نشان از غائب – متن کامل
ترجمه كتاب:
البيان فى اخبار صاحب الزمان (عج)
تأليف :
محمدبن يوسف گنجى شافعى
مترجم :
دكتــر مينــا جيگـاره
عضو هيئت علمى دانشگاه الزهرا(س)
سرشناسه: كنجى، محمد بن يوسف ـ ۶۵۸٫ ق.
عنوان قرارددادى: البيان فى اخبار صاحب الزمان. فارسى
عنوان و نام پديد آور: نشان از غايب : ترجمه كتاب البيان فى اخبار صاحب الزمان (عج)
محمد بنيوسف گنجى شافعى ؛ مترجم مينا جيگاره.
مشخصات نشر: تهران : نبأ،۱۳۸۸٫
مشخصات ظاهرى: ۹۲ ص
شابك: ۸ ـ ۷۸ ـ ۸۳۲۳ ـ ۹۶۴ ـ ۹۷۸
وضعيت فهرست نويسى: فيپا
موضوع: محمد بن حسن (عج)، امام دوازدهم، ۲۵۵ ق ـ
موضوع: محمد بن حسن (عج)، امام دوازدهم، ۲۵۵ ق. ـ ـ ـ احاديث
موضوع: مهدويت
موضوع: مهدويت ـ ـ احاديث
شناسه افزوده: جيگاره ، مينا، ۱۳۴۱ـ، مترجم
رده بندى كنگره: ۱۳۸۸ ۹۰۴۱ ب ۸۴ ك/ ۲۲۴ BP
رده بندى ديويى: ۴۶۲/ ۲۹۷
شماره كتابشناسى ملى ۱۸۵۸۷۲۳:
تاريخ درخواست : ۰۸/۰۷/ ۱۳۸۸
تاريخ پاسخگويى ۱۹:/۰۷/ ۱۳۸۸
كد پيگيرى ۱۸۵۶۹۹۴:
«»
تـرجمـه كتـاب : البيان فـى اخبـار صاحب الـزمان (عج)
مترجم : دكترمينا جيگاره عضو هيئت علمى دانشگاه الزهرا (س)
ويراستار : محمدعلى امينى / حروفچينى : انتشارات نبأ/ ليتوگرافى و
چاپ : كـارى گـرافيـك / چاپ اوّل : ۱۳۸۹ / شمـارگان : ۱۰۰۰ نسخه
قيمت : ۲۰۰۰۰ ريال / كد كتاب : ۱۳۲ / ۲۰۱
ناشـر: انتشـارات نبـأ / تهـران، خيابـان شـريعتـى، روبـروى ملك، كـوچـه
شبسترى، خيابان اديبى شماره ۲۶ تلفكس : ۷۷۵۰۶۶۰۲ ـ ۷۷۵۰۴۶۸۳
شابك: ۸ ـ ۷۸ ـ ۸۳۲۳ ـ ۹۶۴ ـ ۹۷۸ISBN:978 – 964 – 8323 – 78 – 8
/
مقدّمه مؤلّف
اما بعد، حمد و سپاس خداوندى را كه آغاز هر باب و پايان بخش هر خطاب است، و صلوات و درود بر رسول مكرمش كه تمامى پاداشهارا جلب و تمامى كيفرها را دفع مىكند، و صلوات و درود برخاندان پاكش كه با وجود تابناكشان تاريكى ابرها را برطرف، و با علوم و معارفشان، هرپرده و حجابى را كنار مىزنند و صفاى باطنشان كدورت هر شكى را زدوده و هر اضطراب و نگرانى را به آرامش تبديل مىكند.
اما بعد، ما در اين كتاب از آثار نبوى و نشانههاى الهى هرآنچه را كه موافق با اهل وفاق و مخالف با دشمنان ]و نادانان[ است بى كم و كاست آوردهايم، و براى دوستان، اغراض پنهانى را آشكار و صخره سخت گمراهى را كوبيدهايم، پرده از علم واقعى برداشته و سنتهاى پسنديده را آشكار كردهايم، و مطالب را بر گوشهاى ملول، گوارا ساختيم و آنچه را كه نفعش بعيد بنظر مىرسيد نزديك گردانيديم.
آنچه مرا به تأليف كتاب پيشين و كتاب كنونى ترغيب نمود،
اميدم به ثواب عظيم الهى در موقف حساب و رسيدن به شفاعت رسول خدا ۹ و آل او : در آن روز ]سخت [مىباشد.
سپس اين خادم، تصميم به دستبوسى مولايمان صاحب اعظم تاج دين، ستون اسلام، فخر امراى آل رسول ۶ غياث الدولة، مرضى اميرمؤمنان ۷ كه خداوند حكومت را براى او مستدام و
مشكلات را حل فرمايد، گرفت…
به همين جهت مشغول نگارش كتابى شدم كه نام آنرا «البيان فى اخبار صاحبالزمان ۷» نهادم، و ويژگى اين كتاب آن است كه از آوردن اخبار شيعه خوددارى شده است، زيرا آنچه مورد قبول شيعه باشد براى آنان روشن است، آوردن دليل از غيرشيعه تأكيد بيشترى را در بر خواهد داشت.
و اين كتاب داراى ابوابى چند است :
باب اول: در ذكر خروج صاحب الزمان ۷ در آخر الزمان
باب دوم: درباره حديث پيامبر ۶ كه: «مهدى از عترت من و از فرزندان فاطمه ۳ است.»
باب سوم: مهدى از سروران و بزرگان اهل بهشت است.
باب چهارم: دستور پيامبر ۶ بر بيعت با مهدى ۷٫
باب پنجم: اهل مشرق زمين مهدى ۷ را يارى مىكنند.
باب ششم: مدت حكومت آن حضرت پس از ظهور.
باب هفتم: مهدى ۷ پيشاپيش حضرت عيسى ۷ نماز مىگزارد.
باب هشتم: پيامبر خدا ۶ مهدى ۷ را توصيف مىكند.
باب نهم: پيامبر ۶ تصريح مىكنند كه مهدى ۷ از فرزندان حسين۷ است.
باب دهم: كرم مهدى ۷٫
باب يازدهم: پاسخ به كسانى كه گمان مىكنند مهدى ۷ همان مسيح ۷ فرزند مريم ۳ است.
باب دوازدهم: پيامبر ۶ فرمود: «هرگز امّتى كه من در اول آن، عيسى ۷ در آخر آن و مهدى ۷ در ميانه آن باشد، هلاك نمىشود.»
باب سيزدهم: كنيه آن حضرت و اينكه خوى مهدى ۷ شبيه پيامبر ۶ است.
