير عرش تا زير خاك، همه را مى‌شناسند. و اين كنايه از علوم فراوان آنهاست. امام باقر ۷ مى‌فرمايد :

إِنَّ فِي الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ… فَبِرُوحِ الْقُدُسِ يَا جَابِرُ عَرَفُوا مَا تَحْتَ الْعَرْشِ إِلَى مَا تَحْتَ الثَّرَى.

 

همانا در پيامبران و اوصيا پنج روح است… پس اى جابر به روح قدسى مى‌شناسند آن را كه زير عرش است تا زير خاك.

در حديثى ديگر از پيامبر گرامى اسلام نقل شده است كه ما پيامبران، پشت سرمان را همچون پيش رويمان مى‌بينيم. چشمهاى ما مى‌خوابد ولى دل ما نمى‌خوابد.

إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ : تَنَامُ عُيُونُنَا وَ لَا تَنَامُ قُلُوبُنَا وَ نَرَى مِنْ خَلْفِنَا كَمَا نَرَى مِنْ بَيْنِ أَيْدِينَا.

 

ما گروه پيامبران چشمانمان مى‌خوابد ولى قلبهايمان نمى‌خوابد از پشت سر مى‌بينيم همانطور كه از پيش رو مى‌بينيم.

و در حديثى ديگر آمده است كه علوم انبياء برتر و بيش تر از علوم همه مردم هم‌روزگار آنهاست امام رضا ۷ مى‌فرمايد :

إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ : يُوَفِّقُهُمُ اللَّهُ وَ يُوْتِيهِمْ مِنْ مَخْزُونِ عِلْمِهِ وَ حِكَمِهِ مَا لَا يُوْتِيهِ غَيْرَهُمْ فَيَكُونُ عِلْمُهُمْ فَوْقَ عِلْمِ أَهْلِ زَمَانِهِم.

 

همانا پيامبران و امامان : را خداوند توفيق داده واز علم مخزون و حكمت هايش به اندازه‌اى به آن‌ها داده است كه به غير آن‌ها نداده است پس علم آن‌ها بالاتر از علم اهل زمانشان است.

البتّه اين امر در حالت كلى درست و صحيح است كه همه پيامبران علومشان بالاتر و بيش تر از علوم اهل زمانشان باشد. ولى ممكن است خداوند متعال در موردى خاصّ به شخص يا موجودى ديگر علمى را عطا كند كه به پيامبرش عطا نفرموده است. البتّه اين امر حكمت و مصلحتى دارد. به عنوان مثال در مورد حضرت سليمان نقل شده است كه حضرت سليمان زبان پرندگان را مى‌دانست. و آنگاه كه هُدهُد را در ميان پرندگان نديد، بر او خشم گرفته، به مرگش تهديد كرد؛ مگر اينكه برهانى آشكار بر نبودن خويش بياورد. و خشم سليمان از آن جهت بود كه هُدهُد آب ياب او بود. و آگاهى‌يى داشت كه به حضرت سليمان عطا نشده بود. با اين كه باد و مورچه‌ها و انس و جن و شياطين همه فرمانبرش بودند، ولى محلّ آب را زير هوا نمى‌دانست.

إِنَّ سُلَيَْمانَ بْنَ دَاوُدَ قَالَ لِلْهُدْهُدِ حِينَ فَقَدَهُ وَ شَكَّ فِي أَمْرِهِ: (فَقالَ مالِىَ لا أَرى الهُـدْهُـدَ أَمْ كانَ مِنَ الغائِـبِينَ) فَقَدَهُ فَغَضِبَ عَلَيْهِ فَقَالَ : (لاَُعَـذِّبَنَّـهُ

عَذاباً شَدِيداً أَوْ لاََذبَحَـنَّهُ أَوْ لَيَأْتِـيَـنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ) وَ إِنَّمَا غَضِبَ لِأَنـَّهُ كَانَ يَدُلُّهُ عَلَى الْمـَاءِ، فَهَذَا؛ وَ هُوَ طَائِرٌ قَدْ أُعْطِيَ مَا لَمْ يُعْطَ سُلَيَْمانُ وَ قَدْ كَانَتِ الرِّيحُ وَ الـنَّمْلُ وَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ وَ الشَّيَاطِينُ وَ الْمـَرَدَةُ لَهُ طَائِعِينَ وَ لَمْ يَكُنْ يَعْرِفُ الْمـَاءَ تَحْتَ الْهـَوَاءِ وَ كَانَ الطَّيْرُ يَعْرِفُه.

 

سليمان بن داود وقتى هُدهُد را گم كرد و در امر او شك كرد «پس گفت : چگونه است كه هُدهُد را نمى‌بينم يا او از غايبان است». او را گم كرد وبر او غضب نمود و گفت: «به حتم او راعذاب شديد خواهم كرد يا ذبحش مى‌كنم يا اينكه دليلى آشكار برايم بياورد». دليل غضب او اين بود كه هُدهُد او را به آب راهنمايى مى‌كرد. پس اين پرنده‌اى است كه چيزى به او داده شده است كه به سليمان داده نشده است در حالى كه باد، مورچگان، انس، جن، شياطين و گردن كشان از او فرمان مى‌بردند امّا او محلّ آب در زير هوا را نمى‌دانست و پرنده آن را مى‌شناخت.

پس هيچ امتناعى ندارد كه خداوند متعال در موردى خاصّ علمى را به پيامبرش به جهت حكمتى خاص عطا نكند؛ ولى به شخص يا موجودى ديگر عطا كند. البتّه روشن است حتّى اين مورد خاصّ نيز به گونه‌اى نيست كه حجّيّت پيامبر الهى زير سؤال برود و بر عصمت و نبوّت او خدشه وارد شود.

درباره حدود علم پيامبران نيز پيش تر گفتيم كه خداوند متعال هيچ كسى را به پيامبرى مبعوث نمى‌كند جز آنكه عقل و خردش از همه بالاتر باشد.

همين طور در مورد علم پيامبران رواياتى وارد شده است كه خداوند متعال را دو گونه علم است. كه يكى را به پيامبران و فرشتگان تعليم مى‌دهد و ديگرى نزد او مخزون و مكنون است. و هيچ كسى از آن اطّلاع ندارد. امام صادق ۷ مى‌فرمايد :

إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ: عِلْمٌ مَكْنُونٌ مَخْزُونٌ لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ مِنْ ذَلِکَ يَكُونُ الْبَدَاءُ وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِيَاءَهُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ.

 

همانا خدا را دو علم هست: علمى پوشيده و مخزون كه جز او كسى آن را نمى‌داند و بدا از اين علم است و علمى كه به فرشتگان، رسولان و پيامبرانش تعليم داده است و ما آن را مى‌دانيم.

درباره اين «علم» در بحث «بداء» در كتاب عدل بيشتر توضيح داده شده است.

در بحث علم پيامبران نكته ديگرى نيز در خور توجّه است؛ و آن اينكه پيامبران گواهان امم خويش‌اند. و روشن است كه گواهى و شهادت وقتى درست است كه شخص شاهد حضور داشته و مورد ادّعا را شهود كرده باشد. بديهى است كه اين امر هم ارتباط مستقيم با علم پيامبران و حدود آن دارد.

چكيده درس دهم

 علوم پيامبران الهى كسبى نيست بلكه خداوند متعال علومى را به آن‌ها الهام كرده و در قلب آن‌ها قرار مى‌دهد و به آنان تلقين مى‌نمايد. علاوه بر اين علومى‌هم براى آنها به توارث منتقل مى‌شود و پيامبران پسين وارث علوم پيامبران پيشين مى‌شوند.

 پيامبران الهى از نظر علم درجات و مراتب متفاوت دارند.

 آنان از زير عرش گرفته تا زير كره خاكى همه را به واسطه روح القدس آگاهى پيدا مى‌كنند.

 آنان پشت سرشان را چون پيش رو مى‌بينند و خواب در دلهاى آن‌ها وارد نمى‌شود.

 علم پيامبران بالاتر و برتر از علوم همه اهل زمانشان است. ولى ممكن است در موردى خاصّ به جهت حكمتى خاصّ خداوند متعال به شخصى يا موجودى علمى را عطا كند؛ كه به پيامبرش آن را نداده باشد.

 علم خداوند متعال دو گونه است كه يكى از آن را حتّى پيامبران هم نمى‌دانند و امور بدائى از آن گونه است.

سؤالات

۱٫ امتياز علم پيامبران نسبت به ساير بندگان خدا چيست؟

۲٫ چند مورد از راههاى انتقال علم الاهى به پيامبران را بنويسيد.

۳٫ يكى از علومى را كه از پيامبران پيشين به پيامبران و اوصياء پسين به ارث مى‌رسد نام ببريد.

۴٫ آيا درجات علمى پيامبران متفاوت است؟ اين موضوع را با توجّه به حديث امام صادق ۷ در مورد اسم اعظم تبيين كنيد.

۵٫ در مورد «روح القدس» توضيح دهيد.

۶٫ آيا ممكن است درعصر يك پيامبر موجودى غير از او علمى داشته باشد كه آن پيامبر دارا نباشد؟ پاسخ خود را به آيات و روايات مستند كنيد.

۷٫ بر اساس روايات علم خدا دو گونه است. اين مطلب را تبيين فرماييد.

۸٫ رابطه گواه بودن پيامبران بر امّت با علم الاهى ايشان چيست؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 ساير ويژگيها

 

 

 

 

اشاره :

انتظار آن است كه دانشجو پس از مطالعه اين درس امور زير را نيك بداند :

ـ به برخى از پيامبران مقام امامت و وجوب طاعت نيز اعطا شده است.

ـ پيامبران گواهان امّتها هستند.

ـ پيامبران از جنس بشر و مرد هستند.

ـ خدا بر اساس حكمتهايى پيامبران خود را به امورى مبتلا مى‌سازد.

ـ رؤياى پيامبران همواره راست است.

ـ پيامبران داراى مكارم اخلاق هستند.

 

 

 

 

۱٫ امامت و وجوب طاعت پيامبران

اين بحث به تفصيل در كتاب «امامت» مورد بررسى قرار گرفته است. ولى به اجمال بايد دانست كه امامت و سلطنت و مقام امر و نهى و وجوب اطاعت به طور مطلق مقامى بس بلند و ارجمند است كه حتّى برخى از پيامبران الهى با وجود اينكه داراى مقام نبوّت و رسالت بوده‌اند حائز اين مقام نبودند. حضرت ابراهيم ۷ با اينكه از پيامبران اولوالعزم است بعد از مدّتها پيامبرى به اين مقام نايل گرديد. امام رضا ۷ مى‌فرمايد :

إِنَّ الْإِمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلَ ۷ بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَ الْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَة.

 

همانا امامت كه خداوند متعال خاص ابراهيم خليل ۷ كرد بعد از نبوّت و خليل بودن او در مرتبه سوم بود.

و امام صادق ۷ مى‌فرمايد :

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَجْعَلَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْيَاءَ (قَالَ إِنِّي جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً).

 

همانا خداوند متعال ابراهيم را به بندگى قبول كرد پيش از آنكه به او نبوّت عطا كند. و همانا خداوند او را نبوّت عطا كرد پيش از آنكه رسالت به او دهد. و همانا خداوند او را رسالت عطا كرد پيش از آنكه او را به خليل بودن قبول كند و خداوند او را به خليل بودن قبول كرد پيش از آنكه او را به امامت نايل كند. پس آنگاه كه همه اين امور را براى او جمع كرد فرمود : «من تو را براى مردم امام قرار دادم».

و به همين جهت است كه امام رضا ۷ مقام امامت را منزلت پيامبران و خلافت خدا دانسته است :

إِنَّ الْإِمَامَةَ هِيَ مَنْزِلَةُ الْأَنْبِيَاء… إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ وَ خِلَافَةُ الرَّسُولِ.

 

همانا امامت مقام پيامبران است… همانا امامت جانشينى خدا و جانشينى رسول است.

البتّه روشن است كه منظور منزلت برخى از پيامبران است؛ يعنى منزلتى است كه پيامبران به آن نايل شده‌اند. با وجود اين در امامان و اوصياى بعد از پيامبر خاتم نيز جارى شده است. ممكن است علّت آن، اين باشد كه خداى تعالى وقتى وجوب طاعت و فرمانبرى از پيامبران را طرح مى‌كند آن را با قيد «بإذن الله» همراه مى‌كند :

وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلّا لِـيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ.

 

ما هيچ رسولى نفرستاديم مگر اينكه به اذن خدا از او اطاعت شود.

اميرمؤمنان ۷ نزديكترين مردم را به پيامبران كسانى مى‌داند كه بيش تر از همه به دستورات آنان عمل مى‌كنند :

أقْرَبُ النّاسِ مِنَ الأنبِيَاءِ أعْمَلْهُم بِما أمَروا بِهِ.

 

نزديكترين مردم به پيامبران عمل كننده‌ترين آن‌ها به دستورات الهى هستند.

البتّه روشن است كه اوامر پيامبران گاهى همان دستوراتى است كه آن‌ها از خداوند متعال بر بندگانش مى‌آورند. و آن‌ها تنها نقش واسطه را ايفا مى‌كنند. و گاهى مقام امر به آن‌ها تفويض شده و امر خود آن‌ها امر خداوند متعال به شمار مى‌آيد كه از اين مقام تعبير به مقام «وجوب طاعت» مطلق و «امامت» شده است. براى اين نكته در بخش امامت توضيح بيشترى خواهد آمد.

۲٫ پيامبران گواهان امّتها

يكى از ويژگيهاى مهمّ پيامبران الهى اين است كه خداوند متعال آنان را گواهان امّتهايشان قرار داده است. و از اين ميان پيامبر گرامى اسلام گواه بر همه آنهاست.

وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِـيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَجِئْنا بِکَ شَهِـيداً عَلى هـؤُلاءِ.

 

و روزى كه در هر امّتى گواهى بر آن‌ها از خودشان مبعوث مى‌كنيم و تو را بر آنان گواه مى‌آوريم.

فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِـيدٍ وَجِئْنا بِکَ عَلى هـؤلاءِ شَهِـيداً.

 

پس چگونه است آنگاه كه از هر امّتى گواهى بياوريم و تو را بر آنان گواه مى‌آوريم.

پيامبر گرامى اسلام مى‌فرمايد: خداوند متعال هر گاه پيامبرى مبعوث مى‌كرد او را بر امّت خويش گواه و شاهد قرار مى‌داد.

كَانَ إِذَا بَعَثَ نَبِيّاً جَعَلَهُ شَهِيداً عَلَى قَوْمِه.

 

وقتى پيامبرى را مبعوث مى‌كند او را گواه بر قومش قرار مى‌دهد.

امام باقر ۷ مى‌فرمايد: گواهان بر مردم جز پيامبران و امامان كسى ديگر نيست.

لَا يَكُونُ شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ إِلَّا الْأَئِمَّةُ وَ الرُّسُل.

 

گواهان بر مردم نمى‌شوند مگر امامان و رسولان.

امام رضا ۷ هم شرح صدر و علم و عصمت را مقدمه لازم براى شهادت و گواهى بر خلق دانسته، مى‌فرمايد :

إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ لِذَلِکَ وَ أَوْدَعَ قَلْبَهُ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ وَ أَلْهـَمَهُ الْعِلْمَ إِلْهـَاماً فَلَمْ يَعْيَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَ لَا يُحَيَّرُ فِيهِ عَنِ الصَّوَابِ وَ هُوَ مَعْصُومٌ مُوَيَّدٌ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ قَدْ أَمِنَ الْخَطَايَا وَ الزَّلَلَ وَ الْعِثَارَ يَخُصُّهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِکَ لِيَكُونَ حُجَّتَهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِه.

 

همانا بنده آنگاه كه خدا او را براى امور بندگانش برمى گزيند سينه او را براى اين امر فراخ مى‌كند و در قلب او چشمه‌هاى حكمت را به وديعه مى‌گذارد و علم را به او الهام مى‌كند پس بعد از آن در هيچ جوابى فرو نمى‌ماند و از حق در تحيّر نمى‌شود. و او معصوم و مؤيّد و موفّق و مورد تسديد الهى است از خطاها و لغزش‌ها و ليز خوردن‌ها در امان است. خداوند او را به اين امور اختصاص داده است تا حجّت او بر بندگانش و گواه او بر خلقش باشد.

۳٫ مردانى از جنس بشر

از اوصاف و ويژگيهاى پيامبران الهى اين است كه خداوند متعال آنان را از جنس بشر قرار داده، و از ميان بشر نيز، همه پيامبرانش را از مردان انتخاب كرده است.

وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلّا رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ.

 

ما پيش از تو نفرستاديم مگر مردانى كه به آن‌ها وحى كرديم.

وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلّا رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ القُرى.

 

ما پيش از تو نفرستاديم مگر مردانى از اهل آبادى‌ها كه به آن‌ها وحى مى‌كرديم.

اين آيات ـ با توجه به آنچه تاريخ از پيامبران الهى نقل مى‌كند ـ نشان مى‌دهد كه خداوند متعال پيامبرانش را از ميان مردان انتخاب كرده، و از گروه زنان پيامبرى برنگزيده است. ولى به حكمت اين امر در آيات اشاره نشده است.

و در جواب كسانى كه از پيامبر نشدن فرشتگان سؤال مى‌كردند؛ مى‌فرمايد: اگر قرار بود آن فرستاده را از ميان فرشتگان انتخاب كنيم، او را هم به صورت مردى قرار مى‌داديم :

وَلَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً.

 

اگر او را فرشته‌اى قرار مى‌داديم قطعاً ]به شكل[ مردى قرار مى‌داديم.

ابن حجر در «فتح البارى» استدلال به آيه (إِنَّ اللّهَ آصْطَفاکِ) براى اثبات نبوّت

حضرت مريم را نقل كرده؛ و آن را ردّ مى‌كند و بعد مى‌گويد: از اشعرى نقل شده كه در ميان زنان عده‌اى پيامبر بودند. و ابن حزم آن‌ها را حواء و ساره و هاجر و أمّ موسى و آسيه و مريم دانسته است. و قرطبى ساره و هاجر را از آن‌ها ندانسته؛ سپس اختلاف آراى علماى اهل سنت را در اين باره ذكر كرده است.

 

از ميان علماى شيعه مرحوم قطب راوندى در كتاب «خرايج و جرايح» به اين

امر پرداخته و آن را ردّ كرده است. علامه مجلسى نيز در بحار از او نقل نموده است

 

پيامبر گرامى اسلام ۶ در جواب آنان كه مى‌گفتند خداوند چرا فرشته‌اى را نفرستاده است؛ فرمود چون حواسّ شما، فرشتگان را مشاهده نمى‌كند. واگر هم بر نيروى حواسّ شما افزوده مى‌شد كه آن‌ها را مشاهده كنيد باز هم آن‌ها را بايد به صورت بشر مشاهده مى‌كرديد تا سخن و مراد آن‌ها را متوجه شويد

 

البتّه روشن است كه اگر خداى تعالى پيامبرانش را از جنسى غير از جنس بشر خلق مى‌كرد تكليف براى بشر به اطاعت از آن‌ها سخت نمى‌شد و امتحان و ابتلا معنايش را از دست مى‌داد.

به همين جهت است كه خداى تعالى آنان را مانند انسانهاى معمولى قرار داده كه مى‌خورند و مى‌آشامند و در ميان مردم زندگى مى‌كنند و دچار مشكلات مى‌گردند و درد و رنج مى‌كشند. اين نه تنها براى بشر بلكه براى خود آن‌ها هم موجب كمال و افزونى درجات مى‌گردد. خداوند سبحان مى‌فرمايد :

وَما أَرْسَلْنا قَبْـلَکَ مِنَ المُرْسَلِـينَ إِلّا إِنَّـهُمْ لَيَـأْكُلُونَ الطَّعامَ وَيَـمْشُونَ فِي الأَسْواقِ.

 

ما پيش از تو رسولانى نفرستاديم مگر اينكه غذا مى‌خوردند و در بازارها راه مى‌رفتند.

