اخلاق فطری – متن کامل
سرشناسه: بيابانى اسكويى، محمّد ۱۳۴۱ـ
عنوان و نام پديد آور: اخلاق فطرى / محمّد بيابانى اسكويى.
مشخصات نشر: تهران : نبأ، ۱۳۹۱٫
مشخصات ظاهرى: ۲۸۰ ص
شابك: ۶ ـ ۰۱۱ ـ ۲۶۴ ـ ۶۰۰ ـ ۹۷۸
وضعيت فهرست نويسى: فيپا
يادداشت: كتابنامه به صورت زير نويس.
موضوع: اخلاق اسلامى.
موضوع: اخلاق اسلامى – – احاديث
رده بندى كنگره: ۱۳۹۱ ۳ الف ۹ ب / ۸ / ۲۴۷BP
رده بندى ديويى: ۴۱/ ۲۹۷
شماره كتابشناسى ملى: ۲۸۰۳۳۰۸
«»
مؤلّف : محمّد بيابانى اسكويى
حروفچينى : انتشـارات نبـأ / چاپ : دالاهو / چاپ اوّل : ۱۳۹۱
شمارگـان : ۱۰۰۰ نسخه / قيمـت : ۱۷۰۰۰۰۰ ريـال / كد كتـاب : ۱۶۱ / ۲۰۱
ناشـر : انتشارات نبـأ / تهـران، خيابـان شـريعتـى، روبـروى ملـك، خيـابان
شبسترى، خيابان اديبى، شماره ۲۶ تلفكس : ۷۷۵۰۶۶۰۲ ـ ۷۷۵۰۴۶۸۳
شابك : ۶ ـ ۰۱۱ ـ ۲۶۴ ـ ۶۰۰ ـ ۹۷۸ ISBN : 974 – 600 – 264 – 011 – 6
/
درآمد ۹
پيشگفتار ۱۳
عبوديّت و بندگى، كمال حقيقى انسان ۱۳
اعطاى علم و عقل ۱۳
اديان الهى راه و رسم بندگى ۱۳
اهتمام به تربيت جوانان ۱۳
عبوديّت و بندگى، كمال حقيقى انسان ۱۵
معرفت بندگى و معرفت مولا، مقدمه لازم بندگى ۱۶
شناخت خدا ۱۸
اعطاى علم و عقل ۱۸
۱٫ حقيقت علم و عقل ۱۹
۲٫ رابطه علم و عقل ۲۰
اديان الهى راه و رسم بندگى ۲۱
اخلاق فطرى اساس اديان الهى ۲۳
اخلاق نيك و ادب الهى پيامبران ۲۷
ترويج اخلاق و تربيت مردم توسّط پيامبران ۲۹
تذكر به كارهاى نيك و اثاره عقول ۳۱
رعايت اخلاق در مورد همگان ۳۲
وظيفه همگان در قبال ترويج اخلاق نيك ۳۴
اهتمام به تربيت جوانان ۳۵
بخش اوّل:كليّات ۳۹
معناى اخلاق ۳۹
راههايى براى شناخت ۳۹
صاحبان اخلاق نيك از بد ۳۹
معناى اخلاق ۴۱
الف. معناى لغوى ۴۱
ب. معناى اصطلاحى ۴۲
بررسى تعريف اصطلاحى اخلاق ۴۳
۱٫ صفت و حالت نفسانى ۴۳
۲٫ ثبوت و رسوخ در نفس ۴۴
۳٫ صفت نفسانى خوب يا بد ۴۴
۴٫ منشأ صفت نفسانى ۴۵
۵٫ رابطه فعل و اخلاق ۴۸
ج. معناى اخلاق در قرآن و روايات معصومين : ۵۰
راههايى براى شناخت صاحبان اخلاق نيك از بد ۵۴
۱٫ ظاهر افراد : ۵۵
۲٫ همنشينان و دوستان ۵۶
۳٫ تغيير حالات و مقامات ۵۶
بخش دوّم:اركان اخلاق ۵۹
عقل ۵۹
قلب ۵۹
نيّت ۵۹
الف. عقل ۶۲
لشكريان عقل ۶۹
تقويت عقل با مراجعه به رسولان ۷۴
امور مؤثر در نقصان عقل ۷۶
۱٫ ترك تعلّم وتعقّل ۷۷
۲٫ نافرمانى از احكام عقل ۷۸
۳٫ فقر ونادارى ۸۱
ب. قلب ۸۳
معنا و حقيقت قلب ۸۳
قلب و عقل ۸۹
قلب و اخلاق ۹۳
تأثير سلامت بدن در عقل و روح ۹۵
ج. نيّت ۹۶
معناى نيّت ۹۶
نيّت، عمل قلب و اختيارى است ۹۹
تفكيك فعل جوارحى از نيّت ۱۰۲
نيّت از اركان اخلاق است ۱۰۳
حسن فعلى وحسن فاعلى ۱۰۴
بخش سوم:مبادى اخلاق ۱۰۷
طينت ۱۰۷
آب و هوا ۱۰۷
خوردنىها و پوشيدنىها ۱۰۷
نقش گناه و اطاعت در اخلاق ۱۰۷
يكم: طينت ۱۰۹
تأثير طينت در اخلاق از نظر مرحوم ميرزاى اصفهانى ۱ ۱۱۵
دوم: آب و هوا و سرزمين ۱۱۷
سوم: خوردنىها و پوشيدنىها ۱۲۰
الف. نقش برخى خوردنىها در اخلاق ۱۲۱
۱٫ گل و خاك ۱۲۱
۲٫ استمرار شرب خمر ۱۲۳
۳٫ زياده روى در خوردن گوشت و ترك آن ۱۲۳
۴٫ انگور و كشمش ۱۲۶
۵٫ بِه ۱۲۷
۶٫ روغن زيتون ۱۲۸
۷٫ صبحانه ۱۲۹
۸٫ آب نيسان ۱۲۹
۹٫ غذاى مادر هنگام حمل وتولّد ۱۳۰
۱۰٫ شير مادر و دايه ۱۳۱
علّت تامّه نبودن خوردنىها ۱۳۳
ب. نقش برخى خوردنىها در عقل ۱۳۳
۱٫ گوشت ۱۳۴
۲٫ كدو ۱۳۴
۳٫ خُرفَه ۱۳۵
۴٫ سركه ۱۳۶
۵٫ خمر ۱۳۶
ج. نقش پرخورى و برخى خوردنىها در قلب ۱۳۷
۱٫ پر خورى ۱۳۸
۲٫ عسل ۱۳۹
۳٫ انار ۱۴۰
۴٫ گلابى ۱۴۲
۵٫ آب نيل ۱۴۳
۶٫ خون و حيوان مرده ۱۴۴
د. نقش پوشيدنىها در اخلاق ۱۴۴
چهارم: نقش مصاحبت با مردم در اخلاق ۱۴۸
پنجم: نقش گناه و اطاعت در اخلاق ۱۵۲
الف. تأثيرات اجتماع آلوده ۱۵۳
ب. آثار گناهان فردى ۱۵۵
۱٫ هموار شدن راه براى گناهان بعدى ۱۵۵
۲٫ فساد و تباهى و قساوت قلب ۱۵۶
ششم: نقش تجارت در اخلاق ۱۵۸
هفتم: نقش برخى پيشهها در اخلاق ۱۶۰
هشتم: نقش ولايت و سلطنت در اخلاق ۱۶۴
نهم: نقش فقر وغنا در اخلاق ۱۶۷
دهم: نقش برخى افعال در اخلاق ۱۸۰
الف. افعال عادى ۱۸۱
۱٫ شستن سر و لباس ۱۸۱
۲٫ ريختن خاك بر قبر ارحام ۱۸۱
۳٫ بوى خوش وعطر ۱۸۲
۴٫ مسواك زدن ۱۸۳
۵٫ خنده و مزاح زياد ۱۸۵
۶٫ مسافرت ۱۹۰
ب. افعال اخلاقى ۱۹۳
۱٫ ذكر خدا و كثرت كلام در غير ذكر خدا ۱۹۳
۲٫ صله ارحام ۲۰۰
۳٫ زيارت مؤمنين و رعايت حقوق آنان ۲۰۳
۴٫ خوشرويى و گشادهرويى ۲۰۹
۵٫ غضب و كظم غيظ و حلم ۲۱۱
آثار كظم غيظ ۲۱۳
راههاى پيشگيرى از خشم ۲۲۱
۶٫ ظلم و ستم ۲۲۳
۷٫ حرص و طمع و گدايى ۲۲۸
حرص ۲۳۰
طمع ۲۳۲
گدايى و طلب حاجت از ديگران ۲۳۳
۸٫ مراء و جدال و مشاجره ۲۳۶
۹٫ كبر و غرور و نخوت و خودبينى ۲۳۸
بخش چهارم:حكاياتى از فضايل اخلاقى اهل بيت : ۲۴۹
حكاياتى از پيامبر اكرم ۶ ۲۴۹
حكاياتى از اميرالمؤمنين ۷ ۲۴۹
حكاياتى از حضرت زهرا ۳ … . ۲۴۹
حكاياتى از پيامبر اكرم ۹ ۲۵۱
حكاياتى از امير المؤمنين ۷ ۲۵۵
حكاياتى از حضرت زهرا ۳ ۲۵۸
حكاياتى از امام حسن ۷ ۲۵۸
حكاياتى از امام حسين ۷ ۲۶۰
حكاياتى از حضرت امام سجاد ۷ ۲۶۱
حكايتى از حضرت امام باقر ۷ ۲۶۲
حكاياتى از امام صادق ۷ ۲۶۳
حكاياتى از امام موسى كاظم ۷ ۲۶۵
حكاياتى از امام رضا ۷ ۲۶۷
حكاياتى از امام جواد ۷ ۲۶۸
حكاياتى از امام هادى ۷ ۲۷۰
حكايتى از امام حسن عسكرى ۷ ۲۷۱
/
درآمد
زندگى اجتماعى بشر نيازمند شرايطى است كه ضامن نظم ومانع تشتت در آن باشد. كسانى كه در تشكيل اجتماعى، هر چند كوچك، نقش دارند، بايد شرايط حيات و بقاى آن را فراهم سازند تا اعضاى آن اجتماع در سايه اين تدابير در كنار هم زندگى خوبى را سپرى كنند.
از شرايط اساسى بلكه ركن مهم نظام اجتماعى، تعاون، همكارى و تعامل ميان افراد است. اگر در جامعهاى تعامل و همكارى نباشد، آن جامعه مرده و بىروح خواهد بود.
به يقين آنچه تعامل و تعاون را ايجاد و رشد و بقايش را تضمين مىكند، اخلاق است. اگر همه افراد اخلاق فردى و اجتماعى خود را به خوبى رعايت كنند، جامعه آنها با نشاط و پرقدرت به سوى كمال و سعادت خواهد رفت و اگر اخلاق فردى يا اجتماعى در ميان آنها ناديده گرفته شود، جامعه روز به روز به انحطاط و نابودى نزديكتر خواهد شد.
پس جامعهاى سالم، زنده و با نشاط است كه در آن اخلاق حاكم باشد و مسائل اخلاقى در آن به خوبى رعايت گردد؛ يعنى عالمان و دانشمندان از بذل دانش خويش خوددارى نكنند و جاهلان نيز به دنبال كسب علم و معرفت باشند. اغنيا و ثروتمندان تنها به افزايش سرمايه خويش نينديشند و از فقرا و نيازمندان نيز
دستگيرى كنند. ناداران و فقرا صبر و تحمل پيشه سازند تا فقر و نادارى آنها را به كارهاى زشتى همچون تجاوز به حقوق ديگران و دست دراز كردن به سوى اين و آن، وادار نكند.
در جامعه مطلوب عزت نفس و شخصيّت انسانها، حفظ و مراعات مىشود. ميان مسئولان و ارباب رجوع، گشاده رويى، صميميّت و دلسوزى حاكم است. به بزرگان و دانشمندان احترام گذاشته مىشود. قدردانى وشكرگزارى در مقابل احسان و نيكى، زيربناى روابط همه افراد است. به جاى دروغ، تهمت، افترا و دشنام، راستى و مدح و ثنا رايج مىشود. مودّت و دوستى جايى براى عداوت و دشمنى نمىگذارد. صفا، صميميّت، گرمى و محبّت، جاى كينه و كدورت را مىگيرد. اگر كسى تخلفى كند، ديگران با برخوردى خردمندانه و با كرامت انسانى و عفو و بخشش، او را در ميان خود جاى مىدهند و از خود دور نمىكنند، جز در مواردى كه دور كردنش به صلاح او و جامعه باشد. به طور كلى همه سعى مىكنند تا بدى و زشتى در جامعه از بين برود.
در اين صورت است كه جامعه به خوبى رشد و تكامل پيدا مىكند و به تدريج بديها را در خود از بين مىبرد و به جامعهاى سالم و با اخلاق تبديل مىشود. پس در اهميّت و ضرورت ترويج اخلاق در جوامع بشرى و نياز زندگى اجتماعى به آن ترديدى نيست.
در اين نوشتار برآنيم تا اركان اخلاق و مبانى و ريشههاى آن را با بهرهگيرى از سخنان ائمه معصومين : به اختصار بيان كنيم. در اين واكاوى عوامل تقويت و تضعيف اخلاق را هم بررسى خواهيم كرد. در انتها نيز با بيان مواردى از برخوردهاى اهلبيت :، نمونههايى از اخلاق نيكوى مردان الهى ذكر مىشود، شايد چراغى براى گم كرده راهى باشد.
از آنجا كه خوب و بد امور به واسطه عقل بر انسانها روشن مىگردد و آفريدگان
خداوند با آغاز خلقت از اين موهبت الهى برخوردار مىشوند، از اين معيار با عنوان «عقل فطرى» و از احكام آن به «احكام فطرى» تعبير مىكنيم و چون هدف ما در اين نوشتار بيان احكام عقل فطرى بر اساس تعاليم نورانى اهل بيت : است، مجموعه حاضر را «اخلاق فطرى» مىناميم.
اميد است اين مختصر مورد پذيرش خداوند سبحان قرار گيرد و ما و خوانندگان گرامى را از الطاف و نعمتهاى خويش هر چه بيشتر بهرهمند ساخته و عقل و خردمان را هر چه بيشتر نورانى فرمايد.
قم، محمد بيابانى اسكويى ۱۳ / ۸ / ۹۱
مصادف با ۱۸ ذىالحجه ۱۴۳۳
عيد سعيد غدير خم
پيشگفتار
عبوديّت و بندگى، كمال حقيقى انسان
اعطاى علم و عقل
اديان الهى راه و رسم بندگى
اهتمام به تربيت جوانان
/
عبوديّت و بندگى، كمال حقيقى انسان
مهمترين و روشنترين هدف و حكمت در آفرينش انسان، آن است كه او با اختيار، خود را در زمره بندگان خداوند در آورد. خداوند سبحان مىفرمايد :
(وَما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالاْنْسَ اِلاَّ لِيَعْبُدُونَ) ؛
و من جنّ و انسان را جز براى بندگى و عبادت نيافريدم.
بندگى واقعى و حقيقى آن است كه بنده هميشه خود را در خدمت مولاى خويش بداند. بى اذن او كارى انجام ندهد و شأنى براى خود جز بندگى و اطاعت از مولا قائل نباشد. در عمل هم به دستورات مولايش سر سپارد و خواست او را بر همه خواستههاى خويش مقدم بدارد.
البتّه بايد توجه داشت كه بدون لطف و عنايت مولا، بندگى مطلق و كامل براى احدى حاصل نمىشود، ولى اين بدان معنا نيست كه انسان از رسيدن به آن نا اميد گردد، بلكه وظيفه بندگان آن است كه هر قدر مىتوانند در بندگى مولايشان تلاش و جديّت كنند و تا مىتوانند در اين جهت بر يكديگر پيشى بگيرند تا خود را به مولايشان نزديكتر كنند كه راه تقرّب به او جز با بندگى حاصل نمىشود.
معرفت بندگى و معرفت مولا، مقدمه لازم بندگى
بنده، وقتى بندگى مىكند كه بداند بنده است و تا مادامى كه هيچ علم و معرفتى به بندگى خويش نداشته و در غفلت محض از آن باشد، براى او بندگى معنا نخواهد داشت. از سوى ديگر علم و آگاهى به بندگى ملازم است با علم و آگاهى به وجود مولاى حىّ و حاضر كه اداره بندگان خويش را بر عهده دارد.
امام صادق ۷ مىفرمايند :
وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ كُلَّهُ فِي أَرْبَعٍ : أَوَّلُهَا أَنْ تَعْرِفَ ربَّکَ وَالثَّانِي أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِکَ وَالثَّالِثُ أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنَکَ، وَالرَّابِعُ أَنْ تَعْرِفَ مَا يُخْرِجُکَ مِنْ دِينِکَ ؛
همه علوم و آگاهىهاى مردم در چهار امر خلاصه مىشود :
يكم: پروردگارت را بشناسى؛
دوم: آنچه را كه او براى تو انجام داده بدانى؛
سوم: بدانى از تو چه مىخواهد؛
چهارم: بدانى چه چيزى تو را از دين بيرون مىكند.
اين حديث شريف اساس بندگى را به روشنى بيان كرده است. انسان ابتدا بايد خدا؛ صاحب نعمت و روزى دهندهاى كه حيات و بقايش به او وابسته است، را بشناسد. بعد از معرفت و تصديق خداوند متعال، بايد بفهمد كه او چه چيزهايى
براى بندگانش فراهم كرده و چه امورى را در اختيار آنها گذاشته است و آنان را از چه نعمتهاى مهمى بهرهمند كرده است. امام ۷ با اين جمله بندگان را به خودشناسى مىخواند و از آنها مىخواهد به آنچه خدا در آنها بهكار برده و براى آنها فراهم آورده است، توجه نمايند.
معلوم است كه انسان بعد از معرفتِ نعمت به حكم عقل بايد به دنبال آن باشد كه خالق و ولىِ نعمت او چه مىخواهد و براى چه اين همه نعمت را در اختيار وى گذاشته است؟
براى يافتن پاسخ نيز بايد به خود خدا مراجعه كند و از آنجا كه بسيارى از بندگان به طور مستقيم با خدا در ارتباط نيستند، پس لازم است به كسانى كه با خداوند متعال در ارتباط هستند، مراجعه نمايند و آنگاه كه به اين مقام رسيدند به واسطه آنها از خواست صاحب نعمتشان اطلاع پيدا مىكنند و متوجه مىشوند كه چگونه بايد مسير حيات و بندگى خود را تداوم بخشند و با انجام بندگى خويش، رضايت مولايشان را برآورده سازند.
حاصل آن كه، مهمترين وظيفه بندگان، حفظ بندگى است و آن هم جز با شناخت وظايف بندگى و آن چه آنها را از بندگى خارج مىكند، حاصل نمىشود. بنابراين بر بندگان لازم است، اضافه بر شناخت وظايف بندگى، در عمل به امورى كه بندگى آنها را تثبيت مىكند، كوتاهى نكنند و از آنچه آنها را از بندگى دور مىكند، پرهيز نمايند.
شناخت خدا
بر اساس آموزههاى قرآن و روايات اهل بيت :، بلكه از نظر همه اديان الهى، معرفت خداى سبحان و توحيد او با خلقت و فطرت بشر سرشته شده است؛ يعنى خداوند متعال همراه با آفرينش و ايجاد مخلوقات، خود را به آنان معرفى كرده است. بر اساس متون دينى، انسان قبل از ورود به عالم دنيا عوالمى را طى كرده و خداى تعالى در آن عوالم، معرفت خود را به او عطا نموده است. آنگاه پذيرش و تسليم در مقابل اين معرفت و اقرار و التزام به ربوبيّت و الوهيّت خداى تعالى و اعتراف به عبوديّت و بندگى، با بهرهمندى از نور عقل براى انسان ميسّر گرديده است.
البته با ورود به عالم دنيا اين معرفت مورد فراموشى قرار مىگيرد، لذا خداوند متعال براى تذكر انسانها به معرفتِ فراموش شده خود، رسولانى به سوى خلق مىفرستد تا آنها با تذكر به معروف فطرى انسانها، موجب بيدارى فطرت ايشان گردند و آنها را نسبت به شؤون بندگى خويش آگاه سازند.
اعطاى علم و عقل
روشن است كه اعطاى علم و عقل به انسان براى تسليم در مقابل خداوند و التزام به ربوبيّت و الـوهيّت او و رعـايت شؤون بندگى، ضرورى است. از آنجا كه امـام صادق ۷ يكى از پايههاى بندگى را (پس از معرفت خداوند متعال) آگاهى از امور فراهم شده براى انسان از جانب خداى سبحان مىداند، لازم است مباحثى درباره اين اعطاى خداوند (نور عقل) مطرح گردد.
۱٫ حقيقت علم و عقل
نقش علم و عقل در تمام شؤون زندگى انسان بر كسى پوشيده نيست. انسان با نور علم، متوجه وجود خود و موجودات اطراف خود مىشود و آثار مختلف موجودات و تأثير و تاثّرات آنها را در يكديگر، درك مىكند و مىيابد. همه معلومات براى انسان به همين علم روشن و آشكار مىگردد، حتى حواس انسان نيز با نور علم، احساس مىكنند و اگر آن نور از انسان گرفته شود، هيچ كدام از آنها از محسوس خود، چيزى نمىفهمد، بلكه انسان بدون علم از نفس خويش هم غافل مىگردد.
با اين بيان روشن مىشود كه منظور از علم، فعلِ درك، كشف و روشنگرى نيست، بلكه علم چيزى است كه درك و كشف و روشنگرى هم به واسطه وجود آن، براى انسان حاصل مىشود و با تشديد آن، كشف و روشنگرى هم افزايش مىيابد. عقل نيز در حقيقت همان نور علم است، با اين تفاوت كه اشيا و روابط آنها به واسطه علم براى ما روشن مىشود و عقل، وصفى از اوصاف آن اشيا را براى ما روشن مىكند؛ يعنى خوبى و بدى، زشتى و زيبايى و وجوب و حرمت، به عقل روشن مىگردد.
بعد از آنكه عقل، اين امور را براى ما روشن ساخت، حكم مىكند كه از بدىها بايد اجتناب و دورى كرد و خوبىها را به جاى آورد.
پس عقل نه تنها به ما حسن و قبح را مىفهماند، بلكه ما را به فعل و ترك هم ترغيب و تشويق مىكند؛ چرا كه عقل رسول باطنى خداى تعالى است و همچون
رسولان ظاهرى ما را به اعمال و كردار خوب امر و از اعمال بد نهى مىكند.
۲٫ رابطه علم و عقل
علم و عقل هميشه با هم در تعامل هستند و كمال و نقص هر كدام موجب كمال و نقص ديگرى مىشود. امير المؤمنين ۷ مىفرمايد :
العقل غريزة تزيد بالعلم و التجارب ؛
عقل قريحه و نورى است كه به علم و تجربه فزونى مىيابد.
و نيز مىفرمايد :
العقل و العلم مقرونان في قرن لا يفترقان و لا يتباينان ؛
عقل و علم مانند طنابى درهم تنيده شدهاند و از هم جدا نمىشوند.
ونيز مىفرمايد :
العقل اصل العلم ؛
عقل اصل و ريشه علم است.
و نيز مىفرمايد :
بالعقول تنال ذروة العلوم ؛
اوج و بلندى دانشها با خردها حاصل مىشوند.
و امام صادق ۷ مىفرمايد :
كَثْرَةُ النَّظَرِ فِي الْعِلْمِ يَفْتَحُ الْعَقْلَ ؛
توجه زياد در علم درهاى عقل را مىگشايد.
امام زين العابدين ۷ نيز مىفرمايد :
الْعَقْلَ رَائِدُ الرُّوحِ وَ الْعِلْمَ رَائِدُ الْعَقْل ؛
عقل راهنماى روح است و علم راهنماى عقل.
اين روايات تأثير علم و عقل در يكديگر و تعامل آن دو را با هم روشن مىكند. بر اين اساس مىتوان گفت با آن كه علم ريشه و اساس عقل است، ولى حيات و بقاى آن به حيات عقل وابسته است.
خداى تعالى علم را به بندهاش عطا مىكند و او با اين علم امورى را كشف مىكند. در اين مرحله، عقل وظايف انسان را در قبال آنها روشن مىسازد. از سوى ديگر پذيرش حكم عقل و پايبندى به آن موجب اعطاى درجه بالاترى از علم مىگردد، در نتيجه علم و عقل از عطاياى ارزشمند خداى تعالى به انسان است و او با نور علم، خود و اشيا پيرامونش را مىشناسد و بسيارى از امور اخلاقى، بلكه همه آنها را مرهون تذكر و تنبّه به احكام و دستورات عقل و خرد خويش است. البته مراد ما از عقل، عقل و خرد منطقى و بازارى نيست، بلكه منظور، آن نور الهى است كه بدىها و خوبىها را به انسان مىنماياند، او را به انجام خوبىها ترغيب كرده، از بدىها بر حذر مىدارد و بهشت و سعادت را براى انسان به ارمغان مىآورد.
اديان الهى راه و رسم بندگى
خداوند سبحان براى بندگان خويش احكام و قوانينى را جعل كرده و توسّط پيامبران، به بندگان خود رسانده است. مجموعه اين احكام «دين» ناميده مىشود. انسانها موظفاند با عمل به دستورات دين، خود را در زمره بندگان خدا قرار دهند و از بندگى غير او دور شوند.
خداى تعالى مىفرمايد :
(وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ) ؛
در هر امتى رسولى بر انگيختيم تا به مردم ابلاغ كند كه خدا را عبادت كنيد و از طاغوت دورى جوييد.
امير المؤمنين ۷ نيز مىفرمايد :
فَإنِّ اللهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى بَعَثَ مُحَمَّداً ۹ بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَمِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إِلَى عُهُودِهِ وَمِنْ طَاعَةِ عِبَادِهِ إِلَى طَاعَتِهِ وَمِنْ وَلاَ يَةِ عِبَادِهِ إِلَى وِلاَيَتِهِ ؛
همانا خداى تعالى محمد ۹ را به حق مبعوث كرد تا بندگانش را از پرستش بندگانش، به سوى پرستش خود و از بيعت بندگانش به بيعت خود، و از فرمانبرى بندگانش، به فرمانبرى خود، و از ولايت و دوستى بندگانش به سمت ولايت خود خارج كند.
امام صادق ۷ عبادت خداى تعالى را اطاعت و فرمانبرى او مىشمارد و در تفسير آيه
(وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً كَلّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَيَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدّاً) مىفرمايد :
لَيْسَتِ الْعِبَادَةُ هِيَ السُّجُودَ وَلاَ الرُّكُوعَ وَإِنَّمَا هِيَ طَاعَةُ الرِّجالِ مَنْ أَطَاعَ مَخْلُوقاً فِى مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ فَقَدْ عَبَدَهُ ؛
عبادت سجده و ركوع نيست، بلكه عبادت همان اطاعت است. هر كس مخلوقى را در نافرمانى خداى تعالى اطاعت كند، او را عبادت كرده است.
امام باقر ۷ نيز مىفرمايد :
مَنْ أَطَاعَ جَبَّاراً فَقَدْ عَبَدَه ؛
هر كس ستمگرى را پيروى كند، همانا او را عبادت كرده است.
پس كسى كه از فرامين و قوانين الهى؛ يعنى دين و شريعت پيروى كند، در حقيقت خدا را بندگى كرده و او را پرستش نموده است و كسى كه از پيروى دين الهى سر باز زند و از هواى نفس و شياطين و ستمگران پيروى كند، آنان را عبادت و بندگى كرده است.
با توجه به مطالب گذشته روشن مىشود كه خداى سبحان معرفت خويش را به انسان عطا كرده است و با اعطاى نور علم و عقل، بندگى و عبوديّت خويش و پرهيز از عبادت غير خود را از انسان خواسته است. عبادت خدا نيز به معناى اطاعت از دستورات الهى است كه در غالب دين، از سوى رسولان خدا به بندگان ابلاغ شده است. در اداچمه بحث اخلاق فطرى را به عنوان يكى از مهمترين فرامين الهى معرفى مىكنيم.
اخلاق فطرى اساس اديان الهى
گفتيم كه دين عبارت از احكام، قوانين و وظايف بندگى است كه از سوى پيامبران الهى به بندگان تذكر داده مىشود. حقيقت بندگى هم اطاعت و فرمانبردارى از دستورات الهى است. يكى از مهمترين دستورات در تمام اديان الهى، رعايت اخلاق انسانى در روابط اجتماعى و محافظت بر شؤون و جايگاههاى افراد است. پس مىتوان گفت راه و رسم بندگى خداوند در عبادت و پرستش او خلاصه مىشود و بهترين عبادت، اطاعت و پيروى از دستورات اوست و مهمترين دستورى كه از ناحيه خداى سبحان به انسان ابلاغ شده، رعايت اخلاق در روابط اجتماعىاست. امام صادق ۷ مىفرمايند :
لاَ تَنْظُرُوا إِلَى طُولِ رُكُوعِ الرَّجُلِ وَسُجُودِهِ؛ فَإِنَّ ذَلِکَ شَيْءٌ اعْتَادَهُ فَلَوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ لِذَلِکَ وَلِكِنِ انْظُرُوا إِلَى صِدْقِ حَدِيثِهِ وَأَدَاءِ أَمَانَتِهِ ؛
به طول ركوع و سجده شخص نگاه نكنيد؛ زيرا آن چيزى است كه به آن عادت كرده است و اگر آن را ترك كند به خاطر آن عادت وحشت او را مىگيرد، بلكه به راستى گفتار و پرداخت امانتش نگاه كنيد.
نقل شده كه مردى از پيش روى، خدمت رسول خدا ۹ آمد و پرسيد :
مَا الدِّينُ، فَقالَ حُسْنُ الْخُلُقِ، ثُمَّ أَتَاهُ عَنْ يَمِينِهِ، فَقَالَ مَا الدِّينُ؟ فَقَالُ حُسْنُ الْخُلُقِ، ثُمَّ أَتَاهُ مِنْ قِبَلِ شِمالِهِ، فَقَالَ مَا الدِّينُ؟ فَقَالَ حُسْنُ الْخُلُقِ، ثُمَّ أَتَاهُ مِنْ وَرَائِهِ، فَقَالَ مَا الدِّينُ؟ فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ وَقالَ أَمَا تَفْقَهُ الدِّينُ هُوَ أَنْ لاَ تَغْضَبْ ؛
دين چيست؟حضرت فرمود: حسن خلق. سپس از سمت راست حضرت آمد و پرسيد: دين چيست؟ حضرت فرمودند: حسن خلق. آنگاه از سمت چپ حضرت آمد و پرسيد: دين چيست؟ حضرت فرمود: حسن خلق. سپس از پشت سر آن حضرت آمد و پرسيد: دين چيست؟ حضرت به سوى او ملتفت شد و فرمود: آيا دين را نمىفهمى؟ دين آن است كه خشمگين نشوى.
در حديث ديگرى از رسول خدا ۹ نقل شده است، كه فرمودند :
حُسْنُ الْخُلُقِ نِصْفُ الدِّينِ ؛
خلق نيكو، نيمى از دين است.
در روايتى ديگر از امام زين العابدين ۷ آمده است :
سه نفر به لات و عزّى سوگند خوردند كه پيامبر ۹ را بكشند. امير المؤمنين ۷ به تنهايى با آنها ستيز كرد و يكى از آنها را كشت و دو نفر ديگر را اسير كرد و به خدمت پيامبر ۹ آورد.
پيامبر ۹ فرمود: يكى از آنها را بياور. امير المؤمنين ۷ يكى از آنها را پيش پيامبر اكرم ۹ آورد.
پيامبر ۹ به وى فرمود: بگو: لا إله إلّا الله و شهادت بده كه من رسول خدايم.
او گفت: جابهجا كردن كوه ابو قبيس براى من بهتر از گفتن اين كلمه است.
حضرت فرمود: يا على او را ببر و گردنش را بزن. سپس فرمود: آن ديگرى را بياور.
حضرت به او هم فرمود: بگو لا إله إلّا الله و شهادت بده كه من رسول خدايم.
او گفت: مرا هم به دوستم ملحق كنيد.
حضرت فرمود: يا على او را هم ببر و گردنش را بزن. پس امير المؤمنين ۷ بلند شد تا او را گردن بزند.
ناگهان جبرئيل ۷ بر پيامبر ۹ نازل شد و گفت: يا محمد، پروردگارت سلام مىرساند و مىفرمايد او را نكش؛ زيرا كه او در ميان قوم خويش خوش خلق و سخاوتمند است.
پس حضرت به امير المؤمنين ۷ فرمود: يا على دست نگهدار كه فرستاده پروردگارم مرا خبر داد كه او در ميان قبيله خود خوش اخلاق و بخشنده است.
سپس آن مشركى كه دم تيغ بود پرسيد: اين را رسول پروردگارت به تو خبر داد؟
حضرت فرمود: آرى.
او گفت: سوگند به خدا هيچ گاه درهمى را با وجود برادرم براى خود كنار نگذاشتهام و در نزاعها، ترشرويى و اخم نكردهام، پس شهادت مىدهم كه خدايى جز الله نيست و تو رسول خدايى.
رسول خدا ۹ فرمود: حسن خلق و سخاوتش او را به نعمتهاى بهشتى كشاند.
امام باقر ۷ نيز مىفرمايد :
روزى عدهاى از اسيران را نزد پيامبر ۹ آوردند. حضرت دستور داد تا همه را بكشند و تنها يكى از آنها را آزاد كرد. آن مرد گفت: چرا مرا آزاد كردى؟
حضرت فرمود: جبرئيل از سوى خدا برايم خبر آوردكه در تو پنج خصلت وجود دارد كه خدا و رسولش آن را دوست دارند: غيرت شديد به محارم، سخاوت، حسن خلق، راستگويى و شجاعت. آن مرد وقتى اينها را شنيد، مسلمان شد و اسلامش نيكو شد تا سرانجام در جنگ با كفار در كنار پيامبر جنگيد و شهيد شد.
در حديثى ديگر آمده است :
قيل لِرسول اللهِ ۹: إنَّ فُلاَنَةَ تَصُومُ النَّهَارَ و تَقُومُ اللَّيْلَ وَهِيَ سَيِّئَةُ الْخُلُقِ تُؤْذِى جِيرَانَهَا بِلِسَانِهَا، فَقالَ لاَ خَيْرَ فِيهَا هِيَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ ؛
به رسول خدا ۹ گفته شد: فلان خانم، روزها را روزه مىگيرد و شبها را با عبادت سپرى مىكند، ولى با وجود اين، بد خلق است و همسايگان از زبان وى در عذاب هستند.
حضرت فرمود: در او هيچ خيرى نيست و از اهل آتش است.
بنابراين روشن مىشود كه در اديان الهى اخلاق خوب و رفتار مناسب با همنوعان، صداقت و راستى در گفتار و رعايت امانت و حقوق بندگان الهى و به طور كلّى، حفظ تمام مكارم اخلاق و شؤونات انسانى، اساس و مبناى بندگى شمرده مىشود.
به عبارت ديگر يكى از مهمترين امورى كه خداى سبحان به بندگان خود امر كرده، اخلاق نيك است. اخلاق اگر مهمترين و بزرگترين هدف انبياى الهى و اوصيايشان نباشد، بىشك يكى از اهداف مهم آنان بوده است.
اخلاق نيك و ادب الهى پيامبران
هيچ پيامبرى از سوى خداى تعالى مبعوث نشده است، مگر اين كه از نظر اخلاقى سرآمد اهل زمان خويش و مورد تمجيد و تحسين همگان، اعمّ از مخالف و موافق بوده است. مگر مىشود خداى تعالى شخصى را براى تعليم اخلاق و تزكيه مردم بفرستد، ولى خود او از محاسن اخلاق بى بهره باشد؟! خداى تعالى در توصيف پيامبرش مىفرمايد :
(وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيم) ؛
وهمانا تو داراى خلقى عظيم هستى.
(فَبَِما رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ…) ؛
به واسطه رحمتى از سوى خداوند در برابر آنان نرم شدى و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مىشدند. پس از آنها درگذر و براى آنها طلب آمرزش كن.
همين طور هنگامى كه حضرت موسى و هارون را به سوى فرعون مىفرستد به ايشان توصيه مىكند كه با نرمى با او سخن گوييد :
(اِذْهَباَ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى * فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذكَّرُ أَوْ يَخْشى) ؛
برويد به سوى فرعون كه طغيان كرده است و با گفتارى نرم، با او سخن بگوييد، شايد متذكر شود و يا خشيت پيدا كند.
اميرالمؤمنين ۷ در توصيف پيامبر خدا ۹ و تربيت خود به دست ايشان مىفرمايد :
قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ۶ بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ يَضُمُّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَ يَكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ وَ يُمِسُّنِي جَسَدَهُ وَ يُشِمُّنِي عَرْفَهُ وَ كَانَ يَمْضَغُ الشَّيْءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ وَ مَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً فِي قَوْلٍ وَ لَا خَطْلَةً فِي فِعْلٍ. وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ۶ مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَ يَأْمُرُنِي بِالِاقْتِدَاءِ بِه ؛
شما به خوبى قرابت و نزديكى و مقام ويژه مرا نسبت به رسول خدا ۹ مىدانيد. او مرا در دامن خويش مىنهاد در حالى كه تازه متولد شده بودم. به سينه خود مىچسباند و در رختخواب خود مرا مىخوابانيد و با بدن خويش مرا مسّ مىكرد و بوى پاكيزه خويش را به من مىرساند. غذا را مىجويد و در دهانم مىگذاشت. هرگز در گفتارم دروغى نيافت و در كار من اشتباهى پيدا نكرد.
از همان زمان كه رسول خدا ۹ را از شير باز گرفتند، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مأمور ساخت تا شب و روز او را به راههاى بزرگوارى و اخلاق نيك عالم سوق دهد. من همانند شتر بچهاى كه بهدنبال مادرش راه مىرود (و در همه كارها مقلّد اوست) از او پيروى مىكردم و او هر روز نكتهاى تازه از اخلاق نيك را براى من آشكار مىكرد و مرا فرمان مىداد كه به او اقتدا كنم.
پس در اينكه پيامبران الهى مؤدّب به آداب الهى بودند و در درجه بالايى از محاسن اخلاق انسانى قرار داشتند، شكى نيست.
ترويج اخلاق و تربيت مردم توسّط پيامبران
تربيت و تزكيه و توصيه به اخلاق نيك و كرامت و بزرگوارى از وظايف پيامبران است. خداى تعالى مىفرمايد :
(كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَيُزكّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعلِّمُكُمْ مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ) ؛
همان گونه كه رسولى از خودتان در ميان شما فرستاديم، تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را تزكيه كند و به شما كتاب و حكمت بياموزد و آن چه را نمىدانستيد به شما ياد دهد.
و نيز پيامبر گرامى اسلام ۹ مىفرمايد :
بُعِثْتُ بِمَكارم الأخلاقِ وَمَحَاسِنِهَا ؛
من براى مكارم اخلاق و محاسن اخلاق مبعوث شدهام.
امام صادق ۷ نيز مىفرمايد :
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَصَّ الْأَنْبِيَاءَ: بِمَكَارِمِ الْأَخْلَاقِ فَمَنْ كَانَتْ فِيهِ فَلْيَحْمَدِ اللَّهَ عَلَى ذَلِكَ وَ مَنْ لَمْ تَكُنْ فِيهِ فَلْيَتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ وَ لْيَسْأَلْه ؛
همانا خداوند تبارك و تعالى پيامبران خويش را به مكارم اخلاق اختصاص داد؛ پس كسى كه آنها را داراست خدا را بر آن شكر كند و كسى كه ندارد به درگاه الهى تضرّع كرده و از او بخواهد.
ايشان در حديث ديگرى در مورد اداى وظيفه پيامبر گرامى اسلام ۹ مىفرمايد :
دَلَّ عَلَى مَحَاسِنِ الْأَخْلَاقِ وَ أَخَذَ بِهَا وَ نَهَى عَنْ مَسَاوِي الْأَخْلَاقِ وَ رَغِبَ عَنْهَا ؛
(پيامبر صلّى الله عليه وآله) مردم را به محاسن اخلاق راهنمايى كرد و خود به آنها عمل نمود و از اخلاق ناپسند باز داشته، خود از آن رويگردان شد.
و پيامبر گرامى اسلام ۹ مىفرمود :
أَقْرَبُكُمْ غَداً مِنِّي فِي الْمَوْقِفِ أَصْدَقُكُمْ لِلْحَدِيثِ وَ آدَاكُمْ لِلْأَمَانَةِ وَ أَوْفَاكُمْ بِالْعَهْدِ وَ أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً وَ أَقْرَبُكُمْ مِنَ النَّاس ؛
نزديكترين شما بر من فرداى قيامت راست گفتارترين و امانتدارترين و با وفاترين شما به عهد و پيمان و خوش خلقترين و نزديكترين شما به مردم است.
از اين كلمات نورانى معلوم مىشود كه ترويج اخلاق خوب در جوامع بشرى و باز داشتن از اخلاق بد يكى از وظايف مهم پيامبران الهى بوده است و آنان در اين زمينه زحمات فراوان كشيده و به مردم تمام آنچه در اين زمينه لازم بوده است را يادآورى كردهاند.
تذكر به كارهاى نيك و اثاره عقول
البته بايد توجه داشت كه كار انبيا در زمينه اخلاق تنها تذكر و يادآورى است، يعنى پيامبران انسانها را به حكم عقل خودشان ـ كه خداوند آن را به آنان كرامت فرموده است ـ تذكر مىدهند و عقل است كه براى انسان خوبى، بدى، زشتى و زيبايى را روشن مىكند.
امام صادق ۷ در تفسير آيه (وَنَفْس وَّمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا) چنين
فرمودهاند :
بَيَّنَ لَهَا مَا تَأْتِي وَ مَا تَتْرُك ؛
براى او آنچه را بايد مىآورد و آنچه را بايد ترك مىكرد، روشن نمود.
و اين بيان و الهام بر نفس به واسطه عقل انسانى و با كمك و تذكر و يادآورى پيامبران الهى صورت مىگيرد؛ زيرا عاقل، يعنى انسانى كه عقل دارد، بدون تذكير، تنبيه و اثاره پيامبران به اين احكام تذكر پيدا نمىكند. به بيانى ديگر همه اين امور از احكام عقل هستند و خداوند با افاضه عقل به انسان، قوّه درك و شناخت خوب و بد را به او عطا كرده است، امّا براى بيدارى انسانهاى غافل، لازم است كسى آنها را به احكام عقلشان متوجه و متذكر سازد و به تعبير اميرالمؤمنين ۷ دفائن عقول ايشان را اثاره كند.
رعايت اخلاق در مورد همگان
نكته ديگرى كه بايد مورد توجه باشد اين است كه رعايت اخلاق نيك انسانى اختصاص به گروه خاصى ندارد و لازم است اين اخلاق نسبت به تمامى گروهها مراعات شود.
خداوند متعال مؤمنين را توصيه مىكند كه :
(لا تَسبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فيَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ) ؛
كسانى كه غير خدا را مىخوانند، دشنام ندهيد كه آنها خدا را با ظلم و نادانى دشنام مىدهند.
پيامبر گرامى اسلام ۹ مىفرمايد :
ارْحَمُوا عَزِيزَ قَوْمٍ ذَلَّ وَ غَنِيَّ قَوْمٍ افْتَقَرَ وَ عَالِماً تَتَلَاعَبُ بِهِ الْجُهَّالُ ؛
به عزيز هر قومى كه خوار شده و غنىّ هر قومى كه فقير شده و عالمى كه بازيچه جاهلان قرار گرفته، رحم كنيد.
و امام صادق ۷ مىفرمايد :
يَا هِشَامُ قَوْلُ اللَّهِ (هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ) جَرَتْ فِي الْمُوْمِنِ وَ
الْكَافِرِ وَ الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ مَنْ صُنِعَ إِلَيْهِ مَعْرُوفٌ فَعَلَيْهِ أَنْ يُكَافِىَ بِهِ ؛
اى هشام سخن خدا «آيا جزاى احسان جز احسان است» در مؤمن و كافر و نيك و بد، همه جارى است. به هر كسى خوبى شود بر اوست كه با خوبى آن را جبران كند.
امام باقر ۷ نيز مىفرمايد :
ثَلَاثٌ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَحَدٍ فِيهِنَّ رُخْصَةً أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ بِرُّ الْوَالِدَيْنِ بَرَّيْنِ كَانَا أَوْ فَاجِرَيْنِ ؛
سه چيز است كه خداوند در آنها رخصت قرار نداده است: اداى امانت به افراد خوب و بد، وفاى به عهد نسبت به اشخاص خوب و بد و نيكى به
پدر و مادر خوب باشند يا بد.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
اعْلَمْ أَنَّ ضَارِبَ عَلِيٍّ ۷ بِالسَّيْفِ وَ قَاتِلَهُ لَوِ ائْتَمَنَنِي وَ اسْتَنْصَحَنِي وَ اسْتَشَارَنِي ثُمَّ قَبِلْتُ ذَلِكَ مِنْهُ لَأَدَّيْتُ إِلَيْهِ الْأَمَانَةَ ؛
بدان همانا ضارب امير المؤمنين ۷ و قاتل او، اگر امانتى را پيش من بگذارد، يا از من درخواست راهنمايى و مشورت كند و من آن را قبول كنم، امانت را به او بر مىگردانم.
وظيفه همگان در قبال ترويج اخلاق نيك
چنان كه پيشتر بيان شد همه انسانها پيش از آن كه به اين دنيا قدم گذارند، عوالم ديگرى را پشت سر گذاشته و در آن عوالم، موجودى كامل و داراى عقل و شعور بودهاند سپس خداى تعالى خود و پيامبرانش را به آنان شناسانده و آنان را به اقرار به ربوبيّت، نبوّت و ولايت تكليف كرده است، آنگاه اطاعت و يا معصيت از بندگان صادر شده است. بنابراين معرفت، در فطرت انسان وجود دارد، ولى او از آن غافل شده و نسيان بر او عارض گشته است. پيامبر گرامى اسلام ۹ مىفرمايد :
كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَة ؛
همه مولودها بر فطرت متولد مىشوند.
حال بايد ديد چگونه خداوند انسان را در اين دنيا از غفلت و نسيان خارج مىكند؟
بر اساس روايات انسانها معمولا از سابقه خويش و معرفتى كه خداوند از خود و احكام عقل در وجودشان نهاده، غافل هستند، لذا ممكن است راهزنانِ طريق بندگى خدا از اين غفلت و نسيان سوء استفاده كنند و فرزندان آدم را از بندگى خداوند سبحان خارج ساخته، به سوى بندگى شيطان سوق دهند. به همين جهت خداوند سبحان پيامبران و رسولان خويش را به ميان بندگان فرستاد تا آنها را از غفلت خارج سازند و نعمت فراموش شده را به آنان يادآورى كنند.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول ؛
خداوند رسولانش را در ميان مردم مبعوث كرد و پيامبرانش را پى در پى به سوى آنان فرستاد تا به جا آوردن ميثاق و پيمان فطرت را از آنان مطالبه كنند و نعمتهاى فراموش شده را به ياد آنها آورند و با تبليغ و رساندن پيامهاى الهى، حجّت را بر آنها تمام كنند و گنجهاى پنهان خردهايشان را آشكار سازند.
البته بايد دانست، اگر چه اساس و مبانى اخلاق به وسيله انبيا در جوامع انسانى پايهگذارى شده است و آنان با زحمات فراوان عدهاى را در هر جامعهاى با اخلاق انسانى تربيت كردهاند و حاصل تلاش ايشان اثاره خردها و عقول بيشتر انسانها بوده است ، با اين حال لازم نيست تكامل در جوامع بشرى همواره به دست پيامبران و
اولياى الهى تحقق پيدا كند، بلكه همه در قبال اين امر موظّفند.
اهتمام به تربيت جوانان
به عنوان اوّلين و اساسىترين گام بر پدران و مادران، لازم است كه تعليم و تربيت فرزندان خويش را جدّى گرفته، آموزگاران، دوستان و رفت و آمد آنان را به دقت زير نظر داشته باشند. همچنين توصيههاى لازم را به آنها گوشزد كنند و در مقابل رفتار و كردارهاى آنها بىتفاوت نباشند، تا آنان طريق بندگى خداى سبحان را به سلامت طى كنند.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
بَادِرُوا أَحْدَاثَكُمْ بِالْحَدِيثِ قَبْلَ أَنْ تَسْبِقَكُمْ إِلَيْهِمُ الْمُرْجِئَةُ ؛
در رساندن اخبار و احاديث به جوانان خود شتاب كنيد، پيش از آن كه مرجئه ـ گروهى از منحرفان ـ در اين امر بر شما سبقت گيرند.
و نيز مىفرمايد :
عَلَيْكَ بِالْأَحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى كُلِّ خَيْرٍ ؛
بر تو باد جوانان كه آنها در هر خيرى از ديگران سريعترند.
اميرالمؤمنين ۷ در وصيّت خويش به امام حسن ۷ مىفرمايد :
إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ لُبُّكَ ؛
همانا قلب نوجوان همچون زمين خالى است، هر بذرى در آن انداخته شود، مىپذيرد. پس در تربيت تو پيش از آن كه دلت سخت شود و خردت مشغول شود، شتاب كردم.
هيچ عاقلى در مورد ضرورت اهتمام به تربيت جوانان شك و شبههاى ندارد، حتّى آنان كه دوره جوانى خود را با بى مبالاتى و لا ابالىگرى پشت سر گذاشتهاند نيز به لزوم مواظبت و دقت در امر جوانان اذعان دارند.
بنابراين كسى كه فرزند خويش را دوست دارد و خواهان رشد و تكامل اوست، هيچ فرصتى را در راه تربيت فرزندان و محافظت از ايشان در مقابل دام شياطين، از دست نمىدهد. پيش از آن كه دل فرزند سخت و ذهنش پر شود، او را در مىيابد و با اهتمام به تربيت عزيزان خود، سعى مىكند تا از آنان افرادى خردمند و مفيد بسازد.
همچنين به دليل اهميّت فوقالعاده تربيت فرزندان، گاهى لازم است امور ديگر فداى اين كار گردد. به عنوان مثال اگر چه تامين معاش مهم است، ولى مىتوان از تشريفات و امور بىاهميّت زندگى كاست و با پيشه كردن كمى زهد و قناعت، فرصتى را نيز براى امر مهم تربيت فرزندان اختصاص داد.
بخش اوّل
كليّات
معناى اخلاق
راههايى براى شناخت
صاحبان اخلاق نيك از بد
معناى اخلاق
در اين فصل نخست به بررسى معناى لغوى و اصطلاحى اخلاق مىپردازيم و براى تكميل بحث به بيان آيات و رواياتى كه مبين معناى اخلاق است، خواهيم پرداخت. در ادامه فصل نيز به راهكارهاى شناخت صاحبان اخلاق نيك از بد اشاره مىكنيم.
الف. معناى لغوى
واژه اخلاق در لغت عرب جمع خُلْق يا خُلُق است. ابن منظور خُلْق و خُلُق را طبيعت و سرشت معنا مىكند.
راغب اصفهانى خُلق را سيرت و سجاياى انسان كه حكايت از هيئت باطنى انسان دارد و با ديده بصيرت قابل درك است، دانسته و خَلْق را هيئت و شكل ظاهرى و جسمى انسان كه با چشم ديده مىشود معنا كرده است.
واژه شناسان فارسى هم خُلْق را به خوى، طبع، سجيّه و عادت معنا كردهاند.
ب. معناى اصطلاحى
اخلاق شناسان اسلامى در اين كه اخلاق، صفت و حالتى نفسانى است، اتفاق نظر دارند و اختلاف اساسى در معناى اخلاق از منظر آنان ديده نمىشود.
ابن مسكويه مىگويد :
الخلق حال للنفس داعية لها إلى أفعالها من غير فكر ولا رويّة ؛
خُلق، حالتى از نفس است كه او را بدون هيچ فكر و تأمّلى به سوى فعل برمىانگيزد.
علامه مجلسى؛ مىنويسد :
«خُلق، حالات و صفات خوب و بد ريشهدار و ثابت در نفس را گويند كه در قبال اعمال قرار مىگيرند.
مرحوم سيد عبدالله شبّر مىگويد :
خُلْق، صورت باطنى انسان است و خَلْق، صورت ظاهرى او. مىگويند فلانى حَسن الخَلْق و الخُلْق است؛ يعنى فلانى نيكو صورت و نيكو سيرت است.
علامه طباطبايى؛ در تعريف خُلق مىگويد:
خُلق، صفت نفسانى است كه با وجود آن افعال به آسانى از صاحب آن صادر مىشود.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
خُلق، صفتى است كه فعل مناسب آن هميشه و بدون هيچ گونه تخلّف از صاحب آن سر مىزند.
بررسى تعريف اصطلاحى اخلاق
در تعاريفى كه براى خُلق، بيان شد، نكاتى قابل بحث و بررسى است كه به صورت فشرده طرح مىگردد :
۱٫ صفت و حالت نفسانى
در همه اين تعاريف، اخلاق؛ صفت و حالت نفسانى شمرده شده است و به هيچ وجه به فعل و رفتار انسانى خُلق گفته نمىشود. به عبارت ديگر خُلق در حقيقت منشأ بروز خارجى فعل است كه ريشه در نفس انسانى دارد. مثلاً نوازش يك كودك و برخورد ملايم با افراد، اثر صفت عطوفت و نرمخويى است. پس به نوازش كودك و برخورد ملايم با افراد خلق گفته نمىشود، بلكه به آن صفتى كه منجر به بروز اين افعال شده است ـ مثل عطوفت و نرمخويى ـ خلق اطلاق مىشود.
مرحوم فيض كاشانى در اين باره مىفرمايد :
ثابت است كه منظور از اخلاق، فعل آن ]انسان[ نيست، چه آن كه بسيار ديدهايم شخصى ساخته براى سخاست، ليكن نظر به تنگدستى يا علّت ديگرى نمىتواند منظور خود را عملى سازد و بسيار اتفاق افتاده كه شخص بخيلى دست سخاوت بيرون آورده است.
۲٫ ثبوت و رسوخ در نفس
برخى از صفات نفسانى به گونهاى هستند كه به سادگى از نفس انسان زائل مىشوند، چنين صفاتى را «حال» مىنامند. ولى برخى از صفات نفسانى هستند كه در نفس انسان رسوخ مىكنند، اينگونه صفات را «ملكه» مىنامند. صفات نفسانى اخلاقى، نزد عالمان اخلاق، از قسم دوم هستند. بنابراين ممكن است با چند بار تكرار كردن كارى، در نفس انسان حالتى بهوجود آيد كه ايجاد آن را براى انسان اندكى آسان كند، ولى تا مادامى كه به حدّ ملكه نرسيده باشد، آن حالت را خُلق نمىنامند. نشانه و علامت رسيدن صفتى به حدّ ملكه، آن است كه افعال به آسانى و بدون هيچ گونه تأمل و فكر، از انسان صادر شود و انجام آن براى شخص زحمت و تكلّفى ايجاد نكند.
البتّه واضح است كه مراد از تكلّف و زحمت در اينجا، زحمت و تكلّف بدنى نيست؛ زيرا ممكن است شخصى كار دشوار و سختى را به آسانى و بدون هيچگونه تأمّلى بپذيرد.
۳٫ صفت نفسانى خوب يا بد
هر صفت نفسانى كه در انسان پديد مىآيد و به حدّ ملكه مىرسد، خُلق ناميده نمىشود، بلكه خُلق به صفاتى از نفس گفته مىشود كه منشأ صدور فعل خير يا شرّ باشد و مدح و ذمّ عقلا و خردمندان را همراه داشته باشد. بنابراين اگر شخصى در كار مباحى ـ كه نزد عقلا و خردمندان، عامل آن نه مدح مىشود و نه ذمّ ـ تمرين و ممارست كند تا آن كار از او به آسانى صادر شود، اين صفت نفسانى، كه به واسطه تكرار كار در او پديد آمده، خُلق ناميده نمىشود.
۴٫ منشأ صفت نفسانى
بعد از بيان اينكه خُلق، صفتى است كه در نفس رسوخ پيدا كرده باشد و منشأ كردار و رفتار خوب يا بد در انسان شود، اين سؤال مطرح مىشود كه منشأ بهوجود آمدن اين صفت در نفس انسان چيست؟
ابن مسكويه مىگويد :
منشأ اين صفات نفسانى (اخلاق) دو چيز است :
اوّل: اصل طبيعت و مزاج انسانى؛ مانند انسانى كه با اندك خشمى منقلب مىشود و همچون ترسويى كه با هر صدايى به هراس افتد و با هر خبرى كه به او مىرسد به وحشت مىافتد و مثل كسى كه با هر سخن تعجب آورى مىخندد و همين طور است كسى كه با هر ناملايمى كه برخورد كند، ناراحت مىشود.
دوم: عادت، تمرين، فكر و استمرار بر آن.
منظور اين است كه انسان با تمرين، فكر و استمرار بر يك فعل مىتواند، يك حالت نفسانى مثل شجاعت يا ترسويى را در خود تقويت يا تضعيف كند.
احمد امين مصرى نيز، منشأ اخلاق را در چند امر خلاصه مىكند اوّل: غريزه؛
دوم: عادت وتمرين؛ سوم: وراثت و محيط زندگى. در ذيل به اختصار به اين سه عامل اشاره مىكنيم.
وى غريزه را سه قسم مىكند: يك. غريزه حفظ ذات: همه حيوانات غريزه رشد و تكامل را دارند و از مرگ و نيستى فرار مىكنند. دو. غريزه حفظ نوع: يعنى تمايلات جنسى بين حيوانات و عواطف پدرى و مادرى ميان آنها؛ سه. غريزه خوف: امرى ريشهدار در انسان است كه در تمام حالات زندگيش حضور دارد.
آنگاه او غرايز ديگرى را هم نام مىبرد و بعد درباره حقيقت غريزه و تربيت آن مىنويسد:
غرايز، مادّه نخستين ساخته شدن اخلاق هستند، ولى مادّهاى بسيط و ساده هستند كه نه مىتوان آنها را به حال خود رها كرد و نه مىشود سركوب و لگد مالشان كرد، بلكه لازم است تربيت و تهذيب شوند.
