بسم الله الرحمن الرحيم

 

 

نسيم زندگى

 

 

 

دكتر حسين فريدونى

 

 

 

ويرايش :

عبدالحسين طالعى

 

 

 

 

 

انتشارات نبأ

 

 

 

 

 

فريدونى ، حسين ، ۱۳۲۱ ـ

نسيم زندگى / دكتر حسين فريدونى ، ويرايش : عبدالحسين طالعى . ـ تهران : موسسه نبأ ، ۱۳۸۳ .

۶۰ ص .ISBN : 964 – 8323 – 23 – 2

فهرستنويسى بر اساس اطلاعات فيپا.

كتابنامه به صورت زيرنويس .

۱٫ محمد بن حسن (عج) ، امام دوازدهم ، ۲۵۵ ق . ـ ۲٫ مهدويت ـ ـ انتظار .

الف . عنوان . ب . طالعى ،عبدالحسين .

۵۳ ن ۴ ف / ۵۱ BP 959 / 297

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نسيـم زندگـى

مؤلف : دكتر حسين فريدونى / ويرايش : عبدالحسين طالعى

حروفچينى : انتشارات نبأ / ليتوگرافى : نبأ اسكرين / چاپ و صحافى : رامين

چاپ‌اول۱۳۸۳: / شمارگان۱۰۰۰۰:نسخه / قيمت۴۵۰۰:ريال / كدكتاب۱۰۲:/ ۱۸۲

ناشر : انتشارات نبأ / تهران ، فاطمى غربى ، سيندخت شمالى ، پلاك ۳۱

تلفن : ۲ ـ ۶۹۴۴۰۰۱ فاكس : ۲ ـ ۶۹۴۴۰۰۱

شابك : ۲ ـ ۲۳ ـ ۸۳۲۳ ـ ۹۶۴ ISBN : 964 – 8323 – 23 – 2

 

* نسيم زندگى

چشم انداز *

 

 

 

 

خداى حكيم،خطاب به حضرت خاتم‌الانبياء ۶ فرمود :

و ما ارسلناك الّا رحمة للعالمين

و تو را نفرستاديم، مگر اينكه براى اهل جهان‌ها مايه رحمت باشى (قرآن كريم)

***

خداى سبحان در وصف حضرت خاتم الاوصياء عجل الله تعالى فرجه فرمود :

و اكمّل ذلك بابنه رحمة للعالمين

و اين (رشته نور و هدايت) را به فرزند او (فرزند امام حسن عسكرى عليه‌السلام) كامل مى‌كنم كه براى اهل جهان‌ها، مايه رحمت است.

(حديث قدسى لوح آسمانى)

 

 

 

 

 

چشـم انـداز

 

انسان از بدو آفرينش، همزاد رنج و شكنج بوده است. از اين رو همواره به افق دور دست چشم دوخته تا خورشيد عدل و انصاف و انسانيت، از كدامين نقطه طلوع مى‌كند و به ظلمت جور و ستم پايان مى‌دهد.

انديشمندان و دردمندان در تمام آفاق، در طول سده‌ها و هزاره‌هاى پيشين، پيوسته از نامردمى‌ها رنج برده و احساس خود را در قالب بيان و نگارش باز گفته‌اند، همچنان كه اميد به دنيايى پاك و دور از آلودگى را ابراز داشته‌اند.

***

دنيايى آرمانى كه انديشمندان در پىِ آن بوده‌اند و در قاب تصويرى گنگ به آن نگريسته‌اند، در چشم انداز حقايق اسلامى، بسيار روشن و واضح با جزئيات تمام، ترسيم شده است. اين نكته، يكى از مهمترين تفاوت‌هاى ديدگاه اسلام با ديگر مكاتب در زمينه دنياى آرمانى و مدينه فاضله است، كه جا دارد با نگاهى ژرف‌تر بدان توجّه شود.

مهم‌ترين وسيله براى تحقّق جامعه آرمانى و عدالت خيز، آمادگى فكرى و ذهنى مردم است، يعنى تربيت شدن مردم به گونه‌اى كه خود، عدل را برپا دارند، بدون اينكه الزام و اجبارى در ميان باشد.

نكته مهم در اين ميان، اختيار انسان است. يعنى اگر انسان به اراده و اختيار خود عدالت را نخواهد، نبايد او را به خير و احسان واداشت، چنانكه خداى آفريننده جان و جهان، «اكراه» را در دين راه نداده است. نقش تربيتى و آماده سازى و زمينه سازى انتظار، در اينجا به خوبى خود را نشان مى‌دهد. و همين نكته، يكى از مهمترين وظايف منتظران را مى‌نماياند.

***

اين جامعه آرمانى، آغازگر حياتى مجدّد در تاريخ انسان است. انسان كه قرنها زير يوغ ستم و نامردمى زيسته، در اين دوره، طعم شيرين عدالت و انسانيت را مى‌چشد. اين، بخشى از پاداشى است كه خداى حكيم به حق جويان و نيك سيرتان در همين دنيا مى‌دهد: تحقّق كامل عدالت در تمام شئون زندگى فردى و اجتماعى، در درون و بيرونِ وجود، در گوشه گوشه جان و جهان، در جاى جاىِ انفس و آفاق … بدان سان كه ديده بشر نديده و حتى از درك آن ناتوان باشد، به ويژه از آن جهت كه اين همه، به اختيار انسان‌ها عملى مى‌شود.

***

از سوى ديگر، سوء اختيار برخى از افراد بشر، حقيقتى مسلّم است، كه درطول تاريخ ديده‌ايم. آنها كه « شرارِ بولهبى » را بر « چراغ مصطفوى » ترجيح دادند، و « ظلم ابوسفيان » را به جاى « عدل نبوى » برگزيدند، نعمت و كمال اختيار را كفران كرده بودند. اين كفران، مى‌تواند همين گونه ادامه يابد، چرا كه انسان مختار است، و ديدن آيات و بيّنات الهى ـ حتّى در شدّت بروز و روشنى مانند زمان ظهور ـ هرگز باب اختيار را نمى‌بندد.

امّا اراده الهى آن است كه در برابر آن همه رنج و صبر و محروميت كه نيكان و پاكان ـ يعنى پيامبران و امامان و پيروانشان ـ در طول تاريخ كشيدند، به عنوان بخشى از پاداش آنها در دنيا، عدل و ايمان و انصاف و انسانيت را در سراسر عالم بگستراند.

در آن روز، امام موعود عجل الله تعالى فرجه، خوانِ هدايت را مى‌گستراند، آيات و بينات را به شيواترين شكلى بيان مى‌دارد، گره‌هاى اعتقادى را مى‌گشايد، و به مشكلات پاسخ مى‌گويد.

***

پس از اين همه تبيين حقيقت، ظلمت پرستان همچنان ظلمت را بر نور ترجيح مى‌دهند، و آن همه حقيقت را بر نمى‌تابند. با اينان ـ كه موانعِ گسترش عدل و رواج ايمان اند ـ چه بايد كرد؟

اينجاست كه پس از قرنها صبر و انتظار اولياى خدا، شمشير عدل الهى از نيام بيرون مى‌آيد. امام عصر عجل الله تعالى فرجه پس از زمانى طولانى اتمام حجّت، بر آن نامردمان شمشير مى‌گشايد تا نشان دهد كه چگونه « رحمة للعالمين » است. براى پروراندن گل‌هاى سرزنده و شاداب در باغستان ايمان، بايد علف هرزها را چيد، و اين عين رحمت آن باغبان به گل‌ها است، كه مى‌خواهد دنيا را گلستان كند، با گُل‌هاى بدون خار، و بوستانى پديد آورد بدون علف‌هاى هرز …

***

كسانى كه اين نكته مهم را نيافته‌اند، چهره‌اى خشن و خون ريز از آن امام رحمت تصوير كرده‌اند. خطا اينجاست، كه پنداشته‌اند شمشير حضرتش بر روى تمام مردم كشيده است.

اينان، دست رحمت حضرتش را بر سر خردهاى مردمان نمى‌بينند، كه عقل‌ها را به كمال مى‌رساند، تا آنجا كه راه صواب را از خطا باز شناسند و كژراهه را رها كنند، البته اگر خود بخواهند …

خطا اينجاست كه مى‌پندارند باغبان سرِجنگ با گُل‌ها را دارد، يا گُل و خار را يكسان مى‌بيند، يا ميزانِ عدل را از كف مى‌نهد، در حالى كه هيچ يك از اين پندارها، با امام مهدى صلوات الله عليه ـ مظهر عدل و رحمت و حكمت الهى ـ سازگار نيست.

***

اين دفتر، سرِ آن دارد تا سيماى راستين امام عصر ارواحنا فداه را ـ به ويژه در دوره پس از ظهور ـ ترسيم كند.

از اين رو، با مرور آيات و روايات و با تكيه بر حقايق تاريخ اسلام، « خاندان رحمت » را مى‌شناساند، كه امام عصر ارواحنافداه، به عنوان آخرين بازمانده سلسله نور، وارث كمالات اين خاندان است.

همچنين با نظرى به برنامه الهى آن امام موعود و بررسى برخى از مراحل دعوت حضرتش، روشن مى‌شود كه چگونه آن امام همام، « رحمة للعالمين » است.

در هر كدام از سر فصل‌هاى اين دفتر، سخن بيش از اين مى‌توان گفت، كه به اقتضاى اختصار، تنها چند نمونه بارز بيان مى‌گردد.

