آفتاب حسن – متن کامل
ترجمه كتاب :
كفاية الطالب فى مناقب
اميرالمؤمنين على بن ابى طالب علیه السلام
تأليف :
محمدبن يوسف گنجى شافعى
مترجم :
دكتر مينا جيگاره
عضو هيئت علمى دانشگاه الزهراء(س)
ترجمه : كتاب كفاية الطالب فى مناقب اميرالمؤمنين على بن ابى طالب علیه السلام
تأليف : محمدبن يوسف گنجى شافعى / مترجم : دكتـر مينا جيگاره عضو
هيئت علمى دانشگاه الزهرا (س) / ويراستار : محمد على امينى
حروفچينى : انتشارات نبأ / چاپ و صحافى : صفيه / چاپ اول : ۱۳۹۰
شمارگان : ۱۰۰۰ نسخه / قيمت : ۸۵۰۰۰ ريال / كد كتاب : ۱۴۰ / ۲۰۱
ناشـر : انتشارات نبـأ / تهـران، خيابـان شـريعتـى، روبـروى ملـك، خيـابان
شبسترى، خيابان اديبى شماره۲۶ تلفكس :۷۷۵۰۶۶۰۲ ـ ۷۷۵۰۴۶۸۳
شابـك : ۳ ـ ۸۶ ـ ۸۳۲۳ ـ ۹۶۴ ـ ۹۷۸ ISBN : 964 – 964 – 8323 – 86 – 3
تقديم به رئيس مذهب شيعه امام جعفر صادق علیه السلام كه مفتخر به نام او هستيم، و در جهان اسلام ما را به نام مقدس آن حضرت «جعفرى» مىنامند.
و تقديم به اسوه زهد و تقوا، استاد اخلاق و كرامت، آية اللّه حاج سيد على جمال هاشمى گلپايگانى كه چون شمعى در راه تربيت شاگردان و ترويج مذهب جعفرى سوخت تا از پرتو وجودش جانهاى مشتاق روشنايى يابد.
و سرانجام تقديم به پدر و مادر عزيز و بزرگوارم كه مرا در اين مكتب مقدس تربيت كردند.
فهرست
محمدبن يوسف گنجى شافعى ۱
مقدمه مترجم : ۹
قسمتى از مقدمه مصحّح : ۱۲
حافظ گنجى در تاريخ ۱۷
مشايخ او در روايت : ۲۱
منابع شرح حال حافظ گنجى : ۲۹
حافظ گنجى و شعر : ۳۲
منابع كتاب كفاية الطالب : ۳۳
آثار وى : ۳۸
مقدمه مؤلف (حافظ گنجى) ۴۲
در بيان صحت خطبه رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم در غديرخم ۵۱
در حديث عمّاربن ياسر در محبّت به على علیه السلام ۶۱
محبّت على علیه السلام و نشانههاى ايمان و نفاق ۶۳
محبّت به على علیه السلام محبّت به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و بغض به او ۶۷
بغض به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم است. ۶۷
پذيرش ولايت على علیه السلام پذيرش ولايت خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم است ۶۹
اكرام خداوند به علىبن ابىطالب علیه السلام و علیه السلام ۱
فضيلت محبّت به على علیه السلام علیه السلام ۱
در شدت محبّت خداوند متعال نسبت به علىبن ابىطالب علیه السلام علیه السلام ۴
در محبّت به حسن و حسين و على و فاطمه ـ عليهم السلام ـ علیه السلام ۶
هركه ولايت على علیه السلام را بپذيرد از دوستان خدا است علیه السلام ۷
زيرا كه خداوند ـ عزّ و جلّ ـ فرمود: )اگر خدا را دوست داريد از من علیه السلام ۷
پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد( علیه السلام ۷
ناسزا گوينده به على علیه السلام كافر است علیه السلام ۸
بيعت گرفتن پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم بر محبّت اهل بيت : ۸۴
دستور خداوند به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در محبّت به على علیه السلام ۸۸
قلب على در امتحان به تقوا ۹۰
محبّت خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام به دليل فتوحات آنحضرت ۹۲
زبان على علیه السلام هدايت يافته و قلبش استوار است ۹۹
گوش شنوا و عدم فراموشى ۱۰۱
امر خدا به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در تعليم على علیه السلام ۱۰۲
تعليم آداب قضاوت ۱۰۴
خشم پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مخالفت با على علیه السلام ۱۰۷
وعده آتش به كينهتوزان على علیه السلام ۱۰۹
اختصاص على علیه السلام به علم و حكمت ۱۱۲
تأييد قضاوت علىبن ابىطالب علیه السلام ۱۱۴
شباهت على علیه السلام با پيامبران : ۱۱۶
عدم شرك على علیه السلام حتّى به اندازه يك چشم برهم زدن ۱۱۸
على علیه السلام اولين نمازگزار با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ۱۲۰
فرشتگان، بهشت و على علیه السلام ۱۲۵
اندوه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در فراق على علیه السلام ۱۲۷
سايهاى بر سر على علیه السلام در سريّهها ۱۲۸
تنها عمل كننده به آيه «نجوا» ۱۲۹
مراد از صالح المؤمنين در سوره تحريم ۱۳۱
مصداق اصلى آيهى: «يا ايها الذين آمنوا» على علیه السلام است ۱۳۳
مصاديق آيه مباهله ۱۳۶
حديث طائر ۱۳۹
نگاه به على علیه السلام عبادت است ۱۴۹
على علیه السلام پس از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم هادى مردم است ۱۵۵
على علیه السلام پس از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ۱۵۸
نبرد على علیه السلام با ناكثان، قاسطان، مارقان ۱۶۰
پيش گوئى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره عمار ۱۶۴
خبر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره خوارج ۱۶۷
على علیه السلام اوّل كسى كه با اهل بغى و ستم مىجنگد ۱۷۰
جايگاه على علیه السلام و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در بهشت ۱۷۱
نداى فرشته الهى در روز قيامت ۱۷۳
خطاب پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام : «به هيچ خيرى دعوت نشدم مگر آن كه ۱۷۵
تو نيز بدان دعوت شدى» ۱۷۵
پيروى از على علیه السلام در فتنههاى روزگار ۱۷۷
سه ويژگى خاصّ على علیه السلام ۱۷۹
در اختصاص على علیه السلام به زهد در دنيا ۱۸۰
در اختصاص على علیه السلام به برادرى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ۱۸۳
نُه دهم علم نزد على علیه السلام است ۱۸۷
على علیه السلام در تفاخر سران قريش ۱۹۰
تنها درِ خانه على علیه السلام اجازه باز ماندن به مسجد را يافت ۱۹۲
قريش به ابوطالب: از پسرت على علیه السلام اطاعت كن!! ۱۹۵
در اختصاص على علیه السلام به فهم كتاب خدا ۱۹۸
على علیه السلام سيد و سرور عرب است ۲۰۰
على علیه السلام سيد و سرور مسلمانان است ۲۰۲
دو ريحانه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ۲۰۴
على علیه السلام امام اولياء است ۲۰۵
على علیه السلام تنها حلّال مشكلات پس از پيامبر ۹ ۲۰۷
شهر علم، دروازه علم ۲۱۰
علم و دانش على علیه السلام ۲۱۴
جايگاه على علیه السلام در بهشت ۲۱۸
تنها على علیه السلام بود كه در حال ركوع صدقه داد ۲۱۹
صد ويژگى على كه ديگر صحابه از آن محرومند ۲۲۱
حسابگر و تمامى انسانها نويسنده شوند فضايل علىبن ابىطالب را نمىتوانند ۲۴۰
على علیه السلام و اجازه كنيه ابوالقاسم ۲۵۵
امتياز پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر على علیه السلام و امتياز على علیه السلام بر مردم ۲۵۹
دعاى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حق على علیه السلام ۲۶۰
على علیه السلام و باغ نيكوى بهشت ۲۶۲
على از من است و منم از على ۲۶۴
پيامبر ۶: هر كه على را آزار دهد مرا آزرده است. ۲۶۶
جنگ بدر: هيچ شمشيرى چون ذوالفقار نيست و هيچ جوانمردى ۲۶۷
چون على نيست ۲۶۷
پيامبر ۶: نسبت تو به من همچون نسبت هارون به موسى است ۲۷۱
رسول خدا ۶، على را چون جان خود قرار داد ۲۷۸
آب وضوى على علیه السلام از بهشت ۲۸۰
على علیه السلام و هفتاد پيمان خاص او ۲۸۲
عالِم علم ظاهر و باطن على علیه السلام است ۲۸۳
تعليم دعاى هنگام خوابيدن ۲۸۵
تعليم دعاى محافظت در بلاها توسط پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ۲۸۶
على علیه السلام برگزيده خدا ۲۸۸
عقد على علیه السلام و فاطمه ۳ ۲۹۰
دُر و ياقوت بهشتى در عقد على علیه السلام و فاطمه ۳ ۲۹۲
فرشتگان در عقد حضرت فاطمه ۳ ۲۹۳
مشايعت ملائكه با حضرت فاطمه ۳ ۲۹۵
اطعام عروسى ۲۹۸
على علیه السلام عزيزتر از فاطمه ۳ در نزد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم است ۳۰۳
على علیه السلام برگزيده پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ۳۰۵
على، فاطمه، حسن و حسين: در روز قيامت ۳۰۶
خُلق على علیه السلام ، خُلق پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ۳۰۷
على علیه السلام از نور پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آفريده شد ۳۱۰
مدّعى حبّ رسول و بغض على، دروغگو است ۳۱۶
آنچه در بهشت براى على و فاطمهعلیهما السلامبنا شدهاست ۳۱۷
هجرت على علیه السلام ۳۲۰
بشارت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر مُحبّ و دوستدار على علیه السلام ۳۲۱
در امر خدا به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نجواى على علیه السلام ۳۲۵
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على و فاطمه و دو پسر ايشان: فرمود: هر كه با شما بر ۳۲۸
سر جنگ باشد من با او در جنگم ۳۲۸
آگاهترين امّت به سنّت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ۳۳۱
پرچم دار جنگ بدر ۳۳۶
نهى از ناسزا گفتن به على علیه السلام ۳۳۸
اكرام حسن و حسينعلیهما السلامتوسط پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ۳۴۱
خديجه و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ۳۵۹
فضائل سرور زنان جهان ]فاطمه[ ۳ ۳۶۵
آيه تطهير و عصمت اهل بيت : ۳۷۳
نسل و ذريه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از صلب على علیه السلام است ۳۸۰
حديث ردّ الشمس ۳۸۳
فصلى: در ذكر ديگر مناقب و فضايل اميرالمؤمنين على علیه السلام ۳۹۲
وصاياى آن حضرت علیه السلام ۳۹۳
مواعظ و خطبههاى آن حضرت علیه السلام ۳۹۵
خطبهى بدون «الف ۳۹۷
تواضع آن حضرت علیه السلام ۴۰۱
عبادت آن حضرت علیه السلام ۴۰۲
در صفات آن حضرت علیه السلام ۴۰۵
لباس آن حضرت علیه السلام ۴۰۷
تولد آن حضرت علیه السلام ۴۱۰
نَسَب آن حضرت علیه السلام ۴۱۳
همسر و فرزندان آن حضرت علیه السلام ۴۱۷
احاديثى درباره فرزندان اميرالمؤمنين علیه السلام ۴۱۹
تعداد كسانى كه همراه حسينبن على علیه السلام به شهادت رسيدند ۴۵۳
سخنى درباره ديگر امامان اهل بيت : ۴۵۴
]امام[ باقر محمدبن علىبن حسين علیه السلام ۴۶۵
]امام[ ابوعبدالله جعفربن محمد صادق علیه السلام ۴۶۶
]امام[ ابوالحسن موسى كاظم علیه السلام ۴۶۸
]امام[ ابوالحسن علىبن موسى الرضا علیه السلام ۴۶۹
]امام[ جواد محمد مرتضى علیه السلام ۴۶۹
]امام[ هادى على علیه السلام ۴۶۹
]امام[ ابومحمد حسن عسگرى علیه السلام ۴۶۹
شهادت و قاتل آن حضرت علیه السلام ۴۷۱
سرنوشت قاتل آنحضرت علیه السلام ۴۷۸
خاتمه ۴۸۲
محل دفن آن حضرت علیه السلام ۴۸۵
مقدمه مترجم :
بسم الله الرحمن الرحيم
سخن گفتن از على بن ابى طالب (عليه السلام) اگر محال نباشد امرى بسيار دشوار است. آنان كه در كوهپايه ايستادهاند از اوج قله چگونه خبر خواهند داد؟ آنان كه در ساحل دريا ايستادهاند چگونه عمق و ژرفاى ميانه آن را توصيف خواهند كرد؟ دريافت و شناخت روح بزرگ انسانى، براى افرادى كوچك و ناچيز چگونه امكان پذير خواهد بود؟ مگر مىشود اقيانوسى رادركوزهاى جاى داد؟
آنان كه در طول تاريخ از على سخن گفتهاند جز به اندازه سعه وجودى خويش و به قدر معرفت اندك خود سخن نگفتهاند. پس چگونه على را بشناسيم؟ اگر بخواهيم على را بشناسيم بايد توصيف او را از زبان خداى على بشنويم،اگر خواستار شناخت على هستيم بايد وصف او را از زبان مربى على، هم اوكه ازسالها وسالها پيش ازخلقت آدم علیه السلام ، همراه على بوده است يعنى رسول مكرم صلی الله علیه و آله و سلم اسلام بشنويم و سرانجام اگر بخواهيم على را بشناسيم بايد توصيف او را از زبان خود على، جان پيامبر، بشنويم.
تاريخ شاهد و گواه است كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم در راه شناساندن على علیه السلام نه تنها به مردم عصر خويش كه به همه اعصار و دورآنها، چه تلاش هايى نمود اما جز اندكى قدر او را درنيافتند و او را همراهى نكردند.
و مدعيان هرچند بيش از همه ارزش وجودى او را دريافتند اما منتهاى تلاش خود را نمودند تا براى فضايل او رقبايى بتراشند و يا اينكه از فضايل بى حد و حصر او بكاهند و به خيال باطل خود او را از بلنداى منزلتش فرود آورند و با گِل پاشى بر چهره آفتاب نور آن را كم فروغ سازند.
اما در اين بين كسانى يافت شده اند كه هر چند در زمره ولايتمداران و تابعان سياسى اميرالمومنين على علیه السلام نبوده اند اما آنجا كه به مرجعيت علمى، فكرى و ايمانى و فضايل و مناقب روايت شده آن حضرت در منابع صحيح و از طرق موثق رسيده اند جز به شهادت و گواهى راستين نيانديشيده اند بلكه عليرغم مخالفتهاى جاهلانه و كينه توزانه به بازگويى و بسط و نشر آنها كوشيده اند و از آن فضايل، مسانيد و جوامع روايى فراهم ساخته اند و اين مصداق اين سخن است كه :
خوش تر آن باشد كه سرّ دلبران گفته آيد در حديث ديگران
يكى از متون و كتابهاى فراهم آمده در فضايل پيشواى پرهيزكاران و سرور مومنان على بن ابى طالب عليه السلام كتاب برجسته و گران سنگ : كفايه الطالب فى مناقب اميرالمومنين على بن ابى طالب علیه السلام » تأليف عالم سترگ و حافظ بزرگ روايات، عالم اهل سنت، محمدبن يوسف گنجى شافعى مى باشد كه شرح حال ايشان در درآمد كتاب آمده است.
اميد است پارسى كرده اين كتاب كه متن عربى آن سالها پيش با تصحيح استاد مرحوم محمدهادى امينى فرزند علامه امينى (رضوان الله تعالى عليهما) منتشر شده است، براى خوانندگان فارسى زبان از دوستان و پيروان آن حضرت در مذهب شيعه و رهجويان طريق حقيقت و وحدت در ميان ساير مذاهب اسلامى، توشه اى درخور اعتنا براى شناسايى بهتر آن بزرگ مرد هستى كه مصداق تام محبوب خدا و رسول خداست باشد.
يادآور مى شود، مولف، اين كتاب را در يكصد باب و سه فصل افزوده كه فصل پايانى آن خود، مشتمل بر دوازده باب و يك قاعده است، به نگارش در آورده است. آنچه از روايات و رجال روايى آن در اين كتاب ذكر شده در حدود ۱۱۵۶
منبع، شناسايى و يا در پاورقى درباره آن توضيح داده شده است.
در ضمن يادآور مىشودكه تكمله اين كتاب، نوشته ديگرى است به نام «البيان فى أخبار صاحب الزمان »از مؤلف گنجى شافعـى،كه جداگانه آن راتـرجمه و بـه نام « نشان از غايب » منتشر كرده ايم.
در خاتمه از تلاش و مساعى همه كسانى كه در معرفى، آماده سازى، تدوين و انتشار اين صحيفه مكرّمه كوشيده اند به ويژه استاد محترم جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى دكتر محى الدين بهرام محمديان و جناب آقاى محمدحسين شهرى سپاسگزارى مى كنم و آرزومندم در روز فرمان ( اقرأ كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيباً ) اين كتاب، كفايت از مهمات آن روز بنمايد.
دكتر مينا جيگاره
تهران ـ ارديبهشت ۱۳۹۰
قسمتى از مقدمه مصحّح :
گمانم اين است كه شما نيز اين موضوع را تأييد مى كنيد كه در طول تاريخ، در هيچ موضوعى همچون موضوع مخالفت با شخصيت اميرالمومنين على علیه السلام ، دشمنان اسلام و پيروان هوى و هوسهاى شخصى، عليرغم اختلافات گروهى، قومى و زبانى، با هم متحد شده باشند. شخصيتى كه تاريخ او را در كنار پيامبر و همانند ايشان و به دنبال آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم مى شناسد، ولى با اين همه، دشمنان از آن زمانى كه على علیه السلام پيش از همه مردم و در أوان نوجوانى به پيامبر ايمان آورد، عليه او با يكديگر متحد شدند تا با اجتماع نيرو و توان خود به جنگ با او برخيزند و با افسانه سازى ها و خرافه پردازيهاى گمراه كننده و دروغهاى ظالمانه و جاهلانه، فضيلتهاى ايشان را مخدوش سازند و بر سيماى آفتاب گل بپاشند.
از اين روست كه احاديث مربوط به فضايل و مناقب آن بزرگوار كه از زبان پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وارد شده است از تحريف بدخواهان در امان نمانده و ناجوانمردانه بسيارى از آن فضيلت ها و منقبت ها به افرادى نسبت داده شده كه ذره اى از تعهد و شرافت را در خود نداشتهاند.
و زشت تر از آن، وضع و جعل احاديثى است كه جز افترا و بهتان به ساحت مقدس آن بزرگوار نمى باشد و اين در حالى است كه جاعلان اين احاديث، خود اعتراف دارند كه هيچ يك از صحابه، هيچگاه نتوانستند گوى سبقت را در فضايل، از
اميرمومنان على عليه السلام بربايند و در طول تاريخ نيز پس از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم كسى نتوانسته قرين آن سرور و مولا باشد.
آرى، تاريخ شاهد سخنان گهربار پيامبرخدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره على است كه همواره فرمود: على سيد و سرور مسلمانان، امير مومنان، پيشواى پرهيزگاران، رهبر سپيدرويان و فاروق امت … است.
و نيز فرمود: «اى على، تو هم در دنيا و هم در آخرت، سيد و سرورى، هركه تو را دوست بدارد مرا دوست خواهد داشت، و هركه مرا دوست بدارد دوستدار خدا خواهد بود، دشمن تو، دشمن من، و دشمن من دشمن خداست، واى بر آن كه پس از من به تو كينه ورزد.»
امير مؤمنان على علیه السلام در طول زندگى و حتى پس از عروج ملكوتىاش به سوى حضرت حق همواره به گروهى كينهتوز مبتلا بود كه نه تنها عظمت و فضايل او را انكار مىكردند بلكه تمامى قواى خود را جهت مبارزه و نبرد با آن حضرت علیه السلام به كار بستند و در اين راه همپيمان شدند تا تمامى عهد و پيمانهايى كه با پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم بسته بودند به يكباره بگسلند و براى رسيدن به اين هدف از سرنوشت شومى كه دامنگيرشان مىشد هراسى به دل راه ندادند. اين گروه هرچند اندك، تنها توانستند با حيلهگرى، قلب طمعكاران، سودجويان و بازرگانان حديث و سنت را به دست آورند و رواياتى را جعل نمايند كه بنيانشان از خانه عنكبوت بسى سستتر بود.
اين افراد هرچند گمان مىكردند كه با اجراى نقشههاى شوم خويش ازجمله ترور صحابه مؤمن و مخلص مىتوانند نور حقيقت اسلام را به خاموشى كشانند امّا زهى خيال باطل كه خداوند اراده كردهاست نور خود را به اتمام رساند هر چند كافران را خوش نيايد.
تاريخ به روشنى، شرايط سخت بلكه هولناك زندگى امير مؤمنان على علیه السلام را به تصوير مىكشد و به صراحت از اوضاع اسفبار مسلمين كه نتيجه توطئه و فتنه آن
اشرار بود سخن مىراند.امّا آن امام هُمام در تمام آن مواقع حساس و لحظات بحرانى، جانب صبر و خويشتندارى، تدبير و هشيارى را رعايت، و همواره چهره جان را به سوى بارگاه خداوند سبحان داشت و بدون آنكه نشانهاى از اختلاف و دشمنى از خود بروز دهد، خويشتن را موظف به انجام واجبات الهى و اداى رسالت عظيم خود دانست، مبادا ابراز مخالفت، موجب سستى و ضعف پيكره مقدس اسلام گردد. ايشان اسلام و دوام اين شريعت مقدس را بر گرفتن حق مسلم و شرعى خود ترجيح داد، همان حقى كه آن حضرت علیه السلام در خطبه شقشقيه به آن اينگونه اشاره مىفرمايد: «در اين انديشه بودم كه آيا با دستى خالى براى گرفتن حق خود به پا خيزم يا در اين محيط خفقانزا و تاريكى كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مىدارد، صبر پيشه سازم… پس صبر كردم در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با ديدگان خود مىديدم كه ميراث مرا به غارت مىبرند.»
آرى تمام اين دشمنىها، تهمتها و بيدادها… تنها و تنها براى تحقق يك هدف باطل بود آنهم از ميان برداشتن امير مؤمنان على علیه السلام ، زيرا وى تنها كسى بود كه براى خوابهاى آشفته و آمال پست ايشان خطر بزرگى محسوب مىشد، چرا كه آنها خواستار جامعهاى بىدين و در نتيجه بىقانون بودند تا كسى در برابر جرايم و جنايات ايشان دَم برنياورد.
امّا به خدا قسم، وجود امير مؤمنان علیه السلام و سلاله پاك آن حضرت علیه السلام نه تنها تهديدى براى مردم و جامعه نبود بلكه وجودشان سراسر خير و رحمت و بركت براى بشريت به همراه داشت. ذوات مقدسهاى كه بشريت را از پليدى و بدبختى نجات و ايشان را به گزينش بسيار برتر و بالاترى سوق مىدادند چراكه آن بزرگواران هم خليفه بودند و هم امام، منصبى كه با نص شرعى به ايشان واگذار شده بود، كه امامت و خلافت مقامى است كه جز به افراد خاص عنايت نمىگردد.
به اعتقاد من، على را مظلوم داشتند، ميراثش را به غارت بردند، حقش را غصب كردند و در واقع در روزگار حياتش او را چون «كالايى احتكارى» پنهان نمودند و
همواره مشتاق خلاصى از او و رهايى از سياست وى كه سياستى مبتنى بر حق و حقيقت بود، بودند. البته سرانجام به هدف شوم خود دست يافتند، على را از ميان برداشتند و بر اين جنايت پايكوبى كردند و شاعرشان در مدح قاتل او چنين سرود :
يا ضربةً مِن تَقىٍّ ما أراد بها اِلّا لِيَبلُغَ مِن ذى العرش رضوانا
إنى لأذكره حينآ فأحسبُه أوفى البرية عندالله ميزانا !!
« ضربهاى از مردى متقى كه هدفش جز رسيدن به رضايت خداوندِ صاحب عرش نبود. من هرگاه او را ياد مىكنم وى را (مقربترين افراد نزد خداوند و) داراى سنگينترين كفه ترازوى عمل نزد پروردگار مىدانم!!!»
بدين ترتيب بودكه آنان كه خواستار بازگشت جامعه و مردمان به وثنيت و بتپرستى بودند، پس از رحلت پيامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ، فرصت را غنيمت شمرده و تمامى قواى خود را در جهت بر كنارى على علیه السلام از خلافتبسيجكردند وماجراى سقيفه، فدك وبدنبال آن آتش زدن خانه زهرا ۳ و در نتيجه سقط محسن و گذاردن شمشير زور بر گردن على و اجبار وى بر بيعت را در صفحات تاريخ رقم زدند و خود را در برابر تندباد ارتداد از دين و بازگشت به دين آباء و اجدادى خود قرار دادند.
و در همين راستا، با هرگونه نص و وصيتى، عهد و پيمانى كه نشانگر سپردن خلافت از طرف پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على مىشد به سختى مخالفت نموده و طريق انكار را طى كردند.
امّا در اين ميان عاشقان و دلدادگان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بيت مطهر آن حضرت : از پاى ننشستند و در جهت حمايت از عقيده و ايمان خود دست به قلم و شمشير بردند. و در ميان قلم به دستان، جمعى از حافظان و نگارندگان حديث، با تلاشى خستگىناپذير، با گردآورى احاديث صحيح، مربوط به فضايل و مناقب امير مؤمنان على علیه السلام به پاسدارى از حريم علوى قيام كردند، كه ازجمله اين پاسداران، مىتوان از «امام حافظ ابوعبدالرحمان احمدبن شعيب بن على بن سنان بن بحر نسائى
شافعى» نام برد كه در اواخر عمر از مصر به دمشق هجرت كرد و چون در آنجا به انحراف مردم از امام على علیه السلام و سيره و روش او پى برد، كتابى در مناقب و فضايل آن حضرت علیه السلام نگاشت و همين كار سرانجام موجب به قتل رسيدن وى شد.
آرى، چون از تأليف آن كتاب فارغ گشت از او پرسيدند چرااز فضايل معاويه نمىگويى؟ او در پاسخ گفت: زيرا من فضيلتى براى او جز ]كلام پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره وى كه فرمود :[ «خدا هرگز شكمت را سير نكند» نمىشناسم. كه همين جمله موجب گشت بر وى هجوم برده و او را لگدمال و از مسجد بيرونش كنند. وى به سال ۳۰۳ به درخواست خودش به مكه مكرمه برده شد ودر همان مكان مقدس بر اثر ضربات آن حمله از دنيا رفت.
از ديگر پاسداران اين حريم مىتوان از مؤلف كتاب ارزشمند حاضر «كفاية الطالب فى مناقب على بن ابىطالب علیه السلام » نام برد، يعنى: «حافظ فخرالدين ابوعبدالله محمدبن يوسف بن محمد گنجى» كه وى نيز فداى دفاع از حرمت حريم علوى گشت. خدايشان رحمت كند.
و ما اينك با ورق زدن اين كتاب شريف، خود را در محضر فضايل على و مناقب آن امام همام قرار مىدهيم، بدان اميد كه در روز واپسين در مقعد صدق عند مليک مقتدر در محضر آن بزرگوار و تحت الطاف خاص آن جانِ جانان قرار گيريم.
محمّد هادى امينى
حافظ گنجى در تاريخ
گفتيم كه ازجمله مدافعان اميرالمؤمنين على علیه السلام حافظ فخرالدين ابو عبدالله محمدبن يوسف بن محمد گنجى شافعى است كه به سال ۶۵۸ ه . به قتل رسيد. وى در مقدمه كتابش چنين مىگويد :
روز پنجشنبه بيست و چهارم جمادى الثانى سال ۶۴۷ در مشهد شريف در حصباء (از توابع شهر موصل) و دارالحديث المهاجرية در مجلس بزرگان شهر (يعنى دانشمندان، مدرسان و فقيهان و ارباب حديث) نشسته بودم، و پس از درس احاديثى را بيان داشتم و مجلس را با ذكر فضيلتى از مناقب اهل بيت : به پايان بردم،امّا يكى از حاضران به دليل عدم شناخت به علم حديثِ زيدبن ارقم در غدير خم، و حديث عمار كه گفت : پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خوشا به حال كسى كه تو را دوست بدارد و تصديقت كند»، ايراد گرفت، و از آنجا كه من در محبّت ايشان تعصب داشته و دارم اقدام به نوشتن كتابى كردم كه شامل برخى از احاديثى است كه از مشايخ و بزرگان خود روايت كردهام؛ احاديث صحيحى كه برگرفته از كتب ائمه حديث و حافظان در مناقب اميرالمؤمنين على ـ كرّم الله وجهه ـ مىباشند، همان على كه همچون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داراى آباء و اجداد پاك و مطهر بود. و كتاب را با حديثى آغاز كردم كه نزاع بر سر همان حديث آغاز شده بود
سپس حافظ گنجى در ضمن ابواب و فصول به ذكر احاديثى مىپردازد كه درخصوص اميرالمؤمنين علیه السلام وارد شده، امّا با كمال تأسف بهره حافظ گنجى بيشتر از بهره دوستش حافظ نسائى نبود (يعنى: سرانجام به سرنوشت او دچار شد) و كتابش ـ كفاية الطالب ـ نيز به نفوس بيمار راه نيافت، برخى، با وى مخالفت نمودند، برخى و به او دشنام دادند و هم اكنون نيز او را با دشنام و ناسزا ياد كرده و او را به جهالت نسبت مىدهند، در حالى كه وى اقيانوسى بود بىهمتا كه قواعد و مسائل اين علم را به خوبى دريافته و در زمره اولين حافظانى بود كه قوانين اين علم را از كتاب و سنت و قواعد دين استنباط، استخراج و وضع نمود.
و اين مسئله بر قدرت و توانايى حافظ گنجى در علم حديث، و نيز بر تقوا، صداقت، امانت و جوانمردى وى در تأليف و سير در احاديث صحيح دلالت مىكند، وى در نقل احاديث روايات سَره را از ناسره تمييز داده و از هر آنچه كه مخالف با صداقت است پرهيز مىكند، همانطور كه خود حافظ گنجى در مقدمه مىگويد: در نقل روايات بسيار محتاط است و جز از راوى عادل و صادق زيرك روايت را اخذ و نقل نمىكند، و از اينروست كه احاديث اهل غفلت و اشتباه را به دور مىاندازد…؛
امّا با تمامى اين ويژگىها و خصايص علمى، عرصه را چنان بر او تنگ مىكنند كه مجبور به ترك موصل مىشود و براى طلب حديث به دمشق، كه در آن مشهورترين و بزرگترين محدثان زندگى مىكردند، مهاجرت مىكند.
و سرانجام وى پس از رسيدن به دمشق و اقامت درآنجا در جامع دمشق به دست دشمنان به قتل مىرسد.
ابوشامه مقدس مىگويد: محمّدبن يوسف گنجى در ۲۹ رمضان در مسجد دمشق به قتل رسيد. او اهل علم و آگاه به فقه و حديث بود ولى در اين موضوع به مذهب رافضىها (شيعه) تمايل داشت و كتابهايى را جمعآورى ]و تأليف[ كرد كه
موافق اغراض ايشان بود و به وسيله همين نوشتهها خود را به سران رافضى در دو دولت اسلامى و تاتار نزديك كرد. سپس با شمس قمى كه عهدهدار اخذ اموال غايبان ]از دمشق[ و ديگران بود، همكارى كرد. و ]روزى[ پس از نماز صبح يكى از افرادى كه مورد آزار وى قرار گرفته بود، به او حملهور شد و وى را به قتل رساند و شكمش را شكافت، و نيز ديگر ياران ظَلَمه كه شبيه حافظ گنجى بودند، ] ! [مانند شمس بن ماسكينى و ابن بغيل كه چارپادار بود، به همين دليل به قتل رسيدند.
«يونينى» كه از معاصرين گنجى بود، از او ياد كرده و مىگويد: «نوشته مظفر در ۲۷ ماه رمضان به دمشق رسيد و خبر از فتح ايشان و شكست دشمن داد، و به آنها وعده داد كه نزد آنها خواهد آمد و عدالت را در ميانشان برپا خواهد كرد، پس مردم عامى را برانگيختند و فخر محمدبن يوسف بن محمد گنجى را در مسجد دمشق به قتل رساندند، و او هرچند از اهل علم بود امادر وجودش شر و تمايل به مذهب شيعه بود، ] ! [و شمس قمى كه از طرف هولاكو به دمشق آمده بود با وى معاشرت كرد و حافظ گنجى در گرفتن اموال غايبان از دمشق با وى همكارى مىكرد و سرانجام نيز به قتل رسيد.
يونينى به همين مقدار اكتفا نكرده و در جاى ديگرى از كتابش نيز از او ياد كرده مىگويد: «فخر محمدبن يوسف گنجى مردى فاضل و اديب بود و نظمى نيكو داشت،امّا به جهت همكارىاش با نمايندگان مغول در مسجد دمشق به قتل رسيد.»
ابن كثير در تاريخ خود از وى ياد مىكند و مىگويد: «و مردم عامى در مسجد دمشق شيخى رافضى را به قتل رساندند… وى كه در مورد اموال مردم با مغولان همكارى مـىكرد نامش فخـر محمدبن يـوسف بن محمد گنجى بود، مردى خبيث ] ! [كه طرفدار مغولان بود و دراموال مردم به ايشان گرايش داشت و با آنها همكارى مىكرد ـ خدا چهرهاش را زشت گرداند ـ و مردم عدهاى منافق مانند او را به قتل
رساندند.»
ابن تغرى بردى با شادمانى از قتل او ياد مىكند و مىگويد: اهل دمشق از قتل او بسيار شادمان شدند، فخرالدين محمدبن يوسف بن محمد گنجى را در مسجد دمشق به قتل رساندند، وى از اهل علم بود،امّا وجودش را شرّ فراگرفته بود و او رافضى خبيثى بود كه با مغولان همكارى مىكرد.
آرى ابوعبدالله گنجى به جهت جمعآورى احاديث مربوط به اميرالمؤمنين علیه السلام خارجى محسوب شد زيرا عمل او ناپسند و ناگوار تلقّى گرديد.
و در تاريخ افراد بسيارى را چون او سراغ داريم كه از اين جهت از سختى و محنت رنج بردند، و ناسزا و ناروايىهاى فراوانى را تحمل كردند و در معرض نقدى بىارزش قرار گرفتند و سرانجام نقل احاديث از اميرالمؤمنين علیه السلام و ائمه اطهار: در نظر مخالفان موجب مطرود شدن اين افراد گشت، تا جايى كه به راحتى آنها را كافر و نجس دانستند و اين بلاى بزرگى بود كه بدون شك از طرف ناصبيان، ميان اهل حديث رواج داده شد تا بدين وسيله بتوانند هر چه را از فضايل على علیه السلام نقل شده است از ميان ببرند. از اينرو نشانه تشيع يك راوى را نقل رواياتى از فضايل على علیه السلام دانستند و او را بدعت گزار تلقى نمودند و چنين مقرر داشتند كه هر كس روايتى را درباره فضايل على علیه السلام نقل كند هرچند كه آن راوى از ثقات باشد مردود و باطل شمرده شود يعنى در واقع اعلام كردند كه هيچ حديثى در فضيلت على علیه السلام درست نخواهد بود!
و اين دسيسه و توطئه در ميان اكثر ناقدان چنان رايج شد كه هر راوى را به صرف نقلِ يك روايت از فضايل على علیه السلام از شيعيان پنداشتند و آن احاديث را با نسبت فسق به راوى دادن جرح مىكردند، احاديثى را كه در بيان فضايل آنحضرت آورده بود نقل و آنرا كنار مىگذاشتند و غير آن را مىپذيرفتند.
و به جانم قسم اين دسيسهاى شيطانى و مكرى ابليسى بود كه اگر حكم نافذ
الهى نبود باب روايات صحيح در فضيلت عترت نبوى يكسره از ميان رفته و اين راه مسدود مىگشت.
امام احمدبن حنبل در پاسخ پسر خود عبدالله درباره على علیه السلام و معاويه به مثل چنين مسئلهاى اشاره كرده، مىگويد: «بدان كه على دشمنان فراوانى داشت و اين دشمنان همواره به دنبال يك نقطه ضعف در زندگى او بودند امّا هيچگاه به آن دست نيافتند لذا نزد مردى آمدند كه با او بجنگد و او را به قتل برساند، سپس او را ستودند و اين جز مكر و حيلهاى بر عليه على نبود.»
آرى مردم حافظ گنجى را متهم به تشيع كردند و در كتب سيره و معاجم از آوردن شرح حال او خوددارى نمودند.
از اينرو در مورد زندگى وى و حيات فرهنگى ـ فكرىاش و آثار و تأليفات گرانقدرش چيزى به دست ما نرسيده است.
و به همين جهت حافظ گنجى از محدثان گمنام و مظلوم بهشمار مىرود كه تاريخ در حق او هرگز انصاف را رعايت نكرد و ميراث ارزشمند او را از فنا و نابودى حفظ ننمود. در حالى كه وى سرآمد حافظان و مشايخى است كه همه سرچشمه علم و ادب و نور هدايت و ائمه فكر و فضيلتند.
مشايخ او در روايت :
حافظ ابوعبدالله گنجى همانطور كه از كتابش برمىآيد براى يافتن حديث، شناخت كتاب و سنت و اجماع صحيح، و قياسهاى جلى و آشكار و انواع و طرق و اصول شناخته شده آن، و ارتباط و معاشرت با ائمه حديث و اخذ حديث از ايشان و مؤدب شدن به آداب آنها در قول و فعل، به پايتخت كشورهاى اسلامى مسافرت و در طى آن با بزرگان ملاقات نمود. بزرگانى كه اهل بدعت نبودند بلكه اهل علم و
عمل و پيروى ]از شرع[ بودند، و در آشكار و نهان تقواى الهى را پيشه مىداشتند و براساس شرع حكم مىكردند؛ دنيا آنها را به مذلت نينداخته و فقر ايشان را فاسد و ثروت آنها را طاغى و سركش نكرده بود… يعنى براى آنها چيزى جز علم و حديث مطرح نبود.
شرح حال نويسان بهطور مختصر از مشايخ او نام بردهاند و صرفآ به اسم آنها اشاره مىكنند و نام راويانى را كه وى از آنها روايت نقل مىكند را ذكر مىكنند. و به همين جهت اينجانب نام آن مشايخ را از كتاب استخراج و به صورت الفبايى مرتب كردم ] و شرح مختصرى از ايشان رابيان نمودم [ تا راهى باشد براى شناخت مقام علمى و تاريخى حافظ گنجى…،امّا در ميان ايشان افراد بسيارى هستند كه يا تاريخ از آنها بىخبر است و يا خود را به بىخبرى زده است. به همين جهت شرح حال يا نام خاصى از ايشان ديده نمىشود، و حقيقت آن است كه حافظ گنجى در طلب علم و شنيدن حديث به سرزمينهاى مختلف سفر كرده، يك بار به دمشق و اطراف آن رفته، بار ديگر به مكه و حلب و توابع آنها، و يكبار به موصل و اربل و تكريت و بغداد و اطراف آن سفر نموده است. در حالى كه تاريخ، شنيدن روايات را توسط وى از مشايخش نقل نمىكند. اگرچه مكان آن شنيدنها را بيان مىكند و اين
چيزى است كه به وضوح در كتابش ديده مىشود، او به حق در نقل حديث صادق و نسبت به آن بصير و آگاه است.
]و اينك نام مشايخ وى :[
ـ ابوطالب بن محمدبن على القبيطى جوهرى، متوفاى ۶۴۱٫ حافظ گنجى در سال ۶۴۱ به قصد شنيدن حديث از ايشان به بغداد رفت، و چون ابوطالب از دنيا مىرود وى در مدرسه نظاميه در نماز بر جنازه او مقدم مىگردد و او را در مقبره احمد دفن
مىكنند.
ـ ابراهيم ـ ابواسحاق ـ حاجب الحجاب عثمان بن يوسف بن ايوب كاشغرى كه پدرش مشهور به ازارتق بوده حافظ گنجى به سال ۶۴۲ در دمشق در مدرسه شريفية آن زمان كه رياست دارالحديث را بر عهده داشت، حديث را از وى مىشنود.
ـ ابراهيم بن محمود المقرى در باب الأزج، حافظ گنجى به سال ۶۴۱ از او حديث مىشنود.
ـ ابراهيم ـ ابو اسحاق ـ بن يوسف بن بركة الكتبى. وى درسال ۶۴۷ در مسجدش در شهر موصل از او استماع حديث مىكند.
ـ احمد ـ ابومنصور ـ بن شعيب بن صالح بُخارى. حافظ گنجى در سال ۶۴۱ در بغداد در جامع منصور در جمعى از اهل حديث از او استماع حديث مىكند.
ـ احمد ـ زينالدين ابوالعباس ـ بن عبدالدائم بن نعمة بن محمدبن ابراهيم بن احمد مقدسى مغربى نابلسى، متوفاى ۶۶۸٫ حافظ گنجى در كَفَربطنا قريهاى از اطراف دمشق به
سال ۶۴۸ از او استماع حديث كرده است.
ـ احمد ـ ابوالعباس ـ بن عبدالله زاهد شيخ صالح بقية السلف. به سال ۶۴۸ در مسجد الاقصى در بيت المقدس از او حديث شنيده است
ـ بشيرـ نجم الدين ابو النعمان ـ بن حامدبن سليمان بن يوسف بن سليمان بن عبدالله تبريزى جعفرى زينبى شافعى متوفاى ۶۴۶٫ وى در سال ۶۳۷ در مكه در درس
تفسير از او حديث شنيد.
ـ جعفر ـ ابوالفضل ـ بن على بن ابى البركات همدانى اسكندرى مالكى متوفاى ۶۳۶٫ وى در دمشق به سال ۶۳۵ از او حديث شنيد و او راوى زينت حافظان و شيخ اهل صنعت، ـ ابوطاهر احمدبن محمدبن ابراهيم سلفى اصفهانى ـ مىباشد.
ـ حسن بن سالم بن على بن سلام الوزير، «ستاره دنيا و دين» به سال ۶۴۸ در باغى در مَزّه در حومه دمشق،و بار دوم در مقابل كعبه معظمه براى او قرائت كرد ودر مكانى ديگر از اين مطلب ياد مىكند كه در شهر مدينه و در خيبر از او حديث شنيده است.
ـ حسن ـ رضى الدين ابوالفضائل ـ بن محمدبن حسن بن حيدربن على بن اسماعيل قرشى عدوى عمرى حنفى متوفاى ۶۵۰٫ حافظ گنجى در دمشق از او روايت كرد و
حديث شنيد و آنگاه در بغداد به سال ۶۴۸ با او ملاقات كرد.
ـ صالح ـ ابوجعفر ـ بن ابى مظفر سيبى، شيخ صالح و بقية السلف به سال ۶۴۱، كه حديث را بر او قرائت كرد. و اين واقعه در باب المراتب بغداد اتفاق افتاد.
ـ صدقة بن الحسين بن محمدبن على بن الوزير به سال ۶۴۱ در بغداد.
ـ صقربن يحيى بن صقر شافعى مفتى در حلب به سال ۶۴۰٫
ـ صلف ـ تاج النساء ـ بنت قاضى القضاة ابى البركات جعفربن قاضى القضاة عبدالواحد ثقفى شافعى. كه به سال ۶۴۱ در بغداد احاديث را بر او قرائت كرد.
ـ عبدالحق بن خلف بن عبدالحق المقرى به سال ۶۴۸ در كوه قاسيون. و تولد وى در سال ۵۴۵ بوده است.
ـ عبدالرحمان بن عبداللطيف بن ابى السعيد صوفى شيخ الشيوخ و بقية السلف، حافظ گنجى در بغداد به سال ۶۴۱ از او حديث شنيد.
ـ عبدالعزيز ـ عزالدين ابومحمد ـ بن عبدالسلام بن ابى القاسم بن حسن بن محمدبن مهذب سلمى دمشقى شافعى متوفاى ۶۶۰٫ حافظ گنجى در دمشق به سال ۶۴۸ از
او حديث شنيد.
ـ عبدالغنى بن احمدبن فهد در بغداد به سال ۶۴۱٫
ـ عبدالكريم بن محمد در موصل به سال ۶۴۸٫
ـ عبداللهبن عمر ليثى به سال ۶۳۳ در دمشق.
ـ عبدالملك بن قيبا در حريم الطاهر.
ـ عثمان ـ ابوعمرو ـ بن عبدالرحمان بن عثمان بن موسوى كردى موصلى مشهور به ابن الصلاح متوفاى ۶۴۳ ، در دمشق. وى در درس تفسير و فقه او حاضر شد و
از او حديث شنيد و فقه مذهب شافعى را در سال ۶۳۱ از او فراگرفت.
ـ على بن ابراهيم بن بكروس در بغداد به سال ۶۴۱٫
ـ على ـ ابوالحسن ـ بن ابى عبداللهبن ابى الحسن شيخ صالح بغدادى أزجى در جامع دمشق به سال ۶۳۴٫
ـ على بن محمد مداينى در بغداد به سال ۶۴۱٫
ـ على ـ ابوتمام ـ ابن ابى الفخار محمدبن ابى منصوربن عبدالسميع بن الواثق بالله، متوفاى ۶۴۱٫ حافظ گنجى در سال ۶۴۱ در كرخ بغداد از او حديث شنيد و بر وى قرائت كرد.
ـ على ـ ابوالحسن ـ نقيب نقباى شام، نور هدايت، شرف اُمراى آل رسول
الله ۶، ابن محمدبن ابراهيم بن محمدبن اسماعيل بن ابراهيم بن عباس بن حسن بن عباس بن حسن بن حسين بن على بن محمدبن على بن اسماعيل بن امام جعفر صادق علیه السلام . در دمشق و در منزل او، بر او حديث قرائت كرد، و چون از زمان تولدش پرسيد، پاسخ داد:علیهما السلامرمضان سال ۵۷۹٫
ـ على بن المعالى بن ابى عبدالله رصافى در بغداد سال ۶۴۱٫
ـ عجيبة ـ ضوء الصباح ـ بنت امام حافظ ابوبكر محمدبن ابى غالب با قدرائى در بغداد به سال ۶۴۱٫ و مىگويد: به ما خبر داد «الشيخة الصالحة».
ـ فاطمه بنت عبدالله زاهد به سال ۶۴۸ در منزلش در نزديكى بيت المقدس،
مكانى كه به دير أبوثور معروف است.
ـ محمدبن ابى البدربن فتيان در بغداد به سال ۶۴۱٫
ـ محمدبن ابى جعفر در بصرى به سال ۶۴۸٫
ـ محمدبن ابى الفضل المرسى در مكه به سال ۶۴۸٫
ـ محمد ـ ابوالحسن ـ بن ابى جعفر احمدبن على به سال ۶۴۸ در قريه بيت الآبار در حومه دمشق.
ـ محمد ـ ابوالحسن ـ بن احمدبن على در قريه بيت الآبار در حومه دمشق به سال ۶۴۸٫
ـ محمدبن اسماعيل مقدسى خطيب. در مردا در سرزمين فلسطين به سال ۶۴۸ بر او حديث را قرائت كرد.
ـ محمدبن سعيدبن الموفق مشهور به ابن الخازن نيشابورى. به سال ۶۴۸ در منزل او در درب الخبازين بغداد بر او قرائت حديث كرد.
ـ محمد ـ كمال الدين ابوسالم ـ بن طلحة بن محمدبن حسن قرشى قاضى عدوى نصيبى شافعى متوفاى ۶۵۲٫
ـ محمدبن عبدالكريم حافظ به سال ۶۴۸ در منى.
ـ محمد ـ ضياء الدين ابو عبدالله ـ بن عبدالواحدبن احمدبن احمدبن عبدالرحمان بن اسماعيل بن منصور سعدى مقدسى جماعى دمشقى صالحى متوفاى ۶۴۳٫ در سال ۶۴۸ در كوه قاسيون از او حديث شنيد.
ـ محمدبن عبدالهادى بن محمد مقدسى، سال ۶۴۸ در قريه ساوية از استانهاى نابلس.
ـ محمد ـ ابوعبدالله ـ بن عمربن عسكر ارصافى در بغداد به سال ۶۴۱٫
ـ محمد ـ محب الدين ابو عبدالله ـ بن محمودبن حسن بن هبة الله بن محاسن بغدادى شافعى، مشهور به ابن النجار، متوفاى ۶۴۳٫ در بغداد به سال ۶۴۱ از او استماع
حديث كرد.
ـ محمدبن يوسف بن قاسم، در تكريت از او حديث شنيد.
ـ محمود ـ ابوالمحامد جمال الدين ـ بن احمدبن عبدالسيدبن عثمان بن نصربن عبدالملك بُخارى حصيرى متوفاى ۶۳۶، در دمشق از او حديث شنيد.
ـ مرجان ـ ابوالفضل ـ بن ابى الحسن بن هبة اللهبن شقيرة واسطى، در سال ۶۴۰ در حماة و حلب و بغداد از او حديث شنيد.
ـ موهوب ـ ابو احمد ـ بن احمدبن اسحاق بن موهوب بن جواليقى. به سال ۶۴۸ بر
او قرائت حديث كرد و در منزلش در درب القيار از او شنيد.
ـ نصربن ابى السعودبن بطة.
ـ هبة اللهبن حسن بن هبة اللهبن دوامى در ۶۴۱ در بغداد.
ـ يعقوب بن عبدالله زاهد در سال ۶۴۸ در كنار صخره مكرمه.
ـ يعيش ـ موفقالدين ابوالبقاء ـ بن على يعيش بن ابى السرايابن محمدبن على بن فضل اسدى نحوى موصلى، متوفاى ۶۴۳٫ در موصل از او حديث شنيد.
ـ يوسف بن خليل بن عبدالله دمشقى در شهر حلب به سال ۶۴۰٫
ـ يوسف ـ ابومحمد ـ بن حافظ عبدالرحمان بن على واعظ مشهور به ابن جوزى. در شهر حلب بر او حديث قرائت كرد و نيز در موصل و بغداد از او حديث شنيد.
ـ يوسف بن على بن شروان المقرى در بغداد به سال ۶۴۱٫
ـ يوسف بن يعقوب بن عثمان أربلى، در سال ۶۴۷ در شهر موصل.
ايشان همگى مشايخ حافظ گنجى مىباشند، وى به سرزمينهاى متفاوتى سفر كرد و از آنها حديث اخذ نموده و سپس روايت كرد، و آنها بدون شك از امامان حافظ و راويان مىباشند. و او در برخى از اوقات در توصيف برخى از شيوخ
خود چنان توضيحاتى مىدهد كه مىتوان آن را نوعى تعريف ازايشان دانست، گرچه كلمات و عبارات وى بسيط و موجز مىباشند.
منابع شرح حال حافظ گنجى :
از آنجا كه مؤلفان و سيره نويسان حافظ گنجى را در زواياى فراموشى گذاشتهاند و از توجه به زندگى وى خوددارى كردهاند، لذا عليرغم تحقيق گسترده در كتب شرح حال حديث نويسان، نتوانستم به جز اشاراتى ساده و اندك دست يابم، لذا يقين پيدا كردم كه حافظ گنجى مانند بسيارى ديگر مشمول غضب ايشان در تاريخ شده است در حالى كه آنان همواره مديون تلاش و كوشش اينگونه افراد بوده و روزىِ حديث و سنت را از طريق اين بزرگان دريافت كردهاند.
در اينجا بهطور اختصار به ذكر منابعى كه شرح حال مؤلف در آنها آمده مىپردازيم :
۱ـ اثبات الهداة شيخ حر عاملى، متوفاى ۱۱۰۴ / جلد علیه السلام ، ص ۱۹۴٫
۲ـ بحار الانوار علامه مجلسى، متوفاى ۱۱۱۱ / چاپ قديم، ص ۱۳٫
۳ـ البداية و النهاية ابن كثير دمشقى، متوفاى علیه السلام ۷۴، جلد ۱۳، ص ۲۲۱٫
۴ـ البيان فى اخبار صاحبالزمان حافظ گنجى، كشته شده به سال ۶۵۸، چاپ نجف ـ مقدمه ـ به قلم سيد محمد مهدى خرسان.
۵ـ تذكرة الحفاظ شمسالدين ذهبى، متوفاى علیه السلام ۴۸، جلد ۴، ص ۱۴۴۱٫
۶ـ چرا شيعه شدم شيخ محمد رازى، به زبان فارسى، ص ۶۵٫
۷ـ الذيل على الروضتين ابوشامة مقدسى، متوفاى ۶۶۵، ص ۲۰۸٫
۸ـ ذيل مرآة الزمان اليونينى موسى بن محمد متوفاى علیه السلام ۲۶، جلد ۱، ص ۳۶۰
و ۳۹۲ و حوادث سال ۶۵۸٫
۹ـ راه و روش ما سيد محمدباقرهمدانى، چاپ ايران، ص ۲۸٫
۱۰ـ سيرتنا و سنتنا شيخ عبدالحسين احمد أمينى، چاپ نجف، ص ۱۳۲٫
۱۱ـ الغدير شيخ عبدالحسين احمد أمينى، چاپ ايران، جلد اول، ص ۱۲۰٫
۱۲ـ الفصول المهمة ابن صباغ مالكى، متوفاى ۸۵۵، چاپ نجف، ص ۱۱٫
۱۳ـ فهرست جامعة طهران ع. المنزوى، جلد ۲، ص ۳۰۴٫
۱۴ـ كشف الظنون حاجى خليفة/ ۲۶۳، ۱۴۹۷، ۱۸۴۴٫
۱۵ـ الكنى و الالقاب محدث شيخ عباس قمى، متوفاى ۱۳۵۹، جلد ۳، ص
۱۰۶، چاپ المطبعة الحيدرية.
۱۶ـ مؤلفين كتب چاپى، خانبابا مشار، به زبان فارسى/ جلد ۵، ص ۸۹۹٫
۱۷ـ مجموع الكتابات المحررة فى أبنية الموصل، نقولاسيوفى، ص ۴۱، تحقيق سعيد
ديوهچى
۱۸ـ مجموعة الجباعى شمسالدين محمدبن على الجباعى ۱ـ۲ بصورت
نسخه خطى در كتابخانه اختصاصىام.
۱۹ـ مشاركة العراق فى نشرالتراث العربى كوركيس عواد، ص علیه السلام ۱، چاپ بغداد ۱۳۸۸٫
العربى
۲۰ـ المطالعات فى مختلف المؤلفات سيد محمد على حمامى، چاپ نجف
۲، ۵۱۹٫
۲۱ـ معجم المطبوعات النجفية محمد هادى امينى، چاپ نجف ۱۱۱، ۲۸۵٫
۲۲ـ معجم المؤلفين عمر رضا كحالة ۱۲، ۱۳۴٫
۲۳ـ المهدى المنتظر شيخ محمد حسن آل ياسين، چاپ بغداد ۱۳۸۸، ص
۴۵، ۲۴
۲۴ـ مهدى موعود شيخ على دوانى، به زبان فارسى ص ۱۱۱ ـ ۱۱۲٫
۲۵ـ النجوم الزاهرة ابن تغرى بردى، متوفاى ۸۷۴، جلد ۶، ۸۰٫
۲۶ـ نور الابصار سيد مؤمن شبلنجى، ص ۱۵۴٫
۲۷ـ هدية العارفين اسماعيل پاشا، ج ۲، ۱۲۷٫
۲۸ـ اليقين سيدبن طاوس متوفاى ۶۷۳، چاپ نجف ۱۶۲٫
۲۹ـ ينابيع المودة شيخ سليمان قندوزى، متوفاى ۱۲۹۴، ص ۴۷٫
حافظ گنجى و شعر :
حافظ محمدبن يوسف، در زندگى خود به شعر روى نياورد، نه به اين دليل كه قدرت سرودن شعر را نداشت، بلكه بدين خاطر كه با تمام وجود در طلب حديث و مناقب و سفر براى بدست آوردن حديث بود و توجه فراوانى به آن مبذول مىداشت.
با اين حال برخى از سرودههاى وى را در كتاب ـ كفاية الطالب ـ باب ۵۴ درباره على۷ ـسيد المسلمين ـ يافتم كه در اينجابدان اشارهاى مىكنم.
علىٌ اميرُ المؤمنين الذى بِهِ هدَى اللهُ أهلَ الارض مِن حيرة الكفر
أخو المصطفى الهادى الذى شَدَّ أزره فكان له عونآ على العُسر و اليُسر
و مَن نَصَر الاسلامَ حتّى تَوَطَّدتْ قواعدهُ عِزّآ فَتَوّجَ بالنَصرِ
علىّ علىُّ القدرِ عند مليكه على رغم مَن عاداه قاصمةُ الظهر
منابع كتاب كفاية الطالب :
حافظ گنجى در تأليف خود «كفاية الطالب» بر منابع تاريخى ارزشمند و معاجم مورد اعتماد در ادبيات و حديث تكيه مىكند، و اين امر نشان از قدرت، توانايى، فرهنگ و سرمايه فكرى متعالى او مىباشد.
در ذيل به ترتيب الفبا به ذكر منابعى مىپردازيم كه وى از آنها بهره جسته است :
ـ الابانُ الاكبرابن بطة عكبرى عبيداللهبن محمد حنبلى
ـ أخبار الرهبانتمام بن محمدبن عبدالله رازى حافظ
ـ الأربعين الطوالحافظ على بن حسن بن عساكر دمشقى
ـ الارشادابو عبدالله مفيد محمدبن محمدبن نعمان
ـ الاستيعابحافظ ابو عمروبن عبدالبر يوسف أندلسى
ـ الأغانىابوالفرج على بن حسين اصفهانى
ـ الأمالىحافظ على بن حسن بن هبة اللهبن عساكر دمشقى
ـ الأمالىالمحاملى ابو عبدالله حسين بن اسماعيل بن محمد الضبى
ـ التاريخابن النجّار محمدبن محمودبن حسن بغدادى
ـ تاريخ بغدادخطيب بغدادى، احمدبن على بن ثابت بن احمد
ـ تاريخ الامم و الملوكطبرى محمدبن جريربن زيد
ـ تاريخ الشامحافظ على بن حسن بن عساكر دمشقى
ـ التاريخ الكبيرالبُخارى ابوعبدالله محمدبن اسماعيل بن ابراهيم
ـ تثبيت الامامةحافظ ابونعيم احمدبن عبداللهبن احمد
ـ تفسير القرآنابن جرير طبرى محمدبن جريربن يزيد
ـ الجامع حافظ محمدبن ابى بكر عمربن ابى عيسى المدينى
ـ الجزء ابو احمد محمدبن احمدبن الغطريف
ـ جزء الفيلابوعلى حسن بن محمد حمامى بزاز متوفاى ۴۳۹
ـ حلية الاولياءحافظ ابونعيم اصفهانى احمد، چاپ قاهره
ـ خصائص اميرالمؤمنينحافظ احمدبن شعيب نسائى، متوفاى ۳۰۳، چاپ المطبعة الحيدرية ۱۳۸۸
ـ الخلعياتخلعى ابوالحسن على بن حسن قاضى موصلى
ـ ديوانحسان بن ثابت صحابى متوفاى ۵۵ چاپ قاهره
ـ ديوانخزيمة بن ثابت ذوشهادتين صحابى
ـ ديوانصاحب بن عباد كافى الكفاة اسماعيل، چاپ بغداد ۱۳۸۴، تحقيق شيخ محمد حسن آل ياسين
ـ ديوانابوالطيب متنبى احمدبن حسين متوفاى ۳۵۴، چاپ قاهره
ـ ديوانذوالرمة غيلان بن عقبة بن نهيس بن مسعود
ـ ديوانعبدالرحمن بن جعل جمحى
ـ ديوانفضل بن عباس بن عبدالمطلب
ـ ديوانمحى الدين، محمدبن عربى محمدبن على بن محمد، چاپ مصر
ـ ديوانابوهاشم، سيد اسماعيل بن محمد حميرى، متوفاى ۱۷۳
ـ السيرة النبويةعبدالملك بن هشام بن ايوب حميرى / ۱ـ ۴
ـ السيرة النبويةمحمدبن اسحاق بن يسار مدنى
ـ السننابو داود سليمان بن اشعث متوفاى ۲۷۵
ـ السننابن ماجه قزوينى، محمدبن يزيد حافظ، متوفاى ۲۷۳
ـ شرح مشكل الحديثطحاوى، احمدبن محمدبن سلامة، متوفاى ۳۲۱
ـ شفاء الصدورابن سبغ مغربى
ـ الشفا بتعريف حقوققاضى عياض ابوالفضل بن موسى
المصطفى
ـ الصحيحابوعبدالله، محمدبن اسماعيل بُخارى، متوفاى ۲۵۶
ـ صحيح مسلممسلمبن حجاج حافظ، چاپ مصر
ـ الطبقات الكبرىمحمدبن سعد زهرى بصرى متوفاى ۲۳۰
ـ طرق حديث الولايةحافظ احمدبن عقدة كوفى متوفاى ۳۲۳
ـ طرق حديث الولايةحافظ ابوالحسن علىبن عمر دارقطنى
ـ العوالىابن سماك محمدبن صبيح متوفاى ۱۸۳
ـ الفرج بعد الشدةابن ابىالدنيا عبداللهبن محمد قرشى بغدادى
ـ الفضائلحافظ علىبن حسنبن عساكر شافعى
ـ فضائل علىجوهرى علىبن جعدبن عبيد متوفاى ۲۳۰
ـ الفوائدابوبكر احمدبن نصر زارع بغدادى متوفاى ۳۶۵
ـ الفوائدحافظ ابوعبدالله حميدى محمد متوفاى ۴۸۸
ـ الفوائدمحمدبن عباسبن نجيح
ـ الفوائديوسف ميانجىبن قاسم متوفاى ۳۷۵
ـ فوائد النسبخطيب بغدادى صاحب تاريخ بغداد
ـ الكشف و البياناحمدبن محمدبن ابراهيم ثعلبى نيشابورى چاپ حيدرآباد
ـ المستدرك على الصحيحينابوعبدالله حاكم نيشابورى چاپ حيدرآباد
ـ المسند ابويعلى موصلى، احمدبن على، متوفاى ۳۰۷
ـ المسنداحمدبن محمدبن حنبل شيبانى بغدادى
ـ المسندابوبكر احمدبن نصر زارع بغدادى، متوفاى ۳۶۵
ـ المسندابوداود سليمانبن اشعثبن اسحاق سجستانى
ـ المسندمحمدبن اسحاقبن خزيمه سلمى نيشابورى
ـ المسندابن السماك محمدبن صبيح كوفى
ـ مسند زيدعبدالعزيزبن حكيم
ـ المشيخةابوعلىبن شاذان فضل، متوفاى ۲۶۰/ ۲۵۷
ـ المشيخهالفسوى حسنبن سفيان متوفاى ۳۵۳
ـ المعارفابن قتيبة، ابومحمد عبداللهبن مسلم، متوفاى ۲۷۶
ـ معرفة علوم الحديثحاكم نيشابورى، چاپ قاهره سال ۱۹۳۷
ـ معجم الشيوخاسماعيلى احمدبن ابراهيم متوفاى ۳۷۱
ـ المعجم الكبير طبرانى ابوالقاسم سليمانبن احمد، متوفاى ۳۶۰ الاوسط و
الصغير و الكبير
ـ المغازىمحمدبن عمربن واقد مدنى مشهور به واقدى
ـ مقاتل الطالبينابوالفرج علىبن حسين اموى اصفهانى، چاپ المطبعة
الحيدرية
ـ المناقبحافظ همدانى
ـ المناقبحافظ العراقين
ـ المناقبابنشاهين، ابوحفص واعظ عمربن احمدبن عثمان، متوفاى
۳۸۵
ـ المناقبابوالمؤيد موفقبن احمد مكى خوارزمى فقيه متوفاى
۵۶۸، چاپ المطبعة الحيدرية
ـ مناقب الأشرافعبدالله بن علىبن عبدالله تكريتى مشهور به ابنسويدة
متوفاى ۵۸۴
ـ مناقب علىامام حافظ احمدبن حنبل صاحب المسند
ـ منتقى ابىحفصابراهيمبن نجيحبن ابراهيم كوفى متوفاى ۳۱۰
ـ نصرة الصحاحثقفى، ابراهيمبن محمدبن سعيد زيدى امامى متوفاى ۲۸۳
آثار وى :
فقيه حرمين، حافظ گنجى خود را وقف تأليف و تصنيف و ثبت آن احاديثى كرد كه بر اثر ديدار با شيوخ و همنشينى با ايشان و سفر كردن در طلب علم و حديث، از آن بزرگان شنيد و يا بر ايشان قرائت كرد، او از ابتدا شافعى بود و فقه را از ائمه شافعى و رجال آن مذهب فراگرفت، امّا از مجموع ثروت علمى او و آثارى كه بر جاى گذاشته جز اين دو كتاب به دست ما نرسيده است :
الف) البيان :
در اخبار صاحبالزمان علیه السلام ، كه در آخر كتاب ـ كفاية الطالب ـ آن را ذكر مىكند و مىگويد: «به دنبال آن از امام مهدى علیه السلام در كتابى جداگانه نام مىبرم كه آن را «البيان فى اخبار صاحب الزمان» نامگذارى كردهام.
اين كتاب در مكانهاى ذيل به چاپ رسيده است :
تبريز ـ ايران ـ ۱۳۲۴ ه .ق، حجم وزيرى سنگى در ۴۷ صفحه، و در اول آن، كتاب «الغيبة» شيخ الطائفه محمدبن حسن طوسى، متوفاى ۴۸۰، آمده است.
نجف ـ ۱۳۸۲ ه . با قطع وزيرى در ۱۱۸ صفحه.
نجف ـ ۱۳۸۰ با حجم وزيرى حروف، چاپ نعمان، در ۱۱۸ صفحه، با مقدمه و تحقيق سيد محمد مهدى خرسان موسوى ـ ۲۷٫
استامبول… گفته شده: اين كتاب با ورق زرد به چاپ رسيده ]عليرغم جستجوى بنده، اين كتاب را نيافتم[. و براى بار پنجم ـ ۱۳۹۰ ـ چاپخانه حيدريه، با قطع وزيرى در آخر كتاب «كفاية الطالب…»
ب) كفاية الطالب :
«فى مناقب الامام اميرالمؤمنين علىبن ابىطالب علیه السلام »، كه در يكصد باب تنظيم شده، و علاوه بر آن به ذكر نام اولاد اميرالمؤمنين علیه السلام و نيز كسانى كه همراه امام حسين علیه السلام به شهادت رسيدند مىپردازد، آنگاه فصل جداگانهاى را به ذكر ائمه هُدى بهطورمختصر اختصاص مىدهد.
اكثر شرح حالنويسان نيز اين كتاب را به «ابوعبدالله محمدبن يوسف گنجى شافعى» نسبت مىدهند، و «رضىالدين ابوالقاسم علىبن موسىبن جعفربن محمدبن طاووس حسنى حسينى» بسيار از او نقل مىكند. وى كه متوفاى ۶۶۴ است در ۱۶۲ كتاب خود : «اليقين فى إمرة اميرالمؤمنين علىبن ابىطالب »
مىگويد: آنچه ذكر مىكنيم از كتابى به نام «كفاية الطالب فى مناقب علىبن ابىطالب» تأليف محدث شام؛ بزرگ حافظان؛ محمدبن يوسف قرشى گنجى شافعى مىباشد. و در صفحات ۱۶۳، ۱۶۴، ۱۷۷، ۱۹۸ و ۱۹۹ كتاب خود نيز از حافظ گنجى به نيكى ياد مىكند.
همانطور كه «نورالدين علىبن محمدبن احمد مالكى مكى» معروف به «ابن صباغ» متوفاى ۸۵۵ ـ در كتاب خود «الفصول المهمة فى معرفة أحوال الأئمه »
صفحه ۱۱۱ از او نقل مىكند، مىگويد: ]به نقل[ از كتاب «كفاية الطالب فى مناقب علىبن ابىطالب» تأليف شيخ امام حافظ محمدبن يوسفبن محمد گنجى شافعى.
و اين كتاب در قرون اخير از منابع ارزشمند و مهمى در فضايل امام اميرالمؤمنين علیه السلام به شمار مىآيد بهطورى كه هيچ محقق و پژوهشگرى خود را از آن بىنياز نمىبيند، زيرا اين كتاب شامل تعداد فراوانى از احاديث صحيح، مشهور و مورد اعتماد مىباشد كه از هرگونه ضعف و خلل و جرح و ساختگى بودن به دورند، و خود مؤلف نيز از هر حديث ضعيف يا مرسل و يا سندى كه در روايتش متهم به دروغ باشد، دورى مىجويد. و اين كتاب، خود بيانگر علم فراوان و فضل عظيم و تقدّم مؤلف در زمينه حديث و نيز توجه خاص ايشان به فنون حديث
مىباشد.
اين كتاب براى اولينبار در مصر… در ۱۶۰ صفحه با حذف أسناد و بهطور مختصر به چاپ رسيد. و در نجف اشرف به سال ۱۳۵۶ ه .ق/۱۹۳۷ م در قطع وزيرى در ۳۲۴ صفحه بهطور مسند براساس اصل كتاب تجديد چاپ شد، امّا چاپ آن داراى غلطهاى فراوان بود و اسناد آن نيز تصحيح نشده و بانصوص صحيح مقابله نگشته بود و نيز متن احاديث و رجال آن داراى اشكالات فاحشى بود، بهطورى كه گاه محقق نمىتوانست ميان پدر و پسر، ميان حافظ و غير آن، و حق و باطل، و درست و نادرست فرق بگذارد، و نيز در برخى از نامها و اسنادها و الفاظ احاديث، نوشتهها به طور واضح خطا و غلط بود،امّا با وجود اين همه غلط و اشكال بازهمكتاب درجايگاه تقديروثناء ودرمعرض احاديث محققان وپژوهشگران بود، و اين به دليل عظمت اين كتاب و اعتماد به احاديث وارد در آن مىبود.
به اين دليل و دلايل ديگر… برخى از بزرگوارانى كه در دو زمينه ويرايش و تحقيقكار مىكنند از من خواستند كه تصحيح كتاب را در زمينه اِسنادها، و نيز مقابله متون و الفاظ احاديث با متون اين احاديث كه در معاجم حديث و آثار محدثان در زمينه فضايل و مناقب بهطور نامنظم منتشر است را برعهده گيرم… و همچنين فهرستهاى فنى و علمى براى اين كتاب تهيه كنم و در كنار آن به شرح حال راويان همت گمارم؛ باشد كه در راه دستيابى ايشان به رجال و احاديث وارد در كتاب سهولتى ايجاد شود، و اين روش بدون شك محقق را در راه رسيدن به حديث به آسانى يارى مىدهد… و تكرار درخواست اين بزرگواران علىرغم اصرار بنده بر عدم پذيرش موجب گشت كه نتوانم از قبول اينبار شانه خالى كنم…
سرانجام براى تحقق خواست آن عزيزان با يارى خداوند متعال به تصحيح كتاب بهطور مطلوب اقدام نمودم و آنچه مرا در تصحيح اين كتاب يارى و سختىها را برايم آسان نمود اين بود كه مؤلف گرانقدر آن به عادت نيكوى مؤلفان قديم هيچ حديثى را بدون نسبت دادن به صاحبش رها نكرده است. و سرانجام با رجوع به اين كتاب شريف و مقابله احاديث آن با ساير منابع و نسخهها كه در برخى مواقع بسيار
سخت بود ]اين كار را آغاز كردم[ و با اين روش توانستم بسيارى از اشتباهات كتاب را برطرف ساخته و در حاشيه هر صفحه به منابع اقتباس و أخذ آنها اشاره نمايم و درمواردى كه به ابيات شعراء برخورد مىكردم به ديوانهاى مختلف آنها رجوع مىنمودم. همچنين نشانه آيات قرآنى و احاديث را نيز با مراجعه به قرآن كريم و كتب حديث مىيافتم. و در پايان، شرح حال أعلام را با اشاره به منابع شرح حال ذكر نمودم و در نتيجه ارزش اين كتاب با مزين شدن به فهرستهاى مفصل، افزون و به كتابى نمونه تبديل شده است. و در پايان لازم به تذكر است كه در بررسى و تصحيح اين كتاب به حد كمال دست نيافتم و بدون شك عمل اينجانب با لغزشها، كوتاهىها و يا اهمالهايى همراه بوده است زيرا كمال فقط از آنِ خداوند متعال است… امّا نهايت سعى خود را در اين راه مبذول داشتم… و نيز متذكر مىشوم كه هيچگاه لطف دوست بزرگوار استاد محمدكاظم كتبى صاحب مؤسسه «المكتبة الحيدرية» و چاپخانه آن در نجف اشرف را فراموش نمىكنم كه با لطف ايشان بود كه تحقيق و تصحيح اين كتاب را برعهده گرفتم… و از طرف خود و «مكتبة العربية» تشكر و تقدير بىپايان خود را به محضر ايشان تقديم مىدارم، كه چاپ اين كتاب به اين صورت از تفضلات آن بزرگوار مىباشد… و ابوصادق اول كسى بود كه اقدام به چاپ اين كتاب نفيس نمود؛ ونيز تشكر خود را از چاپخانه ]فارابى [كه تلاش فراوان و خستگىناپذيرى در چاپ اين كتاب به خرج داد، اعلام مىدارم و اينك كه اين كتاب را تقديم مىدارم اميدوارم كه رضاى الهى و رضاى رسول مكرمش را جلب كرده باشم… و از خداوند متعال خواستارم كه ما را به راه خير موفق بدارد.
و لله الحمد اولا و آخرآ
نجف اشرف
ابوعلى
محمدهادى امينى
]كه[ خداوند او و پدر و مادرش را
مورد عفو و مغفرت خود قرار دهد.
مقدمه مؤلف (حافظ گنجى)
بسم الله الرحمن الرحيم
درود خداوند بر محمد و آل محمد ـ صلى الله عليه و آله ـ
خداوند با عظمت را به جهت عفو زيبا و نعمتهاى ارزشمندش حمد و سپاس مىگويم، سپاس كسى كه واله و شيداى اوست، و بر محمد مصطفى صلی الله علیه و آله و سلم كه وجودش مهبط و منزلگاه قرآن مجيد است، و بر خاندان پاك و مطهر و ياران با وفايش درود و تحيت مىفرستم، هم ايشان كه همواره دشمنان آنها را دشمن و دوستان ايشان را دوست خود مىدانم.
بنده فقير (محمدبن يوسفبن محمدگنجى) گويد :
امّا بعد، در سال ۶۴۷ هجرى، در روز پنجشنبه ۲۴ جمادىالثانى در مشهد شريف در حصباء شهر موصل، و در «دارالحديث المهاجرية» در محضر بزرگان
آن سرزمين و مدرسان و فقها و ارباب حديث سخنانى ايراد كردم، و چون در پايان، حديثى در بيان مناقب و فضايل اهل بيت پيامبر : ذكر نمودم، يكى از حاضران به دليل عدم آگاهى به علم نقل، به آن حديث ايراد گرفت. حديث مزبور را كه رسول
خدا صلی الله علیه و آله و سلم ]درباره اميرالمؤمنين على علیه السلام [ فرموده بود و از قول زيدبن ارقم در
غدير خم، و عماربن ياسر به دست ما رسيده بود، اين حديث است : «خوشا به
حال كسى كه تو را دوست بدارد و تصديقت كند.»
در اينجا بود كه تعصب و حبّ من نسبت به ايشان مرا بر آن داشت كه كتابى را به نگارش درآورم كه حاوى احاديث صحيحى باشد كه ائمه و حافظان حديث در كتب خود درباره فضايل و مناقب اميرالمؤمنين على علیه السلام آوردهاند. و در آن به ذكر فضايلى بپردازم كه آن حضرت علیه السلام در آنها با رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم شريك بود مانند طهارت آباء و اجدادشان. و در اين زمينه به علىبن محمدبن عبدالصمد السخاوى امام قاريان جامع دمشق ، و علىبن هبة الله سلامة ابن الجميزى خطيب مصر ، و
عبداللهبن حسينبن رواحة در حلب و ديگران تأسى جستم. كه ايشان چنين
نقل كردهاند :
(به ما خبر داد): حافظ ابوطاهر احمدبن محمد سلفى ـ قاضى ابوالمحاسن
عبدالواحدبن اسماعيل الرويانى ـ ابوغانم احمدبن على الكراعى ـ
عبدالحسين النضرى ـ حارثبن ابى اُسامة ـ محمدبن كناسة ـ
أعمش ـ شقيق ـ عبدالله : به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض كردم: اى رسول
خدا، اگر كسى قومى را دوست بدارد با ايشان محشور و به آنها ملحق مىشود؟ فرمود: «انسان با كسى كه دوستش دارد خواهد بود. و در روايتى آمده است :
]به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم عرض شد :[ مردى با نمازگزاران همنشين مىشود امّا جز برخى از اوقات نماز نمىگزارد، با روزهداران معاشرت مىكند امّا جز اندكى روزه نمىگيرد، با اهل ذكر نشست و برخاست مىكند امّا جز اندكى ذكر نمىگويد، و صدقهدهندگان را دوست دارد، امّا جز كمى صدقه نمىدهد، با مجاهدان همنشين است امّا جز اندكى جهاد نمىكند امّا عليرغم اين مسأله خدا و رسول خدا و مؤمنان را دوست دارد، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ايشان ]كه نام برديد يعنى نمازگزاران، روزهداران و… [افرادى هستند كه هركه، با آنها همنشين شود بدبخت نمىگردد.»
اين كتاب را با حديثى كه اختلاف در آن واقع شده بود آغاز كردم، و چون تأليف اين كتاب با يارى و توفيق الهى به پايان رسيد، آن را به شريفترين فرزندان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در دوران ما كه با قدرت و توان خود برتر از ديگران مىباشد و با هوش و زكاوت خود و شجاعت و شهامت خويش يگانه دوران ماست مولاى ما صاحب أعظم، شرف آل رسول صلی الله علیه و آله و سلم ، تاج الدين ابوالمعالى محمدبن نصر ، يار و ياور
اميرالمؤمنين علیه السلام ـ كه خداوند سايهاش را مستدارم بدارد ـ تقديم نمودم.
اين كتاب را «كفاية الطالب فى مناقب علىبن ابىاطالب علیه السلام » نام نهاده، و آن
را به چندين باب تقسيم كردم كه عبارتند از :
(باب اول): در بيان صحت خطبه رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم در غديرخُم.
(باب دوم): در حديث عماربن ياسر (رضى الله تعالى عنه) در محبّت به على.
(باب سوم): محبّت على علیه السلام و نشانههاى ايمان و نفاق.
(باب چهارم): محبّت به على، محبّت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و بغض به او بغض به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم است.
(باب پنجم): پذيرش ولايت على پذيرش ولايت خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم است.
(باب ششم): اكرام خداوند به علىبن ابىطالب علیه السلام و فضيلت محبّت على علیه السلام .
(باب هفتم): در شدّت محبّت خداوند متعال نسبت به على علیه السلام .
(باب هشتم): در محبّت به حسن و حسين و على و فاطمه :.
(باب نهم): هركه ولايت على علیه السلام را بپذيرد از دوستان خدا است.
(باب دهم): گوينده ناسزا به على علیه السلام كافر است.
(باب يازدهم): بيعت گرفتن پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر محبّت أهل بيت :.
(باب دوازدهم): دستور خداوند، به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در محبّت به على علیه السلام .
(باب سيزدهم): قلب على علیه السلام در امتحان به تقوا.
(باب چهاردهم): محبّت خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم به على به دليل در فتوحات آن حضرت.
(باب پانزدهم): زبان على علیه السلام هدايت يافته و قلبش استوار است.
(باب شانزدهم): گوش على علیه السلام شنواست و هرگز شنيدهها را فراموش نمىكند.
(باب هفدهم): امر خدا به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در تعليم على علیه السلام .
(باب هيجدهم): تعليم آداب قضاوت.
(باب نوزدهم): خشم پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مخالفت با على علیه السلام .
(باب بيستم): وعده آتش به كينه توزان على علیه السلام .
(باب بيست و يكم): اختصاص على علیه السلام به علم و حكمت.
(باب بيست و دوم): تأييد قضاوت على علیه السلام .
(باب بيست و سوم): شباهت على علیه السلام با پيامبران علیه السلام است.
(باب بيست و چهارم): عدم شرك على علیه السلام حتّى به اندازه چشم برهم زدنى.
(باب بيست و پنجم): على علیه السلام اولين نمازگزار با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم .
(باب بيست و ششم): فرشتگان، بهشت و على علیه السلام .
(باب بيست و هفتم): اندوه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در فراق على علیه السلام .
(باب بيست و هشتم): سايه ابر بر سر على علیه السلام در سريّهها.
(باب بيست و نهم): تنها عمل كننده به آيه «نجوا».
(باب سىام): مراد از صالحالمؤمنين در سوره تحريم.
(باب سى و يكم): مصداق اصلى آيه «يا أيها الذين آمنوا».
(باب سى و دوم): مصاديق آيه «مباهله».
(باب سى و سوم): حديث «طائر».
(باب سى و چهارم): نگاه به على علیه السلام عبادت است.
(باب سى و پنجم): على علیه السلام پس از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم هادى مردم است.
(باب سى و ششم): على علیه السلام پس از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم .
(باب سى و هفتم): نبرد على علیه السلام با ناكثان قاسطان مارقان.
(باب سى و هشتم): پيش گويى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره عمار.
(باب سى و نهم): خبر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از خوارج و سرنوشت على علیه السلام .
(باب چهلم): على علیه السلام اول كسى كه با اهل بغى و ستم مىجنگد.
(باب چهل و يكم): على علیه السلام و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در بهشت.
(باب چهل و دوم): نداى فرشته الهى در روز قيامت.
(باب چهل و سوم): خطاب پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام كه به هيچ خيرى دعوت نشدم مگر آنكه تو نيز بدان دعوت شدى.
(باب چهل و چهارم): پيروى از على علیه السلام در فتنههاى روزگار.
(باب چهل و پنجم): سه ويژگى خاص على علیه السلام .
(باب چهل و ششم): در اختصاص على علیه السلام به زهد در دنيا.
(باب چهل و هفتم): در اختصاص داشتن على علیه السلام به برادرى با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم .
(باب چهل و هشتم): نُه دهم علم نزد على علیه السلام است.
(باب چهل و نهم): على علیه السلام در تفاخر سران قريش.
(باب پنجاهم): اجازه بازماندن در خانه على علیه السلام به مسجد.
(باب پنجاه و يكم): قريش به ابوطالب: «از پسرت على اطاعت كن.»
(باب پنجاه و دوم): در اختصاص على علیه السلام به فهم كتاب خدا.
(باب پنجاه و سوم): على علیه السلام سرور و سيد عرب است.
(باب پنجاه و چهارم): على علیه السلام سرور و آقاى مسلمانان است.
(باب پنجاه و پنجم): دو ريحانه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم .
(باب پنجاه و ششم): على علیه السلام امام اولياء خداست.
(باب پنجاه و هفتم): على علیه السلام تنها حلّال مشكلات پس از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم .
(باب پنجاه و هشتم): شهر علم، دروازه علم.
(باب پنجاه و نهم): علم و دانش على علیه السلام .
(باب شصتم): جايگاه على علیه السلام در بهشت.
(باب شصت و يكم): تنها على علیه السلام بود كه در حال ركوع صدقه داد.
(باب شصت و دوم): صد ويژگى على علیه السلام كه ديگر صحابه از آن محرومند.
(باب شصت و سوم): على علیه السلام و اجازه كنيه ابوالقاسم.
(باب شصت و چهارم): امتياز پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر على علیه السلام و امتياز على علیه السلام بر مردم.
(باب شصت و پنجم): دعاى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حقّ على علیه السلام .
(باب شصت و ششم): على علیه السلام و باغ نيكوى بهشت.
(باب شصت و هفتم): على از من است و منم از على.
(باب شصت و هشتم): پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم : «هركه على را آزار دهد مرا آزرده است».
(باب شصت و نهم): در جنگ بدر:« هيچ شمشيرى چون ذوالفقار نيست و هيچ جوانمردى چون على نيست».
(باب هفتادم): پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم : «نسبت تو به من همچون نسبت هارون است به موسى۷ ».
(باب هفتاد و يكم): على علیه السلام جان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم است.
(باب هفتاد و دوم): آب وضوى على علیه السلام از بهشت.
(باب هفتاد و سوم): على علیه السلام و هفتاد پيمان خاص او.
(باب هفتاد و چهارم): عالِم علم ظاهر و باطن على علیه السلام است.
(باب هفتاد و پنجم): تعليم دعابه هنگام خوابيدن.
(باب هفتاد و ششم): تعليم دعاى محافظت از بلاها توسط پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم .
(باب هفتاد و هفتم): على علیه السلام برگزيده خدا.
(باب هفتاد و هشتم): عقد على علیه السلام و فاطمه ۳ به امر الهى.
(باب هفتاد و نهم): دُر و ياقوت بهشتى در عقد على علیه السلام و فاطمه ۳٫
(باب هشتادم): فرشتگان در عقد حضرت فاطمه ۳٫
(باب هشتاد و يكم): ملائكه حضرت فاطمه ۳ را به خانه على علیه السلام مىبرند.
(باب هشتاد و دوم): اِطعام عروسى.
(باب هشتاد و سوم): على علیه السلام عزيزتر از فاطمه نزد پيامبر است.
(باب هشتاد و چهارم): على علیه السلام برگزيده پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم .
(باب هشتاد و پنجم): على، فاطمه، حسن و حسين : در روز قيامت زير عرش خواهند بود.
(باب هشتاد و ششم): خُلق على علیه السلام ، خُلق پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم .
(باب هشتاد و هفتم): على علیه السلام از نور پيامبر محمد صلی الله علیه و آله و سلم آفريده شده.
(باب هشتاد و هشتم): مدّعى حبّ رسول صلی الله علیه و آله و سلم و بغض على۷ دروغگو است.
(باب هشتاد و نهم): آنچه در بهشت براى على علیه السلام و فاطمه ۳ بنا شدهاست.
(باب نودم): درباره هجرت على علیه السلام .
(باب نود و يكم): بشارت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به دوستدار على علیه السلام .
(باب نود و دوم): در امر خدا به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نجواى على علیه السلام .
(باب نود و سوم): پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على و فاطمه و دو فرزندش ]حسن و حسين[ : فرمود: «هركه با شما دشمنى كند من با او دشمن و در جنگم».
(باب نود و چهارم): آگاهترين امت به سنّت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم .
(باب نود و پنجم): پرچمدار جنگ بدر.
(باب نود و ششم): نهى از ناسزا گفتن به على علیه السلام .
(باب نود و هفتم): اكرام حسن علیه السلام و حسين علیه السلام توسط پيامبر.
فصلى در: بيمارى حسن و حسينعلیهما السلامو نذر روزه پدر و مادر ايشان جهت سلامتى آن دو بزرگوار و نزول سوره «هل أتى».
(باب نود و هشتم): خديجه و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم .
(باب نود و نهم): درذكر فضايل سرور زنان جهان فاطمه زهراء ۳
(باب صدم): آيه تطهير و عصمت اهل بيت :.
فصلى در اينكه: ذريه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از صلب على علیه السلام است.
فصلى در: حديث رَدّ الشمس ]بازگشت خورشيد[.
و فصلى در: نَسب آن حضرت علیه السلام ، شهادت ايشان و قاتل آن حضرت۷ و اين كه با قاتل خود چه كرد و درباره او چه فرمود؛ و اينكه عُمر آن حضرت۷ چند سال بود، چه زمانى به شهادت رسيد، چه كسى آن حضرت را غسل داد و برايشان نماز گزارد كفن وى از چه بود و در كجا دفن گرديد و بيان اختلافاتى كه در اين زمينه وجود دارد :
(باب اول): وصاياى آن حضرت علیه السلام .
(باب دوم): در مواعظ و خطبههاى آن حضرت علیه السلام ، و ازجمله، خطبهاى كه بالبداهه ايراد فرمود و در آن حرف «الف» نبود.
(باب سوم): تواضع آن حضرت علیه السلام .
(باب چهارم): عبادت على علیه السلام .
(باب پنجم): صفات آن حضرت علیه السلام .
(باب ششم): ويژگىهاى لباس آن حضرت علیه السلام .
(باب هفتم): ولادت ايشان.
(باب هشتم): در نسب آنحضرت علیه السلام .
تنبيهات: همسر و فرزندان ايشان.
قاعده: در بيان نام فرزندانى كه با امام حسين علیه السلام كشته شدند.
بخشى در: بيان زندگانى ائمه هدى :.
(باب نهم): شهادت و قاتل آنحضرت علیه السلام .
(باب دهم): سرنوشت قاتل آنحضرت علیه السلام .
(باب يازدهم): عمر ايشان، زمان شهادت و غسل دهنده آن حضرت علیه السلام …
(باب دوازدهم): محل دفن آنحضرت علیه السلام .
«در بيان صحت خطبه رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم در غديرخم»
محمّدبن عبداللهبن محمّد ابوالفضل در مكه ـ خدا آن سرزمين را حفظ
فرمايد ـ و أبومحمد حسنبن سالمبن علىبن سلام ـ كه من ميان قبر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم
و منبر ايشان اين روايت را در محضرتش قرائت كردم ـ و حافظ محمّدبن أبوجعفر قرطبى در شهر بُصرى و ابراهيمبن بركات خشوعى در جامع دمشق و
محمّدبن محمودبن حسن حافظ معروف به ابننجار در بغداد (به ما خبر
دادند ) كه ابننجار و ابن ابىالفضل گفتند كه: ابوالحسن مؤيدبن محمّدبن على
طوسى (به ما خبر دادند)؛ و ابنسلام و قرطبى گفتند كه: محمّدبن علىبن
صدقه حرانى (به ما خبر داد)، و خشوعى گويد: حافظ علىبن حسنبن هبةالله
مشهور به ابن عساكر ، مورخ شام (به ما خبر داد) و گفت: امام ابوعبدالله
محمّدبن فضل فراوى (به ما خبر داد)، و ابوالحسين عبدالغافربن محمّد
فارسى ، محمّدبن عيسىبن عمرويه جلودى ، ابراهيمبن محمّدبن
سفيان امام حافظ ابوالحسين مسلمبن حجاج قشيرى نيشابورى : (براى من
حديث كرد) زهيربن حرب و شجاعبن مخلد ، از ابن عليه ، كه زهير
گفت: اسماعيلبن ابراهيم (براى ما حديث كرد) كه ابوحيان (براى من حديث
كرد) كه زبيدبن حيان (براى من حديث كرد) كه: من و حصينبن سبرة ، و
عمربن مسلم ، نزد زيدبن ارقم رفتيم، چون نشستيم، حصين به او گفت: اى زيد،
خير زيادى را درك كردهاى، رسول خدا۶ راديدهاى و حديث ايشان را شنيدهاى و همراه او جنگيدهاى و پشت آن حضرت۶ نمازگزاردهاى، اى زيد خير فراوانى نصيبت شده، پس آنچه از رسول خدا۶ شنيدهاى براى ما بازگو كن. زيد گفت : اى پسر برادرم، به خدا قسم پير شدهام و بخشى از آنچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيده بودم را از ياد بردهام، پس آنچه را به شما مىگويم بپذيريد و آنچه را نمىگويم مرا به زحمت نيندازيد.
سپس گفت: روزى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در كنار ]بركه[ آبى بنام خُم كه ميان مكه و مدينه بود براى ايراد خطبه ايستاد.
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از حمد و ثناى الهى و پند و تذكر، فرمود: «امّا بعد، اى مردم آگاه باشيد كه من بشرم و نزديك است كه پيامآور الهى ]براى قبض روحم [نزد من آيد و من دعوت او را اجابت كنم. من در ميان شما دو چيز ارزشمند ]سنگين[ بر جاى مىگذارم؛ اولين آنها كتاب خداست كه در آن هدايت و نور است. پس كتاب خدا را بگيريد و بدان متمسّك شويد. سپس آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، مردم را به كتاب خدا ]قرآن [تشويق و ترغيب فرمودند.
آنگاه، فرمود صلی الله علیه و آله و سلم : «و ]دومين آنها[ اهل بيت من است، كه شما را به اهل بيتم سفارش مىكنم، شما را به اهل بيتم سفارش مىكنم.»
در اينجا حصين از او پرسيد: اى زيد، اهل بيت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه كسانى هستند؟ آيا همسران ايشان ازاهل بيت آن حضرتند؟ زيد پاسخ داد: اهل بيت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم
كسانى هستند كه پس از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم صدقه بر آنها حرام است. و آنها
عبارتند از آل على، آل عقيل و آل جعفر و آل عباس.
احمدبن حنبل در مسند خود آورده است، و همين راوى با همين يك سند كافيست، و چگونه كافى نباشد كه چنين شخصى اين طرق را جمعآورى كرده است. و حافظ ابوعيسى در جامع خود، آورده است، كه: شيخ ما، شيخ الاسلام،
ابومحمّد عبداللهبن ابىالوفا محمدبن حسن بادزائى از حافظ ابومحمّد عبدالعزيز الأخضر و وى از ابوالفتح كروخى خبر مىدهد و نيز من بر قاضى ابوالفضائل
عبدالكريمبن قاضى القضاة عبدالصمدبن محمد انصارى خطيب جامع دمشق و بر ابوالغيث فرجبن عبدالله جوان قرطبى و ابوالفتح نصراللهبن ابىبكر بن ابىالياس قرائت كردم و همگى گويند كه ابوحفص عمربن طبرزد از كروخى از قاضى ابوعامر محمود بن القسم أزدى و غير او، جراحى از محبوبى از امام ابوعيسى، از
محمدبن بشار از محمدبن جعفر و وى از شعبة و او از سلمةبن كهيل از ابوالطفيل زيدبن ارقم نقل مىكنند كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هركه من مولا و سرپرست اويم پس على مولا و سرپرست اوست.»
اين حديث را ترمذى در جامع خود آورده، و حافظ دارقطنى در جزء خود
آن حديث را ذكر كرده است، و حافظ ابن عقدة كوفى كتابى، در خصوص آن جمعآورى نموده ، و سيرهنويسان و صاحبان تواريخ، همگى داستان غدير خم
را روايت كردهاند.
محدث شام در كتاب خود از طرق گوناگون از بسيارى صحابه و تابعين اين
روايت را نقل كرده است.
مشايخ از طريق عالى نيز اين روايت را آورده است. ازجمله شريف خطيب ابوتمام علىبن ابى الفخاربن ابى منصور هاشمى در كرخ بغداد ، ابوطالب
عبداللطيفبن محمد ابن علىبن حمزة قبيطى در كنار نهر معلى، و ابراهيمبن عثمانبن يوسفبن ايوب كاشغرى، همگى گفتند: ابوالفتح محمدبن عبدالباقىبن سليمان معروف به نسيببن البطى (به ما خبر داده است، و نيز كاشغرى گويد :
ابوالحسن علىبن ابىالقاسم طوسى مشهور به «ابنتاج القراء» از ابوعبدالله مالكبن أحمدبن على البانياسى از ابوالحسن احمدبن موسىبن الصلت از ابراهيمبن عبدالصمد هاشمى از ابوسعيد أنتج و وى از مطلببن زياد و او از عبداللهبن
محمّدبن عقيل حديث كرده است كه: نزد جابربن عبدالله در خانهاش بودم، و علىبن حسين و محمدبن حنفيه و ابوجعفر نيز حضور داشتند، مردى از اهل عراق داخل شد و گفت: تو را به خدا قسم مىدهم كه هر آنچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيده يا ديدهاى برايم بازگو كنى. جابربن عبدالله گفت: در جحفه در كنار غدير خم بوديم و در آنجا مردمان فراوانى از جهينه و مزينه و غفار گرد آمده بودند، رسول خدا۶ از
خيمه بزرگى خارج شدند و سه بار با دست خود اشاره كرده و سپس دست علىبن ابىطالب علیه السلام را گرفتند و فرمودند: هركه من مولاى اويم پس على مولاى اوست.
حافظ يوسفبن خليل دمشقى از شريف ابوالمعمر محمّدبن حيدرةالحسينى كوفى در بغداد ـ ابوالغنائم محمّدبن علىبن ميمون النرسى در كوفه ـ ابوالمثنى دارمبن محمّدبن زيدالنهشلى ـ ابوحكيم محمّدبن ابراهيمبن السرى تميمى ـ ابوالعباس احمدبن محمّدبن سعيد همدانى ـ ابراهيمبن الوليدبن حماد ـ پدرش ـ يحيىبن يعلى ـ حرببن صبيح ـ پسر خواهر حميدالطويل ـ ابن جدعان ـ سعيدبن المسيب: به سعدبن ابىوقاص گفتم: مىخواهم از تو چيزى بپرسم امّا مىترسم. گفت: هر سؤالى دارى بپرس، من عموى تو هستم. مىخواهم درباره روز غدير خم و ايستادن پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در ميانتان برايم بگوييد. گفت: آرى، ظهر هنگام، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در ميان ما ايستاد و سپس دست علىبن ابىطالب را گرفت و فرمود : «هركه من مولا و سرور اويم پس على مولا و سرپرست اوست، خدايا دوست بدار هركه او را دوست دارد و دشمن بدار، هركه با او دشمن است و يارى كن هركه او را يارى مىكند». سعدبن ابىوقاص گفت: پس ابوبكر و عمر گفتند: اى پسر ابوطالب اكنون مولا و سرور هر زن و مرد مؤمنى شدى.
ابوعبد الله حسينبن اسماعيل المحاملى ـ كاشغرى ـ احمدبن عبدالغنى ـ
ابنالبطر ـ ابن البيّع ـ قاضى المحاملى ـ يوسفبن موسى ـ عبيداللهبن موسى ـ
فطربن خليفة ـ ابواسحاق ـ عمرو + سعيدبن وهب + زيدبن يثيع ،
همگى گويند: شنيديم كه على علیه السلام در رحبه ]منطقهاى نزديك كوفه[ مىگويد: شما را به خدا قسم مىدهم هركس گوشش مىشنود و قلبى آگاه دارد درباره غدير شهادت دهد.» پس عدهاى برخاستند و گواهى دادند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : «آيا من شايستهتر به تصرف در امور مؤمنان از خودشان نيستم؟» عرض كردند: آرى، اى رسول خدا. پس دست علىبن ابىطالب را گرفت و فرمود: «هركه من سرپرست و مولاى اويم پس اين ]مرد[ مولا و سرپرست اوست، پروردگارا هركه او را دوست دارد دوست بدار ]و يا: هركه ولايت او را مىپذيرد تو ولىّ و سرپرست او باش[ و هركس با على دشمنى مىكند دشمن او باش و دوستدار دوستان او باش و از كينهتوزان به او بيزار باش، و يارى كن هركه او را يارى مىكند و هركس او را رها كرد او را رها كن.
اين حديثى است مشهور و حَسَن، كه راويان ثقه و مورد اعتماد آن را
روايت كردهاند. اين اسناد همگى دليل بر صحّت نقل روايت فوق دارند. دعاى خير پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم براى دوستدار و محب على علیه السلام كافى است و خدا به او توفيق ]اين محبّت را[ داده است. زيرا پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از پروردگار خود مىخواهد كه ولايت هركه ولايت على علیه السلام را مىپذيرد برعهده گيرد و هركه على۷ را دوست دارد دوستش بدارد و هركه على علیه السلام را يارى مىكند ياريش كند.
طبق نص ]معتبر[ حسانبن ثابت در اينباره چنين سروده است :
يُناديهم يومَ الغدير نَبيّهُم بِخُمٍّ فاسمعْ بالرسولِ مُناديا
فقالَ: فَمَن مولاكم و وليُكم فَقالوا و لم يَبدوا هناک التَعاميا
اِلهکَ مولانا و أنتَ نَبيُّنا و لَم تَلْقَ مِنّا فى الولايةِ عاصيا
فَقال له: قُم يا على فَانَّنِى رَضيتُکَ مِن بَعدى امامآ و هاديا
فَمَن كنتُ مولاه فَهذا وَليُّه فكونوا له انصار صدقٍ مُواليا
هناک دعا اللّهمَ و الِ وليَّه وَ كُن لِلّذى عادىَ عليآ مُعاديا
يعنى :
پيامبرشان در روز غدير در ميان آنها در خم ندا در داد كه سخن پيامبر را بشنويد
پس فرمود: مولا و سرپرست شما كيست؟ گفتند در حاليكه خود را به نادانى نزدند
مولاى ما، خداى تو و تو پيامبر ما هستى و در پذيرش ولايتت از ما نافرمانى نديدهاى
پس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام فرمود: برخيز اى على كه من راضى شدم كه پس از من امام و هادى باشى
هركه من مولا و سرپرست اويم، اين مرد مولاى اوست پس براى او ياران صادق و دوستدار باشيد
در اينجا بود كه ]پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم [ چنين دعا كرد: خدايا دوستدارش را دوست بدار و با دشمن او دشمن باش.
در اين هنگام پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به حسان فرمود: «اى حسان ]اميدوارم [تا زمانى كه زبانت به بيان فضايل ما به گردش درمىآيد مؤيَّد به تأييدات روحالقدس باشى.»