۴٫ ابتلاى پيامبران

يكى از ويژگيهاى پيامبران صلوات الله عليهم شدّت ابتلاى آنان است. اصولاً براى هر كارى امتحانى مناسب با آن گرفته مى‌شود. و چون پيامبرى و رسالت مقامى والا است، ابتلاى آن نيز سخت‌تر خواهد بود. علاوه بر اينكه اگر پيامبران در رفاه و آسايش باشند و از زندگى بالايى بر خوردار باشند و امّتهايشان در تنگدستى و گرفتارى بسر برند؛ پيروى از پيامبران را بر نمى‌تابند. به همين جهت است كه امام صادق ۷ مى‌فرمايد: سخت‌ترين بلاها از آن پيامبران و بعد از آن‌ها براى كسانى است كه در مقامى فروتر از آن‌ها قرار دارند.

إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ.

 

شديدترين بلاها از ميان مردمان بر پيامبران است سپس آنان كه به دنبال آن‌ها هستند و بعد آنان كه در رتبه‌هاى بعدى قرار دارند.

امام باقر ۷ با تأكيد بر اين امر حكمت آن را بيان مى‌كند كه اين كار به خاطر آن است كه مردم با ديدن اين مشكلات آنان را از مقام بشرى فراتر نبرده، به درجه خدايى نرسانند؛ و به درجات خود آن بزرگواران نيز افزوده شود. با اين همه يادآورى مى‌كند كه خداوند متعال پيامبرانش را به چيزى كه نفرت‌انگيز و چندش‌آور شود، مبتلا نمى‌كند.

إِنَّ أَيُّوبَ مِنْ جَمِيعِ مَا ابْتُلِيَ بِهِ لَمْ تُنْتِنْ لَهُ رَائِحَةٌ وَ لَا قَبُحَتْ لَهُ صُورَةٌ وَ لَا خَرَجَتْ مِنْهُ مِدَّةٌ مِنْ دَمٍ وَ لَا قَيْحٌ وَ لَا اسْتَقْذَرَهُ أَحَدٌ رَآهُ وَ لَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ أَحَدٌ شَاهَدَهُ وَ لَا تَدَوَّدَ شَيْءٌ مِنْ جَسَدِهِ وَ هَكَذَا يَصْنَعُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِجَمِيعِ مَنْ يَبْتَلِيهِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ الْمـُكَرَّمِينَ عَلَيْه… إِنَّمَا ابْتَلَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْبَلَاءِ الْعَظِيمِ الَّذِي يَهُونُ مَعَهُ عَلَى جَمِيعِ النَّاسِ لِئَلَّا يَدَّعُوا لَهُ الرُّبُوبِيَّةَ إِذَا شَاهَدُوا مَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُوصِلَهُ إِلَيْهِ مِنْ عَظَائِمِ نِعَمِهِ تَعَالَى مَتَى شَاهَدُوهُ.

 

همانا ايوب با تمام ابتلاهايى كه به آن‌ها مبتلا شد بدنش متعفّن نشد و صورت وى زشت نگرديد و خون و خونابه از او مدّتى بيرون نيامد. و احدى با ديدن او از او تنفّر پيدا نكرد و با مشاهده او احدى به وحشت نيفتاد و چيزى از بدن او كرم نگذاشت. خداوند متعال با همه پيامبران و اولياى گراميش به هنگام ابتلايشان به همين صورت رفتار مى‌كند… همانا خداوند متعال ايّوب را به بلايى بزرگ مبتلا كرد بلايى كه با وجود آن بر همه مردم عظمت او سست گرديد تا با مشاهده او به اين حال ادعاى ربوبيّت براى او نكنند؛ وقتى كه خواست خدا را در رساندن نعمتهاى بزرگ به ايشان مشاهده مى‌كنند.

۵٫ صدق رؤيا

يكى ديگر از ويژگيهاى پيامبران الهى راست بودن رؤياى آنهاست. اميرمؤمنان ۷ از رؤياى پيامبران به «وحى» تعبير فرموده است :

رُوْيَا الْأَنْبِيَاءِ وَحْي.

 

رؤياى پيامبران وحى است.

و امام صادق ۷ در حديث مفضّل، حكمت مشتبه شدن رؤياهاى صادق و كاذب را اينگونه بيان مى‌كند كه اگر همه آن‌ها صادق بودند؛ همه مردم پيامبر مى‌شدند. و اگر همه دروغ بودند رؤيا هيچ سودى نداشت :

فَإِنَّهَا لَوْ كَانَتْ كُلُّهَا تَصْدُقُ لَكَانَ النَّاسُ كُلُّهُمْ أَنْبِيَاءَ وَ لَوْ كَانَتْ كُلُّهَا تَكْذِبُ لَمْ يَكُنْ فِيهَا مَنْفَعَة.

 

اگر همه رؤياها راست مى‌شد همه انسانها پيامبر مى‌شدند و اگر همه رؤياها كاذب مى‌شد رؤياها هيچ منفعتى نداشتند.

اصولاً خواب‌هاى دروغين بنابه روايات معصومان : آنهايى است كه معمولاً در آغاز خوابيدن ديده مى‌شود و همه آن‌ها از القائات شياطين است .

 

به همين جهت است كه رسول خدا ۶ خوابهايى را كه مربوط به رؤيت وى و اوصيايشان است صادق دانسته؛ و دليل آن‌ها را اين گونه بيان فرموده كه شيطان نمى‌تواند خود را به صورت ايشان و اوصيايش در آورد .

 

و ظاهرآ به همين جهت است كه رؤياى مؤمن جزئى از هفتاد جزء نبوّت شمرده شده است. زيرا وقتى همه رؤياهاى پيامبران صادق است و وحى به شمار مى‌آيد رؤياى صادق نيز نوعى وحى خواهد بود.

۶٫ اخلاق خوب

از ويژگيهاى مهمّ و اساسى پيامبران كه در تربيت و تبليغ دين الهى و دعوت به سوى آن تأثير فراوان دارد، اخلاق خوب پيامبران الهى است. كه كسى در آن ترديدى ندارد.

امام صادق ۷ يكى از ويژگيهاى پيامبران الهى را مكارم اخلاق شمرده و آن‌ها را عبارت مى‌داند از: يقين، قناعت، صبر، شكر، حلم، خوش خويى، سخاوت، غيرت، شجاعت و جوانمردى. در برخى روايات علاوه بر آن‌ها صداقت و امانت نيز، ياد شده است.

 

اميرمؤمنان ۷ نيز با بيان اينكه منشأ معاصى و گناهان و كارهاى زشت عبارت است از: حسد، حرص و طمع، شهوت و غضب؛ پيامبران را از اين چهار امر مبرّا دانسته‌اند.

 

ريشه مهمّ و منبع اساسى اخلاق از نظر روايات اهل بيت : دانش و خرد انسانى است. پس دانش و خرد هر اندازه فراتر رود اخلاق هم نيكوتر مى‌گردد. البتّه در اهداف و حكمت‌هاى بعثت پيامبران گفتيم كه دانش و خرد و اخلاق و تربيت هميشه با هم تعامل دارند و تا تربيت تحقّق نيابد و ادب افزوده نشود، ممكن نيست عقل و دانش هم تكامل يابد. و عكس آن هم صادق است. با وجود همه اينها امام باقر ۷ در حديث «جنود عقل و جهل»، همه خوى‌هاى نيك را از سپاهيان عقل شمرده و همه بديها و زشتيها و ناپسندى‌ها را از «سپاهيان جهل و نادانى» دانسته است. و بعد از ذكر همه آن‌ها مى‌فرمايد: سپاهيان عقل جز در پيامبران و اوصياى آنها و يا مؤمنانى كه دلشان با ايمان امتحان و آزمايش شده است، كامل نمى‌گردد. و در مؤمنان برخى از آن‌ها وجود دارد.

فَلَا تَجْتَمِعُ هَذِهِ الْخِصَالُ كُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَّا فِي نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ أَوْ مُوْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ، وَ أَمَّا سَائِرُ ذَلِکَ مِنْ مَوَالِينَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ فِيهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنُودِ حَتَّى يَسْتَكْمِلَ وَ يَنْقَى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِکَ يَكُونُ فِي الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مَعَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاء.

 

همه اين خصال كه لشگريان عقل هستند جمع نمى‌شود مگر در نبى يا وصىّ نبى يا مؤمنى كه قلب او با ايمان امتحان شده است و امّا ديگر دوستان ما پس هيچكدام از آن‌ها از داشتن بعضى از اين لشگريان خالى نخواهند بود تا اينكه اين خصال در او كامل شود و از لشگريان جهل پاك گردد، در اين هنگام در درجه بالا با پيامبران و اوصياء خواهد بود.

پس پيامبران الهى زير نظر خداوند سبحان به خوبى تربيت شده و به كمال رسيده و آن گاه به مقام نبوّت نايل شده‌اند. امير المؤمنين ۷ اين امر را در مورد پيامبر گرامى اسلام ۶ بيان مى‌كند كه رسول خدا ۶ تربيت يافته خداوند سبحان بود. و من ادب آموخته او ۶ و مؤمنان بركشيده و تربيت آموخته من.

به طور كلى هيچ پيامبرى را نمى‌توان يافت كه عزّت نفس و كرامت انسانى را مخدوش كرده باشد. همه پيامبران با زهد و پاكدامنى در ميان انسانها زيسته‌اند. وهيچ گاه با وجود علم و دانش سرشارى كه داشته‌اند؛ كبر و غرور به آنان راه نيافته و همواره با طوايف مختلف با گشاده رويى و مهربانى برخورد نموده‌اند. اميرمؤمنان ۷ خضوع و فروتنى آنان را اينگونه مى‌ستايد كه پيامبران از روى فروتنى گونه‌هاى خود را بر زمين مى‌نهادند و چهره‌هاى خويش را به خاك مى‌ماليدند و در برابر مؤمنان از خود فروتنى نشان مى‌دادند.

فَأَلْصَقُوا بِالْأَرْضِ خُدُودَهُمْ وَ عَفَّرُوا فِي التُّرَابِ وُجُوهَهُمْ وَ خَفَضُوا أَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُوْمِنِين.

 

طبيعى است كسى كه براى تربيت بندگان الهى مبعوث شده باشد؛ بى‌ترديد بايد تربيت يافته و كرامت نفس داشته و با بندگان الهى رفتارى خوب و برخوردى نيكو داشته باشد.

چكيده درس يازدهم

يكى از ويژگيهاى مهمّ پيامبران الهى اين است كه خداوند متعال آنان را گواهان امّتهايشان قرار داده است. اين مقام آن گاه به كسى داده مى‌شود كه شرح صدر يافته، به امور امّت خويش عالم باشد. و از هرگونه خطا و لغزش و نسيان و گناه معصوم باشد.

از ويژگيهاى ديگر پيامبران آن است كه آنان از جنس بشر و از ميان مردان برگزيده شده‌اند. برخى از علماى اهل سنّت معتقدند كه تعدادى از زنان نيز به اين مقام رسيده‌اند.

از ويژگيهاى ديگر پيامبران مى‌توان به شدّت و سختى بلايا و امتحانات آنان اشاره كرد. ولى آنان هيچگاه به امورى كه چندش آور و نفرت بار باشد، مبتلا نشده‌اند.

مقام «امامت» و «وجوب طاعت» مطلق مقامى بس عظيم و منزلتى است كه تنها برخى از پيامبران بزرگ الهى به اين مقام نايل شده‌اند.

رؤياى پيامبران الهى ـ بلكه همه رؤياهاى صادق ـ گونه‌اى «وحى» الهى‌اند و بدين جهت است كه رؤياى مؤمن جزئى از هفتاد جزء نبوّت شمرده شده است.

از ويژگيهاى مهمّ پيامبران الهى اخلاق نيكو و رفتار شايسته با بندگان الهى است. آنان انسانهايى ارجمند و كمال يافته، و نمونه‌هاى عالى بزرگوارى و گران مايگى هستند. و هر گونه بدى و زشتى و آلودگى از ساحتشان دور است. آنان تربيت يافتگان حقّند و همه به آداب او مؤدّب گشته‌اند.

سؤالات

۱٫ چند مورد از ويژگى‌هاى پيامبران ـ غير از علم و عصمت ـ را نام ببريد.

۲٫ بر اساس حديث امام رضا ۷ مقدمات لازم براى شهادت و گواهى بر خلق را بنويسيد.

۳٫ آيا در ميان زنان نيز پيامبرى بوده است؟ اصطفاى حضرت مريم به چه معناست؟

۴٫ چنانچه پيامبران از جنسى غير از جنس بشر بودند چه محذورى پديد مى‌آمد؟

۵٫ برخى از حكمت‌هاى ابتلاى پيامبران را بنويسيد.

۶٫ آيا همه پيامبران الاهى داراى مقام «وجوب طاعت» هستند؟ توضيح دهيد و روايت «انّ الامامة هي منزلة الانبياء….» را تفسير كنيد.

۷٫ علّت راست بودن رؤياى انبياء و اوصياء را بنويسيد.

۸٫ چند مورد از مكارم اخلاق را نام ببريد.

۹٫ ريشه و اساس اخلاق از نظر روايات چيست؟

 

 

 

 

 

 



 

 

 

 

 

راههاى شناخت پيامبران

 

 

 

 

اشاره :

از دانشجو انتظار مى‌رود كه پس از مطالعه اين درس با برخى از راههاى شناخت پيامبران آشنا گردد و نقش عقل و خرد را در شناخت پيامبران الاهى بشناسد، مفهوم معجزه را بداند و نحوه دلالت آن بر صدق ادعاى نبى را تبيين كند.

 

 

 

 

۱٫ عقل و خرد

گفتيم نبى و رسول كسى است كه مدّعى ارتباط خاصّى با خداى سبحان است. روشن است اين ادّعا امرى نيست كه بتوان آن را با حواسّ درك كرد. و نيز از امور وجدانى همگانى نيست كه همه به آن علم حضورى داشته باشند. و از آنجا كه يك طرف قضيّه در اين امر خداوند متعال است پس شناخت نبوّت بدون شناخت خداوند سبحان محال خواهد بود. به همين جهت است كه امام صادق ۷ نخست از خداوند سبحان معرفت خود او را مى‌طلبد و بدون معرفت خداى تعالى معرفت پيامبران الهى را امرى نا ممكن مى‌شمارد.

اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَبِيَّکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَبِيَّکَ لَمْ أَعْرِفْهُ قَط.

 

خداوندا نفس خويش را به من بشناسان كه اگر نفس خويش را به من نشناسانى تو را نخواهم شناخت. خداوندا پيامبرت را به من بشناسان كه اگر پيامبرت را به من نشناسانى او را اصلاً نخواهم شناخت.

خدا شناس مى‌داند كه خداوند از هر گونه نقص مبرّاست و هيچگونه شباهتى به خلق خويش ندارد. همه كارهايش حكيمانه است و هيچ كار بد و زشتى از او سر نمى‌زند. بدين وسيله نيك مى‌داند كه رسولان و پيام آوران او بايد از پاكيزه‌ترين و برترين انسان‌ها بوده باشند. بنابراين شناخت حقيقت مقام رسالت و نبوّت انسان را به معرفت پيامبران الهى نزديك مى‌كند. و انسان مى‌داند كه مدّعى چنين مقامى هرگز نبايد به كار زشت و گناه آلوده شود و بايد از اصالت و ريشه‌اى خوب و سالم برخوردار بوده، از حلّ مشكلات علمى و تربيتى مردم عاجز و ناتوان نباشد. رسول خدا ۶ مى‌فرمايد: خدا را به خدا بشناسيد و رسول را به رسالتش.

اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَة.

 

عقل انسان او را به اين امر راهنمايى مى‌كند و راه شناخت پيامبر را در اين حدّ بر او هموار مى‌كند. از اين رو امام صادق ۷ پيامبران الهى را حجّتهاى خداوند دانسته و عقل را نيز حجّتى ميان او و مردم به شمار مى‌آورد :

حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ وَ الْحُجَّةُ فِيَما بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ.

 

نبى حجّت خدا بر بندگان است و حجّت بين بندگان و خدا عقل است.

او پيامبرانش را در ميان خلق مبعوث مى‌كند تا حجّت او را بر آن‌ها تمام كنند. ولى همين انسان تا از نور عقل برخوردار نباشد، نمى‌تواند حجّت راستين را از دروغين تشخيص دهد. و تنها با دلالت و راهنمايى عقل خويش، بعد از آنكه خداوند خود را به او شناساند، خواهد دانست كه چه كسانى در ادّعاى خويش راستگويند و چه كسانى دروغ پرداز. ابن سكّيت مى‌گويد به ابوالحسن ۷ عرض كردم امروز حجّت خداوند بر خلق چيست؟ فرمود :

الْعَقْلُ يُعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَى اللَّهِ فَيُصَدِّقُهُ وَ الْكَاذِبُ عَلَى اللَّهِ فَيُكَذِّبُه.

 

عقل كه به واسطه آن راستگو بر خدا شناخته مى‌شود و مورد تصديق قرار مى‌گيرد و دروغگو بر خدا هم شناخته مى‌شود و مورد تكذيب قرار مى‌گيرد.

پس عقل انسان در تشخيص پيامبران راستين از دروغ پردازان مفيد و كارساز است. ولى با آن نمى‌توان حقيقت نبوّت و رسالت را شناخت و به حقيقت وجودى پيامبران و رسولان الهى راه يافت. به نظر مى‌رسد كسى كه مى‌خواهد به اين درجه از شناخت و آگاهى برسد؛ بايد آنگاه كه عقل و خرد، او را به پيامبر راستين راهنمايى مى‌كند؛ كمر همّت را به پيروى او محكم كند؛ و همه اعمال و رفتار خويش را بر پايه فرموده‌هاى او سامان دهد؛ و به هيچ وجه از سخن او سر پيچى نكند و هميشه در اطاعت و فرمانبرى او ثابت قدم و استوار باشد. زيرا تنها در اين صورت است كه خداوند متعال او را به درجات عالى معرفت نايل خواهد كرد. خداى سبحان مى‌فرمايد :

وَأَن لَو استَقَامُوا عَلَى الطّريقَة لاَسْقَينَاهُم مَاءآ غَدقَآ.

 

و اينكه اگر بر راه استوار باشند آنان را از آب گوارا سيراب مى‌كنيم.

بديهى است كه هر كس اطاعت و فرمانبريش بيشتر باشد به خداوند متعال نزديكتر خواهد بود. معلوم است كه قرب به خدا قرب معرفتى است نه قرب مكانى و جسمانى. و اين شيوه‌اى است كه عقل نيز كاملاً آن را تأييد مى‌كند. زيرا هيچ مربّى عاقلى را نمى‌توان يافت كه در مقام تربيت دانش‌آموزان خويش عمل و رفتار و استقامت و پشتكار آن‌ها را در تعاليم آينده لحاظ نكند.

بدين ترتيب روشن گرديد كه عقل و خرد انسانى در شناخت پيامبران الهى با توجّه به معرفت فطرى تا حدّى مؤثّر است. و بدين جهت است كه خداوند متعال آن را در كنار پيامبران قرار داده و آنان را حجّت ظاهرى خويش و عقل را حجّت باطنى خود به شمار آورده است.

۲٫ تنصيص و معرّفى پيامبران سابق

زمين هيچ گاه از حجّت خداوند متعال خالى نبوده و نخواهد بود. جز اينكه در برهه‌اى از زمانها حجّتهاى الهى به خاطر عللى، از مردم پنهان بوده‌اند؛ در آن زمان‌ها نيز وصايت و توارث ميان آن بزرگواران همواره بر قرار بوده و آثار نبوّت در ميان ايشان دست به دست مى‌گشته است.

علاوه بر همه اينها؛ معمولاً پيامبران پيشين از پيامبران بعدى خبر داده، آنان را به امّتهايشان معرفى مى‌كردند. اميرمؤمنان ۷ مى‌فرمايد :

مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَه.

 

پيامبرى پيشين كه براى او پيامبر پسين ناميده شده و پيامبر پسين كه توسّط پيشين شناسانده شده است.

و اين معرّفى گاهى به حدّى مى‌رسيده است كه امّت‌ها پيامبر آينده را همچون فرزندان خويش مى‌شناختند. قرآن كريم درباره پيامبر اسلام مى‌فرمايد :

الَّذِينَ آتَيْناهُمُ آلكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ.

