خاطرات یک روز آسمان – متن کامل
بسم الله الرحمن الرحيم
خاطرات يك روز آسمانى
گزارشهايى از برپايى مراسم
نيمه شعبان
گردآورى : محمد حسين شهرى
ويراستارى فنى : عبدالحسين طالعى
انتشارات نبأ
شهرى ، محمد حسين
خاطرات يك روز آسمانى : گزارشهايى از برپايى مراسم نيمه شعبان /
گردآورى : محمد حسين شهرى ، ويراستارى فنى : عبدالحسين طالعى. ـ تهران : نبأ ، ۱۳۸۳ .
۸۰ ص .ISBN : 964 – 8323 – 19 – 4
فهرستنويسى بر اساس اطلاعات فيپا.
۱ . شيعه ـ شعاير و مراسم مذهبى ۲ . اجتماع و مدرسه ـ جنبههاى اجتماعى
الف . عنوان ب . عنوان : گزارشهايى از برپايى مراسم نيمه شعبان ج . طالعى ، عبدالحسين
۹ ش ۱ خ / ۷ / ۱۲۹BP212 / 297
خاطرات يك روز آسمانى
گردآورى : محمد حسين شهرى / ويراستارى فنى : عبدالحسين طالعى
ليتوگرافى : نبأ اسكرين / چاپ و صحافى : سبحان / چاپ اول ۱۳۸۳:
شمارگان : ۱۰۰۰۰ نسخه / قيمت : ۶۰۰۰ ريال / كد كتاب : ۹۸ / ۱۷۸
ناشر : انتشارات نبأ / تهران ، فاطمى غربى ، سيندخت شمالى پلاك ۳۱
تلفن : ۲ ـ ۶۹۴۴۰۰۱ فاكس : ۲ ـ ۶۹۴۴۰۰۱
شابك : ۴ ـ ۱۹ ـ ۸۳۲۳ ـ ۹۶۴ISBN : 964 – 8323 – 19 – 4
* خاطرات يك روز آسمانى
چشم انداز *
چشم انداز
در نگاهى به آفاق جهان، انسانها را مىبينيم كه خسته و بىرمق، بىپناه و نوميد، به آينده چشم دوختهاند.
تنهاى ناتوان را به پيش مىرانند، به اميد روزى كه توان در آنها باز دميده شود.
به افق خيره شدهاند، به آنجا كه خطّى از نور، از آسمان بر آمده و بر تارك زمين مىنشيند.
با نگاهى حسرت بار به «ديروز» و نظرى دردآور به «امروز»، به اميد «فردا» نفس مىكشند، باشد كه شادمانىِ فردا، اندوه ديروز و امروز را جبران كند.
***
انسان به «اميد» زنده است، «اميد» در هواى «انتظار» حيات دارد، «انتظار» با توجّه به «موعود منتظَر» معنى مىگيرد. و اين همه در نيمه شعبان بروز و ظهور مىيابد.
نيمه شعبان، عيد بزرگ انسانيت در دنياى پرغوغا است.
نيمه شعبان، فرياد بلند حقيقت در برابر هياهوها است.
نيمه شعبان،افق روشن اميد در جهان ظلمت زده
است.
و بزرگداشت نيمه شعبان، نه تنها برپايى سرور در يك روز، كه اقامه شور و شعور در احياى ارزشهاى والاى الهى و انسانى است. از اين رو، بايد براى آن جوشيد و كوشيد و خروشيد، تا اين شعله مقدّس خاموشى نگيرد، و گرد غفلت و نسيان، آن را نپوشاند.
اين تلاش و كوشش و خروش، عبادتى بزرگ است كه همه ساله ما را به خود فرا مىخواند و كعبه جانها است كه حق طلبان را بر خوانِ گسترده خود مىنشانَد.
***
در اين عيد بزرگ انسانيت، عالَمى نو پديد مىآيد و آدمى نو، چشم مىگشايد. پس جاى آن دارد كه براى بهرهورى بيشتر از آن، برنامهريزى دقيقتر و آيندهنگرى جامعتر داشته باشيم.
اين فرصت طلايى، برقى در آسمانِ فرهنگ انسانى مىزند تا راهى روشن فرا روى انسان بنمايد. پس براى لحظه رصد آن، بايد تدارك ببينيم و خود را مهيّا كنيم. مبادا چنين لحظاتى بىمانند، در مذبحِ بى برنامگىها، افراط و تفريطها، غفلتها و بىتوجّهىها، از دست برود، در حالى كه سخت به آنها نيازمنديم.
***
براى رسيدن به اين هدف، بايد پيشينه كارهاى فرهنگى ـ تبليغى را مرور كنيم و از گذشته همچون چراغى براى آينده بهره گيريم.
خردمندانِ خردورز، از تجربههاى گذشته عبرت مىگيرند تا به آيندهاى بهتر و پربارتر برسند. اين امر، حكم عقل سليم است و بزرگان دين نيز ما را به آن فرا خواندهاند.
براى تحقّق اين امر، از جمعى از كوشندگان در راه برپايىِ برنامههاى نيمه شعبان در مدارس خواستيم تا خاطرات و تجربههاى خود را براى استفاده بيشتر ياران همراه، به رشته نگارش در آورند. بدين سان، مطالبى به دستمان رسيد كه براى يكسان سازى شيوه بيان، به بازنويسى آنها پرداختيم.
***
ناگفته پيدا است كه اين مجموعه، خود، حاصل تلاشهاى پيشينيان است، امّا به معناى آخرين حرفها در اين زمينه نيست و تا رسيدن به كمال مطلوب، راهى دراز پيش رو داريم كه جز با همكارى و همگامىِ همراهان مقدور نيست. از اين رو، برگهايى سفيد با عنوان « نكاتى كه آموختم » و « ديدگاههاى من » در كتاب قرار داده شد تا خوانندگان گرامى ـ كه خود صاحب تجربه و صاحب نظرند ـ ديدگاههاى خود را بنويسند و در صورت تمايل،
نسخهاى از آن را نيز براى ما ارسال دارند.
***
اين دفتر، سرِ آن دارد كه براى تمام كسانى كه در اين مسير مىكوشند، راهنمايى باشد، هر چند كوچك، و شعلهاى برافروزد، گر چه خُرد و كمسو، بدان اميد كه رهروان، در اين گام لرزان، به ديده عنايت بنگرند و از آن بهره گيرند، و ما را از تذكّرات خود بىبهره نگذارند.
اميد آن داريم كه نگاه بلند اِحياگر جان و جهان، كوتاهىِ اين نوشتار را بپوشاند، و خداى علىّ اعلى در ظهور حضرتش تعجيل فرمايد. آمين ربّ العالمين.
شور معنوى *
۱
شور معنوى
دو هفته به نيمه شعبان باقى مانده بود. جنب و جوش گروههاى مختلف مردم را مىديدم، كه هر كدام به گونهاى براى عرض سلام و ادب به محضر حضرتش مىكوشيدند.
من هم به عنوان يك بانوى مسلمان ، دوست داشتم برگ سبزى فقيرانه به پيشگاه آن امام همام عرضه بدارم و در آن بارگاه سليمانى، همچون مورى ناچيز، ارادتِ خود را عرض كنم.
به ايـن اميد كه آتش محبّت و اشتياق به آن پدر مهـربان ـ كه آن هم هديه و موهبت آن بزرگ بود ـ در دلِ خودم زنده بماند، و در دلهاى ديگران نيز قبسى از اين طور، شعله گيرد. باشد كه اين گامِ لرزان و كوتاه، وسيله معرفت بيشتر من نسبت به آن حجت خدا و انجام وظيفه خالصانهتر در برابر آن عزيز باشد.
برنامهاى كلى و خام ريختم. آن را به همسرم خبر دادم. او هم براى همكارى با من، اعلام آمادگى كرد. وقتى زمينه
را مناسب يافتم، براى روشنتر شدن برنامه، با او مشورت كردم.
در آن زمان، من در يكى از دبيرستانهاى منطقه ده تهران درس مىدادم، در محلهاى قديمى كه دانشآموزان نيازمند در آن كم نبودند. بعد از مشورت به اينجا رسيديم كه گامى هر چند كوتاه در جهت رفع نيازهاى دانشآموزان نيازمند برداريم، و دلهاى مهربان و پاك آنان را ـ كه رعيت امام زمان ۷ در زمان غيبت اند ـ شاد كنيم و ثواب و پاداش اين عمل ناچيز را به محضر مقدس حضرتش هديه كنيم.
با همكارانم در دبيرستان نيز گفتگو كردم و طرح كلّى را به آنها گفتم. جالب اين بود كه تمام آنها ـ با هر گرايشى كه داشتند ـ اين كار را پسنديدند و با اشتياق تمام، آمادگى خود را اعلام كردند.
شور معنوى و اشتياق آسمانىِ شگفتى در دلهاى تمام همكاران فرهنگى افتاده بود، به گونهاى كه بدون سخن گفتن از مشكلات جارى خود، همه در مورد اين طرح سخن مىگفتند. جرقّههاى الهى در دلها روشن شده بود، و در خرمنِ انباشته فردگرايى و غفلت از ديگران، افتاده بود. اين شور معنوى چنان احساس مىشد كه گويى همكاران فرهنگى، مشكلات فردى خود را فراموش كرده بودند، در
حالى كه چنين نبود، و آنان حلّ مشكل خود را در توجّه به ديگران ـ يعنى نيازمندان ـ يافته بودند، آن هم در فضاى توجّه دادن آنان به پدر مهربانشان امام عصر عجلالله فرجه، كه امروز، خداوند حكيم، زمام امور امّت را به ايشان سپرده است.
حضور معلمان مختلف با گرايشهاى فكرى گوناگون، چشمگير بود. حتّى افرادى كه ـ ظاهرآ ـ چندان متمايل به شعائر دينى نبودند، با علاقه در اين كار شركت مىكردند.
در اينجا يكبار ديگر روشن شد كه روح دين، نه در شعائر آن، بلكه در حبّ و بغض نمايان مىشود ـ چنانكه امامان معصوم : بيان فرمودهاند ـ يعنى حبّ امامان معصوم : و بغض دشمنانشان. و شركت در بزرگداشت ميلاد امام عصر عجلالله تعالى فرجه ميدانى است براى بروز محبّت آنها نسبت به حجّت معبود و امام موعود صلوات الله عليه.
دو تن از همكاران، بررسى وضعيت معيشتى دانشآموزان را به عهده گرفتند، تا بر اساس آن، اولويتها را تعيين كنند و به گزينش موارد براى كمكها بپردازند. هدف اين بود كه با اين كمكها، وضعيت ظاهرى دانشآموزان نيازمند، بهبود يابد تا از حالت انگشت نما بودن خارج شوند و بتوانند در موقعيت روحى بهترى به
ادامه تحصيل بپردازند. من و يكى ديگر از همكاران، مأمور شديم تا نزديكترين فروشگاه مناسب را انتخاب كنيم و مذاكرات مقدّماتى با مدير آن فروشگاه انجام دهيم تا زمينه مناسب براى خريد و اهداء فراهم شود.
***
روز دوازدهم شعبان بود. من و دوستم راه افتاديم تا فروشگاهى مناسب پيدا كنيم. به اولين مغازه رسيديم كه بعضى از اقلام مورد نياز ما ـ يعنى اقلام مناسب براى اهداء به دختران دانشآموز ـ را داشت.
جوانى با قدّ نسبتآ بلند و خوش سيما در ورودى فروشگاه ايستاده بود. از ظاهر او بر مىآمد كه فروشنده مغازه باشد. با سلام و احترام وارد شديم و به خوبى پذيرا شد. طبق معيارهايى كه ما براى متديّن تعريف مىكنيم، سرو وضع ظاهرى او به افراد متديّن شباهت نداشت. ولى ما از قبل قرار گذاشته بوديم كه به ظاهر افراد توجّه نكنيم، و به حديث شريف روى آوريم كه ملاك اصلىِ قبول دين را « حبّ و بغض » مىداند. برنامه ما روشن بود و بر آن اساس، پاسخ گرفتن از افراد، دشوار نبود.