باب چهاردهم: سرزمينى كه مهدى ۷ از آنجا خروج مىكند.
باب پانزدهم: ابرى كه به هنگام خروج مهدى ۷ همواره بر سر آن حضرت سايه مىافكند.
باب شانزدهم: فرشتهاى با مهدى ۷ خروج مىكند.
باب هفدهم: صفات مهدى ۷ و توصيف رنگ پوست و اندام آن حضرت.
باب هجدهم: خالى كه آن حضرت بر گونه راستش دارد، لباس ايشان و فتح سرزمينهاى شرك.
باب نوزدهم: دندانهاى مهدى ۷٫
باب بيستم: فتح قسطنطنيه.
باب بيست و يكم: مهدى ۷ پس از حكومت ستمگران قيام مىكند.
باب بيست و دوم: پيامبر ۶ فرمود: «مهدى ۷ پيشوايى صالح است.»
باب بيست و سوم: امت اسلام در زمان مهدى ۷ متنعم و غرق در نعمت خواهند بود.
باب بيست و چهارم: پيامبر ۶ خبر مىدهد كه مهدى ۷ خليفه و جانشين خداوند است.
باب بيست و پنجم: در بيان اين كه جايز است مهدى ۷ پس از غيبتش زنده و باقى باشد.
۳
مقدّمه مترجم :
از آن هنگام كه چشم به اين عالم گشوده شد ديدگان مردم را منتظر قدومش يافتيم و نگاهها را دوخته به دور دست. مگر در آن افق دور دست كه بود كه خستگان را واله خود كرده بود؟ اما آنچه يافتيم انتظار ديدار و ظهور بود، در حاليكه حضورش غوغا مىكرد، اما چرا حضورش را احساس نمىكردند؟ نكند كه از شوق ظهور، درك حضور را به فراموشى سپرده بودند؟ و امروز كه چشمان مان، بى فروغ گشته و در انتظار باز شدن به واقعيت جهانى ديگر است ظهورش را شاهد نبوديم و بالاتر آن كه درك حضورش را نكرديم. و اينك در ميان هزاران كتاب، بوى معطرى از كتابى، به مشام جان رسيد كه چون بازش نموديم، سخن از آن آشناى غايب را يافتيم. لذا با اشتياق، سطرهاى كتاب را به زبانى قابل درك براى درد آشنايان، بازنويسى نموديم، باشد كه جانهايمان صفا يابد.
و تو، اى صفاى صفا و مروه، اى عارف عرفات و مزدلفه، اى مُناى مِنى، اى هميشه همراه، اى همواره غم خوار، اى دلدار، اى دلداده دست و پا زدنمان را شاهد باش كه سر از پا نشناخته به دنبال نشانهاىو يا كلامى و سخنى از شما هستيم. نشانى از آن غايبِ حاضر، آن باطنِ ظاهر، آن ظاهرِ باطن، آن آخرِ اول، آن آغازِ دلنشين، آن همنام نبى، آن فرزند على، آن عشق، آن معشوق، آن عاشق.
شنيديم كه:
تو را مهدى خوانند پس هدايتمان كن
هادىات نامند پس راهنمايمان باش
اباللغيث گويند پس به فريادمان رس
تو را فارس الحجاز نامند پس بر مركب معرفت سوارمان نما
ابن الحسن خوانندت پس نيكويمان گردان
تورا معشوق دانند پس ديوانه عشقت كن
و تو را ليلى خوانند پس مجنونمان گردان اى تو همه، اى همه تو، يارى مان كن و قلبمان را به داغ «جَنَّتى حبُ المهدى» بسوزان.
* * *
اين كتاب ترجمه كتابى است از محمدبن يوسف گنجى شافعى به نام «البيان فى أخبار صاحب الزمان» كه در اصل در ادامه كتاب «كفاية المطالب فى مناقب على بن ابى طالب ۷» آمده كه اينك به صورت جداگانه به چاپ رسيده است.
آنچه از حافظ گنجى مىتوان گفت اين است كه وى از جمله مدافعان اميرالمؤمنين ۷ و خاندان مطهر ايشان : بوده و به همين دليل نيز به قتل مىرسد. از ويژگىهاى وى اين است كه در علم حديث بسيار توانا و قدرتمند است و اهل تقوا، صداقت، امانت و جوانمردى است كه همين ويژگىها وى را بر اين مىدارد كه در جمع احاديث، روايات سره را از ناسره تميز دهد او در نقل روايات بسيار محتاط است و جز از راوى عادل و صادق زيرك، روايت را أخذ و نقل نمىكند و از اين روست كه احاديث اهل غفلت و اشتباه را به دور مىاندازد. فخرالدين محمّدبن يوسف بن محمّد گنجى ۲۹ رمضان سال ۶۵۸ در مسجد دمشق مورد حمله قرار گرفت و به قتل رسيد.
نوشتن يك كتاب مستقل درباره امام زمان ۷ توسط يك عالم ال سنّت، حاوى پيامهاى بسيارى مىتواند باشد. از جمله:
ـ اعتقاد به مهدويت و اصلاح جهان توسط امام زمان ۷ ساخته و پرداخته شيعه نيست، بلكه يك اعتقاد اصيل و براساس احاديث پيامبر اكرم ۹ بوده و توسط آن حضرت مطرح شده است. بديهى /
است ائمه و پيشوايان شيعه نيز هر يك در اين باره توضيحات بيشترى دادهاند.
ـ اعتقاد به مهدويت يك اعتقاد راسخ مشترك بين شيعه و سنّى است و با توجه به هدف مهم و ايجاد زمينههاى وحدت بين مسلمين، گسترش اين اعتقاد و نشر اينگونه كتابها، موجب انسجام بيشتر و تحكيم وحدت مردم مسلمان خواهد بود.
نكتهاى كه درباره ترجمه احاديث اين كتاب لازم به ذكر است اين است كه در نقل نام تمامى روايان حديث رعايت اختصار شده و فقط و ذكر اولين و آخرين نام آنها اكتفا شده است اسامى كتابهائى كه مرجع نقل بوده در پاورقى صفحات آمده است.
درباره نويسنده
حافظ محمّدبن يوسف گنجى شافعى، مردى فاضل و اديب و
داراى قدرت و توانائى فوقالعاده در علم حديث و شخصى باتقوا و با صداقت و امانت است و آنگونه كه در مقدمه كتاب كفاية الطالب خود مىگويد: در نقل روايات بسيار محتاط بوده و جز از راوى عادل و حاذق زيرك، روايت را اخذ و نقل نمىكند.
حافظ گنجى شافعى بود و فقه را از ائمه شافعى و رجال اين مذهب فراگرفت.