تفصيل كلام در هر بخش، موكول به پژوهش‌هاى بيشتر است. اميد اينكه اين مختصر، مورد عنايت حضرت بقية‌الله عجل الله تعالى فرجه قرار گيرد، و نويسنده و ويراستار و ناشر و خوانندگان مشمول دعاى خير حضرتش گردند.

خاندان رحمت *

 

 

 

 

خاندان رحمت

 

امام عصر ارواحنافداه، وارث كمالات و نيكى‌هاى خاندانى است كه هر كدام از آنان در زمان خود، برترين فرد در كرامت و بزرگوارى و فضائل اخلاقى بودند. در اين گفتار، به مناسبت موضوع كتاب، جلوه‌هايى از رحمت خاندان عصمت عليهم السلام باز مى‌گوييم. پس از خواندن اين قطعات ـ كه از احاديث معتبر برگرفته شده ـ جاى دارد تا به امامى توجّه كنيم كه وارث اين معادن رحمت است، و لقب « الرحمة الواسعة » (= رحمت فراگير) از ويژگى‌هاى اوست.

 

اينك نمونه هايى اندك، از انبوه روايات مربوط به مهر گسترى‌هاى چهارده نور پاك عليهم السلام را مرور مى‌كنيم.

 

۱ ـ رسول خدا ۶

زمانى كه پيامبر رحمت ۶ سپاهيان خود را براى دفاع مى‌فرستاد، در ضمن توصيه‌هاى خود به آنها مى‌فرمود :

ـ به نام خدا و با كمك گرفتن از خدا و در راه خدا و به شيوه رسول خدا حركت كنيد.

ـ مكر و حيله مكنيد، پيمان خود را نشكنيد، كسى را مُثله نكنيد (اعضاى بدن مردگان دشمن را قطع نكنيد.)

ـ پيرمردان، كودكان، نوزادها و زنان را مكشيد.

ـ درختى را قطع مكنيد، مگر آنكه به اين كار مجبور شويد.

ـ هر يك از مسلمانان ـ بلند رتبه يا دون پايه ـ به يكى از مشركان، از سر لطف و مرحمت نظر افكند، آن مشرك در پناه همان مسلمان است، تا زمانى كه كلام خدا را بشنود. پس از آن، اگر از دين شما پيروى كرد، برادر دينى شماست. و اگر نخواست، او را به محل امنش برسانيد. و در اين كارها، از خدا كمك بگيريد.

ـ زهر در شهرهاى آنها نريزيد.

ـ با هيچ كس نجنگيد مگر آنكه قبل از آن، (با بحث و گفتگو) به راه حقّ دعوتش كرده باشيد. به خدا سوگند ]اى على[ اگر خداوند، فقط يك نفر را به دست تو هدايت كند، برايت بهتر است از تمام آنچه خورشيد بر آن مى‌تابد و غروب مى‌كند.

ـ درخت نخل را مسوزانيد و در آب غرق نكنيد.

ـ درخت ميوه دار را قطع نكنيد و زراعت‌ها را مسوزانيد.

ـ پاهاى چارپايانى را كه گوشت آنها خورده مى‌شود، مشكنيد، نگر آنچه را كه به خوردن آن ناگزير هستيد.

 

همچنين در زمينه اخلاق اجتماعى حضرتش، نكاتى در منابع معتبر نقل شده كه از سويى رحمت بودن آن رسول گرامى را نشان مى‌دهد، و از سوى ديگر، درس زندگى به ما مى‌دهد. از جمله :

ـ به خادم خود در كارها كمك مى‌كرد.

ـ هر غذايى كه مهيّا مى‌كردند، مى‌خورد، بدون اينكه آن را ردّ كند.

ـ بر هر چارپايى كه آماده بود، سوار مى‌شد، بدون آنكه ـ به نشانه تفاخر ـ تقاضاى خاصّى داشته باشد.

ـ بزرگ هر قوم را اكرام مى‌فرمود، گر چه بر دين و مذهب ديگر باشد.

ـ در غذا و لباس، نسبت به خدمتگزاران خود، افزونى نمى‌طلبيد.

ـ هرگز كسى را دشنام نگفت.

ـ همواره ـ در ملاقات با همه افراد، از بزرگ و كوچك ـ ابتدا به سلام مى‌كرد. و مى‌فرمود: من پادشاه نيستم.

ـ مى‌فرمود: خداوند، مرا به سخاوت و احسان امر فرموده و از بخل و جفا باز داشته است.

ـ ژوليده مو بودن را دوست نمى‌داشت.

ـ و مى‌فرمود: هر كه براى خدا تواضع كند، خداوند رتبه او را بلند مى‌گرداند. و هر كه تكبر كند، خداوند او را پست مى‌گرداند.

 

 

۲ ـ اميرالمؤمنين ۷

روزى اميرالمؤمنين ۷ با شخصى از اهل ذمّه (يهوديان يا مسيحيان) هم سفر شد. او پرسيد: اى بنده خدا! به كجا مى‌روى؟ فرمود: به سمت كوفه مى‌روم. وقتى به دو راهى رسيدند، حضرتش راه كوفه را رها كرد و در مسير همسفر پيش رفت. همسفر پرسيد: مگر نگفتى كه من قصد كوفه دارم؟ اين راه، راه كوفه نيست.

فرمود: مى‌دانم. گفت: پس چرا با من مى‌آيى؟ فرمود: از آن رو كه يكى از جهاتِ خوش رفتارى با رفيق راه، آن است كه در هنگام جدا شدن از او، تا قدرى از مسير، او را همراهى كنند. و پيامبرمان به ما چنين امر فرموده است.

در نتيجه اين برخورد، آن شخص، اسلام آورد و هدايت يافت.

 

 

۳ ـ حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام

امام حسن مجتبى ۷ فرمود :

شب جمع بود. مادرم فاطمه عليهاالسلام در محراب عبادت ايستاد و مشغول عبادت خداوند گرديد. پيوسته در ركوع و سجود و قيام و دعا بود. تا طلوع صبح براى مردان و زنان مؤمن دعا مى‌كرد، در حالى كه از ايشان نام مى‌برد، امّا براى خود دعايى نكرد.

گفتم: مادر جان! چرا براى خود، مانند ديگران دعا نفرمودى؟

فرمود: پسرم! اول بايد به همسايه رسيد، و بعد به خود. الجار، ثم‌الدّار.

 

 

۴ ـ امام حسن مجتبى ۷

در باره كرامت و بزرگوارى امام مجتبى ۷ اخبار زيادى رسيده است. از جمله:

الف ـ شخصى به خدمت حضرتش آمد و براى بيان مشكل مالى خود، دو بيت شعر خواند به اين مضمون :

«چيزى نزد من باقى نمانده كه آن را حتّى به يك درهم بفروشم، چهره‌ام، از درونم خبر مى‌دهد. تنها آبرويى برايم باقى مانده بود كه آن را نگاه داشته بودم تا فروخته نشود. و امروز شما را به عنوان مشترى آن يافته‌ام».

امام مجتبى ۷ ، خزانه‌دار خود را خواست. پرسيد: چه مقدار مال نزد خود دارى؟ گفت: دوازده هزار درهم. فرمود : آن را به اين مرد بده، كه من از او خجالت مى‌كشم. خزانه‌دار گفت: اگر تمام اين مبلغ را بدهم، چيزى براى انفاق باقى نمى‌ماند. فرمود: اين مبلغ را به مرد بده و حسن ظنّ به خدا داشته باش، كه خداوند، جبران مى‌سازد.

خزانه‌دار، پول را به آن مرد داد. امام ۷ مرد را طلبيد، از او عذر خواست و فرمود: ما حقّ تو را نداديم، بلكه به مقدار آنچه نزد ما موجود بود، داديم. سپس دو بيت در پاسخ شعر او خواند، به اين مضمون:

«اين اندك را بگير، و چنان باش كه گويى آنچه را نگاه داشته‌اى (آبروى خود را) نفروخته‌اى، و گويى كه ما آن را نخريده‌ايم».

 

ب ـ نجيح گفت: امام حسن ۷ غذا مى‌خورد، در حالى كه سگى در مقابل حضرتش بود. با هر لقمه‌اى كه برمى داشت، يك لقمه نيز براى سگ مى‌افكند. گفتم: اى فرزند پيامبر! آيا اجازه مى‌دهى كه اين سگ را از كنار سفره شما دور كنم؟ فرمود: بگذار همين جا بماند، زيرا من از خداى عزوجل حيا مى‌كنم كه جاندارى صاحب روح به من بنگرد، و من غذا بخورم، امّا به او نخورانم.

 

ج ـ يكى از غلامان آن حضرت، كار زشتى كرد كه بايد به كيفر آن مى‌رسيد. او را نزد امام مجتبى ۷ آوردند.

غلام گفت: «والكاظمين الغيظ». امام فرمود: خشم خود را

فرو خوردم.

گفت: «والعافين عن الناس». فرمود: تو را بخشيدم و از كار تو در گذشتم.

گفت: «والله يحبّ المحسنين». فرمود: تو را آزاد كردم. و دو برابر مبلغى را كه در اين زمان به تو مى‌دادم، برايت مقرّر داشتم.

 

 

۵ ـ حضرت سيّدالشهدا صلوات الله عليه

مردى بيابانگرد وارد مدينه شد و پرسيد: بزرگوارترين مردم كيست؟

گفتند: حسين بن على.