سيد حميرى ـ رحمة الله عليه ـ نيز در اينباره چنين سرده است :
يا بايعَ الدينِ بدُنياه ليس بهذا أَمرُ اللهِ
مِن أينَ أبغضتَ علىّ الرضى و أحمدُ قد كان يرضاه
مَن الذى أحمدُ مِن بَينهم يوم (غدير الخم) ناداه
أقامه مِن بين أصحابه و هُم حواليه فسماه
هذا علىبن ابىطالب مولى لِمن قد كنت مولاه
فَوالِ مَن والاه يا ذاا العلا و عادِ مَن قد كان عاداه
يعنى :
اى كه دين را به دنياى خود فروختهاى امر خداوند اين نبود
چگونه با على مرتضى كينه ورزيدى در حاليكه احمد از او راضى است ]و او را برگزيده است[
كسى كه احمد از ميان مردم در غدير خم او را مورد خطاب قرارداد
و در ميان أصحابش او را بلند كرد در حاليكه اصحاب اطراف بودند پس فرمود :
اين علىبن ابىطالب، مولا و سرپرست هركسى است كه من مولاى او هستم
پس پروردگارا هركه ولايت او را مىپذيرد دوست بدار و با هركه با وى دشمنى مىكند دشمن باش
و نيز در قصيدهاى ديگر چنين مىسرايد :
اذا أنا لم أحفظْ وصاةَ محمّد و لا عهده يوم الغدير مؤكدا
فانى كمن يشرى الضلالة بالهدى تَنصّر مِن بعد التُقى أو تَهوّدا
و ما لى وَقيْمآ أو عديّآ و انّما اولوا نعمتى فى الله من آل أحمدا
تَتمّ صلاتى بالصلاة عليهم و ليست صلاتى بعد أن أتشهدا
بكاملة اِن لم اُصَلّ عليهم و أدع لهم ربّآ كريمآ مُمَجّدا
يعنى :
اگر چنانچه من وصيتهاى محمّد صلی الله علیه و آله و سلم را حفظ نكنم
و عهد او را در روز غدير پاس ندارم
پس مانند كسى هستم كه گمراهى را به جاى هدايت خريده است
و بعد از تقوا (و هدايت) مسيحى يا يهودى شده است
مرا باتيم وعدىّ چه كار؟ كه همانا صاحبان نعمت من در راه خدا آل احمد مىباشند.
نماز من با صلوات بر ايشان كامل مىشود و نماز من بدون تشهد تمام نمىگردد
اگر بر آنها صلوات نفرستم و به درگاه خداى كريم صاحب مجد و بزرگى براى ايشان دعا نكنم
«در حديث عمّاربن ياسر در محبّت به على علیه السلام »
سالمبن حسنبن صصرى تغلبى + غير او در دمشق ـ ابوالسعادات القزاز + أحمدبن مبارك ـ ابوالقسم علىبن بيان + عبداللهبن حسينبن رواحة در حلب ـ حافظ ابوطاهر احمدبن محمد السلفى ـ ابوالقاسم علىبن حسين الربعى و: به من خبر داد: محمدبن محمودبن النّجار در بغداد + محمّدبن يوسفبن قاسم در تكريت + عبدالكريمبن محمّد در موصل ـ عبدالمنعمبن عبدالوهاب ـ ابن بيان ـ ابوالحسن محمّدبن محمّدبن مخلّد ـ اسماعيلبن محمّد ـ حسن ابن عرفة ـ سعيدبن محمّدالورّاق ـ علىبن الخرّور: شنيدم كه ابومريم ثقفى مىگويد: از عماربن ياسر شنيدم كه مىگفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه به على علیه السلام فرمود: «اى على، خوشا به حال كسى كه تو را دوست دارد و تو را تصديق كند، و واى بر كسى كه بهتو كينه ورزد و تكذيبت كند.» اين حديثى عالى و حسن است كه افراد فراوانى آن
را روايت كردهاند.
معناى سخن آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم كه فرمود: «واى (الويل) بر كسيكه به تو كينه ورزد و تكذيبت كند» اين است كه واى بر كسيكه به فضايل و كراماتى كه براى تو نقل شده و به آن علم و بردبارى و معرفت و فهم و عدل و انصاف و ديگر صفات خيرى كه خدا تو را به آنها اختصاص داده ايمان نياورد.
«ويل» وادى اى در دوزخ است ، و خداوند متعال آن را در كتاب خود ذكر
كرده و بندگانش را به آن تهديد كرده است: «ويلٌ للمطفّفين الذين اِذا اكتالوا على الناس يستوفون» يا «ويل لِلمُصَلّين الذين هم عن صلاتهم ساعون» ؛ و گفته شده :
«ويل لهم من الله» يعنى دورى ]از خدا[ و نابودى براى ايشان باد.
«طوبى لمن احبک»، يعنى پاداش كسى كه ترا (على را) دوست دارد «طوبى» است. گفتهاند يعنى كسى كه على را دوست بدارد، در دنيا دين او پاك است و در آخرت جايگاهش.
گفتهاند: «طوبى له»، يعنى جزايش در بهشت در سايه درخت طوبى است.
درباره درخت طوبى احاديث فراوانى وارد شده است. از جمله:
هيچ خانه و هيچ اطاق و هيچ قصر و قبّه و هيچ شهرى نيست مگز اينكه در آن شاخهاى از شاخه درخت طوبى وجود دارد و نيز: اگر پرندهاى تيز پرواز در سايه شاخهاى از شاخههاى درخت طوبى صد سال پرواز كند نمىتواند آنرا طى كند. هركس على را دوست داشته باشد و ولايت او را بپذيرد در سايه اين درخت خواهد بود و روزگار خوشى خاهد داشت.
در حديثى آمده است: «پرندهاى با سرعت فراوان در طى صد سال در سايه شاخهاى از شاخههاى طوبى پرواز مىكند امّا آن را به پايان نمىرساند، پس هركه على را دوست بدارد و ولايتش را بپذيرد، در سايه اين درخت زندگى خوشى خواهد داشت.
«محبّت على علیه السلام و نشانههاى ايمان و نفاق»
حافظ ابراهيمبن محمدبن الازهر الصريفينى در دمشق + يحيىبن على
الحضرمى + حافظ محمدبن محمود بغدادى ـ ابوالحسن بن محمّد ـ محمدبن فضل ـ ابوالحسينبن محمد ـ محمّدبن عيسى ـ ابراهيمبن محمّد ـ حافظ ابوحسين مسلم ـ يحيىبن يحيى ـ معاوية ـ اعمش ـ عدىّ ابن ثابت ـ زرّ نقل
كردهاند كه: على علیه السلام فرمود: «قسم به آن كه دانه را شكافت و موجودات را آفريد، پيامبر اُمى صلی الله علیه و آله و سلم مقرر فرموده است ]و حتمى دانسته[ كه جز مؤمن مرا دوست نميدارد و جز منافق به من كينه نمىورزد.»
اين روايت را به همين ترتيبى كه ما آوردهايم مسلم بن حجّاج نيشابورى در صحيح خود آورده است و به همين معنا
شيخ ما قاضى احمدبن محمّدبن شمذويه الصريفينى در صريفين من نيز در محضر قاضى احمدبن محمدبن سيد الأوانى در دمشق آن را قرائت كردم، و اين دو
بزرگوار از عمرالدينورى ـ كروخى ـ ابوعامر محمودبن القاسم ازدى و ديگران از محمد المحبوبى ـ حافظ ابوعيسى محمدبن عيسى الترمذى ـ و اصلبن عبدالأعلى ـ محمدبن واصلبن عبدالأعلى ـ محمدبن فضيل ـ عبدالله بن عبدالرحمان ـ مساور حميرى نقل مىكند كه: بر أم سلمه وارد شدم و شنيدم كه مىگفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «منافق، على را دوست ندارد و مؤمن به او كينه نمىورزد». اين حديث حسن و عالى است كه ابوعيسى در صحيح خود آن را به همين ترتيب روايت مىكند. و به منافق بودنِ، كينهتوزِ على، اين جمله را هم مىافزايد كه هنگام
مباشرت پدرش با مادرش و باردار شدن مادر آن بچه، شيطان نيز دخالت داشته است.
صاحب نظامالدين ابوالمعالى هبة الله حسنبن الدواى از تاج النساء صلف
دختر قاضى القضاة ابى البركات جعفربن قاضى القضاة عبدالواحد ثقفى شافعى در محضر آن دو بزرگوار قرائت مىكرد و من در بغداد مىشنيدم ـ از ابوالغنائم سالمبن حافظ حسنبن صصرى در دمشق. از ابوالفتح عبيد الله بن عبد اللهبن شاتيل از ابوالحسن علىبن محمدبن العلاف ـ علىبن أحمدبن عمر الحمامى ـ عثمانبن أحمد مشهور به ابن سماك ـ محمدبن احمدبن يحيىبن بكار ـ اسحاقبن محمد نخعى ـ احمدبن عبد الله بغدادى ـ منصوربن ابىالأسود ـ أعمش ـ ابووائل ـ از
ابن عبدالله: علىبن ابىطالب۷ فرمود پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نزد صفا ديدم كه در مقابل شخصى است كه به شكل فيل است و پرسيدم: اين كيست؟ فرمود: اين شيطان رانده شده است. ]به شيطان [گفتم: اى دشمن خدا، به خدا قسم تو را مىكشم و امّت را از شرّ تو راحت مىكنم. او گفت: به خدا قسم كيفر من از طرف تو اين نيست.
گفتم: اى دشمن خدا پس كيفر تو از طرف من چيست؟ گفت: به خدا قسم، هيچكس كينه تو را به دل نمىگيرد مگر آن كه يقينآ با پدر او در رحم مادرش شريك خواهم بود. »
اين روايت را الحمامى در بخشى كه آن را «جزء الفيل» نامگذارى كرده نيز
ذكر كرده است.
قاضى علامة ابونصر محمدبن هبة الله بن محمد شيرازى در دمشق ـ حافظ
ابوالقاسم علىبن حسينبن هبة الله دمشقى ـ ابوالقاسم الواسطى ـ ابوبكر الخطيب ـ محمدبن ابىنصر النرسى ـ ابومحمّد عبدالله بن احمدبن معروف قاضى ـ سهلبن يحيى ـ حسينبن هارون الصايغ ـ ابن فضيل ـ اعمش ـ موسىبن طريف ـ از عباية نقل كرده است كه: علىبن ابىطالب علیه السلام فرمود: «من در روز قيامت
تقسيمكننده آتش ]دوزخ[ هستم، در آنجا خواهم گفت اين ]شخص[ را بگير و آن را رها كن.» همين روايت را حافظ ابوالقاسم دمشقى در تاريخ خود آورده است.
محمدبن منصور طوسى گفته است: نزد احمدبن حنبل بوديم، كه مردى به او گفت: اى ابا عبدالله درباره اين روايت كه على علیه السلام فرمود: «من تقسيمكننده آتش دوزخم» چه مىگويى؟ احمد گفت: چگونه مىتوان اين روايت را انكار كرد؟ مگر براى ما روايت نشده كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام فرمود: «جز مؤمن تو را دوست ندارد و جز منافق به تو كينه نمىورزد»]؟[. ما گفتيم: آرى. احمد گفت: جايگاه مؤمن كجاست؟ گفتيم: بهشت. گفت: مكان منافق كجاست؟ گفتيم: دوزخ. احمد گفت :
پس على تقسيمكننده آتش دوزخ است ]يعنى در همين دنيا اهل بهشت و دوزخ به واسطه محبّت و يا كينه به على علیه السلام از هم جدا مىشوند[. و به همين نحو، در طبقات اصحاب احمد ـ رحمة الله عليه ـ ذكر شده است.
«محبّت به على علیه السلام محبّت به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و بغض به او بغض به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم است.»
عبد اللطيفبن محمدبن علىبن القبيطى از الشريف ابوتمام علىبن
أبىالفخاربن الواثق بالله در كرخ ـ ابوالفتح محمدبن عبدالباقى مشهور به ابن البطى ـ حمدبن أحمد الحدّاد ـ حافظ ابونعيم احمدبن عبدالله ـ ابوبكرالطلحى ـ محمّدبن علىبن دحيم ـ عبادبن سعيد الجعفى ـ محمّدبن عثمان بن أبى بهلول ـ صالحبن ابى الأسود ـ ابوالمطهر الرازى ـ اعمش الثقفى ـ سلام الجعفى ـ ابوبرزة : رسول
خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «خداوند متعال درباره على از من پيمانى گرفت. عرض كردم. پروردگارا آن عهد و پيمان را برايم بيان فرما. خدا فرمود: بشنو. عرض كردم : مىشنوم. پس پروردگار فرمود: على پرچم هدايت و امام اولياء و نور كسى است كه از من اطاعت مىكند، و او نشانهاى است كه اهل تقوا همواره ملازم آنند، هركه او را دوست بدارد مرا دوست دارد و هركه به او كينه ]و دشمنى [ورزد به من كينه ورزيده است، اين بشارت را به على بده. پس چون على آمد اين بشارت را به او دادم. على گفت: اى رسول خدا، من بنده خدا و در تحت حكومت اويم، اگر مرا عذاب كند به جهت گناهانم است و اگر بشارتى را كه به من داديد درباره من اجرا
كند، خداوند نسبت به من سزاوارتر است. «]و اوست كه ولايت مطلقه هستى من به دست اوست[.» پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «عرض كردم: پروردگارا قلبش را روشن كن و ايمان را بهار و طراوت وجودش قرار بده. خداوند ـ عزّ و جلّ ـ فرمود: چنين خواهم كردم.
سپس خداوند به من فرمود: از ميان بلاها على به بلايى دچار خواهد شد كه هيچيك از اصحاب من به آن بلا دچار نشده است. پس عرض كردم: پروردگارا برادر و همراه من؟ پس فرمود: اين امرى است كه پيش از اين مقدّر شده و على به آن بلا دچار خواهد شد.»
اين حديثى است حسن و عالى كه حافظ در حلية الاولياء آورده است.
«پذيرش ولايت على علیه السلام پذيرش ولايت خدا و رسول۶ است»
ابوالحسن علىبن عبدالله بن ابىالحسن بغدادى در دمشق ـ مباركبن
حسن شهرزورى ـ ابوالقاسمبن البسرى ـ ابوعبدالله العكبرى ـ محمدبن
أحمد الرقام ـ محمدبن احمدبن يعقوب ـ علىبن هاشم ـ ابورافع ـ ابوعبيدة بن
محمدبن عماربن عمار ياسر از پدرش نقل مىكند كه: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : «سفارش مىكنم كسانى را كه به من ايمان آورده و ولايت على را تصديق نمودهاند كه: هركس ولايت او را بپذيرد، يقينآ ولايت مرا پذيرفته، و هركه ولايت مرا بپذيرد ولايت خداوند ـ عز و جل ـ را پذيرفته است.» اين حديث حسن و مشهور است و نزد اهل نقل داراى سنديت است.
بر حافظ ابوعبد اللهبن نجار اين روايت را خواندم و به او گفتم: بر مفتى ابوبكر قاسمبن عبداللهبن عمر الصفار اين روايت را قرائت كردم. مفتى ابوبكر گفت: (به ما خبر داد): عائشه بنت أحمد الصفار ـ احمدبن على الشيرازى ـ امام حافظ
ابوعبد الله نيشابورى ـ حافظ محمدبن مظفر ـ عبدالله ابن محمدبن غزوان ـ علىبن جابر ـ محمدبن خالدبن عبدالله ـ محمدبن فضيل ـ محمّدبن سوقة ـ ابراهيم ـ
الاسود : رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اى عبدالله، فرشتهاى نزد من آمد و گفت :
اى محمد، از كسانى كه پيش از تو مبعوث شدند بپرس بر چه امرى مبعوث شدند؟» پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «]از آن فرشته سؤال را پرسيد[.» فرشته الهى گفت: بر ]پذيرش[ ولايت تو و ولايت علىبن ابىطالب ».
اين روايت در بخش بيست و چهارم از شناخت علوم حديث آمده است.
«اكرام خداوند به علىبن ابىطالب علیه السلام و
فضيلت محبّت به على علیه السلام »
محمدبن عبدالواحدبن أحمدبن المتوكل على الله در بغداد ـ از محمّدبن عبيدالله ـ حسينبن محمّد الفرزوق ـ حسينبن علىبن بزيع ـ يحيىبن حسنبن حسنبن فرات ـ ابوعبدالرحمان المسعودى (و او همان عبداللهبن عبدالملك است) ـ الحرثبن حصيرة ـ صخربن الحكم الفزارى ـ حبانبن الحرث الأزوى ـ الربيع بن جميل الضبى ـ مالكبن ضمرة الدوسى ـ ابوذر الغفارى از رسول خدا۶ نقل نمود كه فرمود: «پرچم اميرالمؤمنين و امام پيشانى سپيدان در كنار حوض ]كوثر [بر من وارد مىشود، پس من برمىخيزم و دست او ]على[ را مىگيرم، آنگاه چهره او چهره ياران او سپيد مىشود. و مىگويم با ثقل اكبر و اصغرم پس از من چه كرديد؟ پس آنها مىگويند: از ثقل اكبر ]قرآن[ پيروى كرديم و ثقل اصغر ]اهل بيت :[ را تصديق و پشتيبانى و يارى كرديم و در ركاب آنها جنگيديم. پس من مىگويم: وارد شويد و از اين آب سيراب گرديد، پس از آن آب مىنوشند بهطورى كه ديگر هيچگاه تشنه نمىشوند؛ چهره امام ايشان مانند خورشيد فروزان، و چهره آنها چون ماه شب چهارده و مانند ستارهاى در آسمان مىدرخشند.»
در اين خبر هم بشارت است و هم هشدارى از طرف پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم . امّا بشارت براى كسانى است كه به خداوند متعال و رسول او ايمان آورند. و اهل بيت او را دوست دارند و هشدار براى كسانى است كه به خدا و پيامبرش صلی الله علیه و آله و سلم كفر ورزيده و به اهل بيت پيامبر : بغض و كينه داشته باشند. و سخنى گويند كه شايسته اهل بيت نيست و رأى و عقيده آنها، همان رأى و اعتقاد خوارج و يا ناصبيان باشد. چون به دوستداران اهل بيت : بشارت مىدهد و مىفرمايد كه وارد بر حوض كوثر مىشوند و از آب آن مىنوشند به طورى كه تاابد تشنه نشوند. اين است راه رسيدن و وارد شدن به بهشت. و هركه از ورود به حوض منع شود همواره در تشنگى به سر خواهد برد و اين راهى است كه تشنگى دائم و محروميت از ورود به بهشت الهى را در پى خواهد داشت. امّا مراد از «ثقلين»، كتاب خداوند ـ عزّ و جلّ ـ ]قرآن كريم[ و عترت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بيت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم مىباشد، كه اين دو بالاترين و ارزشمندترين شفيعان نزد خداوند مىباشند.
محدث ابومحمد عبدالرحمانبن ابىالفهم البلدانى ـ از ابوالفرج
عبدالوهاب الحرانى ـ ابوعلىبن تيهان ـ حسنبن حسينبن زوما ـ حافظ ابوبكر احمدبن نصربن عبد الله الذراع ـ صدقة ـ سلمةبن شبيب ـ عبدالرزاق ـ
معمر ـ الزهرى ـ عروةبن الزبير ـ ابن عباس ۲: هنگامى كه علىبن ابىطالب۷ در جنگ خندق عمروبن عبدود را به قتل رساند و سپس به محضر پيامبر۶ وارد شد در حاليكه از شمشيرش خون مىچكيد چون پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم او راديد مسلمانان يكپارچه تكبير گفتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خداوندا! به علىبن ابىطالب فضيلتى عنايت فرما كه نه تاكنون به كسى مانند آن را عنايت فرمودهاى و نه پس از
اين به كسى عطا خواهى كرد.» پس جبرئيل در حاليكه تُرَنجى از بهشت همراه داشت فرود آمد، و به آن حضرت۶ عرض كرد: خداوند به شما سلام مىرساند و مىفرمايد: اين را به علىبن ابىطالب بدهيد، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، ترنج را به على علیه السلام داد و چون على علیه السلام آن را شكافت و به دو قسمت تقسيم كرد: در ميان ترنج حريرى سپيد رنگ وجود داشت كه روى آن با رنگ زرد در دو سطر نوشته شده بود : «تحية من الطالب الغالب الى علىبن ابىطالب»؛ يعنى: سلام و تحيتى ازخداوند طلب كننده چيره به علىبن ابىطالب.
اين حديث را «الذراع» در كتاب فوائد خود نقل كرده و نزد اهل نقل عراق و شام مشهور مىباشد.
«در شدت محبّت خداوند متعال نسبت به علىبن ابىطالب علیه السلام »
علىبن ابىعبدالله بغدادى ـ از فضلبن سهل ـ حافظ احمدبن على
خطيب بغدادى ـ محمدبن ابىالسرى ـ ابوعبيد محمدبن عمران
مرزبانى ـ ابوالحسن محمدبن أحمدبن عبدالرحيم ـ عبدالله بن عبدالرحمانبن
محمد الحاسب ـ پدرش ـ حزيمةبن حازم ـ منصوربن محمدبن على ـ علىبن
عبد الله: ابوعبد الله بن عباس چنين نقل مىكند: من و پدرم عباسبن عبدالمطلب در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بوديم، كه علىبن ابىطالب علیه السلام وارد شد و سلام كرد: و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم كه از ديدن او شادمان شده بود پاسخ سلام او را داد و
برخاست و وى را در آغوش گرفت و ميان دو چشم ايشان را بوسيد و سمت راست خود نشاند. پس عباس گفت: اى رسول خدا آيا اين ]مرد[ را دوست داريد ؟
پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اى عموى رسول خدا، خدا او را بسيار بيشتر از آنچه كه من دوست دارم دوستش دارد. خداوند ذريه هر پيامبرى را در صلب خود آن پيامبر قرار داده، امّا ذريه مرا در صلب على قرار داده است .»
اين حديث اگرچه در صحيح نيامده امّا در صحيحين ]۲ صحيح [شاهد حديث زير آن را تأييد مىكند: هنگامى كه ابراهيم پسر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دنيا رفت، رسول خدا۶ گريست، جبرئيل نزد آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض كرد: چه چيز شما را به گريه آورده است؟ هر نسبت و سببى قطع مىشود جز نَسب و سبب شما اى رسول خدا . با اين خبر، روايت قبل تأييد مىگردد.
«در محبّت به حسن و حسين و على و فاطمه ـ عليهم السلام ـ»
ابوالمنجى عبداللهبن عمربن علىبن زيدالليثى از ابوالوقت عبدالاولبن
عيسىبن شعيب شجرى هروى به سال ۵۵۳ در بغداد ـ از ابوعاصم فضيلبن
يحيىبن فضيل ـ ابومحمد عبدالرحمانبن أبى شريح انصارى ـ ابوعبدالله محمّدبن ابراهيم شجرى ـ عامربن محمّدبن عبدالرحمان ابوعبدالله مدنى ـ نصربن على
ـ علىبن جعفربن محمد ـ از موسىبن جعفر علیه السلام از پدر بزرگوارش علیه السلام (جعفربن محمد علیه السلام ) و ايشان از جدّ بزرگوارشان علیه السلام : روزى پيامبر خدا۶ دست حسن و حسينعلیهما السلامرا گرفتند و فرمودند: «هركه مرا و اين دو را و پدر و مادر اين دو را دوست بدارد در روز قيامت هم درجه من خواهد بود.»
حاكم مىگويد: صحيحترين سندها اهلبيت، جعفربن محمد۷ از پدر ]بزرگوارش[ و ايشان از جد ]بزرگوارش[ مىباشد. و راوى حديث نصربن على الجهضمى شيخ دو امام بزرگ بخارى و مسلم مىباشد.
«هركه ولايت على علیه السلام را بپذيرد از دوستان خدا است
زيرا كه خداوند ـ عزّ و جلّ ـ فرمود: اگر خدا را دوست داريد از من
پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد
شريف ابوتمام الهاشمى و غير او ـ از محمدبن عبدالباقى ـ احمدبن احمد
ـ احمدبن عبدالله الحافظ ـ فهدبن ابراهيمبن فهد ـ محمدبن زكريا الغلابى ـ بشربن مهران ـ شريك ـ أعمش ـ زيدبن وهب ـ از حذيف بن يمان: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «هركس دوست دارد چون من زندگى كند و چون من بميرد. ياقوتى را كه خداوند با دست خود آفريده بدست گيرد ـ بايد پس از من ولايت علىبن ابىطالب را بپذيرد.»
اين حديث را ابونعيم حافظ درحلية الاولياء نقل كرده است.
«ناسزا گوينده به على علیه السلام كافر است»
ابوالحسنبن ابىعبدالله بن ابىالحسن بغدادى در دمشق از فضيلبن سهل ابن بشر اسفراينى از حافظ احمدبن على بغدادى از قاسمبن جعفربن عبدالواحد الهاشمى از پدر و دو عمويش كه گفتند: اين روايت در محضر جدمان عباسبن
عبدالواحد خوانده شد و ما هم مىشنيديم كه: ـ يعقوببن جعفربن سليمان و او از پدرش روايت كرده كه: همراه عبدالله بن عباس بودم و سعيدبن جبير راهنما
بود پس چون به كنار زمزم رسيد قومى از اهل شام راديد كه على علیه السلام را دشنام مىدهند. پس به سعيدبن جبير گفت: مرانزد ايشان ببر، و كنار ايشان ايستاد و
گفت: كداميك از شما به خداوند ـ عزّ و جلّ ـ دشنام ميداد؟ گفتند: سبحان الله، هيچيك از ما به خداناسزا نمىگفت. ابنعباس گفت: پس كدام يك از شما به رسول خدا۶ ناسزا مىگفت؟ گفتند: سبحان الله، هيچ يك ازما به پيامبر خدا۶ ناسزا نمىگفت، پرسيد: پس كداميك از شما به علىبن ابىطالب۷ ناسزا مىگفت؟ پاسخ دادند: امّا به على آرى دشنام مىداديم.
ابن عباس گفت: خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودم و با دو گوش خود شنيدم وبا
قلبم دريافتم كه به علىبن ابىطالب علیه السلام فرمود: «هركه به توناسزا گويد به من ناسزا گفته است و هركه به من ناسزا گويد به خدا ناسزا و دشنام داده است و هركه به خدا دشنام دهد، خداوند او را با صورت به آتش مىاندازد.» سپس از آن قوم روى گرداند و گفت: پسرم آنها چه كردند؟ گويد: به او گفتم: پدر :
نظروا اليک بأعين محمرة نظر التيوس الى شفار الجازر
]يعنى: با چشمان سرخ به تو نگريستند مانند بزى كه به قصاب خود مىنگرد[
پس ابنعباس گفت: بيشتر بگو كه پدرت به فدايت باد . پس گفتم :
خزر العيون نواكص أبصارهم نظر الذليل الى العزيز القاهر
]يعنى: با گوش چشم به تو نگريستند و ديدگان خود را پائين افكندند مانند نگاه انسانى خوار به عزيزى قاهر و چيره[
پس گفت: پدرت به فدايت بيشتر بگو. گفتم: ديگر چيزى ندارم. وى گفت: امامن مىگويم :
أحياؤهم عارٌ على أمواتهم والميتون مَسَبّة للغابر
]يعنى: زندگان آنها ننگ و عارى بر مردگان ايشان است و مردگان مورد دشنام بازماندگانند[
احمدبن محمدبن هبة الله الشيرازى + محمدبن احمد المغربى و غير اين دو در دمشق از ابومحمد حسنبن سالمبن على در مدينة الرسول صلی الله علیه و آله و سلم + حافظ محمدبن محمود در شهر بغداد ـ محمدبن دقة الحرانى، ابوالحسنبن محمد الطوسى + ابراهيمبن بركات القرشى + عتيقبن سلامة و غير اين دو ـ حافظ ابن عساكر ـ
الحرانى + طوسى + ابن عساكر ـ ابوعبدالله محمدبن الفضل الفراوى ـ ابوالحسين عبدالغافر ـ الفارسى ـ محمدبن عيسىبن عمرويه ـ ابراهيمبن محمد ـ حافظ ابوالحسين مسلم ـ قتيبهبن سعيد + محمدبن غباد ـ حاتمبن اسماعيل ـ بكيربن مسمار ـ از عامربن سعدبن ابىوقاص ـ نقل مىكند كه: روزى معاويةبن ابىسفيان به سعد گفت: چرا ابوتراب را دشنام نمىدهى؟ گفت: وقتى به ياد سه سخن از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره على مىافتم نمىتوانم او را دشنامدهم، كه اگر يكى از آن سخنان درباره من گفته مىشد براى من از شتران سرخ رنگ بهتر و دوست داشتنىتر بود. از رسول خدا۶ شنيدم كه به على علیه السلام فرمود: «آيا خشنود نيستى از اين كه نسبت به من مانند هارون براى موسى باشى ، با اين فرق كه پس از من نبوتى نيست؟» و
اين سخن را آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم زمانى به على فرمود كه در يكى از جنگها، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را ]همراه زنان و كودكان در شهر ]و پشت جبهه[ [ باقى گذاشته بود على عرض كرد: «مرا با زنان وكودكان وامىگذاريد؟» و پيامبر آن پاسخ را فرمود و نيز شنيدم كه در جنگ خيبر پيامبر۶ فرمود: «فردا پرچم جنگ را به مردى مىدهم كه خدا و رسولش را دوست دارد ». در انتظار بوديم كه پرچم به ما داده شود امّا ايشان
فرمود: «على را نزد من فراخوانيد» و على آمد درحاليكه از درد چشم رنج مىبرد، پس آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آب دهان خود را به چشمان او ماليد و پرچم را به دست وى سپرد، و خداوند نيز پيروزى را نصيب او كرد.
و نيز چون اين آيه ]شريفه[ نازل شد: «نَدعُ أبناءَنا و أبناءكم» رسول
خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، على و فاطمه، حسن و حسين را فراخواند و به خداوند عرضه داشت : «پروردگارا اينان اهل بيت من هستند. »
اين حديث را مسلم در صحيح خود و ديگران در الحفاظ آوردهاند.
مشايخ بزرگ و حافظان ]ارزشمند[ ازجمله: محمدبن جعفرالقرطبى در
جامع شهر بُصرى و حسنبن سالمبن علىبن سلام الوزير در عرفه روز يكشنبه
سال صلی الله علیه و آله و سلم ۳۷، از شريف نقيب الاشراف ابوالحسن علىبن محمدبن ابراهيم حسينى + قاضى احمدبن قاضى محمدبن هبة الله الشيرازى + دو برادر خطيب يحيى و
سالم پسران عبدالرزاق + عقيلبن نصرالله بن عقيل الصوفى + عبدالرحمانبن سلطانبن جامع الفقيه + احمدبن عبدالملك المقدسى +محمدبن سليمانبن أبىالفضل + عمربن نصرالله بن محفوظبن صصرى + أحمدبن عبدالدائمبن نعمة الله + عبدالحقبن خلفبن عبدالحق در دمشق + حافظ يوسفبن خليل در
حلب ـ ابوعبدالله محمدبن صدقه الحرانى ـ ابو عبدالله بن الفضل
الفراوى ـ ابوسعيد محمدبن عبدالرحمان الكنجرودى ـ ابوسعيد عبدالله بن
محمّد رازى ـ محمدبن أيوب ـ محمدبن كثير ـ سفيان الثورى ـ مغيرةبن نعمان ـ سعيدبن جبير از ابن عباس نقل مىكند كه: رسول اكرم۶ فرمودند : «همه
شما برهنه. و عريان محشور مىشويد»، سپس اين آيه را قرائت فرمود: «كما
بدأنا أول خلقٍ نُعيده وعدآ علينا انّا كنّا فاعلين» آگاه باشيد اول كسىكه در قيامت
لباس بر تن مىكند ابراهيم علیه السلام است، بدانيد كه برخى از اصحاب من به سمت چپ برده مىشوند، و من مىگويم: اصحابم اصحابم. پس گفته مىشود: از
زمانى كه ايشان را ترك كردى، به عقب بازگشته و مرتد شدند. و من سخنى را مىگويم كه بنده صالح خداوند عيسىبن مريم فرمود: «و كنت عليهم شهيدآ ما دمت فيهم، اِنْ تُعَذبهم فانهم عبادك و انْ تغفرْلهم فانک أنت العزيز الحكيم»
اين حديث صحيح و صحت آن مورد اتفاق است و بخارى آن را در صحيح خود از قول محمدبن كثير و وى از سفيان آورده است، و مسلم نيز در
صحيح خود از قول محمدبن بشار بندار و او از محمدبن جعفر غندر و وى از شعبه، نقل مىكند. خدا را سپاس كه از طريقى عالى اين روايت را روزى ما فرمود.
حافظ يوسف ـ ابن ابىزيد ـ محمود ـ ابن فاذشاه ـ امام ابوالقاسم ـ عبدالله بن احمد + عبدالرحمانبن سلم رازى ـ عبادبن يعقوب اسدى ـ علىبن عابس ـ
بدربن خليل: ابوكثير گويد: در محضر حسنبن على۸ بودم كه مردى خدمت ايشان آمد و عرض كرد: مردى بنام معاويةبن خديج در برابر معاويه، على را
به شكلى بسيار زشت دشنام داد. ]امام[ حسن علیه السلام فرمود: «او را مىشناسى؟»
عرض كرد: آرى. فرمود: «هرگاه او راديدى نزد من بياور.» پس چون او را در كنار منزل عمروبن حريث ديد، وى را به ]امام[ حسن۷ نشان داد. و حسنبن
على علیه السلام به او فرمود: «تو معاويةبن خديج هستى»؟ آن مرد سكوت كرد و پاسخ نداد. ]حضرت علیه السلام سه بار سؤال خود را تكرار كرد و او پاسخ نداد[ پس فرمود: «تو على را نزد پسر آن زن جگرخوار سبّ و دشنام دادى؟ بدان كه اگر در كنار حوض ]كوثر [بر او وارد شوى ـ هرچند نمىبينم كه تو بر آن حوض وارد شوى ـ على را مىيابى در حاليكه آستين بالا زده و كافران و منافقان را از حوض رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دور مىكند، همانطور كه شتر بيگانه را از صاحبش دور مىكنند و اين سخنِ انسانى صادق و تصديق شده ]از طرف پروردگار[ يعنى رسول خدا ابوالقاسم ]محمّد[ صلی الله علیه و آله و سلم مىباشد.» : طبرانى اين حديث را به همين صورتى كه ما آورديم در شرح
حال امام حسن علیه السلام آورده است.
«بيعت گرفتن پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم بر محبّت اهل بيت :»
عبد اللطيفبن القبيطى از ابوتمامبن ابىالفخار هاشمى در كرخ بغداد ـ
محمدبن عبدالباقى ـ حمدبن أحمد ـ حافظ ابونعيم ـ محمدبن أحمدبن
علىبن مخلد ـ محمدبن عثمانبن أبى شيبة ـ عبادةبن زياد ـ از يحيىبن العلاء
از جعفربن محمد علیه السلام ـ پدر بزرگوارشان علیه السلام ـ جابربن عبدالله: مردى اعرابى خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسيد و عرض كرد: اى محمد، اسلام را بر من عرضه كن، فرمود : «گواهى بده كه هيچ معبودى جز الله نيست يگانه است و بىشريك، و محمّد
بنده و فرستاده اوست». عرض كرد: بر اين امر از من اجرتى مىطلبى؟ فرمود: «خير، جز مودّت نزديكان و قربا». عرض كرد: نزديكان من يا شما؟ فرمود: «نزديكان و قرباى من». عرض كرد: بيا تا با شما بيعت كنم، پس لعنت خدا بر هركه شما ]را اى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم [ و قربا و نزديكان شما رادوست نداشته باشد. پيامبر۶ فرمودند : «آمين» .
يوسف ـ ابن أبىزيد ـ محمود ـ ابن فاذشاه ـ طبرانى ـ محمدبن عبدالله ـ حرببن
حسن ـ حسين أشقر ـ قيسبن ربيع ـ أعمش ـ سعيدبن جبير ـ از ابن عباس : زمانى كه اين آيه نازل شد : «قل لا أسألكُم عليه أجرآ الّا المودةَ فى القربى» ، عرض كردند: اى
رسول خدا، مراد از قرباى شما كه مودّت و دوستى آنها بر ما واجب است چه كسانى هستند؟ فرمود: «على و فاطمه و دو پسر آنها ».
طبرانى اين حديث را مانند آنچه ما ]در اينجا [نقل كرديم در معجم بزرگ خود در شرح حال امام حسن علیه السلام آورده است.
علامة حجة العرب ابوالبقاء يعيشبن على در حلب ـ خطيب ابوالفضل
عبداللهبن أحمدبن محمد طوسى در موصل ـ ابوطاهر حيدربن زيدبن محمد
بخارىدر بغداد به سال ۴۹۱ در بغداد ـ ابوعلى حسنبن محمد جوانشير ـ ابوزيد علىبن محمدبن حسين ـ ابوعمربن مهدى ـ ابوالعباس احمدبن عقدة ـ علىبن حسينبن عبيد ـ اسماعيلبن أبان ـ سلامبن ابىعمرة از معروف
ابوالطفيل نقل مىكند:
حسنبن على علیه السلام پس از وفات پدرش علیه السلام خطبهاى خواند و به ذكر ]فضائل[ اميرمؤمنان، پدرش علیه السلام پرداخت و فرمود: «]پدرم[ خاتم اوصياء و وصى خاتم انبياء و امير صديقان و شهداء و صالحان است.» سپس فرمود: «اى مردم، مردى از ميان
شما رفت كه پيشينيان از او سبقت نگرفته و آيندگان ]مقامات [او را درنيابند،
رسول خدا۶ پرچم را به دست او مىداد و در حالى به ميدان جنگ مىرفت كه جبرئيل در طرف راست او و ميكائيل در سمت چپ او بود، و از ميدان جز با فتح و پيروزى بازنمىگشت، و به خدا قسم هيچ طلا و نقرهاى از خود برجاى نگذاشت، و در بيتالمال جز هفتصد درهم كه پس از تقسيم ميان مردم باقى مانده بود و با آن مىخواست براى امكلثوم خادمى خريدارى كند چيزى باقى نگذاشت.»
سپس ادامه داد: «هركه مرا مىشناسد كه مىشناسد و هركه نمىشناسد ]بداند كه[ من حسن فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم محمد هستم و سپس اين آيه را كه حكايت از قول يوسف علیه السلام است تلاوت فرمود: «و اتّبعتُ ملةَ آبائى ابراهيم و اسحاق و يعقوب »،
من بشارتدهنده و هشداردهندهام، من فرزند كسى هستم كه به سوى خدا دعوت مىكرد، من فرزند چراغ نورانى و فرزند كسى هستم كه براى رحمت جهانيان فرستاده شد، من از اهلبيتى هستم كه خداوند رجس و پليدى را از آنها برداشته و ايشان را پاك و مطهر گردانيده است، من از خاندانى هستم كه جبرئيل بر آنها نازل مىشد و از ]خانه[ ايشان عروج مىكرد، من از اهل بيتى هستم كه پروردگار دوستى و ولايت آنها را واجب و فرض دانسته است»، و خداوند درباره ما چنين نازل فرموده است: «قل لا أسألكم عليه أجرآ الّا المودة فىالقربى» ]يعنى: بگو من در برابر رسالتم هيچ مزدى جز دوستى نزديكانم از شما نمىخواهم. نزديكان پيامبر ما هستيم. جز دوست داشتن نزديكانم …
ابوعلى جوانشير اين حديث را در بخشى از كتابش كه در آن حديث مشايخ و بزرگان را جمعآورى كرده آورده است امام ابوعبدالرحمان نسائى در بيان
خصائص و ويژگىهاى على علیه السلام از هبيرةبن بريم حديث فوق را عيناً نقل
نموده است.
«دستور خداوند به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در محبّت به على علیه السلام »
ابوالحسنبن ابىعبدالله بغدادى در دمشق از مباركبن حسنبن شهرزورى
ـ قاسمبن بسرى ـ عبيدالله بن محمّد عكبرى ـ احمدبن محمد السرى ـ
ابوحصين محمدبن حسين همدانى قاضى ـ عكبرى ـ ابوجعفر محمدبن على شيبانى ـ ابوعمروبن ابىغرزة غفارى + ابوصالح ـ ابوالأحوص قاضى ـ يحيىبن عبدالحميد الحمانى ـ شريك ـ ابىربيعة ايادى ـ عبداللهبن بريدة
از پدرش نقل مىكند كه: رسول خدا۶ فرمود: «خداوند ـ عزّ و جلّ ـ مرا به
محبّت چهار تن أمر فرمود و به من خبرداد كه، اين چهار نفر را دوست دارد.» عرض كرديم: اى رسول خدا، ايشان كيستند؟ همه ما دوست داريم جزء آن چهار نفر باشيم فرمود: «تو اى على از آنهايى، تو اى على از آنهايى، تو اى على از
آنهايى.»
اين سندى است كه نزد اهل نقل مشهور است.
از يكى از مشايخ خود پرسيدم: اين شخصى كه سؤال كرد كه بود؟ به من گفت: او على بود. پرسيدم: آن سه نفر ديگر چه كسانى بودند؟ پاسخ داد: ايشان حسن و حسين و فاطمه : بودند. مىگويم: اين حديث دلالت بر عنايت خاص خداوند متعال به آن بزرگواران: مىكند و امر خداوند اقتضاء وجوب دارد، و اگر امر به رسول، اقتضاى اختصاص به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را نكند، دلالت بر وجوب آن امر بر امت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم مىكند، و اقتضاء و جواب، دلالت بر محبّت حق تعالى به پيروى از رسول مىكند به دليل اين آيه كريمه: «قل ان كنتم تحبون الله فاتّبعونى يُحببكم الله» .
«قلب على در امتحان به تقوا»
احمدبن محمدبن شمذويه الصريفينى و من نيز بر احمدبن محمد سيد الأوانى قرائت كردم و آن دو گفتند كه ـ عمرالدينورى از كروخى ـ ابوعامر محمودبن
قاسم أزدى و غير او از عبدالجباربن محمدبن عبدالله جراحى ـ احمد محبوبى ـ ابوعيسى حافظ ـ سفيانبن وكيع ـ پدرش ـ شريك از منصور ـ ربعى ـ
حراش : على علیه السلام در رحبه براى ما چنين فرمود: «چون جنگ حُديبيه
آغاز شد عدهاى از مشركان به سوى ما آمدند. سهيلبن عمرو و عدهاى از
سران مشركين در ميان آنها بودند. ايشان گفتند: اى رسول خدا، افرادى از پسران و برادران و بردگان ما به سوى شما آمدهاند در حاليكه بادين ]تو[ آشنايى ندارند، و خروج ايشان ]از مكه و مهاجرت به مدينه[ صرفآ به علّت فرار از مالكيت و
سرپرستى ماست ايشان را نزد ما برگردان. پيامبر۶ فرمودند: «اگر ايشان نسبت به دين آشنايى ندارند ما آنها را آشنا مىكنيم.» پس پيامبر خدا۶ فرمود: اى قوم قريش يا دست برداريد و يا آن كه خداوند كسى را بر عليه شما برمىانگيزد كه در راه دين گردن شما را با شمشير خواهد زد، او كسى است كه خداوند قلبش را بر ايمان آزموده است. پرسيدند: اى رسول خدا آن شخص كيست؟ ابوبكر عرض كرد: اى رسول خدا آن شخص كيست؟ عمر پرسيد: اى پيامبر خدا آن شخص كيست؟ فرمود: كسى است كه كفش پينه مىكند. و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم پيش از اين كفش خود را به على داده بود تا آن را پينه كند. سپس علىبن ابىطالب علیه السلام به طرف ما آمد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هركه مرا تكذيب كند، پس جايگاه خود را در آتش مهيا گردانده.
و من مىگويم: اين حديثى عالى و حسن و صحيح است، و حافظ ابوعبدالرحمان نسايى در بيان ويژگىهاى على علیه السلام اين حديث را از محمدبن عبدالله مبارك و وى از اسودبن عامر و او از شريك و وى از منصور نقل مىكند.
«محبّت خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام به دليل فتوحات آنحضرت»
ابراهيمبن بركات الخشوعى ـ حافظ ابوالقاسم ـ ابوسهل محمدبن ابراهيم ـ
ابوالفضل رازى ـ جعفربن عبدالله ـ محمدبن هارون ـ عمربن على ـ عبدالله بن هارون ـ پدرش ـ محمدبن اسحاق ـ بريدةبن سفيانبن ابىفروة الأسلمى ـ از پدرش : سلمةبن عمرو بن الاكوع : در جنگ خيبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابتدا پرچم جنگ را
به ابوبكر داد و او را به سوى يكى از دژهاى خيبر فرستاد. او جنگيد، امّا بدون فتح و گشايشى بازگشت در حاليكه تلاش كرده بود. آنگاه رسول اكرم۶ فرمود: «اينك پرچم را به مردى واگذار مىكنم كه خدا و رسولش او را دوست دارند، و خدا به دست او فتح و گشايش مىكند و او اهل فرار نيست.» سلمة گويد: پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم على علیه السلام را فراخواند در حاليكه على علیه السلام از درد چشم مىناليد. پيامبر۶ آب دهان خود را به چشمان او ماليد و فرمود: «اين پرچم را بگير و برو تا خدا براى تو فتح و گشايش كند.»
سلمة گويد: سپس على خارج شد در حالى كه به خدا قسم ]گويى [هَرولهكنان مىرفت و من در پشت او حركت مىكردم، تا آن كه پرچم خود را در سنگهاى زير دژ فرو كرد. آنگاه مردى يهودى كه او را از بالاى قلعه ديده بود پرسيد: تو كيستى؟
فرمود: «علىبن ابىطالب». يهودى گفت: قسم به آن كه تورات را بر موسى نازل كرد شما پيروز شديد. على بازنگشت مگر آن كه خداوند به دست او فتح و گشايش كرد.
محدث شام در كتاب خود و از طرق جمع كثيرى از صحابه و تابعين اين حديث را نقل كرده و براى هريك از ايشان نيز طرق متفاوت با الفاظى مختلف ذكر نموده است. تمامى راويان حديث لفظ «لاَُعطيَنَّ الراية» (پرچم را به كسى خواهم داد كه…) را نقل كردهاند ، اين حديث را در قسمت جهاد آورده است، در بين تابعين،
أياسبن سلمة (فرزند سلمةبن الاكوع) و يزيدبن ابىعبيد و سفيانبن
ابىفروة اين حديث همانطور كه ما آورديم نقل كردهاند.
عبداللهبن عمر از حبيببن ثابت ، و جميعبن عمير و عبداللهبن
عباس از ميان صحابه نيز روايت فوق را نقل نمودهاند او از عمروبن ميمون از طرق متفاوت و در حديثى طولانى و نيز عمرانبن حصين از ميان صحابه و از تابعان ربعىبن خراش آن را روايت مىكند و راههاى نقل او از ربعى از طرق مختلف مىباشد ابوسعيد خدرى نيز آن را روايت نموده و از تابعان عبداللهبن عصمة عجلى بدو اسنا كرده است و طرق روايت وى از عبدالله متفاوت مىباشد. ابوليلى انصارى از صحابه نيز اين روايت را نقل و پسرش عبدالرحمنبن ابىليلى بدو اسناد نموده است و طرق نقل آن از عبدالرحمن متفاوت است و عبارت زير را اضافه دارد (و هو لبس الشتاء فى الصيف و لبس الصيف فى الشتاء) سهلبن سعد ساعدى از صحابه و
عبدالعزيزبن ابىحازم از پدرش سهل آن را روايت مىكند و طرق نقل او از ابوحازم از سهلبن سعد و به طرق مختلف مىباشد و نيز ابوهريره آن را نقل و سهيلبن ابىصالح از تابعان از پدرش از ابوهريره نقل نموده، و طرق نقل او از پدرش از ابوهريره مىباشد. حاكم مىگويد: اين حديث به حد تواتر رسيده است. ابونعيم اصفهانى به نقل از ابوالقاسم طبرانى مىگويد: فتح خيبر به دست على۷ با تواتر ثابت گشته است.
ابوجعفر صالحبن ابىالمظفر السيبى ـ بشربن عبدالله هندى ـ محمد سعيد ابن نبهان ـ ابوعلىبن شاذان ـ عثمانبن احمدبن عبدالله الدقاق ـ احمدبن
عبدالجبار ـ يونسبن بكير ـ مسيببن مسلم ازدى ـ عبداللهبن بريدة ـ پدرش :
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هرگاه به سردرد دچار مىشد يك يا دو روز صبر مىكرد و ]از خانه [خارج نمىشد. در خيبر نيز پيامبر دچار سردرد شد و خارج نشد. ابوبكر پرچم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را گرفت و برخاست و با اهل خيبر وارد جنگ شد و سپس بازگشت آنگاه عمر پرچم را گرفت و سختتر از ابوبكر جنگيد. او نيز بدون پيروزى بازگشت و به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر داد. پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «فردا اين پرچم را به دست مردى مىسپارم كه خدا و رسولش را دوست دارد، و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند. هر يك از قريش در انتظار بودند هركدام اميد داشتند صاحب اين صفات باشند، پس چون صبح ]فردا[ شد، على۷ سوار بر شترى نزديك خيمه رسول خدا۶ فرود آمد، پس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به وى كه از چشمدرد رنج مىبرد،
فرمود: «چه شده؟» عرض كرد: «به چشم درد مبتلا شدهام». فرمود: «به من نزديك شو، پس آب دهان خود به چشم او ماليد بطورى كه على علیه السلام ديگر احساس درد نكرد، آنگاه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرچم را به آن حضرت سپرد و على علیه السلام نيز همراه پرچم برخاست، در حالى كه پوششى از ارغوان سرخ بر تن داشت به سوى خيبر روانه شد. آنگاه مَرحب يهودى، صاحب دژ خيبر در حالى كه كلاهخودى زردرنگ يمانى بر سر داشت اين «أرجوزه» را مىخواند :
«قد علمتْ خيبرُ أنى مرحبُ شاكى السلاح بطلٌ مُجَرّبُ
إذا الليوث أقلبت تَلَهَّبَ و أحْجَمَتْ عن صوله المغلبُ
أطعن أحيانآ أضرب »
يعنى: خيبر مىداند كه من پهلوانى هستم مسلح، قهرمان و با تجربه. چون شيران روى آورند آتش شعلهور مىگردد. گاه نيزه و گاه شمشير بر سر آنها فرود مىآورم.
پس على علیه السلام فرمود :
«أنا الذى سَمَّتْنى اُمى حيدرة كليثِ غابات شديدالقَسْورَة
أكيلكم بالسيف كيل السندرة »
يعنى: من كسى هستم كه مادرم مرا حيدر ناميد چون شير بيشه بسيار شجاع هستم و من تعداد فراوانى از شما را به سرعت خواهم كشت و از ميان خواهم برد.
پس دو ضربه رد و بدل شد، و على به سوى او شتافت و با يك ضربه سنگ و كلاهخود و سرِ مرحب را به دو نيم كرد و ضربه ]آنقدر شديد بود كه[ به دندانهاى او
رسيد على پس از نبردى سنگين خيبر را فتح كرد.
اين حديث حسن و عالى است كه ابنسماك آن را در جلد اول «عوالى» خود آورده و صحيح مىباشد.
و مسلم نيزدر صحيح خود از قول قتيبةبن سعيدبن جميلبن طريف
ـ حاتمبن اسماعيل ـ يزيدبن ابىعبيد ـ سلمةبن الأكوع اين را با لفظى ديگر
آورده است.
در كتاب «الفضائل» از سهلبن سعد، حديث گرفتن پرچم آمده است و در «الجهاد» آن را از الدارمى و ديگران از قول سلمةبن الأكوع در حديثى طولانى مبارزه على علیه السلام را نقل كردهاند.
اينكه على علیه السلام فرمود: «من كسى هستم كه مادرم مرا حيدر ناميد» بدين جهت بودكه فاطمه بنت اسدبن هاشم مادر على علیه السلام اولين زن هاشمى بود كه فرزندى هاشمى را باردار شد، و چون فرزند خود را به دنيا آورد، او را به نام پدر خود أسد يعنى شيرناميد و بهمين جهت بود كه على علیه السلام فرمود: «من كسى هستم كه مادرم مرا حيدر ناميد.» و حيدر به معناى شير است. و اين همان است كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حديثى فرمود: «على شير خدا و شير رسول خداست.»
حسانبن ثابت دراين باره چنين سروده است :
«و كان علىٌّ أرمدَ العين ينبغى دواء فلمّا لم يحس مداويا
شفاه رسول الله منه بتفلة فبورک مرقيآ و بورک راقيا
و قال سأعطى الراية اليوم فارسآ كميآ شجاعآ فى الحروب محاميا
يحب الهى و الإله يحبّه به يفتح الله الحصونَ الأوابيا
فخص بها دون البرية كلها عليآ و سماه الوصى المواخيا»
يعنى: چشم على كم سو شد و على به دنبال درمان بود امّا مداوا نيافت
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را با آب دهان خود شفا داد پس مبارك باد بر آن بزرگ و بزرگوار
و فرمود: امروز پرچم را به جنگجوى پهلوان و شجاع و مدافع در جنگها اعطاء خواهم كرد
كسى كه پروردگار مرا دوست دارد و پروردگارم نيز او را دوست دارد و به وسيله او قلعههاى سركشان را مىگشايد
پيامبر از ميان تمامى بندگان على را لايق حمل آن پرچم دانست و او را برادر و وصى ناميد
شخص عادل و معمّر ]صاحب عمر طولانى[ ابوصادق حسنبن يحيىبن صباح بصرى متولد جمادى الاول سال ۵۴۱ هجرى و متوفاى روز جمعه ۲۶ رجب سال
۶۳۲ هجرى قمرى ـ ابومحمد عبداللهبن رفاعةبن غدير السعدى، در محرم
سال ۵۵۶ ـ قاضى ابوالحسن علىبن الحسين بن الخلعى به سال ۴۹۰ ـ
ابومحمد حسنبن محمدبن زريق كوفى ـ اسماعيلبن يعقوب مشهور به ابن الجراب ـ محمدبن يونس ـ عونبن عمارة الغزى ـ السرىبن يحيى ـ
حسن ـ سمرةبن جندب : پيامبر از تفأل نيكو مسرور مىشد. پس روزى
از على علیه السلام شنيد كه مىگفت: «اين سبزى ]و سرسبزى[ است». پس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ما تفألت را از دهانت گرفتيم، ما را به سرزمين سبز ببريد». گفتند: به خيبر رفتند و در آنجا هيچ شمشيرى جز شمشير علىبن ابىطالب۷ از غلاف خارج نشد. و به همين ترتيب الخلعى در فوائد خود كه بيست جزء است روايت
كرده است. و همه با اين سند روايت شدهاند.
«زبان على علیه السلام هدايت يافته و قلبش استوار است»
ابراهيمبن محمودبن سالم + عبدالملكبن قيبا ـ ابوالفتح محمدبن
عبدالباقى + ابن القبيطى + ابوتمام ـ ابوبكر محمدبن عبدالباقىبن
سلمان ـ ابوالفضل بن أحمد الاصبهانى ـ ابوبكر الطلحى ـ ابوحصين
الوداعى ـ يحيى الحمانى ـ عبدالسلام ـ اعمش ـ عمروبن مرة ـ
ابوالبخترى : على۷ فرمودند: «روزى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا ]براى امر
قضاوت[ به يمن فرستاد، به ايشان عرض كردم: اى رسول خدا، مرا كه جوانى كم سن و سال هستم و علمى به امر قضاوت ندارم ]به يمن[ مىفرستيد؟ آن
حضرت صلی الله علیه و آله و سلم دست خود را بر روى سينهام گذارد و فرمود: «خداوند زبانت را هدايت و قلبت را محكم و استوار مىسازد»؛ و من پس از آن ديگر در قضاوتم شك نكردم.»
اين حديث داراى متن و سندى حسن است.ابومعاويه و جرير و ابننمير و يحيىبن سعيد اين حديث را از اعمش، و شعبة از عمروبن مرة و او از قول ابىنعيم نقل مىكند، و حافظ ابونعيم اين حديث را در «حلية» خود آورده است.
احمدبن سليمان الرهاوى ـ از حنشبن المعتمر از على علیه السلام : «روزى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا به سوى يمن گسيل داشت، درحاليكه جوانى بيش نبودم، پس عرض كردم: اى رسول خدا مرا كه جوانى بيش نيستم به سوى قومى كه داراى شيوخ و پيرمردان ]فراوان[ است مىفرستيد تا در ميان آنها قضاوت كنم و حال آن كه به امر قضاوت آگاهى ندارم؛ پيامبر۶ دستش را روى سينهام گذارد و فرمود: «همانا خداوند قلبت را هدايت و زبانت را محكم مىكند، اى على، چون در مجلس قضاوت نشستى و دو طرف دعوا ]در برابرت[ قرار گرفتند ميان آنها قضاوت مكن مگر آن كه سخن دومى را بشنوى همانگونه كه سخن اولى را ]به طور كامل[ شنيدهاى، كه اگر چنين كنى امر قضاوت برايت آشكار مىگردد.»
على علیه السلام فرمود: «پس از آن ديگر امر قضاوت بر من مشكل نبود.» نسائى اين حديث رادر خصائص خود با همين سند نقل مىكند.
«گوش شنوا و عدم فراموشى»
محمدبن عبدالواحدبن أحمدبن المتوكل على الله ـ محمدبن عبدالله بن
الزاغونى ـ حافظ ابوالحسن علىبن أحمد ـ احمدبن ابراهيم مفسر ـ ابن
فنجويه ـ عبدالله ابن حسن: چون اين آيه ]شريفه[ نازل گشت: و تَعيها اُذنٌ واعيةٌ رسول خدا۶ فرمود: «اى على، از خدا خواستم آن گوش، گوش تو
باشد.» على۷ فرمود: «پس از آن ديگر چيزى را فراموش نكردم و فراموش هم نخواهم كرد.»
طبرانى اين حديث را بهطور مرفوع در معجم خود آورده است.
«امر خدا به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در تعليم على علیه السلام »
عبدالملك بن قيبا ـ يحيىبن ثابت ـ ابوالحسنبن احمد ـ ابواسحاقبن
ابراهيم ـ حسينبن محمّدبن حسين ـ ابن حبش المقرى ـ ابوالقاسمبن
الفضيل ـ محمدبن غالببن حرب ـ بشربن آدم ـ عبدالله بن زير اسدى از
صالحبن ميثم : از بريدة اسلمى شنيدم كه مىگفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به
على۷ فرمود: «خداوند متعال به من امر فرمود كه تو را به خود نزديك كنم و رهايت نسازم و ترا تعليم دهم و تو نيز فراگيرى بر خداوند متعال حق است كه فهم آنها را به تو عنايت فرمايد. گويد: پس اين آيه ]شريفه [نازل شد: و تَعيها اُذنٌ واعيةٌ .
اين روايت را همينطور كه ما آوردهايم، حاكم در مستدرك خود آورده است.
«تعليم آداب قضاوت»
منصوربن أحمدبن محمدبن السكن مدائنى در مدائن ـ ابوالقاسم يحيىبن
بوش ـ محمد الفرضى ـ ابومحمد المقنعى ـ ابوعمر الخراز ـ ابوالحسن الخشاب ـ ابوعلىبن محمد ـ محمّد الوراق ـ فضلبن عنبسة واسطى ـ شريك ـ
سماك از حنشبن المعتمر : «على علیه السلام فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا براى
امر قضاوت به يمن گسيل داشتند. پس من عرض كردم: اى رسول خدا، شما مرا به سوى مردمانى مىفرستيد كه از من پرسش مىكنند، در حاليكه من علمى به امر قضاوت ندارم. پس آن حضرت۶ دست ]مبارك[ خود را بر سينهام گذارد و فرمود: «خداوند متعال قلبت را هدايت و زبانت را محكم مىگرداند، پس چون دو طرف دعوا در برابر تو نشستند تا سخن هر دو را نشنيدى قضاوت مكن كه اين در
قضاوت براى تو شايستهتر است.» و از آن زمان تاكنون همواره قضاوت كردهام و هيچگاه در قضاوت مردّد نشدهام.»
ابوداود در سنن خود ازعمروبن عون ـ شريك ـ سماك اين حديث را همانطور كه ما نقل كرديم، آورده است.
محمدبن سعيد الخازن در بغداد ـ شهدة بنت أحمد ـ ابومنصور
محمد ـ حافظ احمد ـ حافظ ابوبكر اسماعيلى ـ سهلبن ابىسهل ـ حافظ
ابوالعباس ـ قاسمبن عيسىبن ابراهيم طائى ـ مؤمل بن اسماعيل ـ سفيان ـ
علىبن الأقمر ـ از ابىجحيفة : روزى رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم تصميم گرفت على علیه السلام
را به يمن گسيل دارد. على علیه السلام عرض كرد: «اى رسول خدا، شما مرا به سوى مردمى مىفرستيد كه از من درخواست قضاوت مىكنند و حال آن كه من علمى به امر قضاوت ندارم.» حضرت علیه السلام در ادامه فرمود: «آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم دست خود را به سينهام گذارد و فرمود: همانا خداوند قلبت را هدايت و زبانت را محكم مىگرداند، پس چون دو طرف دعوا در برابرت نشستند به امر قضاوت مبادرت مكن مگر آنكه سخن هر دو را بشنوى، اين براى قضاوتت شايستهتر است.» على۷ مىفرمايد: «از آن پس ديگر در امر قضاوت ترديد نكردم» فرمود: «پس از آن هميشه قاضى
بودهام».
اسماعيلى در معجم شيوخ خود اين حديث همانطور كه ما آوردهايم آورده است.
«خشم پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مخالفت با على علیه السلام »
احمدبن شمذويه الصريفينى در صريفين + أحمدبن محمدبن سيد الاوانى در أوان ـ عمرالدينورى ـ كروخى ـ ابوعامر محمودبن قاسم ازدى و غير او ـ جراحى ـ محبوبى ـ حافظ ابوعيسى ـ قتيبةبن سعيد ـ جعفربن سليمان الضبعى ـ يزيدالرشك ـ مطرفبن عبدالله ـ از عمرانبن حصين: رسول خدا۶ لشكرى را به فرماندهى على گسيل داشت، پس چون به سريه رفتند آن حضرت۷ كنيزى را
]به عنوان غنيمت[ با خود آورد، و چهار نفر از اصحاب پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم با يكديگر عهد بستند كه چون رسول خدا۶ را ديدند كارهاى على را گزارش كنند. مسلمانان عادت داشتند كه وقتى از سفر باز مىگشتند ابتدا نزد رسول خدا رفته و به ايشان سلام مىكردند و سپس به كارهاى خود مشغول مىشدند چون از آن سريه بازگشتند خدمت پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفته و سلام كردند، سپس يكى از آن چهار نفر برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا، على را نديدى كه فلان كار و فلان كار را كرد! پس پيامبر۶ از او روى برگرداند. دومين نفر برخاست همان سخنان را تكرار كرد، نفر سوم نيز، همين سخنان را به زبان آورد امّا پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم هربار از آنها روى برمىگرداند و چون نفر چهارم برخاست و همان سخنان را تكرار كرد، پيامبر۶ رو به آنها كرد و با خشمى كه در چهره ايشان نمايان بود به آنها فرمود: «از على چه مىخواهيد؟ از
على چه مىخواهيد؟ از على چه مىخواهيد؟ على از من است و من از على، و او پس از من ولىّ و سرپرست هر مؤمنى است پس در حكمى كه مىكند با او مخالفت نكنيد.
حافظ ابوعيسى اين حديث را همانطور كه ما روايت كرديم نقل كرده است.
احمدبن حنبل در مناقب على علیه السلام عبدالرزاق + عفان ـ جعفربن سليمان
نيز حديث فوق را روايت كردهاند.
«وعده آتش به كينهتوزان على علیه السلام »
ابوالحسنبن ابىعبدالله الأزجى در دمشق ـ مباركبن حسن
شهرزورى ـ ابوالقاسمبن البسرى ـ عكبرى ـ قاضى حسنبن سلمة ـ يحيىبن
محمد ابوزكريا ـ عثمانبن عبدالله ـ ابن لهيعة ـ از ابوزبير ـ از جابر :
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به على۷ فرمود: «اى على، اگر امت من به تو كينه ورزند خداوند آنها را به آتش فرو خواهد افكند.»
اين حديثى است كه راويان آن همگى از ثقات مىباشند.
هيچ شخص عاقلى شك ندارد كه هركس نسبت به على كينهتوزى كند در آتش خواهد بود، و اين دلايلى دارد ازجمله اين كه: كينهتوز به على، در واقع با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مخالف است، زيرا در حديث صحيح وارد است كه خدا و رسول خدا،
على علیه السلام را دوست دارند، پس هركه با خدا و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت كند آتش دوزخ بر او واجب مىشود، و هركس با محبوب خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دشمنى و كينهتوزى كند آتش بر او واجب مىشود و هركس با اهل شرك و نفاق همصدا
شود، خود از مشركان و منافقان است و خداوند ايشان را به شديدترين عذابها تهديد كرده است آنجا كه فرمود: اِنّ المنافقين فى الدَرکِ الأسفلِ من النار . يعنى :
منافقان در پائينترين دركات دوزخ قرار دارند.
حافظ يوسف در حلب ـ ابن أبىزيد ـ محمودبن فاذشاه ـ ابوالقاسم طبرانى ـ ابومسلم الكشى ـ عبدالله بن عمرو الواقفى ـ شريك ـ محمدبن زيد از معاوية بن خديج : معاويةبن ابىسفيان مرا نزد حسنبن على علیه السلام فرستاد تا دختر يا خواهر
حسنبن على را براى يزيد خواستگارى كنم. من نيز نزد ايشان رفتم و خواستگارى يزيد را يادآورى كردم. حسن علیه السلام فرمود: «ما مردمانى هستيم كه بدون خواست ]و رضايت[ زنانمان، ايشان را به عقد كسى درنمىآوريم. پس نزد او برو.» من نزد آن دختر رفتم و جريان خواستگارى يزيد را به او گفتم. وى گفت: به خدا قسم، چون چنين اتفاقى افتد سرور تو مانند فرعون در قوم بنىاسرائيل عمل خواهد كرد كه پسرانشان را ذبح كرد و حياى دختران ]زندگى دختران[ را از ميان برد. نزد
حسن علیه السلام بازگشتم و عرض كردم: مرا به سوى دخترى زيرك و دانا فرستاديد، او اميرالمؤمنين ]يزيد[ را فرعون مىخواند. حسن۷ فرمود: «اى معاويه، از كينهتوزى به ما برحذر باش، كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: كسى به ما كينه و حسادت نمىورزد مگر آن كه در روز قيامت با شلاقهايى از آتش زده مىشود.»
طبرانى اين حديث را به همين صورتى كه ما آورديم در معجم بزرگ خود در شرح حال حسن علیه السلام آورده است.
«اختصاص على علیه السلام به علم و حكمت»
خداوند متعال در قرآن كريم مىفرمايد: و به هركس حكمت داده شود يقينآ خير كثيرى به او داده شده است
عبداللطيفبن محمد در بغداد ـ محمدبن عبدالباقى ـ ابوالفضلبن أحمد ـ
حافظ احمدبن عبدالله ـ ابو احمد محمدبن احمد جرجانى ـ حسنبن سفيان ـ عبدالحميدبن بحر ـ شريك ـ سلمة بن كهيل از الصنابجى : على علیه السلام فرمود :
«رسول اكرم۶ فرمودند: «من خانه حكمتم و على درِ آن است.»
اين حديثى حسن و عالى است، و گاه كلمه حكمت به «سنت» تفسير شده
زيرا خداوند مىفرمايد: و أنزل الله عليک الكتاب و الحكمة ، و اين آيه كريمه
دلالت بر صحت اين تفسير دارد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خداوند متعال كتاب را بر من نازل فرمود و مثال آن همراه اوست». مراد از كتاب، قرآن و مراد از مثل او، على است. خداوند متعال حكمت را به على آموخت و امر و نهى و حلال و حرام را براى او آشكار و واضح ساخت. پس حكمت همان سنت است، و به همين جهت فرمود: «من خانه حكمتم و على درِ آن است.»
«تأييد قضاوت علىبن ابىطالب علیه السلام »
علىبن ابى عبدالله نجار در دمشق ـ مبارك بن حسن ـ ابوالقاسم احمد ـ عبيداللهبن محمد ـ محمّدبن عباسبن مهدى الصايغ ـ عباسبن محمد الدورى
ـ جعفربن عون ـ الأَجْلَج ـ عامربن عبدالله بن ابى خليل ـ از زيدبن
أرقم: خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودم كه مردى از يمن وارد شد و با رسول
اكرم۶ شروع به صحبت كرد تا آن كه سخن به علىبن ابىطالب علیه السلام رسيد. عرض كرد: اى رسول خدا سه مرد ]نزد على علیه السلام [ آمدند در حاليكه هر سه ادعا مىكردند كه پسربچهاى از آنِ ايشان است يعنى درك طُهر واحد. هر سه با مادر آن بچه مباشرت كرده بودند لذا هر سه مدّعى بودند. على علیه السلام دو نفر از ايشان را فراخواند و فرمود: «آيا راضى مىشويد كه اين فرزند از آنِ مرد ]سوم[ باشد؟» عرض كردند : خير. پس به دو نفر ديگر فرمود: «شما دو نفر راضى هستيد كه از آنِ ديگرى باشد؟» عرض كردند: خير. لذا فرمود: شما شريكانى مخالف يكديگر هستيد. اكنون ميان
شما قرعه مىكشم، قرعه به نام هركه درآمد، بچه از آنِ اوست و بايد به دو نفر ديگر دو سوم ديه را بدهد.» ميان ايشان قرعهكشى كرد. در اين هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنان تبسم كردند كه دندانهاى ايشان نمايان شد.
و من مىگويم: ابو داود اين روايت را در سنن خود بدون سند نقل كرده، و اين كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس از شنيدن اين ماجرا سكوت كرده و آن را انكار نفرمودند دليلى بر جايز دانستن، صحت و بر حق بودن قضاوت است، و تبسم پيامبر۶ به هنگام شنيدن ماجرا دليلى است بر اين كه ايشان از اين حكم راضى و مسرور بودند و آن را تأييد فرمودند.
«شباهت على علیه السلام با پيامبران :»
ابوالحسنبن المقير بغدادى در دمشق به سال صلی الله علیه و آله و سلم ۳۵ ـ مباركبن حسن
شهرزورى ـ ابوالقاسمبن البسرى ـ ابوعبدالله عكبرى ـ ابوذر احمدبن محمد الباغندى ـ پدرش ـ مسعدبن يحيى النهدى ـ شريك ـ ابو اسحاق ـ
پدرش از ابن عباس: روزى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در ميان جماعتى از اصحاب نشسته بودند كه على علیه السلام وارد شدند. چون چشم پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ايشان افتاد فرمود: «هريك از شما مىخواهد به علم آدم علیه السلام ، حكمت نوح علیه السلام و حلم ابراهيم علیه السلام بنگرد به علىبن ابىطالب علیه السلام نگاه كند. »
دليل اين كه پيامبر خدا۶ على را به آدم۷ در علمش تشبيه فرمود، اين است
كه خداوند به آدم علیه السلام ، همه چيز را آموخت آنجا كه فرمود: و علّم آدمَ الأسماءَ كلَّها ، لذا هيچ موجودى، هيچ حادثهاى و هيچ واقعهاى نبود، مگر آن كه
على علیه السلام به همه آنها علم داشت، و قادر به استنباط تمامى معانى بود؛ آنحضرت را به نوح از جهت حكمتش تشبيه فرمود، (يا در روايتى در حُكم نوح گويى اين صحيحتراست،) زيرا على۷ نسبت به كافران شديد و سختگير و نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربان بود، چنانكه خداوند متعال وى را ]على را[ در قرآن چنين توصيف مىفرمايد: و الذين مَعه أشدّاءُ على الكفار رُحَماء بَيْنَهم . و خداوند عزوجل از
شدت و سختگيرى نوح علیه السلام نسبت به كافران چنين خبر مىدهد كه عرض كرد: ربّ لا تَذَرْ على الارضِ من الكافرين دَيّارا .
و او را به ابراهيم خليل الرحمان از جهت حلم و بردباريش تشبيه مىفرمايد زيرا خداوند وى را چنين توصيف مىكند: اِنّ ابراهيمَ لاََوّاهٌ حليمٌ ، و على۷ نيز
متخلّق به اخلاق انبياء و متّصف به صفات اولياء و برگزيدگان الهى بود.
«عدم شرك على علیه السلام حتّى به اندازه يك چشم برهم زدن»
علىبن ابى عبدالله أزجى ـ مباركبن حسنبن أحمد ـ علىبن أحمد ـ احمدبن ابراهيم ـ عبداللهبن حمشاد ـ عبداللهبن فارسبن محمدبن على ـ ابراهيمبن
فضلبن مالك ـ حسنبن عبدالرحمانبن محمدبن عبدالله بن ابىليلى از
پدرش: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «سه كس در ميان امتها از ديگران سبقت گرفته و به اندازه چشم برهم زدنى بر خدا شرك نورزيدند: علىبن ابىطالب، صاحب ياسين و مؤمن آل فرعون، كه همه ايشان از صدّيقان هستند، كه حبيب نجار مؤمن آل ياسين و حزقيل مؤمن آل فرعون ] بود، اما [. علىبن ابىطالب از همه ايشان برتر است. » اين سندى است كه دارقطنى به آن اعتماد نموده و بدان احتجاج كرده
است.
ابوطالب عبداللطيفبن محمدبن حمزة + علىبن عبدالسميع هاشمى ـ محمدبن عبدالباقى مشهور به ابنالبطى ـ حافظ ابوالفضل حمدبن أحمد ـ حافظ ابونعيم ـ ابراهيمبن أحمدبن ابىحصين ـ ابوحصين حسينبن عبدالرحمانبن
ابىليلى مكفوف ـ عمروبن جميع بصرى ـ محمدبن ابىليلى ـ از عيسىبن عبدالرحمانبن ابىليلى از پدرش ابوليلى: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند :
«صديقان سه نفرند: حبيب نجار مؤمن آل ياسين كه گفت: اتّبعوا المرسلين و
حزقيل مؤمن آل فرعون كه گفت: أتَقْتُلون رجلا أن يقولَ ربى الله و علىبن
ابىطالب علیه السلام كه او برتر از همه ايشان است.»
ابونعيم نيز به همين صورت در حلية الأولياء در شرح حال على علیه السلام آورده است. و محدث شام در تاريخ خود از او نقل مىكند و با خط خود در پايان
جزء ۳۴۹ كتابش اين روايت را در حاشيه آورده است.
«على علیه السلام اولين نمازگزار با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم »
احمدبن محمد + أحمدبن محمد ـ عمرالدينورى ـ كروخى ـ ابوعامر محمودبن قاسم ازدى و غير او ـ جراحى ـ محبوبى ـ ابوعيسى محمدبن عيسى ـ
محمدبن حميد ـ ابراهيمبن مختار ـ شعبة ـ ابىبلج ـ عمروبن ميمون ـ از
ابنعباس: «اول كسى كه نماز گزارد على علیه السلام بود.»
و علماء در اين كه اول كسى كه پس از پيامبر۶ نمازگزارد چه كسى بود اختلاف كردهاند. شافعى معتقد است كه اول نمازگزار امت اسلام خديجة
بنت خويلدبن اسدبن عبدالعزى بن قصى همسر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و او اوّل كسى بود كه اسلام آورد. دارقطنى معتقد است كه اول نمازگزار ابوبكر بود. بخارى
مىگويد: اول كسى كه با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز گزارد زيدبن حارثة خادم پيامبر۶ بود.
برخى ميان اين اقوال هماهنگى ايجاد كرده و مىگويند: اول نمازگزار از ميان زنان خديجه و از ميان مردان ابوبكر و از كودكان على و از مواليان زيدبن حارثه و از كنيزان امام ايمن بركة، بود. و به نظر نويسنده قول مختار همان قول ابنعباس است.
آنچه سخن ما را تأييد مىكند، قول عبدالرحمانبن جعل جمحى است در زمانى كه با علىبن ابىطالب علیه السلام بيعت شد:
لَعَمرى لَقَد با يَعْتُم ذا حفيظةٍ على الدينِ معروفَ العفافِ موفقا
عفيفآ عن الفحشاء أبيضَ ماجدآ صَدوقآ و للجبار قدمآ مصدقا
أباحسن فارضوا به و تمسكوا فليس لمن فيه يرى العيب منطقا
علىٌ وصى المصطفى و ابنُ عَمّه و أولُ مَن صَلّى لِذى العرش و أتَّقى»
يعنى :
به جانم قسم با كسى بيعت كرديد كه حافظ دين است و در عفاف و پاكدامنى شناخته شده و موفق
از فحشاء و زشتى پاك است، سپيدروى و بزرگ است صادق است و از قديم تصديقكننده دين خداوند
به (ولايت) ابوالحسن راضى شويد و به آن چنگ زنيد كسى كه در او عيبى ببيند منطق ندارد
على وصى مصطفى صلی الله علیه و آله و سلم و پسر عموى اوست و اول كسى است كه براى خداوند نماز گزارد و تقوا پيشه كرد
و فضلبن عباس در قصيدهاى مىگويد :
«و كان ولى الأمر بعد محمد على و فى كل المواطن صاحبه
وصّى رسول الله حقآ و صهره و أولمَن صلّى و ما ذمّ جانبه»
يعنى:
پس از محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، على ولايت امر را برعهده گرفت و در همهجا همراه پيامبر بود
به حق،على، وصّى و داماد رسول خداست و اول كسى بود كه ]با پيامبر[ نماز گزارد و حمايت از او سرزنشى در پى ندارد
خزيمةبن ثابت ذوالشهادتين نيز ابياتى را مىسرايد كه عقيده شافعى را تأييد مىكند :
«اذا نحن بايَعنا عليآ فَحَسْبُنا ابو حسن ممّا نخافُ من الفِتن
و أولُ مَن صلّى من الناس واحدآ سوى خيرةِ النسوان و الله ذوالمنن»
يعنى: چون ما با على بيعت كرديم او ـ ابوالحسن ـ ما را از فتنههايى كه از آنها مىهراسيم كفايت مىكند و او اول كسى بود كه پس از برگزيده زنان ـ يعنى خديجة بنت خويلد ـ با پيامبر نماز گزارد و خداوند صاحب نعمتهاى عظيم است.
اگر كسى اشكال كند كه: عبداللهبن عباس در سال حجة الوداع نزديك بلوغ بود، و نيز از او روايت شده كه زمان رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، پانزده ساله بوده، و حتى برخى كمتر از آن را هم روايت كردهاند، لازم مىآيد كه وى هشت سال پس از بعثت متولد شده باشد، پس از كجا مىدانسته كه على اول نمازگزار بوده است، در حاليكه در آن زمان هنوز متولد نشده بوده؟!
در پاسخ مىگوئيم: روشن است كه پدر ابن عباس اين خبر را به او داده است،
زيرا او به عفيف كندى گفته است كه در آغاز اسلام پيامبر و على، و خديجه را
مشاهده نمود، كه نماز مىگزاردند، زمانى كه هيچكس جز ايشان نماز نمىگزارد. وقتى پدر ابن عباس به غريبهاى چون عفيف كندى چنين خبرى داده است حتماً به پسر خود ابن عباس نيز خبر داده است.
بسيارى از بزرگان و علماى حديث، اين حديث را از عفيف كندى نقل كردهاند، ازجمله: امام ابوعبدالرحمان نسائى و نيز شيخ ابوالحسن علىبن عبدالله بن ابىالحسن ـ ابوالمعانى فضلبن سهل بن بشر ـ ابوالقاسم علىبن محمدبن على فارسى ـ ابو محمد حسنبن رشيق + عبدالله ابن ناصح ـ ابو عبدالرحمان احمدبن شعيببن علىبن بحر نسائى ـ محمدبن عبيد كوفى ـ سعيدبن خيثم ـ
اسد بجلى ـ يحيىبن عفيف ـ عفيف: در زمان جاهليت به مكه و نزد عباسبن
عبدالمطلب رفتم، و چون خورشيد بالا آمد و در آسمان نمايان شد، من در
حال نگاه كردن به كعبه بودم، كه جوانى در حاليكه نگاهش به آسمان بود وارد شد، سپس روبه كعبه ايستاد، و طولى نكشيد كه نوجوانى آمد و سمت راست آن مرد جوان ايستاد و پس از آن زنى آمد و پشت هر دو ايستاد، مرد جوان به ركوع رفت، آن نوجوان و آن زن نيز چنين كردند، آن مرد سر برداشت و سپس به سجده رفت، آن دو نيز چنين كردند. من گفتم: اى عباس، اين امر بزرگى است، وى گفت: ]آرى [امرى
بزرگ است، آيا مىدانى آن مرد جوان كيست؟ گفتم: خير، گفت: اين محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب صلی الله علیه و آله و سلم پسر برادر من است. ]سپس[ پرسيد: آيا مىدانى اين نوجوان كيست؟ گفتم: خير، گفت: اين علىبن ابىطالببن عبدالمطلب و پسر برادر من است. و آيا مىدانى آن زن كه پشت سر اين دو نماز مىگزارد كيست؟ گفتم: خير، گفت:اين خديجه بنت خويلد همسر پسر برادر من است. و اين ]مرد جوان[
به من گفته است كه پروردگار آسمانها و زمين او را به داشتن دينى كه به آن معتقد است امر كرده است، و به خدا قسم بر روى زمين جز اين سه نفر احدى بر اين دين نمىباشد.
يحيىبن عفيف ازپدرش عفيف نقل كرده،ديگران نيز اين حديث رانقل مىكنند.
ابوحاتم محمدبن ادريس رازى نيز حديث فوق را نقل كرده و در باب
«الأبناء» مىگويد: «ابن يحيىبن عفيف كندى از جدش و اسدبن عبدالله بجلى اين حديث را از وى نقل مىكند.» بخارى در تاريخ كبير خود از قول علىبن
المدينى با سندش از اسماعيلبن اِياس بن عفيف و او از پدر و از جدش اين حديث را روايت مىكند.» حديث عفيف حديثى نيكو و حسن است.
قاضى ابونصر محمّدبن هبة الله الشيرازى از ابوالقاسيم حافظ ابن عساكر از
فاطمة بنت ناصر و وى گويد: بر ابراهيمبن منصور قرائت شد، و (به ماخبر داد) : ابوبكر مقرى ـ ابويعلى ـ عبدالرحمانبن صالح الأزدى ـ سعيدبن خيثم ـ اسدبن عبدالله بجلى از ابن يحيىبن عفيف كندى از پدرش از جدش عفيف كندى همين را عينآ نقل كرده است.
«فرشتگان، بهشت و على علیه السلام »
محمدبن عبدالواحدبن متوكل على الله ـ محمّدبن عبيد الله بغدادى ـ
ابوالقاسمبن البسرى ـ حافظ عبيدالله بن محمد ـ عبدالله بن سليمان ـ
اسحاقبن ابراهيم النهشلى ـ يحيىبن ابىبكر ـ حسنبن صالح ـ ابى / بيعة الأيادى ـ حسن از أنس: رسول خدا۶ فرمود: «بهشت مشتاق سه نفر است: على و عمار و سلمان.»
اين حديثى است كه از طريق عالى روزى ما شده است.
منصوربن السكن ـ ابن خضير ـ علىبن أحمد ـ ابوجعفر محمدبن أحمد ـ قاضى ابو محمد عبدالله بن معروف ـ ابو محمد يحيىبن محمدبن صاعد ـ حسنبن
عرفة از يزيدبن هارون از حميد از أنس: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود :
«در شب معراج چون به آسمان برده شدم، فرشتهاى را ديدم كه بر منبرى از نور نشسته و ديگر فرشتگان گرد او حلقه زدهاند. گفتم: اى جبرئيل، اين فرشته كيست؟ گفت: به او نزديك شو و سلام كن، پس به او نزديك شدم و سلام كردم، ناگهان ديدم كه او برادر و پسر عموى من علىبن ابىطالب است. گفتم: جبرئيل، او زودتر از من به آسمان چهارم آمده است؟ گفت: اى محمد، خير، ملائكه به سبب محبّتشان به على علیه السلام به خداوند شكايت كردند ]كه چرا على از آنِ ما نيست[ پس خداوند اين فرشته را به صورت على از نورى آفريد، و ملائكه هر شب و روز جمعه هفتاد هزار بار به زيارت او مىآيند و خدا را تسبيح و تقديس مىكنند و ثوابش را براى دوستداران على هديه مىدهند.»
اين حديثى عالى است. به اين دليل اين حديث را آوردم كه يزيدبن هارون تنها كسى است كه از حميد و وى از أنس اين روايت را نقل مىكند. و او از ثقات است.
«اندوه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در فراق على علیه السلام »
احمدبن محمدبن شمذويه الصريفينى در صريفين ـ قاضى احمدبن محمد الأوانى در أوان ـ عمرالدينورى ـ كروخى ـ قاضى ابوعامر محمودبن قاسم ازدى ـ احمد الجراحى ـ ابوالعباس محبوبى ـ ابوعيسى حافظ محمدبن بشار + يعقوببن ابراهيم و غير او ـ ابوعاصم ـ ابوالجراح ـ جابربن صبيح ـ ام
شراحيل از ام عطية : رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم لشكرى را به فرماندهى على علیه السلام
]به جهاد[ فرستاد. شنيدم كه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در حاليكه دستان خود را بالا برده بود به درگاه خداوند عرض مىكرد: «خدايا مرا نميران تا على را به من نشان دهى و او را ببينم ».
اين حديثى حسن و عالى است، كه ابوعيسى محمدبن عيسى ترمذى در صحيح خود آورده، و از غير اين طريق نيز به ما رسيده است، امّا به جهت شهرت آن نزد اهل نقل به همين مقدار اكتفا كرديم.
«سايهاى بر سر على علیه السلام در سريّهها»
ابوالحسنبن ابىعبد الله در جامع دمشق ـ مبارك شهرزورى ـ ابوالقاسمبن أحمد ـ ابو عبد اللهبن محمد ـ ابوذربن الباغندى ـ احمدبن عبدالله السمسار ـ عبدالمنعمبن ادريس ـ پدرش ـ وهببن منبه از عبدالله بن مسعود: رسول
خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «على را به هيچ سريّهاى نفرستادم مگر آن كه جبرئيل را در سمت راست و ميكائيل را در سمت چپش صلی الله علیه و آله و سلم ديدم و ابرها بر سر او سايه مىافكندند تا آن كه فتح و پيروزى روزيش مىشد. »
اين حديث، حديثى حسن، عالى و مشهور است كه عبدالمنعمبن ادريس از پدرش و وى از وهببن منبه كه نزد اهل نقل مشهور است، آن را روايت كرده است.
خداوند امام على علیه السلام را به هنگام نبرد و مبارزه با دليران به ملائكه و ابر و آرامش مؤيد مىفرمود و رسول خدا به دعاى ملائكه ايمان داشت.
«تنها عمل كننده به آيه «نجوا»»
علىبن المقير نجار أزجى در دمشق ـ مباركبن حسنبن أحمد ـ ابوالحسنبن أحمد ـ مفسر ابو اسحاق ـ عبدالله بن حامد ـ فقيه احمدبن اسحاق ـ علىبن ظفربن نصر ـ علىبن عبدالحميد ـ ابو عبدالرحمان اشجعى ـ سفيان ـ عثمانبن المغيرة ـ سالمبن ابى الجعد از علىبن علقمة الأنمارى : علىبن
ابىطالب۷ فرمود: «چون آيه نجوا: يا أيها الذين آمنوا اذا ناجيتُم الرسول فَقَدّموا بين يَدَىْ نجواكم صدقة نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا فراخواند و فرمود: نظرت
درباره صدقه به اندازه يك دينار چيست؟ عرض كردم: مردم طاقت ندارند.
فرمود: پس چقدر؟ عرض كردم: يك دانه گندم يا جو. فرمود: اين بسيار كم است.
پس اين آيه نازل شد: ءَأشْفَقْتم أن تُقَدّموا بين يَدَىْ نجواكم . على علیه السلام فرمود: به
خاطر من خداوند براى اين امت تخفيف قائل شد و درباره كسى پيش از من و پس از من نازل نشد، و غير از من كسى به آن عمل نكرد.»
ابن عمر گويد: علىبن ابىطالب سه ويژگى داشت كه اگر يكى از آنها از آنِ من بود برايم محبوبتر از هر چيزى بود كه خورشيد بر آن مىتابيد: ازدواج او با فاطمه، دادن پرچم (جنگ) به دست او، و آيه نجوا .
مجاهد گويد: خداوند مردم را از نجوا با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نهى فرمود مگر به شرط آن كه صدقه بدهند، امّا جز علىبن ابىطالب با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم مناجات نكرد زيرا تنها او دينار صدقه داد. سپس آيهاى جهت تخفيف نازل شد و صدقه دادن به هنگام نجوا با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از طرف خداوند واجب شد. و اين آيهاى از كتاب خداوند است كه كسى جز على علیه السلام به آن عمل نكرد.
و در اين موضوع ويژگى و فضيلتى است كه بر صاحبان عقل پوشيده نيست، و شهرت آن نزد ائمه حديث، ما را از ذكر سند آن بىنياز مىكند.
ابنجرير طبرى گويد: اجماع مفسران بر آن است كه جز على علیه السلام به اين آيه عمل نكرد.
«مراد از صالح المؤمنين در سوره تحريم»
ابوالحسن بغدادى در دمشق ـ مبارك شهرزورى ـ علىبن أحمد ـ احمدبن ابراهيم ـ ابن فنجويه ـ ابوعلى المقرى ـ ابوالقاسمبن فضل ـ علىبن حسين ـ
محمدبن يحيىبن عمر ـ محمدبن جعفربن محمدبن علىبن حسينبن
علىبن ابىطالب از پدران بزرگوارشان : كه روايت را به پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم مىرسانند: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره اين آيه: و صالح المؤمنينفرمود: مراد على است».
منصوربن السكن المراتبى در مراتب ـ ابوطالب مباركبن علىبن محمدبن
علىبن خضير به سال پانصد و پنجاه و نه ـ على ـ احمد ـ عبدالله ـ عمربن
حسن ـ پدرش ـ حصين: موسىبن جعفر علیه السلام از پدران بزرگوارشان : و ايشان از قول
اسماء بنت عميس نقل مىكنند كه گفت: «از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره اين آيه
شريفه: و صالح المؤمنينپرسيدم كه اى رسول خدا مراد كيست؟ فرمود: «او علىبن ابىطالب علیه السلام است ».
«مصداق اصلى آيهى: «يا ايها الذين آمنوا» على علیه السلام است»
ابوطالببن محمد و غير او در بغداد ـ محمدبن عبدالباقى ـ حمدبن
أحمدبن حسن ـ حافظ احمدبن عبدالله ـ محمدبن عمربن غالب ـ محمدبن
أحمدبن ابى خيثمة ـ عبادبن يعقوب ـ موسىبن عثمان الحضرمى ـ
أعمش ـ مجاهد از ابن عباس: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خداوند متعال هيچ
آيهاى را نازل نكرد كه درآن: يا أيها الذين آمنوا…باشد مگر آن كه على، رأس آن و امير آن آيه است.»
محمدبن عبدالواحدبن متوكل ـ ابوبكربن نصر ـ ابوالقاسمبن احمد ـ ابوعبد اللهبن محمد ـ احمدبن سليمان نجّاد ـ عبداللهبن سليمانبن اشعث ـ
عبادبن يعقوب ـ عيسىبن راشد از علىبن نديمة ـ عكرمة ـ ابنعباس: هيچ
آيهاى نازل نشد كه در آن: يا أيها الذين آمنواباشد مگر آن كه على، سرآمد و امير و شريف آن آيه است.
خداوند متعال در بيش از چندين آيه قرآن اصحاب پيامبر۶ را عتاب و سرزنش فرموده استامّا على علیه السلام را جز به خير و نيكى ياد نفرمود.
به همين ترتيب نجاد اين حديث را روايت كرد، و به لطف الهى از طريق عالى به ما رسيد. اصحاب سيره آوردهاند كه وليدبن عقبه روزى به اميرالمؤمنين على علیه السلام عرض كرد: نيزه من از تو تيزتر، و زبانم مسلطتر از تو و در نوشتن از تو ماهرترم.
پس على علیه السلام به او فرمود: «ساكت شو كه تو فاسقى» وليد از شنيدن اين سخن خشمگين شد و به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم شكايت كرد، پس اين آيه نازل شد: أفَمن كان مؤمنآ كمن كان فاسقآ لايستوون كه مراد از فاسق، وليدبن عقبه بود. و در اينجا
بود كه حسانبن ثابت اين ابيات را سرود:
«أنزَل اللهُ و الكتاب عزيز فى على و فى الوليد قرآنا
فَتَبّوا الوليد من ذاک فسقا و على مبوّأ ايمانا
ليس من كان مؤمنآ عرف الله كمن كان فاسقآ خوّانا
فعَلىّ يجزى هناک نعيما و وليد يجزى هناک هوانا
سوف يجزى الوليد خزيآ و نارآ و على لاشک لايجزى جنانآ
يعنى: خداوند درباره على و وليد آيهاى نازل كرد و قرآن و كتاب عزيز است
پس وليد را در جايگاه فسق و فجور و على علیه السلام را در اقامتگاه ايمان قرار دهيد
كسيكه ايمان به خدا دارد و خدا را مىشناسد مانند كسى نيست كه فاسق و خيانتكار است
پس على در آنجا به نعمت ابدى مىرسد و كيفر وليد خوارى و پستى است
به زودى كيفر وليد ذلت و آتش است و پاداش على بدون شك بهشت است
«مصاديق آيه مباهله»
حافظ محمدبن ابىجعفربن على القرطبى در بُصرى + حسنبن سالمبن
على الوزير در مدينة الرسول صلی الله علیه و آله و سلم + قاضى احمدبن قاضى محمد در دمشق ـ
ابو عبدالله محمدبن على الحرايى، (و بهما خبر داد): ابراهيمبن ازهر الصريفينى + حسنبن محمد محتسب + مفضل مقدسى + حافظ محمدبن محمود ـ
ابوالحسنبن على طوسى، (و به ما خبر داد): ابراهيمبن بركات قرشى + عتيقبن سلامة سلمانى + محمدبن هبة الله الشيرازى ـ حافظ ابوالقاسم علىبن عساكر
دمشقى ـ ابوعبدالله محمدبن فضل الفراوى ـ عبدالغافربن محمد ـ محمّدبن عيسى ـ ابراهيمبن محمد ـ حافظ ابوالحسين مسلمبن حجاج ـ قتيبة بن سعيد + محمدبن عباد ـ حاتمبن اسماعيل ـ بكيربن مسمار از عامربن سعدبن ابىوقاص از پدرش : چون اين آيه ]شريفه[ نازل شد: نَدْعُ أبناء ناو أبناءكم و نساءَنا و نساءَكم ، رسول
خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، على و فاطمه و حسن و حسين: را فراخواند و عرض كرد: «خداوندا
اينان اهل من هستند.» و حافظ ابوالحسين مسلمبن حجاج در صحيح خود اين حديث را به همين شكل آورده است.
يوسفبن عبدالرحمان جوزى ـ ابومنصوربن عبدالسلام + عبدالمنعمبن
عبدالوهاب ـ ابن بيان، (و به ما خبر داد): مرجىبن ابىالحسن واسطى در
حماة ـ ابوطالب محمدبن على كتانى ـ ابوالقاسمبن بيان، (و به ما خبر داد) : ابوالحسن علىبن معالى + محمدبن عمربن عسكر الرصافيان، عبدالمنعمبن عبدالوهاب الحرانى + محمدبن محمود در بغداد + محمدبن يوسف در تكريت + ابوالفضلبن محمد در موصل ـ عبدالنعم بن عبدالوهاب ـ ابن بيان، (و به ما خبر داد): عبداللهبن حسينبن رواحة در حلب ـ حافظ ابوطاهر سلفى در اسكندريه
ـ ابوالقاسمبن حسين ربعى، ربعى و ابن بيان ـ ابوالحسن محمدبن محمدبن مخلد ـ اسماعيلبن محمد ـ حسنبن عرفة ـ علىبن ثابت الجزرى از بكيربن مسمار
خادم عامربن سعد: از عامربن سعد شنيدم كه مىگفت: رسول خدا۶ به على سه چيز فرمود كه اگر يكى از آنها براى من بود از شتران سرخ موى برايم بهتر بود، چون بر رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم (آيه مباهله) نازل شد، على و فاطمه و دو پسرش را زير پارچهاى داخل كرد سپس عرض كرد: «پروردگارا، اينان اهل من و اهل بيت من هستند پس
ايشان را از آتش بپوشان همينگونه كه من آنها را ]با پارچه [پوشاندهام.» باقى
حديث را به جهت اختصار ذكر نكردم، و به همين ترتيب اين حديث را از اصل ربعى نقل كرديم.
«حديث طائر»
منصوربن محمد ابوغالب مراتبى در مراتب ـ حافظ ابوالفرج بن ابىالحسين ـ احمدبن محمد شدّى ـ علىبن عمربن محمد سكرى ـ ابوالحسن علىبن سراج مصرى ـ ابومحمد فهدبن سليمان النحاس ـ احمدبن يزيد ـ زهير ـ
عثمان طويل از انسبن مالك: روزى به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرندهاى ]كباب كرده[ هديه شد و ايشان از خوردن آن خوشنود گشتند، لذا عرض كرند: «]خدايا[ محبوبترين بندهات را نزد من بياور تا با من اين پرنده را بخورد»، پس علىبن
ابىطالب آمد، وبه من فرمود: «از رسول خدا براى من اجازه بگير»، (راوى مىگويد) گفتم: پيامبر اذن نمىدهند.] زيرا [ من (راوى) دوست داشتم مردى از انصار بيايد، آن حضرت رفت، و بار ديگر بازگشت و فرمود: «از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم براى من اجازه بگير»، در اين هنگام پيامبر۶ كه صداى على علیه السلام را شنيده بود، فرمود: «على، داخل شو» سپس عرض كرد: «نزد من بيا، نزد من بيا». شيخ علامه حافظ ابومحمد
عبدالله بن ابىالوفا محمدبن حسن الباذرائى ـ حافظ ابومحمد عبدالعزيزبن محمودبن الأخضر ـ ابوالفتح عبدالملكبن ابىالقاسم بن ابىسهل
الهروى ـ احمدبن عبدالصمدبن ابىالفضل بن ابىحامد + قاضى
ابوعامر محمودبن قاسم ازدى + ابونصر عبدالعزيزبن محمدبن ابراهيم
الترياقى ـ ابومحمد عبدالجبار بن محمدبن عبدالله بن ابىالجراح
المروزى ـ ابوالعباس محمدبن احمدبن محبوب ـ حافظ ابوعيسى محمدبن
عيسى ترمذى ـ سفيانبن وكيع ـ عبيد الله بن موسى ـ عيسىبن عمر از
سُدّى از أنسبن مالك: نزد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرغ بريان شدهاى بود عرض كرد :
«پروردگارا محبوبترين بندگانت را نزد من بفرست تا با من اين پرنده را بخورد»، پس على آمد و همراه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن پرنده را خوردند.
ترمذى به همين صورت در جامع خود كه يكى از صحاح ستة است اين حديث را آورده است. وى شنيدن سُدّى از أنس را صحيح مىداند. احمدبن حنبل و سفيان ثورى و شعبه و عبدالرحمانبن مهدى و يحيىبن سعيد القطان او را از ثقات مىدانند. و حاكم نيشابورى مىگويد: حديث طائر را مسلم و بخارى در كتابهاى صحيح خود آوردهاند. رجال اين حديث از ثقات مىباشند. ابراهيمبن بركاتبن ابراهيم خشوعى ـ حافظ ابوالقاسم ـ ابوالقاسم سمرقندى ـ ابومحمد احمدبن علىبن حسنبن ابىعثمان + ابوطاهر احمدبن محمدبن ابراهيم ـ ابوالقاسم
اسماعيلبن حسنبن عبدالله ـ حمزةبن قاسم هاشمى ـ محمدبن هيثم ـ
يوسفبن عدى ـ حمادبن مختار ـ عبدالملكبن عمير از أنس: روزى به رسول
خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرغ و پرنده بريان شدهاى اهدا شد. آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، پرنده ]كباب شده[ را جلوى روى خود گذاردند و عرض كردند: «پروردگارا محبوبترين مردمان نزد خودت را بفرست تا با او اين پرنده را بخورم، پس على آمد و در زد، راوى گويد من گفتم: كيستى؟ فرمود: «على هستم»، عرض كردم: رسول خدا۶ مشغولند، آن حضرت علیه السلام سه بار رفتند و آمدند و آخرين بار داخل شدند، پيامبر۶ فرمودند : «چه چيزى ]تو را پشت در [نگهداشته بود؟» عرض كرد: «سه بار آمدم هربار به من گفته شد: «پيامبر۶ مشغولند ]و كسى را نمىپذيرند[.»
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من (راوى) فرمودند: «چرا اين كار را كردى؟» عرض كردم: دوست
داشتم مردى از قوم من باشد.
حافظ نيز در تاريخ خود و از طريق جماعتى از صحابه و تابعين اين حديث را نقل كرده است.
شيخ الشيوخ ابوالبركات عبدالرحمانبن ابىالحسن عبداللطيف ابن اسماعيلبن ابىسعيد ـ ابوالفتح عبيداللهبن عبداللهبن شاتيل ـ احمدبن مظفربن حسينبن
سوسن ـ ابوعلى حسنبن احمدبن شاذان ـ محمدبن عباسبن
نجيح ـ محمدبن قاسم نحوى … ـ ابوعاصم ـ
ابوالهندى ـ أنس: «نزد پيامبر اكرم۶ پرندهاى آوردند و ايشان عرض كردند :
«خدايا محبوبترين مخلوقات نزد خودت را بياور تا با من اين ]پرنده[ را بخورد»، پس على آمد و دوبار مانع آمدن او شدم، و چون بار سوم آمد به او اجازه دادم، و چون پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على فرمودند: «على، چه چيز مانع ]ورود[ تو شد؟» عرض كرد : «سه بار آمدم و أنس مانع ورود من شد.»
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ]به من[ فرمودند: «أنس چرا اين كار را كردى؟» عرض كردم: دعاى شما را اى رسول خدا شنيدم و دوست داشتم آن شخص، مردى از قوم من باشد.
پس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «هركسى قوم خود را دوست دارد.»
اين روايت به طور عالى روزى ما شد. ابننجيح البزاز در ابتداى كتاب (منتقى) ابوحفص عمر بصرى آن را نقل مىكند.