احمد امين عامل ديگر تكوين اخلاق را همچون ابن مسكويه عادت و تمرين بر شمرده، آنگاه كيفيّت بهوجود آمدن و قابل تغيير بودن آن را بررسى مىكند. او بيشتر خلقيّات انسان را ناشى از عادات او مىداند و مىگويد :
انسان با عاداتش شقى، سعيد، امين، خائن، شجاع و ترسو است، بلكه حتّى صحّت و سلامتى جسمانى انسان هم به عادات او برمىگردد و مىتواند به واسطه ملاحظه اعتدال در خوردن و آشاميدن و رعايت بهداشت خيلى از امراض را از ميان ببرد.
وى وراثت و محيط زندگى را سومين منشأ اخلاق برمىشمارد و تأثير وراثت و جامعه را در برخى از عواطف و اخلاقيّات انسان قطعى مىداند و آيه زير را به عنوان شاهدى بر مدّعاى خود بيان مىكند :
(والْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لاَ يَخْرُجُ إلاَّ نَكِداً) ؛
سرزمين پاك گياهش به اذن پروردگار مىرويد، امّا سرزمينهاى بد جز گياه ناچيز از آن نمىرويد.
بنابراين بر اساس نظر ابن مسكويه و احمد امين، بلكه بيشتر دانشمندان اخلاق انسان در تكوّن برخى از صفات اخلاقى خود، نقش سازندهاى ايفا نمىكند، بلكه وراثت، جامعه و غرايز طبيعى موجب پديد آمدن آنها مىشوند. امّا از آنجا كه بشر
قدرت و اراده تغيير همه آنها را دارد، مىتواند با اراده محكم و پشتكار آنها را تغيير دهد. پس گرچه انسان در تكوّن برخى صفات نقش ندارد، ولى در بقا و تداوم آنها نقش مهمى دارد و مىتواند در وجود آنها تأثيرگذار باشد.
با توجه به اين مطلب مىتوان گفت بين سخن احمد امين، ابن مسكويه و ديگران و آنچه مرحوم طبرسى در معناى اخلاق بيان كرده است، تنافى و تعارضى وجود ندارد. ايشان مىفرمايد :
حقيقة الخلق ما يأخذ به الإنسان نفسه من الآداب وإنّما سمّي خلقاً لأنّه يصير كالخلقة فيه؛ فأمّا ما طبع عليه من الآداب فانّه «الخيم» فالخلق هو الطبع المكتسب والخيم الطبع الغريزى ؛
حقيقت خُلق، آدابى است كه انسان نفس خويش را با آنها نگهدارى مىكند. خُلق ناميدن آنها به جهت آن است كه مانند امورى مىشوند كه انسان با آنها خَلق شده است. امّا آدابى كه به صورت طبيعى در انسان وجود دارد، «خيم» ناميده مىشود. پس خُلق، سرشتى است كه انسان آن را كسب مىكند و «خِيم» طبيعت و سرشت غريزى است.
۵٫ رابطه فعل و اخلاق
با توضيحى كه درباره اخلاق داده شد تا حدودى رابطه اخلاق و افعال انسانى روشن گرديد. امّا صفات نفسانى انسان به طور مستقيم قابل دستيابى نيست، وتنها راه پى بردن به وجود يا عدم آنها در انسان، رفتار و كردار اوست. همچنين بايد توجه داشت كه منشأ همه افعال انسان، صفات نفسانىِ اخلاقى نيست. بدين روى در بحث حاضر به بررسى افعالى خواهيم پرداخت كه سر منشأ آنها صفات نفسانى است و درباره ويژگىهايى از افعال توضيح خواهيم داد كه وجود آنها نشانگر وجود خُلق و صفتى نفسانى در انسان است.
بر اساس آنچه گذشت، تنها صفات نفسانى كه منشأ صدور فعل خوب يا بد از انسان باشند، خلق ناميده مىشوند. در اين صورت تنها افعالى مىتوانند نشانگر تحقّق يا عدم تحقّق آن صفات در انسان باشند كه عنوان خوب يا بد داشته باشند. در اينجا سؤالى مطرح مىشود كه مگر همه افعال انسان موصوف به خوب يا بد نمىشوند؟
يكى از نويسندگان در اين باره مىگويد:
افعال دو نوعاند: اوّل: افعال اخلاقى و آنها افعالى هستند كه ناشى از صفت نفسانى و قابل مدح و ذمّ مىباشند. مانند بخشش به فقير و انفاق در امور خير، در صورتى كه ناشى از صفت جود و كرم باشد و همين طور تهوّر و دلاورى براى دفاع از حق و ابطال باطل در صورتى كه ناشى از شجاعت باشد … و همچون امساك و سختگيرى كه ناشى از بخل و تنگ نظرى باشد.
دوم: افعال غير اخلاقى مانند افعالى كه براى ارضاى غرايز جسمانى صادر مىشود، مثل خوردن و آشاميدنِ مباح به دنبال گرسنگى و تشنگى؛ و مانند افعالى كه براى ارضاى غرايز نفسانى است، مثل گوش دادن وخواندن كتاب داستان براى ارضاى غريزه حبّ مطالعه؛ و مانند جمع كردن مال از راههاى شرعى براى ارضاى غريزه حبّ تملّك؛ و نيز مانند آداب شخصى و اجتماعى، مثل آداب خوردن و آشاميدن و پوشيدن ونظافت و نظام…؛ و مانند اطاعت از اوامر، مثل مواظبت بر مسواك زدن پيش از نماز و حضور در صف اوّل نماز جماعت.
بدين ترتيب افعال ارادى انسان، يا افعالى اخلاقى هستند و يا غير اخلاقى و افعال ارادىِ غير اخلاقى كه براى ارضاى غرايز است، در صورتى غير اخلاقى است كه به اندازه نياز باشد، نه كم و نه زياد. مثلاً خوردن به اندازه نياز فعل ارادى غير اخلاقى است. به طور كلّى براى افعال اخلاقى دو ويژگى وجود دارد: اوّل اين كه ناشى از صفت نفسانى خوب يا بد باشد. دوّم اين كه همراه با نيّتى خوب يا بد باشد كه به خاطر آن مورد مدح يا ذمّ قرار گيرد.
درباره خوبى و بدى افعال و همين طور تأثير نيّت در اخلاقى بودن فعل در آينده بحث خواهيم كرد. منظور از طرح اين بحث در اينجا به جهت بيان حدود افعال اخلاقى و نزديك شدن به خُلق به معنى صفات نفسانى بود. با توضيحى كه داده شد، روشن گرديد كه چون خلق و خوى انسانها نفسانى هستند، اطلاع از آنها تنها براى خود اشخاص ميسور است و هيچ انسانى نمىتواند ادّعا كند كه فلانى داراى چنين خلق و خويى است؛ زيرا تنها راه رسيدن به صفات نفسانى افعال انسان است، و حال آن كه صدور فعل از انسان جهات مختلفى دارد و تنها يكى از آن جهات، صفت نفسانى است. لذا تشخيص جهات صدور فعل از ديگران يا ممكن نيست و يا سخت و دشوار است.
ج. معناى اخلاق در قرآن و روايات معصومين :
هدف اصلى اين نوشتار بيان اخلاق از ديدگاه قرآن كريم و آثار رسيده از خاندان وحى است، لذا پس از بررسى معناى اخلاق از نظر دانشمندان علم اخلاق، لازم است معناى اخلاق را از نظر منابع اصيل اسلامى نيز مورد توجه قرار دهيم و ببينيم مطالبى كه از عالمان و پژوهشگران در اين باره نقل شد، با آثار و منابع دينى تا چه اندازه همخوانى دارد.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
إِنَّ الْخُلُقَ مَنِيحَةٌ يَمْنَحُهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلْقَهُ فَمِنْهُ سَجِيَّةٌ وَ مِنْهُ نِيَّةٌ.
فَقُلْتُ: فَأَيَّتُهُمَا أَفْضَلُ؟
فَقَالَ: صَاحِبُ السَّجِيَّةِ هُوَ مَجْبُولٌ لَا يَسْتَطِيعُ غَيْرَهُ وَ صَاحِبُ النِّيَّةِ يَصْبِرُ عَلَى الطَّاعَةِ تَصَبُّراً فَهُوَ أَفْضَلُهُمَا ؛
همانا خُلق عطايى الهى است كه به آفريدگانش عطا مىفرمايد. برخى از آن طبيعى و فطرى انسان است و برخى به قصد و نيّت حاصل مىشود. (راوى مىگويد:) پرسيدم: كدام يك بهتر است؟
فرمود: سرشت صاحب خُلق طبيعى، با آن آميخته شده است، لذا بر غير آن قدرت ندارد، ولى صاحب خُلقى كه به نيّت و قصد كسب مىشود به سختى بر طاعت شكيبايى مىكند. بنابراين او بهترين آن دو است.
از حديث فوق سه نكته را مىتوان استفاده كرد :
اول آنكه اخلاق منحصر در افعال اختيارى نيست، بلكه امام ۷ آن را به افعال غير اختيارى هم تعميم داده است.
دوم آنكه ظاهر روايت دلالت دارد كه صاحب هر دو نوع خُلق، مورد تمجيد و ستايش است، ولى خُلقى كه به نيّت و قصد اكتساب مىشود، سزاوار ستايشى بالا و تمجيدى بهتر است؛ زيرا صاحب آن كارى مىكند كه بر اساس سرشت اوّليّهاش نيست و به همين جهت براى انجام آن به زحمت مىافتد و از خود شكيبايى به خرج مىدهد. بر خلاف صاحب خُلقى كه به اقتضاى طبع اوست، واو در به وجود آوردن آن نقشى ايفا نمىكند.
سومين نكته اين است كه بر اساس اين روايت همه انواع اخلاق خوب و بد، اعم از اختيارى و غير اختيارى، بخشش خداوند متعال است.
اعطاى خداوند يا بر اساس حبّ و بغض او و يا با توجه به مصلحت و حكمتى
صورت مىگيرد. البته روشن است كه حبّ و بغض خداوند نسبت به بندگانش به
خاطر فرمانبرى و نافرمانى آنهاست.
در برخى موارد نقش افعال انسان در عطاى الهى روشن و واضح است كه از اين امر به خُلق اختيارى تعبير مىشود. در مواردى نيز افعال انسان در اين دنيا نقشى در اعطاى خداوند ندارند، بلكه اين اعطا به واسطه افعال انسان در عوالم پيشين صورت گرفته است. در برخى از روايات، سخن از رابطه فعل و اخلاق به ميان آمده است. امام باقر ۷ فرمود: امام زين العابدين ۷ به اولاد خويش مىفرمود :
از دروغ كوچك و بزرگ، جدّى و شوخى پرهيز كنيد؛ زيرا دروغ كوچك انسان را بر دروغ بزرگ جرّى مىكند.
أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ۶ قَالَ: مَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَصْدُقُ حَتَّى يَكْتُبَهُ اللَّهُ صِدِّيقاً وَ مَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَكْذِبُ حَتَّى يَكْتُبَهُ اللَّهُ كَذَّاباً ؛
آيا نمىدانيد كه رسول خدا ۹ فرمود: بندهاى كه بر راستگويى استمرار داشته باشد، خداى تعالى او را بسيار راستگو به شمار مىآورد و بندهاى كه بر دروغ گويى مداومت كند خداى تعالى او را بسيار دروغگو ثبت مىكند.
البته كلمه خُلق، علاوه بر معناى عامى كه ذكر گرديد، گاهى در مصاديقى از همان معناى فراگير نيز بهكار رفته است. به عنوان مثال «حسن الخلق» به مدارا با مردم اطلاق شده است.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَمَلَ إِيمَانُهُ وَ إِنْ كَانَ مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ ذُنُوباً لَمْ يَنْقُصْهُ ذَلِكَ. قَالَ: وَ هُوَ الصِّدْقُ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ الْحَيَاءُ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ ؛
كسى كه چهار چيز داشته باشد، ايمانش كامل مىشود و اگر از سر تا پا به گناهان نيز آلوده باشد از ايمانش نمىكاهد. فرمود: آنها عبارتاند از : راستگويى، ردّ امانت، حيا و حسن خلق.
در اين روايت اگر چه ردّ امانت، راستگويى و حيا مصاديقى از اخلاق نيكو به معناى عام آن هستند، ولى حسن خلق در قبال آنها قرار گرفته است؛ يعنى امور ياد شده حسن خلق نيستند، در صورتى كه در اطلاق خلق نيكو به آنها ترديدى نيست.
اين بيان امام ۷ دلالت دارد كه امور اخلاقى در خوبى و بدى درجات ومراتب مختلف دارند، چه اين كه راستگويى، ردّ امانت وحيا در مقابل مدارا با مردم و حسن خلق به شمار نمىآيد؛ يعنى در درجه خوبى آن نيستند، نه اين كه خلق نيكو به حساب نمىآيند.
در روايتى ديگر از امام صادق ۷ از حدّ حسن خلق سؤال مىكند و حضرت در جواب مىفرمايد :
تُلِينُ جَانِبَكَ وَ تُطِيبُ كَلَامَكَ وَ تَلْقَى أَخَاكَ بِبِشْرٍ حَسَنٍ ؛
(حدّ حسن خلق) نرمى دل و پاكيزگى سخن و گشادهرويى با مردم است.
امير المؤمنين ۷ نيز گشاده رويى و مصاحبت نيكو را خلق نيكو دانسته است.
در روايتى ديگر نيز نظافت و پاكيزگى از اخلاق پيامبران به شمار آمده است.
راههايى براى شناخت صاحبان اخلاق نيك از بد
در روايات رسيده از ائمه معصومين : راههايى براى شناخت صاحبان اخلاق نيك از بد به چشم مىخورد كه در ذيل به اختصار به آنها اشاره مىشود.
۱٫ ظاهر افراد :
يكى از علائم شناخت اخلاق خوب و صفات پنهان اشخاص، ظاهر آنهاست. امير المؤمنين ۷ مىفرمايد :
اعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَى مِثَالِهِ ، فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ، وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُه ؛
بدان كه هر ظاهرى، باطنى مطابق خود دارد. آنچه ظاهرش پاك باشد، باطنش نيز پاك است و آنچه ظاهرش بد باشد، باطنش نيز بد مىباشد.
و نيز مىفرمايد :
عند فساد العلانية تفسد السريرة ؛
هنگام فساد ظاهر، باطن هم فاسد مىشود.
پيامبر گرامى اسلام ۹ در مورد توبه صحيح از ناصحيح مىفرمايد :
مَنْ تَابَ وَ لَمْ يُغَيِّرْ لِبَاسَهُ فَلَيْسَ بِتَائِبٍ. وَ مَنْ تَابَ وَ لَمْ يُغَيِّرْ رُفَقَاءَهُ فَلَيْسَ بِتَائِبٍ. وَ مَنْ تَابَ وَ لَمْ يُغَيِّرْ مَجْلِسَهُ؛ فَلَيْسَ بِتَائِبٍ وَ مَنْ تَابَ… وَ لَمْ يُغَيِّرْ خُلُقَهُ وَ نِيَّتَهُ فَلَيْسَ بِتَائِب ؛
كسى كه توبه كند و لباسش تغيير نكند، در حقيقت توبه نكرده است. كسى كه توبه كند و دوستانش تغيير نكند، توبه نكرده است. كسى كه توبه كند و مجلسش عوض نشود، توبه نكرده است. كسى كه توبه كند و … خلق و نيتش تغيير نكند، در حقيقت توبه نكرده است.
۲٫ همنشينان و دوستان
در برخى احاديث معاشرت و مجالست با افراد يكى از علائم شناخت درون آنها شمرده شده است.
حضرت امير المؤمنين ۷ مىفرمايد :
خوافي الاخلاق تكشفها المعاشرة ؛
خلقيّات پنهانى را معاشرت بر ملا مىكند.
۳٫ تغيير حالات و مقامات
برخى روايات نيز تغيير حالات و مقامات اشخاص را از علائم اخلاق خوب و بد شمردهاند.
امير المؤمنين ۷ مىفرمايد :
فِي تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَال ؛
هنگام دگرگونى اوضاع، گوهرهاى وجود مردان شناخته مىشود.
و نيز مىفرمايد :
المرء يتغيّر في ثلاث: القرب من الملوک والولايات والغناء من الفقر. فمن لم يتغيّر في هذه، فهو ذو عقل قويم وخلق مستقيم ؛
مرد در سه چيز تغيير پيدا مىكند: با نزديكى به پادشاهان و با نزديكى به ولايت و سلطنت و رسيدن به غنا و ثروت بعد از فقر. كسى كه در اين سه حال تغييرى پيدا نكند، صاحب عقلى محكم و خوى مستقيم است.
بنابراين اگر كسى بخواهد به حقيقت اخلاق اشخاص راه پيدا كند، اين موارد در تشخيص آنها مفيد و مؤثّر خواهد بود. البته اين بدان معنا نيست كه اين علائم علت تامّه هستند، بلكه ممكن است در برخى موارد ظاهر شخص خيلى خوب باشد، ولى باطنى خبيث و زشت داشته باشد. هر چند ممكن است در مواردى آن باطن به ظاهر هم سرايت كند، امّا آن را مىتوان با استفاده از علائم ديگر مانند معاشرت بهدست آورد.
بخشدوّم
اركان اخلاق
عقل
قلب
نيّت
مراد از اركان اخلاق امورى هستند كه در شكلگيرى خلق انسانى نقش اساسى دارند و بدون يكى از آنها خلق تحقق نمىيابد. بر اين اساس اركان اخلاق عبارتند از : الف. علم وعقل؛ ب. قلب؛ ج. نيّت.
پيش از شروع به بحث از اركان عقل، توجه به دو نكته ضرورى است.
نكته اوّل: ركن و اساس هر چيزى آن است كه قوام حقيقت آن شىء به او باشد. سه امر مذكور را در حقيقت نمىتوان ركن اخلاق به معناى عام آن ـ كه اعم از اخلاق اختيارى و غير اختيارى است ـ دانست، ولى از آنجا كه اخلاق مورد بحث ما بيشتر توجه به خُلق و خوى اختيارى است، از اين جهت مىتوان آنها را به عنوان ركن و اساس اخلاق دانست؛ زيرا هيچ عمل اختيارى بدون علم و عقل به وجود نمىآيد و قلب نيز چنانكه خواهيم گفت فرماندهى افعال جوارحى را به عهده دارد. همچنين خود قلب نيز افعالى دارد كه پايه و اساس افعال بدنى است. بنابراين قلب انسان هم در خلق و خوى اختيارى او نقش حياتى خواهد داشت. انسان عاقلِ عالم، در اعمال خود جهات مختلف فعل خويش را مورد نظر قرار مىدهد، سپس اقدام به ايجاد آن مىكند. بنابراين نيّت هم در افعال انسان و شكلگيرى خلق و خوى او جايگاه ويژهاى دارد.
نكته دوّم: در اين بخش معناى سه امر مذكور را با برخى از ويژگىهاى آنها بيان مىكنيم. در بخش بعد كه سخن از مبادى اخلاق است، باز هم مطالبىقلب، عقل و علم ذكر خواهيم كرد؛ زيرا مبادى اخلاق، مبادى عقل و قلب نيز هست.
الف. عقل
پيشتر بيان شد كه عقل نورى است كه به وسيله آن خوبى و بدى، زشتى و زيبايى و وجوب و حرمت، شناخته مىشود. واضح است كه اين نور در مراتب مختلف و درجات گوناگون از ناحيه خداى تعالى به همه انسانها ـ بلكه به يقين مىتوان گفت به همه خلايق ـ داده مىشود و هر موجودى به هر اندازهاى كه از اين نور بهرهمند مىشود به همان اندازه مورد تكليف قرار گرفته و در مقابل كردار و رفتار خويش سؤال و مؤاخذه مىشود.
همچنين در معناى اخلاق بيان شد كه خُلق در انسان دو نوع است:
نوع اوّل صفاتى است كه با خلقت و سرشت او آميخته شده و در طينت او به وديعت نهاده شده است.
نوع دوم برخى از صفات نفسانى است كه در نتيجه مداومت بر اعمال خوب يا بد در انسان حاصل مىشود.
حال در اينجا بحث در احكام عقلى است كه نقش مهمى در بهوجود آمدن اخلاق در انسان دارد. اگر فطرت را هم از مقوله شناخت و معرفت بگيريم ـ چنان كه در برخى از روايات معصومان : به آن تصريح شده است ـ ؛ رابطه اخلاق فطرى
و عقل هم به خوبى روشن مىگردد.
اكنون براى توضيح بيشتر اين رابطه، به برخى از آيات و روايات معصومان : كه در اين زمينه وارد شده است، اشاره مىكنيم :
خداى تعالى مىفرمايد :
(وَنَفْسٍ وَّمَا سَوَّاهَا، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْواهَا، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاهَا، وَقَدْ خابَ مَنْ دَسَّاهَا) ؛
سوگند به نفس و آن كسى كه آن را تسويه كرد. سپس پليدىها و پرهيزكاريش را به او الهام كرد. به تحقيق رستگار شد آن كه نفس خويش را تزكيه كرد و بىبهره گشت كسى كه آن را (زير ناپاكيها) پنهان كرد.
امام صادق ۷ در تفسير آيه شريفه مىفرمايد :
بَيَّنَ لَهَا مَا تَأْتِي وَ مَا تَتْرُك ؛
به انسان آنچه آوردنى و ترك كردنى بود، بيان كرد.
و در حديثى ديگر مىفرمايد :
عَرَّفَهَا وَ أَلْهَمَهَا ثُمَّ خَيَّرَهَا فَاخْتَارَت ؛
پليدى و تقوا را به او شناساند و الهام كرد. آنگاه به او اختيار داد و او با خواست و اختيار خود يكى از آن دو را انتخاب مىكند.
امام باقر و امام صادق ۸ هم فرمودند :
قَد أفلح من أطاع وقد خاب من دسّاها ؛
همانا رستگار شد كسى كه فرمان برد و تباه شد كسى كه عصيان كرد.
در حديثى ديگر امام صادق ۷ فرمود :
مَعْرِفَةُ الْحَقِّ مِنَ الْبَاطِل ؛
خداوند شناخت حق را از باطل به او الهام كرد.
خداى تعالى در آيات مورد بحث به صراحت بيان مىكند كه رستگارى و تباهى انسان به دست خود او رقم مىخورد؛ چرا كه خداى سبحان همه خوبىهايى كه لازم بود انسان آنها را انجام دهد و نيز همه بدىهايى كه بايد از آنها اجتناب مىكرد به او الهام نمود و حق از باطل براى او روشن گرديد.
با توجه به رواياتى كه درباره عقل و حقيقت آن بيان شد، روشن گرديد كه شناخت خوبىها و بدىها و حق از باطل به واسطه عقل تحقّق پيدا مىكند. از سوى ديگر واضح است كه اخلاق خوب و بد بيشتر حاصل تداوم رفتار و كردار انسانى است كه در نفس آدمى پديد مىآيد. بنابراين نقش عقل در شكلگيرى اخلاق در انسان به خوبى روشن مىگردد. در روايات هم به اين امر تصريح شده است. حضرت امير المؤمنين ۷ مىفرمايد :
الخلق المحمود من ثمار العقل والخلق المذموم من ثمار الجهل ؛
اخلاق نيكو از ميوههاى عقل و اخلاق بد از ميوههاى جهل است.
و همچنين مىفرمايد :
رأس العلم التمييز بين الأخلاق وإظهار محمودها وقمع مذمومها ؛
سر لوحه علم و دانش تشخيص بين اخلاق و آشكار نمودن اخلاق خوب و از بين بردن اخلاق بد است.
در جايى ديگر مىفرمايد :
الحرص والشره والبخل نتيجة الجهل ؛
حرص و جوش خوردن و بخل نتيجه جهل است.
و نيز مىفرمايد :
ادب در انسان همچون درختى است كه اصل و ريشه آن عقل است.
عقل درختى است كه ميوهاش سخاوت و حياست.
ميوه عقل مدارا كردن با مردم است.
جوانمردى انسان به اندازه عقل اوست.
با افزايش عقل، حلم و بردبارى افزايش مىيابد.
علما پاكيزهترين مردماند از نظر اخلاق و كمتريناند از نظر ريشه در طمع داشتن.
اخلاق با معاشرت بى خردان تباه مىشود و با معاشرت خردمندان اصلاح مىگردد.
در خور توجه است كه رابطه ميان علم و عقل و اخلاق يك سويه نيست، بلكه ميان آنها تعامل وجود دارد و همان طور كه علم و عقل در اخلاق تأثير دارد، اخلاق هم در رشد و كمال عقل مؤثر است. امام باقر ۷ مىفرمايد :
مَا دَخَلَ قَلْبُ امرء شيء مِنَ الْكِبْرِ إِلَّا نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلَ مَا دَخَلَهُ مِنْ ذَلِكَ قَلَّ ذَلِكَ أَوْ كَثُرَ ؛
چيزى از كبر ـ كم يا زياد ـ در دل انسان داخل نمىشود، جز اين كه به همان اندازه از عقل و خردش كاسته مىشود.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
آفت عقل، عجب و خود پسندى است.
امام صادق ۷ درباره تأثير عجب در شناخت خوب و بد مىفرمايد :
الْعُجْبُ دَرَجَاتٌ مِنْهَا أَنْ يُزَيَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَيَرَاهُ حَسَناً فَيُعْجِبَهُ وَ يَحْسَبَ أَنَّهُ يُحْسِنُ صُنْعا ؛
عجب و خودبينى درجاتى دارد: يكى آن كه عجب، عمل بدِ انسان را چنان مىآرايد كه او آن را خوب مىبيند و به خود مىبالد و تصور مىكند كار خوبى انجام داده است.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
شايسته است كه عاقل از مستى مال، قدرت، علم، مدح و ثنا و جوانى پرهيز كند؛ زيرا هر يك از اين مستىها، بادهاى (بوهاى) بدى به دنبال دارد كه عقل و وقار را تباه مىكند.
و نيز در نامهاى به يكى از يارانش مىنويسد :
تو را و خودم را وصيت مىكنم به پرهيز و تقوا از كسى كه نافرمانيش روا نباشد و اميدى به غير او و غنايى جز به او نباشد؛ زيرا كسى كه از خدا تقوا كند، عزيز، قوى، سير و سيراب مىشود و عقل و خردش از اهل دنيا فراتر رود «فَبَدنه مع أهل الدنيا وقلبه وعقله معاين الآخرة»؛ بدنش با اهل دنيا است و دل و خردش آخرت را مىبيند. دوستى دنيا را كه مقابل چشمانش است (دنياى نقد) با نور دلش از بين مىبرد. پس حرام دنيا را واقعاً ناپاك مىداند و از شبهات دورى مىكند. فقط به خالق اشيا دلگرم و اميداور است و در اين راه تلاش و جدّيّت مىكند و بدن خويش را به زحمت مىاندازد تا اين كه چشمهايش فرو مىرود و استخوانهايش نمايان مىگردد. خداى تعالى به جاى همه اينها (در اين دنيا) او را قوّت بدن و افزايش عقل و خرد عطا مىكند و آنچه در آخرت برايش مهيّا كرده، بيشتر است.
انسان عاقل بايد هميشه بيدار و هشيار باشد تا مبادا غفلت بر او چيره شود و عجب و خودبينى، تكبر و نخوت، حبّ دنيا، قطع رحم، آزار و اذيّت به همنوع و ديگر كارهاى ناپسند از او سر زند؛ چرا كه هر يك از اين اعمال و اخلاق زشت موجب تاريكى دل، دورى از خدا و نقصان نور دانش و خرد در او مىگردد. انسانى كه از احكام عقل خود غافل شود، با دست خويش خود را تباه مىكند و زندگى ابدى در كنار خوبان را از دست مىدهد.
چنين كسى بايد با اندك نورى كه در او پيدا شده، راه خويش را شروع كند. در سايه آن به خدا، خالق و مالك همه هستى، روى آورد و لحظهاى از نور الهى غفلت نكند تا به تدريج آن نور در او فزونى يابد و به درجهاى از كمال برسد كه امير مؤمنان على ۷ آن گونه توصيفش فرمود، يعنى با وجود اين كه در دنياست ولى از آن كنده شود و با دل و خرد خويش آخرت رامشاهده كند.
خوشا به حال آنان كه خداى تعالى ياريشان كرد و توانستند پارسايى و زهد به معناى واقعى و حقيقى را با تمام وجود بچشند و با روشنايى نور الهى راه به سوى آيندهاى روشن پيش گيرند. آنان كه جنود و لشكريان عقل و خرد را در خود به اندازه توان تحقّق بخشيده و با آن، لشكريان خرد را در مقابل لشكريان جهل و شيطان قرار مىدهند. ايشان دائما تلاش مىكنند كه به درجات بالايى از دانش و خرد دست يافته و در آنجا استقرار پيدا كنند و با آرامش واطمينان هر چه بيشتر به سوى خداى سبحان در حركت باشند.
ولى بايد دانست كه اين راه بسيار دشوار است و خطرات فراوان پيش روى روندگان وجود دارد؛ چرا كه شيطان هميشه در كمين است و هر لحظه احتمال از دست رفتن صبر و شكيبايى وجود دارد. به همين خاطر است كه فقط تعداد اندكى از مؤمنان واقعى توان تحمّل همه مشكلات و دشوارىهاى اين راه را پيدا مىكنند و بيشتر سالكان اين طريق در اوائل راه يا در ميانههاى آن مىمانند وچه فراواناند كسانى كه قدم در اين راه نهاده، مقدارى از آن را پيمودهاند، ولى با برخورد به مشكلى نه چندان مهم عقبنشينى كرده و از رفتن باز مانده و يا به طور كلى سقوط كرده و در دام جهل و شيطان افتادهاند. چه بسيارند آنان كه هميشه در مراتب اوّليّه راه درجا مىزنند و هيچ وقت نمىتوانند قدمى پيش بگذارند و بيشتر از همه، آنان كه اصلا از اوّل پا در اين راه نگذاشته و تا آخر عمر اسير هواى نفس و گرفتار جهل و شيطان شدهاند.
حال كه تعامل عقل و خرد انسانى با امور اخلاقى روشن گرديد و معلوم شد كه پايه اساسى و مهم اخلاق خوب و برتر و فضايل انسانى بر عقل استوار شده، لازم است روايتى را از امام صادق ۷ كه در آن لشكريان عقل و جهل را بيان فرموده است، نقل كنيم تا مراد از اخلاق خوب در روايات روشنتر شود.
لشكريان عقل
سماعة بن مهران مىگويد: نزد امام صادق ۷ بودم. عدهاى از دوستان آن حضرت در آنجا حضور داشتند كه صحبت از عقل و جهل به ميان آمد. حضرت فرمود :
عقل و لشكريانش را و جهل و لشكريانش را بشناسيد تا هدايت شويد.
سماعه مىگويد عرض كردم: فدايت گردم، ما چيزى را جز آنچه شما يادمان دهيد نمىدانيم.
حضرت فرمود: همانا خداى تعالى عقل را از طرف راست عرش، از نور خويش آفريد و آن نخستين خلق، از روحانيان بود و به او فرمود: برگرد. او برگشت و فرمود: پيش آى و آن پيش آمد. آنگاه خداى تعالى فرمود: تو را خلقى بزرگ آفريدم و بر تمامى خلق خويش فضيلت دادم.
سپس جهل را از درياى تلخ و ظلمانى آفريد و به آن فرمود: برگرد و آن برگشت. سپس فرمود: پيش آى و آن پيش نيامد. پس فرمود: استكبار ورزيدى و خداوند او را لعن كرد.
آنگاه هفتاد و پنج لشكر براى عقل قرار داد و وقتى جهل كرامت خداى سبحان را نسبت به عقل ديد، دشمنى آن را در خويش نهان كرد و گفت : پروردگارا، عقل آفريدهاى همانند من است، ولى آن را اكرام كرده و تقويت نمودى و به من كه ضد آن هستم قوّتى ندادى، پس مرا نيز لشكريانى نظير لشكريان عقل عطا فرما.
خداى تعالى فرمود: به تو هم هفتاد و پنج لشكر مىدهم ولى اگر بعد از آن نافرمانى كنى تو و لشكريانت را از رحمت خويش دور خواهم كرد.
جهل گفت: قبول كردم. پس خداى تعالى به آن هم هفتاد و پنج لشكر عطا فرمود. لشكريان آن دو عبارتند از :
خير وزير عقل و ضدّ آن شرّ كه وزير جهل است؛
ايمان و ضدّ آن كفر؛
تصديق و ضدّ آن انكار؛
اميد و ضدّ آن نا اميدى؛
عدل و ضدّ آن جور و ستم؛
رضا و خشنودى و ضدّ آن غضب؛
شكر و ضدّ آن كفران؛
طمع و ضدّ آن يأس؛
علم و ضدّ آن جهل؛
فهم و ضدّ آن حماقت؛
عفّت و ضدّ آن بى عفتى؛
زهد و ضدّ آن رغبت؛
رفاقت و همراهى كردن و ضدّ آن همراهى و مدارا نكردن؛
بيم و ضدّ آن جرأت و گستاخى؛
تواضع و ضدّ آن كبر و نخوت؛
تأنّى و آرامش و ضدّ آن تعجيل و تسرّع؛
حلم و بردبارى و ضدّ آن سفاهت؛
سكوت و ضدّ آن ياوه گويى؛
اطاعت و انقياد و ضدّ آن استكبار؛
تسليم و ضدّ آن شكّ؛
صبر و ضدّ آن بى تابى؛
چشم پوشى و ضدّ آن انتقام؛
غنا و بى نيازى و ضدّ آن فقر و نياز؛
تذكر و ضدّ آن سهو؛
حفظ و ضدّ آن نسيان؛
عطوفت و مهربانى و ضدّ آن قطع و دورى؛
قناعت و ضدّ آن حرص و آز؛
يارى كردن و ضدّ آن ممانعت؛
مودّت و ضدّ آن دشمنى؛
وفا و ضدّ آن نيرنگ ؛
طاعت و فرمانبرى و ضدّ آن عصيان؛
خضوع و سر به زير بودن و ضدّ آن گردنكشى؛
سلامتى و ضدّ آن ابتلا؛
حب و دوستى و ضدّ آن بغض و خشم؛
راستى و ضدّ آن دروغ؛
حق و ضدّ آن باطل؛
امانت دارى و ضدّ آن خيانت؛
اخلاص و ضدّ آن ريا و شرك؛
هشيارى و ذكاوت و ضدّ آن كودنى؛
فهم (زيركى) و ضدّ آن سبك سرى و غباوت؛
معرفت و ضدّ آن انكار؛
مدارا و ضدّ آن پردهدرى؛
سلامت باطن و ضدّ آن نيرنگ و خدعه؛
كتمان و ضدّ آن افشاگرى؛
نماز و ضدّ آن ضايع كردن؛
روزه و ضدّ آن افطار؛
جهاد و ضدّ آن طفره رفتن و خوددارى كردن؛
حجّ و ضدّ آن پيمانشكنى؛
حفظ و نگهدارى و ضدّ آن نميمه و سخنچينى؛
نيكى به پدر و مادر و ضدّ آن عاق والدين؛
حقيقت و ضدّ آن ريا؛
معروف و ضدّ آن منكر؛
پوشاندن زينت و ضدّ آن تبرّج و كشف حجاب؛
تقيّه و ضدّ آن ا ذاعه و علنى كردن؛
انصاف و ضدّ آن بى پروايى و تندى؛
موافقت و مصالحه با مردم و ضدّ آن تجاوز؛
نظافت و پاكيزگى و ضدّ آن كثافت؛
حيا و ضدّ آن هرزگى ؛
قصد و ميانهروى و ضدّ آن عدوان و تجاوز؛
راحتى و ضدّ آن دشوارى؛
آسانى و ضدّ آن سختى؛
بركت و ضدّ آن نقصان؛
عافيت و ضدّ آن بلا؛
قانع بودن و ضدّ آن زيادهطلبى؛
حكمت و ضدّ آن هوا و هوس؛
وقار و سنگينى و ضدّ آن خفّت و سبكى؛
سعادت و ضدّ آن شقاوت؛
توبه و ضدّ آن اصرار بر گناه؛
استغفار و ضدّ آن خودبينى و غرور؛
محافظت و نگهدارى و ضدّ آن سستى و تهاون؛
دعا و ضدّ آن استنكاف و بى اعتنايى؛
نشاط و شادابى و ضدّ آن كسالت و تنبلى؛
شادى و ضدّ آن حزن و اندوه؛
الفت و دوستى و ضدّ آن جدايى؛
سخاوت و بخشش و ضدّ آن بخل؛
همه اين خصلتها و لشكريان عقل و خرد جز در پيامبر يا وصى پيامبر يا مؤمنى كه دلش به ايمان امتحان شده باشد، جمع نمىگردد. امّا ديگر دوستان ما برخى از اين لشكريان در آنها وجود دارد تا كامل شوند و از لشكريان جهل پاك گردند. در اين صورت با پيامبران و اوصيا در درجه بالايى خواهند بود.
در اين حديث شريف رابطه عقل و اخلاق بيان گرديده است. يكى از نكاتى كه در اين حديث جاى تامّل و دقت دارد، اين است كه امام ۷ همه اخلاق و صفات پسنديده انسانى را از لشكريان عقل به شمار آورده است. واژه لشكر در اين حديث نشان مىدهد كه عقل به واسطه اين امور اخلاقى حمايت و محافظت مىشود و با وجود آنها از گزند دشمنانش در امان است. به هر اندازه كه از لشكريان عقل در انسان كاسته شود، به همان اندازه بر نيروى دشمن افزوده مىشود و عقل در مقابل آن ضعيف و ناتوان مىگردد. ديگر آن كه همه اين لشكريان از عقل فرمان گرفته و بر اساس حكم آن به حركت در مىآيند و عقل سمت فرماندهى و رهبرى اين لشكريان را به عهده دارد. در آخر روايت نيز امام ۷ تاكيد فرمودند كه كسى كه بتواند همه لشكريان عقل را در خود جمع كند با پيامبران و اوصياى الهى در مقامى بسيار بالا قرار مىگيرد. البته دشوارى و سختى رسيدن به آن مقام از آنجا معلوم مىشود كه حضرت فرمود: جز تعدادى از مؤمنان حقيقى كه دلهايشان با نور ايمان امتحان شده است، به اين درجه نائل نمىشوند. با وجود اين امام دوستان و اصحاب خويش را براى رسيدن به آن مقام و پاكسازى همه لشكريان جهل ترغيب و تشويق نموده و از آنان خواسته است كه در اين راه تلاش و كوشش كنند تا بتوانند همه اين اوصاف پسنديده را در خود جمع نمايند.
تقويت عقل با مراجعه به رسولان
روشن است كه عقل در همه انسانها به اندازهاى نيست كه وقتى شخصى چيزى را شناخت، همه وظايف خود را در قبال آن درك كند، بلكه خداى تعالى با ارسال رسولان ظاهر در اثاره احكام عقلى و بيان وظايف انسانى به آنها كمك مىكند و ايشان را از ظلمت نادانى، جهل، عصيان و نافرمانى به سوى نور علم، خرد، فهم و اطاعت راهنمايى مىكند.
خداى تعالى با بيرون آوردن گنجينههاى نهان عقل انسانى حجّت را بر او تمام و به او توصيه مىكند كه از شيطان دورى جسته، جهل و نادانى را كنار زند و به سوى نور و حقيقت قدم بردارد.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ ؛
پيامبرانش را در ميان آنان مبعوث كرد و انبيايش را پى در پى به سوى آنها گسيل داشت، تا پيمان فطرتش را از آنان مطالبه نمايند و نعمتهاى فراموش شدهاش را به ياد آنها آورند و با تبليغ، حجّت را بر آنان تمام كنند و گنجهاى پنهان عقلها را آشكار سازند.
منصور بن حازم مىگويد: به امام صادق ۷ عرض كردم :
… إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً؛ فَيَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً وَ أَنَّهُ لَا يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلَّا بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ؛ فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُلَ… فَقَالَ رَحِمَکَ الله ؛
كسى كه مىداند او را پروردگارى است، شايسته است بداند كه پروردگارش را رضايت و خشمى است، و خشنودى و خشم او يا به وحى شناخته مىشود و يا به رسول. پس كسى كه به او وحى نمىشود، بايد رسولان را جستجو كند… حضرت فرمود: خدايت رحمت كند.
پس علم و عقل در سايه اطاعت از دستورات و فرامين پيامبران و رسولان الهى در انسان تقويت مىشود و انسان با تربيت وحيانى، رشد عقلانى پيدا مىكند و به كمال مىرسد.
حضرت موسى بن جعفر ۸ مىفرمايد :
إِنَّهُ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ لَمْ يَعْقِدْ قَلْبَهُ عَلَى مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ يُبْصِرُهَا وَ يَجِدُ حَقِيقَتَهَا فِي قَلْبِهِ وَ لَا يَكُونُ أَحَدٌ كَذَلِكَ إِلَّا مَنْ كَانَ قَوْلُهُ لِفِعْلِهِ مُصَدِّقاً وَ سِرُّهُ لِعَلَانِيَتِهِ مُوَافِقاً لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ اسْمُهُ لَمْ يَدُلَّ عَلَى الْبَاطِنِ الْخَفِيِّ مِنَ الْعَقْلِ إِلَّا بِظَاهِرٍ مِنْهُ وَ نَاطِقٍ عَنْه ؛
كسى كه از خدا نترسد از خدا فهم نمىكند. و آنكه از خدا فهم نكند، دل او به معرفتى ثابت معتقد نخواهد شد كه او را ببيند و حقيقتش را در دل خويش بيابد. و هيچ كس به اين مرتبه نمىرسد، جز آنكه گفتارش، كردارش را تصديق كند و باطن او با ظاهرش موافقت نمايد؛ زيرا خداى تعالى به عقلى كه باطن و پنهان است جز به عقلى كه ظاهر و ناطق از اوست، راهنمايى نمىكند.
در ابتداى اين حديث شريف، امام موسى بن جعفر ۸ خوف و ترس از خداى تعالى را مشروط به عقل و فهم از ناحيه خداى تعالى نموده است. ظاهر اين عبارت دلالت دارد كه اگر علم و معرفت و فهم و خرد از ناحيه خداى تعالى براى انسان حاصل شود، خوف از خداى سبحان هم در دل او پديد خواهد آمد. آنگاه امام ۷ نشانه چنين معرفتى را رسوخ در قلب شمرده و آن را محصول تصديق گفتار به كردار و موافقت ظاهر با باطن دانسته است؛ زيرا راه رسيدن به امور قلبى و شناخت باطن انسان، رفتار و كردار ظاهرى اوست. بنابراين كسى كه مدعى فهم و خرد از ناحيه خداى تعالى است و علم و معرفت خويش را از پيامبران و اوصياى آنان مىداند، بايد با اعمال و كردار خويش نيز اين ادّعا را مورد تصديق و تأييد قرار دهد.
امور مؤثر در نقصان عقل
پس از روشن شدن رابطه عقل و اخلاق، شايسته است امورى كه موجب نقصان عقل مىشود و اخلاق انسانى را تحت تأثير قرار مىدهند نيز بررسى گردد. براى عقل آفات و آسيبهاى فراوانى در روايات معصومان : ذكر شده است كه به مناسبت در اين جا به سه آفت مهم آن اشاره مىكنيم.
۱٫ ترك تعلّم وتعقّل
چنان كه پيشتر گفتيم، علم ريشه و اساس عقل است. عقل نيز نقش مهمى در افزايش علم دارد و فزونى علم، عقل و خرد انسانى را افزايش مىدهد. بنابراين يكى از مهمترين آفات عقل، عدم تعلّم و يادگيرى و كسب دانش خواهد بود؛ زيرا با كنار گذاشتن علم و دانش يكى از مهمترين ريشهها و پايههاى عقل فرو مىريزد و رشد عقلانى انسان متوقّف يا كُند مىگردد. از سوى ديگر چون علم وشناخت واقعىِ انسان از موجودات و حقايق با افزايش عقل افزايش پيدا مىكند، در نتيجه با ترك تعقّل، دانش انسان هم نسبت به حقايق موجودات رشد نخواهد كرد.
بنابراين اگر مىخواهيم شناخت و خردمان هميشه سير تكاملى و فزونى بپيمايد و هر روز به مرتبه بالاترى از علم و عقل نايل شويم، نبايد نسبت به تعلّم و يادگيرى كوتاهى كنيم، بلكه همواره بايد براى كسب دانش تلاش كنيم. همچنين نبايد از مصاحبت با دانشمندان و خردورزان غفلت كنيم و نيز لازم است از همنشينى و همراهى با نادانان و بىخردان دورى كرد تا توفيق رسيدن به دانش جديد و احراز رتبهاى بالاتر در عقل و خرد نصيب انسان شود. حضرت امير المؤمنين ۷ درباره تأثير تكامل خرد و دانش در دل انسان مىفرمايد :
إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِكْمَةِ ؛
همانا دلها همچون بدنها ملول و خسته مىشوند، پس براى رفع خستگى و ملالت آنها تازههاى حكمت را طلب كنيد.
البته بايد توجه داشت كه رشد علم و عقل به طور كلى گرچه ممكن است تا آخر عمر در انسان متوقّف نشود، ولى چون بيشترين رشد آن در سنّ جوانى است، بنابراين لازم است انسان تا به سن پيرى نرسيده در كسب مدارج عالى دانش و خرد هيچگونه سستى به خود راه ندهد و همواره در كسب دانش و خرد كوشا باشد. امام صادق ۷ در اين باره مىفرمايد :
يَـزِيدُ عَقْـلُ الرَّجُلِ بَعْدَ الْأَرْبَعِينَ إِلَى خَمْسِينَ وَ سِتِّينَ ثُمَّ يَنْقُصُ عَقْلُهُ بَعْدَ ذَلِكَ ؛
عقل انسان بعد از چهل سالگى تا شصت و پنج سالگى رشد مىكند و بعد از آن رو به نقصان مىگذارد.
۲٫ نافرمانى از احكام عقل
كسى كه مىخواهد درهاى دانش به روى او گشوده شود و رتبهاى عالى از خرد را احراز كند، بايد احكام و دستورات عقل را فرمان برده، عمل به آنها را سر لوحه تمام كارهايش قرار دهد. بديهى است كه هر اندازه به دانش و خرد انسان افزوده
مىشود بايد بر طاعت و فرمانبرى و كارهاى نيك و پسنديده او هم افزوده شود.
امير المؤمنين ۷ مىفرمايد :
أعقل الناس أطوعهم لله سبحانه ؛
خردمندترين مردم فرمانبرترين آنها از خداى تعالى است.
پيامبر گرامى اسلام ۹ مىفرمايد :
مَنِ ازْدَادَ فِي الْعِلْمِ رُشْداً فَلَمْ يَزْدَدْ فِي الدُّنْيَا زُهْداً لَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بُعْدا ؛
كسى كه فزونى علمش موجب فزونى زهد او در دنيا نباشد، دوريش از خداى تعالى بيشتر خواهد شد.
عقل و خرد، دل بستن به امورى را كه هميشه در حال تغيير و زوال است به مصلحت هيچ انسانى نمىداند، به ويژه اگر موجب از دست دادن امرى زوال ناپذير باشد. بنابراين علم وقتى ارزش دارد كه در سايه آن حكم عقل هم زير پا نهاده نشود.
در روايتى ديگر پيامبر گرامى اسلام ۹ مىفرمايد :
إِنَّ الْعَبْدَ لَيُذْنِبُ الذَّنْبَ فَيَنْسَى بِهِ الْعِلْمَ الَّذِي كَانَ قَدْ عَلِمَه ؛
همانا ارتكاب گناهى توسط بنده، موجب فراموشى دانشى مىشود كه پيشتر آن را فرا گرفته بود.
پس بايد توجه داشت كه نافرمانى از احكام عقل و دستورات الهى يكى از مهمترين آفات رشد عقل به شمار آمده است. نور خرد در انسان به واسطه پشت نمودن، به آن به تدريج فروغ خود را از دست مىدهد تا به جايى مىرسد كه خداى تعالى مىفرمايد :
(وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِّنَ الجِنِّ وَالاْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا اُوْلـئِکَ كَالاْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، أُولـئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ) ؛
همانا براى جهنم بسيارى از جنّيان و آدميان را آفريديم كه دلهايى دارند كه با آن فهم نمىكنند و چشمهايى دارند كه با آن نمىبينند و گوشهايى دارند كه با آنها نمىشنوند. آنان مانند چهارپايان هستند، بلكه گمراهترند. آنان گروهى غافل هستند.
امام باقر ۷ در تفسير (لهم قلوب لا يفقهون بها) مىفرمايد :
طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا فَلَا تَعْقِل ؛
خداوند بر دلهايشان مهر زده، پس خرد نمىورزند.
اين نتيجه گناه، نافرمانى و پشت كردن به نور دانش و خرد و كفران نعمت بزرگ الهى است. معلوم است كه هيچ انسانى جز معصومين : از گناه و معصيت مبرّا نيست و همواره همگان در خطر سقوط هستند. شيطان نيز در كمين است و دام خود را در راه آنان گسترده تا مانع رسيدن آنان به مدارج بالايى از نور و روشنايى گردد. اما كسى كه دانش و خرد خويش را بهكار گيرد، به محض ارتكاب معصيت، بلا فاصله توبه مىكند و صفحه دل خويش را از آلودگى گناه پاك مىكند.
۳٫ فقر ونادارى
فقر و نادارى از امورى است كه موجب نقصان عقل مىشود.
اميرالمؤمنين على ۷ به فرزند خويش محمد بن حنفيّه مىفرمايد :
يَا بُنَيَّ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ الْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنْهُ فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّينِ مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ دَاعِيَةٌ لِلْمَقْتِ ؛
فرزندم از فقر و تنگدستى براى تو مىترسم، از آن به خدا پناه ببر؛ چرا كه فقر دين را ناقص و عقل را مشوّش مىكند و موجب نفرت و بيزارى است.
در طول تاريخ روزى را نمىتوان يافت كه جامعهاى از جوامع انسانى از فقر و نياز خالى باشد، بلكه همواره فقر و غنا در ميان انسانها، به هم آميخته بوده است. چه بسيار بودهاند فقيرانى كه باعزّت نفس زندگى كرده و به احدى جز خداى خويش اظهار نادارى نكردهاند. با تلخىهاى فقر ساختهاند و با صبر وتحمّل زندگى دنيا را ختم به خير كردهاند. ولى با وجود اين نمىتوان فقير ونادارى را يافت كه از فقر و تنگدستى اظهار رضايت و خشنودى كند و آن را شيرين شمارد. لقمان حكيم به فرزند خويش مىفرمايد :
اى فرزند، بدان كه من صبر و شكيبايى و انواع تلخىها را چشيدهام و هيچ تلخى را تلختر از فقر و تنگدستى نيافتهام. اگر روزى مبتلا به فقر شدى آن را ميان خود و خدايت قرار ده و با احدى درباره آن سخن مگو كه موجب وهن و سستى تو ميان مردم مىشود.
فقيران و تنگدستان معمولا در جوامع بشرى كنار زده مىشوند و به آرا و افكارشان اهميّت داده نمىشود و به شخصيّت آنان بىاحترامى مىشود. از سوى ديگر فقيرانى هم هستند كه در مقابل همه بى حرمتىها صبر و شكيبايى به خرج مىدهند، ولى وقتى به افرادى مثل خود مىنگرند كه چگونه با ذلّت و خوارى زندگى مىكنند و دست به تكدّى زده و پيش ديگران سر فرود مىآورند و در عين حال نمىتوانند دست آنها را گرفته و از زندگى ذلّت بار رهايشان كنند، به خداى كريم و مهربان بد گمان مىشوند و همين موجب مىشود كه دين ايشان ناقص و عقل و خردشان در اضطراب و تشويش باشد. يعنى نتيجه فقر و نادارى اين است كه انسان به خدا و نعمتهاى او كفران و رزد وصبر و تحمّل خويش را از دست دهد. روشن است كه اين امر در صورتى رخ مىدهد كه عقل حاكميّت خويش را در انسان از دست بدهد.
خداى تعالى مىفرمايد :
(وَلَوْلاَ أَنْ يَكُوْنَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمـنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِّن فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ) ؛
اگر نبود كه همه مردم امت واحد مىشدند (همه گمراه مىشدند) ما سقفهاى خانههاى آنان را كه به خداى رحمان كافر مىشوند و نردبانهايى كه بر آنها بالا مىروند را از نقره قرار مىداديم.
امام صادق ۷ در تفسير آيه مىفرمايد :
لَوْ فَعَلَ لَكَفَرَ النَّاسُ جَمِيعاً ؛
اگر خداى تعالى اين كار را مىكرد، همه مردم كافر مىشدند.
در روايتى ديگر مىفرمايد :
اگر خداى تعالى اين كار را مىكرد، كسى ايمان نمىآورد، ولى خداى سبحان توانگران و فقرايى در ميان مؤمنان و تنگدستان و ثروتمندانى در ميان كفار قرار داده است و سپس همه آنان را با امر و نهى و صبر و رضا امتحان كرده است.
ب. قلب
يكى ديگر از مبادى و ريشههاى اخلاق و صفات نفسانى، قلب انسان است. همه امور اخلاقى انسان به قلب منتسب است. پيش از آن كه رابطه قلب و اخلاق را مورد بحث قرار دهيم، به جاست اندكى درباره قلب و حقيقت آن و نيز ارتباط عقل و قلب تامّل كنيم و به آيات قرآن كريم و رواياتى كه در اين باره وارد شده، نظرى بيافكنيم تا جايگاه قلب در انسان و ارتباط آن با علم و عقل به خوبى روشن گردد. پس از آن به بررسى قلب و نقش آن در اخلاق مىپردازيم.
معنا و حقيقت قلب
در روايات قلب به سه مورد اطلاق شده است: ۱٫ عقل؛ ۲٫ عضوى كه در سينه قرار دارد؛ ۳٫ روح.
قلب در لسان شرع گاهى به معناى نخست، يعنى عقل بهكار رفته است. خداى تعالى مىفرمايد :
(إِنَّ فِي ذلِکَ لَذِكْرى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ) ؛
همانا در اين يادآورى است براى كسى كه داراى قلب است.
امام موسى بن جعفر ۸ قلب در اين آيه را به عقل معنا كرده است.
مرحوم ملّا صالح مازندرانى در شرح اصول كافى مىگويد:
استعمال لفظ قلب به معناى عقل در ميان لغويان عرب و عرف عرب شايع است.
گاهى نيز قلب در لسان شرع به معناى عضو صنوبرى شكل ـ كه در داخل سينه انسان قرار گرفته و كارش رساندن خون به تمام اعضاى بدن است ـ بهكار رفته است. امام صادق ۷ مىفرمايد :
يَا ابْنَ آدَمَ لَوْ أَكَلَ قَلْبَكَ طَائِرٌ لَمْ يُشْبِعْهُ وَ بَصَرُكَ لَوْ وُضِعَ عَلَيْهِ خَرْقُ إِبْرَةٍ لَغَطَّاهُ تُرِيدُ أَنْ تَعْرِفَ بِهِمَا مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض ؛
اى فرزندآدم دل تو را اگر پرندهاى بخورد، سير نمىشود و به ديدهات اگر شكاف سر سوزنى وارد شود بينايى آن از بين مىرود. با وجود اين مىخواهى با آن ملكوت آسمانها و زمين را بشناسى؟!
پيامبر گرامى اسلام ۹ فرمودند :
فِي الْإِنْسَانِ مُضْغَةٌ إِذَا هِيَ سَلِمَتْ وَ صَحَّتْ سَلِمَ بِهَا سَائِرُ الْجَسَدِ فَإِذَا سَقِمَتْ سَقِمَ لَهَا سَائِرُ الْجَسَدِ وَ فَسَدَ وَ هِيَ الْقَلْبُ ؛
در انسان تكّه گوشتى است كه با صحّت و سلامتى آن اعضاى ديگر بدن هم سالم و با مريضى آن ساير اعضا هم مريض خواهد شد و آن قلب است.
گاهى هم قلب به روح انسان اطلاق شده است. خداى تعالى مىفرمايد :
(وَإِذَا زَاغَتِ الاْبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ) ؛
و هنگامى كه چشمها حيران شد و جانها به گلو رسيد.
در برخى روايات درباره خلقت ارواح پيش از بدنها، آمده است :
إِنَّ الْأَرْوَاحَ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا فِي الْمِيثَاقِ ائْتَلَفَ هَاهُنَا وَ مَا تَنَاكَرَ مِنْهَا فِي الْمِيثَاقِ اخْتَلَف ؛
همانا ارواح لشكريانى جمع شدهاند. ارواحى كه در ميثاق با هم انس و الفت داشتند، در اينجا هم مأنوساند و ارواحى كه در ميثاق ميان آنها دورى و نفرت بود در اينجا هم از يكديگر نفرت دارند.
در روايتى ديگر به جاى لفظ «ارواح»، «قلوب» آمده است: «إنّ القلوب جنود مجنّدة…».
در رواياتى كه در مورد خلقت ارواح و ابدان امامان معصوم : و شيعيان آمده است، در برخى از آنها واژه «روح» بهكار رفته است. امام صادق ۷ مىفرمايد :
إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَنَا مِنْ فَوْقِ ذَلِكَ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِيعَتِنَا مِنْ عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ أَجْسَادَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ … قُلُوبُهُمْ تَحِنُّ إِلَيْنَا ؛
همانا خداوند متعال ما را از عليّين خلق فرمود و ارواح ما را از فوق آن آفريد و ارواح شيعيان ما را از عليّين و اجسادشان را از پايينتر از آن خلق كرد. به همين جهت است كه… دلهايشان به سوى ما تمايل دارد.
در روايتى ديگر به همين مضمون به جاى واژه «ارواح» لفظ «قلوب» بهكار گرفته شده است. امام باقر ۷ مىفرمايد :
إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ أَعْلَى عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِنَا مِمَّا خَلَقَنَا وَ خَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْنَا ؛
همانا خداوند ما را از اعلى عليين خلق فرمود و دلهاى شيعيان ما را از آنچه ما را خلق كرده، آفريد. و بدنهايشان را از پايينتر از آن خلق فرمود. پس دلهايشان به سوى ما تمايل دارد.
حال كه با كار بردهاى قلب در لسان شرع آشنا شديم بايد ببينيم قلبى كه داراى اوصافى همچون حزن و اندوه، شادى، رضا و خشنودى، تسليم، انكار، ايمان، اقرار، اعتقاد، سعادت و شقاوت و .. است، كداميك از معانى فوق است. در برخى از روايات به اين اوصاف و كارهايى كه به قلب مربوط است، اشاره شده است كه در ذيل تعدادى از آنها نقل مىشود.
امام صادق ۷ درباره نقش اعضا و جوارح انسان در ايمان مىفرمايد :
ايمان در تمام اعضاى بدن پخش شده است و هر يك از اعضاى بدن جزئى از ايمان را متكفل شده است كه عضو ديگر آن را ندارد.