 

آنان كه كتاب برايشان داديم او را مى‌شناسند همانطور كه پسران خود را مى‌شناسند و همانا گروهى از آن‌ها با وجود اطّلاع از حق آن را كتمان مى‌كنند.

پس كسانى كه با پيامبران و حجج الهى در ارتباط بودند، مشكلى در شناخت پيامبر آينده نداشتند. و اين مشكل تنها دامن گير كسانى است كه به عللى نتوانستند از آمدن پيامبرى آگاهى يابند. چنين كسانى ناگزير هنگامى كه با ادّعاى نبوّت فردى رويارو مى‌شدند چاره‌اى نداشتند جز اينكه ادعاى او را با محك‌هايى كه براى تشخيص پيامبران راستين از دروغين ذكر شده، به دقّت مورد بررسى قرار داده؛ وظيفه خويش را در برابر او تعيين كنند.

۳٫ آيه بيّنه (معجزه)

در قرآن كريم از كارهاى خارق العاده‌اى كه خداوند متعال براى تأييد پيامبرانش ايجاد كرده است، به عنوان «معجزه» ياد نشده است. بلكه به عنوان «آية» و «بيّنه» و… از آن‌ها ياد شده است.

وَلَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَـيِّناتٍ.

 

و به تحقيق موسى را نُه آيه روشن عطا كرديم.

و از زبان حضرت موسى ۷ مى‌فرمايد :

قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ.

 

از سوى پروردگارتان دليلى روشن آمده است.

و در جاى ديگر مى‌فرمايد :

وَما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِىَ بِآيَةٍ إِلّا بِـإِذنِ اللّهِ.

 

هيچ رسولى توان آن را ندارد كه آيه‌اى بدون اذن خدا بياورد.

اين تعابير حاكى از آن است كه هدف از ايجاد اين كارها تعجيز و قدرت نمايى نبوده است. زيرا روشن است كه خيلى از اين كارهاى خارق العاده به جهت اطمينان قلب مؤمنان و گروندگان به پيامبران الهى و براى استجابت خواسته‌هاى آنان صورت گرفته است. بلكه برخى از آن‌ها به خواست خود پيامبران و براى استحكام ايمان و استوار ساختن اطمينان آن‌ها تحقق پيدا كرده است. در جريان حضرت ابراهيم ۷ كه از خداوند متعال مى‌خواهد كيفيّت احياى مردگان را به او نشان دهد؛ خداوند متعال مى‌فرمايد: مگر تو ايمان ندارى؟ حضرتش جواب مى‌دهد: چرا؛ ولى مى‌خواهم دلم مطمئن گردد.

وَإِذ قالَ إِبْراهِـيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ المَوْتى قالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قالَ بَلى وَلـكِنْ لِـيَطْمَئِنَّ قَلْبِي.

 

و آنگاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا مرا نشان ده كه مردگان را چگونه زنده مى‌كنى. فرمود: آيا ايمان نياوردى؟ گفت: چرا، ولى براى اينكه دلم مطمئن شود.

درباره حضرت زكريّا ۷ آمده است كه وقتى فرشتگان الهى او را به تولّد حضرت يحيى ۷ بشارت دادند؛ گفت: چگونه مى‌شود من صاحب فرزند گردم در صورتى كه پير شده‌ام و همسرم نازا است؟! خداوند متعال در پاسخ او فرمود: خدايت بر هر كارى تواناست. حضرت زكريّا در اين حال از خداى تعالى «آيه» درخواست مى‌كند. و خداوند مى‌فرمايد: «آيه» تو اين است كه سه روز با مردم جز به رمز و اشاره نمى‌توانى سخن بگويى.

قالَ رَبِّ آجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُکَ أَلّا تُـكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ أَيّامٍ إِلّا رَمْزاً.

 

گفت: پروردگارا، آيه‌اى براى من قرار ده. گفت: آيه تو اين است كه سه روز با مردم سخن نتوانى گفت مگر به رمز.

آيات حضرت موسى ۷ در برابر بنى‌اسرائيل جز استفاده از عصا در برابر ساحران فرعون، همه براى تحكيم ايمان و تذكار به خداوند متعال صورت گرفته است در تبديل عصا به مار و بلعيدن همه آنچه ساحران ساخته بودند علاوه بر تذكار و تنبّه به قدرت پروردگار، تعجيز ساحران و فرعون هم دركار بوده است.

گاهى آيات و معجزات پيامبران براى پايبند كردن مؤمنان به احكام و دستورات پيامبرانشان و عبرت گرفتن ديگران صورت مى‌گرفته است. مى‌توان گفت بيشترينه آيات پيامبران از اين گونه بوده‌اند.

وَما نُرْسِلُ بِالآياتِ إِلّا تَخْوِيفاً.

 

ما آيات را جز براى ترساندن نمى‌فرستيم.

خداوند متعال جريان حضرت عزير يا ارميا را كه بعد از صد سال مردن دوباره زنده مى‌شود به عنوان «آيه» براى ديگران بازگو مى‌كند :

وَلِنَجْعَلَکَ آيَةً لِلنّاسِ.

 

و تا اينكه تو را آيه براى مردم قرار دهيم.

همچنين از تولّد حضرت عيسى بدون پدر، به عنوان «آيه»اى از قدرت و رحمت خويش ياد مى‌كند.

وَلِنَجْعَلَه آيَةً لِلنّاسِ وَرَحْمَة مِنَّا.

 

و تا اينكه او را آيه براى مردم و رحمت از خودمان قرار دهيم.

خداوند سبحان بيشترينه امّتهاى پيامبران را كه با آنان مخالفت ورزيده، آن‌ها را تكذيب مى‌كردند و آيات الهى را به ريشخند مى‌گرفتند؛ با آيات قهر و غضب خويش هلاك ساخته تا عبرت و پندى براى ديگران باشد و تذكّر و تنبّهى براى كسانى كه قصه‌هاى آنان را ياد مى‌كنند.

بنابر اين، كارهاى خارق العاده‌اى كه خداوند متعال براى تأييد پيامبرانش ايجاد مى‌كند، بيشتر جنبه هدايتى و راهنمايى و ياد آورى و دلالت دارد تا تعجيز و قدرت نمايى و مبارزه و تحدّى. بلكه حتى در مواردى هم كه تعجيز و تحدّى در ميان است اصل و اساس جنبه هدايتى و دلالتى و «آيه» بودن آن است تا سركوب مخالفان و منكران. زيرا آيه و علامت و ياد آورى وقتى معنا دارد كه انسانهايى وجود داشته باشند يا به انسانهايى كه بعدآ مى‌آيند، برسد.

گاه در برخى از روايات معصومان : به جاى «آيه» واژه «معجزه» آمده است. به نظر مى‌رسد علّت آن اين باشد كه همه «آيات» پيامبران الهى فعل خداوند متعال است و بشر از مقابله با آن كارها و آوردن نظاير آن‌ها عاجز و ناتوان است. امّا ـ چنان كه گفتيم ـ در اين امر نيز منظور و مقصود اصلى همان «آيه» و نشانه بودن براى صداقت و راستى نبوّت و رسالت مدّعى آن است. همانطور كه در آيات زيادى به اين مطلب اشاره رفته است كه مخالفان وقتى با پيامبران مواجه مى‌شدند، مى‌گفتند :

إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِـينَ.

 

اگر مى‌توانى آيه‌اى بياورى آن را بياور اگر از راستگويان هستى.

فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِـينَ.

 

اگر از راستگويانى به ما بياور آن را كه وعده مى‌دهى.

ابو بصير در حديثى از امام صادق ۷ درباره علّت معجزه كه خداوند متعال به پيامبرانش عطا فرموده، سؤال مى‌كند :

لِأَيِّ عِلَّةٍ أَعْطَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَعْطَاكُمُ الْمـُعْجِزَةَ؟

دليل اعطاى معجزه از سوى خداوند متعال به شما و پيامبران و رسولان چيست؟

حضرت در جواب با اينكه واژه «معجزه» را بكار مى‌برد ولى تأكيد مى‌كند كه آن «علامت» است.

لِيَكُونَ دَلِيلًا عَلَى صِدْقِ مَنْ أَتَى بِهِ وَ الْمـُعْجِزَةُ عَلَامَةٌ لِلَّهِ لَا يُعْطِيهَا إِلَّا أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ حُجَجَهُ لِيُعْرَفَ بِهِ صِدْقُ الصَّادِقِ مِنْ كَذِبِ الْكَاذِبِ.

 

تا اينكه دليل بر صدق آورنده آن باشد. معجزه علامتى براى خداست كه عطا نمى‌كند آنرا مگر به پيامبران و رسولان و حجّتهايش تا به واسطه آن راستى راستگو از دروغ دروغگو شناخته شود.

پس دلالت معجزه به صدق ادّعاى نبوّت همچون دلالت آيات تكوينى بر وجود خداوند متعال و معرفت او است. و همانطور كه آن‌ها در معرفت خدا فقط جنبه تذكار و يادآورى دارند در مورد آيات پيامبران هم امر از اين قرار است. زيرا روشن است كه معرفت پيامبران الهى بدون معرفت خداوند سبحان، معنا و مفهومى ندارد. پس وقتى فردى مدّعى نبوّت و رسالت از سوى خداوند متعال بود؛ وظيفه اصلى او توجّه دادن به خداوند متعال و ياد آورى معرفت او است. و اين يادآورى و تنبّه وقتى كامل مى‌شود كه رسول و نبى بتواند آيه‌اى از آيات الهى را براى مخاطبان خود اظهار و ابراز نمايد.

معلوم است مخاطبان در برابر آيات الهى گوناگون‌اند؛ برخى عناد دارند و برخى تسليم مى‌گردند. ولى بايد دانست كه زنده كردن دلها و اثاره گنجهاى عقول انسانى و توجّه دادن او به معرفت فطرى از معجزات و آيات مهم و اساسى پيامبران است.

در مورد اختلاف زمان پيامبران و تأثير آن در آيات و معجزات آن‌ها، حديثى از امام رضا ۷ نقل شده است كه در اين زمينه مفيد است. ابن سكّيت از امام رضا ۷ از گوناگونى آيات حضرت موسى و عيسى و محمّد صلوات الله عليهم سؤال مى‌كند. حضرت در جواب علوم و فنون روزگار هر يك را دليل آن دانسته، مى‌فرمايد :

إِنَّ اللَّهَ لَمَّا بَعَثَ مُوسَى ۷ كَانَ الْغَالِبُ عَلَى أَهْلِ عَصْرِهِ السِّحْرَ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِمَا لَمْ يَكُنْ فِي وُسْعِهِمْ مِثْلُهُ وَ مَا أَبْطَلَ بِهِ سِحْرَهُمْ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ.

وَ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ عِيسَى ۷ فِي وَقْتٍ قَدْ ظَهَرَتْ فِيهِ الزَّمَانَاتُ وَ احْتَاجَ النَّاسُ إِلَى الطِّبِّ فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِمَا لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُمْ مِثْلُهُ وَ بِمَا أَحْيَا لَهـُمُ الْمـَوْتَى وَ أَبْرَأَ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ.

وَ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً ۶ فِي وَقْتٍ كَانَ الْغَالِبُ عَلَى أَهْلِ عَصْرِهِ الْخُطَبَ وَ الْكَلَام… فَأَتَاهُمْ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مِنْ مَوَاعِظِهِ وَ حِكَمِهِ مَا أَبْطَلَ بِهِ قَوْلَهـُمْ وَ أَثْبَتَ بِهِ الْحُجَّةَ عَلَيْهِم….

 

همانا خداوند آنگاه كه موسى ۷ را مبعوث كرد سحر بر اهل زمان او غالب بود پس او از ناحيه خدا چيزى را آورد كه مانند آن از توان‌خارج بود و به واسطه آن سحر آن‌ها را باطل كرد و حجّت را بر آن‌ها تمام كرد. و همانا خداوند عيسى ۷ را در وقتى مبعوث كرد كه فلج شايع شده بود و مردم نياز به طبابت داشتند پس از ناحيه خداوند چيزى را آورد كه آوردن مثل آن در توان آن‌ها نبود و او چيزى آورد كه با آن مردگان را زنده مى‌كرد و كور مادر زاد و مرض پيسى را به اذن خدا شفا مى‌داد و با آن حجّت را بر آن‌ها تمام مى‌كرد.

و همانا خداوند محمّد ۶ را در زمانى مبعوث كرد كه بر اهل آن زمان خطبه خواندن و كلام غالب بود… پس از ناحيه خدا مواعظ و حكمت‌هايى آورد كه با آن‌ها گفتار آنان را باطل كرد وحجّت را تمام كرد.

پس انگيزه گوناگونىِ آيات پيامبران در زمانهاى مختلف، از اختلاف و تفاوت علوم رايج آن زمانها بوده است. واين بدان جهت بوده كه توجّه مردم در هر زمانى به مسائلى بيشتر معطوف مى‌شده و آيه‌اى كه در آن زمينه مى‌آمده در اتمام حجّت و يادآورى و توجّه مردم به سوى خداوند سبحان مؤثّرتر بوده است.

۴٫ معجزات پيامبران و علم

گفتيم «معجزه» آيه و نشانه است كه خداوند متعال به پيامبرانش عطا كرده يا آن را به دست آن‌ها ظاهر مى‌سازد تا راستى ادّعاى نبوّت آن‌ها براى مردم روشن شود. آنان با ديدن كارهاى فراطبيعى پيامبران متوجّه مى‌شوند كه آنان در ادّعايشان صادق‌اند. زيرا به وسيله اين «آيات» و نشانه‌ها مردم درمى‌يابند كه آنان با خداوند متعال در ارتباطند. خدايى كه هيچ كارى بى اراده او تحقّق نمى‌يابد. و اسباب و علل طبيعى همه محكوم اراده اوست. پس انبيا در حقيقت مدّعى ارتباط خاص با خدايى‌اند كه علم و قدرتش بى پايان و فراتر از همه علوم و قدرتهاست. پس بهترين نشانه براى راستى اين ادّعا و ارتباط داشتن با خدا، ارائه علم و قدرتى فوق العاده است. و به همين دليل است كه آيات و نشانه‌هاى پيامبران الهى از اين دو مقوله‌اند. پس به طور قطع مى‌توان گفت كه همه آن‌ها نشانه علم و قدرت حق متعال‌اند.

بعضى مى‌گويند «معجزه» نشانه قدرتى فراطبيعى است كه با اثبات آن نمى‌توان صدق احكام و تعاليم معجزه‌گر را نتيجه گرفت، چون مطابقت با واقع از مقوله علم است و معجزه از مقوله قدرت؛ ـ مثلاً آب كردن فولاد در يك لحظه دليل قدرت خارق العاده است؛ امّا دليل بر وجود خدا و پيغمبر و بهشت و جهنّم وصحّت احكام و قوانين و تعاليم پيامبران نيست ـ اين اشكال با بيانى كه گفته شد منتفى مى‌شود. زيرا وقتى اثبات شد كه همه معجزات پيامبران نشانه علم الهى‌اند و قرينه‌اى قوى براى دانش بى كرانه و فراطبيعىِ معجزه‌گر؛ صدق گفتار او و صحّت احكام و قوانين و تعاليمش در پيوند با حقايق جهان هستى و دنيا و آخرت قطعى و يقينى مى‌شود. و مخاطبانش يقين و اطمينان مى‌كنند كه احكام و دستورات و تعاليم او درباره جهان هستى همه از همين ارتباط پديد آمده است.

البتّه بايد توجّه داشت كه نخستين و مهمترين وظيفه پيامبران الهى توجّه دادن انسان به خداى متعال و ياد آورى معرفت فطرى خداى سبحان و اثاره گنجهاى نهفته عقول آنهاست. وبعد از آن است كه نبوّت خودشان را مطرح كرده، از مردم مـى‌خواهند به دستورهايى كه از سوى خدايشان آورده؛ عمل كنند. و ـ چنانكه گفتيم ـ معرفت نبوّت نبى بدون معرفت خداى سبحان تحقّق پيدا نمى‌كند. پس كسى كه به دعوت پيامبران الهى به خداى تعالى متوجّه گرديد آوردن آيه و معجزه براى او يا براى اتمام حجّت است و يا براى تثبيت ايمان.

امّا اثبات اين مطلب كه همه معجزات پيامبران نشانه علم الهى است با اندكى توجّه و تأمّل در معجزاتى كه در قرآن و روايات نقل شده؛ روشن مى‌شود. زيرا برخى از آن‌ها به طور كلى اعجاز علمى‌اند؛ مانند قرآن كريم براى پيامبر اسلام ۶ و اِخبار از آنچه مردم در خانه هايشان ذخيره كرده‌اند براى حضرت مسيح؛ و برخى ديگر هم نشانه علم‌اند؛ مانند احياى مردگان و شفاى بيمارى‌هاى چاره ناپذير و جارى كردن آب از سنگ و تبديل نمودن عصا به مارى بزرگ و بيرون آوردن شتر از كوه و سخن گفتن با حيوانات و آوردن تخت بلقيس در يك چشم بهم زدن و امثال و نظاير آنها. زيرا روشن است كه اين امور با علم تحقّق پيدا مى‌كند تا قدرت و توانايى. و در آيات و روايات هم اين امور مستند به علم شده است نه قدرت. قرآن آصف بن برخيا را كه در يك چشم بهم زدن تخت بلقيس را آورد به داشتن علمى از كتاب توصيف مى‌كند :

قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتابِ أَنَا آتِـيکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَـدَّ إِلَيْکَ طَرْفُکَ.

 

كسى كه نزد او علمى از كتاب بود گفت: من او را پيش از آنكه چشم بهم زنى مى‌آورم. و امام صادق ۷ در توضيح علم آصف بن برخيا مى‌گويد: آصف با يك حرف از هفتاد و سه حرفِ اسم اعظم كه بر زبان جارى ساخت زمين را شكافت و تخت بلقيس را نزد حضرت سليمان حاضر كرد و سپس زمين شكافته شده را دوباره به حال نخست بازگردانيد.

اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً كَانَ عِنْدَ آصَفَ حَرْفٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَانْخَرَقَتْ لَهُ الْأَرْضُ فِيَما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَبَإٍ فَتَنَاوَلَ عَرْشَ بِلْقِيسَ حَتَّى صَيَّرَهُ إِلَى سُلَيَْمانَ ثُمَّ انْبَسَطَتِ الْأَرْضُ فِي أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَيْن.

 

اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است كه نزد آصف يك حرف از آن بود وبه آن تكلّم كرد و زمين بين او و سبا براى او شكافته شد و او تخت بلقيس را گرفت و نزد سليمان آورد سپس زمين در يك چشم بهم زدن بهم آمد.

و حضرت عيسى ۷ نيز با دو حرف از حروف اسم اعظم مرده‌ها را زنده و كورى مادر زاد و پيسى را علاج مى‌كرد :

وَ أَعْطَى عِيسَى مِنْهَا حَرْفَيْنِ وَ كَانَ يُحْيِي بِهِمَا الْمَوْتَى وَ يُبْرِئُ بِهِمَا الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَص.

 

و به عيسى از آن‌ها دو حرف داد كه با آن دو مردگان را زنده مى‌كرد و كور مادر زاد ومرض پيسى را شفا مى‌داد.

از سوى ديگر قرآن نيز كه «آيه» و معجزه جاويد پيامبر اسلام است خود را حاوى دانش فراوان معرفى كرده؛ و يكى از علومش را سخن گفتن با مردگان و به حركت در آوردن كوهها و شكافتن زمين معرّفى مى‌كند :

وَلَوْ أنَّ قُرآناً سُـيِّرَتْ بِهِ آلجِبالُ أَوْ قُـطِّعَتْ بِهِ الأَرضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ المَوْتى بَلْ لِلّهِ الأَمرُ جَمِـيعاً.

 

و اگر قرآن به واسطه آن كوه‌ها به حركت در آيند يا زمين به واسطه آن تقطيع شود يامردگان با آن سخن بگويند بلكه امر همه‌اش از براى خداست.

معلوم است اگر اين علم به موجودى كوچك و خيلى ناتوان هم داده شود همين كارها را با آن انجام مى‌دهد.