آغاز سخن كردم و به نكاتى اشاره كردم، از اين قبيل:
در ايام ماه شعبان هستيم، چند روز ديگر تولد مولاى بزرگوار و پدر مهربان امّت حضرت مهدى عليهالسلام
است، همه ما بر خوان كرم آن بزرگوار ميهمانيم. به اين مناسبت دوست داريم كه بخشى از نيازهاى چند دانشآموز نيازمند را برآوريم و اجر معنوى اين كار را به آن امام همام هديه كنيم. در وصفشان در زيارت جامعه مىخوانيم: « بموالاتكم علّمنا الله معالم ديننا و أصلح ما كان فسد من دنيانا». حال كه در امور دين و دنيا، بر خوان ولايت آن بزرگ ميهمانيم، هديهاى از همان خوانِ احسان برگيريم و به حضرتش باز گردانيم، بدان اميد كه بهانهاى براى رفتن به آن حريم الهى بيابيم، وگرنه با اين كارنامه سياه و آلوده …
جوان، به دقّت گوش مىداد. چشمانش در حلقهاى از اشك مىدرخشيد. در حالى كه صدايش از شدّت گريه شوق و شادى مىلرزيد، گفت: خانم، قدم شما براى ما سبب افتخار است. تشريف بياوريد. من سود نمىخواهم. بلكه بالاتر، اجناسى را كه دارم، بيست درصد كمتر از قيمت خريد به شما تقديم مىكنم.
زمان خداحافظى فرا رسيده بود. در حالى كه از مغازهاش بيرون مىآمديم، با صدايى هيجان زده و خوشحال، باز هم از ما تشكّر كرد و گفت: من در انتظار شما مىمانم.
در پياده رو خيابان قدم مىزديم. نظر همكارم را جويا
شدم، مثبت بود.
گفتم:فروشگاه بعدى نوبت به تو مىرسد. آمد كه بهانهاى بياورد، ولى نپذيرفتم. براى فروشگاه بعدى، نوبت سخن گفتن با او بود.
***
در فروشگاه دوم، جلوههاى ديگر از محبّت امّت به امام زمانشان ديديم. پشت ميز، مردى ميان سال نشسته بود. با سلام و احترام و ادب وارد شديم. همكارم، مختصرى از برنامهها و هدفهاى ما را بيان كرد، به گونهاى كه خود من هم تحتتأثير قرار گرفتم. در آنجا به اين مطلب رسيدم كه حقايق فطرى دينى، درسهاى خشك كلاسى نيست كه تكرار آن ملالآور باشد. بلكه سخنانى است برخاسته از وجود انسان، « كز هر كه مىشنوى نامكرّر است ». تذكّر است و تذكّرات فطرى، همانند هوايى كه همواره براى حيات انسان ضرورت دارد، هميشه تازه و حياتبخش است.
به هر حال، فروشنده فروشگاه دوم پس از توضيحات ما، ضمن تشكر گفت :
ـ شما مرا شرمنده كرديد. من از متانت شما تشكر مىكنم و هر كارى كه از دستم برآيد، با كمال افتخار انجام مىدهم و آن را وظيفه خودم مىدانم.
مرد فروشنده، پس از لحظاتى مكث و درنگ افزود :
ـ من ۵۰درصد قيمت خريد اجناس اين فروشگاه را خودم به عهده مىگيرم و منتظرم تا هرگونه كه صلاح مىدانيد، عمل كنيد.
نكتهاى كه تذكّر آن را ضرورى ديدم، اين بود كه به فروشنده گفتم: از نظر مسائل مالى هيچ مشكلى نيست و هزينه اين طرح تأمين شده است.
اين نكته را در فروشگاه قبلى هم بايد مىگفتم كه فراموش كردم. و تذكّر آن، بدين جهت ضرورت داشت كه مبادا افرادى كه با آنها سخن مىگوييم، بطور احساسى تحتتأثير حرفهاى ما قرار گيرند و بعد از فروكش شدن احساسات، تصميم ديگرى بگيرند، با توجّه به اينكه شيطان در اين ميان بيكار نمىنشيند، چرا كه پاىِ يادآورى حجّت خدا و پناه بردن به كهف حصين الهى در ميان است و شيطان، قطع شاهرگ حيات خود را در اين پناهجويىِ انسانها به حصن حصين ولايت مىبيند.
از آن فروشگاه هم بيرون آمديم، در حالى كه از سبب سازىِ مولايمان صلوات الله عليه شگفتزده بوديم كه چگونه امكانات را براى چنان كارى به راحتى فراهم مىسازد.
پس از اين كه مجموعه كالاهاى هر دو فروشگاه را
بررسى كرديم، آنها را براى هدفى كه داشتيم، كافى نديديم. از اين رو، در پى فروشگاه ديگرى براى تكميل كار خيرمان راه افتاديم.
***
كالاهايى كه پشت ويترين فروشگاه سوم ديديم، نظرمان را جلب كرد. وارد فروشگاه شديم. در نگاه اول، وضع ظاهرى خانمهاى فروشنده، ما را يك قدم به عقب برگرداند. گر چه اصل اساسى كار ما اين بود كه در مورد افراد بر اساس ظاهر آنها قضاوت نكنيم، امّا نمىدانم چه شد كه اينجا نيز آن اصل را از ياد برديم. به هر حال، شيطان بيكار نمىنشيند و تا جايى كه بتواند، از كار خير ـ آن هم گامى كه در راه خدمت به ولىّ خدا باشد ـ مانع مىشود.
به هر حال، پيش رفتيم تا به خانم ديگرى رسيديم كه او را صاحب فروشگاه معرفى كردند. قبل از آغاز سخن، پرسش هايى در ذهن من مىآمد كه اين خانم با همين ظاهرى كه دارد، در برابر دو زن ناشناس كه چادر مشكى دارند، چه عكسالعملى خواهد داشت؟ خنده؟ مسخره؟ خشونت؟ يا …؟
تمام اين تصورات را ناديده گرفتيم و سلام كرديم. با نخستين جواب گرم خود، كاخِ حُبابىِ تصورات ما را درهم ريخت. همان جواب گرم به ما قوّت قلب داد. آغاز سخن
كردم. هدف از مراجعه به فروشگاه ايشان را گفتم. يادآور شدم كه نيمه شعبان زاد روز گرامى امام عصر عجلالله تعالى فرجه است كه امام زمان و ولىّ نعمت ما است. پس از آن گفتم كه در صورت توافق، روز چهاردهم شعبان، دانشآموزان نيازمند را به فروشگاه شما مىآوريم تا بر اساس سليقه خودشان، كالاهاى مورد نظر را انتخاب كنند، و شادىِ دل آنها را وسيلهاى براى شادى قلب مبارك حضرت ولى عصر عجلالله تعالى فرجه قرار دهيم، چرا كه امام، نسبت به امّت، مهربانتر از پدر است و هر زمان كه رفع نيازى از نيازهاى فرزندش را ببيند، شادمان مىشود.
اين مطالب را گفتم، چشم در چشم خانم مدير فروشگاه دوختم، و به انتظار پاسخ او سكوت كردم. اشك در چشم و بغض در گلو و گريه در حلقوم او جمع شده بود. صدايش مىلرزيد. با تمام احساس و از ژرفاى درون گفت :
ـ همه زندگى من فداى امام زمان، همه زندگى من فداى امام زمان، همه زندگى من فداى امام زمان.
اشك چشمانش، ظاهر چهره او را ـ كه غرق در آرايشهاى رنگارنگ بود ـ به هم ريخت. از پشت ويترين بيرون آمد. با اصرار و احترام خاصّ، از ما خواست كه تمام قسمتهاى مغازهاش را ببينيم و در مورد ديگر نيازهاى دانشآموزان با او صحبت كنيم.
من و همكارم كمى با تعجّب به هم نگاه كرديم و با خود گفتيم: « اين عجب بين كه چه نورى ز كجا مىبينم؟» البته اين تعجب نابجا بود، امّا هنوز باور نكرده بوديم كه اصل دين، محبّت حجتهاى خدا و بغض دشمنان آنها است. و باور نكرده بوديم كه اين اصل، در دلهاى اكثر مردم ما موجود است، گر چه ظواهر، آن را نشان ندهد. اين واقعيت را در روز عاشورا مىتوان ديد، كه چگونه همين حبّ و بغض، تمام افراد را ـ از پير و جوان، باسواد و بىسواد، مرد و زن، و… ـ به ميدان مىكشاند.
***
بررسى و انتخاب فروشگاه به طول انجاميد. شتابان به دبيرستان رفتيم تا همكاران را در جريان امور بگذاريم. قرار شد روز چهاردهم شعبان دانشآموزان را به سومين فروشگاه ببريم. كارها را با همكاران مرور كرديم. همه چيز آماده بود.
ساعت ده صبح روز چهاردهم شعبان، من همراه با دو نفر از همكاران و چند تن از دانشآموزان، به فروشگاه سوم رسيديم. قصّهاى را كه با خانم صاحب فروشگاه داشتيم، به همكارانم گفته بودم و آنها هم منقلب شده بودند.
ابتدا من وارد فروشگاه شدم. خانم صاحب مغازه با ديدن من و همكاران و دانشآموزان، چنان ذوق زده شد
كه بىدرنگ تابلوى « تعطيل است » را انداخت و در را بست، در حالى كه هنوز ساعت ده صبح بود! آن هم روز قبل از تعطيل، كه معمولا خريد لباس نو رونق دارد.
من و همكاران روى چهار پايههاى گوشه فروشگاه نشستيم. صاحب فروشگاه بهگرمى خاصّ،از دانش آموزان استقبال كرد، آنها را در بغل گرفت و بوسيد. و به همكارانش گفت كه هر چه دانشآموزان بخواهند، در اختيارشان بگذارند. خودش هم دانشآموزان را راهنمايى و كمك مىكرد تا در اتاق پرو، لباسى را كه انتخاب كردهاند، بپوشند. با محبّت خاصّى به آنها كمك مىكردند. من و همكارانم در آيينه برخوردهاى صاحب فروشگاه، حقيقت دين ـ يعنى پذيرش قلبى ولايت ـ را مىديديم و به انديشه خام خودمان مىخنديديم كه چرا بيهوده بر اساس ظاهر اشخاص در مورد آنها قضاوت كردهايم.
دانشآموزان خوشحال بودند، چرا كه كمك به آنها مىشد، بدون اينكه حريم حرمت انسانى آنها درهم بشكند. من مىديدم كه چگونه به اين آيه قرآن عمل مـىشـود كـه خداونـد حكيـم مىفـرمايـد: « لا تُبطلـوا صدقاتكم بالمنّ و الأذى » (احسان خود را با منّت نهادن بر افراد و آزردن آنها تباه مسازيد).
همه خوشنود بودند: دانشآموزان، همكاران ما،
فروشندگان. و همه به اين اميد كه قلب مقدّس امام عصر عجل الله تعالى فرجه، از اين اقدام خير، شادمان گردد.
در اين ميان، دقّت يكى از همكاران، توجّه ما را به نقطهاى جلب كرد: خانم صاحب فروشگاه بىاختيار اشك مىريخت، به صورتى كه دانشآموزان نفهمند و حتّى ما متوجّه نشويم. پيوسته دستمال به چشمان مىكشيد، اشكها را پاك مىكرد و حال و هواى خاصّ خود را داشت، بدون اينكه بداند كسى به راز او پىبرده است.
در همان حال، لباسها و ديگر لوازم دانشآموزان را با صبر و حوصله تمام، يك به يك مرتّب مىكرد، در كيسه پلاستيك مخصوص قرار مىداد، و با احترام خاصّ و تكريم عجيب به دانشآموزان مىداد، گويى كه آن دانشآموزان نيازمند، حقّى به گردن او دارند، و او نگران است كه مبادا اين حقّ را ادا نكند.
چنان در حال و هواى آن صاحب فروشگاه خيره شده بـوديم كه زمان را از ياد بـرده بوديم. ناگهان ديـديـم كه زمان زيادى گذشتـه و ما همچنان در فـروشگاهى هستيم كه در نيمه روزِ قبل از تعطيـل ـ يعنـى در اوج فروش ـ تابلوى « تعطيل است » را نصب كرده است!
براى حساب و كتاب آمديم. با اين كه از اوّل كار، قول قطعى از او گرفته بوديم كه تا آخرين ريال را بپردازيم، ولى
خانم مغازهدار اصرار داشت كه مبلغى نگيرد. در نتيجه اصرار فراوان ايشان، ناگزير شديم بخشى از كلّ هزينه را به عنوان مشاركت در آن كار خير، از او بپذيريم.