و نيز سفينة، خادم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اين حديث را روايت كرده است زن صالح شرف النساء و دختر امام ابوالحسن احمدبن عبداللهبن على الأبنوسى از
حافظ ابومحمد حسينبن حافظ عبداللهبن حافظ عبدالغنى با لفظ خود آن بانو
گويد: (به ما خبر داد): پدرم ابوالحسن از ابوالغنائم محمدبن علىبن حسن دقاق ـ ابو محمدبن البيع ـ ابو عبدلله محاملى ـ عبدالاعلى بن واصل ـ عون بن سلام ـ سهلبن شعيب ـ بريدة بن سفيان از سفينة خادم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل مىكند :
به رسول خدا۶ پرندگانى هديه شد، ام ايمن برخى از آنها را برداشت و چون صبح شد نزد آن حضرت۶ آورد، و ايشان پرسيدند: «ام ايمن اين چيست؟» ام ايمن عرض كرد: اينها برخى از آن چيزهايى است كه ديروز براى شما هديه آوردند. فرمود: «آيا به تو نگفتم كه هيچگاه براى فردا، طعامى را ذخيره نكنى؟ هر فردايى روزى خود را دارد» و سپس خدا را چنين خواند: «خدايا محبوبترين بندهات را بياور تا همراه من اين پرنده را بخورد». پس على۷ داخل شد، و آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم عرض كردند: «به سوى من بيا».
محاملى در جلد نهم أمالى خود اين حديث را همانطور كه ما آن را آورديم، روايت كرده و اين حديث به روشنى دلالت بر اين امر دارد كه على۷ محبوبترين خلق نزد خداوند است، و نيز دلالتى آشكار بر استجابت دعاى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره
آن حضرت علیه السلام دارد. و خداوند متعال وعده داده است كه هركه از او چيزى بخواهد اجابت مىكند كه آنجا كه فرمود: (اُدعونى أَسْتَجب لكم) پس خداوند امر به
دعا كرد و اجابت نمود كه خداوند ـ عزوجل ـ خُلف وعده نمىكند، و خداوند وعدهاى را كه به پيامبرانش داده تخلف نمىكند و دعاى پيامبرش رادرباره محبوبترين مخلوقات نزد خود رد نمىنمايد. از نزديكترين وسايل نزد خداوند متعال، محبّت به خداوند و محبّت به كسانى است كه خدا را دوست دارند، چنانكه يكى از اهل علم ابن مردود اين دو بيت را سروده است :
«بالخمسة الغُرّ من قريش و سادس القوم جبرئيل
بِحُبّهم ربّ فاعفُ عنّى بحسن ظنى بک الجميل»
يعنى: «]خدايا تو را قسم مىدهم[ به پنج تن نورانى از قريش و جبرئيل ششمين ايشان، خدايا به جهت محبّت ايشان، از من درگذر كه حسن ظن من به تو نيكوست».
و مراداز عدد پنج، اهل بيت : اصحاب كساء هستند كه خداوند در حق ايشان فرمود: (لِيُذهبَ عنكم الرجسَ أهلَ البيت و يُطَهّركم تطهيرآ) ، و ايشان محمّد
رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ، على و فاطمه و حسن و حسين : و ششمين آنها جبرئيل علیه السلام است.
حديث أنس را كه درابتداى اين باب آوردم، حاكم ابوعبد الله حافظ نيشابورى از طريق ۸۶ نفر كه همگى از انس نقل كردهاند آورده است كه نام آنهابه ترتيب حروف الفبا به شرح زير است :
ـ أ ـ
ابراهيمبن هدية ابوهديه، ابراهيمبن مهاجر ابواسحاق البجلى، اسماعيلبن عبداللهبن جعفربن ابىطالب، اسماعيلبن عبدالرحمان السدى، اسماعيلبن سليمانبن مغيرة ازرق، اسماعيلبن وردان، اسماعيلبن سليمان، اسماعيل بدون
نسبت از اهل كوفه، اسماعيلبن سليمان التيمى و اسحاقبن عبداللهبن ابىطلحة و أبانبن ابىعياش ابواسماعيل.
ـ ب ـ
بسام الصيرفى كوفى و برذعةبن عبدالرحمان.
ـ ث ـ
ثابتبن اسلم البنانيان و تمامةبن عبداللهبن أنس.
ـ ج ـ
جعفربن سليمان النجعى.
ـ ح ـ
حسنبن ابىالحسن بصرى، حسنبن حكم البجلى، حميدبن التيرويه الطويل.
ـ خ ـ
خالدبن عبيد ابوعصام.
ـ ز ـ
زبيربن عدى، زيادبن محمد ثقفى، زيادبن شزوان.
ـ س ـ
سعيدبن المسيب، سعيدبن ميسرة البكرى، سليمانبن طرخان التيمى، سليمانبن مهران الأعمش، سليمانبن عامربن عبدالله بن عباس و سليمان بن حجاج الطائفى.
ـ ش ـ
شقيقبن ابى عبدالله.
ـ ع ـ
عبداللهبن أنسبن مالك، عبدالملكبن عمير، عبدالملكبن ابىسليمان، عبدالعزيزبن زياد، عبدالأعلىبن عامر ثعلبى، عمربن ابىحفص ثقفى عمربن سليم البجلى، عمربن يعلى ثقفى، عثمان الطويل، علىبن ابىرافع، عامربن شراحيل الشعبى، عمرانبن مسلم طائى، عمرانبن هيثم، عطيةبن سعدالعوفى، عبادبن
عبدالصمد و عيسىبن طهمان و عمادبن ابىمعاوية الدهنى.
ـ ف ـ
فضيلبن غزوان.
ـ ق ـ
قتادة بن دعامة.
ـ ك ـ
كلثومبن جبر.
ـ م ـ
محمدبن علىبن حسينبن علىبن ابىطالب علیه السلام ، محمدبن مسلم زهرى، محمدبن عمربن علقمة، محمدبن عبدالرحمان ابوالرجال، محمدبن خالدبن منتصر ثقفى، محمدبن سليم، محمدبن مالك ثقفى، محمدبن جحادة، مطيربن خالد، معلىبن هلال، ميمون ابوخلف، ميمون بدون نسبت، مسلم الملائى، مطهربن طهمان وراق، ميمونبن مهران و مسلمبن كيسان و ميمونبن جابر سلمى و موسىبن عبدالله الجهنى و مصعببن سليمان انصارى.
ـ ن ـ
نافع خادم عبدالله بن عمر و نافع ابوهرمز.
ـ ه ـ
هلالبن سويد.
ـ ى ـ
يحيىبن سعيد انصارى، يحيىبن هانى، يوسف بن ابراهيم، يوسف ابوشيبة، و گفته شده اين دو يكى هستند ـ، يزيدبن سفيان، يعلىبن مرة و يميمبن سالم.
ـ أبو ـ
ابوالهندى، ابومليح، ابوداود سبيعى، ابوحمزة واسطى، ابوحذيفة عقيلى، و مردى از آل عقيل، و شيخى بدون نسبت، و از أنس و سفينه خادم اميرالمؤمنين علىبن ابىطالب علیه السلام اين حديث را روايت كرده است. از انس و امام اميرالمؤمنين
على علیه السلام نيز نقل نموده است.
ابوبكر محمدبن سعيدبن موفق ـ ابوزرعة ـ ابوبكربن خلف ـ حاكم ابوعبدالله ـ ابوالقاسم حسنبن محمدبن حسن سكونى در كوفه ـ محمدبن ابراهيم الفزارى ـ احمدبن موسىبن اسحاق ـ عيسىبن عبدالله.
و حاكم از علىبن عبدالرحمانبن عيسى ـ محمدبن ابراهيم عامرى ـ
محمدبن راشد از عيسى بن عبداللهبن محمدبن عمربن علىبن
ابىطالب ـ پدرش از جدش عمربن علىبن ابىطالب علیه السلام : به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرندهاى اهدا شد كه به آن «حبارى» گفته مىشد، و أنسبن مالك آن را پنهان كرد، و چون آن را نزد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم گذارد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض كرد: «خدايا محبوبترين مخلوقاتت را نزد من بياور تا با من اين پرنده را بخورد»، أنس گويد: مىخواستم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را به تنهايى ميل كند، امّا على۷ آمد و من به ايشان عرض كردم: رسول خدا خوابيدهاند. پس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بار ديگر دست خود را بالا بردند و عرض كردند: «خدايا محبوبترين خلقت را بفرست تا با من از اين پرنده بخورد.» بار ديگر على۷ آمد و من گفتم: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خوابند. پس پيامبر۶ براى بار سوم دست خود را بالا بردند و عرض كردند: «خدايا محبوبترين مخلوقات نزد خود را به سوى من بفرست تا همراه من اين پرنده را بخورد»، انس گويد: چقدر رسول خدا، از خدا مىخواهد پس على وارد شد. پيامبر چون او را ديد فرمود با من باش. و چنين شد كه با يكديگر آن پرنده را خوردند.
أنس گويد: چون على علیه السلام خارج شد به دنبال او رفتم و عرض كردم: اى ابوالحسن براى من طلب مغفرت كن، كه من در حق شما خطا كردم، و من براى شما
بشارتى دارم و آنچه را از رسول خدا۶ شنيده بودم به آن حضرت علیه السلام عرض كردم، پس ايشان، خدا را حمد و سپاس گفتند و به واسطه اين بشارت از خطاى من درگذشتند.
اين حديث به لحاظ ديگرى در فصل ردّ الشمس نيز آورده شده است. عبداللهبن عباس و ابوسعيد خدرى و يعلىبن مرة ثقفى همگى از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم اين حديث رانقل مىكنند، و ازجمله اين راويان تعداد فراوانى از بزرگان تابعين هستند كه از ثقات و عدول مىباشند، كه حديث ايشان در صحاح آمده كه در هيچيك از آنها شكّى نمىباشد و اين حديث مشهور و صحيح مىباشد.
«نگاه به على علیه السلام عبادت است»
شريف خطيب ابوتمام هاشمى + عبداللطيفبن محمد ـ محمدبن عبدالباقى ـ حمدبن أحمد ـ حافظ احمدبن عبدالله ـ احمدبن محمدبن عبدالله بغدادى ـ ابوالحسن علىبن محمد حربى ـ احمدبن حسنبن هارون ـ احمدبن حجاجبن صلت كوفى ـ ابو عبدالله محمدبن مبارك ـ منصوربن أسود از ابراهيمبن
علقمه ـ عبدالله : رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «نگاه كردن به چهره على
عبادت است ».
شريف خطيب ابوتمامبن ابىالفخار هاشمى در كرخ + ابوطالب عبداللطيف بن محمد در بغداد ـ محمدبن عبدالباقى ـ حافظ حمدبن أحمد حداد ـ ابونعيم حافظ
اصفهانى ـ ابوالهيثم احمدبن محمدبن غوث ـ حسنبن حباش ـ هارونبن
حاتم ـ يحيىبن عيسى الرملى ـ أعمش ـ التيمى ـ از علقمة ـ
عبدالله: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «نگاه كردن به صورت على عبادت است. »
حديث اول داراى اسناد بهترى از حديث دوم است، و حديث دوم را افرادى از حفّاظ چون حافظ ابونعيم در حلية خود و حافظ الطبرانى در معجم الأوسط
خود آوردهاند. اين حديث، حسن، عالى و از اين نظر غريب است.
حديث اول عالى و داراى سياقى نيكو مىباشد و در حديثى با سندى طولانى آمده است: «نگاه كردن به كعبه عبادت است.» و نيز روايت است كه: «نگاه كردن به قرآن عبادت است.» و نيز: «نگاه به چهره عالم و نگاه به چهره پدر و مادر عبادت است.»
كه مراد، نگاه شخص نيكوكار به پدر و مادرش مىباشد. فرزندى كه نسبت به آن دو مهربان است و ايشان را بدون هيچ اكراه و ناراحتى دوست دارد و در برابر آنها صداى خود را بلند نمىكند و از آنها ملول و دلتنگ نمىشود و به ايشان لطف و محبّت دارد.
و «نگاه به چهره عالم عبادت است»، در صورتى كه شخص بداند آن عالم وارث علم نبوت و از داعيان هدايت امت است، كسى كه مردم را از زشتىها و ناروايىها
برحذر مىدارد و آنها را به راه خير و صلاح ارشاد مىكند و آنها را به همان طريقى دعوت مىكند كه خدا و رسولش دعوت كردند و ايشان رااز همان چيزهايى نهى مىكند كه خدا و رسولش نهى مىكنند، پس اينگونه افراد در برابر عالِم مانند اسيرى در دست صاحبش مىباشند و او را در اوامر و نواهيش متهم نمىكنند و در اين صورت است كه چون به چهره عالم نظر بيفكنند گوئى كه به چهره رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نگاه كرده و در برابر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نشستهاند، و به او با غضب يا تكبّر نگاه نمىكنند و صداى خود را در برابرش بلند نمىدارند و او را با نامش نمىخوانند، بلكه نام او را چه در نوشتن و چه صدا كردن با احترام و جلالت مىبَرند. و اينكه فرمود: «نگاه به قرآن عبادت است»، از جهت شناخت وجوب حرمت و عظمت و احترام و بزرگداشت قرآن است و اين كه در امر و نهى و مباح و استحباب آن تأمل كنند و چون به آيات رحمت برخورد كنند از خداوند طلب رحمت و بهشت كنند، و چون به آيات دوزخ و فتنه و شر رسيدند از آنها به خدا پناه ببرند، و به هنگام نگاه به كتاب خداوند متعال تمام باطن و جوارح ظاهرىاش با قرآن باشد و در آيات آن تدبر و در داستانها و پندهايش تفكر كنند، در اين صورت چون قرآن را قرائت كنند ثواب عبادت برند و چون به آن بنگرند از پناهندگان به خدا شمرده شوند.
«نگاه به چهره پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم عبادت است» در صورتى كه اين نگاه با ديده احترام و بزرگداشت و اكرام آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم باشد و ايشان را سفير ميان خداوند ـعزوجل ـ و بندگانش بداند، و او را به جهت برگزيده شدنش از طرف خداوند متعال، داراى مقام و مكانت عظيم بدانند، زيرا كه او بر اسرار حق آشنا و به تمام اوامر و نواهى قرآن و مكارم اخلاق عامل است.
«نگاه به كعبه عبادت است»، در حالى كه آن سنگى است كه سازندگان آن چه مؤمن چه مشرك آن را بنا كردهاند. سنگ در همه بناها، حتّى در بناهاى آتش و بتكده نيز بكار ميرود. ولى نگاه كردن به كعبه از آن جهت عبادت است كه خداوند آن را تشريفآ به خود نسبت و اختصاص داده است و آن را «خانه خدا» دانسته، و كعبه مكانى است در زمين كه خدا به آن مىنگرد و محل فرود آمدن رحمت و ملائكه
الهى و محل انبياء و رسل پروردگار مىباشد و سفرهاى است كه خدا در زمين پهن كرده و مردم را به وليمه بر سر آن سفره خوانده است و بر ايشان حج اين خانه را واجب گردانيده است. پس كسى كه به كعبه نگاه مىكند گويى به خدا مىنگرد، لذا با احترام و اجلال و حشمت و عظمت به آن نگريسته، به آن پناه مىبرد و گرد آن طواف مىكند و اركانش را چون بنده ذليلى در مقابل مولاى خود، لمس و مسح مىكند، در حاليكه اميد به فضل مولاى خود دارد و از شدت عدالت مولا با ذلت و خشوع از مجازاتش هراسناك مىباشد و امّا «نگاه به چهره على عبادت است»، از اين جهت كه وى پسر عموى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، همسر فاطمه بتول ۳، پدر دو سبط نبى، حسن و حسين۸ مىباشد، و نيز برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، وصى او، باب علم پيامبر و مبلّغى از طرف آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم است، على علیه السلام كسى است كه در كنار پيامبر۶ جهاد كرد، از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم دفاع كرد و غم و اندوه را از جان ايشان زدود و جان خويش را براى نصرت دين فداى خدا و رسولش كرد و مردم را به بهشت و شناخت خداوند عليم دعوت كرد. امّا حديثى از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده كه بيانگر اين مطلب است كه نگاه به چهره على علیه السلام از نگاه كردن به كعبه بالاتر است، و آن حديث اين است كه روزى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در كنار كعبه ايستادند و فرمودند : «اى خانه خدا، چقدر شريف و بزرگ مقدارى و چقدر نزد خداوند عظمت دارى، امّا با اينحال مؤمن نزد خداوند بسيار شريفتر و بالاتر از تو است.»
بزرگِ شام قاضى القضاة ابوالفضل يحيىبن قاضى القضاة ابوالمعالى محمدبن على القرشى ـ حجة العرب زيدبن حسن كندى ـ ابومنصور القزاز ـ حافظ
ابوبكر خطيب ـ علىبن أحمد الرزاز ـ محمدبن اسماعيل الرازى ـ محمدبن
ايوب ـ هوذةبن خليفة ـ ابن جريح ـ ابوصالح از ابوهريرة: معاذبن
جبل را ديدم كه همواره به علىبن ابىطالب نگاه مىكند، به او گفتم: چرا اينگونه على را نگاه مىكنى مگر تاكنون او را نديدهاى؟ پاسخ داد: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «نگاه كردن به چهره على عبادت است.» خطيب در تاريخ
خود همينگونه روايت كرده، و حافظ دمشقى در تاريخ خود از بسيارى از صحابه اين حديث را نقل كرده، كه ازجمله ايشان: ابوبكر و عمر و عثمان و عمرانبن حسين مىباشند.
اين حديث را ابراهيم كاشغرى در مشيخه يعقوببن سفيان الفسوى براى ما نقل كرده است.
جابر و ثوبان و عايشه هم اين حديث را نقل مىكنند، امّا عايشه در حديث خود مىگويد: ياد كردن على عبادت است.
ابوذر نيز اين حديث را نقل مىكند با اين تفاوت كه مىگويد: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: (مَثَل على در ميان شما همچون كعبه ستوده است كه نگاه به او نيز عبادت و گشتن به گردِ او واجب است».
حديث ابوذر را ابوسليمان خطابى روايت مىكند و مىگويد ـ و خدا داناست ـ : همانا نگاه به چهره على، انسان را به ياد خدا مىاندازد زيرا در آن نشانه ايمان و اثر سجده است و در آن چهره نشان خشوع مىباشد.
خداوند ياران پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را همينگونه معرفى مىكند: (سيماهم فى وجوههم مِن أثر السجود) .
«على علیه السلام پس از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم هادى مردم است»
ابوطالب عبداللطيفبن محمد ـ محمدبن عبدالباقى ـ حمدبن أحمد مُقرى ـ حافظ احمدبن عبدالله ـ جعفربن محمدبن ابىعمرو ـ ابوحصين الوداعى ـ
يحيىبن عبدالحميد ـ شريك ـ ابىيقظان ـ ابىوائل از حذيفةبن اليمان :
عدهاى از پيامبر پرسيدند: اى رسول خدا آيا على را جانشين قرار مىدهيد؟ فرمود : «اگر ولايت و سرپرستى على را بپذيريد او را هدايتگرى هدايت شده مىيابيد كه شما را به راه مستقيم هدايت مىكند.»
اين حديث حسن و عالى است.
دو شيخ بزرگ امام حافظ ابوالحسن محمدبن ابىجعفر قرطبى و شيخ الشيوخ ابومحمد عبدالله عمربن حمويه ـ ابوالفرج يحيى بن محمود ثقفى ـ
غانمبن فضل ـ ابوالقاسم ابراهيمبن منصور ـ ابنالمقرى ـ محمدبن حسنبن
قتيبه ـ محمدبن ابىالسرى ـ عبدالرزاق ـ معمر ـ الثورى ـ
ابواسحاق همدانى ـ زيدبن يثيع از حذيفة: رسول خدا۶ فرمودند :
«اگر ابوبكر را خليفه كنيد او را در امر خدا قوى مىيابيد و در بدنش ضعيف ]يعنى ازنظر جسمانى[ و اگر عمر را برگزينيد او را هم در امر خدا و هم در جسم قوى مىيابيد، و اگر على را برگزينيد ـ كه نمىبينيم چنين كارى كنيد ـ او را هدايتگر و هدايتشدهاى مىيابيد كه شمارا به طريق نورانى و روشن رهنمون مىشود.»
سند اين حديث خوب است ]جيّد[، ثقفى در كتاب خود «المترجم بنصرة الصحاح» آن را، به همين صورتى كه ما آوردهايم، آورده است.
ملحد مىگويد: اين حديث دروغ است، از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم جايز نيست نسبت كذب و دروغ به پيامبر داده شده است به خدا پناه مىبريم از اين مطلب، زيرا پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اگر ولايت على رابپذيريد شما را به طريق مستقيم هدايت مىكند» برخى از ملاحده مىگويند اين حديث كذب و دروغ است زيرا اگر حديث صحيح باشد بايد نعوذ بالله نسبت دروغ به پيامبر بدهيم. زيرا در اين حديث است كه پيامبر فرموده است اگر على را به ولايت خود بپذيريد او شما را به راه مستقيم هدايت مىكند در حالى كه دوران خلافت ايشان تماماً فتنه و جنگ بوده مانند جنگ جمل در بصره،
جنگ صفين و جنگهاى حروراء.
بدون شك و به اين شخص جاهل و متعصب بايد گفت اين سخن دلالت بر ترديد تو در دين است. و نشان از اين دارد كه حق را با نگرش باطل نگريستهاى. اين حديث بدون شك از رسول خدا۶ صادر شده و تبديلى در آن نيست و پيامبر۶ همانگونه است كه قرآن مىفرمايد: (و ما ينطق عن الهوى) ، پس
خداوند متعال، رسول خود را با اين آيه از اين كه به رأى و نظرخود و يا از روى هواى نفس سخن بگويد منزّه مىداند، لذا سخن پيامبر۶ سخن خداوند ـ عز و جل ـ و وحىاى از جانب خدا است. و مقصود پيامبر خدا۶ ازاين كه فرمود: «على، امت ]رسول [را به راه مستقيم هدايت مىكند». مبارزه على علیه السلام با ناكثان و قاسطان و مارقان است، پس مبارزه على۷ با آنان سنت است و پيش گوئىهاى پيامبر در مورد جنگهاى آن حضرت با اهل بغى و ستم نيز مؤيد اين سخن است.كه در فصل بعدى احاديث آن خواهد آمد.
«على علیه السلام پس از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم »
ابوالحسنبن ابىعبدالله بغدادى در دمشق ـ احمدبن ابىالخير ـ علىبن
أحمد ـ احمد مفسر ـ حافظ ابن فنجويه ـ عبداللهبن يوسف ـ محمدبن عمران ـ ابوالدرداء عبدالعزيزبن منيب ـ اسحاقبن عبدالله بن كيسان ـ پدر ـ
عكرمة از ابنعباس: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از غزوه حنين بازگشت اين آيه بر آن حضرت نازل شد: (اذا جاء نصرالله و الفتح) ، پيامبر۶ فرمودند: «اى على، و
اى فاطمه دختر محمد، همانا نصر و پيروزى الهى فرارسيد و مردم را مىبينى كه فوج فوج دردين خدا وارد مىشوند، پروردگارم منزه است، او را حمد كرده و از او طلب مغفرت مىكنم كه او بسيار توبهپذير است. اى علىبن ابىطالب، پس از من در ميان مؤمنان، جهاد خواهد بود.»
على علیه السلام عرض كرد: «چگونه با مؤمنانى كه مىگويند ايمان آوردهاند جهاد
خواهد بود؟» پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «به سبب بدعتهايى كه در دين بهوجود مىآورند و بر طبق رأى خود عمل مىكنند،و حال آن كه در دين رأى ]شخصى [نيست، دين
كه شامل امر و نهى است از جانب خداوند است.» على علیه السلام عرض كرد: «اى رسول خدا اگر امرى واقع شود كه نه در قرآن و نه درسنت شما بيان نشده باشد چه كنيم؟» فرمود: «آن را ميان عبادتكنندگان به شورا بگذاريد و به يك رأى
خاص عمل نكنيد. اگر من كسى را جانشين خود قرار دهم هيچكس شايستهتر از تو نخواهد بود، زيرا تو در اسلام سبقتدارى و نزديكترين افراد به رسول خدا هستى و تو داماد پيامبرى و فاطمه سرور زنان مؤمن در خانه توست، و پيش از آن ابوطالب بهنگام نزول قرآن، رنجهاى فراوانى كشيد ومن اصرار دارم كه پس از او حق فرزندش را رعايت كنم. »
اين حديث را بدين وجه نوشتيم اگرچه دلالت بر عدم جانشينى مىكند امّا حديث غدير خم دليل ولايت و جانشينى على علیه السلام است. حديث غدير خم ناسخ روايت فوق است زيرا در پايان عمر شريف پيامبر۶ وارد شده است.
«نبرد على علیه السلام با ناكثان، قاسطان، مارقان»
معمرابواسحاق ابراهيمبن عثمانبن يوسف كاشغرى ـ دو شيخ بزرگ ابنالبطى و كاغذى ـ ابوالفتح ـ ابوالفضلبن خيرون + ابوالمظفر ـ ابوبكر أحمدبن علىالطريثيثى ـ ابوعلى بن شاذان ـ عبدالله بن جعفربن در ستويه ـ حافظ
ابويوسف يعقوببن سفيان فارسى الفسوى در مشخيهى خود ـ ابوطاهر
محمدبن قسيم حضرمى ـ حسنبن حسين العرنى ـ يحيىبن عيسى الرملى ـ أعمش ـ حبيببن ابىثابت ـ سعيدبن جبير از ابنعباس: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ام سلمة
فرمود: «اين علىبن أبىطالب است، گوشت او از گوشت من، و خون او از خون من است، و نسبت او به من نسبت هارون است به موسى، با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نخواهد بود؛ اى امسلمة اين على امير مؤمنان و سرور مسلمانان و ظرف علم من و وصى من و دروازه ]شهر علم[ من است كه ازآن وارد مىشوند، او برادر من در دنيا و آخرت است و در مقام أعلى همراه من مىباشد او با ستمگران ]قاسطين[ و پيمانشكنان ]ناكثين[ و خارجان از دين ]مارقين [مىجنگد.
اين حديث دلالت بر اين امر دارد كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام خبر جنگ و مبارزه با اين سه گروه را مىدهد. سخن پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و وعده او حق است. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم على را به قتال و مبارزه با آنها امر كرده است. ابوايوب اين حديث را روايت
مىكند و خبر مىدهد كه آنحضرت با مشركان و ناكثان و قاسطان جنگيد و با مارقان پس از اين خواهد جنگيد.
ابوالحسنبن ابى عبدالله ـ مباركبن حسنبن أحمد ـ ابوالقاسمبن أحمد ـ حسينبن اسحاق تسترى ـ محمدبن صباح جرجانى ـ محمدبن كثير ـ
حارثبن حصيرة ـ ابوصادق از مخنفبن سليم : نزد ابوايوب
انصارى رفتيم وى در حال دادن علوفه به اسبان خود بود، به گفتگو پرداختيم: ] و از او پرسيديم [اى ابوايوب همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با مشركان جنگيدى، و اكنون براى جنگ با مسلمانان آمدهاى؟ گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمان داد كه با سه گروه ناكثين و قاسطين و مارقين بجنگم، با ناكثان و قاسطان ]در جنگ جمل و صفين[ پيش از اين جنگيدم و ان شاءالله با مارقان در محل نهروان خواهم جنگيد كه اكنون
كجاست نمىدانم.
مقصود او از ]ناكثين[، جنگ با اصحاب جمل و منظور از ]قاسطين[ جنگ صفين است. و اينكه خارجان از دين ]مارقين[ را به آن صورت و با آن مكان خاص توصيف مىكند حاكى از اين است كه وى پيش از جنگ على علیه السلام با اصحاب نهروان سخن مىگويد، و ايشان همان خوارج بودند كه از دين خارج شدند و دست از
اطاعت برداشتند، از جماعت فاصله گرفتند و خون و اموال مسلمانان را مباح شمرده و بر امام خويش خروج كردند تا آن كه سرانجام با او جنگيدند، و گفتند:هيچ حكم ]و حكومتى[نيست مگر براى خدا، و با اين شعار از جماعت فاصله گرفتند. امّا درباره جنگ جمل: عبدالله بن عمربن علىبن عمربن ليثى ـ شريف ابوعلى
حسنبن جعفربن عبدالصمد متوكلى ـ ابوغالب محمدبن حسن باقلانى
ـ ابوالقاسمبن بشران ـ احمدبن فضلبن عباسبن خزيمة ـ عيسىبن
عبدالله طيالسى ـ عبيدالله ابن موسى + ابونعيم ـ عصامبن قدامة ـ
عكرمة از ابن عباس نقل نموده كه: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به همسران خود فرمود: «كدام يك از شما صاحب شتر پرموى است؟ روزى خواهد رسيد كه سگان
«حوأب» براى او پارس خواهند كرد و پس از آن كه نزديك است ]كشته شود[
نجات مىيابد؟
ابن خزيمه در جلد سوم مسند خود اين روايت را آورده است و مىگويد : جعفربن ابىعثمان طيالسى ـ يحيىبن معين ـ غندر ـ شعبة ـ اسماعيل از قيس روايت نموده كه: در جنگ جمل چون عايشه به مكان «حوأب» رسيد و بانگ سگان را شنيد گفت: گمان مىكنم بايد بازگردم زيرا رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به ما فرمود: «كداميك از شماست كه سگان حوأب براى او بانگ برمىآورند؟» در اين هنگام ابنزبير به او گفت: بازمگرد، اميد است كه خداوند به واسطه تو امر مردم را اصلاح كند. (و
بدين ترتيب پيش بينى پيامبر اثبات گرديد)
«پيش گوئى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره عمار»
ابراهيمبن محمودبن سالم از فخر زنان خديجه بنت أحمدبن حسن نهروانى ـ حسينبن أحمدبن محمدبن طلحة ـ جدش ابوالحسن محمدبن
طلحة بن محمد به سال چهارصد و ده در جامع مدينه ـ محمدبن عمر ـ محمدبن سهلبن حسن ـ عمربن عبدالجبار ـ پدرش ـ ابوعوانة ـ ابوعمرو
العلا ـ حسن از أنس: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «گروهى ستمگر عمّار را
مىكشند ».
محمدبن سعيد موفق نيشابورى در بغداد ـ ابوزرعة طاهربن محمدبن طاهره مقدسى ـ احمدبن علىبن عبداللهبن خلف الشيرازى ـ حاكم ابوعبدالله
محمدبن عبدالله ـ ابوجعفر محمدبن علىبن دحيم شيبانى در كوفه ـ حسينبن حكم
الحيرى ـ اسماعيلبن أبان ـ اسحاقبن ابراهيم الأزدى ـ ابوهارون عبدى
از ابوسعيد خدرى: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به ما امر فرمود كه با ناكثان و قاسطان و مارقان بجنگيم، ما عرض كرديم: اى رسول خدا، ما را به جنگ با آنها امر مىفرماييد، امّا همراه چه كسى با ايشان بجنگيم؟ فرمود: «همراه علىبن ابىطالب علیه السلام كه عماربن ياسر نيز همراه او خواهد بود.» حاكم ابوعبدالله نيز همينگونه اين روايت را نقل كرده، و حديث اول ثابت و صحيح است.
حافظ محمدبن ابىجعفر + وزير حسنبن سلام ـ ابو عبدالله محمدبن صدقة ـ ابوعبدالله الفراوى ـ ابوالحسين عبدالغافر فارسى ـ ابواحمد محمدبن عيسى
الجلودى ـ ابراهيمبن سفيان ـ حافظ مسلمبن حجاج ـ محمدبن مثنى +
ابنبشار ـ محمدبن جعفر ـ شعبة ـ ابوسلمة : شنيدم ابونضرة از
ابوسعيد خدرى نقل مىكند كه: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگامى كه عمار خندق را حفر مىكرد بر سر او دست كشيد وبه او فرمود: «بيچاره پسر سميه، گروه ستمگر تو را مىكشند.»
اين حديثى صحيح است كه بر صحت آن اتفاق نظراست. اخبار متواتر نيز دلالت بر اين دارند كه عمار در جنگ صفين و در لشكر على علیه السلام به شهادت رسيد و در رقّه مدفون شد و قبر او مشخص است و زيارتگاه مردم مىباشد، و من
خودم به زيارت او رفتهام.
كاشغرى ـ احمدبن محمد ـ طريثيثى ابوالفتح محمدبن عبدالباقى ـ ابوالفضلبن خيرون ـ ابوعلىبن شاذان ـ عبداللهبن جعفر ـ حافظ يعقوب ـ عمروبن مرزوق
ـ شعب ـ عمروبن مرزوق ـ شعبة ـ عمروبن مرة از عبداللهبن سلمة :
عمار را در روز صفين ديدم. او كه پيرمردى گندمگون و بلند قامت بود نيزهاى دردست داشت و دستش مىلرزيد، در اين حال به من گفت: با اين پرچم ـ يعنى پرچم على علیه السلام ـ سه بار همراه رسول خدا۶ جنگيدم، و اين چهارمين بار است، پس اگر ايشان مرا از پا درآوردند درخواهم يافت كه من بر حق و آنها بر گمراهىاند .
فسوى نيز در مشيخه خود همينگونه روايت كرده است.
«خبر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره خوارج»
محمدبن سعيدبن خازن در بغداد ـ ابوزرعة طاهربن محمدبن طاهر ـ احمدبن على ـ حافظ ابوعبدالله ـ احمدبن جعفر ـ عبداللهبن احمد ـ پدرش ـ عبدالرزاق ـ عبدالملكبن ابى سليمان از سلمة بن كهيل: زيدبن وهب الجهنى براى من
نقل كرد كه، وى همراه لشكرى بود كه على علیه السلام با آن به جنگ خوارج مىرفت. آنحضرت۷ فرمود: «اى مردم، از رسول خدا۶ شنيدم كه فرمود: «عدهاى از امت من خروج مىكنند در حالى كه قرآن مىخوانند آنچنانكه قرائت شما پيش آن چيزى نيست و نماز شما هم نسبت به نماز آنها چيزى نيست. روزه شما هم در برابر روزه آنها چيزى نيست. به گونهاى قرآن مىخوانند كه گمان مىكنند قرآن از آنِ
ايشان است در حالى كه قرآن عليه آنان است و نماز آنها از گلوى آنها بالاتر نمىرود اينان از دين خارج مىشوند همانگونه كه تير از كمان رها مىشود. اگر مىدانستند از زبان پيامبرشان۶ چه سرنوشتى براى آنها پيش بينى شده هرگز بر اعمال خود تكيه نمىكردند. نشانه اين سخن آن است كه در ميان آنها مردى است كه بازوئى بدون آرنج دارد. سر بازوى او همانند پستان است و بر آن موهاى سپيدى قرار دارد و نزد معاويه و اهل شام مىروند، و شما ايشان را رها مىكنيد تا جايى كه بر فرزندان
و اموالتان مسلّط مىشوند به خدا قسم مىبينم كه خونهاى حرام را مىريزند و بنام خدا حركت مىكنند.
سلمةبن كهيل گويد: من و زيدبن وهب به منزلى رسيديم و چون از پلى عبور كرديم به لشكر خوارج برخورديم كه سركرده ايشان، عبداللهبن وهب راسبى
بود. پس به لشكر خود فرمان داد كه نيزهها را بيندازيد و شمشيرها را از غلاف خارج كنيد كه من مىترسم همانطور كه در «حروراء» شما را قسم دادند اكنون نيز چنين كنند و شما بازگرديد. لذا ايشان نيزهها را افكندند و شمشيرها را از غلاف بركشيدند و مردم ]مسلمان[ با نيزهها با آنها جنگيدند و يكديگر را كشتند در آن روز جز دو نفر كشته نشد. در اينجا بود كه على علیه السلام دستور داد آن شخص ناقص الخلقه را بيابند، ابتدا جستجو كردند ولى او را نيافتند، آنگاه على علیه السلام برخاست تا به مردمانى رسيد كه همديگر را كشته بودند. فرمود: «آنها را خارج كنيد». عدّهاى تلاش كردند تا آن شخص را كه روى زمين افتاده بود يافتند. على علیه السلام تكبير گفت و فرمود: «خداوند راست گفت و پيامبرش درست ابلاغ كرد. عبيدةالسلمانى نزد آن حضرت رفت و عرض كرد: «اى امير مؤمنان! به خدايى كه هيچ معبودى جز او نيست
آيا اين حديث را از رسول خدا شنيديد؟» فرمود: «آرى، به خدايى كه هيچ معبودى جز او نيست» و سه باراين قسم را تكراركرد.
اين حديث را مسلم در صحيح خود از عبدبن حميد و او از عبدالرزاق نقل مىكند حمد الهى كه اين حديث از طريق عالى نصيب ما گشت.
ابوسعيد خدرى و سعدبن مالكبن سنان نيز حديث فوق را نقل كردهاند.
ابوعبدالله حسينبن مباركبن محمد زبيدى از ابوالوقت عبدالاولبن
عيسى شجرى ، و (به ما خبر داد:) كريمةبنت عبدالوهاب قرشية ـ
ابوالوقت ـ داودى ـ حموى ـ الفربرى ـ ابوعبدالله محمدبن اسماعيل بخارى ـ
عبدالله ابنمحمد ـ هشام ـ معمر ـ الزهرى از ابوسعيد: روزى
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودند كه عبداللهبن ذى الخويصرة تميمى خدمت
ايشان آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، عدالت را رعايت كنيد. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «واى بر تو، اگر من عدالت را رعايت نكنم چه كسى عدالت را رعايت خواهد كرد؟» عمربن خطاب گفت: به من اجازه دهيد تا گردنش را بزنم. پيامبر اكرم۶ فرمودند: «رهايش كن كه او يارانى دارد كه هريك از شما نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنها ناچيز مىشمارد، ولى اينان از دين خارج مىشوند، همانگونه كه تير از بدن شكار بيرون كشيده شود. چون به پر آن بنگرند چيزى نمىيابند و چون به جايگاه آن نيز بنگرند باز هم چيزى نمىيابند و فقط از خون و سرگين گذشته است. نشانه آنها مردى يك دست است» يا فرمود: يكى از سينه هايش همچون سينه زنان است و يا فرمودند: «اينها بر بهترين گروه مردمان خروج مىكنند ». ابوسعيد گويد كه فرمود: «پس درباره آنها اين آيه نازل شد (و منهم
من يلمزک فى الصدقات) .
«على علیه السلام اوّل كسى كه با اهل بغى و ستم مىجنگد»
ابراهيمبن محمود مقرى + ديگران در بغداد ـ محمدبن عبدالباقى ـ ابوالفضلبن أحمد ـ احمدبن عبدالله ـ ابوعمروبن حمدان ـ حسنبن سفيان ـ محمدبن عبيد النحاس ـ ابومالك عمروبن هاشم ـ ابن ابىخالد ـ عمروبن قيس ـ از المنهالبن عمرو: «زرّ» از على علیه السلام شنيد كه مىفرمايد: «من ريشه فتنه را از ميان برداشتم اگر من نبودم اهل نهروان و جمل نمىجنگيدند و اگر نمىترسيدم كه دست از هر كارى برداريد، از قضاى خدا از زبان پيامبر خبر مىدادم كه چه كسانى با شما خواهد جنگيد در حالى كه به گمراهى خود آگاهند و به هدايتى كه ما در آن قرار داريم شناخت دارند. »
اين حديثى است عالى كه منهالبن عمرو و اسماعيلبن ابىخالد ،
آن را نقل كردهاند.
«جايگاه على علیه السلام و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در بهشت»
راوى عادل عبدالواحدبن عبدالرحمانبن عبدالواحدبن هلال در حاليكه
بر وى قرائت مىشد و من در جامع دمشق مىشنيدم ـ حافظ مورخ شام ابوالقاسم علىبن حسنبن هبة الله شافعى مشهور به ابنعساكر ـ ابوبكربن ابىطاهر فرضى ـ ابوالحسن علىبن ابراهيم ـ احمدبن جعفربن حمدان ـ علىبن حسن قطيعى ـ ابومسعود ابنعقيل ـ عبدالعزيزبن خطاب ـ عيسىبن داود ابن ابىهنر ـ
ابوجعفر ـ مردى از أنس: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «روز قيامت شترى از شتران بهشت آورده مىشود كه من و تو بر آن سوار مىشويم تا با يكديگر وارد بهشت گرديم. ] تو همراه من[ وارد بهشت مىشوى.»
اين حديث رابه همين ترتيب حافظ آن رادركتاب فضايل خود ذكر مىكند.
يوسفبن علىبن شروان دربغداد ـ ابوالحسن عبدالرحمانبن أحمدبن ابىتمام ـ قاضى ابوالفضل محمدبن عمربن يوسف أرومى شافعى در بغداد ـ شريف
عبدالصمدبن علىبن مأمون ـ حافظ ابوالحسن علىبن عمر دارقطنى صاحب
الجرح و التعديل ـ ابوعبداللهبن عبدالصمدبن مهتدى ـ بكربن سهل دمياطى ـ
محمدبن عبداللهبن سليمان خراسانى ـ عبداللهبن يحيى ـ مبارك ـ معمر ـ
از سالم از ابنعمر : چون عمر فرمان تشكيل شورا را داد گفت: درباره على چه
خواهند گفت؟ من خود از رسول خدا۶ شنيدم كه فرمود: «اى على در روز قيامت دست تو در دست من خواهد بود تا اينكه از همان جايى كه من وارد بهشت مىشوم تو هم وارد خواهى شد. »
اين حديثى حسن و عالى است، و در آن فضيلتى والا و مرتبهاى عالى براى على علیه السلام ذكر شده است.
«نداى فرشته الهى در روز قيامت»
عتيقبن ابىالفضل السلمانى مُقرى ـ محدث شام ابوالقاسم على ـ
ابوالقاسم اسماعيلبن احمد سمرقندى ـ ابوالحسين عاصمبن حسنبن
محمد عاصمى ـ عبدالواحدبن محمدبن عبدالله ابن مهدى ـ ابوالعباس
احمدبن محمدبن سعيد همدانى ـ محمدبن أحمدبن حسن قطوانى ـ
خزيمةبن صاهان مروزى ـ عيسىبن يونس از أعمش از سعيدبن جبير از
ابنعباس: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «بر مردم روزى فرارسد كه جز ما چهار نفر كسى سواره نيست.» عباسبن عبدالمطلب عموى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت، اين چهار نفر كيانند؟ فرمود: «من بر روى بُراق سوار خواهم بود، برادرم صالح بر روى شترى كه قومش آن را پِى كردند، عمويم حمزه ـ شير خدا و رسولش ـ بر شتر من عصناء و برادرم علىبن ابىطالب بر شترى از بالاى بهشت كه نيكو و
داراى نقش و نگار است، در حاليكه، دو پوشش سبز رنگ از پوششهاى خداوند رحمان بر تن داشته و تاجى از نور بر سر دارد كه آن تاج هفتاد پايه دارد، و بر هر پايهاى ياقوتى سرخ رنگ است كه از دور مىدرخشد و در دست او پرچم حمد است كه ندا مىدهد: هيچ معبودى جز الله نيست، محمد فرستاده خداست. در اين هنگام مردم مىگويند: اين شخص كيست؟ فرشتهاى مقرب است يا پيامبرى فرستاده شده و يا حامل عرش است؟ پس ازدو طرف عرش هاتفى ندا مىدهد كه : اين شخص نه ملك مقرب است و نه پيامبرى مرسل و نه حملكننده عرش، ]بلكه[ اين مرد علىبن ابىطالب وصى رسول پروردگار جهانيان و اميرمؤمنان و رهبر پيشانى سفيدان به بهشت نعيم است.»
حافظ در كتاب فضايل خود به همين سياق آورده است.
شيخ الشيوخ تاجالدين عبداللهبن عمربن علىبن حمويه ، شيخ الشيوخ
دمشق، كه از دست ايشان خرقه تصوف را برتن كردم ـ حافظ علىبن حسن شافعى ـ علىبن عبدالواحدبن احمد دينورى ـ ابومحمد حسنبن محمدبن حسن خلال ـ احمدبن ابراهيمبن شاذان ـ عبداللهبن يحيىبن احمدبن عامر طائى ـ پدرش: علىبن موسىالرضا علیه السلام از موسى كاظم علیه السلام از جعفر صادق علیه السلام از محمدباقر علیه السلام از علىبن الحسين علیه السلام از حسين علیه السلام از علىبن ابىطالب علیه السلام نقل كردند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «روز قيامت از دو جانب عرش ندائى برخواهد خواست كه چه خوب پدرى است پدرت ابراهيم خليلالرحمان، و چه خوب برادرى است، برادرت علىبن ابىطالب علیه السلام .
«خطاب پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام : «به هيچ خيرى دعوت نشدم مگر آن كه تو نيز بدان دعوت شدى»»
قاضى ابونصر محمدبن هبة اللهبن محمدبن مميل الشيرازى ـ ابوالقاسم على ـ عبدالغفار ابن محمدبن حسين الشيروى ـ احمدبن حسن الحيرى ـ
ابوالعباس محمدبن يعقوببن يوسف الأصم ـ عبدالله بن أحمدـ محمدبن المستورد ـ اسماعيل ابنصبيح سكرى ـ سفيانبن ابراهيم ـ عبدالمؤمنبن قاسم
انصارى ـ ابانبن تغلب ـ عمرانبن مقسم ـ منهالبن عمرو از
عبدالله بن حارثبن نوفل: از علىبن ابىطالب علیه السلام : «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود : اى على، آيا بدين راضى و خشنود نيستى كه: آن زمان كه خداوند، مردم را در يك سرزمين عريان، پابرهنه و بدون مركب جمع مىكند در حالى كه گردنهاى ايشان از
عطش خم شده است، اول كسى كه خوانده مىشود ابراهيم علیه السلام است كه دو لباس سفيد بر تن مىكند و از طرف راست عرش برمىخيزد، سپس چشمهاى از بهشت به طرف حوض من شكافته مىشود و همه ظرفها پر مىشود. آنگاه ظرفى از
نقره آورده مىشود كه من از آن مىنوشم و وضو مىسازم، سپس دو پيراهن سپيدرنگ بر تن من پوشانده مىشود، آنگاه از سمت راست عرش برمىخيزم، سپس اى على تو خوانده مىشوى، پس از آن مىنوشى و وضو مىسازى و دو پيراهن سپيدرنگ بر تو پوشانده مىشود و در طرف راست من مىايستى، سپس به هيچ خيرى دعوت نمىشوم مگر آن كه تو نيز به آن دعوت مىشوى.»
اين حديثى حسن است كه از طريق عالى روزى ماشد.
«پيروى از على علیه السلام در فتنههاى روزگار»
علامه مفتى شام قاضى ابونصر محمدبن هبة الله ـ حافظ ابوالقاسم ـ ابوالقاسمبن سمرقندى ـ ابوالقاسم بن مسعدة ـ عبدالرحمانبن عمرو فارسى ـ ابو احمدبن عدى ـ علىبن سعيدبن بشير ـ عبداللهبن داهر رازى ـ پدرش
ـ أعمش ـ عباية ـ ابنعباس: به زودى فتنهاى مردم را فرا خواهد گرفت. پس هركه گرفتار فتنه شد به كتاب خدا و علىبن ابىطالب علیه السلام پناه ببرد كه من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «على اول كسى است كه به من ايمان آورد و اول كسى است كه ]در قيامت[ با من مصافحه مىكند، و او جدا كننده حق و باطل در اين امت است، او رهبر مؤمنان است در حالى كه رهبر ظالمان مال است. او، صدّيق اكبر است، و باب علمى است كه به من داده شده است او پس از من جانشين و خليفهى من بر شما است.»
محدث شام نيز در كتاب «فضائل على علیه السلام » در بخش ۳۴۹ از كتابش به طرق
مختلف اين حديث را نقل كرده است.
ابواسحاق ابراهيم + عبدالعزيز ـ بركاتبن على مصقلى ـ محمدبن اسحاقبن محمدبن يحيى العبدى ـ محمدبن يعقوب ـ ابراهيمبن سليمانبن على
حمصى ـ اسحاقبن بشر ـ خالدبن حارث ـ عوف ـ حسن ـ از ابوليلى غفارى :
از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «پس از من فتنهاى ايجاد مىشود، چون چنين اتفاقى افتاد از علىبن ابىطالب پيروى كنيد، زيرا او اول كسى است كه در قيامت مرا مىبيند و با من مصافحه مىكند و او در آسمان أعلى با من است، و اوست فرق گذارنده ميان حق و باطل.»
اين حديثى حسن و عالى است كه حافظ در «امالى» خود ذكر كرده است.
ابراهيم كالشغرى ـ شيخ ابوالفتحبن البطى + ابوالمظفر كاغذى ـ ابوبكر احمد طريثيثى ـ ابوعلىبن شاذان ـ ابن درستويه ـ ابويعقوب فسوى ـ علىبن
منذر ـ عبداللهبن نمير ـ عامبربن سميط ـ داودبن ابىعوف ـ
از معاويةبن ثعلبة ـ از ابوذر: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اى على، هركه از من جدا شود از خداوند متعال جدا شده و اى على هركه از تو جدا شود از من جدا شده است.»
ابويوسف يعقوب فسوى در مشخيه خود به همين صورت روايت كرده است.
«سه ويژگى خاصّ على علیه السلام »
عبدالعزيزبن محمد صالحى در مسجد جامع دمشق ـ حافظ ابوالقاسمبن حسنبن هبة الله شافعى ـ ابوالفتح يوسفبن عبدالواحدبن محمدبن ماهان ـ ابومنصور شجاعبن علىبن شجاع ـ حافظ ابوعبدالله محمّدبن اسحاق ـ محمدبن حسينبن حسن قطان ـ ابراهيمبن عبدالله ـ يحيىبن ابىكثير ـ جعفربن
الأقمر ـ هلال صدفى ـ ابوكثير انصارى از عبداللهبن سعدبن زراة: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «چون مرا ]در شب معراج[ به آسمان بردند، به قصرى از مرواريد رساندند كه فرش آن از طلاى درخشنده بود، پس به من درباره على به سه خصلت وحى و أمر شد: به اين كه او سرور و سيد مسلمانان، امام متقيان و رهبر پيشانى سفيدان ]صالحان[ است.»
از اين طريق عالى اين روايت نوشته شده است.
«در اختصاص على علیه السلام به زهد در دنيا»
شيخ صالح محمدبن نصربن عبدالرحمان قرشى شيخ صوفيه در دمشق ـ
حافظ ابوالقاسم علىبن حسنبن عساكر ـ ابوغالب احمدبن حسن بنا ـ ابوالحسين محمدبن احمدبن محمدبن حسون النرسى ـ محمدبن اسماعيلبن
عباس ـ احمدبن على الرقى ـ قاسمبن علىبن ابان الرقى ـ سهلبن صقير
ـ يحيىبن هاشم الغسانى ـ علىبن الحزور : شنيدم كه ابومريم سلولى
مىگفت: از عماربن ياسر: از رسول خدا۶ شنيدم كه فرمود: «اى على، خداوند تو را مزيّن به زينتى كرد كه هيچيك از بندگان به زينتى محبوبتر از آن نزد خدا مزين نمىشوند آنهم زهد در دنياست، و تو را به گونهاى قرارداده كه به چيزى از دنيا
دست نيابى و چيزى از دنيا نيز به تو دست نمىيابد دوست داشتن مسكينان
را به تو عنايت فرموده است، آنها به امامت تو راضى و تو نيز از پيروى ايشان، خوشنودى، پس خوشا به حال كسى كه تو را دوست دارد و تصديقت مىكند، و واى بر كسى كه به تو كينه ورزد و تكذيبت كند،امّا آنها كه تو را دوست دارند و تصديقت مىكنند، همسايگان تو در خانهات و همراهانت در قصرت ]در بهشت[ مىباشند، و كسانى كه كينه تو را در دل دارند و تكذيبت مىكنند بر خداوند حق است كه در روز قيامت ايشان را در جايگاه تكذيبكنندگان ]يا: دروغگويان [قرار دهد.»
اين حديثى است كه سياق آن همانطور كه آورديم نيكوست.
صاحببن عباد در اين باره چنين سروده است :
يا أميرالمؤمنين المرتَضى اِنّ قلبى عندكم قد وقَفا
كُلَّما جَدّدتُ مدحى فيكم قال ذو النصب نسيتَ السَلَفا
مَن كَمولاى عليّ زاهدٌ طَلَّقَ الدنيا ثلاثآ و وفى
مَن دعى للطّير أنْ يأكله و لَنا فى بعض هذا مُكْتَفى
مَن وصّى المصطفى عندكم وَ وَصُّى المصطفى مَن يُصطَفى
يعنى: اى اميرمؤمنان اى مرتضى همانا قلب من نزد شما توقف كرده است
هر زمان كه مدح خود رادر مورد شما تجديد مىكنم صاحب اصل و نسبى گويد: گذشتگان را فراموش كردى
كيست كه مانند مولاى من على زاهد باشد و دنيا را سه بار طلاق داده باشد
كسى كه براى خوردن پرنده ]از طرف پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم [ دعوت شد و برخى از اين فضيلتها براى ما كافى است
وصى مصطفى صلی الله علیه و آله و سلم نزد شما كيست و وصى مصطفى كسى است كه برگزيده شده ]از طرف خداوند[ است
«در اختصاص على علیه السلام به برادرى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم »
ابراهيمبن بركات خشوعى ـ حافظ ابوالقاسمبن حسنبن هبة الله شافعى ـ ابوالقاسم هبة اللهبن محمدبن الحصين ـ امير ابومحمد حسنبن عيسىبن مقتدر بالله ـ ابوالعباس احمدبن منصور يشكرى ـ محمدبن يحيى الصولى ـ
ابوعلى هاشمبن على عطار ـ عمربن عبدالله تميمى ـ حفصبن جميع از
سماكبن حرب: به جابرن عبدالله گفتم: اين مردم مرا به ناسزا گفتن به علىبن ابىطالب دعوت مىكنند، جابر گفت: گمان نمىكنم تو او را دشنام دهى. گفتم: او را با كنيه ابوتراب مىخوانم. وى گفت: به خدا قسم نزد خداوند هيچ كنيهاى محبوبتر از ابوتراب براى على نيست. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ميان مردم پيوند برادرى برقرار كرد، اما ميان على علیه السلام و كس ديگرى پيوند برادرى برقرار ننمود. على علیه السلام از اين امر غمگين شد و بر تودهاى از خاك و رمل خوابيد. ]و اين باعث شد كه [رسول خدا۶ نزد ايشان آمد و فرمود: «اى ابوتراب، آيا از اين كه ميان مردم پيوند برادرى برقرار كردم و ميان تو و ديگرى پيوند بر قرار نكردم دلگير شدهاى؟» عرض كرد: «آرى»، پيامبر۶ فرمودند: «]اى على [تو برادر من و من برادر توام .»
قاضى احمدبن محمدبن سيد أوانى در أوان + احمدبن محمدبن شمذويه
صريفينى در صريفين ـ عمر دينورى ـ كروخى ـ قاضى ابوعامر محمودبن قاسم + ديگران ـ عبدالجبار جراحى ـ محمدبن احمد مجبوبى ـ حافظ ابوعيسى محمدبن عيسى سلمى ـ يوسفبن موسى قطان بغدادى ـ علىبن قادم ـ علىبن
حسنبن صالحبن حىّ ـ حكيمبن جبير ـ جميعبن عمير التيمى از
ابنعمر: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ميان مردم پيوند برادرى برقرار فرمود، پس على علیه السلام با چشمان گريان خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض كرد: «اى رسول خدا ميان اصحابتان پيوند برادرى برقرار كرديد و ميان من و أحدى اين پيوند را برقرار نساختيد.» پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: «تو برادر من در دنيا و آخرت هستى».
اين حديثى حسن، عالى و صحيح است.
ترمذى اين حديث را در جامع خود آورده است. قرب و نزديكى على علیه السلام
به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در رعايت همسانى اصحاب با يكديگر مىتوان دريافت، چنانكه اين پيوند بين ابوبكر و عمر برقرار شد اما على علیه السلام را براى برادرى با خود اختصاص داد، و همين براى درك شرف و فضيلت على صلی الله علیه و آله و سلم بس است (اِنّ فى ذلک لَذكرى لِمن كان له قلبٌ أو ألقى السمعَ و هو شهيد) .
امام احمد در مناقب على علیه السلام اين حديث را بدين ترتيب نقل كرده است: از ابنحباب ـ حسينبن مراقد ـ مطر ورّاق ـ قتادة ـ سعيدبن مسيّب: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ميان اصحاب خود پيوند برادرى برقرار فرمود، و در پايان چهار نفر باقى ماندند : رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبكر و عمر و على علیه السلام ، پس آن حضرت۶ ميان ابوبكر و عمر پيوند برادرى برقرار كرد و به على علیه السلام فرمود: «تو برادر من و من برادر تو
هستم.
حافظ محمدبن ابىجعفر قرطبى + وزير ابومحمد حسنبن سالمبن علىبن سلام + قاضى احمدبن قاضى محمدبن هبة الله الشيرازى ـ محمدبن على الحرانى ـ محمدبن فضل ـ عبدالغافربن محمد ـ محمدبن عيسى ـ ابراهيمبن محمد ـ حافظ ابوالحسين مسلمبن حجاج قشيرى ـ قتيبةبن سعيد ـ عبدالعزيزبن ابىحازم از
ابوحازم ـ سهلبن سعد : مردى از آل مروان حاكم مدينه شد و سهلبن سعد را
فراخواند و به او دستور داد كه به على ناسزا بگويد، سهل از اين كار سر باز زد آن مرد مروانى گفت: حال كه او را ناسزا نمىگويى پس بگو: خدا ابوتراب را لعنت كند. سهل گفت: براى على، هيچ نامى محبوبتر از ابوتراب نبود و هرگاه او را بدين نام مىخواندند شادمان مىشد. آن مرد مروانى گفت: به ما بگو داستان ناميدن او به ابوتراب چيست؟ گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خانه فاطمه ۳ آمد امّا على را در خانه نيافت، پس فرمود: «پسر عمويم كجاست؟» فاطمه ۳ عرض كرد: «ميان من و او امرى واقع شد كه او را دلگير كرد و از خانه خارج شد و چيزى به من نگفت: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به شخصى فرمود: «برو ببين على كجاست؟» وى آمد و به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض كرد: اى رسول خدا ايشان در مسجد خوابيدهاند. پس پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مسجد آمد و ديد كه آن حضرت به پشت دراز كشيده در حالى كه رداى او كنارى رفته بود و بدن آن حضرت۷ خاكآلود شده بود، در اين هنگام پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم خاكها را از روى ايشان تكان داد و فرمود: «ابوتراب برخيز، ابوتراب برخيز.» و مسلم
نيز در صحيح خود اينچنين آورده است.
اين حديث را زهرى ـ عبدالرحمانبن مالك ـ جابربن عبدالله نقل كرده كه: شنيدم علىبن ابىطالب علیه السلام اشعار زير را مىخواند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نيز مىشنيد:
أنا أخوالمصطفى لاشکّ فى نسبى معه ربيّت و سبطاه هماولدى
جدّى و جدّ رسولِ الله متّحدُ و فاطمُ زوجتى لاقول ذى فندِ
صدّقتهُ و جميع الناس فى ظلم مِن الضلالة و الاشراک و النكدِ
فالحمدُ لله شكرآ لا نفادَ له البرّ بالعبد والباقى بلا أمد
يعنى: من برادر مصطفى هستم و در نسب من ترديدى نيست در دامان او پرورش يافتم و دو سبط او فرزندان من هستند
جد من و جد رسول خدا يكى است و فاطمه همسر من است و اين سخن باطل نيست
پيامبر را تصديق كردم در حاليكه همه مردم در ظلم و گمراهى و شرك و تيرگى زندگى مىكردند
پس حمد از آن خداست او را سپاسگزارم او را فنايى نيست به بندگان نيك رفتار است و ابدى است
در اين هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تبسّمى كرده فرمودند: «راست گفتى اى على». ابناسحاق در سيره خود نيز همين گونه نقل كرده است.
«نُه دهم علم نزد على علیه السلام است»
خطيب ابوتمامبن ابىالفخار هاشمى + ابوطالب عبداللطيفبن محمدبن قبيطى ـ محمدبن عبدالباقى + محمدبن ابىالخير + ابنقيبا ـ ابنالبطى ـ حمدبن
احمدبن حسن المقرى ـ حافظ ابونعيم احمدبن عبدالله اصفهانى ـ ابو احمد الغطريفى ـ ابوالحسينبن ابىمقاتل ـ محمدبن عتبة ـ محمدبن على الوهبى ـ احمدبن عمرانبن سلمة ـ سفيان الثورى ـ منصور ـ ابراهيم از علقمة از
عبدالله: خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودم كه از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم درباره على علیه السلام سؤال شد، ايشان فرمودند: «حكمت به ده جزء تقسيم شد و به على نُه جزء و به تمام مردم يك جزء داده شد.»
اين حديثى حسن و عالى است كه تنها احمدبن عمرانبن سلمة آن را نقل كرده و او از رجال ثقه، عادل و مورد رضايت است. و حافظ ابونعيم در حلية الاولياء در فضائل على علیه السلام اين حديث را آورده است.
ابراهيمبن بركاتبن ابراهيم ـ حافظ ابوالقاسم علىبن حسن ـ ابوالقاسمبن سمرقندى ـ ابوالقاسمبن مسعدة ـ ابوعمر و عبدالرحمانبن محمد فارسى ـ ابواحمدبن عدى ـ احمدبن حمدون نيشابورى ـ ابن بنت ابى اُسامة ]يعنى جعفربن هذيل [ ـ ضراربن صرد ـ يحيىبن عيسى الرملى ـ أعمش ـ عباية ـ
ابنعباس: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: على ظرف علم من است.»
ابنعساكر در تاريخ خود به همين نحو روايت كرده است.
شيخ الشيوخ عبداللهبن عمر در دمشق ـ محدث شام علىبن حسن ـ ابوالفرج غيث ابن على ـ ابوالفرج محمدبن حسنبن محمد اسدآبادى ـ ابوعبدالله
حسينبن محمد حلبى بزاز مُعَدلَّ ـ ابنعطا روزبادى صوفى كه در صور آن را املاء كرد ـ ابوبكر محمدبن حسين قنطرى ـ علىبن احمدبن محمدبن على علوى از ]امام[ جعفربن محمدبن علىبن الحسينبن علىبن ابىطالب : ـ پدر بزرگوارشان ]امام باقر علیه السلام [ از جد بزرگوارش ]امام سجاد علیه السلام [از پدر بزرگوارش ]امام حسين علیه السلام [ و ايشان از پدر بزرگوارشان على علیه السلام : شب و روز خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مىرسيدم، و چون از ايشان پرسشى مىكردم پاسخم را مىداد و اگر سكوت مىكردم ايشان خود آغاز به سخن مىكرد، هيچ آيهاى بر آن حضرت۶ نازل نمىشد مگر آن كه من آن را مىخواندم و از تفسير و تأويل آن آگاه مىشدم، ايشان از خدا خواست كه هرچه را به من مىآموزد فراموش نكنم، لذا هيچ حرام و حلالى و هيچ امر و نهى و هيچ طاعت و معصيتى را پس از آن فراموش نكردم، و دست
]مبارك[ خود را بر سينهام گذارد و عرض كرد: خدايا قلب او را از علم و فهم و حكمت و نور پر ساز، سپس به من فرمود: پروردگار متعالم مرا با خبر ساخت كه دعايم را درباره تو مستجاب كرده است.»
حافظ دمشقى نيز همينگونه اين حديث را در مناقب خود آورده است.
«على علیه السلام در تفاخر سران قريش»
ابوالحسن علىبن ابىعبدالله بغدادى در دمشق ـ مباركبن حسنبن على النحاس ـ حسنبن محمد المزنى ـ يوسفبن كليب مسعودى ـ عبدالرحمانبن ابىحماد المقرى ـ صالح حورانى از زيدبن على ]بن الحسين علیه السلام [ : قريش در
حلقهاى گرد هم آمده و به ذكر افتخارات خود مىپرداختند و اشعارى نيز در اين زمينه سرودند، سپس روبه على علیه السلام كردند و گفتند: ابوالحسن تو بگو. على علیه السلام فرمود: «شما گفتيد؟» گفتند: آرى، تو نيز بگو. پس آن حضرت۷ چنين سرود :
الله اكرمَنا بنَصّ نبيّه و بنا أقام دعائم الاسلام
و بِنا أعزّ نبيّه و كتابه و أعزّنا بالنصر و الإقدام
فى كل معركة تطيرُ سيوفُنا فيها الجماجُم عن فراخ الهامِ
يفتابنا جبريل فى أبياتنا بفرائض الاسلام و الأحكام
فنكون أولَ مستحلّ حِلَّه و محرم فى الله كلَ حرامِ
نحن الخيار مِن البريةِ كلِها و نظامها و زمام كل زمامِ
الخائضو غمراتِ كل كريهة و الضامنون حوادث الأيام
و المبرمون قوى الامور بعزمهم و الناقضون صرائم الابرار
انا لَنـَمْنَعُ مَنْ أردنا منعه و نجودُ بالمعروف و الانعام
و ترد غائلة الخميس سيوفُنا و تقيم رأسَ الأصيَد القَمْقام
يعنى: خداوند ما را با برگزيدن پيامبرش گرامى داشت و به وسيله ما ستونهاى اسلام را برافراشت
به وسيله ما پيامبر و كتابش را عزيز داشت و ما را با يارى و پيروزى عزت بخشيد
در هر جنگى، شمشيرهاى ما سرها را از گردنها جدا و به پرواز درمىآورد
جبرئيل در خانههايمان با فرائض و احكام اسلام بر ما وارد مىشد
پس ما اول كسى هستيم كه حلال خدا را حلال و حرام الهى را حرام مىداريم
ما از ميان تمامى مردمان برگزيده هستيم و ما نظام و زمام هر كارى هستيم
ما در هر سختى و مشكلى وارد مىشويم و ما مسئول حوادث روزگار هستيم
ما امور را با عزم و اراده خود محكم مىكنيم و مىتوانيم حتمى بودن برخى از امور را ]به اذن الهى[ از ميان ببريم
ما هركه را بخواهيم منع مىكنيم به هركس بخواهيم عطا و بخشش مىنمائيم
و فتنه روز پنجشنبه را شمشيرهاى ما باز مىدارد و بر تير متكبران خودبين فرو مىافتد
«تنها درِ خانه على علیه السلام اجازه باز ماندن به مسجد را يافت»
ابوالحسين علىبن ابىعبداللهبن ابىالحسن الأزجى در دمشق ـ فضل ـ سهلبن بشر أسفراينى ـ احمدبن على حافظ بغداد ـ احمدبن محمدبن غالب ـ
ابوحفصبن بشران ـ ابوعبدالله جعفربن محمدبن جعفربن حسنبن حسنبن علىبن ابىطالب علیه السلام ـ محمدبن مهدى ميمونى از عبدالعزيزبن خطاب ـ شعبة: از سيد
هاشميان زيدبن علىبن حسين علیه السلام در مدينه در روضه نبوى شنيدم كه مىگفت : برادرم محمدبن على علیه السلام برايم حديث فرمود كه از «جابربن عبدالله شنيدم كه
مىگفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: تمامى درها جز در خانه علىبن ابىطالب را ]رو به مسجد[ ببنديد، و با دست خود به درِ خانه على اشاره
فرمود.»
ابوعبدالله علوى در ذكر اين روايت منحصر به فرد است.
احمدبن محمدبن شمذويه صريفينى در صريفين + ومن بر قاضى احمدبن محمدبن سيد أوانى از عمر دينورى ـ كروخى ـ قاضى ابوعامر محمودبن قاسم أزدى و ديگران ـ عبدالجباربن محمد جراحى ـ محمدبن احمد محبوبى ـ ابوعيسى
محمدبن عيسى ترمذى ـ محمدبن حميد رازى ـ ابراهيمبن مختار ـ شعبة ـ
ابوبلج ـ عمروبن ميمون از ابن عباس: رسول خدا۶ امر فرمود كه
تمامى درها ]به مسجدالنبى صلی الله علیه و آله و سلم [بسته شود جز در خانه علىبن ابىطالب علیه السلام .
اين حديث حسن و عالى است، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم امر فرمود كه تمام درها بسته شود، زيرا در خانههاى آنها به مسجد باز مىشد، و خداوند متعال در حال حيض و جنابت از داخل شدن آنها به مساجد نهى فرمود. لذا پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بهطور عموم همگان را از داخل شدن به مسجد و درنگ كردن در آن به جهت جنابت و حيض نهى فرمود و تنها على علیه السلام ]و خاندان ايشان[ را از اين قانون استثنا كرد، امّا دليل اين كار چه بود؟ آيا جز اين بود كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مىدانست كه على۷ و همسرش فاطمه ۳ و فرزندانش : از جنابت پاك و مطهر هستند، همانطور كه قرآن فرمود: (انما يُريدُ الله ليُذهب عنكم الرجسَ أهل البيتِ و يطهّركم تطهيرآ) .
حافظ ابوعبدالرحمان احمدبن شعيب نسائى اين حديث را در خصائص
على علیه السلام با شرح و بيان بيشترى آورده است.
ابوالحسن علىبن ابىعبدالله بغدادى در دمشق ـ فضلبن سهلبن بشر أسفراينى ـ پدرش ـ ابوالقاسم علىبن محمدبن على فارسى ـ ابومحمد حسنبن رشيق
+ ابومحمد عبداللهبن ناصحبن شجاع دمشقى ـ نسائى ـ محمدبن بشار ـ
محمدبن جعفر ـ عوف ـ ميمون ابى عبدالله از زيدبن أرقم: چون
خانه عدهاى از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مسجد ]نبوى[ باز مىشد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «تمام درها جز درِ خانه على را ببنديد»، مردم در اينباره با هم سخن گفتند، پس رسول اكرم۶ ايستادند و بعد از حمد و ثناى الهى فرمودند: « امّا بعد، به من امر شده كه درِ تمام خانهها جز درِ خانه على را ببندم، امّا برخى از شما در اينباره سخنها گفتهايد، ]امّا[ به خدا قسم، نه بستن و نه باز كردن درها به دست من نبود بلكه امر ]الهى[ بود كه از آن پيروى كردم.»
«قريش به ابوطالب: از پسرت على علیه السلام اطاعت كن!!»
علىبن المقير نجار در دمشق ـ مباركبن حسنبن احمد شهرزورى ـ
علىبن احمد ـ احمدبن ابراهيم ـ حسينبن محمدبن حسين ـ موسىبن
محمدبن علىبن عبدالله ـ حسنبن علىبن شبيب العمرى ـ عبادبن
يعقوب ـ علىبن هاشم ـ صباحبن يحيى مزنى ـ زكريابن
ميسرة از ابواسحاق از براء: چون آيه: (و أَنذِرْ عشيرتک الأقربين) نازل
شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، فرزندان عبدالمطلب را كه در آن روز چهل مرد بودند فراخواند، و هريك از اين مردان در قدرت چنان بود كه مىتوانست طعام و
نوشيدنى فراوانى را ]در يك وعده[ بخورد و بنوشد. پس به على امر فرمود كه ران گوسفندى را بپز.
سپس فرمود: «بسم الله، نزديك شويد»، آن مردان ده نفر ده نفر نزديك آمدند، و همگى غذا خوردند و سير شدند. آنگاه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ظرفى از شير فراخواند و جرعهاى از آن ميل و سپس به آنها فرمود: بسم الله، بنوشيد، پس همگى خوردند تا آن كه سيراب شدند. در اينجا بود كه ابولهب به آنها گفت: اين مرد شما را سحر كرده است. امّا پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ساكت ماند و سخنى نگفت. روز بعد نيز پيامبر ايشان را دعوت كرد و همان طعام و نوشيدنى را به آنها داد سپس آنها را موعظه كرد و فرمود : «اى فرزندان عبدالمطلب من شما را از ]نافرمانى[ خدا برحذر مىدارم و شما را به چيزهايى بشارت مىدهم كه همگى آن را دوست داريد، من دنيا و آخرت را براى شما آوردهام، پس تسليم شويد و اطاعت كنيد تا هدايت شويد، و كيست كه امروز برادر و پشتيبان من و پس از من ولىّ و وصىّ و جانشين من در ميان اهلم باشد و دِين مرا أدا كند؟ قوم از پاسخ دادن امتناع ورزيدند، امّا پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم سخن خود راسه بار تكرار كرد، ولى هربار در برابر سكوت آنها، على مىگفت: «من» و پيامبر مىفرمود : «تو». پس همگى ايشان برخاستند و به هنگام رفتن به ابوطالب گفتند: از فرزندت اطاعت كن،] كه محمد [ و او را امير ما و تو قرار داد. و امام ابوعبدالرحمن
النسائى كه داراى جلالت قدر فراوانى است، اين روايت را در خصائص على علیه السلام آورده است.
ابوالحسن بغدادى ـ فضلبن سهل ـ پدرش و نيز (خبر داد به ما): ابوالقاسم فارسى ـ ابومحمدبن رشيق + عبداللهبن ناصح ـ نسائى ـ فضلبن سهل ـ عفانبن مسلم ـ ابوعوانة ـ عثمانبن المغيرة ـ ابوصادق از ربيعةبن ماجد: مردى به على علیه السلام عرض كرد: اى اميرمؤمنان چرا وارث پسر عمويت شدى؟ فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرزندان عبدالمطلب را جمع كرد و مقدارى طعام براى آنها فراهم نمود. آنها همگى
خوردند تا سير شدند امّا آن طعام دست نخورده باقى بود گويى كسى به آن دست نزده بود، سپس فرمود كاسه آبى آوردند و همگى از آن نوشيدند تا سيراب شدند امّا آن هم دست نخورده باقى بود. پس فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب من بهطور خاص به سوى شما و به طور عام به سوى همه مردم مبعوث شدهام و آنچه را بايد مشاهده مىكرديد، مشاهده كرديد، پس هماكنون كداميك از شما حاضر است كه با من بيعت كند بر اين اساس كه برادر، وارث و همراه من باشد. امّا كسى برنخاست، و من كه كوچكترين آنها بودم برخاستم. آن حضرت فرمود: بنشين. و چون سه بار سخنان خود را تكرار كرد و هربار من برخاستم و ايشان فرمود: بنشين، تامرتبه سوم كه با دستش به سينهام زد و فرمود: «تو، تو اى پسرعمو وارث من هستى نه عموى من».
«در اختصاص على علیه السلام به فهم كتاب خدا»
حافظ محمدبن محمودبن ابىمحمد نجّار بغدادى در بغداد ـ ابوعلى ضياءبن ابىالقاسمبن ابى على خريف ـ قاضى محمدبن عبدالباقى انصارى ـ ابومحمد جوهرى ـ احمدبن جبويه ـ احمدبن معروف ـ ابوعلىبن محمد ـ محمدبن سعيد ـ احمدبن عبدالله بن يونس ـ ابوبكربن عياش از سليمان أحمسى از
پدرش: على علیه السلام فرمود: «به خدا قسم هيچ آيهاى نازل نشد مگر آن كه مىدانستم درباره چه كسى، در كجا و بر چه كسى نازل شده است، همانا پروردگار من به من قلبى خردمند و زبانى گويا عنايت فرمود.»
محمدبن سعيد: عبداللهبن جعفر الرقى ـ عبيداللهبن عمرو ـ معمر ـ وهب ابن ابىذبى ـ ابوالطفيل: علىبن ابىطالب علیه السلام فرمود: «از كتاب خدا از من بپرسيد
كه هيچ آيهاى نازل نشد مگر آن كه مىدانستم در شب نازل شد يا روز، در دشت يا كوه.»
به همين ترتيب صاحب طبقات اين حديث را آورده است.
ابوطالب عبداللطيفبن محمد + ابوتمامبن ابىالفخار در كرخ بغداد ـ
محمدبن عبدالباقى ـ حمدبن أحمد ـ حافظ احمدبن عبدالله ـ ابوبكربن خلاد ـ محمدبن يونس كنديمى ـ عبداللهبن داود خريبى ـ هرمزبن حوران از
ابوصالح: علىبن ابىطالب۷ فرمود: «به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض كردم: اى رسول خدا مرا سفارشى فرماييد. ايشان فرمود: بگو خدا پروردگار من است سپس استقامت كن، عرض كردم: پروردگار من الله است و توفيق من جز به خدا نيست، بر او توكل كردم و به سوى او بازمىگردم. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اى ابوالحسن، علم گوارايت باد، يقينآ تو علم را نوشيدى و از آن سيراب شدهاى». اين سياق ]نقل حديث از طرف[ ابونعيم در كتاب حليهاش مىباشد.
«على علیه السلام سيد و سرور عرب است»
حافظ يوسفبن خليل در حلب ـ محمدبن ابىزيد ـ محمودبن
اسماعيل ـ ابوالحسينبن فاذشاه ـ امام ابوالقاسم طبرانى ـ محمدبن عثمانبن ابىشيبة ـ ابراهيمبن اسحاق نصيبى ـ قيسبن ربيع ـ ليث ـ ابوليلى از
حسنبن على علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به أنس فرمود: «اى أنس برو و سيد و سرور عرب ـ يعنى على ـ را نزد من بياور. پس عايشه عرض كرد: آيا مگر شما سيد و سرور عرب نيستيد؟ فرمود: من سيد و سرور فرزندان آدم و على، سيد عرب است. پس چون على علیه السلام آمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به دنبال انصار فرستادند، و چون ايشان آمدند به آنها فرمود: اى گروه انصار آيا شما را به چيزى راهنمايى كنم كه اگر به آن تمسك جوييد پس از من هرگز گمراه نمىشويد؟ عرض كردند: آرى اى رسول خدا. فرمود: اين على است، او را به جهت محبّت من ]به او[ دوست بداريد و به جهت احترام من ]به او[ او را احترام كنيد، زيرا جبرئيل از طرف خداوند تبارك و
تعالى مرا به آنچه به شما گفتم امر كرد.
اين حديث، ثابت و صحيح است، زيرا امام اهل حديث سليمانبن احمد طبرانى اين حديث را در مجمع كبير خود، همانطور كه ما آورديم آورده است.
ابنقبيطى و غير او در بغداد ـ ابوالفتح بن البطى ـ ابوالفضل اصفهانى ـ احمدبن عبدالله ـ عبدالوهاببن عباس هاشمى ـ احمدبن حسين صوفى ـ محمدبن خلفبن عبدالحميد المقرى ـ حسين الأشقر از قيسبن ربيع از زبيد از عبدالرحمانبن
ابىليلى: حسينبن على علیه السلام فرمود: «اى أنس، همانا على، سيد و سرور عرب است». پس وى عرض كرد: آيا شما سيد عرب نيستند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من سيد فرزندان آدم و على، سيد عرب است.»
اين حديثى عالى است، كه ما آن را جز از حديث زبيد ننوشتيم، و قيسبن ربيع در ذكر اين حديث منحصر به فرد است.
«على علیه السلام سيد و سرور مسلمانان است»
ابراهيمبن محمودبن سالمبن مهدى در بغداد + عبدالملك ابى البركاتبن
ابىالقاسمبن قيبا ـ محمدبن عبدالباقى، و (به ما خبر داد): ابوطالببن محمدبن على جوهرى + علىبن محمدبن عبدالسميع ابن الواثق بالله ـ ابن البطى ـ ابوالفضلبن احمدبن عبدالله ـ محمدبن احمدبن على ـ محمدبن عثمانبن ابىشيبة ـ ابراهيمبن محمودبن ميمون ـ علىبن عابس ـ حرثبن حصيرة ـ
قاسمبن جندب: أنس: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اى أنس، آبى كافى براى وضو گرفتن برايم بياور»، پس وضو ساختند و ايستادند و دو ركعت نماز گزاردند، سپس فرمودند: «اى أنس، اول كسى كه از اين در بر تو وارد مىشود، اميرمؤمنان و سيد و سرور مسلمانان و رهبر پيشانى سپيدان ]اهل تقوا[ و خاتم اوصياء است.» أنس گويد: ]با خود[ گفتم: خدايا او را مردى از انصار قرار بده و ]خواستهام[ را پنهان كردم،كه ناگهان على علیه السلام وارد شد. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «أنس او كيست؟» عرض كردم: علىبن ابىطالب است. پس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم با شادمانى برخاست و او را در آغوش گرفت و صورت خود را بر صورت على علیه السلام و عرق صورت على علیه السلام را به صورت خود ماليد. على علیه السلام عرض كرد: «اى رسول خدا، عملى را از شما ديدم كه
تاكنون نديده بودم». پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «چرا چنين نكنم كه تو دِين ]و وظايف پس از[ مرا ادا مىكنى و صداى مرا به گوش آنها مىرسانى و پس از من آنچه را در آن اختلاف مىكنند برايشان آشكار مىكنى.»
اين حديثى حسن و عالى است، كه حافظ ابونعيم اصفهانى نيز در حلية الاولياء در بخش فضايل على علیه السلام آن را آورده است.
و من دراينباره چنين سرودهام :
علىٌ اميرالمؤمنين الذى به هدى اللهُ أهلَ الارض مِن حيرة الكفر
أخو المصطفى الهادى الذى شدّ أزره فكان له عونآ على العسر و اليسر
و من نصر الاسلام حتى تَوَطّدت قواعدهُ عزآ فَتَوّجَ بالنصرِ
علىٌ على القدر عند مليكه علىرغم من عاداه قاصمة الظهر
يعنى: على امير مؤمنان است، همان كسى كه به وسيله او خدا، اهل زمين را از سرگردانى كفر نجات داد. برادر مصطفى هادى و هدايتگر است او همواره در سختى و آسانىها پشتيبان و ياور پيامبر است او كسى است كه اسلام را يارى كرد تا آن كه پايههايش محكم شد تاج پيروزى و عزت على نزد خداوند، بسيار عالىقدر است و عليرغم دشمنىها، شكننده پشت دشمنان اسلام است.
«دو ريحانه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم »
ابوطالب عبداللطيفبن قبيطى + خطيب ابوتمام ـ محمدبن عبدالباقى ـ ابوالفضل ابن احمد اصفهانى ـ احمدبن عبدالله ـ ابوبكربن خلاد + ابوبحر محمدبن حسن ـ محمدبن يونس سامى از حمادبن عيسى الجهنى از ]امام[
صادق جعفربن محمد علیه السلام از پدر بزرگوارش ]امام باقر علیه السلام [از قول جابر نقل فرمود : رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به علىبن ابىطالب فرمود: «سلام برتو اى پدر دو ريحانهام، تو را به دو ريحانهام در دنيا سفارش به خير مىكنم، كه بسيار زود است كه دو ركن
]زندگى[ات خراب مىشود و خداوند نگهدار توست.
جابر گويد: پس چون پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم رحلت كرد، على علیه السلام فرمود: «اين (رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ) يكى از آن دو ركنى است كه پيامبر خدا۶ فرمود.» و چون فاطمه ۳ نيز از دنيا رفت فرمود: «و اين هم ركن دومى كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود».
اين حديثى حسن و عالى است كه از جعفربن محمد علیه السلام روايت شده، و حمادبن عيسى در نقل آن منحصر به فرد است.
«على علیه السلام امام اولياء است»
ابوطالب عبداللطيفبن محمد جوهرى و غير او در بغداد ـ ابوالفتح محمدبن عبدالباقى ـ ابوالفضلبن احمد ـ احمدبن عبدالله ـ محمدبن مظفر ـ محمدبن جعفربن عبدالرحيم ـ احمدبن محمدبن يزيدبن سليم ـ عبدالرحمانبن
عمرانبن ابىليلى برادر محمدبن عمران ـ يعقوببن موسى هاشمى ـ ابى رداد ـ اسماعيلبن رداد ـ اسماعيلبن أمية ـ عكرمة از ابنعباس: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
فرمود: «هركه شادمان مىشود كه چون من زندگى كند و چون من بميرد، و در بهشت عَدن كه خداوند آن را غرس كرده ساكن گردد، ولايت على را پس از من بپذيرد و دوستانش را دوست بدارد، و از امامان پس از من پيروى كند كه ايشان عترت ]و اهل بيتِ[ من هستند، كه از گِل من آفريده شدهاند و فهم و علم به آنها عطا شده است. واى بر كسانى از امت من كه فضيلت ايشان را انكار كند و پيوند مرا قطع نمايد ]و از خاندان من بِبُرد [من براى آنها نزد خداوند شفاعت نمىكنم.»
راوى عدل وثقه ابوتمامبن ابىالفخاربن ابىمنصور بن الواثق بالله در كرخ بغداد + عبد اللطيفبن محمد ـ محمدبن عبدالباقى ـ حمدبن أحمد ـ ابونعيم احمدبن
عبدالله ـ محمدبن حميد + علىبن سراج مصرى ـ محمدبن فيروز ـ ابوعمرو
لاهزبن عبدالله ـ معتمربن سليمان ـ پدرش ـ هشامبن عروة ـ پدرش از أنسبن
مالك: پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم مرا نزد ابوبرزه اسلمى فرستاد. و در حاليكه من نيز سخنان ايشان را مىشنيدم به ابوبرزه فرمودند: «پروردگار جهانيان درباره علىبن ابىطالب از من عهد و پيمان گرفته و فرموده است: على علیه السلام پرچم هدايت و نشانه ايمان و امام اوليا و دوستان من و نور تمام كسانى است كه از من اطاعت كنند. اى ابوبرزه، علىبن ابىطالب فرداى قيامت، أمين من، و صاحب پرچم و امانتدار كليد گنجينههاى رحمت پروردگارم مىباشد.»
اين حديثى حسن است كه صاحب حلية الاولياء به همين نحو آن را آورده است.
حافظ ابوالقاسم علىبن حسن شافعى از عيسىبن عبداللهبن محمدبن عمربن علىبن ابىطالب از پدرش از جدش على۷ كه فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
فرمود: على رهبر و پيشواى مؤمنان است و رهبر و پيشواى منافقان مال (دنيا) است.»
ابنعساكر نيز در تاريخ خود در ضمن شرح حال على علیه السلام اين حديث را آورده، و سند آن نزد اهل نقل مشهور مىباشد.
«على علیه السلام تنها حلّال مشكلات پس از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم »
حافظ محمدبن محمودبن حسن مشهور به ابنبخار مورخ عراق در بغداد ـ ابوعلى ضياءبن ابىالقاسم بن ابى على الخريف ـ قاضى محمدبن عبدالباقى ـ حسنبن على ـ ابوعمر الخزاز ـ احمدبن معروف ـ حسينبن فهم ـ ابوعبدالله وراق ـ عبيدالله بن عمر القواريرى ـ مؤملبن اسماعيل ـ سفيانبن عيينه ـ
يحيىبن سعيد از سعيدبن المسيب: عمر همواره به خدا پناه مىبرد از
مشكلى كه ابوالحسن هاشمى ]يعنى علىبن ابىطالب علیه السلام [ حلّال آن نباشد.
با همين إسناد نقل شده كه حذيفةبن اليمان روزى با عمربن خطاب برخورد كرد و عمر از او پرسيد: اى ابن يمان چگونهاى؟ ]چگونه صبح كردى؟[، وى پاسخ داد : چگونه مىخواهى باشم؟ حالم اينگونه است كه به خدا قسم، از حق بيزارم، فتنه را
دوست دارم، به آنچه نديدهام گواهى ميدهم و آنچه را مخلوق نيست حفظ مىكنم، بدون وضو نماز مىگزارم ، و در زمين چيزى دارم كه خدا در آسمان ندارد. در اين
هنگام عمر خشمگين شد و فورآ بازگشت و تصميم گرفت حذيفه را آزار دهد بين راه به علىبن ابىطالب برخورد كرد آن حضرت علیه السلام چون خشم را در چهره او ديد فرمود: «عمر، چرا خشمگينى؟» عرض كرد: «حذيفة بن يمان را ديدم و از او پرسيدم: چگونهاى؟ به من گفت: صبح كردم در حاليكه از حق بيزارم، فرمود : «راست مىگويد، او از حق كه مرگ است بيزار است»، عرض كرد: مىگويد: فتنه را دوست دارم. فرمود: «درست گفته، او مال و فرزند را دوست دارد، كه خداوند فرمود: (انّما أموالكم و أولادكم فتنه) . عرض كرد: اى على، مىگويد: به آنچه
نديدهام گواهى مىدهم. فرمود: «راست مىگويد: او به وحدانيت خدا و مرگ و محشور شدن و قيامت و بهشت و دوزخ و صراط گواهى مىدهد در حالى كه هيچكدام را نديده است.» پس عرض كرد: او مىگويد: آنچه را مخلوق نيست حفظ مىكنم. فرمود: «درست گفته، او كتاب خدا قرآن را كه مخلوق نيست حفظ مىكند.» عمر عرض كرد: مىگويد صلاة بدون وضو مىگزارم، فرمود: «راست مىگويد، بدون وضو بر پسر عموى من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم صلوات مىفرستد، و صلوات بدون وضو جايز است.» عرض كرد: اى ابوالحسن، سخنى بالاتر از اينها گفت، فرمود: «چه گفت؟» عرض كرد: او گفت: در زمين چيزى دارم كه خدا در آسمان آنرا ندارد. حضرت فرمود: راست گفته است، او همسر دارد و خدا برتر از اين است كه همسر و فرزند داشته باشد. در اين هنگام عمر گفت: اگر علىبن ابىطالب نبود عمر نزديك بود هلاك شود.
اين حديث نزد اهل نقل ثابت است كه بيش از يكنفر از اهل سيره آن را
نقل كردهاند. سيد حميرى در اين معنا چنين مىسرايد :
سائِلْ قريشآ اِن كنتَ ذاعمه مَن كان أثبتها فى الدين أوتادا
من كان أعلمها علمآ و أحكمها حكمآ و أصدقها قولا و ميعادا؟
اين يصدقوک فلن يعدوا أباحسن اِن أنت لم تَلقَ للأبرار حسادا
يعنى :
اگر با قريش نسبتى دارى از آنها بپرس چه كسى در دين ثابت قدمتر از او ] يعنى على [ است
چه كسى از او عالمتر و حكيمتر راستگوتر و وفادارتر است؟
اگر به تو راست بگويند جز از ابوالحسن نام نمىبرند اگر با كسانى كه به نيكان ] يعنى : على [ حسودى مىكنند برخورد نكنى
«شهر علم، دروازه علم»
علامه قاضى القضاة بزرگ شام ابوالفضل محمدبن قاضى القضاة شيخ المذاهب ابوالمعالى محمدبن على قرشى ـ حجة العرب زيدبن حسن كندى ـ ابومنصورالقزاز ـ زينت حافظان و شيخ و بزرگ اهل حديث احمدبن علىبن ثابت بغدادى ـ عبداللهبن محمدبن عبدالله ـ محمدبن مظفر ـ ابوجعفر حسينبن حفص
الخثعمى ـ عبادبن يعقوب ـ يحيىبن بشر كندى ـ اسماعيلبن ابراهيم همدانى ـ ابواسحاق ـ حرث از على و از عاصمبن ضمرة: على علیه السلام فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: درختى است كه من تنهى آن و على شاخه آن و حسن و حسين ميوههاى آن و شيعه برگهاى آن هستند. آيا از پاك جز پاك مىرويد؟ و من شهر علمم و على دروازه آن است هركس مىخواهد به شهر وارد شود بايد كه از دروازه آن وارد شود.»
خطيب نيز در تاريخ خود و از طرق خود اين حديث را نقل كرده است.
علامه قاضى القضاة ابونصر محمدبن هبة الله بن قاضى القضاة + محمدبن هبة
الله بن محمد الشيرازى ـ حافظ ابوالقاسم ـ ابوالقاسمبن السمرقندى ـ ابوالقاسمبن مسعدة ـ حمزةبن يوسف ـ ابواحمدبن عدى ـ نعمانبن هارون بلدى + محمدبن احمدبن مؤمل صيرفى + عبدالملكبن محمد ـ احمدبن عبدالله بن يزيد مؤدب ـ عبدالرزاق ـ سفيان ـ عبدالله بن عثمانبن خيثم ـ عبدالرحمانبن بهمان : از
جابر شنيدم كه مىگفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه در روز حديبية در حالى كه بازوان علىبن ابىطالب را گرفته بود فرمود: «اين ]مرد [امير نيكوكاران و كشنده فاجران است، هركه ياريش كند ]خدا [ياريش مىكند و هركه او را واگذارد ]خدا[ او را رها مىكند.» آنگاه صداى خود را بلند كرد و فرمود: «من شهر علمم و على درِ آن شهراست، هركه مىخواهد به اين شهر وارد شود بايد از در آن وارد شود.»
به همين ترتيب ابن عساكر در تاريخ خود اين حديث را آورده و طرق آن را از مشايخ خود ذكر كرده است.
علىبن عبدالله بن ابىالحسن أزجى در دمشق ـ مباركبن حسن ـ ابوالقاسمبن البسرى ـ ابوعبداللهبن محمد ـ محمدبن حسين ـ ابوالحسن علىبن اسحاقبن زاطيا ـ عثمانبن عبدالله عثمانى ـ عيسىبن يوسن ـ اعمش ـ مجاهد از
ابنعباس: رسول اكرم۶ فرمود: «من شهر علمم و على دروازه آن است».
اين حديثى حسن و عالى است.
علما و دانشمندان در معناى اين حديث كه على علیه السلام باب علم است بسيار سخن گفتهاند، تا جايى كه عدهاى معتقدند: اين كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من شهر
علمم»يعنى: من معدن و جايگاه علمم، و نزد غير من هرچه هست، از مقوله علم نيست. و مراد آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از اين كه فرمود: «و على دروازه آن است»، اين است كه درِ اين شهر بلندمرتبه است، زيرا شريعت پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ، بهترين، با قِوامترين و هدايتگرترين شرايع است، و هيچگونه نسخ و تحريف و تبديلى در آن راه ندارد، بلكه اين شريعت به حفظ الهى محفوظ و از هرگونه نقصى مبرا و مصون مىباشد، لذا اين شريعت را به رفعت و علو نسبت داد و كتاب اين شريعت آخرين كتابهاى الهى و آسمانى است كه هيچگونه نسخ و تحريفى در آن راه ندارد كه خداوند متعال مىفرمايد: (و مُهَيْمنآ عليه) ، يعنى قرآن بر ديگر كتب آسمانى كه پيش از آن
نازل شده حكومت دارد و در حرام و حلالهاى آن تغيير و نسخ و بطلان راه ندارد، بنابراين قرآن، بالاترين كتابهايى است كه خداوند متعال نازل كرده و شريعت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ارزشمندترين، بالاترين و بلندمرتبهترين شرايع است كه نسخ و تبديلى در آن راه ندارد، در نتيجه دروازه و درِ اين چنين شريعتى نيز داراى مقامى عالى و بلند مىباشد: «علىٌ بابها».
تفسير اين حديث (واللّه اعلم) به نظر من اين است كه مراد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از عبارت: «أنا مدينه العلم و على بابها» اين است كه خداوند متعال به من علم آموخت و به من فرمان داد كه در ابتداى رسالت مردم را دعوت به اعتراف به وحدانيت او كنم و چون زمانى از آغاز رسالت گذشت به من امر فرمود كه با هركس از اقرار به وحدانيت خداوند سرپيچى مىكند، مقابله و مبارزه كنم، پس من در أوامر و نواهى و در صلح و جنگ، شهر علم هستم تا جائيكه با مشركان جهاد كردم. و على دروازه آن شهر است يعنى او اول كسى است كه پس از من با ستمگران مىجنگد، و اگر على۷ نبود كه سنت مبارزه و جهاد با اهل بغى و ستم را برقرار كند و اُسراى ايشان را آزاد و غارت اموال و هتك حرمت همسران و فرزندان ايشان را حرام گرداند كسى به اين احكام آشنا نمىشد. پس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در جنگ با مشركان از غارت اموال و
اسارت زنان و فرزندان آنها نهى فرمود و على علیه السلام در جنگ با اهل بغى و ستم از كشتن اسيران و اسارت بردن زنان و فرزندان و حمله به مجروحان و غارت اموال ايشان نهى فرمود. و اين وجه و تفسيرى حسن و صحيح است. و عالمان در ميان صحابه و تابعين و اهل بيت ايشان همگى قائل به برترى على علیه السلام و علم فراوان و نبوغ فكرى و وفور حكمت و قضاوت بىنظير و صحت فتواى آن حضرت بودند ابوبكر و عمر و عثمان و ديگر علماى صحابه در احكام با آن حضرت علیه السلام
مشورت مىكردند و به هر آنچه ايشان مىگفت عمل مىكردند.
اين حديث در حق آنحضرت چندان زياد نيست زيرا مرتبه و منزلت ايشان نزد خداوند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان بسيار بسيار بالاتر از اين است.
«علم و دانش على علیه السلام »
ابوالحسن علىبن ابى عبدالله أزجى در دمشق ـ مباركبن حسنبن احمد شهرزورى ـ ابوالقاسمبن احمد البسرى ـ عبيدالله بن محمد ـ ابوصالح ـ ابوالأحوص ـ احمدبن عبدالله بن يونس ـ ابوشهاب ـ عوف از عبدالله بن عمر :
علىبن ابىطالب۷ فرمود: «هرگاه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسشى مىكردم پاسخم رامى دادند، و چون سكوت مىكردم ايشان شروع به سخن مىكردند.»
علىبن ابىطالب علیه السلام مىفرمود: «آيا مىدانيد اين چيست؟» ]اشاره به سينه خود[. گفتيم: به خدا قسم آنچه مىدانيم اين است كه اين سينه شماست. پس فرمود : «تمامى علم در اينجا قرار دارد» و به سينه خود اشاره فرمودند.
اين حديثى مشهور، عالى و حسن است.
از جمله لقبهاى على علیه السلام انزع و بطين بوده است. گفتهاند مراد از «أنزع» كسى است كه موى دو طرف پيشانىاش ريخته باشد.
و نيز گفته شده: او أنزع از شرك بود، زيرا طرفة العينى به خداوند شرك نورزيد، و من از يكى از اساتيد خود پرسيدم كه مراد از (كرّم اللله وجهه) چيست؟ او گفت: مراد
اين است كه آن حضرت۷ هيچگاه براى بتى سجده نكرد، پس خداوند او را كرامت بخشيد و از سجده براى غيرخدا مبرا فرمود.
گفته مىشود: مراد از «بطين» يعنى پر از علم، زيرا علم و زيركى و تيزهوشى آن حضرت علیه السلام در حدّ اعلايى بود، و لذا آن حضرت۷ براى هر مشكلى راه حلى آماده داشت، و نيز آن حضرت علیه السلام مرزوق از خشيت الهى بود. و به همين
جهت ايشان، عالمترين صحابه بود. اجمال و تفصيل دلالت بر اين دارد كه
على، آگاهترين و عالمترين اصحاب بوده است :
(امّا طريق اجمال): آن است كه على در اصل خلقتش در نهايت هوش و استعداد و ذكاوت بود. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نيز افضل فضلاء و خاتم انبياء بود على علیه السلام اشتياق فراوانى براى علمآموزى داشت و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نهايت حرص و اشتياق براى تربيت و ارشاد او به كسب فضائل تلاش مىكرد، از طرفى نيز على، در ابتداى عمرش در دامان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم تربيت شد و در بزرگسالى داماد آن حضرت شد.
و هرگاه مىخواست به محضر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم وارد مىشد، و معلوم است كه اگر شاگرد در نهايت اشتياق علمآموزى و ذكاوت باشد و استاد نيز در نهايت علاقه تعليم دادن، و شرايط نيز بگونهاى باشد كه چنين شاگردى از زمان كودكى در خدمت چنين استادى باشد و اين حضور همواره امكانپذير باشد، يقينآ آن دانشآموز به مقام بلندى از علم خواهد رسيد و آنچه براى ديگران حاصل نمىشود براى او حاصل خواهد شد.
اجمال مطلب، اين است كه على از كودكى شاگرد پيامبر بوده و از آنحضرت آموختهها دارد و به مصداق اينكه: «العلم فى الصغر كالنقش فى الحجر و…» در كودكى آنحضرت علم بر دل و جان ايشان نقش بسته بوده است.
(وامّا بيان تفصيلى مطلب) كه وجوهى بر آن دلالت مىكند :
اول: قول پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم كه فرمود: «بهترين شما در قضاوت كردن على است»
و قاضى نيازمند دانستن تمام انواع علوم است، پس وقتى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم قضاوت او را بر همگان ترجيح ميدهد لازمهاش آن است كه در تمام علوم بر ديگران ترجيح داشته باشد، امّا ديگر صحابه تنها در يك علم بر ديگرى برترى داشتند مانند قول پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم كه فرمود: «زيد آگاهترين شما به فرائض و أُبى عالِمترين شما به قرائت قرآن است. و عالمترين شما به حلال و حرام معاذبن جبل و راستگوترينتان
ابوذر است.»
پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم داراى علم ]جوامع الكلم[ بود، پس آنگاه كه در مقام بيان فضيلتى براى يكى از صحابه و يا بيان تمامى فضايل براى پسرعموى خود در لفظى واحد قرار داشت، به گونهاى آن را بيان فرموده است كه حق مطلب أدا شود.
اگر فقيهى بخواهد به مرتبه قضاوت برسد بايد عالم به فرائض، كتاب، سنت و حلال و حرام الهى باشد و در بيان مطالب صداقت در گفتار داشته باشد، پس اگر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: قاضى شما على است، اين جمله به معناى داشتن تمام علومى است كه ذكر كرديم تا چه رسد كه آن را با صيغه أفعل تفصيل بيان كرده و بفرمايد : «أقضاكم على» قاضىترين شما و بهترين شما در قضاوت على است.