فَمِنْهَا قَلْبُهُ الَّذِي بِهِ يَعْقِلُ وَ يَفْقَهُ وَ يَفْهَمُ وَ هُوَ أَمِيرُ بَدَنِهِ الَّذِي لَا تَرِدُ الْجَوَارِحُ وَ لَا تَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْيِهِ وَ أَمْرِه ؛
يكى از آنها قلب اوست كه به واسطه آن خرد مىورزد و مىفهمد. و او امير و فرمانده بدن است كه همه اعضاى بدن با امر و نظر او حركت كرده و باز مىايستند.
فَفَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى السَّمْع… فَأَمَّا مَا فَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِيمَانِ، فَالْإِقْرَارُ وَ الْمَعْرِفَةُ وَ الْعَقْدُ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ بِأَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَـرِيكَ لَهُ إِلَهاً وَاحِـداً لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لَا وَلَداً وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ۶ وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مِنْ نَبِيٍّ أَوْ كِتَابٍ. فَذَلِكَ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِقْرَارِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ هُوَ عَمَلُه ؛
پس آنچه كه بر قلب واجب شده است غير از چيزى است كه بر گوش واجب گرديده است… امّا ايمانى كه بر قلب واجب شده اقرار و معرفت و اعتقاد و رضا و تسليم به اين است كه خدايى جز الله نيست؛ يگانه است و شريكى ندارد. خدايى يگانه كه نه همصحبتى براى اوست و نه فرزندى، و اين كه محمد بنده و رسول اوست و نيز اقرار به همه پيامبران و كتبى كه از سوى خداى تعالى نازل شده است. اقرار و معرفتى كه بر قلب فرض شده، همين است. و اين عمل قلب است.
قلب انسان چيزى است كه همه اعضاى بدن به دستور و فرمان او به عمل خوانده مىشوند. بنابراين انتخاب و گزينش، اراده و تصميم و عزم بر فعل يا ترك، همه كار قلب است. اختيار، حريّت و آزادى نيز از آن قلب انسان است واعضا و جوارح ديگر هيچكدام براى انسان حريّت، آزادى و اختيار به ارمغان نمىآورند، بلكه همه آنها تحت تسخير قلب كار خويش را انجام مىدهند.
با توجه به اين كه قلب رئيس و امير همه اعضاست و از رياست و امارت بر بدن برخوردار است، معلوم مىشود افعال قلب هم نسبت به افعال ساير اعضاى بدن داراى رتبه و درجهاى بالا خواهد بود؛ از اين رو پيامبر گرامى اسلام ۹ مىفرمايد :
الْقَصْدُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنْ إِتْعَابِ الْجَوَارِحِ بِالْأَعْمَالِ ؛
قصد به سوى خداى تعالى با دلها رساتر است از به زحمت انداختن جوارح با اعمال.
و نيز امام صادق ۷ مىفرمايد :
الْعَمَلُ الْخَالِصُ الَّذِي لَا تُرِيدُ أَنْ يَحْمَدَكَ عَلَيْهِ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ النِّيَّةُ أَفْضَلُ مِنَ الْعَمَلِ. أَلَا وَ إِنَّ النِّيَّةَ هِيَ الْعَمَلُ؛ ثُمَّ تَلَا قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ: (قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ) يَعْنِي عَلَى نِيَّتِهِ ؛
عمل خالص عملى است كه ثناى احدى را بر آن جز خداى تعالى دوست نداشته باشى و نيّت بهتر از عمل است. آگاه باش كه نيّت همان عمل است. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «بگو هر كسى طبق سرشت خويش عمل مىكند»؛ يعنى طبق نيّتش .
هيچ ترديدى نيست كه نيّت بهتر از عمل است؛ زيرا نيّت ـ چنان كه گفته شد ـ از اعمال قلب است و عمل قلب در مقايسه با اعمال ديگر بر همه آنها تقدّم و برترى دارد.
در روايتى ديگر ـ كه به برترى عمل قلب بر ساير اعمال اشاره دارد ـ نقل شده است كه روزى حضرت سليمان شنيد، گنجشگى به عيالش مىگفت: ما ديگر پير شدهايم، پيش آى تا با هم نزديكى كنيم، شايد خداى تعالى فرزندى به ما عطا كند كه ذكر خداى سبحان گويد. حضرت سليمان از اين سخن گنجشگ در شگفت شد و فرمود: نيّت اين گنجشگ از همه دارايى مملكت من بهتر است.
با توجه به اين روايات و توضيحات ديگرى كه در مباحث آينده خواهد آمد، معلوم مىشود كه قلب در انسان جايگاه مهم و اساسى دارد و نه تنها خود بر همه اعضا رياست و امارت دارد، بلكه افعالش هم بر همه افعال بدن برترى و فضيلت دارد. بديهى است كه مراد از قلب با اين ويژگىها نمىتواند تكّه گوشت صنوبرى شكل ـ كه در داخل سينه انسان است ـ باشد؛ زيرا پيداست كه كار مهم اين عضو رساندن خون به اعضاى بدن است و اگر چيز ديگرى اين كار را انجام دهد، هيچ مشكلى در انسان از جهت فهم و شعور و صفات نفسانى رخ نخواهد داد، چنان كه امروزه با بهكار گرفتن قلب مصنوعى اين امر به اثبات رسيده است. ونيز مراد از قلب عقل و خرد انسانى نيست؛ زيرا در روايت امام صادق ۷ گذشت كه حضرت تعقل و فهم را فعل قلب دانستند و روشن است كه خردورزى و فهم غير از خرد و عقل است .
قلب و عقل
چنان كه گفتيم عقل نورى است كه انسان به واسطه آن حسن و قبح، زشتى و زيبايى و وجوب و حرمت را درك مىكند. همچنين روشن شد كه مراد از قلب در اين بحث روح و نفس انسان است. حال در اينجا درباره ارتباط ميان اين دو بحث خواهيم كرد.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
الْعَقْلُ مَسْكَنُهُ فِي الْقَلْبِ ؛
دل انسان محل سكناى عقل و خرد اوست.
و نيز مىفرمايد :
العقل من القلب ؛
عقل از قلب است.
رسول خدا ۹ هم مىفرمايد :
أَلَا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي الْبَيْتِ ؛
آگاه باش كه عقل در قلب چون چراغى است در وسط اتاق.
در حديث اهليلجه امام صادق ۷ مىفرمايد :
فَعَرَفَ الْقَلْبُ بِعَقْلِهِ أَنَّ مُمْسِكَ الْأَرْض… هُوَ الَّذِي يُمْسِكُ السَّمَاءَ الَّتِي فَوْقَهَا… أَنَّ الْقَلْبَ يُفَكِّرُ بِالْعَقْلِ الَّذِي فِيه ؛
قلب با عقلش مىشناسد كه نگهدارنده زمين… هموست كه آسمان بالاى زمين را نگهداشته است… همانا قلب با عقلى كه در اوست فكر مىكند.
و نيز مىفرمايد :
أَنَّهُ لَيْسَ يَقْدِرُ شَيْءٌ مِنَ الْحَوَاسِّ أَنْ يَفْعَلَ بِشَيْءٍ مِنَ الْجَسَدِ شَيْئاً بِغَيْرِ إِذْنِ الْقَلْبِ وَ دَلَالَتِهِ وَ تَدْبِيرِهِ؛ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ الْقَلْبَ مُدَبِّراً لِلْجَسَدِ، بِهِ يَسْمَعُ وَ بِهِ يُبْصِرُ وَ هُوَ الْقَاضِي وَ الْأَمِيرُ عَلَيْهِ وَ لَا يَتَقَدَّمُ الْجَسَدُ إِنْ هُوَ تَأَخَّرَ وَ لَا يَتَأَخَّرُ إِنْ هُوَ تَقَدَّمَ وَ بِهِ سَمِعَتِ الْحَوَاسُّ وَ أَبْصَرَتْ إِنْ أَمَرَهَا ائْتَمَرَتْ وَ إِنْ نَهَاهَا انْتَهَتْ وَ بِهِ يَنْزِلُ الْفَرَحُ وَ الْحَزَنُ وَ بِهِ يَنْزِلُ الْأَلَم ؛
همانا هيچ كدام از حواس بدون اذن قلب و راهنمايى و تدبير آن در بدن كارى را نمىتوانند بكنند؛ زيرا كه خداى تبارك و تعالى قلب را مدبّر بدن قرار داده است. به وسيله قلب بدن مىشنود و مىبيند، و قلب قاضى و فرمانده بدن است. آن گاه كه قلب عقب مانده است، بدن پا پيش نمىنهد و آنگاه كه قلب پيش رفته است، بدن عقب نمىماند. شنوايى و بينايى حواس به واسطه قلب است. هرگاه قلب آنها را فرمان دهد اطاعت مىكنند و آنگاه كه نهىشان كند باز مىايستند. بهواسطه قلب شادى و غم و درد بر بدن فرو مىريزد.
رسول خدا ۹ مىفرمايد :
العقل نور في القلب يفرّق به بين الحقّ والباطل ؛
عقل نوريست در قلب كه ميان حق و باطل با آن تميز داده مىشود.
از رواياتى كه نقل شد استفاده مىشود كه علم و دانش و خرد امرى جدا از حقيقت قلب و روح انسان است و خداى تعالى نور علم و عقل را بر قلب آدمى افاضه مىكند.
قلب محل و مسكن علم و عقل است و با رسيدن نور علم و خرد به آن، دل انسان روشنايى و نورانيّت پيدا مىكند و انسان با آن نور، توان تفكر و تدبّر ودرك را در خود مىيابد.
روشن است كه نور عقل خطاپذير نيست، لذا خداى تعالى مىفرمايد :
(وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ) ؛
و بدانيد كه خدا ميان انسان و قلب او حايل مىشود.
صريح آيه شريفه آن است كه خداوند سبحان ميان انسان و قلب او حايل مىشود. بديهى است كه نسبت حايل شدن خدا بين انسان و قلبش نسبت حقيقى به معناى حايل شدن ذات خداوند نيست، بلكه مراد انداختن حجاب و حايل ميان انسان و قلب اوست و حجابى كه خدا بين انسان و قلب او مىاندازد، يا حجاب نورى است يا حجاب ظلمانى. با توجه به رواياتى كه در تفسير آيه شريفه وارد شده است، اين حجاب و حايل به حجاب نورانى، تفسير گرديده است؛ يعنى با افاضه نور عقل به قلب انسانى، قلب منوّر مىشود و حق را از باطل تشخيص مىدهد و هيچگاه به مرتبهاى نمىرسد كه حق را باطل بداند.
امام صادق ۷ در تفسير آيه مذكور مىفرمايد :
يَحُولُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَنْ يَعْلَمَ أَنَّ الْبَاطِلَ حَق ؛
خداوند متعال ميان انسان و اين كه باطل را حق بداند مانع مىشود.
و نيز مىفرمايد :
لا يستيقن القلب أنّ الحقّ باطل أبداً ولا يستيقن أنّ الباطل حقّ أبداً ؛
قلب هيچگاه حق بودن باطل و باطل بودن حق را يقين نمىكند.
البته در مواردى خداى سبحان بر قلبهاى انسانهايى كه در كفر و عناد از حدّ بگذرند، مهر مىزند و آنها با وجود داشتن قلب و قواى ادراكى، ادراك و فهم پيدا نمىكنند. در اين صورت روشن است كه ادراك و فهم از آنها گرفته مىشود، نه اين كه خوب را بد درك كنند و يقين كنند كه امرى خوب است، در حالى كه واقعاً خوب نباشد.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
أَبَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ الْحَقَّ فِي قَلْبِ الْمُوْمِنِ بَاطِلًا، لَا شَكَّ فِيهِ وَ أَبَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ الْبَاطِلَ فِي قَلْبِ الْكَافِرِ الُْمخَالِفِ حَقّاً، لَا شَكَّ فِيهِ. وَ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ هَذَا هَكَذَا مَا عُرِفَ حَقٌّ مِنْ بَاطِلٍ ؛
خداى تعالى ابا دارد كه حق را در قلب مؤمن، باطل قرار دهد، كه هيچ شكى در آن نباشد. و خداوند ابا دارد كه باطل را در قلب كافر مخالف حق قرار دهد كه شكى در آن نباشد، و اگر خداوند اين گونه نمىكرد، حق از
باطل شناخته نمىشد.
پس هر چند قلب امير و فرمانده بدن است، ولى اين امارت و فرماندهى وقتى در جهت خدا قرار مىگيرد كه بر طبق احكام عقل بوده باشد و عقل هم وقتى كامل مىشود كه انسان جنود و لشكريان آن را در خود به طور كامل تحقّق بخشد. بنابراين با توجه به ارتباطى كه ميان قلب و علم و عقل برقرار است، معلوم مىشود كه تكامل اين دو چنان به هم پيوسته شده كه نمىشود ميان آنها جدايى انداخت؛ به اين معنا كه نمىشود عقل انسان، در تكامل و افزايش باشد ولى با وجود آن قلب رو به ضعف و ناتوانى گذارد. بلكه هر گاه عقل در انسان ناتوان گردد، قلب هم ضعيف خواهد شد و هر گاه عقل قوى شود، قلب هم توانمند خواهد شد. عكس اين مطلب هم صادق است؛ يعنى قوّت و ضعف قلب نيز موجب قوّت و ضعف عقل در انسان خواهد شد.
از سوى ديگر عقل و قلب هر دو در اخلاق و صفات نيكوى انسانى نقش اساسى دارند، بنابراين تقويت آن دو موجب تقويت اخلاق در انسان خواهد بود.
قلب و اخلاق
گفتيم كه ميان علم و عقل و اخلاق ارتباط دو طرفه و تعامل وجود دارد و علم وعقل در اخلاق تأثير گذار است و اخلاق نيز در علم و خرد. و نيز بيان شد كه قلب با وجود اين كه محل و مسكن علم و خرد است، امّا قوت و ضعف هر كدام در قوت و ضعف ديگرى مؤثر است.
پس واضح است كه ميان قلب و اخلاق نيز همين رابطه وجود دارد. در روايات اهل بيت : نيز به اين امر تصريح و اشاره شده است. امير المؤمنين ۷ بعد از آن كه مراتب جهاد را جهاد با دست، زبان و قلب مىداند مىفرمايد :
فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ ؛
پس كسى كه با قلب خويش معروف را نشناسد و بدىها را منكر نشمارد، قلب او واژگون و زير و رو مىشود.
اقرار و اعتقاد و تصديق از اعمال قلب است. در روايت جنود عقل نيز همه اينها از لشكريان عقل شمرده شده است. از طرفى امر به معروف و نهى از منكر در هر مرتبهاى كه باشد از صفات خوب و پسنديده انسانى و اخلاق خوب بهشمار مىآيد، پس تأمّل در اين حديث، ارتباط ميان عقل و قلب و اخلاق را باروشن مىكند.
در حديث فوق، حضرت به صراحت بيان مىكند كه خوب ندانستن معروف و بد نشمردن منكر، قلب را زير و رو مىكند. بديهى است كه زير و رو شدن قلب و واژگونى آن موجب از كار افتادن آن مىشود و يا كار آن را دچار مشكل مىسازد و ضعف و ناتوانى بار مىآورد. در حديثى ديگر از امام صادق ۷ نقل شده كه فرمود :
كَانَ أَبِي ۷ يَقُولُ: مَا شَيْءٌ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنَ الْخَطِيئَةِ. إِنَّ الْقَلْبَ لَيُوَاقِعُ الْخَطِيئَةَ فَمَا تَزَالُ بِهِ حَتَّى تَغْلِبَ عَلَيْهِ فَيَصِيرَ أَسْفَلُهُ أَعْلَاهُ وَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ ؛
پدرم ۷ مىفرمود: چيزى تباه كنندهتر از خطا و معصيت براى قلب وجود ندارد. همانا قلب با خطا و معصيت در ستيز است و اين ستيز تداوم پيدا مىكند تا اين كه معصيت بر قلب چيره مىشود و آن را واژگون مىسازد.
و همين طور مىفرمايد :
خَمْسُ خِصَالٍ مَنْ فَقَدَ وَاحِدَةً مِنْهُنَّ، لَمْ يَزَلْ نَاقِصَ الْعَيْشِ زَائِلَ الْعَقْلِ، مَشْغُولَ الْقَلْبِ، فَأَوَّلُهَا صِحَّةُ الْبَدَنِ، وَ الثَّانِيَةُ الْأَمْنُ، وَ الثَّالِثَةُ السَّعَةُ فِي الرِّزْقِ، وَ الرَّابِعَةُ الْأَنِيسُ الْمُوَافِقُ. قُلْتُ: وَ مَا الْأَنِيسُ الْمُوَافِقُ؟ قَالَ: الزَّوْجَةُ الصَّالِحَةُ وَ الْوَلَدُ الصَّالِحُ وَ الْجَلِيسُ الصَّالِحُ. وَ الْخَامِسَةُ ـ وَ هِيَ تَجْمَعُ هَذِهِ الْخِصَالَ ـ الدَّعَةُ ؛
پنج خصلت است كه هر كس يكى از آنها را نداشته باشد، زندگيش ناقص وخردش زايل و قلبش گرفتار است. اوّل آنها صحّت بدن است. دوم : امنيّت، سوم: توسعه در روزى و چهارم: انيس موافق. پرسيدم: مقصود از انيس موافق كيست؟ فرمود: زن صالح و فرزند صالح و دوست صالح. و پنجم ـ كه همه آنها را جمع كرده است ـ فروتنى و افتادگى و ملايمت و نرمى است.
در اين دو حديث شريف، تأثير فعل اخلاقى در قلب به روشنى بيان شده است. در مباحث بعدى مطالب و روايات فراوانى درباره تقويت و تضعيف قلب و عقل به واسطه اخلاق خوب و بد و همين طور تحقّق اخلاق خوب و بد از اشخاصى كه داراى قلبى سالم يا مريض و عقلى روشن و يا گرفتار هستند، بيان خواهيم كرد تا تأثير هر يك از عقل و قلب در اخلاق و عكس آن معلوم گردد.
تأثير سلامت بدن در عقل و روح
محل سكناى عقل، قلب است و جايگاه قلب و روح، بدن. روح در اين دنيا به طور معمول از طريق بدن تغذيه مىشود، پس سلامت بدن و تغذيه مناسب، تأثير فراوانى در عقل و قلب خواهد داشت و چون انسانها از حقيقت بدن، روح، عقل و ارتباط ميان آنها اطلاع كافى و دقيق ندارند، به ناچار بايد در مورد غذا و لباس مناسب و استفاده بهتر از بدن، روح و عقل به خالق متعال مراجعه كنند و دستورات لازم را از او بگيرند.
ج. نيّت
سومين ركن از مبادى و ريشههاى اخلاق، «نيت» است. در ادامه با تعريف نيت، به چگونگى ارتباط آن با اخلاق اشاره مىكنيم.
معناى نيّت
نيّت در لغت به معناى قصد و عزم است.
جوهرى مىگويد:
نَوَيْتُ نيّةً… أي عزمت.
و در لسان العرب مىنويسد :
نوى الشيء نيّة.. قصده واعتقده.
علّامه مجلسى ۱ از مرحوم خواجه نصير طوسى نقل مىكند كه :
نيّت عبارت است از قصد فعل و آن واسطه است ميان علم و عمل؛ زيرا چيزى كه دانسته نشود، قصد آن ممكن نباشد و آنچه قصدش ممكن نباشد صادر نمىشود.
مرحوم شيخ بهايى مىفرمايد :
نيّت در حقيقت همان قصد بسيط ايجاد فعل معين است به جهت غايت
آن و اين معنى از افعال هيچ عاقلى قابل تفكيك نيست. به همين جهت است كه برخى از علماى ما گفتهاند: تكليف كسى به ايجاد فعل بدون نيّت، تكليفى است خارج از طاقت.
مرحوم نراقى در جامع السعادات مىفرمايد :
النيّة هي انبعاث النفس وتوجها إلى ما يراه موافقاً لغرضها ؛
نيّت انگيخته شدن و توجه نفس است به چيزى كه آن را با غرض خود موافق مىبيند.
بعث به معناى تحريك كردن است، بر اساس نظر مرحوم نراقى دواعى (انگيزهها)، موجب بعث مىشوند و پس از بعث، انبعاث حاصل مىشود. پس انبعاث غير اختيارى است، لذا نمىتوان نيّت را «انبعاث نفس» دانست؛ چرا كه انسان و جداناً اختيارى بودن نيّت را مىيابد، البتّه مرحوم نراقى در تعريف خود از نيّت، توجه نفس را هم ذكر كرده است و توجه امرى اختيارى است. امّا اگر مراد از توجه متنبّه و متوجه شدن باشد، غير اختيارى خواهد بود. در هر صورت اين بيان مبهم است و حال آن كه در مقام تعريف بايد از الفاظ و تعابير روشن استفاده كرد.
مرحوم خوئى هم مىفرمايد :
إنّ المراد بالنيّة أمر ثالث وهو الدّاعي والمحرّک نحو العمل وأنّ كل ما صدر عن المكلّفين من الافعال أمر مستحسن فيما إذاكان الداعي إليه حسناً كما انّه امر مستقبح فيما إذا كان الداعي إليه قبيحاً ؛
مراد از نيّت امر ديگرى غير از اوامرى است كه ذكر شده است و آن عبارت است از امرى كه انسان را به سوى عمل بعث و تحريك مىكند. و هر فعلى كه از مكلّفين صادر مىشود خوب خواهد بود، در صورتى كه داعى و محرّك آن خوب باشد و بد خواهد بود، اگر داعى آن بد باشد.
به نظر مىرسد در تعريف نيّت به انبعاث و برانگيخته شدن تسامح شده است؛ زيرا بديهى است كه انبعاث و تحرك اثر نيّت و قصد است. از سوى ديگر ممكن نيست عاقل مختار با علم و توجه كارى انجام دهد، ولى هيچ قصد و نيّتى نداشته باشد. به همين جهت است كه برخى تصريح كردهاند كه تكليف به انجام فعلى براى عاقل مختار بدون قصد و نيّت تكليف به ما لا يطاق است. همچنين در مورد بيان مرحوم خويى بايد گفت: داعى، يك حالت نفسانى و خارج از اختيار انسان است. البته داعى ممكن است محرك خارجى و يا غايت فعل باشد. در هر صورت انسان در مقابل دواعى مختار است، پس نمىتوان نيّت را به داعى معنا كرد. قصد فعل با داعى انجام مىشود، اما صِرف داعى در نيّت كافى نيست، بلكه توجه و جهتى كه به داعى داده مىشود، نيّت را محقّق مىكند. داعى غير اختيارى است، امّا انسان مىتواند به آن، جهت دهد و اين جهت دادن اختيارى است. پس نيّت، قصد فعل همراه با جهت خاص است، لذا اگر جهت خاص، همان غايت باشد، نظر مرحوم شيخ بهائى صائب خواهد بود. گاهى مراد از نيت، در روايات جهت الهى دادن به قصد فعل است.
رسول خدا ۹ در وصيت خويش به ابوذر مىفرمايد :
يَا أَبَا ذَرٍّ لِيَكُنْ لَكَ فِي كُلِّ شَيْءٍ نِيَّةٌ حَتَّى فِي النَّوْمِ وَ الْأَكْلِ ؛
اى ابوذر! در هر چيزى حتى در خوردن و خوابيدن هم نيّت داشته باش.
روشن است كه منظور پيامبر اكرم ۹ آن است كه انسان بايد به همه افعال خود ـ حتى امور مباح ـ جهت الهى بدهد. در نتيجه مىتوان گفت رسول اكرم ۹ به موردى خاص از نيّت نظر داشته است؛ زيرا معناى «نيت» جهت دادن به فعل است، اعم از جهت الهى و غير الهى.
/
نيّت، عمل قلب و اختيارى است
به طور كلّى هر فعلى تا مراحل زير را طى نكند، اختيارى قلمداد نمىشود : تصوّر، تصديق به فائده، ميل و شوق، اراده و قصد و نيّت. در اين كه همه اين مراحل در موطن نفس آدمى تحقّق پيدا مىكنند و از افعال نفس انسان مىباشند، جاى شكّ و ترديدى نيست، ولى در اين كه آيا همه اينها يا برخى از آنها به اختيار از انسان صادر مىشود، ميان علما اختلاف وجود دارد. برخى معتقدند كه همه اين مراحل جبراً در انسان تحقّق پيدا مىكند و اختيارى نيست ، ولى در مقابل عدهاى ديگر از
دانشمندان اين امور را در برخى صور، اختيارى مىدانند. يعنى ممكن است انسان اين افعال قلبى خود را تحت اختيار خود در آورد و در صدور و عدم صدور آنها نقش داشته باشد. روشن است كه هر انسانى با مراجعه به نفس خويش مىيابد كه
اراده و اميال و شهواتش رامىتواند كنترل كند ومىتواند كارى را اراده نكند يا بكند و يا ميل و شهوت به چيزى را در خود از بين ببرد و يا جلوى آن را بگيرد. در اصلِ
وجدانى بودن اين امر، شكّ و شبههاى نيست ، به علاوه آيات و روايات فراوانى به
صراحت بر اختيارى بودن اين امور دلالت دارند.
خداى تعالى مىفرمايد :
(تِلْکَ الدَّار الاْخِرَة نَجْعَلُهَا لِلَّذينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الاَْرْضِ وَلا فَساداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَقِّينَ) ؛
اين سراى آخرت را براى كسانى قرار داديم كه اراده برترى جويى و قصد فساد در زمين ندارند و عاقبت از آن پرهيزكاران است.
در اين آيه شريفه اراده برترى جويى در زمين و اراده فساد ـ كه از اعمال قلبى است و در حقيقت همان نيّت است ـ از موجبات محروميّت از بهشت شمرده
شده است و اين با اختيارى نبودن اراده و نيّت منافات دارد. و دلالت مىكند كه انسان مىتواند اراده و نيّت را تغيير دهد. در روايات هم شواهد زيادى بر اين مطلب وجود دارد. به عنوان مثال اختيارى بودن نيّت در وصيّت رسول خدا ۹ به ابوذر بسيار روشن است. در اين روايت پيامبر اكرم ۹ به ابوذر مىفرمايد، در همه اعمال خود نيّت داشته باش و به آنها جهت الهى بده. با توجه به دستور رسول خدا ۹، اختيارى بودن، نيّت واضح است.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
إِنَّ الْمُوْمِنَ لَيَهُمُّ بِالْحَسَنَةِ وَ لَا يَعْمَلُ بِهَا فَتُكْتَبُ لَهُ حَسَنَةٌ وَ إِنْ هُوَ عَمِلَهَا كُتِبَتْ لَهُ عَشْرُ حَسَنَاتٍ وَ إِنَّ الْمُوْمِنَ لَيَهُمُّ بِالسَّيِّئَةِ أَنْ يَعْمَلَهَا فَلَا يَعْمَلُهَا فَلَا تُكْتَبُ عَلَيْهِ ؛
همانا مؤمن كار خوبى را قصد مىكند، ولى آن را انجام نمىدهد، پس براى او يك نيكى نوشته مىشود و اگر آن را عمل انجام دهد، ده نيكى براى او حساب مىشود. و همانا مؤمن قصد كار بد را مىكند ولى آن را انجام نمىدهد، لذا براى او چيزى نوشته نمىشود.
در اين حديث براى قصد و نيّت فعل خوب اجر و ثوابى قرار داده شده است. از آنجا كه ثواب و حسنه به طور معمول در امور اختيارى است، اختيارى بودن نيّت روشن مىشود. پس به طور كلّى همه اعمال قلبى و جوانحى و در رأس آنها نيّت و قصد، افعالى اختيارىاند، بلكه در رتبه مقدّم بر اعمال ظاهرى وجوارحى قرار دارند؛ چنان كه خود قلب نيز نسبت به ساير اعضا و جوارح نقش رياست و مولويّت را داراست.
امام صادق ۷ ايمان را عمل شمرده و مىفرمايد :
خداى تبارك و تعالى ايمان را بر اعضا و جوارح فرزند آدم واجب كرده و ميان آنها تقسيم نموده است. پس هيچ عضوى از اعضاى او خالى از ايمان نيست و به هر عضوى مقدارى از ايمان داده شده كه به ديگرى غير از آن را دادهاند.
يكى از اين اعضا قلب اوست كه با آن مىفهمد و تعقّل مىكند و آن امير وفرمانده بدن است و همه اعضا و جوارح به فرمان و رأى آن انجام وظيفه مىكنند… امّا آنچه از ايمان بر قلب فرض شده عبارت است از اقرار ومعرفت و اعتقاد و رضا و خشنودى و تسليم به اين كه خدايى جز الله نيست و او يگانه است و شريكى ندارد، خدايى واحد است كه همراه وفرزندى ندارد و اين كه محمد صلوات الله عليه و آله بنده و رسول اوست و اقرار به تمام پيامبران و كتابهاى آسمانى. و اين فرض قلب است از اقرار و معرفت كه عمل قلب است.
در اين روايت از معرفت؛ اقرار، تسليم، اعتقاد، رضايت و خشنودى ـ كه همه از اعمال قلب است ـ به عنوان تكليف و فرض ياد شده است و اين به صراحت دلالت دارد كه همه اعمال قلبى، اختيارى هستند و انسان بر فعل و ترك آنها تسلط كامل دارد و مىتواند مانع اعمالى چون معرفت، تسليم و اعتقاد قلبى گردد.
تفكيك فعل جوارحى از نيّت
روشن است كه تفكيك عمل جوارحى از نيّت ممكن است و روايت امام صادق ۷ نيز بيانگر همين نكته بود. در اين روايت بيان شده بود كه اگر مؤمن كار خوبى را قصد كند و نتواند انجام دهد، براى او حسنه نوشته مىشود. در نتيجه از اين روايت استفاده مىشود كه تفكيك فعل از نيّت و قصد ممكن است؛ يعنى ممكن است انسان فعلى را قصد كند، ولى آن را در خارج ايجاد نكند. پس چنين نيست كه وقتى قصد و اراده و نيّت تحقّق پيدا كرد به دنبال آن عمل هم بايد در خارج تحقق پيدا كند، بلكه انسان در تمام مراحل، توانايى و تسلّط بر فعل و ترك را دارد.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
مَا يَصْنَعُ أَحَدُكُمْ أَنْ يُظْهِرَ حَسَناً وَ يُسِرَّ شيِّئاً، أَ لَيْسَ يَرْجِعُ إِلَى نَفْسِهِ؛ فَيَعْلَمَ أَنَّ ذَلِكَ لَيْسَ كَذَلِكَ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: (بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ)
إِنَّ السَّرِيرَةَ إِذَا صَحَّتْ قَوِيَتِ الْعَلَانِيَةُ ؛
هيچ كدام از شماها خوش ظاهر و بد باطن نباشيد، آيا (انسان ) وقتى به نفس خويش نظر مىكند نمىداند كه اين گونه نيست. در حالى كه خداوند متعال مىفرمايد: «بلكه انسان به نفس خود آگاه است»، همانا وقتى باطن صحيح باشد ظاهر هم قوى خواهد شد.
پس نيّت و اراده، اختيارى و غير از عمل خارجى است و قدرت و اختيار علاوه بر اعمال جوانحى بر اعمال جوارحى نيز حاكم است.
انسان بايد سعى كند حسن نيّت داشته باشد و از سوء نيّت دورى جويد. بايد توجه داشت كه داشتن نيّت بد در باطن و اظهار حسن نيّت در ظاهر، عملِ زشتى است كه انسان با آن خود را فريب مىدهد. انسان خود بهتر مىداند كه واقع امر غير از اين است و خداى تعالى هم بر ظاهر و باطن همه احاطه كامل دارد و چيزى از او پوشيده نيست. پس بهتر است ظاهر و باطن خويش را هماهنگ كنند تا به واسطه سلامت باطن ظاهر هم تقويت گردد.
نيّت از اركان اخلاق است
هر چند نيّت، عمل است (عمل قلب)، اما از آنجا كه هيچ عملى در خارج بدون نيّت تحقّق پيدا نمىكند، از اين رو مىتوان نيّت را يكى از اركان اخلاق دانست. بر اساس روايت امام صادق ۷ قلب فرمانده بدن شمرده شده و اعضاى ديگر همه به دستور و فرمان او حركت مىكنند . پس اعمال قلب در رتبه و درجهاى بالا از اعمال
اعضا و جوارح ديگر قرار مىگيرد. با توجه به اين موضوع، واضح است كه نيّت و قصد ـ كه از اعمال قلبى است ـ تأثير فراوانى در همه اعمال انسان دارد و همه جوارح در حقيقت مطيع دستور و نظر قلب هستند، تا از قلب دستورى صادر نشود و رأى او بر چيزى استوار نگردد، جوارح حركتى نمىكنند. بدين ترتيب معناى اين روايت روشن مىشود كه امام زين العابدين ۷ مىفرمايد:
لا عمل الّا بنيّة ؛
هيچ عملى بدون نيّت نيست.
همچنين مىتوان فهميد كه چرا پيامبر گرامى اسلام ۹ فرمودند:
نيّة المؤمن خير من عمله ونيّة الكافر شرّ من عمله ؛
نيّت مؤمن بهتر از عمل اوست و نيّت كافر بدتر از عمل اوست.
زيرا كفر و ايمان در درجه اوّل و بيشتر از همه در قلب انسان وارد مىشود و سپس آثار آن در ساير اعضا و جوارح پيدا مىشود.
پس شخصى كه بالاترين درجه ايمان قلبى را داشته باشد در واقع ايمان امير و فرمانده بدن او را تسخير كرده است، بنابر اين بقيه اعضاى او هم به طور معمول اعمالشان با آن هماهنگ خواهند شد و بديهى است كه كار و عمل فرمانده به مراتب بالاتر از كار فرمانبر است و روشن است كه نيّت و قصد، عملى قلبى است كه همه اعضا را به حركت در مىآورد. اگر نيّت شخصى سالم باشد، همه اعمال سالم خواهند بود و اگر نيّت ناسالم باشد، اعمال همه اعضا ناسالم خواهند شد.
حسن فعلى وحسن فاعلى
اين نكته را هم نبايد فراموش كرد كه هر عملى بر اساس نيّتى تحقّق پيدا مىكند و ممكن است خوبى و بدى نيّت در خوبى و بدى عمل نقش نداشته باشد، ولى بدى نيّت ارزش و اعتبار آن را پائين مىآورد. به عنوان مثال، خدمت به مردم و به كارگيرى سرمايه و توانايى در امور خيريه و ايجاد مداس و مساجد، قرض دادن، اطعام مردم، دستگيرى از فقرا و ضعفا، كمك و يارى به مساكين و سالخوردگان، مداواى بيماران، رسيدگى به كسانى كه در درد و رنج و گرفتارىاند؛ همه اعمالى خوب و خداپسندانه و از مصاديق احسان هستند و خوبى آنها بديهى عقل انسان، بلكه فطرى آن است.
/
هر كارى كه مصداق احسان باشد، خوب خواهد بود و فرقى نمىكند كه عامل آن نيّت خير و احسان داشته باشد يا نه. ولى اين كار اگر تنها به نيّت احسان بوده باشد و فاعل آن هدف ديگرى غير از احسان نداشته باشد، نزد همه خردمندان ارزش و اعتبار بالاتر و بيشترى خواهد داشت. امّا اگر عامل، اهداف ودواعى ديگرى مثل رسيدن به مقام، گرفتن رأى، پيدا كردن اعتبار عمومى و … داشته باشد كار وى اعتبار و ارزش خود را از دست خواهد داد.
به عبارت ديگر اگر انگيزه و داعى، صرفاً اهداف شخصى ـ مثل رسيدن به جاه و مقام ـ باشد و احسان هيچ گونه نقشى در عمل نداشته باشد، در اين صورت مىتوان گفت عملى بىارزش، بلكه منفى و قبيح است. فرض كنيد كسى به قصد اغفال و كشتن انسانى به او نزديك مىشود و با او مهربانى وملاطفت و در كارهايش به او كمك مىكند، تا بتواند هدف خويش را عملى سازد. آيا هيچ عاقلى براى اين اعمال ارزشى قائل مىشود؟
پس ارزش و اعتبار عمل تنها در گرو خوبى آن نيست (حسن فعلى)، بلكه ارزش و اعتبار عمل به نيّت و قصد صحيح و خوب هم نياز دارد (حسن فاعلى).
بنابراين نيّت نقش مهمى در ارزش و اعتبار اعمال دارد و هيچ عملى هم از نيّت خالى نيست و اعمال بر اساس نيّت شكل مىگيرند. از اين رو امام صادق ۷ «شاكله» را در آيه شريفه (قل كلّ يعمل على شاكلته) به نيّت تفسير كرده است.
نيّت عمل قلب است. قلب براى خود شاكلهاى پيدا كرده است و نيّت از اين صورت و شاكله تراوش پيدا مىكند. قلب انسان ابتدا پاك است و با معصيت نقطه سياهى در آن ايجاد مىشود. با زياد شدن معصيت تمام قلب سياه مىشود. قلبى كه تمام ساحتش با سياهى پر شده است، نيتش ظلمانى خواهد بود. اما اگر قلب روشن باشد، نيّت نيز زلال و روشن خواهد شد. شاكله قلب بر اثر اعمال آن ايجاد مىشود و اين شاكله در اعمال بعدى تأثير مىگذارد. يعنى عمل و شاكله همواره در تعاملاند. لذا بر مؤمنين لازم است كه اگر مرتكب فعل قبيحى شدند بلافاصله توبه كنند تا عمل زشت آنان موجب سياهى قلبشان نگردد.
مهمترين دژى كه انسان در مرحله اوّل بايد سراغ آن برود تا آن را تسخير كند، قلب و روح است. تا قلب و روح از زنگارهاى كفر و جحود و نفاق و زشتى و قساوت و جهل و نادانى و شقاوت پاك نشود، اعضاى ديگر هم از كارهاى زشت و بد پاك نخواهند شد. پس بايد به تدريج قلب و روح را پاك كرد تا اعضا ديگر هم سالم و سلامت باشند.
از آنجا كه خداى سبحان بر دلها حكومت دارد و اوست كه مىتواند شيطان را مهار كند، لذا بايد براى حفظ روشنايى قلب به او پناه برد و به آنچه پيامبرانش در اين زمينه آوردهاند، گوش جان سپرد و در مقابل آنان سر تعظيم فرود آورد؛ اميد است با تسليم در مقابل فرامين الهى و روشنگرىهاى عقل و خرد انسانى، به قلبى سالم و روحى با نشاط دست يافت.
بخش سوم
مبادى اخلاق
طينت
آب و هوا
خوردنىها و پوشيدنىها
نقش گناه و اطاعت در اخلاق
مراد از مبادى اخلاق، زمينهها و امور مؤثر در اخلاق انسان هستند. اين امور عبارتاند از: طينت، آب و هوا، خوردنىها و پوشيدنىها، مصاحبت با مردم، گناه يا اطاعت، تجارت، برخى پيشهها، ولايت و سلطنت، فقر و غنا و برخى افعال. در ادامه به بررسى هر يك از اين مبادى خواهيم پرداخت.
يكم: طينت
خلقت انسان در روايات اهل بيت : از جايگاه مهمى برخوردار است، در قرآن كريم كيفيّت خلقت انسان و عوالمى كه بر او گذشته، بيان شده است. بر اساس
روايات فراوان ـ بيش از حدّ تواتر ـ پيدايش انسان اختصاص به اين عالم نداشته، بلكه همين انسان پيش از ورود به اين دنيا، عوالمى را سپرى كرده است.
پيامبر گرامى اسلام ۹ فرمود :
همه امّت من در مرحله طينت برايم تجسّم پيدا كرد و من همه آنها را به اسم خود و اسم پدرشان و اخلاق و سيمايشان شناختم.
همچنين رواياتى از اميرالمؤمنين ۷ نقل شده كه گاه شخصى حضور آن حضرت مىرسيد و با احترام به ايشان خود را دوستدار آن حضرت معرّفى مىكرد و گاهى اين معرفى با سوگند همراه مىشد؛ امّا حضرت در جواب اين گونه اشخاص برخى را تكذيب و عدّهاى را تصديق مىفرمود و به صادقان توصيه مىكرد كه مواظب بقيه عمر خويش در اين دنيا باشند و خود را براى امتحانات و ابتلائات سخت و دشوار در اين دنيا آماده سازند.
در آن عوالم پس از اعطاى نور عقل و اختيار انسانها مورد آزمايشهايى قرار گرفتهاند. نتيجه آزمونها تأثيراتى جدّى در صفات ظاهرى و باطنى و خلق انسانها گذاشته است.
عبدالله بن سنان مىگويد: به امام صادق ۷ عرض كردم :
فدايت شوم من بعضى از دوستانمان را مىبينم كه سبكسر، تندخو و بىپروا هستند و از اين جهت سخت ناراحتم و برخى از مخالفان را مىبينم كه حَسن السمت (خوش روش) هستند. حضرت فرمود: نگو «حسن السمت»؛ زيرا «سَمت» جهت راه را مىگويند. بگو: خوشسيما هستند. او مىگويد: گفتم بعضى از مخالفان را مىبينم كه خوشسيما و بردبارند و از اين جهت هم ناراحت مىشوم. حضرت فرمود: از سبكسرى و تندخويى دوستان و خوشسيما بودن مخالفان ناراحت مباش. همانا خداوند متعال وقتى خواست آدم ۷ را خلق كند اين دو طينت را آفريد و آن دو را از هم جدا كرد و به اصحاب يمين فرمود: به اذن من خلق شويد، پس خلقى به صورت ذرّههاى ريز به وجود آمدند كه حركت مىكردند و به اهل شمال هم فرمود: به اذن من خلق شويد. پس آنها هم به اندازه ذرّههاى ريز پديد آمدند كه حركت مىكردند. آن گاه آتشى براى آنها افروخت و فرمود: به اذن من داخل آتش شويد. نخستين كسى كه وارد آن شد محمد ۹ بود و به دنبال او رسولان اولوالعزم و اوصياء و پيروانشان داخل شدند.
آنگاه به اصحاب شمال فرمود: به اذن من وارد آتش شويد.
گفتند: پروردگارا، ما را آفريدى تا بسوزانى؟ و از دستور خدا سرپيچى كردند. پس به اصحاب يمين فرمود: به اذن من از آتش بيرون آييد، آتش در آنها هيچ اثرى نگذاشته بود. وقتى اصحاب شمال آنان را ديدند، گفتند : پروردگارا، دوستانمان را مىبينيم كه سالم از آتش بيرون آمدند، پس حكم ما را لغو كن و ما را دوباره به دخول در آتش امر كن. خداوند فرمود: حكم شما را لغو كردم، پس داخل آتش شويد. وقتى نزديك آتش شدند و شعله آتش به آنها رسيد به عقب برگشتند، گفتند: پروردگارا، ما تحمّل سوخته شدن را نداريم و دستور الهى را عصيان كردند. خداى تعالى براى بار سوم آنها را به دخول در آتش امر كرد. باز هم معصيت كردند و برگشتند. اصحاب يمين را هم سه بار امر فرمود و در هر سه بار داخل آتش شدند و سالم بيرون آمدند. بعد از همه اينها خداى تعالى همه را به اذن خود به گل تبديل كرد و از آن آدم ۷ را آفريد. حضرت فرمود: … سبكسرى و تندخويى كه در دوستانت مىبينى، از آميخته شدن با اصحاب شمال به آنها رسيده است و حسن سيما و وقار كه در مخالفين مىبينى، از اصحاب يمين به آنها رسيده است.
در اين روايت از دو طينت سخن به ميان آمده كه بر اساس روايات اين دو نيز بر اثر امتحان از هم جدا شدهاند آنگاه خداوند اين دو گروه را بار ديگر امتحان مىكند
و اصحاب يمين از اين آزمون سر بلند بيرون مىآيند. بنابر روايت فوق، خداوند جهت آزمايش مجدد خلايق در اين دنيا طينتهاى دو گروه مذكور را با هم مخلوط كرده است. اين خلط و مزجها در صفات و خلق و خوى انسانها تأثيراتى دارد. در برخى روايات، ارتباط بين طينتها به عنوان علّت غم و شادى برخى افراد ـ كه ظاهراً سببى ندارد ـ ذكر شده است. يكى از اصحاب امام صادق ۷ از ايشان مىپرسد:
فدايت شوم اى فرزند رسول خدا ۹، همانا گاهى من محزون و مغموم مىشوم، بدون اين كه سببى براى آن بيابم. حضرت فرمود: اين غم وشادى از ناحيه ما به شما مىرسد؛ زيرا حزن يا سرورى كه به ما مىرسد، بر شما هم وارد مىشود؛ چون كه ما و شما از نور خداييم. خداى تعالى طينت ما و شما را يكى قرار داده است. و اگر طينت شما همان طور كه بود باقى مىماند، شما و ما مساوى مىشديم، ولى طينت شما با طينت دشمنانتان مخلوط شده است. و اگر اين امر واقع نمىشد شما هيچ گاه گناه نمىكرديد.
در رواياتى ديگر انس و الفت و نيز نفرت انسانها از همديگر به انس و الفت و نفرت در عوالم قبل پيوند زده شده است. بر اساس برخى روايات مؤمنان از طينت بهشت آفريده شدهاند و با يكديگر در ارتباط هستند.
امام باقر ۷ مىفرمايد :
همانا خداوند متعال مؤمنان را از طينت بهشت آفريد و از عطر روح خويش بر آنان جارى ساخت. به همين جهت است كه مؤمن برادر پدر و مادرى مؤمن است. پس اگر روحى از آن ارواح را در شهرى از شهرها غم و اندوهى برسد، ارواح ديگر نيز محزون مىشوند؛ زيرا كه اينها از آنها هستند.
و از امام صادق ۷ نقل شده كه فرمودند :
دو برادر مؤمن مانند يك بدن هستند. اگر عضوى از آن به درد آيد در بقيه اعضا هم درد پيدا مىشود. و ارواح آنها نيز از يك روحاند.
در اين دسته از روايات، خدمت به همديگر، عدم خيانت و غيبت و غش و مخذول و سرشكسته نكردن يكديگر از آثار اين اخوّت و برادرى شمرده شده است.
در حديثى كه از امير المؤمنين ۷ نقل شده، اختلاف اخلاق و رنگهاى آدميان به خاطر اختلاف خاكهايى شمرده شده است كه هنگام خلقت حضرت آدم از زمين گرفته شده است.
در حديثى ديگر آمده ست :
فَمَا كَانَ مِنَ النَّاسِ مِنْ جَمَالٍ وَ حُسْنِ خَلْقٍ؛ فَهُوَ مِنَ الْحَوْرَاءِ، وَ مَا كَانَ فِيهِمْ مِنْ سُوءِ الْخَلْقِ فَمِنْ بِنْتِ الْجَان ؛
آنچه از زيبايى و حسن خلق در انسانها يافت مىشود از ناحيه حوريهاى
است (كه يكى از فرزندان حضرت آدم با او ازدواج كرد) و آنچه از سوء خلق ديده مىشود، از ناحيه دختر جنّى است (كه فرزند ديگر حضرت آدم با او ازدواج كرد).
در نهج البلاغه از امير المؤمنين ۷ درباره اختلاف مردم چنين آمده است :
إِنَّمَا فَرَّقَ بَيْنَهُمْ مَبَادِي طِينِهِمْ. وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ كَانُوا فِلْقَةً مِنْ سَبَخِ أَرْضٍ وَ عَذْبِهَا، وَ حَزْنِ تُرْبَةٍ وَ سَهْلِهَا. فَهُمْ عَلَى حَسَبِ قُرْبِ أَرْضِهِمْ يَتَقَارَبُونَ وَ عَلَى قَدْرِ اخْتِلَافِهِمْ يَتَفَاوَتُونَ، فَتَامُّ الرُّوَاءِ نَاقِصُ الْعَقْلِ وَ مَادُّ الْقَامَةِ قَصِيرُ الْهِمَّةِ وَ زَاكِي الْعَمَلِ قَبِيحُ الْمَنْظَرِ، وَ قَرِيبُ الْقَعْرِ بَعِيدُ السَّبْرِ وَ مَعْرُوفُ الضَّرِيبَةِ مُنْكَرُ الْجَلِيبَةِ وَ نَائِرُ الْقَلْبِ مُتَفَرِّقُ اللُّبِّ وَ طَلِيقُ اللِّسَانِ حَدِيدُ الْجَنَانِ ؛
اختلاف انسانها از مبادى طينتشان است؛ زيرا طينت همه از قطعهاى از زمين شور و شيرين و سخت و سست تركيب يافته است و آنان بر حسب نزديك بودن خاكشان با هم نزديكاند و به دورى خاكشان از هم تفاوت پيدا مىكنند. آدمهاى خوش منظر كم خردند و بلند قامتان كم همّت و پاكيزه عملان بد منظرند و كوتاه قدان خوشفكرند. آنان كه طبيعتى خوب دارند، كارهاى بدى دارند و كسانى كه قلبشان حيران است، افكارشان پراكنده است و سخنوران، قلبشان قوى است.
تأثير طينت و خمير مايه خلقت و آفرينش انسانها در صفات ظاهرى و باطنى و اعمال و كردارشان از نظر روايات اهل بيت : امرى مسلم است. بسيارى از امور ظاهرى و باطنى انسانها در عوالم پيشين قبل از آن كه قدم به اين دنيا بگذارند به دست خود آنها رقم خورده است و هر انسانى با كولهبارى پر به اين دنيا قدم گذاشته و ريشههاى اعمال و كردار و صفات ظاهرى و باطنى خويش را در آن عوالم درست كرده است.
اين حقيقت به معناى بسته شدن پرونده انسانها در عوالم قبل و پايان تكليف و امتحان نيست، بلكه مسلّم است كه در اين دنيا نيز ابتلا و امتحان وجود دارد و تا هنگامى كه تكليف و امتحان بر قرار باشد، پرونده باز است و تغيير و تبديل در آن راه دارد. اين نكته را هم نبايد فراموش كرد كه هر عملى آثارى دارد كه در آينده انسان مؤثر است. اعمال و رفتارهاى سابق از اين عالم نيز مستثنى نيست و خداوند متعال طينت انسانها را بر اساس اعمال و كردار او سرشته است؛ اما تداوم تكليف و امتحان و حرّيت وآزادى در انتخاب موجب مىشود كه انسان بتواند سابقه بد خود را اصلاح و سوابق خويش را حفظ كند.
آنكه سابقه خوبى نداشته و سرشتش خوب نهاده نشده است و نيز كسى كه اعمال بد او را احاطه نموده و تاريكى بر او غلبه كرده است، بايد زحمت بيشترى بكشد و با تلاش و كوشش فراوان علاوه بر اين كه پردههاى معاصى و تاريكىهاى گناهان را كنار مىزند، به تدريج نور و روشنايى را در خود افزايش دهد تا بتواند در سايه آن راه راست را بر خود روشن سازد و ادامه مسير براى او سهل و آسان گردد؛ البته هر كس اراده كند، مىتواند.
همچنن هر كس براى پاكسازى پرونده خود پيش قدم شود و كمر همّت ببندد، خداى تعالى هم او را در اين راه يارى مىكند. نور اميد را در دل او روشن مىسازد و قدم به قدم با او همراهى مىكند. مسلّماً آن كه سابقه خوبى دارد، نيز نبايد مغرور شود و بايد با دلى اميداور همراه با ترس و خوف، به راه راست ادامه دهد و هيچ گاه از دزدان راه غافل نباشد و با احتياط كامل رو به سوى هدفى عالى وآيندهاى روشن در حركت باشد. چنين كسى هر گاه اندكى انحراف پيدا كرد، بايد به سرعت به راه برگردد وهيچ گاه به خود اجازه ندهد كه راه منحرف را ادامه دهد.
تأثير طينت در اخلاق از نظر مرحوم ميرزاى اصفهانى ۱
بحث تأثير طينت در اخلاق را با كلامى از ميرزا مهدى اصفهانى ۱ به پايان مىبريم؛ عالمى وارسته و دانشمندى كه براى رسيدن به كمالات انسانى زحمات فراوانى كشيده و به درجات بالايى از ايمان دست يافته است. اين استاد معارف الهى مىفرمايد :
ثمّ لمكان اختلاط الإنسان المخلوق كالذرّ يولد الكافر من المؤمن والمؤمن من الكافر ولمكان اختلاط الطينتين باللطخ والمسحة يتولّد المؤمنون بالصورة القبيحة المنكرة ويتولّد الكافر بصورة جميلة ويظهر من المؤمنين الأخلاق السيئة ومن الكفّار الأخلاق الجميلة ؛
سپس به جهت اختلاط انسان ذرّى كافر از مؤمن و مؤمن از كافر به دنيا
مىآيد. و به جهت اختلاط طينت طيّب با خبيث كه به واسطه آغشته شدن وتماس آن دو با همديگر حاصل شده، مؤمنان با صورتى زشت و منكر متولد مىشوند و كافران با صورتى زيبا به دنيا مىآيند. و از مؤمنان اخلاق بد و از كافران اخلاق خوب هويدا مىشود.
ايشان در جاى ديگر در كيفيّت اين تأثير مىفرمايد :
بعد از تحقّق طاعت و عصيان در مرتبه عرض ولايت بر اشيا، اختلاف در آنها پديد آمد و برخى خوب و مرغوب و بعضى پست و نامرغوب، برخى پاكيزه و برخى خبيث شدند و آثار متفاوت در آنها بهوجود آمد. و نيز در مرتبه اخذ عهد و ميثاق در عالم ارواح قبل از ابدان و در عالمى كه ارواح با ابدان بودند، اطاعت و معصيت از آنها سر زد و بعد از آن به خاطر اين طاعت و عصيان اعراض و خصوصياتى بر انسانها عارض گرديد كه اين ويژگىها هم سنخ خود را دوست داشت و طالب آن بود. بدين ترتيب مقتضيّات و دواعى به افعال عباد در خود آنها پديد آمد و اين مطلب با توجه به تأثير آتش در سوزاندن و آب در خنك كردن و تمايل فاسدان و اشرار به اعمال بد و زشت و تمايل طبيعى اخيار و نيكوكاران به اعمال خوب و نيك معلوم است.
ايشان تأثير اين مقتضيات و دواعى را در افعال عباد با مثالى اين گونه بيان مىكند: وقتى انسان بدن خويش را با آتش مىسوزاند روشن است كه سوزاندان، اثر آتش است، ولى چون اين اثر آتش با توجه به قدرت انسان بر جلوگيرى از آن در بدن او تحقّق پيدا مىكند؛ او مؤاخذه و عذاب مىشود. ايشان تصريح مىكند كه آثار سوء، بدىها و زشتىها همه به مقتضيّات و دواعى مستند هستند، نه به قدرت انسان، ولى چون قدرت بر منع در انسان وجود دارد، پس عذاب فاعل اشكالى نخواهد داشت.
بدين ترتيب روشن گرديد كه اگر چه طينت و سرشت و خمير مايه انسان بهواسطه طاعت و عصيان سابق از سوى خداى تعالى براى او تقدير شده است و هر طينتى آثارى مخصوص به خود دارد، ولى با وجود اين انسان مىتواند مانع بروز و تحقّق آن آثار از طينتها گردد؛ پس مشكلى در تغيير طينت در مراحل بعدى هم نخواهد بود. در روايات نيز به اين امر تصريح شده است. مرحوم ميرزا مهدى
اصفهانى ۱ اين مطلب را چنين بيان كرده است :
خداى تعالى قدرت بر تغيير طينتهاى خبيث و رفع شقاوت از آنها را دارد؛ زيرا كه اختلاف آنها به اعراض است و چون مىتواند آنها را در همان حال نگه دارد، پس با فضل و احسان شگفتآور خويش براى هر يك از انسانها منزلى در بهشت و منزلى در جهنم خلق فرمود و آنها كه معصيت مىكنند از خانه بهشتى خويش محروم مىشوند و مؤمنان وارث آنها مىشوند و كافران هم وارث خانههاى مؤمنان در جهنم مىشوند…».
دوم: آب و هوا و سرزمين
در تأثير آب و هوا و سرزمينها در خلق و خوى انسانها به صورت كلّى جاى هيچ گونه شك و ترديد نيست. ابن خلدون، عنوان مقدمه چهارم و پنجم كتاب خويش را به اين موضوع اختصاص داده و تأثير آب و هوا را در اقليمها ومناطق مختلف جغرافيايى بررسى كرده است. وى مىگويد :
ما در همه اهالى سودان سبكى و سبكسرى و كثرت طرب و شادى مىبينيم و آنان به قدرى حريص به رقصاند كه با هر حركتى مىرقصند و در همه جا به حماقت موصوفاند… و كارگران حمام هم به خاطر اين كه از هواى آن تنفس مىكنند، اين گونهاند؛ زيرا هواى گرم حمام كه به نفوس آنها مىرسد، روحشان گرم مىگردد و انبساط پيدا مىكنند و بسا مىشود كه بيشتر آنان از كثرت شادى و سرور به غنا رو مىآورند.
اهالى مصر را هم مثال مىزند كه غالب آنها هميشه در عيش و نوش و سبكى هستند و به فكر فرداى خويش نيستند. نه تنها روزى سال خود را جمع نمىكنند، بلكه روزى ماه را هم ذخيره نمىكنند و تنها خورد و خوراك روزانهشان را از بازار تهيه مىكنند.
آنگاه ساكنان شهرهاى سرد و كوهستانى را مثال مىزند كه معمولا به فكر آينده خويشاند و به طور معمول حبوبات چند سال خود را ذخيره مىكنند و با وجود اين هر روز صبح زود براى تهيه ما يحتاج خويش به بازار مىروند كه مبادا چيزى از ذخيرهشان كم گردد.
مسعودى نيز در احوال هند و چين و تبت در تأثير آب و هوا در اخلاق و رفتار و رنگ اهالى آنجا سخن گفته است. و ى درباره اهالى تبّت مىنويسد :
ولبلاد تبّت خواص عجيبة في هوائها وسهلها ومائها وجبلها ولا يزال الإنسان أبداً ضاحكاً بها فرحاً مسروراً لا تعرض له الأحزان ولا الغموم ولا الأفكار … لا يكاد يرى في هذا البلد شيخ حزين ولا عجوز بل الطرب في الشيوخ والكهول والشباب والأحداث عام … حتّى أنّ الميت إذا مات لا يكاد يداخل أهله عليه كثير من الحزن ؛
آب و هوا و دشت و كوههاى سرزمين تبّت خواص عجيبى دارد. انسان هميشه در آنجا شاد و خرّم است. حزن و اندوه و فكر در آنجا به انسان دست نمىدهد… در اين منطقه حتى پيرمردان و پير زنان هم محزون نيستند و شادى و طرب در همه آنها از پير گرفته تا نوجوانان پيداست… حتّى هنگامى كه يكى از كسانشان مىميرد، حزن و اندوه چندانى بر آنها وارد نمىشود.