فروشگاه را درحالى ترك مىكرديم كه خاطرهاى خوش دردلها نشسته بود و تصوير آن روز در آينه ديدهها شكسته بود.
***
خيلى دير شده بود. صحنههاى آسمانى چنان ما را مشغول كرده بود كه گذشت زمان را نمىفهميديم. ولى دو تن از دانشآموزان، فرصت براى تهيه كفش پيدا نكرده بودند. اين شد كه به فروشگاه روبرو آمديم تا براى آنها نيز كفش بگيريم.
به فروشگاه روبرو رفتيم و از مرد ميانسالى كه مسئول فروش بود دو جفت كفش گرفتيم. دو دانشآموز به طرف ديگر دوستانشان رفتند. وجه كفشها را پرداختم و به طرف در خروجى آمدم.
مرد ميانسال، نمىدانم از كجا فهميده بود كه اين دو نفر، فرزندان من نيستند. ناگهان گفت :
خانم! ببخشيد، ظاهراً اين بچهها … بفرماييد كه داستان چيست؟!
تازه من به ياد آوردم كه به دليل هيجان و شور و شوقى
كه داشتهام، طرح را براى فروشنده توضيح ندادهام. عذرخواهى كردم و توضيح دادم كه امام عصر عليهالسلام ولىّ نعمت و پدر مهربان امّت است و ما مىخواهيم كه در روز ميلاد آن حضرت، قلب گرامى آن قلب عالم امكان را با شادى فرزندانش ـ يعنى دوستدارانش ـ شاد كنيم.
مرد ميان سال خواست وجه كفشها را برگرداند. نپذيرفتم. به عذرخواهى افتاد كه :
ـ ما بايد اين كارها را انجام بدهيم. شما ما را شرمنده كرديد. ما هم دوست داريم در اينگونه برنامهها شركت كنيم، اما نمىدانستيم چگونه. و امروز خوشحالم كه ياد گرفتهام چگونه براى اين جشن آسمانى گامى بردارم. حال كه چنين است، حاضرم تا صد جفت كفش را با كمال افتخار، به اينگونه فرزندانمان تقديم كنم.
از او تشكر كردم. و گفتگوى ما با دعا براى ظهور حضرت ولى عصر صلوات الله عليه به پايان رسيد و نزد دانشآموزان بازگشتم.
مسابقه *
۲
مسابقه
از نخستين روزهاى زندگى مشترك و تولد نخستين فرزند، همواره در اين انديشه بودم كه والدين نسبت به فرزند، وظيفهاى سنگين دارند. اين را از دعاى بيست و پنجم صحيفه سجاديه فرا گرفته بودم كه امام سجاد عليهالسلام در دعاى خود براى فرزندانش، به درگاه خداى متعال عرضه مىدارد :
«خدايا! مرا بر تربيت (بزرگ كردن) فرزندانم، تأديب (ادب و اخلاق آموختن به آنها)، و نيكى به آنها كمك فرما»
در اين جمله، «تربيت» مجموعه تلاشهايى را نشان مىدهد كه والدين براى فرزندان خود در زمان كودكى انجام مىدهند، تا او به سنّ رشد برسد. و «تأديب»، يعنى پرورش دادن فرزندان از جهت اخلاقى كه پس از سنّ رشد انجام مىدهند. (نكته اين است كه ما، در زبان فارسى، معمولا تربيت را به معنى تأديب به كار مىبريم).
در همان دعا، امام سجاد عليهالسلام، از خداوند
سبحان در باره فرزندان خود درخواست مىكند :
«خدايا! فرزندانم را نيك، اهل تقوا، بينا، شنوا، مطيع نسبت به خودت، دوستدار و خيرخواه براى اولياى خودت، دشمن و كينهورز نسبت به تمام دشمنانت قرار بده.» بر اين اساس، روشن است كه دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا، يكى از مهمترين اركان در سازندگى شخصيت انسان است كه پدر و مادر بايد در تقويت اين ويژگى در فرزندان خود بكوشند.
***
بر اساس اين دعاى صحيفه سجاديه و احاديث مشابه آن، در پىِ شيوهاى بودم كه اين حقيقت ارزشمند و آسمانى را به زبان كودكانه و آسان به فرزندانم بفهمانم، به گونهاى كه از آن لذّت ببرند و خاطرهاى شيرين و فراموش ناشدنى از آن داشته باشند.
اجراى اين برنامه، به زبانى مناسب آنها نياز داشت، كه شاعر گفت :
چون كه با كودك سروكارت فتاد
پس زبان كودكى بايد گشاد.
براى اين كار، از هماهنگى با مدرسه كمك گرفتم، چرا كه ديدم عمدهترين ساعاتِ زنده و اثر گذار از عمر فرزندانم در مدرسه مىگذرد. از اين رو، ساعتهاى
حضور در مدرسه، فضايى در ذهن آنها مىسازد كه شايد چند برابر آثار حضور آنها در خانه باشد. البته پدر و مادر، نبايد نقش خود در تربيتِ فرزندان را ناديده بگيرند، به ويژه جايگاه عملى خود را، يعنى آنچه فرزند با مشاهده رفتار والدين مىبيند، كه «زبان رفتار»، بسيار مؤثّر از «زبان گفتار» است. اين مطلب، در جاى خود مهم است. ولى ساعات حضور در مدرسه و برنامههاى آن، اثرى (مثبت يا منفى) در ذهن و انديشه فرزندان مىگذارد كه گاهى بيشتر از آثار (مثبت يا منفى) حضور در خانه است.
***
فرزند چهارم من در مقطع راهنمايى درس مىخواند، در مدرسهاى كه ـ با امكانات اندك و ناچيز ـ بجز برنامههاى درسى، كارهاى فوق برنامه نيز براى دانشآموزان داشتند.
من در اين انديشه بودم كه روحيه مثبت دوستى با دوستان خدا ـ و در رأس آنها، امامان معصوم : ـ را چگونه در ذهن فرزندم بارور كنم. فكر كردم كه بد نيست براى اين كار، از مجموعه تلاشهاى فوق برنامه مدرسه كمك بگيرم.
ماه شعبان نزديك شده بود و بهترين فرصت براى تجديد پيمان فرزندانمان با پدر مهربان شان امام
عصرعجل الله تعالى فرجه پيش مىآمد. از آنجا كه روح اينگونه برنامهها، معرفت دقيق و درست آن حضرت است، بهتر آن است كه مجالسى كه در اين گونه روزها برپا مىشود، فقط به خوردن شربت و شيرينى سپرى نشود، بلكه بار فرهنگى و علمى در فضاى ايجاد پيوند عاطفى با آن امام همام و آن پدر مهربان نيز داشته باشد، البته در حدّ سنّ و سال مخاطبان و با رعايت ذهن و زبان آنان.
به مدرسه فرزندم مراجعه كردم. به مدير مدرسه و مسئول فوق برنامه گفتم كه مىخواهم براى بارور كردن ذهن و قلب فرزندم در جهت محبت اولياى خدا به ويژه امام مهدى ۷، فضايى مناسب در مدرسه به وجود آيد، و به كمك شما كارى جمعى در اين مدرسه سامان گيرد. اين نكته مهم را به آنها ياد آور شدم كه مناسبت مهمّى مانند نيمه شعبان، سرمايهاى بزرگ است كه بايد در جهت يادآورىِ اصل مهم امامت و پديد آوردنِ روح معرفت نسبت به امام عصر عجل الله فرجه، از آن روز و مانند آن استفاده شود، وگرنه اين گونه برنامهها در حدّ تغيير ذائقه ظاهرى باقى مىماند، و اثرى در روح و قلب فرزندانمان نمىگذارد، گر چه همان خاطره خوب هم غنيمت است كه دانشآموزان، دهان خود را به ياد امام زمان شان شيرين كنند. ولى اين كار خوب، لازم است نه كافى.
با مدير و مسئول فوق برنامه مدرسه قرار گذاشتيم كه كتابى مناسب مربوط به حضرت بقيةالله ارواحنافداه ـ در حدّ دانشآموزان راهنمايى ـ انتخاب شود، و با اعلام مسابقه كتاب خوانى در كنار ديگر برنامهها، گامى در جهت غنى سازى جشنهاى نيمه شعبان برداريم. انتخاب كتاب به من موكول شد. ابتدا به كتابفروشىها و كتابخانههاى شهرستانمان سر زدم. در اين ميان، بعضى از فهرستها و كتابنامهها در مورد حضرت مهدى ۷ را ديدم كه براى مقاطع بالاتر و كارهاى پژوهشى مفيد بود، ولى هدف من دستيابى به كتابى در سطح راهنمايى بود.
با يكى از كتابفروشهاى شهرمان مشورت كردم كه مىدانستم به انگيزه ترويج فرهنگ كتاب خوانى به اين حرفه روى آورده، نه فقط به عنوان شغل. به همين دليل، علاوه بر كتابهاى معدودى كه براى فروش عرضه مىكند، از كتابهاى ديگر مخصوصآ كتابهايى كه در تهران توزيع مىشود خبر دارد. قرار شد به كمك او، از ناشرانِ تهرانى كمك بگيريم.
چند روز گذشت. فهرست هايى از كتابهاى مربوط به امام عصر ارواحنافداه همراه با چند نمونه از كتابها به دستم رسيد. در ميان آنها كتابى برگزيدم كه :
ـ از نظر موضوع، خيلى سنگين، پيچيده و استدلالى
نباشد.
ـ از نظر زبان و بيان، با سنّ راهنمايى متناسب باشد.
ـ حجم زيادى نداشته باشد، به گونهاى كه دانشآموزان بتوانند در كنار درسهاى خود، در طول يك هفته آن را بخوانند و بفهمند.
ـ اندازه مناسب و ظاهر زيبايى داشته باشد تا به خواندن آن رغبت كنند.
ـ جنبه كاربردى و تربيتى و سازندگى داشته باشد، تا آثار مثبت و سازنده و انتظار حضرت مهدى عليهالسلام براى دانشآموزان، ملموس گردد.
ـ پرسش نامه مناسب در آخر كتاب داشته باشد، تا مجريان برنامه براى تهيه پرسش به زحمت نيفتند.
***
با مدير و مسئول فوق برنامه مدرسه، جلسه مشترك تشكيل داديم. نمونه كتاب را ارائه كردم. در مورد مسابقه كتاب خوانى گفتگو شد. يكى از بحثها، فرار عموم مردم ـ به ويژه دانشآموزان ـ از كتاب خوانى و توجّه آنها به رسانههاى ديگر ـ مانند تلويزيون و اينترنت و كامپيوتر ـ بود، كه اين مشكل در مورد كتابهاى مذهبى شديدتر مىشود. سخن به اينجا رسيد كه با وجود اين مشكلات، اگر كتاب مذهبى، ويژگىهاى ياد شده را داشته باشد،
استقبال خوبى از آن مىشود، به ويژه از آن جهت كه با فطرت و درون انسانها سروكار دارد.
به عنوانِ مكّمل اين انگيزه و جاذبه، قرار شد كه كه اولا به تعداد تمام دانشآموزان، كتاب تهيه كنيم و به آنها بدهيم تا امكان و موقعيت يكسان براى شركت آنها در اين مسابقه فراهم شود. و ثانيآ جايزهاى مختصر و مناسب تهيه و اهداء شود.
در همين جا، نوبت به بحث هزينه تأمين كتاب رسيد. و طبق معمول، مدير مدرسه، سفره دل گشود و قصّه پر غصّه مشكلات مالى را بيان كرد، تا آنجا كه از ما اقرار گرفت كه:
به حال كسى زار بايد گريست كه دخلش بود نوزده، خرج، بيست! سخنان مدير، بر صحنه پر اميد و شور آفرين جلسه ما، خاك يأس و نوميدى پاشيد. تمام رشتههاى ما، در حال پنبه شدن بود كه جرقّهاى ديگر به ذهن ما زد: قرار شد از يك طرف با انجمن اولياء و مربيان گفتگو كنيم، و از طرف ديگر، با بعضى از افراد بازارى كه اهميت كار فرهنگى را درك كردهاند و به آن مىانديشند.
راستش را بخواهيد، زمانى كه به اين فكر افتاديم، به هيچ كدام از اين دو امكان هم اميدى نداشتيم. فقط به اين اميد بوديم كه كار، براى بزرگِ بزرگوارى است كه خداوند
قادر، زمامِ امور تمام كائنات را به او سپرده است و او مىتواند اين مشكل را به سادگى حلّ كند.