چكيده درس دوازدهم

 زمين هيچ گاه از حجّت خالى نمى‌ماند. و هر پيامبرى مردم روزگار خويش را از حجّت و پيامبر آينده، آگاه مى‌كند.

 در قرآن كريم به جاى واژه معجزه از واژه‌هايى همچون «آيه» و «بيّنه» استفاده شده؛ وحكمت اين امر آن است كه معجزات، آيات الهى اند كه براى توجه دادن بشر به خداى سبحان و يادآورى او و پايدارى ايمان و اطمينان قلبى، و ترسانيدن از عذاب الهى و انگيزه‌هايى ديگر به پيامبران داده مى‌شود؛ نه براى قدرت نمايى و ناتوان شمردن ديگران. پس مناسبترين واژه براى بيان اين امر همان واژه‌هايى است كه در قرآن بكار برده شده است.

 شناخت پيامبران الهى به واسطه شناخت خداى سبحان براى انسان امكان‌پذير است. انسان بعد از شناخت خداوند متعال به عقل و خرد خويش مدّعيان راستين را از دروغ پردازان تشخيص مى‌دهد. و مى‌داند كسى كه ريشه‌اش نا سالم و در كردار و رفتارش ناراستى وجود دارد، نمى‌تواند رسول و پيام آور خداوند پاك و منزه باشد و عقل او را تا اين حدّ به شناخت رسولان الهى دلالت مى‌كند و براى شناخت بيشتر بايد كمر همّت به پيروى از آنان ببندد تا با اعمال صالح و كردار نيك راه تقرّب خويش را به خدا و فرشتگان او، هموار كند.

 واژه معجزه در روايات به ندرت يافت مى‌شود. و آن جا كه به كار رفته نيز جنبه آيه و علامت بودن آن مورد توجّه است.

 گوناگونى آيات و معجزات پيامبران ـ كه از دگرگونى مسائل زمان‌ها حكايت مى‌كند ـ براى اين بوده است كه تذكر و ياد آورى و اتمام حجّت هر چه كامل‌تر تحقّق يابد.

 معجزه به ظاهر نشانه قدرت خداوند متعال است، ولى با دقّت معلوم مى‌شود كه معجزه نشانه علم او نيز هست.

سؤالات

۱٫ ارتباط شناخت نبى و شناخت خدا را تبيين فرماييد.

۲٫ مفهوم «اعرفوا الله بالله والرسول بالرّسالة» را به طور مبسوط بنويسيد.

۳٫ نقش عقل را در تشخيص پيامبران راستين بنويسيد.

۴٫ مفهوم «نصّ پيامبر سابق» ـ به عنوان يكى از راههاى شناخت حجّت خدا ـ را بنويسيد.

۵٫ «معجزه» به چه معناست؟ و تفاوت آن با «آيه» و «بيّنه» چيست؟

۶٫ جهت امور خارق العاده‌اى كه به دست پيامبران ايجاد مى‌شود، را بنويسيد.

۷٫ دليل گوناگونى معجزات پيامبران مختلف را با توجّه به حديث امام رضا ۷ بنويسيد.

۸٫ «معجزه» نشانه علم الهى پيامبران است يا قدرت الهى ايشان يا هر دو؟ توضيح دهيد.

 

 

 

 

 

 

 

فصل دوم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 پيامبران پيشين

 

 

 

 

اشاره :

از دانشجو انتظار مى‌رود كه پس از مطالعه اين درس ضمن آشنايى با منبع صحيح آگاهى از پيامبران پيشين راجع به تعداد پيامبران، پيامبران اولوالعزم، لغت و زبان پيامبران و كتابهاى ايشان اطلاعاتى كسب كند.

 

 

 

 

۱٫ منبع صحيح شناخت پيامبران پيشين

تنها منبع صحيح براى اطّلاع و آگاهى از پيامبران پيشين، قرآن كريم و اخبار و آثار رسيده از پيامبر گرامى اسلام ۶ و اهل بيت : است. زيرا بر مبناى قرآن كريم كتابهاى پيامبران پيشين هيچ كدام به دور از تحريف به دست بشر امروزى نرسيده است. وهيچ يك از آن‌ها به تنهايى و بدون تأييد قرآن كريم براى هيچ كس حجّت نيست. و چون ما معتقديم كه تمام آثار پيامبران پيشين به توارث به پيامبر گرامى اسلام ۶ رسيده است؛ پس براى فهميدن محتواى كتابها و شناخت ويژگيهايشان چاره‌اى جز مراجعه به قرآن كريم و معصومان : نداريم.

در بخش كليّات به برخى از جهات اختلاف و تفاوت پيامبران اشاره‌اى گرديد و گفته شد كه پيامبران درجات و مراتب مختلف دارند. و بيان شد كه تعدادى از آن‌ها علاوه بر مقام نبوّت و رسالت داراى مقام امامت نيز بودند. و تعدادى از آن‌ها خود داراى شريعت بوده و برخى پيرو شرايع پيامبران ديگر بوده‌اند. در اينجا ـ علاوه بر اطّلاعات كلّى و اجمالى درباره آنان ـ به برخى ديگر از ويژگيها و كيفيّت نبوّت و رسالت آن‌ها اشاره مى‌شود :

۲٫ تعداد پيامبران

در قرآن كريم تنها تعدادى از پيامبران الهى نام برده شده است. و تصريح شده كه رسولانى هم هستند كه ذكرى از آن‌ها به ميان نيامده است.

وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْکَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْکَ.

 

و رسولانى كه پيش از اين آن‌ها را بر تو نقل كرديم و رسولانى كه بر تو آن‌ها را نقل نكرديم.

در قرآن كريم تنها نام بيست و شش پيامبر آمده؛ و آنان عبارتند از: آدم، نوح، ادريس، هود، صالح، ابراهيم، لوط، اسماعيل، اليسع، ذوالكفل، الياس، يونس، اسحاق، يعقوب، يوسف، شعيب، موسى، هارون، داوود، ايّوب، سليمان، زكريّا، يحيى، اسماعيل صادق الوعد، عيسى و محمّد ۶ .

 

پيامبران ديگرى نيز بوده‌اند كه به صورت مبهم از آن‌ها ياد شده است. مانند :

قالَ لَهُمْ نَبِـيُّهُمْ.

 

پيامبرشان به آن‌ها گفت.

أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ.

 

يا مانند كسى كه بر آباديى عبور كرد.

وَأوصَيْنَا إِلى إِبْراهِـيمَ وَإِسْمـعِـيلَ وَإِسْحـقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْباطِ.

 

و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب واسباط وصيّت كرديم.

در آيه آخر «أسباط»، جمع سبط به معناى قبايل بنى اسرائيل است كه هر قبيله‌اى را پيامبرى بوده است. و تعداد آن‌ها بنابر آنچه روايات اهل بيت : بر آن دلالت دارد ـ دوازده نفر ـ از فرزندان حضرت يعقوب ۷ ـ است.

 

در دعاى امّ داوود امام صادق ۷ تعداد ديگرى از پيامبران الهى را نام برده است .

 

در روايات اهل بيت : مشهور است كه تعداد پيامبران الهى صد و بيست و چهار هزار نفرند.

 

در روايتى تعداد آن‌ها صد و چهل و چهار هزار ذكر شده است.

 

در حديثى ديگر سيصد و بيست هزار نبى و سيصد و اندى رسول ذكر گرديده است

 

و در حديثى ديگر صد و بيست هزار.

 

۳٫ پيامبران اولوالعزم

در تعداد پيامبران اولوالعزم اختلاف نيست. و همه اتّفاق دارند كه آن‌ها پنج نفر و عبارتند از: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمّد :.

ولى در انگيزه نامگذارى آنان به اين عنوان اختلاف است :

در برخى روايات حكمت آن صاحب شريعت بودن آنان عنوان شده است.

 

در برخى ديگر كمال ولايت و دوستى اهل بيت :.

 

در برخى مبعوث شدن فراگير آنان به كرانه‌هاى زمين و جنّ و انس.

 

و در برخى ديگر پيشى گرفتن در اقرار به خداوند متعال.

 

پس در اينكه اين پنج نفر از پيامبران بزرگ الهى‌اند و نسبت به ديگران از درجه و مقامى بالا برخوردارند ترديدى نيست و امام صادق ۷ فضيلت و برترى علمى آن‌ها را نسبت به پيامبران ديگر به صراحت بيان كرده؛ مى‌فرمايد :

إِنَّ اللَّهَ فَضَّلَ أُولِي الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ بِالْعِلْمِ عَلَى الْأَنْبِيَاء.

 

همانا خداوند رسولان اولوالعزم را به علم بر پيامبران برترى داده است.

۴٫ سخن و زبان پيامبران

همه پيامبران با واژه و زبان قوم خويش سخن گفته‌اند :

وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلّا بِلِسانِ قَوْمِهِ.

 

و ما هيچ رسولى نفرستاديم مگر به زبان قومش.

از اميرمؤمنان و امام صادق ۸ نقل شده كه هود، صالح، شعيب، اسماعيل و محمّد : به زبان عربى سخن مى‌گفتند.

 

و در روايتى زبان حضرت آدم، شيث، إدريس، نوح و ابراهيم : را سريانى و زبان اسحاق، يعقوب، موسى، داوود و عيسى : را عبرانى، و زبان هود، صالح، شعيب، اسماعيل و محمّد : را عربى دانسته است. و بعد فرموده است :

ابراهيم و اسحاق و يعقوب و لوط در يك زمان مبعوث شده‌اند.

 

۵٫ كتابهاى پيامبران

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام نقل شده كه تعداد كتابهايى كه بر پيامبران الهى نازل شده صدو چهار است :

مِائَةَ كِتَابٍ وَ أَرْبَعَةَ كُتُبٍ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى شَيْثٍ خَمْسِينَ صَحِيفَةً وَ عَلَى إِدْرِيسَ ثَلَاثِينَ صَحِيفَةً وَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ عِشْرِينَ صَحِيفَةً وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَان.

 

خدا صد و چهار كتاب نازل كرد. پنجاه صحيفه بر شيث و سى صحيفه بر ادريس و بيست صحيفه بر ابراهيم و تورات و انجيل و زبور و فرقان را نازل كرد.

در حديثى از امام صادق ۷ آمده است كه مجوس پيامبرى داشتند كه او را كشته و كتابش را سوزاندند. اين كتاب در دوازده هزار پوست گاو گرد آمده بود.

 

قرآن نيز به كتاب برخى پيامبران اشاره دارد :

وَآتَيْنا داوُدَ زَبُوراً.

 

و بر داود زبور را داديم.

وَقَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعِـيسَى آبْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ آلتَّوْراةِ وَآتَيْناهُ آلإِنْجِـيلَ فِـيهِ هُدَىً وَنُورٌ وَمُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِـينَ.

 

به دنبال آثار آن‌ها عيسى بن مريم را آورديم در حالى كه تورات را پيش روى خود تصديق كننده بود و به او انجيل را داديم در آن هدايت ونور بود و تورات پيش از خود راتصديق كننده بود و هدايت و موعظه براى پرهيزگاران بود.

إنّ هَذَا لَفِي الصّحف الأولِى * صحف إبراهِيم وَمُوسَى.

 

اين در كتابهاى پيشين موجود است كتاب‌هاى ابراهيم و موسى.

بدين ترتيب مى‌توان پيامبران صاحب كتاب را از اين آيات و روايات به اجمال شناخت. مقدارى از محتواى آن كتاب‌ها نيز در آيات قرآن و روايات معصومان : ديده مى‌شود امّا هرگز نمى‌توان اطّلاع كاملى از آن‌ها به دست آورد. ما معتقديم كه اصل همه آن كتاب‌ها نزد حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف محفوظ است.

 

چكيده درس سيزدهم

تنها منبع صحيح براى رسيدن به اخبار و حالات و ويژگيهاى پيامبران پيشين قرآن و آثار اهل بيت : است.

اسامى بيست و شش نفر از پيامبران الهى در قرآن كريم به صراحت آمده است. و در روايات تعداد ديگرى نيز بيان شده است.

مشهور آن است كه تعداد پيامبران الهى صد و بيست و چهار هزار است.

در اينكه حضرت نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمّد : پيامبران اولوالعزم‌اند اختلافى نيست. اختلاف تنها در علت نامگذارى آنان به اين عنوان است.

همه پيامبران الهى به زبان قومشان سخن مى‌گفتند. و از اين ميان هود، صالح، شعيب، اسماعيل، و محمّد : عرب زبان بودند.

سؤالات

۱٫ منبع صحيح اطّلاع از پيامبران پيشين چيست؟

۲٫ در قرآن كريم نام چند تن از پيامبران آمده است؟

۳٫ تعداد و نام پيامبران اولوالعزم را بنويسيد.

۴٫ علّت‌ها و انگيزه‌هاى نامگذارى پيامبران الوالعزم به اين عنوان را بنويسيد.

۵٫ پيامبران با چه لغت و زبانى سخن مى‌گفته‌اند؟

۶٫ بر اساس حديث رسول خدا ۶ تعداد كتابهاى پيامبران چند كتاب بوده است؟

۷٫ خصوصيّات كتاب پيامبر مجوسيان را بر اساس روايت امام صادق ۷ بنويسيد.

۸٫ پيامبران صاحب كتاب و نام كتابهاى ايشان را با توجه به آيات قرآن بنويسيد.

 

 

 

 

 

 



 

 

 

 

 

پيامبر اسلام

 

 

 

 

 

اشاره :

از دانشجو انتظار مى‌رود كه پس از مطالعه اين درس با خصوصيات زمان بعثت پيامبر اسلام آشنا گردد و بداند كه پيامبر اسلام ۶ بر همه جهان مبعوث شده است و از همه پيامبران پيش از خود برتر است. همچنين معناى درست امّى بودن پيامبر اسلام را دريابد و در مورد راههاى شناخت پيامبر اسلام، ختم نبوّت و جاودانگى شريعت ايشان آگاهى داشته باشد.

 

 

 

۱٫ زمان بعثت پيامبر اسلام ۶

پيامبر اسلام ۶ زمانى به پيامبرى مبعوث گرديد كه حجّت‌هاى الهى در ميان مردم حضورى آشكار و فعّال نداشتند. مردم در غفلت و بى خبرى به سر مى‌بردند. از تربيت و اخلاق در ميان آن‌ها اثرى نمانده بود. و آثار نبوّت و رسالت از ميان آنان رخت بركنده بود. اميرمؤمنان ۷ مى‌فرمايد :

أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ انْبِسَاطٍ مِنَ الْجَهْلِ وَ اعْتِرَاضٍ مِنَ الْفِتْنَةِ وَ انْتِقَاضٍ مِنَ الْمـُبْرَم.

 

او را به هنگام انقطاع رسولان و خواب زدگى طولانى امّت‌ها و فراگيرى نادانى و گسترش فتنه و از هم گسستن تار و پود واقعيّتها فرستاد.

فترت؛ يعنى ضعف و سستى و انقطاع رسولان. هجعة؛ يعنى خواب زدگى. و انتقاض مبرم؛ يعنى تحريف حقايق و از هم گسستن تار و پود واقعيتها.

پيش از بعثت پيامبر اسلام ۶ مردمان حرمتها را مى‌شكستند، دانشمندان و حكيمان را خوار مى‌شمردند و جهل و ناآگاهى و كوردلى و ظلمت همه جا را فرا گرفته بود :

النَّاسُ يَسْتَحِلُّونَ الْحَرِيمَ وَ يَسْتَذِلُّونَ الْحَكِيمَ يَحْيَوْنَ عَلَى فَتْرَةٍ وَ يَمُوتُونَ عَلَى كَفْرَةٍ.

 

مردم مرزها وحريم‌ها را از بين برده بودند و حكيم را خوار مى‌شمردند و در انقطاع فترت زندگى مى‌كردند و بر كفر مى‌مردند.

حضرت زهرا ۳ در توصيف زمان بعثت پيامبر گرامى اسلام مى‌فرمايد :

شما بر لب پرتگاه آتش بوديد، جرعه هر آشامنده و فرصتى مناسب براى هر آزمند؛ وشعله‌اى براى كسى كه به شتاب دنبال آن باشد. زير پاى ديگران لگد مال مى‌شديد. و آبهاى گنديده مى‌آشاميديد. و برگ درختان مى‌چيديد. خوار مايه و زبون و ناتوان بوديد و از آن بيم داشتيد كه مردم از هر سو به شما هجوم آورند.

۲٫ جهانى بودن بعثت پيامبر

در ميان پيامبران حق، كمتر پيامبرى را مى‌توان يافت كه بعثت او جهانى باشد. اگر چه در روايتى درباره پيامبران اولوالعزم آمده است كه آنان بر شرق و غرب، و جنّ و انس مبعوث شده بودند. ولى اين امر درباره حضرت نوح و عيسى ۸ مورد اختلاف است.

اما به تصريح قرآن كريم و به دلالت روايات اهل بيت : رسالت پيامبر اسلام جهانى است.

وَما أَرْسَلْناکَ إِلّا كافَّـةً لِلنّاسِ بَشِـيراً وَنَذِيراً.

 

ما تو را بشارت دهنده و ترساننده نفرستاديم مگر براى همه مردم.

از سوره جنّ بر مى‌آيد كه آنان نيز در حيطه هدايت پيامبر گرامى اسلام قرار دارند.

امام صادق ۷ در روايتى رسالت پيامبر اسلام ۹ بر همه انسانها و جنّها را بيان كرده است :

إنّ اللهَ تَبَارَکَ وَتعالى أعطى مُحَمَّدآ شَرَايِعَ نوُح وَإبْرَاهِيم وَمُوسَى وَعِيسَى… وَأرْسَلَهُ كَافَّةً إلَى الأبْيَضِ وَالأسْوَد وَالْجِنّ وَالإنس.

 

همانا خداوند متعال محمّد را شرايع نوح و ابراهيم و موسى و عيسى عطا كرد… و او را بر همه سفيد و سياه و جنّ و انس فرستاد.

۳٫ افضليّت پيامبر اسلام بر پيامبران ديگر

نبوّت پيامبر اسلام ۶ اگر چه به ظاهر ـ و از نظر زمان ـ بعد از همه پيامبران الهى است ولى در حقيقت پيش از همه آن‌ها بوده است. امام صادق ۷ در حديثى به اين مسأله اشارت دارد. على بن معمّر مى‌گويد :

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ۷ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى (هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى) قَالَ يَعْنِي بِهِ مُحَمَّداً ۶ حَيْثُ دَعَاهُمْ إِلَى الْإِقْرَارِ بِاللَّهِ فِي الذَّرِّ

الْأَوَّلِ.

 

از امام صادق ۷ از آيه «اين بيم دهنده‌اى از بيم دهندگان پيشين است» سؤال كردم، فرمود: مقصود از او محمّد ۶ است آنگاه كه آن‌ها را به اقرار به خدا در ذرّ اوّل خواند. او نخستين كسى است كه به ربوبيّت پروردگار عالم اقرار كرد. و در جواب قريش كه از ايشان درباره پيشى گرفتنش بر پيامبران ديگر سؤال كرده بودند؛ فرمود :

إِنِّي كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ أَقَرَّ بِرَبِّي جَلَّ جَلَالُهُ وَ أَوَّلَ مَنْ أَجَابَ حَيْثُ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى فَكُنْتُ أَوَّلَ نَبِيٍّ قَالَ بَلَى فَسَبَقْتُهُمْ إِلَى الْإِقْرَارِ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

 

همانا من اوّلين كسى بودم كه به پروردگارم اقرار كردم و اوّلين كسى بودم كه اجابت كردم آنگاه كه از پيامبران پيمان گرفت و آنان را بر نفس خويش شاهد ساخت «آيا من پروردگار شمانيستم گفتند: چرا» پس من نخستين پيامبرى بودم كه «بلى» گفتم. پس در اقرار به خداى تعالى بر آن‌ها پيشى گرفتم.

و در جواب شخصى يهودى كه از فضل و برترى او و موسى عليهما السلام سؤال كرده بود؛ فرمود: اگر موسى ۷ مرا درك مى‌كرد و به نبوّت من ايمان نمى‌آورد؛ ايمان و پيامبرى برايش سودى نداشت.