حافظ گنجى در قرن هفتم مىزيسته و ابتدا ساكن «مشهد شريف» در حصباء از توابع شهر موصل زندگى مىكرده است. وى در طلب علم و شنيدن حديث به سرزمينهاى مختلف سفر مىكرد. يكبار به دمشق و اطراف آن و بار ديگر به مكه، حلب و نيز به اربل، تكريت و بغداد سفر كرده و بالاخره در دمشق اقامت گزيده است.
حافظ گنجى علاقه و محبّت زيادى نسبت به اميرالمؤمنين ۷ داشته و در مجالس خود از ذكر فضائل آن حضرت بهره مىجسته است لذا اقدام به نوشتن كتابى دراين خصوص نموده و نام آن را «كفاية الطالب فى مناقب علىبن ابيطالب ۷» نهاده است.
محبّت وى به اميرالمؤمنين على ۷ و نوشتن كتاب فوق باعث ايجاد دشمنى و مخالفت مردم نسبت به وى شد و ناسزاهاى بسيارى را نسبت به وى روا داشتند تا اينكه در سال ۶۵۸ او را به قتل رساندند.
آثار وى
از حافظ گنجى شافعى دو كتاب به جاى مانده است :
الف ـ كفاية الطالب فى مناقب الامام اميرالمؤمنين علىبن ابيطالب ۷ اين كتاب از منابع ارزشمند و مهم در فضائل اميرالمؤمنين ۷ است و حاوى احاديث صحيح و مورد اعتماد بوده و از هرگونه حديث ضعيف يا راوىِ متهم بدور است. اين كتاب ابتدا در مصر و سپس در نجف به چاپ رسيده است.
ب ـ البيان فى اخبار صاحب الزمان.]كه كتاب حاضر، ترجمه آن مىباشد.[ اين كتاب در آخر كتاب كفاية الطالب نيز چاپ شده است.
منابع شرح حال حافظ گنجى
نام منابع شرح حال حافظ گنجى در مقدمه كتاب كفاية الطالب آمده است. در ميان اين منابع، نام كتابهاى فصول المهمه ابن صباغ مالكى و كتاب ينابيع الموده شيخ سليمان قندوزى از اهل سنت و بحارالانوار مجلسى و الغدير (ج ۱) علامه امينى و اثبات الهداة شيخ حر عاملى (ج ۷) قابل توجه مىباشند.
و اينك ترجمه بيست و پنج باب كتاب كه درباره حضرت ولى عصر ـ عج الله تعالى فرجه الشريف ـ مىباشد را آغاز مىنماييم، به اميد ان كه مورد قبول آن حضرت ۷ واقع شود.
توضيح برخى اصطلاحات حديث
۱ـ حديث متواتر ـ آحاد
نقل عدهاى كه اتفاق آنان بر كذب محال بوده و موجب علم به مضمون حديث باشد، حديث متواتر نام دارد، عكس آن حديث آحاد است كه فقط يك يا چند نفر آن را نقل كرده و موجب علم به مضمون خبر نخواهد بود.
۲ـ حديث صحيح
خبرى كه توسط رجال موثق ـ (از نظر شيعه امامى مذهب) ـ به معصوم منتقل گردد. صحيح نام دارد.
۳ـ حديث حسن
از نظر شيعه، حديثى كه رجال ان تماماً امامى مذهب و ممدوح باشند هرچند تخصيص بر عدالت آنها نشده باشد، حسن ناميده مىشود. و از نظر اهل سنّت، حديثى كه سلسله سند آن از لحاظ وثاقت نزديك به درجه صحيح باشد، حسن گوييم.
۴ـ حديث موثق
حديثى كه كليه ناقلين آنها تنصيص به توثيق شده باشد، هرچند غير امامى باشد، آن را موثق گويند. اين اصطلاح مخصوص شيعه است.
۵ـ حديث ضعيف
از نظر اهل سنّت، حديثى كه صحيح و حسن نباشد، ضعيف است، از نظر شيعه، حديثى كه شرايط يكى از اقسام نامبرده را نداشته باشد ضعيف است.
«ذكر خروج آن حضرت در آخرالزمان»
سيد نقيب، سفير خلافت، پرچم هدايت، تاج اميرانِ آل رسول ۶ ابوالفتوح مرتضىبن احمد حبيب از سفيانبن عيينه از على هلالى از پدرش:
آنگاه كه پيامبر بيمار بودند به محضر آن حضرت شرفياب شدم ، فاطمه ۳ بالاى سر ايشان، آنقدر گريست كه صدايش
بلند شد، رسول خدا ۶ نگاه خود را به سوى فاطمه ۳ برگرداند و فرمود: «عزيز من فاطمه چرا گريه مىكنى؟» فاطمه ۳ عرض كرد: «از (امت و از ميان رفتن اسلام) پس از شما مىترسم.» پيامبر فرمود: «عزيز من، آيا نمىدانى كه خداوند متعال چون به زمين نگريست از ميان اهل زمين پدرت را برگزيد و او را به رسالت انتخاب كرد سپس بار ديگر نظر كرد و همسرت را برگزيد، و به من وحى كرد كه تو را به عقد او در آورم. اى فاطمه ۳ خداوند به ما اهل بيت، هفت ويژگى عنايت كرده كه به احدى پيش از ما و پس از ما عنايت نفرموده است ]و آن ويژگىها عبارتند از اينكه[: من خاتم انبياء و گرامىترين پيامبران و محبوبترين مخلوقات نزد خداوند هستم، و من پدرت هستم، و وصى من بهترين اوصياء و محبوبترين ايشان نزد خداوند است او همان همسر توست و از خاندان ماست. آن كه با دو بال سبز رنگ همراه ملائك در بهشت هرجا بخواهد پرواز مىكند و او پسر عموى پدر و برادر همسر توست، و از ماست دو سبط اين امت كه دو فرزند تو حسن ۷ و حسين ۷اند كه سرور جوانان اهل بهشتند. قسم به كسى كه مرا به حق مبعوث فرمود پدر آن دو بهتر از آن دو مىباشد. اى فاطمه ۳ قسم به آن كه مرا به حق مبعوث فرمود از نسل اين دو، مهدى اين امت خواهد بود، آن هنگام كه آشوب دنيا را فرامىگيرد و فتنهها ظهور مىكند و راهها تكه تكه مىگردند و گروهى به گروهى ديگر حملهور مىشوند، نه بزرگ به كوچك رحم مىكند و نه كوچك به بزرگ احترام مىگذارد، در اين هنگام خداوند از نسل اين دو كسى را برمىانگيزد كه قلعههاى گمراهى و قلبهاى بسته شده را باز مىكند، و در آخرالزمان دين را برپا مىدارد، همانطور كه من در اولالزمان برپاداشتم و دنيا را از عدالت پر مىكند همانطور كه از جور و ستم پرشده است. اى فاطمه۳ اندوهگين مباش و گريه مكن كه خداوند به تو مهربانتر و رحيمتر از من است و اين به جهت جايگاهى است كه نزد من و در قلب من دارى، و تو را به تزويج مردى درآورد كه در حسب و نسب و مقام و منصب شريفترين و بزرگوارترين مردان خاندان توست، و او كسى است كه به مردم از همه مهربانتر و از همه كس عادلتر و نسبت به قضايا آگاهترين است. و از خداوند خواستهام كه تو اول كسى باشى كه از اهل بيت من به من ملحق مىشوى.»