اين فكر را حوالهاى از خود حضرتش دانستيم و با دستى خالى از سرمايه ولى قلبى پر از اميد پيش رفتيم. در اين مسير، جمعى از افراد به كمك ما آمدند كه هيچ وقت به كمك آنها فكر نمىكرديم و اميدى به آنها نداشتيم.
***
در اين جا مضمون چند حديث را به ياد مىآوردم كه ائمه اطهار : فرمودهاند :
«به آنچه اميد ندارى، اميدوارتر باش تا آنچه اميددارى : جادوگران فرعون، به اميد رسيدن به جايزه و پاداش كلان از فرعون به مبارزه با حضرت موسى عليهالسلام آمدند، اما با ايمان به خدا بازگشتند.
حضرت موسى ۷ براى تهيه آتشى به كوه رفت تا براى همسرش در آن شب تاريك، نور و گرما برافروزد، ولى پيام نبوت به او رسيد.
ملكه سبأ قصد رويارويى با حضرت سليمان داشت، ولى به دست حضرتش ايمان آورد.
ظهور حضرت مهدى عليهالسلام نيز چنين است كه خداوند، امر ظهور حضرتش را در يك شب مقدّر
مىسازد، در زمانى كه هرگز توقّع و اميد به آن نداريد.»
در طول اين زمان مىديدم كه خداوند متعال، چگونه كارهاى جشن ولىّ و حجّت خود را، به صورتى كه ما گمان نمىبريم، تنظيم مىكند. از همان جا انديشيدم به اين كه چگونه، در زمانى كه ما گمان نداريم، كار ظهورش را مىتواند مقدّر سازد، و فصلى ديگر در حيات انسان آغاز كند. اين است كه بايد با اميد گسترده به قدرت كامله الهى، دست به دعا برداريم و همواره با حضور قلب، ظهور حضرتش را از خداى رحمان بخواهيم.
***
هزينه تأمين كتاب تهيه شد، به صورتى كه به هزينه پذيرايىِ سالهاى قبل نيز لطمهاى نزند. نگرانىِ بعدى اين بود كه آيا از برنامه مسابقه كتاب خوانى استقبال مىشود يا نه؟ به ويژه كه نخستين برنامه از اين نوع بود و نمىدانسيتم چه مىشود. بهتر آن ديديم كه آن را هم به صاحب جشن بسپريم.
كتابها را تهيه كردم و با توكّل بر خدا و توسّل به حجّت خدا، به مسئولين مدرسه تحويل دادم.
چند روز بعد، پنجم شعبان و ميلاد امام سجاد ۷ بود، يعنى ده روز به نيمه شعبان باقى مانده بود. ديدم كه پسرم با ذوق و شوق خاصّى بستهاى را به منزل آورده كه شامل همان كتاب، يك بر چسب و يك بسته نقل كوچك است كه به شكل زيبايى بسته بندى كردهاند. آن بسته را با شادىِ وصف ناشدنى به برادران و مادرش نشان داد، و بعدآ نزد من آورد. پسرم نمىدانست كه من هم در تهيه كتاب و اجراى برنامه مسابقه، نقشى جزئى داشتهام. خدا را سپاس گزاردم و شكر گفتم كه توانستهام در ايّام شادى اهل بيت :، مختصر شادى در قلب نسل جديد، اين جوانترين دوستدارانِ خاندان پيامبر وارد كنم.
البته برنامه ما، فقط كتاب بود. از نُقل و بر چسب و بسته بندى خبر نداشتم. و لذا برايم بسيار جالب بود. فرداى آن روز، از دفتر كار به مدير مدرسه تلفن زدم تا اين حُسن سليقه را به او تبريك بگويم.
مدير مدرسه گفت: ما كار خاصّى نكرديم، بلكه بعضى از مادرانِ دانشآموزان كه از برنامه ما خبردار شدهاند، به مدرسه خبر دادهاند كه دوست دارند در اين كار خير شركت كنند، و اين طرح و سليقه آنها است.
اين حسن استقبال را به فال نيك گرفتيم. كتابها، پرسش نامهها، بر چسبها و نُقلها، به عنوان پيك شادى به
خانهها رفته بود تا پيامِ سرور اهل بيت : را به درونِ خانه دلها ببرد.
***
دانشآموزان براى پاسخ به پرسشها، يك هفته مهلت داشتند. از روز پنجم شعبان، ميلاد امام سجاد ۷ تا روز دوازدهم شعبان، ميلاد حضرت على اكبر ۷، فرصتى مناسب بود تا عطر تذكّر به خاندان وحى، تمام خانهها را معطّر سازد، و همه را به ياد امام زمانشان ۷ بيندازد. خاطره هديه گرفتن از مدرسه، آن هم هديه فرهنگى، آن هم كتابى در موضوع امام عصر ۷، آن هم روزهايى كه تولّد نور پارههاى خاندان پيامبر، يكى پس از ديگرى فرا مىرسيد ـ امام حسين، حضرت اباالفضل، امام سجاد، حضرت على اكبر :، ـ همراه با مسابقه و جايزه، شيرينى معنوى در كامِ جانِ دانشآموزان پديد مىآورد، كه به اميد فضل و رحمت الهى، هرگز فراموش نكنند.
***
زمان مسابقه به پايان رسيد. مسئول فوق برنامه به من خبر داد كه تقريبآ تمامى دانشآموزان در مسابقه شركت كردهاند. صدايش از شوق مىلرزيد. نخستين تجربه به خوبى به بار نشسته بود.
به راستى مهم نبود كه جوابهاى دانشآموزان،
درست است يا غلط. مهمتر از آن، شركت آنها در يك فعاليت فرهنگىِ گروهى در مسير احياى شعائر الهى و تذكّر به حقايق والاى ولايت بود كه با وجود امكانات اندك محدود مدرسه، راه افتاده بود.
خداى بزرگ را بر اين توفيق شكر گزاردم و به مسئول فوق برنامه اطمينان دادم كه بقيه كار نيز با عنايت خود آن حضرت پيش خواهد رفت.
فرصت كم بود و بايد تصحيح پرسشنامهها انجام مىشد تا در مراسم جشن شعبان، جوايز توزيع شود.
وقتى به مدرسه رفتم، ديدم جمعى از معلمان به كمك بعضى از اولياى دانشآموزان، به تصحيح پرسشنامهها مشغول اند.
من قبلا فكر مىكردم به خاطر كمبود وقتى كه دارم، تصحيح پرسشنامهها چه مىشود؟ وقتى به مدرسه رسيدم و آن صحنه را ديدم، به خودم خنديدم كه چگونه كوته نظرانه به اين جشن بزرگ الهى نگريستهام. آنجا بود كه به خودم گفتم :
كار پاكان را قياس از خود مگير.
درست است كه تو در حلّ كوچكترين كارهاى شخصى خودت ماندهاى، اما بايد بدانى كه اين كار، كار حجّت خداست، كه خداوند، مالكيت تمامى آفريدگان را
به او سپرده است. پس تو فقط به انجام وظيفه خودت بينديش، نه به نتيجه كار. براى انجام وظيفه خودت، به محضر امام زمانت توسّل بجوى و از او كمك بگير، نتيجه راهم به خود آن حضرت بسپار. آن وقت ببين كه چه شگفتى هايى مىبينى، بسيار بالاتر از حدّ توقع و اميدى كه مىتوانستى داشته باشى.
***
پاسخنامهها نشان مىداد كه دانشآموزان، كتاب را به دقّت و خوبى خواندهاند. به ياد بحثهاى قبلى افتادم كه در مورد عدم رغبت به كتاب خوانى داشتيم. پيامهاى تشكّر بعضى از دانشآموزان كه در پايان برگهها بود، اشتياق آنان به شركت در اين مسابقه را نشان مىداد. تمام اينها، خارج از حدّ توقّع ما بود.
جمع سه نفرىِ ما، اكنون به گروهى چند صد نفرى تبديل شده بود: معلمان، اوليا، افراد خيّر در خارج از مدرسه، مادران در خانهها، و تمام فرزندانمان كه براى چند روزى بازيگوشىهاى نوجوانانه را كنار گذاشته و در يك برنامه گروهى با محتواى علمى، جهتگيرى دينى و بار عاطفى شركت كرده بودند.
همين مشاركت عمومى، كار جشن نيمه شعبان را آسان كرد. پدران و مادران و دانشآموزان، ميهمانان اصلى
بودند. و يكى از برنامههاى چشمگير، اهداى جوايز به دانشآموزان برتر بود.
***
جشن نيمه شعبان نيز به خوبى بر پا شد. همكارى دانشآموزان نقش اصلى را در آن داشت. تزيين فضاى مدرسه و كلاسها، آمادگى براى تلاوت قرآن، آمادگى گروه سرود، همكارى معلمان با آنها و ديگر موارد، فضايى معنوى از مشاركت و صميميت پديد آورده بود. شور جوانى در خدمت مقدّسترين هدف به كار گرفته شد. از يك سو، خاطرهاى شيرين از آن مجلس در ذهن و يادِ تك تك حاضران به جاى ماند، از سوى ديگر پرسشى تكان دهنده براى من، كه :
تو، كه توانستى با كمترين صرف وقت و هزينه، چنين برنامهاى را فراهم آورى، براى قصور و تقصير خود در اين مسير، چه عذرى دارى؟ چرا در اين گونه موارد، فقط به امكانات محدود خودت مىانديشى؟ چرا از لطف پدرانه آن بزرگ، آن حجّت خدا، آن امام مهربان غفلت دارى؟ چرا بيشتر و خالصانهتر تلاش نمىكنى؟ و چرا در مسير آشنا كردن ديگران با اين هدف مقدّس و دعوت آنان به آن امام همام، حضرت بقيةالله ارواحنافداه نمىكوشى؟
جشن ميلاد و جشن ظهور *
۳
جشن ميلاد و جشن ظهور
در طول بيش از بيست سال سابقه و تجربه در امر تدريس، به اين نكته رسيده بودم كه وظيفه معلّم در تدريس دروس رسمى خلاصه نمىشود، بلكه علاوه بر آن، بايد پيام تربيت و انسانيت را نيز به دانشآموزان برساند، چه با سخن و چه با عمل خود.
بر اين اساس بود كه بعضى از همكاران تصور مىكردند كه ورود من ـ به عنوان دبير فيزيك ـ به مقوله مسائل تربيتى و دينى مداخله در كار آنها است. ولى با دقّتى بيشتر مىديدند كه من با اين كار، به آنها كمك مىكنم، چرا كه كارهاى من ثمره تدريس آنها را نيز بالا مىبرد.
به هر حال، مدّتها بود كه مشاهده بعضى از مشكلات اخلاقى دانشآموزان مرا آزار مىداد، در عين حال كه مىدانستم اكثر اين جوانان، فطرتى پاك و سالم دارند و علّت گرايش آنها به بعضى مسائل را بايد در عوامل ديگر جستجو كرد، به ويژه در عملكرد غلط مدّعيان دين مانند
خودم. از اين رو، يكى از راههاى حلّ مشكل را در تقويت همان مبانى فطرى ديدم كه با وجود آنها عجين شده است.
يكى از آن مبانى فطرى، عقيده و علاقه جوانان به حضرت بقيةالله امام موعود عجلالله تعالى فرجه الشريف است. پس از مدتها تفكر و بررسى و مطالعه و مشورت با صاحب نظران، به اينجا رسيدم كه ابتدا محبّتى را كه در قلب جوانان دانشآموز نسبت به مولا و امام زمانشان ۷ وجود دارد، تقويت كنيم، (يعنى بر عامل مثبتِ موجود در ذهن و انديشه و روح و قلب دانشآموزان تأكيد كنيم، نه بر جنبههاى منفى آنها)، پس از آن، به آنها يادآورى كنيم كه محبّت، زمانى مفيد است كه دو طرفه باشد، يعنى از يك سو، ما نسبت به امام زمان ۷ محبت داشته باشيم، و از سوى ديگر، او ما را دوست بدارد. و اگر بخواهيم آن حضرت ما را دوست بدارد، بايد رفتار و عمل ما مورد توجّه و رضايت حضرتش باشد.