يَا يَهُودِيُّ إِنَّ مُوسَى لَوْ أَدْرَكَنِي ثُمَّ لَمْ يُوْمِنْ بِي وَ بِنُبُوَّتِي مَا نَفَعَهُ إِيمَانُهُ شَيْئاً وَ لَا نَفَعَتْهُ النُّبُوَّةُ يَا يَهُودِيُّ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي الْمـَهْدِيُّ إِذَا خَرَجَ نَزَلَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِنُصْرَتِهِ وَ قَدَّمَهُ وَ صَلَّى خَلْفَهُ.

 

اى يهودى همانا اگر موسى مرا درك مى‌كرد و به من ايمان نمى‌آورد و نبوّت مرا قبول نمى‌كرد ايمانش هيچ نفعى به حال او نداشت و نبوّتش نيز نفعى به او نمى‌رساند. اى يهودى مهدى از فرزندان من است آنگاه كه خروج كند عيسى ۷ براى يارى او فرود مى‌آيد و او را پيش مى‌اندازد و پشت سر او نماز مى‌خواند.

۴٫ امّى بودن پيامبر

قرآن كريم در دو مورد پيامبر گرامى اسلام را «امّى» معرفى كرده است :

آلَّذِينَ يَـتَّبِعُونَ آلرَّسُولَ آلنَّـبِيَّ الاُْمِّـىَّ.

 

آنان كه از رسول نبى امّى پيروى مى‌كنند.

فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الأُمِّـىِّ.

 

به خدا و رسولش كه نبىّ امّى است ايمان بياوريد.

از آيات به دست مى‌آيد كه واژه «امّى» ـ درباره پيامبر گرامى اسلام ۶ ـ بدين معناست كه آن حضرت پيش از نبوت، سابقه درس خواندن و نوشتن نداشت.

وَما كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَلا تَخُـطُّهُ بِيَمِـينِکَ إِذاً لاَرْتابَ المُبْطِلُونَ.

 

و تو پيش از اين كتابى تلاوت نكرده بودى و به دست راست خويش ننوشته بودى كه در اين صورت باطل گرايان شك و ترديد مى‌كردند.

در اين آيه دليل درس نخواندن و ننوشتن او بيان شده است. و اگر چنين نبود در نبوّت او شكّ و ترديد پديد مى‌آمد. حال اين سؤال پيش مى‌آيد كه آيا پيامبر اكرم خواندن و نوشتن مى‌دانست يا نه؟ در دو حديث كه از امام جواد و امام باقر ۸ نقل شده؛ بيان شده است كه حضرتش قادر به خواندن و نوشتن بود. و در هر دو حديث به آيه دوم سوره جمعه استناد شده است كه چگونه فردى مى‌خواهد تعليم كتاب و حكمت دهد در حالى كه خودش از خواندن و نوشتن محروم است. در اين دو حديث موضوع «امّى» بودن پيامبر ۶ مطرح شده و معناى آن منسوب بودن ايشان به «امّ القرى» (= مكّه) دانسته شده است. امام جواد ۷ در جواب سؤال از

امّى بودن پيامبر و اينكه مردم مى‌گويند او كتابت و نوشتن نمى‌دانست؛ مى‌فرمايد :

كَذَبُوا عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ أَنَّى ذَلِکَ وَ اللَّهُ يَقُولُ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ) فَكَيْفَ كَانَ يُعَلِّمُهُمْ مَا لَا يُحْسِنُ؟! وَ اللَّهِ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ۶ يَقْرَأُ وَ يَكْتُبُ بِاثْنَيْنِ وَ سَبْعِين.

 

آنان دروغ گفته‌اند خدا لعنتشان كند چگونه مى‌شود اين امر درست باشد در حالى كه خداى تعالى در آيه محكم مى‌فرمايد: «اوست كسى كه در ميان امّيان رسولى از آن‌ها مبعوث كرد كه آياتش را بر آنان تلاوت مى‌كرد و آن‌ها را تزكيه مى‌نمود و كتاب و حكمت به آن‌ها تعليم مى‌داد» پس چگونه ممكن است تعليم دهد چيزى را كه نمى‌داند؟! سوگند به خدا رسول خدا ۶ به هفتاد و دو حرف مى‌خواند و مى‌نوشت.

در برخى روايات آمده است كه حضرت مى‌خواندند، ولى نمى‌نوشتند. امام صادق ۷ مى‌فرمايد :

كَانَ مِمَّا مَنَّ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ عَلَى نَبِيِّهِ ۶ أَنَّهُ كَانَ أُمِّيّاً لَا يَكْتُبُ وَ يَقْرَأُ الْكِتَابَ.

 

از آن چيزهايى كه خداوند متعال بر پياميرش ۶ منّت گذاشت اين بود كه او امّى بود كتاب نمى‌نوشت و مى‌خواند.

معناى اين روايت با توجه به روايات سابق روشن است. زيرا معلوم است ننوشتن دلالت بر ناتوانى در آن نيست. و اين امر در رواياتى كه درباره درون مايه‌علم پيامبران الهى است به وضوح ديده مى‌شود.

البتّه بايد توجّه داشت كه امّى بودن پيامبر به معناى نداشتن سابقه خواندن و نوشتن با منسوب بودن او به امّ القرى منافاتى ندارد. و مى‌توان گفت هر دو معنا براى پيامبر گرامى اسلام ۶ وجود داشته و ائمه : در جاهاى مختلف و با توجه به خصوصيات مجالس هر يك از آن دو را مورد توجّه قرار داده‌اند.

۵٫ راههاى شناخت پيامبر اسلام

پيشتر در مباحث نبوّت عامّه گفتيم كه بهترين ابزار و راه شناخت صدق ادّعاى نبوّت پيامبران؛ عقل و خرد انسانى است كه حجّت باطنى خداوند متعال است. اين امر در مورد پيامبر گرامى اسلام هم صادق است.

گفتيم دومين راه شناخت پيامبران تنصيص و بشارتهاى پيامبران پيشين است. اين نيز در مورد پيامبر گرامى اسلام ۶ روشن و واضح است. قرآن كريم در آيات زيادى به بشارتهاى موجود در كتابهاى پيامبران پيشين اشاره كرده مى‌فرمايد: از پيامبر اسلام در تورات و انجيل سخن رفته است :

آلَّذِينَ يَـتَّبِعُونَ آلرَّسُولَ آلنَّـبِيَّ الاُْمِّـىَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي آلتَّوْراةِ وَالاِْنْجِـيلِ.

 

آنان كه رسول نبىّ امّى را پيروى مى‌كنند. او را نزد خود در تورات و انجيل مكتوب مى‌يابند.

بلكه در انجيل نام او نيز آمده است :

وإذ قَال عِيسى ابنِ مَريَم يَا بَنِي إسْرَائيِل إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ … مُبَشِّرآ برَسول يَأتِي مِنْ بَعدِي إسْمُه أحمَد.

 

و آنگاه كه عيسى بن مريم گفت: اى بنى اسرائيل همانا من رسول خدا به سوى شما هستم… بشارت دهنده‌ام به رسولى كه بعد از من خواهد آمد و اسمش احمد است.

يا ويژگى‌هاى او به گونه‌اى يادشده كه او را همچون فرزندان خويش مى‌شناختند :

الَّذِينَ آتَيْناهُمُ آلكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ.

 

آنان كه كتاب برايشان داديم او را مانند پسرانشان مى‌شناسند.

اين نشان مى‌دهد كه نبوّت پيامبر اسلام در تورات و انجيل مطرح بوده و پيشوايان و بزرگان آنان از اين امر آگاه بودند و او را مى‌شناختند. اين امر از اسلام آوردن سلمان هم به خوبى فهميده مى‌شود. زيرا او پيش از آنكه مسلمان شود با راهبان مسيحى آشنا شد؛ و چون پيامبر را ديد مقدارى خرما به عنوان صدقه به حضرت داد، تا ببيند حضرت تناول مى‌كند يا نه. حضرت از آن چيزى نخورد و اصحاب تناول كردند. سلمان مى‌گويد :

فَقُلْتُ فِي نَفْسِي هَذِهِ خَصْلَةٌ مِمَّا وَصَفَ لِي صَاحِبِي.

 

در دل خويش گفتم: اين صفتى است كه صاحبم برايم وصف كرده بود.

بعد هم هنگامى كه پيامبر ۶ را در جايى ديگر مشاهده كرد به دنبال مهر نبوّت بود كه حضرت خودشان پيراهن خويش را كنار زدند تا حضرت سلمان آن را به چشم ببيند. و آن گاه جناب سلمان اسلام آورد و يكى از ياران خاصّ پيامبر اسلام گرديد.

 

مرحوم علامه مجلسى در جلد ۱۵ بحارالانوار، صفحه ۱۷۴ ـ ۲۴۸ با عنوان «البشارة بمولده و نبوّته»، مطالبى از بشارات را جمع كرده است.

پيامبر اسلام در كتاب تورات با دو ويژگى فرزند اسماعيل و داراى ديانت راستين معرفى شده است.

 

بحث درباره بشارات مفصّل است. در اين زمينه مى‌توانيد به كتابهاى «انيس الاعلام» و «محضر الشهود»، و «بشارات عهدين» و «نقش ائمه در احياى دين» درس ۸ صفحه ۳۱۷ ـ ۳۵۸ و پيوست شماره ۴ آخر كتاب كه عين متون كتب عهد قديم و جديد را آورده است؛ مراجعه كنيد.

راه سوم براى شناخت صدق و راستى نبوّت پيامبران آيات و معجزات است. بر اساس روايات متواتر پيامبر اسلام ۶ داراى معجزات فراوانى بود. او نه تنها آيات و معجزات ويژه خود داشت بلكه همه آيات و معجزات پيامبران پيشين را نيز دارا بود.

همان گونه كه در بحث آيات و معجزات پيامبران ذكر شد ريشه و منبع معجزات پيامبران علم وهبى الهى است كه خداوند متعال از ميان هفتاد و سه حرف اسم اعظم، هفتاد و دو حرف را به پيامبر گرامى اسلام عطا فرموده؛ در صورتى كه حضرت عيسى ۷ با داشتن دو حرف مرده‌ها را زنده مى‌كرد و آيات و معجزات ديگر از او ظاهر مى‌شد. پس ما در اينجا از اين گونه معجزات بحث نمى‌كنيم و محور بحث را در اين قسمت معجزه مهم پيامبر گرامى اسلام ـ قرآن شريف ـ قرار مى‌دهيم.

قرآن كريم در آياتى همه كسانى را كه در نبوّت و رسالت پيامبر اسلام ۶ ترديد دارند؛ فرا مى‌خواند كه سوره‌اى همانند يكى از سوره‌هاى قرآن ـ كه آورنده آن به شهادت تاريخ نه پيش كسى درس خوانده و نه در مجلس علمى شركت كرده ـ؛ بياورند!

وَإِنْ كُنتُمْ فِـي رَيْبٍ مِمّا نَزّلنا عَلى عَبْدِنا فَـأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثلِهِ وَآدْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ آللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِـينَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا آلنّارَ آلَّتِـي وَقُودُها آلنّاسُ وَالحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْـكافِرِينَ.

 

اگر در آنچه به بنده خودمان نازل كرديم شك داريد پس سوره‌اى از مثل او بياوريد و گواهانى كه غير خدا قبول داريد بخوانيد اگر راست مى‌گوييد. پس اگر نتوانستيد و به هيچ وجه نخواهيد توانست پروا كنيد از آتشى كه آتش زنه‌اش انسان و سنگ است كه براى كافران مهيّا شده است.

در آيه ديگر مى‌گويد اگر جنّ و انس گرد آيند كه مانند قرآن را بياورند توان آن را نخواهند داشت :

قُلْ لَئِنِ آجْتَمَعَتِ الإِنْسُ وَالجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هـذا آلقُرآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِـيراً.

 

بگو اگر جنّ و انس جمع شوند تا اينكه مثل قرآن را بياورند مثل آن را نمى‌توانند بياورند اگرچه بعضى از آن‌ها بعضى ديگر را ياور باشد.

چنانكه مى‌بينيم خداوند متعال در اين آيات از مردم مى‌خواهد كه اگر در نبوّت پيامبر ترديد دارند؛ سوره‌اى همانند يكى از سوره‌هاى قرآن بياورند. ويا همه جنّ و انس جمع شوند و كتابى مانند قرآن بياورند. علّت و انگيزه اين تحدّى دراين بخش از آيات نيامده است. پس لازم است براى كشف آن از خود قرآن مدد جوييم و ببينيم قرآن خودش را چگونه معرفى مى‌كند؟ بلكه از اين راه توانستيم به انگيزه تحدّى راه يابيم.

بيشترين اهميّتى كه خود قرآن به خويش داده جنبه هدايتگرى و ياد آورى و تأثير آن در دلهاى بندگان الهى و نورانيّت بخشيدن به آن‌ها و… است. قرآن خود را كتابى تازه معرفى مى‌كند كه يكى از آثار آن ايجاد خوف در دلهاى مؤمنان است.

اللّه نَزَّلَ أحْسَنَ آلْحَديِث كِتَابَآ مُتَشَابِهَآ تَقَشْعَر مِنهُ جُلُود آلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ.

 

خداوند بهترين حديث را كتابى متشابه نازل كرد كه از آن پوستهاى آنان كه از پروردگارشان مى‌ترسند، به لرزه مى‌افتد.

در آيات ديگرى نيز كتاب خود را ياد كرده و از آن به عنوان «حديث» تعبير مى‌كند و منكران را به تحدّى فرا مى‌خواند :

 

فَلَيَأتوا بِحَديِثٍ مِثْله إن كَانوا صَادِقِين.

 

پس حديثى مثل آن بياورند اگر راستگو هستند.

اين نشان مى‌دهد كه مبناى اصلى تحدّى قرآن مطالب علمى و دقايق شناختى و معرفتى آن است كه داده‌هاى بشرى از آن بى بهره‌اند؛ نه جنبه بلاغت و فصاحت لفظى آن. هرچند نبايد آن را نيز ناديده گرفت، امّا نه در عرض حقايق و معارف و مطالب علمى نو و بى سابقه آن؛ بلكه در درجه بعد از آن. بدين ترتيب روشن مى‌شود كه آورنده قرآن كسى جز پيامبر الهى نمى‌تواند باشد.

۶٫ ختم نبوّت و جاودانگى شريعت

پيش‌تر گفتيم كه اعطاى نبوّت و رسالت به عدّه‌اى از بندگان از باب فضل و احسان الهى است. و ضرورت و لزومى بر خداوند سبحان ندارد. فرستادن شريعت و احكام و قوانينى كه نظام حيات بشر را تأمين كند، نيز تنها نتيجه لطف و احسان و بنده پرورى اوست.

از طرف ديگر بديهى است كه هيچ مخلوقى نيست كه به درجه‌اى از كمال برسد كه بالاتر از آن كمالى نباشد.

بنابر اين نه كمالات الهى را نهايتى است، ونه انسان موجودى است كه ظرفيّتى خاصّ و محدود داشته باشد، تا با رسيدن به حدّ خاصّ خود ديگر نتوان كمالى به كمالات او افزود.

پس با وجود اين، اگر فرض شود كه آمدن پيامبران و آوردن شرايع براى تكامل بشر است؛ باز هم مشكلى براى آمدن پيامبر ديگرى وجود نخواهد داشت.

با توجّه به اين مطلب روشن مى‌شود كه دليل اصلى ختم نبوّت و شريعت جز مشيّت و خواست خداوند متعال امر ديگرى نيست. و اگر خداوند متعال مى‌خواست بعد از پيامبر اسلام و آيين او پيامبرى و آيينى بر بشر بفرستد هيچ اشكال و استبعادى نداشت. ولى از آنجا كه در قرآن و روايات به ختم نبوّت و شريعت تصريح شده پس چاره‌اى جز تسليم و پذيرش آن نيست. در قرآن كريم آمده است :

ما كانَ مُحَـمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَلـكِنْ رَسُولَ آللّهِ وَخاتَمَ آلنَّبِيِّينَ.

 

محمّد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولى رسول خدا و خاتم پيامبران است.

«خاتم» به فتحه يا كسره تاء به معناى انتهاى امر است.در لسان العرب مى‌گويد : ختام القوم وخاتِمهم وخاتَمهم آخرهم. رسول خدا ۶ نبوّت و شريعت خود را

آخرين نبوّت و شريعت معرّفى مى‌كند :

أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي وَ لَا سُنَّةَ بَعْدَ سُنَّتِي.

 

اى مردم پيامبرى بعد از من نيست و سنّتى بعد از سنّت من وجود ندارد.

امام صادق ۷ نيز مى‌فرمايد: خداوند متعال با رسول خدا، پيامبران را، و با كتاب قرآن، كتابهاى آسمانى را به پايان برد :

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ خَتَمَ بِنَبِيِّكُمُ النَّبِيِّينَ فَلَا نَبِيَّ بَعْدَهُ أَبَداً وَ خَتَمَ بِكِتَابِكُمُ الْكُتُبَ فَلَا كِتَابَ بَعْدَهُ أَبَدا.

 

همانا خداوند متعال پيامبران را با پيامبر شما به پايان رساند پس پيامبرى تا ابد بعد از او نخواهد بود.و به كتاب شما كتابها را ختم كرد پس تا ابد كتابى بعد از آن نخواهد بود.

امام رضا ۷ هم پيامبر اسلام را آخرين پيامبر و شريعت او را آخرين شريعت و بدون تغيير و تبديل معرفى مى‌كند :

إنّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ…خَاتَمُ النَّبِيِّينَ وَ أَفْضَلُ الْعَالَمِينَ لَا نَبِيَّ بَعْدَهُ وَ لَا تَبْدِيلَ لِمِلَّتِهِ وَ لَا تَغْيِيرَ لِشَرِيعَتِهِ.

 

همانا محمّد بنده خداست و… ختم كننده پيامبران و برترين عالميان است و پيامبرى بعد از او نيست و آيين او را تبديلى نيست و شريعت او را تغييرى نيست.

در روايات فراوانى كه ـ با عنوان «حديث منزلت» معروف شده ـ تصريح شده است كه بعد از پيامبر اسلام پيامبرى نيست :

أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنـَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي.

 

تو از من به منزله هارون از موسى هستى جز اينكه پيامبرى بعد از من نيست.

همچنين در روايات آمده است كه حلال و حرام پيامبر اسلام تا قيامت تغيير نمى‌كند :

حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا يَكُونُ غَيْرُهُ وَ لَا يَجِيءُ غَيْرُه.

 

حلال محمّد تا روز قيامت حلال است و حرامش تا قيامت حرام است. غير او نخواهد بود و غير او نخواهد آمد.

پس بديهى است كه اگر كسى بعد از پيامبر اسلام ادّعاى نبوّت و رسالت كند و يا مدّعى حلال شدن حرامى يا حرام شدن حلالى باشد؛ هرگز از او پذيرفته نمى‌شود. البتّه اين روايت به تنهايى دلالت ندارد كه پيامبرى بعد از پيامبر اسلام نخواهد بود، اما آنگاه كه آن را در كنار روايات قبلى قرار مى‌دهيم از آن چنين امرى را مى‌توان استفاده كرد.

چكيده درس چهاردهم

تعداد كتاب‌ها و صحيفه‌هايى كه براى پيامبران الهى نازل شده است؛ صد و چهار تا است.

پيامبر اسلام ۶ موقعى مبعوث شد كه مردم در فترت و انقطاع رسولان الهى به سر مى‌بردند. از معرفت خدا و توحيد و عبوديّت و عبادت خداى يگانه خبرى نبود و اخلاق و كرامت انسانى از ميان آن‌ها رخت بر بسته بود.

بعثت پيامبر اسلام جهانى است، حتى جنّها را هم در بر گرفته است.

پيامبر اسلام اگر چه در ظاهر خلقت بعد از همه پيامبران است ولى در باطن و حقيقت، پيش از همه آن‌ها بوده و بر همه پيامبران الهى برترى و فضيلت دارد.

امّى بودن پيامبر اسلام به معناى منسوب بودن ايشان به «امّ القرى» يعنى مكّه است. و او خواندن و نوشتن را مى‌دانست ولى بنابر مصالحى نمى‌خواند و نمى‌نوشت.