دوم: روايتى است كه در آن آمده: عمر دستور داد زنى را كه در ماه ششم باردارى زايمان كرده بود سنگسار كنند چون خبر به على علیه السلام رسيد ايشان را از سنگسار منع
كرد و فرمود: «كمترين زمان حمل شش ماه است.» امّا آنها انكار كردند. حضرت علیه السلام فرمود: در كتاب خداوند آمده است: (و حمله و فصاله ثلاثون شهرآ) ، آنگاه
زمان شير دادن طفل را با اين آيه بيان فرمود: (و الوالداتُ يُرضعن أولادَهُنَّ حولين كاملين) و از مجموع دو آيه نتيجه مىگيرد كه حداقل مدت حمل و باردارى
شش ماه است. در اينجا بود كه عمر گفت: اگر على نبود عمر هلاك مىشد.
سوم آن كه: زنى باردار اقرار به زنا كرد و عمر دستور سنگسار او را داد. على علیه السلام فرمود: «اگر چنانچه بر خود آن زن سلطه و ولايت داشته باشى بر آنچه در شكم دارد سلطهاى ندارى، پس عمر از سنگسار او خوددارى كرد. و امور ديگرى كه
صفحات و كتابها نمىتوانند همه را به شماره آورند.
«جايگاه على علیه السلام در بهشت»
ابوالحسنبن ابىعبداللهبن المقير بغدادى در دمشق ـ مباركبن حسنبن احمد شهرزورى ـ علىبن أحمد ـ ابوعبداللهبن محمّد ـ محمّدبن احمد الرقام ـ محمدبن احمدبن يعقوب ـ جدش ـ محمدبن جعفربن أبىمواتية ـ عبدالرحمانبن محمد المحاربى ـ عماربن سيفالضبى ـ اسماعيلبن ابىخالد از عبداللهبن
ابىأوفى : روزى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به تمامى اصحاب فرمودند: «اى ياران
محمد، خداوند متعال جايگاه شما را در بهشت و موقعيت شما را نسبت به جايگاه من نشان داده است»، سپس دست على۷ را گرفت و فرمود: «اى على، آيا خشنود خواهى بود كه منزل و جايگاه تو در مقابل جايگاه من در بهشت باشد؟» عرض كرد : «پدر و مادرم به فداى شما اى رسول خدا، آرى»، پس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «منزل و جايگاه تو در بهشت مقابل و روبروى منزل من خواهد بود.»
اين حديثى حسن است.
«تنها على علیه السلام بود كه در حال ركوع صدقه داد»
فقيه ابوزكريا يحيىبن علىبن احمدبن محمد حضرمى نحوى در مسجد
جامع دمشق ـ اسماعيل ابن عثمانبن اسماعيل قارى شاذباخِ نيشابور ـ هبة الرحمانبن عبدالواحدبن استاد عبدالكريمبن هوازن قشيرى ـ جدش
عبدالكريم ـ از راه الملاء ـ ابومحمد عبداللهبن يوسف اصفهانى ـ ابوالحسن
علىبن محمدبن عقبة ـ خضربن ابان هاشمى ـ ابراهيمبن از أنسبن مالك :
روزى سائلى به مسجد آمد و گفت: چه كسى حاضر است به خدا قرض دهد؟ على۷ كه در آن لحظه در ركوع نماز بود با دست به سائل اشاره كرد، بدين معنا كه انگشتر را از دستم خارج كن. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اى عمر، واجب شد.» عمر عرض كرد: اى رسول خدا، پدر ومادرم به فدايتان، چه چيز واجب شد؟ فرمود : «بهشت بر او واجب شد، به خدا قسم زمانى كه او انگشتر را از دستش بيرون آورد، خداوند او را از تمامى گناهان و خطاها بيرون آورد.» و أنس گويد: هنوز كسى از مسجد خارج نشده بود كه جبرئيل علیه السلام اين آيه را از طرف خداوند نازل كرد: (انّما
وليكم الله و رسولُه و الذين آمنوا الذين يُقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون)
در اين هنگام حسانبن ثابت اين ابيات را سرود :
أبا حسنٍ تُفديک نَفسى و مُهجَتى و كلُ بطىءٍ فى الهدى و مسارع
أيذهبُ مدحيک المحبر ضايعآ و ما المدح فى ذات الإله بضايع
فأنت الذى أعطيتَ اذ أنت راكعُ فَدَتْک نفوسُ القومِ يا خيرَ راكع
فَأنزل فيک الله خيرَ ولاية فأثبتها فى محكمات الشرايع
يعنى :
اى ابوالحسن جان و روحم به فدايت باشد و جان هركه در هدايت كندرو و تندرو مىباشد
آيا مدحى كه براى تو باشد بيهوده است و مدح خداوند سبحان ضايع و نابود نمىشود
پس تو همان كسى هستى كه در حال ركوع بخشش كردى اى بهترين ركوعكننده جان مردمان به فدايت باد
پس خداوند درباره تو بهترين ولايت را نازل فرمود و ولايتت را در شرايع محكمه ثابت نمود
«صد ويژگى على كه ديگر صحابه از آن محرومند»
محمدبن سعيد ـ ابوزرعة طاهربن محمدبن خلف شيرازى ـ حافظ ابوعبدالله ـ ابوذر احمدبن محمد باغندى ـ احمدبن منصور الرمادى ـ عبدالرزاق از
ابنالتيمى از پدرش: برترى علىبن ابىطالب بر ديگر صحابه در صد خصلت است و در (تمامى) ويژگىهاى نيكوى صحابه با آنها شريك است.
ابنالتيمى همان موسىبن محمدبن ابراهيمبن الحرث التيمى است كه هم خود ثقه است و هم فرزند ثقه ]و راوى مورد اعتماد[ و علماء و افراد فراوانى از او
روايت كردهاند.
اگر گفته شود: آيا اين خصلتها از كتاب است يا از سنت؟ مىگوئيم: مناقب و ويژگىهاى او در كتاب بيشتر از سنت است. از جمله :
علّامه بزرگ شام رئيس أصحاب، قاضى القضاة، سفيرالخلافة ابوالفضل يحيىبن قاضى القضاة حجة الاسلام ابوالمعالى محمدبن علىبن محمد قرشى ـ حجة العرب زيدبن حسن كندى ـ ابومنصور القزاز ـ حافظ مورخ عراق
احمدبن علىبن ثابت خطيب ـ ابويعلى احمدبن عبدالواحد وكيل ـ كوهىبن حسن
فارسى ـ احمدبن قاسم برادر ابوالليث الفرائضى ـ محمدبن حبيش مأمونى ـ سلامبن سليمان ثقفى ـ اسماعيلبن محمدبن عبدالرحمان مداينى ـ جويبربن ضحاك :
از ابن عباس درباره على علیه السلام گويد: «درباره علىبن ابىطالب سيصد آيه نازل شد.»
تاريخ بغداد به همين صورت، حديث فوق را نقل نموده و محدث شام از او تبعيت كرده و آن را به صورت مُعَنْعن آورده است.
و نيز: شيخ ما حجةالاسلام شافعى زمان، ابوسالم محمدبن طلحة قاضى
شهر حلب + حافظ محمدبن محمود مشهور به ابننجار در بغداد ـ ابوالحسن المؤيدبن على ـ عبدالجبار الخوارى ـ علامه ابوالحسن علىبن احمدبن محمد
واحدى ـ ابوبكر تميمى ـ يعنى احمدبن محمدالحرث ـ ابومحمدبن حبان ـ محمدبن يحيىبن مالك الضبى ـ محمدبن اسماعيل جرجانى ـ عبدالرزاق ـ عبدالوهاببن مجاهد از پدرش از ابنعباس در تفسير آيه: (الذين يُنفقون
أموالَهم بالليل و النهار سرّآ و علانيةً) ، اين آيه درباره علىبن ابىطالب نازل شد،
زيرا نزد او چهار درهم بود كه يك درهم را در شب، يكى را در روز، يكى را پنهانى و يكى را آشكارا انفاق كرد.
اين سياق تفسير اوست، و ابنجرير طبرى آن را آورده و طرق آن و غير آن
را ذكر كرده، و ابن عساكر آن را در تاريخ خود روايت كرده و طرق آن را ذكر كرده
است.
از آن جمله: شيخ الشيوخ تاجالدين عبداللهبن عمربن علىبن حمويه ـ حافظ ابوالقاسم علىبن حسن شافعى ـ ابوطالب علىبن عبدالرحمان ـ ابوالحسن الخلعى ـ ابومحمدبن النحاس ـ ابوسعيدبن أعرابى ـ ابوالعباس الفضل ـ يوسفبن يعقوببن حمزة جعفى ـ حسنبن حسين أنصارى در مسجد حبة العرنى ـ معاذبن سلم ـ عطابن السائب از سعيدبن جبير: ابنعباس گفت: چون آيه: (انّما أنت مُنذِرٌ و لكلِ قومٍ هادٍ) نازل شد، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من، منذر و هشداردهنده هستم و على
هادى است، اى على به وسيله تو هدايتشدگان هدايت مىشوند.»
اين لفظ در تاريخ او وجود دارد و از طرق مختلف آن را آورده است و بسيارى از مفسران مانند محمدبن جرير طبرى و أحمدبن محمد ثعلبى نيشابورى نقاش اين روايت را به همين صورت نقل كردهاند.
قاضى علامه ابونصر محمدبن هبة الله شيرازى ـ محدث شام علىبن حسن ـ ابوالبركات أنماطى ـ محمدبن مظفر شامى ـ احمدبن محمدالعتبقى ـ يوسفبن احمد صيدلانى ـ محمدبن عمرو عقيلى ـ محمدبن محمد كوفى ـ محمدبن عمرو السوسى ـ نصربن مزاحم ـ عمربن سعيد ـ ليث از مجاهد در تفسير اين آيه شريفه: (و الذى جاء بالصدق و صدَّق به) نقل شده است كه: كسى كه سخن صدق را آورد
محمد صلی الله علیه و آله و سلم و كسى كه آن را تصديق كرد علىبن ابىطالب۷ است.
ابنعساكر در تاريخ خود بهمين صورت آورده و از جماعتى از اهل تفسير آن را روايت كرده است.
ابراهيمبن بركاتبن ابراهيم قرشى در جامع دمشق ـ حافظ علىبن حسن ـ ابوالفرج سعيدبن ابىالرجا ـ منصوربن حسن + احمدبن محمد ـ ابوبكربن المقرى ـ
اسماعيلبن عباد بصرى ـ عبادبن يعقوب ـ فضلبن قاسم ـ سفيان ثورى ـ زيدبن مرة گويد: عبداللهبن مسعود ادامه اين آيه را: (و كفى الله المؤمنين القتال) را چنين
مىخواند: بِعلىٍ ]يعنى بوسيله على علیه السلام [.
بسيارى از اهل تفسير و سيرهنويسان اين روايت را آوردهاند و سياق ابنعساكر نيز در تاريخش همين است.
ابـومـحمـد عبـدالعـزيـزبن محمـدبن حسيـن صالحـى در مسجـد جامع دمشـق ـ ابوالقاسم حافظ دمشقى ـ ابوالحسن علىبن مسلم شافعى ـ ابوالقاسمبن العلا + ابوبكر محمدبن عمربن سليمان العرينى النصيبى ـ ابوبكر احمدبن يوسفبن خلاد ـ ابوعبدالله حسينبن اسماعيل المهرى ـ عباسبن بكار ـ خالدبن ابىعمر أسدى ـ كلبى ـ ابوصالح ـ ابوهريره نقل كرده است كه: بر عرش چنين نوشته شده: هيچ معبودى جز الله نيست يگانهام و بىشريك، و محمد بنده و فرستاده من است كه او را به وجود على تأييد كردم. و اين همان قول خداوند در قرآن كريم است كه فرمود : (هو الذى أيّدک بنَصره و بالمؤمنين) كه مراد از مؤمنان، تنها على۷ است.
ابنجرير طبرى در تفسير خود و ابنعساكر در تاريخش در شرح حال
على علیه السلام اين را حديث آوردهاند.
عبدالعزيزبن بركاتبن خشوعى در مسجد ربوة در حومه دمشق ـ مورّخ علىبن حسينبن هبة الله شافعى ـ ابوعبدالله حسينبن عبدالملك ـ سعيدبن احمدبن محمد ـ ابوبكر الجوزقى ـ عمربن حسنبن على ـ احمدبن حسن الخزاز ـ پدرش ـ
حصينبن مخارق ـ ضمرة ـ عطا از ابواسحاق: حارث از قول على علیه السلام نقل مىكند كه آن حضرت علیه السلام فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: على دليل آشكارى از پروردگار خويش دارد و من شاهدى از سوى او مىباشم.»
و با اين اسناد حصين از خليلبن لطيف از أبوهارون از ابوسعيد خدرى نقل گكرده است كه در تفسير اين آيه شريفه: (و لَتَعرفَنَّهم فى لحن القول) گفت: يعنى
از بغض و كينه آنها به علىبن ابىطالب ايشان را مىشناسى.
ابنعساكر در شرح حال على علیه السلام از طرق مختلف اين روايت را به همين شكل آورده است.
قاضى علّامه ابونصر محمدبن هبة اللهبن قاضى القضاة در شرق و غرب أبونصر محمدبن هبة اللهبن محمدبن مميل شيرازى ـ حافظ ابوالقاسم علىبن حسن ـ ابوالقاسمبن سمرقندى ـ عاصمبن حسن ـ ابوعمربن مهدى ـ ابوالعباسبن عقدة ـ يعقوببن يوسفبن زياد از حسينبن حماد ـ پدرش ـ جابر: امام باقر علیه السلام در تفسير اين كلام الهى: (يا أيها الذين آمنوا اتّقوا الله و كونوا مع الصادقين) فرمود: «يعنى :
با علىبن ابىطالب علیه السلام .»
محدث شام نيز در تاريخ خود در شرح حال على علیه السلام به همين صورت روايت كرده و طرق آن را ذكر كرده است.
بزرگ شام قاضىالقضاة ابوالمفضل يحيىبن أبى المعالى محمدبن على قرشى در دمشق از بريدة اسلمى نقل مىكند: شنيدم كه مىگفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به على۷ فرمود: «خداوند به من امر فرموده كه تو را به خود نزديك كنم و دورت
نسازم و تو را تعليم دهم و تو نيز فراگيرى و بر خداوند حق است كه تو فراگيرى و ]آنچه به تو مىگويم را[ دريابى.» و گويد: در اينجا بود كه اين آيه شريفه نازل شد: (و تعيها أذن واعية) .
صدر تمامى بزرگان شام قاضىالقضاة ابوالمفضل يحيىبن قاضى القضاة حجةالاسلام ابوالمعالى محمدبن على قرشى در دمشق + حافظ محمدبن محمود بغدادى در بغداد + حافظ يوسفبن خليلبن عبدالله در حلب ـ بقية الأدباء زيدبن حسن كندى ـ ابومنصور القزاز ـ زينت حافظان و شيخ اهل حديث ابوبكر احمدبن على خطيب ـ ابوعمربن مهدى ـ حافظ ابوالعباسبن عقدة ـ يعقوببن يوسفبن زياد ـ نصربن مزاحم ـ محمدبن مروان ـ كلبى ـ ابن صالح: ابنعباس در تفسير اين آيه كريمه: (قُل بفضلِ الله و رحمته) گفت: فضل خداوند، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و رحمت او
علىبن ابىطالب۷ است.
خطيب در تاريخ خود به همين صورت آورده و ابن عساكر نيز از وى در كتابش نقل كرده است.
علامه ابونصر محمدبن هبة اللهبن قاضى القضاة ابونصر محمدبن هبة اللهبن محمد شيرازى ـ محدث شام ابوالقاسم علىبن حسن شافعى ـ ابومحمد عبدالكريمبن حمزة ـ ابوالقاسم عبيداللهبن سوار العبسى ـ ابوعبدالله حسينبن اسحاق ـ ابوعلى احمدبن محمد بيرونى ـ خيرونبن عيسىبن يزيد البلوى در مصر ـ يحيىبن سليمان ـ ابومعمر عبادبن عبدالصمد از أنس بن مالك: روزى عباس عموى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و شيبه كه كليددار كعبه بود بر يكديگر مباهات مىكردند. پس عباس به او گفت: من از تو شريفترم من عموى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و وصىّ پدر او و ساقى
حاجيان هستم.
شيبه ]در مقابل[ گفت: من از تو شريف ترم، من امين الهى بر خانه و خازن او هستم، آيا همانطور كه مرا امين دانسته تو را نيز دانسته است؟ هر دو در حال مشاجره بودند كه على علیه السلام وارد شد، عباس به آن حضرت عرض كرد: شيبه بر من مباهات مىكند و گمان مىكند از من بالاتر است. على علیه السلام فرمود: «اى عمو جان شمابه او چه گفتيد؟» گفت: گفتم: من عموى رسول خداو وصى پدرش و ساقى حاجيان هستم لذا من ازتو بالاترم.
سپس از شيبة پرسيد «تو چه گفتى؟» عرض كرد: من گفتم: از تو بالاترم زيرا من امين خداوند بر خانه او و خزانهدار او هستم، آيا همانطور كه مرا امين قرار داد تو را قرار داده است؟ پس على علیه السلام به آن دو فرمود: «مرا در اين مباهات وارد مىكنيد؟» عرض كردند: آرى. فرمود: «پس من از شما دو نفر بالاترم، من اولين كسى هستم كه از ميان مردان اين امت به ]وعده و[ وعيد الهى ايمان آورد و هجرت كرد و جهاد نمود.» پس هر سه نزد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفتند و هريك دليل برترى خود را به عرض پيامبر۶ رساندند. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم پاسخ آنها را نداد و همگى رفتند. چند روز بعد جبرئيل۷ همراه با وحى نازل شد و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به دنبال آن سه نفر فرستاد و آيه سوره توبه را قرائت فرمود: (أجعَلتم سقايةَ الحاج و عمارةَ المسجد الحرام كمن آمَنَ بالله و اليوم الآخر) تا پايان آيه.
ابنجرير طبرى نيز از طرق مختلف اين روايت را آورده، و اين سياق محدث شام در تاريخش است كه به صورت معنعن آورده است.
ثعلبى در تفسير اين كلام الهى: (وَ مِن الناس مَن يَشْرى نفسَه ابتغاءَ مرضاةِ
الله) آورده است كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم زمانى كه قصد هجرت به مدينه را كرد علىبن
أبىطالب را به جاى خود در مكه باقى گذارد تا ديون ايشان را بپردازد و امانات را به صاحبانش برگرداند همان شب كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سوى غار حركت كرد و مشركان خانه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را محاصره كردند به على علیه السلام دستور داد كه به جاى ايشان صلی الله علیه و آله و سلم بر بستر بخوابد و فرمود: «اين بُرد سبز را بر خود بينداز و بر بستر من بخواب كه انشاء اللّه به تو آسيبى وارد نخواهد شد.» و چون على۷ چنين كرد خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحى كرد كه من ميان شما پيوند برادرى برقرار كردهام، و مىخواهم عمر يكى از شما را طولانىتر از ديگرى قرار دهم، حال كدام يك از شما دو نفر دوست خود را براى آن عمر طولانى برمىگزينيد؟ امّا هر دو عمر طولانى را براى خود برگزيدند، در اينجا بود كه خداوند متعال به آن دو وحى كرد آيا هيچ كدام از شما ]نخواستيد[ چون علىبن ابىطالب باشيد؟ من ميان او و محمد پيوند برادرى قرار دادم و على بر بستر وى ]پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم [ خوابيد و جان خود را فداى او كرد و زندگى او را بر زندگى خود ترجيح داد، به زمين برويد و او را از شر دشمنانش محافظت كنيد، آن دو نيز فرود آمدند و جبرئيل بالاى سر و ميكائيل كنار دو پاى او ايستاد، و جبرئيل مىگفت: بَهبَه از مثل تو اى علىبن ابىطالب علیه السلام و اين آيه شريفه را ] از طرف خداوند [ نازل كرد در حاليكه پيامبر۶ به سوى مدينه روان بود. (و من الناس مَن يَشرى نفسَه ابتغاء مرضاةِ الله)
ابنعباس گويد: اين آيه در شأن على علیه السلام نازل شد آن هنگام كه پيامبر۶ از دست مشركان گريخت و همراه ابوبكر به غار رفت و على در بستر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم خوابيد. اين لفظ ثعلبى در تفسيرش مىباشد.
و ابنجرير از طرق گوناگون نقل كرده است كه اين آيه در شأن على۷ نازل شده، و طبرانى مىگويد: آن زمان كه پيامبر۶ گريخت و به غار رفت على۷ بر بستر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم خوابيد و جان خود را فدا كرد.
ابن سبع مغربى در شفاء الصدور در بيان شجاعت على علیه السلام اين روايت را نقل كرده مىگويد: علماء عرب همگى بر اين امر اجماع دارند كه خواب على علیه السلام بر بستر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بالاتر و برتر از خروج آن حضرت۷ با پيامبر۶ مىباشد، زيرا ايشان در حقيقت جان خود را فداى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نمود و زندگى او را بر زندگى خود ترجيح داد و شجاعتش را ميان نزديكانش ظاهر كرد.
ابن هشام در سيره نبى صلی الله علیه و آله و سلم اين حديث را از محمدبن اسحاق در ضمن داستان هجرت روايت مىكند و مىگويد: جبرئيل بر پيامبر۶ نازل شد و عرض كرد : امشب بر بستر خود مخواب. پس چون ساعتى از شب گذشت دشمنان بر درِ خانه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم گرد آمدند و مراقب بودند تا ايشان به بستر رود و آنها بر وى حمله كنند. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم كه آنها را ديده بود به علىبن ابىطالب فرمود: «بر بستر من بخواب و اين بُرد سبز رنگ و نرم مرا بر خود بينداز و در آن بخواب و بدان كه از آنها هيچ آسيبى به تو نمىرسد. و امام اهل حديث احمدبن حنبل در مسند خود ، داستان
خوابيدن على علیه السلام بر بستر رسول خدا۶ را به طور مفصل نقل مىكند، و حافظ محدث شام در كتاب خود بنام «الأربعين الطوال» نيز اين روايت را نقل كرده است.
حديث امام احمد به اين شكل نقل شده است: قاضى القضاة حجة الاسلام ابوالفضل يحيىبن قاضىالقضاة ابوالمعالى محمدبن على قرشى ـ حنبلبن عبدالله المكبر ـ ابوالقاسم هبة اللهبن الحصين ـ ابوعلى حسنبن مذهب ـ ابوبكر احمدبن حجمز القطيعى ـ عبداللهبن احمدبن حنبل گفت: پدرم براى ما حديث كرد ]كه…[
در «الأربعين الطوال» آمده است:
قاضى علامه مفتى شام ابونصر محمدبن هبة اللهبن قاضى القضاة در شرق و
غرب ابونصر محمدبن هبة اللهبن محمدبن مُميل شيرازى ـ حافظ ابوالقاسم علىبن حسن ـ شيخ ابوالقاسم هبة اللهبن محمدبن عبدالواحد شيبانى ـ ابوعلى حسنبن علىبن محمد تميمى ـ ابوبكر احمدبن جعفربن حمدان القطيعى ـ عبداللهبن احمدبن محمدبن حنبل ـ پدرش ـ ابوعوانة ـ ابوبلج از عمروبن ميمون: كنار ابنعباس نشسته بودم كه نُه گروه آمدند و گفتند: ابنعباس آيا با ما مىآيى و يا اين كه اين گروه ما را با تو تنها بگذارند؟
وى مىگويد: ابنعباس در پاسخ گفت: با شما مىآيم. و او در آن روز سلامت بود و هنوز نابينا نشده بود. عمروبن ميمون گويد: پس شروع به سخن كردندامّا
نفهميديم كه چه مىگويند ابنعباس آمد در حالى كه لباس خود را تكان مىداد و مىگفت: حقارت و پستى بر آنها باد، درباره مردى سخن گفتند كه او را ده
فضيلت است، درباره مردى سخن مىگويند كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در جنگ خيبر درباره او فرمود: «مردى را مىفرستم كه خداوند ـ عزّ و جلّ ـ هيچگاه او را خوار نمىكند و او خدا و رسولش را دوست دارد،» مردم مترصد بودند كه آن شخص را ببينند. پس پيامبر۶ فرمود: «على كجاست؟» عرض كردند: او در آسياب مشغول آرد كردن است. فرمود: «هيچيك از شما نمىتوانست به آسياب رود و آرد كند؟» پس على آمد در حاليكه از شدت درد چشم قدرت بينايىاش بسيار كم شده بود.
ابن عباس گويد: پس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در چشمان على۷ دميد. سپس سه بار پرچم را تكان داد و سرانجام آن را به على علیه السلام داد ]و على۷ در اين جنگ پيروز شد[ و صفيه دختر حُيىبن أخطب ]يهودى[ رابه اسارت همراه خود آورد ]كه بعدآ به
همسرى پيامبر۶ درآمد[ . سپس فلانى را همراه سوره توبه فرستاد و
على را پشت او فرستاد و ] او را برگرداند [ و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرچم را از او گرفت و فرمود: «اين سوره را هيچ كس جز من يا مردى كه از من است و من ازاو هستم نميبَرَد».
به پسر عموهاى خود فرمودند: «كداميك از شما مايل است از طرف من در دنيا و آخرت ولىّ من باشد: آنان از پذيرفتن خوددارى كردند. على۷ كه در آن مجلس حضور داشت عرض كرد: «من مىپذيرم كه از جانب شما در دنيا و آخرت ولىّ شما باشم. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم توجه ننمود و به آنان رو كرد و بار ديگر فرمود: «كداميك از شما مايل است در دنيا و آخرت ولىّ من باشد؟» پس بار ديگر آنها سر باز زدند و على علیه السلام عرض كرد: «من از جانب شما در دنيا و آخرت ولىّ شما خواهم بود». پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «تو در دنيا و آخرت از جانب من ولىّ من خواهى بود». على علیه السلام اوّل كسى بود كه پس از خديجه اسلام را پذيرفت.
ابن عباس گويد: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پيراهن خود را برداشت و بر على و فاطمه و حسن و حسين علیه السلام انداخت و سپس اين آيه را قرائت فرمود: (إنّما يُريد اللهُ لِيُذهبَ عنكم الرجسَ اهل البيت و يُطَهّركم تطهيرآ) يعنى: همانا خداوند اراده كرده است كه پليدى را از شما اهل بيت دور نمايد و شما را پاك و مطهّرسازد.
و نيز گفت: على جان خود را فروخت، پيراهن پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را پوشيد و بر جاىِ پيامبر خوابيد. و نيز گفت: مشركان، رسول خدا۶ را با سنگ مىزدند پس ابوبكر آمد، در حاليكه على علیه السلام در بستر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم خوابيده بود ابوبكر كه گمان كرد او رسول خداست عرض كرد: اى پيامبر خدا. دراين هنگام على علیه السلام به او فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به طرف چاه ميمون رفتند. تو نيز خود را به ايشان برسان. ابوبكر
حركت كرد و همراه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد غار شد. على۷ در بستر پيامبر۶ با سنگ مورد حمله قرار گرفت همانگونه كه پيامبر خدا را سنگباران مىكردند و لذا سر خود را در پارچهاى پيچيد و تا صبح سر خود را بيرون نياورد، امّا چون سرش را بيرون آورد، آنها گفتند: تو انسان حقيرى هستى، ما هرگاه دوستت را با سنگ مىزديم حركتى نمىكرد، امّا تو دائم به خود مىپيچيدى و اين كار براى ما تازگى داشت.
ابن عباس گويد: پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم مردم را براى غزوه تبوك ]از مدينه [خارج ساخت. على۷ به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم عرض كرد: من نيز با شما بيايم؟ پيامبر۶ به آن حضرت فرمود: «خير»، و چون على۶ گريست پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: «آيا خشنود نيستى كه براى من به منزله هارون براى موسى باشى جز آن كه تو پيامبر نخواهى بود، آيا شايسته نيست كه من بروم و تو جانشين من باشى؟»
ابنعباس گويد: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: «تو پس از من ولىّ هر مؤمنى هستى».
و نيز گويد: غير از درِ خانه على، درِ تمام خانهها را به مسجد بست. لذا على۷ با حالت جنابت وارد مسجد مىشد و راه ديگرى براى رفت و آمد او نبود.
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هركه من مولا و سرپرست او هستم، على مولا و سرپرست اوست.»
و نيز : خداوند ـ عز و جل ـ در قرآن درباره اصحاب شجرة اظهار رضايت
فرمود و خداوند مىدانست كه در دل آنها چه مىگذرد، آيا حديثى به ما رسيده كه خداوند ]پس از آن[ بر آنها خشم گرفته باشد، و از آنان ناراضى باشد؟!
حافظ ابوالقاسم ابن عساكر گويد: اين حديثى است غريب كه تنها ابوبلج يحيىبن سليمبن عمروبن ميمون ابىعبدالله الأودى آن را آورده است.
] و [ابوعيسى ترمذى نيز بستن درهاى مسجد را ذكر كرده است.
درباره اول كسى كه نماز گزارد از ابىعبدالله محمدبن حميد رازى ـ ابراهيمبن مختار رازى ـ شعبه ـ ابىبلج نقل مىكند.
ابوعبدالرحمان نسائى اين سخن پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را كه فرمود: «همانا مردى را گسيل مىكنم كه خدا و رسولش را دوست دارد» از محمدبن مثنى از يحيىبن حماد نقل مىكند.
اين حديث هرچند به اين صورت طولانى در صحيح مسلم و بخارى نيامده است امّا بر صحت اكثر الفاظ آن اتفاق نظر است.
امام ابوعبدالرحمان نسائى در خصائص على علیه السلام از محمدبن مثنى و وى از يحيىبن حماد به همين صورت كه ما آورديم آورده است.
ابراهيمبن بركات قرشى از جابربن عبدالله: خدمت پيامبر۶ بوديم كه علىبن ابىطالب آمد، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «برادرم نزد شما آمد»، آنگاه روبه كعبه كرد و بادست خود به كعبه زد و فرمود: «قسم به آن كه جانم به دست اوست اين مرد و شيعه او در روز قيامت رستگارند. همانا او اوّل كسى بود كه از ميان شما ايمان
آورد و با وفاترين شما به عهد خدا و قيامكنندهترين شما به امر الهى و عادلترين شما نسبت به مردم و تقسيم اموال و بلند مرتبهترين شما نزد خداوند است.
گفت: و اين آيه نازل شد: (إنّ الذين آمنوا و عملوا الصالحاتِ اولئک هم خيرُ البرية) هرگاه على علیه السلام وارد مىشد، اصحاب پيامبر۶ مىگفتند: بهترين
مردمان آمد.
محدث شام نيز در كتاب خود از طرق گوناگون آن را روايت كرده است، و محدث و مورخ عراق آن را از زر از عبدالله و وى از على۷ نقل مىكند كه فرمود : «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: كسى كه نگويد على بهترين مردمان است يقينآ كافر شده است.
در روايتى از حذيفه آمده است كه گفت: از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «على بهترين بشر است هركه از اين امر سر باز زند كافر شده است.»
حافظ دمشقى در در كتاب تاريخ از حافظ خطيب آن را روايت كرده است و نيز از جابر نقل شده كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «على بهترين مردمان است، پس هركه سر باز زند كافر شده است.» و در روايتى محدث شام از سالم و وى از جابر نقل مىكند كه گفت: درباره على علیه السلام پرسيده شد فرمود: «او بهترين مردمان است و جز كافر به او كينه نمىورزد.»
در روايتى آمده است كه عطا گويد: از عائشه درباره على۷ پرسيدم، گفت: او بهترين مردمان است كسى جز كافر در او شك نمىكند.
حافظ ابن عساكر در شرح حال على علیه السلام در جلد پنجاهم تاريخ خود ]كتاب او صد جلد است كه در سه جلد آن به ذكر مناقب و فضائل على علیه السلام پرداخته است[ روايت فوق را آورده است.
مقرى ابواسحاقبن يوسفبن بركة الكتبى در مسجد خود در شهر موصل ـ حافظ ابوالعلا حسنبن احمدبن حسن همدانى ـ ابوالفتح عبدوس ـ شريف ابوطالب مفضلبن محمدبن طاهر جعفرى در خانه خود در اصفهان ـ حافظ ابوبكر احمدبن موسى مردويهبن فورك ـ احمدبن محمدبن السرى ـ منذربن محمدبن منذر ـ پدرش
ـ عمويش حسينبن سعيد ـ اسماعيلبن زياد البزاز ـ ابراهيمبن مهاجر: يزيدبن شراحيل أنصارى كاتب علیه السلام گويد: از على۷ شنيدم كه فرمود: «پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، در حالى كه من ايشان را به سينهام چسبانده بودم به من فرمود: اى على آيا اين كلام الهى را شنيدهاى كه مىفرمايد: (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خيرالبرية)، تو و شيعيان تو وعدهگاه من، وعدهگاه شماحوض كوثر است، كه چون اُمتها براى حساب دو زانو بر زمين بنشينند شما خوانده شويد در حالى كه پيشانى سفيد هستيد.»
حافظ ابوالمؤيد موفقبن احمد مكى خوارزمى در مناقب على۷ اين روايت را به همين صورت آورده است.
ابنجرير طبرى، حافظ ابوالعلا همدانى و خوارزمى نيز از ابواسحاق نقل كرده است.
ابن جرير سند روايت را به ابنعباس رسانده كه در تفسير اين آيه شريفه:
(وقِفوهم انّهم مسؤلون) «ايشان را نگهداريد كه مورد سؤال قرار خواهند گرفت.»
گفت: مراد، ولايت على۷ است. (كه دربارهى آن مورد سؤال قرار مىگيرند)
با اين اسناد در تفسير اين قول خداوند: (أم حَسِب الذين اجْتَرحوا السيئات أن نَجعلَهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهُم ساءَ ما يحكمون) گفته شده كه :
اين آيه در جريان بدر درباره حمزه و على علیه السلام و عبيدةبن الحرث آن هنگام كه براى مبارزه با عتبة و شيبة و وليد خارج شدند نازل شد.
مراد از: (كالذين آمنوا) حمزه و على و عبيدة، و مراد از: (و الذين اجترحوا السيئات) عتبة و شيبة و وليد است.
حافظ خوارزمى در كتاب خود درباره اين آيه شريفه: (لقد رضى الله عن المؤمنين إذ يُبايعونک تحت الشجرة) مىگويد: اين آيه درباره اهل حديبيه نازل شد.
جابر گويد: در روزحديبيه هزار و چهارصد نفر بوديم. پيامبر۶ به ما فرمود : «شما امروز برگزيدگان اهل زمين هستيد»، آنگاه زير درخت با ما بيعت كرد كه تا زمان مرگ ]از اين بيعت برنگرديم[، و جز جدبن قيس كه منافق بود اين بيعت را نشكست. شايستهترين مردمان به اين آيه علىبن ابىطالب علیه السلام بود، زيرا خداوند متعال در ادامه آيه مىفرمايد: (و أثابَهم فتحآ قريبآ) كه همه بر اين امر اجماع دارند كه مراد فتح خيبر است، كه به دست علىبن ابىطالب علیه السلام انجام گرفت.
ابنجرير حديثى را آورده و خوارزمى نيز از او تبعيت كرده است كه در ذيل اين آيه كريمه: (يا أيها الذين آمنوا إذا ناجَيتُم الرسول فَقَدِّموا بين يَدَىْ نجواكم صدقة) مفسران مىگويند: مردم بسيار از پيامبر۶ پرسش مىكردند، لذا به آنها دستور داده شد كه پيش از نجوا با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، صدقه بدهند، امّا جز على، كسى اين كار را نكرد آنحضرت يك دينار صدقه مىداد ]و با پيامبر نجوا مىكرد[ لذا آيهاى نازل شد و در اين امر تخفيف قائل گرديد. در بابهاى ديگر سند اين روايت ذكر شده است.
خوارزمى در كتاب خود از قول ابوصالح و وى از قول ابنعباس نقل مىكند كه : عبدالله ابن أبى و أصحاب او، خروج كردند. على۷ براى مقابله با ايشان رفت و به آنها فرمود: «اى عبدالله، تقواى الهى را پيشه كن و منافق مباش، كه منافق بدترين خلق خداست». وى گفت: صبر كن ابوالحسن، به خدا قسم ايمان ما مانند ايمان شماست. و آنگاه متفرق شدند عبداللهبن أُبى به ياران خود گفت: آنچه را گفتم چگونه ارزيابى مىكنيد؟ آنها او را ستودند. در اين هنگام اين آيه كريمه بر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد: (و اذا لَقوا الذين آمنوا قالوا آمنّا و اذا خَلَوا الى شياطينهم قالوا إنا
معكم إنّما نحن مستهزؤون). اين آيه دلالتى بر ايمان على۷ است. (على از
مصاديق واقعى آمنوا مىباشد)
خوارزمى از زيدبن على و وى از پدران بزرگوار خود۷ از علىبن ابىطالب علیه السلام نقل مىكند كه فرمود: «روزى مردى به ديدار من آمد و گفت: اى ابوالحسن به خدا قسم من شما را به خاطر خدا دوست دارم. نزد پيامبر خدا۶ رفتم و ايشان را از سخنان آن مرد با خبر ساختم. رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اى على، شايد عمل خوبى نسبت به آن مرد انجام دادهاى، عرض كردم: به خدا قسم براى او كار خيرى انجام ندادهام. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خدا را سپاس كه دلهاى اهل ايمان را به محبّت تو جلب كرده است.»
در اين هنگام اين آيه شريفه نازل شد: (إنّ الذين آمَنوا و عَملوا الصالحات سَيَجْعلُ لهم الرحمنُ وُدّا) .
ابنجرير طبرى و ديگر مفسران در تفسير اين آيه كريمه: (مِن المؤمنينَ رجالٌ صدَقَوا ما عاهَدوا الله عليه فَمِنهم مَن قَضى نَحْبَه و منهم مَن يَنْتَظر و مابدَّلوا تبديلا) گويند :
(فمنهم مَن قَضَى نَحْبهُ) درباره حمزه و ياران او نازل شد كه ايشان عهد كردند كه هيچگاه به دشمن پشت نكنند و جنگيدند تا كشته شدند، و مراد از (و منهم مَن ينتظر) علىبن ابىطالب است كه همواره ]در راه خدا[ جهاد كرد و تبديل و تغييرى (در عهد خود) نداد.
مُقرى ابواسحاق ابراهيمبن يوسف در موصل ـ حافظ ابوالعلا حسنبن أحمدبن حسن همدانى ـ ابومحمد اسماعيلبن علىبن اسماعيل ـ امام مرشد بالله ابوالحسن يحيىبن الموفق بالله ـ ابومحمدبن على مؤدب مشهور به مكفوف با قرائت من بر او (به ما خبر داد) ابومحمد عبداللهبن عبدالوهاب ـ محمدبن الأسود ـ محمدبن أبى هريرة ـ محمدبن السائب ـ ابى صالح از ابنعباس: روزى عبداللهبن سلام همراه با عدهاى از قومش كه به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ايمان آورده بودند خدمت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسيدند و عرض كردند اى رسول خدا، خانههاى ما دور است و به جز اين مجلس، مجلس و محل گفتگويى نداريم. و چون قوم ما، به ايمان ما به خدا و رسولش آگاه شدند ما را طرد كردند، و قسم ياد كردند كه نه با ما معاشرت كنند نه دخترى را به ازدواج ما درآورند و نه با ما سخن بگويند، و اين براى ما بسيار سنگين است، در اين هنگام جبرئيل۷ با اين آيات بر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد: (إنّما وليّكم اللهُ و رسولهُ و الذين آمَنوا الذين يُقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون) . پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم (پس از دريافت
وحى) به سوى مسجد رفت و مردم در حال قيام و ركوع بودند، و چون پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم سائلى را ديد از او پرسيد: «آيا كسى به تو چيزى داد؟» عرض كرد: آرى انگشترى از طلا. پيامبر۶ فرمود: «او چه كسى بود؟» عرض كرد: آن مردى كه ايستاده، و با
دست خود به علىبن ابىطالب علیه السلام اشاره كرد. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «در چه حالى به تو بخشش كرد؟» عرض كرد: در حال ركوع. پس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم تكبير گفتند و اين آيه شريفه را قرائت فرمودند: (و مَن يَتَوَلَّ اللهَ و رسولَه و الذين آمنوا فانَّ حزبَ الله هم الغالبون)، يعنى: هركه ولايت خدا و رسولش و آن كسانى را كه ايمان آوردند بپذيرد ]حزب خداست[ پس حزب خدا غالب و چيرهاند.
حافظ عراقين در مناقب خود اين حديث را ذكر كرده است. و خوارزمى از او
تبعيت كرده، و حافظ محدث شام از دو طريق آن را روايت كرده، يكى از ابونعيم و ديگرى از دايى خود ابوالمعالى قاضى، با لفظى ديگر،امّا معنا يكى است.
خوارزمى در كتاب خود به دنبال اين آيه مىگويد: درباره على۷ چنين سرودهاند:
وافى الصلاة مع الزكاة فقامها و اللهُ يرحمُ عبدَه الصبّارا
من ذا بخاتمه تصدّق راكعآ و أسره فى نفسِه إسرارا
مَن كان باتَ على فِراشِ محمدٍ و محمدٌ أسرى يَومُ الغارا
مَن كان جبريلُ يقوم يمينه يومآ و ميكال يَقوم يَسارا
مَن كان فى القرآن سُمّى مؤمنآ فى تِسع آيات جعلن كبارا
يعنى: نماز را با زكات تمام كرد و صدقه داد و خداوند بنده صبور خود را رحمت كند
همان كسى كه در ركوع انگشتر خود را صدقه داد و در نفس خود آن را پنهان كرد
كسيكه در بستر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم خوابيد در حاليكه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم شبانه عازم غار بود
همان كس كه جبرئيل روزى طرف راست و ميكائيل در طرف چپش ايستاد
كسى كه در قرآن مؤمن ناميده شد و در نُه آيه به بزرگى ياد شد
براى بيان فضائل اميرالمؤمنين علىبن ابىطالب علیه السلام در ميان آيات قرآن يك كتاب كافى نيست حتّى براى كفايت ذكر يك فضيلت آنحضرت، چه رسد به تمامى فضايل ايشان، چرا كه از حد خارج است و كسى قدرت شمارش آنها را ندارد.
در تأييد سخنان مؤلف اين كتاب يعنى محمدبن يوسفبن محمد گنجى شافعى ـ كه خدا از او درگذرد ـ چيزى است كه شيخ مقرى ابواسحاقبن بركة كتبى در موصل ـ امام حافظ صدر الحفاظ ابوالعلاء حسنبن أحمدبن حسن عطار ـ شريف عاليقدر نور هدايت ابوطالب حسينبن محمدبن على الزينى ـ محمدبن احمدبن علىبن حسنبن شاذان ـ معافىبن زكريا ـ محمدبن احمدبن ابىالبلج ـ حسنبن محمدبن بهرام ـ يوسفبن موسى القطان ـ جرير ـ ليث ـ مجاهد از ابنعباس گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اگر تمام درختان قلم و تمام درياها مركب و تمامى جن حسابگر و تمامى انسانها نويسنده شوند فضايل علىبن ابىطالب را نمىتوانند شماره كنند.
با همين إسناد از ابنشاذان نقل شده كه براى من حديث كرد: ابومحمد حسنبن احمد مخلدى در كتاب خود از حسينبن اسحاق ـ محمدبن زكريا از جعفربن محمدبن عمار و او از پدرش: جعفربن محمد علیه السلام از پدر بزرگوارش و ايشان از علىبن حسين علیه السلام و ايشان از پدر بزرگوارش علیه السلام و آن حضرت علیه السلام از اميرالمؤمنين۷ نقل كرد كه آن حضرت علیه السلام فرمود: « رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند متعال براى برادرم على، فضايلى را قرار داد كه قابل شمارش نيست، پس هركه فضيلتى از فضايل او را در حالى كه به آن اعتراف دارد بيان كند، خداوند گناهان گذشته او را مىآمرزد، و كسى كه فضيلتى از فضايل او را بنويسد تا زمانى كه از آن نوشته اثرى مانده باشد فرشتگان براى او طلب آمرزش مىكنند، و هركه به فضيلتى از فضايل او گوش دهد خداوند گناهانى را كه با گوش شنيده است مىآمرزد، و هركه به نوشتهاى كه فضايل او را ذكر كرده بنگرد، خداوند گناهانى را كه با چشم انجام داده مىآمرزد. سپس
فرمود: نگاه كردن به على عبادت است. بردن نام او عبادت است. خداوند ايمان هيچ بندهاى را نمىپذيرد مگر با پذيرش ولايت على و برائت و بيزارى از دشمنان او.»
اين روايت را از حديث شاذان نوشتيم، حافظ همدانى نيز در مناقب خود آن را آورده و خوارزمى از او پيروى كرده است.
ابواسحاق ابراهيمبن يوسفبن بركة كتبى در موصل ـ حافظ ابوالعلاء حسنبن احمد مقرى ـ حسنبن احمد ـ حافظ احمدبن عبدالله ـ احمدبن يعقوببن مهرجان ـ علىبن محمد نخعى قاضى ـ حسينبن الحكم ـ حسنبن حسين از عيسىبن عبدالله از پدرش از جدش: مردى به ابنعباس گفت: سبحانالله چقدر مناقب و فضايل على فراوان است، من تعداد آنها را سه هزار شمارش كردم. ابنعباس ـ رضى الله عنه ـ به او گفت: آيا نمىگويى فضايل او به سى هزار نزديكتر است. اين حديث را جماعتى از حافظان دركتابهاى خود آوردهاند.
در تأييد حديث فوق روايتى است كه امام اهل حديث احمدبن حنبل نقل كرده است. وى آگاهترين اصحاب اهل حديث به حديث و امام زمان خود و پيشواى اين فن مىباشد، كسى كه سواران تيزرو در حفظ حديث در برابر او به زمين خوردهاند، روايت او بدون شك، مقبول است وى قائل به برترى دو شيخ ابوبكر و عمر ـ رضىالله عنهما ـ است، و آن دو را از خود خوشنود نموده و ما را در سايه رضايت آن دو قرار داده است، لذا روايت چنين كسى درباره على علیه السلام مانند چراغى است پر نور كه با كف دست نمىتوان آن را پوشاند. اين روايت را علامه مفتى شام ابونصر محمدبن هبة اللهبن قاضى القضاة شرق و غرب، ابونصر محمدبن هبة اللهبن مميل شيرازى از حافظ ابوالقاسم علىبن حسن شافعى از ابوالمظفر عبدالمنعمبن امام عبدالكريم از امام حافظ احمدبن حسين بيهقى از حافظ محمدبن عبدالله از قاضى ابوالحسن علىبن حسن جرامى و حافظ ابوالحسين محمدبن مظفر از ابوحامد
محمدبن هارون حضرمى شنيدم از محمدبن منصور طوسى از امام احمدبن حنبل نقل مىكند كه: براى هيچيك از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنچه براى علىبن ابىطالب آمده، نيامده است.
حافظ بيهقى مىگويد: على علیه السلام اهل هر فضيلت و منقبتى است و شايسته هر سابقه و مرتبهاى است، و در زمان او هيچكس شايستهتر از وى به خلافت نبود.
حافظ دمشقى در شرح حال او در تاريخش چنين آورده. وامّا برخى از فضائل آن حضرت را كه در سنت آمده در كتاب خود ذكر نموديم.
ابوالفتح نصرالله ابن ابىبكر محمدبن الياس مشهور به ابن شيرجى، از حنبلبن عبداللهبن فرج ـ ابوالقاسمبن الحصين ـ ابوعلى مهذب ـ ابوبكر قطيعى ـ عبداللهبن احمد ـ پدرش ـ وكيع ـ اسرائيل ـ ابواسحاق ـ زيدبن يثيع: ابوبكر گفت كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم ابتدا مرا براى رساندن آيه برائت به سوى اهل مكه فرستاد تا به آنها اعلام شود كه پس از آن سال ديگر هيچ مشركى حق حج كردن ندارد، و نيز كسى حق ندارد و طواف خانه خدا را به صورت عريان انجام دهد، و اين كه جز فرد مسلمان داخل بهشت نمىشود. و هركسى با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قراردادى دارد تا مدت معين خود اعتبار دارد ]و پس از آن ديگر تمديد نمىشود[ و خداوند ـ عزّ و جلّ ـ و رسول او از مشركان بيزارند.
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على فرمود: «به ابوبكر ملحق شو، و او را بازگردان و خودت اين آيات را به مشركان برسان.» پس على علیه السلام چنين كرد. چون ابوبكر بر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد شد گريست و عرض كرد: اى رسول خدا، آيا درباره من آيهاى نازل شده؟ فرمود : «جز خير درباره تو اتفاق نيفتاده است، به من دستورداده شد كه اين آيات را جز من يا مردى از من نبايد ابلاغ كند. امام احمد در مسند خود نيز به همين صورت
روايت كرده است.
و حافظ ابونعيم اين حديث را روايت كرده، و حافظ دمشقى نيز در مسند
خود آورده است. طرق ابونعيم در كتاب حلية الاولياء متفاوت است. از جمله اين كه احمد گفت و محمدبن سليمان لوين براى من حديث كرد ـ محمدبن جابر ـ سماك ـ حفش: على علیه السلام فرمود: «چون ده آيه از سوره برائت بر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد، رسول خدا۶ ابوبكر را فراخواند و او را مأمور فرمود تا اين آيات را بر اهل مكه قرائت كند، سپس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرا فراخواند و فرمود: برو و خود را به ابوبكر برسان. چون به او رسيدى آيات را از او بگير و نزد اهل مكه برو و بر آنها قرائت كن. على علیه السلام مىگويد: من در جحفه به ابوبكر رسيدم و آيات را از او گرفتم. ابوبكر نزد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بازگشت و عرض كرد: اى رسول خدا در مورد من اتفاقى افتاده؟ فرمود: نه، بلكه جبرئيل نزد من آمد و گفت: هيچكس اين مأموريت را انجام ندهد مگر تو يا مردى از خودت.»
محدث شام در تاريخ خود از قول احمدبن حنبل به همين صورت آورده است، و خوارزمى نيز آن را از ابن يثيع از ابوبكر به همين صورت كه ما نقل كرديم آورده است.
حافظ ابومحمد عبدالرحمانبن ابىالفهم بلدانى در دمشق ـ عبدالمنعم حرانى در بغداد ـ ابوعلىبن نبهان ـ حسنبن حسينبن عباسبن فضلبن دوما ـ ابوبكر أحمدبن نصربن عبدالله ذارع در نهروان ـ صدقةبن موسى ـ پدرش: ]امام[ رضا از پدر بزرگوارش موسىبن جعفر از جعفربن محمد از محمدبن على از پدرش علىبن حسين از حسينبن على از پدر بزرگوارش على علیه السلام نقل فرمود: «روزى همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مدينه قدم مىزديم كه ناگهان به نخلى از نخلها رسيديم، پس آن نخل به زبان آمد و به نخل ديگرى گفت: اين نبى مصطفى و على مرتضى است. چون از كنار آن دو گذشتيم، دومى به سومى گفت: اين موسى و ]او [برادرش هارون است،
و چون از كنار آن دو نيز عبوركرديم، چهارمى به پنجمى گفت: اين نوح است و ]او[ ابراهيم، سپس از آنجا نيز رد شديم تا آن كه ششمى به هفتمى گفت: اين محمد است سيد و سرور انبياء و ]او[ على است سيد و سرور أوصياء، در اينجا بود كه پيامبر۶ لبخندى زد و فرمود: «اى على، نخل مدينه «صيحانى» ناميده شده زيرا به فضيلت من و تو بانگ و صيحه برآورده است.»
ذارع نيز به همين صورت در مسند خود اين روايت را آورده است.
قاضى علامه ابونصر محمدبن هبة الله ـ حافظ علىبن حسن، ابوالحسنبن سعيد در دمشق، (براى ما حديث كرد:) ابوالنجم شيخى در بغداد ـ ابوبكر خطيب ـ ابوالعلا محمدبن على ـ ابوالعباس حسينبن علىبن محمد حلبى در بغداد ـ قاسمبن ابراهيم ـ ابوأميه مختط ـ مالكبن أنس ـ زهرى ـ أنس ـ عمربن خطاب ـ ابوبكر: روزى از ابوهريره شنيدم كه گفت: خدمت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسيدم در حاليكه در پيش ايشان خرمايى قرار داشت. بر آن حضرت سلام كردم و ايشان جواب سلامم رادادند سپس از آن خرما مشتى به من عطا فرمودند. چون تعداد آنها را شمردم هفتاد و سه خرما بود. آنگاه خدمت علىبن ابىطالب رفتم. نزد ايشان هم خرما بود بر آن حضرت سلام كردم و پاسخم را دادند آن حضرت نيز يك مشت خرما به من دادند، چون آنها را شماره كردم هفتاد و سه عدد بود، از اين امر بسيار تعجب كردم نزد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بازگشتم و عرض كردم: اى رسول خدا خدمت شما آمدم، نزد شما خرما بود، مشتى از آن به من داديد، شماره كردم، هفتاد و سه عدد بود، سپس نزد علىبن ابىطالب رفتم، نزد ايشان نيز خرما بود كه مشتى از آنرا به من عطا فرمودند چون شماره كردم آن هم هفتادو سه عدد بود. متعجب شدم، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم لبخندى زدند و فرمودند : «ابوهريره مگر نمىدانى دست من و دست على در عدالت يكسان است؟»
محدث شام در كتاب خود از محدث عراق، به همين صورت كه ما آورديم، نقل مىكند، و اين روايت از روايات ارزشمند و نادر است و برخى آن را روايت أقران و برخى روايت بزرگان از كوچكان نامگذارى كردهاند.
عدهاى از حافظان حديث به جمعآورى اين نوع روايات عنايت داشتهاند، از
جمله ايشان: عبدالغنىبن سعيد مصرى و پس از او ابوالقاسم دمشقى، سپس عبدالقادر رهاوى و ابوالنجم است كه نامش بدربن عبدالله رومى مشهور به شيخى است، و حافظ ابن نجار در تاريخ خود او را ]توثيق كرده و[ مورد اعتماد دانسته، و نام مختط، مباركبن عبدالله از اهل طرسوس است، و او را بدين دليل مختط گويند كه او اول كسى بوده كه در طرسوس نوشتن را آغاز كرد.
حافظ ابوعبدالله محمدبن محمودبن حسن مشهور به ابننجار در بغداد ـ ابوالحسن مؤيدبن محمدبن على طوسى ـ حافظ ابوعبدالله محمدبن فضل فراوى ـ حافظ ابوبكر احمدبن حسين بيهقى ـ حافظ محمدبن عبدالله ـ قاضى ابوبكر أحمدبن كاملبن خلفبن شجره از راه املاء ـ عبداللهبن روح فرايضى ـ شبابةبن سوار ـ نعيمبن حكيم ـ ابومريم: علىبن ابىطالب۷ فرمود: «روزى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا به خانه كعبه برد. آنگاه فرمود: بنشين، من كنار كعبه نشستم، و آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از دوش من بالا رفت، سپس به من فرمود: برخيز، و چون ناتوانى مرا زير بدن خود ديد فرمود: بنشين، پس نشستم، و چون فرود آمد، فرمود: اى على از دوش من بالا برو، پس چنين كردم، آنگاه رسول خدا۶ برخاست، و چون برخاست در ذهنم چنين آمد كه اگر مىخواستم به افق آسمان مىرسيدم پس بالاى كعبه رفتم و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم خم شد و فرمود: بت بزرگ آنها يعنى بت قريش را ]بر زمين[ بيفكن، و آن بت كه از جنس مس بود با ميخهايى آهنين بر زمين محكم شده بود، پس آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در حاليكه مىگفت: ادامه بده ادامه بده كه (حق آمد و باطل از ميان رفت كه باطل از ميان رفتنى است) به من فرمود: آن را بگير، پس
آنقدر سعى كردم تا به آن دست يافتم، پس فرمود: آن را بينداز، پس آن را انداختم و شكسته شد و آنگاه از بالاى كعبه فرود آمدم و در حاليكه هراس آن را داشتيم كه كسى از قريش يا ديگران ما را ببينند، از آنجا دور شديم. على۷ فرمود: «تا آن ساعت از دوش پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بالا نرفته بودم.»
اين حديث، حسن است و نزد اهل نقل ثابت است.
حاكم به همين صورت آورده و بيهقى نيز از او تبعيت كرده است.
ذوالرمه چنين سروده است :
وَقَفْنا فَقُلنا إيهِ عنْ اُم سالمٍ و كيف بتكليم الديار البلاقعِ
يعنى: ايستاديم و گفتيم: از ام سالم بيشتر سخن بگو ولى اين بيابانهاى خشك چگونه مىتوانند سخن گويند؟
شيخ الشيوخ عبداللهبن عمرانبن علىبن حمويه در دمشق ـ حافظ ابوالقاسم علىبن حسين ـ ابوبكر محمدبن عبدالباقى ـ ابومحمد جوهرى، به صورت املاء ـ حافظ، امام ابوالحسن علىبن عمربن احمد شافعى مشهور به دارقطنى ـ محمدبن زكريا محاربى در كوفه ـ ابوطاهر محمدبن تسنيم وراق ـ جعفربن محمدبن حكيم خثعمى ـ ابراهيمبن عبدالحميد ـ رقبةبن مصقلة ـ عبداللهبن ضبيعة عبدى ـ پدرش ـ جدش: روزى دو مرد نزد عمربن خطاب آمدند و از وى درباره طلاق كنيز پرسيدند. عمر براى پاسخ دادن با آنها همراه شد تا به عدهاى كه در مسجد حلقه زده بودند وارد شد در آن ميان مردى اصلع نشسته بود، عمر به وى گفت: اى مرد أصلع، نظر
شما درباره طلاق كنيز چيست؟ پس وى سر خود را بلند كرد و با انگشت سبابه و انگشت وسط اشاره كرد ، عمر به آن دو گفت: طلاق داده مىشوند. در اين
هنگام يكى از آن دو گفت: سبحانالله، ما نزد تو آمديم زيرا تو اميرالمؤمنين هستى (و بايد پاسخ ما را بدانى)،امّا تو ما را نزد اين مرد آوردهاى و از او سؤال مىكنى و به اشاره دست او اكتفا مىكنى. عمر گفت: آيا مىدانيد اين مرد كيست؟ گفتند: نه،
گفت: اين علىبن ابىطالب است و من گواهى مىدهم كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «اگر هفت آسمان و هفت زمين را در كفهاى قرار دهيم و ايمان على را در كفهى ديگر، ايمان علىبن ابىطالب برترى خواهد داشت.»
اين حديث، حسن و ثابت است.
جوهرى در كتاب فضائل على علیه السلام از شيخ اهل حديث دارقطنى آن را روايت كرده، و محدث شام در تاريخ خود در شرح حال علیه السلام نيز به همين صورت آورده است.
ابونصر محمدبن هبة اللهبن قاضى القضاة در شرق و غرب ابونصر محمدبن هبة اللهبن محمد شيرازى ـ ابوالقاسم علىبن حسن شافعى ـ ابوبكر محمدبن شجاع + ابوروح محمدبن عمر + ابوصالح عبدالصمد و ديگران ـ محمد رزقاللهبن عبدالوهاب ـ احمدبن محمدبن احمدبن حماد ـ ابوبكر يوسفبن يعقوببن اسحاق أنبارى ـ حميدبن ربيعبن ملك ـ فردوس ـ مسعودبن سليمان ـ حبيببن ابىثابت ـ سعيدبن جبير ـ ابنعباس ـ عمر: على بهترين ما در قضاوت و أُبَىّ بهترين ما در قرائت است. و من اين كلام را از رسول خدا۶ گرفتم و آن را هرگز ترك نمىكنم.
ابنعساكر دمشقى در تاريخ خود اينگونه آورده، ولى طرق نقل او متفاوت است.
ابوالمنجا عبداللهبن عمربن علىبن ليثى ـ ابوالوقت عبدالأولبن عيسى ـ ابوالحسن عبدالرحمانبن محمد داودى ـ ابومحمد عبداللهبن احمدبن حمويه ـ ابواسحاق ابراهيمبن مريم ـ امام ابومحمد عبدبن حميد ـ يحيىبن عبدالحميد ـ شريك ـ ركين ـ قاسمبن حسان ـ زيدبن ثابت: رسول خدا۶ فرمود: «من در ميان شما چيزى به جاى مىگذارم كه اگر به آن چنگ زنيد هرگز گمراه نمىشويد، و آن
كتاب خدا و عترتم أهل بيتم است. اين دو هرگز از هم جدا نمىشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
به همين صورت نيز در المنتخب در مسند خود آورده است.
بقية السلف ابومحمد عبدالعزيزبن محمدبن حسن صالحى در دمشق ـ حافظ ابوالقاسم علىبن حسين شافعى ـ ابوالقاسمبن سمرقندى ـ ابوالحسينبن النقور ـ ابوالقاسم عيسىبن على ـ ابوالقاسم البغوى ـ محمدبن عبدالحميد رازى ـ علىبن مجاهد ـ محمدبن اسحاق ـ شريكبن عبدالله ـ ابىربيعه أيادى ـ ابىبريده ـ پدرش : رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر پيامبرى، وصى و وارثى دارد و وارث من على است.»
اين حديث حسن است. و محدث شام نيز در تاريخ خود به همين صورت كه ما آورديم آورده است.
اسعدبن مسلمبن مكىبن علان القيسى ـ حافظ علىبن حسنبن عساكر ـ ابوغالببن البنا ـ ابومحمد جوهرى ـ ابوعمر محمدبن عباس ـ ابوعبدالله حسينبن علىبن حسينبن حكم أسدى مشهور به أخوحماد ـ علىبن محمدبن خليلبن هارون بصرى ـ محمدبن خليل جهنى ـ هشيم ـ ابوبشر ـ سعيدبن جبيز ابنعباس گفت: با تعدادى از جوانان بنىهاشم نزد پيامبر۶ نشسته بودم كه ناگهان ستارهاى افول كرد، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اين ستاره در خانه هركس فرود آيد او پس از من وصى خواهد شد، در اين هنگام جوانانى از بنىهاشم برخاستند و ديدند كه ستاره در خانه علىبن ابىطالب علیه السلام افول كرد، ]و چون چنين ديدند [گفتند: اى رسول خدا از شدت محبّت على گمراه شدهاى. در اين هنگام خداوند متعال اين آيات را نازل
فرمود: (و النجم اذا هَوى ما ضَلَّ صاحبكم و ما غَوى و ما ينطق عن الهوى إنْ هو الّا وحىٌ يوحى … و هو بالأفق الأعلى)
محدث شام در شرح حال على علیه السلام به همين صورت آورده، و سند او از هشيم تا ابنعباس صحيح است و در مورد باقى افراد بحث است.
اگر گفته شود حال كه در اسناد اين روايت بحث است پس نمىشود به آن استدلال كرد، در جواب مىگوئيم: در صحيح مسلم روايتى است كه دلالت مىكند بر اين كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم على علیه السلام را وصى خود قرار داد. (اين روايت در تأييد روايت فوق است) همين روايت است كه: حافظان ابوالحسن محمدبن جعفر قرطبى در جامع بُصرى و ابوعبدالله محمدبن عبدالواحد مقدسى در كوه قاسيون و ابوعمرو عثمانبن عبدالرحمان مفتى و ابواسحاق ابراهيمبن محمدبن أزهر نصيبى و حسنبن محمدبن محمد بكرى در جامع دمشق و ابوعبدالله محمدبن محمودبن حسن مشهور به ابننجار در مدينة السلام، و قرطبى و مقدسى گويند: ابوعبدالله محمدبن صدقة الحرانى، و مقدسى و ديگران گفتند: ابوالحسن مؤيدبن محمد طوسى، و حرانى و طوسى گفتند: ابوعبدالله محمدبن فضل فراوى ـ ابوالحسين عبدالغافر ـ ابواحمد محمد ـ ابواسحاق ابراهيم ـ حافظ ابوالحسين مسلم ـ يحيىبن يحيى + ابوبكربن ابىشيبة، و لفظ از آن يحيى است، اسماعيلبن علية ـ ابنعون ـ ابراهيم ـ اسودبن زيد: نزد عايشه گفته شد كه على علیه السلام وصى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده است. عايشه گفت: چه هنگام پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم على را وصى قرار داد در حالى كه من پيامبر را به سينه چسبانده بودم، يا آن كه اسود گفت: ]عايشه گفت :[ در دامن گرفته بودم كه آن حضرت تشتى طلب كرد ، و ايشان سر در دامن من داشت و من احساس
نكردم پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم كى از دنيا رفت و چه زمانى به على علیه السلام وصيت كرد.
مسلم در صحيح خود به همين صورت كه ما آورديم آورده است.
اگر گفته شود: مگر عايشه امر وصايت را انكار نكرد؟ گفته مىشود: عايشه آنچه را از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشنيده بود انكار كرد، كسانى كه نزد او بودند در وصيت كردن پيامبر خدا۶ به على علیه السلام سخن گفتند و آن اشخاص صحابى و يا از تابعين ثقه بودند، و اگر اين مسئله را از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشنيده بودند هرگز نزد عايشه از اين امر سخن به ميان نمىآوردند، و انكار عايشه دليل بر وصيت نكردن پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نبود، زيرا او در حضور جماعتى از صحابه احاديثى را كه از پيامبر۶ نشنيده بود انكار كرد.
مثال اين مطلب روايتى است كه از صحيح مسلم نقل شده است كه عايشه عمره بجا آوردن پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در ماه رجب را در حضور پسر عُمر انكار كرد و پسر عمر با انكار عايشه از سخن خود بازنگشت.
ترمذى در جامع خود از مجاهد از ابنعمر آن را ذكر مىكند امّا سخنى از انكار عايشه نمىآورد و مىگويد: اين حديث صحيح است.
ابومحمد عبدالعزيزبن محمدبن حسن صالحى ـ حافظ ابوالقاسم دمشقى ـ ابوغالببن البنا ـ ابوالغنائمبن مأمون ـ امام اهل حديث دارقطنى ـ ابوالقاسم حسنبن محمدبن بشر بجلى ـ علىبن حسينبن عبيدبن كعب ـ اسماعيلبن ريان ـ عبداللهبن مسلم ملائى ـ پدرش ـ ابراهيم ـ علقمه ـ اسود ـ عائشه: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خانهى عايشه بود چون حالت احتضار به ايشان دست داد، فرمود: حبيبم را صدا كنيد، من ابوبكر را صدا كردم، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به او نگريست سپس سرش را گذارد و فرمود: حبيبم را فراخوانيد، گفتم: واى بر شما، على را بخوانيد كه به خدا قسم جز او را نمىخواهد، پس چون آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، على را ديد، لباس خود را گشود و سر على را داخل آن كرد و آنقدر او را به سينه چسباند كه از دنيا رفت در حالى كه دستش بر على بود.
محدث شام در كتاب خود به همين صورت روايت كرده است.
دارقطنى گويد: مسلم ملايى در ذكر اين روايت منحصر به فرد است و او در مثل اين روايت غريب است.
آنچه دلالت مىكند بر اين كه على، در زمان وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزديكترين افراد به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده است، روايتى است كه ابويعلى موصلى در مسند خود و امام احمد در مسند خود ذكر مىكنند:
ابوالفتح نصراللهبن ابىبكر در دمشق ـ ابوعلى حنبلبن عبداللهبن فرج ـ ابوالقاسمبن الحصين ـ ابوعلىبن مذهب ـ ابوبكر قطيعى ـ عبداللهبن احمدبن حنبل ـ پدرش ـ عبداللهبن محمد، و من از عبداللهبن محمدبن ابىشيبة شنيدم كه (براى ما حديث كرد:) جريربن عبدالحميد ـ مغيرة ـ اُم موسى ـ ام سلمة: قسم به آن كه به او سوگند مىخورم على، نزديكترين مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود. راوى گويد: پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم ]روزهاى آخر عمر [هر روز صبح ]به خانه على و فاطمه[ مىآمد. فاطمه گويد: پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، على را در پىِ كارى فرستاد و چون آمد گمان كردم كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم با على كارى دارد، لذا از خانه خارج شديم، و نزديك در نشستيم، و من نزديكترين شخص به درِ خانه بودم، و متوجه شدم كه على علیه السلام به پيامبر۶ نزديك شده و با وى نجوا مىكند، لذا نزديكترين مردم به پيامبر۶ على بود.
امام احمد نيز در مسند خود و موصلى اين روايت را به همين صورت آوردهاند.
مُعَمّر ابراهيمبن عثمان كاشغرى ـ احمدبن محمدبن علىبن صالح كاغذى ـ احمدبن علىبن حسن طريثيثى، از ابوالفتح محمدبن عبدالباقى ـ ابوالفضل احمدبن خيرون ـ ابوعلىبن شاذان ـ عبداللهبن جعفربن در ستويه فارسى ـ حافظ ابويوسف يعقوببن سفيانبن جوان الفسوى ـ ابوعلى احمدبن مفضل ـ جعفر أحمر ـ ابورافع ـ عبداللهبن عبدالرحمان ـ پدرش عماربن ياسر و ابوايوب انصارى :
رسول خدا۶ فرمود: «حق على بر هر مسلمانى حق پدر بر فرزندش مىباشد.»
الفسوى در مشيخهى خود بهمين صورت روايت كرده است.
ابواسحاق ابراهيمبن يوسفبن بركة الكتبى ـ حافظ ابوالعلا همدانى ـ ابوالفتح عبداللهبن عبدوسبن عبدالله همدانى ـ ابوطاهر حسينبن سلمةبن على ـ مسند زيدبن على علیه السلام ـ فضلبن فضلبن عباس ـ ابوعبدالله محمدبن سهل ـ محمدبن عبدالله البلوى ـ ابراهيمبن عبداللهبن العلاء :
پدرم از زيدبن على از پدرش علیه السلام از جد بزرگوارش علىبن ابىطالب۷ براى من نقل كرد كه: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز فتح خيبر فرمود: «اگر ]نمىهراسيدم كه[ عدهاى از امت من درباره تو سخنانى رابگويند كه نصارى درباره عيسىبن مريم گفتند، امروز درباره تو سخنانى مىگفتم كه اگر بر گروهى از مسلمانان مىگذشتى خاك زير دو پايت و اضافه آب وضويت را برمىداشتند و از آن طلب شفا مىكردند، امّا همين بس كه ]بگويم[ تواز منى و من از تو، تو از من ارث مىبرى و من از تو، و نسبت تو به من نسبت هارون است به موسى، جز آن كه پس از من پيامبرى نخواهد بود، تو دِين مرا أدا مىكنى و براساس سنت من مىجنگى، و در آخرت نزديكترين مردم به من خواهى بود و در كنار حوض بر من وارد مىشوى، و تو اول كسى هستى كه از امت من داخل بهشت مىشوى، و شيعيان تو بر منبرهايى از نور قرار دارند و همگى شادمانند و با چهرههاى سپيد پيرامون من هستند و من براى آنها شفاعت مىكنم و فردادر بهشت همسايگان من مىباشند، و امّا دشمنان تو فردا (ى قيامت) تشنهگانند و چهرهشان سياه رنگ ]آرى[ دشمنى با تو دشمنى با من است و دوستى و صلح با تو دوستى و صلح با من است، و سرّ تو سرّ من و آشكار تو آشكار من، و پنهانىهاى سينهات مانند پنهانىهاى سينه من است و تو دروازه علم منى، و فرزندان تو فرزندان منند و گوشت تو گوشت من، و خون تو خون من، و همانا حق همراه توست، و حق بر زبان تو و در قلب تو و ميان دو چشمانت مىباشد، و ايمان با گوشت و خون تو در آميخته همانطور كه با گوشت و خون من در آميخته و خداوند ـ عزوجل ـ به من امر فرموده كه به تو بشارت دهم كه تو و عترت تو در
بهشتيد و دشمن تو در آتش، و هركه به تو كينه داشته باشد در كنار حوض بر من وارد نمىشود و هركه دوستدار تو باشد از حوض ]و همجوارى با من [غايب ]و محروم[ نخواهد بود.
على علیه السلام فرمود: «پس ]در اين هنگام[ براى خداوند سبحان و متعال سجده كردم و او را بر نعمت اسلام و قرآن و اين كه مرا محبوب خاتم انبيا و سرور و سيد مرسلين قرار داده سپاسگزاردم.»
اين چيزى است كه در اين باب ذكر نموديم. فضايل ديگر آن حضرت در ديگر ابواب اين كتاب مذكور است.
ابوالفرج علىبن حسين اصفهانى در كتاب خود با سندى روايت مىكند كه سيد حميرى روزى گفت: اى كوفيان، هريك از شما فضيلتى از على علیه السلام ذكر كند كه من درباره آن شعر نگفته باشم اين اسبم و آنچه دارم از آنِ او باشد. پس هركدام شروع به سخن كردند و سيد براى آنها اشعار مناسب را مىخواند، تا آن كه مردى از ايشان آمد و گفت: اميرالمؤمنين علیه السلام چون قصد سوار شدن ]بر اسب[ كرد، لباس خود را پوشيد و چون خواست كفشهاى خود رادر پاى كند يك لنگه را در پا كرد و چون خواست ديگرى را هم بپوشد عقابى از آسمان فرود آمد، و آن لنگه را برداشت و چرخاند، كه در نتيجه مارى از آن خارج شد و وارد لانهاى شد. ]چون مار از آن لنگه كفش خارج شد [على علیه السلام آن لنگه ديگر را هم پوشيد.
سيد حميرى كمى فكر كرد آنگاه اين اشعار را بالبداهه سرود:
ألا ياقومِ للعَجب العُجاب لِخلفِ أبى الحسين و للحباب
أتى خُفّآ له فانسابَ فيه لِيَنْهشَ رجله منه بنابِ
فَخَرّ من السماء له عُقاب مِن العُقبان أوشبه العقاب
فَطاربه فَحَلّق ثم أهْوى به للأرض دون السحابِ
الى حُجر له فانسابَ فيه بعيد القعر لم يرتج ببابِ
كريهُ الوجه أسود ذو بصيص حديد الناب ازرق ذولعاب
فَدوفعَ عن أبى حسنٍ على نقيع سمامه بعد انسيابِ
يعنى:
اى قوم براى شما از امرى عجيب بگويم از كفش پدر حسين و از مارى بگويم
كه داخل لنگه كفش على علیه السلام شد و در آن پناه گرفت تا پاى او را با نيش خود بگزد
پس عقابى از عقابان يا شبه عقابى از آسمان فرود آمد
آن عقاب دور آن لنگه كفش گشت سپس آن را بالا برد، بدون آنكه آن را روى زمين بكشد
آن مار به سوى لانهاى به طور مارپيچ رفت لانهاى عميق كه آن را درى نبود
زشترو و سياه و داراى آب دهان داراى نيشى تيز، كبود رنگ و داراى لعاب دهان
بدين وسيله از ابوالحسن على دور شد سمّ آن مار پس از رفتن او
گويد: وى سپس اسب خود را حركت داد و رفت.
اين داستان در كتاب الاغانى آمده است و ما نيز عين همان را آورديم.
«على علیه السلام و اجازه كنيه ابوالقاسم»
روايت صحيح از پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده كه فرمود: «نام مرا براى خود برگزينيد، امّا كينهى مرا خير.»
حافظ يوسفبن خليلبن عبدالله دمشقى در حلب + اسماعيلبن ظفر نابلسى در دمشق ـ قاضى ابوالمكارم احمدبن محمدبن محمد اللبان در اصفهان ـ ابوعلى حسنبن احمدبن حسنبن حداد ـ حافظ احمدبن عبدالله ـ ابوبكر محمدبن قاسمبن محمدبن شاه العسال ـ عبيدبن حسن ـ محمدبن كثير عبدى ـ شعبة ـ منصور ـ سالمبن ابىالجعد ـ جابربن عبدالله: رسول خدا۶ فرمود: «نام مرا براى خود برگزينيد، امّا كينهى مرا خير.» و روايت از طريق عالى روزى ما شد.
چون محمدبن حنفيه متولد شد على علیه السلام كنيه او را ابوالقاسم نهاد.
(قرائت كردم بر): حافظ ابوعبدالله محمدبن محمودبن حسن، مشهور به ابننجار در بغداد (و به او گفتم): بر مفتى خراسان قاسمبن عبداللهبن عمربن احمد صغار قرائت كردم. وى گفت: (به من خبر داد): عائشه بنت احمدبن منصوربن محمد صفار ـ احمدبن علىبن عبداللهبن خلف الشيرازى ـ حاكم ابوعبدالله محمدبن عبداللهبن محمدبن نعيمبن حكم، حافظ نيشابور ـ ابوالحسين علىبن عبدالرحمانبن عيسى دهقان در كوفه ـ حسينبن حكم الحيرى ـ عبدالعزيزبن خطاب ـ قيسبن زبيع ـ ليث ـ محمدبن بشر همدانى ـ محمدبن حنيفه: على علیه السلام
فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: پسرى براى تو متولد مىشود كه اسم و كنيه او همانند من است.» پس ايشان صاحب پسرى به نام محمد ]و كنيه ابوالقاسم[
شد.
حافظ محمد ـ قاسم ـ عائشه ـ الشيرازى ـ حاكم ـ حافظ ابوعبدالله محمدبن يعقوب ـ محمدبن عبدالوهاب فراء ـ جعفربن عون ـ فطربن خليفه ـ منذر ثورى:
از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام اجازهاى داده شد و آن زمانى بود كه على علیه السلام به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم عرض كرد: «اى رسول خدا به من بفرماييد اگر پس از شما فرزند پسرى روزىِ من شد نام و كنيه او را چه بگذارم؟ آيا اجازه مىدهيد كه او را به نام و كنيه شما بنامم؟» رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «آرى». منذر مىگويد: على علیه السلام صاحب پسرى شد كه نامش را محمد و كنيهاش را ابوالقاسم گذاشت.
ابوداود در سنن خود نقل مىكند: از عثمان + ابوبكربن ابىشيبة ـ ابواُسامة ـ فطر ـ منذر از محمدبن حنفية گفت: على علیه السلام فرمود: «به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض كردم: اگر پس از شما صاحب فرزند پسرى شدم اجازه دارم كه نام و كنيه شما را براى او برگزينم؟ پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نيز فرمود: «آرى».
محمدبن سعيد شيخ صوفيه در بغداد ـ ابوزرعة طاهربن محمدبن طاهر ـ احمدبن خلف الشيرازى ـ حاكم ابوعبدالله ـ ابومحمد حسنبن محمدبن يحيىبن حسن علوى ـ جدش يحيىبن حسن ـ احمدبن سلام ـ جعفربن هذيل ـ محمدبن صلت اسدى ـ ربيعبن منذر ثورى ـ پدرش ـ ابنحنفية: ميان طلحه و على علیه السلام بحثى پيش آمد، پس طلحةبه آن حضرت علیه السلام عرض كرد: شما نام و كنيه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را برگزيديد، در حاليكه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نهى فرمود كه نام و كنيهاش يكجا درباره شخصى از امتش جمع گردد. على علیه السلام فرمود: اى فلانى، فلان شخص و فلان
شخص و فلان شخص را نزد من بخوان، پس گروهى از اصحاب پيامبر۶ كه از قريش بودند آمدند و گواهى دادند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ]تنها[ به على اجازه فرموده است كه ميان نام و كنيه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را ]براى فرزندش[ جمع كند و براى امت خود اين كار را حرام كرد.
حافظ ابوعبدالله محمدبن عبدالله نيشابورى نيز در كتاب «معرفة أنواع علوم الحديث» به همين صورت اين حديث را روايت كرده است.
حافظ يوسفبن خليل در حلب + علامه بزرگ عراق محيىالدين ابومحمد يوسفبن حافظ ابوالفرج عبدالرحمانبن جوزى در موصل + محمدبن علىبن بقاء در بغداد ـ ابوبكر عبداللهبن مباركبن محمدابنروما ـ ابوسعيد محمدبن عبدالرحمان خبز رودى ـ ابوعمرو محمدبن احمدبن حمدان ـ ابويعلى احمدبن علىبن مثنى حافظ موصل ـ عبيداللهبن عمر ـ يحيى ـ فطر ـ منذر ابويعلى: محمدبن حنفية گفت: على علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسيد اگر پس از پيامبر۶ خداوند پسرى روزيش كرد مىتواند نام و كنيه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را روى او بگذارد؟ پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ايشان اجازه داد ، لذا اسم او محمد و كنيهاش ابوالقاسم شد.
اين حديثى صحيح است كه ابويعلى در مسند خود به همين ترتيب روايت كرده است. و در همين معنا، سيد حميرى مىگويد:
ألم يَبْلغک و الأنباءُ تَنْمى مقال محمد فيما يؤدى
الى ذى علمِه الهادى علي و حولَه خادمُه فى البيت يُردى
يفوز بكُنيتى و اسمى لاِنّى نَحَلتُهماه و المهدىُ بعدى
يعنى :
آيا به تو خبر نرسيده و حال آن كه سخنان محمد صلی الله علیه و آله و سلم فراوان شده است
به صاحب علم خويش، علىِ هدايتگر در حالى كه خادمش در خانه در كنار او بود
به كنيه و اسم من دست مىيابد زيرا من اين دو را به او و به مهدى كه پس از من مىآيد پيشكش كردم
نام شاعر سيد اسماعيلبن محمدبن يزيدبن زبيعه حميرى بود و «سيد» لقبى است كه بر نام وى غلبه كرده و كنيه او نيز ابوهاشم است، وى داراى مذهب كيسانيه بود و پس از حسن و حسينعلیهما السلاممعتقد به امامت محمدبن حنفيه. و قاضى عياض نقل مىكند كه وى در ملاقاتى كه با جعفربن محمد صادق علیه السلام داشت از مذهب خود بازگشت و اشعارى سرود كه از جمله اين بيت است :
تَجَعْفَرْتُ باسمِ الله و الله اكبر و أيْقَنتُ أنّ الله يعفو و يَغْفِر
يعنى :
به نام خداوند مذهب جعفرى را برگزيدم و يقين دارم كه خداوند ]از گناهانم[ درمىگذرد و مرا مىبخشايد
وى در بغداد و در ايام حكومت هارون الرشيد درگذشت.
«امتياز پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر على علیه السلام و امتياز على علیه السلام بر مردم»
خطيب عادل ابوتمامبن ابىالفخاربن الواثق بالله در كرخ بغداد + ابوطالب عبداللطيفبن قبيطى در نهر معلى ـ ابوالفتح محمدبن عبدالباقى مشهور به ابنالبطى ـ حافظ ابوالفضل حمدبن أحمد ـ احمدبن عبدالله حافظبن اسحاق ـ ابراهيمبن أحمدبن أبىحصين ـ محمدبن عبدالله حضرمى ـ خلفبن خالد عبدى بصرى ـ بشربن ابراهيم انصارى ـ ثوربن يزيد ـ خالدبن معدان ـ معاذبن جبل: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اى على من در نبوت بر تو امتياز دارم و پس از من نبوتى نيست، و تو با هفت چيز بر مردم برترى خواهى داشت به گونهاى كه هيچيك از قريش در آنها با تو برابرى نخواهند كرد: «تو از ميان آنان اول كسى هستى كه ايمان آوردى و با وفاترين ايشان به عهد و پيمان خدا هستى، و پايدارترين آنها در انجام امر الهى و عادلترينشان در تقسيم ]اموال و حقوق[ و عادلترين آنها نسبت به مردم و آگاهترينشان به قضاوت و بالاترين آنها نزد خدا هستى.»
اين حديث حسن و عالى است، كه حافظ ابونعيم در حليةالأولياء آن را
روايت كرده و ابنعساكر نيز در تاريخ خود در شرح حال على۷ به همين صورت آورده است.
«دعاى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حق على علیه السلام »
قاضىالقضاة ابوالمفضل يحيىبن قاضىالقضاة ابىالمعالى محمدبن على قرشى ـ ابوعلى حنبلبن عبدالله ـ ابن الحصين ـ ابوعلىبن المذهب ـ ابوبكر احمدبن حمدان ـ عبداللهبن احمدبن حنبل ـ پدرش ـ وكيع ـ ابوليلى: پدرم ]اكثرآ[ همراه على علیه السلام بود و چون على علیه السلام در زمستان، لباس تابستانى و در تابستان، لباس زمستانى مىپوشيد از پدرم درخواست شد كه از آن حضرت علیه السلام دليل اين امر را بپرسد، و چون پدرم پرسيد آن حضرت فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز خيبر به دنبال من فرستاد، درحاليكه مبتلا به دردِ چشم بودم، عرض كردم: اى رسول خدا، از دردِ چشم رنج مىبرم. آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آب دهان خود را به چشمم ماليد و فرمود : پروردگار: گرما و سرما را از او دور كن، پس از آن روز ديگر گرما و سرمارا احساس نكردم. و نيز فرمود: پرچم ]جنگ [را به دست مردى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد، و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند و هيچگاه از ميدان جنگ فرار نمىكند، اصحاب پيامبر۶ سركشيدند ]تا بدانند آن شخص كيست[ و پيامبر خدا۶ پرچم را به من دادند.»
احمد نيز به همين صورت در مسند خود آورده است، ابوعبدالرحمان نسائى نيز اين حديث را ذكر كرده و آن را محكوم به صحت مىداند، ابنعساكر نيز از طرق گوناگون در شرح حال على۷ آورده است.
شيخ صالح و نيكوكار ابوالحسن علىبن عبداللهبن ابوالحسن بغدادى در دمشق به سال صلی الله علیه و آله و سلم ۳۴ ـ مباركبن حسنبن أحمد شهرزورى ـ ابوالقاسمبن البسرى ـ عبيداللهبن محمد عكبرى ـ ابوبكر احمدبن هشام أنماطى ـ حسنبن سلام السواق ـ عبيداللهبن موسى ـ ابنابوليلى ـ حكم + منهالبن عمرو ـ عبدالرحمانبن ابىليلى ـ پدرش: به على۷ عرض كردم: براى مردم برخى از كارهاى شما عجيب است و درباره شما مىگويند كه در گرما با لباس گرم و خشن ]و سنگين[ بيرون مىآييد و در سرما بالباس نازك و نرم. على علیه السلام فرمود: «مگر تو با ما در خيبر نبودى؟» عرض كردم: آرى. فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خدا عرض كرد: خداوندا او را از آزار گرما و سرما حفظ فرما. و ]از آن به بعد[ نه سرما و نه گرما به من آزارى نمىرساند.»
«على علیه السلام و باغ نيكوى بهشت»
ابوالحسنبن ابىعبدالله ـ مباركبن احمد شهرزورى ـ ابوالقاسمبن البسرى ـ ابوعبداللهبن محمد ـ محمدبن احمد الرقام ـ محمدبن احمدبن يعقوب ـ جدش ـ يحيىبن يعلى أسلمى ـ يونسبن جناب ـ أنسبن مالك: همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و علىبن ابىطالب علیه السلام خارج شديم تا به ديوارى از ديوارهاى مدينه رسيديم، پس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از كنار باغى گذشتند و فرمودند: «]اى على[ باغ تو در بهشت ازاين باغ نيكوتر است.» و پيامبر از كنار هفت باغ گذشتند و هربار على علیه السلام به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض مىكرد: «چقدر اين باغ زيباست» و پيامبر خدا۶ به ايشان مىفرمود: «باغ تو در بهشت از اين نيكوتر است»
بقية السَلَف شيخ الشيوخ عبداللهبن عمربن حمويه در دمشق ـ زينت حافظان و استاد مورخان و محدث شام ابوالقاسم علىبن حسنبن هبة اللهبن عبدالله مشهور به ابن عساكر ـ ابوالمعز احمدبن عبيدالله عكبرى ـ ابومحمد حسنبن على جوهرى ـ علىبن محمد ابن احمد ـ عمربن محمد باقلانى ـ احمدبن يزيد ـ مفضلبن صالح اسدى ـ يونسبن جناب ـ عثمانبن حاضر ـ أنسبن مالك: همراه رسول
خدا صلی الله علیه و آله و سلم خارج شديم، پس چون آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از كنار باغى گذر كردند على علیه السلام
به ايشان عرض كرد: «اى رسول خدا، اين باغ چقدر نيكوست» پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : «باغ تو در بهشت نيكوتر از آن است»، و همينطور از كنار شش باغ ديگر عبور كرد و هربار على علیه السلام عرض مىكرد: «اين باغ چقدر نيكوست» و پيامبر۶ مىفرمود: «باغ تو در بهشت نيكوتر از آن است»، سپس پيامبر۶ سرِ خود را روى شانه على علیه السلام گذاردند و گريستند، على۷ به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم عرض كرد: «اى رسول خدا چرا گريه مىكنيد؟» فرمود صلی الله علیه و آله و سلم : «به جهت كينههايى كه اين قوم از تو در دل دارند و آن كينه را ظاهر نمىكنند مگر پس از اين كه من از دنيا خارج شوم»، على علیه السلام عرض كرد : «اى رسول خدا وظيفه من چيست؟» فرمود: «صبر» عرض كرد: «اگر نتوانستم»، فرمود: «رنج و مشقت فراوانى خواهى ديد.» عرض كرد: «و دينم سلامت مىماند؟» فرمود: «و دينت برايت سالم مىماند.»
اين حديثى است كه به حمد و منت الهى از طريق عالى روزى ما شد، و اين همان سبك و سياق حافظ مورخ شام در مناقب اميرالمؤمنين۷ است.
«على از من است و منم از على»
بقية السلف ابراهيمبن بركات خشوعى در دمشق ـ حافظ ابوالقاسم ـ علىبن ابراهيمبن عباس علوى ـ مؤيدبن مكرم حيدرةبن حسينبن مفلح ـ ابوعبدالله حسينبن ابىكامل أطرابلسى ـ خيثمةبن سليمان ـ يحيىبن ابراهيم زهرى ـ
علىبن حكيم ـ حنانبن على ـ محمدبن عبيداللهبن ابىرافع ـ پدرش ـ ابورافع: چون جنگ اُحد برپا شد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به گروهى از قريش نگاه كردند سپس به على صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «به آنها حمله كن»، آن حضرت علیه السلام حمله كرد و هاشمبن أمية مخزومى را از پاى درآورد و سپس آنان را متفرق كرد ديگر بار به گروهى از قريش نگريست و فرمود: بر ايشان حمله كن. حضرت حمله كرد و اين بار شخصى از جُمَحى را از پاى درآورد. ]بار ديگر [پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به گروهى از قريش نگاه كرد و به على۷ فرمود: «به آنها حمله كن»، آن حضرت علیه السلام حمله كرد و جمع ايشان را متفرق ساخت و يكى از بنىعامربن لؤى را از پاى درآورد. در اين هنگام جبرئيل به پيامبر علیه السلام عرض كرد : «اين است همدلى و يارى ]على[». و پيامبر۶ در اين هنگام فرمود: «او از من است و من از او»، و جبرئيل عرض كرد: «و من از شمايم اى رسول خدا»
اين سياق ابن عساكر در كتابش مىباشد.
اين حديث را از طريق جابربن عبدالله نيز روايت مىكند، با اين تفاوت كه در
حديث جابر چنين آمده است :
على علیه السلام نزد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و با سرور و خوشحالى عرض كرد: اى رسول خدا ]باز هم اجازه هست كه[ بروم؟ جبرئيل در اين هنگام گفت: اى محمد، به خدا قسم اين جز همراهى و همدلى نيست. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اى جبرئيل، او از من است و من از او». جبرئيل عرضه داشت: و من از شما.
حافظ خطيب بغدادى اين حديث را كه از الفوائد الشريف النسيب استخراج كرده آورده است.
معمر ابواسحاق ابراهيمبن حاجب الحجاب عثمانبن يوسفبن ايوب كاشغرى ـ احمدبن محمدبن علىبن صالح مشهور به كاغذى ـ مباركبن عبدالجباربن احمد مشهور به ابنالطوارى ـ ابوعلى حسنبن احمدبن ابراهيمبن حسنبن شاذان ـ عثمانبن أحمدبن عبداللهبن سماك ـ محمدبن غالببن حرب ـ مالكبن اسماعيل ابوغسان ـ جعفربن زياد الأحمر ـ أجلح ـ ابىبردة ـ پدرش: پيامبر۶ فرمود :
«على از من است و من از او».اين حديثى حسن است كه ابنسماك نيز آن را در جلد چهارم مسند خود آورده و طبرانى در معجم بزرگ خود در ذيل شرح حال حبشىبن جنادة سلولى از طرق گوناگون با زياد كردن لفظ آورده است، مثلا از آن جمله :
از ابواسحاق از حبشى: شنيدم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «على از من است و من از او، و حق مرا جز خودم يا على ادا نمىكند.»
«پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم : هر كه على را آزار دهد مرا آزرده است.»
شيخ نيكوكار بقية السلف ابوجعفر صالحبن ابىمظفر السيبى در حالى كه بر او قرائت مىشد و من در كنار باب المراتب بغداد مىشنيدم (كه به ما خبر داد:) بشربن عبدالله هندى ـ ابوعلى محمدبن سعيدبن بنهان ـ ابوعلى حسن ابن احمدبن ابراهيمبن شاذان ـ ابوعمرو عثمانبن أحمدبن عبدالله مشهور به ابنسماك ـ حنبلبن اسحاق ـ ابوغسان مالكبن اسماعيل ـ محمدبن عمرو انصارى ـ قنان النهمى ـ مصعببن سعد ـ سعدبن مالك: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هركه على را آزار دهد يقينآ مرا آزار داده است.»
اين حديثى حسن است كه به حمد الهى از طريق عالى روزى ما شده است.
«جنگ بدر: هيچ شمشيرى چون ذوالفقار نيست و هيچ جوانمردى چون على نيست»
راوى عادل زينت امانتداران ابوالغنائم سالمبن حسنبن صصرى تغلبى در حالى كه بر او قرائت مىشد و من در منزلش در دمشق مىشنيدم (كه به ما خبر داد:) ابوالسعادات نصراللهبن عبدالرحمانبن محمد ـ ابوالقاسم علىبن احمدبن محمدبن بيان الرزاز ـ ابوالحسن محمدبن محمدبن محمدبن مخلد ـ ابوعلى اسماعيلبن محمدبن اسماعيلبن صالح صفار ـ ابوعلى حسنبن عرفةبن يزيد العبدى ـ عماربن محمد ـ سعدبن طريف حنظلى: ابوجعفر محمدبن على ]امام باقر[ علیه السلام فرمود: «در روز بدر ملكى به نام رضوان از آسمان ندا در داد كه: هيچ شمشيرى نيست جز ذوالفقار و هيچ جوانمردى نيست جز على.»
شيخ علامه رئيس عراق ابومحمد يوسفبن حافظ عبدالرحمانبن على واعظ، مشهور به ابنجوزى در حاليكه بر او قرائت مىشد و من در شهر حلب مىشنيدم ابومنصوربن عبدالسلام ـ علىبن احمد ـ ابن مخلد ـ ابوعلى ـ عماربن محمد ـ سعدبن طريف حنظلى ـ ابوجعفر محمدبن على ]امام باقر[ علیه السلام : «مَلكى به نام رضوان در روز بدر از آسمان ندادر داد كه: هيچ شمشيرى نيست جز ذوالفقار و هيچ جوانمردى نيست جز على.»
بقية السلف عبداللهبن حسين حموى در حلب ـ سيد حافظان و امام اهل حديث ابوطاهر احمدبن محمدبن ابراهيم سلفى ـ ابوالقاسم علىبن حسينبن عبدالله ربعى ـ محمدبن محمد اسماعيلبن محمد ـ حسنبن عرفة ـ عماربن محمد ـ سعدبن طريف حنظلى: ]امام باقر [ابوجعفر محمدبن على۷ فرمود: «در روز بدر فرشتهاى به نام رضوان از آسمان ندا در داد: هيچ شمشيرى نيست جز ذوالفقار و هيچ جوانمردى نيست مگر على.»
بقية الأدباء ابواحمد موهوببن احمدبن اسحاقبن موهوببن جواليقى در حاليكه بر او قرائت مىشد و من در منزل او در درب القيار مىشنيدم: و ابوغالب منصوربن احمدبن محمدبن سكن مشهور به أجلبن معوج مراتبى عبيداللهبن عبداللهبن نجابن شاتيل؛
و ابنسكن گفت (به ما خبر داد:) طغدىبن خمار تكين ـ ابوالقاسم ربعى ـ ابنمخلد ـ اسماعيل ـ ابوعلى ـ عماربن محمد ـ سعدبن طريف حنظلى: ]امام باقر[ ابوجعفر محمدبن على علیه السلام فرمود: «در روز بدر ملكى كه به او رضوان گفته مىشد از آسمان ندا در داد و گفت: هيچ شمشيرى نيست جز ذوالفقار و هيچ جوانمردى نيست جز على.»
مُقرى ابوالفضل مرجانبن ابىالحسنبن هبة اللهبن شقيرة واسطى در حماة
و در حلب و در بغداد ـ قاضى ابوطالب محمدبن علىبن احمد كتانى ـ ابوالقاسمبن بيان ـ ابوالحسن محمدبن محمد ـ ابوعلى اسماعيل ـ ابوعلى حسن ـ عماربن محمد ـ سعيدبن ظريف حنظلى: ابوجعفر محمدبن على۷ فرمود: «ملكى به نام رضوان در روز بدر از آسمان ندا در داد كه: هيچ شمشيرى نيست جز ذوالفقار و هيچ جوانمردى نيست جز على.»
معمّر بقية السلف عبدالحقبن خلفبن عبدالحق دمشقى در حاليكه بر او قرائت مىشد و من در مسجد جامع قاسيون مىشنيدم ابوالفتحبن ابىالوفا بغدادى ـ
ابوالقاسم علىبن احمد ـ محمدبن محمد ـ ابوعلى اسماعيلبن محمد ـ حسنبن عرقة ـ عماربن محمد ـ سعيدبن طريف حنظلى: ابوجعفر محمدبن على علیه السلام فرمود : «ملكى به نام رضوان در روز بدر از آسمان ندا در داد كه: هيچ شمشيرى نيست جز ذوالفقار و هيچ جوانمردى نيست جز على.»
معمّر بقيةالسلف عبدالحق خلفبن عبدالحق دمشقى در حاليكه بر او قرائت مىشد و من در مسجد جامع كوه قاسيون مىشنيدم ابوالفتحبن ابىالوفا بغدادى ـ ابوالقاسم علىبن احمد ـ محمدبن محمد ـ ابوعلى اسماعيلبن محمد ـ حسنبن عرقة ـ عماربن محمد ـ سعدبن طريف: ابوجعفر محمدبن على۷ فرمود: «ملكى به نام رضوان در روز بدر از آسمان ندا درداد: هيچ شمشيرى نيست مگر ذوالفقار و هيچ جوانمردى نيست جز على.»
ابواسحاقابراهيمبنحاجبالحجاب عثمانبنيوسفبنايوبكاشغرىكه پدرش مشهور به أزارتق بود در حاليكه بر او قرائت مىشد و من در مدرسه شريفية آن زمان كه وى سرپرستى دارالحديث را به سال صلی الله علیه و آله و سلم ۴۲ بر عهده داشت با قرائت حافظبن وليد مىشنيدم كه گفت: به ما خبر داد: ابوالحسن علىبن عبدالرحمانبن محمد طوسى مشهور به تاجالقراء ـ احمدبن علىبن زكريا طريثيتى + شيخ ابومظفر احمدبن محمدبن علىبن صالح مشهور به كاغذى ـ ابوالقاسمبن بيان ـ ابوالحسن محمدبن محمد ـ اسماعيلبن محمد ـ ابوعلى عبدى ـ عماربن محمد ـ سعدبن طريف حنظلى: ]امام باقر[ ابوجعفر محمدبن على۷ فرمود: «در روز بدر ملكى به نام رضوان از آسمان ندا در داد: «شمشيرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نيست.»
شيخ حافظ عبدالرحمانبن ابىالفهمبن عبدالرحمان بلدانى در دمشق + شيخ حافظ فقيه علامه ابومحمد يوسفبن ابىالفرج عبدالرحمان در حلب + شيخ حافظ مفتى ابوالفضل عبدالكريمبن محمد در موصل + محمدبن قاسم راوى عادل در تكريت + حافظ محمدبن محمود + المعيد محمدبن ابىالبدربن فتيان + فقيه عبدالغنىبن احمدبن فهد + صدقةبن حسينبن محمدبن علىبن وزير + يوسفبن علىبن شروان المقرى + صاحب ابوالمعالى هبة اللهبن حسنبن هبةاللهبن دوامى +
فقيه نصربن ابىالسعودبن بطة + شيخ الشيوخ بقية السلف عبدالرحمانبن شيخ الشيوخ عبداللطيفبن ابىسعيد صوفى + المقرى علىبن محمد مداينى + راوى عادل علىبن ابراهيمبن بكروس + كسانى كه از شمارش خارجند در بغداد + حافظ علىبن المعالىبن ابىعبدالله + ابوعبدالله محمدبن عمربن عسكر الرصافيان در رصاف ـ ابوالفتح عبدالمنعمبن عبدالوهاببن كليب حرانى ـ ابوالقاسم علىبن احمدبن محمدبن بيان الرزاز ـ ابوالحسن محمدبن محمدبن محمدبن مخلد ـ ابوعلى اسماعيلبن محمدبن اسماعيلبن صالح صفار ـ ابوعلى حسنبن عرفة عبدى ـ عماربن محمد ـ سعدبن طريف حنظلى: ]امام باقر [ابوجعفر محمدبن على علیه السلام فرمود: «در روز بدر فرشتهاى به نام رضوان از آسمان ندا در داد: هيچ شمشيرى جز ذوالفقار و هيچ جوانمردى جز على نيست.»
ائمه حديث در نقل اين قسمت اجماع كردند، و به حمد الهى از طريق عالى در تعداد فراوانى روزى ما شد.
حاكم نيز آن را به طور مرفوع روايت كرده و بيهقى در مناقب خود از او نقل كرده است.
حافظ ابننجار ـ مؤيد طوسى ـ امام ابوعبدالله الفراوى ـ امام بيهقى + نصرالأموى ـ ابوايوب سليمانبن احمدبن يحيىالبغوى ـ ابوعمارة محمدبن احمدبن مهدى ـ عبدالجبار ابن عبدالله ـ سليمانبن بلال: جعفربن محمد علیه السلام از پدر بزرگوارشان علیه السلام و ايشان از جدشان علیه السلام و آن حضرت۷ از جابربن عبدالله نقل فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «در روز بدر رضوان كه ملكى از ملائكه خداوند است ندا داد كه شمشيرى نيست جز ذوالفقار و جوانمردى نيست جز على.»