به نظر مىرسد اصل اين امر كه آب و هوا و اختلاف جغرافيايى سرزمينها و پستى و بلندى آنها در ساكنان آنها مؤثر است، جاى بحث و گفتگو ندارد، بلكه مىتوان گفت: اين تأثير منحصر به اختلاف آب و هواى سرزمينهاى گوناگون نيست و آب و هواى فصول مختلف در يك سرزمين هم در اخلاق مؤثر است، ولى در اين كه اين تأثير چگونه است و هر نوع آب و هوا چه تأثير خاصى دارد، جاى بحث و گفتگو است.
از آنجا كه تأثيرات در خلق انسانى از امور مختلف ناشى مىشود، پس انسان مىتواند به واسطه امور ديگرى مثل تغذيه مناسب آن تأثيرات را خنثى كند و آثار آن را از بين ببرد، يا كاهش دهد. در روايات اهل بيت : نيز به تأثير آب و هوا و زمين بر اخلاق و زندگى انسان اشاره شده است.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
لَا تَطِيبُ السُّكْنَى إِلَّا بِثَلَاثٍ: الْهَوَاءِ الطَّيِّبِ وَ الْمَاءِ الْغَزِيرِ الْعَذْبِ وَ الْأَرْضِ الْخَوَّارَة ؛
هيچ مسكنى خوب و نيكو نمىشود، جز با سه چيز: هواى خوب و پاكيزه، آب فراوان و گوارا و زمين نرم و هموار.
و در توحيد مفضّل مىفرمايد :
اى مفضّل، درباره هواى صاف و ابرى فكر كن كه چگونه در اين عالم در تعاقباند؛ چرا كه صلاح عالم در آن است كه اگر يكى از آن دو استمرار و تداوم پيدا كند، موجب فساد و تباهى مىشود. آيا نمىبينى باران وقتى مدتى به صورت مداوم ببارد، گياهان و سبزيجات فاسد شده، حيوانات سست و بىرمق مىشوند و هوا سرد گشته و امراض مختلف پديد مىآيد و راهها از بين مىرود؟ و اگر بارندگى مدتى قطع گردد و هوا صاف باشد، زمين و گياهان خشك مىشود و ضرر به مردم وارد مىشود و يبوست و خشكى بر هوا غالب گشته و امراض گوناگون ديگرى پديد مىآيد؟
و نيز مىفرمايد :
اگر كسى بگويد مگر نه اين است كه در بعضى از سالها خشكسالى اتفاق مىافتد و هوا گرم مىشود و مردم به سختى و دشوارى مىافتند و گاهى سرما زياد مىشود و زراعت و غلّات را از بين مىبرد و رطوبت هوا به قدرى زياد مىشود كه موجب امراض و آفات زيادى در انسان و غلات مىشود؟ در جواب گفته مىشود: آرى گاهى اوقات اين گونه است و اين به مصلحت انسان است تا از معاصى دست برادرد و غرق در گناهان نشود؛ چرا كه مصلحت دينى انسان مقدم بر مصلحت دنيوى اوست.
بدين ترتيب روشن شد كه آب و هوا در انسان و حتى در حيوانات و گياهان مؤثر است و نيز بديهى است كه سستى و شادابى و صحّت و سلامت بدن نقش بهسزايى در شكلگيرى اخلاق و صفات نفسانى انسان دارد و روح و نفس وقتى شاداب و سرحال است كه بدن سالم، و از صحّت كامل برخوردار باشد.
سوم: خوردنىها و پوشيدنىها
خوردنىها و پوشيدنىها نيز در جسم و جان آدمى تأثيراتى دارند. قوام و پايدارى جسم آدمى با غذا و خوردنىهاست. روح انسان نيز در دنيا با اين بدن استوار و پايدار است.
امير مؤمنان حضرت على ۷ مىفرمايد :
يا كميل، اللِّسَانَ يَنْزَحُ مِنَ الْقَلْبِ وَ الْقَلْبُ يَقُومُ بِالْغِذَاءِ فَانْظُرْ فِيَما تُغَذِّي قَلْبَكَ وَ جِسْمَك ؛
اى كميل، زبان آدمى از قلب او سرچشمه مىگيرد و قلب انسان با غذا استوار است. پس در غذاى قلب و جسم خويش خوب بنگر.
صحّت و سلامتى بدن، روح را شاداب و پرنشاط، و ضعف و سستى و بيمارى آن، روح آدمى را ضعيف و ناتوان مىنمايد. پس غذاى بدن چنان كه بدن را تقويت مىكند، روح را نيز تقويت مىنمايد. صحّت و شادابى روح تأثير فراوانى در اخلاق و صفات نفسانى دارد و همين طور عقل و خرد وقتى كامل و قوى است كه بدن رشد مناسب خود را داشته باشد و قوى و پرنشاط باشد. در اين قسمت تأثيرات مستقيم و غير مستقيم خوردنىها و پوشيدنىها در اخلاق را مورد بحث قرار مىدهيم.
الف. نقش برخى خوردنىها در اخلاق
در اين قسمت خوردنىهايى به بحث گذاشته مىشود كه در اخلاق انسانى نقش مستقيم دارند.
۱٫ گل و خاك
امام باقر ۷ مىفرمايد :
خوردن خاك از بزرگترين كمينگاههاى شيطان و كارِ وسوسه است. خوردن خاك عامل امراض جسمانى و تحريك كننده دردهاست. آن كه خاك مىخورد قدرت بدنش از آنچه قبلاً داشت كمتر مىشود و از انجام كارهايى كه قبلاً انجام مىداد، ناتوان مىشود. پس كارهايى كه پيش از آن انجام مىداد و حالا نمىتواند انجام دهد، محاسبه مىشود و مورد عذاب قرار مىگيرد.
و امام صادق ۷ مىفرمايد :
أَكْلُ الطِّينِ يُورِثُ النِّفَاق ؛
خوردن خاك نفاق مىآورد.
از آثار خوردن خاك اين است كه بدن را به تدريج از كار مىاندازد وموجب پيدايش نفاق در دل آدمى مىشود. البته از ميان خاكها تنها تربت حضرت سيد الشهدا ۷ است كه خوردن آن به قصد استشفا اشكالى ندارد. در روايات ضمن تصريح به اين موضوع، آدابى براى خوردن تربت مقدس حضرت ابا عبدالله الحسين ۷ ذكر شده است. مردى از امام صادق ۷ پرسيد :
من از شما شنيدم كه فرموديد: تربت حسين ۷ از داروهاى خاصّى است كه به هيچ دردى نمىرسد، جز اين كه آن را از بين مىبرد. حضرت فرمود: آرى اين را من گفتهام. بعد فرمود: آيا در اين مورد سؤالى دارى؟ عرض كردم: من از آن تربت تناول كردم ولى مرا نفعى نبخشيد. فرمود: بدان آن را دعائى است كه اگر كسى از آن بخورد و آن دعا را نگويد و استعمالش كند، نفعى برايش نخواهد داشت. مىگويد : پرسيدم: آن دعا چيست؟ فرمود: پيش از هر چيزى آن را مىبوسى و بر روى چشمان خويش مىگذارى و بيش از يك نخود نمىخورى… سپس حضرت دعا را تعليم دادند.
البته غير از تربت امام حسين ۷ در روايات از خاك ديگرى به نام «گل ارمنى» هم براى استشفا ذكرى به ميان آمده است.
۲٫ استمرار شرب خمر
امام باقر ۷ مىفرمايد :
إِنَّ مُدْمِنَ الْخَمْرِ كَعَابِدِ وَثَنٍ وَ يُورِثُهُ الِارْتِعَاشَ وَ يَهْدِمُ مُرُوءَتَهُ وَ يَحْمِلُهُ عَلَى أَنْ يَجْسُرَ عَلَى الَْمحَارِمِ مِنْ سَفْكِ الدِّمَاءِ، وَ رُكُوبِ الزِّنَا حَتَّى لَا يُوْمَنَ إِذَا سَكِرَ أَنْ يَثِبَ عَلَى حَرَمِهِ وَ هُوَ لَا يَعْقِلُ ذَلِكَ وَ الْخَمْرُ لَا يَزِيدُ شَارِبَهَا إِلَّا كُلَّ شَرٍّ ؛
همانا آن كه بر نوشيدن شراب مداومت دارد، مانند بت پرست است و نوشيدن شراب موجب ارتعاش (رعشه) در اوست و مروّت و مردانگى او را از بين مىبرد و او را بر ارتكاب محرمات الهى مانند خون ريزى و زنا جسور مىكند. و موقعى كه مست مىشود محارمش هم از دست او در امان نيستند؛ چرا كه او حرمت آن امر را نمىفهمد. و شارب خمر هر شرّى از دستش بر مىآيد.
۳٫ زياده روى در خوردن گوشت و ترك آن
در برخى روايات از تأثير گوشت نخوردن به مدت چهل روز سخن گفته شده است. امام على ۷ مىفرمايد :
عَلَيْكُمْ بِاللَّحْمِ؛ فَإِنَّ اللَّحْمَ مِنَ اللَّحْمِ، وَ اللَّحْمُ يُنْبِتُ اللَّحْمَ، وَ قَالَ: مَنْ تَرَكَ اللَّحْمَ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً سَاءَ خُلُقُهُ ؛
بر شما باد به گوشت، همانا گوشت از گوشت است و گوشت است كه گوشت را مىروياند. و فرمود: كسى كه چهل روز گوشت را ترك كند، بد خلق مىشود.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
مَنْ تَرَكَهُ ]اللحم[ أَرْبَعِينَ يَوْماً سَاءَ خُلُقُهُ. كُلُوهُ، فَإِنَّهُ يَزِيدُ فِي السَّمْعِ وَ الْبَصَرِ ؛
كسى كه گوشت را چهل روز ترك كند بد خلق مىشود. گوشت بخوريد كه شنوايى و بينايى را مىافزايد.
و در روايت ديگر از امير المؤمنين ۷ نقل شده است كه:
كسى كه چهل روز گوشت نخورد بد خلق مىشود و آنگاه كه خلق انسان يا حيوانى بد شد در گوشش اذان بگوييد.
در اين روايات ائمه : اصحابشان را به خوردن گوشت توصيه كرده و از ترك آن به مدت چهل روز بر حذر داشتهاند. حتى در روايتى از پيامبر گرامى اسلام۹ نقل شده كه اگر بر كسى چهل روز گذشت و نتوانست گوشت تهيه كند، حتماً قرض كرده و گوشت بخورد.
البته به همان اندازه كه در برخى روايات به خوردن گوشت تأكيد شده و آثار ترك آن بيان شده، در مقابل مصرف زياد آن نيز توصيه نشده و آثارى همانند آثار ترك گوشت به مدت چهل روزبراى آن هم بيان شده است. در روايتى نقل شده است كه :
مَنْ أَكَلَ اللَّحْمَ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً سَاءَ خُلُقُه ؛
كسى كه چهل روز گوشت بخورد بد خلق مىشود.
در روايتى ديگر به جاى «ساء خلقه»، «قسا قلبه» نقل شده است. بنابراين چنان
كه اصل خوردن گوشت از نظر روايات براى انسان لازم شمرده شده است، زيادهروى در خوردن آن نيز مورد نكوهش قرار گرفته است. پس با اعتدال و ميانهروى در آن و پرهيز از افراط و تفريط مىتوان سلامت جسم و روح را حفظ كرد.
آنچه نقل شد در ظاهر مربوط به انواع مختلف گوشت بود. و لى از اين ميان برخى از گوشتها تأثير خاصى نسبت به برخى از صفات نفسانى و اخلاق انسانى دارند. در روايتى از پيامبر گرامى اسلام ۹ در مورد گوشت درّاج مىخوانيم :
مَنِ اشْتَكَى فُوَادَهُ وَ كَثُرَ غَمُّهُ فَلْيَأْكُلِ الدُّرَّاجَ ؛
كسى كه دلش گرفته و غم بر او فزونى يافته درّاج بخورد.
و نيز مىفرمايد :
مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَقِلَّ غَيْظُهُ فَلْيَأْكُلْ لَحْمَ الدُّرَّاجِ ؛
آن كه خوشحال مىشود كه خشمش كم گردد، درّاج بخورد.
امام صادق ۷ هم فرمود :
هر گاه يكى از شما غصّه و ناراحتى در خود يافت و سبب آن را ندانست، گوشت درّاج بخورد، إن شاء الله بر طرف مىشود.
پس به طور كلى تأثير گوشت در اخلاق امرى مسلّم است و كسى كه مىخواهد خوش اخلاق باشد نبايد بيشتر از چهل روز گوشت را ترك كند. و همين طور آن كه دلش مىخواهد غم و غصّهاش برطرف شود از گوشت درّاج استفاده كند.
۴٫ انگور و كشمش
امام صادق ۷ فرمود :
لَمَّا حَسَرَ الْمَاءُ عَنْ عِظَامِ الْمَوْتَى، فَرَأَى ذَلِكَ نُوحٌ ۷ فَجَزِعَ جَزَعاً شَدِيداً وَ اغْتَمَّ لِذَلِكَ. فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنْ كُلِ الْعِنَبَ الْأَسْوَدَ لِيَذْهَبَ غَمُّكَ ؛
آن گاه كه آب از استخوانهاى مردگان بر گرفته شد و حضرت نوح ۷ آن را مشاهده كرد، به شدت بيتابى نمود و از اين امر اندوهناك گشت. پس خداى تعالى او را وحى كرد كه انگور سياه بخورد تا اندوهش برطرف گردد.
البته اين امر اختصاص به انگور تازه ندارد و انگور خشك و كشمش هم اين نقش را در اخلاق انسان ايفا مىكند.
رسول خدا ۹ مىفرمايد :
عَلَيْكُمْ بِالزَّيْتِ فَإِنَّهُ… يُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ يُطَيِّبُ النَّفَسَ وَ يَذْهَبُ بِالْغَمِّ ؛
بر شما باد به كشمش (مويز) همانا كشمش… خلق را نيكو و نفس را طيب وپاكيزه و غم و اندوه را برطرف مىكند.
و نيز مىفرمايد :
نِعْمَ الطَّعَامُ الزَّبِيبُ… يُطْفِىُ الْغَضَبَ… وَ يُطَيِّبُ النَّكْهَةَ وَ يُصَفِّي اللَّوْنَ ؛
چه طعام خوبى است كشمش… خشم را فرو مىنشاند… بوى دهان را پاكيزه مىكند و رنگ را صاف و روشن مىكند.
اميرالمؤمنين، على ۷ مىفرمايد:
كشمش قلب را محكم مىكند و مرض را از بين مىبرد و حرارت وتب را پايين مىآورد و نَفَس را پاكيزه مىگرداند. ؛
۵٫ بِه
از ميوههايى كه در روايات اهل بيت : به آن سفارش اكيد شده، بِه است. رسول خدا ۹ خطاب به جعفر فرمود :
يَا جَعْفَرُ كُلِ السَّفَرْجَلَ؛ فَإِنَّهُ يُقَوِّي الْقَلْبَ وَ يُشَجِّعُ الْجَبَان ؛
اى جعفر، بِه بخور؛ زيرا كه بِه دل را قوى و ترسو را شجاع مىكند.
خوردنِ به در دوران حمل به مادران توصيه شده است. پيامبر اكرم ۹ فرمودند :
بِه بخوريد و آن را به همديگر هديه بدهيد كه بينايى را جلا مىدهد و محبّت در دلهايتان مىروياند. زنان حامله خود را بِه بخورانيد كه اولادتان را نيكو مىكند. و در روايتى ديگر فرمود: اخلاقشان را نيكو مىكند.
و از امام باقر ۷ نقل شده است كه فرمود :
السَّفَرْجَلُ يَذْهَبُ بِهَمِّ الْحَزِين ؛
بِه اندوه محزون را بر طرف مىكند.
امام صادق ۷ فرمود :
روزى زبير بر پيامبر گرامى اسلام ۹ وارد شد و در دست او ميوه بِه بود. رسول خدا ۹ به او فرمود: اى زبير در دستت چيست؟ زبير عرض كرد : اى رسول خدا، بِه است. رسول خدا ۹ فرمود: اى زبير، بِه بخور كه در آن سه ويژگى وجود دارد. او گفت اى رسول خدا آن سه چيست؟ حضرت فرمود: دل را جمع و محكم، بخيل را سخى، و ترسو را شجاع مىكند.
و نيز رسول خدا ۹ فرمود :
يَا عَلِيُّ مَنْ أَكَلَ السَّفَرْجَلَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ عَلَى الرِّيقِ صَفَا ذِهْنُهُ وَ امْتَلَأَ جَوْفُهُ حِلْماً وَ عِلْماً وَ وُقِيَ مِنْ كَيْدِ إِبْلِيسَ وَ جُنُودِهِ ؛
اى على، آن كه سه روز ناشتا به بخورد، ذهنش صاف مىشود و دلش پر از علم و حلم مىگردد و از نيرنگ ابليس و لشكريانش محفوظ مىماند.
۶٫ روغن زيتون
رسول خدا ۹ به حضرت على ۷ فرمودند :
عَلَيْكَ بِالزَّيْتِ فَكُلْهُ وَ ادَّهِنْ بِهِ فَإِنَّ مَنْ أَكَلَهُ وَ ادَّهَنَ بِهِ لَمْ يَقْرَبْهُ الشَّيْطَانُ أَرْبَعِينَ يَوْماً ؛
بر تو باد به روغن زيتون كه بخورى و به بدن خود بمالى؛ زيرا آن كه آن را بخورد و بر بدنش بمالد شيطان چهل روز به او نزديك نمىشود.
در روايت ديگر فرمود :
عَلَيْكُمْ بِالزَّيْتِ؛ فَإِنَّهُ… يُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ يُطَيِّبُ النَّفَسَ وَ يَذْهَبُ بِالْغَمِّ ؛
بر شما باد به روغن زيتون كه همانا آن… خلق را نيكو، نفس را پاكيزه و غم واندوه را بر طرف مىنمايد.
۷٫ صبحانه
امام صادق ۷ فرمود :
إِذَا صَلَّيْتَ الْفَجْرَ فَكُلْ كِسْرَةً تُطَيِّبُ بِهَا نَكْهَتَكَ وَ تُطْفِىُ بِهَا حَرَارَتَكَ. وَ تُقَوِّمُ بِهَا أَضْرَاسَكَ، وَ تَشُدُّ بِهَا لِثَتَكَ، وَ تَجْلِبُ بِهَا رِزْقَكَ، وَ تُحَسِّنُ بِهَا خُلُقَكَ ؛
آنگاه كه نماز صبح را خواندى، لقمهاى تناول كن كه با آن لقمه بوى دهانت پاكيزه گشته و تب بدن بر طرف مىشود. و دندانهايت استوار مىگردد و لثههايت محكم خواهد شد؛ روزى تو زياد شده و اخلاقت نيكو مىگردد.
۸٫ آب نيسان
در خواص و آثار آب نيسان احاديثى وارد شده است كه در برخى از آنها، آب نيسان به عنوان شفا براى جميع امراض معرفى شده است. به عنوان نمونه پيامبر گرامى اسلام ۹ از جبرئيل نقل مىكنند :
كسى كه از آن بنوشد و آن آياتى كه بايد بر آن خوانده شود، بخواند؛ خداوند متعال دلش را پر از نور و روشنايى مىكند و در دل او (مطلب خير را) الهام مىنمايد و حكمت را بر زبانش جارى مىسازد و قلبش را پر از فهم و بصيرت نمايد كه به كس ديگر از عالميان چنين كارى نمىكند. بر او هزار مغفرت و رحمت ارسال كند. غش، خيانت، غيبت، حسد، ظلم، كبر، بخل، طمع و غضب را از دل او بيرون كند و عداوت، دشمنى، سخنچينى و بدگويى از مردمان را هم از او دور مىكند.
۹٫ غذاى مادر هنگام حمل وتولّد
در روايات اهل بيت : به غذاى مادر به هنگام حمل تأكيد فراوان شده است. در اين روايات به خوردن برخى از ميوهها و غذاها سفارش اكيد شده و از خوردن برخى ديگر نهى شده است. در اينجا برخى از رواياتى كه تأثير خوردن ميوه در اخلاق كودك را بيان كرده است، نقل مىگردد :
امام صادق ۷ مىفرمايد :
أَطْعِمُوا الْبَرْنِيَّ نِسَاءَكُمْ فِي نِفَاسِهِنَّ تَحْلُمْ أَوْلَادُكُمْ ؛
زنان خود را به هنگام نفاس خرماى برنى بخورانيد تا اولادتان حليم و بردبار شوند.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
خَيْرُ تُمُورِكُمُ الْبَرْنِيُّ؛ فَأَطْعِمُوهُ نِسَاءَكُمْ فِي نِفَاسِهِنَّ تَخْرُجْ أَوْلَادُكُمْ زَكِيّاً حَلِيماً ؛
بهترين خرماهاى شما برنى است، پس آن را به زنان خود به هنگام نفاسشان بخورانيد تا اولادتان بردبار گردند.
در روايت ديگر آمده است كه اگر زنان خود را به هنگام ولادت بچه رطب بخورانيد، فرزندانتان حليم و بردبار مىشوند.
در اين روايت رطب به طور مطلق آمده است و اختصاص به خرماى خاصّى پيدا نكرده است.
از رسول خدا ۹ نقل شده است كه فرمود :
أَطْعِمُوا حَبَالَاكُمُ اللُّبَانَ؛ فَإِنَّ الصَّبِيَّ إِذَا غُذِّيَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ بِاللُّبَانِ اشْتَدَّ قَلْبُهُ وَ زِيدَ فِي عَقْلِهِ؛ فَإِنْ يَكُ ذَكَراً كَانَ شُجَاعا ؛
زنان حامله خود را كندر بخورانيد كه بچه اگر در رحم مادرش از كندر تغذيه كند، قلبش محكم و عقلش زياد مىگردد و اگر پسر باشد شجاع مىشود.
۱۰٫ شير مادر و دايه
بچهاى كه تازه به دنيا مىآيد، بيشترين غذاى او را شير تشكيل مىدهد و تا چند ماه از چيز ديگرى تغذيه نمىكند، بنابراين پايه اساسى جسم و اندام بچه با شير، پى ريزى مىشود و استخوانبندى او با آن شكل مىگيرد. پس در انتخاب شير و رساندن آن به كودك بايد دقت و احتياط كامل داشت و از هر شيرى نبايد به كودك خورانيد.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
انْظُرُوا مَنْ يُرْضِعُ أَوْلَادَكُمْ؛ فَإِنَّ الْوَلَدَ يَشِبُّ عَلَيْه ؛
توجه كنيد كه چه كسى بچّههايتان را شير مىدهد؛ زيرا كه بچه با آن رشد مىكند.
امام باقر ۷ به محمد بن مروان فرمود :
اسْتَرْضِعْ لِوَلَدِكَ بِلَبَنِ الْحِسَانِ وَ إِيَّاكَ وَ الْقِبَاحَ؛ فَإِنَّ اللَّبَنَ قَدْ يُعْدِي ؛
بچه خود را از زيبا رويان شير بده و از شير زشت صورتان بپرهيز كه شير سرايت مىكند.
در رواياتى ديگر اهل بيت : اصحابشان را از شير دادن زنان كم خرد و كم بينا به بچههايشان پرهيز دادهاند.
رسول خدا ۹ فرمود :
لَا تَسْتَرْضِعُوا الْحَمْقَاءَ وَ لَا الْعَمْشَاءَ؛ فَإِنَّ اللَّبَنَ يُعْدِي ؛
زنان كم خرد و كم بينا را براى شير دادن اختيار نكنيد، كه شير سرايت مىكند.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
لَا تَسْتَرْضِعُوا الْحَمْقَاءَ؛ فَإِنَّ اللَّبَنَ يَغْلِبُ الطِّبَاع ؛
زنان كم خرد را براى شير دادن اختيار نكنيد كه شير به طبيعت انسانى غالب مىشود.
طبيعت انسانى با شير شكل مىگيرد و در نتيجه، خلق و خوى انسانى هم با شير مادر رنگ مىگيرد. پس تا حدّ امكان بايد براى اطفال خويش از شير مناسب استفاده نمود. البته اين امر بدان معنا نيست كه با امور ديگر نتوان آثار آن را از بين برد، ولى آنچه از احاديث فهميده مىشود، نشان مىدهد كه آثار شير مادر بسيار اساسى و ريشهاى است و تغيير دادن و از بين بردن آن به سادگى براى انسان ميسّر نيست.
علّت تامّه نبودن خوردنىها
بايد توجه داشت كه خوردنىها علّت تامّه خوشاخلاقى نيستند. بلكه همه اينها چنان كه بارها تذكر داده شد، اقتضاى اين اثرات را دارند. اگر انسان بخواهد همه مكارم اخلاق و فضايل انسانى و جنود عقل را جمع كند، بايد به تمامى آنچه در اخلاق خوب و بد دخيل است و نيز به جنود جهل و عقل احاطه علمى داشته باشد و بتواند بر طبق آن عمل كند. همچنين ممكن است برخى از عوامل تأثير گذار در اخلاق خارج از اختيار فعلى انسان باشد. بنابراين درجه بالاى اخلاق نيكو براى همگان يا ميسّر نيست و يا اگر ميسّر باشد خيلى سخت و دشوار است، ولى انسان نبايد نااميد گردد، بلكه لازم است هر كسى در حد توان خود براى رسيدن به درجات بالاتر در فضايل اخلاقى تلاش كند و با يارى جستن از خداى تعالى و تمسك به اولياى الهى، زمينه توجهات خاص الهى را به وجود آورد؛ چرا كه دست يافتن به اخلاق نيكوى انسانى بدون توجه به خالق متعال و انبيا و اوصيا ميسّر نخواهد بود.
ب. نقش برخى خوردنىها در عقل
قبلاً درباره عقل و علم و همين طور قلب و عقل و ارتباط آن دو سخن گفتيم. روشن شد كه روشنايى قلب و دل انسان به نور عقل است. انسان به عقل خوبى را از بدى، زشتى را از زيبايى، حق را از باطل و راست را از دروغ تشخيص مىدهد. همچنين جنود و لشكريان عقل را بر شمرديم و تقابل آنها را با لشكريان جهل بيان كرديم. در اينجا به تأثير برخى از خوردنىها در افزايش يا نقصان نور عقل اشاره مىكنيم.
۱٫ گوشت
تاثير مستقيم زياده روى در خوردن گوشت يا ترك آن بر اخلاق بيان گرديد، حال به بررسى تأثير گوشت در عقل انسانى مىپردازيم .
امام صادق ۷ مىفرمايد :
اللَّحْمُ يُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ يَزِيدُ فِي الْعَقْلِ وَ مَنْ تَرَكَهُ أَيَّاماً فَسَدَ عَقْلُهُ ؛
گوشت، در بدن تبديل به گوشت مىشود و بر خرد انسان مىافزايد. و آن كه چند روزى خوردن گوشت را ترك كند، خردش تباه مىشود.
و نيز مىفرمايد :
مَنْ تَرَكَ اللَّحْمَ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً سَاءَ خُلُقُهُ وَ فَسَدَ عَقْلُهُ وَ مَنْ سَاءَ خُلُقُهُ؛ فَأَذِّنُوا فِي أُذُنِهِ بِالتَّثْوِيبِ ؛
آن كه خوردن گوشت را چهل روز ترك كند بد اخلاق مىشود و خردش تباه مىگردد. در گوش بد اخلاق اذان بگوييد و فقرات آن را تكرار نماييد.
۲٫ كدو
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
كُلُوا الدُّبَّاءَ؛ فَإِنَّهُ يَزِيدُ فِي الدِّمَاغِ. وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ۶ يُعْجِبُهُ الدُّبَّاءُ ؛
كدو را بخوريد كه در عقل مىافزايد. رسول خدا ۹ آن را مىپسنديد و دوست داشت.
پيامبر گرامى اسلام ۹ ايجاد سرور و خوشحالى و از بين بردن حزن و اندوه از دل محزون را از آثار ديگر كدو مىشمارد و به مصرف زياد و طبخ آن سفارش فرموده است.
و در روايت ديگر آمده است كه پيامبر گرامى اسلام ۹ به زنان خويش سفارش مىكرد كه وقتى غذا درست مىكنند كدو در آن زياد بريزند.
و نيز از ايشان نقل شده است كه مىفرمود :
آن كه كدو را با عدس بخورد دلش هنگام ياد خدا رقّت پيدا مىكند.
۳٫ خُرفَه
امام صادق ۷ از پيامبر گرامى اسلام ۹ نقل مىكند كه فرمود :
عَلَيْكُمْ بِالْفَرْفَخِ وَ هِيَ الْمِكْيَسَةُ؛ فَإِنَّهُ إِنْ كَانَ شَيْءٌ يَزِيدُ فِي الْعَقْلِ فَهِيَ ؛
بر شما باد به خُرفه و آن موجب زيركى مىشود. اگر چيزى موجب افزايش عقل باشد قطعاً خُرفَه است.
امام صادق ۷ خُرفَه را سبزى حضرت زهرا ۳ ناميده و بنى اميه را به جهت آن كه اين سبزى را «سبزى حمقا» ناميدهاند، لعن كرده است.
۴٫ سركه
امام صادق ۷ مىفرمايد :
الْخَلُّ يَشُدُّ الْعَقْلَ ؛
سركه خرد را قوى و تشديد مىكند.
و در روايتى ديگر مىفرمايد :
الْخَلُّ يُنِيرُ الْقَلْبَ ؛
سركه قلب را نورانى مىكند.
امام رضا ۷ مىفرمايد :
الْخَلَّ يَشُدُّ الذِّهْنَ وَ يَزِيدُ فِي الْعَقْل ؛
سركه ذهن را قوى و عقل را مىافزايد.
اميرالمؤمنين ۷ از آثار سركه قطع زرداب و زنده كردن دل را شمردهاند.
۵٫ خمر
زنديقى از امام صادق ۷ پرسيد: چرا خداى تعالى شراب را حرام كرده با اين كه لذتى بهتر از آن وجود ندارد. حضرت فرمود :
حَرَّمَهَا لِأَنَّهَا أُمُّ الْخَبَائِثِ وَ رَأْسُ كُلِّ شَرٍّ. يَأْتِي عَلَى شَارِبِهَا سَاعَةٌ يُسْلَبُ لُبُّهُ فَلَا يَعْرِفُ رَبَّهُ وَ لَا يَتْرُكُ مَعْصِيَةً إِلَّا رَكِبَهَا وَ لَا يَتْرُكُ حُرْمَةً إِلَّا انْتَهَكَهَا… وَ السَّكْرَانُ زِمَامُهُ بِيَدِ الشَّيْطَانِ، إِنْ أَمَرَهُ أَنْ يَسْجُدَ لِلْأَوْثَانِ سَجَدَ وَ يَنْقَادُ حَيْثَُما قَادَه ؛
شراب را بدان جهت حرام كرده است كه اصل و ريشه همه خبائث و سرآغاز همه شرور است. شرابخوار را وقتى مىرسد كه عقل از او مسلوب شود و پروردگارش را نشناسد و از هيچ معصيتى فرو گذار نكند و هيچ حرمتى را نرسد، جز آن كه هتك كند… زمام مست به دست شيطان است، اگر به او دستور دهد كه بر بتها سجده كن، مىكند. و شيطان او را هر جا ببرد، مىرود.
بديهى است كسى كه با ارزشترين عطاى پروردگارش؛ يعنى عقل و خرد را از دست مىدهد، بىمبالات خواهد شد و هر كارى در توانش باشد، انجام خواهد داد. چنين شخصى از هيچ كس ابايى ندارد و براى هيچ كسى احترام قائل نخواهد شد؛ زيرا عقل و خرد است كه راه را به انسان مىنمايد و مسير بهكارگيرى قدرت را براى او مشخص مىكند.
ج. نقش پرخورى و برخى خوردنىها در قلب
در برخى از رواياتى كه گذشت علاوه بر بيان نقش خوردنىها در عقل به نقش آنها در قلب نيز اشاره شده بود. چنان كه پيشتر بيان شد، جايگاه عقل و خرد، قلب است. از اين رو آنچه موجب افزايش عقل گردد، نورانيت و روشنايى قلب را نيز افزايش خواهد داد. در اينجا به روايات ديگرى در اين باره اشاره مىكنيم.
۱٫ پر خورى
رسول خدا ۹ مىفرمايد :
نُورُ الْحِكْمَةِ الْجُوعُ وَ التَّبَاعُدُ مِنَ اللَّهِ الشِّبَعُ… لَا تُمِيتُوا الْقُلُوبَ بِكَثْرَةِ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ؛ فَإِنَّ الْقُلُوبَ تَمُوتُ كَالزُّرُوعِ إِذَا كَثُرَ عَلَيْهَا الْمَاءُ. لَا تَشْبَعُوا فَتَطْفَأَ نُورُ الْمَعْرِفَةِ مِنْ قُلُوبِكُمْ ؛
گرسنگى، حكمت و سيرى، دورى از خداست… دلهاى خويش را با زيادى غذا و نوشيدنى نميرانيد؛ زيرا كه دلها همانند زراعتها با آب زياد از بين مىروند. سير نخوريد كه نور معرفت در دلهايتان خاموش مىشود.
پرخورى نه تنها نور قلب را سلب مىكند، بلكه شادابى و طراوت بدن را هم از بين مىبرد و صورت جوانى را از انسان مىگيرد ، بلكه صحت و سلامتى جسم و
جان آدمى را به خطر مىاندازد.
امام رضا ۷ مىفرمايد :
لَوْ أَنَّ النَّاسَ قَصَدُوا فِي المَطْعَمِ لَاسْتَقَامَتْ أَبْدَانُهُمْ ؛
اگر مردم در خوراكشان ميانه روى كنند، بدنهايشان پايدار و استوار خواهد بود.
اين سخن معصوم دلالت دارد كه نه تنها پرخورى امرى مذموم است، بلكه گرسنه ماندن هم امر پسنديدهاى نيست. بايد مراعات سلامتى و صحت بدن را نمود و نيازهاى آن را برآورد؛ نه آن قدر كم خورد كه احساس ضعف، مانع كار شود و نه آن قدر پرخورى كرد كه احساس سنگينى و كسالت مجالى براى چابكى نگذارد. به همين جهت است كه حضرت عيسى ۷ بنى اسرائيل را اين چنين توصيه مىكند:
نخوريد تا گرسنه شويد و آن گاه كه گرسنه شديد به اندازهاى بخوريد كه سير نشويد؛ زيرا اگر به اندازه سيرى بخوريد، گردنهايتان كلفت و پهلوهايتان از چربى مىشود و پروردگار خويش را فراموش مىكنيد.
۲٫ عسل
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
الْعَسَلُ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ لَا دَاءَ فِيهِ يُقِلُّ الْبَلْغَمَ وَ يَجْلُو الْقَلْب ؛
عسل شفاى هر دردى است. و در آن دردى نيست. بلغم را كم مىكند وقلب را جلا مىدهد.
در روايت ديگر آمده عسل آن گاه كه خالص و شهد باشد در آن شفا قرار داده شده است. در حديثى ديگر تأكيد شده است كه عسل حافظه را زياد مىكند و
عسل مانند عطر و نگاه كردن به سبزى و سوارى نشاطآور است.
پس خوردن عسل از چند جهت در اخلاق تأثير مىگذارد: اوّل اين كه نشاط و شادابى مىآورد و حزن و اندوه را بر كنار مىكند و نشاط چنان كه در جنود عقل اشاره شد از اخلاق و آداب پسنديده آدمى است.
دوم اين كه قلب و دل آدمى را جلا و صفا مىدهد. و وقتى دل آدمى صفا پيدا كند و زنگارها از آن زدوده شود و مشغوليّتهايش كاهش يابد، پرخاشگرى و عصبانيّت در انسان كاهش مىيابد.
سوم اين كه امراض جسمانى را علاج مىكند و بديهى است كه اگر بدن صحيح و سلامت باشد، راه اخلاق خوب و عبادت و قرب به خدا براى انسان هموار مىگردد.
۳٫ انار
امام صادق ۷ مىفرمايد :
مَا مِنْ رُمَّانَةٍ إِلَّا وَ فِيهَا حَبَّةٌ مِنَ الْجَنَّةِ. فَإِذَا شَذَّ مِنْهَا شَيْءٌ فَخُذُوهُ وَ مَا وَقَعَتْ أَوْ قَالَ مَا دَخَلَتْ تِلْكَ الْحَبَّةُ مَعِدَةَ امْرِئٍ قَطُّ إِلَّا أَنَارَتْهَا أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ نَفَتْ عَنْهُ مِنَ الشَّيْطَانِ الْوَسْوَسَةَ
هيچ انارى نيست، مگر اين كه در آن دانهاى بهشتى وجود دارد. پس هر گاه دانهاى از انار افتاد آن را برگيريد. آن دانه در معده مردى واقع نمىشود، جز اين كه آن را چهل شب نورانى مىكند و شيطان وسوسه خود را از آن بر مىگيرد.
در اين حديث و برخى از احاديث ديگر كه در اين زمينه و ارد شده، اگر چه در ظاهر مرجع ضمير «ها» در «أنارتها» و «عنه»، معده و مرد است، ولى در حقيقت نورانى شدن صفت قلب است؛ زيرا و سوسه شيطان به قلب منتسب مىشود. شاهد اين مطلب روايتى است كه صدوق؛ در خصال از امير المؤمنين ۷ نقل مىكند كه فرمود :
كُلُوا الرُّمَّانَ بِشَحْمِهِ؛ فَإِنَّهُ دِبَاغٌ لِلْمَعِدَةِ. وَ فِي كُلِّ حَبَّةٍ مِنَ الرُّمَّانِ إِذَا اسْتَقَرَّتْ فِـي الْمَعِدَةِ حَيَاةٌ لِلْقَلْبِ وَ إِنَارَةٌ لِلنَّفْسِ وَ تُمَرِّضُ وَسْوَاسَ الشَّيْطَانِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ؛
انار را با پيه آن بخوريد كه معده را دبّاغى و پاكيزه مىكند و در هر دانهاى از آن وقتى در معده قرار مىگيرد، حياتى براى قلب و نورى براى نفس است و وسواس شيطان را چهل شب ناتوان و مريض مىكند.
در حديثى ديگر، امام صادق ۷ مىفرمايد :
مَنْ أَكَلَ حَبَّةً مِنْ رُمَّانٍ أَمْرَضَتْ شَيْطَانَ الْوَسْوَسَةِ أَرْبَعِينَ يَوْماً ؛
آن كه دانهاى از انار را بخورد، شيطان وسوسهگر را چهل روز ناتوان مىكند.
در اين دو روايت ناتوانى وسوسه شيطان و دبّاغى معده به هر دانهاى از انار منتسب شده است. روشن است كه وجود اين خصوصّيت براى هر دانه انار، وجود اثر يا آثارى ديگر براى دانه بهشتى را نفى نمىكند. به خاطر همين نكته است كه در برخى از روايات تأكيد شده است كه انار را به تنهايى ميل نماييد و كسى را در آن شريك نكنيد و اگر دانهاى بر زمين افتاد، آن را هم برداريد.
يزيد بن عبدالملك گويد :
بر امام صادق ۷ وارد شدم در دست ايشان انارى بود. حضرت به خادم خويش فرمود: اى معتب به ايشان انارى ده كه من شراكت در انار را به هيچ وجه دوست نمىدارم. بعد حجامت فرمود و مرا هم امر به حجامت كرد و سپس انارى ديگر طلب كرد و فرمود :
هر مؤمنى انارى را كامل بخورد، خداى تعالى شيطان را از دل او چهل روز دور مىكند و آن كه دو انار كامل بخورد صد روز شيطان را از قلب او بيرون مىكند و آن كه سه انار كامل بخورد شيطان را يك سال از قلب او دور مىكند و كسى كه شيطان از نورانيت قلب او دور شود، گناه نمىكند وكسى كه گناه نكند وارد بهشت مىشود.
در روايت ديگر توصيه به خوردن انار شيرين كرده و فرموده است:
هيچ دانهاى از آن در معده واقع نمىشود، جز اين كه مرض را از بين مىبرد و شيطان وسوسهاش را از او خاموش مىكند».
در روايتى ديگر امام صادق ۷ فرمود :
مَنْ أَكَلَ رُمَّانَةً عَلَى الرِّيقِ أَنَارَتْ قَلْبَهُ أَرْبَعِينَ يَوْماً ؛
آن كه ناشتا انارى را بخورد، دلش چهل روز نورانى مىشود.
انار از ميوههايى است كه در كلمات معصومان : سفارش فراوان به خوردن آن شده و آثار فراوانى براى آن بيان گرديده است كه از مهمترين آنها مىتوان به ناتوانى و ضعف و سوسه شيطان اشاره كرد. اين ويژگىها با توجه به زندگى و حيات پيدا كردن دل آدمى و نورانى شدن آن به واسطه خوردن انار، روشن و بديهى است؛ زيرا آن چه از شيطان است، ظلمت و تاريكى است و انار نورانيت و حيات براى قلب به ارمغان مىآورد. پس در تصرّف قلب آدمى با شيطان مقابله مىكند.
۴٫ گلابى
امام صادق ۷ فرمود :
كُلُوا الْكُمَّثْرَى؛ فَإِنَّهُ يَجْلُو الْقَلْبَ وَ يُسَكِّنُ أَوْجَاعَ الْجَوْفِ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَى ؛
گلابى را بخوريد كه قلب را جلا مىدهد و دردهاى شكم را به اذن خدا برطرف مىكند.
و نيز مىفرمايد :
الْكُمَّثْرَى يَدْبُغُ الْمَعِدَةَ وَ يُقَوِّيهَا، هُوَ وَ السَّفَرْجَلُ سَوَاءٌ. وَ هُوَ عَلَى الشِّبَعِ أَنْفَعُ مِنْهُ عَلَى الرِّيقِ. وَ مَنْ أَصَابَهُ طَخَاءٌ؛ فَلْيَأْكُلْهُ يَعْنِي عَلَى الطَّعَامِ ؛
گلابى معده را دباغى كرده و تقويت مىكند. گلابى و به مساوىاند. خوردن گلابى پس از غذا بهتر از ناشتا خوردن آن است. كسى كه دلش بگيرد، پس از غذا گلابى بخورد.
بر اساس روايت ديگر امام صادق ۷ براى كسى كه از دل درد شكايت مىكرد، خوردن گلابى را توصيه فرمود.
۵٫ آب نيل
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
مَاءُ نِيلِ مِصْرَ يُمِيتُ الْقَلْبَ ؛
آب رودخانه نيل در مصر قلب رامىميراند.
۶٫ خون و حيوان مرده
امام صادق ۷ فرمود:
خداى تعالى خون ريخته شده را حرام كرده، به جهت آن كه قساوت به بار مىآورد و مهربانى و رحمت را از دل انسان سلب مىكند.
امام رضا ۷ بد خلقى و قساوت قلب و كمى رأفت و رحمت را از علل حرمت خوردن حيوان مرده شمرده، مىفرمايد:
آن كه حيوان مرده مىخورد از كشتن فرزند و پدر و دوست خويش هم ابايى ندارد.
خوردنىهايى كه ذكر شد نمونههايى از انواع مختلف خوراكىهاست كه در احاديث معصومان : به تأثير آنها بر قلب انسان تصريح شده است. در بحث بعدى نيز به مواردى ديگر اشاره خواهد شد. به طور كلى همه خوردنىها آثارى در جسم و جان آدمى دارد. مهم آن است كه انسان بتواند آثار هر چيزى را تشخيص دهد، ولى اين امر بدون توجه به پروردگار و خالق موجودات، براى انسان ناممكن است. شايد انسان به برخى آثار در قسمتى از خوراكىها دست پيدا كند، ولى هيچ گاه نخواهد توانست تمام آثار آنها راكشف كند؛ زيرا انسان به ابعاد وجودى خود و موجودات ديگر احاطه كامل ندارد. پس ناچار بايد از انبياى الهى اطاعت و پيروى نمايد تا سالم و صحيح بماند و از جهت روح و بدن كامل باشد و زندگى همراه با شادى و شادابى براى خود فراهم سازد.
د. نقش پوشيدنىها در اخلاق
پوشاك از جهت نوع لباس، پارچه، رنگ و تميزى آثارى در انسان دارد، كه در اينجا در هر مورد روايتى بيان مىشود :
رسول خدا ۹ فرمود :
ثَلَاثٌ يَفْرَحُ بِهِنَّ الْجِسْمُ وَ يَرْبُو: الطِّيبُ وَ اللِّبَاسُ اللَّيِّنُ وَ شُرْبُ الْعَسَلِ ؛
سه چيز است كه جسم را شاداب مىكند و موجب رشد آن مىگردد : عطر، لباس نرم و نوشيدن عسل.
رسول خدا ۹ فرمود :
يَا أَبَا ذَرٍّ الْبَسِ الْخَشِنَ مِنَ اللِّبَاسِ وَ الصَّفِيقَ مِنَ الثِّيَابِ، لِئَلَّا يَجِدَ الْفَخْرُ فِيكَ مَسْلَكاً ؛
اى ابوذر لباس زبر و ضخيم بپوش تا فخر و مباهات در تو راه پيدا نكند.
امام صادق ۷ فرمود :
آن گاه كه به درّه مكّه فرود مىآييد، لباسهاى كهنه يا ژنده يا زبر خود را بپوشيد؛ زيرا كسى بدون هيچ كبر و غرورى به درّه مكّه فرود نمىآيد، جز اين كه خداى تعالى او را مىآمرزد.
عبدالله بن يعفور از امام صادق ۷ پرسيد :
مَا حَدُّ الْكِبْرِ؟ قَالَ: الرَّجُلُ يَنْظُرُ إِلَى نَفْسِهِ إِذَا لَبِسَ الثَّوْبَ الْحَسَنَ، يَشْتَهِي أَنْ يُرَى عَلَيْهِ. ثُمَّ قَالَ: (بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ) ؛
حدّ كبر چيست؟ فرمود: مردى وقتى لباس خوب مىپوشد و به خود نگاه مىكند، دوست دارد به اين حال ديده شود. سپس فرمود: بلكه انسان به نفس خويش آگاه است.
گروهى از خوارج بصره بر امير المؤمنين ۷ وارد شدند و در ميان آنها مردى بود به نام جعد بن بعجة، او به حضرت در مورد لباسش خرده گرفت وگفت:
مَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَلْبَسَ؟ فَقَالَ: مَا لَکَ وَ لِلبَاسي! هَذَا أَبْعَدُ لِي مِنَ الْكِبْرِ وَ أَجْدَرُ أَنْ يَقْتَدِيَ بِيَ الْمُسْلِم ؛
چه چيز باعث مىشود كه لباس خوب نپوشى؟ حضرت فرمود: تو چه كار با لباس من دارى؟ اين لباس انسان را از كبر دورتر مىكند و سزاوارتر است كه مسلمان بر من اقتدا كند.
اميرالمؤمنين ۷ فرمود :
غَسْلُ الثِّيَابِ يُذْهِبُ الْهَمَّ وَ الْحَزَن ؛
شستن لباس حزن و اندوه را بر طرف مىكند.
حنّان بن سدير مىگويد: بر امام صادق ۷ وارد شدم در حالى كه در پايم نعلين سياه داشتم، حضرت فرمود :
يَا حَنَانُ مَا لَکَ وَ لِلسَّوْدَاءِ، أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ فِيهَا ثَلَاثَ خِصَالٍ: تُضْعِفُ الْبَصَرَ وَ تُرْخِي الذَّكَرَ وَ تُورِثُ الْهَمَّ وَ مَعَ ذَلِكَ مِنْ لِبَاسِ الْجَبَّارِينَ. قَالَ: فَقُلْتُ: فَمَا أَلْبَسُ مِنَ النِّعَالِ؟ قَالَ: عَلَيْكَ بِالصَّفْرَاءِ؛ فَإِنَّ فِيهَا ثَلَاثَ خِصَالٍ: تَجْلُو الْبَصَرَ وَ تَشُدُّ الذَّكَرَ وَ تَدْرَأُ الْهَمَّ وَ هِيَ مَعَ ذَلِكَ مِنْ لِبَاسِ النَّبِيِّينَ ؛
اى حنّان، تو و نعلين مشكى؟! آيا نمىدانى كه در آن سه خصوصيّت است: ديده را ضعيف و آلت مردانگى را سست مىكند و موجب غم و اندوه است؛ با اين همه، لباس ستمگران نيز است. مىگويد: گفتم پس كدام نعلين را بپوشم؟ فرمود: نعلين زرد، كه در آن سه ويژگى وجود دارد : ديده را جلا مىدهد، آلت مردانگى را محكم مىكند و غم و اندوه را بر طرف مىنمايد و با وجود اينها لباس پيامبران هم است.
انگشتر عقيق هم از جمله چيزهايى است كه در بر طرف كردن غم و اندوه و فقر و نفاق تأثير دارد.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
مَنِ اتَّخَذَ خَاتَماً فَصُّهُ عَقِيقٌ لَمْ يَفْتَقِرْ وَ لَمْ يُقْضَ لَهُ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ؛
آنكه انگشترى عقيق بر دست كند، فقير نشود و بر او جز خوبى حكم نشود.
امام رضا ۷ فرمود :
الْعَقِيقُ يَنْفِي الْفَقْرَ وَ لُبْسُ الْعَقِيقِ يَنْفِي النِّفَاقَ ؛
عقيق فقر را از بين مىبرد و پوشيدن عقيق نفاق را دور مىكند.
رسول خدا ۹ فرمود :
تَخَتَّمُوا بِالْعَقِيقِ؛ فَإِنَّهُ لَا يُصِيبُ أَحَدَكُمْ غَمٌّ مَا دَامَ ذَلِكَ عَلَيْهِ ؛
انگشتر عقيق در دست كنيد؛ زيرا تا مادامى كه آن را در دست داريد، به كسى از شما غم و اندوه نرسد.
البتّه بايد توجه داشت آثارى كه در اين مباحث طرح مىشود به صورتى نيست كه براى همه، در همه حالات روشن و محسوس باشد؛ زيرا وقتى به عنوان مثال براى بر طرف شدن غم و اندوه، خوردن ميوهاى يا عمل به خصوصى سفارش مىشود، ممكن است استفاده از آن ميوه و انجام آن عمل با امر ديگرى در عرض هم تحقق پيدا كند كه اثر آن ايجاد غم و اندوه باشد و اينها وقتى در كنار هم قرار مىگيرند تأثير همديگر را خنثى كنند. در اين صورت اصل غم و اندوهى كه از سابق در انسان وجود داشت، باقى مىماند و گمان مىشود كه اين ميوه يا اين عمل اثر گفته شده را نداشت، در صورتى كه واقع امر چنين نيست و در حقيقت آن تأثيرها واقعاً صورت پذيرفته است.
چهارم: نقش مصاحبت با مردم در اخلاق
بدون شك مصاحبت و همنشينى با مردم در اخلاق و آداب انسان مؤثر است. نه تنها در ميان انسانها، بلكه در موجودات ديگر همچون حيوانات و گياهان نيز تأثير برخى در برخى ديگر مشهود و معلوم است. حيواناتى كه در كنار هم زندگى مىكنند، شاداب و پرجنب و جوش هستند، ولى آنها كه از همديگر جدا مىشوند، شادابى و جنب و جوش خود را از دست مىدهند. پس اصل تأثير همنشينى، مصاحبت، دوستى و رفاقت مسلّم است. انسانها با فرهنگها و آداب مختلفى كه دارند، داراى اخلاق و صفات نفسانى گوناگون نيز هستند و با برقرارى ارتباط ميان آنها آداب و سنن و فرهنگهاى اقوام بر هم مىخورد و اخلاق و ريشههاى اخلاقى هر گروهى يا هر فردى به گروه يا فرد ديگر سرايت مىكند. به همين جهت است كه پيامبر گرامى اسلام ۹ مىفرمايد :
الْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ وَ قَرِينِهِ ؛
مرد بر دين دوست و همنشينش است.
بنابراين در رفاقتها و همنشينىها بايد بسيار مواظبت نمود و در انتخاب دوست دقّت و تامّل فراوان به خرج داد.
امام صادق ۷ فرمود :
مَنْ لَمْ يَجْتَنِبْ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ أَوْشَكَ أَنْ يَتَخَلَّقَ بِأَخْلَاقِهِ ؛
كسى كه از دوستى احمق دورى نكند، زود باشد كه به اخلاق او متخلّق گردد.
احمق و كودن از انجام كارهاى سبك و زشت ابايى ندارد و چه بسا انديشهاى هم درباره آنها نداشته باشد. چنين كسى در جامعه از مقام و منزلتى بر خوردار نيست و بر كارهايش خرده گرفته نمىشود. اگر انسان خردمند و انديشمندى كه در ميان جامعه انسانى از مقام و منزلت خوبى برخوردار است، بلكه نزد خداى تعالى نيز مقامى بس بلند دارد، با شخص كودن و بىخرد مصاحبت كند به تدريج از خرد و انديشه او هم كاسته مىشود و به مرحلهاى مىرسد كه كارهاى احمقانه از او هم سر مىزند و او هيچ اهميتى به آن نمىدهد وبسا مىشود كه توجهى به كار سبك خود نداشته باشد.
امير المؤمنين ۷ مىفرمايد :
مُجَالَسَةُ الْأَشْرَارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالْأَخْيَار ؛
همنشينى با اشرار موجب سوء ظن به نيكان مىشود.
رسول خدا ۹ فرمود :
أَرْبَعَةٌ مُفْسِدَةٌ لِلْقُلُوبِ … وَ مُجَالَسَةُ الْمَوْتَى. فَقِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا مُجَالَسَةُ الْمَوْتَى؟ قَالَ: مُجَالَسَةُ كُلِّ ضَالٍّ عَنِ الْإِيمَانِ وَ جَائِرٍ فِي الْأَحْكَامِ ؛
چهار چيز است كه قلبها را فاسد مىكند: … و همنشينى با مردگان.
پرسيده شد: اى رسول خدا، همنشينى با مردگان چيست؟ فرمود : همنشينى با همه آنان كه راه ايمان را گم كرده و از احكام منحرفاند.
در حديثى ديگر نيز از «مجالسة الموتى» سؤال شد، و حضرت فرمود :
كُلُّ غَنِيٍّ مُتْرَفٍ ؛
هر ثروتمند خوش گذران.
اميرالمؤمنين ۷ علامت شناخت ديندارى و كفر اشخاص را دوستان آنها دانستهاند، مىفرمايند :
فَمَنِ اشْتَبَهَ عَلَيْكُمْ أَمْرُهُ وَ لَمْ تَعْرِفُوا دِينَهُ؛ فَانْظُرُوا إِلَى خُلَطَائِهِ، فَإِنْ كَانُوا أَهْلَ دِينِ اللَّهِ؛ فَهُوَ عَلَى دِينِ اللَّهِ وَ إِنْ كَانُوا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ؛ فَلَا حَظَّ لَهُ مِنْ دِينِ اللَّهِ. إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ۶ كَانَ يَقُولُ: مَنْ كَانَ يُوْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ؛ فَلَا يُوَاخِيَنَّ كَافِراً وَ لَا يُخَالِطَنَّ فَاجِراً وَ مَنْ آخَى كَافِراً أَوْ خَالَطَ فَاجِراً كَانَ كَافِراً فَاجِراً ؛
آن كه امرش بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد، همنشينان او را بنگريد. اگر آنها اهل دين خدا بودند، پس او هم بر دين خداست و اگر آنها بر غير دين خدا بودند، او هم از دين خدا بهرهاى ندارد. همانا رسول خدا ۹ مىفرمود: كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده، با كافر برادرى نمىكند و با فاجر اختلاط نمىنمايد. آنكه با كافر برادرى كند و با فاجر اختلاط نمايد، كافر و فاجر است.
و نيز خطاب به فرزندش امام حسن ۷ مىفرمايد :
يَا بُنَيَّ، إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرَّكَ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ؛ فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ، وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ؛ فَإِنَّهُ يَبِيعُكَ بِالتَّافِهِ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْكَذَّابِ؛ فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ الْبَعِيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ الْقَرِيبَ ؛
فرزندم، از دوستى با احمق بر حذر باش كه او مىخواهد به تو منفعت رساند، زيان مىرساند. و از دوستى با بخيل بر حذر باشد؛ چرا كه به هنگام نياز شديد به او، تو را رها مىكند. و از دوستى با فاجر بر حذر باش كه تو را به قيمت ارزان مىفروشد. و از دوستى با دروغگو بر حذر باش كه او مثل سراب است؛ دور را بر تو نزديك و نزديك را دور مىكند.
در همه اين روايات چنان كه مىبينيم، بحث از دوستى، اختلاط و همنشينى است. بديهى است كه اين مطلب با روابط محدود ميان دو نفر حاصل نمىشود، بلكه اين سه امر آن گاه محقّق مىشوند كه دو شخص با هم روابط نزديك و تنگاتنگ داشته باشند و بيشتر اوقاتشان با همديگر صرف شود. علاوه بر آن نزديكى و با هم بودنشان نيز به نزديكى مكانى منحصر نباشد، بلكه به همديگر تمايل داشته و ميان ارواحشان الفت و سازگارى باشد. آثارى كه در روايات بيان گرديد در حقيقت نظر به روابطى در اين حدّ دارد.
البته بايد توجه داشت كه هر گونه رابطه دوستانه و اختلاط با اشخاص همراه با ميل درونى، آثارى در حدّ و اندازه خود دارد. بنابراين مؤمنين بايد در روابط خود با اشخاص جانب احتياط را مراعات كنند و با هركس ـ هرچند اندك ـ دوستى، اختلاط و همنشينى نكنند. آنها بايد در انتخاب دوست دقت لازم و به كارها و رفتار آنان توجه كامل داشته باشند. كارهاى بد و رفتار ناپسند آنها را به آنان گوشزد كنند و ناخشنودى خود را نسبت به آن كارها و رفتارها اظهار دارند و با تذكرات خويش، سعى در پيشگيرى از اعمال ايشان داشته باشند.
به طور كلى بايد اساس دوستى، محبت، اختلاط و همنشينى براى كمك به همديگر در جهت رسيدن به قرب الهى و درجات عالى ايمان، تقوا و معرفت باشد. تا بدين وسيله اخلاق خوب و رفتار شايسته براى همه پى ريزى شود.