به عبارت ديگر، به جاى آنكه تذكّرات اخلاقى را به بيان خشك و كليشهاى بگوييم كه افراد را گريزان كند، از دريچه لطافت و محبّت به امام عصر ۷ وارد شويم، كه زمينه فطرى آن در قلب پاك مردم وجود دارد، آنگاه با زبان لطيف و دلنشين، به تدريج تذكّرات اخلاقى را مطرح كنيم و در جهت درمان موارد سوء بكوشيم.
با اين انگيزه، در جهت اقامه اعياد و جشنهاى ميلاد معصومان : در دبيرستان كوشيدم، به ويژه جشن نيمه شعبان كه علاقه مردم به آن بيش از ساير جشنها است.
اولويتهاى من ـ به عنوان يك معلم ـ در مورد اين برنامه چنين بود :
۱ـ اين مراسم، نبايد به برنامه درسى دانشآموزان، كوچكترين لطمهاى وارد كند، چرا كه در اين صورت، افراد مغرض و معاند، عقب ماندگى تحصيلى و كم كارى خودشان را به بهانه جشن امام عصر ۷ توجيه مىكنند و اين مراسم را سبب عقب ماندگى درسى مىپندارند.
۲ـ مراسم، توسط خود دانشآموزان، اوليا و كادر مدرسه برگزار شود، و من فقط در حدّ يك مشوّق و راهنما باشم تا اين گونه برنامهها و مجالس دينى، در آينده توسط خودشان بر پا شود، نه اينكه وابسته به يك نفر باشد كه ممكن است در آينده منتقل شود يا به هر دليل نخواهد يا نتواند در سالهاى بعد، انجام وظيفه كند.
۳ـ در طول برنامه، از اوّل تا آخر آن، و در تمام موارد ـ از تداركات اوليه تا جزء جزء برنامه ـ بر نكاتى تأكيد شود، از جمله :
* ضرورت آگاهى و معرفت نسبت به امام عصر عجل الله تعالى فرجه
* اين معرفت، مبناى پيوند معنوى مردم با آن حضرت است.
* اين معرفت، فقط مجموعه مطالب خشك علمى نيست، گر چه مبناى آن، بحثهاى استدلالى علمى (عقلى، آيات، روايات) است.
* معرفت آن حضرت ـ يعنى برقرارى پيوند ميان بحثهاى استدلالى با عاطفى ـ ما را به دعا براى سلامت حضرتش بر مىانگيزد.
* و بالاخره، فراموش نشود كه اين كار، گامى است براى تقرّب بيشتر به آستان مقدس امام عصر ۷٫ مبادا شيطان با هزار و يك گونه فتنه انگيزى، ما را به مسير ديگرى بكشاند.
۴ـ از دامِ «نان» مىتوان گريخت، گر چه دشوار است. امّا دشوارتر از آن، فرار از دامِ «نام» است. بايد در اين مسير به قصد خدمت گام برداريم، نه شهرت. پس اگر ببينيم بخشى از برنامه را كسى بهتر از ما اجرا مىكند، نبايد ناراحت شويم، بلكه بايد در تشويق او بكوشيم و استعدادهاى نهفته او را شكوفا كنيم.
۵ـ تناسب سطح اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى دانشآموزان، در مراسم رعايت شود.
۶ـ با كمترين هزينه، بيشترين بهره و بازدهى را داشته
باشيم.
***
براى رسيدن به هدفهاى ياد شده، بايد روى سه گروه، تفكر و برنامه ريزى مىكردم: دانشآموزان، اوليا، كادر مدرسه.
امّا قبل از هر كار ديگر، با مديريت مدرسه مشورت كردم و طرح و برنامه خود را با او در ميان گذاشتم. ايشان با اصل برنامه موافقت كرد و يك سوم هزينهها را به عهده گرفت.
برنامه ريزى ما، از دانشآموزان آغاز شد. عمدتآ كلاسهاى اول و دوم را در نظر گرفتيم. در مورد دانشآموزان كلاس سوم قرار شد بسيار محدود از آنها وقت بگيريم، براى آنكه به امتحان نهايى آنها لطمهاى نرسد. لذا به هنگام تدريس فيزيك، دانش آموزانى را كه هم از نظر درسى ممتاز بودند و هم براى كمك به برنامه جشن انگيزه داشتند، پيدا كردم. تعدادى بيش از افراد مورد نياز برگزيدم. به مرور زمان، در ساعات فراغت (مانند زنگ تفريح)، در مورد برنامه خودم با آنها گفتگو مىكردم. با آنها ارتباط داشتم و به طور مستمرّ با آنها مشورت مىكردم. بدين صورت، كادر تداركاتى جهت انجام كارهاى تزيينى، پذيرايى و نمايشگاه كتاب، فراهم آمد.
گروه سرود را از ميان دانشآموزان كلاس دوم برگزيدم. روزى از آنها پرسيدم: صداى كدام يك از شما خوب است؟ هر كدام، كسى را معرفى كردند. اسامى را نوشتم و به آنها فرصت دادم تا هر يك، چيزى را به سليقه و علاقه خود بخوانند.
از آنجا كه اين كار، گروهى بود و به بروز استعدادهاى نهفته دانشآموزان كمك مىكرد، گاهى دست زدن و شلوغ كردن هم مىديدم، كه از آن خوشحال هم مىشدم، چرا كه همين حركات در مسير هدايت شده صحيح، مانع از آن مىشود كه انرژىهاى نهفته و سرشار جوان، در مسير بزهكارى به كار افتد. اكنون جوانان مجالى براى ظهور و بروز يافته بودند. و طبيعى بود كه تا حدّى از كليشههاى خشك و مرسوم ادارى بيرون آيند.
به هر حال، چند دانش آموز براى سرود برگزيدم. به بهترين فرد آنها گفتم كه تك خوان و مسئول گروه سرود باشد، و تعداد هشت تا ده نفر از دانشآموزان را ـ بر اساس ضوابطى كه بحث شده بود ـ برگزيند. دو حلقه نوار سرود نيز به او دادم تا از ميان آنها دو سرود برگزيند و با من در ميان گذارد.
براى انتخاب شعر مناسب، ضوابطى در نظر گرفته بودم، از جمله :
۱ـ مضامين صحيح كه با آيات و روايات، مخالفت نداشته باشد.
۲ـ بيان شيوا و جذّاب.
۳ـ استفاده از واژگان و تعبيـرات و استعاراتـى كه با شئون الهى پيامبر و ائمه معصومين : منافات نداشته باشد.
پس از يك هفته، مسئول گروه سرود، اسامى دانش آموزان مورد نظر خودش را، همراه با دو سرود برگزيده به من داد. آن اسامى را بررسى كردم كه هم از نظر درسى و هم از نظر اخلاق و رفتار، خوشنام باشند. در نتيجه، افراد گروه سرود معيّن شدند. از ميان دهها سرود كه در حلقه نوار بود، دو سرود برگزيدند و تأييد كردم. دو سرود برگزيده، از نوار به كاغذ منتقل شد، به تعداد گروه سرود تكثير شد، و كار تمرين آغاز شد، البته در ساعاتى از روز كه كلاس نداشتند (يعنى شيفت مخالف).
همزمان با تمرين سرود، نوار را نيز به اعضاى گروه سرود دادند تا در منزل نيز به صورت فردى تمرين كنند. آخرين اجراى آزمايش را نيز ديدم كه مشكلى در آن نباشد.
***
يكى از دانش آموزان كه از نظر درسى قوى بود، به عنوان مسئول نمايشگاه كتاب در نظر گرفته شد. با
همكارى مدير مدرسه، يك كلاس خالى در اختيار او قرار گرفت. او را با معرفى نامه رسمى از مدرسه به چند ناشر معرفى كرديم تا كتابهايى تهيه كند. از او خواستم كه به انتخاب خود، چند نفر را به عنوان همكار در نظر بگيرد، تا در موعد مقرّر، نمايشگاه كتاب را برگزار كنند.
در مورد نكاتى مانند مسئوليت انتقال كتابها، تحويل كتابهاى باقى مانده، محاسبه دقيق كتابهاى فروخته شده، توضيح دادن محتواى كتابها، برقرارى ارتباط صميمانه دو طرفه با ديگر دانشآموزان براى ترويج فرهنگ كتابخوانى و نكات لازم ديگر، تذكّرهاى لازم به آنها داده شد. تزيين ويژه كلاسى را كه به عنوان نمايشگاه كتاب در نظر گرفته شد، نيز به عهده گرفتند. كتابهايى با تخفيف بالا، از بعضى ناشران گرفتيم. البته در انتخاب كتابها، عواملى مورد نظر بود، از جمله :
۱ـ ارزان بودن ـ به جهت قدرت خريد دانش آموزان
۲ـ كم حجم بودن ـ براى اينكه وقت درس مدرسه را نگيرد.
۳ـ استدلالى بودن ـ براى اينكه آموزههاى دينى به ويژه آموزههاى مربوط به امام عصر ارواحنافداه را با استدلال فرا گيرند، نه بر مبناى خوابها و قصّهها و شعر و …
۴ـ عاطفى بودن ـ تا دلهاى مشتاق و منتظر را با امام
زمانشان پيوند دهد.
۵ـ نثر روان و زيبا ـ براى اين كه مطالب، درست منتقل شود.
۶ـ تنوع و تعدّد ـ از جهت نويسنده و ناشر و موضوعهاى فرعى، براى اينكه پاسخ گوى سليقههاى مختلف و متنوع باشد. يكى ديگر از مقدّمات، تداركات پذيرايى و تزيين و تهيه جوايز بود. يك سوم اين هزينه را مدير مدرسه تأمين كرده بود. بخشى ديگر را خودم به عهده گرفتم. و بقيه آن به كمك دانشآموزان تهيه شد، كه كاملا آزادانه و بدون هيچ گونه فشار و اجبار يا تهديد يا تطميع انجام شود. پس از تأمين كلّ مبلغ، اعلام شد كه ديگر پولى نياورند، با آن كه كمكها همچنان ادامه داشت. براى قرائت قرآنِ از معلم دينى كمك خواستم تا دانش آموزى خوشنام (از نظر درسى و اخلاقى) معرفى كند كه از نظر تجويد و صوت نيز در حدّ قابل قبولى باشد. (ملاكهاى ما، به ترتيب چنين بود: خوشنامى، قدرت درتجويد و صحيح خواندن قرآن، و پس از آن صوت زيبا). از او خواستم كه چند آيه مربوط به امام عصر عجل الله تعالى فرجه (به كمك كتابهاى مناسب در اين زمينه) را برگزيند، و به كمك دانش آموزى ديگر كه ترجمه آيات را مىخواند، اين بخش از برنامه اجرا شود.
براى پذيرايى، به كمك بعضى خانوادههاى داوطلب، سالاد الويه تهيه شد. نكته مهم در اينجا اين بود كه بعضى از خانوادهها كه توان و امكان براى كمكِ مالى نداشتند، در اين قسمت به يارى ما آمدند و از كمك آنها استقبال كرديم.
اجراى برنامه به يكى از دانش آموزان واگذار شد كه به خوبى و روانى سخن مىگفت ـ به ويژه در مقابل جمعيت ـ واز ظاهرى آراسته نيز برخوردار بود. به او كمك كردم تا در خانه، متنها و شعرهاى مربوط را تمرين كند.
تعدادى از دانشآموزان كه نسبتآ قدّ بلندترى داشتند، براى تزيين مدرسه انتخاب شدند. آنان در ساعات تعطيل مدرسه، كار خود را انجام دادند. مستخدمان مدرسه در اين قسمت به بهترين نحو، ما را يارى كردند.
***
يكى از بخشهاى حسّاس كار، ارتباط با معلّمان بود، كه اهميت فراوان داشت، به ويژه از آن جهت كه به دليل نقل و انتقالات، ممكن بود من، سال بعد در آن مدرسه نباشم. پس بايد فضا و فرهنگى ميان معلمان ايجاد مىكردم كه خودشان كار را در سالهاى بعد، ادامه دهند.
براى ساختن اين فرهنگ، كار را از هماهنگى با معلمان آغاز كردم. البته اگر بدون اطلاع و هماهنگى، وقت آنها را مىگرفتم، ممكن بود به ظاهر اعتراض نكنند، بلكه
همكارى هم داشته باشند. ولى در پايان سال، هر كدام از آنها كه امكان تكميل درس خود را نمىيافت، اگر به زبان چيزى نمىگفتند، لااقل در دل خود اعتراض مىكردند كه هر روز به يك بهانه، تعطيل مىشود و ما فرصت اتمام درس را پيدا نمىكنيم. خصوصآ كه در اينجا سخن از جشن و مراسم مربوط به امام عصر ۷ بود و من نمىخواستم غبار كدورت از اين جشن بر خاطر كسى بنشيند، يا اينكه فردى در حالت اكراه و اضطرار و محذور اخلاقى به برنامهها كمك كند.