بيهقى صاحب سنن با جلالت قدر و عظمتش از امام حافظ ابوعبدالله حاكم، صاحب مستدرك صحيح بخارى و صحيح مسلم نقل كرده، و من آن را از كتاب خوارزمى مطالعه كردم كه وى از آن دو كتاب نقل كرده بود.
«پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم : نسبت تو به من همچون نسبت هارون به موسى است»
اين حديث را تمامى مشايخ بزرگ در بلدان (كه در باب گذشته (۶۹) ذكر كرديم) همگى با اسناد خود به حسنبن عرفة چنين نقل مىكنند :
حسنبن عرفة گويد: (براى ما حديث كرد:) علىبن ثابت جزرى ـ بكيربن مسمار خادم عامربن سعد: شنيدم كه عامربن سعد مىگويد: سعد گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام فرمود: «آيا خشنود نخواهى شد كه نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى باشى با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نخواهد بود.»
شيخ حافظ ابراهيمبن محمدبن ازهر الصريفيين + حافظ عثمانبن
عبدالرحمان مشهور به ابنالصلاح و ديگران در حاليكه بر آنها قرائت مىشد و من در دمشق مىشنيدم + حافظ محمدبن محمود مشهور به ابننجار در بغداد ـ ابوالحسن مؤيد؛ حافظ محمدبن عبدالواحدبن احمد مقدسى در كوه قاسيون + حافظ محمدبن ابىجعفر قرطبى در جامع بُصرى + راوى عادل و امين، حسنبن سالمبن سلام در مدينة الرسول صلی الله علیه و آله و سلم ميان قبر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و منبر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم و
بار ديگر در شهر خيبر و بار ديگر در دمشق + قاضى احمدبن قاضى ابىنصر محمدبن هبةالله الشيرازى ـ ابوعبدالله محمدبن صدقة حرانى ـ ابوعبدالله محمدبن فضل الفراوى ـ ابوالحسين عبدالغافربن محمد فارسى ـ ابواحمد محمدبن عيسىبن عمرويه جلودى ـ ابراهيمبن سفيان ـ مسلمبن حجاج نيشابورى ـ ابوبكربن شيبة ـ غندر ـ شعبة + محمدبن مثنى + ابنبشار ـ محمدبن جعفر ـ شعبة ـ حكم ـ مصعببن سعدبن ابىوقاص: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، علىبن ابىطالب۷ رادر جنگ تبوك، بعنوان جانشين خود ]در مدينه[ باقى گذاشت. على علیه السلام عرض كرد: «اى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا در ميان زنان و فرزندان باقى مىگذارى؟» پيامبر۶ فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى باشى، با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نخواهد بود.»
ابوعبدالله حسينبن مباركبن زبيدى ـ ابوالوقت عبدالاول + امالفضل كريمة بنت عبدالوهاب قرشى ـ ابوالوقت عبدالاولبن عيسىبن شعيب ـ داودى ـ
سرخسى ـ ابوعبدالله الفربرى ـ بخارى ـ مسدد ـ يحيى ـ شعبة ـ حكم ـ مصعببن سعد ـ پدرش: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم براى رفتن به جنگ تبوك از شهر خارج شد و على علیه السلام را در ميان زنان و كودكان باقى گذارد. پس على علیه السلام عرض كرد: «اى رسول خدا مرا همراه زنان و كودكان باقى مىگذاريد؟» پس پيامبر۶ فرمود: «آيا از اين كه براى من مانند هارون براى موسى باشى بجز آن كه پس از من پيامبرى نخواهد بود، خشنود نخواهى شد؟»
اين حديثى است كه بر صحت آن اتفاقنظر است.
بزرگانى چون ابوعبدالله بخارى در صحيح خود و مسلمبن حجاج در
صحيح خود و نيز ابوداود در سنن خود، و ابوعيسى ترمذى در جامع
خود، و ابوعبدالرحمان نسائى در سنن خود و ابنماجة قزوينى در سنن
خود، اين حديث را نقل كردهاند، و همگى بر صحت آن اتفاق نظر دارند به طورى كه همگى بر صحت اين حديث اجماع كردهاند.
حاكم نيشابورى مىگويد: اين حديثى است كه به حد تواتر رسيده است.
از شعبةبن حجاج نقل شده كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على۷ فرمود: «تو براى من مانند هارون براى موسى هستى».
هارون برترين افراد امت موسى علیه السلام بود، پس بايد على علیه السلام نيز برترين افراد امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم باشد تا اين روايت صريح و صحيح حفظ شود، چنانكه موسى۷ به برادر خود هارون فرمود: (اُخْلُفنى فى قومى و أصلِحْ)
شيخ الشيوخ عبداللهبن حمويه ـ حافظ ابوالقاسم مظفربن قشيرى + ابوالقاسم شحامى ـ محمدبن عبدالرحمان ـ ابوسعيد محمدبن شبر ـ محمدبن ادريس سامى ـ سويدبن سعيد ـ حفصبن ميسرة ـ حرامبن عثمان ـ ابوجابر (بنظر مىرسد از جابر باشد): در حالى كه ما در مسجد دراز كشيده بوديم پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و با چوبى كه در دست داشت به ما زد و فرمود: «آيا در مسجد مىخوابيد؟ در مسجد كسى نمىخوابد»، پس ما و على علیه السلام به سرعت بلند شديم.امّا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : «على بيا، همانا در مسجد هر آنچه براى من حلال ]و جايز[ است براى تو نيز حلال ]و جايز[ است، آيا خشنود نمىشوى از اين كه براى من مانند هارون براى موسى باشى جز در مسئله نبوت؟ و قسم به آن كه جانم به دست اوست تو باعصايى كه از جنس عوسج است از حوض من ]دشمنان را [دور مىكنى همانطور كه شتر راه گم كرده را از آب دور مىكنند و گويى كه من به مقام تو در كنار حوض خود مىنگرم.»
به همين ترتيب ابنعساكر در كتاب خود و با طرق متفاوت اين حديث را نقل
مىكند.
ابراهيم + عبدالعزيز دو پسر بركاتبن ابراهيم خشوعى ـ حافظ محدث شام ابوالقاسم علىبن حسن شافعى ـ ابوالقاسم علىبن ابراهيم ـ امير معزالدولة ابومكرم حيدرةبن مفلح ـ ابوعبدالله حسينبن عبداللهبن محمدبن اسحاقبن ابراهيم أطرابلسى در دمشق ـ دايى پدرش ابوالحسين خيثمةبن سليمانبن حيدرة قرشى ـ محمدبن حسين حسينى ـ مخولبن ابراهيم ـ عبدالرحمانبن اسود ـ محمدبن عبيداللهبن ابىرافع ـ پدر و عمويش ـ پدرشان ابورافع: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم براى مردم خطبه خواند و فرمود: «اى مردم خداوند به موسى و هارون امر فرمود كه براى قومشان خانههايى برپا كنند و نيز امر فرمود كه در مسجدشان شخص جُنب نخوابد و زنان نزديك آن نشوند ]يعنى در حال حيض [جز هارون و ذريه او، و براى هيچكس جايز نيست كه در اين مسجد با همسرش مباشرت كند و در حالت جنابت در اين مسجد بخوابد جز على و فرزندان او.» ]كه مراد آن است كه اين بزرگواران از مسئله جنابت و حيض مبرا هستند[.
حافظ دمشقى نيز در مناقب على علیه السلام در كتاب خود همين گونه ذكر كرده است.
حافظ دمشقى در كتاب خود حديث فوق را از تعداد فراوانى از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل مىكند، كه از جمله ايشان: عمر، على علیه السلام ، سعد، ابوهريرة، ابنعباس، ابنجعفر، معاويه، جابربن عبدالله، ابوسعيد خدرى، براءبن عازب، زيدانى أرقم، جابربن سمرة أنسبن مالك، زيدبن مالك، زيدبن اوفى، نبيطبن شريط، مالكبن حويرث، اُم سلمة، اسماء بنت عميس، فاطمه بنت حمزة و جمعى ديگر مىباشند، و براى هريك از ايشان طرقى را ذكر مىكند در حاليكه معناى تمامى روايات يكى است.
شيخ الشيوخ عبداللهبن عمربن حمويه در دمشق ـ حافظ ابوالقاسم علىبن حسنبن عبةالله شافعى ـ ابوالفضل فضيلى ـ ابوالقاسم خليلى ـ ابوالقاسم خزاعى ـ هيثمبن حكيب الشاشى ـ احمدبن شداد ترمذى ـ علىبن قادم ـ اسرائيل ـ عبداللهبن شريك ـ حرثبن مالك: روزى به مكه رفتم و با سعدبن ابىوقاص ملاقات كردم و پرسيدم: آيا براى على، فضيلت و منقبتى شنيدهاى؟ گفت: من شاهد چهار ماجرا بودم كه اگر يكى از آنها ]و امتياز آنها [براى من بود از دنياييكه در آن مانند نوح عمر كنم، محبوبتر بود. ]اول آن كه :[ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابوبكر را براى اعلام برائت به سوى مشركان قريش فرستاد،امّا پس ازيك روزپيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام فرمود: «به دنبال ابوبكر برو و آن ]آيه[ را از او بگير و ]به مردم [ابلاغ كن، پس على۷ ]رفت و [ابوبكر را بازگرداند. و چون ]على علیه السلام [بازگشت، ابوبكر نزد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمده و گريست و عرض كرد: «اى رسول خدا آيا درباره من اتفاقى افتاده؟» پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «جز خير اتّفاقى نيفتاده است، امّا ]ماجرا آن است كه [جز من يا مردى از من»، و يا فرمود: «از اهل بيت من» كسى نبايد اين آيات را ابلاغ كند.
و نيز ]روزى[ همراه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مسجد بوديم كه ندا داده شد كه شب هنگام همه بايد از مسجد خارج شوند جز آل پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و آل على علیه السلام . و ما از مسجد خارج شديم در حاليكه لوازم خود را با خود بيرون مىبرديم، چون صبح شد، عباس نزد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض كرد: اى رسول خدا عموها و اصحاب خود را خارج كرديد و اين جوان را باقى گذارديد؟ پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ] از طرف خود [«شما را امر به خروج و اين جوان را امر به ماندن نكردم، بلكه اين امر الهى بود.»
سومين ماجرا آن بود كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم عُمر و سعد را به خيبر فرستاد سعد مجروح شد و عمر بازگشت، پس پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «فردا پرچم ]جنگ [را به مردى خواهم سپرد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست
دارند فضائل او آنچنان بسيار است كه بيم دارم آنها را بشمارم»، آنگاه على۷ را فراخواند. اطرافيان عرض كردند: او مبتلا به چشم درد است، آن حضرت۷ را آوردند پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: «دو چشم خود را باز كن»، عرض كرد: «نمىتوانم»، پس آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آب دهان خود را به چشم على۷ زد و با انگشت ابهام خود چشم على علیه السلام را ماليد، سپس پرچم ]جنگ[ را به آن حضرت۷ سپرد.
چهارمين ماجرا در روز عيد غدير خم بود كه رسول خدا۶ فرمود: «اينك من ابلاغ مىكنم» سپس سه بار فرمود: «اى مردم، آيا من شايستهتر از خود شما به امورتان نيستم؟» مردم عرض كردند: آرى، فرمود: «اى على، نزديك شو»، آنگاه دست آن حضرت علیه السلام را گرفت و بالا برد تا جايى كه زير بغل على۷ آشكار شد، سپس سه بار فرمود: «هر كه من مولا ]و متصرف در امور [او هستم پس على مولاى اوست.»
پنجمين مناقب على آن بود كه رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم بر شتر سرخ رنگ خود سوار شد، و على علیه السلام را بر جاى گذاشت، اين مسئله بر قريش كه بر على حسد مىورزيدند گران آمد ] و شادمان شدند [ و گفتند: پيامبر، على را با خود نبرد زيرا از همصحبتى با او ناراحت است و وجود على براى او سنگين است، اين سخن به گوش على رسيد، پس پيش آمد و افسار شتر ] پيامبر [ را گرفت و عرض كرد: قريش مىپندارند كه شما چون از حضور و همصحبتى با من كراهت داريد، مرا با خود نمىبريد و آنگاه گريست. در اين هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در ميان مردم ندا در داد تا جمع شدند، آنگاه به آنها فرمود: «اى مردم، آيا در ميان شما كسى هست كه به على رشك و حسد نبرد؟ اى پسر ابوطالب آيا خشنود نمىشوى كه نسبت تو به من مانند هارون براى موسى باشد جز آن كه پس از من پيامبرى نخواهد بود؟» على علیه السلام عرض كرد : «از خدا و رسولش خشنودم.»
اين حديث حسن است و أطراف آن صحيح.
امّا طرف اول آن: امام اهل حديث احمدبن حنبل آن را روايت كرده و طبرانى از او پيروى كرده.
طرف دوم: ترمذى آن را از علىبن منذر با لفظى ديگر روايت كرده، امّا معنا يكسان است.
طرف سوم: مسلم و ديگر ائمه حديث از سلمةبن الأكوع روايت كردهاند.
طرف چهارم: ابنماجه و ترمذى از محمدبن بشار از محمدبن جعفر روايت كرده است.
طرف پنجم: در مناقب آن حضرت علیه السلام ائمه حديث از يكديگر عبارت (نسبت تو به من… تا آخر) را نقل كردهاند محدث شام نيز در كتاب خود آورده است.
«رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، على را چون جان خود قرار داد»
ابوالحسنبن عبدالله بغدادى در دمشق ـ مباركبن حسنبن احمد شهرزورى ـ ابوالقاسمبن احمد ـ عبيداللهبن محمد ـ ابونصر ظفربن محمد الحذاء ـ ابوالربيع زهرانى در خانه ابن دنوقا ـ محمدبن صباح ـ هشيم ـ حجاجبن أرطاة ـ عمروبن
شعيب ـ پدرش ـ جدش: عرض كرديم: اى رسول خدا، درود خدا بر شما، محبوبترين افراد نزد شما كيست؟ فرمود: «عايشه»، عرض كرديم: مرادمان از ميان مردان بود. فرمود: «پدرش». در اين هنگام فاطمه عرض كرد: «اى رسول خدا نديدم درباره على چيزى بفرماييد»، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «على، جان من است، آيا ديدهاى كسى درباره جان خود چيزى بگويد؟»
اين حديثى صحيح و مشهور است كه از طريق عالى روزى ما شده و رجال آن از ثقات مىباشند، همانطور كه عبداللهبن عمروبن عاص نيز آن را با اين زيادت،
نقل كرده و زيادت از افراد مورد اعتماد وثقه به اجماع اهل نقل مورد قبول است، پس گفته مىشود: اين حديث حسن، صحيح، غريب و مشهور است و ما جز از اين طريق آن را ننوشتيم.
بر صحت اين زيادت روايت صحيحى است كه نقل مىكند: چون اين آيه نازل
شد: (قُل تعالوا نَدعُ أبناءَنا و أبناءَكم و نساءنا و نساءَكم و أنفسنا و انفسكم) ، رسول
خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، على، حسن و حسين و فاطمه : را خواندند، و اين دلالت مىكند بر اين كه على علیه السلام همان مصداق «أنفسنا» است يعنى جان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. و دليل بر صحت اين امر، روايتى است كه امام اهل جرح و تعديل حافظ ابوعبدالرحمان نسائى در خصائص على۷ نقل مىكند كه: (به ما خبر داد:) ابوالحسن
بغدادى ـ فضلبن سهلبن شبر اسفراينى ـ پدرش ـ ابوالقاسم علىبن محمد فارسى ـ ابومحمد حسنبن رشيق + ابومحمد عبداللهبن ناصحبن شجاع دمشقى ـ امام ابوعبدالرحمان نسائى ـ عباسبن محمد ـ احوصبن جواب ـ يونسبن
ابىاسحاق ـ ابواسحاق ـ زيدبن يثيع: ابوذر گفت: رسول خدا۶ فرمود : «بنووليعه بايد دست بردارند و گرنه مردى را بر عليه ايشان گسيل مىدارم كه
چون جان من است و أمر مرا در ميان ايشان اجرا مىكند و قاتلان را مىكُشد وزن و فرزند را اسير مىكند و در اين هنگام عمر از پشت مرا گرفت و اين كار مرا بسيار شگفتزده كرد و پرسيد مرادتان كيست؟ گفتم: «مرادم نه تو و نه صاحب و دوست توست»، پرسيد: «پس مرادت كيست؟» گفت: «همان كسى كه كفش را وصله مىزند.» گفت: على در آن هنگام كفش پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را وصله مىزد.
«آب وضوى على علیه السلام از بهشت»
بقيةالسلف محمدبن سعيدبن موفق، مشهور به ابنخازن در حاليكه بر او قرائت مىشد و من بيش از يكبار آن را در منزلش در دربالخبازين در بغداد شنيدم
كه گفت: ابوزرعة طاهربن محمد ـ ابوالفتح محمدبن محمدبن علىبن ممك ـ عمربن ابراهيم ـ ابومحمد نيشابورى ـ قاضى ابوخلف منصوربن احمد ـ احمدبن محمد ـ محمدبن على ـ حميد الطويل ـ أنسبن مالك: روزى پشت سر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نماز عصر مىخوانديم، كه در ركعت اول آن پيامبر۶ تأمل كردند بهطورى كه گمان كرديم آن حضرت۶ دچار سهو يا غفلت شده است ]![، پس سر خود را بلند كرد و عرض كرد: «سَمع الله لِمن حَمِده»، سپس نماز را مختصر كرده و به پايان رساند و آنگاه روبه ما كرد در حالىكه گوئى ماه شب چهارده شده بود، و فرمود: «چه شده كه برادر و پسرعمويم علىبن ابىطالب را نمىبينم؟» عرض كرديم: اى رسول خدا، ما نيز او را نديدهايم. پس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم با صداى بلند فرمود : «اى على، اى پسر عمو»، در اين هنگام على علیه السلام از آخر صف پاسخ داد: «لبيك اى رسول خدا». آنگاه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «نزديك بيا». انس گويد: مهاجر و انصار در انتظار بودند كه مرتضى علیه السلام به مصطفى صلی الله علیه و آله و سلم نزديك شد پيامبر۶ به ايشان فرمود: «چرا در صف اول نايستادى؟» عرض كرد: «در وضوى خود شك كردم، پس به منزل فاطمه رفتم و صدا زدم: اى حسن، اى حسين، كسى پاسخم نداد، در اين
هنگام هاتفى از پشت مرا صدا زد: اى ابوالحسن برگرد، پس چون به پشت نگريستم، تشتى را ديدم كه در آن سطل و آب و روى آن دستمالى بود، پس دستمال را برداشتم و وضو گرفتم، در آن آب بوى مشك يافتم، آنگاه روى گرداندم ]تا به مسجد بيايم[ در حالى كه نمىدانستم، چه كسى سطل و دستمال را گذاشته و چه كسى آن را برايم آورده است». پيامبر۶ تبسمى كرد و على علیه السلام را به سينه چسباند و ميان دو چشم او را بوسيد و فرمود: «آيا به تو بشارت ندهم كه سطل از بهشت و آب از فردوس أعلى و آن كه تو را براى نماز آماده كرد جبرئيل بود و كسى كه دستمال برايت آورد ميكائيل بود. و قسم به كسى كه جان محمد در دست اوست، اسرافيل، پيوسته شانه]ها[ى مراگرفته بود تا نماز به پايان رسيد و به من گفت: به خاطر خودت و پسر عمويت صبر كن.» ] شايد اشاره به تأمل آن
حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در ركوع ركعت اول باشد[. اين حديثى حسن و عالى است و اكثر راويان آن از ميان فقهاء و ثقات مىباشند. ابن سويدة تكريتى در كتاب (الإشراف على مناقب الأشراف) در شرح حال على۷ اين حديث را آورده است. و واضح است كه محال است على۷ همان جان پيامبر۶ باشد پس ناگزير بايد گفت مراد از يكى بودن آن دو، تساوى ميان دو نفر است، و اين تساوى اقتضاء مىكند كه هر فضيلت و منقبتى كه براى پيامبر۶ وجود دارد براى على علیه السلام هم مثل آن وجود داشته باشد جز فضيلت نبوت، بنابراين، به غير از همين يك مورد در تمام موارد ميان اين دو بزرگوار تساوى وجود دارد. و بدون شك محمد۶ بالاترين مخلوقات است و هيچيك از اصوليين را نديدم كه بتواند پاسخ اين مسأله را بدهد.
«على علیه السلام و هفتاد پيمان خاص او»
بقية السلف ابوالحسنبن ابىعبداللهبن ابىالحسن أزجى در حاليكه بر او قرائت مىشد و من به سال صلی الله علیه و آله و سلم ۳۴ در دمشق مىشنيدم مباركبن حسنبن احمد شهرزورى ـ علىبن احمد ـ محمدبن حسين نيشابورى ـ عبداللهبن محمدبن جعفر ـ احمدبن محمد جمال ـ ابومسعود ـ سهلبن عبدربه ـ عمروبن ابىقيس ـ مطرف ـ منهالبن عمرو تميمى: ابنعباس گفت: ما با يكديگر در اينباره گفتگو مىكرديم كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم براى على علیه السلام هفتاد پيمان قرار داد كه براى أحدى غير از او قرار نداده است
اين حديث حسن است و از غير اين طريق نيز ثابت مىباشد، و ما به طريق عالى از اين راه ننوشتيم.
«عالِم علم ظاهر و باطن على علیه السلام است»
ابوطالب عبداللطيفبن محمدبن حمزةبن قبيطى در بغداد + خطيب ابوتمامبن ابىالفخاربن الواثق بالله در كرخ بغداد ـ ابوالفتح محمدبن عبدالباقىبن سليمان مشهور به نسيب ابنبطى، و نيز عبدالملكبن قيبا در حاليكه در حريم طاهر بر او قرائت مىشد + ابراهيمبن محمودبن سالم در باب الأزج ـ محمدبن عبدالباقى ـ حافظ ابوالفضل حمدبن احمد حدّاد ـ زينت حافظان ابونعيم احمدبن عبداللهبن اسحاق اصفهانى ـ نذيربن جناج ابوالقاسم قاضى ـ اسحاقبن محمدبن هارون ـ پدرش ـ عباسبن عبيدالله ـ غالببن عثمان همدائى ابومالك ـ عبيدة ـ سفيان ـ عبداللهبن مسعود: قرآن بر هفت حرف نازل شد هريك از اين حروف ظاهر و باطنى دارد علم به ظاهر و باطن ]قرآن [نزد علىبن ابىطالب است.»
ابونعيم نيز به همين صورت اين حديث را در حلية الاولياء در ضمن بيان فضائل على علیه السلام آورده است.
حافظ يوسفبن خليل ـ ابن ابىزيد ـ محمودبن اسماعيل ـ ابوالحسينبن فاذشاه ـ امام ابوالقاسم طبرانى ـ محمدبن عبدالله حضرمى ـ ابراهيمبن حسن تغلبى ـ يحيىبن يعلى ـ ناصحبن عبدالله ـ سماكبن حرب ـ ابوسعيد حذرى ـ سلمان ـ رضى الله عنه ـ: به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض كردم: هر پيامبرى، وصىاى دارد، وصى شما كيست؟ آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم سكوت كردند ]و پاسخى ندادند[ چون مدتى بعد مرا
ديدند و فرمودند: «اى سلمان». به سرعت به سوى ايشان رفتم و عرض كردم: به فرمانم، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «مىدانى وصى موسى كه بود؟» عرض كردم : يوشعبن نون. فرمود: «چرا؟» عرض كردم: زيرا وى در آن روز عالمترين مردمان بود. فرمود: «وصى و مخزن اسرار من و بهترين فردى كه پس از خود باقى مىگذارم، همان كسى است كه وعدهام را عملى و دِينم را ادا مىكند و او علىبن ابىطالب است.»
طبرانى در كتاب معجم كبير خوددر ضمن شرح حال ابوسعيد از قول سلمان اين حديث را نقل كرده است. و ميانجى نيز در فوائد خود به طور مختصر از طريق انسبن مالك از سلمان نقل مىكند كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «علىبن ابىطالب صاحب سرّ من است.» و چيزى برآن نيفزود.
«تعليم دعاى هنگام خوابيدن»
حافظ ابوالحجاج يوسفبن خليلبن عبدالله دمشقى در حاليكه بر او قرائت مىشد و من بيش از يكبار در شهر حلب آن را شنيدم + حافظ اسماعيلبن ظفر نابلسى در دمشق ـ قاضى ابوالمكارم احمدبن محمدبن محمدبن عبدالله مشهور به اللبان در اصفهان ـ ابوالحسن علىبن احمدبن حسن ـ احمدبن عبدالله
اصفهانى ـ محمدبن جعفربن محمدبن هيثم انبارى در بغداد ـ محمدبن احمدبن يزيدبن ابىالعوام رياحى ـ يزيدبن هارون ـ عوامبن حوشب ـ عمروبن مرة ـ
عبدالرحمانبن ابىليلى: علىبن ابىطالب علیه السلام فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزد ما آمد و ميان من و فاطمه قرار گرفت و فرمود چون براى خوابيدن به بستر مىرويم سى و سه بار تسبيح ]سبحانالله[ و سى و سه بار تحميد ]الحمدلله[ و سى و چهار بار تكبير ]الله اكبر[ بگوئيم.» على۷ مىفرمايد: «از آن به بعد اين ذكر را ترك نكردم.» مردى عرض كرد: حتى در شب صفين؟ فرمود: «حتى در آن شب».
اين حديث حسن است و همگى اتفاق بر صحت آن دارند اين ذكر را پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم زمانى تعليم دادند كه فاطمه ۳ از آن حضرت۶ خادمى درخواست كرده بود. و حافظ ابونعيم در عوالى وحشى نيز اين حديث را آورده است.
«تعليم دعاى محافظت در بلاها توسط پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم »
بر وزير نجمالدنيا والدين حسنبن سالمبن علىبن سلام در باغى در مزّه در اطراف دمشق قرائت كردم و به او گفتم ابوالفرجبن محمودبن ابىالفرج ثقفى اصفهانى؛ و بر راوى عادل عبدالقاهربن حسنبن عبدالقاهر دمشقى شروطى در جامع حماة قرائت كردم، و صقربن يحيى شافعى در حلب + حافظ تاجالدينبن ابىجعفر قرطبى در شهر بُصرى ـ ابوالفرج يحيىبن محمود ـ ابوالفتح اسماعيلبن فضل سراج ـ ابوطاهر محمدبن احمدبن محمد ـ ابوبكر احمدبن منصوربن حاتم نوشرى ـ محمدبن علىبن اسماعيل الابلى ـ يحيىبن عثمانبن صالح ـ
سعيدبن عفير ـ ابنوهب ـ ابن لهيعة ـ ابوزبير: جابر گفت: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به على و فاطمهعلیهما السلاماين دعا را آموخت و فرمود: «هرگاه بر شما مصيبتى نازل شد يا از ستم سلطانى ترسيديد يا گمشدهاى داشتيد، وضويى نيكو بگيريد و دو ركعت نماز بگزاريد و دستهاى خود را به آسمان بلند كنيد و بگوئيد: (يا عالم الغيوب و السرائر، يا مُطاعُ يا عزيزُ يا عليم، يا اللهُ يا اللهُ يا الله، يا هازمَ الأحزاب لمحمد، يا كايد فرعون لموسى، يا مُنجَى عيسى مِن أيدىِ الظَلَمةِ، يا مُخلصَ قومِ نوحٍ من الغَرقِ، يا راحمَ عينِ يعقوبَ يا كاشفَ ضُرِّ أيوبَ يا مُنجَى ذالنون من الظُلماتِ الثلاث، يا فاعلَ كلِ خيرٍ، يا هادىü الى كلِ خيرٍ، يا دالُّ على كلِ خيرٍ، يا أهلَ كلِ خيرٍ، يا خالقَ الخير و يا أهلَ الخير، أنت اللهُ رَغبتُ اليک فيما قد عَلِمْتَه، و أنتَ علّام الغيوب، أسألک أنْ تُصَلّىَ على محمّدٍ و على آل محمّد) سپس حاجت خود را بطلبيد كه
اجابت خواهد شد.»
اين إسنادى حسن از حديث ابنلهيعة است، و روايت ابنلهيعة در مثل اين حديث حجت است امامان مشهورى از او روايت كردهاند، كه ازجمله ايشان مسلمبن حجاج است و در صحيح خود او را حجت قرار داده، و نيز ابنمبارك و يحيىبن يحيى و قتيبةبن سعيد و شيخ ما بُخارى و مسلم، و نيز ترمذى و ابنماجه قزوينى در كتابهاى خود از او روايت مىكنند. نسائى مىگويد: كتابهاى او در مصر دچار حريق شد و لذا او از حافظهاش، حديث نقل مىكرد. به همين سبب، دانشمندان وى را جرح كردهاند؛ ليكن اين حديثى در موضوع تشويق و ترغيب
است. و احمدبن حنبل مىگويد: هرگاه حديث در ترغيب يا ترهيب (برانگيختن يا بيم دادن) باشد، در اِسناد آن آسان مىگيريم و اگر درباره حدود باشد، سختگيرى مىكنيم.
و ابوزبير مكى گويد: او محمدبن مسلمبن تدرس است كه از ثقات مىباشد، و مسلمبن حجاج كثير از او نقل كرده است.
«على علیه السلام برگزيده خدا»
عبدالملكبن قيبا حريمى در حريم ـ يحيىبن ثابت ـ ابوالحسنبن ابىنصربن يوسف ـ محمدبن حسينبن موسى ـ ابوالقاسمبن احمد ـ محمدبن عبدالله حضرمى ـ محمدبن مرزوق ـ حسين أشقر ـ قيس ـ أعمش ـ عبايةبن ربعى ـ ابوايوب انصارى : رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به فاطمه ۳ فرمود: «آيا مىدانى خداوند چون به اهل زمين نگريست از ميان ايشان پدرت را برگزيد و او را به عنوان پيامبر مبعوث فرمود، سپس بار دوم نگريست و همسرت را برگزيد و آنگاه به من وحى كرد تو را به عقد او درآورم و او را بعنوان وصى ]خود [برگزيدم.»
شيخِ صالح علىبن ابىعبداللهبن ابىالحسن الأزجى در جامع دمشق ـ مباركبن حسن ابن احمد شهرزورى ـ ابوالقاسمبن احمد سبرى ـ عبيداللهبن محمد عكبرى ـ ابومحمدبن جعفر كوفى ـ حسنبن عرفة ـ ابوحفص الأبار ـ عبدالرحمان، و (به ما خبر داد): ابوبكر احمدبن محمدبن السرىبن ابىدارم كوفى ـ محمدبن احمدبن محمدبن سفيان ترمذى ـ سريحبن يوسف ـ ابوحفص الأبار ـ اعمش ـ ابوصالح ـ ابوهريرة: فاطمه ۳ عرض كرد: «اى رسول خدا، مرا به تزويج علىبن ابىطالب كه مردى فقير و بىپول است درمىآوريد؟» پيامبر۶ فرمود: «اى فاطمه، خداوند به اهل زمين نگريست و از ميان آنها دو مرد را برگزيد يكى، پدرت و ديگرى
همسرت، آيا از اين امر خشنود نيستى؟»
و من مىگويم: اين حديث به همين صورت در خط عكبرى سريحبن يوسف واقع شده و آن را به همين صورت نقل كردهاند اما صحيح آن است كه نام وى سريح بن يونس ابوالحارث بغدادى مىباشد
به همين ترتيب از خط خطيب حافظ احمدبن ثابت بغدادى نقل كردهام. او از فقهاء، علماء و حافظان بوده و حديث او از حديثهاى عالى شمرده مىشود وى ثقه و ثبت بوده و بزرگانى چون مسلم و ديگران از او نقل كردهاند.
«عقد على علیه السلام و فاطمه ۳»
ابوالحسن بغدادى مشهور به ابنالمقير در دمشق ـ مباركبن حسنبن احمد شهرزورى ـ علىبن احمد بغدادى ـ عبيداللهبن محمد ـ ابوعبدالله محمدبن مخلد عطار ـ ابوالحسن محمدبن نهاربن عمار ابن يحيىبن يعلى التيمى ـ عبدالملكبن خيار پسر عموى يحيىبن معين ـ محمدبن دينار عرقى در ساحل دمشق ـ هشيمبن بشير ـ يونس ـ حسن: أنس گفت: خدمت رسول اكرم۶ نشسته بودم كه وحى بر ايشان نازل شد، و چون از حالت وحى خارج شد فرمود: «اى أنس آيا مىدانى كه جبرئيل از جانب صاحب عرش چه چيزى آورد؟» عرض كردم: پدر و مادرم به فداى شما باد، خدا و رسولش آگاهند فرمود: «خداوند متعال امر فرمود فاطمه را به عقد على درآورم، پس اينك مهاجرين و انصار را فراخوان.» انس گويد: من نيز آنان را خواندم، چون ]آمدند و[ در جاى خود نشستند پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «حمد و ستايش خدايى را سزاست كه به جهت نعمتهايش ستوده مىشود و به سبب قدرتش عبادت مىگردد، و به جهت سلطنتش، اطاعت مىشود، و ]موجودات[ به آنچه نزد اوست رغبت مىكنند و از عذابش در هراسند. او كسى است كه در زمين و آسمان امرش نافذ است ، و كسى است كه با قدرت خود موجودات را آفريد و
احكام خود را براى آدميان معين نمود و آنها را به دين خود عزيز گردانيد و با پيامبر
خود «محمد» آنها را گرامى داشت. پس خداوند متعال ازدواج را وسيله ايجاد
نسبت كرد. امر خداوند به قضايش و قضايش بر قَدرش جارى مىشود، پس براى هر قَدَرى، أجل و سرآمدى است و براى هر أجل و سرآمدى كتابى است (يَمحو اللهُ ما يشاء و يُثبت و عنده اُم الكتاب) . سپس خداوند متعال به من امر كرد كه فاطمه
را به عقد على درآورم. اينك شما را گواه مىگيرم كه اگر على راضى باشد من فاطمه را به چهارصد مثقال نقره به عقد او درمىآورم.»
على علیه السلام در آن زمان حاضر نبود زيرا پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم وى را براى انجام كارى فرستاده بود. پيامبر امر فرمود تا طَبقى از خرما آوردند و در برابر ما گذارد و فرمود: مهيا شويد ]و بخوريد[ و ما مشغول خوردن بوديم كه على۷ آمد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم تبسمى نمود و فرمود: «اى على، خدا به من امر فرموده كه فاطمه را به عقد تو درآورم اگر راضى هستى او را به چهارصد مثقال نقره به عقد تو خواهم آورد.» على علیه السلام عرض كرد: «اى رسول خدا، راضى و خشنودم»، سپس على علیه السلام سجده شكر به جا آورد و عرض كرد: «خدا را سپاس كه مرا محبوب بهترين موجودات، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قرار داد.» پيامبر اكرم۶ فرمود: «خداوند به شما دو نفر بركت دهد و سعادت را قرين شما سازد و از شما (نسلى) فراوان و پاك خارج كند.»
انس گويد: به خدا قسم از آن دو نفر، پاكان فراوانى خارج شدند.
اين حديث، حسن و عالى است كه ابنسويدة تكريتى آن را در مناقب على علیه السلام در كتاب الاشراف روايت كرده است.
محمدبن عباسبن نجيح در دومين جلد از فوائد خود نيز آن را آورده است.
بقية الأدباء موهوببن احمدبن اسحاق جواليقى ـ ابوالفتحبن شائيل ـ احمدبن سوسن ـ ابوعلىبن شاذان ـ ابن نجيح ـ محمدبن نهاربن عمار نيز اين حديث را با همين تفصيل و معنا امّا با تغيير برخى از الفاظ آورده است.
«دُر و ياقوت بهشتى در عقد على علیه السلام و فاطمه ۳»
ابوغالب منصوربن احمدبن محمدبن سكن مشهور به ابنمعوج مراتبى در مراتب ـ ابن خضير ـ علىبن احمدبن يوسف ـ عبداللهبن جابر ـ عبدالمؤمنبن عبدالمحسن ـ ابوالقاسمبن محمد ـ پدرش + محمدبن حمزة ـ سلامةبن على ابوالفتح موصلى ـ احمدبن عباس ـ ابراهيمبن محمدبن مهدى ـ احمدبن زو اصفهانى ـ عبيداللهبن موسى ـ اسرائيل ـ سماكبن حرب ـ جابربن سمرة: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اى مردم، اين علىبن ابىطالب است، شما گمان مىكنيد كه من از جانب خود دخترم رابه عقد او درآوردهام. در حالى كه پيش از اين بزرگان قريش از او خواستگارى كرده بودند و من پاسخى به آنها ندادم و منتظر خبرى از آسمان بودم تا آن كه در شب بيست و چهارم ماه رمضان جبرئيل علیه السلام نازل شد و فرمود: اى محمد، خداوند علىّ أعلى بر تو سلام مىكند و روحانيون و كروبيان را در سرزمينى بنام أفيح زير درخت طوبى جمع فرمود فاطمه را به عقد على درآورده است و به من امر فرمود تا من خطبه را خواندم، و خداوند متعال ولىّ بود آنگاه به درخت طوبى امر كرد تا بار زيور و دُر و ياقوت بگيرد و آنها را پخش كند و به حورالعين فرمود تا جمع شوند و آن جواهرات را جمع كنند و تا روز قيامت آن را به يكديگر هديه دهند و بگويند اين نثار فاطمه است.
اين حديث را جز از اين طريق ننوشتيم.
«فرشتگان در عقد حضرت فاطمه ۳»
محمدبن عبدالكريمبن محمدبن احمد السيدى ـ عبدالحقبن عبدالخالق بغدادى ـ ابوسعد محمدبن عبدالملكبن أسد ـ ابوعلى حسنبن شاذان ـ مذقرى محمدبن حسنبن يعقوببن مقسم ـ ابوعمرو احمدبن خالدبن عمروبن ابىالأخيل حمصى ـ پدرش ـ عبيداللهبن موسى ـ سفيان ثورى ـ أعمش ـ ابراهيم ـ علقمة ـ عبدالله: صبح روز عروسى فاطمه دچار ترديد شد پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ايشان
فرمود: «اى فاطمه، تو را به همسرى كسى درآوردم كه در دنيا سيد و سرور ودر آخرت از صالحان است، چون خواستم تو را به عقد على درآورم، خداوند متعال به جبرئيل امر فرمود، تا در آسمان چهارم بايستد و ملائكه همگى صف كشيدند، آنگاه جبرئيل در برابر ايشان خطبه خواند و تو را به عقد على درآورد، و سپس به درختان بهشتى دستور داد تا بارِ زيور و زينت برگيرند و پس از آن آن زينت و جواهرات را
بر ملائكه پخش كنند، هريك از ملائكه كه در آن روز از ديگرى بيشتر يا بهتر نصيب او شد تا روز قيامت بر ديگر ملائكه فخر كند.»
ام سلمه گويد: فاطمه بر تمامى زنان مباهات مىكرد زيرا او اول كسى بود كه جبرئيل براى او خطبه عقد خواند.
اين حديث حسن و عالى است كه از طريق عالى روزى ما شد.
ابوعلىبن شاذان در مشيخه صغراى خود اين حديث را روايت كرده و نيز حافظانى چون ابوبكر خطيب و بيهقى از وى روايت كردهاند در اين حديث فضايل و مناقب فراوانى از علىبن ابىطالب علیه السلام نقل شده است، ازجمله آن كه: خداوند ـ عزوجل ـ عقد او را در آسمانها بست و خود ولىّ او بود. ديگر آنكه جبرئيل خطبه عقد خواند و ملائك شاهد بودند فقط در عروسى او از درختان بهشت زر و زيور پخش شد و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم گواهى داد كه او در دنيا و آخرت سيد و سرور است و در آخرت از صالحان و همراه صالحان است و مراد از صالحان انبيا و مرسلين مىباشند، زيرا خداوند انبيا و مرسلين را به عنوان عباد صالح خود نام مىبردو مىفرمايد: (و أدخلنى برحمتک فى عبادک الصالحين) .
«مشايعت ملائكه با حضرت فاطمه ۳»
ابوالحسنبن ابىعبدالله بغدادى در دمشق ـ مباركبن حسنبن احمد ـ ابوالقاسمبن البسرى ـ ابوعبدالله محمد ـ محمدبن مخلد عطار ـ احمدبن محمدبن أنس قرطبى ـ معبدبن عمر بصرى ـ جعفربن سليمان ضبعى: ]امام [جعفربن محمد صادق علیه السلام از قول پدر بزرگوارشان علیه السلام و ايشان از قول پدران كِرامشان : فرمودند : «]روزى [ابوبكر خدمت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسيد و عرض كرد: فاطمه را به عقد من درآوريد. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم روى گرداند، سپس عمر آمد و عرض كرد: اى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه را به عقد من درآوريد، پيامبر۶ ]بار ديگر [روى گرداند. آن دو نزد عبدالرحمانبن عوف رفته و گفتند: تو سرمايهدارترين افراد قريش هستى، اگر نزد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بروى و فاطمه را خواستگارى كنى خداوند به مال و شرافت تو خواهد افزود، عبدالرحمان نزد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، فاطمه را به عقد من درآور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روى گرداند عبدالرحمان نزد آن دو رفت و گفت : همان بلايى سر من آمد كه بر سر شما آمد. عمر و ابوبكر نزد علىبن ابىطالب رفتند. على در آن هنگام درختان نخل را آبيارى مىكرد. ايشان عرض كردند: ما نسبت تو را به پيامبر۶ مىدانيم و آگاهيم كه در اسلام، پيشگام بودهاى، اگر نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بروى و فاطمه را از او خواستگارى كنى، خداوند به فضايل و شرافتت مىافزايد. على علیه السلام فرمود: شما مرا آگاه كرديد. و چون آن دو بازگشتند آن
حضرت علیه السلام وضو گرفته و غسل نمود سپس جامهاى قِطرى بر تن كرد و دو ركعت
نماز گزارد، آنگاه نزد رسول خدا۶ رفته و عرض كرد: اى رسول خدا آيا فاطمه را به عقد من درمىآوريد؟ پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر چنين كنم صِداق او چه خواهد بود؟ عرض كرد: صداق فاطمه، شمشير و اسب و سپر و اين وسيله آبكشى خواهد
بود. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: امّا تو به اين وسيله آبكشى و نيز شمشير و اسبت نياز دارى. زيرا با اين دو، با مشركان مىجنگى، تنها سپر كافى است. على علیه السلام سپر خود را به چهارصد و هشتاد درهم فروخت، و پول آن را نزد پيامبر۶ آورد. پيامبر از مقدار پول سؤال نفرمود. على۷ نيز سخنى نگفت. رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم ، مشتى از آن درهمها را برداشت و به مقدادبن اسود تحريرى داد و فرمود: از اين پولها براى فاطمه جهيزيه تهيه كن سعى كن بيشتر آن صرف عطريات شود. مقداد از آن پول آسياب و مَشك و بالشى از چرم و حصيرى قِطرى تهيه كرد و آنها را خدمت پيامبر۶ آورد، در آنجا اسماء بنت عميس نيز حضور داشت. اسماء عرض كرد : اى رسول خدا صاحب منصبان و سرمايهداران قريش به خواستگارى فاطمه آمدند امّا شما نپذيرفتيد، چگونه با ازدواج وى با اين جوان موافقت كرديد؟ پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اى اسماء تو نيز در آينده به عقد اين مرد درخواهى آمد و براى او پسرى به دنيا خواهى آورد. چون شب شد رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم سراغ سلمان فرستاد و فرمود: اى سلمان مركب من شهباء را بياور، سلمان چنين كرد، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه۳ را بر آن سوار نمود. سلمان ـ رضى الله عنه ـ آن مركب را هدايت مىكرد و پيامبر۶ همراه بود ناگهان صدائى از پشت سر خود شنيد و چون روى برگرداند، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را همراه جمع فراوانى از ملائك مشاهده نمود. فرمود: جبرئيل براى چه آمدهايد؟ عرض كردند: آمدهايم تا فاطمه را به خانه همسرش ببريم. پس جبرئيل سپس ميكائيل و اسرافيل و ملائك همگى يكپارچه تكبير گفتند و پس از ايشان پيامبر۶ و سپس سلمان فارسى تكبير گفتند، از آن شب به بعد تكبير گفتن پشت
سر عروس ]و داماد [رسم شد، آنگاه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه را به خانه على آورد و او را در كنار على روى حصيرى قِطرى نشاند و فرمود: اى على، اين دختر من است هركه او را گرامى بدارد مرا گرامى داشته، و هركه به او اهانت كند به من اهانت كرده است، سپس عرض كرد: بارالها، اين ازدواج را بر ايشان مبارك گردان و از اين دو، ذريه و نسلى پاك قرار ده، كه توئى اجابتكننده دعا. سپس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم جلو رفت فاطمه ۳، خود را در آغوش پدر قرار داد و گريست. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به فاطمه فرمود : «چرا گريه مىكنى همانا تو را به عقد مردى درآوردم كه بردبارى و علم او از همه كس بيشتر است.»
اين سند نزد اهل نقل مشهور است، و خدا را بر اين نعمت سپاس مىگويم.
حافظ يوسفبن خليل در حلب ـ محمدبن ابىزيد الكراى در اصفهان ـ محمودبن اسماعيل أشقر ـ ابوالحسينبن فاذشاه ـ حافظ ابوالقاسم طبرانى ـ علىبن عبدالعزيز ـ ابونعيم ـ موسىبن قيس حضرمى: از حجربن عنبس كه در زمان جاهليت خون مىآشاميد و در جنگ جمل و صفين همراه على۷ بود شنيدم كه مىگفت: ابوبكر و عمر از فاطمه خواستگارى كردند امّا پيامبر۶ فرمود: «اى على، فاطمه از آنِ توست.»
طبرى نيز به همين طريق در معجم خود اين حديث را نقل كرده است. نامِ پدر حجر را برخى عنبس و برخى قيس گفتهاند.
«اطعام عروسى»
ابوالحسنبن ابىعبدالله بغدادى در دمشق ـ مباركبن حسنبن أحمد ـ ابوالقاسمبن اليسرى ـ حافظ ابن بطة ـ ابوالحسن محمدبن احمدبن ابىسهل + ابومحمد جعفربن نصير خلدى ـ ابوالعباس احمدبن محمدبن مسروق طوسى ـ محمدبن حميد رازى ـ هارونبن مغيرة ـ عمروبن قيس ـ شعيببن خالد بجلى ـ عثمانبن حنظلةبن سبرةبن مسيببن نجبة ـ پدرش ـ جدش ـ عبداللهبن عباس : فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواستگاران ]فراوانى[ داشت، امّا هريك براى فاطمه نزد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ]جهت خواستگارى[ مىرفتند پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آنها روى مىگرداند.
]روزى[ سعدبن معاذ انصارى به على علیه السلام عرض كرد: به خدا قسم، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم كسى جز تو را براى همسرى فاطمه نمىپذيرد. على۷ فرمود: «آيا تو چنين مىپندارى، در حاليكه من ]مانند[ هيچيك از آن دو ]ابوبكر و عمر [نيستم، و از مال دنيا چيزى ندارم، و پيامبر۶ مىداند كه من ]از دنيا[ نه سرخى دارم و نه سپيدى ]اشاره به درهم و دينار[». پس سعد به آن حضرت علیه السلام عرض كرد: از شما مىخواهم كه اين مشكل را حل كنيد و شما را سوگند مىدهم كه اين كار را انجام دهيد. پس على۷ فرمود: «چه بگويم؟» عرض كرد: بگوييدكه آمدهام براى رضاى خدا و رسولش فاطمه دختر محمد را خواستگارى كنم كه در اين امر براى من فرجى است. پس على علیه السلام به راه افتاد تا خدمت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسيد. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «گويى
حاجتى دارى، بگو»، عرض كرد: «نزد شما آمدم تا براى رضاى خدا و رسولش، فاطمه دختر محمد را خواستگارى كنم». پيامبر۶ به او فرمود: «خوش آمدى، خوش آمدى» و بر آن چيزى نيفزود، آنگاه از هم جدا شدند على، با سعدبن معاذ برخورد كرد سعد عرض كرد: چه كرديد؟ فرمود: «همان كارى را كردم كه تو گفتى. ]وى گفت : [نگران مباش كه پيامبر خواستگارى شما را پذيرفته است، قسم به كسيكه پيامبر رابه حق مبعوث فرمود پيامبر نه خلف وعده مىكند و نه دروغ مىگويد، شما را قسم مىدهم كه چون فردا پيامبر را ملاقات كرديد به ايشان بگوييد: اى رسول خدا چه زمانى را برايم معين مىكنيد؟ على علیه السلام به سعد فرمود : «اين دشوارتر از اولى است…» پس على علیه السلام حركت كرد تا پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را ملاقات نمود. عرض كرد: «اى رسول خدا، چه زمانى را ]براى خواستگارى[ معين مىفرمائيد؟» پيامبر۶ فرمود: «اگر خدا بخواهد امشب» و سپس به راه خود ادامه داد. رسول اكرم۶ بلال را فراخواند و فرمود: «من فاطمه را به عقد پسرعمويم على در خواهم آورد. دوست دارم كه سنّت امت من به هنگام ازدواج، طعام دادن باشد. آنگاه به بلال فرمود تا يك گوسفند و پنج مُد جو تهيه كند و در ظرفى قرار دهد. و مهاجرين و أنصار را دعوت نمايد.» پس بلال چنين كرد و طعام را آماده ساخت. پيامبر طعام را برهم زد و ] كمى از [آب دهان خود در آن ريخت تا بركت يابد سپس فرمود: «مردم را به مسجد فراخوان و هيچ گروهى را از ياد مبر»، پس تمامى مردم گروه گروه بر آن مهمانى حاضر شدند. هرگاه جماعتى وارد مىشد، جماعتى ديگر برمىخاستند وقتى طعام نزديك به اتمام بود، پيامبر ]بار ديگر [آب دهان بر آن مىانداخت تا بركت يابد سپس فرمود: «اى بلال از اين طعام براى مادرانت نيز ببر. هركس كه بر شما وارد مىشود او را اطعام كنيد». بلال نيز
چنين كرد، آنگاه پيامبر۶ بر زنان وارد شد و فرمود: «من دخترم را به عقد پسرعمويم درآوردم. شما مىدانيد كه فاطمه چه مقام و منزلتى نزد من دارد من
فاطمه را به على سپردم، پس دختر خود را دريابيد و به سوى او رويد و به او زيورآلات بياويزيد و او را با عطر خوشبو سازيد درخانهاش بسترى قرار دهيد كه اطراف آن از جنس ليف باشد و نيز بالش و پوششى خيبرى و ظرف آبى برايش بگذاريد، و أم ايمن را دربان در قرار دهيد. سپس رسول اكرم۶ فاطمه را كه در يكى از خانههاى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود صدا كرد. چون فاطمه آمد و همسرش را كنار رسول خدا۶ ديد دلتنگى او را فراگرفت و گريست. پيامبر۶ به او فرمود: «به من نزديك شو»، آن حضرت۷ به پيامبر نزديك شد. پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم دست فاطمه ۳ و على علیه السلام را گرفت و چون خواست دستش را به دست على بگذارد بار ديگر فاطمه با دلتنگى گريست. رسول خدا۶ كه نگران بود مبادا گريه فاطمه به جهت فقر و نَدارى على علیه السلام باشد، سرش را به سوى على۷ بالا آورد و سپس به
فاطمه ۳ فرمود: در مورد تو چيزى را فروگذار نكردم و قضا و قدر الهى را در مورد تو اجرا نمودم، و تو را به عقد بهترين افراد خانوادهام درآوردم به خدا سوگند تو را به عقد سيد و سرور دنيا و از صالحان آخرت درآوردم.»
آنگاه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به فاطمه نزديك شد و دست على۷ را در دست فاطمه ۳ گذارد و به آن دو فرمود: «به خانه خود برويد، خداوند ميان شما را جمع كند و امور شما را اصلاح نمايد.»
پس آن دو آمدند و در جايگاه خود نشستند در حاليكه ميان آن دو پردهاى بود و در كنار فاطمه، زنان پيامبر قرار داشتند. اندكى بعد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم حاضر شده و دقّ الباب كردند. ام ايمن در را باز كرد و گفت: پدر و مادرم فدايتان. پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «آيا برادرم اينجاست؟» عرض كرد: برادر شما كيست؟ فرمود: «علىبن ابىطالب». عرض كرد: اى رسول خدا او برادر شماست در حاليكه دختر خود را به همسرى او درآوردهايد؟ فرمود: «آرى». عرض كرد: ما حلال و حرام را از شما مىآموزيم! پس زنان در رفت و آمد بودند تا آنكه اسماء بنت عميس در خانه باقى
ماند و چون پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در حال آمدن يافت، آماده خارج شدن شد. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «بايست، تو كيستى؟» عرض كرد: من اسماء دختر عميس هستم، پدر و مادرم فداى شما باد. چون دختر به خانه همسر برده شود از وجود زنى در كنار خود بىنياز نخواهد بود شايد نياز به راهنمايى باشد. پيامبر۶ فرمود: «به همين جهت ماندهاى؟» عرض كرد: آرى.
پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «از پروردگار خود مىخواهم كه تو را از بالا و پائين، از جلو و پشت، از راست و چپ، از شر شيطان رانده شده محفوظ بدارد. ظرفى را پر از آب كن و به من بده». اسماء برخاست و ظرف آبى آورد. پيامبر۶ دهان خود را از آن آب پر كردند و سپس آب را به ظرف برگرداندند و عرض كردند: «پروردگارا آن دو از منند و من از آن دو، خدايا همانطور كه رجس و ناپاكى را از من دور داشتى و مرا پاك و مطهر ساختى هر گونه پليدى را از آن دو نيز دور بدار و ايشانرا پاك و مطهر ساز.»
آنگاه فاطمه ۳ را فراخواند. فاطمه درحاليكه نقابى بر صورت و پارچهاى بر دوش داشت نزد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد. رسول خدا۶ مقدارى از آب ميان دو سينه و بين دو شانه و مقدارى بر سر ايشان پاشيدند و سپس فاطمه را به خود نزديك كرده و عرض كردند: «خدايا اين دو از من هستند و من از آنها. خدايا همانگونه كه ناپاكى را از من دور كردى و مرا پاك گرداندى اين دو را نيز پاك و مطهر گردان». سپس به فاطمه فرمودند كه باقى مانده آب را بخورد و مضمضه و استنشاق نمايد، و آنگاه با آن آب وضو بگيرد. سپس ظرفى ديگر را طلب كردند و همان كارى را كه با ظرف اول كردند انجام داده و اينبار على علیه السلام را فراخواندند و همان اعمال را براى ايشان نيز انجام دادند و همان دعاها را تكرار نموده و سرانجام در را بستند و خارج شدند.
عبداللهبن عباس از اسماء بنت عميس نقل مىكند كه پيامبر۶ براى آن دو آنقدر دعا فرمود تا آن كه وارد حجره خود شد. و أحدى را در اين دعا با آن دو
شريك نساخت.
حافظ ابن بطه عكبرى اين حديث را روايت كرده و اين حديثى حسن و عالى ميباشد. آوردن نام اسماء در اين حديث و نسبت دادن او به اينكه دختر عميس مىباشد صحيح نيست. زيرا أسماء بنت عميس همان خسعميه همسر جعفربن ابىطالب است كه ابوبكر با او ازدواج كرد و محمدبن ابىبكر ثمره اين ازدواج بود و اين در ذوالحليفه محل خروج رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حجةالوداع اتفاق افتاد. و چون ابوبكر از دنيا رفت اسماء با علىبن ابىطالب ازدواج كرد و براى او فرزندى به دنيا آورد. و من نسبت او را دراين حديث اشتباه مىدانم كه از برخى از راويان و يا صفحهپردازان سر زده است، زيرا آن اسماء كه در مراسم ازدواج فاطمه۳ حضور داشت اسماء بنت يزيدبن سكن أنصارى بود. اسماء بنت عميس در آن زمان همراه با همسرش جعفربن ابىطالب در سرزمين حبشه به سر مىبرد كه براى دومين بار به حبشه مهاجرت كرده و فرزندانى براى جعفر به دنيا آورد. جعفر و همسرش اسماء در حبشه باقى ماندند تا زمانى كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدينه مهاجرت فرمود، و جنگ بدر و اُحد و خندق و ديگر جنگها اتفاق افتاد و بالاخره خداوند در سال هفتم هجرى خيبر را به دست پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فتح نمود. جعفر و همسر و فرزندانش در همان روز وارد مدينه شدند، به طورى كه رسول خدا۶ فرمود: «نمىدانم از كدام حادثه مسرورتر باشم از فتح خيبر يا از بازگشت جعفر؟ با توجه به اينكه ازدواج فاطمه و على۸ چند روز پس از جنگ بدر اتفاق افتاده است، قول صحيح آن است كه مراد از اسماء در اين حديث همان اسماء دختر يزيد مىباشد. و شهربن حوشب و ديگران احاديثى را كه اسماء از پيامبر۶ روايت كرده در كتابهاى خود آوردهاند.
«على علیه السلام عزيزتر از فاطمه ۳ در نزد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم است»
قاضى ابونصر محمد بن هبة الله بن محمد شيرازى در دمشق از زين الحفاظ ابوالقاسم على بن الحسن بن هبة الله مورخ شام، از اسماعيل بن احمد و عمر از ابوطالب بن على الحربى از عثمان بن احمد از ابوقلابه از على بن عبدالله از سفيان بن عيينه از ابن ابى نجيح از پدرش: كسى كه از على اين سخن را شنيده بود براى من حديث كرد كه آن حضرت فرمود: هنگامى كه خواستم از دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواستگارى كنم چيزى نداشتم، پيامبر فرمود: آيا چيزى دارى؟ عرض كردم: خير، فرمود: زره سنگينى كه روز بدر بتو دادم كجاست؟ عرض كردم: نزد من است. پس فاطمه را به ازدواج من درآورد، آنگاه فرمود: چيزى نگوئيد تا نزد شما بيايم. پس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد ما آمد در حاليكه در استراحت بوديم. آنگاه فرمود تا نشستيم و خود در ميان ما نشست. سپس آبى خواست و مقدارى از آب بر ما پاشيد. گفتم: يا رسول اللّه آيا من نزد شما محبوبترم يا او؟ فرمود: «او نزد من محبوبتر از تو است و تو نزد من عزيزتر از او هستى.»
اين روايت را امام نسائى در ويژگىهاى على علیه السلام نقل نموده است.
راوى گويد: زكريا بن يحيى از ابن ابى عمر از سفيان از ابن ابى نجيح از پدرش از شخصى نقل مىكند كه گفت: روزى على علیه السلام در كوفه بر منبر بود. شنيدم كه فرمود : «نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از فاطمه خواستگارى كردم و ان حضرت فاطمه را به ازدواج
من درآورد. عرض كردم: اى رسول خدا، آيا من نزد شما محبوبترم يا او؟ فرمود: او محبوبتر از تو نزد من است و تو عزيزتر از او نزد من هستى.» راوى گويد: علماء و ادباء در اين سخن پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام كه: انت اعز على منها و فاطمة احب الى منك، اختلاف كردهاند كه كداميك منزلت و مقام برترى دارند. برخى على را نزد پيامبر برتر مىدانند و برخى فاطمه را.
محققين و كسانى كه با الفاظ عرب آشنا هستند برآنند كه پيامبر ابتدا درباره فاطمه سخن گفته است و فرموده: هى احب الى منك، بدين خاطر كه او را خشنود سازد، چنانكه خردمندان چنين مىكنند و در مورد هديه دادن ابتدا از كوچكترها يا كودكان شروع مىكنند زيرا ايشان كم صبرتر و ناتوان ترند و بدين وسيله دل آنها را بدست آورده و ايشان را شادمان مىسازند سپس به بزرگترها مىپردازند. پيامبر نيز ابتدا از فاطمه ياد نمود زيرا زن بوده و كم صبر و دل نازك است و به اين ترتيب دل او را شاد نمود و آنگاه، آنچه افضل و برتر از آن است براى على منظور داشت. و فرمود: انت اعز علىٌّ منها، انگار كه خواست بفرمايد كه من فاطمه را محبوب مىدارم ولى محبّت من به تو بيشتر از محبّتم نسبت به اوست.
شاهد اين سخن، نصّ قرآن و لغت عرب است آنجا كه مىفرمايد: (و عَزّتى فى الخطاب) يعنى: بر من غلبه كرد و با حجّتش بر من چيره شد…
«على علیه السلام برگزيده پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم »
ابوالحسنبن ابىعبداللهبن ابىالحسن بغدادى در دمشق ـ مباركبن حسنبن احمد شهرزورى ـ ابوالقاسمبن احمد بغدادى ـ ابوعبداللهبن محمد ـ سليمان فقيه ـ حسنبن سلام ـ ابوغسان ـ محمدبن اسماعيلبن رجا زبيدى ـ عبدالعزيزبن
سياه ـ حبيب، يعنى ابن ابىثابت گويد: پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس از گذشت چند روز ]از ازدواج فاطمه ۳[ بر آن حضرت ۳ وارد شد. و آن حضرت همچون كودكى به سوى پدر دويد و گريست. پيامبر به ايشان فرمود: «دخترم چه چيز تو را به گريه درآورده است؟ يقينآ من تو را به عقد بهترين كسى كه مىشناسم درآوردهام.»
«على، فاطمه، حسن و حسين : در روز قيامت»
علىبن ابىعبدالله أزجى مشهور به ابنالمقير ـ مباركبن حسن ـ ابوالقاسم احمد ـ عبيداللهبن محمد ـ ابوبكر محمدبن جعفربن ايوب صابونى ـ ابوالعباس احمدبن يحيىبن خالدبن حيان (حسان) الرقى در مصر ـ زهيربن عباد ـ حسانبن ابراهيم ـ سفيان ـ ابواسحاق ـ جبار طائى ـ عبداللهبن قيس: رسول اكرم محمد
مصطفى صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من و على و فاطمه و حسن و حسين روز قيامت در گنبدى زير عرش هستيم.»
من اين حديث را جز از اين طريق ننوشتم و اين حديثى حسن و عالى است.
«خُلق على علیه السلام ، خُلق پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم »
ابوالحسنبن ابىعبداللهبن ابىالحسن أزجى در دمشق ـ حافظ ابوالفضل محمدبن ناصربن على سلامى ـ محمدبن علىبن عبيدالله ـ عمويش احمدبن عبيدالله ـ ابوالحسينبن صواف ـ عبداللهبن ابىسفيان ـ محمدبن كديمى ـ زكريابن يحيى ـ اسماعيلبن عباد ـ شرك نخعى ـ سعيدبن زيد: روزى رسول خدا۶ از خانه زينب خارج شد تا به خانه امسلمه رسيد آن روز نوبت امسلمه بود. اندكى بعد علىبن ابىطالب علیه السلام وارد شده و آهسته درب خانه را زد، رسول خدا۶ صداى در را شنيد و فرمود: «امسلمه برخيز و در را باز كن». امسلمه ]گويد :[ عرض كردم : اى رسول خدا، اين چه كسى است كه آنچنان ارزشمند است كه بايد در را به روى او باز كنم و خود را در معصيت قرار دهم؟ رسول خدا۶ با عصبانيت به او فرمودند : «اطاعت از رسول خدا، چون اطاعت از خداوند است، پشت در مردى است كه از نادانى و بىپروايى به دور است، خدا و رسولش را دوست دارد.» امسلمه گويد : برخاستم، در را گشودم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «امسلمه او را مىشناسى؟» عرض كردم: آرى، اين مرد، علىبن ابىطالب است. فرمود: «راست گفتى، رفتار او رفتار من و خون او خون من است، اوست گنجينه علم من. پس بشنو و گواه باش كه اگر بندهاى از بندگان خداوند ـ عزوجل ـ هزار سال و هزار سال پس از هزار سال بين ركن و مقام، خدا را عبادت كند، امّا با بغض و كينه به علىبن ابىطالب علیه السلام و عترت او خدا را ملاقات نمايد،
خداوند در روز قيامت او را با بينى به آتش دوزخ مىاندازد.»
اين حديثى است كه سند آن نزد اهل نقل مشهور است و در آن نصيحت و شايد وعده شديد به كسانى است كه نسبت به على علیه السلام و اهل بيت او كينهتوزى كنند، واى بر كسانى كه به ايشان سبّ و ناسزا گويند، و خوشا به حال كسانى كه اينان را دوست دارند.
خداوند تشكر از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اجر رسالت او را مودّت اهل بيت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرار داده آنجا كه فرمود: (قُل لا أسألكم أجرآ الّا المودةَ فى القربى)
يكى از مشايخ ما به نام محمدبن عربى كه شيخ محققان است چنين مىسرايد :
رأيتُ و لائى آلَ طه فضيلةً على رغم اهلِ البُعد يُورثُنِى القُربا
فما سأل المبعوث أجرآ عَلَى الهُدى بِتَبليغِه الّا المودّةَ فى القربى
يعنى: دوست داشتن آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم را براى خود فضيلتى ديدم.
هرچند از ايشان دورم، خويشاوندى آنان به من مىرسد. رسول وپيامبر فرستاده شده هيچ پاداشى براى هدايت وتبليغ خود درخواستنكرد جز آن كه خاندانش را دوست داشته باشيم.
امام علامه عبدالعزيزبن عبدالسلام در دمشق + حافظ محمدبن عمربن عبدالكريم در منى + حافظ محمدبن ابىجعفر در بُصرى ـ عبداللطيفبن شيخ الشيوخ، و بقية السلف احمدبن عبدالله + برادرش يعقوب از طريق قرائت من بر آن دو در جامع أقصى، و (آن دو گفتند): ابن طبرزد ـ ابوالمواهببن ملول، و ابن شيخالشيوخ و ابنطبرزد گفتند: محمدبن عبدالباقى به ما خبر داد، و گفتند: قاضى ابوالطيب ـ ابواحمد ـ عمر كاغذى ـ احمدبن يحيى ـ يحيىبن فرات ـ عبداللهبن هارون عبدى ـ ابوسعيد خدرى: روزى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به على۷ نگاه كرده و
فرمودند: «اين مرد و شيعيانش در روز قيامت رستگارند.»
اين حديث را از عده زيادى و به طرق گوناگونى شنيدهام كه همگى از ابوطيب امام طبرى در مكانهاى مختلف، نقل كردهاند.
«على علیه السلام از نور پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آفريده شد»
ابراهيمبن بركات خشوعى در مسجد ربوه در حومه دمشق ـ حافظ علىبن
حسن ـ ابوالقاسم هبة الله ـ حافظ ابوبكر خطيب ـ راوى عادل علىبن محمدبن عبدالله ـ ابوعلى حسنبن صفوان ـ محمدبن سهل عطار ـ ابوذكوان ـ حرببن بيان ضرير اهل قيساريه ـ احمدبن عمرو ـ احمدبن عبدالله ـ عبيداللهبن عمرو ـ عبدالكريم جزرى ـ عكرمة ـ ابنعباس: رسول مكرم اسلام۶ فرمود: «خداوند چهل هزار سال پيش از آفرينش دنيا، درختى از نور آفريد و آن را در مقابل عرش قرار داد، و چون زمان خلقت من فرا رسيد نيمى از آن را جدا كرد و پيامبر شما را از آن نيم و از نيم ديگر علىبن ابىطالب علیه السلام را خلق نمود.»
امام اهل شام از قول امام اهل عراق اين حديث را همين گونه روايت كرد كه در كتاب آن دو موجود است.
ابواسحاق دمشقى ـ حافظ ابوالقاسم ـ ابوغالببن البنا ـ ابومحمد جوهرى ـ ابوعلى محمدبن احمدبن يحيى ـ ابوسعيد العدوى ـ ابواشعث ـ فضلبن عياض ـ ثوربن يزيد ـ خالدبن عدان ـ زاذان ـ سلمان: شنيدم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مىفرمود : «من و على، چهارده هزار سال پيش از خلقت آدم علیه السلام ، نورى بوديم در مقابل خداوند، اين نور، هم مطيع بود و هم تسبيح و تقديس الهى را مىكرد، پس چون
خداوند آدم را آفريد و آن نور را در صلب او قرار داد همواره اين نور در مكانى واحد ]و از صلبى به صلب ديگر[ بود تا آن كه در صلب عبدالمطلب از هم جدا شدند، پس بخشى از آن من و بخش ديگر على شد.»
محدث شام نيز در تاريخ خود در جزء سيصد و پنجاه، اين حديث را آورده و در سند آن ترديدنكرده و سخنى نگفته است، و اين دلالت بر صحت و ثبوت اين حديث دارد.
علىبن ابىعبدالله مشهور به ابنالمقير بغدادى در دمشق ـ حافظ ابوالفضل محمد ـ ابونصربن على ـ ابوالحسن علىبن محمد مؤدب ـ ابوالحسن فارسى ـ احمدبن سلمة النمرى ـ ابوالفرج، غلامِ فرج واسطى ـ حسنبن على ـ مالك ـ ابوسلمة ـ ابوسعيد: ابوعقال از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسيد: اى رسول خدا، سيد و
سرور مسلمان كيست؟ فرمود صلی الله علیه و آله و سلم : «ابوعقال فكر مىكنى كيست؟» عرض
كردم: آدم علیه السلام . فرمود: «در اينجا كسى است كه برتر از آدم است»، عرض كرد: اى رسول خدا، آيا مگر خداوند آدم را با دست خود نيافريده و از روح خود در او ندميده، و كنيز خود حواء را به همسرى او درنياورد. و او را در بهشت خود جاى نداده پس چه كسى برتر از او است؟ پيامبر۶ فرمود: «كسى كه خداوند ـ عز و جل ـ او را برترى داد.» عرض كرد: شيث؟ فرمود: «بالاتر از شيث» عرض كرد : ادريس؟ فرمود: «بالاتر از ادريس و نوح » عرض كرد: هود؟ فرمود: «بالاتر از هود و صالح و لوط » عرض كرد: موسى؟ فرمود: «بالاتر از موسى و هارون» عرض كرد : ابراهيم؟ فرمود: «برتر از ابراهيم و اسماعيل و اسحاق»، عرض كرد: يعقوب؟ فرمود : «بالاتراز يعقوب و يوسف» عرض كرد: داود؟ فرمود: «بالاتر از داود و سليمان»، عرض كرد: ايوب؟ فرمود: «برتر از ايوب و يونس» عرض كرد: زكريا؟ فرمود: «برتر از
زكريا و يحيى»، عرض كرد: اليسع؟ فرمود: «بالاتر از اليسع و ذوالكفل»، عرض كرد : عيسى؟ فرمود: «برتر از عيسى»، ابوعقال عرض كرد: اى رسول خدا نمىدانم اين شخص كيست؟ آيا ملكى مقرّب است؟ فرمود: «كسى است كه اكنون با تو سخن مىگويد ـ يعنى خود آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ـ»، ابوعقال عرض كرد: به خدا قسم اى پيامبر مرا شادمان كرديد. پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «مىخواهى افزون بر اين بگويم؟» عرض كرد: آرى، فرمود: «ابوعقال بدان كه تعداد انبياء و مرسلين سيصد و سيزده نفراست كه اگر آنها را در كفهاى از ترازو قراردهى و هم صحبتت ]يعنى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم [ را در كفه ديگر بگذارى، كفه او بر تمامى آنها ترجيح دارد.» عرض كردم: اى رسول خدا ]قلب[ مرا سرشاراز سرور و شادمانى كرديد ]حال بفرماييد[ پس از شما كدام يك از مردم برترند؟ آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم تعدادى از قريش را نام بردند و سپس فرمودند: «علىبن ابىطالب». عرض كردم: اى رسول خدا كداميك نزد شما محبوبترند؟ فرمود: «علىبن ابىطالب»، عرض كردم: چرا؟ فرمود: «زيرا من و علىبن ابىطالب از نورى واحد آفريده شدهايم». عرض كردم: پس چرا نام ايشان را در پايان نام ديگران آورديد؟ فرمود: «واى بر تو ابوعقال، مگر به تو نگفتم كه من برترين انبيا هستم، اگرچه ايشان در رسالت بر من سبقت داشته و پيش از من به وجود من بشارت دادهاند. آيا آخرِ بودن من به من زيانى رساند؟ و من محمّد رسول خدايم. همينگونه نيز آوردن نام على در پايان نام اين قوم زيانى به على نمىرساند. امّا اى ابوعقال برترى على نسبت به ديگر مردمان چون برترى جبرئيل است بر ديگر ملائك.»
اين حديثى حسن و عالى است و اين حديث بسيار طولانى است كه من آن را بطور اختصار ذكر كردم.
حافظ يوسفبن خليلبن عبدالله دمشقى در حلب ـ محمدبن اسماعيلبن محمد طرسوسى ـ ابومنصور محمدبن اسماعيل صيرفى ـ ابوالحسينبن فاذشاه ـ حافظ ابوالقاسم سليمانبن احمدبن ايوب طبرانى ـ حسينبن ادريس تسترى ـ ابوعثمان طالوتبن عباد صيرفى بَصرى ـ فضالبن جبير ـ ابوامامة باهلى: رسول
خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خداوند، پيامبران را از درختانى متفاوت آفريد، در حاليكه من و على را از يك درخت آفريد. من تنه آن درخت، على شاخه آن، فاطمه مايه پيوند (و بارورى) آن و حسن و حسين ميوههاى آن درختند. پس هركه به شاخهاى از شاخههاى آن بياويزد نجات مىيابد و هركه روى گرداند سقوط مىكند ]و گمراه مىشود[. و اگر بندهاى، خدا را هزاران سال ميان صفا و مروه عبادت كند، امّا صحبت و همراهى ما را درك نكند، خداوند او را با صورت به آتش مىاندازد، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (قل لا أسألكم عليه أجرآ الّا المودة فى القربى) .
يعنى بر رسالتم اجر و پاداشى نمىخواهم جز مودت اهل بيتم.
اين حديث، حسن و عالى است كه طبرى در معجم خود به همين ترتيب آن را روايت كرده است،
محدث شام نيز اين حديث را در كتاب خود از طرق مختلف روايت كرده است. شيخ محمدبن سعيدبن موفق خازن نيشابورى در بغداد + ابراهيمبن عثمان كاشغرى در نهر معلى ـ حافظ ابوالقاسم علىبن حسن شافعى ـ ابويعلى حمزةبن احمدبن فارسبن كروس ـ مُقرى ابوبكر بركات احمدبن عبداللهبن على ـ ابوطالب عمربن ابراهيمبن سعيد زهرى فقيه ـ ابوبكر محمدبن غريب البزاز ـ ابوالعباس احمدبن موسى زنجويه القطان ـ عثمانبن عبداللهبن عمروبن عثمان ـ عبداللهبن لهيعة ـ ابوزبير: شنيدم كه جابربن عبدالله مىگفت: روزى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در عرفات بود و على علیه السلام در مقابل ايشان، پس آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به من و على علیه السلام اشاره كردند، چون خدمت آن حضرت۶ رسيديم ] به على [فرمود: «به من نزديك شو»، پس على علیه السلام به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نزديك شد، آنگاه فرمود صلی الله علیه و آله و سلم : «دستت را در دست من بگذار، اى على، من و تو از يك درخت آفريده شدهايم، من تنه آن درخت و تو شاخه آن هستى و حسن و حسين شاخههاى ]كوچك[ آن، پس هركه به شاخهاى از اين درخت بياويزد وارد بهشت مىشود. اى على، اگر امت من آنقدر
عبادت كنند تا مانند كمان خم شوند و آنقدر نماز گزارند تا چون زه كمان گردند امّا بغض و كينه تو را در دل داشته داشته باشند خدا ايشان را به آتش خواهد انداخت.»
به همين صورت در شرح حال آن امام علیه السلام در كتاب خود روايت كردهاست.
شيخ نيشابورى + شيخ كاشغرى ـ حافظ ابوالقاسم ـ ابوبكر محمدبن حسين المقرى و غير او ـ ابوالحسينبن مهتدى ـ ابوالحسن علىبن عمر حربى ـ ابوالعباس اسحاقبن مروان القطان ـ پدرش ـ عبيدبن مهران عطار ـ يحيىبن عبداللهبن حسن ـ پدرش و از ]امام [جعفربن محمد صادق۷ نقل مىكند كه ايشان از پدران و اجداد بزرگوارشان : نقل مىكنند: «رسول خدا۶ فرمود: در بهشت فردوس چشمهاى است شيرينتر از شهد و نرمتر از كره و خنكتر از يخ و خوشبوتر از مشك، در آن گِلى است كه خداوند متعال ما را و شيعيان ما را از آن آفريده، پس هركه از آن گِل نباشد نه از ماست و نه از شيعيان ما. ولايت علىبن ابىطالب، عهد و ميثاقى است كه خداوند براساس آن ]يعنى آفرينش از آن گِل[، ]از بندگان [گرفته است.»
حافظ به دنبال اين حديث در كتاب خود مىگويد: عبيد گفت: براى محمدبن حسين اين حديث را خواندم، او گفت: يحيىبن عبدالله راست مىگويد، همينگونه پدرم از جدم و ايشان از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل كردهاند.
يوسفبن خليلبن عبدالله دمشقى در حلب + حافظ محمدبن محمودبن حسن نجار در بغداد + حافظ خالدبن يوسف نابلسى در دمشق ـ امام ابواليمن زيدبن حسن كندى در دمشق ـ القزاز ـ حافظ احمدبن علىبن ثابت خطيب ـ ابوالقاسم علىبن ابى عثمان الدقاق ـ محمدبن اسماعيل الوراق ـ ابواسحاق ابراهيمبن حسينبن داود القطان (به سال ۳۱۱) ـ محمدبن خلف مروزى ـ موسىبن ابراهيم مروزى: ]امام[ موسىبن جعفربن محمد ]عليهم السلام [از پدر بزرگوارشان و
ايشان از جدّ بزرگوارشان نقل مىكنند: «رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من و هارونبن عمران و يحيىبن زكريا و علىبن ابىطالب از يك گِل خلق شدهايم.»
اين حديث حسن است، و حافظ عراق در كتاب خود به همين صورت آورده و محدث شام از او تبعيت كرده است.
«مدّعى حبّ رسول و بغض على، دروغگو است»
ابوالحسنبن ابىعبدالله ازجى در دمشق ـ مباركبن حسن شهرزورى ـ علىبن احمد بغدادى ـ ابوعبدالله محمدبن حافظ ـ ابوذر باغندى ـ محمدبن علىبن خلف ـ حسين اشقر ـ ابوغيلان ـ جابر ـ ابوجعفر ـ امسلمة: ]روزى [علىبن ابىطالب علیه السلام بر پيامبر خدا۶ وارد شد پس پيامبر۶ فرمود: «هركه گمان مىكند مرا دوست دارد امّا بغض اين مرد را در دل داشته باشد دروغ مىگويد.»
اين حديث حسن و عالى است كه تكريتى نيز در مناقب الاشراف آن را روايت كرده است.
«آنچه در بهشت براى على و فاطمهعلیهما السلامبنا شدهاست»
حافظ يوسفبن خليلبن عبدالله دمشقى در شهر حلب ـ ابوعبدالله محمدبن ابىزيدبن حمدبن ابىنصر كرانى ـ محمودبن اسماعيل ـ ابوالحسينبن فاذشاه ـ حافظابوالقاسم سليمان ابن احمدبن ايوب اللخمى طبرانى ـ علىبن سعيد حافظ رازى ـ اسماعيلبن موسىالسدى ـ شبربن وليد هاشمى ـ عبدالنوربن عبدالله مسمعى ـ شعبةبن حجاج ـ عمروبن مره ـ ابراهيم ـ مسروق: عبداللهبن مسعود گفت : در غزوه تبوك همراه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوديم ايشان فرمودند: «خداوند متعال به من امر فرمود كه فاطمه را به عقد على درآورم و من نيز چنين كردم. جبرئيل گفت: خداوند متعال باغى از مرواريد بنا كرده كه بين هريك از مرواريدها، مرواريدى از ياقوت پيچيده شده به طلا وجود دارد و سقف آن از زبرجد سبز است و طاقهايى از
مرواريد زينت يافته با ياقوت قرار داد، آنگاه اتاقهايى از خشت طلا و خشت نقره، خشتى از دُرّ و خشتى از ياقوت و خشتى از زبرجد بنا فرمود، سپس چشمههايى روان از اطراف آن جارى كرد و دور تا دور باغ را با نهرهايى با قبههايى از دُر زينت داد، كه رشتههايى از طلا از آن آويخته شده است و گرداگرد باغ را از انواع درختان زينت داد، و در هر قصرى قبّه و بارگاهى و در آن تختى از مرواريد سپيد قرار داد و آن را با سندس و استبرق و زمين آن را با زعفران پوشاند و ميان زعفران مشك و عنبر قرار داد، و در هر قبهاى، حورىاى قرار داد؛ و براى هر قبهاى صد در قرار داد كه بر
هر درى دو چشمه جارى است و در هر قبهاى دو درخت است و پيرامون هر قبهاى آيةالكرسى نوشته شده. پس من گفتم: اى جبرئيل، خداوند متعال اين باغها را براى چه كسانى بنا كرده است؟ گفت: براى فاطمه و على، اين به جز باغهاى ديگرى است كه براى آنها است، اين باغها را خداوند به عنوان هديه و تحفهاى الهى بنا فرمود و چشم تو را اى محمد روشن ساخت، درود خدا بر تو باد»
اين حديثى حسن است كه آن را فقط از حديث حافظ ابوالقاسم سليمانبن احمدبن ايوب لخمى طبرانى صاحب معاجم آوردم و نسبت او به طبريه شام است نه به طبرستان، و اين نسبتى است كه برخلاف اصل واقع شده. وى يكى از حافظان ثقه و ساكن اصفهان بوده و در همانجا حادثهاى براى كتابهايش رخ داد. وى به سال ۳۶۰ در اصفهان وفات يافت.
محمدبن طرخان دمشقى در دمشق ـ حافظ ابوالعلا حسنبن احمد
عطار ـ نورالهدى ابوطالب حسنبن محمد على الوشا ـ امام محمدبن
احمدبن علىبن حسنبن شاذان ـ طلحةبن احمدبن محمد ـ ابوزكريا نيشابورى ـ شابوزبن عبدالرحمان ـ علىبن عبدالحميد ـ هشيم ـ سعيدبن جبير: ابنعباس
گويد: از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «آن شبى كه مرا به معراج بردند مرا وارد باغى كردند، در آنجا نورى به چهرهام تابيد، به جبرئيل گفتم: اين چه نورى بود كه ديدم؟ گفت: اى محمد، اين نه نور خورشيد است و نه نور ماه، بلكه كنيزى از كنيزهاى علىبن ابىطالب است كه از قصرش خارج شد و به تو نگريست و لبخند زد، و اين
نور از دهانش خارج شد، او همواره در اين باغ مىگردد تا آن كه علىبن ابىطالب وارد باغ شود.»
اين حديثى است كه حافظ عراق در مناقب خود آورده و خوارزمى از او تبعيت كرده است.
«هجرت على علیه السلام »
حافظ يوسفبن خليلبن عبدالله دمشقى در حلب ـ يحيىبن اسعدبن يحيى در بغداد ـ ابوعبدالله محمدبن حسينبن احمد مخلد ـ ابومحمد حسنبن علىبن محمد جوهرى ـ الخزاز ـ ابوالحسن ـ ابوعلى ـ ابوعبدالله ـ محمدبن عمر ـ عبداللهبن محمد ـ پدرش ـ عبيداللهبن ابىرافع: على علیه السلام فرمود: «چون پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به مدينه هجرت فرمود به من امر كرد كه پس از ايشان ]در مكه[ بمانم تا امانتهايى كه از مردم در دست ايشان است را به آنها بازگردانم ] كه به حق [لقب آن حضرت امين بود، لذا سه روز ماندم و يك روز نيز غيبت نكردم ]و در ميان مردم بودم [آنگاه خارج شدم و راهى را كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم پيموده بود دنبال كردم تا بر بنى عمروبن عوف وارد شدم. رسول خدا۶ نزد ايشان اقامت داشت. آنگاه به منزل كلثومبن هدم رفتم كه آنجا منزل ]و محل استراحت[ پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود.»
بيش از يك نفر اين حديث را همينگونه روايت كردهاند و ]متفقالقولند بر اينكه[ على علیه السلام به امر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ]چند روزى در مكه[ باقى ماند.
«بشارت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر مُحبّ و دوستدار على علیه السلام »
شيخِ صالح علىبن المقير نجّار بغدادى در دمشق ـ مباركبن حسن شهرزورى ـ علىبن احمد ـ عبيداللهبن محمد ـ عبيداللهبن عبداللهبن محمدبن ابى سمرة البغوى ـ حسنبن على بصرى ـ حسنبن علىبن راشد واسطى ـ شريك ـ اعمش ـ حبيببن ابىثابت ـ ابوالطفيل ـ زيدبن ارقم: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر كه دوست دارد به درخت سرخى كه خداوند ـ عز و جل ـ با دست راست خود در بهشت عدن
كاشته است دست بياويزد، به محبّت علىبن ابىطالب متمسّك شود.»
اين حديثى حسن است كه به حمد الهى از طريق عالى روزى ما گشت.
ابراهيم + عبدالعزيزبن بركات خشوعى ـ ابوالقاسم علىبن حسنبن هبة الله دمشقى ـ ابومحمدبن اسماعيلبن ابىالقاسمبن ابىبكر ـ عمربن احمدبن عمر ـ ابوالحسين احمدبن محمدبن جعفر تجرى ـ ابوبكر محمدبن سليمان باغندى از طريق املاء در بغداد ـ يعقوببن اسحاق طوسى ـ حرثبن محمد معكوف ـ ابوبكربن عياش ـ معروفبن حزبون ـ ابوالطفيل ـ ابوذر: رسول خدا۶ فرمود : «فرزند آدم در روز قيامت قدم از قدم برنمىدارد مگر آن كه چهار چيز از او سؤال شود. از عمرش كه با آن چه عملى انجام داده است، از مالش كه از كجا آورده و در چه راهى خرج كرده است و از محبّت ما اهل بيت.» سؤال شد: اى رسول خدا، اهل
بيت شما چه كسانى هستند؟ پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم با دست به علىبن ابىطالب علیه السلام اشاره كردند.
ابنعساكر در تاريخ خود در شرح حال على علیه السلام اينگونه روايت كرده است.
حافظ محمدبن محمود در بغداد + يوسفبن خليل در حلب + خالدبن يوسف در دمشق و ديگران ـ حجة العرب زيدبن حسن كندى ـ القزاز ـ امام اهل حديث حافظ احمدبن علىبن ثابت خطيب ـ ابومنصور محمدبن محمدبن عثمان السواق ـ ابوجعفر احمدبن ابىطالب كاتب ـ حمدبن جرير طبرى ـ محمدبن عيسى دامغانى ـ يسعبن عدى ـ شاهبن فضل ـ ابوالمبارك ـ حميوة ـ شريحبن هانى ـ پدرش ـ عايشه : خداوند هيچ مخلوقى را محبوبتر از علىبن ابىطالب علیه السلام نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نيافريد.
اين حديث، حسن است كه ابنجرير در مناقب خود آورده، و ابنعساكر در شرح حال على علیه السلام نقل كرده است.
راويان عادل محمدبن احمدبن عساكر + عمربن عبدالوهاببن محمدبن طاهر قرشى + عبدالواحد ابن عبدالرحمانبن هلال در دمشق ـ حافظ ابوالقاسم علىبن حسن شافعى ـ ابوالقاسم علىبن ابراهيم + ابوالحسن علىبن احمد + ابومنصوربن زريق ـ امام حافظ ابوبكر احمدبن علىبن ثابت خطيب ـ احمدبن جعفر قطيعى ـ ابوالقاسم عبداللهبن محمدبن عبيدالله معدل ـ ابوالعباس احمدبن شبويهبن يقين ابنبشاربن حميد موصلى به سال ۳۱۶ ـ محمدبن مسلمة واسطى ـ يزيدبن
هارون ـ حمادبن سلمه ـ ايوب ـ عطاء ـ ابنعباس: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «مهر و محبّت علىبن ابىطالب گناهان را از بين مىبرد همانگونه كه آتش، هيزم را
مىخورد.»
مورخ شام در كتاب خود از قول مورخ عراق به همين صورت نقل كرده و حافظ پس از آن حديث را نقل كرده :
گفت: حافظ خطيب: ابونعيم حافظ ـ ابوبكر محمدبنفارس عبدى در بغداد ـ ابوفارس ـ حمدانبن عبدالرحمان ـ جدش ـ شريك ـ ليث ـ مجاهد ـ طاووس ـ ابنعباس: به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض كردم: آيا راه نجات از دوزخ وجود دارد؟ فرمود: «آرى». عرض كردم: آن چيست؟ فرمود: «دوستى علىبن ابىطالب.»
اين عبارت دمشقى است كه از خطيب و او از ابونعيم آورده همانطور كه ما ذكر كرديم.
حافظ يوسف ـ ابن ابىزيد ـ محمود ـ ابن فاذشاه ـ امام ابوالقاسم ـ محمدبن محمد المرى القنطرى ـ حرببن حسن الطحان ـ يحيىبن يعلىبن محمدبن عبيداللهبن ابىرافع ـ پدرش ـ جدش: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به على۷ فرمود: «من و تو و حسن و حسين اولين كسانى هستيم كه وارد بهشت مىشويم و فرزندان ما پشت سر ما و همسران ما پشت فرزندانمان و شيعيان ما از راست و چپمان خواهند بود.» طبرانى در شرح حال حسن در معجم بزرگ خود اين حديث را آورده و يكى از
مشايخ ما نيز چنين سروده است:
حُبّ علىِ المرتضى يَعصم من كل زَلَل
أخو النبى أحمداله ادى ختام للرسل
آخاه دون صحبه حتم من الله نزل
من ضمه المختار فى يوم العبا لما ابتهل
من عرسه كنفسه و نسله كمن نسل
يعنى :
محبّت على مرتضى از هر لغزشى بازمىدارد
اوست برادر پيامبر خدا، و احمدِ هدايتگر و ختمكننده پيامبران
او را به برادرى خود برگزيد نه ديگر صحابه را و اين فرمانى حتمى بود كه از طرف خدا نازل شد
كسيكه رسول مختار در روز عبا (كساء) چون دعا مىكرد او را به آغوش كشيد
كسيكه دامادش چون جانش بود و نسل او مانند نسل خود پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم است
«در امر خدا به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نجواى على علیه السلام »
(قرائت كردم) بر علامه رئيس اصحاب، سفير خلافت، ابوالقاسم عمربن احمدبن ابىجرادة ـ عمربن محمدبن معمربن طبرزد، و (قرائت كردم) بر
قاضى امام ابوالفضائل عبدالكريمبن قاضى القضاة عبدالصمدبن محمد انصارى خطيب در جامع دمشق، و (قرائت كردم) بر شيخ فقيه عالمِ عادل، ابوغالب مظفربن ابىبكر محمدبن الياس انصارى و بر برادرش راوى عادل ابوالفتح نصرالله در جامع دمشق، و (قرائت كردم) بر يوسفبن يعقوببن عثمان اربلى در موصل، و همگى گفتند: خطيب الخطباء ابوعبدالله محمدبن ابىالفضلبن زيد دولعى، و (قرائت كردم) بر شيخ عالم ابومحمد اسماعيلبن ابراهيمبن ابىالبسر معرى، و (قرائت كردم) بر شيخ مُقرى ابوالعباس احمدبن يوسفبن عبدالله تلمسانى ـ خطيب الخطباء ابوالقاسم عبدالملكبن زيد ابنياسين تغلبى شافعى دولعى ـ ابنطبرزد + دولعى ـ ابوالفتح عبدالملكبن ابىالقاسمبن ابىسهل كروخى ـ قاضى ابوعامر محمودبن قاسمبن محمد أزدى و ديگران ـ عبدالجباربن محمدبن ابىجراح ـ ابوالعباس محمدبن احمدبن محبوب ـ حافظ ابوعيسى محمدبن عيسىبن سورة ـ علىبن منذر ـ محمدبن فضيل ـ ابوالأجلح ـ ابوزبير ـ جابر: رسول خدا۶ در روز طائف على علیه السلام را فراخواند و با او نجوا كرد. مردم گفتند: نجواى پيامبر۶ با پسر
عموى خود طولانى شد. رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من با او نجوا نمىكردم بلكه خدا با او نجوا مىكرد.»
اين حديثى حسن است كه ترمذى در جامع خود روايت كرده، و مىگويد : معناى سخن پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم كه فرمود: (بلكه خدا با او نجوا مىكرد)، اين است كه: خدا به من امر فرمود كه با او نجوا كنم.
شريف محمدبن عبدالواحدبن المتوكل علىالله ـ احمدبن ابىغالب زاهد ـ ابوالقاسم عبدالعزيز ابنعلىبن احمدبن حسين أنماطى ـ ابوطاهر محمدبن عبدالرحمان ذهبى ـ محمدبن هارون ـ ابوهشام محمدبن يزيدبن رفاعة ـ محمدبن فضيل ـ أعمش ـ ابوزبير ـ جابر: در روز طائف رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم ، على۷ را فراخواند و مدتى طولانى با آن حضرت علیه السلام نجوا نمود. برخى از اصحاب گفتند: نجواى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم با پسرعمويش طولانى شد. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من با او نجوا نكردم بلكه خداوند مرا امر به نجوا با او كرد.»
اين حديث دلالت بر اين امر دارد كه اين نجوا تنها اختصاص به على۷ داشت. و مفهوم اين حديث به ما مىفهماند كه نجواى سلطان يا والى يا رهبر با برخى از خواص خود جايز است. و نيز دلالت دارد كه امر و نهى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بطور موجز و خلاصه بوده است، مگر زمانى كه خداوند امر مىفرمود كه تمام امور منهى يا مأمور و جزئيات آنهارا يك به يك بيان فرمايد. ]زيرا در حديث آمده: نجواى آن حضرت۶ به طول انجاميد[ و در روز طائف آنگاه كه اين شهر مورد محاصره قرار گرفت و منجنيقها را عليه آن نصب كردند، پيامبر۶ به ياران خود فرمان داد كه پيش از آن كه دشمن عملى انجام دهد بازگردند، زيرا خداوند متعال به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر داده بود كه مسلمانان در آن روز پيروز نخواهند شد، خداوند اراده فرموده بود كه اهل آن باقى باشند و با خواست خود و بدون جنگ سال آينده به اسلام بگروند.
]و چون دستور خروج صادر شد[ مردم ]با اعتراض [گفتند: اى رسول خدا، چگونه از اين شهر برويم در حاليكه فتحى براى ما واقع نشده و شوكت و عظمت ما آشكار نگشته و با آنها وارد جنگ نشدهايم. پيامبر۶ كه از مخالفت آنان ناخشنود بود فرمود: «صبحگاهان با نام خداوند متعال براى جنگ با ايشان آماده شويد، امّا اهل طائف همگى تيرانداز ]ان ماهرى [بودند و چون اصحاب پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به قلعه آنها نزديك شدند مورداصابت تيرها قرار گرفتند و مجروح شدند، و چون روز بعد فرا رسيد، بار ديگر پيامبر۶ آنها را امر به بازگشت فرمود آنها با شادمانى فراوان پذيرفتند. و من گمان مىكنم ـ و خدا مىداند ـ كه نجواى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم با على علیه السلام درباره طائف بوده و اينكه اين سرزمين سرانجام با صلح فتح خواهد شد و آنها اسلام را خواهند پذيرفت، و به همين جهت بود كه على۷ در آن روز جنگ را ترك كرد و با مردم همراه نشد، و براى آن نجوادر آن زمان وجهى غير از اين نمىتوان يافت.
«پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على و فاطمه و دو پسر ايشان : فرمود: هر كه با شما بر سر جنگ باشد من با او در جنگم»
(قرائت كردم) بر علامه سفيرخلافت ابوالقاسم عمربن احمدبن ابىجرادة عقيلى ـ عمربن محمدبن معمر، و (قرائت كردم) بر قاضى امام ابوالفضائل عبدالكريمبن قاضى القضاة ابوالقاسم عبدالصمدبن محمد خطيب در جامع دمشق، و (قرائت كردم) بر شيخ فقيه عادل ابوغالب مظفربن ابىبكر محمدبن الياس انصارى، و بر برادر عادلش ابوالفتح نصرالله در جامع دمشق، و (قرائت كردم) بر يوسفبن يعقوببن عثمان أربلىدرموصل ،كه همگى گفتند:ابنطبرزد،+ امام
خطيب الخطباء ابوعبدالله محمدبن ابىالفضلبن زيد دولعى، و (قرائت كردم) بر شيخِ عالِم ابومحمد اسماعيلبن ابراهيمبن ابىاليس معرى تنوخى ـ خطيب الخطباء ابوالقاسم عبدالملكبن زيدبن ياسين تغلبى شافعى ـ ابنطبرزد + دولعى ـ ابوالفتح عبدالملكبن ابىالقاسمبن ابىسهل كروخى ـ قاضى ابوعامر محمودبن قاسمبن محمد أزدى و غير او ـ عبدالجباربن محمدبن جراح ـ ابوالعباس محمدبن احمدبن محبوب ـ حافظ ابوعيسى محمد ترمذى ـ سليمانبن عبدالجبار بغدادى ـ علىبن قادم ـ اسباطبن نصر همدانى ـ سدى ـ صبيح خادم امسلمة ـ زيدبن ارقم : رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به على و فاطمه و حسن و حسين: فرمود: «هركه با شما در جنگ باشد من نيز با او در جنگم، و هر كه با شما در صلح و آرامش باشد من نيز با او
در صلح و آرامشم.»
ترمذى نيز در جامع خود همينگونه كه ما روايت كرديم، آورده است.
حديثى عالى از نقيب نقباء شام نور هدايت شرف اُمراء آل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابوالحسن علىبن محمدبن ابراهيمبن محمدبن اسماعيلبن ابراهيمبن عباسبن حسنبن عباسبن حسنبن حسينبن على ابن محمدبن علىبن اسماعيلبن امام جعفر صادق علیه السلام بن امام محمد باقر علیه السلام بن امام على زينالعابدين علیه السلام بن امام حسين شهيد۷ سرور جوانان اهل بهشت، ابن امام امير مؤمنان علىبن ابىطالب۷ پسر عموى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حاليكه قرائت مىشد و من در منزلش در دمشق مىشنيدم، و از زمان تولدش سؤال كردم، وى گفت: هشتم ماه مبارك رمضان سال ۵۷۹ + مفتى صقربن يحيىبن صقر شافعى در حلب + حافظ محمدبن ابىجعفر در بُصرى و ديگران ـ ابوالفرج يحيىبن محمود ثقفى ـ ابوعدنان محمدبن احمدبن ابىعمرو ـ محمدبن عبداللهبن ابراهيمبن زبدة ـ حافظ ابوالقاسم طبرانى ـ محمدبن احمدبن نصر أزدىبن بنت معاويهبن عمر ـ ابوغسان مالكبن اسماعيل نهدى ـ اسباطبن نصر ـ صبيح خادم امسلمه ـ زيدبن ارقم: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به فاطمه و على و حسن و حسين: فرمود: «هركه با شمادر جنگ باشد من با او در جنگم و هركه با شمادر صلح باشد من با او در صلح هستم.»
اين حديث حسن است كه طبرانى در معجم شيوخ خود در اين شرح حال آورده است و به حمد الهى از اين طريق به دست ما رسيده است.
حافظ يوسفبن خليل در حلب ـ يحيىبن اسعد تاجر ـ ابوعبدالله محمدبن حسين ـ حسنبن علىبن محمد جوهرى ـ احمدبن جعفر ـ عبداللهبن احمدبن حنبل ـ پدرش ـ تليدبن سليمان ـ ابوالجحاف ـ ابوحازم ـ ابوهريرة: پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به
على و فاطمه و حسن و حسين: نگاه كرد و فرمود: «من با هركه با شما در جنگ باشد، در جنگم و با هركه با شما در صلح باشد در صلح هستم.»
اين حديث حسن و صحيح است و شيخ اهل حديث احمدبن حنبل در مسند خود اين حديث را آورده است.
«آگاهترين امّت به سنّت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم »
ابوالحسنبن عبدالله أزجى در دمشق ـ مباركبن حسنبن احمد شهرزورى ـ ابوالقاسمبن احمد ـ حافظ عبيداللهبن محمد ـ ابوطلحة احمدبن محمدبن عبدالكريم الفزارى ـ محمدبن يحيى أزدى ـ داودبن محبر ـ عباسبن فضل انصارى ـ جعفربن زبير ـ قاسم ابوأمامة: رسول اكرم۶ فرمود: «عالمترين افراد پس از من به سنت و قضاوت، علىبن ابىطالب۷ است.»
ابن بطة عكبرى در كتاب خود الابانة الأكبر اين روايت را آورده و به حمد خداوند روزى ما شد.
محمدبن طرخان در دمشق ـ حافظ ابوالعلاء حسنبن احمد ـ شيرويهبن شهردار ديلمى ـ ابواسحاق قفال در اصفهان ـ ابواسحاقبن خرشيد ـ ابوسعيد احمدبن محمدبن زيادبن أعرابى ـ قاضى نجيحبن ابراهيم زهرى ـ ابونعيم ضراربن صرد ـ علىبن هاشم ـ محمدبن عبدالله هاشمى ـ محمدبن عمروبن حزم ـ عبادبن عبدالله ـ سلمان ـ رضى الله تعالى عنه ـ: رسول اكرم۶ فرمود: «پس از من اعلم امت من، علىبن ابىطالب است.»
همدانى در كتاب خود اين حديث را آورده و خوارزمى از او تبعيت كرده است.