آن مرد در جستجوى آن حضرت، وارد مسجد شد. ديد كه آن حضرت به نماز ايستاده است. پس از نماز، چند بيت خطاب به آن حضرت خواند، به اين مضمون :

«هر كس با اميد به نزد شما آمد و حلقه درِ خانه شما را كوبيد، هرگز نوميد نمى‌شود. تو بخشنده‌اى و مورد اعتماد، كه پدرت، كشنده فاسقان بود. اگر نبود نعمت‌هايى كه از ناحيه شما به مردم رسيده، آتش دوزخ ما را فرا مى‌گرفت».

امام حسين ۷ به جناب قنبر فرمود: آيا چيزى از مال حجاز باقى مانده است؟ گفت: چهار هزار دينار. فرمود: آن مرد را فرا خوان، كه سزاوارتر از ما براى تصرّف در آن مال است.

امام ۷ به خانه رفت. رداى خود را ـ كه از جنس بُرد بود ـ از تن در آورد. دينارها را در آن پيچيد، پشت در ايستاد، از شرمى كه نسبت به آن مرد داشت، دست خود را شكافِ در بيرون آورد، سكّه‌ها را به آن مرد داد. و چند بيت در عذرخواهى از او خواند، به اين مضمون :

«اين‌ها را بگير، كه من از تو عذر مى‌خواهم، و بدان كه من بر تو مهربانم. اگر زمانه با ما همراه بود، آسمانِ كرم ما بر تو مى‌باريد، ولى رفتارهاى زمانه با ما گونه‌گون است. از اين رو، دست من نفقه اندكى دارد».

مرد بيابانگرد، زرها را گرفت و سخت گريست. امام ۷ پرسيد: آيا عطاى ما را اندك شمردى كه گريه مى‌كنى؟ پاسخ داد: نه، بلكه بر اين گريه مى‌كنم كه چنين دست بخشنده‌اى چگونه زير خاك مى‌رود؟

 

 

۶ ـ امام سجاد ۷

مدت زمانى از حادثه فجيع كربلا گذشته است. سپاه اموى بدترين ستم‌هارا برخاندان پيامبر تحميل كرده وامام سجاد ۷ كه آن همه صحنه را به چشم خود ديده، خون دل مى‌خورد و آن ستمگران را مى‌بيند و سخن نمى‌گويد.

اكنون ـ پس از گذشت مدّتى ـ مردم مدينه بيعت يزيد را شكسته‌اند، و مأموران حكومتى بنى‌اميه را از مدينه بيرون رانده‌اند. عبدالله بن‌عمر، يكى از كسانى است كه موقعيّت سياسى مناسبى دارد، از آن رو كه پدرش سالها خليفه بوده است.

مروان ـ حكمران اموى ـ نزد عبدالله بن عمر مى‌آيد و به او پناهنده مى‌شود تا خانواده‌اش در شورش اهل مدينه در امان بمانند. اما ابن‌عمر نمى‌پذيرد.

مروان، خدمت امام سجاد ۷ مى‌شتابد و از حضرتش مى‌خواهد كه خانواده او را در پناه خود گيرد. امام سجاد ۷ ، مروان را كه در قتل پدر بزرگوارش شريك بود، و همسرش عايشه دختر عثمان بن عفّان را ـ با همه سوابقى كه آن خاندان در برخورد با اهل بيت عليهم‌السلام داشت ـ در كنف حمايت خود مى‌گيرد، و همسر گرامى خود را با آنها به منطقه «ينبُع» ـ خارج شهر مدينه ـ روانه مى‌كند، مبادا در شورش اهل مدينه، آزارى به آنان برسد.

اين گزارش تاريخى را ابن‌اثير، مورخ مشهور اهل تسنن در كتاب «الكامل» خود آورده است.

 

زمخشرى ـ ديگر دانشمند اهل تسنن ـ نيز آورده است كه پس از اين شورش، يزيدبن معاويه، يكى از سرداران خونريز و قسىّ القلب خود به نام «مسلم بن عُقبَه» را براى سركوب اهل مدينه فرستاد. قتل و غارت و تجاوز او به نواميس، پس از گذشت قرنها، هنوز به عنوان «واقعه حَرّه» در تاريخ مشهور است. در اين رويدادها، امام سجاد صلوات الله عليه، چهار صد زن را ـ كه فرزندان زيادى داشتند ـ همراه با فرزندان و چارپايانى كه داشتند، در پناه خود گرفت، به آنها غذا و لباس و نفقه داد تا زمانى كه لشكر ابن‌عقبه از مدينه بيرون رفتند. يكى از آن زنان گفته بود: به خدا سوگند، زمانى كه در كنار پدر و مادرم بودم، اين چنين زندگانى آرام و خوشى نداشتم كه در سايه مهربانى اين شريف گذراندم.

 

ژرفاى اين لطف و عنايت، زمانى آشكار مى‌شود كه بى‌مهرى مردم مدينه را نسبت به امام سجاد ۷ بدانيم، كه از خود آن حضرت در كلامى نقل شده است: «در تمام مكّه و مدينه، بيست نفر پيدا نمى‌شود كه ما را دوست بدارد».

 

 

۷ ـ امام محمد باقر ۷

روزى شخصى مسيحى از روى جسارت، به امام باقـر ۷ گفت: «اَنتَ بَقَر؟»

امام ۷ در كمال آرامش فرمود: نه، منم «باقر». او بار ديگر گفت: تو پسر آن زن آشپز هستى. فرمود: آن كار، حرفه او بود. گفت: تويى پسر آن كنيز سياه بد زبان؟! فرمود: اگر راست گفتى، خداوند او را ببخشد و بيامرزد. و اگر دروغ گفتى، خداوند تو را ببخشد و بيامرزد.

مرد مسيحى كه اين همه حلم و بردبارى و بزرگ منشى را در رفتار حضرتش ديد، اسلام آورد.

 

 

۸ ـ امام جعفر صادق ۷

ابوجعفر خَثعمى گفت: امام صادق ۷ كيسه‌اى پر از سكّه طلا به من داد و فرمود: اين كيسه را به فلان مرد هاشمى بده، بدون اينكه به او بگويى كه چه كسى داده است.

وقتى من آن مال را به مرد هاشمى دادم، گفت: خدا جزاى خير دهد به آن كسى كه اين همه مال را مرتّب برايم مى‌فرستد، كه زندگانىِ من به كمك آن مى‌گذرد. ولى جعفر صادق يك درهم به من نمى‌دهد، با آن كه اين همه مال بسيار دارد!

 

سفيان ثـورى گفت: روزى خدمت امام صادق ۷ رسيدم و رنگ چهره حضرتش را متغيّر يافتم. علّت پرسيدم. فرمود : من گفته بودم كه كسى در خانه بالاى بام نرود. وقتى وارد خانه شدم، ديدم يكى از كنيزان كه نگهدارى يكى از فرزندان كوچك مرا به عهده دارد، طفل مرا در برگرفته و بالاى نردبان است. چون نگاهش به من افتاد، لرزيد، دست و پاى خود را گم كرد، طفل از دستش به زمين افتاد، و در گذشت.

اكنون تغير رنگ من، از ناراحتىِ مُردنِ آن طفل نيست، بلكه به سبب ترسى است كه آن كنيزك از من پيدا كرد.

سفيان ثورى افزود: اين در حالى بود كه حضرتش پس از اين رفتار كنيز، به او فرموده بود: هيچ باكى بر تو نيست، من تو را در راه خدا آزاد كردم!

 

 

۹ ـ امام موسى كاظم ۷

فـردى از نـوادگان خليفـه دوم در مدينه بـود كـه امام كاظم ۷ را مى‌آزرد، به حضرتش ناسزا مى‌گفت. و هر وقت ايشان را مى‌ديد، به ساحت مقدس اميرالمؤمنين‌جسارت مى‌كرد. روزى بعضى از ياران حضرتش گفتند: اجازه دهيد اين مرد بدكار را بكشيم. آن امام همام، آنها را از اين كار، به شدّت نهى كرد. سپس پرسيد: آن مرد كجاست؟

پاسخ دادند: در فلان منطقه حومه مدينه مشغول زراعت است. امام كاظم ۷ بر مركب سوار شد و به ديدن او رفت. زمانى رسيد كه او در مزرعه خود بود.

حضرتش نزد او نشست، با گشاده رويى و خنده با او سخن گفت. از او پرسيد:

چه مقدار براى زراعت خود هزينه كرده‌اى؟ گفت: صد اشرفى.

امام ۷ پرسيد: چه بهره‌اى از آن را اميد دارى؟ پاسخ داد: غيب نمى‌دانم.

فرمود: من گفتم كه چه سودى از آن را اميد دارى؟ گفت : دويست اشرفى.

امام ۷ كيسه‌اى زر با سيصد اشرفى به او مرحمت كرد و فرمود: اين را بگير، زراعتت نيز باقى است. و آنچه را كه به آن اميد دارى، حق تعالى به تو روزى مى‌فرمايد.

مرد عمرى برخاست، سرِ آن حضرت را بوسيد و از حضرتش درخواست عفو كرد.

امام ۷ تبسّم فرمود و برگشت. پس از مدّتى آن شخص را ديدند كه در مسجد نشسته بود. به محض آنكه نظرش بر امام ۷ افتاد، اين آيه را خواند: «الله اعلم حيث يجعل رسالته». يارانش پرسيدند: قصّه تو چيست، در حالى كه

قبلا غير اين مى‌گفتى؟ او قصه خود را باز گفت و براى حضرتش دعا كرد.