يكى از راههاى شناخت صدق ادّعاى نبوّت پيامبر اسلام استفاده از عقل و خرد است.

راه ديگر، تنصيص پيامبران پيشين است. در كتابهاى پيامبران به ويژه تورات و انجيل به آمدن ايشان بشارت داده شده است.

راه ديگرآيات و معجزات است. علاوه برمعجزات فراوانى كه ازپيامبراسلام ۶ ظاهر شده، مهم‌ترين معجزه‌اش قرآن كريم است كه همگان را به معارضه طلبيده و از آنان مى‌خواهد كه اگر در نبوّت حضرتش ترديد دارند؛ سوره‌اى مانند يكى از سوره‌ها يا كتابى نظير آن بياورند.

روشن است كه وجه تحدّى قرآن انحصار به بلاغت و فصاحت آن ندارد بلكه در درجه اول جنبه هدايت و معارف الهى آن مورد نظر است و فصاحت و بلاغت در مرتبه ديگر قرار دارد.

ختم نبوّت و شريعت به عقل انسانى قابل اثبات نيست. و راه اثبات آن مخصوص وحى است. و قرآن و روايات اين امر را به وضوح بيان كرده‌اند.

سؤالات

۱٫ اوضاع اخلاقى و فرهنگى زمان بعثت پيامبر اسلام ۶ را بنويسيد.

۲٫ امّى بودن پيامبر اسلام ۶ به چه معناست؟

۳٫ راههاى شناخت پيامبر اسلام ۶ را بنويسيد.

۴٫ وجه اعجاز قرآن را بنويسيد.

۵٫ از آيـات و روايـات شـواهدى بر ختـم نبـوّت و جاودانگـى شـريعت پيامبـر اسلام ۶ ارائه فرماييد.

 

 

 

 

 

 



 

 

 

 

 

وحــى (۱)

 

 

 

 

اشاره :

از دانشجو انتظار مى‌رود كه پس از مطالعه اين درس با معنا و حقيقت وحى آشنا شود، اقسام آن را بشناسد و در مورد رسولان الهى و حاملان وحى خداوند اطّلاعاتى كسب كند.

 

 

 

 

۱٫ حقيقت وحى

«وحى» در لغت به معناى اشاره سريع است. راغب مى‌گويد: «اصل الوحي الإشارة السريعة. ولتضمّن السرعة قيل: أمر وحي» .

 

احمد بن فارس هم القاى مطالبى را به صورت پنهان وحى دانسته، و از معانى آن اشاره، كتاب، رسالت، سرعت و صوت را برشمرده است.

وحى… اصل يدلّ على إلقاء علم في إخفاء أو غيره إلى غيرک. فالوحي: الإشارة. والوحي: الكتاب والرسالة. وكلّ ما ألقيته إلى غيرک حتّى علمه فهو وحي… الوحي : السريع، والوحي: الصوت.

 

پس اصل معناى لغوى وحى القاء مطلبى به ديگرى است به صورت پنهان و سريع. و اين معنى در همه موارد استعمال اين كلمه در قرآن و روايات مشهود است.

بيشتر مورد استعمال اين كلمه در جايى است كه فاعل آن خداوند متعال باشد. ولى گاهى اوقات به غير خدا نيز نسبت داده مى‌شود؛ مانند :

إِنَّ آلشَّياطِـينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِـيائِهِمْ.

 

همانا شياطين به اولياى خويش وحى مى‌كنند.

و امام باقر ۷ در جواب اين سؤال كه آيا خداوند متعال به حضرت موسى و هارون، هر دو وحى مى‌كرد؛ فرمود :

كَانَ الْوَحْيُ يَنْزِلُ عَلَى مُوسَى وَ مُوسَى يُوحِيهِ إِلَى هَارُون.

 

وحى بر موسى نازل مى‌شد و موسى آن را به هارون وحى مى‌كرد.

امّا وحى خداوند متعال گاهى به پيامبران و رسولان است كه بيشتر موارد استعمال اين واژه در قرآن و روايات ناظر به اين صورت است؛ و گاهى به بندگان ديگر؛ مانند :

وَأَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِـيهِ.

 

و به مادر موسى وحى كرديم كه او را شير دهد.

و گاهى به جانداران؛ مانند :

وَأَوْحى رَبُّکَ إِلى النَّـحْلِ …

 

پروردگارت به زنبور وحى كرد.

و گاهى هم به موجودات بى جان؛ كه نمونه آن‌ها زمين است :

يَومَئِذٍ تُحَدِّثَ أخْبَارهَا بِأنّ رَبَّکَ أوحَى لَهَا.

 

آن روز اخبارش را حديث مى‌كند به اينكه پروردگارت به او وحى كرد.

و گاهى نيز به فرشتگان. امام صادق ۷ در مورد بندگان الهى كه به چهل سالگى مى‌رسند، مى‌فرمايد؛ خداوند متعال به دو فرشته‌اى كه مأمور اعمال او هستند، وحى مى‌كند كه بعد از اين در ثبت اعمال او دقّت زياد كرده از هيچ كوششى فرو گذارى نكنند :

أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مَلَكَيْهِ قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِي هَذَا عُمُراً فَغَلِّظَا وَ شَدِّدَا وَ تَحَفَّظَا وَ اكْتُبَا عَلَيْهِ قَلِيلَ عَمَلِهِ وَ كَثِيرَهُ وَ صَغِيرَهُ وَ كَبِيرَهُ.

 

خداوند به فرشتگانش وحى مى‌كند كه من اين بنده‌ام راعمرى داده‌ام پس بر او در حساب سخت و شديد بگيريد و حفظ كنيد و بنويسيد كمترين و بيشترين و كوچكترين و بزرگترين اعمالش را.

در همه اين موارد روشن است امرى كه به طوايف مذكور وحى مى‌شود مطالب علمى يا عملى است. يعنى به واسطه وحى، علمى به آن‌ها داده مى‌شود و يا دستورى به آن‌ها مى‌رسد كه بر اساس آن عمل كنند. ولى اين مطلب در مورد يك آيه در آغاز امر روشن نيست. زيرا خداوند سبحان در آن آيه از مورد وحى به «روح» تعبير فرموده است :

وَكَذَلِک أوْحَيْنَا إلَيْکَ رُوحَآ مِن أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدرِي مَا الكِتَاب وَلاَ الإيْمَان.

 

و همين طور وحى كرديم به سوى تو روحى از امر خويش را و نمى‌دانستى كتاب و ايمان چيست؟

در تفسير «روح» در ذيل اين آيه از امام صادق ۷ نقل شده است كه مراد از آن خلقى از مخلوقات الهى است كه بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل است.

قَالَ: خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ۶ يُخْبِرُهُ وَ يُسَدِّدُهُ وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ.

 

گفت: خلقى از خلق خداى تعالى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل همراه رسول خدا ۶ بود به او خبر مى‌داد و او را كمك مى‌كرد و بعد از او همراه امامان است.

در حديثى ديگر در توضيح اين مطلب اضافه مى‌كند كه وقتى خداوند متعال اين «روح» را به پيامبر اسلام ۶ وحى نمود، آن حضرت علم و ادراك ويژه‌اى يافت.

فَلَمَّا أَوْحَاهَا إِلَيْهِ عَلَّمَ بِهَا الْعِلْمَ وَ الْفَهْمَ وَ هِيَ الرُّوحُ الَّتِي يُعْطِيهَا اللَّهُ تَعَالَى مَنْ شَاءَ فَإِذَا أَعْطَاهَا عَبْداً عَلَّمَهُ الْفَهْمَ.

 

آنگاه كه «روح» را به پيامبر وحى كرد به واسطه آن علم و فهم را به او داد و آن روحى است كه خداوند به هر كس بخواهد عطا مى‌كند پس وقتى او را به بنده‌اى عطا كرد فهم را به او تعليم مى‌دهد.

به نظر مى‌رسد با توجه به اين دو حديث «روح» مذكور در آيه، نورى است كه وقتى به پيامبر و امام داده مى‌شود؛ بر معلومات و علوم او افزوده مى‌شود.

حال كه تا اندازه‌اى مفهوم وحى و اطلاقات آن روشن گرديد؛ مناسب است تا حدودى هم در حقيقت وحى و كيفيّت و آثار آن بحث شود :

مى‌دانيم كه هيچ پيامبرى نبود جز اينكه از سوى خداى تعالى برايش وحى مى‌شد و اصل نبوّت و رسالت با وحى آغاز مى‌گشت. وحى در قرآن يك نوع تكلم و سخن گفتن خداى تعالى با انسان شمرده شده است.

وَمَا كَانَ لِبشر أَنْ يُكَلِّمَهُ آللّه إلّا وَحْيَآ أو مِن وَرَاء حِجَاب أو يُرسِل رَسولاً فَيوحِي بِإذنِه مَا يَشَاء.

 

خداوند با هيچ بشرى سخن نمى‌گويد مگر به وحى يا از پشت پرده يا رسولى مى‌فرستد و به اذن او هر چه را بخواهد وحى مى‌كند.

در آيه شريفه، وحى سخن گفتنى، در برابر سخن گفتن از پس پرده و ارسال رسل شمرده شده است. در برخى روايات هم آمده كه وقتى وحى مستقيم و بى‌واسطه جبرئيل بود، حضرتش به حالت غشوه و بيهوشى مى‌افتاد :

إِذَا كَانَ الْوَحْيُ مِنَ اللَّهِ إِلَيْهِ لَيْسَ بَيْنَهُمَا جَبْرَئِيلُ أَصَابَهُ ذَلِکَ لَثَقُلَ الْوَحْيُ مِنَ اللَّهِ وَ إِذَا كَانَ بَيْنَهُمَا جَبْرَئِيلُ لَمْ يُصِبْهُ ذَلِك.

 

آنگاه كه وحى به او از ناحيه خدا بود كه بين او وخدا جبرئيل واسطه نبود به خاطر سنگينى وحى از خدا اين امر به او مى‌رسيد و آنگاه كه جبرئيل واسطه مى‌شد اين امر به او نمى‌رسيد.

پس حالت غش در صورتى پديد مى‌آمد كه خداوند متعال بى هيچ واسطه و حجابى با پيامبرش سخن مى‌گفت. و آنگاه كه جبرئيل پيك وحى بود ويا از پس پرده صورت مى‌گرفت؛ چنين حالتى براى پيامبر رخ نمى‌داد. در حديث ديگر امام صادق ۷ مى‌فرمايد اين حالت وقتى پيش مى‌آمد كه خداوند متعال بر پيامبرش تجلّى مى‌نمود :

ذَلِکَ إِذَا لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَحَدٌ ذَاکَ إِذَا تَجَلَّى اللَّهُ لَه.

 

اين موقعى بود كه بين خدا و او هيچ كسى واسطه نبود. اين آن موقعى بود كه خدا به او تجلّى مى‌كرد.

ولى در حديثى امير مؤمنان ۷ وحى را نيز از پس حجاب دانسته است.

فَإنَّهُ مَا يَنْبَغِي لِبَشَرٍ أن يُكَلِّمَهُ اللهُ إلّا وَحْيَآ وَلَيْسَ بِكَائِنٍ إلّا مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ.

 

همانا هيچ بشرى را نمى‌رسد كه خدا با او سخن بگويد مگر به صورت وحى و وحى تحقّق پيدا نمى‌كند مگر از پشت پرده.

حضرت در ادامه بيان فرموده كه جبرئيل وحى را از اسرافيل و او نيز از فرشته‌اى برتر از خود دريافت مى‌كرد؛ امّا آن فرشته از كس ديگر نمى‌گرفت، بلكه در دل او انداخته مى‌شد.

قَالَ يَقْذِفُ فِي قَلْبِهِ قَذْفاً فَهَذَا وَحْيٌ وَ هُوَ كَلَامُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَلَامُ اللَّهِ لَيْسَ بِنَحْوٍ وَاحِدٍ مِنْهُ مَا كَلَّمَ اللَّهُ بِهِ الرُّسُلَ وَ مِنْهُ مَا قَذَفَهُ فِي قُلُوبِهِمْ وَ مِنْهُ رُوْيَا يُرِيهَا الرُّسُلَ وَ مِنْهُ وَحْيٌ وَ تَنْزِيلٌ يُتْلَى وَ يُقْرَأُ فَهُوَ كَلَامُ اللَّه.

 

فرمود در قلب او انداخته مى‌شود. اين وحى است و آن كلام خداى تعالى است و كلام خدا به يك صورت نيست بعضى اوقات با رسولان سخن مى‌گويد و بعضى اوقات در دلهايشان مى‌اندازد و بعضى اوقات در خواب به آن‌ها نشان مى‌دهد و برخى اوقات وحى و تنزيل است كه تلاوت و قرائت مى‌شود پس آن كلام خداست.

پس اگر چه ظاهر آيه شريفه آن است كه اين سه نوع تكلّم با هم متفاوت اند و هر جا از پشت پرده هست، ديگر وحى و ارسال رسول نيست؛ ولى با توجّه به كلام اميرمؤمنان معلوم مى‌شود كه پشت پرده بودن قسيم آن دو تاى ديگر نيست بلكه در طول آن‌ها قرار دارد.

۲٫ اقسام وحى

امير مؤمنان ۷ وحى را با توجه به كار بردهاى قرآنى آن هفت گونه دانسته است :

الف: وحى رسالت و نبوّت :

إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْکَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ والنَّبِـيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ.

 

همانا ما به تو وحى كرديم همانطور كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى كرديم.

ب: وحى الهام :

وَأَوْحى رَبُّکَ إِلى النَّـحْلِ.

 

پروردگارت به زنبور وحى كرد.

وَأَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى.

 

و به مادر موسى وحى كرديم.

ج: وحى ارشاد :

فأوحَي إليهُمْ أنّ سبحُوا بُكْرَة وَعَشِيّآ.

 

پس به آن‌ها وحى شد كه صبحگاهان و شامگاهان تسبيح گوييد.

د: وحى تقدير :

وَأوحي فِي كُلّ سَمَاء أمْرَها.

 

در هر آسمانى امرش را وحى كرد.

ه : وحى امر :

إِذا أَوْحَيْتُ إِلى الحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي.

 

و آنگاه كه به حواريان وحى كرديم كه به من و به رسولم ايمان آوريد.

و: وحى دروغ :

شَياطِـينَ الإِنْسِ وَالجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ.

 

بعضى از شياطين انس و جنّ به بعضى ديگر وحى مى‌كنند.

ز: وحى خير :

وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الخَيْراتِ.

 

عمل به خيرات را به آن‌ها وحى كرديم.

۳٫ روح الامين و روح القدس

گفتيم يكى از راههاى سخن گفتن خداوند با بشر به واسطه رسولان است. رسولان الهى دو نوع اند: آسمانى، زمينى. يكى از رسولان آسمانى كه كلام الهى را به رسولان زمينى مى‌رساند، جبرئيل و روح الامين است. و همان گونه كه در حديث اميرمؤمنان ۷ ديديم؛ او كلام الهى را به طور مستقيم دريافت نمى‌كند بلكه او از اسرافيل و اسرافيل از فرشته‌اى بالاتر دريافت مى‌نمايد. خداوند متعال در توصيف جبرئيل مى‌فرمايد :

إِنَّـهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي آلعَرْشِ مَكِـينٍ* مُطاعٍ ثَمَّ أَمِـينٍ.

 

همانا آن سخن رسولى كريم است. داراى قوّت و مكنت نزد صاحب عرش است، در آنجا از او فرمان برده مى‌شود و امانت دار است.

امام زين العابدين ۷ هم او را امين دانسته و از مقربان خدا شمرده است :

وَ جَبْرَئِيلُ الْأَمِينُ عَلَى وَحْيِکَ الْمـُطَاعُ فِي أَهْلِ سَماوَاتِکَ الْمـَكِينُ لَدَيْکَ الْمـُقَرَّبُ عِنْدَك.

 

جبرئيل كه امين وحى تو است، در اهل آسمانها فرمانش اطاعت مى‌شود. نزد تو داراى مقام و مكنت است و مقرّب درگاه تو است.

فرشته وحى با اين عظمت و مقام و منزلتى كه نزد خداوند متعال دارد، وقتى به حضور پيامبر ۶ مى‌رسيد؛ با تواضع و فروتنى نزد او مى‌نشست. امام صادق ۷ مى‌فرمايد :

كَانَ جَبْرَئِيلُ إِذَا أَتَى النَّبِيَّ ۶ قَعَدَ بَيْنَ يَدَيْهِ قِعْدَةَ الْعَبْدِ وَ كَانَ لَا يَدْخُلُ حَتَّى يَسْتَأْذِنَهُ.

 

جبرئيل آنگاه كه به حضور پيامبر ۶ مى‌رسيد به مانند غلامان مى‌نسشت و بدون اذن بر او وارد نمى‌شد.

در قرآن كريم از جبرئيل به دو عنوان «روح القدس» و «روح الأمين» ياد شده است :

قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ آلقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا.

 

بگو آن را روح القدس از سوى پروردگارت به حق نازل كرده است تا مؤمنان را استوار سازد.

نَـزَلَ بِهِ آلرُّوحُ آلأَمِـينُ * عَلى قَلْبِکَ لِـتَكُونَ مِـنَ آلمُـنْذِرِينَ.

 

روح الامين آن را بر قلب تو نازل كرده تااز بيم دهندگان باشى.

روح القدس به معناى ديگر هم در روايات بكار رفته است كه در بخش امامت به تفصيل درباره آن سخن خواهيم گفت.

چكيده درس پانزدهم

 وحى در لغت به معناى القاى مطلب به صورت پنهان و سريع است.

 فاعل وحى در كار بردهاى قرآن و روايات بيشتر خداوند متعال است.

 گاهى فرشتگان و شياطين نيز آورنده وحى ناميده شده‌اند.

 وحى الهى معمولاً بر پيامبران و رسولان بوده؛ و گاهى نيز به انسانهاى ديگر، و جانداران و موجودات بى جان و فرشتگان.

 وحى معمولاً به مطلبى علمى يا عملى تعلّق گرفته است ولى در آيه‌اى مى‌گويد : «ما روحى از امر خود به سوى تو وحى كرديم».

 سخن گفتن خدا سه گونه است: وحى، از پس پرده و با ارسال رسولان.

 از آثار وحى و سخن گفتن مستقيم الهى پديد آمدن حالت غش و بيهوشى بر پيامبر گرامى ۶ بوده است.

 اميرمؤمنان ۷ وحى در قرآن را هفت گونه دانسته است.

 جبرئيل از جمله رسولان آسمانى است كه از مقرّبان خداوند متعال است و از مقامى بس بلند در ميان آسمانيان برخوردار؛ با وجود اين در برابر پيامبر همچون بنده‌اى متواضع و فروتن مى‌نشست.

سؤالات

۱٫ معناى «وحى» در لغت و استعمال قرآن و روايات چيست؟

۲٫ مراد از روحى كه به پيامبر اكرم ۶ وحى شده چيست؟

۳٫ به هنگام دريافت وحى در چه مواردى حالت غش بر رسول خدا ۶ عارض شده است؟

۴٫ اقسام وحى را نام ببريد.

۵٫ رسولان الهى چند نوع‌اند؟ توضيح دهيد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 وحــى (۲)

 

 

 

 

اشاره :

در اين درس پيرامون شرايط مصونيت وحى، عصمت پيامبران در اخذ، حفظ و ابلاغ وحى و نيز پيرامون انقطاع وحى و ابعاد آن مطالبى ارائه شده است. انتظار آن است كه دانشجو پس از مطالعه اين درس از مباحث پيرامون موضوعات ياد شده آگاه گردد. و بداند كه همه آنچه از پيامبران و اوصياء آنان رسيده، مستند به وحى است.