راوى عادل محمدبن طرخان ـ حافظ ابوالعلاء ـ ابوعبدالله حسينبن محمدبن عبدالوهاب نحوى ـ مُقرى ابوعلى حسنبن حمد ـ مُقرى ابوالحسن علىبن احمدبن عمر ـ حمامى ـ زيدبن على ابن ابىبلال ـ ابوجعفر محمدبن عقبة شيبانى معدل ـ جعفربن محمد عنبرى ـ ابويحيىبن زكرياـ ابن ابىعيسى زكريابن صمصامة ـ حسين جعفى ـ زايدة ـ عاصم ـ زربن حبيش: تمامى قرآن را از ابتدا تا به آخر در مسجد جامع كوفه در محضر اميرالمؤمنين علىبن ابىطالب۷ تلاوت كردم، چون به سُوَر حواميم ]كه با حم شروع مىشوند [مىرسيدم، ايشان به من مىفرمود: «به عروسهاى قرآن رسيدهاى، و چون به آيه ۲۰ سوره شورى رسيدم: (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات فى روضات الجنات لهم ما يشاؤون عند ربهم ذلک هو الفضل الكبير) ،
يعنى: و كسانيكه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند در باغهاى بهشت متنعمند و هر آنچه بخواهند از نزد پروردگارشان به آنها مىرسد. اين فضلى بزرگ است. آن حضرت۷ چنان گريست كه صداى نالهاش بلند شد، سپس سر به آسمان بلند كرد و فرمود: «اى زر، بر دعاى من آمين بگو» سپس چنين دعا كردند: «خدايا از تو فروتنى متواضعان و اخلاص اهل يقين و همنشينى با نيكان و حقيقت ايمان، و بهرهمندى از هر بِرّ و نيكى، و سلامت از هر عيب، و رحمت واجب و مغفرت بزرگت و رسيدن به بهشت و نجات از آتش را مسئلت دارم)، اى زر، هرگاه قرآن را ختم كردى اين دعا را بخوان، كه حبيب من رسول خدا۶ به من امر فرمود كه بهنگام ختم قرآن اين دعا را بخوانم.»
همدانى اين حديث را روايت و خوارزمى از او پيروى كرده است.
راوى عادل محمدبن طرخان ـ حافظ ابوالعلاء ـ شيرويهبن شهردار ديلمى، ميدانى حافظ ـ عبدالكريمبن محمد محاملى ـ حسنبن محمدبن شبر خزاز ـ حسنبن حكم ـ حسنبن حسين العدنى ـ علىبن حسن عبدى ـ محمدبن رستم ابىصامت ـ زاذان ابىعمر ـ ابوذر غفارى ـ رضىالله عنه ـ: همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
در بقيع بوديم، كه آن حضرت۶ فرمود: «قسم به آن كه جانم به دست اوست،
در ميان شما مردى است كه پس از من بر اساس تأويل قرآن با مردم مبارزه مىكند همانطور كه من با مشركان براساس تنزيل قرآن مبارزه كردم، و اين در حالى است كه آن مردمان ]گروه اول[ به وحدانيت خداوند گواهى مىدهند و كشتن آنها بر مردم سخت است لذا به ولىّ خدا طعنه مىزنند و از عملش خشمگين مىشوند همانطور كه موسى درباره كشتى و قتل آن جوان و تعمير ديوار (توسط خضر) خشمگين شد، در حالى كه سوراخ كردن كشتى و كشتن آن جوان و تعمير آن ديوار موجب رضا و خشنودى الهى بود، و آن مرد علىبن ابىطالب۷ است.
همدانى اين حديث را در كتاب خود آورده و خوارزمى از او تبعيت كرده است، حافظ خوارزمى نيز در مناقب على علیه السلام از قول ابن ابىزائدة اين حديث را آورده است.
داودبن ابىالهند ـ عامربن مسروق: زنى را نزد عمربن خطاب آوردند كه در دوره عِدّه ازدواج كرده بود، عمر، ميان آن دو جدايى افكند و مَهريه او را در بيتالمال قرار داد و گفت: اجازه نمىدهم در برابر نكاح باطل مهرى دريافت شود و گفت: آن دو هرگز نمىتوانند با هم ازدواج كنند. پس چون خبر به على علیه السلام رسيد فرمود: «مهر از آنِ زن است، زيرا خود را در اختيار آن مرد قرار داده، و بايد ميان آن دو جدايى باشد، تا آن كه عدّه اين زن تمام گردد، كه پس از آن مىتواند از او خواستگارى كند.» در اينجا بود كه عمر براى مردم خطبهاى خواند و در ضمن آن اين جمله را گفت : اگرعلى نبود عمر هلاك مىشد.
بيش از يكنفر از اهل نقل اين حديث را روايت كردهاند و اين همان لفظ خوارزمى است در كتاب خود ، و در اين باره صاحب ابوالقاسم اسماعيلبن
عباد اين اشعار را سروده است :
حبّ النبى و أهل البيت معتمدى اذا الخطوب أساءت رأيها فينا
أيا ابنُ عمِ رسولِ الله أفضلُ مَن سادَ الأنامَ و ساسَ الها شمينيا
يا مدرةَ الدينِ يا فردَ الزمان أصخ لمدحِ مولى يرى تفضيلكم دينا
هل مثلُ سيفكِ فى الاسلام لو عَرفوا و هذه الخصلةُ الغراءُ تكفينا
هل مثلُ علمِک اذ زالوا و اذ وَهنوا و قد هُديتَ كما أصبحتَ تَهدينا
هل مثلُ جمعِکَ للقرآنِ تَعرفُه لفظآ و معنًى و تأويلا و تبيينا
هل مثلُ حالِک عند الطير تَحضُره بدعوةٍ نِلْتَها دون المصلينا
هل مثل بذلک لِلعانى الأسير و للط فل الصغير و قد أعطيتَ مسكينا
هل مثلُ صبرک اذ خانوا و اذْخَتَروا حتّى جرى ما جَرى فى يومِ صفّينا
هل مثلُ فتواک اذ قالوا مُجاهرةً لولا علىٌ هَلكنا فى فَتاوينا
يا ربِّ سهل زياراتى مشاهدهم فان روحى تهوى ذلک الطينا
ياربّ صَيّر حياتى فى مَحَبّتهم وَمحشرى معهم آمين آمينا
يعنى: آنگاه كه حوادث روزگار به شدت به ما روى مىآورد محبّت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بيت او تكيهگاه من است
پسر عم رسول خدا برترين كس است او سرور مردم و بزرگ بنىهاشم است
اى اساس دين، اى نمونه زمان به مدح غلامى گوش دهيد كه اعتقاد به برترى شما را، دين خود مىداند
اگر بدانند و درك كنند آيا مانند شمشير تو در اسلام شمشيرى هست؟ و اين ويژگى درخشان تو ما را كفايت مىكند
آن زمان كه به سوى زوال و سستى پيش روند آيا علمى مانند علم تو هست؟ تو هدايت شدهاى همانگونه كه ما را هدايت مىكنى
آيا كسى را مىشناسى كه مانند تو لفظ و معنا و بيان و تأويل قرآن را جمعآورى كند؟
آيا كسى از نمازگزاران مانند تو دعوت به ميل كردن پرنده ]كباب شده[ شد؟
آيا كسى مانند تو به اسير رنج ديده و به طفل صغير توجه و به فقير، بخشش نمود؟
آن زمان كه خيانت كردند و پيمان شكستند آيا صبر كسى مانند صبر تو بود، تا آن كه حادثه صفين رخ داد
آن زمان كه به طور آشكار گفتند: اگر على نبود ما در فتواى خود هلاك مىشديم، فتوايى مانند فتواى تو بود؟
بارالها، زيارت مشاهد مقدس آنها را برايم آسان گردان كه جان من عاشق آن خاك و گِل است
خدايا، زندگى مرا در محبّت ايشان غرق فرما و آخرت مرا با آنها قرار بده. آمين.
«پرچم دار جنگ بدر»
ابراهيمبن بركات خشوعى ـ حافظ ابوالقاسم ـ ابوبركات أنماطى ـ ابنخيرون ـ قاسمبن بشران ـ ابوعلىبن صواف ـ محمدبن عثمانبن ابىشيبة ـ عونبن سلام ـ ابوشيبة ـ حكم ـ مقسم ـ ابنعباس: در تمام مواقف جنگ بدر و اُحد و حنين و أحزاب و فتح مكه پرچم مهاجران به دست على علیه السلام بود.
محدث شام در كتاب خود از طرق متفاوت اين حديث راروايت كرده است.
ابواسحاق دمشقى ـ علىبن حسن شافعى ـ ابوسعيد بغدادى + اسماعيلبن على حمامى ـ عبدالجباربن عبدالله ـ ابوطاهر محمدبن محمش زنادى از طريق املاء ـ ابوحامد احمدبن يحيىبن بلال ـ محمدبن اسماعيل أحمس ـ مفضلبن صالح اسدى ـ سماكبن حرب ـ عكرمة: ابنعباس درباره على۷ چهار ويژگى را ذكر كرد : او در ميان عرب و عجم اول كسى بود كه با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز گزارد و او كسى بود كه در هر حملهاى ]جنگى[ پرچم جنگ در دستش بود، و او كسى بود كه در اوج نبرد در حاليكه همه شكست خـورده بودنـد همـراه پيامبـر صبـر كـرد و مقاومت نمود و ] سرانجام [او كسى بود كه پيامبر را غسل داد و آنحضرت را به خاك سپرد.
ابراهيم ـ حافظ ـ عبدالكريمبن حمزة ـ خطيب ـ محمدبن محمدبن حبيش ـ اسماعيل صفار ـ محمدبن اسحاق صغانى ـ اسماعيلبن أبان ـ فليحبن عبدالله محملى ـ سماكبن حرب ـ جابربن سمرة: روزى به پيامبر خدا۶ عرض شد: در روز قيامت چه كسى پرچم شما را حمل خواهد كرد؟ فرمود: گمان مىكنيد چه
كسى جز علىبن ابىطالب كه در دنيا آن را حمل كرده است باشد؟»
محدث شام در شرح حال على علیه السلام در كتاب خود از طرق متفاوت از جابر و أنس نقل كرده است.
بقية السلف معمّر ]صاحب عمر طولانى[ يوسفبن خليلبن عبدالله دمشقى در حلب ـ در طلب حديث به سال صلی الله علیه و آله و سلم ۴۰ خدمت ايشان رسيدم، در حاليكه تولد ايشان به سال ۵۵۵ بوده است، ـ ابوالقاسم يحيىبن اسعدبن يحيى در بغداد ـ ابوعبدالله محمدبن حسينبن احمد مخلد ـ ابومحمد حسنبن علىبن محمد جوهرى ـ محمدبن عباس ـ احمدبن معروف ـ ابوعلىبن فهم ـ محمدبن سعيد ـ عبدالوهاببن عطا ـ سعيدبن ابى عروبة ـ قتادة: علىبن ابىطالب در همهجا صاحب لواء و پرچم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود.
حافظ ابنسعد در كتاب طبقات خود اينچنين روايت كرده است.
«نهى از ناسزا گفتن به على علیه السلام »
معمَّر ]داراى عمر زياد[ ابوطالب عبداللطيفبن محمدبن حمزة قبيطى كه، من به بغداد رفتم تا حديث او را بشنوم، + شريف ابوتمامبن ابىفخار هاشمىبن الواثق بالله ـ ابوالفتح محمدبن عبدالباقى مشهور به ابنالبطى ـ ابوالفضل حمدبن أحمد ـ حافظ احمدبن عبدالله ـ سليمانبن أحمد ـ هارون ابن سليمان مصرى ـ صفيانبن شبر كوفى ـ عبدالرحيمبن سليمان ـ يزيدبن ابىزياد ـ اسحاقبن كعببن عجزة ـ پدرش: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «به على ناسزا نگوئيد كه او مجنون خدا است.»
حافظ ابونعيم در حلية الاولياء به نقل از حافظ ابوالقاسم طبرانى اين حديث را آورده است. و طبرانى آن را در معجم اوسط خود روايت كرده، و در آنجا آورده است كه عدهاى به دشنام به على۷ دستور مىدادند.
شيخ مُقرى ابوالفضل جعفربن ابىالبركات همدانى ـ وى به سال صلی الله علیه و آله و سلم ۳۵ نزد ما
به دمشق آمد. تولد او در اسكندريه به سال ۵۴۶ و وفاتش صلی الله علیه و آله و سلم ۳۶ هجرى بود ـ وى گويد: (به ما خبر داد:) ـ زينت حافظان ابوطاهر احمدبن محمدبن ابراهيم سلفى اصفهانى ساكن اسكندريه ـ شريف ابوالعز محمدبن مختاربن محمدبن المؤيد بالله ـ حسنبن علىبن محمدبن مذهب ـ احمدبن جعفر ابنحمدان ـ ابوخليفة فضلبن حباب حجمى ـ ابوالوليد طيالسى ـ شعبه ـ زبيد + منصور + سليمان كه از ابووائل
شنيدهاند كه از عبدالله يعنى ابنمسعود حديث مىكند كه وى گفت: ناسزا گفتن به مسلمان فسق و جنگيدن با مسلمان كفر است.
زبيد گويد: به ابووائل گفتم: آيا اين را از عبدالله و وى از پيامبر۶ شنيده است؟ گفت: آرى.
اين حديث صحيح است و بر صحت آن اتفاق نظر است. بخارى نيز چنين روايت مىكند :
ابووائل شقيقبن سللمه اسدى ـ عبداللهبن مسعود هذلى: پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود….
محمدبن عرعرةبن برند سامى بصرى ـ شعبةبن حجاج اميرالمؤمنين در حديث از زبيد كه همان ابوالحرث أيامى است ـ سليمانبن حرب واشجى ـ شعبة ـ منصور كه همان ابنالمعتمر ابوعتاب است + عمربن حفصبن غياثبن طلقبن معاويه نخعى ـ پدرش ـ سليمان كه همان اعمشبن مهران ابومحمد كاهلى است.] همين روايت را آوردهاند [
و نيز همانطور كه آورديم زبيد و منصور و اعمش از ابووائل روايت مىكنند. و (روايت مىكند): مسلم ـ ابوموسى محمدبن مثنى ـ عبدالرحمانبن مهدى ـ سفيان كه همان ابن سعيدبن مسروق ثورى است از زبيد و از ابوموسى و وى از محمدبن جعفر غندر. كه به حمد و توفيق الهى به ما رسيده است.
و نيز ابوالحسن بغدادى ـ فضلبن سهل اسفراينى ـ پدرش ـ ابوالقاسم فارسى ـ حسنبن رشيق + عبداللهبن ناصح ـ حافظ امام اهل جرح و تعديل ابوعبدالرحمان نسائى ـ محمدبن عبداللهبن مبارك ـ يحيىبن معين ـ ابوحفص أبار ـ حكمبن عبدالملك ـ حرثبن حصيرة ـ پدرش صادق ـ ربيعةبن ناجد: على علیه السلام فرمود : «رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: اى على، در وجود تو مثالى از عيسى است؛ يهود آن قدر كينه او را به دل گرفتند تا سرانجام به مادرش تهمت زدند و مسيحيان آنقدر به او محبّت ورزيدند تا آن كه او رادر مقام و منزلتى قرار دادند كه براى او نيست ]مقام
خدايى[».
نسائى آن را در خصائص خود آورده است.
«اكرام حسن و حسينعلیهما السلامتوسط پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم »
شيخ حافظ محمدبن ابىجعفر قرطبى + قاضى احمدبن قاضى محمدبن هبة اللهبن محمد شيرازى + وزير ابومحمد حسنبن سالمبن علىبن سلام ـ ابوعبدالله محمدبن صدقه حرانى، و (به ما خبر داد): ابواسحاق ابراهيمبن بركات قرشى خشوعى + عتيقبن سلامة سلمانى ـ امام حافظ شرف اصحاب حديث ابوالقاسم علىبن حسنبن هبة الله شافعى مشهور به ابنعساكر ـ حافظ ابوعبدالله محمدبن فضل الفراوى ـ ابوالحسين عبدالغافربن محمد فارسى ـ ابواحمد محمدبن عيسىبن عمرويه جلودى ـ ابراهيمبن سفيان ـ حافظ مسلمبن حجاج قشيرى نيشابورى ـ عبيداللهبن معاذ ـ پدرش ـ شعبة ـ عدىبن ثابت ـ براءبن عازب: روزى حسنبن على علیه السلام را بر دوش پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ديدم در حالى كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم مىفرمود: «خداوندا من او را دوست دارم، تو نيز او را دوست بدار.»
اين حديث صحيح است و مسلم آن را در صحيح خود آنطور كه آورديم، آورده است.
معمّر ابوعبدالله حسينبن مبارك زبيدى ـ ابوالوقت، كريمة بنت عبدالوهاب قرشية ـ ابوالوقت ـ داودى ـ ابومحمد حموى ـ ابوعبدالله الفريدى ـ امام ابوعبدالله بِخارى ـ علىبن عبدالله ـ سفيان ـ اسرائيل ابوموسى ـ و من او را در كوفه ملاقات كردم در حالى كه نزد ابن شبرمة آمده بود، ـ وى گويد: حسن براى ما حديث كرد كه
چون حسنبن على علیه السلام همراه با لشكر به سوى معاويه رفت، عمروبن عاص به معاويه گفت: اين لشكر مرد جنگ نيستند و سرانجام فرار خواهند كرد. معاويه از او پرسيد: پس چه كسى را براى مسلمانان در نظر بگيرم؟ گفت: مرا. سپس عبداللهبن عامر و عبدالرحمانبن سمره گفتند: ما با او ]حسنبن على علیه السلام [ ملاقات مىكنيم و پيشنهاد صلح مىدهيم.و حسن گويد: از ابوبكره شنيدم كه مىگفت: روزى پيامبر۶ در ميان ما خطبه مىخواند كه حسن۷ آمد و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اين پسرم، سرور است. روزى خداوند به وسيله او ميان دو گروه از مسلمانان را صلح و
سازش خواهد داد.»
مقرى شيخ ابوالفضل جعفربن ابىالبركات همدانى ـ در حاليكه در دمشق نزد ما آمد ـ حافظ ابوطاهر احمدبن محمدبن احمد سلفى، فقيه شافعى در اسكندريه ـ ابوطالب احمدبن محمدبن احمد مشهور به گيلانى ـ ابوسعيد محمدبن علىبن عمربن مهدى نقاش ـ احمدبن محمدبن حمانبن سليل رازى در رى ـ احمدبن مردةبنزنجلةأياسى به سال ۳۰۴ ـ حسنبن على حلوانى ـ معلىبن عبدالرحمان ـ ابن ابىذيب ـ نافع ـ ابنعمر: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «حسن و حسين دو آقاى جوانان اهل بهشتند و پدر آن دو از ايشان برتر است.»
اين حديث حسن و ثابت است و نديدم كسى غير از نافع از ابنعمر آن را روايت كند و معلى تنها كسى است كه اين روايت را از محمدبن عبدالرحمانبن ابىذيب
نقل مىكند، و به حمد خداوند اين روايت از طريق عالى روزى ما شد.
امام اهل حديث ابوالقاسم طبرانى در معجم بزرگ خود در شرح حال حسن علیه السلام از بيش از يك صحابى اين حديث را آورده است كه از جمله عمربن خطاب و علىبن ابىطالب علیه السلام است نقل اين حديث از على علیه السلام به طرق متفاوت مىباشد و در برخى از روايات اضافه شده كه: على۷ فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به فاطمه فرمود: به خدا قسم همه پيامبران داراى فرزندانى بودند كه از انبيا بشمار مىآمدند جز من. اى على، دو پسر تو سيد و سرور جوانان اهل بهشتند دو پسر خاله من يحيى و عيسى نيز فرزند پيامبر نداشتند. »
و نيز از جمله آن صحابه، حذيفه است كه به طرق مختلفى اين حديث از او روايت شده است. و در برخى از اين روايات اين جمله اضافه شده كه عاصم از قول زر و او از حذيفه نقل مىكند: روزى از روزها در چهره پيامبر۶ سرورو شادمانى ديديم و عرض كرديم: اى رسول خدا، در چهره شما آثار شادمانى مىبينيم. فرمود : «چگونه شادمان نباشم در حالى كه جبرئيل نزد من آمد و مرا با خبر ساخت كه حسن و حسين دو سرور و آقاى جوانان اهل بهشتند و پدر آن دو از آن دو برتر و بالاتر است.»
ازجمله ديگر صحابه ، ابوسعيد خدرى است و طرق نقل اين حديث از وى مختلف است و در برخى چنين آمده: عبدالرحمانبن ابىنعم از ابوسعيد نقل مىكند: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشتند. دو پسرخاله من يحيى و عيسى نيز فرزندان پيامبر نداشتند.»
و نيز از جمله آن صحابه، جابربن عبدالله و ابوهريرهاند. در حديثى كه از ابوحازم وارد شده آمده است كه وى از ابوهريره نقل مىكند: رسول خدا۶ فرمود : «فرشتهاى بود كه هنوز مرا ملاقات نكرده بود لذا از خداوند اجازه گرفت و به ديدار
من آمد و مرا بشارت داد كه حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشتند.»
نيز مىتوان از صحابه اُسامةبن زيد را نام برد كه در حديث او اضافه شده : ]پيامبر۶ فرمود : [«خدايا من آن دو را دوست دارم پس تو نيز آن دو را دوست بدار.»
و از جملة: قرةبن اياس المرى ـ عبدالرحمانبن زياد ـ انعم ـ معاويةبن قرة ـ پدرش: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشتند و پدر آن دو بهتر از آن دوست.»
پيوند اين اسنادها به يكديگر دليل بر صحت اين حديث است.
حافظ محمدبن ابىجعفر + حافظ حسنبن سالمبن على + حافظ احمدبن محمدبن هبةالله ـ محمدبن صدقة الحرانى، ابراهيمبن بركات + عتيقبن سلامة ـ ابوالقاسم على ـ حافظ ابوعبدالله محمدبن فضل الفراوى ـ ابوالحسين عبدالغافربن محمد فارسى ـ ابواحمد محمدبن عيسىبن عمرويه جلودى ـ ابواسحاق ابراهيمبن محمدبن سفيان فقيه ـ حافظ ابوالحسين مسلم ابن حجاج قشيرى ـ عبداللهبن رومى يمانى ـ عباسبن عبدالعظيم عنبرى ـ نضربن محمد ـ عكرمة ابنعمار ـ اياسبن سلمة ـ پدرش: روزى من، پيامبر۶ و حسن و حسين۸ را سوار بر قاطر آن حضرت۶ شهباء مىبردم تا آنها را به حُجره رسول خدا رساندم، در حالى كه يكى جلو و يكى پشت نشسته بود.
اين همان سياق مسلم در صحيحش مىباشد.
حافظ محمدبن محمودبن حسن نجار با قرائت من بر وى در بغداد، كه به او گفتم: (به شما خبر داد): مفتى خراسان قاسمبن عبدالله صفار ـ عائشه بنت احمدبن منصور ـ احمدبن علىبن خلف الشيرازى ـ حاكم ابوعبداللهبن نعيمبن حاكم حافظ
نيشابورى ـ ابواحمد اسحاقبن محمدبن خالد ابنشيرويهبن بهرام هاشمى در كوفه ـ احمدبن حازمبن ابىغرزة غفارى ـ خالدبن مخلد قطوانى ـ معاويةبن ابى مزرد ـ ابوهريرة: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم دست حسينبن على علیه السلام را مىگرفت و روى دو پا بلند مىكرد و مىفرمود: «پسركم پسركم، اى نور چشم فاطمه بيا بالا، خدايا من او را
دوست دارم، پس دوستش بدار و هركس او را دوست دارد، دوست بدار.»
اين حديث، حسن و ثابت است.
ابوطالب عبداللطيفبن محمدبن قبيطى بغدادى در بغداد ـ ابوالفتح محمدبن عبدالباقىبن سليمان ـ حافظ محمدبن ابىنصر حميدى ـ ابوعلى حسنبن عبدالرحمان مشهور به شافعى در مكه ـ ابوالقاسم عبيداللهبن محمد سقطى ـ ابوعمربن احمدبن عبدالله الدقاق مشهور به ابنسماك ـ عبيداللهبن ثابت ـ پدرش ـ هذيلبن حبيب ـ ابوعبدالله سمرقندى ـ محمدبن كثير كوفى ـ أصبغبن نباته: روزى حسن و حسينعلیهما السلامبيمار شدند و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، و ابوبكر و عمر به عيادت آن دو رفتند. عمر به على علیه السلام عرض كرد: اى ابوالحسن نذر كنيد كه اگر دو فرزند شما شفا يافتند از خداوند سپاسگزارى كنى. على علیه السلام فرمود: «اگر خداوند ـ عزوجل ـ فرزندانم را شفا دهد سه روز به رسم سپاس از خداوند روزه خواهم گرفت.» فاطمه ۳ نيز همين نذر را نمود كنيز ايشان نيز همين را گفت. آن شب را به صبح رسانيدند در حاليكه خداوند بيمارى را از بدن آن دو كودك برطرف كرده بود. و
ايشان ]براى اداى نذر [روزه گرفتند، در حالى كه در خانه هيچ نداشتند. پس على علیه السلام نزد مردى يهودى به نام جاربن شمر يهودى رفت و مقدار «سه صاع جو
مقدارى پشم گوسفند براى ريسندگى فاطمه ۳ از او گرفت و آنها را زير لباس خود قرار داد و نزد فاطمه آورد و فرمود: «اى دختر محمد جو را بگير و اين پشم را بريس.» كنيز نيز برخاست و يك صاع از آن جو را آرد و سپس خمير كرد و پنج قرص نان از آن تهيه نمود. و على علیه السلام نماز مغرب را همراه پيامبر۶ ادا كرد و براى افطار به خانه بازگشت و طعام را جلوى خود قرار داد همه نشستند تا افطار كنند، ناگهان مسكينى در زد و گفت: اى اهل بيت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، مسكينى از مسكينان مسلمان بر درِ خانه شماست، از آنچه مىخوريد مرا اطعام كنيد تا خداوند شما را بر سر سفرههاى بهشتى اطعام كند. پس على۷ و بدنبال ايشان، فاطمه و حسن و حسين : دست از طعام كشيدند، و على۷ اين چند بيت را سرود :
فاطمُ ذاتَ الدين و اليقين ألم تَرَيْنَ البائسَ المسكين
قد جاء للبابِ له حنين ليشكو الى الله و يَستكين
كلُ امرىءٍ بكَسبه رهين قد حرّم الخلد على الضنين
يهوى الى النار الى سجين يعنى:
اى فاطمه اى صاحب دين و يقين آيا آن بيچاره مسكين را نديدى؟
او با آه و ناله به درِ خانه آمد به خدا شكايت مىكند و دلدارى مىجويد
هر انسانى در گرو اعمال خود است و خداوند بهشت جاودانه را بر كسيكه ]در كمك به ديگران[ بخل ورزد
حرام كرده استو او را به آتش دوزخ پرتاب مىكند فاطمه ۳ نيز در پاسخ آن حضرت علیه السلام فرمود :
أمرک يابن العم سمعآ طاعةً ما بى من لؤم و لا وضاعة
أرجو اِن أطعمتُ من المجاعة أن ألحق الأخيار و الجماعة
يعنى: اى پسر عم امر شما را اطاعت مىكنم و هيچ سرزنش و كم گذاشتن از طرف من نمىباشد
اميد دارم اگر گرسنهاى را سير كنم به جمع نيكان ملحق شوم
پس على علیه السلام طعام را به مسكين داد. آن شب همه گرسنه خوابيدند صبح روز بعد نيز روزه گرفتند، كنيز صاع دوم جو را برداشت و پس از آرد و خمير كردن، پنج قرص نان تهيه كرد روز دوم على علیه السلام نماز مغرب را با پيامبر۶ گزارد و سپس براى افطار به خانه بازگشت. چون نانها را جلوى خود قرار دادند، يتيمى در زد و گفت: اى اهل بيت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، يتيمى درِ خانه شما آمده، مرا اطعام كنيد تا خداوند شما را بر سر سفرههاى بهشتى اطعام كند، پس على۷ و همه اهل خانه دست از طعام كشيدند.
على علیه السلام اين اشعار را سرود :
فاطم بنتَ السيد الكريم قد جاءنا اللهُ بذا اليتيم
مَن يرحمْ اليومَ فهو رحيم قد حرّم الخلدَ على اللئيم
و يَدخل النارَ و هو مُقيم و صاحبُ البخل يُرى ذميمُ
يعنى: اى فاطمه اى دختر آن سيد بزرگوار خداوند اين يتيم را به درِ خانه ما فرستاده
پس هركه امروز رحم كند او رحيم است و خداوند بهشت جاودان را بر شخص لئيم حرام كرده
و او وارد آتش مىشود و در آن مقيم مىگردد و شخص بخيل همواره مورد مذمت است
فاطمه در پاسخ فرمود :
أُطعمه قُوْتى و لا اُبالى و أوثِرُ اللهَ على عيالى
أرجو به الفوزَ و حسنَ الحال اِنْ يرحمْ اللهُ سَيَنْمى مالى
و كان لى عونآ على أطفالى أخصهم عندى فى التغالى
بكربلا يقتل فى اغتيال للقاتل الويلُ مع الوبالِ
يعنى: قوت خود را به او مىدهم و باكى ندارم و ]رضاى[ خدا را بر خانوادهام ترجيح مىدهم
از او اميد رستگارى و نيكى احوال دارم كه اگر خدا رحمت آورد مالم فراوان گردد
و او ياور من ]در تربيت[ اطفالم مىباشد و بهترين ايشان در تهيه و آماده كردن طعام
در كربلا ] يكى از آن دو [كشته مىشود عاقبت و عذابى دردناك در انتظار قاتل اوست
على علیه السلام ، طعام را به يتيم داد و آن شب نيز همگى گرسنه خوابيدند روز سوم نيز روزه گرفتند كنيز صاع سوم جو را پس از آرد كردن، خميركرد، و از آن پنج قرص نان تهيه ساخت. آن روز هم على علیه السلام نماز مغرب را با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ادا فرمود و سپس براى افطار به خانه بازگشت اين بار چون طعام را براى خوردن قرار دادند اسيرى در زد و چنين گفت: اى اهل بيت محمد صلی الله علیه و آله و سلم اسيرى بر كنارِ در است، مرا اطعام كنيد تا خداوند شما را بر سرِ سفرههاى بهشتى اطعام كند. اينبار نيز على علیه السلام و اهل بيت
ايشان دست از طعام كشيدند
على علیه السلام چنين سرود:
فاطم بنت المصطفى محمد نبى صدق سيد مُسَوَّد
مَن يُطعم اليوم يَجده فى غد فَأَطعمى لا تَجعَليه أنكر
يعنى: اى فاطمه دختر محمد مصطفى آن پيامبر صادق و سيد و سرور
كسيكه امروز إطعام كند فردا نتيجه آن را مىبيند پس او را اطعام كن و او را از خير دريغ مدار
فاطمه ۳ نيز در پاسخ آن حضرت علیه السلام فرمود :
و الله ما بقيتْ غير صاع قد دبرت كفى مع الذراع
قد يَصْنَعُ الخير بلا ابتداعِ عبل الذراعين شديد الباع
يعنى: به خدا قسم جز يك صاع طعام باقى نمانده كه دست و بازويم آن را تهيه كرده است
گاه خير و نيكى بدون مشقت و با قدرت بازوان و سر انگشتان توانا به دست مىآيد
اين بار على علیه السلام طعام را نزد اسير برد و باز هم همگى گرسنه خوابيدند صبح همه نذر را ادا كرده بودند. آنگاه على۷ دست حسن و حسينعلیهما السلامرا گرفت و خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برد، چون پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آن دو نگريست كه از شدت گرسنگى روى پا نمىتوانند بايستند آن دو را به سينه چسباند و فرمود: (به درگاه الهى از آنچه بر سرِ آل محمد آمده است نالانم)، پس يكى را به گردن و ديگرى را به سينه خود چسباند و بر فاطمه ۳ وارد شد چون چهره دگرگون فاطمه را بر اثر گرسنگى ديد، هر دو گريستند. پيامبر۶ به فاطمه ۳ فرمود: «دختركم چرا گريه مىكنى؟» عرض كرد: «پدر جان، من و دو فرزندم و على سه روز است كه چيزى نخوردهايم.» در اينجا بود كه پيامبر۶ دست خود را بالا برد و عرض كرد: «خداوندا بر آل محمد نازل فرما آنگونه كه بر مريم دختر عمران نازل فرمودى»، و سپس به
فاطمه۳ فرمود: «داخل صندوقخانه شو، بنگر چه مىبينى؟ فاطمه ۳ به همراه على۷ و دو فرزندش۸ و سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شدند در آنجا كاسه بزرگى مزين به جواهر يافتند كه پر از آب گوشت و استخوان پر گوشت بود و بوى مشك نيز در فضا پيچيده بود. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «به نام خدا بخوريد»، هفت روز از آن طعام خوردند، اما ذرهاى از آن طعام كم نمىشد. روزى حسن۷ در حالى كه استخوانى پر گوشت در دست داشت از خانه خارج شد. زنى يهودى به نام سامار وى را ملاقات كرد و عرض كرد: اى اهل بيت گرسنگى، اين طعام را از كجا آوردهايد؟ مرا نيز اطعام كنيد. حسن۷ خواست از آن طعام بردارد كه ناگهان طعام برداشته شد. پيامبر۶ فرمود: «اگر ساكت مىماندند تا روز قيامت از آن طعام مىخوردند.» جبرئيل علیه السلام بر آن حضرت۶ فرود آمد و عرض كرد: اى محمد، پروردگارت به شما سلام مىرساند و مىفرمايد: اين را بگير، خداوند، آنرا در اهل بيتت گوارا كند. پيامبر۶ فرمود: «چه چيزى را بگيرم؟» پس جبرئيل اين آيات ]سوره دهر [را تلاوت كرد: (اِنّ الأبرار يشربون مِن كأسٍ كان مِزاجها كافورآ… سعيكم مشكورآ).
حافظ ابوعبدالله حميدى در فوائد خود اينچنين روايت كرده و ما جز از اين طريق روايت نكرديم.
حاكم ابوعبدالله در مناقب فاطمه ۳ اين حديث را روايت كرده، و ابنجرير طبرى طولانىتر از اين حديث را در سبب نزول سوره «هل أتى» آورده است.
در درس تفسير حافظ علامه ابوعمرو عثمانبن عبدالرحمان مشهور به ابنصلاح آن زمان كه سوره «هل أتى» را تفسير مىكرد اين حديث را چنين شنيدم، كه: سائلان و درخواستكنندگان طعام، ملائكهاى از سوى پروردگار بودند كه به جهت امتحان اهل بيت پيامبر۶ از طرف خداوند مأمور شده بودند.
در مكه ـ كه خداوند آن را حفظ كند ـ از شيخ حرم بشير تبريزى در درس
تفسير شنيدم كه سائل اول جبرئيل، دومى ميكائيل و سومى اسرافيل : بود.
(قرائت كردم): بر علامه رئيس اصحاب، سفير خلافت ابومحمد عبداللهبن ابىالوفا محمدبن ابىمحمد حسن باذرائى از حافظ ابومحمد عبدالعزيزبن محمودبن اخضر از ابوالفتح كروخى، و (قرائت كردم): بر قاضىالقضاة ابوالفضائل عبدالكريمبن قاضىالقضاة عبدالصمد انصارى خطيب در جامع دمشق، و (قرائت كردم): بر شيخ فقيه عالم عادل ابوغالب مظفربن ابىبكر محمدبن الياس انصارى و بر برادرش ابوالفتح نصرالله و بر فقيه ابوالعزبن ابىالعباس احمدبن العز سبط ابىالعيش، و (قرائت كردم): بر حافظ ابوالبقا خالدبن يوسف و همگى گفتند : ابوحفص عمربن محمدبن معمر ـ كروخى ـ قاضى ابوعامر محمودبن قاسم أزدى +ابوبكر احمدبن عبدالصمد عورجى + ابونصر عبدالعزيز ابن محمد ترياقى ـ ابومحمد عبدالجباربن محمدبن ابىالجراح مروزى ـ ابوالعباس محمدبن أحمدبن محبوببن فضيل ـ حافظ ابوعيسى ترمذى ـ عقبةبن مكرم العمى بصرى ـ وهببن جويربن حازم ـ پدرش ـ محمدبن ابىيعقوب ـ عبدالرحمانبن ابىنعم: مردى از اهل عراق از ابنعمردرباره خون پشه كه به لباس برخورد كرده بود سؤال نمود. ابن عمر گفت: اين مرد را بنگريد كه از خون پشه سؤال مىكند در حالى كه فرزند رسول خدا را به قتل مىرسانند. ]اشاره به مردم عراق كه امام حسين علیه السلام را به قتل رساندند[، و من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «حسن و حسين دو گل خوشبوى من از دنيا هستند.»
اين لفظ ترمذى است و او گفت: اين حديث، صحيح است و شعبه نيز از محمدبن ابىيعقوب آن را نقل مىكند. و ابوهريره نيز از پيامبر۶ مانند اين
حديث را روايت مىكند. و مراد از ابن ابىنعم همان عبدالرحمانبن ابىنعم بجلى است.
تمام اين بزرگان با إسنادهاى خود كه به ترمذى مىرسد ـ حسينبن حريث ـ علىبن حسينبن واقد ـ پدرش: عبداللهبن بريده گفت: از پدرم، بريدة شنيدم كه مىگفت: پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم مشغول خطبه خواندن بود كه حسن و حسينعلیهما السلاموارد شدند، در حالى كه دو پيراهن سرخ رنگ به تن داشتند و گاه راه مىرفتند و گاه به زمين مىخوردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ]چون چنين ديدند[ از منبر پائين آمدند سپس آن دو را بلند كرده و جلوى خود نشاندند، آنگاه فرمودند: «خداوند راست گفت كه : (اِنّما اموالكم و أولادُكم فتنةٌ) ]اموال و فرزندانتان فتنه و وسيله آزمايشند[، من به اين دو كودك نگريستم و چون ديدم راه مىروند و زمين مىخورند طاقت نياوردم و سخن خود را قطع كردم. و آن دو را در آغوش گرفتم.»
ترمذى آن را در جامع خود نقل مىكند و مىگويد: اين حديث، حسن است.
(قرائت كردم): بر شيخ علامه سفير خلافت شافعى زمان، حجة الاسلام ابومحمد عبداللهبن ابىالوفا باذرائى ـ حافظ ابومحمد عبدالعزيزبن أحضر ـ عبدالملكبن ابىالقاسم، و (به ما خبر داد): ابوغالب مظفربن ابىبكر محمد انصارى + ابوالفتح نصراللهبن ابىبكر+ابوالبقابن يوسف ـ ابنطبرزد ـ كروخى ـ قاضى ابوعامر محمودبن قاسم أزدى و غير او ـ عبدالجبار مروزى ـ محمدبن أحمد ـ حافظ ابوعيسى محمد ـ حسنبن عرفة ـ اسماعيلبن عياش ـ عبداللهبن عثمانبن خيثم ـ سعيدبن راشد ـ يعلىبن مرة: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «حسين از من است و من از حسين، هركه حسين را دوست دارد، خدا او را دوست دارد، حسين سبطى از أسباط است.»
ترمذى اين حديث را در جامع خود آورده، و گفته: اين حديث، حسن است.
(قرائت كردم بر:) راوى عادل ابوالعباس احمدبن مفرجبن علىبن مسلمة أموى دمشقى در دمشق ـ علامه حجة عرب، عبداللهبن احمدبن خشاب ـ ابومحمد عبداللهبن محمدبن نجابن شاتيل ـ ابومحمد حسنبن علىبن محمد ـ احمدبن جعفربن مالك ـ عبداللهبن احمدبن حنبل ـ پدرش ـ عفان ـ وهيب ـ عبدالله عثمانبن خيثم ـ سعيدبن ابىراشد: يعلى عامرى كه همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ميهمانى دعوت شده بودند، مىگويد: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جلوى مردم حركت مىكرد در حالى كه حسين با كودكان مشغول بازى بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواست او را بگيرد، حسين گاهى به اين طرف و گاه به آن طرف فرار مىكرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با او شوخى و بازى كرد تا سرانجام او را گرفت، سپس يكى از دستان خود را پشت گردن و يكى را زير چانه حسين قرار داد و دهان خود را روى دهان او گذاشت و آن را بوسيد و فرمود: «حسين از من است و من از حسين، هركه حسين را دوست دارد خدا را دوست داشته است، حسين سبطى از اسباط است.»
جوهرى در مناقب خود در مسند احمد به همين صورت آورده است و جز در مسند ابنحنبل، اين حديث با اين اضافه نيامده است و همين راوى تو را بس است.
بر شيخ ثقه، بقية السلف، احمدبن عبدالدائمبن نعمة مقدسى در جبل قاسيون ـ عبيداللهبن عبداللهبن نجا ـ پدرش ـ جوهرى ـ ابنمالك ـ عبداللهبن احمدبن حنبل ـ پدرش ـ حجاج ـ اسرائيل ـ ابواسحاق ـ هانىبن هانى: على۷ فرمود: «چون حسن علیه السلام به دنيا آمد رسول خدا آمدند و فرمودند: پسرم را نشانم دهيد، او را چه ناميدهايد؟ عرض كردم: نامش را حرب گذاشتهام، پيامبر۶ فرمودند: ]خير[ بلكه ]نام[ او حسن است. و چون حسين علیه السلام به دنيا آمد، پيامبر۶ فرمودند: پسرم را نشانم دهيد، او را چه ناميدهايد؟ عرض كردم: حرب ناميدهام، فرمود: ]خير[
بلكه ]نام[ او حسين است، و چون سومى به دنيا آمد ، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند :
پسرم را نشانم دهيد. او را چه ناميدهايد؟ عرض كردم: حرب. فرمود: ]خير[ بلكه او محسن است، و سپس فرمود: من اين سه پسر را به نام فرزندان هارون شُبَّر و شُبَيْر و مشبر نامگذارى كردم.»
اين حديثى است كه شيخ اهل حديث در مسند خود آورده و ما جز از مناقب حسن و حسين جوهرى، اين حديث را ننوشتيم.
(قرائت كردم): بر محمدبن سعد كاتب، در دمشق ـ ابوالفتحبن شاتيل ـ پدرش ـ حسنبن على مقنعى ـ قطيعى ـ عبداللهبن احمد ـ پدرش ـ حفان ـ وهيب ـ عبداللهبن عثمان ـ سعيدبن ابىراشد ـ يعلى: روزى حسن و حسينعلیهما السلامبه سوى رسول خدا۶ دويدند، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آن دو را به سينه چسباند و فرمود: «فرزند، جگرگوشه و مورد علاقه شديد، ومايه مباهات است.»
جوهرى به همين صورت دركتاب خود در مسند امام حنبل آورده است.
(قرائت كردم) بر مُعَمَّر احمدبن مسلمة راوى عادل در دمشق از ]قول[ حجة عرب ابومحمد عبداللهبن احمدبن خشاب ـ عبداللهبن محمدبن نجابن شاتيل الدباس ـ ابومحمد ـ احمدبن جعفر ـ عبداللهبن احمدبن حنبل ـ پدرش ـ سفيان ـ ابوموسى ـ حسن ـ ابوبكرة و نيز سفيانبن مرة از ابوبكرة نقل مىكند: روزى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بالاى منبر قرار بود و حسن۷ همراه ايشان بود. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم گاهى رو به مردم مىكرد و گاه رو به حسن، و مىفرمود: «اين پسرم، سيد و سرور است و اميد است خداوند به وسيله او ميان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار كند.»
احمد اين حديث را درمسند خود آورده است. و دارقطنى مىگويد: اين حديث، صحيح است و ما جز از كتاب جوهرى آن را ننوشتيم.
ابوفضل اسماعيلبن احمدبن حسين عراقى در دمشق ـ عبيداللهبن عبدالله ـ پدرش ـ حسنبن على ـ ابنمالك ـ عبداللهبن احمد ـ پدرش ـ ابن أبىعدى ـ ابنعون ـ عمربن اسحاق: با حسنبن على علیه السلام بودم كه با ابوهريره برخورد كرديم. ابوهريره عرض كرد: آنجايى را كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مىبوسيد به من نشان دهيد تا من نيز ببوسم. پس آن حضرت علیه السلام لباس خود را بالا زد و او ناف آن حضرت علیه السلام را بوسيد.
جوهرى نيز در كتاب خود از مسند احمد به همين شكل روايت كرده.
راوى عادل ابوالعباسبن مفرج دمشقى در دمشق ـ علامه ابومحمد عبداللهبن خشاب نحوى ـ عبداللهبن شاتيل ـ ابومحمد ـ ابوبكر ـ عبداللهبن احمدبن حنبل ـ پدرش ـ عفان ـ حماد ـ عماربن ابىعمارة ـ ابنعباس: نيمروزى در خواب رسول خدا را ديدم كه بر سر و رويش غبار نشسته و در دست شيشهاى دارد كه در آن شيشه خون است، عرض كردم: اى رسول خدا، پدر و مادرم به فدايتان باد اين چيست؟ فرمود: «خون حسين و اصحاب حسين است» آن روز را به ياد سپردم تا آن كه چون حساب كردم ديدم كه حسين علیه السلام در همان روز كشته شده است.
به همين صورت جوهرى در كتاب خود از احمدبن حنبل در مسندش نقل مىكند.
(قرائت كردم): بر بقيةالسلف احمدبن عبدالدائمبن نعمة مقدسى فقيه حنبلى در جامع دمشق ـ عبيداللهبن نجا ـ پدرش ـ ابومحمد حسنبن على ـ احمدبن جعفر ـ عباسبن ابراهيم قراطيسى ـ محمدبن اسماعيل أحمسى اسباطين ـ كامل ابىالعلاء ـ ابوصالح ـ ابوهريرة: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم در حال خواندن نماز عشاء بودند كه حسن و
حسينعلیهما السلامبر پشت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم مىپريدند. چون پيامبر۶ نماز را به پايان رساند، ابوهريره عرض كرد: اى رسول خدا، اين دو كودك را نزد مادرشان ببرم؟ پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خير». پس در اين هنگام برقى زد و نورى به چشم خورد و آن دو همواره در پرتو درخشش آن نور بودند تا نزد مادرشان رفتند.
أحمسى اين حديث را به اختصار و حماد بن حماد تميمى طولانىتر از آن ذكر كرده است.
در مشيخه ابويوسف يعقوببن سفيان فسوى ابراهيمبن عثمان كاشغرى آمده است كه شيخ ابن البطى و شيخ كاغذى، از ابنبطى از ابن خيرون، و كاغذى از طريثيى، و هر دو از ابوعلىبن شاذان ـ ابن درستويه ـ فسوى ـ حمادبن حماد ـ كامل ابوالعلاء ـ ابوصالح: شنيدم كه ابوهريرة مىگفت: با پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز عشاء مىگزارديم، و چون آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به سجده رفتند، حسن و حسينعلیهما السلاماز پشت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بالا رفتند و هنگامى كه سر از سجده برداشتند، حضرت آنها را روى پاى خود نهادند. من بلند شدم و عرض كردم: اى رسول خدا، مىخواهيد آنها را نزد مادرشان ببرم؟ فرمود: «خير». در اين هنگام بارقهاى درخشيد و پيامبر۶ فرمود : «به نزد مادرتان برويد»، پس بار ديگر آن بارقه درخشيدن گرفت و آن دو كودك در پرتو آن نزد مادرشان رفتند.
اين حديث حسن و اسناد آن نزد ما مشهور است جوهرى آن را در كتاب خود با سند اول ذكر كرده همانطور كه ما مختصر آن را آورديم.
حافظ يوسف در حلب ـ ابن ابىزيد ـ محمود ـ ابوالحسينبن فاذشاه ـ امام ابوالقاسم طبرانى ـ ابوالزنباع + الفريانى ـ يزيدبن موهب ـ مسروح ابوشهاب ـ سفيان ثورى ـ ابوزبير ـ جابر: بر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم داخل شدم در حالى كه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم چهار دست و پا راه مىرفتند و حسن و حسين بر پشت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودند و آن
حضرت۶ مىفرمود: «چه خوب شترى است شتر شما و شما چه خوب بار و كلايى هستيد.»
طبرانى نيز در معجم بزرگ خود به همين صورت روايت كرده است.
ترمذى از ابنعباس روايت مىكند كه وى گفت: رسول خدا۶ حسنبن على را روى دوش خود گذاشته بود. مردى عرض كرد: پسر چه خوب مركبى سوار شدهاى، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «و او چه خوب سواريست» ترمذى اين حديث را صحيح مىداند.
سيد حميرى در اين باره چنين سروده است :
أتى حسنٌ و الحسينُ النبى و قد جَلَسا حجره يلعبان
ففداهما ثم حياهما و كانا لديه بذاک المكان
فَراحا و تَحتهما عاتقاه فَنِعمَ المطية و الراكبانِ
وليدانِ اُمُهما برّة حصان مَطْهَرَةٌ للحسان
و شيخهما ابن ابىطالب فنعم الوليدان و الوالدانِ
يعنى:
حسن و حسين آمدند و بر دامن پيامبر نشستند و بازى كردند
پس فداى آن دو شد سپس به آن دو سلام كرد و آن دو در آن مكان نزد پيامبر ماندند
پس رفتند و بر دوش پيامبر نشستند پس چه خوب مَركب و چه خوب سوارانى
دو كودك كه مادرشان نيكوكار پرهيزكار و پرورشدهنده خوبان است
و پدر آن دو پسر ابوطالب است چه خوب فرزندان و چه خوب پدر و مادرى
اصفهانى اين قصيده را بطور كامل ذكر كرده است.
«خديجه و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم »
حافظان عثمانبن عبدالرحمانبن عثمان شهرزورى و ابراهيمبن محمد صريفينى و حسن ابنمحمدبن محمد و يحيىبن علىبن احمد نحوى و فقيه مفضلبن علىبن عبدالواحد شافعى و ديگران در دمشق و حافظ محمدبن محمودبن حسنبن نجّار در بغداد ـ ابوالحسن المؤيدبن محمدبن على در نيشابور ـ ابوعبدالله محمدبن فضل ـ ابوالحسين عبدالغافربن محمد فارسى ـ ابواحمد محمدبن عيسى ـ ابواسحاق ابراهيم ـ حافظ ابوالحسين مسلمبن حجاج قشيرى ـ ابوبكربن ابىشيبة + ابوكريب محمدبن علاء همدانى + محمدبن عبداللهبن نمير ـ ابنفضيل ـ عمار ـ ابوزرعة: شنيدم كه ابوهريره مىگفت: جبرئيل نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، اين خديجه است كه با ظرفى كه در آن خورش يا طعام و يا نوشيدنى است نزد شما مىآيد، چون نزد شما آمد، سلام پروردگار و سلام مرا به او برسانيد و وى را به خانهاى در بهشت بشارت دهيد كه از نِى است و در آن هيچ سختى و رنجى نيست.
اين حديث صحيح است، و حافظ مسلمبن حجاج در صحيح خود همانطور كه ما آورديم آورده است.
ابراهيمبن بركاتبن ابراهيم قرشى ـ حافظ ابوالقاسم علىبن حسن شافعى ـ ابوعبدالله محمدبن فضل الفراوى ـ ابوالحسين عبدالغافربن محمد ـ ابواحمد
محمدبن عيسىبن عمرويه ـ ابواسحاق ابراهيمبن محمدبن سفيان ـ حافظ ابوالحسين مسلمبن حجاج ـ ابوكريب محمدبن العلاء ـ ابواسامة ـ هشام ـ پدرش از عايشه نقل مىكند كه مىگفت: من بر هيچ زنى همچون خديجه حسادت نمىكردم وى سه سال پيش از ازدواج پيامبر۶ با من از دنيا رفته بود، امّا همواره پيامبر نام او را مىبرد و از او ياد مىكرد، و پروردگار عزوجل به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امر فرمود كه خديجه را به خانهاى در بهشت كه از نِى ساخته شده بشارت دهد، و پيامبر گوسفندانى را ذبح مىكرد و آن را به همسران خود هديه مىكرد.
اين حديث حسن است و افراد فراوانى از اهل علم اين حديث را روايت كردهاند، و اين همان سياق مسلم است.
حجة العرب ابوالبقاء يعيشبن علىبن يعيش نحوى + شيخ مُقرى ابومحمد ابراهيمبن محمود ـ معروف به ابن الخير در بغداد ـ و شيخ ابونصر أعزبن فضائل ـ مشهور به ابن العليق ـ در باب بصرة، ابنيعيش (مىگويد): ابوالفضل عبداللهبن احمد طوسى + ابنالخير ـ ابوالحسين عبدالحقبن عبدالخالق، و گفت: ابنالعليق : شهدة، و گفتند: (حديث كرد براى ما): ابومحمد جعفربن احمد سراج با گزينش حافظ خطيب نيشابورى ـ ابوعلى حسنبن شاذان ـ عثمانبن احمد الدقاق ـ ابن ابىالعوام ـ وليدبن قاسم ـ اسماعيلبن ابىخالد ـ ابو أوفى: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به خديجه بشارت داد كه خانهاى در بهشت براى او خواهد بود كه هيچ رنج و نگرانىاى در آن نيست.
حافظ محمدبن ابىجعفر قرطبى در دمشق ـ ابوعبدالله بن محمدبن صدفظ ـ ابوعبدالله محمد صاعدى ـ ابوالحسين فارسى ـ محمدبن عيسىبن عمرويه جلودى ـ ابراهيم بن سفيان فقيه ـ ابوالحسين مسلم نيشابورى ـ سهلبن عثمان ـ حفص بن غياث ـ هشامبن عروظ ـ پدرش ـ عائشه: در ميان زنان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فقط به خديجه حسادت مىكردم و من زمان حيات او را درك نكردم پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم هرگاه گوسفندى
ذبح مىكرد، مىفرمود آن را نزد دوستان خديجه ببريد. روزى من از اين مسأله به خشم آمدم و گفتم: خديجه. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «محبّت او روزى من شده است.»
اين حديث، صحيح است و مسلم آن را در كتاب خود آورده است.
حافظ ابوعبدالله محمدبن محمود بغدادى در بغداد + حافظ ابوعبدالله محمدبن عبدالواحد مقدسيدر كوه قاسيون + حافظ ابواسحاق ابراهيمبن محمد صريفينى در دمشق ـ مقرى ابوالحسن المؤيد ابن محمد طرطوسى در نيشابور ـ ابوعبدالله محمدبن فضل ـ عبدالغفاربن محمد ـ ابو احمد ـ ابواسحاق ـ حافظ ابوالحسين ـ عبدبن حميد ـ عبدالرزاق ـ معمر ـ زهرى ـ عروة ـ عائشه: تا زمانى كه خديجه زنده بود، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم همسر ديگرى اختيار نكرد.
اين حديث را به همين صورت مسلم در صحيح خود آورده است، و اين دلالت بر ارزش و احترامى دارد كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم براى خديجه۳ قائل بود، زيرا ]همانطور كه در احاديث آورده شد[ در زمان حيات خديجه۳ پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم با زن ديگرى ازدواج نكرد، و پس از وفات ايشان نيز آن حضرت۶ مدام نام او را مىبرد.
از جمله فضائل خديجه آن بود كه در هدايت بر ديگران ]جز على علیه السلام [ سبقت گرفت و به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بشارت داد كه به نبوت رسيده و درباره امر نبوت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در ابتداى نزول وحى با ورقة بن نوفل مشورت كرد
بزرگان سرزمينها ]ى متفاوت[، و حافظان زمان و بزرگان اسلام، حجتهاى عرب، ابوعبدالله محمدبن ابىالفضل مرسى در مكه مكرمه + يگانه روزگار خود ابوعمر و عثمانبن عبدالرحمانبن ابى الصلاح + پيشواى اهل حديث ابواسحاق ابراهيمبن محمد صريفينى در دمشق + بقية السلف ابوعبدالله محمدبن عبدالواحد
مقدسى در كوه قاسيون + شيخ مذهب، نشانه زمان ابوالثناء محمودبن احمد حصيرى در دمشق كه در بخارا به سال ۵۴۶ به دنيا آمد و در روز يكشنبه هشتم ماه صفر صلی الله علیه و آله و سلم ۳۶ از دنيا رفت + حجة الاسلام شافعى زمان ابوسالم محمدبن طلحه نصيبى + مورخ عراق ابوعبدالله محمدبن محمودبن حسن مشهور به ابن نجار در بغداد، كه شب يكشنبه ۲۳ ذىقعده سال ۵۷۸ به دنيا آمد و در صبح روز سهشنبه پنجم شعبان صلی الله علیه و آله و سلم ۴۳ از دنيا رفت، و شيخ علامه ما رئيس اصحاب شرق و غرب ابومحمد عبداللهبن ابىالوفا با ذرائى بر وى نماز گزارد و در جمع شهدا در باب حرب مدفون شد، ]همگى نقل كردهاند :[ مُقرى ابوالحسن المؤيدبن محمدبن على طرطوسى در نيشابور ـ ابوعبدالله محمدبن فضل ـ ابوالحسين عبدالغافر ـ ابو احمد محمد ـ ابواسحاق ابراهيم ـ حافظ مسلم بن حجاج ـ ابوطاهر احمدبن عمروبن سرح ـ ابن وهب ـ يونس ـ ابن شهاب: ابن زبير به من گفت: عايشه همسر پيامبر۶ به وى گفت: در ابتداى وحى ]يعنى پيش از آغاز وحى [پيامبر خوابهاى صادقى مىديد و اين خوابها مانند صبح صادق، روشن و واضح بود، سپس خلوت را محبوب آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم قرار داد لذا به غار حراء پناه مىبرد و شبهايى را در آنجا به عبادت
پرداخت و سپس به سوى خديجه مىرفت تا زاد و توشهاى برگيرد و شبهاى ديگرى را در غار به عبادت پردازد تا آن كه در آنجا حق به سراغ او آمد، و فرشتهاى نزد آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد و عرض كرد: بخوان، فرمود: «من خواندن نمىدانم.» فرمود: آن فرشته مرا گرفت و به شدت تكان داد تا جائيكه زندگى برايم سخت شد آنگاه مرا رها كرد . سپس گفت: بخوان، گفتم: «من نمىتوانم بخوانم»، براى بار
دوم مرا گرفت به شدت تكان داد به گونهاى كه زندگى برايم سخت شد، سپس مرا رها كرد و به من گفت: بخوان، گفتم: من خواندن نمىدانم، پس بار ديگر مرا گرفت و تكان داد آنچنان كه زندگى برايم دشوار نمود، سپس مرا رها كرد و گفت: (بخوان به نام پروردگارت كه آفريد، انسان را از خون بسته آفريد، بخوان و پروردگار تو از همه
بزرگوارتر است كسى كه به وسيله قلم آموخت و به انسان آنچه را نمىدانست ياد داد) ، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حاليكه قلبش مىلرزيد از غار فرود آمد و بر
خديجه وارد شد و فرمود: «مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد» پس ايشان را پوشاندند تا آن كه ترس و خوف از آن حضرت رفع شد. سپس به خديجه فرمود: «خديجه مرا چه مىشود؟» آنگاه ]از آنچه ديده بود[ به خديجه خبر داد. پيامبر۶ فرمود: «من بر جانم مىترسم»، خديجه به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم عرض كرد: هرگز؛ تو را بشارت باد، به خدا قسم، خداوند هرگز تو را ذليل و خوار نمىكند، به خدا قسم تو صله رحم بجا مىآورى و سخن راست مىگوئى و از ديگران دستگيرى مىكنى، عريان را مىپوشانى و مهمان را گرامى مىدارى و در مشكلات ياور ديگرانى، سپس خديجه ايشان را نزد ورقةبن نوفلبن اسدبن عبدالعزى برد، وى در جاهليت دين مسيحيت را برگزيده و به خط عربى مىنوشت و انجيل را به زبان عربى مىنگاشت خديجه به وى كه در آن زمان پيرمردى نابينا بود گفت: اى پسر عمو از پسر برادرت بشنو. ورقه گفت: اى پسر برادر چه ديدهاى؟ در اين هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، وى را از آنچه ديده بود با خبر ساخت. پس ورقه عرض كرد: اين ناموسى الهى است كه بر موسى علیه السلام نازل شد، اى كاش من نيز در آن نقشى داشتم. و اى كاش در آن زمان
كه مردمت تورا بيرون مىكنند زنده بودم. رسول اكرم۶ فرمود: آيا ايشان مرا اخراج مىكنند؟ ورقه عرض كرد: آرى، هيچكس مانند آنچه تو آوردهاى نياورده است، اگر آن روز تو را درك كنم، بهطور حتم از تو حمايت و پشتيبانى كرده و ترا يارى خواهم نمود.
بر صحت اين حديث اتفاق نظر است، و مسلم همان طور كه آورديم نقل كرده،
و بخارى در ابتداى كتابش آن را از يحيىبن بكير و وى از ليث و او از عقيل و او نيز
از ابنشهاب نقل كرده است.
«فضائل سرور زنان جهان ]فاطمه[ ۳»
فقيه مُقرى ابوالفضل جعفربن علىبن البركات همدانى ـ وى در درمشق به سال صلی الله علیه و آله و سلم ۳۵ نزد ما آمد او كه به سال ۵۴۶ در اسكندريه بدنيا آمده بود، در سال صلی الله علیه و آله و سلم ۳۶ از دنيا رفت، وى روايت كننده ]احاديث [زينت حافظان و شيخ اهل صنعت ابوطاهر احمدبن محمدبن ابراهيم سلفى اصفهانى، و همواره همراه او بود، ]وى گويد :[، حافظ ابوطاهر ـ ابوغالب محمدبن حسن ـ ابوعلى حسنبن احمدبن ابراهيمبن شاذان ـ ابومحمد عبد الخالقبن حسنبن محمدبن نصربن مرزوق ـ محمدبن سليمانبن حرث باغندى ـ زكريابن يحيى واسطى ـ داودبن زبرقان ـ محمدبن جحاده ـ ابوزرعه ـ عمرو ـ ابوهريره: رسول اكرم۶ فرمود: «چهارزن در جهان ]در شرافت[ شما را كافيست: مريم دختر عمران، آسيه همسر فرعون، خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد. صلی الله علیه و آله و سلم
اين حديث، حسن، صحيح و غريب است مسلم در صحيح خود از قول ابوبكربن ابىشيبه و ابركريب و اسحاقبن ابراهيم آن را نقل مىكند.
عبداللهبن غير ـ ابواسامه، و ابركريب از ابواسامه و ابننمير و وكيع و ابومعاويه از عبدهبن سليمان، همگى از هشامبن عروه، روايت را بدون كم و زياد نقل كردهاند و نيز گفتهاند كه وكيع به آسمان و زمين اشاره كرد. و گفت حمد خداوند را كه اين
حديث از اين طريق بهگونه عالى روزى داده شديم و اين روايت از روايات عالى شمرده مىشودو مختص مناقب فاطمه۳ مىباشد.
شيخ ما شيخالاسلام علامه دهر آفتاب دين و ستاره علماء ابومظفر يوسفبن قزغلى ابنعبدالله سبط حافظ ابوالفرج عبدالرحمانبن علىبن محمد الجوز واعظ بغدادـ جدش ابوالفرج ـ شيخ قاضى ابوبكر محمدبن عبد الباقى انصارى ـ شيخ ابوالقاسم هبه اللهبن محمدبن عبد الواحدبن حصين ـ امام ابوالطيب طاهربن عبدالله طبرانى ـ ابواحمد محمدبن احمدبن عطريف در گرگان ـ عمربن محمد كاغذى ـ ابوعبيدهبن ابىسفر ـ عبد اللهبن محمدبن سالم ـ حسينبن زيد ـ عمربن على ـ (امام صادق) جعفربن محمد علیه السلام از پدر بزرگوارشان علیه السلام و ايشان از علىبن حسين علیه السلام و آن حضرت از حسينبن على علیه السلام : على علیه السلام فرمود: «پيامبر اكرم۶ به حضرت فاطمه۳ فرمودند: «خداوند عزوجل از خشم فاطمه خشمگين و از رضا و خشنودى او راضى و خشنود مىگردد.»
و اين حديث در كتاب «الجزء» غطريف آورده شده، و اين كتاب نزد اهل نقل در عراق و شام مشهور است، امّا سخن گفتن از متن آن، اشكها را سرازير مىكند، و ما از فتنه به خدا پناه مىبريم.
راوى عادل ابوالعباس احمدبن مفرج اموى با قرائت من بر او در منزلش در دمشق از علامه عبداللهبن احمدبن احمدبن احمدبن نخشاب نحوى ـ ابومحمد عبداللهبن نجا ـ ابومحمد حسن ابنعلى جوهر ـ احمدبن جعفربن مالك ـ ابراهيمبن عبدالله ـ عبد الحميدبن بحر كوفى ـ خالد ـ بيان ـ شعبى ـ ابوجحيفه: على علیه السلام فرمود : «روز قيامت ندا داده مىشود كه: اى مردم چشمان خود را فروبنديد تا فاطمه دختر رسول خدا بگذرد: پس فاطمه مىگذرد در حالى كه دو پارچه سبز رنگ بر
اوست.»
جوهرى نيز در مناقب خود همين گونه آورده است.
امام حافظ ابوالقاسم طبرانى در معجم بزرگ خود در شرح حال على علیه السلام اين حديث را آورده و سند آن را به ابومسلم كشى مىرساند كه او از عبدالحميدبن بحر زهرانى ـ خالدبن عبدالله ـ بيان ـ شعبى ـ ابوجحيفه و او از على علیه السلام و آن حضرت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به همين شكل روايت مىكند.
(قرائت كردم): بر بقيه السلف احمدبن عبد الدائم در جامع دمشق ـ عبد اللهبن عبدالله ـ پدرش ـ ابومحمد حسنبن على مقنعى ـ احمدبن مالك ـ عبد اللهبن احمدبن حنبل ـ پدرش ـ هاشمبن ابىالقاسم ـ الليث ـ عبد اللهبن ابىمليكه ـ مسوربن مخرمه: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالى كه روى منبر بودند شنيدم كه فرمود : «بنى هشامبن مغيره از من اجازه خواستند كه دخترشان را به عقد علىبن ابىطالب علیه السلام در آورند، من اجازه نمىدهم، اجازه نمىدهم، زيرا فاطمه پاره تن من است، هرچه او را ناپسند آيد و هرچه او را آزار دهد مرا آزار مىدهد.» اين حديث صحيح است كه احمد در مسند خود آورده است.
(قرائت كردم): بر مقرى ابوالبقا خالدبن يوسفبن سعيد در دمشق، و وى گفت : (قرائت كردم) بر قاضى ابومنصور عبد الرحمانبن زريق كه شريف ابوالحسين محمد بن علىبن مهتدى ـ ابوحفص عمربن احمد واعظ ـ عبداللهبن محمد يغوى ـ معمر هذلى ـ ابنعيينه ـ عمروبن دينار ـ ابن ابى مليكه ـ مسودبن مخرمه: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «فاطمه پاره تن من است، هركه او را آزار دهد مرا آزار مىدهد و هركه او را به خشم آورد مرا به خشم آوردهاست.»
اين حديث صحيح است، و اين لفظ ابنشاهين در مناقبش مىباشد، و اين دليلى است بر اين كه در زمان حيات فاطمه ۳ بر على علیه السلام حرام بود كه همسر
ديگرى اختيار كند زيرا خداوند متعال فرمود: (و ماكان لكم ان توذوا رسول الله).
(قرائت كردم): بر شيخ محدث ابوالبقا نابلسى و به او گفتم: قرائت كردم بر قاضى عبد الملكبن مبارك، كه عبد الرحمانبن محمد ـ ابوالحسين هاشمى ـ عمربن احمدبن عثمان مرورودى ـ احمدبن محمدبن سعيد همدانى ـ يونسبن سابق
ـ حفصبن عمر ابلى ـ عبد الملك ابنوليدبن معدان ـ قارى سلامبن سليمان ـ عاصمبن بهدله ـ زربن حبيش ـ حذيفهبن يمان: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «فاطمه عفت خود را حفظ كرد پس او و ذريه او بر آتش دوزخ حرامند.»
ابنشاهين در مناقب خود به همين شكل كه ما آورديم اين حديث را آورده است.
يوسف حافظ حلب ـ ابنابى زيد ـ محمود ـ ابنفاذ شاه ـ امام ابوالقاسم طبرانى ـ عبداللهبن احمدبن حنبل ـ محمدبن عبدالله حضرمى ـ حسينبن اسحاق ـ ابوكريب ـ معاويه ابنهشام ـ عمروبن غياث ـ عاصم ـ زر ـ عبدالله: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : «فاطمه عفت و پاكدامنى خود را حفظ كرد و به همين جهت خداوند متعال او و ذريهاش را داخل بهشت مىكند.»
طبرانى آن را در معجم بزرگ خود در شرح حال حسن علیه السلام درست به همين شكل كه ما آورديم، آورده است.
قاضى علامه ابونصر محمدبن هبه الله الشيرازى ـ حافظ محدث شام علىبن حسن شافعى ـ شيخ ابومنصور عبد الرحمانبن محمدبن عبدالواحدبن زريق شيبانى سقلاطونى در بغداد ـ قاضى شريف ابوالحسين محمدبن علىبن محمدبن عبيد اللهبن عبد الصمدبن المهتدى بالله ـ ابوحفص عمربن احمدبن عثمانبن شاهين ـ احمدبن محمدبن سليمانبن حرث باغندى ـ محمدبن خلف حدادى ـ حسينبن حسن ـ قيسبن ربيع ـ ابوهارون ـ ابوسعيد ـ عمروبن قيس ـ عطيه ـ ابوسعيد مانند او (روايت كرده) و سياق متعلق به ابوهارون است كه مىگويد: يك روز صبح حضرت على علیه السلام فرمودند: «آيا در خانه چيزى براى خوردن وجود دارد؟» فاطمه ۳پاسخ داد: «نه، دو روز است چيزى در خانه نيست.» على۷ فرمود: «اى فاطمه چرا نگفتى تا چيزى تهيه كنم؟» پاسخ داد: «از خدا شرم داشتم كه شما را مكلف به كارى كنم كه قدرت انجام آن را نداشتيد.» پس على علیه السلام با اميد و حسن ظن به خداوند از نزد فاطمه خارج شد سپس دينارى قرض كرد تا با آن متاعى تهيه كند؛ در راه مقداد را ملاقات فرمود كه در آن روز گرم، از شدت تابش خورشيد آزرده شده بود بطورى كه چون آن حضرت او را ديد ]ابتدا [وى را نشناخت. سپس فرمود: «اى مقداد چه چيز تو را در اين ساعت اين چنين آزرده خاطر كرده است؟» عرض كرد : اى ابوالحسن مرا رها كنيد و سؤال نفرمائيد. حضرت۷ فرمودند: «اى پسر برادرم، براى تو جايز نيست كه حال خود را از من پنهان كنى.» عرض كرد: حال كه اصرار داريد، مىگويم. قسم به آن كه محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به نبوت برگزيد فقر مرا به مشقت انداخته و اهل و عيالم را در حالى ترك كردم كه از گرسنگى مىگريستند، و چون گريه ايشان را شنيدم، تحمل نكردم، اندوهگين و سرافكنده از خانه خارج شدم. اين است داستان من. در اين هنگام اشك از چشمان على۷ برآمده و بر محاسن ايشان جارى گشت. پس فرمود: «قسم به آن كه به او قسم خوردى آنچه تو را آزرده خاطر كرده مرا نيز آزرده بود. دينارى قرض گرفتم، و اكنون تو را بر خود ترجيح مىدهم.» آنگاه دينار را به مقداد داد و به مسجد النبى صلی الله علیه و آله و سلم وارده شده و نماز ظهر و عصر و مغرب را ادا نمود. چون نماز مغرب به پايان رسيد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، على۷ را در صف
اول ديد. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم اشارهاى كرد. على علیه السلام به دنبال پيامبر رفت تا در كنار در مسجد به آن حضرت ملحق شد و سلام كرد و پيامبر۶ پس از پاسخ سلام، فرمود : «ابوالحسن چيزى براى شام دارى كه مهمان تو باشيم؟» سپس به سوئى متوجه شد. لحظهاى على علیه السلام از شرم پاسخى نداد. امّا پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم كه از حال على۷ خبر داشت چون سكوت او را ديد فرمود: «ابوالحسن تو را چه مىشود چرا پاسخ نمىدهى؟» على۷ عرض كرد: «شما محبوب و مورد احترام ما هستيد به منزل ما تشريف بياوريد.» خداوند متعال به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم وحى كرده بود كه شام را نزد على۷ صرف كند. پس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و على۷ بر فاطمه ۳ وارد شدند. فاطمه ۳ مشغول نماز بود و پشت سر او ظرفى قرار داشت كه از آن بخار بلند مىشد. فاطمه چون صداى پيامبر۶ را شنيد از مُصَلّى خارج شد و سلام كرد. پيامبر۶ نيز بر او كه عزيزترين مردمان نزد وى بود سلام كرد و دست مبارك خود را بر سر او كشيد و فرمود: «چگونهاى؟ خدا تو را رحمت كند، به ما شامى بده.» فاطمه ۳ ظرف را برداشت و نزد پيامبر گذاشت. على علیه السلام به طعام نگريست و بوى آن را استشمام كرد، و متعجّبانه به فاطمه۳ نگريست. فاطمه ۳ عرض كرد. «چرا با تعجب مىنگريد؟» فرمود: «سبحان الله، چگونه ميان اين امور را جمع كنم؟ امروز صبح به من گفتى كه دو روز است غذا نداريم حال چه مىبينم؟!» فاطمه۳ نگاهى به آسمان كرد و گفت : «خدا آنچه را در آسمان و زمينش مىگذرد مىداند جز به حق نگفتم.» على۷ فرمود: « هرگز طعامى مانند آن را نديدهام، و از هيچ غذايى چنين بويى استشمام نكرده و پاكيزهتر از آن نخوردهام ماجرا چيست؟» در اين هنگام پيامبر۶ دست مبارك خود را ميان دو كتف على علیه السلام قرار داد و فرمود: «اى على، اين ثواب همان دينار است، اين ثواب همان دينار است. اين، از نزد خدا آمده است، خداوند هركه را بخواهد بدون حساب روزى مىدهد.»
سپس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم گريست و فرمود: «خدا را سپاس كه شما دو نفر را آفريد. اى على به خدا شما را از دنيا خارج نمىكند مگر آن كه آنچه براى زكريا اتفاق افتاد براى تو و آنچه براى مريم اتفاق افتاد براى فاطمه اتفاق بيفتد (كلّما دخل عليها زكريا المحراب
وَجَد عندها رزقا) زكريا هرگاه بر محراب حضرت مريم وارد مىشد نزد او رزقى
مىيافت.
حافظ ابوالقاسم ابنعساكر در كتاب «الاربعين الطوال» خود، و ابنشاهين در مناقب خود به همين شكل آورده است، و اين امر در مورد فاطمه ۳ امر جديدى نيست.
اگر سؤال شود، چرا از ميان فرزندان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فاطمه ۳ به اين امر اختصاص يافت؟ بايد گفت، زيرا او مادر حسن و حسينعلیهما السلامبود. نسل پيامبر۶ از اين دختر بود و به او وعده بهشت داده شده و از سروران زنان شمرده شده است و نيز كنيهاش امابيها است. چون بعد از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم باقى ماند اجر فراوانى در صبر بر مصيبت فقدان پدر بدست آورد، و اين فضيلتها براى ديگر دختران آن حضرت نبود.
شيخ ابومحمد ابراهيمبن محمودبن سالمبن مهدى مقرى مشهور به ابنالخير در حاليكه بر او قرائت مىشد و من در بغداد مىشنيدم: خديجه بنت نهروانى ـ ابوعبدالله حسينبن طلحه نعالى ـ ابوالحسين علىبن محمدبن عبد اللهبن بشران ـ ابواسماعيلبن محمدبن اسماعيل صفار ـ احمدبن منصور ابنسيار الرمادى ـ عبد الرزاق ـ معمر ـ زهرى ـ عروه ـ عائشه: فاطمه و عباس نزد ابوبكر آمدند و از وى درخواست ميراث خود از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم را كردند و آن دو در آن روز زمين فدك و سهم پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از خيبر را مىخواستند. ابوبكر به آن دو گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: (ما از خود ميراثى برجاى نمىگذاريم) و آل محمد از اين مال بهرهمند خواهند شد، و من كارى را كه پيامبر انجام مىدهد رها نخواهم كرد.
عروه گويد: در اين هنگام فاطمه ۳ به خشم آمد، از وى دورى كرد و با او سخن نگفت تا از دنيا رفت. و على علیه السلام فاطمه ۳ را شبانه دفن كرد و به ابوبكر اطلاع نداد.
عايشه گويد: در زمان حيات فاطمه ۳، على علیه السلام در ميان مردم وجههاى داشت كه پس از وفات او وجههاش را در ميان مردم از دست داد.
معمر از زهرى پرسيد: فاطمه ۳ پس از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه مدتى زنده بود؟ گفت : شش ماه. و مردى از زهرى پرسيد: آيا على علیه السلام تا فاطمه ۳ زنده بود بيعت كرد؟ گفت: خير، نه او و نه هيچيك از بنى هاشم بيعت نكردند.
اين حديث صحيح است و بر صحت آن اتفاق نظر است و بخارى و مسلم در كتابهاى خود آوردهاند.
واقدى گويد: در شب سه شنبه، سوم ماه رمضان سال يازده هجرى در سن ۲۹ سالگى از دنيا رفت. شريف، نقيب النقباء ابوالحسن علىبن ابىالحسن ـ ابوالفرج يحيىبن محمد ثقفى ـ ابوعلىبن احمدبن حسن حدادـ حافظ ابونعيم ـ احمدبن قاسم الريان ـ احمدبن اسحاقبن بنيطبن شريط ـ پدرش ـ پدرش ـ جدش: چون فاطمه ۳ وفات يافت على علیه السلام اين اشعار را سرود :
لكل اجتماع من خليلين فُرقةٌ و ان مماتى بعد كم لقريبُ
و اِنّ انتقادى واحدآ بعد واحدٍ دليل على ان لا يدوم حبيبُ
يعنى: وصل دو دوست سرانجام به فراق مىانجامد و مرگ من پس از شما نزديك است، و اين كه يكى پس از ديگرى دوستانم را از دست ميدهم، دليل است بر اين كه دوست براى هميشه باقى نمىماند.
بنيطبن شريط اشجعى همين اشعار را از قول پدر و جدش ذكر كرده و اين قسمت نزد اهل نقل مشهور است.
«آيه تطهير و عصمت اهل بيت :»
شيخ و سيد ما، شافعى دوران، سفير خلافت ابومحمد عبداللهبن ابىالوفاباذرائى ـ حافظ ابومحمد عبدالعزيزبن اخضر ـ ابوالفتح كروخى، و (قرائت كردم): برقاضى فقيه عالم بزرگ شام ابوالعرب اسماعيلبن حامدبن عبد الرحمان خزرجى قوصى شافعى ـ ابوحفض عمربن محمدبن معمر ـ ابوالفتح عبد الملك كروخى ـ قاضى ابوعامر محمدبن قاسم ازدى و ديگران ـ ابومحمد جراحى ـ ابوالعباس محمد محبوبى ـ حافظ ابوعيسى ـ قتيبه ـ محمدبن سليمان اصفهانى ـ يحيىبن عيد ـ عطا ـ عمربن ابنسلمه كه در دامان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بزرگ شد، نقل مىكند: آيه (انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت.) در خانه امسلمه بر
پيامبر۶ نازل شد. پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، فاطمه ۳،حسن و حسين : را فراخواند و آنها را با كسائى پوشاند و على۷ پشت آن حضرت بود، سپس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض كرد : «پروردگارا ايشان اهل بيت من هستند پس پليدى را از آنها دوركن و پاك و مطهرشان گردان.»
ام سلمه پرسيد: اى پيامبر خدا آيا من نيز با ايشان هستم؟ پيامبر۶ فرمودند : «تو درجايگاه خود و بر خير هستى.»
ترمذى به همين صورت در جامع خود، و طبرانى از قول عبد اللهبن احمد در معجم بزرگ خود آورده است.
محمدبن ابان واسطى از محمد اصفهانى در شرح حال عمربن ابىسلمه به همين صورت كه ما آورديم، نقل كرده است.
احمد در مناقب على علیه السلام نيز اين حديث را از شهربن حوشب نقل كرده كه ـ ام سلمه گفت: رسول خدا۶ به فاطمه ۳ فرمود: همسر و دو فرزندت را نزد من بياور، پس فاطمه چنين كرد، سپس پيامبر۶ بر آنها كسائى انداخت و دستش را روى آنها گذارد و عرض كرد: «خداوندا ايشان خاندان محمدند پس صلوات و بركات خود را بر محمد و آل محمد قرار ده كه تو ستوده شده و بزرگى.»
ام سلمه گويد، كساء را بلند كردم تا در جمع آنها داخل شوم امّا پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم كساء را از دست من كشيد و فرمود: «تو به خير هستى.»
اين حديث صحيح است ومسلم آن را آورده است.
حافظ ابوالحسن محمدبن ابىجعفر احمدبن على فقيه شافعى در شهر بصرى ـ قاضى احمدبن ابىنصر محمدبن هبه الله شافعى در دمشق ـ وزير ابومحمدبن سالمبن علىبن سلام در مدينه الرسول ـ ابوعبد اللهبن صدقه حرانى ـ ابوعبد الله محمدبن فضل صاعدى ـ ابوالحسين عبد الغافربن محمدبن عبد الغافر فارسى ـ ابواحمد محمدبن عيسبن عمرويه جلودى ـ فقيه ابواسحاق ابراهيمبن محمدبن سفيان ـ حافظ ابوالحسين مسلمبن حجاج قشيرى نيشابورى ـ ابوبكربن ابىشيبه ـ محمدبن بشر ـ زكريا ـ مصعببن شيبه ـ صفيه بنت شيبه: عائشه گفت:” يك روز صبح پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حالى كه بر دوش ايشان جامهاى موئين به رنگ سياه بود از خانه خارج شد ]و به خانه فاطمه ۳ رفت[ چون حسنبن على علیه السلام آمد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم
او را داخل آن جامه كرد و پس از او حسين علیه السلام آمد و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را همراه حسن علیه السلام در آن پوشش قرار داد، آنگاه فاطمه ۳ آمد و او را نيز داخل كرد و سرانجام على علیه السلام آمد و او را نيز داخل كرد، سپس اين آيه را تلاوت فرمود، (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا)
شيخ ابواسحاق ابراهيمبن بركاتبن ابراهيم قرشى ـ مقرىبن عتيقبن سلامه ـ قاضى علامه ابونصر محمدبن هبه الله الشيرازى ـ حافظ مورخ شام ابوالقاسم علىبن حسنبن هبه الله شافعى مشهور به ابنعساكر ـ ابوعبدالله الفراوى ـ عبد الغافر ـ محمدبن عيسى ـ ابواسحاق ابراهيم ـ ابوالحسين حافظ ـ محمدبن عبداللهبن نمير ـ محمدبن بشر ـ زكريا ـ مصعببن شيبه ـ صفيه بنت شيبه ـ عايشه: روزى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از خانه خارج شدند…. ]حديث درست مانند حديث سابق است.[
شيخ حافظ مفتى شام و يگانه روزگارش ابوعمرو عثمانبن عبد الرحمانبن عثمان شهرزورى مشهور به ابنالصلاح ـ و من فقه شافعى را در دمشق به سال ۳۶۱ نزد او آموختم ـ، حافظ ابواسحاق ابراهيمبن محمدبن ازهر صريفينى ـ مقرى يحيىبن علىبن احمد حضرمى نحوى ـ فقيه مفضلبن علىبن عبدالواحد شافعى و ديگران در دمشق ـ حافظ ابوعبد الله محمدبن ابىالفضل مغربى نحوى در مكه مكرمه ـ حافظ ابوعبد الله محمدبن محمودبن حسن مشهور به ابننجار در بغداد ـ ابوالحسن مويدبن محمدبن على طوسى در شاذباخ نيشابور ـ ابوعبد اللهبن فضل الفراوى ـ ابوالحسين عبد الغافربن محمد فارسى ـ ابواحمد محمدبن عيسىبن عمرويه جلودى ـ فقيه ابواسحاق ابراهيمبن محمدبن سفيان ـ حافظ ابوالحسين مسلمبن حجاج قشيرى نيشابورى ـ ابوبكربن ابىشيبه ـ محمدبن عبد اللهبن نمير، و لفظ مربوط به ابوبكر است ـ محمدبن بشر ـ زكريا ـمصعببن شيبه ـ صفيه بنت شيبه ـ عايشه: روزى پيامبر۶ از خانه خارج شدند در حاليكه بر دوش… ] مانند حديث سابق [.
اين حديث صحيح است وبر صحت آن اتفاق نظر است و اين سياق مسلم در صحيحش مىباشد.
حافظ يوسف در حلب ـ ابن أبى زيد در اصفهان ـ محمود اشقر ـ ابوالحسين بن فاذشاه ـ امام ابوالقاسم ـ عبداللهبن احمدبن حنبل ـ ابراهيمبن حجاج سامى ـ حمادبن سلمه ـ عطابن الصائب ـ ابويحيى أعرج: ميان حسن و حسين بودم، كه مروان به آن دو ناسزا مىگفت حسن علیه السلام ، حسين علیه السلام را ساكت مىكرد. مروان گفت : اهل بيت ملعون. حسن علیه السلام به خشم آمد و فرمود: «گفتى اهل بيت ملعون؟» به خدا قسم آن زمان كه در صلب پدرت بودى خداوند تو را به زبان پيامبر لعنت كرد.» اين حديث صحيح است كه طبرانى در معجم خويش در اين شرح حال آورده است.
سيد نقيب كامل سفير خلافت معظم،پرچم هدايت، تاج اميران آل رسول ابوالفتوح مرتضىبن احمدبن محمدبن جعفربن زيدبن جعفربن محمدبن احمدبن محمدبن حسينبن اسحاقبن جعفرصادق علیه السلام بن محمد باقر علیه السلام بن على زين العابدين علیه السلام بن حسين شهيد علیه السلام بن علىبن ابىطالب علیه السلام ـ يحيىبن محمودبن سعد ثقفى، ابراهيمبن خليلبن عبدالله + غير او در دمشق ـ ابوالفرج ثقفى، و (به ماخبر داد) :
ابوعدنان محمدبن احمدبن ابىعمر + فاطمه بنت عبداللهبن احمد جوز دانيه ـ ابوبكر محمدبن عبد اللهبن ابراهيمبن زبده ـ حافظ ابوالقاسيم سليمانبن احمدبن ايوب طبرانى ـ حسنبن احمدبن حبيب كرمانى در طر سوس ـ ابوالربيع زهرانى ـ عماربن محمد ـ سفيان ثورى ـ ابوالجحاف داودبن ابىعوف ـ عطيه عوفى ـ ابوسعيد خدرى درباره اين آيه ]شريفه[: (انما يريد الله…) مىگويد: اين آيه درباره پنج نفر نازل شد: درباره رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و على علیه السلام و فاطمه ۳ و حسن علیه السلام و حسين علیه السلام .
طبرانى اين حديث را در اين شرح حال در معجم صغير خود آورده
است.
معمر عبد اللهبن عمر ليثى به سال صلی الله علیه و آله و سلم ۳۳، در حالى كه بر او قرائت مىشد و من در دمشق مىشنيدم ـ ابوالوقت در بغداد به سال ۵۵۳ ـ داودى به سال ۴۶۵ ـ ابومحمد سرخسى به سال ۳۸۱ ـ ابراهيمبن حزيم ـ امام ابومحمد عبداللهبن احمد ـ ضحاكبن مخلدـ ابوداودسبيعى ـ ابوالحمراء:نه ماه همراه رسول خدا۶ بودم و (مشاهده مىكردم) هر صبحگاه به در خانه على علیه السلام و فاطمه۳ مىرفت و مىفرمود: «خدا شما را رحمت كند (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)». وى اين حديث را در مسند خود آورده همان طور كه ما آورديم.
ابراهيمبن بركات قرشى ـ حافظ ابوالقاسم علىبن حسن شافعى ـ ابوغالببن البنا ـ ابوالحسينبن النرسى ـ موسىبن عيسبن عبدالله سراج ـ عبداللهبن سليمان ـ اسحاقبن ابراهيمبن شاذان ـ كرمانى ابنعمروـ سالمبن عبد الله ابوحمادـ عطيه عوفى ـ ابوسعيد خدرى: وقتى آيه :(وأمر اهلك بالصلوه و اصطبرعليها) نازل
شد به مدت هشت ماهپيامبر صلی الله علیه و آله و سلم هر روز صبح به هنگام نماز صبح به در خانه على۷ مىرفت و مىفرمود: «نماز، خداشما دونفررارحمت كند (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)»
محدث شام در مناقب على علیه السلام از كتاب خود به طرق مختلف اين حديث را روايت كرده است.
يوسف ـ ابنابى زيدـ محمودـ ابنفاذشاه ـ حافظ ابوالقاسم ـ حضرمى ـ يحىبن عبد الحميد حمانيـقيسبن ربيع ـ اعمش ـ عبايهبن ربعيـ ابنعباس: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خداوند موجودات را به دوگروه تقسيم كرد و مرا در بهترين آن دو
گروه قرارداد، و اين است قول خداوند متعال: (اصحاب اليمين و اصحاب الشمال) و من از اصحاب يمين هستم، بلكه از بهترين اصحاب يمين، سپس براى هر دو گروه خانه هائى قرارداد و مرا دربهترين آن خانهها جاى داد، و اين همان است كه خداوند مىفرمايد: (اصحاب الميمنه ما اصحاب الميمنه و اصحاب المشمئمه ما اصحاب المشئمه و السابقون السابقون) ، و من از بهترين سبقت گيرندگان هستم، سپس آن
خانهها را به صورت قبيلهها قرارداد ومرا در بهترين آن قبيلهها قرارداد. و اين
همان آيه شريفه است كه فرمود: (شعوبآ و قبائل) و من پرهيزكارترين و گرامىترين فرزندان آدم نزد خداوند هستم و هيچ فخرى ندارم،سپس قبيلهها را به خانهها تقسيم كرد ومرا در بهترين خانه قرار دادو اين است معناى قول خداوند سبحان: (انما يريد الله…)
طبرانى در شرح حال حسن علیه السلام اين حديث را روايت كرده است.
نقيب النقباء ابوالحسن علىبن محمدبن ابراهيم حسنى و غير او در دمشق، حافظ يوسفبن خليل دمشقى در حلب، و هر دو گفتند: ابوالفرج يحيىبن محمودثقفى ـ ابوعدنانـ فاطمه بنت عبدالله ـ ابوبكربن زبده ـ حافظ ابوالقاسم سليمانبن احمدبن ايوب طبرانى ـ حسنبن احمد ابنمنصور سجاده ـ عبد اللهبن داهر رازى ـ عبد اللهبن عبد القدوس ـ اعمش ـ ابواسحاق: حنشبن مغيره از ابوذرغفارى شنيد كه مىگفت: از رسول خدا۶ شنيدم كه مىفرمود: «مثل اهل بيت من در ميان شما مثل كشتى نوح در قوم نوح است، هركه بر آن سوار شد نجات يافت و هركه از آن عقب ماند هلاك شد، و مانند باب حطه (در توبه)در ميان بنى اسرائيل است.»
امّا اهل حديث در معجم شيوخ خود، همانطور كه ما آورديم نقل كرده
است، و با سندى ديگر از ابوسعيد روايت كرده چنان كه (به ماخبرداد): حافظ ابوحجاج يوسفبن خليل دمشقى در حلب ـ اميرابوعلى داودبن سليمانبن احمدبن مولانا وزير وزراى شرق و غرب، احيا كننده شريعت، نطام الملك ابوعلى حسنبن اسحاق ـ فاطمه جوز دانيه ـ جحشه صالحانيه ـ ابوبكربن زيده ـ حافظ ابوالقاسم سليمانبن احمد طبرانى ـ محمدبن عبد العزيزبن محمدبن ربيعه ـ عبد الرحمانبن ابىحماد المقرى ـ ابىسلمه صائغ ـ عطيه ـ ابوسعيد خدرى: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «مَثَل اهل بيت من در ميان شما مثل كشتى نوح است، هركه برآن سوار شد نجات يافت و هركه از آن غقب ماند غرق شد، و مَثَل اهل بيت من مثل باب بنى اسرائيل است كه هركه از آن داخل شد مورد بخشش قرار گرفت. ]و هركه به دامان اهل بيت من بياويزد بخشيده مىشود[».
«نسل و ذريه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از صلب على علیه السلام است»
پيش از اين سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را آورديم كه فرمود: «خداوند متعال ذريه هر پيامبرى را در صلب همان پيامبر قرارداده، امّا ذريه مرا در صلب على علیه السلام قرار داده است.»
اينك راويان در اين مورد: حافظ يوسف ـ ابنابى زيد ـ ابنفاذشاه ـ طبرانى ـ محمد عثمانبن ابىشيبه ـ عبادهبن زياد اسدى ـ يحيىبن العلارازى ـ جعفربن محمد ]الصادق علیه السلام [ از پدر بزرگوارشان از قول جابر: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : «خداوند عزوجل ذريه هر پيامبرى را در صلب همان پيامبر قرار داد و خداوند متعال ذريه ]و نسل[ مرا در صلب علىبن ابىطالب علیه السلام قرار داده است.»
طبرانى اين حديث را در معجم كبير خود در شرح حال حسن۷ آورده است. اگر گفته شود اتصال ذريه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام از طريق فاطمه ۳ است، و فرزندان دختر، ذريه حساب نمىشوند، كما اينكه شاعر مىگويد :
بنونا بنو ابنا ئنا و بنا تنا بنوهن ابناء الرجال الأباعد
يعنى: فرزندان ما فرزندان پسران ما هستند و فرزندان دختران، فرزندان مردان دور مىباشند
گفته مىشود: قرآن كريم كه حجتى آشكار بر صحت اين ادعاست، در سوره انعام مىفرمايد: (و وهبنا له اسحاق و يعقوب كُلّاً هدينا و نوحاً هدينا من قبل و من
ذريته) يعنى: به ابراهيم، اسحاق و يعقوب را بخشيديم و هريك را هدايت
كرديم و نوح را پيش از اين هدايت كرديم و از ذريه نوح است، تا آنجا كه مىفرمايد : (و زكريا و يحيى و عيسى و الياس) كه در اين آيه شريفه عيسى۷ را از زمره ذريه نوح علیه السلام دانسته است، حال آن كه وى پسر دختر بود و جز از طريق مادر ارتباطى با نوح علیه السلام نداشته است. و اين آيه محكمترين دليل بر اين مدعاست كه اولاد فاطمه ۳ مىتوانند ذريه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم محسوب مىشوند و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم جز از طريق فاطمه۳ ذريهاى ندارد، و انتساب ايشان به شرف نبوت اگرچه از طريق مادر است امّا محال نيست و مانند انتساب عيسى۷ به نوح علیه السلام است زيرا هيچ تفاوت و فرقى وجود ندارد.
حافظ ـ ابنابى زيد ـ محمودـ ابنفاذشاهـ حافظ ابوالقاسم ـ عبد اللهبن احمدبن حنبل ـ عبادهبن زياد اسدى ـ يونسبن ابىيعفور ـ پدرش ـ عبد اللهبن عمر: از عمربن خطاب شنيدم كه گفت: از رسول خدا۶ شنيدم كه فرمود: «هر نسب و پيوندى در روز قيامت قطع مىشود جز نسب و پيوند من.»
عطاء مىگويد: آنچه ميان مفسران شايع است اين است كه در آيه شريفه سوره انعام ضمير «ه» در «من ذريته» به ابراهيم علیه السلام برمىگردد. اگر چنين باشد نكته لطيف ديگرى نيز بدست مىآيد و آن هم اين است كه لوط علیه السلام نيز از جمله ذريهاى خواهد بود كه به ابراهيم۷ منسوب مىشود، حال آنكه وى پسر برادر ابراهيم علیه السلام بوده و از صلب آن حضرت نبوده است. (آنجا كه مىفرمايد: (و اسماعيل و اليسع و يونس و لوطا…) و عرب عمو را در حكم پدر مىداند، همانطور كه خداوند از فرزندان يعقوب خبر مىدهد و مىفرمايد: (نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم و اسماعيل و اسحاق)
در حالى كه اسماعيل عموى يعقوب است امّا اين آيه وى را نازل منزله پدر مىداند، و از اين راه جايز بودن انتساب فرزندان على علیه السلام به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ثابت مىشود زيرا على علیه السلام برادر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و نسبت او به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت هارون به موسى علیه السلام ميباشد، همانطور كه خداوند لوط را به ابراهيم۷ نسبت ميدهد. و همه اينها دليل بر شرافت و فخر كامل على علیه السلام است، كه: (وكانوا احق بها و اهلها)
حافظ يوسف در حلب ـ ابنابى زيد ـ محمودبن اسماعيل اشقر ـ ابوالحسينبن فاذشاه ـ امام ابوالقاسم ـ محمدبن زكريا غلابى ـ بشربن مهران ـ شريكبن عبدالله ـ شبيببن غرقده ـ مستظلبن حصين ـ عمر: از رسول اكرم۶ شنيدم كه فرمود : «تمام فرزندان دختر منسوب به پدران خود مىباشند جز فرزندان فاطمه ۳ كه من پدر آنها هستم.»
طبرى در شرح حال حسن علیه السلام اين حديث را روايت كرده است.
حديث ردّ الشمس
به يارى خداوند مىگوئيم، منكر مسأله بازگشتن خورشيد دو حالت دارد يا امكان وقوع آنرا منكر است و يا صحت نقل روايت را بعلت عدالت راوى نمىپذيرد.
كسى كه امكان وقوع بازگشت خورشيد را منكر است يا شريعت و دين را قبول ندارد (مانند دهريون، فلاسفه و منجمين) كه ما را با اينان سخنى نيست، و يا منكر شريعت و دين نيستند. در هر حال روايات زير كه عدالت روايات آنها اثبات شده است براى منكران بازگشت خورشيد كفايت مىكند. مسلم در صحيح خود
درباره محبوس كردن خورشيد آورده است، كه: محافظ عثمان ـ حافظ محمدبن محمودـ مشهور به ابننجار ـ در بغداد گفتند: ابوالحسن المويدبن محمد طوسى ابوعبدالله محمدبن فضل ـ ابوالحسين عبد الغافر ـ ابواحمد محمدبن عيسى ـ ابواسحاق ابراهيمبن محمدـ ابوالحسين مسلمبن حجاج ابوكريب محمدبن العلا ـ ابنالمبارك معمر ـ ،و( حديث كرد براى ما): محمدبن رافع و لفظ از اوست و گفت : عبدالرزاق معمر از همامبن منبه: كه وى گفت: ابوهريره از جمله احاديثى كه از رسول خدا نقل نموده اين حديث است. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «پيامبرى از
پيامبران قصد رفتن به غزوهاى را كرد، پس به قومش گفت: اين افراد با من به ميدان جنگ نيايند: هر مردى كه مهريه زنش راگرفته و مىخواهد با آن بنائى سازد و هنوز نساخته و هركه بنائى ساخته و هنوز سقفش را بالا نبرده،و هركه گوسفندى يا شتر باردارى خريده كه منتظر بچه دارشدن آن است، تا آنكه زمان نماز عصر يا نزديك آن فرارسيد، پس به خورشيد گفت: اى خورشيد، تو از جانب خدا مأمور هستى، من هم مأمور خدا هستم. خدايا اندكى خورشيد را حبس كن (تاغروب نكند)، پس خورشيد محبوس شد تا آن پيامبر به پيروزى دست يافت وچون قوم، به جمع غنائم پرداختند،آتشى ساخت تا غنائم را بسوزاند. امّا آتش از سوزاندن خوددارى كرد. پس آن پيامبر به مردم گفت: در ميان شما خائنانى هستند، از هر قبيلهاى يك مرد بايد با من بيعت كند و چون چنين كردند، دست يكى از مردان يكى از قبائل به دست او چسبيد، فرمود: در ميان شما خيانتكارانى وجود دارد، پس قبيله شما بايد با من بيعت كنند، و چون چنين كردند، دست دو يا سه مرد به دست آن پيامبر چسبيد، لذا به آنها فرمود: شما خيانت كردهايد، آنگاه دستور داد كه غنيمتى كه از جنس طلا بود از (ميان بار آنها) خارج كنند. سپس آن را در ميان ديگر غنائم قرار دادند و در اين هنگام آتش همه غنائم را سوزاند. قبل از ما غنيمت براى هيچكس حلال نبود، و چون خداوند ضعف و ناتوانى ما را ديد غنيمت را براى ما حلال و طيب قرارداد.»
بر صحت اين حديث اتفاق است، و بخارى در الغلول اين حديث را
آورده و مسلم در «الجهاد» همانطور كه ذكر كرديم آورده است. احمدبن حنبل نيز در مسند خود روايت كرده و مىگويد: خورشيد براى يوشعبن نون حبس شد. طبرانى در معجم خود همين گونه آورده است، و اين امر از دوحال خارج نيست: يا معجزهاى است براى موسى و يا براى يوشع. اگر براى موسى باشد، پس پيامبر ما۶ برتراست، زيرا على علیه السلام به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزديكتر از يوشع به موسى است،
واگر معجزهاى براى يوشع باشد، اگر يوشع پيامبر بود، على۷ نيز مانند اوست و اگر پيامبر نبود پس على علیه السلام برتر از اوست زيرا پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «علماى امت من مانند انبياى بنى اسرائيلند.» و در لفظى ديگر: «علماى امت من انبياى بنى اسرائيلند.»
معناى حديث اين است كه انبياى بنى اسرائيل با پند واندرز و هشدار و تشويق مردم را بهسوى خداوند سبحان دعوت ميكنند،و علماى امت پيامبرنيز از همين راه مردم را دعوت مىكنند، وعلى۷ شايستهترين افراد در تطبيق اين حديث مىباشد، چنانكه پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد قضاوت على علیه السلام فرمود: «ماهرترين شما در قضاوت و حكم كردن على است.»