اين رويداد را، جمعى از محدّثان شيعه و سنّى نقل كرده‌اند. از جمله دانشمندان شيعه: شيخ مفيد در كتاب ارشاد، و طبرسى در اعلام‌الورى، و از جمله دانشمندان تسنن، خطيب بغدادى در تاريخ بغداد و ذهبى در سير اعلام النبلاء را مى‌توان نام برد.

 

۱۰ ـ امام رضا ۷

اليسع بن حمزه قمى گفت :

من در محضر امام رضا ۷ بودم و با حضرتش سخن مى‌گفتم. جمعى نزد حضرتش بودند و در مسائل دين سخن مى‌گفتند. مردى خراسانى بلند قامت گندم گون وارد شد، به خدمت حضرتش سلام كرد و گفت: من از دوستداران شما و اجداد شما هستم. از حجّ بازگشته‌ام، هزينه سفر را گم كرده‌ام، پولى ندارم كه خود را به شهرم برسانم. خداوند به من نعمت داده و من در شهرم غنىّ و مالدارم. اگر كمك كنيد و مرا به سوى شهرم برسانيد، در آنجا از سوى شما صدقه مى‌دهم.

حضرتش فرمود: بنشين، خداوند بر تو رحمت آورد. سپس به پرسش‌هاى مردم پاسخ گفت تا وقتى كه پراكنده شدند. تنها من ماندم و سليمان جعفرى و خثيمه و همان مرد خراسانى. امام رضا ۷ از ما اجازه خواست كه به اندرونى (نزد خانواده) برود. قدرى آنجا ماند، سپس بازگشت و پشت درى كه به بيرونى باز مى‌شد، ماند. دست مبارك خود را از بالاى در بيرون آورد و فرمود: كجاست خراسانى؟ مرد خراسانى گفت: من در اينجا هستم.

امام رضا ۷ فرمود: اين دويست اشرفى را بگير، كارهايت را با آن انجام بده، به آن تبرّك جوى، و آن را از جانب من صدقه مده، و بيرون رو كه نه من تو را ببينم و نه تو، مرا ببينى.

سليمان پرسيد: عطاى فراوان دادى و بر مرد خراسانى مهر آوردى، پس چرا روى مبارك را از او پوشانيدى؟

فرمود: چنان كردم تا ذلّت درخواست را در روى او به جهت نيازش نبينم. آيا نشنيدى كه رسول خدا ۶ فرمود : كسى كه كار نيك را پنهان كند، عملى معادل با هفتاد حجّ به جاى آورده است و خداوند، افشاء كننده بدى را يارى نمى‌كند، و پوشاننده بدى را مى‌آمرزد؟

 

 

۱۱ ـ امام محمد جواد ۷

بزنطى گويد: نامه امام رضا به امام جواد عليهماالسلام را خواندم.

در آن نامه نوشته بود: اى اباجعفر! به من خبر رسيده كه وقتى سوار بر مركب مى‌شوى، خدمتكاران تو را از درِ كوچك (درِ اندرونى) بيرون مى‌برند. آنان اين كار را از روى بُخل خود مى‌كنند، تا خيرى از تو، به كسى نرسد. اكنون از تو مى‌خواهم به حقّى كه بر عهده‌ات دارم، كه ورود و خروج تو، فقط از درِ بزرگ (درِ بيرونى) باشد (تا مردم، تو را ببينند و نيازهاى خود را به تو بگويند). وقتى سوار بر مركب شدى، هيچ كس را ردّ نكنى و به همه آنان ببخشى … من مى‌خواهم كه خداوند تو را رفعت دهد. و با بودن خداى ذوالعرش، هرگز از تنگدستى مترس و نگران مشو.

 

 

۱۲ ـ امام على النقى ۷

روزى حضرت امام هادى ۷ از سامرا به روستايى رفت. مردى باديه‌نشين براى ديدار حضرتش به سامرا شتافت. گفتند كه امام هادى ۷ به فلان روستا رفته است. مرد باديه‌نشين به همان روستا رفت. وقتى خدمت آن جناب رسيد، امام ۷ كار او را پرسيد.

گفت: مردى از روستانشينان كوفه‌ام، از متمسّكين به ولايت جدّت على‌بن ابى‌طالب ۷ . قرضى سنگينى به من رسيده كه نمى‌توانم بپردازم، و كسى نديدم كه به من كمك كند، بجز شما.

فرمود: آسوده باش. سپس او را در همان محل جاى داد و شب او را نگاه داشت. بامداد روز بعد، آن حضرت به او فرمود: من كارى با تو دارم، تو را به خدا سوگند مى‌دهم كه در اين كار با من مخالفت نكنى.

مرد روستايى گفت: مخالفت نمى‌كنم.

امام هادى ۷ كاغذى به خطّ خود نوشت و در آن اعتراف كرد كه فلان مبلغ را به آن مرد بدهكار است. و مبلغ را بيش از بدهىِ آن مرد نوشت. آنگاه فرمود: اين كاغذ را بگير. وقتى به سامرّا رسيديم، در حضور جماعت مردم نزد من بيا، اين وجه را از من مطالبه كن، و در مطالبه خود با من به درشتى سخن بگو. به خدا سوگندت مى‌دهم كه با اين امر، مخالفت نكنى.

مرد اعرابى قول داد و كاغذ را گرفت. وقتى كه حضرتش به سامرا رسيد، جماعت بسيارى از ياران خليفه و ديگران به حضور ايشان رسيدند. آن مرد نيز آمد و كاغذ را بيرون آورد و ـ بنابر سفارش امام ۷ ـ با حضرتش درشتى و تندخويى كرد. امام ۷ با نرمى و ملايمت با او سخن گفت و از او عذرخواست و قول داد كه پول را به او بپردازد.

وقتى گزارش اين مجلس به متوكّل رسيد، امر كرد كه سى هزار درهم به حضرتش بپردازند. امام ۷ پول‌ها را نگاه داشت تا اينكه آن مرد به خدمتش رسيد.

فرمود: اين مال را بگير، قرض خود را بپرداز، باقيمانده آن را براى خانواده‌ات مصرف كن، و عذر ما را بپذير. مرد روستايى گفت: اى فرزند رسول خدا! به خدا سوگند كه اميد و آرزوى من به كمتر از ثلث اين مال بود. امّا: «الله اعلم حيث يجعل رسالته». و آن مال را گرفت و رفت.

 

 

۱۳ ـ امام حسن عسكرى ۷

حسين‌بن حسن، يكى از نوادگان امام صادق ۷ بود كه در قم مى‌زيست و علنآ شراب مى‌نوشيد. روزى براى رفع نيازى به خانه احمدبن اسحاق اشعرى (وكيل‌امام حسن عسكرى ۷ درقم) رفت و اذن ورود خواست. احمد به او اجازه نداد و سيّد، اندوهگين به خانه خود بازگشت.

مدّتى بعد، احمدبن اسحاق به سفر حج رفت، پس از آن در سامرّا به خدمت امام عسكرى ۷ شتافت و اجازه خواست. آن جناب به او اجازه ورود نداد. احمد گريست و تضرّع كرد، تا آنجا كه حضرتش اجازه داد.

وقتى احمدبن اسحاق خدمت آن حضرت رسيد، عرض كرد: اى پسر پيامبر! چرا به من اذن ورود ندادى، با آنكه از شيعيان و دوستداران شمايم؟

فرمود: از آن رو كه پسر عموى ما را از درِ منزل خود برگرداندى. احمد بسيار گريست و سوگند به خداوند ياد كرد كه كار او هيچ علّتى نداشته، مگر آنكه حسين بن حسن را از شرب خمر باز دارد.

امام ۷ فرمود: راست گفتى، امّا به هر حال بايد ايشان را در هر حال گرامى بدارى و حقير نشمارى و به آنها اهانت نكنى، از آن رو كه با ما نسبت دارند، وگرنه زيانكار خواهى بود.

احمد به قم بازگشت. بزرگان به ديدنش آمدند. حسين بن حسن نيز در ميان ايشان بود. احمد، حسين را در ميان جمعيت ديد. از جاى خود برخاست، از او استقبال كرد، او را بزرگ داشت و در صدر مجلس نشانيد. حسين، از اين كار احمد شگفت‌زده شد و علّت را پرسيد. احمد، قضايايى را كه بين او و امام عسكرى ۷ پيش آمده بود، براى حسين باز گفت.

حسين، در انديشه فرو رفت، از كارهاى زشت خود پشيمان شد، از شرب خمر توبه كرد و ابزارهاى آن را شكست. سپس، از نيكان و اهل ورع و عبادت شد. همواره در مساجد بود، تا وقتى كه در گذشت و در نزديكى مزار حضـرت فاطمه معصومه دخت گرامى امام كاظم ۷ دفن شد.

 

 

۱۴ ـ امام مهدى عجل الله تعالى فرجه

شيخ باقر كاظمى ـ از علماى بزرگ نجف اشرف در قرن چهاردهم ـ گفت:

يكى از اهالى نجف، دلّاك بود و بسيار راستگو، او پدرى پير داشت كه هرگز در خدمت گزارى به او كوتاهى نمى‌كرد و هميشه تمام نيازهاى او را بر مى‌آورد، مگر در شب‌هاى چهارشنبه كه به مسجد سهله مى‌رفت.

يك بار، رفتن به مسجد را ترك كرد. علت اين كار را از او پرسيدم.

گفت: چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله رفتم. آخرين شب چهارشنبه، براى من رفتن ميسّر نشد، مگر نزديك مغرب. تنها رفتم. شب شد.