على ۷ فرمود: «چون رسول خدا ۶ از دنيا رحلت فرمود، فاطمه ۳ بيش از هفتاد و پنج روز پس از آن حضرت ۶ در دنيا نماند و خداوند او را به رسولش ۶ ملحق كرد.»
صاحب حلية الاولياء نيز در كتاب شرح حال خود در ذكر اوصاف مهدى ۷ اين حديث را آورده است.
حافظ احمدبن محمدبن هبة الله واسطى از عاصمبن بهدله از رسول خدا ۶ فرمود: «دنيا به پايان نمىرسد مگر آن كه مردى از اهل بيت من كه هم نام من است بر عرب حكومت كند.»
حافظ ابوعيسى مىگويد: اين حديث حسن و صحيح است و
مىگويد: از على و ابوسعيد و امسلمه و ابوهريره نيز روايت شده است.
ابوالعباسبن ابىالكرم خثعمى عمربن معمر بغدادى از سفيانبن عيينه عاصم از رسول خدا ۶ فرمود: «مردى از اهل بيت من كه هم نام من است خواهد آمد.»
عاصم گويد: صالح از ابوهريره نقل مىكند كه: (رسول خدا ۶ فرمود:) «اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند، خداوند آن روز را آن قدر طولانى مىكند كه مردى از اهلبيت من مىآيد و بركوه ديلم و قسطنطنيه مالك مىشود.»
اين حديث، صحيح است .و حافظ محمدبن عيسى ترمذى در جامع صحيح خود آن را آورده است.
علامه حسنبن محمدبن حسن لغوى كه در نوشته خود به من، در دمشق نوشت و سپس او را در بغداد ملاقات كردم كه گفت: نصربن ابىالفرج حصرى از سفيان ـ عاصم از پيامبر اكرم۶ فرمود: «دنيا به پايان نمىرسد تا آن كه مردى از اهل بيت من كه هم نام من است بر عرب حكومت كند.»
اين حديث حسن و صحيح است، و ابوداود در سنن خود به
همين صورت كه ما آورديم آورده است. عثمانبن ابىشيبه از ابوالطفيل: على۷ فرمود: «رسول اكرم ۶ فرمود: «اگر از روزگار جز يك روز باقى نماند خداوند مردى از اهل بيت مرا مبعوث مىكند كه زمين را از عدالت پر مىكند، همانگونه كه از جور و ستم پرشده است.» ابوداود در سنن خود به همين صورت آورده است.
حافظ ابراهيمبن محمدبن ازهر صريفينى از حافظ ابوالحسن محمدبن حسينبن ابراهيمبن عاصم الابرى در كتاب مناقب
شافعى، اين حديث را ذكر مىكند و در روايت خود علاوه بر آن اين قسمت را مىآورد كه: «اگر از عمر دنيا جز يك روز نمانده باشد، خداوند آن روز را آنقدر طولانى مىكند تا آن كه مردى را از من يا از خاندان من كه خودش هم نام من و پدرش هم نام پدر من است بر مىانگيزد و او زمين را از عدل و داد پر مىكند همانطور كه از ظلم و ستم پرشده باشد.»
ترمذى اين حديث را ذكر كرده است. ولى اين قسمت را
نياورده است: «و نام پدر او نام پدر من است.» ابوداود آن را ذكر
كرده است در اكثر روايات حافظان و ثقات چنين آمده است: «نامش نام من است» و جمله «و نام پدرش نام پدر من است» كه در برخى روايات آمده، زائد مىباشد، بر فرض صحت، معنايش اين است، نام پدرش حسين است كه كنيهاش ابوعبدالله مىباشد. كنايه از اين كه او از فرزندان حسين ۷ است نه حسن ۷٫ و نيز احتمال دارد بدين معنا باشد: اسم پدرش اسم پسر من ]ابنى[ يعنى حسن۷ است، زيرا نام پدر مهدى ۷، حسن است. و راوى به اشتباه «ابنى» را «ابى» آورده، و براى آن كه بين روايات جمع كرده باشيم بايد يكى از اين احتمالات را بپذيريم. و سخن آخر اين كه در اينباره امام احمد ضمن محكم دانستن آن، اين روايت را در چند موضع در مسند خود «و اسمه اسمى» آورده است.
علامه حجة العرب شيخ الشيوخ ابومحمد عبدالعزيزبن محمدبن عبدالمحسن انصارى از عبداللهبن احمدبن حنبل از عاصم رسول اكرم۶ فرمود: «دنيا نمىگذرد و يا به پايان نمىرسد مگر آن كه مردى از اهل بيت من كه هم نام من است بر عرب حكومت كند.»
حافظ ابونعيم طرق اين حديث را از عدّه زيادى كه همگى از عاصمبن ابىالنجود و وى از زر و او از عبدالله و وى از رسول خدا ۶ نقل نموده در كتاب (مناقب المهدى) جمعآورى كرده است.
پيامبر ۶ فرمود: «مهدى از عترت من و از فرزندان فاطمه۳ مىباشد»
فقيه محمدبن اسماعيل مقدسى خطيب از ابوايوب انصارى : رسول اكرم ۶ به فاطمه۳ فرمود: «پيامبر ما بهترين پيامبران است كه او پدر توست، و شهيد ما بهترين شهداست و او عموى پدر تو حمزه است، و از ما كسى است كه با دو بال در بهشت به هر كجا بخواهد پرواز مىكند و او ]جعفر طيار[ پسر عموى پدر توست، و از ماست دو سبط اين امت حسن و حسين و آن دو، پسران تو هستند، و از ماست مهدى.»