 

 

 

۱٫ مصونيت وحى

وحى الهى ـ همان گونه كه گفتيم ـ گاهى به واسطه رسولان آسمانى به پيامبران مى‌رسد. پس علاوه بر عصمت پيامبران الهى، عصمت اين رسولان هم بايد اثبات گردد تا وحى به سلامت به بندگان الهى برسد. باتوجه به آنچه درباره فرشته وحى ـ روح الأمين ـ جبرئيل گفته شد؛ معلوم گشت كه در عصمت و امانت جبرئيل هيچ گونه شكّ و ترديدى وجود ندارد. علاوه بر اين، خداوند متعال براى حفظ وحى خويش عده‌اى از فرشتگانش را مأمور ساخته است. خداوند متعال علم غيب را ويژه خود گردانده و آن را از رسولانى كه مورد خشنودى او بودند دريغ نكرده است. و براى آن‌ها نگهبانانى از پيش رو و از پشت سر قرار داده است.

عالِمُ آلغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلّا مَنِ آرْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُک ُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً.

 

آگاه به غيب است. غيبش را بر كسى آشكار نمى‌كند مگر رسولى كه از او خشنود است، پس از پيش رو و از پشت سر براى او نگهبانى مى‌كند.

«رسول» در آيه شريفه اطلاق دارد و شامل همه كسانى است كه نوعى رسالت و مأموريت دارند. و معلوم است كه جبرئيل نيز از رسولان الهى است. علّامه مجلسى؛ از ابن عبّاس نقل كرده است كه هيچ آيه‌اى بر پيامبر ۶ نازل نمى‌شد جز اينكه چهار فرشته نگهبان آن بودند تا به پيامبر ۶ برساندند.

مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ آيَةً مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا وَ مَعَهُ أَرْبَعَةُ حَفَظَةٍ مِنَ الْمـَلَائِكَةِ يَحْفَظُونَهَا حَتَّى يُوَدُّونَهَا إِلَى النَّبِي ۶٫

 

خداوند هيچ آيه‌اى از قرآن را بر پيامبرش نازل نكرد مگر اينكه چهار فرشته حافظ آن بودند. آن را نگهبانى مى‌كردند تا به پيامبر ۶ برسد.

امّا عصمت پيامبران درباره وحى در سه مرحله مورد بحث است :

۲٫ عصمت پيامبران در دريافت وحى

عصمت پيامبران صلوات الله عليهم در وحى وقتى تحقّق مى‌يابد كه آنان به خداوند متعال و فرشتگان وحى معرفت كامل داشته باشند و بدانند آنچه به ايشان مى‌رسد از سوى خداى تعالى است. به علاوه بايد هر گونه القايى را از شياطين جنّ و انس به خوبى بشناسند. اين مطلب به روشنى در روايات اهل بيت : بيان شده است. امام صادق ۷ مى‌فرمايد: خداوند متعال وقتى مى‌خواهد كسى را به رسالت انتخاب كند؛ اوّل بر او سكينه و وقار نازل مى‌كند تا به واسطه آن وحى الهى و جبرئيل مثل روز روشن برايش عيان گردد :

إِنَّ اللَّهَ إِذَا اتَّخَذَ عَبْداً رَسُولًا أَنْزَلَ عَلَيْهِ السَّكِينَةَ وَ الْوَقَارَ فَكَانَ الّذي يَأْتِيهِ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِثْلُ الَّذِي يَرَاهُ بِعَيْنِهِ.

 

همانا خداوند وقتى بنده‌اى را رسول خويش كند به او سكينه و وقار نازل مى‌كند پس آنچه از ناحيه خدا برايش مى‌آيد براى او مثل امرى مى‌شود كه به چشم خود آن را مشاهده مى‌كند.

در روايت ديگر مى‌فرمايد: آنگاه كه رسولى براى رسالت انتخاب مى‌شود پرده‌ها و حجابها از او برداشته مى‌شود :

كُشِفَ عَنْهَا الْغِطَاء.

 

از او پرده برداشته مى‌شود.

و در دعايى مى‌خوانيم :

وَ أَسْأَلـُکَ بِاسْمِکَ الَّذِي كَتَبْتَهُ عَلَى قَلْبِ مُحَمَّدٍ ۶ فَعَرَفَ مَا أَوْحَيْتَهُ إِلَيْهِ مِنْ وَحْيِكَ.

 

و تو را به آن اسمت مى‌خوانم كه آن را بر قلب محمّد ۶ نوشتى پس شناخت وحيى را كه به او كردى.

در حديثى ديگر مى‌فرمايد: پيامبر ۶ به توفيق الهى جبرئيل را تشخيص مى‌دهد :

مَا عَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ ۶ أَنَّ جَبْرَئِيلَ ۷ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِالتَّوْفِيقِ.

 

رسول خدا ۶ آمدن جبرئيل از سوى خدا را ندانست مگر به توفيق.

در حديثى ديگر راوى سؤال مى‌كند: وقتى پيامبر صداى فرشته را مى‌شنود و خود او را نمى‌بيند از كجا تشخيص مى‌دهد كه اين وحى الهى است؟ حضرت در جواب مى‌فرمايد: خداوند خود به او بيان مى‌كند كه آنچه به او مى‌رسد، حقّ است.

يُبَيِّنُهُ اللَّهُ حَتَّى يَعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ حَق.

 

خداوند به او روشن مى‌كرد تا بداند كه آن حقّ است.

و در روايت ديگر پاسخ آن سؤال اين گونه بيان شده است :

يُوَفَّقُ لِذَلِکَ حَتَّى يَعْرِفَه.

 

او را بر آن موفّق مى‌كرد تا بشناسد.

پس روشن مى‌شود كسانى كه مى‌گويند پيامبر ۶ در آغاز وحى دچار شكّ و ترديد شد و جبرئيل را نشناخت و خوف و ترس بر او عارض شد و جريان را با حضرت خديجه عليها السلام در ميان گذاشت؛ و او نزد پسر عموى خويش ورقة بن نوفل رفت و از او در اين باره سؤال كرد و ورقه او را به نبوّت پيامبر مژده داد؛ سخنانى بى پايه و ياوه است. هر چند منابع شيعى نيز از اين گونه نقل‌ها خالى نيست.

 

چگونه مى‌شود پيامبراسلام جبرئيل‌راتشخيص ندهد ودر وجود او ترديد كند در صورتى كه اميرمؤمنان ۷ حضرتش را به اين گونه معرفى مى‌كند كه «مدتى از سال را در كوه حرا مجاور مى‌شد، تنها من او را مى‌ديدم و كسى ديگر او را نمى‌ديد… من نور وحى را مشاهده مى‌كردم و بوى خوش نبوّت را احساس مى‌نمودم. در آغاز وحى ناله شيطان را به گوش خود شنيدم و از حضرتش در اين باره سؤال كردم و ايشان فرمود: اين ناله شيطان بود كه از پرستش خويش نااميد شده است».

أَرَى نُورَ الْوَحْيِ وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ ۶ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ: هَذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِه.

 

نور وحى و رسالت را مى‌ديدم و بوى نبوت را استشمام مى‌كردم و به تحقيق ناله شيطان را به هنگام نزول وحى بر پيامبر ۶ شنيدم و عرض كردم اى رسول خدا اين ناله چيست؟ فرمود: اين شيطان است كه از عبادتش نااميد شده است.

امام هادى ۷ نيز ترس و هراس پيامبر ۶ را در آغاز وحى از تكذيب قريش دانسته، مى‌فرمايد:

وَ كَانَ مِنْ أَوَّلِ أَمْرِه…أَبْغَضَ الْأَشْيَاءِ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ وَ أَفْعَالُ الَْمجَانِينِ وَ أَقْوَالُهُمْ فَأَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَشْرَحَ صَدْرَهُ وَ يُشَجِّعَ قَلْبَهُ فَأَنْطَقَ اللَّهُ الْجِبَالَ وَ الصُّخُورَ وَ الْمَدَرَ وَ كُلَّمَا وَصَلَ إِلَى شَيْءٍ مِنْهَا نَادَاهُ السَّلَامُ عَلَيْکَ يَا مُحَمَّدُ السَّلَامُ عَلَيْکَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْکَ يَا رَسُولَ اللَّه.

 

و از ابتداى امر… مبغوض‌ترين چيزها نزد او شيطان و كردار و گفتار ديوانگان بود. پس خداى عزوجل خواست كه سينه‌اش را گشاده گرداند و قلبش را محكم سازد پس كوهها و صخره‌ها و سنگ ريزه‌ها و همه چيز را با او هم سخن گردانيد؛ به گونه‌اى كه از كنار چيزى نمى‌گذشت جز اينكه به خاطر نبوتش او را سلام مى‌كرد.

۳٫ عصمت پيامبران در حفظ وحى

همان گونه كه ديديم خداوند متعال پيامبرانش را پيش از وحى مورد عنايت و توجّه خاصّ خويش قرار مى‌دهد و آن‌ها را از مكر و خدعه شيطان محفوظ مى‌دارد. اين عنايت خاص در حفظ وحى الهى هم شامل حال آنان است. خداوند متعال به آنان نور و معرفتى ويژه عطا فرموده كه با وجود آن خطا، سهو، نسيان و غفلت در آن‌ها راه ندارد. درباره اين مطلب در بخش ويژگيهاى پيامبران الهى قسمت «عصمت» به تفصيل سخن گفتيم.

۴٫ ابلاغ وحى

حال با توجّه به آنچه در مورد عصمت پيامبران : در دو مرحله قبل بيان گرديد و توضيحاتى كه از امامان اهل بيت : در آن دو مرحله ياد شد؛ و نيز با توجّه به مطالبى كه در بخش ويژگيهاى پيامبران بحث «عصمت» ذكر گرديد كه خود شيطان اقرار كرده است كه نمى‌تواند بندگان مخلص الهى را گمراه كند؛ آيا باز هم جاى سؤال و ترديد هست كه بگوئيم ممكن است پيامبران الهى در رساندن وحى دچار مشكل شوند و شيطان هنگام خواندن وحى الهى بر مردم دخالت كرده و مطالبى را بر زبان آنان جارى كند كه خداوند متعال برايشان نازل نكرده است؟! روشن است كه جواب اين سؤال منفى است. چگونه ممكن است با وجود اين همه تأييد و تسديد و توفيق و عنايت الهى چنين امرى اتّفاق بيافتد؟!

بنابر اين معلوم مى‌شود مطالبى را كه برخى از علماى عامّه با عنوان افسانه غرانيق در تفسير آيه: (وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِيٍّ إِلّا إِذا تَمَـنّى أَلْقى آلشَّـيْطانُ فِي أُمْنِـيَّتِهِ فَيَنْسَخُ آللّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ آللّهُ آياتِهِ وَاللّهُ عَلِـيمٌ حَكِـيمٌ )مطرح كرده‌اند، چقدر بى پايه و ياوه است. چگونه مى‌شود خداوند متعال

پيامبرش را با مطالبى مانند :

ما ضَلَّ صاحِـبُكُمْ وَما غَوى * وَما يَنْطِقُ عَنِ الهَوى * إِنْ هُوَ إِلّا وَحْىٌ يُوحى.

 

صاحب شما گمراه نشده و فريب نخورده است. و از هواى نفس سخن نگفته است. آن جز وحى نيست كه وحى مى‌شود.

توصيف كند و از طرف ديگر شيطان بتواند آياتى را به عنوان وحى بر زبان او جارى سازد؟!

 

۵٫ انقطاع وحى

از روايات اهل بيت : به دست مى‌آيد كه گاهى خداوند سبحان ارتباط خويش را با پيامبرانش قطع فرموده، و وحى‌يى به آنان نمى‌فرستاد؛ علّت اين امر چه بوده است؟ و خداوند متعال از اين امر چه حكمتى را در نظر داشته است؟ حكمت اين امر خيلى روشن نيست. ولى اصل اين امر را نمى‌شود محال دانست. وقوع چنين امرى اگر بر پايه حكمتى باشد هيچ قبح و استبعادى نخواهد داشت.

مى‌دانيم كه اصل نبوّت و فرستادن پيامبران، بر خداوند سبحان لازم و واجب نيست و او تنها از لطف و كرم خويش چنين احسانى به بندگانش ارزانى داشته است. تداوم و استمرار وحى هم از اين اصل مستثنا نيست و انگيزه اصلى آن فضل و احسان خداوند است. پس اگر بندگان الهى به دعوت پيامبران جواب مثبت ندهند و آنان را آزار و اذيّت كنند، ممكن است خداوند متعال براى مجازات آنان وحى را از پيامبرانش قطع كند. از پيامبر گرامى اسلام درباره حبس وحى سؤال شد؛ ايشان در جواب فرمود: چرا وحى از من بريده نشود در حالى كه شما ناخنهاى خويش را نمى‌گيريد و محل آلوده دستهايتان را پاك نمى‌كنيد :

كَيْفَ لَا يَحْتَبِسُ عَنِّي الْوَحْيُ وَ أَنْتُمْ لَا تُقَلِّمُونَ أَظْفَارَكُمْ وَ لَا تُنَقُّونَ رَوَائِحَكُمْ.

 

چگونه وحى از من محبوس نشود در حالى كه شما ناخن‌هاى خود را كوتاه نمى‌كنيد و بوى خويش را پاكيزه نمى‌نماييد.

انقطاع وحى درباره پيامبر اسلام در دو مورد و درباره حضرت موسى ۷ يك مورد به مدّت چهل يا سى روز اتّفاق افتاده است.

 

۶٫ ابعاد وحى

با توجّه به عصمت پيامبران صلوات الله عليهم و آيه (وما ينطق عن الهوى إن هو الّا وحى يوحى) مى‌توان گفت وحى الهى در تمام افعال و گفتار پيامبران الهى حضور داشته است. هيچ سخن و كردارى از آنان بر پايه خواهش نفس نبود؛ بلكه منشأ وحيانى وآسمانى داشت. به همين دليل، قول و فعل و تقرير معصوم ۷ حجّت است.

البتّه بايد توجّه داشت كه وحى به معناى خاصّ آن، كه وحى نبوّت و رسالت است در موارد خاصّى صورت مى‌گرفت. در مورد پيامبر خاتم محدود به قرآن كريم و احاديثى است كه به عنوان حديث قدسى معروفند. ولى اين بدان معنا نيست كه ساير گفتار او به وحى ارتباط ندارد.

بدين ترتيب معلوم مى‌شود همه آنچه از پيامبران و اوصيايشان رسيده است مستند به وحى الهى اند.

چكيده درس شانزدهم

 مصونيت وحى در صورتى تضمين مى‌شود كه تمام وسايطى كه در رسيدن آن به بندگان الهى دخيل‌اند، معصوم باشند.

 فرشتگان وحى كه امناى وحى‌اند از عصمت كافى برخوردارند.

 پيامبران الهى هم در هر سه مرحله دريافت، حفظ و ابلاغ وحى از عصمت الهى برخوردارند. زيرا پيش از آنكه وحى بر آنان فرود آيد، مورد توجّه و عنايت خاصّ الهى قرار مى‌گيرند و با شناخت كامل درباره خداوند متعال فرشته وحى و شيطان با وحى الهى مواجه مى‌شوند. پس به هنگام دريافت وحى هيچ گونه ترديدى در تشخيص وحى الهى به خود راه نمى‌دهند.

 در مقام حفظ و ابلاغ وحى نيز، چون از نفوذ شيطان در امانند و به خاطر دارا بودن «روح القدس» و معرفتى ويژه از سهو و غفلت و نسيان و لغزش مبرّا هستند؛ پس وحى در اين دو مرحله نيز مصون و محفوظ خواهد بود.

 بر پايه روايات اهل بيت : در مواردى از پيامبر گرامى اسلام و حضرت موسى صلوات الله عليهما انقطاع وحى صورت گرفته است.

 وحى به معناى عام آن همه افعال و گفتار پيامبر گرامى اسلام را در بر گرفته است. و به معناى خاصّ قرآن و احاديث قدسى را شامل است.

سؤالات

۱٫ شرايط لازم براى مصونيت وحى را بنويسيد.

۲٫ در مورد مصونيت وحى، عصمت پيامبران در چند مرحله بحث مى‌شود؟

۳٫ عصمت در دريافت وحى را تبيين كنيد، آيا ممكن است پيامبران در تشخيص وحى دچار اشتباه گردند؟

۴٫ مراد از «انقطاع وحى» چيست؟ آيا انقطاع وحى براى پيامبران اتفاق افتاده است؟ آيا اين امر قبيح نيست؟

۵٫ ابعاد وحى را بنويسيد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 شريعت

 

 

 

 

اشاره :

از دانشجو انتظار مى‌رود كه پس از مطالعه اين درس بداند كه راه رسيدن‌به كمال انسانى دين و شريعت انبياء الاهى است. قلمرو دين تمام اعمال فردى، اجتماعى، عبادى، سياسى و حكومتى را در بر مى‌گيرد. حجيّت قرآن به عنوان حاكىِ وحى نزد همه مسلمانان مسلّم است و حجيّت روايات معصومان؛ نيز با اعتبار كتابها و روايات آن‌ها سنجيده مى‌شود.

 

 

 

 

۱٫ ماهيّت شريعت

گفتيم مهمترين هدف بعثت پيامبران الهى اين است كه بشر به واسطه آنان به هدفى كه خداوند متعال از خلقت او دارد، برسد. روشن است كه هدف از خلقت انسان عبادت و معرفت و تقرّب به خداوند سبحان است. عبادت به معناى خضوع و خشوع و فروتنى در مقابل آفريدگار و اطاعت از فرمان‌هاى حقّ و پرهيز از امورى است كه موجب خشم و غضب او مى‌گردد. به همين جهت است كه خداوند متعال دين همه انبياى الهى را «اسلام» مى‌داند. چرا كه اسلام به معناى تسليم و سر فرود آوردن در مقابل عظمت خداوند متعال و اطاعت از فرموده‌هاى اوست. و معلوم است كسى كه در مقابل عظمت خداوند متعال سر فرود نياورد و از دستورهاى الهى فرمان نبرد در مقابل خداى سبحان تسليم نيست.

بدين ترتيب روشن مى‌شود كه حقيقت شريعت، عبارت است از تمام آنچه پيامبران الهى از ناحيه خداوند متعال براى رسيدن به اين هدف براى بشر آورده‌اند. خداوند متعال دين پيامبر اسلام و شريعت او را در واقع همان مى‌داند كه به حضرت نوح، ابراهيم، و موسى و عيسى : توصيه شده است.

شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْکَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِـيمَ وَمُوسى وَعِـيسى أَنْ أَقِـيمُوا آلدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِـيهِ.

 

براى شما از دين راه باز كرد آنچه را كه به نوح وصيّت كرد. و آنچه به تووحى كرديم و به ابراهيم و موسى و عيسى وصيّت كرديم اين بود كه دين را بپا داريد و در آن اختلاف نكنيد.

دين و شريعت راه رسيدن به كمال انسانى است. به همين جهت خداوند متعال از آن با عنوان شريعت و منهاج ياد مى‌كند. زيرا شريعت راهى است براى رسيدن به آب؛ و منهاج راه روشن و آشكارى است كه كسى در آن گم نمى‌شود.

لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً.

 

براى هر كدام از شما شريعه و راهى قرار داديم.

۲٫ حدود قلمرو شريعت

معلوم شد «شريعت» مجموع معارف و دستورها و قوانين الهى است كه پيامبران براى رساندن بشر به هدف نهايى خلقت او، آورده‌اند. بديهى است شريعت اسلام نيز عبارت است از مجموع آنچه در قرآن كريم و احاديث پيامبر اكرم ۹ و اوصياى معصوم به دست ما رسيده است.

البتّه منظور از حديث نيز معناى گسترده آن ـ قول وفعل و تقرير معصوم ـ است و ما مى‌توانيم مسائل دينى ـ و آنچه به حوزه دين مربوط است ـ را از سيره عملى آنان استنباط و استخراج كنيم.

ممكن است اين جا سؤالى طرح شود. و آن اينكه با توجّه به اينكه پيامبر و امامان معصوم : مانند ساير انسانهاى عادى زندگى كرده، و در كنار آن مسئوليّت و رهبرى دينى مردم را هم بر عهده داشتند؛ با وجود اين، آيا همه كارها و گفتارهاى آنان ملاك و مناط دين و شريعت تلقّى مى‌شود؛ يا بايد تفكيك نمود و آنچه مربوط به مسئوليّت الهى آن‌ها است، از دين محسوب كرد؟

جواب: چون پيامبران و امامان معصوم اند و از هواى نفس سخنى نمى‌گويند و كارى نمى‌كنند؛ بنابراين هيچ گفتار و كردارى از آن‌ها صادر نمى‌شود جز اينكه براى ديگران حجّت بوده و از دين الهى به شمار مى‌آيد.