راه را ادامه دادم، تا آنكه ثلث راه باقى ماند. شبى ماهتاب بود. شخصى اعرابى ديدم كه بر اسبى سوار است. به سوى من آمد. با خود گفتم: الآن مرا غارت مى‌كند!. امّا وقتى به من رسيد، به زبان عربى بدوى با من سخن گفت و مقصد مرا پرسيد. گفتم: مسجد سهله.

فرمود: خوردنى همراه دارى؟ گفتم: نه.

فرمود: دستت را در جيبت ببر. گفتم: در آن چيزى نيست.

چند بار تكرار كرد و به درشتى فرمود. از اين رو، دست در جيب خود كردم. در آن مقدارى كشمش يافتم كه براى فرزند كوچكم خريده بودم و فراموش كرده بودم كه به او بدهم. از اين رو، در جيبم مانده بود.

آنگاه به من كلامى فرمود، به اين مضمون كه: «تو را سفارش مى‌كنم به پدر پيرت». اين جمله را سه بار فرمود و از نظرم غايب شد.

دانستم كه او حضرت مهدى ۷ است. از آنجا فهميدم كه حضرتش، به جدايىِ من از پدرم راضى نيست، حتى در شب چهارشنبه. لذا ديگر به مسجد سهله نرفته‌ام.

 

اى جلوه رحمت الهى! *

 

 

 

 

اى جلوه رحمت الهى!

 

رسول خدا ۶ در زمانى به نبوّت برانگيخته شد كه مردم حجاز در «گمراهى آشكار» بودند، گندابى تيره

مى‌نوشيدند، غذايى ناگوار مى‌خوردند، خون يكديگر را مى‌ريختند، پيوند خويشاوندى را مى‌بُريدند، و بت مى‌پرستيدند.

 

«آتش جنگ در ميان آنها شعله مى‌كشيد، دنيا در كام ظلمت فرو رفته بود، برگ و بار زندگى پژمرده بود و به ثمر آن اميدى نمى‌رفت، چشمه‌هايش به خشكى افتاده بود، بيرق‌هاى هلاكت پديدار بود. خواهش‌هاى گناه آلود آنها را

از راه به در برده و غرور و نخوت آنها را به لغزش انداخته و جهل و بى‌خردى آنها را پست و خوار كرده بود، پريشان حال و آشفته بودند و در نادانىِ خود درمانده بودند.

 

دنيايى شگفت بود، كه تيرگىِ آن به وصف در نيايد. در

چنان موقعيتى، آخرين رسول خدا ۶ با پيام ايمان آمد، تا بشر را از ظلمت جاهليت به نور ايمان رهنمون شود.

 

آن پيام آور بزرگ، راه برگم شدگان روشن ساخت، دلهاىِ در گناه و فتنه فرو رفته به وجودش هدايت يافت، رايت هدايت برافراشت، و احكامى روشن و تابناك برپاداشت.

آن رسول، پيشواز پرهيزكاران، روشنىِ ديده بينايان، چراغ پرفروغ، شهاب درخشان و سرچشمه نور تابناك بود كه روش او ميانه روى و سنّتش هدايت در راه نجات بود، سخنش جداكننده حقّ و باطل وداورى او عين عدالت بود. راه

عزّت و افتخار پوييد، و به حكمت و اندرز نيكو فرا خواند.

 

پيام هدايت او، نه تنها براى اقوام عرب حجاز، بلكه براى تمام انسانها در همه زمانها و همه مكانها است، تمام مرزهاى مكان و زمان را درهم مى‌نوردد، در بُعد مكان، جهانى و در بُعد زمان جاودانى است.

اين پيام، طبعآ مخالفانى دارد و در نخستين برخورد، مخالفتى مى‌انگيزد. بر شمردن آن مخالفان و مخالفت‌هايشان، در اين مختصر نمى‌گنجد. در اين مجال كوتاه، به دو عامل اصلى اشاره مى‌شود: جهل و غرض.

جهل انسان نسبت به پيام جديد، سبب دشمنىِ او نسبت به آن مى‌گردد. انسان، عادتآ نسبت به مطالب جديد، جبهه مى‌گيرد. امام اميرالمؤمنين ۷ ـ به عنوان بيان يك قاعده غالب در زندگى انسانى ـ فرمود :

« الناس اعداء ما جهلوا ». (مردم، هر چه را كه نمى‌دانند، دشمن مى‌دارند.)

 

امّا غرض، زمانى پيش مى‌آيد كه انسان، پيام جديد را به خوبى دريافته، از فايده آن آگاه شده، و تصوير روشنى از آن به دست آورده است. امّا به هر دليل، تن به قبول حقّ نمى‌دهد، مثلا به دليل حبّ رياست، تكبّر از قبول اشتباه گذشته، تن ندادن به عذرخواهى از خود و ديگران، دلبستگى به عادت‌هاى غلط، وابستگى به قيد و بندهاى باطل و …

مثال ساده اين مطلب را در امر « استعمال دخانيات » مى‌توان ديد. ممكن است اين كار زشت در ميان جمعى، به دليل نسبت به عواقب آن باشد. امّا مسلّمآ در ميان گروه بسيارى، با علم قطعى نسبت به زيان‌هاى آن، انجام مى‌گيرد، و صرفآ به دلايلى از گروه دوم.

***

به هر حال، وقتى رسول خدا ۶ ، با پيام هدايت و نجات انسان آمد، ابتدا با گروه اول سخن گفت، با ابزارهايى همچون: هدايت، تعليم، احتجاج، تبيين حقايق، ابطال خرافات، گسستن بندهاى غلط از انديشه‌هاى مردم، و …

رسول خدا ۶ در اين مسير، ناملايمات زيادى تحمّل كرد، بسيارى از مشكلات را ناديده گرفت، چشم بر بسيارى از زشتى‌هاى مردمان بست، تا راه هدايت را هموار سازد.

 

گذراندن آن مراحل طولانى و دشوار، تا آنجا رسيد كه رسول خدا ۶ در كلامى ـ از سردرد ـ فرمود: « ما اُوذِىَ نبىّ مثلَ ما اُوذيتُ » (هيچ پيامبرى به سان من آزار نديد.)

 

در اين جمله كوتاه، يك اقيانوس معنى نهفته است. در اينجا بايد آزارهاى قوم نوح ۷ و صبر حضرتش را در طول ۹۵۰ سال نبوت در نظر گرفت، تا معلوم شود كه مردم عرب حجاز تا چه حدّى پيامبر خدا را آزردند، و از سوى ديگر، صبر حضرت خاتم الانبياء معلوم شود.

در واقع، در اينجا باب مقايسه كيفى گشوده مى‌شود. يعنى اينكه رسول خدا در خلال ۲۳ سال، بيش از تمام پيامبران ـ حتى ۹۵۰ سال نبوت حضرت نوح ـ آزار ديد. چگـونه؟ اگر در نظر بگيريم كه برترى حضرت خاتم الانبياء ۶ بر تمام پيامبران پيشين عليهم‌السلام چه رتبه‌اى دارد، آنگاه روشن مى‌شود كه گناه هر لحظه كفران نعمت نسبت به آن بزرگوار، به اندازه سالها قدر ناشناسى از ديگر پيامبران، بلكه سنگين‌تر است.

***

پيامبر خدا ۶ اين همه آزار ديد و تحمّل كرد، به اميد آنكه خوان هدايت حضرتش گسترده‌تر شود، و جمعى ديگر از آن بهره برند. بالاتر از همه تلاشها، سوختن از درون بود، تا آنجا كه خطاب ملاطفت از حضرت حق تعالى به او رسيد :

طه، ما انزلنا عليك القرآن لتشقى. (طه ـ اى پيامبر! ـ ما قرآن را بر تو نفرستاديم تا به رنج افتى.)

 

و به او فرمود: لعلك باخع نفسك ألّا يكونوا مؤمنين (گويا خود را هلاكت مى‌افكنى، از ـ غصّه ـ اينكه اينان ايمان نمى‌آورند.)

 

پيامبر خاتم، براى اين كه خوان هدايت را بيش از پيش بگسترد، پس از مرحله هدايت و احتجاج، براى اتمام حجت، معجزاتى به عنوان آيت قدرت الهى به آنها نشان مى‌داد، به گونه‌اى كه همه مى‌ديدند و نقل مجالس مى‌شد. آياتى از قبيل ردّ الشمس و شقّالقمر، كه هر عالِم و عامى مى‌توانست ببيند و الهى بودن مدّعاى پيامبر را به سادگى بفهمد.

 

با وجود اين همه تلاش و مجاهدت، باز هم جمعى باقى مى‌ماند كه از روى غرض ورزى و عناد، در برابر حق سر فرو نمى‌آوردند و همچنان به استكبار خود ادامه مى‌دادند.

مشركان معاند مكّه، رسول خدا را قبل از اعلام نبوت، « امين قريش » مى‌خواندند، و حتّى در شبى كه قصد قتل او كرده بودند، امانت‌هاى خود را نزد حضرتش سپرده بودند، چرا كه كسى را امين‌تر از او نمى‌شناختند. در تاريخ‌هاى معتبر آمده است كه اميرالمؤمنين ۷ تا چند روز پس از هجرت پيامبر به مدينه، در مكّه ماند تا امانت‌هايى را كه مشركان معاند به پيامبر سپرده بودند، به صاحبانشان باز گرداند.