اگر انسان در برخى موارد ناچار شد با اشخاصى غير سالم مصاحب شود، در درجه اوّل بايد به قدر امكان از كارهاى ناپسند آنان بيزارى كند. بيزارى گاهى فقط به قلب و دل آدمى منحصر مىشود؛ يعنى انسان از ته دل از كارهاى آنان تبرّى مىجويد. گاهى هم لازم است انسان به زبان و ديگر اعضا ناخشنودى خود را اظهار كند، تا بتواند بدين وسيله آنان را متوجه كارهاى ناشايست خود كند. در نهايت اگر نتوانست در آنها تأثير گذارد به هر صورت كه ممكن است بايد روابط خويش را با آنان به حدّاقل رساند و يا حتّى با آنان قطع رابطه كند تا ضررى از ناحيه آنان متوجه دين و دنيايش نگردد.
البته در همه اين مراحل توجه به خدا نبايد فراموش شود و بايد اين كار را فقط براى رضاى خداى سبحان انجام دهد. در اين صورت اميد موفقيت به لطف و يارى حق متعال خيلى بيشتر مىشود و اجرى فراوان به دنبال خواهد آورد. همچنين هيچ گاه نبايد در چنين كارى شتاب و عجله نمود؛ زيرا ممكن است همه نقشهها با يك لحظه غفلت به هم بخورد و رشته كار از دست انسان خارج گردد.
پنجم: نقش گناه و اطاعت در اخلاق
گناه و معصيت تأثير فراوانى در زندگى بشر مىگذارد. بر اساس روايات، جامعه فاسد تبعاتى براى همه افراد آن در پى مىآورد. همچنين گناهان فردى نيز آثار و تبعاتى براى خود شخص دارد كه در اين قسمت به هر دو بحث خواهيم پرداخت.
الف. تأثيرات اجتماع آلوده
آدمى هيچ گاه از زندگى اجتماعى و همراهى با ديگر انسانها فارغ نبوده است. از زمانى كه انسان در اين دنيا چشم باز مىكند، خود را در ميان اجتماعى از آدميان خوب و بد مىيابد و چارهاى هم جز پذيرش اين شرايط ندارد. اجتماعى كه هيچ گاه از آلودگى به گناهان و معاصى خالى نيست و اين معاصى آثار فراوانى در گذشته و آينده بر جوامع انسانى گذارده و خواهد گذاشت. خداى تعالى مىفرمايد :
(ألَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَّكَّنَّاهُمْ فِي الاْرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّن لَكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَآءَ عَلَيْهِمْ مِدْرَاراً وَجَعَلْنَا الاْنْهَارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ) ؛
آيا نديدند چقدر از اقوام گذشته را هلاك ساختيم؟ اقوامى كه به آنها مكنتى داده بوديم كه به شما آن را نداديم، بارانهاى پياپى هم بر آنان فرو مىريختيم و از زير آبادىهاى آنان جوىها جارى مىساختيم؛ پس به خاطر گناهانشان آنها را هلاك كرديم.
و مىفرمايد :
(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقُوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ) ؛
اگر اهل آبادىها ايمان مىآوردند و تقوا پيشه مىكردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مىگشوديم.
امام حسن ۷ مىفرمايد :
اگر مردم سخن خدا و رسول خدا ۹ را گوش مىدادند، آسمان بارانش را به آنها مىبخشيد و زمين بركتش را، و هيچ گاه دو شمشير در اين امت با هم ردّ و بدل نمىشد و مردم تا روز قيامت هميشهتر و تازه مىخوردند.
اميرالمؤمنين ۷ در اين مورد به خداى تعالى سوگند ياد مىكند كه از بين رفتن نعمتهاى الهى و رسيدن بلاها به خاطر گناهانى است كه از بندگان الهى سر مىزند :
وَ ايْمُ اللَّهِ، مَا كَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِي غَضِّ نِعْمَةٍ مِنْ عَيْشٍ فَزَالَ عَنْهُمْ إِلَّا بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوهَا؛ لأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبِيدِ. وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ حِينَ تَنْزِلُ بِهِمُ النِّقَمُ وَ تَزُولُ عَنْهُمُ النِّعَمُ فَزِعُوا إِلَى رَبِّهِمْ بِصِدْقٍ مِنْ نِيَّاتِهِمْ وَ وَلَهٍ مِنْ قُلُوبِهِمْ لَرَدَّ عَلَيْهِمْ كُلَّ شَارِدٍ وَ أَصْلَحَ لَهُمْ كُلَّ فَاسِد ؛
به خدا سوگند، هيچ نعمت تر و تازهاى از زندگى هيچ قومى زايل نمىشود، مگر به خاطر گناهانى كه مرتكب مىشوند؛ زيرا كه خداى تعالى بر بندگانش هيچ ستمى را روا نمىدارد. اگر مردمان موقعى كه بلا بر آنها فرود مىآيد و نعمتها از آنها زايل مىشود، با صدق نيّت و قلبى شيفته، به سوى پروردگارشان تضرّع كنند، خداى تعالى فرارىها را به آنها برمىگرداند و تباهىهاى آنها را اصلاح مىكند.
آثار طاعات و معاصى انسانها در خود آنان و در همه موجودات ديگر عالم بيشتر از آن است كه در اين بحث مختصر بگنجد، بلكه از حدّ شناخت بشر خارج است. در ادامه نمونههايى از آثار معاصى فردى در اخلاق آدميان را بيان خواهيم كرد.
ب. آثار گناهان فردى
گناه ابعاد ويرانگرى بر جامعه و افراد آن دارد كه فراتر از ابعاد مورد بررسى اين نوشتار است. در اينجا تنها اشارهاى به دو اثر مهم گناه، بر شخص گناهكار مىكنيم.
۱٫ هموار شدن راه براى گناهان بعدى
يكى از آثارى كه در روايات براى گناهان شمرده شده، اين است كه انسان با ارتكاب هر گناهى راه را براى گناه ديگر هموار و بر آن جرأت پيدا مىكند.
امام رضا ۷ مىفرمايد :
الصَّغَائِرُ مِنَ الذُّنُوبِ طُرُقٌ إِلَى الْكَبَائِرِ، وَ مَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ فِي الْقَلِيلِ لَمْ يَخَفْهُ فِي الْكَثِير ؛
گناهان كوچك راههاى گناهان بزرگ هستند. كسى كه از خداى تعالى در گناه كوچك ترس نداشته باشد، در گناهان بزرگ هم از او نمىهراسد.
انسان معمولا تا گناهى را مرتكب نشده، از ارتكاب گناه هراس و اضطراب دارد، ولى وقتى نخستين گناه را مرتكب شد، مقدارى از ترس و هراس او از بين مىرود و با ادامه دادن به تدريج ترس و اضطرابش به كلّى زائل مىشود، تا آنجا كه از هيچ جرم و جنايتى وحشت به خود راه نمىدهد. امام على بن الحسين۸ به فرزندان خويش فرمود :
اتَّقُوا الْكَذِبَ الصَّغِيرَ مِنْهُ وَ الْكَبِيرَ فِي كُلِّ جِدٍّ وَ هَزْلٍ، فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَذَبَ فِي الصَّغِيرِ اجْتَرَى عَلَى الْكَبِيرِ. أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ۶ قَالَ: مَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَصْـدُقُ حَتَّـى يَكْتُبَهُ اللَّهُ صِدِّيقاً وَ مَا يَزَالُ الْعَبْدُ يَكْذِبُ حَتَّى يَكْتُبَهُ اللَّهُ كَذَّاباً ؛
از دروغ كوچك و بزرگ به جدّ يا شوخى پروا كنيد؛ زيرا كه انسان وقتى دروغ كوچك را مرتكب مىشود بر دروغ بزرگ هم جرأت پيدا مىكند. آيا نمىدانيد كه رسول خدا ۹ مىفرمايد: بندهاى كه بر راستگويى مداومت مىكند، خداى تعالى در نهايت او را صدّيق و راستگو ثبت مىكند و بندهاى كه به دروغگويى مداومت مىكند در نهايت خداى تعالى كذاب و دروغگويش ثبت مىكند.
پس عدم توجه و پشيمانى از گناه كوچك به تدريج كار را بر انسان دشوار مىكند. با اين بىتوجهى ممكن است انسان به مرحلهاى برسد كه ارتكاب گناهان بزرگ برايش سهل و آسان گردد. بنابراين انسان تا حدّى كه مىتواند، بايد از اوّل كار خود را محكم و خالص انجام دهد و از گناهان كوچك و بزرگ خود به سادگى عبور نكند و هميشه كارهاى روزمرّه خويش را مورد محاسبه دقيق قرار داده، كردار بد و معاصى خُرد و كلان خود را با توبهاى خالص همراه كند تا آثارى از ناحيه آنها متوجه او نگردد.
۲٫ فساد و تباهى و قساوت قلب
يكى ديگر از آثار گناه در انسان اين است كه موجب فساد و تباهى قلب مىشود. امام صادق ۷ مىفرمايد پدرم مىفرمود :
مَا مِنْ شَيْءٍ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِيئَةٍ. إِنَّ الْقَلْبَ لَيُوَاقِعُ الْخَطِيئَةَ فَمَا تَزَالُ بِهِ حَتَّى تَغْلِبَ عَلَيْهِ فَيُصَيِّرَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ ؛
چيزى تباه كنندهتر از گناه بر قلب وجود ندارد. گناه وقتى وارد قلب مىشود، هميشه با آن است تا اين كه بر آن چيره شود و آن را زير و رو كند.
در روايتى ديگر مىفرمايد :
إِذَا أَذْنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ، فَإِنْ تَابَ انْمَحَتْ وَ إِنْ زَادَ، زَادَتْ حَتَّى تَغْلِبَ عَلَى قَلْبِهِ فَلَا يُفْلِحُ بَعْدَهَا أَبَداً ؛
وقتى گناهى از شخصى سر مىزند، در دل او نقطه سياهى بهوجود مىآيد. پس اگر از گناه توبه كرد، آن نقطه سياه زايل مىشود و اگر بر گناه اصرار نمود و به آن افزود، آن نقطه سياه هم افزايش پيدا مىكند، تا اين كه بر دل چيره شود و بعد از آن هرگز روى رستگارى را نخواهد ديد.
اين حديث در حقيقت شرح و تفسير حديث پيشين است. همچنين اين احاديث با احاديثى كه هر گناه را هموار كننده راه براى گناه بعدى معرفى مىكند، قابل جمع و هماهنگ است.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
مَا جَفَّتِ الدُّمُوعُ إِلَّا لِقَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ مَا قَسَتِ الْقُلُوبُ إِلَّا لِكَثْرَةِ الذُّنُوبِ ؛
اشكها خشك نشود، جز به خاطر قساوت دلها و دلها قساوت پيدا نمىكنند، جز به جهت كثرت گناهان .
ششم: نقش تجارت در اخلاق
در لسان روايات به هر كارى كه انسان روزى خويش را به وسيله آن پيدا مىكند، تجارت گفته مىشود. امام رضا ۷ مىفرمايد :
كُلُّ مَا افْتَتَحَ الرَّجُلُ بِهِ رِزْقَهُ فَهُوَ تِجَارَةٌ ؛
هر چيزى كه انسان دربهاى روزى خويش را با آن باز كند، تجارت است.
تجارت در معارف اسلامى از اهميت ويژه و فراوانى برخوردار است و بر آن تأكيد فراوان شده است. تنبلى و ترك تجارت و كار نيز مورد نكوهش قرار گرفته است. امام صادق ۷ مىفرمايد :
تَرْكُ التِّجَارَةِ يَنْقُصُ الْعَقْلَ ؛
ترك تجارت عقل و خرد را ناقص مىكند.
ممكن است چنين تصور شود كه فقر ناشى از ترك تجارت چنين اثرى دارد ،
ولى با توجه به روايات ديگرى كه در اين باب آمده، معلوم مىشود كه اين امر اختصاص به كسانى ندارد كه براى تأمين زندگى خويش نياز به تجارت و كار دارند، بلكه اغنيا و ثروتمندان هم هيچ گاه نبايد از كار و تلاش براى رفع نيازهاى جامعه دينى و اسلامى دست بكشند.
معاذ بن كثير به امام صادق ۷ عرض كرد :
إِنِّي قَدْ أَيْسَرْتُ فَأَدَعُ التِّجَارَةَ؟ فَقَالَ: إِنَّكَ إِنْ فَعَلْتَ قَلَّ عَقْلُكَ ؛
همانا من توانگر شدهام، آيا خوب است تجارت را ترك كنم؟ حضرت فرمود: به يقين اگر اينگونه كنى، عقلت كم خواهد شد.
در حديثى ديگر همين معاذ بن كثير كه شغل لباس فروشى داشت، مىگويد به امام صادق ۷ عرض كردم :
إِنِّي قَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَدَعَ السُّوقَ وَ فِي يَدِي شَيْءٌ قَالَ: إِذاً يَسْقُطَ رَأْيُكَ وَ لَا يُسْتَعَانَ بِكَ عَلَى شَيْءٍ ؛
من قصد دارم بازار را ترك كنم و نيازى به تجارت هم نمىبينم؟ حضرت فرمود: در اين صورت رأى و نظرت اسقاط خواهد شد و بر هيچ چيزى مردم از تو يارى نخواهند خواست.
از اين روايات استفاده مىشود كه اصل تلاش و كوشش و فعاليت در جامعه نه تنها به خاطر تأمين معاش و زندگى خوب است، بلكه حتى اگر انسان توانگر هم بود و معاش خود را تا آخر عمر هم فراهم كرده باشد، باز هم نبايد كار و فعاليت را رها كند. اين دلالت دارد كه تجارت و فعاليت انسان تنها براى تأمين معاش خود نيست، بلكه شخص مسلمان بايد جامعه مسلمان و برادران دينى خود را همچون خانه خويش به حساب آورد و همانطور كه براى تأمين معاش خود و خانوادهاش تلاش مىكند، براى رفع نياز جامعه اسلامى و برادران دينى هم تلاش كند؛ زيرا ممكن است در جامعه به كار او نياز باشد، اگر چه خود او ديگر نيازى به آن نداشته است.
نكته در خور توجه در اين روايات اين است كه امام ۷ مىفرمايد: «ترك كار موجب كاهش عقل و خرد انسان است». با اين نكته تأثير كار به صورت كلّى در اخلاق انسان به خوبى روشن مىشود؛ زيرا همانطور كه بيان شد، يكى از عوامل و مبادى مهم كه در اخلاق تأثير فراوانى دارد، بلكه ريشه اساسى اخلاق بهشمار مىآيد، عقل و خرد انسانى است، حال اگر چيزى موجب كاهش و ضعف اين ريشه در انسان گردد، بديهى است كه موجب ضعف اخلاق در او نيز خواهد شد.
تا اينجا تأثير اصل كار و ترك آن در اخلاق به طور كلى روشن شد، و لى اكنون مىخواهيم بحث را در مورد تأثير برخى از كارهاى خاص در اخلاق ادامه دهيم.
هفتم: نقش برخى پيشهها در اخلاق
بايد توجه داشت كه اسلام برخى از كارها را به عنوان شغل براى افراد جامعه اسلامى خوب و مناسب نمىداند، بلكه توصيه مىكند كه همه انسانها اين كارها را ياد بگيرند و همه به عنوان وظيفه در پى عمل به آن باشند. به عنوان مثال تغسيل و تجهيز ميّت نبايد كار عدهاى از افراد جامعه باشد، بلكه همه بايد در اين كارها دخالت كنند.
امام باقر ۷ در مورد تغسيل ميّت مىفرمايد :
كَانَ فِيَما نَاجَى بِهِ مُوسَى رَبَّهُ قَالَ: يَا رَبِّ مَا لِمَنْ غَسَّلَ الْمَوْتَى؟
فَقَالَ: أَغْسِلُهُ مِنْ ذُنُوبِهِ كَمَا وَلَدَتْهُ أُمُّهُ ؛
حضرت موسى ۷ در مناجاتى كه با خداى تعالى داشت پرسيد : پروردگارا اجر كسى كه مردگان را غسل مىدهد چيست؟
خداى تعالى فرمود: او را از گناهانش همچون طفل تازه متولد شده پاك مىكنم.
در غسل ميّت اولويّت با ولىّ ميّت است و تغسيل توسط ديگران نيز بايد به اذن ولى ميّت باشد.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
يَغْسِلُ الْمَيِّتَ أَوْلَى النَّاسِ بِهِ أَوْ مَنْ يَأْمُرُهُ الْوَلِيُّ بِذَلِكَ ؛
مرده را نزديكترين مردم به او غسل مىدهد يا كسى كه ولىّ ميت به او اذن داده باشد.
پس در جامعه اسلامى تجهيز ميّت نبايد كار عدهاى از مسلمانان شود، بلكه بايد همه آن را به خوبى ياد گرفته و به آن عمل كنند و بر اولياى ميّت واجب است كه در مرحله اوّل خودشان مرده را تجهيز كنند و با اين كار اضافه بر اين كه حرمت مرده خود را حفظ مىكنند، فرهنگ اين عمل پسنديده را ترويج مىكنند. همچنين با اين كار كمك بزرگى در حقّ تعدادى از مسلمانان مىكنند كه از روى ناچارى عمله موتى مىشوند.
از امورى كه مسلمان نبايد آنها را به عنوان شغل براى خود اختيار كند قصّابى و گندم، طعام و كفنفروشى و صرّافى است. امام على ۷ مىفرمايد :
مَنْ بَاعَ الطَّعَامَ نُزِعَتْ مِنْهُ الرَّحْمَةُ ؛
طعام فروشى رحمت را از دل آدم بيرون مىكند.
در حديثى ديگر پيامبر گرامى اسلام ۹ درباره كفنفروشى و قصّابى و گندم فروشى فرمود :
الَّذِي يَبِيعُ الْأَكْفَانَ… وَ يَتَمَنَّى مَوْتَ أُمَّتِي…
وَأَمَّا الْقَصَّابُ؛ فَإِنَّهُ يَذْبَحُ حَتَّى تَذْهَبَ الرَّحْمَةُ مِنْ قَلْبِهِ.
وَ أَمَّا الْحَنَّاطُ؛ فَإِنَّهُ يَحْتَكِرُ الطَّعَامَ عَلَى أُمَّتِي وَ لَأَنْ يَلْقَى اللَّهَ الْعَبْدُ سَارِقاً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ يَلْقَاهُ قَدِ احْتَكَرَ طَعَاماً أَرْبَعِينَ يَوْما ؛
كفن فروش… آرزوى مرگ امّت مرا مىكند.
قصاب آن قدر ذبح مىكند كه رحمت و مهربانى از دلش بيرون مىرود.
گندم فروش گندم را از امّت من احتكار مىكند و اگر خداى تعالى با بندهاى سارق ملاقات كند، براى من بهتر است تا با بندهاى ملاقات كند كه چهل روز طعام را احتكار كرده باشد.
امام صادق ۷ در مورد صرّاف فرمود :
إِنَّ الصَّيْرَفِيَّ لَا يَسْلَمُ مِنَ الرِّبَا ؛
صرّاف از ربا در امان نيست.
اين كارها به خودى خود هيچ مشكلى ندارند، بلكه براى جامعه لازم و ضرورى هم هستند، ولى زمينه تغيير تدريجى در خلق و خوى افراد مشغول به آنها مهياست. به عنوان مثال گندم فروش وقتى مىبيند مردم به او نياز دارند و مجبورند به هر صورت كه شده آذوقه خويش را از او تهيه كنند، زيادهطلبى او را وسوسه احتكار مىكند، در صورتى كه اگر شغلى غير از اين داشت، گرفتار اين وسوسه نمىشد. يا ممكن است صرّاف به اقتضاى شغل به ربا گرفتار شود، كه اگر شغلى غير از آن را اختيار مىنمود به ربا مبتلا نمىشد. پس اصل گندم فروشى و صرّافى اشكال ندارد، بلكه احتكار و ربا اشكال دارد؛ همين طور است كفن فروش و ديگر شغلهايى كه از اين قبيل هستند.
توجه به اين نكته ضرورى است كه اين مشكل اختصاص به امور ياد شده ندارد، بلكه همه كارهايى كه با ضروريات زندگى بشر سر و كار دارند و جامعه به آن نياز دارد، با اين مشكل مواجه هستند. در اين گونه كارها شيطان در دل انسان زيادهخواهى را القا مىكند و به تدريج موجب مىشود محبّت و عطوفت به همنوعان از دل شخص بيرون رود و شقاوت و سنگدلى بر او چيره گردد.
بنابراين كسانى كه به اقتضاى شغل خويش با ارباب رجوع سر و كار دارند و مردم براى بر طرف شدن نيازهايشان به آنها مراجعه مىكنند، بايد متوجه عزّت و شخصيّت مراجعه كنندگان خويش باشند و با آنها به گونهاى رفتار كنند كه دلشان مىخواهد با خودشان آن گونه رفتار شود.
ممكن است چنين افرادى، با يك كلمه يا رفتار كوچك عزّت و شخصيت مؤمنى را خرد كنند و تا آخر عمر گرفتار آثار آن باشند. پس همه آنان كه با مردم سر و كار دارند؛ اعمّ از بازارى، ادارى و ارائه كنندگان خدمات به مردم، بايد در همه حالات بر اعصاب خود مسلّط باشند و به دقت مراقب رفتارشان با مردم باشند و اگر كمترين كوتاهى در حقّ كسى كردند، خيلى سريع از او عذر خواسته و طلب عفو و بخشش نمايند. اين كار موجب مىشود از افتادن در دام شيطان دور شوند و خداى تعالى از انسان خشنود و راضى گردد و او را مورد حمايت خود قرار دهد و از او محافظت نمايد.
روشن است كه جز پيامبران الهى و اوصيايشان هيچ انسانى از عصمت كامل الهى برخوردار نيست. و بزرگترين دشمن انسان (شيطان) هميشه در كمين او نشسته و به دنبال روزنهاى است تا بتواند بر قلب و دل او رسوخ كند و بر آن چيره شود. پس بايد به اندازه توان از شيطان دورى جست و با تمسك به ريسمان الهى و با نور ايمان، سپاه عقل را تقويت و با سپاه شيطان (جهل و نادانى) ستيز كرد.
اگر روزى كار زشتى از كسى سر زد و به اين ترتيب روزنهاى براى شيطان و جهل پديد آمد، بايد آن را به سرعت با عمل خوب، اعتذار، استغفار و توبه ببندد. اين ممكن نمىشود، مگر آن كه همه تجار و كسبه و همه كارمندان و كارگران و خدمتكاران و فرماندهان و رؤساى ادارات، كارهاى خود را هر روز با نام و ياد خداى تعالى شروع كنند و از شيطان به او پناه برند و بعد از اتمام كار، كار روزانه خود را مرور كرده، رفتار خود را با ارباب رجوع مورد محاسبه قرار دهند و اگر در موردى كوتاهى كردهاند، در صورت امكان جبران نمايند و از رفتار خود استغفار كنند و براى كارهاى خوب خود، خداى را شكر و از او قدردانى كنند كه نعمتهاى خويش را بر ايشان ارزانى داشته است.
هشتم: نقش ولايت و سلطنت در اخلاق
رياست، سلطنت و حكومت بر مردم گرچه به عنوان مقامى مهم مطرح است، ولى در حقيقت كار و فعّاليّتى دشوار است كه بر عهده رئيس و سلطان نهاده مىشود. رؤسا و سلاطين بايد بيشتر از همه در كارهاى خويش دقت به خرج دهند؛ زيرا اين كار نيز از جمله كارهايى است كه به طور غالب شيطان دام خويش را در آنجا گسترانيده است، تا آنان را در دام خويش گرفتار كند و متأسفانه بيشتر سلاطين و رؤسا را نيز مغلوب خويش ساخته است. كمتر سلطانى را مىتوان يافت كه در دام شيطان گرفتار نشده باشد. كمتر پدرى را مىتوان يافت كه در حق عيال خويش با شيطان درگير نباشد؛ چرا كه او هم بر آنان سلطنت و حكومت مىكند و اقتضاى حكومت نيز همين است. پس همه رؤسا و ولايت مداران بايد هميشه مواظب رفتار خود با رعاياى خويش باشند.
اين كه در بيان روايات حاكمان و فرماندهان كم وفاترين و كم دوستترين انسانها شمرده شدهاند در همه مراتب سلطنت و ولايت جارى است؛ زيرا كم
پيدا مىشود كه پدرانى با داشتن ولايت بر همسر و فرزندان خويش با آنها دوستى و رفاقت هم داشته باشند. همچنين در ميان فرماندهان نظامى كم پيدا مىشود كه فرماندهى با سربازان گروه خويش دوستى و رفاقت داشته باشد؛ همين طور در درجات ديگر حكومت و فرماندهى.
پس خود اين مقام چنين اقتضايى را دارد و كسى كه به اين مقام مىرسد بايد با در نظر گرفتن اين امر بيشتر مواظبت كند تا بتواند بر اين اقتضا غالب آيد و با رعاياى خويش همچون يك دوست مهربان برخورد كند و آنان را همچون خود بداند و رفتارى انسانى با آنها داشته باشد. اگر چه اين امر دشوار است، ولى از توان انسان خارج نيست. هر شخصى مىتواند با بردبارى و سعه صدر به اين امر نايل آيد. اگر كسى بتواند با رعاياى خويش رفتارى انسانى و دوستانه داشته باشد، همه آنان از او فرمان خواهند برد و در اطاعت او ثابت و استوار بوده، در يارى به او در حدّ توان تلاش و كوشش خواهند كرد.
وفاى به عهد نيز در ميان پادشاهان و حاكمان اندك است. به ندرت مىتوان حاكمى را يافت كه بر سر عهد و پيمان خويش با رعايايش پا بر جا و استوار باشد و به دشوارى مىتوان دولت مردى را يافت كه بتواند بر سر شعارهاى خويش باقى بماند؛ زيرا همه آنان كه بر كرسى حكومت تكيه مىزنند، زير دستان خويش را به طور معمول با خود در يك سطح نمىبينند و براى آنان مقام و منزلتى قائل نمىشوند، تا بر پيمانى كه با آنان بستهاند حرمتى قائل شوند. آرى بر آنان كه اين مقام را عاريتى بيش نمىدانند، هيچ گاه كبر و غرور و نخوت عارض نمىشود، بلكه با رسيدن به آن مقام بر خضوع و خشوعشان افزوده مىشود تا مبادا كبر و غرور و نخوت جلوى چشمان آنان را گرفته و نورانيّت دلشان را به تاريكى مبدل سازد و رحم و مهربانى را از قلب آنان بيرون نمايد.
پيامبر گرامى اسلام ۹ مىفرمايند :
لَا يُوَمَّرُ رَجُلٌ عَلَى عَشَرَةٍ فَمَا فَوْقَهُمْ، إِلَّا جِيءَ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَغْلُولَةً يَدُهُ إِلَى عُنُقِهِ؛ فَإِنْ كَانَ مُحْسِناً فُكَّ عَنْهُ وَ إِنْ كَانَ مُسِيئاً زِيدَ غُلًّا إِلَى غُلِّهِ ؛
هيچ مردى بر ده نفر يا بيشتر امارت پيدا نمىكند، جز اين كه روز قيامت دستانش بر گردن زنجير شده، آورده مىشود، اگر نيكوكار بوده باشد، زنجير از او برداشته مىشود و اگر در حقّ رعيّت خويش بدى كرده باشد، بر زنجيرهايش افزوده مىشود.
پس در حقيقت انسان با پذيرفتن امارت و حكومت بر مردم زنجيرى بر دستان خويش مىبندد و اين زنجير فقط به عدل و خوبى با رعايا برداشته مىشود.
و نيز ايشان مىفرمايد :
أَقَلُّ النَّاسِ وَفَاءً الْمُلُـوكُ وَ أَقَـلُّ النَّاسِ صَدِيقاً الْمُلُوكُ وَ أَشْقَى النَّاسِ الْمُلُوكُ ؛
پادشاهان كموفاترين و كمدوستترين مردمان هستند و شقىترين انسانها پادشاهان هستند.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
لَيْسَتْ لِبَخِيلٍ رَاحَةٌ وَ لَا لِحَسُودٍ لَذَّةٌ وَ لَا لِلْمَمْلُوكِ وَفَاءٌ وَ لَا لِكَذُوبٍ مُرُوءَةٌ وَ لَا يَسُودُ سَفِيهٌ ؛
راحتى براى بخيل، لذّت براى حسود، وفا براى پادشاهان و مروّت براى دروغگو نيست و سفيه سيادت و بزرگى ندارد.
نهم: نقش فقر وغنا در اخلاق
فقر و غناى مادّى هر دو براى امتحان و آزمايش بشر قرار داده شده است. مؤمن در هر دو حالت بايد توجه به خداى سبحان را سرلوحه خويش قرار دهد تا سختى زندگى به هنگام فقر و نادارى، او را از راه خداى تعالى خارج نسازد. همين طور رفاه و آسايش موجب نشود كه او بر خداى خويش طغيان كند و نياز خود به خدا را به فراموشى بسپارد. آنچه در اين ميان اهميت دارد اين است كه كداميك براى مؤمن بهتر است؟
ممكن است بگوييم چون خداى تعالى به همه خصوصيّات و ويژگىهاى بندگانش عالم است، پس او مىداند كه كدام يك از اين دو براى هر يك از بندگان بهتر است. ممكن است گاهى ناز و نعمت و آسايش و رفاه موجب شود كه مؤمنى در بندگى خدايش استوارتر و در ايمانش محكمتر و در اعمالش راسختر گردد و از آنچه در اختيارش نهاده شده به نحو احسن استفاده كند. مؤمن اين چنينى هيچ گاه به اين نعمتهاى دنيوى چند روزه دل نمىبندد و به سادگى و بدون هيچ گونه تأمّل و مكثى از آنها به فقرا و نيازمندان مىبخشد و هيچ وقت بيشتر از كفاف از مال دنيا جمع نمىكند تا به اين طريق راهى براى نفوذ شيطان باز نگردد. از سوى ديگر اگر همين شخص به فقر و نادارى مبتلا شود و سختىهاى زندگى از هر ناحيه به او فشار آورد و به نان شب محتاج باشد، صبر و تحمل خويش را از دست مىدهد و به خداى خويش بد گمان مىشود. در اين صورت خداى تعالى به خاطر ايمان او و محبتى كه به بنده مؤمن خود دارد، او را غنى و توانگر مىكند و چنانچه خصوصيات مؤمن ديگرى عكس او باشد خداى تعالى شرايطى براى وى مقدر مىكند كه مناسب حال او باشد.
امّا آيا خداى تعالى در مورد فقر و غناى بندگان مؤمن همواره به اين صورت رفتار مىكند؟
اثبات چنين امرى مشكل است و گاه از برخى رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است، عكس آن را مىتوان استفاده نمود؛ زيرا مسلّم است كه خداى تعالى همه بندگانش را با فقر و غنا امتحان و آزمايش مىكند تا آنان كه از هر دو آزمون، موفّق و سر بلند بيرون آمدند و در هر دو حالت از شكر و سپاس خدايشان دست بر نداشتند و غنى و فقير شدنِ آنها در كردار، رفتار و عقايد آنان تغيير ايجاد نكرد و در هر دو حالت خاضع و خاشع و خاكى شدند، چنين اشخاصى را به درجات عالى و كمالات مهم و بزرگ نايل گرداند.
بنابراين دوباره سؤال به اين صورت مطرح مىشود كه وقتى بنا شد كه خداى تعالى بندگان خويش را با فقر و غنا امتحان كند، نسبت به نوع انسانها كدامين امتحان سختتر است؟ امتحان با فقر يا غنا؟
براى روشن شدن پاسخ اين سؤال آيات و رواياتى كه درباره فقر و غنا و آثار آن دو وارد شده است، به اختصار بيان مىشود. خداى تعالى مىفرمايد :
(كَلاَّ إِنَّ الاِْنْسَانَ لَيَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى) ؛
چنين نيست، به يقين انسان طغيان مىكند از اين كه خود را بى نياز ببيند.
اميرالمؤمنين ۷ هم مىفرمايد :
الغنى يطغي ؛
غنا طغيان مىآورد.
و نيز مىفرمايد :
استعيذوا بالله من سكرة الغنى ؛ فإنّ له سكرةً بعيدة الإفاقة ؛
از مستى غنا و توانگرى به خدا پناه بريد؛ زيرا سلامتى از مستىِ توانگرى، طول مىكشد.
امام صادق ۷ مىفرمايد: خداى تعالى در مناجات به حضرت موسى ۷ فرمود :
يا موسى… لَا تَغْبِطْ أَحَداً بِكَثْرَةِ الْمَالِ؛ فَإِنَّ مَعَ كَثْرَةِ الْمَالِ تَكْثُرُ الذُّنُوبُ، لِوَاجِبِ الْحُقُوق ؛
اى موسى… به هيچ كس به خاطر كثرت و زيادى مالش غبطه نخور؛ زيرا با كثرت مال، حقوق واجب پايمال شده زياد مىشود.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
وَ اعْلَمُوا أَنَّ كَثْرَةَ الْمَالِ مَفْسَدَةٌ لِلدِّينِ مَقْسَاةٌ لِلْقُلُوب ؛
و بدانيد كه زيادى مال دين را تباه مىكند و باعث قساوت دلها مىشود.
رسول خدا ۹ مىفرمايد :
يَا عَلِيُّ ثَلَاثَةٌ مُجَالَسَتُهُمْ تُمِيتُ الْقَلْبَ مُجَالَسَةُ الْأَنْذَالِ وَ مُجَالَسَةُ الْأَغْنِيَاءِ وَ الْحَدِيثُ مَعَ النِّسَاءِ ؛
يا على، مجالست با سه طايفه دل آدم را مىميراند: مجالست باآدمهاى پست و گفتگو با زنان و مجالست با توانگران.
امام رضا ۷ فرمود :
لَا يَجْتَمِعُ الْمَالُ إِلَّا بِخِصَالٍ خَمْسٍ: بِبُخْلٍ شَدِيدٍ وَ أَمَلٍ طَوِيلٍ وَ حِرْصٍ غَالِبٍ وَ قَطِيعَةِ الرَّحِمِ وَ إِيثَارِ الدُّنْيَا عَلَى الآْخِرَةِ ؛
مال جمع نمىشود، جز با پنج خصلت: با بخلى شديد و آرزويى طولانى و طمعى چيره شونده و قطع رحم و ترجيح دادن دنيا بر آخرت.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَات ؛
مال سرچشمه شهوتهاست.
و نيز مىفرمايد :
المال يقوّى الآمال ؛
مال آرزوها را تقويت مىكند.
و مىفرمايد :
كثرة المال تفسد القلوب و تنشىء الذنوب ؛
زيادى مال دلها را فاسد مىكند و گناهان را بهوجود مىآورد.
از اين احاديث استفاده مىشود كه غنا و ثروت به طور معمول طغيان و غرور مىآورد و موجب مىشود كه انسان، به فقرا اعتنا نكند و حرمتى براى آنها قائل نشود. همچنين دلالت دارد كه همنشينى با ثروتمندان دل آدمى را مىميراند وثروت زياد صفاتى ناپسند مانند بخل، قطع رحم، ترجيح دنيا بر آخرت، حرص و طمع را با خود همراه دارد؛ يعنى سرمايه زياد و اموال فراوان دليل وجود اين صفات ناپسند در انسان است.
ثروت امكان دسترسى بيشتر به نعمتهاى الهى را فراهم مىكند و ثروتمند كمتر مشكلى برايش پيش مىآيد كه از رفع آن عاجز و ناتوان باشد. بدين ترتيب دست ثروتمندان از يكى از راههاى مهم توجه و تذكر به خداى سبحان كوتاه مىشود. البته برخى ثروتمندان به خاطر داشتن اموال و املاك فراوان احساس نياز زيادترى به خداى سبحان دارند؛ چون مىدانند كه حافظ و نگهدارنده همه چيز خداست و اگر توجه خداى سبحان نباشد، همه اموالشان در لحظهاى از بين مىرود؛ بدين سبب هميشه براى حفظ و بقاى اموالشان خدا را مىخوانند و دست نياز به سوى او بلند مىكنند؛ اگرچه سرمايه داران اغلب به كلّ سرمايه خودشان كمتر از يك فقير و نادار نسبت به دارايى اندك خود احساس نياز مىكنند.
اگر خداى تعالى براى شخصى علاوه بر عطاى اموال فراوان، صحّت و سلامتى و توانايى جسمى هم عطا كند و مقام و منزلتى هم در ميان دولتمردان و حاكمان داشته باشد كه غالب سرمايه داران از اين مقام هم برخوردارند، در اين صورت بسيارى از زمينههاى تذكر و توجه به خدا، براى چنين شخصى از دست خواهد رفت.
اكنون كه اندكى با آثار و لوازم غنا و توانگرى آشنا شديم، بايد ببينيم فقر و نادارى چه آثارى به همراه دارد؟ و خصوصيّات و ويژگىهاى انسان فقير چيست؟
اميرالمؤمنين ۷ درباره فقر و نادارى سخنانى دارد كه به چند نمونه از آنها اشاره مىشود :
الْقَبْرَ خَيْرٌ مِنَ الْفَقْر ؛
قبر بهتر از فقر است.
الفقر ينسي ؛
فقر فراموشى مىآورد.
العسر يفسد الاخلاق ؛
تنگدستى اخلاق را فاسد مىكند.
العسر يشين الاخلاق ويوحش الرفاق ؛
تنگدستى اخلاق را بد مىكند و دوستى را به خطر مىاندازد.
إنّ الفقر مذلّة للنفس، مدهشة للعقل، جالب للهموم ؛
همانا فقر نفس آدمى را ذليل و عقل را حيران مىكند و غم و اندوه مىآورد.
ايشان به فرزندشان امام حسن ۷ مىفرمايد :
لَا تَلُمْ إِنْسَاناً يَطْلُبُ قُوتَهُ فَمَنْ عَدِمَ قُوتَهُ كَثُرَ خَطَايَاهُ. يَا بُنَيَّ الْفَقِيرُ حَقِيرٌ لَا يُسْمَعُ كَلَامُهُ وَ لَا يُعْرَفُ مَقَامُهُ، لَوْ كَانَ الْفَقِيرُ صَادِقاً يُسَمُّونَهُ كَاذِباً وَ لَوْ كَانَ زَاهِداً يُسَمُّونَهُ جَاهِلًا. يَا بُنَيَّ مَنِ ابْتُلِيَ بِالْفَقْرِ ابْتُلِيَ بِأَرْبَعِ خِصَالٍ: بِالضَّعْفِ فِي يَقِينِهِ وَ النُّقْصَانِ فِي عَقْلِهِ وَ الرِّقَّةِ فِي دِينِهِ وَ قِلَّةِ الْحَيَاءِ فِي وَجْهِه ؛
كسى را كه قوت و خوراك خويش را طلب مىكند، ملامت مكن؛ زيرا آن كه خوراك ندارد، خطايش زياد مىشود. اى فرزندم، فقير در ميان مردم حقير شمرده مىشود و به سخنانش گوش داده نمىشود و مقام و منزلتش شناخته نمىشود و راستش را دروغ مىشمارند و زهدش را جهل و نادانى مىنامند. اى فرزندم، كسى كه مبتلا به فقر و نادارى مىشود به چهار خصلت مبتلا مىشود: به ضعف در يقين و نقصان در عقل و خرد و رقّت و سستى در دين و كمى در آبرو.
با توجه به روايات روشن مىشود كه آثار سوء فقر و نادارى كمتر از غنا و توانگرى نيست. فقير معمولا در جوامع انسانى احترام و حرمتى ندارد و غالباً در حاشيه قرار مىگيرد. در كارهاى مهم براى رأى و نظر فقرا اعتبارى قائل نمىشوند. فقير هيچ گاه استراحت و رفاه و آسايش ندارد و شب و روز مشغول كارهاى سخت و طاقت فرساست و اگر حادثهاى برايش اتّفاق بيافتد براى برطرف كردن آن بايد دست نياز به سوى هر كس و ناكس دراز كند و هيچگاه فرصتى براى كسب علم و دانش پيدا نمىكند و فكر و ذكرش لمقه نانى است كه از هر راهى بتواند آن را پيداكند و شكم خود و اهل و عيال خويش را سير كند.
فقير نه تنها خودش توان رسيدن به مدارج عالى علم و دانش را ندارد، بلكه معمولا فرزندانش هم از رسيدن به آن ناتوانند. فقير اگر اندكى صبر و بردبارى خويش را از دست بدهد به زمين و آسمان ناسزا مىگويد. در اين حال ديگر جايى براى بهكار افتادن عقل و خرد باقى نمىماند و روشن است كه دين و ايمان به ضعف و سستى رو مىآورد و كارهاى ناپسند و زشت از او سر خواهد زد و اخلاق او بد وتند خواهد شد. با وجود همه اينها به نظر مىرسد در روايات معصومان : فقر به غنا ترجيح داده شده است.
خداى تعالى در مناجات به حضرت موسى فرمود :
يا موسى إِذَا رَأَيْتَ الْفَقْرَ مُقْبِلًا فَقُلْ مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِينَ وَ إِذَا رَأَيْتَ الْغِنَى مُقْبِلًا فَقُلْ ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ ؛
اى موسى، آن گاه كه ديدى فقر به تو روى آورد، بگو: خوش آمدى اى نشانه صالحان. و آنگاه كه ديدى غنا و توانگرى روى آورد، بگو: گناهى است كه در عذابش تعجيل شده است.
رسول خدا ۹ فرمود :
سَائِلُوا الْعُلَمَاءَ وَ خَاطِبُوا الْحُكَمَاءَ وَ جَالِسُوا الْفُقَرَاءَ ؛
از علما سؤال كنيد و با حكما صحبت نماييد و با فقرا مجالست كنيد.
پيش از اين نقل شد كه همنشينى با اغنيا و توانگران دل انسان را مىميراند. با توجه به اين كه در اين روايت امر به مجالست با فقرا شده است، روشن مىشود كه همنشينى با فقرا هم براى اغنيا و هم براى فقرا بهتر است؛ زيرا مجالست فقير با فقيرى مثل خود، تسليت وآرامش مىآورد و مجالست غنى با فقير او را به نعمت غنا متوجه مىسازد و راهى براى شكر و قدردانى از نعمتهاى الهى برايش باز مىنمايد.
امام صادق ۷ مىفرمايد: خداى تعالى فرمود :
إِنِّي لَمْ أُغْنِ الْغَنِيَّ لِكَرَامَةٍ بِهِ عَلَيَّ وَ لَمْ أُفْقِرِ الْفَقِيرَ لِهَوَانٍ بِهِ عَلَيَّ. وَ هُوَ مِمَّا ابْتَلَيْتُ بِهِ الْأَغْنِيَاءَ بِالْفُقَرَاءِ وَ لَوْ لَا الْفُقَرَاءُ لَمْ يَسْتَوْجِبِ الْأَغْنِيَاءُ الْجَنَّةَ ؛
همانا من غنى را به خاطر كرامت و ارجمنديش نزد خود توانگر نكردم و فقير را به جهت پستى او نزد خويش فقير ننمودهام، بلكه اين امر به خاطر امتحان اغنيا به وسيله فقراست. اگر فقرا نبودند، اغنيا مستوجب بهشت نمىشدند.
محمد بن حسين مىگويد امام صادق ۷ به من فرمود :
آيا به بازار مىروى و ميوهها و چيزهايى را كه دلت مىخواهد مىبينى كه در معرض فروش گذاشته شده است؟ عرض كردم: آرى. فرمود :
أَمَا إِنَّ لَكَ بِكُلِّ مَا تَرَاهُ فَلَا تَقْدِرُ عَلَى شِرَائِهِ حَسَنَةً ؛
بدان به يقين براى تو در مقابل هر چيزى كه مىبينى و نمىتوانى آن را بخرى، ثواب نيكويى نوشته مىشود.
پيامبر گرامى اسلام مىفرمايد :
اطَّلَعْتُ عَلَى الْجَنَّةِ، فَوَجَدْتُ أَكْثَرَ أَهْلِهَا الْفُقَرَاءَ وَ الْمَسَاكِينَ ؛
بهشت را ديدم و بيشتر اهل آن را فقرا و مساكين يافتم.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
إِنَّ فُقَرَاءَ الْمُسْلِمِينَ يَتَقَلَّبُونَ فِي رِيَاضِ الْجَنَّةِ قَبْلَ أَغْنِيَائِهِمْ بِأَرْبَعِينَ خَرِيفاً. ثُمَّ قَالَ: سَأَضْرِبُ لَكَ مَثَلَ ذَلِكَ إِنَّمَا مَثَلُ ذَلِكَ مَثَلُ سَفِينَتَيْنِ مُرَّ بِهِمَا عَلَى عَاشِرٍ فَنَظَرَ فِي إِحْدَاهُمَا؛ فَلَمْ يَرَ فِيهَا شَيْئاً؛ فَقَالَ: أَسْرِبُوهَا. وَ نَظَرَ فِي الْأُخْرَى فَإِذَا هِيَ مَوْقُورَةٌ، فَقَالَ احْبِسُوهَا ؛
همانا فقراى مسلمانان (هفتاد سال يا چهل سال) پيش از اغنيا در باغهاى
بهشت به گشت و گذار مىپردازند.
پس فرمود: مَثَل اين مانند دو كشتى است كه بر مأمور مالياتى عبور مىكنند و به يكى از آنها نگاه مىكند و مىبيند خالى است، پس مىگويد: رهايش كنيد. به دومى كه نگاه مىكند مىبيند پر از اموال قيمتى است، پس مىگويد: آن را نگه داريد.
علّامه مجلسى؛ بعد از نقل اين حديث مىفرمايد: «اين حديث دلالت مىكند كه فقر براى كسى كه صبر و بردبارى دارد، بهتر از غنا و كفاف است». سپس مىفرمايد: «شكى نيست كه فقر سالمتر و بهتر است نسبت به بيشتر مردم و غنا نسبت به برخى از آنها خوب است».
پس شايسته است كه مؤمن به آن چه خداى تعالى عطايش مىكند، خشنود باشد و صلاح خود را در آن بداند. البته هيچ وقت در دعاها ديده نمىشود كه از خدا فقر خواسته شود، بلكه در اكثر آنها از فقرى كه موجب شقاوت مىشود و نيز از غنايى كه سبب طغيان مىگردد، استعاذه شده است.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
كُلَّمَا ازْدَادَ الْعَبْدُ إِيمَاناً ازْدَادَ ضِيقاً فِي مَعِيشَتِهِ ؛
بنده هر گاه به ايمانش افزوده مىشود، به تنگى در زندگى او نيز افزوده مىشود.
و نيز مىفرمايد :
لَوْ لَا إِلْحَاحُ الْمُوْمِنِينَ عَلَى اللَّهِ فِي طَلَبِ الرِّزْقِ لَنَقَلَهُمْ مِنَ الْحَالِ الَّتِي هُمْ فِيهَا إِلَى حَالٍ أَضْيَقَ مِنْهَا ؛
اگر اصرار مؤمنان در طلب رزق به خداى تعالى نبود، آنان را از حالى كه داشتند به حالى تنگتر از آن منتقل مىكرديم.
از رواياتى كه در باب فقر و غنا وارد شده و همين طور دعاهايى كه در طلب غنا و توانگرى و پناه بردن از فقر و نادارى به خدا وارد شده است، به اين نتيجه مىرسيم كه اگر فقر و غنا را به خودى خود و بدون در نظرگرفتن درجات مختلف ايمان و معرفت ملاحظه كنيم و به همان درجه اوّل از ايمان و معرفت بسنده كنيم، مىشود گفت كه در اين صورت غنا و ثروت، مساوى با فقر و تنگدستى، بلكه بهتر از آن است، ولى با توجه به مراتب متفاوت ايمان و معرفت به نظر مىرسد، فقر براى رسيدن به مراتب عالى و همنشينى با انبيا و اولياى الهى مناسبتر باشد.
به همين جهت است كه در روايت مىفرمودند: «هر وقت ايمان بندهاى افزوده شود، به تنگدستى او هم افزوده مىشود». بهويژه در مورد شيعيان و محبّان اهل بيت : وارد شده است كه مواليان آنان بايد خود را براى رسيدن بلاها و فقر و تنگدستى آماده كنند. در روايتى مىخوانيم :
مردى به خدمت امير المؤمنين ۷ شرفياب شد و عرض كرد: من به ولايت شما و دين خدا معتقدم و شما را آشكارا و نهان دوست دارم. حضرت فرمود :
صَدَقْتَ طِينَتُكَ مِنْ تِلْكَ الطِّينَةِ وَ عَلَى وَلَايَتِنَا أُخِذَ مِيثَاقُكَ وَ إِنَّ رُوحَكَ مِنْ أَرْوَاحِ الْمُوْمِنِينَ، فَاتَّخِذْ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً. فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ۶ يَقُولُ: إِنَّ الْفَقْرَ إِلَى مُحِبِّينَا أَسْرَعُ مِنَ السَّيْلِ مِنْ أَعْلَى الْوَادِي إِلَى أَسْفَلِهِ ؛
راست گفتى و طينت و سرشت تو از همان سرشت است. و ميثاق تو بر ولايت ما گرفته شده است. روح تو از ارواح مؤمنان است، پس جامه فقر را برگير. سوگند به آن كه نفس من در دست اوست به يقين از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود: همانا فقر به دوستان ما زودتر از رسيدن سيل از بالاى دره به پائين آن مىرسد.
در مورد محاسبه دو مؤمن كه يكى فقير و ديگرى غنى است، امام صادق ۷ مىفرمايد :
وقتى دو مؤمن، يكى فقير و ديگرى غنى باشد، در حالى كه هر دو از اهل بهشت هستند، وقتى در موقف حساب قرار مىگيرند، فقير مىگويد :
پروردگارا، مرا براى چه نگه داشتهاند؟ سوگند به عزّتت، خودت مىدانى كه مرا نه حكومتى دادى كه در آن عدل يا ظلم را پيشه كنم و نه مالى دادى كه حقّش را ادا كنم يا نكنم و روزى مرا به علم و تقدير خود به اندازه كفاف رساندى. پس خداى عزوجل مىفرمايد: بندهام راست مىگويد، رهايش كنيد تاداخل بهشت شود.
آن ديگرى باقى مىماند تا از بدن او آن اندازه عرق جارى شود كه چهل شتر را بس باشد و بعد داخل بهشت مىشود. و وقتى داخل بهشت مىشود، دوست فقيرش به او مىگويد: براى چه تو را نگه داشته بودند؟ مىگويد: به جهت طول حساب. يك مورد را مىپرسيدند ووقتى تمام مىشد و بخشيده مىشدم، از امر ديگرى سؤال مىكردند تا اين كه رحمت خداى عزوجل شامل حالم شد و مرا به توبه كنندگان ملحق نمودند.
بعد از دوست خويش پرسيد: تو كى هستى؟ فقير گفت: من همانم كه همين الان با تو بودم. و او مىگويد: بعد (جدايى) از من، نعمت الهى (بهشت) تو را اينگونه تغيير داده است!
پس اگر چه فقر سخت است و ممكن است انسان را تا سر حدّ كفر هم پائين آورد، ولى با وجود آن اگر كسى بتواند با آن كنار بيايد و صبر و تحمّل داشته باشد به مرتبهاى مىرسد كه ديگران حسرتش را مىخورند. پيامبر گرامى اسلام ۹ مىفرمايد :
اگر رحمت پروردگارم بر فقراى امتم نبود، نزديك بود كه فقر، كفر شود.
مردى از اصحاب عرض كرد: اى رسول خدا، جزاى مؤمن فقيرى كه بر فقر خويش صبر كند چيست؟
حضرت فرمود: در بهشت غرفهاى از ياقوت سرخ است كه اهل بهشت آن را تماشا مىكنند، چنان كه اهل زمين به ستارگان نظاره مىنمايند. آن غرفه راكسى داخل نمىشود، جز پيامبر فقير يا شهيد فقير يا مؤمن فقير.
بلندى مرتبه مؤمن فقيرى كه صبر و بردبارى پيشه كند، نسبت به مؤمن توانگرى كه توانسته حقوق الهى را ادا كند، با حكم عقل و خرد انسان نيز موافق است؛ زيرا فقيرى كه در اين دنيا هميشه در درد و رنج و گرفتارى و بلا بوده و با وجود آن توانسته ايمانش را حفظ كند و شكر خدايش را در آن حال هم به جا آورد، سزاوارتر است به نعمتى بس خوبتر و بهتر از آن كه در زندگيش هيچ گرفتارى و سختى و دردى نچشيده است و هر چه مىخواسته برايش مهيا بوده است.
بنابراين فقرا بايد هر چه مىتوانند عزّت نفس خويش را حفظ كنند و از ياد خدا غافل نشوند و مشكلات خويش را با او در ميان گذارده و با او سخن گويند و به درگاهش استغاثه و تضرع كنند و خوشحال باشند كه خداى تعالى خواسته است به اين وسيله بين آنان با خود رابطه ايجاد كند تا به سوى او دست دراز كنند. آن گاه كه مشكلات زندگى به فقراى مؤمن فشار مىآورد، شايسته است درد و رنج و گرفتارى و مصيبتهاى اهل بيت : را ياد كنند تا دلشان آرام گيرد و دردهايشان تسكين پيدا كند و هيچ وقت خود را با آنان كه زندگيشان بهتر است قياس نكنند، بلكه همواره به افراد ناتوانتر از خود بنگرند و درباره آنها فكر كنند.
بر اغنيا و توانگران نيز لازم است كه در هر حالى خداى تعالى را شكر گويند و هيچ نعمتى به آنها نرسد، مگر اين كه حقوق الهى آن را به موقع ادا نمايند و از صله و احسان به مستمندان و فقرا غفلت نكنند. از صرف اموال خويش در امور باطل پرهيز كنند و به دقّت مواظب دخل و خرج خويش باشند تا در حق كسى ستمى روا ندارند.
همين طور بايد مواظب اهل و عيال و خدمتكاران خود باشند تا مبادا رفاه و آسايش و امكانات فراوان، آنان را از ياد خداى سبحان غافل كند و كبر و غرور بر آنان چيره شود، به گونهاى كه به دوستان فقير خود بىاعتنايى نموده، شخصيت آنان را خرد نمايند، بلكه بايد طورى تربيت شوند كه هيچ گاه برترى بر آنان به فكرشان خطور نكند تا بتوانند با آنها زندگى خوب همراه با روابطى سالم داشته باشند.
ثروتمندان نبايد از نشستن در كنار فقرا و بودن با آنها و شركت كردن در مجالسشان احساس شرم و خجالت كنند، بلكه بر توانگران مؤمن لازم است كه با مؤمنين نيازمند بيشتر در تماس باشند تا با ديدن حال آنها غرور و طغيان به آنان راه پيدا نكند.
بر فقراى مؤمن نيز لازم است آداب معاشرت و زندگى را به خوبى ياد بگيرند و به فرزندان خويش نيز خوب تعليم دهند و آنان را مؤدّب و با وقار تربيت نمايند. آنان نبايد در جامعه با ظاهرى ژوليده و جامههايى كهنه و پاره وكثيف ظاهر شوند، بلكه لازم است به تن و جسم خويش خوب رسيدگى كرده، لباسهايشان را تميز و مرتب نگهدارى كنند و با ظاهرى خوب و آراسته در ميان مردم ظاهر شوند تا مورد احترام و حرمت ديگران واقع شوند.
دهم: نقش برخى افعال در اخلاق
درباره افعال انسانى و تقسيم آنها به اخلاقى و عادى در ابتداى اين نوشتار بحث شد و روشن گرديد تنها برخى از كارهاى انسانها اخلاقى شمرده مىشوند و بسيارى از آنها اخلاقى ناميده نمىشوند. به عنوان مثال كارهايى مانند راه رفتن، نگاه كردن، خوابيدن، نشستن و امثال آنها به خودى خود متّصف به صفت اخلاقى نمىشوند، ولى صله ارحام، احسان به فقرا و مستمندان، بخل و نظائر آنها افعال اخلاقى ناميده مىشوند.
در اين قسمت برخى از افعال ـ اعمّ از اخلاقى يا عادى ـ از آن جهت كه منشأ و مبدأ صفتى اخلاقى در انسان مىشوند، مورد بررسى قرار مىگيرند :
الف. افعال عادى
۱٫ شستن سر و لباس
امام صادق ۷ فرمود :
مَنْ وَجَدَ هَمّاً فَلَا يَدْرِي مَا هُوَ فَلْيَغْسِلْ رَأْسَه ؛
آن كه محزون و مهموم شد و منشأ آن را ندانست سر خويش را بشويد.
در حديثى ديگر آمده است كه پيامبر ۹ مغموم و محزون شد، پس جبرئيل ۷ او را به شستن سر با سدر توصيه كرد.
اميرالمؤمنين ۷ فرمود:
غَسْلُ الثِّيَابِ يَذْهَبُ بِالْهَمِّ وَ الْحُزْن ؛
شستن لباس حزن و اندوه را از بين مىبرد.
امام صادق ۷ نيز چنين فرمودهاند :
كسى كه سرش را با برگ سدر بشويد، خداى تعالى هفتاد روز وسوسه شيطان را از او برطرف مىكند و آن كه هفتاد روز وسوسه شيطان از او بر گردانده شود، خداى را معصيت نمىكند، و آن كه خداى را معصيت نكند، داخل بهشت مىشود.
۲٫ ريختن خاك بر قبر ارحام
عبيد بن زراره نقل مىكند كه :
فرزند يكى از اصحاب امام صادق ۷ فوت كرد و حضرت در مراسم او حاضر شد، آن گاه كه او را در قبر قرار دادند پدرش پيش آمد و بر او خاك ريخت.
پس امام صادق ۷ دستان او را گرفت و فرمود: تو بر او خاك نريز. كسى كه ارحامش فوت كند بر او خاك نريزد؛ زيرا رسول خدا ۹ از ريختن خاك توسط پدر يا رحم بر مرده نهى فرمود. پس گفتيم: آيا ما را تنها از اين نهى مىكنى؟ فرمود :
أَنْهَاكُمْ أَنْ تَطْرَحُوا التُّرَابَ عَلَى ذَوِي أَرْحَامِكُمْ؛ فَإِنَّ ذَلِكَ يُورِثُ الْقَسْوَةَ فِي الْقَلْبِ، وَ مَنْ قَسَا قَلْبُهُ بَعُدَ مِنْ رَبِّه ؛
شما را از ريختن خاك بر خويشانتان نهى مىكنم؛ زيرا كه اين كار قساوت قلب مىآورد و كسى كه دلش قساوت پيدا كند از پروردگارش دور مىشود.