عدهاى از علماء بازگشت خورشيد را از معجزات پيامبر۶ مىدانند، كه از جمله ايشان «ابنسبع» است كه در «شفاء الصدور» آورده و حكم به صحت آن كرده و ديگر «قاضى عياض» است كه در «الشفاء بتعريف حقوق المصطفى» آنرا آورده است. و در آن از قول «طحاوى» حكايت مىكند كه وى اين حديث را در شرح «مشكل الحديث» آورده است و مىگويد: اين حديث از دو طريق صحيح روايت شده است. و ابنخزيمه مىگويد: احمدبن صالح همواره مىگفت: هركس پيرو علم است شايسته نيست از حديث اسماء بنت عميس در باره رد و بازگشت خورشيد تخلف كند زيرا اين از نشانههاى نبوت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ما ميباشد.
امام حافظ ابوالفتح محمدبن حسين ازدى موصلى با جمع كردن طرق اين حديث در كتابى جداگانه سينهها را صيقل داده است ]و شك و ترديد را برطرف كرده[. و حافظ ابوعبدالله حاكم در تاريخ خود در ضمن شرح حال عبد اللهبن حامدبن محمدبن ماهان فقيه واعظ محدث آورده واز قول او نقل مىكند.
و نيز: بقيه السلف محمدبن سعيدبن الموفقبن علىبن جعفر نيشابورى در بغداد ـ ابوزرعه طاهربن حافظ ابوالفضلبن محمدبن طاهر مقدسى ـ احمدبن علىبن عبد
اللهبن خلف الشيرازى ـ امام حافظ ابوعبدالله محمدبن عبداللهبن نعيمبن حكم نيشابوريـ عبد الله بنحامدبن ماهان ـ ابوبكر محمدبن جعفر ـ محمدبن عبيد كندى ـ عبد الرحمانبن شريك ـ پدرش ـ عروه ـ عبد الله: بر فاطمه ۳ دختر على علیه السلام وارد شدم براى من از اسماء بنت عميس نقل كرد كه: روزى على علیه السلام نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت در حالى كه به آن حضرت وحى شده بود، و ايشان پيراهن خود را بر آن حضرت پوشاند و همين گونه گذشت تا آن كه نزديك غروب كردن خورشيد پيامبر خدا۶ به على علیه السلام فرمود: «اى على نماز گزاردهاى؟» عرض كرد: «خير»، در اين هنگام پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خداوند عرض كرد: «خداوندا خورشيد را براى على بازگردان»، پس خورشيد بازگشت تا آن كه به ميانه مسجد رسيد.
پدرم چنين گفت، و نيز موسى الجهنى براى من از قول فاطمه دختر على علیه السلام مثل آن را نقل كرد.
حاكم در تاريخ نيشابور در اين شرح حال به همين صورت ذكر كرده است و ابومنصور احمدبن شعيببن صالح بخارى در بغداد در جامع منصور در جمع اهل حديث آن را املاء كرد.
عبد اللهبن عمر ليثى ـ ابوالوقت عبدالأولبن عيسىبن شعيب سحرى ـ ابوعيسى سعيدبن ابىاحمد المعلم در سال ۴۶۳ ـ اميرابواحمد خلفبن احمدبن محمدبن ليثبن خلفبن فرقدالعرنى خادم امير المؤمنين ـ كه در سال ۳۴۳ در هرات برما وارد شدـ امام ابومنصور بخارى ـ حامدبن سهل ـ يحيىبن سليمانبن نضله ـ ابراهيمبن محمد عبد اللهبن حسن ـ فاطمه بنتعلى ـ اسماءبنت عميس: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز خيبر به على علیه السلام امر فرمود كه غنيمتها را ميان مردم تقسيم كندو او چون به اين كار مشغول شد از نماز بازماند تا آنجا كه نزديك غروب خورشيد شد، پس پيامبر۶ به على علیه السلام فرمود: «نماز عصر را گزاردهاى؟» عرض كرد: «خير اى رسول خدا، امر شما مرا از نماز بازداشت.» رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از خدا خواست تا
خورشيد را بازگرداند تا على علیه السلام نماز گزارد، و خورشيد بازگشت بگونهاى كه گوئى صدائى چون صداى اره كه چوب را ببُرد شنيده شد، تا آن كه به وسط مسجد رسيد، در اين هنگام على علیه السلام نماز عصر را بجا آورد و چون از نماز فارغ شد خورشيد غروب كرد.
ابوالوقت در جزء اول از احاديث امير ابواحمد اين حديث را آورده است.
يكى از متأخران، حديث فوق را ضعيف شمرده و مىگويد: در اين روايات اختلاف و ترديد است و مانند چنين نصى را نقل كردن، جايز نيست زيرا مستلزم پذيرفتن خارق عادت است، و تعجب از كسانى است كه اين احاديث را نقل مىكنند.
امّا در جواب اينكه نامبرده مىگويد: در اين حديث ترديد و اختلاف است، بايد گفت: حديث شفاعت و معراج نيز كه بر صحت آن اتفاق است، نيز از همين قبيل است و اصولاً معجزات خارق عادت هستند. حديث يوشع نيز مشابه آن است و صرف خارق عادت بودن موجب انكار احاديث نمىشود.
حافظ ابونعيم در كتاب تثبيت الامامة و ترتيب الخلافة مىگويد:
اگر عدهاى بگويند كه خورشيد پس از غروب كردن، بازگشت تا على۷ نماز خود را در وقت بگزارد پس بايد به نحو أوْلى براى پيامبر۶ در جنگ خندق بازمىگشت تا پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز ظهر و عصر را قضا نكند. در پاسخ گفته مىشود: اولا از جهت نقل در آن عيبى نيست و حديث معتبر است ثانيآ پيامبر۶ شارع دين است اگر نمازى بر او قضا نشود مسئله مجاز شدن قضاء نماز بر امت او مشكل خواهد بود، بنابراين قضا شدن نماز آن حضرت، حكم تشريع قانونى نماز قضاء در اسلام را خواهد داشت امّا در مورد على۷ چنين نيست.
از عامربن واثلة ابوطفيل روايت شده كه: من در روز شورا كنار در ايستاده بودم در حالى كه على علیه السلام ،عثمان، طلحه، زبير و سعيد و عبدالرحمان را به امورى قسم
مىداد و ازجمله فضائلى كه براى خود برمىشمرد، بازگشت خورشيد بود.
ابوبكربن خازن ـ ابوزرعة ـ ابوبكربن خلف ـ حاكم ـ حافظ ابوبكر ابن دارم در كوفه از اصل كتابش ـ منذربن محمدبن منذر ـ پدرش ـ عمويش ـ پدرش ـ ابانبن تغلب ـ عامربن واثلة: در روز شورا در كنار در بودم و على علیه السلام در خانه بود و من شنيدم كه على مىفرمود: «ابوبكر خلافت را بر عهده گرفت در حالى كه من شايستهتر از او به امر خلافت بودم با اين حال شنيدم و اطاعت كردم و ]سپس[ عمر به خلافت رسيد در حالى كه من شايستهتر از او بودم، باز هم شنيدم و اطاعت كردم، و شما مىخواهيد عثمان را به خلافت برسانيد، امّا من نمىشنوم و اطاعت نمىكنم و نمىپذيرم كه عمر ]امر شورا را [در پنج نفر قرار دهدكه من ششمين آنها باشم در حالى كه هيچيك از اينها داراى فضايلى كه من دارا هستم نمىباشند، امّا به خدا قسم من با صفات و ويژگىهايى با ايشان احتجاج مىكنم كه نه عربِ آنها و نه عجم ايشان، نه همپيمانان و نه مشركان نمىتوانند هيچيك از اين فضيلتها را انكار كنند، شما پنج نفر را به خدا قسم مىدهم غير از من، برادرِ رسول خدا كداميك از شماست؟» عرض كردند: هيچيك. فرمود: «آيا غير از من هيچ يك از شما عمويى مانند عمويم حمزةبن عبدالمطلب شير خدا و شير رسول خدا دارد؟» عرض كردند : خير. فرمود: «غير از من هيچ يك از شما برادرى مانند برادرم كه مزين به دو بال باشد و همراه ملائكه در بهشت پرواز كند دارد؟» عرض كردند: خير. فرمود: «آيا غير از من هيچيك از شما همسرى چون همسرم فاطمه ۳ سرور زنان امت دارد؟» عرض كردند: خير. فرمود: «آيا غير از من هيچيك از شما دو فرزند چون حسن و حسين كه دو سبط اين امت و فرزند رسول خدايند دارد؟» عرض كردند: خير. فرمود: «آيا پيش از من كسى از شما مشركان قريش را كشته بود؟» عرض كردند: خير. فرمود: «آيا براى غير من خورشيد پس از غروب كردن بازگشت تا نماز عصر را بگزارد؟» عرض كردند: خير. فرمود: «آيا غير من كسى هست كه رسول خدا۶ بهنگام خوردن پرنده ]كباب شدهاى كه براى آن حضرت۶ آورده بودند [از خدا درخواست كند كه: «خدايا محبوبترين مخلوقاتت را نزد من بفرست تا همراه من اين پرنده را
بخورد»، و من آمدم در حالى كه از دعاى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بىخبر بودم و چون داخل شدم، فرمود: «على به سوى من بيا، به سوى من بيا.» پاسخ دادند: خير.
حاكم نيز در كتابش از تمام طرق نقل خود، حديث پرنده را آورده است و همين راوى تو را بس است.
نويسنده: و اين حديث، حكايت عجيبى است كه جمعى از اهل تواريخ آن را آوردهاند.
حافظ ابوعبدالله محمدبن محمود مشهور به ابن نجّار ـ ابو محمد عبدالعزيزبن أخضر: شنيدم كه قاضى محمدبن عمربن يوسف أرموى مىگويد: ابومنصور مظفربن اردشير قباوى واعظ مدرسه تاجيه بعد از نماز عصر حديث ردالشمس را نقل نمود و شروع كرد به شرح حال فضائل اهل بيت : در اين هنگام ابرى خورشيد را فرا گرفت بطورى كه مردم تصور كردند خورشيد غروب كرده است سپس بر منبر ايستاد و رو به خورشيد كرد و اشعار زير را سرود :
لا تغربى يا شمس حتى ينتهى مدح لال المصطفى و لنجله
و اثنى عنانك ان أردتُ ثناهم أنَسيتِ اذ كان الوقوف لاجله
ان كان للمولى وقوفك فليكن هذا الوقوف لخيله و لرجله اى خورشيدغروب مكن تابه اتمام رسد مدح من براى خاندان و فرزندان مصطفى
اگر قصد ثناى آنها را داشته باشم عنان ترا خواهم گرفت
آيا فراموش كردهاى توقف بخاطراوست اگر توقف تو بخاطر مولى است پس بايد
اين توقف براى سپاه و افراد او نيز باشد راوى گفت: پس خورشيد تابيدن گرفت.
درباره رد و بازگشت خورشيد صاحب بن عباد هم چنين سروده است :
من كمولاى على و الوغى تحمى لظاها
من يصيد الصيدفيها بالظبى حين انتضاها
من له فى كل يوم وقعات لا تضاهى
كم و كم حرب ضروس سد بالمرهف فاها
اذكرو افعال بدر لست ابغى ما سواها
اذكروا غزوة احد انه شمس ضحاها
اذكروا حرب حنين انه بدر دجاها
اذكروا الاحزاب قدماً انه ليث شراها
اذكروا مهجة عمرو كيف افناها تجاها
اذكروا امر براة و اصدقونى من تلاها
حاله حالة هارو نلموسى فافهماها
اعلى حبّ على لامَنى القوم سفاها
اول الناس صلاة جعل التقوى حلاها
ردت الشمس عليه بعد ما غاب سناها
يعنى: كيست آن كسى كه همچون مولاى من على باشد آن زمان كه جنگ به اوج خود مىرسد
ـ چه كسى در جنگ شكارى را صيد مىكند، در حالى كه خود او آهوست ]آيا
تا به حال شنيدهاى كه آهو، خود براى شكار برود؟![
ـ چه كسى است كه هر روز جنگهاى بىنظير از او ديده شود؟
ـ چه بسيار چه بسيار جنگهاى ويرانگر كه او با شمشير بُران خود دهان آن جنگها را بست
ـ ياد آوريد دلاورىهاى او در بدر را كه غير از آن كارها را برنمىگزينم
ـ به ياد آوريد غزوه اُحد را كه او در آن چون خورشيدى درخشان بود
ـ به خاطر آوريد جنگ حنين را كه او چون ماهى در شب تاريك آن جنگ بود
ـ به ياد آوريد پيش از آن جنگ احزاب را كه على در آن چون شيرى غرّان بود
ـ به ياد آوريد مرگ عمرو را كه چگونه او را از ميان برد
ـ به خاطر آوريد مسئله سوره برائت را كه هركه آن را تلاوت كند بايد مرا تصديق كند
ـ حالِ او حال هارون است نسبت به موسى، پس اين امر را درك كنيد
آيا بر محبّت على اين قوم مرا جاهلانه ملامت مىكنند؟
(و حال آنكه) اول كسى كه ]با پيامبر[ نماز گزارد و تقوا را زينت نماز قرار داد على بود
كسى كه خورشيد براى او بازگشت پس از آن كه نورش از او پنهان شده بود
در ذكر ديگر مناقب و فضايل اميرالمؤمنين على علیه السلام
در صفحات گذشته صد باب از مناقب امير مؤمنان ابوالحسنين علىبن ابىطالب علیه السلام را كه شنيده بودم امّا به هنگام املاى بيشتر آنها حاضر نبودم را آوردم. وليكن مناقب و فضايل آن حضرت علیه السلام بيش از آن است كه به شماره درآيد آنچه ذكر شد فقط اشارهاى گذرا به آن فضايل بود
ابوابى كه در صفحات بعد آورده شده است عناوين زير را در بر دارد: وصايا، مواعظ، تواضع، عبادت، صفات، لباس و نسبت آن حضرت علیه السلام شهادت ايشان و كسى كه آن حضرت۷ را به شهادت رساند و اين كه با قاتل خود چه كرد و درباره او چه فرمود، عمر آن حضرت علیه السلام ، زمان شهادت و اختلافات در اين مسأله.
در پايان به طور جداگانه اخبار روايت شده درباره امام مهدى منتظر علیه السلام را به پيوست خواهيم آورد.
وصاياى آن حضرت علیه السلام
شريف خطيب ابوتمام علىبن ابىالفخاربن الواثق بالله در كرخ بغداد + ابوطالب عبداللطيفبن محمدبن علىبن قبيطى در كنار نهر معلى ـ ابوالفتح محمدبن عبدالباقىبن سليمان مشهور به ابنالبطى، ابراهيمبن محمودبن خير + عبدالملكبن قيبا ـ ابنالبطى ـ ابوالفضل حمدبن احمدبن عبدالله حافظ ـ حافظ ابونعيم احمدبن عبدالله ـ ابوالقاسم سليمانبن احمد طبرانى حافظ اصفهانى ـ اسحاقبن ابراهيم ـ عبدالرزاق ـ معمر ـ طاوس ـ عكرمة بن خالد: علىبن ابىطالب فرمود…
و ابونعيم گويد: و (حديث كرد براى ما): عبداللهبن سوار ـ عونبن سلام ـ عيسىبن مسلم الطهوى ـ ثابتبن ابىصفية ـ ابوالزغل: على۷ فرمود: «پنج مطلب را از من داشته باشيد و نگهدارى كنيد كه اگر در طلب آنها بر شتران سوار شويد پيش از آن كه به آنها برسيد شتران شما ناتوان خواهند شد: هر بندهاى جز به پروردگار خود اميد نداشته باشد و جز از گناه خود نهراسد و اگر كسى از شما چيزى نمىداند از پرسيدن آن شرم نكند، و اگر از عالمى، پرسشى شد كه پاسخ آن را نمىداند از اين كه بگويد «نمىدانم» شرمگين نشود. بر شما باد صبر، نسبت صبر به ايمان همچون نسبت سر به بدن است و همانطور كه بدنى كه سر ندارد خيرى در آن نيست، در ايمانى كه صبر قرين آن نيست خيرى نخواهد بود.»
ابوطالب + ابوتمام + غير اين دو در بغداد ـ ابوالفتح محمدبن عبدالباقى ـ
حمدبن احمد ـ احمدبن عبدالله حافظ ـ احمدبن محمدبن موسى ـ عبداللهبن احمدبن عامر طائى ـ پدرش: علىبن موسى الرضا۷ از قول پدر بزرگوارشان موسى كاظم علیه السلام از جعفربن محمد علیه السلام از محمدبن على علیه السلام از علىبن حسين علیه السلام نقل فرمودند: «على علیه السلام فرمود: سختترين كارها سه چيز است حق را گفتن اگرچه بر عليه خود باشد، در همه حال ذكر خدا گفتن، و در امور مالى برادر خود را يارى دادن.»
عبداللطيف جوهرى در بغداد + غير او ـ محمدبن عبدالباقى ـ ابوالفضل حمدبن أحمد ـ حافظ ابونعيم احمدبن عبدالله ـ پدرش ـ ابوجعفر محمدبن ابراهيمبن حكم ـ يعقوببن ابراهيم دورقى ـ شجاعبن وليد ـ زيادبن خيثمة ـ ابواسحاق ـ عاصمبن ضمرة: على۷ فرمود: «فقيه كامل كسى است كه مردم را از رحمت خدا نااميد نكند و از عذاب الهى ايمن نداردو به آنها اجازه معصيت خدا ندهد و قرآن را به جهت تمايل به غير آن رها نكند.»
و نيز فرمود : «در عبادتى كه علم در آن نيست، در علمى كه فهم در آن نيست، و در قرائتى كه تدبرى در آن نيست خيرى نيست.»
عبداللطيفبن قبيطى + ابوتمام هاشمى + غير اين دو در بغداد ـ ابوالفتحبن سليمان ـ ابوالفضل حافظ ـ ابونعيم احمدبن عبدالله ـ محمدبن علىبن حبيش ـ عمويش احمدبن حبيش ـ مخرمى ـ محمدبن كثير ـ عمروبن قيس ـ عمروبن مرة : على علیه السلام فرمود: «چشمههاى علم و چراغهاى شب باشيد، در حالى كه پيراهنتان كهنه و قلبهايتان تازه است، به گونهاى كه در آسمان با اين ويژگى شناخته شويد و در زمين با اين خصلت ياد شويد.»
حلية الاولياء نيز به همين صورت روايت كرده است.
مواعظ و خطبههاى آن حضرت علیه السلام
خطيب علىبن الواثق بالله در كرخ بغداد + ابوطالب جوهرى در نهر معلى + مقرى ابراهيمبن محمود در باب الأزج + عبدالملكبن قيبا در حريم طاهر ـ محمدبن عبدالباقى ـ حمدبن احمد ـ احمدبن عبدالله حافظ ـ پدرش ـ ابراهيمبن محمدبن حسن ـ احمدبن ابراهيمبن هشام دمشقى ـ ابوصفوانبن قاسمبن يزيدبن عوانة ـ ابن حرب ـ ابن عجلان ـ ]امام[ جعفربن محمد علیه السلام از پدر بزرگوارشان۷ و ايشان از جدشان علیه السلام : «روزى على علیه السلام جنازهاى را تشييع كرد چون آن را در لحد گذاشتند، خاندان او فرياد برآورده و گريستند. على۷ فرمود: چرا گريه مىكنند؟ به خدا قسم اگر آنچه را مرده ايشان ديد مىديدند از مرده خود غافل مىشدند همانا مرگ باز مىگردد تا آنكه هيچيك از ايشان را باقى نگذارد. سپس فرمود: اى بندگان خدا شما را به تقواى خدا سفارش مىكنم. خدائى كه براى شما مَثَلهايى زده، و أجل شما را معين ساخته و براى شما گوشهايى قرار داده تا فراگيرند و چشم هائى كه پرده از آن برگيرند، و قلوبى كه امور را دريابد،… همانا خداوند شما را بيهوده نيافريده و تكليف را هرگز از شما برنداشته است بلكه شما را با نعمتهاى فراوان و از عطاى بسيار بهرهمند گردانيده است و اعمالتان را محفوظ داشته و در سختى و آسانى پاداش را در كمين شما قرار داده است، پس اى بندگان خدا تقواى الهى پيشه كنيد و در جُستن كوشا باشيد و به سوى عمل بشتابيد در حاليكه مشكلات را پشت
سر گذاشته و به شهوات و خواستههاى ]نامطلوب [پشت پا مىزنيد كه نعمت دنيا دوام ندارد و از مصيبتهاى آن نمىتوان در امان ماند…
اى بندگان خدا از عبرتها پند بگيريد و از اثرها عبرت. با انذارها بترسيد
و چون پندتان دادند پند بگيريد، گويى كه چنان مرگ بر شما آويخته و خانه خاك (قبر) شما را در آغوش گرفته است ، ناگهان نفخه صور برآيد و از قبرها برانگيخته شده و به سوى محشر و موقف حساب فراخوانده شويد، كه اين جز با احاطه قدرت خداوند جبار نمىباشد، هر نفسى را كشانندهاى است كه او را به سوى محشرش مىكشاند و شاهد و گواهى است كه به وسيله اعمال وى بر عليه او گواهى مىدهد (و أشرقت الارض بنور ربها وَ وُضع الكتابُ وجىءَ بالنَّبيينَ و الشهداء و
قُضِى بينهم بالحق و هُم لايُظلَمون) پس از ]هول[ آن روز سرزمينها به لرزه درآيند
و منادى ندا دردهد و آن روز، روز ديدار و ملاقات ]يعنى قيامت [است و روزى است كه خورشيد به خاموشى مىگرايد، حيوانات وحشى گِرد هم مىآيند، بساط حشر گسترده مىشود و اسرار آشكار مىگردد و أشرار هلاك مىشوند. دلها به لرزه مىافتند، از طرف خداوند بر اهل آتش، عذابى هلاككننده و مجازاتى دردناك، مسلط مىشود، و دوزخ آشكار مىگردد در حاليكه خشمگين است و آزار و فرياد بسيار و صداى كوبنده رعد از آن ]به گوش مىرسد[، شعلهاش فروزان و حرارتش سوزان و كشنده مىباشد، جاودان در آن با ورود به آتش خلاصى ندارد و حسرت خوردن در آن هميشگى است و بند و زنجيرش هرگز گسسته نمىگردد. همراه ايشان ملائكهاى هستند كه آنها را به آبى جوشان و به ورود آتش بشارت مىدهند، ايشان از خدا محجوب و از اولياى او به دورند و به سوى آتش در حركت.
اى بندگان خدا تقواى خدا را پيشه كنيد، تقوايى چون كسانى كه ترسيدند و به ناله و زارى پرداختند و هراسناك شدند و به سوى او كوچ كردند و چون به آنها
هشدار داده شد بينا گشتند و از گناه دست برداشتند و فرمانبردار شدند، از گناه گريختند و سرانجام نجات يافتند و با زاد و توشه رهسپار معاد گشتند براى بشر كافى است كه خدا يار و ياورش باشد و قرآن براى او كافى است كه در روز قيامت دشمن و بازدارنده او ]از رفتن به بهشت[ باشد، و بهشت بعنوان ثواب و پاداش و آتش به عنوان عذاب و كيفر براى آنها كافى است، و براى خود و شما از خداوند طلب آمرزش مىكنم.»
ابونعيم حافظ در كتاب خود نيز بهمين صورت آورده است.
خطبهى بدون «الف»
معمر ابوالحسن علىبن ابىعبداللهبن ابى الحسن شيخ صالح بغدادى در جامع دمشق به سال صلی الله علیه و آله و سلم ۳۴ ـ عبدالوهاببن حسين مالكى صابونى ـ ابوالمعالى ثابتبن بنداربن ابراهيم بقال ـ ابومحمد حسنبن محمدبن حسن خلال در رحب سال :۴۳۷ به سال ۳۸۸ در منزل ابوالحسين احمدبن محمدبن عمرانبن موسىبن عروةبن جراح بر وى قرائت كردم و به او گفتم: (حديث كرد براى شما): ابوعلى عمارى ـ ابوعوسجةبن عرفجة در يبرين از شهرهاى يمن ـ ابوعرفجةبن عرفطة ـ ابوالهراش جرىبن كليب ـ هشامبن محمدبن السائب كلبى ـ پدرش ـ ابوصالح: عدهاى از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم كنار هم نشسته و با هم گفتگو مىكردند تا اين كه سخن به حروف رسيد و همگى بر اين امر اجماع كردند كه الف بيش از حروف ديگر در زبان (عربى) استعمال مىشود. در اين هنگام امير مؤمنان علىبن ابىطالب۷ برخاست و اين خطبه را بالبداهه ايراد فرمود كه در آن حرف «الف» بكار نرفته بود :
حَمِدتُ مَن عَظُمَت مِنَّتُهُ، وَ سَبَغَت نِعمَتُهُ، وَ سَبَقَت رَحمَتُهُ، وَ تَمَّت كَلِمَتُهُ، وَ نَفَذَت مَشيَّتُهُ، وَ
بَلَغَت حُجَّتُهُ، و عَدَلَت قَضيَّتُهُ، وَ حَمِدتُ حَمَدَ مُقِرٍّ بِرُبوبيَّتِهِ، مُتَخَضِّعٍ لِعُبوديَّتِهِ، مُتَنَصِّلٍ مِن خَطيئتِهِ، مُعتَرِفٍ بِتَوحيَدِهِ، مُستَعيذٍ مِن وَعيدِهِ، مُوَمِّلٍ مِن رَبِّهِ مَغفِرَةً تُنجيهِ، يَومَ يُشغَلُ عَن فَصيلَتِهِ وَ بَنيهِ، وَ نَستَعينُهُ، وَ نَستَرشِدُهُ، وَ نُومِنُ بِهِ، وَ نَتَوَكَّلُ عَلَيهِ، وَ شَهِدتُ لَهُ بِضَميرٍ مُخلِصٍ موقِنٍ، وَ فَرَّدَتُهُ تَفريدَ مُومِنٍ مُتقِنٍ، وَ وَحَّدَتُهُ تَوحيدَ عَبدٍ مُذعِنٍ لَيسَ لَهُ شَريكٌ في مُلكِهِ، وَ لَم يَكُن لَهُ وَليٌّ في صُنعِهِ، جَلَّ عَن مُشيرٍ وَ وَزيرٍ، وَ تَنَزَّهَ عَن مِثلٍ وَ نَظيرٍ، عَلِمَ فَسَتَرَ، وَ بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ مَلَكَ، فَقَهَرَ، وَعُصيَ فَغَفَرَ، وَ عُبِدَ فَشَكَرَ، وَ حَكَمَ فَعَدَلَ، وَ تَكَرَّمَ وَ تَفَضَّلَ، لَم يَزَل وَ لَم يَزولَ، وَ ليسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ، وَهُوَ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ وَ بَعدَ كُلِّ شَيءٍ، رَبٌّ مُتَفَرِّدٌ بِعِزَّتِهِ، مَتَمَلِّكٌ بِقُوَّتِهِ، مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتَكَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ لَيسَ يُدرِكُهُ بَصَرٌ، وَ لَم يُحِط بِهِ نَظَرٌ، قَويٌ، مَنيعٌ، بَصيرٌ، سَميعٌ، عليٌّ، حَكيمٌ، رَئوفٌ، رَحيمٌ، عَزيزٌ، عَليمٌ، عَجَزَ في وَصفِهِ مَن يَصِفُهُ، وَ ضَلَّ في نَعتِهِ مَن يَعرِفُهُ، قَرُبَ فَبَعُدَ، وَ بَعُدَ فَقَرُبَ، يُجيبُ دَعوَةَ مَن يَدعوهُ، وَ يَرزُقُ عَبدَهُ وَ يَحبوهُ، ذو لُطفٍ خَفيٍّ، وَ بَطشٍ قَويٍّ، وَ رَحمَةٍ موسِعَةٍ، وَ عُقوبَةٍ موجِعَةٍ، رَحمَتُهُ جَنَّةٌ عَريضَةٌ مونِقَةٌ، وَ عُقوبَتُهُ حَجيمٌ موصَدَةٌ موبِقَةٌ، وَ شَهِدتُ بِبَعثِ مُحَمَّدٍ عَبدِهِ وَ رَسولِهِ صَفيِّهِ وَ حَبيبِهِ وَ خَليلِهِ، بَعَثَهُ في خَيرِ عَصرٍ، وَ حينَ فَترَةٍ، وَ كُفرٍ، رَحمَةً لِعَبيدِهِ، وَ مِنَّةً لِمَزيدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ، وَ قَوّي بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ، وَ نَصَحَ، وَ بَلَّغَ، وَ كَدَحَ، رَوفٌ بِكُلِّ مُومِنٍ، رَحيمٌ، وليٌّ، سَخيٌّ، ذَكيٌّ، رَضيٌّ، عَلَيهِ رَحمَةٌ، وَ تَسليمٌ، وَ بَرَكَةٌ، وَ تَعظيمٌ، وَ تَكريمٌ مِن رَبٍّ غَفورٍ رَحيمٍ، قَريبٍ مُجيبٍ، وَصيَّتُكُم مَعشَرَ مَن حَضَرَني، بِتَقوي رَبِّكُم، وَ ذَكَّرتُكُم بِسُنَّةِ نَبيِّكُم، فَعَلَيكُم بِرَهبَةٍ تُسَكِّنُ قُلوبَكُم، وَ خَشيَةٍ تَذري دُموعَكُم، وَ تَقيَّةٍ تُنجيكُم يَومَ يُذهِلُكُم، وَ تُبليكُم يَومَ يَفوزُ فيهِ مَن ثَقُلَ وَزنَ حَسَنَتِهِ، وَ خَفَّ وَزنَ سَيِّئَتِهِ، وَ لتَكُن مَسئَلَتُكُم مَسئَلَةَ ذُلٍّ، وَ خُضوعٍ، وَ شُكرٍ، وَ خُشوعٍ، وَ تَوبَةٍ، وَ نَزوعٍ، وَ نَدَمٍ وَ رُجوعٍ، وَ ليَغتَنِم كُلُّ مُغتَنَمٍ مِنكُم، صِحَّتَهُ قَبلَ سُقمِهِ، وَ شَيبَتَهُ قَبلَ هِرَمِهِ، وَ سِعَتَهُ قَبلَ عَدَمِهِ، وَ خَلوَتَهُ قَبلَ شُغلِهِ، وَ حَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِهِ، قَبلَ هُوَ يَكبُرُ، وَ يَهرَمُ، وَيَمرَضُ، وَ يَسقَمُ، وَ يُمِلُّهُ طَبيبُهُ، وَ يُعرِضُ عَنهُ جَيِبُهُ، وَ يَتَغَيَّرَ عَقلُهُ، وَ ليَقطِعُ عُمرُهُ، ثُمَّ قيلَ هُوَ مَوْعوكَ، وَ جِسمُهُ مَنهوكٌ، قَد جَدَّ في نَزعٍ شَديدٍ، وَ حَضَرَهُ كُلُّ قريبٍ وَ بَعيدٍ، فَشَخَصَ بِبَصَرِهِ، وَ طَمَحَ بِنَظَرِهِ، وَ رَشَحَ جَبينُهُ، وَ سَكَنَ حَنينُهُ، وَ جُذِبَت نَفسُهُ، وَ نُكِبَت عِرسُهُ، وَ حُفِرَ رَمسُهُ، وَ يُتِمَّ مِنهُ وُلدُهُ، وَ تَفَرَقَ عَنهُ عَدَدُهُ، وَ قُسِّمَ جَمعُهُ، وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ سَمعُهُ، وَ كُفِّنَ، وَ مُدِّدَ، وَ وُجِّهَ، وَ جُرِّدَ، وَ غُسِّلَ، وَ عُرِيَ، وَ نُشِفَ، وَ سُجِيَ، وَ بُسِطَ لَهُ، وَ نُشِرَ عَلَيهِ كَفَنُهُ، وَ شُدَّ مِنهُ ذَقَنُهُ، وَ قُمِّصَ، وَ عُمِّمَ، وَ لُفَّ، وَ وُدِعَّ، وَ سُلِّمَ، وَ حُمَلِ فَوقَ سَريرٍ، وَ صُلِّيَ عَلَيهِ بِتَكبيرٍ، وَ نُقِلَ مِن دورٍ مُزَخرَفَةٍ، وَ
قُصورٍ مُشَيَّدَةٍ، وَ حَجُرٍ مُنَضَّدَةٍ، فَجُعِلَ في ضَريحٍ مَلحودَةٍ، ضَيِّقٍ مَرصوصٍ بِلبنٍ، مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ بِجُلمودٍ، وَ هيلَ عَليهِ حَفَرُهُ، وَ حُثِيَ عَليهِ مَدَرُهُ، فَتَحَقَّقَ حَذَرُهُ، وَ نُسِيَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنهُ وَليُّهُ، وَ نَديمُهُ، وَ نَسيبُهُ، وَ حَميمُهُ، وَ تَبَدَّلَ بِهِ قرينُهُ، وَ حَبيبُهُ، وَ صَفيُّهُ، وَ نَديمُهُ فَهُوَ حَشوُ قَبرٍ، وَ رَهينُ قَفرٍ، يَسعي في جِسمِهِ دودُ قَبرِهِ وَ يَسيلُ صَديدُهُ مِن مِنخَرِهِ، يُسحَقُ ثَوبُهُ وَ لَحمُهُ، وَ يُنشَفُ دَمُهُ، وَ يُدَقُّ عَظمُهُ، حَتّي يَومَ حَشرِهِ، فَيُنشَرُ مِن قَبرِهِ، وَ يُنفَخُ فِي الصّورِ، وَ يُدعي لِحَشرٍ وَ نُشورٍ، فَثَمَّ بُعثِرَت قُبورٌ، وَ حُصِّلَت صُدورٌ، وَ جيء بِكُلِّ نَبيٍّ، وَ صِدّيقٍ، وَ شَهيدٍ، وَ مِنطيقٍ، وَ تَوَلّي لِفَصلِ حُكمِهِ رَبٌّ قديرٌ، بِعَبيدِهِ خَبيرٌ وَ بَصيرٌ، فَكَم مِن زَفرَةٍ تُضنيهِ، وَ حَسرَةٍ تُنضيهِ، في مَوقِفٍ مَهولٍ عَظيمٍ، وَ مَشهَدٍ جَليلٍ جَسيمٍ، بَينَ يَدَي مَلِكٍ كَريمٍ، بِكُلِّ صَغيرَةٍ وَ كَبيرَةٍ عَليمٍٍ، حينَئِذٍ يُلجِمُهُ عَرَقُهُ، وَ يَحفِزُهُ قَلَقُهُ، عَبرَتُهُ غَيرُ مَرحومَةٍ، وَ صَرخَتُهُ غَيرُ مَسموعَةٍ، وَ حُجَّتُهُ غَيرُ مَقبولَةٍ، وَ تَولُ صَحيفَتُهُ، وَ تُبَيَّنُ جَريرَتُهُ، وَ نَطَقَ كُلُّ عُضوٍ مِنهُ بِسوءِ عَمَلِهِ وَ شَهِدَ عَينُهُ بِنَظَرِهِ وَ يَدُهُ بِبَطشِهِ وَ رِجلُهُ بِخَطوِهِ وَ جِلدُهُ بِمَسِّهِ وَ فَرجُهُ بِلَمسِهِ وَ يُهَدِّدَهُ مُنكَرٌ وَ نَكيرٌ وَ كَشَفَ عَنهُ بَصيرٌ فَسُلسِلَ جيدُهُ وَ غُلَّت يَدُهُ وَ سيقَ يُسحَبُ وَحدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِكَربٍ شَديدٍ وَ ظَلَّ يُعَذَّبُ في جَحيمٍ وَ يُسقي شَربَةٌ مِن حَميمٍ تَشوي وَجهَهُ وَ تَسلخُ جَلدَهُ يَضرِبُهُ زَبينَتُهُ بِمَقمَعٍ مِن حديدٍ يَعودُ جِلدُهُ بَعدَ نَضجِهِ بِجلدٍ جديدٍ يَستَغيثُ فَيُعرِضُ عَنهُ خَزَنَةُ جَهَنَّمُ وَ يَستَصرخُ فَيَلبَثُ حُقبَهُ بِنَدَمٍ نَعوذُ بِرَبٍّ قَديرٍ مِن شَرِّ كُلِّ مَصيرٍ وَ نَسئَلُهُ عَفوَ مَن رَضيَ عَنهُ وَ مَغفِرَةَ مَن قَبِلَ مِنهُ فَهُوَ وَليُّ مَسئَلَتي وَ مُنحُجِ طَلِبَتي فَمَن زُحزِحَ عَن تَعذيبِ رَبِّهِ سَكَنَ في جَنَّتِهِ بِقُربِهِ وَ خُلِّدَ في قُصورِ مُشَيَّدةٍ وَ مُكِّنَ مِن حورٍ عينٍ وَ حَفَدَةٍ وَ طيفَ عَلَيهِ بِكُئوسٍ وَ سَكَنَ حَظيرَةَ فِردَوسٍ، وَ تَقَلَّبَ في نَعيمٍ، وَ سُقِيَ مِن تَسنيمٍ وَ شَرِبَ مِن عَينٍ سَلسَبيلٍ، مَمزوجَةٍ بِزَنجَبيلٍ مَختومَةً بِمِسكٍ عَبيرٍ مُستَديمٍ لِلحُبورٍ مُستَشعِرٍ لِلسّرورِ يَشرَبُ مِن خُمورٍ في رَوضٍ مُشرِقٍ مُغدِقٍ لَيسَ يَصدَعُ مَن شَرِبَهُ وَ لَيسَ يَنزيفُ هذِهِ مَنزِلَةُ مَن خَشِيَ رَبَّهُ وَ حَذَّر نَفسَهُ وَ تِلكَ عُقوبَةُ مَن عَصي مُنشِئَهُ وَ سَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ مَعصيَةَ مُبديهِ ذلِكَ قَولٌ فَصلٌ وَ حُكمٌ عَدلٌ خَيرُ قَصَصٍ قَصَّ وَ وَعظٍ بِهِ نَصَّ تَنزيلٌ مِن حَكيمٍ حَميدٍ نَزَلَ بِهِ روحُ قُدُسٍ مُبينٍ عَلي نَبيٍّ مُهتَدٍ مَكينٍ صَلَّت عَلَيهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُكَرَّمونَ بَرَرَةٌ عُذتُ بِرَبٍ رَحيمٍ مِن شَرِّ كُلِّ رَجيمٍ فَليَتَضَرَّع مُتَضَرِّعُكُم وَ ليَبتَهِل مُبتَهِلُكُم فَنَستَغفِرُ رَبَّ كُلِّ مَربوبِ لي وَ لَكُم.
سپس اميرالمؤمنين على علیه السلام اين آيه را قرائت فرمود: (تلك الدارُ الآخرةُ بَخْعَلُها
لِلّذينَ لايُريدونَ عُلوّآ فى الاَْرضِ و لا فَسادآ و العاقبةُ لِلْمُتّقين)
و ما از اين طريق به اين صورت روايت كرديم، و در بغداد از جماعتى از
اصحاب يحيىبن ثابت از قول پدرش، اين روايت را شنيديم، امادر زمان املاء اين خطبه در آنجا حاضر نبودم.
تواضع آن حضرت علیه السلام
محمّدبن عبدالواحدبن متوكل على الله ـ محمدبن عبيدالله بغدادى ـ علىبن أحمد ـ ابوعبداللهبن محمد ـ ابوالقاسم عبداللهبن محمد ـ جدش ـ علىبن هاشم ـ صالح فروشنده كيسه ـ جدهاش: على علیه السلام را ديدم كه خرمايى را به چند درهم خريده بود. پس به آن حضرت علیه السلام عرض شد: اى امير مؤمنان ]اجازه مىدهيد[ كمكتان كنيم؟ فرمود: «صاحب اهل و عيال شايستهتر است به حمل آن.»
ابوالحسنبن ابى عبدالله ـ مباركبن حسن ـ ابوالقاسمبن البسرى ـ عبيداللهبن بطّة حافظ ـ ابوالحسن محمدبن جعفربن محمد الفريابى ـ احمدبن منصور الرمادى ـ ابواحمد زبيرى ـ ابواسرائيل ـ منهالبن عمرو ـ خولة ـ جندب: طعامى نزد على علیه السلام آوردند كه در آن گوشت كمى بود. به آن حضرت۷ عرض شد: آيا روغنى به آن اضافه كنيم؟ فرمود: «ما دو خورش را با هم نمىخوريم.»
«عبادت آن حضرت علیه السلام »
علّامه مفتى شام ابونصر محمدبن هبة اللهبن محمد قاضى ـ حافظ علىبن حسن شافعى ـ ابوالقاسم هبة اللهبن عبدالله واسطى ـ امام حافظ احمدبن علىبن ثابت خطيب محدث و مورخ عراق ـ ابوالفرج عبدالوهاببن عمربن برهان بغدادى در صور ـ محمدبن مظفر ـ ابوجعفر محمدبن حسنبن حفص خثعمى در كوفه ـ عبادبن يعقوب ـ علىبن هاشم ـ ابن ابىرافع ـ عبداللهبن عبدالرحمان جرمى ـ پدرش ـ ابوايوب: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «فرشتگان هفت سال بر من و بر على صلوات و درود مىفرستادند، زيرا ما نماز مىگزارديم، در حاليكه كسى غير از ما با ما نماز نمىگزارد.»
محدث شام در مناقب خود از طرق متفاوت اين روايت را ذكر كرده است و روايت ما از همه بهتر است زيرا در سند آن حافظ عراق و حافظ شام جمع شدهاند.
سيد نقيب النقباء تاج اُمراى آل رسول صلی الله علیه و آله و سلم ، ابوالفتوح مرتضىبن احمدبن محمد حسينى ـ ابوالفرج ثقفى، نقيب ابوالحسن علىبن محمد حسينى ـ ابوالفرج ـ ابوعدنان محمد + فاطمه جوزدانية ـ ابنزيدة، حافظ يوسفبن خليل در حلب ـ امير ظهيرالدين ابوعلى داودبن سليمانبن احمد فرزند مولاى ما سيد وزراى شرق و غرب، احياءكننده شريعت سعيد شهيد نظام الملك قوامالدين ابوالحسنبن اسحاق
طوسى ـ فاطمة جوزدانية + جحشة صالحانية ـ ابنزيدة ـ حافظ ابوالقاسم سليمانبن احمد طبرانى ـ عبادبن سعد جعفى ـ عثمانبن ابى بُهلول ـ صالحبن ابى الاسود ـ هشامبن بريد ـ ابوسعيد تميمى ـ ثابت خادم آل ابوذر ـ ام سلمة: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «علىبن ابىطالب با قرآن است و قرآن با او، از هم جدا نمىشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند.»
طبرانى در معجم صغير خود آنرا آورده است.
علىبن ابىعبدالله مشهور به ابن المقير بغدادى در دمشق ـ مباركبن حسن شهرزورى ـ علىبن احمد ـ ابوعبداللهبن محمد عكبرى ـ ابوصالح محمدبن احمد ـ ابوالأحوص ـ موسىبن اسماعيل ـ سليمانبن الغيرة ـ از ماردش: به طور پنهانى از اُم سعيد درباره نماز على علیه السلام در ماه رمضان پرسيدم، او گفت: در رمضان و شوال نماز ايشان يكسان است و تمام شب را زنده مىدارد. ]آن حضرت۷ تمام نمازها را با يك وضو مىخواند[.
ابوالحسن ـ مبارك ـ ابن البسرى ـ عبيدالله ـ علىبن سهلبن مغيرة بزّاز ـ روح بن عبادة ـ شعبة ـ ابواسحاق ـ اسودبن يزيد: على۷ بخشى از روزگار ]عمرش[ را روزهدار بود، و هيچيك از ياران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را نديدم كه چون على بر روزهروز عاشورا حريص و مشتاق باشد.
ابوالحسنبن ابى عبدالله نجار ـ مباركبن حسن ـ علىبن أحمد ـ ابوعبداللهبن محمد حافظ ـ ابوصالح ـ ابوالأحوص ـ عبداللهبن بكر سهمى ـ سنانبن ربيعة ـ ابواسحاق: على علیه السلام پس ازنماز مغرب، بيست ركعت مىگزارد و آن را نماز أوّابين
مىناميد.
مقرى ابوالفضل جعفربن علىبن ابىالبركات همدانى، كه به سال صلی الله علیه و آله و سلم ۳۵ در دمشق بر ما وارد شد، زين العلماء ابوطاهر احمدبن ابراهيم سلفى فقيه شافعى در اسكندريه ـ ابوالعز محمدبن مختاربن محمدبن عبدالواحدبن المؤيد بالله ـ ابراهيمبن عمربن احمد برمكى ـ عبداللهبن ابراهيمبن جعفربن بيان ـ احمدبن حسنبن عبدالجبار ـ اسحاقبن اسماعيل طالقانى ـ سفيانبن عُيَيْنة ـ عبداللهبن ابىيزيد ـ مجاهد ـ عبدالرحمانبن ابى ليلى: على علیه السلام فرمود: فاطمه۳ نزد پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و تقاضاى خدمتكارى كرد، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آيا تو را دلالت نكنم يا تو را آگاه نگردانم به چيزى كه براى تو بهتر از آن باشد؟ چون به بستر خود رفتى سى و سه بار سبحان الله، سى و سه بار الله اكبر و سى و سه بار الحمدلله بگو» سفيان گويد: يكى از آن دو سى و چهار بار است. على۷ فرمود: «از زمانى كه اين سخن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم هرگز اين عمل را رها نكردم.» عرض كردند: حتى در شب جنگ صفين؟ فرمود: «حتى در شب صفين، حتى در شب صفين.»
اين حديث صحيح است ومحفوظ،كهازاحاديث عبدالرحمانبن ابىليلى
مىباشدكهازاميرمؤمنان علىبنابىطالب۷ نقل مىكند ودو شيخ در
كتابشان آوردهاند.
امّا بُخارى آن را ازقول عبداللهبن زبيركه همانابوبكرحميدى قاضى اهل مكه است، آورده است. و امّا مسلم: آن را از قول زهيربن حرب كه همان ابوخثيمه نسائى است نقل مىكند، و همگى از سفيانبن عُيَيْنه ـ عبداللهبن ابىيزيد ـ مجاهد كه همان ابن خير است ـ عبدالرحمانبن ابىليلى از على علیه السلام نقل مىكنند. و اين نقل او در صحيح جز ازاين طريق نيامده. وبه حمد وعون الهى جزاز اين طريق روزىمان نشد.
در صفات آن حضرت علیه السلام
حافظ ابوعبدالله محمدبن محمودبن حسن مورخ عراق مشهور به ابننجار ابوعلى ضياءبن ابىالقاسمبن أبى علىبن الخريف ـ قاضى محمدبن عبدالباقى ـ حسن ابنعلى ـ ابنحيويه ـ ابن معروف ـ ابن الفهم ـ محمدبن سعد ـ عفانبن مسلم ـ ابوعوانة ـ مغيرة ـ قدامةبن عتاب: على علیه السلام سينهاى بزرگ، سر استخوان شانههايش پهن ودرشت و عضلات بازوانش قوى، عضلات ساق پايش بزرگ و قوى و استخوانهايش باريك بود. گويد: او را ديدم كه در روزى از روزهاى زمستان
پيراهنى نازك بر تن كرده و دو تكه پارچه از نوع قُطرى پوشيده بود و عمامهاى از دستمالى كه در سرزمينتان بافته مىشود بر سر داشت.
محمدبن سعد، فضلبن دكين ـ رزامبن سعد الضبى: شنيدم كه پدرم اوصاف على علیه السلام را برمىشمرد و مىگفت: او مردى ميانه بالا، چهارشانه و داراى ريشى بلند بود. چون او را با يك نظر بنگرى گندمگون مىبينى و چون نزديكتر مىشوى، او را بسيار گندمگون.
محمدبن سعد، محمدبن عمر ـ ابوبكربن عبداللهبن ابىسبرة ـ اسحاقبن عبداللهبن ابى فروة: ازابوجعفر ]امام[ محمدبن على۷ پرسيد: اوصاف على علیه السلام
چگونه بود؟ فرمود: «مردى بسيار گندمگون بود، چشمانى درشت داشت، شكمى برامده و موى جلوى سرش ريخته بود و مردى ميانه بالا بود.
گفت: حمدبن سعد، شهاببن عباد العبدى ـ ابراهيمبن حميد ـ اسماعيل ـ عامر: هيچ مردى را نديدم كه محاسن او عريضتر از محاسن على۷ باشد، محاسن سفيد آنحضرت ميان دو كتف او را پر كرده بود.
در روايتى آمده است كه ايشان با حنا محاسن خود را خضاب مىكرد.
و روايت شده كه ايشان محاسن خود را با گياهى به نام عُصفُر، به رنگ سرخ رنگ مىكرد، و همگى اينها نزد اهل نقل رواياتى مشهور است. و در بغداد در درس تفسير از يكى از مشايخ خود ـ كه جمعه خوانده مىشد ـ شنيدم كه به دنبال اين آيه شريفه :(و البَلدُ الطيّبُ يَخرجُ نَباتهُ باذنِ رَبّه) چنين گفت: روايت شده كه
عقيلبن ابىطالب بر سفره طعام معاويةبن ابىسفيان حاضر مىشد، روزى معاويه به او گفت: فراوانى محاسن برادرت او را از تو غافل كرده. عقيلبن ابىطالب به او گفت: خداوند ـ عزّوجلّ ـ محاسن برادر من و ريش تو را در قرآن آورده است. معاويه (تا آنجا كه خبرش به من رسيده كوسه بود) گفت: واى بر تو عقيل چگونه بر خدا جرأت مىكنى، اى عقيل در قرآن يادى از ريش من و برادرت نشده. عقيل گفت: اگر بگويم چيزى برايم خواهد بود؟ معاويه دستور داد چيزى به او بدهند، پس عقيل اين آيه را تلاوت كرد: (و البلدُ الطيبُ يَخرُجُ نباتهُ باِذِ ربّه و الذى خَبُثَ لايَخرجُ الّا نكدا)
لباس آن حضرت علیه السلام
حافظ ابوعبدالله محمدبن محمود ـ ابوعلى ضياءبن ابىالقاسم ـ محمدبن عبدالباقى ـ حسنبن على ـ محمدبن عباس ـ احمدبن معروف ـ ابوعلىبن محمد ـ محمدبن وراق ـ فضلبن دكين ـ شريك ـ جابر خادم جعفى كه به او هرمز مىگفتند : على علیه السلام را ديدم كه عمامهاى سياه بر سر داشت كه از جلو و پشتش رها بود.
ابوعبدالله ـ ابوعلى ـ ابوبكربن ابىطاهر ـ ابومحمد جوهرى ـ محمدبن عباس ـ ابوالحسنبن شبر ـ ابوعلىبن محمد ـ محمدبن سعد ـ محمدبن ربيعة كلابى ـ كيسان ابىعمر ـ يزيدبن الحرثبن بلال الفزارى: على را ديدم كه دستارى سفيد بر سر داشت.
ابوطالب عبداللطيفبن محمدبن قبيطى + راوى عادل ابوتمام هاشمى ـ محمدبن عبدالباقىبن سليمان ـ حافظ ابوالفضل حمدبن احمد ـ حافظ ابونعيم احمدبن عبدالله ـ ابوحامدبن جبلة ـ محمدبن اسحاق ـ عبداللهبن مطيع ـ هشيم ـ اسماعيلبن سالم ـ ابوسعيد أزدى: على علیه السلام را در بازار ديدم كه مىگفت: «چه كسى پيراهنى به ارزش سه درهم دارد؟» مردى عرض كرد: من دارم. پس پيراهن را آورد. على۷ كه از آن پيراهن خوشش آمده بود فرمود: «فكر مىكنم ارزش اين پيراهن بيشتر ]از سه درهم[ باشد.» عرض كرد: خير، قيمتش همين است. راوى گويد: على را ديدم كه قسمت جيب ]جايى كه در آن پول مىگذاشتند [را از پيراهن جدا كرد و
به فروشنده داد. سپس پيراهن را بر تن كرد و دستور داد اضافه آستين را كه به نوك انگشتان آن حضرت علیه السلام رسيده بود بچينند.
حافظ ابوعبدالله محمدبن محمود مشهور به ابننجار ـ ابوعلى ضياءبن ابىالقاسمبن علىبن الخريف ـ قاضى محمدبن عبدالباقى ـ جوهرى ـ ابنحيويه ـ ابن معروف ـ ابن الفهم ـ محمدبن سعد ـ فضلبن دكين ـ ايوببن دينار ابوسليمان المكتب: پدرم به من گفت كه على علیه السلام را ديد كه در بازار راه مىرفت در حاليكه لنگى از دوش تا نيمه ساق پايش آويزان و بُردى نيز بر پشت داشت. و چون بار ديگر
ايشان را ديدم، دو بُرد بحرانى بر دوش داشت.
مقرى ابراهيمبن محمودبن سالم در حاليكه بر او قرائت مىشد و من در بغداد مىشنيدم ـ ابوالفتحبن البطى ـ ابوالفضل اصفهانى ـ احمدبن عبدالله ـ ابوحامدبن جبلة ـ محمدبن اسحاق ـ عبداللهبن عمر ـ عبداللهبن نمير ـ مجمع التيمى ـ ابورجال : علىبن ابىطالب را ديدم كه شمشيرش را براى فروش آورده بود. و فرمود: «چه كسى اين را از من مىخرد، و اگر نزد من به اندازه قيمت لنگى بود هرگز آن را نمىفروختم.» عرض كردم: اى امير مؤمنان، من آن را مىخرم و چون حقوق خود را از بيتالمال بگيرم، پولش را به شما مىدهم. و چون حقوق خود را گرفت، پول لنگ را به من داد.
از اين حديث (و امثال آن) مىتوان به جواز خريد و فروش به صورت نسيه پى برد و اين امر و به زهد زيانى نمىرساند، زيرا اصل زهد در دنيا كوتاه كردن آرزوست و خريد و فروش به صورت نسيه، آرزوى بقا را در بردارد زيرا منتظر گرفتن و دادن حق خود مىباشند. و اين روايت نشانگر تقوا و ورع امام۷ است كه از بيتالمال، مبلغى را به عنوان قرض برنمىداشت آن چنان كه ديگران اين كار را مىكردند.
ابوعلى حافظ بغدادى المذيل ـ ابوعلىبن ابىالقاسم ـ ابوبكربن ابىطاهر ـ ابومحمدبن على ـ محمدبن العباس ـ ابوالحسنبن شبر ـ ابوعلىبن محمد ـ محمدبن سعد ـ معنبن عيسى ـ ابانبن قطن ـ محمدبن عبدالرحمانبن ابىليلى : على علیه السلام در دست راست خود انگشتر داشت.
با همين اسناد عبيداللهبن موسى ـ اسرائيل ـ جابر ـ محمدبن على: نقش انگشتر امير مؤمنان علىبن ابىطالب (لِلّه المُلک) بود، و در روايتى (المُلکُ لِلّه) آمده است.
با همين اسناد عمروبن عاصم كلابى ـ معتمر ـ پدرش ـ ابواسحاق شيبانى: نقش انگشتر امير مؤمنان علىبن ابىطالب را در صلح اهل شام ديدم كه (محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ) بود.
«تولد آن حضرت علیه السلام »
شيخ مقرى ابواسحاق ابراهيمبن يوسفبن بركة الكتبى در مسجد خود در شهر موصل ـ سال تولد ۵۵۴ ـ ابوالعلا حسنبن احمدبن حسن عطار همدانى ـ احمدبن محمدبن اسماعيل فارسى ـ فاروق خطابى ـ حجاجبن منهال ـ حسنبن مروانبن عمران الغنوى ـ شاذانبن العلاء ـ عبدالعزيزبن عبدالصمد ـ مسلمبن خالد مكى مشهور به زنجى ـ ابوزبير ـ جابربن عبدالله: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره ميلاد علىبن ابىطالب علیه السلام پرسيدم، فرمود: «درباره بهترين مولودى كه ولادتش همچون ولادت مسيح۷ است از من پرسيدى خداوند تبارك و تعالى على را از نور من و مرا از نور او آفريد، و هر دوى ما از نورى واحد هستيم. سپس خداوند ـ عزّوجلّ ـ ما را از صلب آدم علیه السلام به اصلابى پاك منتقل كرد و از آنجا به رَحِمهايى پاك و مطهر، و از هيچ صلبى منتقل نشدم مگر آن كه على نيز با من بود، و همواره چنين بوديم تا سرانجام من به بهترين رحمها كه رحم آمنه بود، سپرده شدم. على نيز به بهترين رحمها كه رحم فاطمه بنت اسد بود، سپرده شد.
در زمان ما مرد زاهد و عابدى بود كه به او مبرمبن دعيببن شقبان مىگفتند كه خداوند را دويست و هفتاد سال عبادت كرده بود و هرگز از خدا درخواستى ننموده بود. خداوند ابوطالب را نزد وى فرستاد و چون مبرم به وى نگريست برخاست، سر ابوطالب را بوسيد و او را جلوى خود نشاند و پرسيد: تو كيستى؟ ابوطالب گفت : مردى از تهامه هستم. پرسيد: از كدام تهامه؟ گفت: از بنىهاشم. پس مرد عابد
برخاست و بار ديگر سر ابوطالب را بوسيد و گفت: اى مرد، خداوندِ علىّ أعلى به من الهامى كرده است. ابوطالب پرسيد: آن چيست؟ گفت: فرزندى از صلب تو متولد مىشود كه ولىّ خداوند ـ عزّوجلّ ـ است. شبى كه اين فرزند بدنيا مىآيد، زمين نورباران و درخشنده خواهد شد. ابوطالب از نزد آن مرد خارج شد در حالى كه مىگفت: اى مردم در كعبه ولىّ خداوند متعال بدنيا آمد و چون صبح شد داخل كعبه شد در حاليكه مىگفت :
يا ربِّ هذا الغسقِ الدُجّىِ والقمرِ المُنْبَلج المُضىِّ
بَيّن لنا من أمرکَ الخفىِ ماذا تَرى فى اسمِ ذا الصبّىِ
يعنى: اى پروردگار اين شب تاريك و پروردگار ماه تابناك و روشنىبخش
از امر پنهان خود براى ما بيان فرما كه نام اين كودك را چه بگذاريم
در اين زمان هاتفى ندا درداد كه:
يا أهلَ بيتِ المصطفى النبىِّ خُصِّصْتُمُ بالْوَلدِ الزكىِّ
اِنّ اسمَه مِن شامخ العلى علىٌّ اُشتُقُّ مِن العلىِّ
يعنى: اى اهل بيت پيامبر، شما به فرزندى پاك اختصاص يافتيد.
اسم او از بلندى و علوّ است، نامش على است كه از نام خداوند علىّ ]أعلى[ مشتق شده است.
اين حديثى است كه به اختصار آورديم و جز از اين طريق ننوشتيم، و مسلمبن خالد زنگى كه همان شيخ شافعى است در ذكر اين روايت منحصر به فرد است. و
زنگى لقب مسلم است، و وى بدين دليل به زنگى مشهور شده كه صورتش سرخ بوده و نيكو چهرهاى داشته است.
حافظ ابوعبدالله محمدبن محمود نجّار از عمهاش عايشه ـ ابن شيرازى ـ حاكم ابوعبدالله محمدبن عبدالله حافظ نيشابورى: اميرالمؤمنين علىبن ابىطالب در مكه و در بيت الله الحرام در شب جمعه سيزدهم ماه رجب سال سىام عامالفيل به دنيا آمد، و پيش از او و پس از او هيچكس در خانه خدا بدنيا نيامده و نخواهد آمد، و اين به دليل احترام و اِكرامى است كه خداوند براى او قائل گشته است.
نَسَب آن حضرت علیه السلام
براى بررسى نسب علىبن ابىطالب بايد به نسب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرداخت سرسلسله نسبها يعنى حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم به آدم ابوالبشر۷ متصل مىشود.
رسول اكرم ابوالقاسم محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرزند عبداللهبن عبدالمطلب ـ كه نامش شيبة الحمد بود ـ فرزند هاشم ـ كه نامش عمرو بود و كنيهاش ابونضلة، و او را هاشم مىگفتند زيرا در سال قحطى، نان و گوشت به همراه تكههايى از روغن و عسل به مردم مكه و هركه از خارج مكه وارد شهر مىشد تقسيم مىكرد، به همين جهت او را هاشم ناميدند ـ فرزند عبدمناف ـ كه نامش مغيره بود و او را عبدمناف ناميدند زيرا او سرآمدِ اهل بيتش بود و برايشان رياست مىكرد ـ فرزند قُصَّى ـ كه نامش زيد بود، و او را بدين نام خواندند زيرا مادرش او را به سوى قوم خود برد و وى از مكه و قريش دور شد لذا قُصَّى نامگذارى شد و نيز مُجمِع خوانده شده زيرا دائىها و خاندان مادرش را جمع كرد و روانه مكه شد، و بر سر رياست پدرش با اهل مكه جنگيد و سرانجام بر مكه پيروز شد و قريش را از دور و نزديك جمع و به مكه آورد، لذا به او مُجمِع و جمعكننده مىگويند. و در اين باره چنين سرودهاند:
ابوک قُصَىّ كان يُدعى مُجمعآ بِه جَمَع الله القبائلَ مِن فِهر
يعنى: پدر تو قُصىّ است كه او را مُجمِع مىخواندند زيرا بوسيله او خداوند قبائل نسل فهِر را گرد هم آورد. ـ فرزند كِلاببن مُرةبن كعببن لوىبن غالببن
فهربن مالكبن النضربن كنانة ابن خزيمةبن مدركة ـ كه نامش عامر است ـ بن الياسبن مضربن نزاربن معدبن عدنانبن أدبن أددبن اليسعبن الهميسعبن سلامانبن النبت ـ بن حملبن قيداربن اسماعيلبن ابراهيم خليل الرحمان بن تارخبن ناحوربن شروغبن أرغوبن فالغبن عابر ـ كه همان هود پيامبر۷ است ـ بن شالخبن ارفخشدبن سامبن نوحبن لمکبن متوشلخبن خنوخ ـ كه همان ادريس نبى علیه السلام است و او اول كسى است كه با قلم نوشت و اول كسى است كه پس از آدم و شيث ۸، به او نبوت عطا شد و نيز اول كسى است كه با تكههاى پارچه خياطى و دوخت و دوز كرد و در راه خدا جنگيد و حق آن را به جا آورد ـ بن الياردبن مهلائيلبن قينانبن أنوشبن شيثبن آدم علیه السلام .
اين نسبى صحيح است كه علماى نسبشناسى بر آن اتفاق نظر دارند، هرچند برخى از نامها به نامهاى ديگرى تبديل شده است، امّا به همين كيفيتى كه گفتيم قابل پذيرش و اعتماد است و دچار تغيير و تبديل نگشته است.
روشن است كه نسبت اميرالمؤمنين علىبن ابىطالب علیه السلام نيز هم به همين ترتيب است. لازم به تذكر است كه نام ابوطالب، عبدمنافبن عبدالمطلب مىباشد.
علامه مفتى شام ابونصر محمدبن هبة اللهبن محمدقاضى، در دمشق ـ حافظ ابوالقاسم علىبن حسن شافعى ـ ابوعبدالله حسينبن عبدالملك ـ ابوعثمانبن سعيدبن احمدبن محمد ـ ابوبكر محمدبن عبداللهبن محمدبن زكريا جوزقى ـ عمربن حسن قاضى ـ احمدبن خزاز ـ حصينبن مخارق ـ پدرش مخارقبن عبدالرحمان ـ پدرش ـ جدش ـ حبشىبن جنادة: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خداوند، از ميان تمام مردمان، عرب را برگزيد و از ميان عرب، قريش را و از ميان قريش
بنىهاشم را و از ميان بنىهاشم مرا برگزيد، در ميان اهل بيتم يعنى: على، حمزه، جعفر، حسن و حسين مرا برگزيد.»
محدث شام در شرح حال حسين به همين صورت آورده است، و آن صحيح است، همانطور كه مسلم آورده است.
حافظ محمدبن محمود در بغداد + حافظ عثمانبن عبدالرحمان و غير او در دمشق + حافظ محمدبن ابىجعفر در بُصرى + محمدبن طلحة در حلب ـ ابن ابىجعفر ـ محمدبن علىبن صدقة حرانى در دمشق، و عدهاى ديگر گفتند: (به ما خبر داد): المؤيدبن محمد طوسى در نيشابور ـ محمدبن فضل الفراوى ـ ابوالحسين عبدالغافر ـ ابو احمد محمدبن عيسى ـ فقيه ابواسحاق ابراهيمبن سفيان ـ امام ابوالحسين مسلمبن حجاج ـ محمدبن مهران رازى ـ وليدبن مسلم ـ أوزاعى ـ ابوعمار شداد ـ واثلةبن الأسقع: از رسول خدا۶ شنيدم كه فرمود: «خداوند از ميان فرزندان اسماعيل، كنانة را و از ميان كنانة قريش را و از ميان قريش، بنىهاشم را و از ميان بنىهاشم مرا برگزيد.»
اين لفظ مسلم در صحيحش مىباشد، و امام حافظ ترمذى در جامع خود نيز آن را آورده است.
سيد ما امام علامه شافعى زمان ابومحمد عبداللهبن ابىالوفا با ذرائىبن حافظ عبدالعزيزبن أخضر ـ ابوالفتح كروخى ـ خطيب مفتى شام عبدالكريمبن قاضى القضاة عبدالصمد + ابوغالب مظفربن ابىبكر محمد + ابوالفتح نصراللهبن محمد انصاريون ـ محمودبن محمدبن معمر ـ كروخى ـ قاضى ابوعامر محمودبن قاسم أزدى و غير او ـ عبدالجبار مروزى ـ محمدبن احمد ـ حافظ ابوعيسى محمد ـ
خلادبن أسلم بغدادى ـ محمدبن مصعب ـ أوزاعى ـ ابوعمار ـ واثلةبن أسقع: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «خداوند از ميان فرزندان ابراهيم، اسماعيل و از ميان فرزندان اسماعيل، بنوكنانة، و از ميان بنوكنانه قريش و از ميان قريش بنىهاشم و از ميان بنىهاشم، مرا برگزيد.» ترمذى گويد: اين حديث حسن و صحيح است.
معناى اين سخن حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم كه فرمود: «اصطفى» يعنى: اختيار كرد و برگزيد، اجماعى است از طرف مفسران در تفسير قول خداوند متعال كه فرمود: (اِنّ الله اصْطفى آدمَ و نوحآ و آلَ ابراهيمَ و آلَ عمرانَ على العالمين). اين تذكرى است
براى كسى كه صاحب قلب ]آگاه [باشد يا گوش فراسپارد و شاهد باشد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم كه صادق وراستگوست، و از طرف خداوند مورد تصديق قرار گرفته، خبر داده است كه خداوند، بنىهاشم را بر ديگر قبايل قريش ترجيح داد.
عبداللهبن احمدبن حنبل نيز اين مطلب را آورده است و آن بيش از آن چيزى است كه پدرش در مناقب على علیه السلام ذكر كرده است.
عبداللهبن سليمان تحتانى ـ عبادبن يعقوب ـ موسىبن عمير ـ جعفربن محمد علیه السلام از پدر بزرگوارش علیه السلام و ايشان از جد بزرگوارش۷ و آن حضرت علیه السلام از قول علىبن ابىطالب علیه السلام فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اى گروه بنىهاشم، قسم به آن كه مرا به حق مبعوث نمود اگر حلقه درِ بهشت را بگيرم، ]در ورود به آن[ جز از شما آغاز نمىكنم.»
اگر اين سخن مانند آفتاب روشن نبود هرگز ]عبداللهبن احمدبن حنبل[ آن را به نوشتههاى پدرش اضافه نمىكرد، پس از ذكر اين نصوص كه به دنبال نسب پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد هيچكس ترديد نخواهد كرد كه از ميان فرزندان ابراهيم، اسماعيل و از ميان فرزندان اسماعيل بنىكنانة و از ميان ايشان قريش و از جمع آنها بنىهاشم و
از ميان آنها محمد صلی الله علیه و آله و سلم برگزيده الهى بودهاند.
محدث شام از قول حبشىبن جنادة نيز آنرا آورده است. به جان خود سوگند كه ذكر اين احاديث به دنبال نسب پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، ثمره فكر و نتيجه معرفت و شناخت من به انواع علوم حديث بود، سپس به حمد الهى معنا واضح و روشن گشت، همانطور كه متنبى مىگويد :
لَقَد ظَهرتَ فما تَخفى على أحدٍ الّا على أكمه لايعرف القمرا
يعنى: ظاهر و آشكار شدى به گونهاى كه بر أحدى مخفى و پوشيده نيستى، جز بر كور مادرزادى كه ماه را نمىشناسد.
همسر و فرزندان آن حضرت علیه السلام
علىبن ابىطالب علیه السلام از سرور زنان عالم فاطمه ۳ بنت محمد صلی الله علیه و آله و سلم كه مادرش خديجه بنت خويلدبن أسدبن عبدالعزى بود، صاحب چهار فرزند شد: حسن و حسين و زينب كبرى، و ام كلثوم كبرى. ديگر فرزندان آن حضرت۷ عبارتند
از :
ـ محمد ]اكبر[بن حنفيه و نام مادرش: خولة بنت جعفربن قيسبن مسلمةبن ثعلبةبن يربوعبن ثعلبةبن الدؤلبن حنيفةبن لجيمبن مصعببن علىبن بكربن وائل.
ـ عبيداللهبن على و ابوبكربن على، نام مادرشان: ليلى بنت مسعودبن خالدبن ثابتبن ربعىبن سلمىبن جندلبن نهشلبن دارمبن مالكبن حنظلةبن مالكبن زيدبن مناةبن تميم.
ـ عباس و عثمان و جعفر و عبدالله، نام مادرشان: امالبنين بنت حزامبن خالد ابنجعفربن عامربن كعببن كلاب.
ـ محمد ]اصغر[، نام مادرش: ام ولد، يحيى و عون، مادرشان: اسماء بنت عميس الخشعمية.
ـ عمر و رقيه، مادرشان: صهباء، امحبيب بنت ربيعةبن بجيربن عبدبن علقمةبن الحرثبن عتبةبن سعدبن زهيربن جشمبن بكربن حبيببن عمروبن غنمبن تغلببن وائل، وى در زمانى كه خالدبن وليد در ناحيه عينالتمر بر بنى تغلب حمله كرد، اسير شد.
ـ محمد ]اوسط[، و مادرش: امامة بنت ابىالعاصبن ربيعبن عبدالعزىبن عبد شمسبن عبد مناف، و مادر أمامة، زينب دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از طريق خديجه ۳ بود.
ـ ام حسن و رملة الكبرى، و مادرشان: امسعيد بنت عروةبن مسعودبن معتببن مالك ثقفى،
ـ ام هانى و ميمونة و زينب صغرى و ام كلثوم صغرى و فاطمه و أمامة و خديجه و أمالكرام و أمسلمة و ام جعفر و جمانة و نفيسه كه از مادران متفاوتى بودهاند.
آن حضرت علیه السلام دخترى داشته كه نامش به ما نرسيده و در كودكى از دنيا رفته است. نام مادرش: محياة بنت امرىء القيسبن عدىبن أوسبن جابربن كعببن عليمبن كلب بود.
براساس اين روايت مجموعآ آن حضرت علیه السلام چهارده پسر و بيست دختر داشته است.
افراد زيادى از اهل سيره اين روايت را آوردهاند، امّا (ابوعبدالله مفيد) «عون» را از خثعمية ساقط و ابوبكر را كنيه محمد اصغر مىداند و نامى از محمد اوسط نمىبرد. و ابوالفرج على أموى اصفهانى در مقاتل آل ابىطالب نام كسانى را كه همراه اميرالمؤمنين مىجنگيدند چنين مىآورد: «ابوعبدالله حسين علیه السلام ، جعفر، على، عثمان، عباس، محمد اصغر» و نام عبيدالله را نياورده است. و آنچه مفيد آورده است نزد من به صواب نزديكتر است. و نيز مفيد از دختران، چهار نفر را حذف مىكند: رملة صغرى، امكلثوم صغرى، امجعفر كه آن را كنيه همانة مىداند، و اين نزديك ]به صواب[ است، و نامى از دخترى كه در كودكى از دنيا رفت را نياورده است. و بر آنچه جمهور گفتهاند افزوده و مىگويد: از فاطمه ۳ پس از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، يك پسر سقط شد كه نامش را پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم محسن گذارده بود، و اين را هيچيك از اهل نقل جز ابنقتيبة نياورده است.
احاديثى درباره فرزندان اميرالمؤمنين علیه السلام
اول ايشان امير مؤمنان حسنبن على علیه السلام است كه كنيهاش ابومحمد است، در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرى در مدينه به دنيا آمد و شبيهترين مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود.
ابنالزبيدى ـ ابوالوقت سنجرى ـ داودى ـ الحموى ـ الفريرى ـ ابوعبدالله بُخارى ـ ابوعاصم ـ عمروبن سعيدبن ابىحسين ـ ابن ابىملكية ـ از عقبةبن الحرث نقل مىكند: روزى ابوبكر، نماز عصر را خواند و ]از مسجد[ خارج شد، در راه حسن را ديد كه با كودكان بازى مىكرد، او را بر دوش گرفت و گفت: پدرم فداى شبيه پيامبر
باد، نه شبيه به على، و على علیه السلام خنديد.
حافظ يوسف ـ ابوالمكارم اللبان ـ ابوعلى حداد ـ حافظ ابراهيم ـ ابوبكربن خلاد ـ محمدبن الفرج الأزرق ـ محمدبن يحيى كناسى ـ اسماعيلبن ابىخالد: به ابوجحيفه گفتم: آيارسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ديدهاى؟ گفت: آرى، گفتم: حسنبن على شبيه آن حضرت است.
حافظ يوسف ـ ابن ابىزيد ـ محمود ـ ابن فاذشاه ـ امام ابوالقاسم ـ احمدبن محمدبن يحيى دمشقى ـ حيوةبن شريح ـ بقيةبن الوليد ـ يحيىبن سعد ـ خالدبن معدان: روزى مقدامبن معدى كرب و عمروبن أسود به قِنِسّرين ]قريهاى در سوريه[ آمدند. معاويه به مقدام گفت: آيا مىدانى كه حسنبن على وفات كرده است؟ مقدام آيه استرجاع ] (انا لله و انّا اليه راجعون) [را خواند. معاويه گفت: مگر اين امر به نظر تو مصيبت است؟ وى گفت: چرا اين حادثه را مصيبت ندانم و حال آن كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را در دامن خود مىگذاشت و مىفرمود: «اين از من است و حسين از على.»
طبرانى در معجم كبير خود در شرح حال وى اين حديث را آورده است.
امام حسن علیه السلام داراى پانزده فرزند پسر و دختر بود و بيشترين نسل آن حضرت علیه السلام از طريق زيد و حسنبن حسن است.
حافظ احمد بيهقى در كتاب «المدخل» مىگويد: (وى علیه السلام از طريق فاطمه بنت
عبيدالله بن حسنبن حسن، جد شافعى به شمار مىآيد)
آن حضرت علیه السلام را با زهر مسموم كردند و پس از چهل روز بيمارى در صفر سال ۵۰ هجرى در سن ۴۸ سالگى از دنيا رفت و برادرش ]حسين علیه السلام [وى را در قبرستان بقيع در كنار جدّه بزرگوارش فاطمه ]بنت اسد[ به خاك سپرد.
حافظ يوسف ـ ابن ابىزيد ـ محمود ـ ابن فاذشاه ـ طبرانى ـ حضرمى ـ محمودبن منصور ـ ابواحمد زهرى ـ عبدالرحيمبن عبدربه ـ شرجيل: در تشييع امام حسن علیه السلام همراه حسينبن على۷ بودم ايشان تابوت حسن علیه السلام را بيرون بردند و ]بنىهاشم[ تصميم بر آن داشتند كه وى را در كنار قبر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم دفن كنند،امّا ترسيدند كه بنىاميه مانع شوند، پس چون او را به مسجد بردند بنىاميه برخاستند و عبداللهبن جعفر برخاست و گفت: من شنيدم كه حسن مىگفت: «اگر شما را بازداشتند مرا در كنار مادرم دفن كنيد.»
با همين سندها طبرانى در معجم خود روايت مىكند كه حسن۷ در سال ۴۹ در ماه ربيع الاول در سن ۴۷ سالگى از دنيا رفت. و در شرح حال ايشان نيز همين را آورده است.
فرزند دوم، امير المؤمنين حسينبن على علیه السلام است كه كنيهاش ابوعبدالله مىباشد و در پنجم ماه شعبان سال چهارم هجرى در مدينه به دنيا آمد.
حافظ يوسفبن خليلبن عبدالله دمشقى در حلب و گفت: بر عبداللهبن كاره در بغداد قرائت كردم كه: ابوبكر محمدبن عبدالباقى انصارى ـ ابومحمد حسنبن على
جوهرى ـ ابوعمربن حيويه ـ ابوالحسن احمدبن معروف ـ حسنبن الفهم ـ محمدبن سعد كاتب واقدى: حسينبن علىبن ابىطالببن عبدالمطلببن هاشم، كنيهاش ابوعبدالله، مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مادرِ مادرش خديجه بنت خويلدبن اسد بود، مادرش در پنجم ذىالقعده سال سوم هجرى او را باردار شد، يعنى پنجاه روز پس از ولادت حسن علیه السلام . و حسين علیه السلام در شعبان سال چهارم هجرى به دنيا آمد.
ابنسعد در «الطبقة السابعة» اين حديث را آورده و محدث شام از وى و
از شخص ديگرى كه از اهل تواريخ است در مناقب خود آنرا روايت كرده است.
بانوى صالح، ضوء الصباح عجيبة بنت امام حافظ ابوبكر محمدبن ابىغالب الباقدرايى در بغداد ـ ابوالحسين عبدالحقبن عبدالخالقبن يوسف ـ ابوالغنائم محمدبن علىبن ميمون النرسى + مباركبن عبدالجباربن احمد طيورى «از راه اجازه» ـ ابواحمد عبدالوهاببن محمدبن موسى الغندجانى ـ ابوبكر احمدبن عبداللهبن محمد ـ ابوالحسن محمدبن سهل ـ امام حافظ ابوعبدالله محمدبن اسماعيل بُخارى ـ سعيدبن سليمان ـ حفصبن غياث: امام جعفربن محمد صادق علیه السلام از قول پدر بزرگوارشان علیه السلام فرمودند: «ميان ]تولد [حسن علیه السلام و ]باردارى[ حسين علیه السلام يك طُهر فاصله بود.»
بُخارى در تاريخ كبير خود اين روايت را آورده و تمام روايت را با اين سند شنيدم.
حافظ يوسفبن خليل در حلب ـ ابوعبدالله محمدبن محمدبن ابىزيد كرانى در اصفهانى ـ فاطمة بنت عبدالله جوزدانية ـ ابوبكربن زيدةـ حافظ ابوالقاسم سليمانبن
احمد طبرانى ـ محمدبن عبدالله حضرمى ـ ضراربن صرد ـ عبدالكريمبن يعفور الجعفى ـ جابر ـ ابوالشعثاء ـ بشربن غالب: همراه ابوهريره بودم، وى حسينبن على علیه السلام را ديد و عرض كرد:اى اباعبدالله، شما را روى دو دست رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ديدم در حالى كه از خون بدن شما ]پس از تولد [خضاب شده بود، پس آن حضرت۶ شما را گرفت و در پارچهاى پيچيد و در دهان شما آب دهان خود را ريخت و سخنى فرمود كه من نفهميدم آن سخن چه بود. و فاطمه ۳ پيش آمد كه ناف حسين را ببرد، ولى پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «دراين امر بر من سبقت نگير.»
طبرانى اين حديث را در معجم كبير خود آورده و محدث شام در تاريخ خود از آن نقل كرده و حاكم در مناقب خود حكم به صحت آن كرده است.
شيخ صالح، بقية السلف ابوالعباس احمدبن عبدالله زاهد در مسجد الاقصى در بيتالمقدس و از برادرش يعقوب در كنار صخره مكرّم، از خواهر زاهدش فاطمه بنت عبدالله در منزلش در بالاى بيتالمقدس ـ و آن مكانى است كه به دير ابوثور مشهور است ـ از شيخ خطيب عبدالرحمانبن عبدالمنعم مقدسى در جامع غربى شهر نابلس، و (همگى گفتند): عبداللهبن عبدالرحمانبن مثابر سلمى: شريف نَسيب ابوالقاسم علىبن ابراهيمبن عباس حسينى گويد: قرائت كردم: بر پدرم مستخض الدولة ذوالشرفين قاضى ابوالحسين ابراهيم و به او گفتم: (خبر داد به شما) : ابوعبدالله حسينبن عبداللهبن محمدبن كامل أطرابلسى ـ خيثمهبن سليمان قرشى ـ ابوذهل عبيدبن الغاربن عبداللهبن نافع در عسقلان ـ محمدبن عبدالرحمان أنطاكى ـ ابواسحاق الفزارى ـ أوزاعى ـ ابوعمار ـ لبابة بنت الحرث ام الفضل هلالية به پيامبر۶ عرض كرد: اى رسول خدا خوابى ديدهام. فرمود: «خير است برايم بازگو»، عرض كرد: خيلى وحشتناك است. فرمود: «برايم بگو»، عرض كرد: ديدم كه گويى عضوى از اعضاى شما قطع شد و در دامن من افتاد. فرمود: «خير است،
فاطمه پسرى به دنيا مىآورد و من آن را در دامان تو مىگذارم.» و آنگاه بقيه حديث را ذكر مىكند.
محدث عراق در فوائد النسب، و محدث شام در مناقبالحسين۷ اين حديث را آورده است.
همانطور كه علامه مفتى شام محمدبن هبة اللهبن محمد در دمشق ـ حافظ ابوالقاسمبن حسنبن هبةالله ـ ابوعبدالله الخلال ـ ابوطاهر احمدبن محمود ـ ابوبكر مقرى ـ محمدبن عبدالله طائى ـ عمرانبن بكار ـ ربيعبن روح ـ محمدبن حرب الزبيدى ـ عدىبن عبدالرحمان طائى ـ داودبن ابىهند ـ سماك: امالفضل بنت الحرث گويد: در خواب ديدم كه عضوى از اعضاى بدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خانه من است، چون خوابم را براى پيامبر۶ بازگو كردم، ايشان فرمودند: «خير ديدهاى، فاطمه پسرى به دنيا مىآورد و تو او را با شير ] پسرت [قثم شير مىدهى.» پس حسين علیه السلام به دنيا آمد و پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را به امفضل داد و او
وى را با شير نيكو شير داد.
قاضى ابونصر مميل شيرازى در دمشق ـ ابوالقاسم دمشقى مورخ ـ ابوطالب علىبن عبدالرحمان ـ ابوالحسن الخلعى ـ عبدالرحمانبن النحاس ـ ابوسعيدبن أعرابى احمدبن محمدبن زياد در مكه ـ ابراهيمبن سليمان ـ خلادبن يحيى ـ قيسبن ربيع ـ ابوحصين ـ يحيى ابنوثاب ـ عبداللهبن عمر: حسن و حسينعلیهما السلامدو تعويذ داشتند كه از موى بال جبرئيل۷ بود.
حافظ دمشقى در مناقب خود اين حديث را ذكر كرده است.
علامه محمدبن هبة اللهبن محمد شافعى ـ حافظ علىبن حسن ـ ابومحمد عبدالكريمبن حمزة ـ امام حافظ ابوبكر احمدبن علىبن ثابت ـ ابوالقاسم حسينبن احمدبن عثمان البزار ـ ابوالحسن علىبن محمدبن المعالىبن حسن الشونيزى ـ امام محمدبن جرير طبرى ـ محمدبن اسماعيل ضرارى ـ شعيببن ماهان ـ عمروبن جميع عبدى ـ عبداللهبن حسنبن حسنبن على ـ ربيعة السعدى: چون مردم در برترى على علیه السلام دچار اختلاف شدند، زاد و توشهاى تهيه كرده و به طرف مدينه رفتم. در آنجا با حذيفةبن اليمان ملاقات كردم. از من پرسيد: اهل كجايى؟ گفتم: اهل عراق. پرسيد: كدام شهر عراق؟ گفتم: مردى از كوفهام. گفت: اى اهل كوفه خوش آمدى. گفتم: مردم در قضيه برترى على۷ با هم اختلاف پيدا كردهاند، لذا آمدهام تا در اينباره از تو پرسش كنم. به من گفت: بر شخص خبير و آگاهى وارد شدهاى. آنچه اكنون به تو مىگويم همان چيزى است كه گوشهايم شنيده و قلبم آگاه شده و دو چشمانم آن را ديده است ]و آن ماجرااين بود كه :[ رسول خدا۶ بر ماوارد شدند و من به همين نزديكى كه اكنون به تو دارم، نزديك آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بودم، كه حسينبن على علیه السلام را بر دوش گرفته و گويى كه من به دستان پاك او مىنگرم كه آنها را روى دو پاى حسين قرار داد و او را به سينه چسباند و فرمود: «اى مردم به شما كسى را معرفى مىكنم كه چون پس از من اختلاف پيدا كرديد او را برگزينيد، اين حسينبن على است كه تبار و اصل او از همه مردمان برتر است، جدّ او محمد رسول خدا و سيد و سرور پيامبران و جدّه او خديجه بنت خويلد است كه در ايمان آوردن به خدا و رسولش ازهمه زنان جهان پيشى گرفت، پدرش علىبن ابىطالب برادر رسول خدا و وزير و پسرعم اوست و در ايمان آوردن به خدا و رسولش بر همه مردان عالم سبقت گرفته، و مادرش فاطمه سرور زنان جهان دختر محمد است، عمويش جعفربن ابىطالب است كه با دو بال در هر كجاى بهشت بخواهد پرواز مىكند و عمهاش امهانى دختر ابوطالب است، دايى او قاسم پسر محمد رسول خدا و خالهاش زينب دختر محمد ]رسول خدا [است.» آنگاه حسين علیه السلام را از دوش خود پائين آورد و جلوى خود نشاند و بار ديگر حسين علیه السلام به طرف پيامبر رفت، آنگاه آن
حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اى مردم، اين حسينبن على است كه جد و جدهاش، پدر و مادرش، عمو و عمهاش، دايى و خالهاش، خودش و برادرش ]همگى[ در بهشتند، و به هيچيك از ذريه انبياء آنچه به حسينبن على داده شده عنايت نشده جز به يوسفبن يعقوب.»
اين سندى است كه جماعتى از بزرگان سرزمينهاى مختلف بر آن اتفاق نظر دارند كه ازجمله ايشان ابنجرير طبرى است كه در كتاب خود آورده و ديگرى امام اهل حديث و محدث و مورخ عراق ابنثابت خطيب كه در تاريخ خود آورده است و ديگرى محدث شام و شيخ اهل نقل ابن عساكر دمشقى كه در بخش ۱۳۳ تاريخ خود آن را ذكر مىكند، و اين بخش و پيش از آن و پس از آن درباره شرح حال حسينبن على علیه السلام و مناقب وى مىباشد.
حافظ يوسفبن خليل در حلب ـ ابوعبدالله محمدبن ابىزيد كرانى ـ فاطمة بنت عبدالله جوزدانية ـ ابوبكر محمدبن عبداللهبن زيدة ـ امام حافظ ابوالقاسم سليمانبن أحمد طبرانى ـ احمدبن مابهرام ايذحى ـ جراحبن مخلد ـ حسنبن عنبسة ـ علىبن هاشم ـ محمدبن عبيد ابنعلى ـ عبداللهبن عبدالرحمان الحزمى ـ پدرش ـ جدش ـ معمربن حزم ـ ابوايوب انصارى: به محضر رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم وارد شدم در حالى كه حسن و حسينعلیهما السلاممقابل آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم و در دامان ايشان بازى مىكردند. عرض كردم: اى رسول خدا، آيا اين دو ]كودك[ را دوست داريد؟ فرمود: «چگونه اين دو را دوست نداشته باشم و حال آن كه اين دو، گلهاى خوشبوى من در دنيا هستند كه ايشان را مىبويم.»
طبرانى در معجم أصغر خود و صاحب «الحلية» نيز اين حديث را آورده و
محدث شام از حلية الاولياء نقل مىكند.
قاضى ابونصربن هبة الله شيرازى ـ ابوالقاسم علىبن حسن شافعى ـ ابوسهل محمد ابن ابراهيم ـ ابوالفضل رازى ـ جعفربن عبدالله ـ محمدبن هارون ـ ابوبكر رزق الله ـ زيدبن الحباب ـ اسرائيلبن يونس ـ معيرةبن حبيب النهدى ـ منهالبن عمرو ـ زربن حبيش ـ حذيفة: روزى خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شرفياب شدم و نماز مغرب و عشاء را همراه ايشان گزاردم، و چون آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ]از مسجد [خارج شدند من به دنبال ايشان رفتم آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «فرشتهاى بر من وارد شد و اجازه خواست كه بر من سلام كند و به من بشارت دهد كه فاطمه سرور زنان اهل بهشت است و حسن و حسين دو سيد و آقاى جوانان اهل بهشتند.»
شريف خطيب علىبن عبدالسميعبن الواثق بالله در كرخ بغداد + ابوطالببن محمد جوهرى در نهر معلى ـ محمدبن محمدبن عبدالباقى ـ حمدبن احمد ـ حافظ ابونعيم ـ جعفر ابنمحمدبن عمرو ـ ابوحصين محمدبن حسين قاضى ـ يحيىبن عبدالحميد ـ قيسبن ربيع ـ محمدبن رستم ـ زاذان ـ سلمان ـ رضى الله عنه ـ: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هركه حسن و حسين را دوست بدارد من او را دوست دارم و هركه را من دوست بدارم، خدا دوستش دارد، و هركه را خدا دوست بدارد، او را وارد باغهاى بهشت مىكند و هركه به آن دو كينه بورزد يا به آنها ستم كند من به او كينه خواهم ورزيد و هركه را من به او كينه و بغض بورزم، خدا از او تنفر مىيابد و خدا از هركه تنفر پيدا كند او را به آتش جهنم مىاندازد و عذابى هميشگى در انتظار او خواهد بود.»
اين حديث در حلية الاولياء آمده است، و محدث شام در كتاب خود از طرق
مختلف آن را نقل كرده است.
قاضى علامه محمدبن هبةالله بن محمد ـ حافظ ابوالقاسم علىبن حسن شافعى ـ ابوالقاسم علىبن ابراهيم + ابوالحسن علىبن احمد + ابومنصوربن خيرون ـ امام حافظ ابوبكر احمدبن علىبن ثابت خطيب ـ ابوالفتح هلالبن محمدبن جعفر عبدى ـ ابوالحسن علىبن احمدبن ممويه حلوانى مؤدب ـ اسحاق مقرى ـ علىبن حماد الخشاب ـ علىبن المدينى ـ وكيعبن جراح ـ سليمانبن مهران ـ جابر ـ مجاهد ـ ابنعباس: رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «چون در شب معراج مرا به آسمان بردند ديدم كه بر درِ بهشت چنين نوشته شده: لا اله الّا الله، محمد رسول الله، علىّ حب الله، الحسن و الحسين صفوة الله، فاطمة أمة الله، على باغضِهم لعنة الله مهما ذُكر الله». ]يعنى هيچ معبودى جز الله نيست، محمد رسول خداست، على محبوب خداست، حسن و حسين برگزيده خدا و فاطمه كنيز خداوند است، بر كينهتوزان و دشمنانشان لعنت خدا تا هر زمان كه نام خدا برده مىشود.[
علىبن حماد كه از ثقات مىباشد در ذكر اين روايت منحصر به فرد است
محدث شام از محدث عراق و امام اهل حديث، نيز آن را نقل مىكند.
ابوطالب عبداللطيفبن محمدبن القبيطى + ابوتمام هاشمى ـ محمدبن عبدالباقىبن سليمان ـ حافظ ابوالفضل حمدبن احمدبن الحسن ـ حافظ ابونعيم احمدبن عبدالله ـ عبداللهبن محمد ـ ابوبكربن عاصم ـ يعقوببن حميد ـ ابراهيمبن حسنبن على رافعى ـ پدرش ـ زينب بنت ابىرافع: هنگامى كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در بستر بيمارى بود ـ كه پس از آن رحلت نمود ـ فاطمه زهرا ۳ همراه حسن و حسين خدمت آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم رسيد و عرض كرد: «اى رسول خدا به اين دو ميراثى بدهيد.» پيامبر فرمودند: «هيبت و سيادت من از آنِ حسن و جرأت و سخاوت من از آنِ حسين است.»
در حليةالاولياء به همين صورت آمده، و محدث شام در كتاب خود طرق مختلفى اين حديث را آورده است.
علّامه محمدبن هبةاللهبن محمد شافعى ـ علىبن حسن شافعى ـ ابوبكر محمدبن عبدالباقى ـ حسنبن على ـ محمدبن عباس ـ احمدبن معروف ـ حسنبن الفهم ـ كثيربن هشام ـ حمادبن سلمة ـ ابوالمهزم: روزى همراه ابوهريره در كنار جنازه زنى بوديم كه جنازه مردى را آوردند. پس آن جنازه را ميان خود و آن زن قرار داد و بر هر دو جنازه نماز گزارد. چون بازگشتيم حسين علیه السلام خسته شد و در راه نشست. ابوهريره در اين هنگام خاك را با كناره پيراهنش از روى دو پاى حسين علیه السلام تكان داد. امام حسين علیه السلام فرمود: «ابوهريره، تو چنين كارى مىكنى؟» ابوهريرة عرض كرد : رهايم كن كه به خدا قسم اگر مردم آنچه را من از شما مىدانم مىدانستند شما را بر گردنهاى خود مىنشاندند.
كاتب واقدى اين حديث را آورده و محدث شام از قول او در تاريخش ذكر كرده است.
مفتى ابونصربن هبة الله شيرازى ـ حافظ علىبن عساكر ـ ابوالقاسمبن سمرقندى ـ اسماعيلبن مسعدة ـ حمزةبن يوسف ـ ابواحمدبن عدى ـ عمربن سنان ـ حسنبن على ابوعبدالغنى الأزدى ـ عبدالرزاق ـ پدرش ـ مينابن ابىمينا خادم عبدالرحمان ابن عوف ـ عبدالرحمانبن عوف: آيا پيش از آن كه احاديث باطل شايع گردد چيزى از من نمىپرسيد؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من درختم و فاطمه شاخه آن و على پيونددهنده و لقاح آن و حسن و حسين ميوه آن و شيعيان، برگهاى اين درختند. ريشه اين درخت در بهشت عدن است و تنه و شاخه و لقاح و برگهاى آن در بهشتند.»
محدث دمشق در مناقب خود از طرق مختلف اين حديث را آورده است.
شيخ ابوبكربن فضل الله حلبى واعظ در اين معنا چنين سروده است :
يا حَبَّذا دوحة فى الخلدِ ثابتةٌ ما فى الجنان لها شبه من الشجر
المصطفى أصلها و الفرع فاطمة ثم اللقاح علىّ سيدُ البشرِ
و الها شميان سبطاها لها ثمر و الشيعة الورق الملتف بالثمر
هذا حديث رسول الله جاء به أهل الرواية فى العالى من الخير
اِنّى بِحُبّهم أرجو النجاة غدآ والفوز مع زمرة من أحسن الزمر
يعنى: چه نيكو درختى است آن درختى كه در بهشت جاودانه است و در بهشت درختى شبيه آن نيست. درختى كه مصطفى۶ تنه آن، فاطمه شاخه آن، سپس پيوند دهنده آن على سَرور آدميان است و آن دو هاشمى دو سبط فاطمه ميوه آن درخت، و شيعيان برگهاى پيچيده به ميوههايند. اين همان حديث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است كه راويان، آن را در ضمن اخبار و روايات عاليه آوردهاند و من با محبّت ايشان در فرداى قيامت اميد نجات و رستگارى در ميان اين جمع را كه بهترين گروهها و دستهها هستند، دارم.
حافظ يوسفبن خليلبن عبدالله دمشقى در حلب ـ ابوعبدالله محمدبن ابىزيد كرانى ـ فاطمة بنت عبداللهبن احمد جوزدانية ـ ابوبكر محمدبن عبداللهبن زيدة ـ حافظ ابوالقاسم سليمانبن احمد طبرانى ـ عبداللهبن احمدبن حنبل ـ عبادبن زياد أسدى ـ عمروبن ثابت ـ أعمش ـ ابووائل برادر ابن سلمة: امسلمه گفت: حسن و حسينعلیهما السلامدر خانه من مقابل پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم بازى مىكردند كه جبرئيل نازل شد و عرض كرد: اى محمد، اُمتت پس از تو پسرت را مىكشند و با دست به حسين علیه السلام اشاره كرد و خاكى در كف دست ايشان قرار داد، پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم گريست و حسين را به سينه چسباند و آن خاك را بوئيد و فرمود: «واى از اين مصيبت و بلاء»، سپس (به من) فرمودند: «امسلمه اين خاك را به امانت نزد تو مىگذارم، هرگاه اين خاك خونين شد بدان كه پسرم كشته شده است.» پس امسلمه آن را در ظرفى قرار داد و هر روز به آن نگاه مىكرد و مىگفت: روزى كه خونين شوى روزى بزرگ ]در مصيبت [خواهد بود.
طبرانى اين حديث را در معجم خود روايت كرده و محدث شام از او و غير او در كتاب خود به طرق گوناگون و با الفاظ متفاوت نقل كرده است.
حافظ يوسفبن خليل ـ ابن ابىزيد ـ محمود ـ ابنفاذشاه ـ امام ابوالقاسم طبرانى ـ محمدبن يحيى ـ ابنحماد ـ ابوعوانة ـ عطاءبن السائب ـ ميمونبن مهران ـ شيبانبن مخرم: آنگاه كه على علیه السلام به كربلا وارد شد، من همراه ايشان بودم كه فرمود: «در اين مكان مردانى شهيد خواهند شد كه هيچ شهيدى مانند ايشان نيست جز شهداى بدر.» من با خود گفتم: اينهم يكى از دروغهاى اوست ]!! [و در آنجا پاى الاغ مردهاى ديدم، به غلام گفتم: پاى اين الاغ را بگير و در جايى (زير خاك) مخفى كن. چون حسينبن على به قتل رسيد همراه اصحابم به آن مكان رفتيم. در آنجا بدن حسينبن على را درست در كنار پاى آن الاغ يافتم.
طبرانى ـ حضرمى ـ عثمانبن ابىشيبة ـ معاوية ـ أعمش ـ سلام ابىشرجيل ـ ابوهرثمة: در كنار نهر كربلا همراه على۷ بودم كه از كنار درختى عبور كرد كه زير آن آثارى از آهوان بود، پس كمى از آن برداشت و بوئيد و فرمود: «از اين مكان هفتاد هزار نفر محشور مىشوند كه بدون حساب وارد بهشت مىگردند.»
طبرانى به همين صورت در معجم كبير خود در شرح حال آن حضرت علیه السلام آورده است.
قاضى محمدبن هبة الله بن مميل در دمشق ـ علىبن حسن شافعى ـ ابومحمدبن طاوس ـ ابوالغنائمبن ابىعثمان ـ ابوالحسينبن بشران ـ حسينبن صفوان البرذعى ـ عبداللهبن ابىالدنيا ـ عبداللهبن محمدبن هانى ابوعبدالرحمان نحوى ـ معدىبن سليمان ـ علىبن زيدبن جذعان: روزى ابنعباس از خواب برخاست در حالى كه آيه استرجاع را مىخواند و مىگفت: به خدا قسم، حسين كشته شد، اصحاب گفتند: اى ابنعباس هرگز! وى گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ديدم كه همراه خود شيشهاى از خون داشت و به من فرمود: «آيا مىدانى كه پس از من امتم چه كردند؟ پسرم حسين را كشتند و اين خون اصحاب اوست كه من نزد خدا آن را بالا مىبرم.» ابنعباس گويد: تاريخ آن روز و آن ساعت ]خواب[ را يادداشت كردم، بيست و چهار روز نگذشته بود كه خبر ايشان به مدينه رسيد، ]چون مطابقت كردم [ديدم همان روز و همان ساعت است.
دمشقى در شرح حال ] حسين [ در تاريخش روايت فوق را آورده است.
مفتى ابونصر هبة الله ـ حافظ ابوالقاسم دمشقى ـ ابوالحسن علىبن احمدبن حسن ـ محمدبن احمدبن محمد أبنوسى ـ عيسىبن على ـ عبداللهبن محمد ـ محمدبن هارون ـ ابوبكر ـ ابراهيمبن محمد الرقى + علىبن حسن رازى ـ سعيدبن عبدالملكبن واقد حرانى ـ عطاءبن مسلم ـ اشعثبن سحيم ـ پدرش: شنيدم كه ألسنبن الحرث مىگفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيدم كه مىفرمود: «اين پسرم ـ يعنى حسين ـ در سرزمين كربلا كشته مىشود، پس هركه در آنجا حاضر بود يارىاش كند.» لذا أنسبن حارث به كربلا رفت و با حسين۷ به شهادت رسيد.
محدث شام اين حديث را در كتاب خود آورده است.