 

آنها اطمينان داشتند كه « امين قريش » حتّى در چنان حالتى، امانت‌ها و اموال قاتلان خود را به خوبى نگاه مى‌دارد. امّا با اين همه به قصد قتل او هم پيمان شدند. به اين همه كفران نعمت و نمك ناشناسى چه جوابى مى‌توان داد؟

***

روح بلند و پيامبرانه آن رسول رحمت، در اينجا نمايان شد كه در مدينه نيز به كينه جويى و انتقام برنخاست. و فقط در مواردى كه مشركان، براى هجوم به مدينه لشكر مى‌آراستند، به دفاع از خود و مسلمانان برخاست. اين محور تمام جنگ‌هاى حضرتش بود. حتّى در ماجراى فتح مكّه، جمعى از مسلمانان، به شيوه جنگجويان، فرياد انتقام سر دادند و گفتند : « اليوم يوم الملحمة » امّا رسول رحمت، شعار آنها را تغيير داد و فرمود تا به جاى آن بگويند: « اليوم يوم المرحمة». در

همان فتح نمايان بود كه پيامبر خاتم خطاب به سران شكست خورده مشركان فرمود:« من همان كلام را به شما مى‌گويم كه برادرم يوسف به برادران خود فرمود (زمانى كه به سلطنت رسيد): لا تثريب عليكم اليوم. امروز حرجى بر شما نيست

… » اين است شيوه برخورد پيامبرانه، كه خشونت را نسبت

به هيچ كس روا نمى‌دارد، حتّى به دشمنانى كه با او جنگ برخاسته‌اند، و حتّى در لحظه‌اى كه بر آنان غلبه كرده است.

 

و اين است جلوه‌اى از كلام الهى خطاب به حضرتش كه فرمود: و ما أرسلناك الّا رحمة للعالمين.

 

چه زيبا سرود حضرت ابوطالب سلام الله عليه، آنجا كه در وصف پيامبر رحمت در قصيده لاميه مشهور خود بيان داشت:« سپيد رويى كه مردم به بركت روى او طلب باران مى‌كنند، يتيمان را فريارس است و بيوه زنان را پناهگاه »

 

آرى، او، هنوز هم فريادرسِ يتيمان است، يتيمانِ نديدن پيامبرشان و غيبت امام زمانشان.

آيينه تمام نما*

 

 

 

 

آيينه تمام نما

 

در خجسته روزى شور آفرين، به ميمنت قدوم مولودى آسمانى كه گام بر تارك خاك نهاده بود، خداى ربّ العالمين، لوحى از نور به بانوى بانوان عليهاالسلام عطا فرمود. اين تحفه آسمانى، شامل درسهايى ماندگار در راه هدايت انسانها تا قيام قيامت بود، و براى نخستين بار، پرده از اسرار مهمّى برداشت، يعنى: نام‌ها، ويژگى‌ها، برترى‌ها، و سرگذشت هر يك از امامان نور عليهم‌السلام. در همين لوح، خداى حكيم، آخرين حجّت خود، امام موعود عجل الله تعالى فرجه را « رحمة للعالمين » ناميد.

 

اين راز، همچنان پوشيده بود، تا حدود دو و نيم قرن بعد، كه پگاه نيمه شعبان فرا رسيد. در آن بامداد نورانى، در خانه كوچك امام عسكرى ۷ ـ خانه‌اى كوچك كه از همه تاريخ بـزرگ‌تر بـود ـ مولـودى ديده به جهان گشـود، كه ويـژگى بارز « رحمة للعالمين » را از جدّ بزرگوار خود خاتم الانبياء ۶ به ارث برده بود. آن مولود مبارك، آخرين حجّت بزرگ خدا است كه احياى دينِ آخرين پيامبر را، خداوند حكيم به سپرده است، در روزى كه اِذن ظهورش دهد، همان گونه كه براى اِعلام اسلام ـ به عنوان دين واپسين براى تمام مردم در هر زمان و هر زمين ـ به آخرين پيامبر خود مأموريت داده بود.

***

اين دو ويژگى، بخشى از نشانه هايى است كه امام عصر ارواحنافداه را در ميان تمام ائمه اطهار عليهم‌السلام به عنوان « شبيه‌ترين مردم به رسول الله » امتياز بخشيده است.

در گفتار پيشين، به اختصار، جلوه‌هاى رحمت در سيره نبوى مرور شد. ديديم كه صفت « رحمة للعالمين » چگونه برازنده آن پيامبر بزرگوار است، چرا كه خداى حكيم حضرتش را بدين صفت ستوده، و اغراق و مبالغه در كلام الهى راه ندارد.

اكنون مى‌خواهيم قدرى در اين مبحث تأمّل كنيم كه امام مهدى عجل الله تعالى فرجه نيز « رحمة للعالمين » است، آن هم به توصيفى كه خداى حكيم حضرتش را بدان ستوده است.

براى اينكه در پرتو شعاع نور اين كلام قرار گيريم، بهتر است به مباحث زير توجّه كنيم.

***

اسلام، دين هدايت است. هدايت، زمانى تحقّق مى‌يابد كه پيام وحى با همان معناى واقعى ـ بدون هيچ گونه تفسير و تأويل ناروا ـ انتقال يابد و عملى شود. بايد دقّت كرد كه ضربه تأويل‌هاى غلط و بى‌پايه بر دين، نه تنها كمتر از انكار دين نيست، بلكه بر آن افزون است. و اين است كلام خداوند متعال كه فرمود: « ما آمن بى من فسر برأيه كلامى » (هر كس كلام مرا به انديشه خود تفسير كند، به من ايمان نياورده است.)

 

ضربه منافقان بر دين بسيار پيشتر از كافران بوده و هست. از اين رو، رسول خدا ۶ آشكارا مى‌فرمود كه من بر شما، نه از هجوم كافران، بلكه از ضربه منافقان مى‌ترسم.

 

چرا چنين است؟ از آن رو كه كافر، انكار خود را صريحآ بيان مى‌كند، امّا منافق، انكار خود را در پوشش تأويل و تفسير غلط مى‌پوشاند، گرگى است كه در پوست ميش ظاهر

مى‌شود، و معتقدان به آموزه‌هاى وحيانى را مى‌فريبد.

اكنون، به تاريخ اسلام از اين ديدگاه بنگريم. چه مى‌بينيم؟ انبوهى از تفسير و تأويل‌ها كه گروه‌ها و فرقه‌هاى مختلف بيان كرده‌اند، و بر نورانيت كلام وحى، پرده‌اى از ظلمت بشرى نهاده‌اند. سخن حق در اين ميان بسيار اندك است و پيروان آن معدودترند.

ظهور امام عصر ارواحنافداه در موقعيتى روى مى‌دهد كه نورانيت قرآن و ديگر كلمات وحيانى زير خروار اين تأويل‌ها دفن شده است.

از اين رو، ظهور حضرتش همانند بعثتى ديگر است. همان گونه كه حضرت خاتم الانبياء ۶ ، در فضاى جاهليت كفر و الحاد، دينى جديد براى بشر آورد، حضرت خاتم الاوصياء عجل الله تعالى فرجه نيز در فضاى جاهليت نفاق و تأويل، دين حقّ را به مدّعيان اسلام عرضه مى‌كند.

اين است كه به تعبير امام صادق ۷ ، امام قائم‌همانند پيامبر خدا ۶ ، بنيادهاى پيشين را ويران مى‌سازد، چنانكه رسول گرامى نظام جاهليت را از بنياد بركند، و آن امام همام، اسلام را از نو آغاز مى‌كند.

 

اين گونه اقدامات در راه تجديد و احياى دين، همان صبرى را مى‌طلبد كه عرضه دين در صدر اسلام مى‌طلبيد. و اين امام با چنين برنامه‌اى، « رحمة للعالمين » است، چنانكه آن رسول با برنامه‌اش، « رحمة للعالمين » بود.

***

برنامه‌هاى حضرت بقية‌الله صلوات الله عليه بعد از ظهور، در جهت هدايت انسان‌ها به دين حقّ، قابل ملاحظه و بررسى است. روايت معتبر، از اقدامات فراوانى نام مى‌برند كه حضرتش پس از ظهور، اجرا مى‌كنند. از جمله :

۱ ـ تعليم قرآن و آموختن حقايق آن، كه دشمنان دانا قرنها در راه پوشاندن يا تغيير و تبديل آن كوشيدند، و در نتيجه دوستان نادان، از آن حقايق آگاه نشدند.

 

۲ ـ تكامل دادن به عقول مردم، تا عقل‌ها را از زير يوغ

هوى و هوس، دنيا دوستى، مقام پرستى، تعصّب‌هاى غلط، خشم و شهوت و … آزاد سازند، و در پرتو نور آن راه عبوديت پيمايند. با توجه و عنايت حضرتش، اين مشعل فروزان الهى كه در حجاب عصيان خداوند قرار گرفته و از نور افشانى بازمانده، بار ديگر تابش خود را از سر مى‌گيرد. همين نورافشانى عقل، انسان را از معصيت باز مى‌دارد و به عبوديت مى‌كشاند.

 

۳ ـ احتجاج با پيروان پيامبران پيشين عليهم السلام، كه دين آنها با ظهور اسلام نسخ شده و كتابهاى آسمانى آنها دستخوش تحريف قرار گرفته است. وقتى حضرتش كتابهاى آسمانى پيشين را ـ بدون تحريف و تبديل ـ عرضه كند، و حقايق باطنى آنها را با برهان روشن خدايى تبيين فرمايد، افراد منصف از پيروان آن اديان، به حضرتش ايمان مى‌آورند.