ابوطالب عبداللطيفبن قبيطى در بغداد (كه وى در ششم شعبان سال ۵۵۴ بدنيا آمد و در سه شنبه بعد از ظهر شانزدهم جمادى الآخر سال ۶۴۱ از دنيا رفت) از سعيدبن المسيب از امسلمه: از رسول خدا۶ شنيدم كه فرمود: «مهدى از عترت من (و) از فرزندان فاطمه ۳ است.»
اين حديث حسن و صحيح است، و حافظ ابوداود در سنن خود به همين شكل آورده است.
خطيب ابوتمام علىبن ابىالفخار محمدبن ابىمنصوربن عبدالسميعبن الواثق بالله از ابراهيم ابن محمدبن حنفيه از پدرش از على ۷ فرمود: «رسول اكرم ۶ فرمود: مهدى از ما اهل بيت است كه خداوند در يك شب امر (ظهور) او را اصلاح خواهد كرد.»
ابنماجه نيز در سنن خود به همين صورت روايت كرده است،
ابونعيم حافظ در مناقب المهدى، آن را آورده و طبرانى در معجم كبير خود از قول عبد الرحمانبن حاتم از ياسينبن سيار نقل مىكند ولى نمىگويد: «خدا امر او را در يك شب اصلاح خواهد كرد،» از انضمام اين اسناد با يكديگر و از تصريح حافظان در كتابهايشان به صحت اين روايت قطع و يقين پيدا مىكنيم.
«مهدى ۷ از سروران و بزرگان اهل بهشت است»
معمر ابوطالب عبداللطيف بنمحمد بن على بن قبيطى جوهرى در بغداد از انسبن مالك از رسول خدا ۶ شنيدم كه فرمود: «ما فرزندان عبدالمطلب سروران و بزرگان اهل بهشت هستيم (يعنى:) من و حمزه و على و جعفر و حسن و حسين و مهدى.»
اين حديث صحيح است، حافظ ابنماجه نيز در صحيح خود همانطور كه ما آورديم آن را آورده است، و طبرانى نيز آن را از قول
جعفربن عمر صباح از سعدبن عبدالحميد، و حافظ ابونعيم در مناقب مهدى به طرق مختلف آورده است.
«دستور پيامبر ۶ بر بيعت با مهدى ۷»
ابوتمام علىبن ابىالفخار هاشمى از ابواسماء الرحبى از ثوبان : رسول اكرم ۶ فرمودند: «نزد گنج شما سهتن يكديگر را مىكشند
كه همه فرزندان خليفه مىباشند و بعد از آنها آن منصب به هيچ يك از ايشان نمىرسد، تا آنگاه كه ]لشكريانى با[ پرچمهاى سياه از سمت مشرق پديد آيد و آنان را به گونهاى به قتل برسانند كه هيچ قومى را بدان وضع نكشته باشند» ـ سپس راوى چيزى گفت كه من حفظ نكردم ـ آنگاه فرمود: «چون او را ديديد با او بيعت كنيد، هرچند با رفتن از روى برف باشد، زيرا او مهدى خليفه خداست.»
اين حديث حسن و صحيح است، حافظ ابن ماجه قزوينى در سنن خود به همين شكل آن را آورده است.
حافظ يوسف در حلب از ابوسماء از ثوبان: رسول خدا ۶ فرمودند: «در نزد گنج شما سه نفر با هم مىجنگند آنگاه خليفه خدا
مهدى مىآيد، پس چون ]آمدن[ او را شنيديد نزد او برويد كه او خليفه خداوند مهدى است.
عبدالعزيزبن مختار اين حديث رااز قول خالد الحذاء نقل مىكند با اين تفاوت كه او در حديث خود مىگويد: ]لشكريانى با[ پرچمهاى سياه از طرف مشرق مىآيند، گوئى كه قلبهايشان از تكههاى آهن است. پس هركه خبر ايشان را بشنود بايد نزد آنها برود ولو با راه رفتن بر روى يخ باشد. آنها به شهر دمشق وارد شوند و سنگ سنگ آنجا را خراب كنند در آنجا فرزندان ]پيروان [پادشاهان را به قتل رسانند…
حافظابونعيماين حديث رادرمناقب المهدى ۷ازقول طبرانى نقل مىكند.وبه حمد ولطف الهىاين روايت ازطريق عالى روزى ما گشت.
«اهل مشرق زمين مهدى ۷ رايارى مىكنند»
ابوطالب عبداللطيفبن محمدبن علىبن حمزه جوهرى از عبداللهبن الحرث ابنجزء الزبيدى: رسول اكرم۶ فرمود: «مردمانى از مشرق خارج شوند كه به ]فرمان[ مهدى ۷ يعنى به حكومت او گردن مىنهند.»
اين حديث حسن و صحيح است كه راويان ثقه آن را روايت كردهاند، حافظ ابوعبداللهبن ماجه قزوينى در سنن خود آن را به
همين شكل كه ما آورديم، آورده است.
علامه حسنبن محمدبن حسن لغوى از علقمه از عبدالله: در محضر رسول خدا ۶ بوديم كه جوانانى از بنىهاشم آمدند، چون پيامبر ۶ ايشان را ديد، چشمهايش پر از اشك شد و رنگ آن حضرت تغيير كرد. عرض كردم: در چهره شما امرى ناخوشايند مىبينم. فرمود: «خداوند براى ما اهل بيت، آخرت را بر دنيا برگزيد، و اهل بيت من پس از من، بلا و سختى و آوارگى متحمل مىشوند تا آن كه قومى از مشرق زمين همراه پرچمهائى سياه مىآيند آنها طلب خير مىكنند، اما به آنها داده نمىشود، پس به مبارزه بر مىخيزند و پيروز مىشوند هرچه بخواهند به آنها داده مىشود، اما ايشان نمىپذيرند، تا آنكه آن پرچمها را به مردى از اهل بيتم مىدهند كه زمين را همانطور كه از جور و ستم پرشده از عدل و داد پر مىكند. هر كه آن زمان را درك كرد به سوى آنها بشتابد ولو در زير پايش يخ باشد.
و ابناعثم كوفى در كتاب «الفتوح» خود از امير المؤمنين على ۷ روايت مىكند كه آن حضرت فرمود: «آه از طالقان ، كه خداوند ـ
عزوجل ـ در آنجا گنجينههائى قرارداده كه از جنس طلا و نقره نيستند، بلكه مردان با ايمانى هستند كه خداوند را آنچنان كه شايسته است مىشناسند و ايشان ياران مهدى ۷ در آخرالزمان مىباشند.»