براى اين كه چنين مشكلى پيش نيايد، برنامه درسى تمام دبيرستان را همراه با نام دبيران مربوط، از مدير گرفتم. ابتدا برنامه درسى كامل دو روزى را كه براى اجراى مراسم در نظر داشتم، نوشتم. كلاسهاى سوم را ـ به خاطر امتحان نهايى ـ كنار گذاشتم. براى آنها قرار شد فقط بمدت روزى ۵ تا ۱۰ دقيقه در هر كلاس ـ آن هم در دروس عمومى مانند دينى، قرآن، پرورشى، ورزش يا دروس ادبيات و مانند آن ـ ضمن پذيرايى مختصر، نيمه شعبان را به آنها تبريك بگوييم و توضيح مختصر بدهيم.
امّا براى مقاطع اول و دوم، كار ما راحتتر بود.
دو هفته قبل از مراسم، در دقايق زنگ تفريح، با دبيران دروس در دفتر مدرسه ـ هر كدام، جداگانه ـ گفتگو كردم و
وقتهايى را كه مناسب مىدانستند، مىنوشتم.
به عنوان مثال، يكى از دبيران ادبيات، اظهار داشت كه درس او عقب است. در اين حال، دبير زبان كه كنار ما نشسته و از موضوع خبردار شده بود، گفت: من در آن ساعت با كمال ميل، وقت خودم را به شما مىدهم. به اين صورت، تمام وقت هايى را كه مىخواستم از همكاران بگيرم، با آنها هماهنگ كردم. قرار شد دو روز متوالى (۱۳ و ۱۴ شعبان)، هر روز در دو نوبت، هر نوبت دو تا سه كلاس را كه درس عمومى داشتند، به سالن دبيرستان بياوريم، و برنامه را اجرا كنيم، كه شامل تلاوت قرآن، سخنرانى، شعر و سرود، و نمايشگاه كتاب بود.
اجراى نمايش، از قبل جزء برنامههاى ما نبود. ولى به پيشنهاد يكى از دوستان كه يك گروه نمايشى آماده داشت، و با هماهنگى مدير مدرسه، نمايشنامه را نيز به برنامه اضافه كرديم، تا زبانى ديگر در بيان حقايق دينى به كار گرفته باشيم.
كار ما با حدّاقلّ امكانات انجام مىشد و پيش مىرفت. مثلا براى اين كه سِن را بزرگتر كنيم، تعدادى صندوق نوشابه خالى كرايه كرديم، و آن را با موكت و فرش ماشينى تزيين كرديم.
بحمدالله كار ما طبق برنامه پيش بينى شده به خوبى
انجام مىشد. به دوستان دانش آموز، تذكّراتى داده بودم، از جمله :
۱ـ بدانيد كه براى امام عصر ۷ كار مىكنيد و اجر شما با آن حضرت است. در تمام مراحل، توسّل خود به حضرتش را فراموش نكنيد.
۲ـ بكوشيد كه حتّىالمقدور در همه گام هايى كه برمى داريد، با وضو باشيد و كار را براى خودنمايى و شهرتطلبى انجام ندهيد.
۳ـ شئون مربوط به مجلس امام عصر ارواحنافداه را، در بالاترين حدّ آن نگاه داريد. مثلا گردن بند و دست بند نداشته باشيد، موها را ژل نزنيد، قيافه و لباسى ژوليده نداشته باشيد، بلكه با ظاهر معمولى، آراسته و با وقار و متانت، در صحنه اجراى برنامه ظاهر شويد.
***
با مدير مدرسه هماهنگ شده بود كه سر صف صبحگاه، وقت دانشآموزان را نگيرند، بلكه مراسم در چند مجموعه كوچكتر و زمانى مناسبتر باشد تا اثر گذارى آن بيشتر شود. پس از مشورتها، به اينجا رسيديم كه مراسم را در ساعتهاى دوم و سوم برگزار كنيم، براى اينكه دانشآموزان، از نخستين ساعات درس كه امكان جذب مطالب بيشتر است استفاده درسى بيشتر ببرند، و
ساعات دوم يا سوم را به تنوّعى مفيد و سازنده بگذرانند، و افزون بر آن، انبساط خاطرى نيز پيدا كنند.
***
از قبل با معلمان هماهنگ كرده بودم كه دانشآموزان را به سالن نفرستند، بلكه من خودم به كلاس مىروم و در كمال ادب و احترام، از دانشآموزان دعوت مىكنم كه به سالن بروند.
وقتى نخستين روز جشن ما فرا رسيد، قرار بود سه كلاس را در زنگ وسط، به سالن دعوت كنيم. از يكى از معاونان خواستم كه براى كمك به حفظ نظم سالن، در سالن مراسم مستقرّ شوند. سپس خودم به تك تك كلاسها رفتم. ابتدا از يك يك معلمهاى كلاسها خواستم به سالن بروند تا در كنار شاگردان خود باشند.
در اين فاصله، حدود ۵ دقيقه به جاى معلم اصلى با دانشآموزان گفتگو كردم. در كمال صميميت به آنها گفتم كه ما مىخواهيم امروز به يُمن ميلاد امام عصر عجل الله تعالـى فـرجه جشن بگيريـم و پيـوند خـود را با ولـىّ نعمتمانحضرتمهدى ۷تجديدكنيم،لذاازشمامىخواهم كه نظمى درخور شأنِ دوستدارامام زمان ۷ داشته باشيدوبدون اينكهكلاسهاى ديگربفهمندياسرو صداى شمامزاحم درس خواندنِ آنها شود،به طرف سالن برويد.
ضمنآ در اين روز، خواستههاى كوچك و بزرگ خود را در نظر بياوريد و همه آنها را با پدر مهربان امّت حضرت بقيةالله ارواحنافداه مطرح كنيد، زيرا كه آن پدر بزرگوار، به تأمين خواستههاى صحيح فرزندان خود بسيار اهميت مىدهد.
اين توضيحات را براى دانشآموزان گفتم، آنها را به صورت گروههاى دو ـ سه نفره به سالن فرستادم، و در كلاس ماندم تا زمانى كه آخرين گروه به سالن رفت. سپس به سالن رفتم، تا بر استقرار آنها در سالن نظارت داشته باشم. پس از آن در دومين و سومين كلاس همين برنامه را اجرا كردم. چنين نظم دقيق كه در ضمن آن آرامش دانشآموزان كلاسهاى ديگر محفوظ ماند، براى برگزارى يك جشن دينى ضرورتى قطعى است كه بحمدالله تا حدّ زيادى عملى شد.
گروه تداركات و پذيرايى ـ يعنى اعضاى انجمن اولياء و مربيان به علاوه شاگردانى تحت نظارت آنها ـ در محلّ آزمايشگاه فيزيك، از دانشآموزان پذيرايى مىكردند.
***
برنامه آغاز شد: تلاوت آيات قران كه ترجمه هر آيهاى پس از آن خوانده مىشد، قطعهاى ادبى و خوش آمد گويى به حاضران، سرود و سخنرانى.
سخنرانى، مهمترين بخش يك برنامه دينى است كه هدف آن، ژرفا بخشيدن به معرفت و ايمان حاضران است. از اين رو، اهميتى ويژه دارد، كه متأسفانه در اغلب مجالس دينى، كمترين توجّه به آن ـ چه در مرحله برنامهريزى آن و چه در مرحله استفاده از آن ـ مىشود.
در مورد سخنرانى، به چند نكته توجّه كرديم :
۱ـ قبل از مجلس، به سخنران تذكّر داديم كه ممكن است دانشآموزان، همهمه يا ابراز احساسات كنند، كه بايد به حساب جوانى آنها گذاشت، و با سعه صدر، تحمّل كرد.
۲ـ همچنين تذكر داديم كه سخنرانى بايد كوتاه باشد تا حاضران در مجلس رغبت به شنيدن آن داشته باشند.
۳ـ براى اين كه به سخنرانى بيشتر توجه شود، تذكّر داديم كه پرسش هايى از مطالب سخنران مطرح مىشود و به بهترين پاسخ جايزه داده مىشود. اين تذكّر، از سويى سخنران را از حاشيه رفتنهاى بيجا دور مىسازد، و از سوى ديگر، شنوندگان را نسبت به مطالب سخنرانى حسّاس مىكند.
***
پس از سخنرانى، نوبت به گروه تئاتر رسيد، كه در اتاق ديگر، خود را براى اجراى نمايش آماده مىكردند. دو نفر
را به فاصله زمانى فرستادم تا آنها را به مجلس فرا بخواند، ولى كمى ديرتر رسيدند. معلوم شد كه در اين فاصله، گروه تئاتر، رو به قبله ايستادهاند، و از خداوند متعال مىخواهند كه كمك امام عصر عجل الله فرجه را شامل حال آنها سازد و اجراى خوبى همراه با خلوص عمل داشته باشند و آفاتى مانند ريا و عجب و غرور در كارشان وارد نشود.
اين دعا خواندن براى دانش آموزانى كه اين صحنه را مىديدند، بسيار آموزنده و اثرگذار بود.
هنگامى كه زمان بازديد از نمايشگاه كتاب و خريد كتاب فرا رسيد، به دانشآموزان اعلام شد كه ضمن بازديد از نمايشگاه، اگر پول همراه ندارند، مىتوانند كتابى را كه دوست دارند، به صورت قرض خريدارى كنند و قيمت آن را (با تخفيف) بعدآ بپردازند. اين برخورد نيز در گسترش فرهنگ كتاب خوانى در مورد امام عصر ارواحنافداه، نقش خوبى داشت.
با وجود برنامهريزى و زمانبندى كه كرده بوديم، عملا جاذبه برنامهها به قدرى بود كه وقت كم آورديم. البته اين محدوديت براى برنامه بعدى نبود، چرا كه ساعت آخر بود و ما با ديدى بازتر، برنامهها را اجرا مىكرديم.
در همين فاصله، به كلاسهاى سوم سر زديم و با گفتگويى مختصر ـ در حدّ پنج دقيقه ـ همراه با پذيرايى،
ضمن تبريك ميلاد گرامى امام عصر ارواحنافداه و بيان نكاتى مختصر و مهم در مورد حضرتش، به دانشآموزانتذكر داديم كه بايد خوب درس بخوانند تا به مدارج بالاتر علمى برسند، و از آن طريق خدمات بيشترى به آستان مقدس آن حضرت عرضه كنند.
***
براى روز دوم جشن، مجموعهاى از تجربيات روز اوّل را به كار گرفتيم. از اين رو، با نظم و زمانبندى بهتر عمل كرديم. ضمنآ در اين روز، ابتكار ديگرى به كار برديم. پس از گفتگو با دبير دينى، قرار شد كه او دانشآموزان خود را به بازديد نمايشگاه كتاب ببرد، در باره كتابها برايشان توضيح دهد، و اين برنامه را به عنوان كار عملى براى درس خود قرار دهد. به عبارتى، آموزشهايى را كه دانشآموزان در خلال درس دينى به صورت نظرى مىديدند، اكنون به صورت عملى و در خلال آشنايى با كتابهاى مربوط به امام عصر ۷ و شناخت فرهنگ مهدويت ببينند. اين كار، به صورت كلاس به كلاس انجام مىشد، تا ازدحام پيش نيايد و بهرهدهى آن بيشتر شود. نمايشگاه كتاب، تا چند روز بعد از جشن همچنان داير بود. و هر كلاسى فرصت داشت تا در فرصت باز، از آن استفاده كند.
پايان بخش جشن، هداياى مناسب و ارزان قيمت بود
كه به تعداد زياد، براى دانشآموزان، اوليا، معلمان و ديگر كسانى كه در برپايى برنامه همكارى كرده بودند، در نظر گرفته شده بود.
ما، در برنامهريزى خود به اينجا رسيده بوديم كه تعداد زياد هداياى ارزان قيمت، بهتر است از تعداد معدودى هداياى نفيس و گران قيمت، چرا كه اولا جمع بيشترى را پيوسته به ياد حضرت ولى عصر ارواحنافداه مىاندازد، ثانيآ جنبه معنوى هديه جشن را بر جنبه مادّى آن غلبه مىدهد.