۳٫ بوى خوش وعطر
در روايات اهل بيت : استعمال عطر و بوى خوش بسيار تأكيد شده است.
رسول خدا ۹ فرمود :
الرِّيحَ الطَّيِّبَةَ تَشُدُّ الْقَلْبَ وَ تَزِيدُ فِي الْجِمَاعِ ؛
بوى خوش قلب را محكم و قوّه جماع را افزايش مىدهد.
امام رضا ۷ از پدرانش نقل مىكند كه :
الطِّيبُ نُشْرَة ؛
عطر نشاط آور و شادى بخش است.
امام رضا ۷ مىفرمايد :
براى مردان شايسته نيست كه هر روز عطر را ترك كنند. اگر بر زدن عطر در هر روز قدرت ندارند، يك روز در ميان عطر بزنند و اگر توان آن را هم ندارند، جمعهها عطر بزنند.
و در حديثى ديگر عطر زدن از سنن مرسلين شمرده شده است.
۴٫ مسواك زدن
از جمله امورى كه در سخنان معصومان : آثار فراوان براى آن ذكر و تأكيد زيادى بر انجام آن شده، مسواك زدن است. پيامبر گرامى اسلام ۹ مىفرمايد :
جبرئيل همواره مرا به مسواك زدن توصيه مىكرد، تا آنجا كه گمان كردم آن را واجب خواهد كرد.
و نيز مىفرمايد :
اگر بر امّتم سخت و دشوار نمىشد، آنها را در هر نمازى به مسواك كردن امر مىنمودم.
امام صادق ۷ فرمود :
مِنْ أَخْلَاقِ الْأَنْبِيَاءِ السِّوَاكُ ؛
مسواك زدن از اخلاق پيامبران است.
امام باقر ۷ نيز مىفرمايد :
السِّوَاكُ يَذْهَبُ بِالْبَلْغَمِ وَ يَزِيدُ فِي الْعَقْلِ ؛
مسواك زدن بلغم را از بين مىبرد و بر عقل و خرد مىافزايد.
رسول خدا ۹ در وصيت خويش به اميرالمؤمنين ۷ فرمود :
در مسواك زدن دوازده خاصيت وجود دارد: دهان را پاكيزه مىكند، ديده را جلا مىدهد، پروردگار را خشنود مىكند، دندانها را سفيد مىكند، زردى بالاى دندانها را از بين مىبرد، موجب اشتها بر غذا مىشود، بلغم را از بين مىبرد، بر حافظه مىافزايد، حسنات را زياد و فرشتگان را شاد مىكند.
در حديثى ديگر مسواك زدن از جمله امورى بيان شده كه موجب نشاط و خوشحالى مىشوند.
امام صادق ۷ فرمود :
عَلَيْكُمْ بِالسِّوَاكِ فَإِنَّهُ يُذْهِبُ وَسْوَسَةَ الصَّدْرِ ؛
بر شما باد مسواك زدن كه وسوسه در سينه را از بين مىبرد.
پس مسواك زدن عقل و خرد انسان را ـ كه يكى از مبادى مهم اخلاق و خوبىها در انسان است ـ مىافزايد و بلغم را ـ كه موجب خستگى و خمودگى است ـ از بين مىبرد و حافظه را زياد مىكند و فرشتگان را شاد و خداى تعالى را خشنود مىكند. بوى دهان را از بين مىبرد كه اين آثار فراوانى در معاشرتهاى انسان دارد. راه ورود وسوسههاى شيطانى را بر دل انسان مىبندد كه با اين امر، اطاعت از خداى سبحان براى انسان آسانتر مىشود؛ زيرا انسان هر اندازه از شيطان دور شود به خدا نزديك مىگردد. نزديك شدن به خدا آثار فراوانى دارد كه از جمله آنها خوبى اخلاق است.
۵٫ خنده و مزاح زياد
ضحك، مطلق خنده را گويند. خنده بلند و با صدا را قهقهه و خنده آهسته و بىصدا يا كم صدا را تبسم مىنامند. به شوخى نيز مزاح و دعابه گويند.
اصل خنده و مزاح امرى خوب و نيك است، ولى با مناسباتى بد و قبيح مىشود. مثلا خنده با صداى بلند و مزاح با كسانى كه غم و اندوه بر آنها وارد شده، ناپسند است. خنده بىمورد و ابتدايى يا خنديدن در مجالس مهم و در ميان سخنان ديگران بد و مكروه دانسته شده است. همچنين هر خنده و مزاحى كه از حدّ طبيعى خود بگذرد، مكروه است. خداى تعالى مىفرمايد :
(فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلا وَلْيَبْكُوا كَثِيراً جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ) ؛
بايد كم بخندند و زياد گريه كنند، به جهت جزاى كارهايى كه انجام دادهاند.
خنده اگر به اندازه لبخند و تبسّم باشد و متناسب با مكان و زمان باشد، خوب است. امام رضا ۷ مىفرمايد :
مَنْ تَبَسَّمَ فِي وَجْهِ أَخِيهِ الْمُوْمِنِ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَسَنَةً وَ مَنْ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَسَنَةً لَمْ يُعَذِّبْهُ ؛
آن كه در صورت برادر ايمانيش لبخند بزند، خداى تعالى براى او حسنهاى ثبت مىكند و آن كه خداى تعالى برايش حسنهاى بنويسد، عذابش نمىكند.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
ضَحِكُ الْمُوْمِنِ تَبَسُّمٌ ؛
خنده مؤمن لبخند و تبسّم است.
مزاح و شوخى هم اگر در حدّ و اندازه طبيعى و به مناسبت باشد، امرى خوب شمرده شده است.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
مَا مِنْ مُوْمِنٍ إِلَّا وَ فِيهِ دُعَابَةٌ، قُلْتُ: وَ مَا الدُّعَابَةُ؟ قَالَ: الْمِزَاحُ ؛
هيچ مؤمنى نيست، جز اين كه دعابه در او هست. گفتم: دعابه چيست؟ فرمود: مزاح و شوخى.
يونس شيبانى از امام صادق ۷ نقل مىكند كه پرسيد :
كَيْفَ مُدَاعَبَةُ بَعْضِكُمْ بَعْضاً؟ قُلْتُ: قَلِيلٌ. قَالَ: فَلَا تَفْعَلُوا، فَإِنَّ الْمُدَاعَبَةَ مِنْ حُسْـنِ الْخُلُـقِ، وَ إِنَّكَ لَتُدْخِلُ بِهَا السُّرُورَ عَلَى أَخِيكَ. وَ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ۶ يُدَاعِبُ الرَّجُلَ يُرِيدُ أَنْ يَسُرَّهُ ؛
شوخى شما با همديگر چگونه است؟ عرض كردم: اندك. حضرت فرمود: چنين نكنيد، مزاح و شوخى از حسن خلق است و همانا تو با شوخى برادر خود را شاد مىكنى. رسول خدا ۹ با مردم شوخى مىكرد و مقصودش شاد كردن آنها بود.
درباره خنده بىمورد مىفرمايد :
إِنَّ مِنَ الْجَهْلِ الضَّحِكَ مِنْ غَيْرِ عَجَب ؛
همانا خنده بى مورد از جهل و نادانى است.
و نيز مىفرمايد :
ثَلَاثٌ فِيهِنَّ الْمَقْتُ مِنَ اللَّهِ: نَوْمٌ مِنْ غَيْرِ سَهَرٍ، وَ ضَحِكٌ مِنْ غَيْرِ عَجَبٍ، وَ أَكْلٌ عَلَى الشِّبَعِ ؛
سه چيز خدا را به غضب مىآورد: خواب بدون شب زندهدارى و خنده بدون تعجب و خوردن بدون گرسنگى.
براى خنده و شوخى زياد آثارى در روايات اهل بيت : ذكر شده است كه تعدادى از آنها ذكر مىشود.
حمران بن أعين مىگويد: بر امام باقر ۷ وارد شدم و از او خواستم كه وصيّتى برايم بكند، حضرت فرمود :
أُوصِيكَ بِتَقْـوَى اللَّهِ. وَ إِيَّاكَ وَ الْمِزَاحَ، فَإِنَّهُ يُذْهِبُ هَيْبَةَ الرَّجُلِ وَ مَاءَ وَجْهِهِ ؛
تو را به تقواى الهى وصيت مىكنم. از مزاح بپرهيز كه هيبت و آبروى مرد را از بين مىبرد.
پيامبر گرامى اسلام ۹ در وصيّت خويش به اميرالمؤمنين ۷ فرمود :
لَا تَمْزَحْ فَيَذْهَبَ بَهَاوُكَ. وَ لَا تَكْذِبْ فَيَذْهَبَ نُورُك ؛
مزاح نكن كه شكوه و جلالت از بين مىرود و دروغ نگو كه نورت از بين مىرود.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
كَثْرَةُ الضَّحِكِ تُمِيتُ الْقَلْبَ. وَ قَالَ: كَثْرَةُ الضَّحِكِ تَمِيثُ الدِّينَ كَمَا يَمِيثُ الْمَاءُ الْمِلْحَ ؛
زيادى خنده قلب را مىميراند. و فرمود: زيادى خنده دين را آب مىكند، همانطور كه آب نمك را ذوب مىكند.
و نيز فرمود :
لَا تُمَارِ فَيَذْهَبَ بَهَاوُكَ وَ لَا تُمَازِحْ فَيُجْتَرَأَ عَلَيْكَ ؛
مراء نكن كه شكوه و جلالت از بين مىرود و مزاح نكن كه ديگران نسبت به تو جرأت پيدا مىكنند.
امام رضا ۷ فرمود :
إِيَّاكَ وَ الْمِزَاحَ؛ فَإِنَّهُ يَذْهَبُ بِنُورِ إِيمَانِكَ وَ يَسْتَخِفُّ بِمُرُوءَتِكَ ؛
از مزاح بپرهيز كه نور ايمانت را از بين مىبرد و مروتت سخيف و بىارزش مىشود.
پس مزاح و خنده زياد و بىمورد آبرو، مروّت، وقار و سنگينى، هيبت، شكوه، جلال، نور ايمان و دين انسان را به خطر مىاندازد. آبروى او را از بين مىبرد و ديگران را بر او جرى مىكند. همچنين خنده بى مورد نشانه جهل و نادانى آدمى بلكه خنده بلند و با صدا كار شيطان شمرده شده و پناه بردن به خدا از آن امرى لازم دانسته شده است.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
الْقَهْقَهَةُ مِنَ الشَّيْطَانِ ؛
قهقهه از شيطان است.
و امام باقر ۷ مىفرمايد :
إِذَا قَهْقَهْتَ؛ فَقُلْ حِينَ تَفْرُغُ: اللَّهُمَّ لَا تَمْقُتْنِي ؛
آن گاه كه قهقه كردى، بعد از آن بگو: خداوندا به من خشم مكن.
همچنين خنده با صداى بلند موجب خشم خدا مىشود و براى نجات از آن چارهاى نيست، جز پناه بردن به خدا، ولى با وجود اين مزاح زياد در سفر از مروّت شمرده شده است.
امام صادق ۷ فرمود :
الْمُرُوَّةُ مُرُوَّتَانِ: مُرُوَّةٌ فِي الْحَضَرِ وَ مُرُوَّةٌ فِي السَّفَرِ… أَمَّا الَّتِي فِي السَّفَرِ، فَكَثْرَةُ الزَّادِ وَ طِيبُهُ وَ بَذْلُهُ لِمَنْ كانَ مَعَکَ… وَ كَثْرَةُ الْمِزَاحِ فِي غَيْرِ مَا يُسْخِطُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ… ؛
مروّت دو قسم است: مروّت در حضر و مروّت در سفر.. و امّا مروت در سفر عبارت است از زيادى توشه راه و پاكيزگى آن و بذل آن به همراهان… و زيادى مزاح در امورى كه موجب غضب خداى عزوجل نباشد…
۶٫ مسافرت
سفر براى كسب معاش و عمل به طاعات خوب و لازم است، بلكه موجب صحّت و سلامتى هم مىشود. رسول خدا ۹ مىفرمايد :
سَافِرُوا تَصِحُّوا ؛
مسافرت كنيد، صحيح و سلامت باشيد.
در سفر انسان امورىتازه مىبيند و با آداب و سنن اقوام مختلف آشنا مىشود. سختى و دشوارى راه انسان را استوار، صبور و بردبار مىكند. ديدن مناظر طبيعى، كوهها و دشتها و جنگلها و حيوانات گوناگون او را به ياد خدا مىاندازد. و ديدن آثار گذشتگان انسان را پند و موعظه مىكند.
خوب است انسان سفر خويش را با صدقه و دعا آغاز كند و تنها مسافرت نكند و آذوقه مناسب براى راهش برگيرد و با همسفرانش به خوبى رفتار كند و با آنها انس و الفت داشته باشد.
رسول خدا ۹ درباره سفر مىفرمايد :
مِنَ السُّنَّةِ إِذَا خَرَجَ الْقَوْمُ فِي سَفَرٍ أَنْ يُخْرِجُوا نَفَقَتَهُمْ فَإِنَّ ذَلِكَ أَطْيَبُ لِأَنْفُسِهِمْ وَ أَحْسَنُ لِأَخْلَاقِهِمْ ؛
خوب است وقتى گروهى به سفر مىروند، نفقه خويش را جدا كنند كه اين موجب طيب نفوسشان شده و براى اخلاقشان نيكو خواهد بود.
در مسافرت خوب است انسان با كسى مصاحبت و رفاقت كند كه در انفاق در حدّ او باشد و باكسى كه بيشتر يا كمتر از او انفاق مىكند، همسفر نباشد.
ابوبصير مىگويد به امام صادق ۷ عرض كردم :
يَخْرُجُ الرَّجُلُ مَعَ قَوْمٍ مَيَاسِيرَ وَ هُوَ أَقَلُّهُمْ شَيْئاً فَيُخْرِجُ الْقَوْمُ النَّفَقَةَ وَ لَا يَقْدِرُ هُوَ أَنْ يُخْرِجَ مِثْلَ مَا أَخْرَجُوا. فَقَالَ: مَا أُحِبُّ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَهُ لِيَخْرُجْ مَعَ مَنْ هُوَ مِثْلُهُ ؛
شخصى با گروهى ثروتمند مسافرت مىكند كه او از آنها سرمايهاش كمتر است، پس آنان نفقه خويش را بيرون مىآورند و او نمىتواند به اندازه آنان نفقه راه بدهد. حضرت فرمود: دوست ندارم كه او خودش را ذليل و خوار كند، او بايد با كسى مثل خودش مسافرت كند.
در حديثى ديگر حسين بن ابى العلا مىگويد :
بيست و چند نفر بوديم كه به سفر حج مىرفتيم و من هر منزلى كه مىرسيديم گوسفندى ذبح مىكردم. پس وقتى خواستم بر امام صادق ۷ وارد شوم، فرمود: اى حسين، مؤمنين را ذليل و خوار مىكنى؟ گفتم: از اين امر به خدا پناه مىبرم. فرمود: به من رسيده است كه در هر منزلى گوسفندى ذبح مىكنى؟ عرض كردم: اين كار را به خاطر خدا انجام مىدهم.
فرمود: آيا نمىدانى كه در ميان آنان كسى است كه دلش مىخواهد كارى مثل تو انجام دهد، ولى قدرتش به آن نمىرسد و در خود احساس ضعف و ناتوانى مىكند.
عرض كردم: استغفار مىكنم و تكرار نمىكنم.
اين روايت اهميّت مراعات شخصيّت و عزّت مؤمنين را به خوبى بيان مىكند. امام ۷ حتى از احسان و بخششى كه موجب احساس ذلّت و خوارى براى مؤمنى مىشود، منع فرموده است. اين روايت اگر چه در مورد سفر و همسفران مطرح شده است، ولى نكته اخلاقى مهمى را يادآورى مىكند: حفظ عزّت مؤمنين از همه امور مهمتر است.
مؤمنين بايد در همه امورشان به ويژه در بذل و بخششهاى خويش رعايت حال و روحيّات دوستان مؤمن خود را بكنند تا احسانشان كامل و خالص باشد. بهويژه آنان كه سنّشان كمتر است در مقابل بزرگان و ريش سفيدان به خود اجازه ندهند كه كار خوبشان علنى و آشكارا به صورتهاى مختلف به سمع و ديده حضّار برسد. به نظر مىرسد اگر كارهاى خوب و نيك، بدون هر گونه اسم و رسمى وبدون هيچ گونه تشريفات و به صورت پنهانى انجام شود، خيلى بهتر از اين است كه با آشكار بودن، صاحب آن گرفتار ريا و فخر فروشى به ديگران شود.
از امورى كه در سفر و همچنين راه رفتن مراعات آن لازم است، اين كه در هنگام راه رفتن بايد آهسته و سنگين حركت كرد و از سرعت زياد پرهيز نمود.
امام رضا ۷ مىفرمايد :
سُرْعَةُ الْمَشْيِ تَذْهَبُ بِبَهَاءِ الْمُوْمِن ؛
با سرعت راه رفتن شكوه و جلال مؤمن را از بين مىبرد.
از ديگر آداب سفر اين است كه بايد در هر منزلى اتراق و استراحت كرد و سپس به سفر ادامه داد.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
سَيْرُ الْمَنَازِلِ يُنْفِدُ الزَّادَ وَ يُسِيءُ الْأَخْلَاقَ وَ يُخْلِقُ الثِّيَاب ؛
پى در پى و بدون استراحت سير كردن، توشه راه را تمام، اخلاق را بد و لباسها را كهنه مىنمايد.
ب. افعال اخلاقى
۱٫ ذكر خدا و كثرت كلام در غير ذكر خدا
منظور از ذكر خدا، صرف تسبيح گفتن نيست. در وصاياى پيامبر گرامى اسلام ۹ به امير المؤمنين ۷ آمده است :
يَا عَلِيُّ ثَلَاثٌ لَا تُطِيقُهَا هَذِهِ الْأُمَّةُ: الْمُوَاسَاةُ لِلْأَخِ فِي مَالِهِ، وَ إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِهِ وَ ذِكْرُ اللَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ؛ وَ لَيْسَ هُوَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ، وَ لَكِنْ إِذَا وَرَدَ عَلَى مَا يَحْرُمُ عَلَيْهِ، خَافَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَهُ وَ تَرَكَه ؛
اى على، سه چيز است كه اين امّت طاقت آنها را ندارد: كمك مالى به برادر، عدل و داد با مردم و ذكر خدا در همه حال. ذكر خدا، سبحان الله والحمد الله و لا إله إلّا الله و الله اكبر نيست، ذكر خدا در هر حال آن است كه وقتى در معرض حرامى قرار گرفت از خدا بترسد و آن را ترك كند.
پس ذكر خدا تنها به اين نيست كه تسبيح به دست، «لا إله إلّا الله» و امثال آن را بر زبان جارى كرد، بلكه همه افعالى كه به نيّت الهى انجام مىپذيرد تا موقعى كه در آن نيّت تغييرى داده نشود، ذكر خداست. توجه به خدا در هر حالى و به هر وسيلهاى كه باشد، ذكر خداست. خواندن و طلبيدن او و درخواست كمك و يارى از او، ذكر اوست. اطاعت و فرمانبردارى از او و همين طور اطاعت از آنان كه اطاعتشان از ناحيه او واجب و لازم شده، همه اينها ذكر خداست.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
شِيعَتُنَا الرُّحَمَاءُ بَيْنَهُمُ الَّذِينَ إِذَا خَلَوْا ذَكَرُوا اللَّهَ. إِنَّ ذِكْرَنَا مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ. إِنَّا إِذَا ذُكِرْنَا ذُكِرَ اللَّهُ وَ إِذَا ذُكِرَ عَدُوُّنَا ذُكِرَ الشَّيْطَانُ ؛
شيعيان ما به همديگر مهرباناند، آنان كه وقتى خلوت مىكنند خدا را ياد مىكنند و همانا ياد ما از ياد خداست. قطعاً وقتى ما ياد مىشويم خدا ياد مىشود، و وقتى دشمنان ما ياد مىشوند، شيطان ياد مىشود.
از آثار مهم ذكر اين است كه، ذاكر مورد توجه و لطف الهى است. خداى تعالى مىفرمايد :
(فَاذْكُرُونِى، أَذْكُرْكُمْ) ؛
ياد كنيد مرا تا ياد كنم شما را.
بديهى است هر كس مورد توجه و نظر لطف الهى قرار گيرد به اندازهاى كه خداى تعالى به او توجه مىكند به همان اندازه از شيطان و كارهاى زشت و ناشايست دور مىشود و خداى تعالى ميان او و گناهان و رفتار زشت و ناپسند حايل مىشود و او را مورد تاييد و توفيق خود قرار مىدهد.
از آثار ديگر ذكر خدا نورانى شدن دل انسان است. امّا نسيان و فراموشى خدا موجب قساوت و سنگدلى است.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى ۶: يَا مُوسَى ۷ لَا تَفْرَحْ بِكَثْرَةِ الْمَالِ وَ لَا تَدَعْ ذِكْرِي عَلَى كُلِّ حَالٍ؛ فَإِنَّ كَثْرَةَ الْمَالِ تُنْسِي الذُّنُوبَ وَ إِنَّ تَرْكَ ذِكْرِي يُقْسِي الْقُلُوبَ ؛
خداى تعالى به موسى ۷ وحى كرد: اى موسى، به زيادى مال خوشحال نباش و ياد و ذكر مرا در هيچ حالى ترك نكن؛ زيرا كه كثرت مال گناهان را از ياد انسان مىبرد و ترك ذكر من، باعث قساوت دلها مىشود.
در حديثى خداى تعالى در مناجات با موسى مىفرمايد :
يَا مُوسَى! لَا تَنْسَنِي عَلَى كُلِّ حَالٍ؛ فَإِنَّ نِسْيَانِي يُمِيتُ الْقَلْبَ ؛
اى موسى، مرا در هيچ حالى فراموش مكن؛ زيرا كه فراموش كردن من قلب را مىميراند.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ، وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ، وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَة ؛
همانا خداوند سبحان ياد خويش را جلاى دلها قرار داده است كه در اثر آن گوش بعد از سنگينى مىشنود و چشم پس از كمسوئى مىبيند و دلها بعد از چموشى و لجاجت رام و منقاد مىشود.
پس با ياد خدا چشم و گوش دل انسان باز مىشود و چيزهايى كه نمىديد و نمىشنيد، مىبيند و مىشنود. دل كه مرده باشد، انسان از حوادثى كه در اطرافش مىگذرد هيچ عبرتى نمىگيرد، ولى وقتى با ياد خدا دل انسان جلا و روشنايى و حياتى دوباره پيدا كند، انسان از امور جارى پند خواهد گرفت و هر قدر بينايى و شنوايى قلب زياد شود، به همان اندازه انقياد شخص نسبت به خدا بيشتر مىگردد و در غربت و تنهايى با ياد او انس مىگيرد.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
اللَّهُمَّ إِنَّكَ آنَسُ الآْنِسِينَ لِأَوْلِيَائِكَ وَ أَحْضَرُهُمْ بِالْكِفَايَةِ لِلْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ تُشَاهِدُهُمْ فِي سَرَائِرِهِمْ وَ تَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فِي ضَمَائِرِهِمْ وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصَائِرِهِمْ، فَأَسْرَارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ، إِنْ أَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ، وَ إِنْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُ الْمَصَائِبُ لَجَئُوا إِلَى الِاسْتِجَارَةِ بِكَ عِلْماً بِأَنَّ أَزِمَّةَ الْأُمُورِ بِيَدِكَ وَ مَصَادِرَهَا عَنْ قَضَائِك ؛
پروردگارا، تو مأنوسترين مونسهايى براى دوستانت، و بهترين بر طرف كننده مشكلات توكّل كنندگانت هستى، در نهانگاههايشان. آنها را مشاهده مىكنى و بر اسرار و ضماير آنان اطلاع و آگاهى دارى، و اندازه بصيرتهايشان را مىدانى. پس اسرارشان براى تو آشكار و دلهايشان به سوى تو مشتاق است. اگر غربت و تنهايى آنان را به ترس و وحشت بياندازد با ياد تو انس مىگيرند، و اگر مصيبتها به آنان فرو ريزد، با شور و شوق به سوى تو پناه مىآورند؛ چون مىدانند كه زمام امور به دست توست و صدور آنها به حكم و فرمان توست.
اين كلام مولا اميرالمؤمنين ۷ به صراحت دلالت دارد كه ذكر خدا به هنگام ترس و وحشت تنهايى، مونسى است كه انسان را آرامش مىدهد واضطراب و دلهره را بر طرف مىكند. كيست كه خدا را در كنار خود و يار و ياور خود بداند و اين را با تمام وجود احساس كند، ولى با وجود آن ترس و وحشت در او پيدا شود؟ پس لازم است ذكر خدا دائمى باشد و هيچ گاه از آن غفلت نشود كه رسول خدا ۹ فرمود :
مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَنْ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً كُتِبَتْ لَهُ بَرَاءَتَانِ : بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ وَ بَرَاءَةٌ مِنَ النِّفَاقِ ؛
آن كه بيشتر به ياد خدا باشد، خدا دوستش دارد و كسى كه ذكر خدا را بيشتر بگويد از دو چيز برائت برايش نوشته مىشود: آتش و نفاق.
بنابراين هر گاه دل انسان توجهش به خدا بيشتر شود، نفاق و دو رويى از دل او بيرون مىرود و از آتش هم رهايى پيدا مىكند.
از امام صادق ۷ نقل شده است كه فرمود :
الْبَيْتُ الَّذِي يُقْرَأُ فِيهِ الْقُرْآنُ وَ يُذْكَرُ اللَّهُ فِيهِ تَكْثُرُ بَرَكَتُهُ وَ تَحْضُرُهُ الْمَلَائِكَةُ وَ تَهْجُرُهُ الشَّيَاطِينُ، وَ يُضِيءُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ، كَمَا تُضِيءُ الْكَوَاكِبُ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ الْبَيْتُ الَّذِي لَا يُقْرَأُ فِيهِ الْقُرْآنُ وَ لَا يُذْكَرُ اللَّهُ فِيهِ، تَقِلُّ بَرَكَتُهُ وَ تَهْجُرُهُ الْمَلَائِكَةُ، وَ تَحْضُرُهُ الشَّيَاطِينُ ؛
خانهاى كه در آن قرآن خوانده شود و ذكر خدا گفته شود، بركتش زياد مىشود و فرشتگان الهى در آن حاضر مىشوند و شياطين آن را ترك مىكنند، و براى اهل آسمان روشنايى مىدهد، همانطور كه ستارگان بر اهل زمين روشنايى مىبخشند و خانهاى كه در آن قرآن خوانده نشود و ذكر خدا در آن گفته نشود بركتش كم مىشود و ملائك آن را ترك مىكنند و شياطين در آن حاضر مىشوند.
درست است كه اين آثار در مورد خانه ذكر شده است، ولى تأثير آن در مورد اشخاصى كه در خانه زندگى مىكنند و ذكر خدا را مىگويند روشن و مسلّم است. وقتى شيطان از خانهاى دور شود، در آن خانه، رسيدن به اخلاق نيكو آسانتر مىشود و دلها نرمتر و روشنتر مىشود.
نقل شده است كه خداى تعالى فرمود :
أَيُّمَا عَبْدٍ اطَّلَعْتُ عَلَى قَلْبِهِ فَرَأَيْتُ الْغَالِبَ عَلَيْهِ الَّتمَسُّكَ بِذِكْرِي، تَوَلَّيْتُ سِيَاسَتَهُ وَ كُنْتُ جَلِيسَهُ وَ مُحَادِثَهُ وَ أَنِيسَهُ ؛
هر بندهاى كه بر دل او نظر كنم و او را غالباً متمسك به ذكر خود بيابم، سياست او را خودم عهدهدار مىشوم و همنشين، همصحبت و مونس او مىگردم.
حال كه حقيقت ذكر و برخى آثار آن در ابعاد وجودى انسان روشن گرديد و معلوم شد آنان كه در غالب اوقات و احوالشان ذكر خدا را بر زبان دارند، چقدر مورد توجه و عنايت خداى سبحان هستند، لازم است اشارهاى هم به كسانى شود كه بيشتر كلام و سخنشان به غير ذكر خدا اختصاص پيدا مىكند. رسول خدا ۹ مىفرمايد :
لَا تُكْثِرُوا الْكَلَامَ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ؛ فَإِنَّ كَثْرَةَ الْكَلَامِ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ قَسْوُ الْقَلْبِ، إِنَّ أَبْعَدَ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ الْقَلْبُ الْقَاسِي ؛
به غير ذكر خدا زياد سخن نگوييد؛ زيرا زيادى سخن در غير ذكر خدا انسان را سنگدل مىكند. همانا دورترين مردمان از خداى تعالى سنگدلان هستند.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
مَنْ كَثُرَ كَلَامُهُ كَثُرَ خَطَاوُهُ، وَ مَنْ كَثُرَ خَطَاوُهُ قَلَّ حَيَاوُهُ، وَ مَنْ قَلَّ حَيَاوُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ ؛
كسى كه مبتلا به كثرت كلام باشد خطايش زياد مىشود. آن كه خطايش زياد شود، حيايش كم مىگردد، و آن كه حيايش كم شود پارسائيش كم مىگردد، و كسى كه پارسايى او كم شود، دلش مىميرد، و آن كه دلش بميرد داخل آتش مىشود.
بديهى است كه نظر امير المؤمنين ۷ در اين سخن به اشخاصى است كه مبتلا به كثرت كلام در غير ذكر خدايند. پس اگر بنا باشد كه انسان، يا سخن بگويد يا سكوت پيشه كند، در صورتى كه سخن در غير ذكر خدا باشد، سكوت بهتر از آن است؛ زيرا سكوت خطا ندارد ولى صحبت خطا دارد.
ذكر خدا در همه حال و در همه جا خوب و مستحب است. چه خوب است كه انسان بتواند هميشه به ياد خداى تعالى و خالق و روزى دهنده خويش باشد. چه خوب است كه تمام افعال و رفتار انسان در راه خدا باشد و به نيّت الهى انجام پذيرد. چه خوب است كه انسان با او كه همه چيزش به اوست، دوستى و رفاقت بر قرار كند و با او بودن برايش لذّتبخش باشد. چه زيباست كه انسان به وظايف بندگى خويش آشنا شود و به همه آنها به خوبى عمل كند.
و بالاخره چقدر بهجاست كه انسان در هر مشكل كوچك و بزرگى متوجه پروردگار خويش شود و او را بخواند. چه خوب است كه انسان همه نيازهاى خود را با او در ميان بگذارد و از او كمك و يارى بخواهد. چه خوب است كه انسان در مقابل هر نعمتى از او تشكر و قدردانى كند.
ولى خواست الهى بر آن است كه انسان براى رسيدن به او بايد انواع بلاها، گرفتارىها، مشكلات و شدائد را متحمّل شود. افسوس كه بسيارى از انسانها يا تحمّل اين مشكلات را ندارند و از اوايل راه صبر و تحمّلشان تمام مىشود و يا از اوّل پا به اين راه نمىگذارند و چه بسيارند آنان كه در سايه نعمتهاى الهى زندگى مىكنند، ولى هيچ گاه زبان به شكر و قدردانى او باز نمىكنند، بلكه حتى در دل خويش هم از او تشكرى نمىنمايند، خداى تعالى مىفرمايد :
(اعْمَلُواْ آلَ دَاوُدَ شُكْراً وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ) ؛
اى آل داود، شكر خداى را به جاى آوريد و شكرگزاران از بندگان من اندكاند.
و نيز از زبان شيطان نقل مىكند كه مىگويد :
(ثمّ لاََتِيَنَّهُم مِّنْ بَيْنِ أَيْدِيْهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِم وَعَنْ أيْمَانِهِم وَعَنْ شَمائِلِهِمْ وَلاَتَجِدُ أكْثَرهُمْ شَاكِرِينَ) ؛
آن گاه از پيش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ به سراغشان مىآيم و بيشتر آنها را شكرگزار نخواهى يافت.
پس او تمام سعى و تلاش خويش را بهكار مىگيرد تا فرزندان آدم را از ياد خدايشان غافل نمايد. شيطان دام خويش را در همه جا گسترده، تا بندگان خدا را در آن گرفتار كند. چه بسيارند آنان كه بدون توجه به اين دشمن بزرگ و فعال هر روز در دام او مىافتند و ديگر توان خلاص شدن از آن را پيدا نمىكنند. بنابراين لازم است بندهاى كه راه خدا را پيدا كرد، در آن محكم و استوار باشد تا يارى الهى شامل حال او گردد، چرا كه همو مىفرمايد :
(وَأنْ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لاََسْقَيْنَاهُمْ مَّاءاً غَدَقاً) ؛
اگر آنها بر راه استقامت ورزند، با آب فراوان سيرابشان مىكنيم.
پس همه انسانها بايد در مقابل اين دشمن مقتدر و زيرك به طور كامل هوشيار باشند و هيچ وقت از او غفلت نكنند كه يك لحظه غفلت از او پشيمانى طولانى به دنبال خواهد آورد.
۲٫ صله ارحام
صله ارحام از افعال پسنديدهاى است كه انسان با عمل به آن نه تنها محبّت اقوام و ارحام را جلب مىكند، بلكه آثار فراوانى هم در نفس و روح خود بهوجود مىآورد.
در اينجا به برخى از اين آثار كه در روايات اهل بيت : بيان شده است، اشاره مىشود. امام صادق ۷ مىفرمايد :
صِلَةُ الْأَرْحَامِ تُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ تُسَمِّحُ الْكَفَّ وَ تُطَيِّبُ النَّفْسَ وَ تَزِيدُ فِي الرِّزْقِ وَ تُنْسِىُ فِي الْأَجَلِ ؛
صله ارحام اخلاق را نيكو و دست را بخشنده و نفس را پاكيزه و روزى را زياد مىكند و اجل را تأخير مىاندازد.
و نيز مىفرمايد :
صِلْ رَحِمَكَ وَ لَوْ بِشَرْبَةٍ مِنْ مَاءٍ وَ أَفْضَلُ مَا تُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ كَفُّ الْأَذَى عَنْهَا وَ صِلَةُ الرَّحِمِ مَنْسَأَةٌ فِي الْأَجَلِ، مَحْبَبَةٌ فِي الْأَهْلِ ؛
صله رحم كنيد ولو به نوشيدن آبى. بهترين صله رحم آن است كه از آزار و اذيّت آنها دست برداشته شود. صله رحم اجل را تأخير مىاندازد و موجب محبّت در خويشاوندان مىشود.
سليمان بن هلال مىگويد: به امام صادق ۷ عرض كردم :
فلان طايفه به همديگر نيكى وصله مىكنند. حضرت فرمود:
إِذاً تَنْمِي أَمْوَالُهُمْ وَ يَنْمُونَ فَلَا يَزَالُونَ فِي ذَلِكَ حَتَّى يَتَقَاطَعُوا، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ انْقَشَعَ عَنْهُمْ ؛
پس اموالشان رشد مىكند و خودشان هم رشد مىكنند و همواره به اين حال خواهند بود، تا اين كه قطع كنند و وقتى قطع كردند رشدشان هم متوقّف مىشود.
رسول خدا ۹ رشد مال و طول عمر را كه به وسيله صله ارحام حاصل مىشود، مختص انسانهاى مؤمن و نيكوكار ندانسته و آن را در مورد فاجران هم جارى مىداند. ايشان مىفرمايد :
إِنَّ الْقَوْمَ لَيَكُونُونَ فَجَرَةً وَ لَا يَكُونُونَ بَرَرَةً؛ فَيَصِلُونَ أَرْحَامَهُمْ فَتَنْمِي أَمْوَالُهُمْ وَ تَطُولُ أَعْمَارُهُمْ فَكَيْفَ إِذَا كَانُوا أَبْرَاراً بَرَرَةً ؛
همانا قومى كه فاجرند و نيكوكار نيستند، صله ارحام مىكنند، پس اموالشان زياد مىشود و عمرهايشان طولانى مىگردد. پس چگونه است اگر نيكوكار باشند؟
امام صادق ۷ فرمود :
إِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ وَ الْبِرَّ لَيُهَوِّنَانِ الْحِسَابَ وَ يَعْصِمَانِ مِنَ الذُّنُوبِ، فَصِلُوا أَرْحَامَكُمْ وَ بَرُّوا بِإِخْوَانِكُمْ وَ لَوْ بِحُسْنِ السَّلَامِ وَ رَدِّ الْجَوَابِ ؛
همانا صله رحم و نيكى، حساب را آسان مىكنند و از گناهان نگه مىدارند. پس صله ارحام كنيد و به برادرانتان نيكى كنيد، اگر چه به خوب سلام گفتن و نيكو پاسخ دادن باشد.
آثارى كه براى صله ارحام ذكر شده، به نوع خاصى از آن اختصاص ندارد، بلكه شامل همه انواع آن مىشود. پس اگر كسى بخواهد مشمول اين آثار شود، بايد سعى كند با ارحام خويش تماس برقرار كند، اگر چه با سلامى گرم و صميمانه باشد. همين كافى است كه خداى تعالى عمر او را زياد كند و از گناهان حفظ نمايد و بر كمالاتش بيافزايد، به شرط آن كه اين صله ارحام تداوم داشته باشد.
۳٫ زيارت مؤمنين و رعايت حقوق آنان
مؤمنين نسبت به همديگر حقوق فراوانى دارند كه رعايت همه آنها پسنديده و لازم است. هيچ مؤمنى نبايد نسبت به برادر ايمانى خود كوچكترين خيانتى را مرتكب شود، بلكه بايد حتّى فكر خيانت را نيز به ذهن خود راه ندهد.
در اينجا ابتدا به اهميّت مقام و منزلت برادر ايمانى اشاره مىكنيم و پس از ذكر برخى حقوق عالى مؤمنين نسبت به همديگر، آثار رعايت حقوق مؤمنين و زيارت آنان را در خلق و خوى انسان بيان خواهيم كرد.
امام صادق ۷ درباره مقام و منزلت برادر ايمانى مىفرمايد :
إِنَّمَا الْمُوْمِنُونَ إِخْوَةٌ، بَنُو أَبٍ وَ أُمٍّ. وَ إِذَا ضَرَبَ عَلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ عِرْقٌ سَهِرَ لَهُ الآْخَرُونَ ؛
به يقين مؤمنان برادرانى از يك پدر و مادرند. اگر قلب يكى از آنان به تپش افتد، به خاطر آن ديگران شب خوابشان نمىبرد.
جابر جعفى مىگويد: به امام باقر ۷ عرض كردم :
فدايت گردم چه بسا مىشود بدون اين كه مصيبتى يا امرى بر من عارض شود، محزون و دلتنگ مىشوم، حتّى اهل و عيال و دوستانم آن را در چهره من متوجه مىشوند.
حضرت فرمود :
نَعَمْ يَا جَابِرُ، إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْمُوْمِنِينَ مِنْ طِينَةِ الْجِنَانِ وَ أَجْرَى فِيهِمْ مِنْ رِيحِ رُوحِهِ فَلِذَلِكَ الْمُوْمِنُ أَخُو الْمُوْمِنِ لِأَبِيهِ وَ أُمِّهِ؛ فَإِذَا أَصَابَ رُوحاً مِنْ تِلْكَ الْأَرْوَاحِ فِي بَلَدٍ مِنَ الْبُلْدَانِ حُزْنٌ، حَزِنَتْ هَذِهِ لِأَنَّهَا مِنْهَا ؛
آرى اى جابر، همانا خداوند مؤمنين را از طينت بهشت آفريد و از بوى روح خويش بر آنها جارى ساخت. پس به همين جهت است كه مؤمن برادر پدر و مادرى مؤمن است. اگر روحى از اين ارواح را در شهرى از شهرها غم و اندوهى برسد، ارواح ديگر نيز محزون مىشوند؛ چرا كهاز آنها هستند.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
مؤمن برادر مؤمن است، مانند اعضاى يك تن. اگر عضوى از آن به درد آيد اعضاى ديگر هم به درد مىآيند، و روحهايشان هم از يك روح است. و همانا روح مؤمن اتّصالش به روح خدا از اتّصال شعاع خورشيد به آن شديدتر است.
بنابراين برادران ايمانى، اگر چه در ظاهر از هم جدايند، ولى در حقيقت به شدّت به همديگر اتّصال دارند. اين تنها به مؤمنينى كه در اين دنيا با هم رابطه رفاقت و دوستى دارند اختصاص ندارد، بلكه درباره همه مؤمنين عالم نسبت به يكديگر جارى است. به همين جهت است كه اگر حزنى در شهرى از شهرها به مؤمنى وارد شود، مؤمنين ديگر شهرها هم محزون مىگردند، اگر چه آنان در اين دنيا هيچ وقت همديگر را نديده و با هم تماسى نداشتهاند.
البته بايد توجه داشت كه اين خصوصيّت و اين احساس و اتّصال درباره مؤمنينى است كه از ايمان واقعى برخوردارند، نه ايمان اسمى. حال كه مقام و منزلت مؤمنين نسبت به همديگر معلوم شد، بايد ديد آنان نسبت به همديگر چه حقوقى دارند؟ اگر چه از همين روايات نيز چگونگى ارتباط مومنان با يكديگر روشن مىشود، ولى با وجود اين درباره حقوق آنها نسبت به هم نيز رواياتى ذكر مىشود.
امام باقر ۷ مىفرمايد :
يَجِبُ لِلْمُوْمِنِ عَلَى الْمُوْمِنِ أَنْ يَسْتُرَ عَلَيْهِ سَبْعِينَ كَبِيرَةً ؛
بر مؤمن نسبت به مؤمن ديگر واجب است تا هفتاد گناه كبيره را پنهان كند.
ابو اسماعيل مىگويد: به امام باقر ۷ عرض كردم :
جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ الشِّيعَةَ عِنْدَنَا كَثِيرٌ. فَقَالَ: فَهَلْ يَعْطِفُ الْغَنِيُّ عَلَى الْفَقِيرِ، وَ هَلْ يَتَجَاوَزُ الُْمحْسِنُ عَنِ الْمُسِيءِ وَ يَتَوَاسَوْنَ؟ فَقُلْتُ: لَا. فَقَالَ: لَيْسَ هَوُلَاءِ شِيعَةً. الشِّيعَةُ مَنْ يَفْعَلُ هَذَا ؛
فدايت گردم، شيعيان در محل ما فراوان هستند. حضرت فرمود: آيا اغنيايشان به فقرا عطوف و مهرباناند و نيكوكاران از بدكاران مىگذرند و با هم مواسات و تعاون دارند؟ عرض كردم: نه. حضرت فرمود: آنان شيعه نيستند؛ شيعه كسى است كه اين كارها را بكند.
معلّى بن خنيس مىگويد: از امام صادق ۷ از حق مؤمن پرسيدم. حضرت فرمود :
مؤمن هفتاد حق دارد كه تنها هفت مورد از آنها را به خاطر محبّتى كه به تو دارم ذكر مىكنم؛ زيرا بيم دارم كه نتوانى تحمّلش كنى. عرض كردم: إن شاء الله تحمّل مىكنم. حضرت فرمود:
لَا تَشْبَعُ وَ يَجُوعُ؛ وَ لَا تَكْتَسِي وَ يَعْرَى، وَ تَكُونُ دَلِيلَهُ وَ قَمِيصَهُ الَّذِي يَلْبَسُهُ، وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَتَكَلَّمُ بِهِ، وَ تُحِبُّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ. وَ إِنْ كَانَتْ لَكَ جَارِيَةٌ بَعَثْتَهَ الُِتمَهِّدَ فِرَاشَهُ وَ تَسْعَى فِي حَوَائِجِهِ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ. فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ وَصَلْتَ وَلَايَتَكَ بِوَلَايَتِنَا وَ وَلَايَتَنَا بِوَلَايَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؛
نكند كه تو سير باشى او گرسنه، و تو لباس در تنت باشد و او عريان. بايد دليل و راهنماى او باشى و پيراهن او باشى كه به تنش مىكند و زبانش باشى كه با آن سخن مىگويد. براى او دوست داشته باش آن راكه براى خودت دوست دارى. كنيزت را مىفرستى رختخواب و فراش او را مهيا كند و شب و روز در حوائج او تلاش و كوشش مىكنى. اگر اين كار را كردى ولايت خويش را به ولايت ما و ولايت ما را به ولايت خداى عزوجل متّصل كردهاى.
در اين روايات تعدادى از مهمترين حقوق برادران ايمانى بيان شده است. بر اساس اين روايات مؤمنين همچون كالبد واحدند و ارواحشان همچون روح واحد است. پس اگر در ميان مؤمنين چنين رابطهاى برقرار باشد، طبيعى است حقوقى كه در اين احاديث شريف ذكر شد، بايد ميان آنها مورد توجه قرار گيرد و از سوى همه مؤمنان رعايت شود. همه مؤمنان بايد در درد و رنج و شادى و سرور همديگر شريك باشند. نادارا نبايد ميان آنها احساس نادارى كند. ضعف و ناتوانى ضعيف، نبايد او را دچار مشكل كند. غنى، بايد فقرا را در غناى خويش شريك سازد. آن كه داراى قدرت و مقام و منزلت است بايد از توانايى و مقام خود در رفع مشكلات ديگران استفاده كند. عطوفت و مهربانى و گذشت و بزرگوارى و كرامت بايد ميان مؤمنان حاكم گردد.
همچنين لازم است مؤمنان عيوب و نواقص همديگر را پنهان نمايند. خيانت، حيله، غيبت، دزدى، ظلم و ستم، حرفهاى ناروا و كارهاى زشت نبايد در ميان مؤمنان وجود داشته باشد. در اين صورت است كه تمام اقشار جامعه ايمانى با صلح و صفا در كنار هم در خير و عافيت زندگى مىكنند. در چنين جامعهاى فقير و محتاج پيدا نمىشود. خداى تعالى هم نعمتهاى خود را بر اين مؤمنان ارزانى مىكند و بركت خود را بر آنان فرو مىفرستد. چنان كه در زمان حضرت ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه الشريف و جعلنا من الفائزين بلقائه والمستشهدين بين يديه ـ اين اتّفاق رخ خواهد داد. زمين بركت خويش را آشكار خواهد نمود و آسمان نعمتهايش را فرو خواهد فرستاد.
رسول خدا ۹ فرمود :
(در زمان حضرت مهدى «عج») چند نفر با يك قرص نانى سير خواهند شد و يك انار براى عدّهاى كفايت خواهد كرد و گاو قيمت چندانى نخواهد داشت و اسب با درهمى چند معامله خواهد شد.
اصولاً اگر ايمان و تقوا در جامعه فراگير شود، خداى سبحان نظر لطف خويش را بر آن جامعه افزون خواهد كرد.
خداى تعالى مىفرمايد :
(لَوْ أَنَّ أَهْلَ القُرى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّمَاءِ وَالاْرْضِ) ؛
اگر اهل آبادىها ايمان مىآوردند و تقوا پيشه مىكردند، همانا درهاى بركات را از آسمان و زمين بر آنها مىگشوديم.
بنابراين از مطالبى كه ذكر شد، بخشى از آثار رعايت حقوق برادران ايمانى روشن گرديد و معلوم شد كه با رعايت حقوق همديگر شادى، غم، سرور، اندوه، ضعف، قدرت، فقر و غنا ميان همه مؤمنين تقسيم مىشود و بركات بر آنان نازل مىشود و صفا و صميميّت در ميان آنها حاكم مىشود. دشمنى، خيانت، تجاوز به حقوق همديگر و ظلم و ستم نيز برچيده مىشود.
علاوه بر آثار مذكور آثار ديگرى هم در روايات ذكر شده است. امام صادق ۷ بعد از بيان حقوق مؤمن بر مؤمن ديگر مىفرمايد :
وَ أَنْ لَا يَقُولَ لَهُ أُفٍّ وَ إِنْ قَالَ لَهُ أُفٍّ، فَلَيْسَ بَيْنَهُمَا وَلَايَةٌ. وَ إِذَا قَالَ لَهُ أَنْتَ عَدُوِّي فَقَدْ كَفَرَ أَحَدُهُمَا. وَ إِذَا اتَّهَمَهُ انْمَاثَ الْإِيمَانُ فِي قَلْبِهِ، كَمَا يَنَْماثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ ؛
و اينكه به او افّ (كلمه تاسّف) هم نگويد. و اگر افّ گويد ولايت بين آنها از بين مىرود. و اگر بگويد: تو دشمن منى، يكى از آن دو كافر مىشوند. و اگر او را متهم كند، ايمان در دلش مانند ذوب شدن نمك در آب ذوب مىشود.
رسول خدا ۹ فرمود :
مَنْ أَعَانَ مُوْمِناً نَفَّسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهُ ثَلَاثاً وَ سَبْعِينَ كُرْبَةً وَاحِدَةً فِي الدُّنْيَا وَ ثِنْتَيْـنِ وَ سَبْعِينَ كُرْبَةً عِنْدَ كُرَبِهِ الْعُظْمَى، قَالَ حَيْثُ يَتَشَاغَلُ النَّاسُ بِأَنْفُسِهِم ؛
آن كه مؤمنى را يارى كند، خداى عزوجل هفتاد و سه گرفتارى را از او بر طرف مىكند. يكى از آنها در دنيا و هفتاد و دو تاى ديگر از گرفتارىهاى بزرگش در آنجا كه همه مشغول خودشاناند.
كسى كه عيب مؤمنى را كه از آن خوف دارد، بپوشاند، خداوند هفتاد عيب از عيبهاى دنيا و آخرت او را مىپوشاند.
و نيز مىفرمايد :
تَزَاوَرُوا؛ فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا، وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ، فَإِنْ أَخَذْتُمْ بِهَا رَشَدْتُمْ وَ نَجَوْتُمْ وَ إِنْ تَرَكْتُمُوهَا ضَلَلْتُمْ وَ هَلَكْتُمْ؛ فَخُذُوا بِهَا وَ أَنَا بِنَجَاتِكُمْ زَعِيمٌ ؛
به زيارت همديگر برويد كه زيارت، دلهايتان را زنده مىكند و موجب مىشود يادى از احاديث ما بشود و احاديث ما، شما را به همديگر مهربان و عطوف مىكند. اگر آنها را اخذ كرديد، رشد و نجات مىيابيد و اگر آنها را ترك نموديد، گمراه و هلاك مىشويد. پس آنها را اخذ كنيد و من نجات شما را تضمين مىكنم.
پس رعايت حقوق مؤمنان ـ در هر سطحى باشد ـ و زيارت آنان از همديگر، نه تنها آثار اخروى خوب و نجات از عذاب الهى را به دنبال دارد، بلكه مؤمنان را با هم دوست و مهربان و دلهايشان را زنده مىكند. آثار اهل بيت : را ـ كه پر از ارزشهاى اخلاقى، حقوقى و انسانى است ـ در ميان مؤمنان منتشر و گرفتارىهاى مؤمنين را در دنيا و آخرت بر طرف مىكند. به علاوه اگر اين امر همگانى شود، جامعهاى متمدن و با كمالات عالى انسانى پديد مىآيد، كه همه جوامع بايد از آن درس عبرت بگيرند. خداى تعالى نيز به چنين جامعهاى افتخار مىكند.
به اميد روزى كه همه مؤمنان و شيعيان مولا اميرالمؤمنين على ۷ به خواسته مولايشان عمل كنند و ارتباط خود را با هم نزديك سازند و در راه اعتلاى ايمان و تشيّع بكوشند، تا بدين وسيله مايه افتخار اهل بيت : شوند، نه اين كه تنها شيعه و مؤمن اسمى باشند.
۴٫ خوشرويى و گشادهرويى
خوشرويى از صفات خوب و پسنديده انسانى است كه در جلب محبّت و رفع كينه و دشمنى بسيار مؤثر است. در مقابل ترشرويى و عبوس و اخمو بودن موجب ناراحتى دوستان و دورى از جمع مىشود. انسان ترشرو و اخمو معمولا تنها و گوشهگير مىشود؛ چون نمىتواند با مردم ارتباط برقرار كند و در كنار آنان به خوبى و با صلح و صفا زندگى كند. پيامبر گرامى اسلام ۹ مىفرمايد :
حُسْنُ الْبِشْرِ يَذْهَبُ بِالسَّخِيمَة ؛
خوشرويى كينه و دشمنى را از بين مىبرد.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
إِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِكُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلَاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ اللِّقَاءِ، فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ۶ يَقُولُ: إِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِكُمْ فَسَعُوهُمْ بِأَخْلَاقِكُمْ ؛
همانا اموال شما به اندازهاى نيست كه بتوانيد با آن، مردم را راضى و خشنود كنيد، پس با خوشرويى و گرمى آنان را راضى نماييد. همانا من از رسول خدا ۹ شنيدم كه مىفرمود: شما نمىتوانيد با اموالتان مردم راخشنود كنيد، پس با اخلاق خويش آنان را از خود خشنود نماييد.
و نيز مىفرمايد :
إِنَّ أَحْسَنَ مَا يَأْلَفُ بِهِ النَّاسُ قُلُوبَ أَوِدَّائِهِمْ وَ نَفَوْا بِهِ الضِّغْنَ عَنْ قُلُوبِ أَعْدَائِهِمْ حُسْنُ الْبِشْرِ عِنْدَ لِقَائِهِمْ وَ التَّفَقُّدُ فِي غَيْبَتِهِمْ وَ الْبَشَاشَةُ بِهِمْ عِنْدَ حُضُورِهِمْ ؛
بهترين چيزى كه مىتوان با آن دلهاى دوستان را بهدست آورد و كينه و دشمنى را از قلبهاى دشمنان دور كرد، خوشرويى به هنگام ملاقات، دلجويى از آنان در غيابشان و خندهرويى و بشاشت با آنان در حضورشان است.
و نيز مىفرمايد :
الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّة ؛
خندهرويى جلب كننده محبّت و دوستى است.
پس اگر مىخواهيم دوستى، انس، محبّت، همفكرى و همكارى تداوم داشته باشد و دشمنى، كينه، نفاق و دورى از بين برود، با مردم با خوشرويى و تبسّم و لبخند برخورد كنيم.
۵٫ غضب و كظم غيظ و حلم
خشم، پرخاشگرى و تندى حالتى است كه گاهى براى انسان رخ مىدهد. اين حالت معمولا وقتى بروز مىكند كه امرى ناملايم با طبع او خواسته يا ناخواسته برايش اتفاق مىافتد. پرخاشگرى، تندى، ناسزاگويى و بد دهنى و نظاير آن از آثار بيرونى خشم و غضب است.
اين آثار به طور معمول در صورتى بروز و ظهور پيدا مىكنند كه توانايى و قدرت جسمانى شخص مورد خشم قرار گرفته از شخص خشمگين كمتر باشد و يا چنين بپندارد، اما در حالتى كه شخص عصبانى ضعيفتر باشد، معمولا تندى، پرخاشگرى و ناسزاگويى از او ظاهر نمىشود و شخص ناچار به فرو بردن خشم خود و كظم غيظ مىشود. فرو بردن غيط و خشم اگر چه در اين حال نيز خوب و شايسته انسان عاقل و خردمند است، ولى بهتر از آن در صورتى است كه انسان با داشتن توانايى و قدرت بالاتر، خشم خويش را فرو برد و حلم و بردبارى به خرج دهد.
منشا خشم و تندى ممكن است با خلقت و طينت انسان آميخته شده باشد.
همچنين ممكن است منشأ آن كمبودهاى درونى غير از طينت، مانند جهل، نادانى، ضعف، ناتوانى و يا كمبودهاى بيرونى مانند فقر و نادارى و ناملايمات باشد. در هر صورت انسان هم مىتواند از خشم پيشگيرى كند و هم مىتواند عوامل بهوجود آورنده آن را در خود خنثى كند؛ به اين صورت كه در تقويت نفس خويش بكوشد، بر عقل و خرد خويش بيافزايد و نورانيّت دل خويش را شديدتر كند، ايمان به خدا داشته باشد و از ياد خدا غفلت نكند و كبر و غرور و كينهتوزى را از خود دور سازد. در اين حالت است كه در او سعه صدر پيدا مىشود و با رسيدن هر چيز ناگوارى، شكيبايى خود را از دست نمىدهد و تحمّل او در مقابل ناملايمتها زياد مىشود و بدين ترتيب انسانى بردبار، حليم و صبور مىشود.
ما پيشگيرى از خشم را حلم و بردبارى مىناميم، امّا اگر انسان در موردى گرفتار خشم شد، باز هم مىتواند خشم خود را فرو برد كه از آن تعبير به كظم غيظ مىكنيم. در اين مرحله كار بر انسان مقدارى سختتر شده است؛ چون شيطان خشم را بر او تحميل، و عقل و خرد و نورانيّت دل و ايمان او را تضعيف كرده است. ولى با وجود همه اينها او با اندكى توجه به خود و با ذكر خدا و پناه بردن به او از وسوسههاى شيطان، مىتواند خشم خود را فرو برد.
در روايات اهل بيت : در اين مورد نيز دستوراتى ذكر شده است كه در ادامه بيان خواهد شد. در اينجا ابتدا رواياتى را كه در آنها آثار خشم و غضب و فرو نشاندن آن در اخلاق انسان بيان شده، ذكر مىكنيم و آن گاه رواياتى را كه درباره عوامل پيدايش خشم و كنترل آن، يعنى كظم غيظ وارد شده، مطرح خواهيم كرد.
آثار كظم غيظ
امام صادق ۷ مىفرمايد :
مَا مِنْ عَبْدٍ كَظَمَ غَيْظاً إِلَّا زَادَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِزّاً فِي الدُّنْيَا وَ الآْخِرَة ؛
هيچ بندهاى خشمى را فرو نمىبرد، مگر اين كه خداى تعالى در دنيا و آخرت عزّتى به او مىافزايد.
و نيز مىفرمايد :
مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ سَتَرَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ ؛
آن كه مانع خشم خود شود، خداى تعالى عيب او را مىپوشاند.
امام باقر ۷ مىفرمايد :
مَـنْ كَظَمَ غَيْظاً وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى إِمْضَائِهِ حَشَا اللَّهُ قَلْبَهُ أَمْناً وَ إِيمَاناً يَوْمَ الْقِيَامَةِ ؛
كسى كه خشم خود را فرو برد، در حالى كه مىتواند آن را عملى كند، خداى تعالى در روز قيامت دل او را با أمن و ايمان پر مىكند.
در اين روايت نوع دوم از فرو بردن خشم مورد بحث قرار گرفته است. گفتيم كه فرو بردن خشم دو نوع است: اوّل: از روى ناچارى، ضعف و ناتوانى؛ دوم: با وجود قدرت، اقتدار و برترى جسمانى.