«زمان حكومت آن حضرت پس از ظهور»
احمدبن محمد بن هبه الله حافظ از زيد العمى: از ابوصديق ناجى شنيدم كه از قول ابوسعيد خدرى مىگفت: در هراس بوديم كه پس از پيامبرمان چه اتفاقى خواهد افتاد، لذا از پيامبر خدا ۶ پرسيديم آن حضرت فرمود: «در امت من مهدى ۷ است، خروج مىكند و پنج يا هفت يا نه ]شك كننده به آن افزوده[ زندگى خواهد كرد.» پرسيديم: اين اعداد چيست؟ فرمود: «سال است، پس اگر در آن زمان مردى بيايد و بگويد: اى مهدى، به من عنايت كن، به من عنايت كن، در پاسخ آن تا جائى كه آن مرد توان حمل داشته باشد به او عطا خواهند كرد.»
حافظ ترمذى مىگويد: اين حديث حسن است از ابوسعيد نيز
به نقل از پيامبر ۶ روايت شده است.
ابوصديق ناجى، نامش بكربن عمرو است. بكربن قيس. دو امام بخارى و مسلم در روايت از او و احتجاج به رواياتش اتفاق نظر دارند.
عدهاى از تابعين از جمله معاويهبن قره، و مطربن طهمان الوارق و العلاءبن بشر و زيدالعمى و عوف اعرابى و قتاده و وليد ابوبشر اين
حديث را از ابوصديق روايت مىكنند، و از ميان ايشان معاويه بن قره مزنى سياقش بهتر و الفاظش كاملتر و فوايد و اوصاف و توصيفاتش بيشتر است.
حافظ يوسف ـ ابن ابىزيد از ابوسعيد خدرى: رسول خدا ۶ فرمودند: «(پيش از ظهور مهدى) بلائى به اين امت مىرسد كه هيچكس پناهى براى فرار از ستم (ستمگران) نمىيابد، در اين زمان است كه خداوند مردى از عترتم را مبعوث مىكند كه زمين رااز عدل و داد پر مىكند همانگونه كه از ظلم و ستم پرشده است، (با ظهور او) ساكنان آسمان و زمين از حضور او راضى و خشنود مىشوند، آسمان هيچ قطرهاى را و زمين هيچ گياهى را در خود نگه نمىدارد مگر آنكه آنرا خارج مىكند، تا جائى كه مردگان آرزو مىكنند اى كاش زنده مىشدند. و او هفت يا هشت سال در چنين وضعى زندگى مىكند.»
طبرانى در معجم خود و حافظ ابونعيم از قول او در مناقب المهدى به همين صورت آوردهاند.
ابوطالب عبداللطيف بن محمد بن على بن حمزه جوهرى از ابوسعيد خدرى: رسول خدا۶ فرمودند : «در امت من مهدى
خواهد بود، هفت سال يا نه سال حكومت خواهد كرد. در زمان او امت من در نعمتى به سر مىبرند كه هرگز مثل آن را نديدهاند، زمين، خوردنىهاى خود را بيرون مىريزد، و چيزى را ذخيره نمىكند مال در آن زمان فراوان و انبوه مىشود. مردى برمى خيزد و مىگويد: اى مهدى به من عنايتى فرما. و او مىگويد: بگير.
حسنبن محمد بن حسن لغوى از امسلمه همسر پيامبر ۶ گويد: رسول اكرم ۶ فرمودند: «به هنگام مرگِ خليفه اختلافى رخ
مىدهد آنگاه مردى از اهل مدينه خروج مىكند و به مكه مىآيد، و سپس عدهاى از اهل مكه نزد او مىآيند و او را ]از مخفيگاه[ خارج مىكنند و در حالى كه خود او ناخشنود است ميان ركن و مقام با او بيعت مىكنند و لشكرى از شام براى دستگيرى او فرستاده مىشود كه در سرزمين «البيداء» كه ميان مكه و مدينه واقع است فرو مىروند و چون مردمان او را مىبينند عدهاى از شام و گروههائى از اهل عراق نزد وى مىروند و با او بيعت مىكنند، سپس مردى از قريش كه دائىهاى او
از كلب هستند، عدهاى را به سوى ايشان گسيل مىكند و آنها بر
ايشان چيره مىشوند، و ناكام كسى است كه از غنيمت (قبيلهِ) كلب محروم ماند پس مال را تقسيم ميكند ودر ميان مردم بر اساس سنت
پيامبرشان۶ عمل مىكند و اسلام را در زمين مستقر مىسازد و هفت سال زمان حكومتش به طول مىانجامد.
هارونبن عبدالله گويد: عبدالصمد از قول همام و وى از قول قتاده اين حديث را نقل مىكند و مىگويد: نه سال.
ابوداود گويد: و غير معاذ از قول هشام مىگويد: نه سال.
اين سياق حافظانى مانند ترمذى و ابنماجه قزوينى و ابوداود است.
حافظ يوسف از هيثمبن عبد الرحمان: على۷ فرمود: «مهدى ۷ چهل سال بر مردم حكومت مىكند.»
حافظ ابونعيم اين حديث رادر مناقب المهدى ۷ از قول طبرانى نقل و طرق وى را جمع آورى مىكند. و در روايتى از جراح از ارطاة آمده است كه: مهدى ۷ ]به هنگام ظهور[ حدود شصت ساله بوده و چهل سال ]پس از ظهور[ زندگى مىكند.
«مهدى ۷ پيشاپيش حضرت عيسى ۷ نماز مىگزارد»
حافظ ابوالحسن محمدبن ابىجعفر احمدبن على قرطبى از نافع خادم ابوقتاده انصارى ـ ابوهريره: رسول اكرم ۶ فرمودند: «چگونه خواهيد بود آن گاه كه پسر مريم در ميان شما فرود خواهد آمد و امام جماعت شما از خود شما (مهدى) خواهد بود.»
اين حديث حسن و صحيح است. از ناقلين آن محمدبن شهاب زهرى است و بر صحت آن اتفاق نظر است. اين حديث را بخارى و مسلم در صحيح خود به همين صورت كه ما آورديم، آوردهاند.
حافظ ابوعبدالله محمد بن محمودبغدادى از جابر بن عبدالله: از پيامبر اكرم ۶ شنيدم كه فرمود: «همواره گروهى از امت من بر محور حق و به طور آشكار تا روز قيامت با دشمن مىجنگند و چون ]مهدى ۷ ظهور كند[ عيسىبن مريم ۷ از آسمان فرود مىآيد. آنگاه امير آن گروه ]يعنى مهدى ۷[ به حضرت عيسى ۷ مىگويد: جلو بيائيد و نماز بگزاريد، و عيسى ۷ در جواب مىگويد: خير، همانا برخى از شما بر برخى ديگر امير و حاكم هستيد. و اين لطفى است كه خداوند نصيب اين امت كرده است.»