بدين ترتيب روشن مى‌شود قلمرو دين تمام اعمال و رفتار فردى و اجتماعى، عبادى و غير عبادى، سياسى و حكومتى را دربر گرفته و در مورد همه آن‌ها وظيفه انسان را به خوبى بيان كرده است. به همين جهت خداوند متعال از قرآن به عنوان «تبيان» (= روشنگر) همه امور ياد مى‌كند.

وَنَزَّلْنا عَلَيْکَ الكِتابَ تِـبْياناً لِكُلِّ شَيءٍ.

 

كتاب را براى تو بيان و توضيح هر چيزى نازل كرديم.

امام صادق ۷ در بيان دين مى‌گويد: دين را حدودى مانند حدود خانه من است.

إِنَّ لِلدِّينِ حَدّاً كَحُدُودِ بَيْتِي هَذَا وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى جِدَارٍ فِيهِ.

 

دين را حدّى مانند حدود اين خانه من هست و به دست خويش به ديوار خانه اشاره كرد.

در حديثى ديگر مى‌گويد: چيزى نيست كه مردم به آن احتياج داشته باشند و حكمى از خدا و رسول درباره آن نيامده باشد.

مَا مِنْ شَيْءٍ يَحْتَاجُ إِلَيْهِ وُلْدُ آدَمَ إِلَّا وَ قَدْ خَرَجَتْ فِيهِ السُّنَّةُ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِه.

 

همه آنچه فرزند آدم به آن نياز دارد سنّت در آن از خدا واز رسول وارد شده است.

در حديثى ديگر آمده است كه مردى در مكّه به محضر امام باقر ۷ شرفياب شد و عرض كرد: شما گمان مى‌كنيد كه چيزى نيست جز اينكه آن را حدّى هست؟ حضرت تصديق كرد و فرمود :

إِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ صَغِيراً وَ كَبِيراً إِلَّا وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لَهُ حَدّاً إِذَا جُوِّزَ بِهِ ذَلِکَ الْحَدُّ فَقَدْ تُعُدِّيَ حَدُّ اللَّهِ فِيه.

 

هيچ مخلوق كوچك و بزرگ خدانيست مگر اينكه خداوند براى آن حدّى قرار داده است هر گاه از آن تجاوز شود حدّ الهى در آن، مورد تجاوز قرار گرفته است.

سپس آن شخص از حدّ سفره‌اى كه باز شده بود، پرسيد. حضرت حدّ آن را بيان داشت. و بعد از حدّ كوزه‌اى كه از آن آب مى‌نوشيدند، پرسيد و حضرت حدّ آن را نيز بيان فرمود.

فقال: فَمَا حَدُّ مَائِدَتِکَ هَذِهِ؟

قَالَ: تَذْكُرُ اسْمَ اللَّهِ حِينَ تُوضَعُ وَ تَحْمَدُ اللَّهَ حِينَ تُرْفَعُ وَ تَقُمُّ مَا تَحْتَهَا.

قَالَ: فَمَا حَدُّ كُوزِکَ هَذَا؟

قَالَ: لَا تَشْرَبْ مِنْ مَوْضِعِ أُذُنِهِ وَ لَا مِنْ مَوْضِعِ كَسْرِهِ فَإِنَّهُ مَقْعَدُ الشَّيْطَانِ وَ إِذَا وَضَعْتَهُ عَلَى فِيکَ فَاذْكُرِ اسْمَ اللَّهِ وَ إِذَا رَفَعْتَهُ عَنْ فِيکَ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ تَنَفَّسْ فِيهِ ثَلَاثَةَ أَنْفَاسٍ فَإِنَّ النَّفَسَ الْوَاحِدَ يُكْرَهُ.

 

گفت حدّ اين سفره تو چيست؟

فرمود: آنگاه كه سفره باز مى‌شود اسم خدا ياد شود و وقتى سفره بسته مى‌شود حمد خداى گفته شود و خرده طعامها ريخته شده در سفره خورده شود. گفت: حدّ اين كوزه چيست؟

فرمود: از طرف گوش آن آب نخورى واز قسمت شكسته آن نيز آب نخورى كه نشيمنگاه شيطان است و آنگاه كه از دهان برداشتى حمد خداى گويى و آن را با سه نفس بخورى پس با يك نفس خوردن مكروه است.

بنابر اين درباره احكام زندگى مردم، هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست؛ مگر اينكه خداوند متعال درباره آن حكمى مقرّر كرده است. امام صادق ۷ مى‌فرمايد :

إِنَّ عِنْدَنَـا لَصَحِيفَةً طُـولُهـَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ۶ وَ خَطُّ عَلِيٍّ ۷ بِيَدِهِ مَا مِنْ حَلَالٍ وَ لَا حَرَامٍ إِلَّا وَ هُوَ فِيهَا حَتَّى أَرْشُ الْخَدْشِ.

 

همانا نزد ما صحيفه‌اى است كه طول آن هفتاد ذراع است. آن را رسول خدا ۶ املا كرده و على ۷ به دست خويش نوشته است. هيچ حلال و حرامى نيست مگر اينكه در آن موجود است حتّى اختلاف خراش.

«ارش» قيمت خراشى كه در بدن كسى ايجاد مى‌شود، كه حكم آن نيز از طرف خداوند، بيان شده است. بنابر اين احكام و حدود الهى هيچ كاستى‌يى ندارند و همه چيزرا بيان كرده است. به اميد روزى كه حاكميّت دين الاهى همه جوامع بشرى را فرا گيرد. و صاحب و خليفه الهى اجراى حدود و احكام دين را عهده‌دار شود.

حضرت در اين زمينه نيز سخنى دارد: «نزد ما صحيفه‌اى است هفتاد ذراع به خط اميرمؤمنان ۷ و املاى رسول خدا ۶ كه اگر حكومت و ولايت مردم به دست ما برسد با احكامى كه خداوند متعال درباره آن‌ها نازل كرده در ميان‌حكومت مى‌كنيم :

يَا حُمْرَانُ إِنَّ فِي هَذَا الْبَيْتِ صَحِيفَةً طُولُهـَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِخَطِّ عَلِيٍّ ۷ وَ إِمْلَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ۶ لَوْ وَلِينَا النَّاسَ لَحَكَمْنـَا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ لَمْ نَعْدُ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ.

 

اى حمران، همانا در اين خانه صحيفه‌اى به طول هفتاد ذراع هست به خط على ۷ و املاء رسول خدا ۶ اگر ولايت مردم به ما واگذار شود به آنچه خدا نازل كرده حكم مى‌كنيم و از آنچه در اين صحيفه است تجاوز نمى‌كنيم.

پس معلوم است كه وقتى خداوند متعال در مورد هر چيزى حكمى و قانونى دارد. واگر كسى عملى را بدون توجّه به حدود و احكام الاهىِ آن انجام دهد؛ هرچند خير هم بوده باشد؛ عملى صالح و دينى پذيرفته نخواهد شد.

كُلُّ عَمَلٍ مِنْ أَعْمَالِ الْخَيْرِ يَجْرِي عَلَى غَيْرِ أَيْدِي أَهْلِ الِاصْطِفَاءِ وَ عُهُودُهُمْ وَ حُدُودُهُمْ وَ شَرَائِعُهُمْ وَ سُنَنُهُمْ وَ مَعَالِمُ دِينِهِمْ مَرْدُودٌ غَيْرُ مَقْبُول.

 

هر عمل خيرى كه به دستان غير برگزيدگان الهى و بر غير بيعت و حدود و شرايع و سنّت‌ها و معالم دين شان، انجام شود، مردود و غير مقبول است.

۳٫ حجّيّت و اعتبار شريعت

حجّيّت و اعتبـار اصل وحـى و گفتار و كـردار پيامبـر ۶ و امامان معصـوم : ـ بعد از اثبات مصونيت وحى و احراز عصمت پيامبران و امامان جاى ـ هيچ گونه شكّ و شبهه‌اى نيست. تنها بحثى كه وجود دارد در متون موجود دينى است و از اين ميان استناد قرآن موجود به وحى الهى و حجّيّت آن نزد همه مسلمانان مسلّم بوده؛ و هيچ شكّ و ترديدى در آن وجود ندارد. امّا اعتبار رواياتى كه سخنان معصومان ۷ يا گفتار آنان را حكايت مى‌كند، از اعتبار كتابها و راويان آن‌ها مشخص مى‌شود. و اين امر بر عهده علم «رجال و درايه» است كه از جهت سند و متن حديث را مورد ارزيابى و نقد و بررسى قرار مى‌دهد. و حدود اعتبار آن را معيّن مى‌كند.

چكيده درس هفدهم

 حقيقت شريعت عبارت است از تمام آنچه پيامبران الهى براى رسيدن به غايت خلقت انسان از ناحيه خداى تعالى براى او آورده‌اند.

 قلمرو دين تمام اعمال و رفتار فردى و اجتماعى، عبادى و غير عبادى، سياسى و حكومتى، دنيوى و اخروى انسان را در برگرفته است. در متون دينى در مورد همه آنها دستورات و وظايفى بيان شده است. پس هيچ چيزى در خارج وجود ندارد جر اينكه در شريعت حدّ و حدود آن بيان شده است.

 در حجّيّت و اعتبار اصل وحى و گفتار و اعمال معصومان : جاى شكّ و شبهه‌اى نيست. استناد قرآن موجود به وحى الهى مسلم است. اعتبار متون روايى هم در دو علم رجال و در آيه مورد تحقيق و بررسى قرار مى‌گيرد.

سؤالات

۱٫ آيا همه گفتار و كردار پيامبران مستند به وحى نبوّت و رسالت است؟ توضيح دهيد.

۲٫ حقيقت شريعت چيست؟

۳٫ قلمرو شريعت چه امورى را شامل مى‌شود؟

۴٫ حجّيّت متون دينى كه حاكىِ وحى هستند چگونه مشخص مى‌شود؟

 

 

 

 

 

 

. قرآن كريم

. نهج البلاغه

. احقاق الحق؛ تسترى؛ نورالله؛ قم: مطبعه خيّام، ۱۴۰۳ه .ق.

. الاختصاص؛ مفيد؛ محمّد بن محمّد نعمان؛ قم: كنگره شيخ مفيد، ۱۴۱۳ه .ق.

. الاحتجاج؛ طبرسى؛ احمد بن على؛ قم: انتشارات اسوه، ۱۴۲۲ه . ق.

. الاقتصاد الهادى الى طريق الرشاد؛ طوسى؛ محمّد بن حسن؛ تهران، مكتبه جامع چهلستون، ۱۳۵۹ ه .ق.

. الامالى؛ طوسى؛ محمّد بن الحسن؛ تهران: دارالكتب الاسلاميه، ۱۳۸۱٫

. الميزان في تفسير القرآن؛ طباطبايى؛ محمّد حسين؛ قم: موسسه مطبوعاتى اسماعيليان، ۱۳۹۳ ه . ق.

. انيس الاعلام؛ فخر الاسلام؛ محمّد صادق؛ تهران: مرتضوى، ۱۳۵۱٫

. اوائل المقالات من مصنفات شيخ مفيد؛ مفيد؛ محمّد بن محمّد بن نعمان؛ الموتمر العالمى لالفيه شيخ المفيد، ۱۴۱۳ ه .ق.

. بحارالانوار؛ مجلسى؛ محمّد باقر؛ تهران: دارالكتب.

. البرهان في تفسير القرآن؛ بحرانى؛ سيد هاشم؛ بيروت: انتشارات موسسه البعثه، ۱۴۱۹ ه .ق.

. بصائر الدرجات؛ صفار قمى؛ محمّد بن الحسين؛ قم: مكتبه آيت الله مرعشى نجفى، ۱۴۰۴ه .ق.

. البلد الأمين؛ عاملى كفعمى؛ ابراهيم بن على؛ چاپ سنگى.

. پيام قرآن؛ مكارم شيرازى؛ ناصر؛ دار الكتب ـ ۱۳۸۱٫

. تأويل الآيات الظاهره؛ حسينى استرآبادى؛ سيد شرف‌الدين؛ قم: انتشارات جامعه مدرسين، ۱۴۰۹ ه .ق.

. تحف العقول؛ بحرانى؛ ابن شعبه؛ قم: جامعه مدرسين، ۱۳۶۳٫

. تحليلى از تاريخ اسلام؛ شهيدى؛ سيد جعفر؛ تهران: نهضت زنان مسلمان، ۱۳۵۹٫

. تصنيف غرر الحكم و درر الكلم؛ آمدى؛ عبدالواحد بن محمّد؛ قم: جامعه مدرسين حوزه علميه قم، دفتر انتشارات اسلامى، ۱۴۰۸ ه .ق.

. تفسير امام عسكرى ۷ ؛ امام حسن عسكرى ۷ ؛ قم: انتشارات مدرسه امام مهدى(عج) ۱۴۰۹ ه .ق.

. تفسير عياشى؛ عياشى؛ محمّد بن مسعود؛ قم.

. تفسير قمى؛ قمى؛ على بن ابراهيم بن هاشم؛ قم: موسسه دار الكتاب، ۱۴۰۴ه .ق.

. توحيد المفضل؛ جعفى كوفى؛ مفضل بن عمر؛ قم: انتشارات مكتبه الداورى، ۱۹۶۹م.

. التوحيد؛ صدوق؛ محمّد بن على؛ قم: جامعه مدرسين.

. حسن و قبح عقلى؛ سبحانى؛ جعفر؛ قم: مؤسسه امام صادق ۷ ، ۱۳۸۱٫

. الخرائج والجرائح؛ راوندى؛ قطب الدين؛ قم: مؤسسه امام مهدى (عج)، ۱۴۰۹ ه .ق.

. الخصال؛ صدوق؛ محمّد بن على؛ قم: جامعه مدرسين، ۱۳۶۲ ه .ش

. دلائل الامامه؛ طبرى؛ محمّد بن جرير؛ قم: موسسه البعثه، ۱۴۱۳ه .ق.

. روض الجنان و روح الجنان؛ رازى؛ ابوالفتوح؛ تهران: كتاب فروشى اسلاميّه، ۱۳۵۶٫

. روضه الواعظين؛ نيشابورى؛ محمّد بن الفتال؛ قم: منشورات الرضى.

. السيره النبويّه؛ ابن هشام؛ عبدالله بن يوسف؛ بيروت: دارالكتاب العربى،۱۴۱۰ه .ق.

. صحيح البخارى؛ بخارى؛ محمّد بن اسماعيل؛ دارالفكر، ۱۴۱۱ ه .ق.

. الصحيفه السجاديه؛ امام سجاد ۷ ، قم: دفتر نشر الهادى، ۱۳۷۶٫

. الطبقات الكبير؛ كاتب الداقدى محمّد بن سعد؛ بيروت: دارصادر.

. الطرائف؛ سيد بن طاووس؛ على بن موسى؛ قم: انتشارات خيام، ۱۴۰۰ ه .ق.

. عدل الهى؛ مطهرى؛ مرتضى؛ مجموعه آثار، ج اول، صدرا، تهران، قم، ۸۶-۱۳۸۰٫

. عقائد الاماميّه؛ مظفر؛ محمّد رضا؛ قم: مؤسسه امام على ۷ ، ۱۳۷۵٫

. علل الشرايع؛ صدوق؛ محمّد بن على؛ نجف: المكتبه الحيدريّه، ۱۳۸۵٫

. عيون اخبار الرضا ۷ ؛ صدوق؛ محمّد بن على؛ مشهد: ۱۳۶۳ ه .ش.

. غرر الحكم و درر الكلم؛ تميمى آمدى؛ عبدالواحد بن محمّد؛ قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، ۱۳۶۶٫

. الغيبه؛ نعمانى؛ محمّد بن ابراهيم؛ تهران: مكتبه الصدوق، ۱۳۹۷ ه .ق.

. فلاح السائل؛ سيد بن طاووس؛ على بن موسى؛ قم: دفتر تبليغات.

. قرب الإسناد؛ حِميَرى قمى؛ عبدالله بن جعفر؛ تهران: انتشارات كتابخانه نينوى.

. قصص الأنبياء : ؛ راوندى؛ قطب الدين؛ چاپ بنياد پژوهش‌هاى آستان قدس رضوى، ۱۴۰۹ ه .ق.

. الكافى؛ كلينى؛ محمّد بن يعقوب؛ تهران: دارالكتب الاسلاميه، ۱۳۶۳٫

. كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد؛ طوسى؛ نصيرالدين؛ قم: موسسه النشر الاسلامى التابعه لجماعه المدرسين، ۱۴۰۷ ه .ق.

. كفايه الأثر؛ خزاز قمى؛ على بن محمّد؛ قم: انتشارات بيدار، ۱۴۰۱ ه .ق.

. كمال الدين و تمام النعمه؛ صدوق؛ محمّدبن على؛ تهران: مكتبه الصدوق، ۱۳۹۰ ه .ق.

. كنز الفوائد؛ كراجكى؛ ابوالفتح؛ بيروت: دار الاضواء، ۱۴۰۵ ه .ق.

. لسان العرب؛ ابن منظور؛ بيروت: دار احياء التراث العربى، ۱۴۱۶ ه . ق.

. متشابه القرآن؛ ابن شهرآشوب؛ مازندرانى؛ انتشارات بيدار، ۱۳۲۸ هـ. ش.

. مجموعه ورام؛ ورام بن ابى فراس؛ قم: انتشارات مكتبه الفقيه.

. المحاسن؛ برقى؛ احمد بن محمّد؛ المجمع العالمى لاهل البيت ۱۴۱۶ ه .ق.

. محضر الشهود فى ردّ اليهود؛ قزوينى يزدى؛ حاج بابا بن محمّد اسماعيل؛ قم : موسسه فرهنگى انتشاراتى حضور، ۱۳۷۸٫

. مستدرك الوسائل؛ نورى طبرسى؛ ميرزا حسين؛ قم: تحقيق ونشر: مؤسسه آل البيت، ۱۴۰۷ ه .ق.

. مستدرك سفينه البحار؛ نمازى شاهرودى؛ على؛ قم: موسسه النشر الاسلامى، ۱۴۱۸ ه .ق.

. مشكاه الأنوار؛ طبرسى؛ ابوالفضل على بن حسن؛ نجف: كتابخانه حيدريه، ۱۳۸۵ ه .ق.

. مصباح الاصول؛ خويى؛ ابوالقاسم؛ ناشر مكتبه الداورى، ۱۴۲۲ ه .ق.

. مصنفات الشيخ المفيد؛ مفيد؛ محمّد بن محمّد بن نعمان؛ ج۱۰، النكت الاعتقاديه، كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، ۱۳۷۲٫

. معانى الاخبار؛ صدوق؛ محمّد بن على؛ تهران: دارالكتب الاسلاميه، ۱۳۶۳٫

. معجم مقاييس اللغه؛ ابى الحسين احمد ابن فارس؛ قم: دارلكتب العلميه.

. المفردات فى غريب القرآن؛ راغب اصفهانى؛ حسين بن محمّد؛ تهران: مكتبه المرتضويّه.

. مناهج البيان في تفسير القرآن؛ ملكى ميانجى؛ محمّد باقر؛ تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ۱۴۱۶ ه . ق.

. منشور جاويد؛ سبحانى؛ جعفر؛ قم: موسسه ا مام صادق ۷ ، ۱۳۸۳٫

. من لايحضره الفقيه؛ صدوق؛ محمّد بن على؛ قم: جامعه مدرسين، ۱۴۱۳ه .ق.

. نقش ائمه در احياى دين؛ عسكرى؛ سيد مرتضى؛ تهران: بنياد بعثت، ۱۳۶۳٫

. النهايه في غريب الحديث والاثر؛ ابن اثير؛ مبارك بن محمّد؛ قم: موسسه اسماعيليان، ۱۳۶۷ه .ش.

. وسائل الشيعه؛ حرّ عاملى؛ محمّد بن الحسن؛ چاپ مهر، ۱۴۰۹ ه .ق.

(Visited 188 times, 1 visits today)