همچنين اشاره كرديم كه نوع دوم از درجه بسيار بالاترى برخوردار است.
پيامبر گرامى اسلام ۹ فرمود :
مِنْ أَحَبِّ السَّبِيلِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ جُرْعَتَانِ: جُرْعَةُ غَيْظٍ تَرُدُّهَا بِحِلْمٍ وَ جُرْعَةُ مُصِيبَةٍ تَرُدُّهَا بِصَبْرٍ ؛
براى كسى كه راه خدا را دوست دارد، دو جرعه است: جرعه خشمى كه با حلم ردّ مىكند و جرعه مصيبتى كه با صبر بر مىگرداند.
يعنى بودن در راه خدا حلم و صبر لازم دارد و بدون آن دو، تداوم داشتن در راه خداى سبحان مشكل مىگردد.
رسول خدا در حديثى ۹ فرمود :
مَا أَعَزَّ اللَّهُ بِجَهْلٍ قَطُّ وَ لَا أَذَلَّ بِحِلْمٍ قَطُّ ؛
خداى تعالى هيچ كس را با نادانى عزيز نمىكند و با حلم ذليل نمىكند.
امام رضا ۷ حلم را از علامات فقه و فهم مىشمارد.
مِنْ عَلَامَاتِ الْفِقْهِ الْحِلْم ؛
حلم از علامتهاى فقه و فهم است.
يعنى كسى كه فهم و شعور داشته باشد، حلم و بردبارى خواهد داشت و كسى كه حلم دارد، معلوم است كه از فهم و شعور هم برخوردار است. پس حلم و فهم با هم جمع مىشوند و از هم جدا نمىشوند. در نتيجه خشم و غضب با حلم و فقه و فهم جمع نمىشود. بنابراين هر جا غضب و خشم است، جهل و نادانى نيز هست.
حلم سلامتى نيز مىآورد. امام صادق ۷ به غلامش سالم فرمود :
احْفَظْ لِسَانَكَ تَسْلَم ؛
زبانت را حفظ كن، تا سالم بمانى.
قبلاً گفتيم كه پرخاشگرى، ناسزاگويى و بد دهنى از آثار بيرونى خشم است. پس حفظ زبان در صورتى است كه خشم بهوجود آمده است.
و در حديثى ديگر عزّت از آثار حفظ زبان شمرده شده است. امام رضا ۷ مىفرمايد :
احْفَظْ لِسَانَكَ تُعَز ؛
زبان خويش را حفظ كن، تا عزيز شوى.
اميرالمؤمنين ۷ فرمود :
لَا عِزَّ أَرْفَعُ مِنَ الْحِلْم ؛
بالاتر از حلم عزّتى وجود ندارد.
وقتى منصور از امام صادق ۷ خواست كه او را موعظهاى كند و از امور هلاك كننده منع نمايد، فرمود :
عَلَيْكَ بِالْحِلْمِ، فَإِنَّهُ رُكْنُ الْعِلْمِ. وَ امْلِكْ نَفْسَكَ عِنْدَ أَسْبَابِ الْقُدْرَةِ، فَإِنَّكَ إِنْ تَفْعَلْ مَا تَقْدِرُ عَلَيْهِ كُنْتَ كَمَنْ شَفَى غَيْظاً أَوْ دَاوَى عِقْداً أَوْ يُحِبُّ أَنْ يُذْكَرَ بِالصَّوْلَةِ. وَ اعْلَمْ بِأَنَّكَ إِنْ عَاقَبْتَ مُسْتَحِقّاً لَمْ يَكُنْ غَايَةُ مَا تُوصَفُ بِهِ إِلَّا الْعَدْلَ… وَ الْحَالُ الَّتِي تُوجِبُ الشُّكْرَ أَفْضَلُ مِنَ الْحَالِ الَّتِي تُوجِبُ الصَّبْر ؛
بر تو باد به حلم كه همانا ركن علم است. و به هنگام اقتدار و توانايى خويشتندار باش؛ زيرا اگر عملى كه تواناييش را دارى انجام دهى، مانند كسى مىشوى كه خشمى را شفا داده و كينهاى را مداوا كرده است يا دلش مىخواهد به توانمندى و قدرت ياد شود. و بدان اگر مستحقّ عقوبتى را عقاب كردى، نهايت چيزى كه به آن توصيف خواهى شد، عدل است… و حالى كه موجب شكر شود، بهتر از حالى است كه موجب صبر گردد.
در اين حديث شريف امورى درباره حلم و خشم مورد توجه قرار گرفته است :
۱٫ حلم، ركن علم دانسته شده است.
۲٫ إعمال خشم و غضب يا به خاطر مداواى غيظ و كينه شمرده شده و يا به خاطر اين كه در ميان مردم به ضعف و ناتوانى شناخته نشود؛ يعنى كسانى كه دست به خشونت و انتقام مىزنند يا كينهاى در دل خويش دارند كه مىخواهند آن را خاموش كنند، و يا غرورى دارند كه خيال مىكنند فرو بردن خشم و گذشت از عقوبت و انتقامگيرى، شوكت و اقتدار آنان را ميان مردم خدشهدار مىكند، در صورتى كه عفو، بخشش، حلم، بردبارى و فرو بردن خشم عزّتى براى انسان مىآورد كه بالاتر از آن عزّت و شوكتى وجود ندارد.
۳٫ عفو و بخشش و فرو بردن خشم، شكر و قدردانى طرف مقابل را به دنبال مىآورد، ولى عقوبت و انتقام موجب مىشود طرف مقابل در صورتى كه ضعيف و ناتوان باشد، صبر و بردبارى پيشه كند. اين حاكى از آن است كه عقوبت موجب مىشود در دل طرف كينهاى نهفته شود و ممكن است روزى او هم براى خاموش كردن آن دست به كارى ديگر بزند.
البتّه بايد توجه داشت كه براى سلامت جامعه همان طور كه عفو و بخشش و حلم و فرو بردن خشم لازم است، عقوبت و تندى و انتقام هم لازم وضرورى است و مهم آن است كه انسان موارد هر يك را به درستى تشخيص دهد و هر كدام را در موقع خود بهكار گيرد. البتّه انسان با كمال و با ايمان هيچ موقع به خاطر تشفّى دل خويش دست به انتقام و تندى نمىزند، بلكه در اين امر هم رضايت و خشنودى خداى متعال را مورد توجه قرار داده و بر اساس آن انجام مىدهد.
امام صادق ۷ فرمود :
ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ اسْتَكْمَلَ خِصَالَ الْإِيمَانِ: مَنْ صَبَرَ عَلَى الظُّلْمِ وَ كَظَمَ غَيْظَهُ وَ احْتَسَبَ وَ عَفَا وَ غَفَر ؛
سه چيز است كه در هر شخص باشد خصال ايمان را كامل كرده است : كسى كه بر ظلم و ستم صبر كند و خشم خود را فرو برد و آن را براى خدا حساب كند و عفو و بخشش كند.
امام رضا ۷ مىفرمايد :
خداى تعالى به پيامبرى از پيامبرانش وحى كرد: آن گاه كه صبح شد، اوّل چيزى كه مىبينى آن را بخور! وقتى صبح شد و حركت كرد، كوه سياه بزرگى در جلو خود ديد. پس ايستاد و گفت: پروردگارم دستور داده است كه آن را بخورم، و به حيرت افتاد. آنگاه پيش خود گفت: به يقين پروردگارم مرا به چيزى كه طاقتاش را ندارم، امر نمىكند. پس پيش رفت تا آن را بخورد. پس هر قدر كه نزديك آن مىشد، كوه كوچك مىگشت تا اين كه وقتى به آن رسيد، ديد لقمهاى بيش نيست. پس آن را خورد و ديد در عمرش چيزى بهتر از آن نخورده است … بعد برگشت و در رؤيا ديد كه به او گفته مىشود: آيا دانستى آن چه امر به خوردنش شدى و تناول كردى چه بود؟
گفت: خير. پس گفته شد:
أَمَّا الْجَبَلُ فَهُوَ الْغَضَبُ. إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا غَضِبَ لَمْ يَرَ نَفْسَهُ وَ جَهِلَ قَدْرَهُ مِنْ عِظَمِ الْغَضَبِ؛ فَإِذَا حَفِظَ نَفْسَهُ وَ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ سَكَنَ غَضَبُهُ، كَانَتْ عَاقِبَتُهُ كَاللُّقْمَةِ الطَّيِّبَةِ الَّتِي أَكَلْتَهَا… ؛
امّا آن كوه كه ديدى خشم و غضب بود. همانا بنده آن گاه كه خشمگين مىشود، از خود غافل مىشود و قدر خودش را نمىشناسد. پس اگر خود را حفظ كند و قدر خويش را بشناسد و خشم او تسكين پيدا كند، عاقبت آن مثل لقمه خوشمزهاى مىشود كه تو آن را خوردى.
اين حديث شريف نيز دلالت دارد كه خشم چون كوهى است كه جلو ديد انسان را مىگيرد و نمىگذارد انسان خود را ببيند و قدر و منزلت خويش را بشناسد. اگر كسى بتواند در مقابل آن ايستادگى كند و به خود توجه نمايد به تدريج خشم او فرو مىنشيند و دلش تسكين و آرامش پيدا مىكند و مىيابد كه آن كوه با آن بزرگى به واسطه صبر و بردبارى و حلم تبديل به لقمهاى لذيذ و خوشمزه مىشود كه تا آخر عمر لذّت آن از دل انسان محو نمىشود.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ وَ الْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِكَ بِحِلْمِكَ وَ قَاتِلْ هَوَاكَ بِعَقْلِكَ ؛
حلم پردهاى است پوشاننده و عقل شمشيرى است برّنده، پس عيوب اخلاقت را با حلمت بپوشان و با خرد خويش با هواى نفست ستيز كن.
در اين كلام امام ۷ كلمه «خُلقک» ممكن است «خَلقک» خوانده شود. و اگرچه خَلق و خُلق از نظر معناى لغوى فرق چندانى ندارند؛ ولى چون امروزه استعمال خُلق غالباً مربوط به سيرت و سجاياى باطن انسان است و خَلق در صورت و شكل ظاهرى او به كار مىرود، بدين جهت بهتر است ما در كلام مولا امير المؤمنين ۷ در اين واژه معناى لغوى آن راـ كه شامل هر دو است ـ بگيريم و بگوييم حلم همانطور كه عيوب اخلاقى انسان را مىپوشاند، عيوب ظاهر و جسمى او را نيز مىپوشاند. انسان حليم و بردبار در ميان مردم عزيز و محترم مىشود و اگر جسم و روحش عيوبى هم داشته باشد مردم آن راناديده مىگيرند.
حضرت اميرالمؤمنين ۷ در وصيّت خويش به امام حسن ۷ مىفرمايد :
يَا بُنَيَّ الْعَقْلُ خَلِيلُ الْمَرْءِ وَ الْحِلْمُ وَزِيرُهُ ؛
اى فرزندم عقل دوست انسان و حلم وزير اوست.
اميرالمؤمنين ۷ روزى شنيد مردى به قنبر ناسزا مىگويد و قنبر هم مىخواهد جوابش را بدهد، پس حضرت قنبر را صدا زد و فرمود :
دست نگهدار اى قنبر، كسى را كه فحشت مىدهد با بىاعتنايى ترك كن تا خدا را خشنود و شيطان را خشمگين و دشمنت را عقوبت كنى. سوگند به كسى كه دانه را شكافت و خلايق را آفريد، مؤمن به چيزى بهتر از حلم خدا را خشنود نمىكند و شيطان را چيزى بهتر از سكوت به خشم نمىآورد و احمق را به چيزى بهتر از سكوت عقوبت نمىكند.
لقمان ۷ فرمود :
لَا يُعْرَفُ الْحَلِيمُ إِلَّا عِنْدَ الْغَضَب ؛
حليم جز به هنگام غضب شناخته نمىشود.
روشن است كه حلم صفت نفسانى و باطنى است و راه پى بردن به آن تنها در حال خشم و غضب ممكن است.
امام صادق ۷ درباره غضب مىفرمايد :
الْغَضَبُ مِفْتَاحُ كُلِّ شَرٍّ ؛
غضب كليد هر شرّى است.
رسول خدا ۹ فرمود :
الْغَضَبُ يُفْسِدُ الْإِيمَانَ، كَمَا يُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَل ؛
خشم ايمان را تباه مىكند؛ چنان كه سركه عسل را فاسد مىكند.
امام صادق ۷ از پدرش چنين نقل مىفرمايد :
هيچ چيزى بدتر از خشم نيست. همانا انسان وقتى خشمگين مىشود، دست به قتل نفس هم مىزند كه خدا حرامش كرده و به زن شوهردار هم نسبت زنا مىدهد.
در حديثى ديگر فرمود :
الْغَضَبُ مَمْحَقَةٌ لِقَلْبِ الْحَكِيمِ، وَ قَالَ: مَنْ لَمْ يَمْلِكْ غَضَبَهُ لَمْ يَمْلِكْ عَقْلَهُ ؛
خشم قلب حكيم را تباه مىكند. و فرمود: كسى كه مالك خشم خود نشود، مالك خرد خويش نخواهد شد.
از آن حضرت سؤال شد :
مَا بَدْءُ الْغَضَبِ؟ قَالَ: الْكِبْرُ وَ التَّجَبُّرُ وَ مَحْقَرَةُ النَّاسِ ؛
منشأ خشم چيست؟ فرمود: كبر و غرور و كوچك شمردن مردم.
و نيز فرمود :
لَيْسَ لِإِبْلِيسَ جُنْدٌ أَشَدُّ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْغَضَبِ ؛
ابليس را سپاهى شديدتر از زنان و خشم نيست.
بنابراين روشن گرديد خشم و غضب چه آثار ويرانگرى در وجود انسان دارد : عقل ـ كه بهترين و مهمترين هديه الهى بر انسان است ـ به واسطه غضب تضعيف مىشود و دل انسان ـ كه جايگاه نور عقل و صفات برتر آدمى است ـ با خشم تباه مىگردد. وجود غضب در انسان حكايت از وجود غرور و كبر و كوچك شمردن مردم دارد كه از صفات ناپسند است. خشم موجب مىشود انسان به كارهايى دست بزند كه هيچگاه در حال عادى به سراغ آنها نمىرود.
راههاى پيشگيرى از خشم
حال كه برخى از آثار خشم و غضب معلوم گرديد در اينجا به برخى از روايات اهل بيت : كه در آنها براى جلوگيرى از خشم و فرو بردن آن توصيههايى كردهاند، اشاره مىشود. امام صادق ۷ مىفرمايد: خداى تعالى به برخى از پيامبرانش وحى كرد كه :
يَا ابْنَ آدَمَ اذْكُرْنِي فِي غَضَبِكَ أَذْكُرْكَ فِي غَضَبِي ؛
اى فرزند آدم به هنگام غضب مرا ياد كن تا من هم به هنگام خشم ترا ياد كنم.
و نيز مىفرمايد: نزد پدرم سخن از غضب به ميان آمد، ايشان فرمود :
… هر كس خشمگين شد، اگر ايستاده است، بنشيند كه پليدى شيطان از او بيرون مىرود و اگر نشسته است بايستد. هر كس به ارحام خويش خشم كرد به سوى او برود و به او نزديك شود و او را مسّ كند كه هر رحمى آن گاه كه رحم خويش را مس كرد، تسكين پيدا مىكند.
و امام باقر ۷ مىفرمايد :
إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تُوقَدُ فِي قَلْبِ ابْنِ آدَمَ. وَ إِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَيْنَاهُ وَ انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَ دَخَلَ الشَّيْطَانُ فِيهِ، فَإِذَا خَافَ أَحَدُكُمْ ذَلِكَ مِنْ نَفْسِهِ؛ فَلْيَلْزَمِ الْأَرْضَ؛ فَإِنَّ رِجْزَ الشَّيْطَانِ لَيَذْهَبُ عَنْهُ عِنْدَ ذَلِكَ ؛
همانا غضب شعلهاى از شيطان است كه در دل فرزند آدم افروخته مىشود. وقتى يكى از شما خشمگين شد، چشمانش سرخ مىشود و رگهاى گردنش باد مىكند و شيطان در او داخل مىشود. پس وقتى يكى از شما از آن بيم داشت كه خشم بر او عارض شود، پس بر زمين بنشيند كه اين موجب مىشود پليدى شيطان از او بر طرف شود.
ابى طيفور طبيب مىگويد بر امام رضا ۷ وارد شده و او را از خوردن آب نهى كردم، پس فرمود :
مَا بَأْسٌ بِالْمَاءِ وَ هُوَ يُدِيرُ الطَّعَامَ فِي الْمَعِدَةِ وَ يُسَكِّنُ الْغَضَبَ وَ يَزِيدُ فِي اللُّبِّ وَ يُطْفِىُ الْمِرَارَ ؛
آب اشكالى ندارد. آب غذا را در معده جابهجا مىكند و خشم را فرو مىنشاند و به خرد انسان مىافزايد و زردآب را بر طرف مىكند.
بنابراين بر مؤمنين لازم است از خشم و غضب به شدت پرهيز و پيشگيرى كنند و با ياد خدا و عمل به دستوراتى كه در اين روايات ذكر شد، خشم خود را فرو بنشانند.
۶٫ ظلم و ستم
ظلم و عدل دو واژهاند كه با هم در تضاد مىباشند.
سيّد مرتضى در تعريف ظلم مىگويد :
ظلم زيانهايى را مىگويند كه شخص مستحق آنها نباشد و سودى نيز در آن نباشد و موجب دفع زيانى بزرگ هم نشود كه معلوم يا مظنون باشد.
در روايات اهل بيت : هم گاهى ظلم در مقابل عدل به كار رفته است. چنان كه پيشتر در حديث جنود عقل و جهل نقل گرديد؛ امام صادق ۷ عدل را از سپاهيان عقل و ضد آن را ظلم وجور دانسته كه از سپاهيان جهل است.
و گاهى عدل به معناى قرار دادن هر چيزى در جاى خود و ظلم و ستم، به معناى خارج ساختن آن از جايگاه خود آمده است. اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
الْعَدْلُ يَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا ؛
عدل، امور را در جايگاه خودشان قرار مىدهد.
امام صادق ۷ در تفسير آيه: (لا ينال عهدى الظّالمين) فرمود :
عَنَى بِهِ أَنَّ الْإِمَامَةَ لَا تَصْلُحُ لِمَنْ قَدْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً أَوْ أَشْرَكَ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ وَ إِنْ أَسْلَمَ. بَعْدَ ذَلِكَ وَ الظُّلْمُ وَضْعُ الشَّيْءِ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ وَ أَعْظَمُ الظُّلْمِ الشِّرْكُ، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: (إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيم ).
مقصود خداى تعالى از آيه شريفه اين است كه كسى كه بتپرستى كرده يا مقدارى از عمر خويش مشرك بوده، ولو به اندازه يك چشم بههم زدن باشد و بعد مسلمان شده باشد، صلاحيّت امامت را ندارد. و (معناى) ظلم وضع شئ در غير موضع خود مىباشد. و بزرگترين ستم شرك به خداست. خداى تعالى مىفرمايد: «همانا شرك ظلمى بزرگ است».
ابن منظور هم در لسان العرب همين معنا را نقل كرده مىگويد :
الظلم: وضع الشيء في غير موضعه ومن أمثال العرب في الشبه: من أشبه أباه فما ظَلَم. قال الأصمعي: ما ظلم أي ما وضع الشبه في غير موضعه ؛
ظلم وضع شىء در غير موضعش است. از مَثَلهاى عرب در تشبيه است كه: كسى كه به پدرش شباهت داشته باشد، ظلم نكرده است. أصمعى گفته است: ظلم نكرده، يعنى شباهت را در غير موضعش قرار نداده است.
و در جاى ديگر مىنويسد:
ظلم به معناى جور و گذشتن از حدّ است.
ظاهراً اين دو معنا تفاوت چندانى با هم ندارند و در نهايت هر دو به يك امر برمىگردند. تجاوز از حد و دستاندازى به حقوق ديگران، با خارج كردن هر چيزى از جايگاهش در حقيقت يكى است؛ زيرا حق هر چيزى همان موضع و جايگاهى است كه بايد در آنجا قرار گيرد.
به عنوان مثال حق پدر و مادر اين است كه فرزندانشان آنان را احترام كرده، به حرفهاى آنان گوش دهند و با دستورات آنها مخالفت نورزند. پس اگر فرزندى يكى از اين امور را انجام ندهد در حق پدر و مادر خويش ظلم و ستم روا داشته است. نيز حق چشم و گوش و همه اعضا و جوارح آن است كه در كارهايى بهكار گرفته شوند كه خداى تعالى آنها را به خاطر آن امور به انسان داده است. همچنين حق همه اسباب و وسايلى كه در اختيار انسان قرار دارد آن است كه از آنها در موارد خودشان استفاده شود و اگر در آن مسير از آنها استفاده نگردد در حق آنها ظلم و ستم شده است.
پس ظلم و ستم يك معناى عام و گسترده با مصاديق فراوان و متفاوت دارد. و اختلاف ميان مصاديق هم مراتب متفاوت و فراوان دارد. بعضى از ستمها بزرگ و در مرتبه بالا قرار دارد؛ مانند شرك كه در آيه شريفه ستمى بزرگ شمرده شده است.
علّامه مجلسى ؛ مىفرمايد:
ظلم وضع شىء در غير موضع آن است. پس مشرك ظالم است، چون غير خدا را شريك خدا قرار مىدهد و عبادت را در غير محل خودش وضع مىكند.
حال كه با معناى ظلم آشنا شديم به رواياتى كه درباره تأثير ظلم در صفات نفسانى انسان و برخى ديگر از آثار آن وارد شده است، مىپردازيم.
رسول خدا ۹ مىفرمايد :
إِيَّاكُمْ وَ الظُّلْمَ فَإِنَّهُ يُخَرِّبُ قُلُوبَكُمْ ؛
از ظلم و ستم پرهيز كنيد كه دلهايتان را خراب مىكند.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
ثَلَاثَةٌ مَكْسَبَةٌ لِلْبَغْضَاءِ: النِّفَاقُ وَ الظُّلْمُ وَ الْعُجْب ؛
سه چيز است كه بغض و كينه مىآورد: نفاق، ظلم و عُجب.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
الظلم يزلّ القدم ويسلب النعم ويهلک الأمم ؛
ظلم قدم را مىلغزاند و نعمتها را سلب و امّتها را هلاك مىكند.
دوام الظلم يسلب النعم ويجلب النقم ؛
تداوم ستم نعمتها را سلب و بلاها را جلب مىكند.
الْجَوْرُ مَمْحَاةٌ ؛
ستم محو كننده است.
الظالم ملوم ؛
ستمگر ملامت مىشود.
الظلم يردي صاحبه ؛
ستم صاحبش را پست مىكند.
ايّاک والظلم؛ فمن ظلم كرهت أيّامه ؛
از ستم پرهيز كن؛ زيرا كسى كه ستم مىكند روزگارش تلخ مىشود.
من كثر ظلمه، كثرت ندامته ؛
آنكه ستم زياد روا دارد، پشيمانيش زياد خواهد شد.
پس ظلم و ستم آثار فراوانى در صفات و اخلاق انسانى مىگذارد. مؤمن بايد از ظلم بر حذر باشد و هر گاه ستمى را مرتكب شد، به سرعت استغفار كند. اگر مال كسى را به حرام خورد، از او رضايت بگيرد و براى او استغفار كند. آن گاه كه احساس كرد توانايى ستم پيدا كرده است، قدرت و توانايى خداى تعالى را به ياد آورد و از پرداختن به ستم دست بردارد.
اميرمؤمنان على ۷ مىفرمايد :
إذا حَدَتْکَ القدرة على ظلم الناس فاذكر قدرة الله سبحانه على عقوبتک وذهاب ما آتيت إليهم وبقاءه عليک ؛
آن گاه كه قدرت و توانايى، تو را به سوى ستم بر مردم راند، قدرت خداوند سبحان بر مجازاتت و از بين رفتن ستمت نسبت به آنها و باقى ماندنش بر عهده خود را ياد آور.
در واقع انسان آن گاه كه ظلم و ستم را در حق مردم روا مىدارد، اگر علم ومعرفت به عاقبت امر خويش داشته باشد و درباره آن اندكى تدبّر و تأمّل كند و آثار كار خويش را به ياد آورد و بفهمد كه چه عواقب ناگوارى در انتظار اوست، به نظر نمىرسد كه بتواند عزم و اراده خويش را بر ستم به ديگران استوار كند و قدرت و توانايى خويش را در دست و پنجه خود متمركز نمايد.
البتّه در اين حال هم نبايد از شيطان غفلت كرد؛ چرا كه او هميشه در مواقع حساس به سراغ انسان مىآيد و او را از راه راست منحرف مىكند و در فكر ورأى و اراده او خدشه مىكند و كارهاى بد را براى او تزيين كرده، خوب جلوه مىدهد، تا او را فريب دهد و انتخاب صحيح را از او بگيرد.
معمولاً انسانها در چنين مواقعى امتحان سختى در پيش دارند و تنها اندكى از آنها مىتوانند از وسوسههاى شيطان سالم بيرون آيند. چه فراواناند اشخاصى كه مال حرامى را با توجيهاتى براى خود حلال مىكنند و چه بسيارند دزدهايى كه براى دزدى خويش محملهايى درست مىكنند. با اين حال معمولاً همه آنان كه دست به ظلم و ستم و غارت و چپاول اموال ديگران مىزنند و يا معاصى وگناهان ديگرى را مرتكب مىشوند، سعى مىكنند كارهاى زشت خويش را در خفا انجام دهند و
همين كارشان نشانگر آن است كه نور عقل و خردشان روشنگرى خودش را دارد و زشتى كارشان را براى آنها هويدا مىكند.
اميد است هيچ مؤمنى گرد هيچ گونه ظلم و ستمى، اعمّ از كوچك و بزرگ نگردد و هرگاه خطايى از او سر زد به سرعت از آن توبه كند تا وزر و وبال آن را از دوش خود بردارد.
مهم آن است كه مؤمنان قانع باشند و دندان طمع خود را بكشند و چشم طمع در مال و ناموس ديگران نداشته باشند و عقل و خرد خويش را تقويت كنند تا هواى نفس و شيطان در آنها تضعيف شده، از بين برود.
۷٫ حرص و طمع و گدايى
حرص در انسان صفت نفسانى زشتى است كه او را به مال اندوزى وامىدارد، بدون اين كه نيازى به آن داشته باشد؛ يعنى انسان حريص به طور معمول فكر و خيالش هميشه در اين است كه اندوختههايش را چگونه زياد كند و هيچ گاه دلش نمىخواهد چيزى از داراييش كاسته شود. چنين كسى هر گاه چيزى را از دست بدهد يا چيزى را كه انتظار رسيدنش را داشت به دستش نرسد، ناراحت مىشود و حسرت و تأسّف مىخورد و فكر و خيالش را مشغول مىكند.
طمع حالتى نفسانى در انسان است كه موجب مىشود انسان چشم به ديگران بدوزد و توقّع بر طرف شدن نيازهاى خود را از ناحيه آنها داشته باشد.
گدايى و دست دراز كردن به سوى ديگران و درخواست كمك و يارى در ظاهر و نهان محصول نقصان و كمبود در نفس آدمى است.
اين سه از اخلاق و صفات نفسانى بد و زشتى هستند كه انسان بزرگوار وارجمند و با عزّت و قانع از اين صفات مبرّاست. شخص عزّتمند هيچ گاه به دنيا دل نمىبندد تا به خاطر آنچه به او نمىرسد حسرت و افسوس بخورد، بلكه به آنچه كه حق اوست و به او مىرسد، قناعت مىكند و از فزونطلبى و زيادهخواهى بيزارى مىجويد. هيچ گاه چشم به اموال ديگران نمىدوزد و انتظار رسيدن به آنها را هم ندارد. فكر و خيالش را به اين امور مشغول نمىكند و جسم وجانش را با اين افكار و خيالات باطل نمىآزارد. به آن چه خدايش مىرساند، راضى و خشنود است. به واسطه زياد شدن اموالش خشنودى و خوشحالى به او دست نمىدهد، بلكه به شكر و قدر دانى از خداى تعالى مىپردازد.
اين صفتى است كه در تعداد اندكى از مردمان پيدا مىشود. در آيات و روايات معصومان : از اين صفت به زهد و قناعت و عزّت نفس تعبير شده است.
انتظار مىرود مؤمنين و مواليان مولايمان امير المؤمنين ۷ متخلّق به اين صفات خوب شوند و از صفات بد و زشت دورى كنند و پارسايى و زهد و قناعت را پيشه خود سازند و عزت نفس خويش را با گدايى و دست دراز كردن به سوى اين و آن و چشم داشتن در اموال ديگران و زيادهطلبى و فزونخواهى، از بين نبرند.
اكنون كه اندكى با اين سه وصف نفسانى و اخلاق زشت آشنا شديم، رواياتى را كه درباره هر يك از اين صفات و آثار آنها وارد شده است، ذكر مىكنيم تا حقيقت آنها بيشتر روشن گردد.
حرص
پيامبر گرامى اسلام ۹ فرمود :
أَغْنَى النَّاسِ مَنْ لَمْ يَكُنْ لِلْحِرْصِ أَسِيراً ؛
غنىترين مردم كسى است كه اسير حرص نشود.
از اميرالمؤمنين ۷ سؤال شد :
أَيُّ ذُلٍّ أَذَلُّ؟ قَالَ: الْحِرْصُ عَلَى الدُّنْيَا ؛
ذّلتى كه بالاتر از آن ذلّتى نيست، چيست؟ فرمود: حرص بر دنيا.
امام صادق ۷ فرمود :
حُرِمَ الْحَرِيصُ خَصْلَتَيْنِ وَ لَزِمَتْهُ خَصْلَتَانِ: حُرِمَ الْقَنَاعَةَ فَافْتَقَدَ الرَّاحَةَ وَ حُرِمَ الرِّضَا فَافْتَقَدَ الْيَقِينَ ؛
حريص از دو خصلت محروم است و در اثر حرص، دو خصلت هميشه ملازم اوست: از قناعت محروم است، پس راحتى ندارد و راضى به قضاى الهى نيست، پس يقين ندارد.
يعنى نمىشود شخصى قانع نباشد، ولى زندگى راحتى داشته باشد. پس اگر كسى راحتى بخواهد بايد اوّل قناعت را در خود ايجاد كند. همچنين نمىشود كسى راضى به قضاى الهى نباشد، ولى يقين در او پيدا شود. پس انسان حريص به خاطر اين كه زيادهخواه و فزونطلب است، فكر و خيالش هميشه در اين است كه چگونه اموال و دارايىاش را حفظ و زياد كند؛ چون بيشتر اموال دنيا، بلكه همه آنها در تغيير و تبديل و زياده و نقصان و رو به زوال و فنا هستند و ارزش و قيمت آنها هم هر روز در تغيير است.
بنابراين شخصى كه حرص به دنيا داشته باشد، آسودگى و راحتى نخواهد يافت و از آنجا كه دارايىهاى دنيا به طور معمول آفات فراوانى دارند. پس حريص به
دنيا، هيچ گاه راضى به زوال و فنا و تغيير و تبديل و پايين آمدن قيمت دارائيهايش نخواهد بود. در صورتى كه همه اينها طبق تقدير و قضاى الهى تحقّق پيدا مىكند. و بدين ترتيب شخص حريص از قضاى الهى خشنود نمىشود و در اثر آن يقين به خدا هم در او پيدا نخواهد شد.
رسول خدا ۹ فرمود :
مِنْ عَلَامَاتِ الشَّقَاءِ جُمُودُ الْعَيْنِ وَ قَسْوَةُ الْقَلْبِ وَ شِدَّةُ الْحِرْصِ فِي طَلَبِ الرِّزْقِ وَ الْإِصْرَارُ عَلَى الذَّنْبِ ؛
خشكى چشم و قساوت قلب و شدّت حرص در طلب رزق و اصرار بر گناه از علامتهاى شقاوت است.
در حديثى ديگر امام امير المؤمنين ۷ مىفرمايد :
إِظْهَارُ الْحِرْصِ يُورِثُ الْفَقْر ؛
آشكار كردن حرص، فقر مىآورد.
رسول خدا ۹ فرمود :
أَنَّ الْجُبْنَ وَ الْبُخْلَ وَ الْحِرْصَ غَرِيزَةٌ وَاحِدَةٌ يَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ ؛
همانا ترس و بخل و حرص غريزهاى هستند كه همه را سوء ظن جمع كرده است.
يعنى ريشه و اساس همه اين اوصاف كه در حقيقت يك غريزه و خلق هستند، سوء ظن به خداست؛ زيرا كسى كه خدا را بشناسد و حسن ظنّ به او داشته باشد و به لطف و مهربانى او بر بندگانش توجه داشته باشد و بداند كه او نسبت به بندگانش از هر پدر و مادرى مهربانتر است و بفهمد كه رزق و روزى همه دست اوست و همه امور به تقدير و قضاى او صورت مىگيرد، با وجود اين معارف جايى براى ترس و بخل و حرص در او باقى نمىماند.
طمع
رسول خدا ۹ فرمود :
أَفْقَرُ النَّاسِ الطَّمِعُ ؛
فقيرترين مردم آزمند است.
امام صادق ۷ به هشام مىفرمايد :
يَا هِشَامُ إِيَّاكَ وَ الطَّمَعَ وَ عَلَيْكَ بِالْيَأْسِ مِمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ وَ أَمِتِ الطَّمَعَ مِنَ الَْمخْلُوقِينَ. فَإِنَّ الطَّمَعَ مِفْتَاحُ الذُّلِّ وَ اخْتِلَاسُ الْعَقْلِ وَ اخْتِلَافُ الْمُرُوَّاتِ، وَ تَدْنِيسُ الْعِرْضِ وَ الذَّهَابُ بِالْعِلْم ؛
اى هشام از طمع پرهيز كن، و از آنچه در دست مردم است خود را نا اميد كن، و طمع از مخلوقين را بميران كه طمع كليد ذلّت و خوارى و تباه كننده عقل و بىارزش كننده مروّات و آلوده كننده عرض و آبرو و نابود كننده علم است.
پيامبر اكرم ۹ مىفرمايد :
مَا أَقْبَحَ بِالْمُوْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ ؛
چه بد است بر مؤمن كه طمعى داشته باشد كه او را ذليل و خوار كند.
از امام صادق ۷ سؤال شد، چه چيزى ايمان بنده را ثابت نگه مىدارد؟ فرمود : ورع و پارسايى. و پرسيده شد ايمان به چه چيزى از بنده بيرون مىرود؟ فرمود : طمع.
اميرالمؤمنين ۷ فرمود :
أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ ؛
بيشترين تباهى عقلها در سايه صاعقههاى طمعهاست.
گدايى و طلب حاجت از ديگران
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد: اين گفته رسول خدا ۹ را پيروى كنيد كه فرمود :
مَنْ فَتَحَ عَلَى نَفْسِهِ بَابَ مَسْأَلَةٍ فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ بَابَ فَقْرٍ ؛
كسى كه باب سؤال و گدايى را بر خويشتن باز كند، خداى تعالى باب فقر را بر او مىگشايد.
يعنى كسى كه با داشتن امكاناتى هرچند مختصر، دست نياز به سوى خلق بگشايد، خداى تعالى او را فقير و محتاج مىكند.
امام صادق ۷ فرمود :
مَنْ سَأَلَ النَّاسَ شَيْئاً وَ عِنْدَهُ مَا يَقُوتُهُ يَوْمَهُ فَهُوَ مِنَ الْمُسْرِفِينَ ؛
كسى كه دست به گدايى باز كند در حالى كه روزى روزش را دارد، از اسراف كنندگان است.
و نيز فرمود :
إِيَّاكُمْ وَ سُوَالَ النَّاسِ فَإِنَّهُ ذُلٌّ فِي الدُّنْيَا وَ فَقْرٌ تُعَجِّلُونَهُ وَ حِسَابٌ طَوِيلٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ؛
از گدايى پروا كنيد كه در دنيا ذلّت و خوارى است و فقرى است كه خودتان به سوى آن تعجيل مىكنيد و در روز قيامت حسابى طولانى خواهد داشت.
اميرالمؤمنين ۷ فرمود :
الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ ؛
عفاف و خويشتن دارى زينت فقر است.
پيامبر گرامى اسلام ۹ فرمود :
لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ يَتَّخِذُ حَبْلًا فَيَأْتِي بِحُزْمَةِ حَطَبٍ عَلَى ظَهْرِهِ فَيَبِيعُهَا فَيَكُفُّ بِهَا وَجْهَهُ خَيْرٌ لَهُ مِنْ أَنْ يَسْأَلَ ؛
اگر يكى از شماها طنابى بردارد و با آن پشته هيزمى بر پشت خود بياورد و بفروشد و آبروى خود را حفظ كند، بهتر است از اين كه گدايى كند.
امام صادق ۷ فرمود :
إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَنْ لَا يَسْأَلَ رَبَّهُ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ فَلْيَيْأَسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِمْ وَ لَا يَكُونُ لَهُ رَجَاءٌ إِلَّا عِنْدَ اللَّهِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ يَسْأَلِ اللَّهَ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ ؛
اگر يكى از شما بخواهد تا هر آنچه از خدا درخواست مىكند، خداوند به او عطا كند، از همه مردم قطع اميد كند و اميدى جز به خدا نداشته باشد. آن گاه كه در دل خويش اين را يافت، از خدا چيزى نمىخواهد جز اين كه عطايش مىكند.
امام صادق ۷ فرمود :
طَلَبُ الْحَوَائِجِ إِلَى النَّاسِ اسْتِسْلَابٌ لِلْعِزِّ، مَذْهَبَةٌ لِلْحَيَاءِ وَ الْيَأْسُ مِمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ عِزٌّ لِلْمُوْمِنِ فِي دِينِه ؛
خواستن نيازها از مردم عزّت را سلب و حيا را از بين مىبرد و قطع اميد از آنچه در دست مردم است، عزّتى است براى مؤمن در دينش.
پس چشم داشتن به اموال مردم و سؤال و گدايى از آنها و همين طور حرص و فزونطلبى، آثار فراوانى در نفس انسانى دارد. اين صفات انسان را ذليل وخوار كرده و عقل و خرد او را از بين مىبرد و آبرو و حيا براى او باقى نمىگذارد. چنين شخصى در زندگى خود احساس راحتى نمىكند و يقين و رضا به قضاى الهى را از دست مىدهد، ولى با وجود اينها بايد دانست كه هيچ جامعهاى از فقر و تهىدستى و احتياج خالى نيست و خواست خدا بر اين قرار گرفته است كه به اين واسطه، هم فقرا و مستمندان و هم اغنيا و سرمايهداران را امتحان كند. پس فقرا و تهىدستان بايد صبر و تحمّل داشته باشند و نزد هر كس اظهار فقر و نادارى نكنند. عفّت به خرج داده و عزّت نفس و آبروى خود را حفظ كنند و به قدر توان خويش كار و تلاش كنند.
بر اغنيا هم لازم است كه همواره به فكر مستمندانِ پيرامون خود باشند و پيش از آنكه آنان دست به گدايى بزنند، دست آنها را گرفته و آنان را از كمكهاى مالى خويش محروم نسازند. چه خوب است كه اين كار به صورت پنهانى و ناشناخته صورت بگيرد تا هم اجر وثوابش بيشتر گردد و شيطان ديگر جايى براى از بين بردن عمل خوب انسانى پيدا نكند و هم عزّت نفس و آبروى مستمندان حفظ شود. نيز بر آنان لازم است كه با بزرگوارى و كرامت كمكهاى خود را به فقرا برسانند و با احترام با آنان برخورد كنند.
اگر ثروتمندان بتوانند رابطه دوستى با فقرا بر قرار كنند تا آنان هم بتوانند در مواقع ضرورى نيازهاى خود را با دوستانشان در ميان بگذارند، خيلى خوب وخدا پسندانه خواهد بود.
۸٫ مراء و جدال و مشاجره
مراء و مشاجـره از صفات ناپسنـد و اخلاق بد شمرده مىشود. در روايات، اهل بيت : مؤمنين را از آن بر حذر داشته، آثار سوء فراوانى براى آن بيان كردهاند.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
إِيَّاكُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الْإِخْوَانِ وَ يَنْبُتُ عَلَيْهِمَا النِّفَاقُ ؛
از مراء و خصومت بپرهيزيد كه آن دو، دلها را بر برادرانتان مريض مىكنند و نفاق را مىرويانند.
امام صادق ۷ فرمود :
إِيَّاكُمْ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهَا تَشْغَلُ الْقَلْبَ وَ تُورِثُ النِّفَاقَ وَ تَكْسِبُ الضَّغَائِنَ ؛
از خصومت و دشمنى پروا كنيد كه قلب را مشغول مىكند و نفاق مىآورد و كينه ايجاد مىكند.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ الْمِرَاءَ ؛
كسى كه به آبروى خويش علاقمند است، پس مراء را ترك كند.
رسول خدا ۹ فرمود :
إِيَّاكُمْ وَ مُشَاجَرَةَ النَّاسِ فَإِنَّهَا تُظْهِرُ الْغُرَّةَ وَ تَدْفِنُ الْعِزَّةَ ؛
از مشاجره با مردم بپرهيزيد كه غرور را آشكار و عزت را پنهان مىكند.
و نيز فرمود :
مَنْ لَاحَى الرِّجَالَ، سَقَطَتْ مُرُوَّتُهُ وَ ذَهَبَتْ كَرَامَتُهُ. ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ:۶ لَمْ يَزَلْ جَبْرَئِيلُ ۷ يَنْهَانِي عَنْ ملاحات ]مُلَاحَاةِ [الرِّجَالِ، كَمَا يَنْهَانِي عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ ؛
آن كه با مردم مشاجره و عداوت كند، مروتش ساقط و كرامتش از بين مىرود. سپس رسول خدا ۹ فرمود: جبرئيل ۷ همواره مرا از مشاجره و دشمنى مردم نهى مىكرد همانطور كه از شرب خمر و پرستش بتها نهى مىنمود.
روشن شد كه مشاجره و مخاصمه و مراء با مردم عزت و احترام و كرامت و مروّت و انسانيت آدمى را از بين مىبرد و دلها را مريض كرده و كينه و نفاق را در آن مىروياند. پس بر مؤمنين لازم است از اين صفت بد و زشت دورى كنند تا مبتلا به صفات بدى همچون نفاق و كينه نشوند و عزّت و احترام خويش را در جامعه حفظ كنند و انسانى با شخصيت و با وقار محسوب گردند.
البتّه بايد توجه داشت كه مناظره علمى و جدال به احسن، تا زمانى كه به خاطر اظهار فضل و غلبه بر طرف مقابل نباشد و تنها به خاطر بيان حق و تذكر و زنده كردن دلها صورت بگيرد، خوب و پسنديده است. بنابراين شخصى كه مىخواهد در مناظره و جدال علمى شركت كند، بايد مواظب تمام رفتارها و حركات خويش باشد تا كارى نكند كه از هدف خويش ـ راهنمايى و دلالت به حق ـ دور شود، چون ممكن است يك حركت و رفتار ناشايست تأثير منفى در دل طرف مقابل بگذارد و او را از پذيرش حق دور سازد.
همچنين بايد مناظره كننده به تمام جوانب بحث آشنا باشد، تا اگر در جايى مشكلى برايش ايجاد شد، بحث را در شاخهاى ديگر و به صورتى ديگر ادامه دهد تا حق روشن گردد. اگر پيش از شروع به مناظره از طرف مقابل خويش اطلاعاتى داشته باشد، در نتيجهگيرى مؤثر و مفيد خواهد بود.
۹٫ كبر و غرور و نخوت و خودبينى
انسان اگر اندكى در حالات خود مطالعه كند و به مرور روزهاى گذشته بپردازد، مىبيند روزى كه قدم به اين دنيا گذاشت در دامن پدر و مادر يا كسان ديگرى رشد پيدا كرد و مىداند كه اگر محبّت و علاقه آنان نبود، او امروز وجود نداشت. پس طفوليّت و كودكى هر انسانى سر تا پا نياز به مربى و پرورش دهنده است. اين نياز در نوجوانى و جوانى هم به صورتى ديگروجود دارد. هيچ نوجوان و جوانى نمىتواند گليم خود را به تنهايى از آب بيرون آورد.
بنابراين هر جوانى بايد براى رسيدن به كمال از تجربه بزرگترها استفاده كند و در مقابل آنان خاضع باشد و ادب را مراعات كند تا از كمالات آنها بهرهمند گردد. همين جوان كه به تدريج رشد مىكند و هر روز به كمالاتش مىافزايد، روزى مىرسد كه ديگر توان و نيروى جوانى را از دست مىدهد و به تدريج از نيروى او كاسته مىشود، تا آنجا كه مانند زمان طفوليت به سرپرستى كه هميشه كمك او باشد نياز پيدا مىكند. به علاوه در جوامع بشرى انسان به تنهايى نمىتواند همه نيازهاى خود را بر آورده كند، بلكه انسانها همواره محتاج هميارى يكديگر هستند.
پس اگر انسان، پرونده خود را به خوبى مرور كند، مىبيند، هيچ گاه روى پاى خود نايستاده و از خود استقلالى نداشته است، بلكه با همكارى و هميارى همنوعان خويش رشد كرده است. ولى اگر چشم و گوش و بصيرت و خرد كسى با كبر و غرور و نخوت و خودبينى بسته شود، ديگر اين حقايق را نخواهد ديد. انسان متكبّر خيال مىكند كه از همه برتر و بالاتر است و همه بايد در مقابل او خضوع كنند و سر تعظيم فرود آورند. اگر اين حال ادامه يابد ممكن است شخص به جايى برسد كه نعوذ بالله روزى ادعاى خدايى هم بكند.
كبر و غرور و خودبينى يك بيمارى درونى است كه آثار بيرونى آن عبارتند از: ۱٫ كوچك شمردن ديگران و اهميت ندادن به آنها؛ ۲٫ كم ارزش كردن كارهاى ديگران؛ ۳٫ امر كردن و دستور دادن؛ ۴٫ تنها بودن و نداشتن دوست و رفيق و هم صحبت وامور ديگرى كه در ادامه از آن صحبت خواهيم كرد.
اميرالمؤمنين ۷ هنگامى كه مالك اشتر را والى مصر قرار داد، در نامهاى به وى مىنويسد :
إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً؛ فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لَا تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ، فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِك ؛
آن گاه كه در اثر موقعيّت و قدرتى كه دارى كبر و خودبينى در تو پديد آمد، به عظمت سلطنت خداوند كه مافوق توست و قدرتى كه او در خود تو دارد كه تو خودت بر آن قدرت ندارى، نگاه كن تا از بلندپروازى فرود آيى و از تندى فرومانى و آنچه از عقل و خردت به واسطه كبر وخودپسندى از دست رفته باز گردد.
از اين نامه شريف استفاده مىشود كه مقام رياست و سلطنت منشأ كبر و نخوت و خودپسندى در انسان مىشود و آن كه به اين مقام مىرسد بايد خيلى مواظب باشد كه اين مقام تأثيرى در او ايجاد نكند. همچنين دلالت دارد كه كبر وخودبينى عقل و خرد انسانى را تضعيف مىكند. و بيان مىكند كه چاره اين امر آن است كه انسان به بزرگى سلطنت خداوند متعال و عظمت قدرت او بنگرد و بداند كه فرمان او در همه موجودات حتى در اعضاى خود انسان نيز حاكم است.
امام صادق ۷ فرمود :
الْكِبْرُ رِدَاءُ اللَّهِ، فَمَنْ نَازَعَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رِدَاءَهُ لَمْ يَزِدْهُ اللَّهُ إِلَّا سَفَالا ؛
كبرايى لباس و رداى خداوند است، كسى كه در اين ردا با خدا نزاع كند خداى تعالى جز پستى به او نمىافزايد.
و نيز مىفرمايد :
الْكِبْرُ أَنْ تَغْمِصَ النَّاسَ وَ تَسْفَهَ الْحَقَّ ؛
كبر كوچك شمردن مردم و استخفاف حق است.
همچنين مىفرمايد :
مَا مِنْ رَجُلٍ تَكَبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ إِلَّا لِذِلَّةٍ وَجَدَهَا فِي نَفْسِهِ ؛
هيچ كسى تكبّر و جاه فروشى نمىكند، جز به خاطر خوارى كه در نفس خويش مىيابد.
عمر بن يزيد از پدرش نقل مىكند كه به امام صادق ۷ عرض كرد : من غذاى خوب مىخورم و عطرهاى خوشبو مصرف مىكنم و اسبهاى تندرو سوار مىشوم و غلام به دنبالم مىآيد، آيا در اين امور جاه فروشى و كبر وجود دارد تا من آن را ترك كنم؟
حضرت سر خويش پايين انداخت و آنگاه فرمود: همانا جاه فروش ملعون، كسى است كه مردم را حقير شمارد و حقّ را استخفاف كند.
امام صادق ۷ فرمود :
مَنْ رَقَعَ جَيْبَهُ وَ خَصَفَ نَعْلَهُ وَ حَمَلَ سِلْعَتَهُ فَقَدْ أَمِنَ مِنَ الْكِبْرِ ؛
كسى كه لباس پارهاش را وصله بزند و كفشهايش را پينهدوزى كند و متاعش را خود بر دوش كشد، از كبر در امان است.
در روايـت است كه صعصعة بن صوحان مريض بود و اميرالمؤمنين ۷ از او عيادت كرد و فرمود:
خوب بنگر كه با عيادت من از تو بر قوم خويش فخر نفروشى. و اگر آنان بر امرى اتفاق كردند تو هم با آنها باش؛ زيرا كه كسى از قوم خويش بىنياز نيست. اگر يكى از آنها دست از كمك ديگران بكشد همه دستهايشان را از كمك او مىكشند. پس همكارى آنها بايد بر طاعت خدا باشد و تا زمانى كه با هم بر طاعت خدا تعاون و همكارى دارند و از معاصى دورى مىكنند خير و خوشى خواهند داشت.
بزنطى مىگويد:
با صفوان بن يحيى ومحمد بن سنان وعبدالله بن مغيرة يا عبدالله بن جندب در «صريا» بر امام رضا ۷ وارد شديم وساعتى نزد ايشان نشستيم بعد
برخاستيم. حضرت فرمود: اما تو اى احمد بنشين. پس من نشستم و شروع كرد به صحبت و من سؤال مىكردم و او جواب مىداد تا اين كه بيشتر شب گذشت. پس وقتى خواستم بيرون شوم فرمود: اى احمد مىخواهى بروى و يا شب بمانى؟
عرض كردم: فدايت شوم اگر خواستى مىروم واگر خواستى مىمانم.
فرمود: بمان الآن شب است و مردم آرام شده و خوابيدهاند، پس بلند شد و رفت. وقتى دانستم كه او رفت سر به سجده گذاشتم و گفتم: الحمد لله حجّت خدا و وارث علوم پيامبران در ميان برادرانم مرا مورد لطف و محبت خود قرار داد. پس در سجده شكر بودم كه ديدم با پاى مباركش به من مىزند. پس بلند شدم، پس دستم را گرفت و فشار داد وفرمود:
اى احمد، همانا اميرالمؤمنين ۷ صعصعة بن صوحان را در مرضش عيادت كرد و آن گاه كه بر مىخاست به او فرمود: اى صعصعة به عيادت من بر برادرانت فخر نفروش و از خدا پروا كن. آن گاه از من جدا شد.
با توجه به اين روايات روشن شد كه تكبّر و فخر فروشى و غرور از صفات ناپسند و زشت است و منشأ آن كمبودى است كه انسان در وجود خود مىيابد و خيال مىكند كه با تكبر و غرور مىتواند آن را رفع كند، ولى بايد توجه داشت كه فروتنى و خاكى بودن نشانه بزرگى و عظمت انسان است و تكبر و فخرفروشى نشانه پستى و نادانى.
انسان دانا و خردمند هيچ گاه تكبر و غرور ندارد و از آن بيزار است. كسى كه تكبّر و فخرفروشى كند، نه تنها به علم و دانايى و خردش افزوده نمىشود، بلكه با از دست دادن احترام و عزّت خويش به تدريج داناييهاى او هم از بين خواهد رفت. بديهى است كسى كه دنبال رشد و تكامل است بايد فروتن ومؤدّب باشد تا بتواند از بزرگان علم و دانش كسب فيض كند، ولى غرور اجازه نمىدهد كه شخص در مقابل بزرگان زانو بزند، لذا مغرور نمىتواند از آنها استفاده كند.
عجب و خودبينى هم مانند كبر و فخرفروشى از صفات زشتى است كه مانع بسيارى از كمالات است.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَكَ ؛
خودبينى آدم را هلاك مىكند.
و نيز مىفرمايد :
الْعُجْبُ دَرَجَاتٌ: مِنْهَا أَنْ يُزَيَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَيَرَاهُ حَسَناً فَيُعْجِبَهُ وَ يَحْسَبَ أَنَّهُ يُحْسِنُ صُنْعا ؛
عجب و خودبينى درجاتى دارد: يكى از آنها اين است كه عمل بدِ بنده را برايش چنان مىآرايد كه او آن را خوب مىبيند و به خود مىبالد و خيال مىكند كه كار خوبى انجام داده است.
و اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
العجب رأس الجهل ؛
خود بينى سرلوحه نادانى است.
شر الناس من يرى أنّه خيرهم ؛
بدترين مردم كسى است كه خودش را از همه بهتر بداند.
ما أضرّ المحاسن كالعجب ؛
چيزى بدتر از عجب براى نيكىها وجود ندارد.
لا ينبغي لمن عرف الله أن يتعاظم ؛
براى خداشناس سزاوار نيست كه خود را بزرگ شمارد.
إعجاب المرء بنفسه برهان نقصه وعنوان ضعف عقله ؛
خود بينى دليل كمبود و نمايانگر ضعف عقل است.
العجب عنوان الحماقة ؛
عجب نمايانگر حماقت است.
ثمرة العجب البغضاء ؛
كينه و دشمنى نتيجه عجب و خودبينى است.
من كثر إعجابه قلّ صوابه ؛
كسى كه زياد به خود خوشبين باشد، كمتر به حق اصابت مىكند.
«العجب آفة الشرف».
خود بينى آفت شرافت است.
عجب و آثار آن در انسان نيز روشن گرديد. براى روشنتر شدن قبح وزشتى كبر و غرور و نخوت و خود بينى لازم است اندكى هم درباره تواضع و فروتنى كه نقطه مقابل اين صفات بد است، بحث شود.
على بن جهم مىگويد: از امام رضا ۷ سؤال كردم :
… فَمَا حَدُّ التَّوَاضُعِ؟ قَالَ: أَنْ تُعْطِيَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ مَا تُحِبُّ أَنْ يُعْطُوكَ مِثْلَهُ ؛
حد تواضع چيست؟ فرمود: آن گونه كه دلت مىخواهد آنان با تو معامله كنند، تو با آنان همانطور معامله كن.
امام صادق ۷ به هشام مىفرمايد :
يَا هِشَامُ إِنَّ الزَّرْعَ يَنْبُتُ فِي السَّهْلِ وَ لَا يَنْبُتُ فِي الصَّفَا، فَكَذَلِكَ الْحِكْمَةُ تَعْمُرُ فِي قَلْبِ الْمُتَوَاضِعِ وَ لَا تَعْمُرُ فِي قَلْبِ الْمُتَكَبِّرِ الْجَبَّارِ لِأَنَّ اللَّهَ جَعَلَ التَّوَاضُعَ آلَةَ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ التَّكَبُّرَ مِنْ آلَةِ الْجَهْلِ أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ مَنْ شَمَخَ إِلَى السَّقْفِ بِرَأْسِهِ شَجَّهُ وَ مَنْ خَفَضَ رَأْسَهُ اسْتَظَلَّ تَحْتَهُ وَ أَكَنَّهُ. وَ كَذَلِكَ مَنْ لَمْ يَتَوَاضَعْ لِلَّهِ خَفَضَهُ اللَّهُ وَ مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَه ؛
اى هشام، همانا كشت و زرع در زمين هموار مىرويد و در زمين سخت و سفت نمىرويد و همين طور حكمت در دل متواضع كامل مىشود و دل متكبرِ ستمگر، كمال پيدا نمىكند؛ زيرا خداوند تواضع را وسيله عقل و تكبر را وسيله جهل قرار داده است.
آيا نمىدانى كسى كه سر خويش را به سقف كوتاه راست كند آن را زخمى مىكند و كسى كه سر خويش را فرود آورد از سايه آن استفاده مىكند و زير آن پناه مىگيرد؟ و همين طور است كسى كه در مقابل خدا تواضع نكند خدا او را ذليل مىكند و آن كه براى خدا تواضع كند درجهاش را بالا مىبرد.
اميرالمؤمنين ۷ در وصيّت خويش به هنگام شهادت فرمود :
عَلَيْكَ بِالتَّوَاضُعِ فَإِنَّهُ مِنْ أَعْظَمِ الْعِبَادَةِ ؛
بر تو باد تواضع و فروتنىكه از بزرگترين عبادتهاست.
رسول خدا ۹ فرمود :
إِنَّ التَّوَاضُعَ يَزِيدُ صَاحِبَهُ رِفْعَةً فَتَوَاضَعُوا يَرْفَعْكُمُ اللَّهُ. وَ إِنَّ الْعَفْوَ يَزِيدُ صَاحِبَهُ عِزّاً فَاعْفُوا يُعِزَّكُمُ اللَّهُ ؛
همانا فروتنى انسان را بلند مىكند، پس فروتن باشيد تا خداى تعالى بلندتان كند. همانا عفو و گذشت آدم را عزيز مىكند، پس عفو كنيد تا خدا عزيزتان كند.
امام صادق ۷ فرمود :
مِنَ التَّوَاضُعِ أَنْ تُسَلِّمَ عَلَى مَنْ لَقِيتَ ؛
سلام دادن به هر كس كه ملاقاتش مىكنى، از تواضع و فروتنى است.
اميرالمؤمنين ۷ مىفرمايد :
التَّوَاضُعُ يَكْسِبُكَ السَّلَامَةَ وَ قَالَ زِينَةُ الشَّرِيفِ التَّوَاضُعُ ؛
فروتنى سلامتى برايت مىآورد. و فرمود: تواضع زينت آدم شريف است.