مراسم در حالى به پايان رسيد كه حسرتى در دلها مانده بود، آرزويى كه بر يكى از پارچه نوشتههاى روى ديوار نقش بسته بود:
« يا صاحب الزمان! آرزوى ما اين است كه جشن ميلادت را در دوره ظهور و در حضورت بر پا كنيم، اين آرزو را بر دلهاى ما مگذار ».
شما كه به ما نياز داريد *
۴
شما كه به ما نياز داريد
زمانى كه قلم به دست گرفتم تا خاطره يكى از برنامههاى نيمه شعبان را بنويسم، مدّت زمانى در انديشه بودم كه آيا به اين كار دست بزنم يا نه؟ عاملى مرا از نگارش باز مىداشت و عاملى ديگر مرا به آن وامى داشت.
عاملى كه مانع من از نگارش بود، احساس شرم و خجلت از وجود مقدّس امام عصر ارواحنافداه بود، كه مىديدم هر چه داريم، از او داريم و در وصف حضرتش در دعاى عديله مىخوانيم :
«بيمنه رُزق الورى و بوجوده ثبتت الارض و السماء». به مردم، تنها و تنها به يُمن حضرتش روزى مىرسد. و فقط به سبب وجود مبارك اوست كه زمين و آسمان پا برجاست.
هر چه دارم، از اوست. توفيق عرض ادب به محضر مقدّسش را ـ كه خود، وسيله نجات و سعادت من است ـ خودش به من داده است. اكنون، اگر تلاش مختصر و ناچيزى انجام شده، آيا مىتوان از آن دم زد؟
حالِ خود را مانند جوانى خام و بىتجربه مىديدم كه پدرِ ثروتمندش، سرمايهاى هنگفت در اختيارش قرار داده تا با آن تجارت كند، و سود آن را نيز در اختيار خود گيرد. علاوه بر آن، شيوههاى تجارت را نيز به فرزند جوان خود آموخته و مشكلات كار را به او تذكر داده است. يعنى روش كار و سرمايه و سود را به فرزند جوان بخشيده است. اكنون، جوانِ ناپختهاى كه بسيارى از توصيههاى پدر را ناديده گرفته و به همين دليل، بخش عمدهاى از سرمايه را از دست داده، آمده است تا زيانهاى فراوان خود را ناديده گيرد، سود اندك خود را به رخ پدر بكشد، و خود را طلبكار از چنان پدرى بداند.
اين عامل، مرا از نوشتن باز مىداشت. امّا عاملى كه از سوى ديگر، مرا به نوشتن اين سطور وامى داشت، آن بود كه شايد اين نوشتههاى مختصر، به عنوان تجربهاى مفيد براى اقامه شعائر و برپايىِ برنامههاى نيمه شعبان، براى كسى مفيد باشد، و در حدّ شمعى لرزان در اين مسير الهى، رهروان را به كار آيد. اميد است كه بدين وسيله، خدمتى كوچك در جهت يادآورىِ آن امام همام در دوران غفلت و غيبت انجام شده باشد.
***
وقتى به مدير دبيرستان گفتم كه قصدِ برپايىِ جشن نيمه
شعبان را ـ با همكارى دانشآموزان و معلمان و اوليا ـ دارم، موافقت خود را اعلام داشت و بخشى از هزينهها (به اندازه سى هزار تومان) را به عهده گرفت. به تدريج مطلب را با دبيرانِ دبيرستان مطرح كردم. به خصوص به دبير زيستشناسى ـ كه سيّدى محترم بود ـ گفتم: ما از شما در اين جشن ـ كه جشن امام زمانمان عليهالسلام است ـ كمك و حركتى نديدهايم، با اين كه توقع بيشتر داريم. با اين تذكّر، او متأثّر شد و مبلغ پنجاه هزار تومان كمك كرد، به شرطى كه سخنى از آن نزد ديگر همكاران مطرح نشود، و اين عمل به خلوص نزديكتر باشد.
ديدگاه كلّى من اين بود كه جشن نيمه شعبان بايد به گونهاى برنامه ريزى و اجرا شود كه نه دانش آموزى از درس عقب بيفتد و نه همكارى ناخشنود و ناراضى شود. بلكه به گونهاى باشد كه با صفت بارز آن حضرت ـ كه خداوند در حديث لوح، حضرتش را «رحمة للعالمين» ناميده ـ تناسب داشته باشد. اگر همگان برنامه جشن حضرتش را نمودى از رحمت گسترده الهى بر خود ببينند، دلگرمتر و با شوق بيشتر در آن مىكوشند، و پيوند قلبى استوارتر با آن امام مهربان مىبندند.
در طول آن مدت، نگران بودم از اين كه مبادا من به عنوان مبلّغ و مروّج امام عصر عجل الله تعالى فرجه، با
عملكرد غلط و ناسنجيده، به جاى راهنمايى مردم به آن منبع نور، مانند ابرى تيره جلوى تابش آن خورشيد را بگيرم. و اين نگرانى، مرا به دقّت، پختگى، مشورت، برنامه ريزى و آينده نگرىِ بيشتر مىكشانيد.
***
پس از بررسىها و مشورتها، به اين روش رسيدم كه در كلاسهاى درس حاضر شويم، و در حضور معلم، در خلال يك سخنرانى به صورت گفتگوى دوستانه (۲۰ تا ۳۰ دقيقه) همراه با پذيرايى مختصر، برنامه را اجرا كنيم. اين طرح، به نظر من، مزايايى داشت، از جمله:
۱ـ سخنران، با يك گروه سنى و با جمعى نسبتآ يكدست مواجه است، كه بهرهورى از برنامه را بالا مىبرد.
۲ـ به دليل كم بودن تعداد مخاطبان، امكان گفتگوى صميمانه دو طرفه بيشتر مىشود. بدين ترتيب، جاذبه بحث بالا مىرود.
۳ـ سخنران مىتواند از امكانات كمك آموزشى (مثل تابلو يا اسلايد يا رايانه و …) و نيز شيوههاى جالبى مثل توزيع كتاب و مقالات ميان دانشآموزان استفاده كند.
۴ـ كنترل نظم و آرامش ـ به دليل تعداد كم ـ آسانتر است.
۵ـ از حضور دبير مربوط و معلومات و شيوهها و
تجربههاى آموزشى او، در جهت برگزارى بهترِ برنامه مىتوان استفاده كرد.
۶ـ وقت زيادى از دانش آموزان گرفته نمىشود، به ويژه اگر در نيم ساعت آخرِ كلاس درس باشد كه امكان استفاده از درس كمتر است، و براى دانش آموزان تنوّع مفيد و جالبى خواهد بود.
۷ـ از خود من ـ به عنوان مدير برنامه ـ انرژى زيادى نمىگرفت. بدين ترتيب، بخش عمدهاى از وقت و نيروى من كه بايد صرف تداركات، سرود، پذيرايى، تئاتر و هماهنگىِ اين موارد مىشد، به برنامه ريزى علمى و تقسيم بندى مناسب مباحث و مطالب مىگذشت.
۸ـ بدون اينكه اخلال در نظم مدرسه پيش آيد، ساعات درس و زنگ تفريح، همه به صورت عادّى رعايت مىشد.
۹ـ به علّت محدود بودن جمعيت، پذيرايى با نظم بهتر و هزينه كمتر انجام مىگرفت.
۱۰ـ تمام مراسم در يك روز برگزار مىشد، نه دو روز يا چند نوبت تحصيلى.
***
اين طرح، در كنار مزاياى ياد شده، يك اشكال عمده داشت:
هدف اصلى ما، به برگزارى يك جشن خلاصه
نمىشد، بلكه بايد به هدف دراز مدتى مىرسيديم، يعنى بايد در ايام قبل و بعد از برنامه جشن، ارتباط علمى و عاطفى با دانشآموزان و اوليا در فضاى فرهنگ مهدوى برقرار مىشد، تا سازندگىِ آن در زمينه استحكام پيوند ميان آنها با امام عصر ارواحنافداه استمرار يابد. برقرارى و استحكام اين پيوند، يكى از مهمترين اهداف اين جشن بود، كه بدون تأمين آن هدف، برنامه ما، به برنامهاى مقطعى و گذرا تبديل مىشد.
براى جبران اين كمبود، چند كار را ـ از حدود يك ماه مانده به نيمه شعبان ـ آغاز كردم:
۱ـ در حاشيه درس فيزيك، ضمن يك تذكر پنج دقيقهاى، در باره وظايف منتظران در برابر آن امام همام سخن مىگفتم.
۲ـ از دانشآموزان خواستم تا به صورت فردى يا گروههاى چند نفرى، روزنامههاى ديوارى طراحى كنند، كه شامل مطالب علمى مربوط به فيزيك (اضافه بر كتابهاى درسى) و نيز مطالبى مربوط به امام عصر ارواحنافداه باشد. تهيه اين روزنامههاى ديوارى، بخشى از نمره مستمرّ دانشآموزان را تشكيل مىداد. قرار شد كه بهترينِ آنها نيز در كلاس يا راهرو مدرسه نصب شود.
۳ـ پيشنهاد كردم كه هر چند نفر، يك گروه مطالعاتى
تشكيل دهند و مجموعهاى متنوّع در مورد امام عصر ارواحنافداه تهيه كنند، شامل شعر، جدول، مقاله، معرفى كتاب، قطعات ادبى، قطعات خوشنويسى و گرافيكى و … تهيه اين مجموعهها نيز ـ مانند روزنامههاى ديوارى ـ علاوه بر تأثير در نمره مستمرّ، مقدمهاى بود تا مسابقهاى ميان اين جزوهها برگزار و بهترين آنها برگزيده شود.
۴ـ به عنوان انگيزه براى تهيه اين مجموعهها، چند نكته مطرح كردم :
الف ـ تمرين مشاركت جمعى در يك كار گروهى سازنده و مفيد.
ب ـ رقابتى سالم ميان آن گروهها، با هدفى مقدّس و ارزشمند.
ج ـ تجديد خاطره بزرگان دانش فيزيك، مانند ماكس پلانك كه گفته بود: «بر سر درِ معبد علم نوشتهاند كه كسى كه ايمان ندارد، وارد نشود». براى دانشآموزان توضيح دادم كه تخصّص علمى همواره در كنار ايمان عميق قلبى و اخلاق صحيح انسانى مفيد است، وگرنه به مصداق شعر شاعر: «چو دزدى با چراغ آيد، گزيدهتر برد كالا».
با اين مقدّمات و برنامه ريزىها، به لطف و عنايت امام عصر عجلالله تعالى فرجه، تعدادى روزنامه ديوارى و جزوات و جُنگها تهيه شد، كه روزنامههاى ديوارى
برگزيده در راهروها و كلاسها نصب گرديد. و جزوات برگزيده نيز تعداد معدودى تكثير شد.
***
براى بالا بردن كيفيت جشن و براى اينكه اثر آن، مقطعى و گذرا نباشد، برنامه «مسابقه كتاب خوانى» را نيز در دبيرستان اعلام كرديم. چرا كه در بررسىهايمان ديديم كه معضل اصلى، گريز از مطالعه است، به ويژه در مورد كتابهاى دينى. البته بخشى از اين مشكل به خود كتابهاى دينى بر مىگردد، چرا كه عوامل جاذبه در آنها كم است، مانند: توجه به مخاطب و نيازهاى او، رعايت قلم روان و نگارش روز، روحيه استدلالى و قانع كننده، جلد زيبا و حروف چشمنواز و …
ولى در اين واقعيت نيز ترديد نيست كه كمبود عوامل واسطه مانند مسابقات كتاب خوانى، همان معدود كتاب خوب و برگزيده را نيز از گردونه مطالعه خارج مىسازد. از اين رو، هر حركتى كه بتواند چنين تحولّى مثبت در فضاى فرهنگى كشور ـ به ويژه نسل جوان ـ ايجاد كند، مغتنم است. و بىترديد، «مسابقه كتاب خوانى» يكى از اين حركات مثبت است.
انتخاب كتابهاى مناسب (با توجّه به عوامل مختلف) تا زمانى حدود يك ماه به نيمه شعبان، انجام شد. در تماس با
برخى از ناشران دلسوز، تخفيفهاى بالا براى كارمان، از آنها گرفتيم. در اين مرحله، دو راه پيش رو داشتيم: راه اول، اهداى كتاب به تمام دانشآموزان. راه دوم، اعلام مسابقه كتابخوانى و تحويل كتاب به دانشآموزان علاقمند.