 

۴ ـ آشكار ساختن مواريث پيامبران كه در اختيار حضرتش بوده است، مانند:

جامه حضرت يوسف ۷

 

عصاى حضرت موسى ۷

 

سنگ بهشتى كه حضرت موسى ۷ به همراه داشت و از آن دوازده چشمه جوشيد

 

شيوه قضاوت داوود و سليمان

 

۵ ـ « عدالت »، سر لوحه برنامه‌هاى امام عصر ۷ بعد از ظهور است. احياى عدالتِ مرده و تحقّق آن در تمام شئون زندگى انسان، سبب مى‌شود تا گروه زيادى از عدالت طلبان، گمشده ديرينه خود را باز يابند و به حضرتش دست بيعت دهند.

***

با وجود تمام اين برنامه‌ها، باز هم جمعى از افراد، تن به قبول حق نمى‌دهند و معجزاتى از حضرتش مى‌طلبند.

در اين حالت است كه سيره نورانى پيامبر خدا ۶ بار ديگر احيا مى‌شود. رسول خدا ۶ ، ابتدا از درِ هدايت و تبيين واحتجاج وارد مى‌شد. در غالب اوقات، معجزه، زمانى از حضرتش صادر مى‌شد كه فرد مخاطب، از گردن نهادن به حقيقت، خوددارى مى‌كرد.

امام عصر ۷ نيز، در برابر درخواستِ افرادى كه آن همه حقايق را ناديده گرفته و معجزاتى مى‌طلبند، برخى از آيات الهى را كه قبلا به دست پيامبران پيشين عليهم السلام ظاهر شده، يك بار ديگر نشان مى‌دهند، از جمله :

ـ ورود در آتش، و سالم بيرون آمدن از آن

 

ـ انداختن عصا و تبديل آن به اژدها

 

ـ سخن‌گفتن با خورشيد وماه همانند حضرت يوشع۷

 

ـ نرم شدن آهن به دست حضرتش، همانند حضـرت داوود ۷

 

ـ طول عمر حضرت نوح ۷

 

ـ بازگشت به ميان قوم پس از غيبت، در قيافه جوان، مانند حضرت يونس ۷

 

ـ احياء مردگان به امرالهى، مانند حضرت عيسى ۷

 

حضرت بقية‌الله ارواحنافداه با اظهار اين گونه معجزات، تمام حق طلبان و هدايت جويان منصفى را كه تا آن روز، از وصىّ و وارث پيامبران بى‌خبر بوده‌اند، به هدايت مى‌خواند و حجت را بر آنان تمام مى‌كند.بدين سان، حضرتش به عنوان وارث تمام پيامبران الهى و امامان بر حق، درهايى از علوم موهبتى خدايى بر روى مردم مى‌گشايد كه تا قبل از ظهور، به دلائل چندى از جمله سلطه ستمگران و ضرورت تقيه، مجال بروز نيافته بود.از اين حقايقِ پنـهان مانـده، با تعبير « بيست و پنج حرف » ياد شده است، در آنجا كه امام صادق ۷ فرمود : « علم، بيست و هفت حرف است. تمام آنچه پيغمبران آورده‌اند (ظاهر كرده‌اند)، دو حرف است كه مردم تا امروز جز دو حرف ندانسته‌اند. چون قائم ما به پا خيزد، بيست و پنج حرف ديگر را بر آورد و در ميـان مردم منتشر سازد، و به ضميمه آن دو حرف ديگر در ميـان افراد بـشر بگستـراند ».

 

در دعاى افتتاح، برطرف شدن تمام اين موانع را ـ كه در راه نشر حقايق الهى وجود داشته ـ از خداى سبحان مى‌خواهيم، تا تمام حقايق دين سنّت نبوى به طور كامل ظاهر گردد :

« اللهم أظهر به دينك و سنّة نبيك حتى لا يستخفى بشىء من الحق مخافة أحد من الخلق. » ( خدايا! به دست حضرتش، دين خود و سنت پيامبرت را ظاهر ساز، تا آنجا كه هيچ چيزى از حق، به دليل ناامنى (عدم امنيت اهل حق) ازهريك ازآفريدگان، درخفا و پنهانى نماند ).اين گونه ظهور و بروز حقّ ـ كه در طول تاريخ بشر، بى‌مانند و بى‌سابقه است ـ بسيارى از پيروان باطل را كه ناآگاهانه پيروى باطل را پذيرفته‌اند، به راه ايمان مى‌كشاند، تا آنجا كه آنان، سلاحِ درگيرى با حق را ـ به حكم عقل و برهان ـ به زمين مى‌نهند.

عدالت موعود و دشمنان آن *

 

 

 

 

عدالت موعود و دشمنان آن

 

گفتيم كه عدالتِ گسترده، ارمغانِ بى مانندِ امام عصر ارواحنافداه به انسان و جهان است. اين عدالت، آفاق و انفس را در بر مى‌گيرد، درونِ جان و برونِ جهان را مى‌پوشاند، در گوشه گوشه عالم، جاى ظلم را مى‌گيرد، و دنيايى ديگر پديد مى‌آورد.

 

اين عدالت، منحصر به عدالت اجتماعى نيست، بلكه جنبه‌هاى ناشناخته دادگرى را نيز شامل مى‌شود و چشم

اندازى جديد پيش ديدگان بشر مى‌گشايد.

عدالتى اين سان، البته دشمنانى هم دارد. جمعى از ظالمان، تلخى ظلم را بر شيرينى عدل ترجيح مى‌دهند، و با چشم باز، ظلمت را به جاى نور بر مى‌گزينند.

اين، از آثار اختيار بشر است، كه گاه گاهى ـ حتّى پس از هدايت الهى كه به خوبى راه به بشر نشان مى‌دهد ـ گمراهى را بر هدايت ترجيح مى‌دهد، چنانكه خداى حكيم در مورد قوم ثمود مى‌فرمايد :

و أمّا ثمود فهديناهم، فاستحبّوا العمى على الهدى. (ما قوم ثمود را هدايت كرديم، امّا آنها نابينايى را بر هدايت ترجيح داند)

 

اختيار بشر، تا آنجاست كه توفيق الهى نيز دست و پاى او را نمى‌بندد: قرآن در باره عده‌اى مى‌فرمايد: « حتى اگر خداوند، گوش‌هاى آنها را (براى شنيدن حق) شنوا كند، باز هم آنها در حال اعراض، پشت (به حق) مى‌كنند. »

 

اختيار شكر نعمت يا كفران نعمت در دست انسان است، حتّى پس از هدايت خداوند سبحان :

انا هديناه السبيل اما شاكرآ و اما كفورآ.

(ما راه را به او نشان داديم، خواه او شكرگزار باشد يا كفران نعمت كند)

 

اين انسان است با اختيار خود، كه حتّى پس از ديدن حقايقِ روشن و معجزات آشكار در زمان ظهور و حضور امام عصر ارواحنافداه، نسبت به آن همه نعمت، كفران ورزد، و به فسق برسد. خداى عزّوجلّ پس از بيان ظهور امام عصر و ويژگى‌هاى دولت حقّه حضرتش، مى‌فرمايد:

و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون.

(هر كس پس از آن ـ يعنى پس از ظهور حضرت صاحب الامر و ديدن تمام خوبى‌هاى آن ـ كفران نعمت كند، فاسق است)

 

بشر، پس از بعثت و ظهور حضرت خاتم الانبياء ۶ نيز به كفران نعمت گرفتار شد، چنانكه خداوند، در زمان حيات پيامبر، همين رفتار مسلمانان را خبر داده بود.

 

پيامبر رحمت، خود، در آخرين روزهاى عمر ـ هفتاد روز پيش از رحلت ـ در خطبه غدير، از كمبودِ مؤمنان و فراوانىِ منافقان خبر داد. بانوى بانوان بهشتى، حضرت صديقه

طاهره سلام الله عليها نيز، در خطبه فدكيه خود، از بازگشت اكثريت مردم به جاهليت ـ به فاصله كوتاهى پس از رحلت پيامبرشان ـ خبر داد.

 

آنان ظلمت جاهليت را بر نور هدايت برگزيدند، به دليل اختيار خود، همان نعمت خداداد كه آن را كفران كردند.

رسول خدا ۶ با آن كافران و منافقان به مدارا رفتار كرد، چرا كه از طرف خداوند حكيم، براى برپايى اسلام ـ با تمام جزئيات احكام آن ـ در تمام جهان مأموريت نداشت.

***

امام مهدى عجل الله تعالى فرجه نيز با ظلم طلبان و ظلمت پرستان روبرو مى‌شود، كسانى كه به سوء اختيار خود، ظلم و ظلمت را بر نور و عدالت ترجيح داده‌اند. امّا برخورد حضرتش، با شيوه رفتار پيامبر، اندكى تفاوت دارد، چرا كه دولت حضرت مهدى ارواحنافداه، آخرين دولت و نقطه

اميد و گشايش و رهايى براى تمام اولياى خدا از نخستين روز خلقت تا روز ظهور است.

 

اين ظهور، شباهت‌هايى به قيامت دارد. از جمله آنكه به دليل روشنىِ بيّنات و آيات الهى، پس از اتمام حجّت‌ها، ايمان كافران سودى به حال آنان نمى‌رساند. در قرآن بزرگ مى‌خوانيم كه فرعون، پس از ديدن تمام آيات و معجزات، در آخرين لحظاتى كه مرگ و عذاب الهى را به چشم خود مى‌ديد، اظهار ايمان كرد. ولى خداوند متعال در پاسخ فرمود :

« آلآن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين ».