اين حديث حسن و صحيح است كه مسلم در صحيح خود نيز به همين شكل آورده است.
اين حديث صراحت بر اين مطلب دارد كه عيسى ۷ عليرغم پيامبر بودن امير مسلمانان را كه در آن زمان مهدى ۷ است بر خود مقدم ميدارد.
نقيب النقباء و فخر آل رسول ۶ ابوالحسن على بن محمد بن ابراهيم حسنى از حذيفه: رسول خدا۶ فرمود: «آن هنگام كه عيسى ۷ نازل شود گوئى از مويش آب وضو مىچكد، مهدى به سوى او متوجه شده و مىگويد: جلو بيائيد و براى مردم نماز بگزاريد، اما عيسى ۷ مىگويد: همانا نماز به امامت شما به پا مىشود، پس عيسى۷ پشت سر مردى از فرزندان من نماز مىگزارد، و چون نماز گزارد عيسى ۷، برمىخيزد تا در مقام بنشيند و با او بيعت كند مهدى۷ چهل سال ]پس از ظهور [زندگى مىكند.»
از نشانههاى ظهور آن حضرت ۷: خروج دجال است، آنگاه نزول عيسى ۷ است. و نشانه ديگر آتشى است كه از درياى عدن خارج مىشود و مردم را به سوى محشر سوق مىدهد.
ابونعيم به همين صورت در مناقب المهدى (عج) آورده است.
اگر كسى بگويد: اگر اين اخبار صحيح باشد كه عيسى ۷ پشت سر مهدى۷ نماز مىگزارد و در ركاب او جهاد مىكند و دجّال را در برابر مهدى ۷ ]يا در زمان آن حضرت ۷[ به قتل مىرساند، و نيز از طرفى رتبه تقدم در نماز و تقدم در جهاد نيز مشخص است، بايد ديد كه آيا در آن نماز و جهاد، عيسى ۷ كه پيامبر است برتر است يا مهدى ۷ كه امام است؟
پاسخ آن است كه: اين دو بزرگوار هر دو الگو و پيشوا هستند يكى پيامبر است و ديگرى امام، هرگاه باهم اجتماع كنند يكى رهبر ديگرى خواهد بود و اين امام است كه در اين حال رهبر خواهد بود و
ملامت ملامتگران هيچ يك از اين دو را از هدف خود باز نمىدارد، و از طرفى هردو از ارتكاب تمامى گناهان از جمله ريا و نفاق و سازش با دشمن معصومند و مىداند چيزى نمىتواند ايشان را به انجام فعلى خارج از حكم شريعت كه خواست خداوند و رسولش مىباشد وادار كند. و اگر امر چنين باشد پس امام افضل از ماموم است زيرا پيامبر اكرم۶ فرمود: «امامت مردم را كسى بايد برعهده بگيرد كه نسبت به كتاب خدا قرائتش بهتر باشد، اگر در قرائت مساوى بودند هركس كه عالمتر است و اگر در علم هم مساوى بودند هركدام فقيهتر باشد و اگر در آن هم برابر بودند هركدام در هجرت مقدمتر بودند، و اگر در اين امر هم مساوى بودند هركدام خوش سيماتر باشد.»
اگر چنانچه امام بداند كه عيسى ۷ برتر از اوست جايز نخواهد بود كه بر او مقدم گردد زيرا به احكام شريعت آگاه و از ارتكاب هر مكروهى مبرا مىباشد. و نيز اگر عيسى ۷ بداند كه از مهدى۷ بالاتر است جايز نيست كه به او اقتدا كند زيرا خداوند انبياء را از ريا و نفاق و گذشت ]بى جا[ منزه داشته است، پس اگر براى امام۷ محقق گشت كه عالمتر از عيسى ۷ است مىتواند بر او مقدم شود اما چون براى عيسى ۷ يقين حاصل مىشود كه امام ۷ از او عالمتر است بنابراين او را برخود مقدم، و پشت سر او نماز مىگزارد، كه در غير اين صورت اقتدا به امام براى او جايز نخواهد بود. اين از نظر فضل و برترى در نماز؛ اما جهاد، جانفشانى در كنار كسى است كه به خدا اشتياق دارد و اگر چنين نبود براى احدى جهاد در كنار رسول خدا ۶ و غير ايشان صحيح نبود. و دليل بر صحت گفتار ما، قول خداوند سبحان است كه مىفرمايد: (اِنّ الله اشترى من المومنين انفسهم… و ذلك هو الفوز العظيم) و چون امام، جانشين پيامبر ۶ در ميان
امتش مىباشد و براى عيسى ۷ جايز نيست كه بر پيامبر ۶ پيشى گيرد همانطور نيز جايز نيست كه بر جانشين او سبقت و پيشى گيرد. و آنچه مؤيد اين سخن است روايتى است كه حافظ ابوعبدالله محمدبن يزيدبن ماجه قزوينى در سنن خود در حديثى طولانى در نزول عيسى ۷ آورده كه از آن جمله اين است: امشريك دختر ابوالعكر عرض كرد: اى رسول خدا ۶ عرب در آن روز كجايند؟ فرمود : «ايشان در آن روز اندكند و اكثر آنها ]ياران مهدى ۷[ در بيتالمقدس مىباشند، و امام آنها چون قصد مىكند نماز صبح را به جماعت بخواند ناگهان عيسىبن مريم۷ نازل مىشود، پس آن امام عقب مىرود تا عيسى ۷ مقدم شود، اما عيسى ۷ دست خود را ميان دو كتف او مىگذارد و مىگويد: شما جلو رويد (و نماز را امامت كنيد).»
اين حديث صحيح و ثابت است و ابنماجه آن رادر كتاب خود از قول ابوامامه باهلى آورده است.
حافظ يوسف در حلب از ابوسعيد خدرى: رسول اكرم ۶ فرمودند: «از ما كسى است كه عيسىبن مريم ۷ پشت سر او نماز مىگزارد.»
حافظ ابونعيم در كتاب مناقب المهدى ۷ نيز همين را آورده است، و كتاب او اصل است .
«پيامبر ۶ مهدى ۷ را توصيف مىكند.»
حسنبن محمدبن حسن لغوى از ابوسعيد خدرى: رسول اكرم۶ فرمود: «مهدى ۷ از من است، در پيشانىاش موى اندكى است و بينىاش بلند و كشيده است، زمين را همانگونه كه از جور
و ستم پرشده از قسط و عدل پر مىكند و هفت سال (برمردم) حكومت مىكند.»
اين حديث ثابت حسن و صحيح است وحافظ ابوداود سجستانى در صحيح خود آورده است. و حافظانى غير او مانند طبرانى و
ديگران نيز اين حديث را آوردهاند.