فرجبن عبدالله الحبشى جوان ابوجعفر قرطبى ـ حافظ ابومحمد قاسمبن حافظ ابىالقاسم ـ قاضى ابوالمعالى محمدبن يحيى قرشى ـ سهلبن بشر اسفراينى ـ محمدبن حسينبن احمد السرى ـ حسنبن رشيق ـ يموتبن مزرع ـ محمدبن صباح سماك ـ بشربن طامحة ـ مردى از همزان: صبح روزى كه حسينبن على علیه السلام به شهادت رسيد براى ما خطبهاى خواند و پس از حمد و ثناى الهى چنين فرمود : «بندگان خدا تقواى الهى پيشه كنيد و از دنيا حذر كنيد كه اگر دنيا براى أحدى باقى مىماند، يا احدى بر آن باقى مىماند شايسته آن بود كه انبيا باشند كه باقى بمانند اين امر به رضا و قضاى الهى نزديكتر است، امّا خداوند دنيا را براى آزمايش آفريد و اهلش را براى فانى شدن، پس دنيا تازه آن پوسيده، نعمتهاى آن از بين رونده و خوشحالى آن با حزن و اندوه آميخته است، و دنيا خانهاى است كه تو را به آخرت مىرساند و بايد از آن كوچ كنى، پس زاد و توشه برگيريد كه بهترين توشه تقواست و تقواى الهى پيشه كنيد باشد كه رستگار شويد.»
اين حديث را بسيارى از اهل سيره نقل كردهاند كه امام حسين۷ در خطبه خود اين سخنان را به زبان آورد و سپس به شهادت رسيد.
ابنعساكر از طرق مختلف در تاريخ خود اين روايت را آورده است.
ابواسحاق ابراهيمبن بركاتبن ابراهيم در مسجد ربوه در اطراف دمشق ـ حافظ ابوالقاسم على حسنبن هبة الله ـ ابوغالب احمدبن حسن ـ ابوالحسن أبنوسى ـ عبيداللهبن عثمان دقاق ـ اسماعيلبن على خطبى: مسير حركت حسينبن علىبن ابىطالب ـ كه كنيهاش ابوعبدالله بود و نام مادرش فاطمه بنت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ـ از مكه به عراق بود، و اين پس از زمانى بود كه دوازده هزار نفر از مردم كوفه از طريق مسلمبن عقيل در امر خلافت با آن حضرت۷ بيعت كردند و از ايشان خواستند كه به كوفه بيايد. آن حضرت علیه السلام از مكه به سوى عراق حركت كرد و چون خبر اين حركت به يزيد رسيد، به كارگزار خود در عراق، عبيداللهبن زياد نامهاى نوشت و به او دستور داد كه با حسين علیه السلام وارد جنگ شود و اگر به او دست يافت، وى را به سوى يزيد بفرستد. پس عبيداللهبن زياد ملعون، لشكرى را همراه عمربن سعدبن ابىوقاص به سوى كربلا روانه و در آنجا با امام حسين۷ برخورد كرد دو سپاه با هم جنگيدند و حسينبن على كه رضوان و رحمت و بركات الهى بر آن بزرگوار باد، به شهادت رسيد. لعنت خدا بر قاتل او و هركه وسيله قتل او را فراهم كرد. شهادت آن حضرت۷ در روز جمعه دهم محرم روز عاشوراى سال صلی الله علیه و آله و سلم ۱ هجرى اتفاق افتاد.
اين لفظ محدث شام در كتابش مىباشد.
قاضى ابونصربن هبة الله شيرازى ـ علىبن حسن شافعى ـ ابوغالب احمدبن حسن ـ عبدالصمدبن على ـ عبيداللهبن محمدبن اسحاق ـ عبداللهبن محمدبن عبدالعزيز ـ احمدبن محمدبن عيسى ـ عمر + عون + خلد ـ حريرى ـ عبدربه: چون سلاحها حسين علیه السلام را احاطه كرد فرمود: «آيا آنچه را جدم از مشركان پذيرفت شما از من نمىپذيريد؟» پرسيدند: پيامبر چه چيزى را از مشركان پذيرفت؟ فرمود: «هرگاه هريك از ايشان از راه خود بازمىگشت، مىپذيرفت. گفتند: نه نمىپذيريم. فرمود : «پس رهايم كنيد تا بازگردم»، باز هم گفتند: نه. فرمود: «رهايم كنيد تا نزد يزيد بروم ». در اينجا بود كه مردى، سلاح برداشت و گفت: تو را بشارت باد به دوزخ
فرمود: بلكه ان شاء اللّه در رحمت خدايم و شفاعت جدم خواهد بود. پس كشته شد و سر آنحضرت را نزد ابن زياد برده و در طشتى نهادند. ابن زياد با چوب بر لبهاى انحضرت مىزد و مىگفت: چه نوجوانى بودى. سپس پرسيد چه كسى او را كشته است. مردى برخاست و گفت من كشتهام.
بُخارى آن را در تاريخ خود آورده و در صحيح خود از قول أنسبن مالك آورده است: سر حسين علیه السلام را نزد ابنزياد آوردند، و وى درباره خوبى او چيزى گفت.
ابن اسحاق و واقدى نيز طولانىتر از اين جملات را آوردهاند. و اين لفظ ابن عساكر است.
علامه محمدبن هبة اللهبن مميل ـ امام حافظ احمدبن على خطيب ـ حسن ابنمحمد خلال ـ عبدالواحدبن على قاضى ـ حسينبن اسماعيل الضبى ـ عبداللهبن شبيب ـ ابراهيمبن منذر ـ حسينبن زيدبن علىبن حسين ـ حسنبن زيدبن حسنبن على ـ مسلمبن رباح خادم علىبن ابىطالب علیه السلام : روزى كه حسينبن على۷ به شهادت رسيد همراه آن حضرت۷ بودم. چون تيرى به صورت آن حضرت اصابت كرد و خون سرازير شد، حضرت به من فرمود: «اى مسلم، دو دست خود را به خون من آغشته كن»، پس من دو دست را نزديك آوردم و چون از خون پر شد فرمود: «خون را به دستانم بريز». پس خونها را در دو دست آن حضرت۷ ريختم آن حضرت علیه السلام دو دست خود را به سوى آسمان بالا برد و در آنها دميد ]تا در آسمان پخش شد[ و عرض كرد: «خدايا خون پسر دختر پيامبرت را بگير] و از من بپذير[.» مسلم گويد: قطرهاى از آن خون به زمين ريخته نشد.
محدث شام از قول محدث عراق در دو كتابشان نيز روايت كردهاند.
حافظ يوسف ـ ابن ابىزيد ـ محمود ـ ابن فاذشاه ـ حافظ ابوالقاسم طبرانى ـ علىبن عبدالعزيز ـ زبير ـ محمدبن ضحاكبن عثمان حزامى: حسين علیه السلام به علت عدم رضايت از حكومت يزيدبن معاويه به طرف كوفه رفت. يزيدبن معاويه به ابنزياد والى عراق نامهاى نوشت كه به من خبر رسيده كه حسين به سوى كوفه حركت كرده است از ميان زمانها زمان تو و از ميان سرزمينها، سرزمين تو به او مبتلا گشته و تو نيز از ميان همه كارگزاران به او مبتلا شدهاى در اين زمان است كه يا آزاد مىشوى و يا بار ديگر به بردگى بازمىگردى!» پس ابنزياد، حسين را به قتل رساند و سرش را نزد يزيد فرستاد، و چون سر او جلوى يزيد قرار گرفت، يزيد سخن حصينبن حمام المرى را به زبان آورد :
نَفلقُ هامآ من رجال أعزة علينا و هم كانوا أعق و أظلما
يعنى: سرهايى را مىشكنيم از مردانيكه نزد ما احترام داشتند و آنها ]چون بر حاكم خروج كردند[ بر ما ظلم و ستم نمودند. طبرى به اين روايت افزوده است و مىگويد: علىبن حسينبن على علیه السلام كه نزد آن (سر) بود اين آيه را تلاوت فرمود: (ما أصابَ مِن مصيبةٍ فى الأرض و لا فى أنفسكم الّا فى كتاب مِنْ قبلِ أنْ نَبرأها اِنّ ذلک على الله يَسير)
عبدالرحمانبن حكم كه در كنار آن ]سر[ بود چنين سرود :
لِهامٍ بجنب الطفِّ أدنى قرابةً مِن ابنزيادِ العبد ذى النسب الوغْل
سمية أمسى نسلها عدد الحصى و بنت رسولِ الله ليس لها نسلُ
يعنى: سرى كه در كنار طف (كربلا) افتاده است نسبتش به ما نزديكتر از ابنزياد آن برده با خاندان پست و فرومايه است
نسل سميه به تعداد ريگها شد، امّا دختر رسول خدا را نسلى نماند.
راوى گويد: يزيد به سينه عبدالرحمان زد و گفت: ساكت شو.
طبرانى در كتاب خود به دنبال آن چنين آورده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خانه فاطمه ۳ بود كه صداى گريه حسين را شنيد، پس فرمود: «آيا نمىدانى كه گريه او مرا آزار مىدهد؟»
قاضى ابونصر شيرازى ـ علىبن حسن شافعى ـ ابوطالببن ابىعقيل ـ ابوالحسن خلعى ـ ابومحمدبن نحاس ـ ابوسعيد احمدبن محمدبن زياد ـ حسنبن علىبن عفيان ـ محمدبن الصلت ـ سعيدبن خيثم ـ محمدبن خالد: ابراهيم گفت: اگر در ميان كسانى بودم كه حسين علیه السلام در ميان آنها كشته شد اگر وارد بهشت مىشدم، از نگاه به چهره پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم شرم مىكردم.
چند نفر از اهل سيره اين را ذكر كردهاند. و ابنعساكر در تاريخ خود آورده است.
سيد و سرور ما علّامه زمان شافعى دوران حجة الاسلام شيخ مذاهب ابومحمد عبداللهبن ابىالوفاء باذرائى ـ حافظ ابومحمد عبدالعزيزبن أخضر ـ ابوالفتح كروخى، از قاضى عالم صدر شام ابوالعرب، اسماعيلبن حامدبن عبدالرحمان خزرجى در دمشق ـ ابوحفص عمربن محمدبن معمر ـ ابوالفتح عبدالملك كروخى ـ قاضى ابوعامر محمود ابنقاسم أزدى و غير او ـ ابومحمد محمد جراحى ـ ابوالعباس محمد محبوبى ـ امام حافظ ابوعيسى محمدبن عيسى ـ ابوسعيد الأشج ـ ابوخالد أحمر ـ زر ـ سلمى: روزى بر أمسلمه وارد شدم. او را در حال گريه و زارى يافتم. پرسيدم: چرا گريه مىكنيد؟ وى گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب ديدم در حالى كه سر و ريش آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم خاكى بود. عرض كردم: اى رسول خدا، شما راچه مىشود؟ فرمود: «اندكى پيش شاهد كشته شدن حسين بودم.»
اين لفظ ترمذى است در جامعش، و احمدبن حنبل در مسند خود نيز آن را آورده است. و حاكم در مستدركش آن را ذكر مىكند.
حافظ يوسف در حلب ـ ابن ابىزيد، محمودبن فاذشاه ـ امام ابوالقاسم طبرانى ـ علىبن عبدالعزيز ـ اسحاقبن اسماعيل ـ جرير ـ ابن ابىليلى: حسينبن على علیه السلام چون احساس ]نزديكى[ شهادت خود را كرد فرمود: «پيراهنى به من بدهيد كه كسى به آن رغبت نكند، آن را زير پيراهنم بپوشم تا برهنه نمانم.» پس لباس كوتاهى به او داده شد. فرمود: نه، اين لباس كسى است كه ذلت و خوارى براى او حتمى گشته، پس لباس ديگرى گرفت و آن را پاره كرد و زير لباس خود قرار داد، و چون كشته شد او را برهنه كردند.
طبرانى آن را در شرح حال ايشان آورده است.
المعمر بقية السلف محمدبن سعيدبن الموفقبن الخازن نيشابورى در بغداد ـ فخر زنان شهدة بنت احمدبن فرج الابرى ـ نقيب ابوالفوارس طرادبن محمدبن على زيبى ـ محمدبن عبداللهبن بشران ـ حسينبن صفوان البرذعى ـ عبداللهبن ابىالدنيا ـ عباسبن هشامبن محمد كوفى ـ پدرش ـ جدش: مردى از بنىأبانبن دارِم كه به او زرعه مىگفتند ] و [شاهد قتل حسين علیه السلام بود،] گويد [ به سوى حسين۷ تيرى پرتاب كردند كه به زير گلوى او اصابت كرد و آن حضرت خونها را جمع كرد و به آسمان پرتاب كرد. وى طلب آب كرد تا بنوشد و چون آن تير آمد، ميان حسين و آن آب حائل گشت. در اين هنگام حسين عرض كرد: «خدايا ]همواره[ تشنهاش بدار، خدايا تشنهاش بدار»، و من در زمان مرگ آن مرد ]نفرينشده[ حضور داشتم كه مدام از گرماى در شكمش و سرماى پشتش فرياد مىزد، گويى در مقابل او برف و يخ و در پشتش آتشى بود ومدام مىگفت: به من آب بدهيد، عطش مرا كشت. براى او كاسهاى بزرگ مملو از قاؤوت و آب و شير آوردند كه اگر كسى پنج جرعه از آن را مىنوشيد كفايت مىكرد، او مىنوشيد و مىگفت: به من آب دهيد، عطش مرا كشت، و شكمش مانند پوسته روى جنين شتر ]بهنگام تولد[ شكافته شد.
ابن ابىالدنيا در كتاب خود، و ابنعساكر در تاريخش از قول ابنطاوس و وى از طراد آورده است كه: گويى خودم از او شنيدم.
شيخ الشيوخ عبداللهبن عمربن حمويه از شهدة، همين روايت را ذكر مىكند. طبرانى نيز مىگويد: (حديث كرد براى ما:) حضرمى ـ احمدبن يحيى صوفى ـ ابوغسان ـ عبدالسلامبن حرب ـ كلبى: حسين۷ در حال نوشيدن آب بود كه ناگهان مردى تيرى زد و بر اثر آن دو طرف دهان او شكافته شد، پس حسين۷ فرمود : «خداوند هيچگاه سيرابت نكند».
طبرانى در شرح حال حسين علیه السلام آن را روايت كرده است.
قاضى ابونصربن هبة الله شيرازى در دمشق ـ علىبن حسن شافعى ـ ابوغالب احمدبن حسن ـ عبدالصمدبن على ـ عبيداللهبن محمدبن اسحاق ـ عبداللهبن محمد ـ عمويش ـ ابن اصفهانى ـ شريك ـ عطابن السائب ـ علقمةبن وائل كه شاهد ماجرا بوده مىگويد: مردى ايستاد و پرسيد: آيا حسين در ميان شماست؟ گفتند: آرى، گفت: پس شما را به آتش بشارت باد! سپس حسين۷ فرمود: «بشارت باد به پروردگار رحيم شفيع و اطاعت شده، تو كيستى؟» گفت: من حويزه هستم. عرض كرد: «خدايا او را به آتش بيفكن.» در اين هنگام مركب او سركشى كرد و پاى او به ركاب آويزان شد به خدا قسم جز پايش از او چيزى نماند.
چند نفر از اهل سيره و تاريخ اين را آورده است، و اين لفظ مورخ شام است. طبرانى از قول علىبن عبدالعزيز از قول ابنالاصفهانى نقل مىكند و
در وائلبن علقمه يا ابنوائل شك مىكند، و مىگويد: حويزه يا جويزة.
حافظ محمدبن ابىجعفر و غير او در دمشق + يوسفبن خليل در حلب + محمدبن محمود در بغداد ـ حجة العرب زيدبن حسن كندى ـ ابومنصور القزاز ـ امام حافظ احمد ابن علىبن ثابت خطيب ـ احمدبن عثمانبن مياح السكرى ـ محمدبن عبداللهبن ابراهيم شافعى ـ محمدبن شداد مسمعى ـ ابونعيم فضلبن دكين ـ عبداللهبن حبيب ـ ابن ثابت ـ پدرش ـ سعيدبن جبير ـ ابنعباس: خداوند متعال به محمد صلی الله علیه و آله و سلم وحى فرمود: من به جهت ]كشته شدن [يحيى فرزند زكريا هفتاد هزار نفر را از ميان بردم و به خاطر پسر دخترت ]كه او نيز به ناحق كشته شد[ هفتاد هفتاد هزار را از ميان مىبرم.
مورخ عراق در كتاب خود، و محدث شام در تاريخش نيز اين حديث را آورده است.
محمدبن هبة اللهبن محمد شافعى مفتى ـ حافظ ابوالقاسم ـ ابوعبدالله خلال ـ سعيدبن احمد العيار ـ ابوبكر محمدبن عبداللهبن محمدبن زكريا شيبانى ـ عمربن حسنبن علىبن مالك قاضى شيبانى ـ احمدبن حسن خزاز ـ پدرش ـ حصينبن مخارق ـ داودبن ابىهند ـ ابنسيرين: «آسمان پس از يحيىبن زكريا بر أحدى جز بر حسينبن على علیه السلام نگريست .»
ابنعساكر در شرح حال آن حضرت علیه السلام در تاريخ خود نيز عبارت فوق را آورده است.
قاضى ابونصربن شيرازى ـ علىبن حسن شافعى ـ قاسمبن سمرقندى ـ ابوطاهر احمدبن حسن ـ ابوعلىبن شاذان ـ ابوبكر ممدبن حسن مقسم ـ ابوالعباس احمدبن يحيى ـ عمربن شبة ـ عبيدبن حناد ـ عطاءبن مسلم ـ سُدّى: روزى براى فروش گندم به كربلا آمدم. پيرمردى اهل طىّ غذايى فراهم كرد و ما شب را نزد او گذرانديم. سخن از كشته شدن حسين شد. گفتم: هر كه در قتل او شريك بود با بدترين وضع از دنيا رفت. آن مرد گفت: اى مرد اهل عراق سخن تو را تكذيب نمىكنم من نيز از جمله ايشان بودم. در اطاق چراغى بود كه با نفت روشن مىسوخت. مرد نزديك چراغ رفت و سعى كرد فتيله آن را با انگشت خود خارج كند. ناگهان آتش بر انگشت مرد قرار گرفت، وى تلاش كرد كه با دهان خود آن را خاموش كند. ولى آتش به ريشش رسيد خود را درون آب انداخت. من او را ديدم در حالى كه بسان تكهاى زغال شده بود.
محدث شام در كتاب خود از طرق مختلف و كاتب واقدى اين داستان را
آوردهاند.
علامه محمدبن هبةاللهبن محمد ـ حافظ ابوالقاسم ـ ابومحمد أكفانى ـ عبدالعزيزبن احمد ـ اسدبن قاسم حلبى: جدم صالح در شحام كه در حلب است ـ و او مردى متدين بود ـ در خواب سگ سياهى را ديد كه از شدت عطش زبانش از دهانش بيرون و بر سينهاش افتاده بود. با خود گفت: اين سگى تشنه است بگذار سيرابش كنم تا بدين وسيله وارد بهشت شوم سعى كردم كه چنين كنم كه ناگهان هاتفى از پشت ندا در داد كه اى صالح به او آب مده كه او قاتل حسينبن على علیه السلام است، كه تا روز قيامت با عطش عذابش مىكنم.
دمشقى در شرح حال آن حضرت علیه السلام اين داستان را به همين شكل كه ما آورديم، آورده است.
مفتى ابونصر هبة الله ـ حافظ علىبن حسن ـ ابوالمعالى عبداللهبن احمد حلوانى ـ ابوبكربن خلف ـ سيد ابومنصور ظفربن محمدبن احمد حسنى ـ ابوالحسين علىبن عبدالرحمان در كوفه ـ ابوعمر و احمدبن حازم غفارى ـ سعيد تغلبى ـ ابواليمان ـ امام بنىسليم ـ شيوخ خود: با روميان در جنگ بوديم كه در يكى از كليساهاى اين سرزمين چنين نگاشته شده بود :
أترجو اُمةٌ قَتَلَتْ حسينآ شَفاعةَ جَدّةِ يومَ الحساب
يعنى: آيا امتى كه حسين را كشتند اميد به شفاعت جدش در روز قيامت و حساب دارند؟
به روميان گفتيم: از چه زمان اين كتيبه در كليساى شماست؟ گفتند: صلی الله علیه و آله و سلم ۰۰ سال پيش از بعثت پيامبرتان.
اين كلام را ابنعساكر در تاريخ خود از طرق متفاوت آورده است. در
روايت ابوقبيل و ابوجرير و ابنسبع مغربى و طبرانى اين روايت به گونه ديگرى آمده است: حافظ يوسف در حلب ـ ابن ابىزيد ـ محمودبن اسماعيل ـ ابوالحسينبن فاذشاه ـ امام ابوالقاسم طبرانى ـ زكريابن يحيى الساجى ـ محمدبن عبدالرحمان أزدى ـ سرىبن منصوربن عمار ـ پدرش ـ ابنلهيعة ـ ابوقبيل: چون حسينبن على را به قتل رساندند، سر او را بريدند و در اولين منزل، به شرابخوارى پرداختند، در حاليكه در كنار آن سر به شادمانى مشغول بودند و با سر، بازى مىكردند، قلمى آهنين از ديوار بيرون آمد و با خون چنين نوشت :
أتَرجو اُمةٌ قَتَلَتْ حسينآ شَفاعةَ جَدِّه يومَ الحساب
يعنى: آيا امتى كه حسين را كشتند اميد به شفاعت جدش در روز قيامت دارند؟
حسينبن على شش فرزند داشت كه از جمله ايشان ]امام [زينالعابدين علىبن حسين علیه السلام است كه ابوالائمه عليهم السلام مىباشد.
]امام[ حسين در روز شنبه دهم محرم سال صلی الله علیه و آله و سلم ۱ هجرى پس از نماز ظهر مظلومانه و با لب تشنه به شهادت رسيد در حالى كه براى رضاى الهى صبر پيشه كرد. آن حضرت علیه السلام به هنگام شهادت پنجاه و هشت سال داشت. ابوالفرج اصفهانى گويد : وى را در روز جمعه دهم محرم سال صلی الله علیه و آله و سلم ۱ هجرى به قتل رساندند. و ما اين تاريخ را با حساب هندى از ديگر جدولهاى نجومى استخراج كرديم و دريافتيم كه اول محرم سال صلی الله علیه و آله و سلم ۱ روز چهارشنبه و دهم محرم با جمعه مصادف بوده است. سن آن حضرت ۵۶ سال و چند ماه بوده است.
عبداللهبن عمر مقرى مشهور به ابنالنخال أزجى در أزج + ابوهلال قمربن هلالبن قطيعى در قطيع ـ عالمه نويسنده سيد و سرور اديبان فخر زنان شهدة بنت ابىنصر احمدبن الفرج الابرى به سال ۵۷۳ ـ ابوالفضل محمدبن عبدالسلام به سال ۴۹۷ ـ حافظ احمدبن محمود برقانى ـ محمدبن جعفربن هيثم ـ جعفربن محمدبن شاكر الصايغ ـ حسينبن محمد مروزى ـ جريربن حازم ـ محمدبن سيرين ـ أنس: سر ]مبارك[ حسين علیه السلام را نزد عبداللهبن زياد آوردند و وى آن سر را در تشتى گذاشت و شروع به زدن آن كرد و در حُسن آن صورت چيزى گفت. أنس گويد: وى شبيهترين مردمان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود، و ]ريش[ او با گياه وَسمه، خضاب شده بود.
بُخارى در صحيح خود از محمدبن ابراهيم و وى از مروزى اين حديث را
نقل مىكند، كه از اين طريق عالى به ما رسيد.
حافظ يوسف در حلب ـ محمدبن ابىزيد ـ محمودبن اسماعيل ـ ابوالحسينبن فاذشاه ـ امام ابوالقاسم ـ حضرمى ـ عبيدبن اسماعيل الهارى ـ سعيدبن سويد ـ عبدالملكبن عمر: بر عبيداللهبن زياد وارد شدم ديدم سر حسينبن على۷ در مقابل او و بر سپرى است كه نزد وى قرار دارد، پس به خدا قسم زمانى نگذشت كه بر مختار وارد شدم و سرِ عبيداللهبن زياد را بر روى سپرى كه نزد او بودم ديدم و به خداوند سوگند اندكى بعد چون بر مصعببن زبير وارد شدم سر مختار را بر روى سپرش ديدم و به خدا قسم اندكى بعد بر عبدالملكبن مروان وارد شدم و ديدم سر مصعببن زبير نيز بر روى سپرى كه نزد او بود قرار داشت.
طبرانى در معجم كبير خوددر شرح حال حسين علیه السلام اين حديث را آورده است، و ما عين همان را آورديم.
قاضى محمدبن هبةاللهبن محمد شيرازى ـ حافظ ابوالقاسم دمشقى ـ ابوالفضل احمدبن منصوربن بكربن محمدبن حيد ـ جدش ابومنصور ـ ابوبكر احمدبن محمدبن عبدوس خيرى (از طريق املاء) ـ حسنبن محمد اسفراينى ـ محمدبن زكريا الغلابى ـ ابنضحاك ـ هشامبن محمد: چون بر قبر حسين علیه السلام آب را بستند پس از چهل روز، آب فرورفت و اثر قبر از ميان رفت. در اين هنگام مردى اعرابى از بنىاسد آمد و مشت مشت از آن خاك برداشت و بوئيد تا آن كه به قبر حسين علیه السلام رسيد و گريست و عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت كه در دوران حياتت خوشبو بودى و چه خوشبو و معطر است خاك تو در زمان شهادت، سپس گريست و چنين سرود:
أرادوا لِيُخفوا قبره عن عدوّه و طيبُ ترابِ القبر دلَّ على القبر
يعنى: خواستند كه قبرش را از دشمنش پنهان كنند، و حال آن كه بوى خوش قبر به سوى قبر راهنماست.
حافظ يوسف ـ ابن ابىزيد ـ محمود ـ ابن فاذشاه ـ امام ابوالقاسم ـ علىبن عبدالعزيز ـ زبير ـ عمويش مصعببن عبدالله: زينب صغرى دخترى از عقيل پسرابوطالب در بقيع بر مردم وارد شد در حالى كه بر كشتگانش در طفّ مىگريست چنين سرود:
ماذا تقولون اِن قال النبىُّ لكم ماذا فَعَلْتم و كنتم آخِر الاُمم
بأهل بيتى و أنصارى و شيعتهم منهم اُسارى و قَتْلى ضُرِّجوا بِدَمٍ
ما كان ذاک جزائى اِذْ نَصَحتُ لكم اِن تُخلِفونى بِشر من ذوى رحمى
يعنى: اگر پيامبر به شما بگويد: كه چه كرديد، در حاليكه اُمت آخرالزمان بوديد، چه پاسخى مىدهيد؟ چه كرديد با اهل بيت و ياران من و شيعيان آنها، كه برخى را اسير كرديد و برخى را در خون شناور؟ اين پاداش خيرخواهى من براى شما نبود.
ابوالأسود دؤلى گفت: مىگوئيم: (رَبّنا ظَلَمنا أنفسنا) يعنى پروردگارا ما به خود ستم كرديم. تا آخر آيه. سپس ابوالاسود چنين سرود:
أقولُ و زادَنى جزعآ و غَيظآ أزالَ اللهُ مُلكَ بنى زيادِ
و أَبْعَدهم كما غَدَروا و خانوا كما بعدتْ ثمودُ و قومُ عاد
و لا رجَعَت ركابُهم اليهم اذا وقفت الى يوم التَنادِ
يعنى: مىگويم، در حاليكه ناله و زارى و خشم من افزون است، خداوند حكومت بنىزياد را نابود كند و آنها را از رحمت خدا دور كند كه حيله كردند و خيانت ورزيدند، از رحمت خدا دور باشند همانگونه كه ثمود و قوم عاد را ]از رحمت خود [دور كرد.
و چون روز قيامت برپا شود ديگر سوارانشان به سوى آنها باز نخواهند گشت.
طبرانى به همين صورت در شرح حال آن حضرت۷ آورده است.
علامه ابونصر فقيه شافعى در دمشق ـ علىبن حسن شافعى ـ ابوالحسينبن الفراء + ابوغالب + ابوعبدالله ـ ابوجعفربن المسلمة ـ ابوطاهر مخلص ـ ابنسليمان طوسى ـ زبيربن بكار، مرثيهاى را مىسرايد كه ابن عساكر كامل آن را در تاريخ خود آورده است و از آن جمله اين ابيات است :
وَ اِنّ قتيلَ الطَفِّ مِن آلِ هاشم أَذلَّ رقابآ من قريش فَذَلّت
يعنى: هماناكشته طف كه از خاندان هاشم است گردنهايى رااز قريش به زير آورد و ذليل كرد بيت آخر اين مرثيه اين است :
ألَم تَر أن الأرض أضحَتْ مريضةً لِفَقد حسينٍ و البلادِ اقشعرّتِ
يعنى: آيا نديدى كه زمين از فقدان حسين بيمار شد و سرزمينها به لرزه درآمد؟
حافظ يوسف ـ ابن ابىزيد ـ محمود ـ ابن فاذشاه ـ حافظ سليمان ـ محمدبن عثمانبن ابىشيبة ـ جندلبن والق ـ عبداللهبن طفيل ـ ابويزيد فقيمى ـ ابن ابىجناب كلبى: عدهاى گچكار گفتند: چون حسين علیه السلام به شهادت رسيد در همان شب به صحرا رفتيم شنيديم كه جنيان چنين بر او نوحه مىخوانند :
مَسحَ الرسولُ جبينَه فَلَه بريقٌ فى الخدودِ
أبواه مِن عُليا قريش وَجَدُّه خيرُ الجدودِ
يعنى: پيامبر پيشانى او را مسح كرد پس در گونههايش برقى وجود دارد
پدر و مادرش از بزرگان قريشند و جدّ او بهترين أجداد مىباشد
قاسمبن عباد خطابى ـ سويدبن سعيد ـ عمروبن ثابت ـ حبيببن ابىثابت : امسلمه گفت: پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ديگر صداى نوحه جنيان رانشنيدم مگر يك شب، آنهم شبى كه پسرم كشته شد، كه به كنيز خود گفتم: بپرس
]چه خبر شده[، و چون كنيز خبر شهادت حسين علیه السلام را آورد، يكى از جنيان چنين نوحه سر داد :
ألا يا عينُ فاحْتَفِلى لجهدى وَمَن يبكى على الشهداء بعدى
على رهط تَقودُهم المنايا الى مُتجبرٍ فى ملك عبدٍ
يعنى: اى چشم در كوشش من ] كمكم كن [ تا بر حسين بگريم و چه كسى پس از من بر شهيدان خواهد گريست.
بر آن گروهى كه مرگ آنها را به سوى آن برده متكبر هدايت مىكند.
طبرانى در معجم كبير خود در شرح حال آن حضرت علیه السلام اين اشعار را آورده است.
قاضى محمدبن شيرازى ـ حافظ ابوالقاسم ـ ابوالسعودبن المحلى ـ عبدالمحسنبن محمد ـ ابو احمد عبداللهبن محمدبن محمد الدهان ـ ابوجعفر احمدبن حسن برذعى ـ ابوهريرة احمدبن عبداللهبن ابىعصام العدوى ـ ابراهيمبن يحيىبن يعقوب ابوطاهر بزاز ـ ابنلقمان ـ حسينبن ادريس ـ هاشمبن هاشم ـ مادرش: امسلمه ـ رضى الله عنها ـ گفت: روزى كه حسين به شهادت رسيد شنيدم كه جنيان براى او چنين نوحهسرايى مىكنند :
أيها القاتلون ظلمآ حسينآ إبشروا بالعذاب و التنكيل
كلُ أهلِ السماء يدعو عليكم مِن نبىٍ و مرسلٍ و قبيل
قد لُعِنتم على لسان ابنداود و موسى و صاحبِ الانجيل
يعنى: اى كسانى كه از روى ستم حسين را كشتيد، شما را بشارت باد به عذاب و زنجير و لگام، تمامى اهل آسمان از پيامبر و رسول و تمامى بزرگان شما را نفرين و لعنت مىكنند آرى شما بر زبان پسر داود و بر زبان موسى و صاحب انجيل عيسى علیه السلام ، لعنت شدهايد.
محدث شام اين اشعار را در كتابش آورده است.
حافظ يوسفبن خليل در حلب، عبداللهبن كارة ـ محمدبن عبدالباقى ـ ابومحمد جوهرى ـ عمربن حيويه ـ احمدبن معروف ـ حرثبن أبى أسامة ـ محمدبن سعد ـ محمدبن عمر ـ عمربن محمدبن عمربن على ـ از پدرش: روزى عبدالملك به دنبال رأس الجالوت ]عالم يهودى[ فرستاد و از او پرسيد: آيا در ]روز [كشته شدن حسين نشان و علامتى بود؟ گفت: آرى، در آن روز هر سنگى را كنار مىزدى زير آن خون تازه بود.
كاتب واقدى در كتاب خود و محدث شام نيز در كتاب خود آورده و
طبرانى از طرق متفاوت اين مطلب را آورده است.
حافظ يوسف ـ ابن ابىزيد ـ محمد ـ ابن فاذشاه ـ ابوالقاسم ـ علىبن عبدالعزيز ـ ابراهيمبن عبدالله الهروى ـ هشيم ـ ابومعشر ـ محمدبن عبداللهبن سعيدبن العاص ـ الزهرى: عبدالملكبن مروان به من گفت: در روز قتل حسينبن على چه نشانهاى وجود داشت؟ گفتم: هر سنگريزهاى در بيتالمقدس برداشته مىشد زير آن خون تازه بود. عبدالملك گفت: سخن تو را مىپذيرم.
طبرانى در معجم كبير خود در شرح حال حسين علیه السلام نيز نقل كرده و طبرانى نيز همين را گفته است.
قيسبن ابىقيس ـ قتيبةبن سعيد ـ ابنلهيعة ـ ابىقبيل: چون حسينبن على علیه السلام كشته شد، خورشيد چنان تيره و تار گشت كه ستارگان در وسط روز آشكار شدند بطورى كه گمان كرديم ستارگان، خورشيدند.
عبداللهبن احمد ـ بكربن خلف ـ ابوعاصم ـ قرةبن خالد: از ابورجاء عطارى شنيدم كه مىگفت: به على و اهل بيت او ناسزا نگوئيد ما همسايهاى از محله بلهجيم داشتيم كه ]روزى[ گفت: آيا اين فاسق (حسينبن على) را كه خدا او را بكشد، نمىبينيد؟ پس در آن هنگام خداوند دو ميخ آتشين را به طرف چشمانش پرتاب كرد و او براى هميشه نابينا شد.
علىبن عبدالعزيز ـ ابونعيم ـ عبدالجباربن عباس ـ عمار الدهنى: روزى على علیه السلام از كنار كعب عبور كرد. كعب گفت: از فرزندان اين مرد، شخصى است كه همراه گروهى كشته مىشوند و عرق اسبانشان خشك نمىشود تا آن كه بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم وارد شوند. پس حسن۷ عبور كرد، پرسيدند: ابواسحاق مرادت حسن است؟ گفت: خير، و چون حسين علیه السلام عبور كرد، پرسيدند: اين؟ گفت: آرى.
طبرانى اين داستان را در شرح حال حسين علیه السلام آورده است.
قاضى علامه ابونصر محمدبن مميل شافعى ـ امام ابوعبدالله محمدبن فضل فراوى: از قاضى علامه ابونصر محمدبن مميل شافعى ـ امام ابوعبدالله محمدبن فضل فراوى: براى يكى از شعراء در مرثيه اميرالمؤمنين و نور متقيان ريحانه رسول خداوند حسينبن على۷ چنين سرودم:
لَقَد هَدَّ جسمى رُزءُ آلِ محمدٍ و تلک الرزايا و الخطوبُ عظامُ
وَ أبكَتْ جُفونى بالفراتِ مَصارع لاِل النبى المصطفى و عظام
عظامٌ بأكناف الفراتِ زكية لَهُنّ علينا حرمةٌ و ذمامُ
فكم حرة مسبية فاطمية و كم من كريم قد علاه حسامُ
لاِلِ رسولِ الله صَلَّت عليهم ملائكة ببعضِ الوجوه كرامُ
أفاطمُ أشجانى بنوک ذووا العلا فشبت و اِنّى صادق لغلام
و أصبحتُ لا التذ طيبَ معيشةٍ كأنّ علىّ الطيباتِ حرامُ
و لا الباردُ العَذبُ الفراتُ أسيغه و لاظلّ يهنينى الغداة طعامُ
يقولون لى صبرآ جميلا و سلوةً و مالى الى الصبر الجميل مرامُ
و كيف اصطبارى بعدَ آلِ محمد و فى القلب منهم لوعة و سقام
يعنى: همانا مصيبت آل محمد جسمم را نابود كرد، و آن مصيبتها بسيار عظيم بود
بدنهايى كه در كنار فرات به زمين افتاده بود اشكهايم را جارى ساخت، بدنهايى از خاندان پيامبر.
اجساد پاكى كه در گوشه و كنار فرات بود و هريك داراى حرمت و احترام بود
پس چه بسيار زنان آزاده از فرزندان فاطمه كه اسير شدند و چه بسيار مردان بلندمرتبهاى كه بر سر نيزه شدند
ايشان از خاندان پيامبر بودند كه فرشتگان بلند مرتبه بر آنها درود مىفرستند
اى فاطمه، ] شهادت و اسارت [فرزندان والا مرتبهات مرا محزون كردهاست، پس من پير شدم در حاليكه بر من جوان اطلاق مىشد
و اكنون چنينم كه از زندگى لذت نمىبرم، گويى كه لذت و پاكيهاى زندگى بر من حرام است.
نه آب گواراى فرات برايم گواراست و نه سايهاى كه براى طعام زير آن بياسايم
به من مىگويند صبر داشته باش و آرام بگير، امّا مرا به صبر راهى نيست
چگونه پس از آل محمد صبر كنم، در حاليكه در قلبم از مصيبت ايشان در سوز و گداز است.
اين ابيات در پايان شرح حال حسين علیه السلام در تاريخ ابنعساكر آمده است.
يكى از دوستان من مرثيه زير را درباره آن حضرت علیه السلام سروده است :
رأسُ ابنِ بنتِ محمدٍ و وصيّهِ للمسلمين على قناةِ يرفع
و المسلمون بِمنظر و بِمَسْمَع لا جازعَ منهم و لا متفجع
كحلت بمصرعک العيون عماية و أصم رزؤک كل اُذن تسمع
أيقظتَ اجفانآ و كنتَ أئمتها و أنَمْتَ عينآ لم تكن بک تهجع
ما روضة الّا تَمَنَّت أنها لک حفرة و لخط قبرک مضجع
يعنى: سر پسر دختر محمد و پسر وصى او در ميان مسلمانان، بر سر نيزه قرار گرفته و مسلمانان مىنگرند و مىشنوند، امّا نه كسى فرياد برمىآورد و نه كسى دردمند مىشود، با كشته شدنت (اى حسين) چشمها سرمه تاريكى كشيده و مصيبت تو هر گوش شنوايى را كر كرده است. چشمهايى را بيدار كردى و چشمانى را به خواب بردى، و چشمى را خواباندى كه به جهت (مصيبت) تو هرگز به خواب نمىرود.
هيچ باغى نيست مگر آن كه آرزو مىكند اى كاش تو را در دل خود جاى دهد و آرامگاه تو باشد.
تعداد كسانى كه همراه حسينبن على علیه السلام به شهادت رسيدند
شهداى كربلا عبارتند از: ۲۱ نفر از اهل بيت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم : صلی الله علیه و آله و سلم نفر از برادران ايشان يعنى: جعفر و عباس و عثمان و ابوبكر محمد اصغر، عبدالله و عبيدالله، و دو پسرش على و عبدالله و پسران برادرش حسن علیه السلام ، عبدالله و ابوبكر و قاسم و پسران عبداللهبن جعفر، عون و محمد و عبدالله و پسران عقيلبن ابىطالب: مسلم ، جعفر
و عبدالرحمان و عبدالله، و دو پسر مسلمبن عقيل: محمد و عبدالله، و محمدبن سعيدبن عقيل، كه همگى همراه آن حضرت علیه السلام در كربلا دفن شدند، جز عباسبن على كه همانجايى كه به شهادت رسيد دفن شد.
نوادگان و نسل على علیه السلام از اين پنج فرزند بودند: حسن و حسين و محمدبن حنفيه و عباسبن كلابية و عمربن تغلبية. اين صحيحترين نقل است و غير از اين نقل غيرقابل اعتماداست، باقى اولاد ايشان در كودكى از دنيا رفتند.
سخنى درباره ديگر امامان اهل بيت :
ائمه پس ازامام حسين علیه السلام همگى از نسل سرور و مولاى ما (زين العابدين و نور مطيعين) ابومحمد، علىبن الحسينبن على علیه السلام ]امام سجاد علیه السلام [ مىباشند. وى مردى عابد، وفادار، بخشنده و مهربان بود و مادرش شاه زنان دختر يزدگرد پسر شهريار پسر كسرى بود، و آن حضرت در مدينه به سال ۳۸ هجرى متولد شد.
قاضى علامه مفتى شامبن ابونصر محمدبن هبة اللهبن محمدبن مميل شيرازى ـ حافظ ابوالقاسم علىبن حسن شافعى ـ شريف كامل ابوالقاسم علىبن ابراهيم حسين ـ ابوالوحش سبيعبن قيراط مقرى ـ ابوالحسن رشابن نظيفبن ماشاءالله مقرى ـ ابواحمد عبيداللهبن محمد فرضى ـ ابوبكر محمدبن يحيى صولى ـ العلائى ـ ابراهيمبن بشار ـ سفيانبن عيينه ـ زهرى: روزى نزد جابر بوديم كه علىبن حسين علیه السلام وارد شد. جابر گفت: نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودم كه حسينبن على علیه السلام وارد شد و آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم حسين علیه السلام را به سينه چسباند و بوسيد و در كنار خود نشاند سپس فرمود: «از اين پسرم، فرزندى به دنيا مىآيد به نام على، چون روز قيامت شود هاتفى از دو طرف عرش ندا در مىدهد كه سيد العابدين برخيزد، پس او بر مىخيزد.»
اين حديثى است كه محدث شام آن را به همين صورت كه ما آورديم در
مناقب خود آورده است و سند آن نزد اهل نقل مشهور است.
ابوطالب عبد اللطيفبن قبيطى ـ ابن عبدالسميع هاشمى ـ محمدبن عبدالباقى ـ حمدبن احمدبن حسن حداد ـ حافظ ابونعيم احمدبن عبدالله ـ احمدبن محمدبن حجاج ابنرشدين ـ عبيداللهبن محمدبن عمرو البلوى ـ يحيىبن زيدبن حسان ـ سالمبن فروخ خادم دو جعفر ـ ابنشهاب زهرى: روزى كه ]به دستور[ عبدالملكبن مروان، ]امام[ علىبن الحسين علیه السلام از مدينه به شام برده مىشد شاهد بودم كه بر آن حضرت آهنى سنگين بسته شده بود و عدّهاى بعنوان محافظ ايشان همراه آن حضرت بودند، پس اجازه خواستم كه با آن حضرت۷ خداحافظى كنم، آنها اجازه دادند و من بر ايشان وارد شدم در حالى كه آن حضرت۷ در خيمهاى بود و غل و زنجير بر دست و پاى ايشان ، گريستم و عرض كردم: دوست داشتم كه من
جاى شما باشم و شما در سلامت باشيد، آن حضرت۷ فرمودند: «زهرى! گمان مىكنى آنچه را بر من و بر گردنم مىبينى مرا ناراحت مىكند؟ اگر بخواهم چنين نخواهد شد. اگر اين حادثه براى تو و امثال تو رخ مىداد مرا به ياد عذاب الهى مىانداخت »، سپس دست و پاى خود را از غل و زنجير خارج كرد و فرمود: «اى
زهرى، من از مدينه جز دو منزل با آنها خارج نخواهم شد.»
وى ]در ادامه[ گفت: پس چهار شب بيشتر طول نكشيد كه نگهبانان آن حضرت آمدند تا ايشان را به مدينه ببرند، امّا ايشان را نيافتند و من نيز جزء افرادى بودم كه به دنبال آن حضرت مىگشتند. يكى از آنها به من گفت: در واقع ما تابع او بوديم او پياده شد و ما اطراف او بوديم. تمام شب مراقب او بوديم امّا چون صبح شد در ميان محمل جز تكههاى آهن را نديديم. زهرى گويد: پس از آن به دربار عبدالملكبن مروان رفتم و او از من درباره علىبن حسين۷ پرسيد و من او را از احوال علىبن حسين علیه السلام آگاه كردم. آنگاه وى به من گفت: آن روز كه نگهبانان او را نمىيافتند، وى بر من وارد شد و گفت: «مرا با توچه كار؟» گفتم: با ما باش. گفت : «دوست ندارم.» آنگاه خارج شد در حاليكه به خدا قسم وجودم از ترس از او پر شده بود. زهرى گويد: گفتم: اى اميرمؤمنان، علىبن حسين علیه السلام آنطور كه گمان مىكنى نيست، او به امور خود مشغول است. وى گفت: چه شغل خوبى است (به خود مشغول بودن) و به چه كار خوبى مشغول است. راوى گويد: هرگاه نام علىبن الحسين علیه السلام آورده مىشد زهرى مىگريست و مىگفت: زينالعابدين ]زينت عبادت كنندگان[.
صاحب حلية الاولياء نيز همينگونه آورده و محدث شام از او پيروى كرده
است.
قاضى علامه ابونصر محمدبن هبةاللهبن محمد شيرازى ـ حافظ ابوالقاسم علىبن حسن شافعى ـ ابوالقاسم علىبن ابراهيم ـ رشابن نظيف ـ حسنبن اسماعيل ـ احمدبن مروان ـ ابوبكربن ابىالدنيا ـ محمدبن حسن ـ عبيداللهبن محمد ـ عبد الرحمانبن حفص قرشى: علىبن حسينبن علىبن ابىطالب۷ هرگاه وضو مىگرفت چهرهاش زرد مىشد، و چون خانواده آن حضرت از ايشان مىپرسيدند : اين چه حالتى است كه همواره بهنگام وضو به شما دست مىدهد؟ مىفرمود: «آيا مىدانيد مىخواهم در مقابل چه كسى بايستم؟»
ابراهيمبن بركات خشوعى ـ حافظ بقية السلف ابوالقاسم علىبن حسن ـ ابوالقاسم علوى ـ رشا ـ احمدبن مروان ـ محمدبن عبد العزيز ـ ابراهيمبن محمد ـ سفيان ابنعيينة: روزى علىبن حسين علیه السلام براى حج خارج شد. چون قصد احرام كرد و روى مركب خود نشست، چهرهاش زرد شد و (بدنش) بلرزه درآمد و نتوانست لبيك بگويد. از ايشان پرسيدند: شما را چه مىشود؟ فرمود: «مىترسم لبيك بگويم و پاسخ بيايد: لا لبيك ]لبيك تو پذيرفته نيست[» از ايشان پرسيدند:امّا بايد اين كلمات را ادا كنيد. رواى گويد: چون لبيك را به زبان آورد حالت غش به آن حضرت علیه السلام دست داد و از مركب خود فرو افتاد، و همواره چنين حالتى داشت تا آنكه حجش را به پايان برد.
ابنعساكر نيز آن را در تاريخ خود آورده است.
ابوطالب عبداللطيفبن قبيطى ـ ابوتمام هاشمى ـ محمدبن عبدالباقى ـ ابوالفضل حمدبن احمد ـ حافظ ابونعيم ـ محمدبن احمد ـ عبيدالله بن جعفر رازى ـ علىبن رجاء فارسى ـ عمرو بن خالد ـ ابوحمزه ثمالى : روزى به در خانه
علىبن حسين علیه السلام آمدم امّا از اين كه ايشان را صدا بزنم ابا كردم، لذا آنقدر نشستم تا آن حضرت علیه السلام خارج شدند به ايشان سلام نموده و براى آن حضرت۷ دعا كردم. آن حضرت علیه السلام به طرف ديوارى ]از ديوارهاى خانهشان [رفتند و فرمودند : «ابوحمزه اين ديوار را مىبينى؟» عرض كردم: آرى اى فرزند رسول خدا. فرمود : «روزى به اين ديوار تكيه داده بودم در حالى كه اندوهگين بودم، ناگهان مردى خوشسيما و خوش لباس را ديدم كه در كنار من است و به من مىنگرد، و به من گفت: اى علىبن حسين علیه السلام چرا تو را ناراحت و اندوهگين مىبينم؟ آيا براى دنيا است؟ آن كه رزقى است حاضر كه نيكوكار و بدكار از آن مىخورند. گفتم: براى دنيا نيست. گفت براى آخرت است؟ كه آن وعدهاى است صادق كه پادشاهى قاهر در آن حكومت مىكند، گفتم: براى آخرت نيز محزون نيستم كه آن همان است كه تو مىگوئى. پرسيد: پس اندوهت براى چيست؟ گفتم: از فتنه ابنزبير اندوهگينم. به من گفت: اى علىبن حسين علیه السلام آيا تا به حال كسى را ديدهاى كه از خدا چيزى بخواهد و او به وى عنايت نكند؟ گفتم: خير. گفت: پس از خدا بترس تا امورت را كفايت كند. سپس از نظرم غايب شد، و به من گفته شد: اى على، اين خضر بود كه با تو مناجات كرد.»
ابونعيم در حلية الاولياء آن را روايت كرده، و ابنعساكر در تاريخ خود از
او نقل مىكند.
قاضى علامه ابونصر محمدبن هبةاللهبن محمد شيرازى ـ حافظ ابوالقاسم دمشقى ـ ابوالقاسم علىبن ابراهيم ـ رشابن نظيف ـ حسنبن اسماعيل ـ احمدبن مروان ـ محمدبن صالح هاشمى ـ عبيداللهبن محمد عامرى ـ پدرش ـ جدش كه همراه طاوس بود: از دوست و همراه طاوس شنيدم كه مىگفت: روزى در حجر اسماعيل بودم كه علىبن الحسين علیه السلام وارد شد. با خود گفتم: مردى صالح از اهل بيت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم است، امشب به دعايش گوش مىدهم، سپس شروع به نماز كرد و تا سحر نماز گزارد، و چون به سجده رفت چنين گفت: «اى خدا بندهات به درگاهت آمده، بارالها مسكينت به در خانهات آمده، اى خدا فقيرت به درگاهت آمده.» طاووس گويد: اين عبارات دعا را حفظ كردم و از آن به بعد در هيچ مشكلى آن را نخواندم مگر آنكه خداوند مشكلم را حل كرد.
قصيده زير را فرزدق در حضور هشام بن عبدالملك مروان سروده است
كه پس از آن هشام خشمگين شد و دستور داد فرزدق را در عسفان زندانى كنند :
۱ـ هذا الذى تعرف البطحاءوطاته و البيت يعرفه والحل و الحرم
۲ـ هذا ابن خيرعباد الله كلهم هذا التقى النقى الطاهر العلم
۳ـ اذا راته قريش قال قائلها الى مكارم هذا ينتهى الكرم
۴ـ ينمى الى ذروة العز التى قصرت عن نيلها عرب الاسلام و المعجم
۵ـ يكاد يمسكه عرفان راحته ركن الحطيم اذا ماجاء يستلم
۶ـ يغضى حياء و يغضى من مهابته فلا يكلم الا حين يبتَسم
۷ـ بكَفّه خيزران ريحها عبق من كف اروع فى عرنينه شمم
۸ـ مشتقه من رسول الله نبعته طابت عناصرها و الخيم و الشيم
۹ـ ينجاب نورالهدى عن نور عزته كالشمس ينجاب عن اشراقها القتم
۱۰ـ ما قال لا قط الا فى تشهده لولا التشهد كانت لاوه نعم
۱۱ـ حمال اثقال اقوام اذا فدحوا حلو الشمائل تحلو عنده النعم
۱۲ـ هذا ابن فاطمه ان كنت جاهله بجده انبياء الله قد ختموا
۱۳ـ و ليس قولك من هذا بضائره العرب تعرف من انكرت و العجم
۱۴ـ الله فضله قدما و شرفه جرى بذاك له فى لوحه القلم
۱۵ـ من جده دان فضل الأنبياء له و فضل امته دانت له الامم
۱۶ـ عم البريه بالإحسان فانقشعت عنها العمايه و الاملاق و الظلم
۱۷ـ كلتا يديه غياث عم نفعهما يستوكفان ولا يعرو هما العدم
۱۸ـ سهل الخليقه لاتخشى بوادره يزينه اثنان حسن الخلق و الكرم
۱۹ـ لا يخلف الوعد ميمون نقيبه رحب الفناء لريب حين يعترم
۲۰ـ من معشرحبهم دين وبغضهم كفر و قربهم منجى و معتصم
۲۱ـ يستدفع السوء و البلوى بحبهم ويستنراد به الاحسان و النعم
۲۲ـ مقدم بعد ذكر الله ذكرهم فى كل ذكر و مختوم به الكلم
۲۳ـ ان عد اهل التقى كانوا ائمتهم اوقيل مِن خير اهل الارض قيل هم
۲۴ـ لا يستطيع جواد بعد غايتهم ولا يدانيهم قوم و ان كرموا
۲۵ـ هم الغيوث اذا ماأزمة ازمت و الاسد اسد الشرى و البأس محتدم
۲۶ـ يأبى لهم ان يحل الذم ساحتهم خيم كريم وايد بالندى هضم
۲۷ـ لاينقص العسر بسطا” من اكفهم سيان ذلك ان اثروا وان عدموا
۲۸ـ اى الخلائق ليست فى رقابهم لاوليه هذا اوله النعم
۲۹ـ من يعرف الله يعرف اولية ذا فالدين من بيت هذا ناله الامم
۱ـ اين همان كسى است كه سرزمين بطحا جاى گامهايش را مىشناسد و كعبه و حل و حرم در شناسائىاش همدم و هم قدمند.
۲ـ اين مرد بهترين بندگان خداست، اين همان شخصيت منزه از هر آلودگى و پيراسته از هر عيب و علت، كوه بلند علم و فضيلت است .
۳ـ هر زمان كه قبايل قريش به سوى او بنگرند شعرا و خطباى ايشان به مدح او زبان گشايند و اقرار كنند كه هر گونه جود و احسان به او مىپيوندد و كاروان كرم در منزلگاه مكارم او رخت مىكشاند.
۴ـ او به اوج عزتى قدم نهاده كه عرب وعجم در اسلام به آن قله پرافتخار عظمت و جلال نرسيدهاند.
۵ ـ به جهت آشنايىاى كه ركن حطيم با دست امام علیه السلام دارد نزديك است كه به هنگام استلام حجر، او دست امام را بگيرد.
۶ـ او از فرط حيا ديدگان فرومىپوشد و حاضران حضرتش تحت تاثير هيبت و عظمتش ديدگان فرو مىپوشند، جز به هنگامى كه لب به تبسم بگشايد زبان به سخن بر نيايد.
۷ـ در كف دست او (عصائى از چوب) خيزران كه بوئى خوش دارد و اين بوى خوش به سبب كف دست آن مرد خوش سيماست كه نوك بينى او بلند است (كنايه از بزرگى و عزت نفس)
۸ـ شاخه نيرومند شخصيت او از پيكره شخصيت پيامبر بردميده است، از اينرو عناصر وجودش و اخلاق و سجايايش پاك و پاكيزه است.
۹ـ نور هدايت از نور پيشانى او ساطع مىشود، مانند خورشيد ]است[ كه تاريكى بانور آناز ميان مىرود.
۱۰ـ او نياز نيازمندان را با چهره گشوده استقبال كرده است و هيچگاه جز به هنگام تشهد، كلمه «لا» بر زبان نرانده است و اگر ذكر تشهد نبود «لاى» او نيز «نعم» و آرى بود.
۱۱ـ او به دوشكشنده بار مشكلات اقوامى است كه زير سنگينى آن بار به زانو در آمدهاند، چنانكه خوئى ستوده و روئى گشوده دارد و اعلام پذيرش حوائج مستمندان در مذاق جانش شيرين و خوشايند است.
۱۲ـ اين فرزند فاطمه (بنت اسد) است، اگر او را نمىشناسى او كسى است كه پيامبران خدا به جدّ بزرگوار او ختم شدهاند.
۱۳ـ و اين گفتار تو كه اين كيست؟ زيانى به بزرگى او نمىزند، زيرا آنكه را انكار كردى عرب و عجم مىشناسند.
۱۴ـ از ازل خداوند او را فضيلت و شرف داده است، و قلم قضا بر لوح قدر اينگونه روانه گشته است.
۱۵ـ اين مرد، فرزند كسى است كه فضل پيامبران پائينتر از فضل او و فضل امتهايشان پائينتر از فضل امت اوست.
۱۶ـ خورشيد احسان او بر همگان گرمى و روشنى افشانده و از اينرو در برابر اشعه نيرومندش تاريكى لجاج و گمراهى و ستم رخت بربسته است.
۱۷ـ هر دو دستش ابرى فياض و رحمت گستر است كه رگبار فيض فرو مىبارد و ماده جود و عطايش هيچگاه كاستى نمىپذيرد.
۱۸ـ خوئى نرم دارد و مردمان هميشه از خشمش در امانند و همواره دو خصلت حلم و كرم شخصيت او را مىآرايند.
۱۹ـ هيچگاه خلف وعده نمىكند و نهادش آميخته با خير و طبيعتش سرشته با يمن و بركت است و ساحت كرمش براى واردين آماده و خوان احسانش گسترده است و چون با شدت و صعوبتى روبرو شود خردمند و بصير است.
۲۰ـ او ازگروهى است كه دوستىشان دين، و دشمنىشان كفراست و قرب جوارشان ساحل نجات و پناهگاهامن است.
۲۱ـ ناگوارىها و گرفتاريها به يمن محبتشان دفع مىگردد و احسان نعمتها به بركت آن محبّت فزونى گيرد.
۲۲ـ پس از نام خدا نام ايشان برهمگان مقدم است وهركلام به نام ايشان زيب فرجام و حسن ختام پذيرد.
۲۳ـ اگر اهل تقوا شمرده شوند ايشان پيشوايانند و اگر از بهترين اهل زمين پرسند نام ايشان به ميان آيد.
۲۴ـ هيچ بخشايشگر به قله كرم و منتهاى جود ايشان نمىرسد و هيچ قومى به هرپايه از كرم كه باشد قدرت همسنگى ايشان را ندارد.
۲۵ـ ايشان در روزگار سختى و قحطسالى باران رحمتند و بهنگام اشتغال جنگ، شيران بيشه شجاعتند.
۲۶ـ خوى بزرگوارى و دستهاى بخشايشگر آنها مانع از آن است كه نكوهش و مذمت در ساحت مجدو عظمتشان فرود آيد.
۲۷ـ سختى معيشت وزندگى دستهاى بخشايشگر آنها را از جود وعطا نمىبندد و اين گشوده دستى در توانگرى و درويشى براى ايشان يكسان است.
۲۸ـ كدامين قبيله از قبايل بشر است كه نياكان اين شخصيت عظيم يا از خود اين شخص كريم نعمتى بر ذمه او نباشد.
۲۹ـ هر كه خدا را بشناسد نياكان اين امام را مىشناسد، زيرا مردم جهان دين خدا را از خانه او بدست آورده است .
راوى مىگويد: هشام بر اثر سرودن اين اشعار خشمگين شد و دستور داد فرزدق را در عسفان كه ميان مكه و مدينه بود زندانى كنند و چون اين خبر به علىبن الحسين علیه السلام رسيد دوازه هزار درهم براى او فرستاد و فرمود: «اى ابوفراس اگر بيش از اين بود برايت مىفرستادم»، فرزدق عرض كرد: اى فرزند رسول خدا، آنچه گفتم جز به خاطر خشمگين شدنم در راه خدا و رسولش نبود.
در روايت است كه فرزدق هشام را هجو كرد و از جمله هجوهاى او اين بود :
ايحبسنى بين المدينه و التى اليها قلوب الناس يهوى منيبها
يقلب راسا لم يكن راس سيد و عينا” له حولاء باد عيوبها
يعنى: اى امير آيا مرا ميان مدينه و شهرى كه دلهاى مردم به سوى آن مشتاق است (مكه) زندانى مىكنى ؟
(اين مرد) سرى را تكان مىدهد كه سر بزرگ و سرورى نيست و چشمى كه احول است و عيب آن نمايان.
چند نفر از اهل سيره و تاريخ اين ماجرا را آورده است، از جمله حافظ ابونعيم در حلية الأولياء، اين لفظ محدث شام در شرح حال زينالعابدين۷ در كتابش مىباشد. ابوالقاسم طبرانى در معجم كبير خود در شرح حال حسين علیه السلام نيز آنرا آورده است.
ابوحنيفه محمدبن حنيفه واسطى ـ زيدبن عمروبن البراء عبدى ـ سليمانبن الهيثم: حسينبن على علیه السلام به دور خانه خدا طواف مىكرد، چون خواست حجر را استلام كند مردم راه را براى آن حضرت باز كردند فرزدقبن غالب شاهد اين ماجرا بود. مردى پرسيد: ابوفراس اين مرد كيست؟ فرزدق گفت:
هذا الذى تعرف البطحاء و طائه….
اين قصيده را درباره آنحضرت سرود. امّا اين امر به نظر من درست نيست زيرا اولاً جميع امامان (اهل سيره و تاريخ) خلاف سخن او را مىگويند و ثانياً، آنچه دارقطنى روايت مىكند اين است كه وى جز يكبار آن را در راه مكه نديده، و ابوتمام طائى آن را به حزين نسبت داده است.
دعبل مىگويد: اين قصيده متعلق به كثير سهمى است كه درباره محمدبن علىبن حسين علیه السلام (امام باقر علیه السلام ) گفته است و تمام اين سخنان همان طور كه گفتيم خطا مىباشد.
از حافظ فقيه حرم محمدبن احمدبن على قسطانى شنيدم كه مىگفت: از شيخ حرمين ابوعبدالله قرطبى شنيدم كه مىگفت: اگر براى ابوفراس نزد خداوند عملى جز سرودن اين قصيده نبود يقيناً وارد بهشت مىشد زيرا آن اشعار كلمه حقى بود كه نزد سلطانى ستمگر بيان شده بود.
آن حضرت در سال ۹۵ در مدينه، در سن ۵۷ سالگى (با شهادت) از دنيا رفت و در كنار خاك پاك امام حسن علیه السلام در بقيع دفن شد، پس به بركت عدالت بنگر كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ امامان هدايتگر را از نسل حسين علیه السلام از دختر كسرى و نه ديگر همسران آن حضرت قرار داد. امام سجاد علیه السلام پانزده فرزند داشت و امام پس از ايشان، فرزند آن حضرت بود.
]امام[ باقر محمدبن علىبن حسين علیه السلام
امام باقر در سال ۵۷ هجرى در مدينه متولد شد و در سال ۱۱۴ هجرى در ۵۷ سالگى (با شهادت) از دنيا رفت، قبر ايشان در بقيع در كنار پدر و جدشان مىباشد. آن حضرت علیه السلام هفت فرزند داشت، و امام پس از ايشان فرزند خود آن حضرت بود.
]امام[ ابوعبدالله جعفربن محمد صادق علیه السلام
آن حضرت علیه السلام در سال ۸۳ در مدينه متولد شد.
كاشغرى ـ علىبن ابىالقاسم طوسى ـ يحيىبن احمد السبتى ـ ابوالحسينبن بشران ـ ابوعلىبن صفوان ـ ابن ابىالدنيا ـ عيسىبن ابىحرب ـ مغيرهبن محمد ـ عبدالاعلى ابنحماد ـ حسنبن فضلبن ربيع ـ عبيداللهبن فضلبن ربيع ـ فضلبن ربيع: ابوجعفر (خليفه عباسى) در سال ۱۴۷ به مدينه آمد و گفت: به دنبال جعفربن محمد بفرست، خدا مرا بكشد اگر او را نكشم. فضل مىگويد: من اينكار را نكردم به اميد آنكه دستورش را فراموش كند. امّا با عصبانيت بار ديگر به من فرمان داد، لذا ]به ناچار [رفتم و آن حضرت را آوردم و به ابوجعفر گفتم: اى اميرمؤمنان، جعفربن محمد، پشت در است. گفت: بگوئيد داخل شود، چون ايشان داخل شد و فرمود : «السلام عليك يا امير المومنين و رحمه الله وبركاته». ابوجعفر در پاسخ گفت: سلام خدا بر تو مباد، اى دشمن خدا، كه به حكومت من منكر گشتهاى و دنبال غائله هستى، مرگ بر من اگر ترا نكشم. امام علیه السلام فرمودند: به سليمان حكومت عطا شد و شكر كرد؛ ايوب به بلا مبتلا شد صبر كرد به يوسف ظلم شد امابخشيد، و تو نيز از اين گونه هستى.
منصور لحظاتى طولانى سر به زير انداخت. آنگاه سر بر آورد و گفت: نزد من بيا اى اباعبدالله. محضرت مُبرا و جانبت پاك است. اجر شما با خدا، اجرى كه خويشاوندى، از نزديكان خود مىگيرند.
سپس با دست خود امام را نزد خود نشاند و آنگاه دستور داد خدمتكاران منجفه (عطر گرانبها) آوردند و محاسن آنحضرت را بدان آغشته نمودند. سپس در پناه خدا باشيد. و به ربيع دستور داد كه لباس و تجهيزات آنحضرت را بازگرداند.
امام بازگشتند. من او را ملاقات كردم و گفتم اى اباعبدالله، چيز شگفتى را ديدم. شما را در حالى يافتم كه لبهايتان حركت مىكرد. چه مىفرمودى؟ امام فرمودند : آرى، حال كه تو محبّت ما را دارى مىگويم دعائى را كه خواندم. آن دعا چنين بود:
يا ذاالمعروف الذى لاينقضى ابدا و يا ذاالنعم التى لاتحصى ابداً،اسالك ان تصلى على محمد و على آل محمد و بك ادرا فى نحره و اعوذبك من شره. اللهم فاعنى على دينى بدنياى،واعنى على آخرتى بتقواى، واحفظنى فيما غبت عنه،و لا تكلنى الى نفسى فيما حضرته، يا من لاتضره الذنوب، و لا تنقصه المغفره،اغفرلى مالا يضرك واعطنى مالاينقصك، انك انت الوهاب، اسالك فرجاً قريباً و صبراً جميلاً، و رزقاً واسعاً، و العافيه من جميع البلاء و شكر العافيه.»
پروردگارا، با چشمانت كه هرگز به خواب نروند و در كنف حمايت خود مرا محافظت بفرما و با قدرت خود مرا بيامرز تا هلاك نگردم، تو اميد من هستى. خدايا چه بسيار نعمتهائى كه به من دادى و من نتوانستم حق شكر آن را بجا آورم، و چه بسيار بلاهائى كه صبرم بر آنها اندك بود، اى كسى كه شكر اندكم مانع از نعمت فراوان او نشد، و بىصبرىام موجب نشد كه مرا واگذارد، اى كسى كه مرا به هنگام ارتكاب گناهان ديد، امّا رسوايم نساخت، اى اهل نيكى كه هرگز نيكىاش ]به بندگانش[ پايان نپذيرد، و اى صاحب نعمتهاى غيرقابل شمارش، از تو مىخواهم كه بر محمد و آل او درود فرستى و شر او را ]يعنى: خليفه عباسى[ به خودش بازگردانى، و از بدى او به تو پناه مىبرم. پروردگارا مرا بر ]محافظت از[ دينم يارى ده و براى رسيدن به آخرتم، با تقوايم كمكم كن، و از آنچه از آن غيبت دارم نگهبانم باش، و در آنچه حضور دارم، مرا به خودم واگذار مكن، اى كسى كه گناهان به او زيان نرساند و آمرزش از او چيزى نكاهد، ببخش آنچه را كه به تو زيان نمىرساند و آنچه از تو نمىكاهد را به من عنايت فرما، كه تو بسيار بخشندهاى. از تو گشايشى نزديك و صبرى زيبا و روزى وسيع و عافيت از هر بلا و شكر بر آن عافيت را مىطلبم.
اين حديث را در كتاب «الفرج» خود به همين صورت آورده است.
آن حضرت در شوال سال ۱۴۸ هجرى در سن صلی الله علیه و آله و سلم ۵ سالگى در راه خدا به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع در كنار پدران بزرگوارش ـ كه درود خدا بر ايشان باد ـ مدفون شد. آن حضرت ده فرزند داشت و امام پس از ايشان فرزند خود ايشان است.
]امام[ ابوالحسن موسى كاظم علیه السلام
آنحضرت در ابواء به سال ۱۲۸ بدنيا آمد.
از سيدمان امام علامه، رئيس الاصحاب، سفير خلافت، شافعى دوران ،ابوالفضل يحيىبن سيدنا قاضى القضاه حجه الاسلام ابوالمعالى محمدبن علىبن محمد قرشى ـ حجه العرب زيدبن حسن كندى ـ ابومنصور الفزاز ـ حافظ احمدبن علىبن ثابت ـ قاضى ابوالعلاء محمدبن على واسطى ـ محمدبن احمد واعظ ـ حسينبن قاسم ـ احمدبن وهب ـ عبد الرحمانبن صالح ازدى: هارون الرشيد پس از حج همراه قريش كه همگى حج گزارده بودند قصد زيارت قبر پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم نمود امام موسىبن جعفر علیه السلام نيز همراه وى بود، هارون چون به قبر پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسيد گفت: سلام بر شما اى رسول خدا، اى پسر عموى من. (با اين كار مىخواست بر اطرافيان خود مباهات كند) در اين هنگام موسىبن جعفر علیه السلام نزديك شد و عرض كرد: سلام بر شما اى پدرم ]السلام عليك يا ابة[ در اينجا چهره هارون دگرگون گشت و گفت: اى ابوالحسن حقاً كه اين فخر است ]و موجب مباهات[.
خطيب در شرح حال آن حضرت علیه السلام در تاريخ خود آورده است و
مىگويد: ايشان در ۲۵ ماه رجب سال ۱۸۳ در بغداد در زندان سندىبن شاهك در سن ۵۵ سالگى به شهادت رسيد و در «باب التين» در مقابر قريش مدفون گشت. ايشان ۳۷ پسر و دختر داشت و امام پس از ايشان فرزند آن حضرت بود.
]امام[ ابوالحسن علىبن موسى الرضا علیه السلام
آن حضرت در مدينه به سال ۱۴۸ به دنيا آمد و در طوس خراسان در
صفر سال ۱۰۳ در ۵۵ سالگى به شهادت رسيد، و براى آن حضرت فرزندى جز امام بعدى ايشان ذكر نشده است.
]امام[ جواد محمد مرتضى علیه السلام
آن حضرت در ماه رمضان سال ۱۹۵ بدنيا آمد ودر بغداد در ذىالقعده سال ۲۲۰ در سن ۲۵ سالگى به شهادت رسيد ودر كنار جد بزرگوارش امام موسى علیه السلام دفن شد. و فرزند ايشان پس از آن حضرت به امامت رسيد.
]امام[ هادى على علیه السلام
در مدينه در نيمه ماه ذى الحجهسال ۲۱۲ به دنيا آمد و در سُرّمن رأى ]سامراء[ در رجب سال ۲۵۴ در ۴۱ سالگى به شهادت رسيد و در خانه خود در سُرّمن رأى دفن شد. و فرزند ايشان، امام پس از آن حضرت است.
]امام[ ابومحمد حسن عسگرى علیه السلام
آن حضرت در مدينه در ربيع الثانى سال ۲۳۲ چشم به جهان گشود و در روز جمعه هشتم ربيعالاول سال ۲۶۰ در ۲۸ سالگى به شهادت رسيد و در خانه خود در سرّمن رأى ]سامراء[ در خانهاى كه پدر بزرگوارش در آن دفن بود، مدفون گشت. و امام پس از ايشان فرزند آن حضرت، امام منتظر كه صلوات خدا بر او باد مىباشد، كه خاتمه كتاب را به آن حضرت اختصاص دادهايم.
«شهادت و قاتل آن حضرت علیه السلام »
از علىبن عبدالله المقير بغدادى در دمشق ـ مباركبن حسنبن احمد شهزورى ـ ابوالقاسمبن احمدبن بندار ـ حافظ ابوعبداللهبن محمد ـ ابوعبدالله احمدبن علىبن العلاء ابوهاشم زيادبن ايوب طوسى ـ عاصمبن على ـ محمدبن راشد خزاعى ـ عبداللهبن محمدبن عقيل ـ فضالهبن ابىفضاله انصارى: همراه پدرم به ينبع جهت عيادت علىبن ابىطالب علیه السلام رفتيم. آن حضرت در آن شهر به بيمارى سختى دچار شده بود. پدرم به ايشان عرض كرد: چرا در اين محل اقامت كردهايد كه اگر از دنيا برويد جز اعراب جهينه در كنار شما نخواهند بود؟ به مدينه برويد كه اگر اجلتان رسيد اصحاب و مهاجران در كنار شما باشند و بر شما نماز بگزارند. آن حضرت فرمودند: «من با اين بيمارى از دنيا نمىروم، زيرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من وعده داد كه از اين بيمارى نخواهم مرد و مرگ من زمانى خواهد بود كه ريشم از خون سرم خضاب گردد.»
از نصراللهبن تروسبن عبدالله در جامع دمشق ـ قاضى ابوالقاسم عبدالصمدبن محمد انصارى ـ ابوالفتح نصراللهبن محمد مصيصى ـ حافظ ابوبكربن ثابت خطيب ـ علىبن قاسم بصرى ـ علىبن اسحاق ماذرائى محمدبن احمدبن جنيد ـ ابونصر ـ شريك ـ عثمانبن مغيره ـ زبيدبن وهب: جمعى از اهل بصره خدمت على علیه السلام رسيدند. در ميان ايشان مردى از سران خوارج بود كه به او جعدهبن بعجه مىگفتند. وى رو به مردم كرد و پس از حمد و ثناى الهى به على علیه السلام عرض كرد: اى على، از خدا بپرهيز كه تو خواهى مرد، و تو راه درست و نادرست را مىشناسى. بار ديگر گفت: تو خواهى مُرد. على علیه السلام فرمود: «به خدا قسم، نه، من با ضربهاى كه بر اين ريش (مراد سر آن حضرت است) وارد مىشود به قتل مىرسم و اين قضاى حتمى الهى است كه واقع خواهد شد، و هر كه بر خدا افترا بندد زيانكار خواهد شد»، سپس وى آن حضرت را به جهت پوششى كه بر تن داشت سرزنش كرد و گفت: اين چه لباسى است كه بر تن كردهاى؟ فرمود: «چه اشكالى دارد؟ و سپس فرمود اين لباس، تكبر را از ميان مىبرد و براى آن كه مسلمانان به من اقتدا كنند (و سادگى را بياموزند) شايستهتر است.»
شيخ حديث آن را در كتاب خود «المترجم بالسماء المبهمه» آورده است و ما تمام آن را به طريق عالى از ابوالحسنبن ابىعبدالله بغدادى از فضلبن سهيلبن بشر از وى روايت كرديم.
از محمدبن جرير طبرى و جماعت ديگرى از اهل سيره از ابوهشام محمدبن يزيد رفاعى ـ ابواسامه ـ ابوجناب كلبى ـ ابوعون ثقفى ـ ابوعبدالرحمان سلمى، از حديثى كه در آن درباره ماجراى كشته شدن ]شهادت [على علیه السلام آمده و من آن رابه طور اختصار مىآورم: تعدادى از خواج در مكه گرد هم آمدند و درباره حاكمان و امراى مسلمين با هم به مذاكره پرداختند و از ايشان و اعمالشان انتقاد كردند و به ياد اهل نهروان افتادند و به آنها ترحم نمودند و به يكديگر گفتند: چه خوب است كه ما جانمان را در راه خداوند ـ عزوجل ـ فدا كنيم و امامان گمراهى و ضلالت را از ميان برداريم و نابودى ايشان را طلب كنيم و سرزمينهاى اسلامى و مردم رااز دست آنها خلاص كنيم و انتقام خون برادران شهيدمان در نهروان را از ايشان بستانيم! لذا پس از پايان يافتن مراسم حج در اين امر با يكديگر هم پيمان شدند.
عبدالرحمانبن ملجم مرادى كه لعنت خدا بر او باد گفت: من شرّ على علیه السلام را از سر شما كم مىكنم. بركبن عبدالله تميمى گفت: و معاويه با من، و سرانجام عمروبن بكر تميمى گفت: من به سراغ عمروبن عاص مىروم. و بدين ترتيب با همديگر هم پيمان شدند و قول وفادارى به يكديگر دادند كه هيچيك در باره فردى كه مسئول كشتن او شده سستى نكند و براى ماه رمضان در همان شبى كه ابنملجم على علیه السلام را به قتل رساند با هم قرار گذاشتند.
برك بن عبدالله در حمله به معاويه ضربهاش به نشستگاه وى اصابت كرد و چون طبيب نزد وى آمد و به آن ضربه نگريست به معاويه گفت: شمشير مسموم بوده است، حال، تو مختارى كه يا با آهن محل ضربه را داغ كنم و يا داروئى به تو بدهم تا شفايابى امّا مقطوع النسل مىشوى و معاويه گفت: طاقت آتش را ندارم،امّا نسل من از طريق يزيد و از طريق عبدالله كه نور چشم من است باقى مىماند و اين دو مرا كفايت مىكنند. پس طبيب به وى داروئى داد و جراحتش بدين وسيله التيام يافت و پس از آن ديگر صاحب فرزند نشد.
برك به معاويه گفت: بشارتى به تو مىدهم. معاويه پرسيد: چه بشارتى؟ برك از دو دوست و هم پيمان خود او را با خبر ساخت و گفت: على علیه السلام امشب به قتل مىرسد، در اين صورت سرنوشت من در دست تو خواهد بود، و اگر كشته نشد به تو قول مىدهم كه خود او را به قتل برسانم، سپس به سوى تو بازگردم. معاويه به سخن او توجهى نكرد و وى را به قتل رساند.
امّا عمروبن عاص در آن شب به بيمارى دچار شد و شخصى به نام خارجهبن ابىحبيبه را به جاى خود براى نماز جماعت فرستاد، و چون وى براى نماز آمد، شمشير عمروبن بكر به وى اصابت كرد. پس او را دستگير كردند و نزد عمروبن عاص بردند عمروبن عاص او را به قتل رساند عمروعاص به عيادت خارجه رفت خارجه در حالى كه نفسهاى آخر را مىكشيد گفت: اى عمرو به خدا قسم، او جز تو را نمىخواست. عمروبن عاص در پاسخ گفت: امّا خداوند خارجه را مىخواست.
و امّا ابنملجم كه لعنت خدا بر او باد، به مكه آمد و با ياران خود ملاقات كرد ولى مقصود خود را پنهان داشت روزى با مردى از يارانش را كه از تيمالرباب بود روبرو شد همانجا بود كه با زنى به نام قطام بنت اخضربن شحنه از تيم الرباب ملاقات كرد، او كسى بود كه پدر و برادرش در نهروان، به دست على علیه السلام كشته شده بودند. ابنملجم چون قطام را ديد، دلباخته او گشت و از او خواستگارى نمود. قطام گفت : مهريه من چه خواهد بود؟ ابنملجم گفت: هرچه تو بخواهى. قطام گفت: مهريه من سه هزار درهم و يك كنيز و يك غلام و قتل علىبن ابى طالب۷ است. ابنملجم گفت: تمام آنچه را خواستى فراهم خواهم كرد، و امّا درباره قتل على علیه السلام ]بدان كه[ من اين كار را مى كنم، به خدا قسم، جز براى اين هدف به اين سرزمين نيامدهام. قطام گفت: هرچه در اين زمينه ياريت دهد فراهم خواهم كرد. پس سراغ وردانبن مجالد كه از تيم الرباب بود فرستاد و او را از ماجرا با خبر كرد، و از وى خواست كه به ابنملجم كمك كند. ابنملجم از آنجا خارج شد و نزد مردى از اشجع، به نام شبيببن بجره رفت و به او گفت: اى شبيب آيا شرافت دنيا و آخرت را مىخواهى؟ گفت: آن چيست؟ ابنملجم پاسخ داد: اينكه در كشتن على علیه السلام مرايارى دهى. و شبيب كه خود از خوارج بود به او گفت: ابنملجم مادرت به عزايت بنشيند، سخنى شگفت برزبان آوردى. چگونه توان اين كار را خواهى داشت؟ ابنملجم گفت: در مسجد اعظم به كمين او مىنشينيم، چون براى نماز صبح بيايد به او حمله مىكنيم و او را به قتل مىرسانيم و اينگونه خود را تسكين مىدهيم و انتقاممان را از او مىگيريم. شبيب همراه ابنملجم نزد قطام كه در مسجد معتكف بود رفتند و گفتند : ما تصميم گرفتيم كه اين مرد را به قتل برسانيم. قطام گفت: اگر چنين تصميمى داريد مرا در همين مكان ملاقات كنيد. سپس آن دو از آنجا خارج شدند و چند روز صبر كردند، و سرانجام در شب جمعه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى نزد قطام رفتند و ابنملجم به قطام گفت: اين همان شبى است كه به دو دوستم وعده دادم و آن دو نيز به من وعده دادند كه هريك، شخص مورد نظر خود را به قتل برسانند. در اين هنگام قطام، حريرى آورد و با آن سينه آنها را بست، آنان شمشيرهاى خود را برداشته و رفتند و در مقابل درى كه على۷ براى نماز از آن خارج مىشد نشستند. حضرت ندا داد: «نماز نماز» و ]آنقدر اين جمله سريع اتفاق افتاد كه [نمىدانم صداى على علیه السلام را شنيدم يا برق شمشير را ديدم، شنيدم كه گويندهاى مىگفت: اى على۷ حكومت از آن خداست، نه از آن تو و يارانت. سپس برق شمشيرى ديگر را ديدم و شنيدم على علیه السلام فرمود: «مبادا اين مرد را از دست بدهيد.» ابوعبدالرحمان سلمى گويد: شبيببن بجره به آن حضرت حمله كرد، امّا ضربهاش به خطا رفت و امّا چون ابنملجم ـ لعنه الله عليه ـ به آن حضرت حمله كرد، شمشير را در وسط سر آن حضرت فرونشاند.
از حافظ ابوعبدالله محمدبن محمود بن حسن شافعى مشهور به ابننجار در بغداد ـ ضياءبنابى الغنائم بن ابى على ـ قاضى محمد بن عبدالباقى ـ حسن بن على جوهرى ـ محمد بن عباس ـ احمد بن بشر ـ ابوعلى بن محمد ـ ابوعبد الله وراق ـ عبيدالله بن موسى ـ موسى بن عبيده ـ ابوبكربن عبيدالله بن انس يا ايوب بن خالد يا هر دو ايشان: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام فرمود: «شقىترين افراد در ميان
اولينكيست؟» عرض كرد: «خدا و رسولش مىدانند.» فرمود: «شقىترين ايشان كسى است كه شتر صالح را پى كرد، و شقىترين افراد در ميان اقوام آخر (الزمان) كسى است كه تو را اى على علیه السلام با ضربه ]شمشير[ خواهد زد.» و سپس به محل ضربه اشاره فرمود.
اين وعيد سختى بود كه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به قاتل على علیه السلام داد و او را از شقىترين و بدبختترين بدبختها شمارد، همانطور كه خداوند متعال، پى كننده شتر را شقىترين مردم معرفى كرد: (اذانبعث اشقيها) ، و خداوند فرموده است :
عقوبت ثمود و بلائى كه بر آنها نازل كرد را در قرآن ذكر كرده است.
ابوالأسود دوئلى و عدهاى نيز مىگويند ام هيثم بنت عريان نخعيه ابيات زير را سروده كه اول آن چنين است :
۱ـ الاياعين و يحك اسعدينا الا تبكى امير المومنينا
۲ـ تبكى ام كلثوم عليه بعبرتها و قد رأت اليقينا
۳ـ الا قل للخوارج حيث كانوا فلا قرت عيون الشامتينا
۴ـ افى شهر الصيام فجعتمونا بخير الناس طرا” اجمعينا
۵ـ قتلتم خير من ركب المطايا و ذللها و من ركب السفينا
۶ـ و من لبس النعال و من حذاها و من قراالمثانى و المبينا
۷ـ فكل مناقب الخيرات فيه وحب رسول رب العالمينا
۸ـ لقد علمت قريش حيث كانت بانك خير هم حسباً و دينآ
۹ـ اذا استقبلت وجه ابى حسين رايت البدر فوق الناظرينا
۱۰ـ وكناقبل مقتله بخير نرى مولى رسول الله فينا
يعنى :
اى چشم واى بر تو ما رايارى كن آيابر اميرمؤمنان نمىگريى؟
ام كلثوم با اشكهاى خود بر او مىگريد چرا كه او حقيقت را ديده است
آرى به خوارج هرجا كه بودند بگو چشمانى كه از اين غم شاد گشتند هرگز روشن مباد.
آيا در ماه روزه ما را داغدار بهترين مردمان كرديد
شما بهترين كس در خشكى ودريا را بقتل رسانديد
كسى كه كفشى را كه مىپوشد خود مىدوزد همان كس كه سوره حمد وفتح را ميخواندكسى كه تمامى صفات خير در او بود و او محبوب رسول خدا بود
قريش همگى مىدانستند كه تو ]اى على علیه السلام [ در اصالت و ديندارى از همه آنها برترى
و چون به چهره پدر حسين علیه السلام بنگرى ماه شب چهارده را بالاى سر همه مشاهده كنندگان مىبينى
و ما پيش از آن كه او كشته شود در خير و در خوبى بوديم زيرا محبوب رسول خدا رادرميان خود ميديديم
حافظ ابوعمرو بن عبدالبر در «الاستيعاب» در پايان شرح حال على۷ اين ابيات را آورده است.
«سرنوشت قاتل آنحضرت علیه السلام »
از سيد محمدبن عبدالواحد بن المتوكل على الله ـ محمد بن عبيدالله بغدادى ـ على بن احمد بن بندارـ حافظ ابوعبدالله بن محمد ـ ابوعبدالله بن مخلد عطار ـ اسماعيل بن محمد صفار ـ احمد بن منصور مادى ـ عبدالرزاق ـ ابن جريح ـ عبد الكريم بن اميه ـ قثم خادم فضل: چون ابن ملجم ـ لعنه الله عليه ـ على علیه السلام را با ضرب شمشير مسموم كرد، من همراه ديگران براى ديدار آن حضرت رفتم. و در آنجا بود كه شنيدم على علیه السلام به حسن علیه السلام و حسين۷ و محمد بن حنيفيه مىفرمود: «اگر از دنيا رفتم او را بكشيد، همان طور كه مرا كشت و اگر سلامتى يافتم خود مىدانم با او چه كنم.»
ابن ملجم ـ لعنة الله عليه ـ گفت: به خدا قسم، اين شمشير را به هزار ]درهم[ خريدم و به هزار ]درهم[ مسموم كردم، پس اگر به شمشير من خيانت كند لعنت خدا بر او باد!
در اين هنگام امكلثوم فرياد برآورد: اى دشمن خدا، امير مؤمنان را كشتى.
ابنملجم گفت: من پدرت را كشتم. امكلثوم گفت: اى دشمن خدا، اميدوارم كه ]پدرم [از بيمارى شفا يابد. ابنملجم در پاسخ او گفت: تو را مىبينم كه بر او مىگريى، به خدا قسم به او ضربهاى زدهام كه اگر ميان اهل زمين تقسيم شود همگى هلاك خواهند شد.
راوى گويد: چون على علیه السلام از دنيا رفت، مردم را ديدم كه پس از نماز صبح نزد ابنملجم ـ لعنة الله عليه ـ رفتند و با نيزههاى خود گوشت بدن او را پاره مىكردند گوئى كه درندگانند، و مىگفتند: اى دشمن خدا، چه كردى؟ امت محمد را هلاك كردى. آن گاه امر شد كه گردنش را بزنند. پس از آن امالهيثم بنتالاسود نخعيه، جنازه ابن ملجم را از حسنبن على علیه السلام تحويل گرفت تا بسوزاند و حسن۷ جنازه را به او داد و وى آن را سوزاند.
درباره كار قطام و قتل على امير مؤمنان۷ شاعر چنين مىگويد :
فلم أر مهراً ساقه ذو سماحةٍ كمهر قطام من فصيح و اعجم
ثلاثه آلاف و عبد وقينة و قتل على بالحسام المسمم
فلامهر اغلى من على و ان علا و لاقتل الا دون قتل ابن ملجم
يعنى :
هيچ مهريهاى از بزرگ مردى نديدم كه چون مهريه قطام باشد، از عرب و عجم.
سه هزار درهم و يك غلام و يك كنيز و قتل على علیه السلام با شمشير مسموم
پس هيچ مهريهاى هرچند هم گران قيمت باشد، گرانقيمتتر از على علیه السلام نيست و ارزش هر قتلى پائينتر از قتلى است كه ابنملجم مرتكب آن شد
حافظ بقيه السلف ابى البقاء خالدبن يوسف نابلسى، (و به او گفتم،قرائت كردم بر): شيخ القضاه ابى القاسم عبد الصمد بن محمد انصارى، (به ما خبر داد) : ابومحمد عبد الكريم ابن حمزه بن الخضرسلمى ـ حافظ ابو محمد عبدالعزيز كتانى ـ حافظ ابوالقاسم تمام بن محمد رازى ـ ابوعليه محمد بن هارون انصارى ـ عصمه بن ابى عصمه بخارى در دمشق ـ احمد بن عماربن خالد تمار ـ عصمه عبادانى : روزى در بيابانى مىگشتم كه ديرى را ديدم. در آن دير، صومعه و در آن صومعه راهبى بود، پس راهب را صدا زدم. راهب بيرون آمد گفتم: از كجا آذوقه تهيه مىكنى؟ گفت از مسير يك ماه. از او خواستم عجيبترين حادثهاى را كه در اين مكان ديده است تعريف كند. راهب گفت:آرى، يك روز كه به اين بيابان خشك مىنگريستم و در عظمت و قدرت خداوند تفكر مىكردم، پرندهاى سفيد رنگ را چون شتر مرغى بزرگ ديدم كه بر آن صخره( وبا دست به صخرهاى سفيد اشاره كرد) نشسته بود،پس ديدم كه ابتدا سرى، و سپس پائى و آنگاه ساقى را قى كرد و از دهان بيرون انداخت. هرگاه عضوى از اعضاء را بيرون مىانداخت، آنها به قدرت الهى سريعتر از برق جهنده به يكديگر پيوند مىخوردند، تا آنكه سرانجام مردى به قدرت الهى (در آنجا) نشست، و چون خواست بلند شود، آن پرنده منقارش را به او زد و اعضاء بدنش قطعه قطعه شد. آن پرنده آن قطعات را بلعيد. چند روز به همين منوال گذشت. قسم به خدا هر روز تعجب من بيشتر از روز قبل مىشد و يقينم به عظمت خداوند افزونتر مىگشت. مىدانستم كه اين اجساد پس از مرگ، داراى حيات مىباشند. بالاخره نزد آن پرنده رفته و گفتم: اى پرنده به حق آن كسى كه تورا آفريده قسمت مىدهم كه دست بردارى تا پرسشى كنم تا از ماجرا با خبر شوم. پرنده با صوت عربى فصيح گفت: مُلك از آن پروردگارم است. و بقا از آن اوست و هرچه غير اوست فانى مىشود. من ملكى از ملائك خداوند ـ عزوجل ـ هستم و مامور اين جسد هستم كه قضاى الهى را بر او جارى كنم، و خدا به من امر فرموده كه اگر اين جسد را به اين مكان آوردم و تو درخواست صحبت و پرسش از او را كردى، او به تو پاسخ دهد. پس هرچه ميخواهى از او بپرس. لذا از آن جسد پرسيدم: اى مرد بيچاره كه به خود بد كردهاى قصه تو چيست و تو كيستى ؟ گفت: من عبدالرحمان بن ملجم قاتل على۷ هستم. چون او را به قتل رساندم و روحم( پس از كشته شدن) در برابر خداوند قرار گرفت صحيفهاى به من داده شد كه در آن تمام اعمال خيرو شرم رااز روز تولد تا زمان به قتل رساندن علىابن ابى طالب در آن، نوشته بودند. خداوند ،اين فرشته را تا روز قيامت مامور عذاب من كرد،و اوهمان را با من ميكند كه ديدى.
سپس سكوت كرد،و آن پرنده به او منقارى زد به طورى كه اعضايش از هم پاشيد و عضو عضو او رابلعيد. و چون از اين كار فارغ شد گفت: اى انسان من از نزد تو مىروم امّا بهترين وصيت و سفارشم به تو اينست كه در آشكار و نهان تقواى الهى را پيشه كنى. اين است كيفر كسى كه جان پاك و منزه را كه از جانب خدا براى او سعادت نوشته شده به قتل رسانده است. آنچه بر قاتل او مقدر مىگرددآتش است و عذاب الهى، و اينك فرستادهاى از طرف پروردگارم نزد من آمده كه اين جسد را به جزيرهاى در درياى سياه ببرم، جزيرهاى كه سرهاى اهل دوزخ از آن خارج مىشود و تا روز قيامت او را عذاب خواهم كرد.
حافظ ابوالقاسم تمام الرازى در كتاب «الرهبان» اين ماجرا را ذكر كرده و ابن عساكر درتاريخ خود آن را آورده است.
خاتمه
از ابى عبدالله محمدبن محمود حافظ و مورخ بغدادى در بغداد (و به او گفتم) : قرائت كردم بر: مفتى خراسان قاسم بن عبدالله بن عمر شافعى مشهور به صفار در نيشابور ـ عايشه بنت احمد بن منصور بن محمد ـ احمد بن على بن عبدالله بن خلف شيرازى ـ حافظ حاكم ابوعبدالله محمد بن عبدالله نيشابورى:علىبن ابى طالب درشب جمعه، نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى در صلی الله علیه و آله و سلم ۳ سالگى به قتل رسيد.
به همين صورت نيز در كتاب «معرفة انواع علوم الحديث» آمده است.
ابوالفرج على بن حسين اموى اصفهانى در «مقاتل آل ابىطالب» ـ يحيىبن شعيب ـ ابىنحيف ـ فضيل بن جريح ـ اسود كندى: على۷ در صلی الله علیه و آله و سلم ۴ سالگى در سال چهلم هجرى در شب يكشنبه، بيست و يكم ماه رمضان وفات يافت.
حافظ يوسف ـ ابن ابى زيد ـ محمود ـ ابن فاذشاه ـ طبرانى ـ بشربن موسى ـ حميدى ـ سفيان ـ(امام)جعفربن محمد علیه السلام از قول پدر بزرگوارش: على۷ در سن ۵۸ سالگى به شهادت رسيد و حسين بن على و على بن حسين ومحمد بن على بن حسين : در همين سن به شهادت رسيدند.
طبرانى در معجم كبير خود در شرح حال حسين علیه السلام به همين صورت نقل كرده است. شيخ ابوعبدالله محمد بن محمدبن نعمان مفيد (شيخ مفيد)ـ رحمة الله عليه ـ در كتاب «ارشاد» خود مىگويد: على علیه السلام در شب نوزدهم ماه رمضان به مسجد كوفه آمد ومردم رابراى نماز صبح بيدار كرد ابن ملجم مرادى ـ كه لعنت خدا بر او بادـ با شمشير مسموم بر آن حضرت ضربهاى وارد كرد، على۷ روز و شب نوزدهم و شب و روز بيستم را گذراندو در ثلث اول شب بيست ويكم دعوت حق را اجابت كرد و مظلومانه به شهادت رسيد و دو پسر آن حضرت، حسن و حسينعلیهما السلامغسل و كفن ايشان را برعهده گرفتند و بدن آن حضرت را به منطقهاى به نام «الغرى» در نجف كوفه برده و دفن كردند و محل قبر را به سفارش خود ايشان پوشاندند (و پنهان كردند) تا زمان امام صادق علیه السلام در حكومت عباسى، محل قبر مخفى ماند. اين تحقيقى است نيكو از شيخ مفيد ـ رحمة الله ـ.
حافظ ابوعبدالله ـ ابوعلى بن الخريف ـ ابوبكر بن ابى طاهر ـ ابومحمد بن على مقنعى ـ محمد بن عباس ـ ابوالحسن خشاب ـ ابوعلى محمد فقيه ـ محمد بن سعيد ـ شبابه ـ قيس ـ شعبى: حسن۷ و حسين علیه السلام و عبدالله بن جعفر، على علیه السلام را غسل دادند و در سه پارچه كه در ميان آنها قميص و عمامه نبود كفن كردند.
ابوالحسن على بن مبارك ـ ابوالقاسم بن البسرى ـ ابوعبدالله بن محمد ـ ابوالقاسم عبد الله بن محمد البغوى ـ اسحاق بن ابراهيم ـ حميد بن عبد الرحمان ـ حسن بن صالح ـ هارونبن سعيد: على۷ مِسكى داشت كه وصيت كرده بود از آن
به عنوان حنوط استفاده كنند و مىفرمود: «اين زيادى حنوط رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است.»
با اسناد آمده است كه: حسن بن على علیه السلام بر پدرش نماز را با پنج تكبير گزارد و دست خود را (به هنگام گفتن هر تكبير) بالا مىبرد.
شيخ حافظ محمد بن ابى جعفر و غير او در كوه قاسيون ـ بقيه الادباء ابوعبدالله حسين بن ابراهيم بن حسين اربلى و غير او در دمشق ـ ابوعلى حنبل بن عبدالله ـ هبه الله ابوالقاسم بن حصين ـ ابوعلى حسن بن مذهب ـ احمد بن جعفر ـ عبدالله بن احمد بن محمد بن حنبل ـ اسود بن عامر ـ جعفر بن احمر ـ عبدالعزيز بن حكيم : پشت سر زيد بن ارقم بر جنازهاى نماز گزاردم او پنج بار تكبير گفت و گفت پيامبر شما به همين صورت نماز (ميت) را مىگزارد.
اين حديث را مسند زيد به همين صورت كه ما نقل كرديم، آورده است.
«محل دفن آن حضرت علیه السلام »
از ابوالحسنبن ابىعبداللهبن ابىالحسن بغدادى در دمشق ـ مباركبن حسن ـ علىبن احمد ـ عبيد الله بن بطه ـ ابوبكر محمد بن احمد الرقام ـ محمد بن احمد بن يعقوب ـ محمد بن اسحاق بن عبد الرحمان بن المسيب ـ: از سفيان بن عيينه شنيدم كه مىگفت: از جعفربن محمد علیه السلام شنيدم كه از قول پدرش نقل فرمود: «على علیه السلام كشته شد و فرزندش حسن علیه السلام بر آن حضرت نماز گزارد و در كوفه در كنار قصرالاماره در كنار مسجد جامع شبانه دفن شد و مكان قبرش را مخفى كردند.»
محمد بن عبد الواحد بن المتوكل على الله در بغدادـ على بن احمد البندار ـ حافظ ابوعبدالله بن محمد ـ محمد بن احمد ـ ابوبكر بن احمد بن يعقوب ـ جدش ]و يا: نخعى[ شنيدم كه شريك مىگفت: حسنبن على علیه السلام پس از صلح با معاويه، بدن على علیه السلام را به وصيت آن حضرت به مدينه برد و در كنار فاطمه دختر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم دفن كرد.
ابوالفرج اصفهانى با اسنادش به اسود و كندى: چون على علیه السلام از دنيا رفت، حسن علیه السلام و عبداللهبن جعفر متكفل غسل دادن آن حضرت شدند و او را در سه پارچه كه در ميان آنها قميص و عمامه نبود كفن كردند و پسرش حسن علیه السلام بر بدن آن حضرت نماز گزارد، ودر آن نماز پنج تكبير گفت وبدن رادر «رحبه» ]منطقهاى نزديك كوفه[ در كنار بابهاى كنده، بهنگام نماز صبح دفن كرد.
از حافظ ابونعيم از حسين بن على الخلال و او به نقل از جدش: به حسين بن على علیه السلام عرض كردم: على علیه السلام را كجا دفن كرديد؟ فرمود: «شبانه بدن ايشان را از منزلش خارج كرديم و از مسجد اشعث عبور كرديم و بهنگام ظهر در كنار «الغرى» در نجف كوفه به خاك سپرديم و به وصيت خود آن حضرت، از بيم بنىاميه مكان قبر ايشان را مخفى نگاه داشتيم.»
محمدبن سعيدبن الموفق ـ ابوزرعه ـ شيرازى ـ حاكم ابوعبدالله حافظ با اسناد خود: چون زمان وفات على علیه السلام فرارسيد به حسن و حسينعلیهما السلامفرمود: چون از دنيا رفتم مرابر روى تختى بگذاريد و مرا شبانه خارج كنيد و به ناحيه غريين ببريد، در
آنجا صخرهاى سپيد مىبينيد كه چون نور مىدرخشد، در آنجا قبرى حفر كنيد، كه چون چنين كرديد در آن حفره، فضائى (خالى) مىيابيد، مرا در آن دفن كنيد.» پس آن دو بزرگوار چنين كردند و بازگشتند.
در روايتى از ابن ابىالدنيا چنين آمده است: چون هارون الرشيد از كوفه به قصد شكار خارج شد و به غريين رسيد، آهوئى شكارى را ديد كه به همان ناحيه پناه مىبرد. هارون الرشيد عقابها و سگها را به دنبال او فرستاد آنها ساعتى گشتند. عقابها در جائى سقوط كردند و سگها بازگشتند. در اين هنگام هارون الرشيد، بزرگى از بزرگان منطقه «غريين» را احضار كرد و درباره آن مكان سئوال نمود. آن بزرگ، امان خواست، هارون نيز امان داد. پس وى گفت: از پدران ما به ما خبر رسيده كه در آنجا قبر اميرالمؤمنين علىبن ابىطالب على علیه السلام قرار دارد. پس رشيد موضوع را دنبال كرد و چون مسئله برايش ثابت شد بر آن محل مقبرهاى بنا نمود. و تا زمان
مرگ هر سال به زيارت آن قبر مىرفت…
* * *
تا اينجا رواياتى بود كه از مناقب و فضائل سيد و مولايمان امير مؤمنان على علیه السلام برگزيدم (و مطالبى كه به هنگام املاء آن حاضر بودم به پايان رسيد). و به دنبال اين مطالب به بيان ويژگىهاى امام مهدى علیه السلام در كتاب جداگانهاى مىپردازيم به نام : «البيان فى اخبار صاحب الزمان».
والسلام