پس شايسته است كه همه انسانها متّصف به صفت فروتنى باشند، ولى فروتنى براى علما و دانشمندان، رؤسا و فرماندهان، عبّاد و قهرمانان و اغنيا و سرمايه داران شايستهتر است؛ زيرا اين گروه از انسانها مقامى بلند دارند و اقتضاى مقام و منزلتشان، كبر و غرور و خودپسندى است. پس فروتنى آنان به مراتب با ارزشتر از فروتنى افراد ضعيف و ناتوان و فقير و محتاج خواهد بود.
فروتنى سرمايهداران و صاحبان مقام و منزلت يكى از راههاى نفوذ شيطان را كه كبر و غرور و خودخواهى است مىبندند و روشن است كه دورى انسان از شيطان نزديكى او به خدا را به دنبال دارد. اگر كارفرمايى بتواند با كارگران خويش با فروتنى برخورد كند و انتظار نداشته باشد كه كارگرانش به او سلام كنند و در مقابل وى سر تعظيم فرود آورند، بلكه شايستهتر است كه تا حدّ امكان سعى كند در سلام دادن از آنها سبقت گيرد و حتى اگر توانست به هنگام دادن حقوقشان دست آنها را به گرمى بفشارد.
البته اين بدان معنا نيست كه فقرا و ضعفا در فروتنى هيچ مشكلى ندارند؛ زيرا آنان اگر چه به اقتضاى طبعشان فروتن و متواضعاند، ولى فروتنى آنان در مقابل فرماندهان و سرمايهداران در عرف معمول جوامع بشرى بيشتر جنبه تملق و چاپلوسى دارد تا تواضع حقيقى. بنابراين اين گروه نيز بايد در كارهاى خود دقت و هوشيارى به خرج دهند تا عزّت و شرافت خود را مخدوش نسازند و از هر گونه برداشت سوء پيشگيرى كنند. ارزش فروتنى اين گروه در مقابل افرادى مانند خودشان روشن مىشود. همچنين كسانى كه از منزلت اجتماعى برخوردارند نبايد كارهايى انجام دهند كه «خودنمايى» تلقّى شود هر چند در واقع تواضع و امرى پسنديده است.
روزى نگاه امام صادق ۷ به مردى از اهل مدينه افتاد كه چيزى براى اهل و عيالش خريده بود و به دوش مىكشيد. وقتى آن مرد حضرت را ديد، از ايشان خجالت كشيد. امام ۷ فرمود:
براى خانوادهات خريده و آن را به دوش گرفتهاى و براى آنان مىبرى. سوگند به خدا اگر اهل مدينه نبود، من هم دوست داشتم، آنچه مىخورم، خودم به خانهام ببرم.
پس فروتنى، عزّت و شرافت و كرامت انسان را افزايش داده و عقل و خرد و ايمان را زياد مىكند. انسان متواضع به خاطر اين كه همه را احترام مىگذارد و از فخرفروشى و مباهات بر ديگران دورى مىكند، مورد احترام ديگران نيز قرار مىگيرد. بر عكس متكبّر و خودخواه و مغرور هميشه در جوامع انسانى مطرود است. پس خوب است مؤمنين خود را به اين صفت خوب متّصف كنند و با اين كار خود را به خداى خويش نزديك و از شيطان دور كنند.
بخش چهارم
حكاياتـى از فضايـل
اخلاقى اهل بيت :
حكاياتى از پيامبر اكرم ۶
حكاياتى از اميرالمؤمنين ۷
حكاياتى از حضرت زهرا ۳ … .
در اين فصل برخى از رفتارها و برخوردهاى اهل بيت : با اصحاب و دشمنان و مخالفانشان و نيز با اقشار مختلف جامعه، گزينش شده است، تا خوانندگان گرامى با تجزيه و تحليل و دقّت و تامّل درباره آنها بتوانند الگويى مناسب براى برخوردهاى اجتماعى خودشان ترسيم كنند.
البته بايد توجه داشت كه آن چه در اين حكايات ذكر مىشود با توجه به نقش هدايتگرى و تربيتى اهل بيت : است و بيشتر جنبه اخلاقى دارد، تا فقهى وحقوقى. ممكن است از نظر فقيه و حقوقدان چنين برخوردهايى لزوم نداشته باشد و اين رفتارها ملاكهاى حقوقى را دارا نباشد، ولى از نظر اخلاقى و تربيتى كارى شايسته و خوب و لازم به شمار آيد.
حكاياتى از پيامبر اكرم ۹
۱٫ زنى صحرانشين در راه به پيامبر ۹ برخورد كرد كه بر زمين نشسته بود و غذا تناول مىكرد. عرض كرد: اى محمد، سوگند به خدا چون بندگان غذا مىخورى و چون آنها مىنشينى.
حضرت فرمود: واى بر تو، كدامين بنده در بندگى بالاتر از من است؟ آن زن گفت: لقمهاى از غذايت برايم ده؟ حضرت لقمهاى به او داد.
زن گفت: نه به خدا مگر اين كه لقمهاى كه در دهان دارى بدهى.
حضرت لقمه را از دهان خويش بيرون آورد و به او داد و او آن را تناول كرد.
امام صادق ۷ فرمود: اين زن تا زنده بود، هيچ گاه مريض نشد.
۲٫ روزى خواهر رضاعى رسول خدا ۹ به محضر ايشان شرفياب شد. حضرت با ديدن او خوشحال شد و عباى خويش را بر زمين انداخت و او را بر روى آن نشاند. و آن گاه با تبسمى كه به لب داشت به گفتگو پرداخت. وقتى آن زن بلند شد و رفت برادرش آمد و پيامبر ۹ با او چنين رفتار نكرد. از او در اين باره سؤال شد. حضرت فرمود: آن زن به پدر خويش بيشتر از برادرش نيكى مىكند.
۳٫ مردى از انصار پيمانهاى رطب به رسول خدا ۹ هديه كرد. رسو ل خدا ۹ كنيز خويش را فرمود تا از خانه كاسه يا طبقى را بياورد؟ كنيز رفت، سپس برگشت و گفت: نه كاسهاى هست و نه طبقى. حضرت با لباس خويش زمين را جارو كرد و فرمود: رطب را بر زمين بريزد.
سپس فرمود: سوگند به او كه جانم در دست اوست، اگر دنيا به اندازه پر مگسى ارزش داشت، خداى تعالى به هيچ كافر و منافقى چيزى از آن عطا نمىكرد.
۴٫ مردى به خدمت رسول خدا ۹ شرفياب شد و ديد لباس حضرت كهنه شده است. پس دوازده درهم به حضرت داد. حضرت به امير المؤمنين ۷ فرمود: اين دوازده درهم را بگير و لباس بخر تا من بپوشم.
اميرالمؤمنين فرمود: آن را گرفتم به بازار رفته و پيراهنى به دوازده درهم خريدم و خدمت رسول خدا ۹ آوردم. حضرت به آن نگاهى كرد و فرمود: اى على، اگر پيراهنى غير از اين باشد بهتر است، آيا فروشنده آن را پس مىگيرد؟
عرض كردم: نمىدانم. فرمود: ببين پس مىگيرد يا نه؟
من آن را نزد فروشنده آوردم و گفتم: رسول خدا ۹ از اين خوشش نيامد و لباس ديگرى مىخواهد، آن را از ما پس بگير. او آن را گرفت و دوازده درهم را پس داد. و من آن را به خدمت رسول خدا ۹ آوردم و با هم به بازار رفتيم تا پيراهن بخريم. در راه كنيزى را ديديم كه گريه مىكرد. رسول خدا ۹ از حال او سؤال كرد؟
كنيز گفت: اى رسول خدا، اهل خانهام چهار درهم به من داد تا چيزى برايشان تهيه كنم و من آن را گم كردم و حالا از رفتن به خانه هراس دارم.
حضرت چهار درهم به او داد و فرمود: به خانهات برگرد. بعد به طرف بازار رفت و پيراهنى به چهار درهم خريد و آن را پوشيد و خداى را شكر كرد. سپس از بازار بيرون آمد، مرد عريانى را ديد كه مىگفت: آن كه مرا لباسى بپوشاند خداوند او را از لباسهاى بهشت بپوشاند.
پيامبر ۹ پيراهن خويش را در آورد و به او داد و دوباره به بازار آمد و با چهار درهم باقى مانده پيراهنى خريد و پوشيد و خداى را سپاس گفت و به منزل خويش بر گشت و در راه كنيز را ديد كه نشسته است به او گفت: چرا به خانهات نرفتى؟
او گفت: اى رسول خدا، من دير كردهام مىترسم مرا كتك بزنند. حضرت فرمود : پس با من بيا و خانهات را به من نشان بده. رسول خدا ۹ آمد و بر درب خانه آن كنيز ايستاد و فرمود: سلام بر شما اى اهل خانه.
آنها جواب ندادند، دوباره سلام داد. باز هم جواب ندادند. بار سوم سلام داد. از خانه گفتند: سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد اى رسول خدا. حضرت به آنها فرمود: چرا جواب سلام اوّل و دوم مرا نداديد؟ گفتند: اى رسول خدا ما سلام شما را شنيديم و دوست داشتيم صداى شما را زيادتر بشنويم. حضرت فرمود: اين كنيز دير كرده است او را مؤاخذه نكنيد. گفتند: اى رسول خدا او را به خاطر آمدن شما آزاد كرديم. رسول خدا ۹ فرمود: خداى را سپاس، دوازده درهمى نديدم كه بيشتر از اين بركت داشته باشد، دو نفر عريان را پوشاند و انسانى را آزاد كرد.
۵٫ روزى پيامبر ۹ براى صرف غذا دعوت شدند. آن گاه كه حضرت وارد منزل ميزبان شد، مرغى را ديد كه بالاى ديوار تخم گذاشت و تخم مرغ از بالاى ديوار بر روى ميخى كه در ديوار قرار داشت افتاد و روى آن ثابت ماند و به زمين نيافتاد و نشكست. پيامبر ۹ از اين امر در شگفت شد .
ميزبان گفت: از اين امر تعجب كردى، سوگند به كسى كه به حق تو را مبعوث كرده است تا به حال هيچ چيزى از من كاسته نشده است. پس پيامبر ۹ بلند شد و از غذاى او چيزى تناول نكرد و فرمود: كسى كه چيزى از اموالش كاسته نشود (يعنى اصلا آفتى و اتفاقى براى او نيافتد) خداى تعالى را در او حاجتى نيست.
بديهى است زندگى كسانى كه مورد نظر و توجه خداى تعالى هستند، به طور معمول پستى و بلندى زيادى دارد؛ چرا كه اگر انسان هميشه در رفاه و آسايش و خوشگذرانى و صحت و سلامت باشد و از تنگدستى و فقر و احتياج وگرفتارى و مرض و غم و اندوه در او اثرى پيدا نشود به تدريج از شكر نعمتهاى الهى غافل مىشود.
خداى تعالى مىفرمايد: (كلّا إِنَّ الاْنْسَانَ لَيَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى) ، كسى قدر
سلامتى و رفاه را مىداند كه مزه مرض و تنگدستى و سختى را چشيده باشد. اما اگر ماهها و سالها بر او بگذرد و در زندگى با هيچ مشكلى مواجه نگردد، معلوم مىشود كه خداى تعالى نمىخواهد او را متوجه خود سازد. چنين كسى از نظر خداى سبحان افتاده و ديگر در او اميدى نيست.
امام زين العابدين ۷ مىفرمايد :
إِنِّي لَأَكْرَهُ لِلرَّجُلِ أَنْ يُعَافَى فِي الدُّنْيَا فَلَا يُصِيبَهُ شَيْءٌ مِنَ الْمَصَائِبِ ؛
همانا من كراهت دارم از مردى كه هميشه در عافيت باشد و هيچ مصيبتى به او نرسد.
امام صادق ۷ مىفرمايد :
الْمُوْمِنُ لَا يَمْضِي عَلَيْهِ أَرْبَعُونَ لَيْلَةً إِلَّا عَرَضَ لَهُ أَمْرٌ يَحْزُنُهُ يُذَكَّرُ بِهِ ؛
مؤمن چهل روز بر او نمىگذرد، جز اين كه امرى بر او عارض مىشود كه او را محزون مىكند تا به وسيله آن متذكر خداى خويش شود.
حكاياتى از امير المؤمنين ۷
۱٫ نقل شده است كه مردى از مشركان در ميدان جنگ به امير المؤمنين ۷ عرض كرد: شمشيرت را به من ببخش و حضرت شمشيرش را به سوى او انداخت. آن مشرك گفت: بسى جاى تعجّب است از شما كه در چنين هنگامهاى شمشير خويش را به من مىدهى؟ حضرت فرمود: اى مرد، تو دست نياز به سوى من دراز كردى و ردّ سائل، از كرم به دور است. پس آن كافر خود را به زمين انداخت و گفت : اين سيره و روش اهل دين است. پاهاى حضرت را بوسيد و اسلام آورد.
۲٫ هلال بن مسلم مىگويد: جدّم مىگفت: من خودم شاهد بودم كه هنگام غروب، مالى به على بن ابى طالب ۸ رسيد و فرمود: اين مال را تقسيم كنيد. گفتند : حالا شب شده است، بگذار تا فردا. فرمود: آيا شما تضمين مىكنيد كه من تا فردا زنده باشم؟ گفتند: اين در دست ما نيست. فرمود: پس آن را به تأخير نياندازيد و تقسيم كنيد. پس شمعى آوردند و مال را شبانه تقسيم كردند.
۳٫ روزى عقيل بر اميرالمؤمنين ۷ وارد شد. حضرت به امام حسن ۷ فرمود : براى عمويت لباس بياور. پس پيراهنى از پيراهنهاى اميرالمؤمنين ۷ و ردايى از رداهايش را آورد و به عقيل پوشاند. وقت شام شد، نان و نمكى آوردند. عقيل گفت: شام همين است؟ حضرت فرمود: آيا اين از نعمتهاى خداى تعالى نيست. و خدا را سپاس فراوان است. عقيل گفت: چيزى به من بده تا قرضهايم را ادا كنم و زودتر رخصت بده تا از شما خلاص شوم. پرسيد: اى ابا يزيد چقدر قرض دارى؟
او گفت: هزار درهم. حضرت فرمود: نه به خدا، من هزار درهم ندارم، ولى اگر صبر كنى تا حق خويش را جدا كنم با تو تقسيم مىكنم، اگر نه اين بود كه براى عيال هم چيزى لازم است، همهاش را به شما مىدادم.
عقيل گفت: بيت المال در اختيار توست و مرا به جدا كردن حق خويش حواله مىدهى، حق تو چقدر است؟ معلوم نيست كه اگر همهاش را هم به من بدهى هزار درهم بشود!
حضرت فرمود: من و تو در مورد بيت المال مانند يكى از مسلمانان هستيم. اين سخنان بين آن دو در بالاى دار الاماره ردّ و بدل مىشد كه مشرف بر صندوقهاى بازاريان بود. پس امير المؤمنين ۷ به عقيل فرمود: اى ابا يزيد، اگر اين را قبول ندارى پس به سر يكى از اين صندوقها فرود آى و قفل آن را بشكن و هر قدر مىخواهى بردار.
عقيل گفت: در اين صندوقها چيست؟ حضرت فرمود: اموال تجّار. عقيل گفت : مىگويى من صندوقهاى كسانى را بشكنم كه اموالشان را با توكّل به خدا در آنها گذاشتهاند؟
اميرالمؤمنين ۷ فرمود: آيا مىگويى من بيت المال مسلمانان را باز كنم و اموالشان را به شما بدهم كه با توكّل به خدا اموالشان را قفل كردهاند؟ بعد فرمود: اگر خواستى شمشيرت را بردار و من هم شمشيرم را بردارم و به حيره برويم كه تجار ثروتمندى دارد و به برخى از آنها وارد شويم و از اموالش بگيريم؟
عقيل گفت: مىگويى سرقت كنم؟ حضرت فرمود: از يك نفر سرقت كنى بهتر است از اين كه از همه مسلمانان سرقت كنى…
۴٫ عاصم بن زياد عبايى زبر پوشيده بود و لباس نرم و نازك را ترك كرده بود. برادرش ربيع از او به امير المؤمنين ۷ شكايت كرد كه اين كارهاى عاصم موجب ناراحتى و اندوه اهل و عيالش شده است.
اميرالمؤمنين ۷ فرمود: او را به نزد من آوريد. پس عاصم را نزد ايشان آوردند. وقتى او را ديد اخم كرد و فرمود: آيا از اهل و عيال خويش حيا نمىكنى؟ چرا به فرزندانت رحم نمىكنى؟ آيا مىدانى خدا همه طيّبات را بر تو حلال كرده است و دوست ندارد كه تو از آنها دست بردارى و تو بر خدا خيلى كوچكتر از اين هستى. آيا خدا نمىفرمايد: «زمين را براى مردمان آفريد. در زمين ميوه و خرماى پر شكوفه است».
آيا خدا نمىفرمايد: «دو دريا را كنار هم قرار داد، در حالى كه با هم تماس دارند در ميان آن دو برزخى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمىكند… از آن دو لؤلؤ و مرجان خارج مىشود».
سوگند به خدا، استفاده كردن از نعمتهاى الهى و كهنه كردن آنها با افعال بهتر است براى خداى تعالى از كهنه كردن آنها با گفتار در حالى كه خداى تعالى فرموده است: (أمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ). عاصم گفت: اى اميرالمؤمنين، پس شما چرا در
خوراك خود به نان خشك و در لباس خويش به لباسهاى زبر اكتفا كردى؟
اميرالمؤمنين ۷ فرمود: واى بر تو، همانا خداوند عز وجل بر امامان عادل فرض كرده است كه خودشان را با طبقه ضعيف مردم مقايسه كنند تا فقر بر فقرا چيره نشود. پس عاصم عباى زبر را انداخت و لباس نرم و نازك بر تن كرد.
حكاياتى از حضرت زهرا ۳
۱٫ روزى زنى به محضر حضرت زهرا ۳ شرفياب شد و گفت: من مادر پير و ناتوانى دارم كه در نمازش امرى بر او مشتبه شده است و مرا فرستاده است تا از شما بپرسم. حضرت از اين سؤالش جواب داد. آن زن سؤال دومى مطرح كرد، باز هم جوابش را داد. سؤال سوم را طرح كرد، حضرت باز هم جواب داد، تا اين كه آن زن ده سؤال نمود و حضرت همه را جواب فرمود. آن گاه آن زن از كثرت سؤال شرمسار شد و گفت: اى دختر رسول خدا، شما را به زحمت انداختم. حضرت فرمود: هر سؤالى دارى بپرس.
۲٫ اسما بنت عميس مىگويد: نزد حضرت فاطمه ۳ بودم كه پيامبر ۹ وارد شد و در گردن فاطمه ۳ گردنبندى از طلا بود كه على بن أبى طالب ۷ آن را از غنيمت براى او خريده بود. رسول خدا ۹ فرمود: اى فاطمه، مردم نگويند فاطمه دختر محمد لباس متكبران را پوشيده است. پس حضرت فاطمه ۳ آن را در آورد و فروخت و با پول آن بندهاى را آزاد كرد و رسول خدا ۹ خوشحال شد.
حكاياتى از امام حسن ۷
۱٫ نقل شده كه مردى شامى امام حسن ۷ را لعن و نفرين مىكرد و آن حضرت به او هيچ نمىگفت تا اين كه مرد شامى ساكت شد. حضرت رو به او كرد و به او سلام كرد و تبسّم نمود و فرمود: اى شيخ، گمان مىكنم غريب باشى. شايد هم مرا با كسى ديگر اشتباه گرفتى، پس اگر از ما رضايت و خشنودى بخواهى تو را راضى مىكنيم و اگر چيزى بخواهى عطا مىكنيم و چنانچه راهنمايى بخواهى راهنماىات مىكنيم، مركبى بخواهى برايت تهيه مىكنيم، گرسنه باشى سيرت مىكنيم، عريان باشى لباس برايت تهيه مىكنيم، احتياج داشته باشى آن را برطرف مىكنيم، تنها باشى كمكت مىكنيم، و اگر حاجتى داشته باشى برآورده مىكنيم. پس اگر مركب خويش را به سوى ما حركت دهى و تا موقع رفتن مهمان ما باشى از تو پذيرايى مىكنيم؛ زيرا كه ما خانهاى وسيع و مقامى گسترده و اموالى زياد داريم.
وقتى آن مرد سخنان حضرت را شنيد به گريه افتاد و گفت: شهادت مىدهم كه خليفه خدا بر روى زمين تويى. خدا داناتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد. تو و پدرت مبغوضترين خلق نزد من بوديد و الان محبوبترين خلق نزد من هستيد. مركب خود را بر گرداند و تا هنگامى كه در مدينه بود، مهمان آن حضرت بود و به محبت آنها معتقد گشت.
۲٫ روزى امام حسن ۷ در راه به فقرايى برخورد كه تكه نانهايى بر زمين نهاده و نشسته بودند، آنها را جمع كرده و مىخوردند. رو به حضرت نموده و گفتند: اى فرزند دختر رسول خدا، بيا صبحانه تناول كن. حضرت از مركب خويش فرود آمد و فرمود: خداوند مستكبران را دوست ندارد و با آنان شروع به خوردن كرد تا اين كه همه سير شدند و توشه پر بركت حضرت به حال خود باقى بود. سپس حضرت آنها را به مهمانى خويش دعوت كرد و آنان را غذا و لباس داد.
۳٫ نجيح مىگويد: امام حسن ۷ را ديدم كه غذا تناول مىكرد و سگى نزد او بود. هر لقمهاى كه خود ميل مىفرمود، لقمهاى هم به آن سگ مىداد. گفتم: اى فرزند رسول خدا، آيا اين سگ را از غذاى شما دور نكنم؟ فرمود: آن را رها كن، همانا من از خداى تعالى حيا مىكنم كه وقتى جاندارى به من نگاه مىكند، من بخورم و به او چيزى نخورانم.
حكاياتى از امام حسين ۷
۱٫ انس مىگويد: نزد امام حسين ۷ بودم كه كنيزى وارد شد و با دسته گلى سلام كرد و آنچه آورده بود تقديم حضرت نمود. حضرت به او فرمود: تو آزادى در راه خدا. عرض كردم: يك دسته گلى مىآورد كه ارزش چندانى هم ندارد وشما او را آزاد مىكنيد؟ فرمود: خداى تعالى به ما چنين ياد داده است. خداوند مىفرمايد : «آن گاه كه كسى به شما تحيّت و سلام گفت، پس شما هم سلامى نيكوتر از آن به او بگوييد يا مثل آن را بر گردانيد». و تحيت و سلام نيكوتر آزادى او بود.
۲٫ روزى مردى باديه نشين خدمت امام حسين ۷ آمد و گفت: اى فرزند رسول خدا ديه كاملى را ضمانت كردم و از اداى آن عاجز شدم و در دل خود گفتم: از كريمترين مردم مىخواهم و كسى را كريمتر از اهل بيت رسول خدا ۹ نديدم.
حضرت فرمود: اى برادر عرب، از سه مسئله سؤال مىكنم، اگر يكى را جواب دادى، يك سوم مال را پرداخت مىكنم و اگر دو تا را جواب دادى، دو سوم آن را و اگر هر سه را جواب دادى همه مال را به تو خواهم داد.
عرب گفت: اى فرزند رسول خدا، آيا مثل شما از كسى مثل من سؤال مىكند؟! شما از خانواده علم و شرف هستيد؟
حضرت فرمود: از جدّم رسول خدا ۹ شنيدم كه مىفرمود: بخشش و صِلِه به اندازه معرفت است.
عرب گفت: پس هر چه مىخواهى سؤال كن. اگر بلد بودم جواب مىدهم واگر بلد نبودم ياد مىگيرم و قوت از آن خداست.
حضرت فرمود: كدامين اعمال افضل است؟
عرب گفت: ايمان به خدا.
حضرت فرمود: نجات از هلاكت به چيست؟
عرب گفت: اطمينان به خدا داشتن.
حضرت فرمود: زينت مرد چيست؟
عرب گفت: دانشى كه با حلم همراه باشد. حضرت فرمود: اگر مردى آن را نداشت؟ عرب گفت: مالى كه مروّت در كنارش باشد. حضرت فرمود: اگر آن هم نبود؟ عرب گفت: فقرى كه با صبر و بردبارى همراه باشد. حضرت فرمود: اگر آن هم نبود؟ عرب گفت: صاعقهاى كه از آسمان فرود آيد و او را بسوزاند كه او سزاوار آن است!
حضرت تبسّمى كرد و كيسهاى كه هزار دينار داشت به او داد و انگشتر خود را هم به او داد كه نگينى به ارزش دويست درهم داشت، و به عرب فرمود: دينارها را به طلبكاران بده و انگشتر را در مايحتاج خود صرف كن. عرب آن را گرفت و گفت : خدا مىداند كه رسالت خويش را به چه كسى بسپارد.
حكاياتى از حضرت امام سجاد ۷
۱٫ ابو حمزه ثمالى مىگويد: امام زين العابدين ۷ را ديدم كه نماز مىخواند و ردايش از يك دوشش افتاده بود و آن را درست نكرد تا اين كه از نماز فارغ شد. از او در اين باره سؤال كردم و فرمود: واى بر تو، آيا مىدانى در محضر چه كسى بودم؟ همانا از نماز بنده قبول نمىشود، مگر آن مقدار كه حضور قلب داشته باشد.
۲٫ امام زين العابدين ۷ روزى بيرون بود كه مردى به او رسيد و فحش داد. غلامان و دوستان حضرت بر او خشمگين شدند، امّا حضرت به آنها فرمود: دست نگه داريد و سپس رو به آن مرد كرد و فرمود: آنچه از ما نمىدانى بيشتر است. آيا تو را حاجتى است كه ما كمكت كنيم؟ آن مرد شرمنده شد. حضرت رو پوش سياه خود را به او داد و دستور داد هزار درهم هم به او بدهند. پس آن مرد بعد از آن مىگفت: شهادت مىدهم كه تو از اولاد پيامبرانى.
۳٫ امام زين العابدين ۷ مهمانانى داشت. يكى از خادمانش در حالى كه به سرعت كباب داخل تنور را مىآورد، ناگهان ظرفى كه كبابها را روى آن سرخ كرده بودند، از دستش بر سر يكى از فرزندان امام كه در زير نردبان بود افتاد و او را در جا كشت. حضرت به غلامش كه متحيّر و مضطرب شده بود گفت: تو آزادى، همانا تو تعمّدى در اين كار نداشتى و شروع به تجهيز و دفن فرزند خويش نمود.
حكايتى از حضرت امام باقر ۷
حسن زيّات مىگويد: روزى با دوستى كه داشتم بر امام باقر ۷ وارد شديم و ديديم اتاق ايشان تزيين و ملافهاى گلدار بر رويش كشيده شده است. محاسن شريف را اصلاح كرده و سرمه كشيده است. مسائلى داشتيم كه سؤال كرديم. وقتى خواستيم بيرون آييم به من فرمود: اى حسن، گفتم: لبيك. فرمود: فردا با دوست خويش نزد من بياييد. عرض كردم، چشم، فدايت شوم. پس روز ديگر به خدمت ايشان رسيدم و ديدم در اتاقى نشسته است كه حصيرى بيش در آن نيست و پيراهن زبرى بر تن دارد. آن گاه رو به دوست من كرد و فرمود: اى برادر بصرى ديروز بر من وارد شدى و من در خانه زنم بودم كه روز او بود و خانه هم خانه او بود و متاع هم متاع او بود. او خود را بر من زينت كرده بود و بر من هم لازم بود تا خودم را براى او تزيين كنم؛ چنان كه او خودش را براى من تزيين كرده بود. پس در دل شما چيزى خطور نكند. دوستم گفت: فدايت شوم سوگند به خدا در دلم چيزى خطور كرده بود كه الآن خداى تعالى آن را از بين برد ودانستم كه حق آن است كه شما فرموديد.
حكاياتى از امام صادق ۷
۱٫ هارون بن جهم مىگويد: آن گاه كه امام صادق ۷ براى ديدن منصور به حيره آمد با او بودم. پس يكى از سرداران پسرش را ختنه كرده بود و غذايى تهيه كرده بود و مردم را دعوت نموده بود. امام صادق ۷ نيز از مدعوّين بود. وقتى او بر سر سفره مشغول خوردن بود و با او عدهاى ديگر نيز بر سر سفره بودند، مردى از آنها آب خواست. كاسهاى شراب براى او آوردند. آن گاه كه كاسه شراب به دست آن مرد رسيـد، حضرت از سر سفره بلند شد. از اين كار او سؤال شد، پس فرمود: رسول خدا ۹ فرمودهاست: كسى كه بر سفرهاى بنشيند كه بر آن شراب نوشيده مىشود، ملعون است.
۲٫ عبدالله بن سليمان مىگويد: نزد امام صادق ۷ بودم كه براى ما طعامى آوردند كه در آن كباب و چيزهاى ديگرى هم بود. بعد ظرفى برنج آوردند، پس من با او خوردم. حضرت فرمود: بخور. گفتم: خوردم. فرمود: بخور كه دوستى مرد نسبت به برادرش در خوب خوردن غذايش شناخته مىشود. سپس با انگشتان خويش مقدارى از ظرف را براى من جدا كرد و فرمود: اين را هم بخور. پس من هم خوردم.
۳٫ امام صادق ۷ روزى داخل حمام شد. حمّامى گفت: حمام را براى تو خالى كنم؟ فرمود: نيازى به اين كار نيست. مؤمن بى پيرايهتر از اين حرفهاست.
۴٫ قُتَيبه اعشى مىگويد: خدمت امام صادق ۷ رسيدم تا از فرزندش عيادت كنم. حضرت را دم در ديدم كه محزون و مغموم است. گفتم: فدايت شوم حال فرزندتان چطور است؟ فرمود: سوگند به خدا همانطور است كه بود. سپس داخل رفت و بعد از لحظهاى به سوى ما آمد و چهرهاش روشن شده بود و حزن و اندوهش بر طرف شده بود. راوى مىگويد: اميدوار شدم كه بچه خوب شده است. پرسيدم: بچه چطور است فدايت شوم؟ فرمود: فوت كرد! عرض كردم: پيشتر كه زنده بود محزون و مغموم بودى و حالا كه فوت كرده است مىبينم حالتان فرق كرده است، پس اين چگونه است؟! حضرت فرمود: ما اهل بيت قبل از مصيبت ناراحت مىشويم و آن گاه كه امر خدا واقع مىشود، راضى به قضاى الهى و تسليم به امرش مىشويم.
۵٫ روزى امام صادق ۷ يكى از غلامانش را ـ كه مصادف نام داشت ـ صدا زد و هزار دينار به او داد و گفت: جهاز سفر را آماده كن تا سفرى (تجارى) به مصر كنى كه اهل و عيالم زياد شده است. او كالايى تهيه كرد و با ديگر تجّار به سوى مصر حركت كرد. وقتى نزديك مصر شدند با كاروانى كه از مصر بيرون آمده بود، ديدار كردند و در مورد كالايى كه همه تجار داشتند از آنها سؤال كردند. آنها گفتند كه اين كالا در مصر يافت نمىشود. پس همه با هم سوگند ياد كرده وعهد بستند كه كالاى خود را كمتر از دو برابر نفروشند. بعد وارد شدند و كالاى خود را به دو برابر فروختند و به مدينه بازگشتند.
مصادف به حضور امام صادق ۷ شرفياب شد و دو كيسه در دست داشت كه در هر يك هزار دينار بود، آنها را به امام داد و عرض كرد يكى اصل سرمايه است و ديگرى سود آن است.
حضرت فرمود: اين سود زيادى است. چگونه آن را بهدست آورديد؟
مصادف همه جريان را به امام ۷ نقل كرد.
حضرت فرمود: سبحان الله! شما، هم قسم مىشويد كه كالاى خود را به كمتر از دو برابر به مسلمانان نفروشيد؟! آن گاه يكى از كيسهها را گرفت و فرمود: اين اصل پولى كه من دادهام و من نيازى به اين سود ندارم.
سپس فرمود: اى مصادف، در برابر شمشيرهاى برهنه قرار گرفتن، آسانتر از كسب روزى حلال است.
حكاياتى از امام موسى كاظم ۷
۱٫ ابراهيم جمّال خواست با على بن يقطين كه و زير بود ملاقات كند. از او اذن خواست، ولى او اذن نداد. على بن يقطين در همان سال به سفر حج مشرّف شد و در مدينه از امام موسى بن جعفر ۸ اذن ورود خواست، حضرت هم به او اذن نداد. روز ديگر حضرت را ديد و گفت: اى آقاى من، گناه من چيست؟
حضرت فرمود: تو را اذن ندادم به خاطر اين كه تو برادرت ابراهيم جمال را اذن ندادى. خداى تعالى شكر تلاش و كوشش تو را قبول نمىكند، جز اين كه ابراهيم جمال تو را ببخشد.
عرض كردم: آقاى من، من چگونه ابراهيم جمال را پيداكنم، در حالى كه الان من در مدينهام و او در كوفه؟
حضرت فرمود: وقتى شب شد، مىروى به بقيع بدون اين كه احدى از اصحاب و غلامانت متوجه شوند، آنجا اسبى زين شده است سوار آن مىشوى. او همان وقت به بقيع رفت و سوار شد و طولى نكشيد كه در مقابل درِ خانه ابراهيم جمال در كوفه بر زمين نشست. درب را زد و گفت: من على بن يقطين هستم. ابراهيم جمال از پشت در گفت: على بن يقطينِ وزير با منزل من چهكار دارد؟!
على بن يقطين گفت: اى ابراهيم كارى بزرگ دارم و او را سوگند داد كه اذن ورود به او دهـد. وقتى داخل شد گفت: اى ابراهيم، مولايم ۷ مرا نپذيرفت، مگر اين كه تو مرا ببخشى. او گفت: خدا ببخشدت.
على بن يقطين او را سوگند داد كه ابراهيم پا به صورت او گذارد. ابراهيم از اين امر امتناع كرد. بار دوم او را سوگند داد و ابراهيم آن كار را انجام داد. در آن حالى كه ابراهيم پا بر صورت على بن يقطين مىگذاشت او مىگفت: خداوندا، شاهد باش. سپس برگشت و سوار اسب شد و شبانه به در منزل امام موسى بن جعفر ۸ در مدينه آمد. اذن ورود گرفت و وارد شد و امام را بوسيد.
۲٫ مردى از نوادگان عمر بن خطاب در مدينه امام موسى بن جعفر ۸ را اذيت مىكرد و هر وقت او را مىديد دشنام مىداد و به امير المؤمنين ۷ هم فحش مىداد. روزى بعضى از پيروان حضرت گفتند: بگذار ما اين فاجر را بكشيم. حضرت آنان را از اين كار به شدّت منع نمود. بعد از چندى حضرت از آن شخص عمرى پرس و جو كرد. گفتند در يكى از نواحى مدينه مزرعهاى دارد.
حضرت سوار شد و او را در مزرعهاش يافت و با مركب خويش وارد مزرعه شد. عمرى داد زد: زراعت را لگدمال نكن. حضرت از وسط زراعت با مركب خود آمد تا به او رسيد و از مركب فرود آمد و نزد او نشست و با گرمى و تبسم به او فرمود : خسارت زراعتت چقدر است؟ او گفت: صد دينار. حضرت فرمود: به نظرت چقدر محصول برداشت مىكنى؟ گفت: علم غيب ندارم. فرمود: منظورم اين است كه اميدوارى چقدر از اين زمين محصول عايدت شود. او گفت: اميدوارم دويست درهم محصول بدهد. امام ۷ هميانى به او داد كه در آن سيصد دينار بود و گفت زراعت هم مال خودت، خداوند آن قدر كه اميدوارى برايت از آن روزى دهد.
عمرى بلند شد و پيشانى حضرت را بوسيد و از حضرت خواست تا از بدىهايش چشم پوشى كند. آن گاه حضرت تبسمى كرد و برگشت. وقتى به مسجد آمد، ديد عمرى هم در آنجا نشسته است. وقتى امام را ديد گفت: خدا مىداند رسالت خويش را كجا قرار دهد. دوستانش به او گفتند: جريان چيست؟ هميشه جور ديگرى با او برخورد مىكردى؟ او گفت: شنيديد كه چه گفتم و حضرت را دعا و ثنا كرد. دوستانش با او مخالفت كردند و او هم با آنها اختلاف كرد.
وقتى حضرت به خانه آمد به پيروانش كه از او خواسته بودند اجازه بدهد عمرى را بكشند، گفت: كدام امر خوب بود؟ كارى كه شما مىخواستيد بكنيد يا آنچه من انجامش دادم؟ من او را با مقدارى كه دانستيد اصلاحش كردم و شرّ او را از بين بردم.
حكاياتى از امام رضا ۷
۱٫ روزى يكى از غلامان امام رضا ۷ پيش از اين كه ميوهاى را كاملا بخورد به دور انداخته بود. حضرت به او فرمود: سبحان الله، اگر شما سير شديد، مردمان ديگرى هستند كه نياز دارند، پس بدهيد آنها بخورند.
۲٫ مهمانى بر امام رضا ۷ وارد شد. حضرت نزد او نشسته بود و با او مشغول صحبت بود. شب بود و چراغى كه روشن بود مقدارى كم نور شد، آن مرد دست دراز كرد تا آن را درست كند. حضرت او را از اين امر باز داشت و خودش چراغ را اصلاح كرد. بعد فرمود: ما قومى هستيم كه مهمانان را به خدمت نمىگيريم.
حكاياتى از امام جواد ۷
۱٫ روزى مردى بر امام جواد ۷ وارد شد، در حالى كه خيلى خوشحال بود. حضرت فرمود: خوشحالى تو از چيست؟
او عرض كرد: اى فرزند رسول خدا، از پدرت شنيدم كه فرمود: سزاوارترين روز براى خوشحالى روزى است كه خداى تعالى برادران ايمانى را به انسان برساند كه نيكى و دستگيرى و كمك به آنها را برايش روزى كند. امروز ده نفر از برادران نيازمند را خدا برايم فرستاد كه عيالمند بودند و از شهرهاى مختلف آمده بودند و من هر يك از آنها را چيزى دادم و خوشحاليم از اين جهت است.
حضرت فرمود: سوگند به جانم تو سزاوار خوشحالى هستى، البته اگر آن را حبط نكرده باشى يا در آينده حبط نكنى. آن مرد گفت: چگونه ممكن است من آن را حبط كنم در حالى كه از شيعيان خالص شمايم؟
حضرت فرمود: هان، الان نيكى و صدقه به برادرانت را حبط كردى. او گفت : چطور اى فرزند رسول خدا ؟
حضرت فرمود: اين آيه را بخوان: «اى آنان كه ايمان آورديد، صدقات خود را با منّت و اذيت باطل نكنيد». او گفت: اى فرزند رسول خدا من بر آنان منّتى نگذاشتم
و اذيتشان هم نكردم.
حضرت به او فرمود: خداى تعالى مىفرمايد: «صدقات خود را با منت واذيّت باطل نكنيد»، نمىفرمايد با منّت گذاشتن و اذيت كردن كسانى كه برايشان صدقه داديد؛ اذيّت در آيه شريفه عام است و هر اذيّتى را شامل است. آيا اذيّت آنان كه صدقه برايشان دادى بزرگتر است يا اذيت فرشتگانى كه نگهبانت هستند و فرشتگان مقرّبى كه در اطرافت هستند و همين طور اذيت ما؟ آن مرد گفت: بلكه اين اذيت بزرگتر است اى فرزند رسول خدا.
حضرت فرمود: پس هم مرا اذيّت كردى و هم آنها را و صدقات خود را باطل كردى. او گفت: چرا؟
حضرت فرمود: با اين سخنى كه گفتى: «چگونه مىشود من آن را حبط كنم كه از شيعيان خالص شما هستم». بعد فرمود: واى بر تو مىدانى شيعيان خالص ما چه كسانىاند؟ گفت: نه.
فرمود: از شيعيان خالص ما حزقيل نبى و مؤمن آل فرعون و صاحب يس است كه خدا مىفرمايد: «از آخر شهر مردى با سعى و تلاش آمد» او سلمان و ابوذر و مقداد و عمار است. تو خود را با آنها در يك درجه قرار دادى، آيا با اين كارت فرشتگان و ما را اذيت نكردى؟ آن مرد استغفار كرد و گفت: پس چگونه بگويم؟
فرمود: بگو من از دوستان و مواليان شمايم و دشمن دشمنان و دوست دوستان شما هستم. او گفت: پس همين طور مىگويم اى فرزند رسول خدا.
حضرت فرمود: الآن ثوابهاى صدقاتات دوباره بازگشت و حبط از آنها زايل شد.
۲٫ نقل شده است كه شخصى پارچههاى پر قيمتى را نزد امام جواد ۷ مىآورد كه در راه به سرقت رفت. پس جريان را به آن حضرت نوشت. و ايشان در جواب نوشت: ما و اموالمان همه از مواهب الهى است و عاريهاى است كه در اختيار ما گذاشته شده است. هر اندازه كه مىتوانيم با سرور و شادمانى از آنها استفاده مىكنيم و هر اندازه كه از ما گرفته مىشود داراى اجر و حساب است. پس اگر كسى بى تابى و جزعش بر صبرش چيره شود، اجرش حبط و باطل مىشود. از اين امر به خدا پناه مىبريم.
حكاياتى از امام هادى ۷
۱٫ محمد بن طلحه مىگويد: روزى امام هادى ۷ از سامرا براى كارى خارج شد تا به قريهاى برود. مردى از اعراب آمد تا آن حضرت را ببيند. گفتند به فلان جا رفته است. او هم آمد و به حضرت رسيد. حضرت به او فرمود: حاجتت چيست؟
او گفت: من مردى از اعراب كوفهام. از چنگزنندگان به ولايت جدّت على بن ابى طالب هستم و دينى بر گردن دارم كه تحمّلش بر من سنگينى مىكند و كسى را جز تو نمىشناسم كه آن را برايم ادا كند.حضرت فرمود: خيالت راحت باشد و چشمت روشن. سپس او را به منزل برد و وقتى صبح شد به او فرمود: با تو كارى دارم و از تو مىخواهم به خاطر خدا با آن مخالفت نكنى. آن شخص گفت: مخالفتى نمىكنم.
حضرت با خط خويش كاغذى نوشت و در آن اعتراف كرد براى اعرابى بر گردن او مالى هست. در نامه مقدارى نوشت كه بيشتر از نياز او بود. بعد فرمود: اين دست خط را بگير و وقتى به سامرا رسيدم آن گاه كه جماعتى نزد من هستند بيا و قرض خود را از من طلب كن و به تندى با من سخن بگو كه چرا پول مرا نگه داشتى؟ و به خاطر خدا با اين كارى كه گفتم مخالفت مكن. او گفت: مخالفت نمىكنم و دست خط را گرفت.
آن گاه كه امام به سامرا رسيد و جماعتى زياد از اصحاب خليفه و ديگران دور او را گرفتند، آن مرد آمد و دست خط امام را بيرون آورد و از او طلب خود را خواست و همان طور كه امام فرموده بود، انجام داد. امام هم با نرمى با او سخن گفت و ملاطفت كرد و از او عذر و پوزش خواست و وعده داد كه پولش را بدهد.
اين جريان به خليفه وقت متوكل رسيد و دستور داد سى هزار درهم براى امام هادى ۷ بردند. وقتى پولها به حضرت رسيد صبر كرد تا آن مرد آمد. پس فرمود : اين مال را بگير و قرض خود را ادا كن و باقى را بر اهل و عيال خويش صرف كن و عذر ما را بپذير.
آن اعرابى گفت: اى فرزند رسول خدا، سوگند به خدا من از ثلث اين مال هم كمتر مىخواستم، ولى خدا مىداند كه رسالت خويش را كجا قرار دهد و مال را گرفت و برگشت.
حكايتى از امام حسن عسكرى ۷
از مشايخ قم نقل شده است كه حسين بن حسن از نوادگان امام صادق ۷ در قم ساكن بود و آشكارا شرب خمر مىكرد. روزى براى حاجتى به در خانه احمد بن اسحاق اشعرى آمد كه وكيل اوقاف در قم بود. احمد بن اسحاق او را به خانه راه نداد و او محزون و ناراحت به خانهاش برگشت.
احمد بن اسحاق متوجه حجّ شد و وقتى به سامرا رسيد از امام عسكرى ۷ اذن دخول خواست. حضرت اذن نداد. احمد بن اسحاق به گريه وزارى افتاد و مدتى به اين حال بود تا امام اذن داد. وقتى داخل شد، عرض كرد: اى فرزند رسول خدا، چرا مرا از ورود منع فرمودى، در حالى كه من از شيعيان و مواليان تو هستم؟
حضرت فرمود، چون كه تو پسر عموى ما را از در خانه خود طرد كردى. احمد بن اسحاق گريه كرد و سوگند ياد كرد كه جلوگيرى او به خاطر اين بوده است كه او از شرب خمر دست بردارد.
حضرت فرمود: راست مىگويى، ولى با وجود اين اكرام و احترام آنها در هر حالى لازم است و نبايد آنها را حقير بشمارى و اهانت به آنها كنى، به خاطر اين كه آنها به ما انتساب دارند كه در غير اين صورت از زيانكاران خواهى بود.
احمد بن اسحاق به قم آمد. اشراف قم به ديدن او آمدند و حسين هم با آنها بود. وقتى احمد او را ديد به سوى او خيز برداشت و به استقبال او رفت و او را احترام كرد و در صدر مجلس نشاند.
حسين اين امر را از او بعيد و تازه دانست و سبب آن را جويا شد. پس احمد بن اسحاق جريان خود را با امام عسكرى ۷ در اين باره بيان كرد.
وقتى حسين اين جريان را شنيد از كردار خويش پشيمان شد و توبه كرد. به خانهاش برگشت و شرابها را ريخت و ظروف آنها را شكست و از پرهيزكاران پارسا و صالحان متعبد شد و همواره در مساجد معتكف بود تا اينكه فوت كرد و در نزديكى مزار فاطمه معصومه ۳ دفن گرديد.
۱٫ قرآن كريم
۲٫ نهج البلاغه
۳٫ آمدى، عبدالواحد بن محمد، تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، تحقيق مصطفى الدّرايتى، قم: مكتب الاعلام الاسلامى.
۴٫ آمدى، عبد الواحد بن محمد، غررالحكم و دررالكلم، تصحيح مير جلال الدين حسينى اوموى، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، ۱۳۶۰٫
۵٫ ابنا بسطام، عبدالله و حسين، طب الأئمة (ع)، انتشارات شريف رضى قم، ۱۴۱۱ هجرى قمرى.
۶٫ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، بيروت: دار احياءالتراث العربى.
۷٫ ابن سكريه، احمد بن محمد، تهذيب الاخلاق، مترجم: على اصغرحلبى، انتشارات اساطير، ۱۳۸۱ه .ش.
۸٫ ابن شهرآشوب مازندرانى، مناقب آل أبي طالب (ع)، موسسهانتشارات علامه قم، ۱۳۷۹ هجرى قمرى.
۹٫ ابن طاووس، على بن موسى، الملاحم والفتن، قم: منشوراترضى.
۱۰٫ ابن فهد حلى، احمد بن محمد، عدة الداعى و نجاح الساعى،موسسه اسلاميّة، ۱۴۲۰ه .ق.
۱۱٫ ابن منظور، لسان العرب، تصحيح امين محمد عبدالوهاب ومحمد صادق العبيـدى، بيروت: دار احياء التراث العربى، ۱۴۱۶ ه . ق.
۱۲٫ إربيلي، على بن عيسى، كشف الغمة، چاپ مكتبة بنى هاشمىتبريز، ۱۳۸۱ هجرى قمرى.
۱۳٫ ازدى، عبدالله بن سيف، فصول من الاخلاق الاسلاميّة فى ضوءالكتاب والسّنّة، جده: دارالاندلسى الخضراء، ۱۴۲۰ه .ق.
۱۴٫ اسكافى، محمد بن همام، التمحيص، انتشارات مدرسه اماممهدى(عج) قم، ۱۴۰۴ هجرى قمرى.
۱۵٫ اصفهانى، ميرزا مهدى، معارف القرآن، نسخه خطى مرحوم شيخعلى اكبر صدر زاده، كتابخانه شخصى صدر زاده.
۱۶٫ امام على بن موسى الرضا عليه السلام، صحيفة الرضا، انتشارات كنگره جهانى امام رضا (ع)، ۱۴۰۶ هجرى قمرى.
۱۷٫ اهوازى، حسين بن سعيد، المومن، انتشارات مدرسه امام مهدى (عج) قم، ۱۴۰۴ هجرى قمرى.
۱۸٫ بحرانى، ابن شعبه، تحف العقول، تصحيح: على اكبر غفارى، قم :دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ۱۳۶۳٫
۱۹٫ بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسير القرآن، تحقيق موسسه البعثة، بيروت : انتشارات موسسه البعثة، ۱۴۱۹ه .ق.
۲۰٫ برقى، احمد بن محمد، المحاسن، تحقيق: سيد مهدى رجائى، المجمع العالمى اهل البيت، ۱۴۱۶ ه .ق.
۲۱٫ برنجكار، رضا، معرفت فطرى خدا، تهران: موسسه نباء، ۱۳۷۴٫
۲۲٫ تميمى مغربى، نعمان بن محمد، دعائم الإسلام، دار المعارف مصر، ۱۳۸۵ هجرى قمرى.
۲۳٫ حرّ عاملى، محمد بن الحسن، وسائل الشيعة، تحقيق موسسه آل البيت، چاپ مهر، ۱۴۰۹ ه .ق.
۲۴٫ حلى، رضى الدين على بن يوسف، العدد القوية، انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى قم، ۱۴۰۸ هجرى قمرى.
۲۵٫ حلى، محمد بن ادريس، مستطرفات السرائر، انتشارات جامعه مدرسين قم، ۱۴۱۱ هجرى قمرى.
۲۶٫ حميرى، ابوالعبّاس، عبداللَّه، قُرب الإسناد، موسّسة آلالبيت عليهم السلام لإحياء التراث. قم ۱۴۱۳ ه ق.
۲۷٫ خراسانى، محمد كاظم، كفاية الاصول، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ۱۳۷۲٫
۲۸٫ خويى، سيد ابوالقاسم، التنقيح فى شرح العروة الوثقى، كتاب الطهارة، قم : موسسه احياءآثار الامام الخويى، ۱۴۱۸ه .ق.
۲۹٫ ديلمى، حسن بن محمد، ارشاد القلوب، تحقيق: سيد هاشم ميلانى، دارالاسوه للطباعة و النشر تهرانى، ۱۳۷۵٫
۳۰٫ رازى، محمد بن ابى بكر (۶۶۶ هـ ق)، بىتا، مختار الصحاح، فى اللّغه، دمشق : مكتبه النورى.
۳۱٫ راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، تحقيق: محمد سيد گيلانى، تهران: مكتبة المرتضويّة.
۳۲٫ راوندى، قطب الدين، فقه القرآن، انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى قم، ۱۴۰۵ هجرى قمرى.
۳۳٫ رىشهرى، محمّد، العلم والحكمة فى الكتاب والسّنّة، تحقيق موسسة دارالحديث الثقافية، قم: دارالحديث، ۱۳۷۶٫
۳۴٫ رىشهرى، محمد، ميزان الحكمة، قم: دارالحديث، ۱۴۱۶ ه .ق.
۳۵٫ سيّد مرتضى، علىبنالحسين، رسائل شريف المرتضى، مقدّمه سيّد احمد حسينى، قم: دارالقرآن الكريم، ۱۴۰۵ ه .ق.
۳۶٫ شبّر، سيد عبدالله، الاخلاق، قم: مكتبة البصيرتى، الطبقة السادسة، ۱۴۱۰ه .ق.
۳۷٫ شرفالدين حسينى استرآبادى، تأويل الآيات الظاهرة، انتشارات جامعه مدرسين قم، ۱۴۰۹ هجرى قمرى.
۳۸٫ شعيرى، تاج الدين، جامع الاخبار، انتشارات رضى، ۱۳۶۳ه.ش،قم.
۳۹٫ شهيد ثانى، منية المريد، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم، ۱۴۰۹ هجرى قمرى.
۴۰٫ شيخ بهايى، الحبل المتين، چاپ سنگى، مكتبة بصيرتى، ۱۳۹۸ه .ق.
۴۱٫ صدوق، الأمالي، انتشارات كتابخانه اسلاميه، ۱۳۶۲ هجرى شمسي.
۴۲٫ صدوق، صفات الشيعة، انتشارات اعلمى تهران.
۴۳٫ صدوق، محمد بن على، التوحيد، تحقيق: سيد هاشم حسينى طهرانى، قم : دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين قم.
۴۴٫ صدوق، محمد بن على، ثواب الاعمال، تحقيق: على اكبر غفارى، تهران: مكتبة الصدوق، ۱۳۹۱ه .ق.
۴۵٫ صدوق، محمد بن على، علل الشرايع، نجف: المكتبة الحيدريّة، ۱۳۸۵ه .ق.
۴۶٫ صدوق، محمد بن على، عيون اخبار الرضا، تصحيح: سيد مهدى حسينى، رضا مشهدى، مشهد: ۱۳۶۳٫
۴۷٫ صدوق، محمد بن على، كتاب الخصال، تصحيح: على اكبر غفارى، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين قم، ۱۳۶۲٫
۴۸٫ صدوق، محمد بن على، معانى الاخبار، تحقيق: على اكبر غفارى، تهران : دارالكتب الاسلاميه، ۱۳۶۳٫
۴۹٫ صدوق، محمد بن على، من لا يحضره الفقيه، تصحيح: على اكبر غفارى، قم : دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين قم، ۱۴۱۳ ه .ق.
۵۰٫ صدوق، مصادقة الإخوان، چاپ ليتوگرافى كرمانى، قم، ۱۴۰۲ هجرى قمرى.
۵۱٫ صفار قمى، محمد بن الحسين، بصائر الدرجات، تصحيح: ميرزا محسن كوچه باغى، قم: مكتبة آيت الله مرعشى نجفى، ۱۴۰۴ه .ق.
۵۲٫ طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، قم: موسسه مطبوعاتى اسماعيليان، ۱۳۹۳ ه .ق.
۵۳٫ طبرسى، ابوالفضل على بن حسن، مشكاة الأنوار، كتابخانه حيدريه نجف اشرف، ۱۳۸۵ هجرى قمرى.
۵۴٫ طبرسى، احمد بن على، الاحتجاج، تحقيق: شيخ ابراهيم بهادرى و شيخ محمد هادى، قم: انتشارات اسوه، ۱۴۲۲ه .ق.
۵۵٫ طبرسى، حسن بن فضل، مكارم الاخلاق، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، ۱۴۱۴ه . ق.
۵۶٫ طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، تحقيق عدهاى از محققين، بيروت: موسسه الاعمى للمصبوعات، ۱۴۱۵ه .ق.
۵۷٫ طوسى، الأمالي، انتشارات دارالثقافة قم، ۱۴۱۴ هجرى قمرى.
۵۸٫ طوسى، محمد بن الحسن، تهذيب الاحكام، تحقيق: على اكبر غفارى، تهران : مكتبة الصدوق، ۱۴۱۷ه .ق.
۵۹٫ طوسى، محمد بن الحسن، تهذيب الاحكام، تحقيق: على اكبر غفارى، مكتبة الصدوق، تهران، ۱۴۱۷ه.ق.
۶۰٫ عميد، حسن، فرهنگ عميدى، تهران: انتشارات ابن سينا، ۱۳۴۳٫
۶۱٫ عياشى، محمد بن مسعود، تفسير عياشى، تحقيق: سيد هاشم رسولى، قم.
۶۲٫ فتال نيشابورى، محمد بن حسن، روضة الواعظين، انتشارات رضى قم.
۶۳٫ فيّاض، محمد اسحاق، محاضرات فى اصول الفقه، تقريراً لبحث آية اللّه العظمى السيد ابوالقاسم الموسوى الخوئى، قم: دار الهادى للمطبوعات، چاپ سوم، ۱۴۱۰ ه .ق.
۶۴٫ فيض كاشانى، محسن، حقايق، ترجمه: محمدباقر ساعدى، انتشارات علمية اسلاميّة.
۶۵٫ قزوينى، محمد حسن، كشف الغطا عن وجوه مراسم الاهتداء، تحقق: محسن الاحمدى، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين.
۶۶٫ راوندى، قطب الدين، الدعوات، انتشارات مدرسه امام مهدى (عج) قم، ۱۴۰۷ هجرى قمرى.
۶۷٫ قمى، على بن ابراهيم بن هاشم، تفسير قمى، قم: موسسه دار الكتاب، ۱۴۰۴ ه .ق.
۶۸٫ كراجكى، ابوالفتح، كنز الفوائد، تحقيق شيخ عبدالله نعمة، بيروت: دارالاضواء، ۱۴۰۵ ه .ق.
۶۹٫ كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، تحقيق: على اكبر غفارى، تهران: دارالكتب الاسلاميه، ۱۳۶۳٫
۷۰٫ كوفى، محمد بن محمد بن اشعث، الجعفريات (الأشعثيات)، مكتبة نينوى الحديثة، تهران.
۷۱٫ مازندرانى، ملا صالح، شرح اصول كافى، تحقيق: على اكبر غفارى، تهران : مكتبة اسلاميه.
۷۲٫ مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، تهران: دارالكتب.
۷۳٫ مسعودى، مروج الذهب و معادن الجواهر، تحقيق: شارل پلّا،انتشارات الشريف الرضى، ۱۴۲۳ه .ق.
۷۴٫ مفيد، الأمالي، انتشارات كنگره جهانى شيخ مفيد قم، ۱۴۱۳ هجرى قمرى.
۷۵٫ مفيد، محمد بن محمد نعمان، اختصاص، كنگره شيخ مفيد، ۱۴۱۳ه.ق،قم.
۷۶٫ ملاصدرا، محمد بن ابراهيم، اسفار اربعه، بيروت: دار احياء التراث عربى، ۱۹۸۱م.
۷۷٫ ملكى ميانجى، محمد باقر، توحيد الاماميه، تهران: سازمان انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ۱۴۱۵ ه .ق.
۷۸٫ نراقى، محمد مهدى، جامع السعادات، بيروت: موسسه الاعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۸ ه .ق.
۷۹٫ نمازى شاهرودى، على، مستدرك سفينة البحار، قم: موسسة النشر الاسلامى، ۱۴۱۸ ه .ق.
۸۰٫ نورى طبرسى، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل، قم: موسسه آل البيت، ۱۴۰۷ ه .ق.
۸۱٫ ورام بن ابى فراس، مجموعة ورام، انتشارات مكتبة الفقيه قم.
اخلاق فطرى
تأليف :
محمّد بيابانى اسكويى