براى اينكه ارزش كتابها بيشتر شناخته شود، راه دوم را در پيش گرفتيم. حدود سه هفته قبل از نيمه شعبان، در صف صبحگاه به دانشآموزان گفتيم كه چند كتاب (متناسب با چند پايه تحصيلى) براى مسابقه كتاب خوانى در نظر گرفته شده تا هر كس علاقمند است، بيايد و از دفتر مدرسه بگيرد، به شرطى كه به پرسشهاى آخر كتاب، پاسخ گويد. ضمنآ به تعدادى از پاسخ نامههاى صحيح، جايزه تعلق مىگيرد كه در مراسم جشن نيمه شعبان به افراد مىدهيم.
حدود يك سوم كل دانشآموزان (۱۶۰ نفر) پاسخ نامه تحويل دادند كه از ميان آنها، حدود ۳۰ نفر انتخاب شدند تا جوايز خود را در جشن نيمه شعبان دريافت كنند.
اين برنامه، گامى مثبت بود براى ژرفا بخشيدن به روحيه معرفتطلبى و شناخت استدلالىِ امام عصر ارواحنافداه، كه يكى از مهمترين نيازهاى اساسى زمانِ ما است.
***
چند نكته ديگر باقى مانده بود: پذيرايى، تزيين، جوايز.
در مورد پذيرايى، پس از مشورت و بررسى، بستههاى كوچك شيرينى و نقل به همراه بر چسب زيبا در مورد امام زمان صلوات الله عليه را بهترين گزينه يافتيم، كه از خوراكىِ آماده و شيرينىتر و مانند آن، به مراتب بهتر و راحتتر بود. براى انتخاب نوع شيرينى و برچسب، برخى از دانشآموزانِ با سليقه را كه قبلا شناسايى كرده بودم، دخالت دادم. اين حركت، از سويى براى آنها جالب بود كه در برنامهاى دينى به آنها شخصيت داده بودند، و از سوى ديگر براى خودم خوب بود كه با فرصت اندك بايد به كارهاى زيادى مـىرسيدم. براى اين دانش آموزانِ منتخب ـ كه هم از نظر درسى پيشرفته بودند و هم انگيزه فعاليت دينى داشتند ـ خاطرات جالبى از اين برنامه به يادگار ماند.
در تزيين مدرسه، از دانشآموزان و سرايدار و … كمك گرفتيم. در يكى از موارد، به نردبان نياز داشتيم، اما نردبان موجود نبود. جمعى از دانشآموزان، نردبانى تشكيل دادند و نگذاشتند كار تزيين، زمين بماند. البته تزيين را سبُك گرفتيم تا دوستان ما براى جشنهاى بعدى نيز كمك كنند. در اين مورد، حديث گرانبهاى اميرالمؤمنين عليهالسلام را پيش چشم داشتيم كه فرمود: «عمل (خير) اندكى كه بر آن مداومت كنى، بهتر است از كار بزرگى كه از
آن خسته شوى».(نهجالبلاغه، حكمت ۴۴۴)
نوبت به انتخاب جوايز رسيد. در اين مورد، جوايزى پيدا كرديم كه:
اولا ـ در گروه نوشتافزار باشد و براى تمام دانشآموزان مفيد باشد (مانند خودكار، پايه چسب، كلاسور و …).
ثانيآ ـ به جاى تعدادى معدود از جوايز نفيس، تعداد بيشترى از جوايز متوسط انتخاب شد.
ثالثآ ـ بر روى بعضى از جوايز (مانند كلاسورها)، پيامهاى تبريك مربوط به ميلاد امام عصر عجل الله تعالى فرجه نقش شده بود، كه با حفظ جنبه يادگارى از اين جشن، به تداوم آن در ذهن و ياد افراد، كمك مىكرد.
براى هر كلاس، سه تا پنج جايزه و تعدادى نيز براى مسابقه كتابخوانى در نظر گرفتيم.
***
در حين كار، نكاتى مدّ نظر داشتم و بعضى از آنها را به همكارانم نيز تذكّر مىدادم از جمله :
۱ـ دبيرى كه مىخواهد كار دينى و تبليغ شعائر دين انجام دهد ـ به ويژه اگر دبير درسى حسّاس مانند فيزيك باشد ـ بايد كار تدريس درس مربوط به خود را به خوبى انجام دهد،و درنظر مدير، دانشآموزان وخانوادههايشان
به عنوان فردى كاردان و معلمى باسواد و موفّق شناخته شده باشد. در غير اين صورت، گمان مىرود كه معلم، جشن نيمه شعبان را بهانهاى براى گريز از تدريس و فرار از حلّ مسائل مشكل قرار داده است و هر جا از نظر علمى يا در تدريس به مشكل مىرسد، سراغ مطالب دينى مىرود، و كلاس فيزيك را به كلاس دينى و اخلاق تبديل مىكند!
به همين دليل، من در مورد تدريس درس خودم، با تمام توان تلاش مىكردم تا بهترين و جديدترين نكاتى را كه براى دانشآموزان مفيد باشد، به آنها تحويل دهم، مبادا بيان نكات و مطالب مربوط به امام عصر عليهالسلام براى من، پوششى بر كمبودهاى من در زمينه درس و تدريس باشد.
۲ـ هدف اصلى از تمام اين تلاشها، تحكيم پيوند خود و ديگران با امام عصر، حجّت بحقّ الهى است. شيطان، مىداند كه اگر مردم به اين هدف برسند، تمام نقشههاى او نقش بر آب مىشود. از اين رو، براى اينكه پيوند مردم با امام زمانشان محكم نشود، بيشترين كيد و مكر يعنى بالاترين سرمايه گذارى را به كار مىگيرد.
مثلا قبل از اجراى برنامه تلاش مىكند كه به هر شيوه ممكن بر سر راه آن سنگ بيندازد. اگر مردم ـ به لطف و عنايت صاحبالزمان صلوات الله عليه ـ بر آن مانع غلبه
كردند، در طول اجراى برنامه، مىكوشد كه از هر راهى كه مىتواند، مردم را به دام خود بيندازد. به عنوان مثال :
ـ ميان جمعى كه در برپايى جشن زحمت مىكشند، به كوچكترين بهانه اختلاف بيندازد.
ـ در آنها روح يأس و نوميدى نسبت به كار، ايجاد كند.
ـ در بعضى از آنها، روح شهرتطلبى و رياست جويى پديد آورد.
ـ خلوص و اخلاص در عمل را از آنها بگيرد و عمل آنها را با آفت ريا، تباه و نابود سازد.
ـ تقيّد به ضوابط شرعى و فقهى را در ميان آنها كمرنگ كند.
مهمّ ايـن است كـه در حيـن اجـراى بـرنامـههاى دينـى ـ خصوصآ آنچه به امام عصر سلام الله عليه مربوط مىشود ـ بايد همواره به چنين نكاتى توجّه شود، و هيچگاه از آنها غفلت نكنيم.
***
براى اجراى برنامه جشن، چهار ساعت درسى از دروس عمومى را انتخاب كرده بوديم. از قبل با دبيران آنها هماهنگى شده بود. چهار نفر سخنران در نظر گرفتيم كه همگى :
ـ جوان بودند تا بهتر بتوانند با نسل جوان، زبان مشترك
پيدا كنند.
ـ تحصيلات دانشگاهى داشتند تا پذيرش نسبت به مطالب آنها بيشتر شود.
ـ ظاهرى آراسته داشتند تا نتوان به بهانه وضع ظاهرى، آنها را كنار زد.
ـ تمام جوانب را رعايت مىكردند، و با اعتدال، بدون افراط و تفريط سخن مىگفتند. و اين، خود، جاذبهاى معنوى به سخنانشان مىداد.
قرار شد سخنرانان در نيم ساعت آخر زنگ اول؛ چهار كلاس، نيم ساعت آخر زنگ دوم، چهار كلاس؛ و در نيم ساعت آخر زنگ سوم، چهار كلاس را پوشش بدهند و بناى خود را بر گفتگوى دو طرفه با دانشآموزان در كمال صميميت بگذارند.
انتخاب كلاسهاى دروس عمومى (مانند دينى، قرآن، پرورشى، ورزش، ادبيات و …) براى آن بود كه وقت دروس تخصصى و حسّاس آنها گرفته نشود و ديد منفى نسبت به كار پيش نيايد.
***
روز جشن فرا رسيد. دوستان سخنران، سر وقت مقرّر آمدند. بستههاى آماده شيرينى توسط چند تن از دانشآموزان، با نظم دقيق و رعايت ادب و احترام، توزيع
شد. حدود ۳۵ تا ۴۰ دقيقه قبل از پايان كلاسهاى مورد نظر، همراه با سخنران به آن كلاسها رفتم، با كسب اجازه از دبير مربوط با دانشآموزان سخن گفتم، ضمن تبريك نيمه شعبان و معرفى سخنران، از آنها خواستم كه با دقّت در بحث شركت كنند و آن را ادامه كلاس خود بدانند. ضمنآ اعلام شد در پايان سخنرانى، از مطالب آن پرسشهايى مطرح مىشود كه پاسخ صحيح به آن جايزه دارد. جوايز، روى ميز سخنرانى آماده بود. جوايز مربوط به مسابقه كتاب خوانى نيز توزيع و همزمان با اين برنامه اهدا مىشد.
در زنگ تفريح كه وسط كلاسها بود، از يكى از سخنرانان خواستم تا در دفتر حاضر شود و در مورد امام عصر عجلالله تعالى فرجه، مطالبى بيان كند كه براى دبيران مفيد باشد. هداياى ويژه دبيران نيز در آن مجلس تقديم آنها شد، كه شامل يك كتاب و يك قاليچه تزيينى بود.
براى مدير مدرسه و دبير زيست ـ كه مبلغى را بدون نام و نشان براى جشن نيمه شعبان پرداخت كرده بود ـ هداياى ويژه در نظر گرفتيم، شخصآ به منزل آنها رفتم و ضمن قدردانى از آنها خواستم تا اين گونه گامهاى خير را در آينده نيز بردارند.
***
يكى از تزيينات جشن، پوسترى بود، مزيّن به كلامى از امام عصر عجلالله تعالى فرجه، كه همان كلام، يكى از محورهاى مباحث سخنرانان بود.
كلام نورانى، راهگشا، انسان ساز و حيات بخشِ حضرتش، اين است كه در نامهاى خطاب به جناب شيخ مفيد ـ فقيه و محدّث قرن چهارم و پنجم هجرى ـ مىفرمايد :
اِنّا غَير مُهمِلينَ لِمُراعاتِكُم وَ لا ناسين لِذِكرِكُم.
ما، در امرِ سرپرستى شما، سستى و اِهمال نمىكنيم، و ياد شما را از خاطر نمىبريم.
جشن تمام شد. من، در يك اتاق تنها نشسته بودم و به اين پيام زيبا و روحبخش، خيره شده بودم. با خودم انديشه مىكردم و به خودم مىگفتم :
ـ به راستى، آن امام همام، آن پدر مهربان، با اين كه هيچ نيازى به فرزندانش ندارد ـ و بعضى از آنها هم به راستى فرزند ناخلفاند ـ اين گونه نسبت به آنها مرحمت دارد كه آنها را هيچ وقت، از ياد نمىبرد. تو، كه سر تا پا احتياج نسبت به آن حضرت هستى، تا چه اندازه به ياد آن بزرگ مىافتى و برايش دعا مىكنى؟
آن معدن نور، اين ذرّات ظلمانى را فراموش نمىكند،
تو ـ كه ذرّهاى ظلمانى بيش نيستى ـ تا چه اندازه به آن معدن نور وفادارى و به ياد او …؟
تنها شب و روز نيمه شعبان به ياد او هستى يا تمام لحظات خود را به ياد حضرتش متبرّك و عطر آگين مىكنى؟
آن پيامِ دلنواز، در آينه چشمانى نشسته در اشك، همچنان با من سخن مىگفت. گويى مىگفت :
ـ ما، شما را از ياد نمىبريم، با اين كه نيازى به شما نداريم. امّا شما كه به ما نياز داريد …
فهرست
چشم انداز ۳
شور معنوى ۷
مسابقه ۲۳
جشن ميلاد و جشن ظهور ۳۹
شما كه به ما نياز داريد ۶۰