(اكنون ايمان مى‌آورى، در حالى كه قبل از اين عصيان مى‌ورزيدى و از مفسدان بودى؟)

 

در يكى از مراحل زمان ظهور (پس از هدايت و اتمام حجت و ارائه معجزات)، وقتى كه زمان قدرت نمايى ياران امام عصر ارواحنافداه فرا مى‌رسد، جمعى از ستم پيشگان و كفرورزان، سخنِ ايمان بر زبان مى‌رانند، امّا سودى به حال آنها ندارد. قرآن، از اين روز بزرگ بدين عنوان سخن مى‌گويد :

« يوم لا ينفع نفسآ ايمانها لم تكن آمنت من قبل أو كسبت فى ايمانها خيرآ ».

(روزى كه ايمان فردى كه پيش از آن ايمان نياورده يا سودى از ايمان خود نگرفته، نفعى به او نمى‌رساند)

 

***

و سرانجام، زمان ظهور آخرين دولت فرا مى‌رسد، دولت عدل الهى كه خداوند سبحان، به عنوان پاداش دنيايى براى مؤمنان و نيكان و پارسايان در نظر گرفته است، در برابر آن همه آزار و اذيت و رنج و شكنج كه در طول صدها و هزاران سال ديدند و صبر پيشه كردند.

در آن روز، ديگر زمانى براى مهلت دادن به كافران و ظالمان باقى نمى‌ماند. بايد علف هرزها درو شوند تا

گل‌هاى سبز ايمان برويد. بايد زمامدارانِ خود سر را از ميان برداشت تا عطر عدالت الهى در جهان به مشام برسد. لازمه جهانِ بدون ظلم، جهانِ بدون ظالم است. و در دوره حاكميت ايمان، سلطه كافران، پذيرفتنى نيست.

در آن زمان، رحمت واسطه الهى در دست قدرت حضرت مهدى « رحمة للعالمين » بارز مى‌شود، كه با سلاح انتقام الهى، دشمنانِ انسانيت را از سر راه بر مى‌دارد، تا انسان نفسى به راحتى بكشد و انسانيت، مجال بروز و ظهور يابد.

پس همان شمشير، جلوه بارز رحمت الهى است، چرا كه فقط بر روى دشمنانِ نور كشيده شده است، آن هم پس از دوره‌اى هدايت، تبيين، احتجاج، و پس از مدت زمانى ارائه معجزات و آثار پيامبرانِ پيشين عليهم السلام، به گونه‌اى كه حجّت بر همگان تمام شود.

***

حضرت بقية‌الله ارواحنافداه، مظهر كامل و خليفه بر حقّ خدايى است كه او را در دعاى افتتاح بدين سان مى‌ستايد :

« يقين دارم كه تو ارحم الراحمين هستى در موضع عفو و رحمت، و سخت گيرتـرينِ سخت گيران در جايگاه عذاب و نقمت، و بزرگتـرين جبار در موضع كبريا و عظمت »

امام عصر ۷ در وصف خداى بزرگ مى‌فرمايد :

« حمد، خداى را كه افراد ناامن را امان مى‌بخشد، نيكان را مى‌رهاند، مستضعفان را رفعت مى‌دهد، مستكبران را پست مى‌گرداند، پادشاهان را نابود مى‌سازد، و گروهى ديگر را جايگزين آنها مى‌گرداند»

و اين در روز ظهور عملى مى‌شود.

آن روز، درخشان‌ترين روز بروز انسانيت در تاريخ انسان است.آن روز، روز آرمانىِ حيات بشر است.آن روز، روز تجلّى رحمت الهى در شمشير كشيده انتقام است.

آن روز، روزى است كه امام نور، سركشان، متكبران، مستكبران، عاصيان در برابر حقّ و دشمنان نور را سرِ جاى خود مى‌نشاند، و تمام نيكان و پارسايان و عدالت طلبان، از سويداى وجود، اين ندا را سر مى‌دهند كه : الحمدلله ربّ العالمين.

به ما نگفتند *

 

 

 

 

به ما نگفتند

 

 

راستش را به ما نگفتند يا لااقل همه راست را به ما نگفتند.

گفتند: تو كه بيايى خون به پا مى‌كنى، جوى خون به راه مى‌اندازى و از كشته پُشته مى‌سازى و ما را از ظهور تو ترساندند.

درست مثل اين كه حادثه‌اى به شيرينى تولّد را، كِتمان كنند و تنها از درد زادن بگويند.

ما از همان كودكى تو را دوست داشتيم، با همه فطرتمان به تو عشق مى‌ورزيديم و با همه وجودمان، بى تابِ آمدنت بوديم.

عشق تو با سرشت ما عجين شده بود و آمدنت، طبيعى‌ترين و شيرين‌ترين نيازمان بود.

امّا … امّا كسى به ما نگفت كه چه گلستانى مى‌شود جهان، وقتى كه تو بيايى.

همه، پيش از آن كه نگاه مِهر گستر و دستهاى عاطفه تو را توصيف كنند، شمشير تو را نشانمان دادند.

آرى، براى اين كه گلها و نهالها رشد كنند، بايد علفهاى هرز را وجين كرد و اين جز با داسى برّنده و سهمگين، ممكن نيست.

آرى، براى اين كه مظلومان تاريخ، نَفَسى به راحتى بكشند، بايد پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاك ماليد و نسلشان را از روى زمين برچيد.

آرى، براى اين كه عدالت بر كرسى بنشيند، هر چه سَرير ستم آلوده سلطنت را بايد واژگون كرد و به دست نابودى سپرد.

و اينها همه، همان معجزه‌اى است كه تنها از دست تو بر مى‌آيد و تنها با دست تو محقّق مى‌شود.

اما مگر نه اين كه اينها همه مقدّمه است براى رسيدن به بهشتى كه تو بانىِ آنى.

آن بهشت را كسى براى ما ترسيم نكرد.

كسى به ما نگفت كه آن ساحل اميد كه در پس اين درياى خون نشسته است، چگونه ساحلى است؟!

كسى به ما نگفت كه وقتى تو بيايى :

پرندگان در آشيانه‌هاى خود جشن مى‌گيرند و ماهيانِ درياها شادمان مى‌شوند و چشمه ساران مى‌جوشند و زمين چندين برابر محصول خويش را عرضه مى‌كند.

 

به ما نگفتند كه وقتى تو بيايى :

دلهاى بندگان را آكنده از عبادت و اطاعت مى‌كنى و عدالت بر همه جا دامن مى‌گسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ريشه كن مى‌كند و خوى ستمگرى و درندگى را محو مى‌سازد و طوق ذلّت بردگى را از گردن خلايق بر مى‌دارد.

 

 

به ما نگفتند كه وقتى تو بيايى :

ساكنان زمين و آسمان به تو عشق مى‌ورزند. آسمان، بارانش را فرو مى‌فرستد. زمين، گياهان خود را مى‌روياند … و زندگان آرزو مى‌كنند كه كاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقيقى را مى‌ديدند و مى‌ديدند كه خداوند چگونه بركاتش را بر اهل زمين فرو مى‌فرستد.

 

 

به ما نگفتند كه وقتى تو بيايى :

همه امّت به آغوش تو پناه مى‌آورند، همانند زنبوران عسل به ملكه خويش. و تو عدالت را آن چنان كه بايد و شايد، در پهنه چهان مى‌گسترى و خفته‌اى را بيدار نمى‌كنى و خونى را نمى‌ريزى.

 

 

به ما گفتند كه وقتى تو بيايى :

رفاه و آسايشى مى‌آيد كه نظير آن پيش از اين، نيامده است. مال و ثروت آنچنان وُفور مى‌يابد كه هر كه نزد تو بيايد فوق تصوّرش، دريافت مى‌كند.

 

 

به ما نگفتند كه وقتى تو بيايى :

اموال را چون سيل، جارى مى‌كنى و بخششهاى كلان خويش را هرگز شماره نمى‌كنى.

 

 

به ما نگفتند كه وقتى تو بيايى :

هيچكس فقير نمى‌ماند و مردم براى صدقه دادن به دنبال نيازمند مى‌گردند و پيدا نمى‌كنند. مال را به هر كه عرضه مى‌كنند، مى‌گويد: بى نيازم.

 

 

ظهور تو، بى ترديد بزرگترين جشن عالم خواهد بود و عاقبتِ جهان را ختم به خير خواهد كرد.

كِلكِ مشّاطه صُنعش نكشد نقش مُراد هر كه اقرار بدين حُسن خدا داد نكرد فهـرست

چشـم انـداز ۴

خاندان رحمت ۹

۱ ـ رسول خدا ۶ ۹

۲ ـ اميرالمؤمنين ۷ ۱۲

۳ ـ حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام ۱۳

۴ ـ امام حسن مجتبى ۷ ۱۳

۵ ـ حضرت سيّدالشهدا صلوات الله عليه ۱۶

۶ ـ امام سجاد ۷ ۱۷

۷ ـ امام محمد باقر ۷ ۱۹

۸ ـ امام جعفر صادق ۷ ۲۰

۹ ـ امام موسى كاظم ۷ ۲۱

۱۰ ـ امام رضا ۷ ۲۳

۱۱ ـ امام محمد جواد ۷ ۲۵

۱۲ ـ امام على النقى ۷ ۲۵

۱۳ ـ امام حسن عسكرى ۷ ۲۷

۱۴ ـ امام مهدى عجل الله تعالى فرجه ۲۹

اى جلوه رحمت الهى! ۳۱

آيينه تمام نما ۳۹

عدالت موعود و دشمنان آن ۴۸

به ما نگفتند ۵۵

 

(Visited 71 times, 1 visits today)