ابنشيرويه ديلمى در كتاب «الفردوس» در باب «الالف و اللام» با اسناد خود از ابنعباس چنين آورده است: رسول اكرم ۶ فرمود : «مهدى طاووس اهل بهشت است.» و نيز با اسناد خود از حذيفهبن
اليمان مىگويد: رسول خدا۶ فرمود: «مهدى از فرزندان من است، صورتش چون ماه درخشان است، رنگ بدنش عربى و اندامش
اسرائيلى است اهل آسمانها و زمين و پرندگان آسمان از خلافت ]و
حكومت[ او خشنودند، او بيست سال حكومت مىكند.
باب نهم
«پيامبر ۶ تصريح مىكنند كه مهدى ۷ از فرزندان حسين ۷ است»
حافظ ابوالحجاج يوسفبن خليلبن عبدالله دمشقى از ابوهارون عبدى: نزد ابوسعيد خدرى آمدم و از او پرسيدم: آيا در جنگ بدر حاضر بودى؟ گفت: آرى، گفتم: آيا ميتوانى آنچه از پيامبر ۶ درباره فضائل على۷ شنيدهاى برايم بازگو كنى؟ گفت: آرى. روزى پيامبر ۶ به بيمارىاى دچار شد. دخترش فاطمه۳ براى عيادت آن حضرت آمد. من در سمت راست پيامبر ۶ نشسته بودم، فاطمه چون ضعف پيامبر۶ را ديد چنان گريست كه اشكهايش روان شدند. پيامبر ۶ فرمود: «فاطمه چرا مىگريى؟ مگر نمىدانى كه خداوند به زمين نگريست و پدرت را از ميان اهل زمين برگزيد و او را پيامبر قرار داد، و بار ديگر به زمين توجه كرد و همسرت را انتخاب نمود. به من وحى كرد كه تو را به عقد على در آورم و او را وصى خود قرار دادم. آيا نمىدانى كه به جهت كرامتى كه خداوند براى پدرت قائل شد تو را به عقد عالمترين و بردبارترين مردم و مقدمترين آنها در قبول اسلام درآورد؟» پس فاطمه ۳ لبخندى زد و شادمان شد. آنگاه رسول خدا۶ براى آن كه بر خيرى كه خداوند به محمد و آل محمد ۶ عنايت فرموده، بيفزايد فرمود: «اى فاطمه، على هشت ويژگى دارد: ايمان به خدا، و رسولش، حكمتش، همسرش، و دو فرزندش حسن ۷، و حسين ۷ و امر به معروف، و نهى از منكرش. اى فاطمه ما خاندانى هستيم كه به ما شش خصلت داده شده كه به احدى از اولين داده نشده است، و هيچيك از مردم آخرالزمان جز ما اهلبيت آن را درك نمىكند، پيامبر ما بهترين پيامبران است كه او پدر توست، و وصى ما بهترين اوصياء است و او شوهر توست و شهيد ما بهترين شهيدان است و او حمزه عموى پدر توست و دو سبط اين امت از ماست كه پسران تو هستند، و از ماست مهدى اين امت كه عيسى۷ پشت سر او نماز مىگزارد.» سپس دست خود را به دوش حسين۷ زد و فرمود : «مهدى اين امت از نسل اين پسر است.»
دارقطنى صاحب جرح و تعديل نيز به همين صورت آورده است.
«كرم مهدى ۷»
حافظ ابوالحسن محمدبن ابىجعفر احمدبن على قرطبى از ابونضره: نزد جابربن عبدالله بوديم، وى گفت: روزى بيايد كه نزد اهل عراق بيش از يك پيمانه خوراكى و يك درهم نباشد. گفتيم: چرا چنين خواهد شد؟ گفت: زيرا عجم، ايشان را مانع مىشوند، سپس گفت : روزى بيايد كه نزد اهل شام بيش از يك دينار و يك مد خوراكى
نباشد. پرسيديم: چرا؟ گفت: حكومت روم با آنها چنين كند. آنگاه كمى سكوت كرد و گفت: از رسول خدا ۶ شنيدم كه فرمود : «سرانجام در ميان امت من خليفهاى خواهد آمد كه آنقدر به مردم مال و ثروت دهد كه از شماره بيرون باشد.» گويد: به ابونضره و ابوالعلاء گفتم : فكر مىكنيد كه مراد پيامبر ۶ عمربن عبدالعزيز بوده است؟ گفتند : خير.
اين حديث حسن و صحيح است كه مسلم به همين صورت در صحيح خود آورده است.
ابراهيمبن بركات بن ابراهيم قرشى خشوعى از ابوسعيد: رسول اكرم ۶ فرمود: «از ميان خلفاى شما خليفهاى خواهد بود كه مال و ثروت را آنچنان توزيع مىكند كه قابل شمارش نباشد. »
اين حديث حسن، ثابت و صحيح است و حافظ مسلم در صحيح خود به همين صورت آورده است.
حافظ علامه مفتى شام ابوعمروعثمان بن عبدالرحمان بن عثمان مشهور به ابن الصلاح از ابوسعيد ـ جابربن عبدالله: رسول اكرم ۶ فرمودند: «در آخر الزمان خليفهاى خواهد بود كه ثروت را تقسيم مىكند و قابل شمارش نيست.»
اين عبارت در صحيح خود مىباشد.
از ابوسعيد خدرى: رسول اكرم۶ فرمودند: «شما را به مهدى بشارت مىدهم كه زمانى كه مردم با هم نزاع داشته و اوضاع متزلزل گردد در ميان امت من برانگيخته خواهد شد. زمين را همانگونه كه از ظلم و ستم پرشده، از داد و عدل پر مىكند، ساكنان آسمان و زمين از او راضى و خشنود مىشوند، مال را بطور صحيح ]ميان مردم[ تقسيم مىكند.» پرسيدند: مراد از تقسيم صحيح چيست؟ فرمود: «يعنى بطور مساوى ميان مردم تقسيم مىكند. و خداوند قلوب امت محمد ۶ را از غنا و بىنيازى پر مىكند و سايه عدل او همگان را فرامىگيرد تا آن كه گفته مىشود: چه كسى به مال نيازمند است؟ در آن ميان هيچ كس بلند نمىشود مگر يكنفر و مىگويد: من. پس ]اعلان كننده [مىگويد: نزد خزانهدار برو و به او بگو: مهدى به تو امر كرده كه به من مال و ثروت بدهى، آن مرد چون نزد خزانهدار مىرود مال فراوانى دريافت مىكند بطورى كه از حمل آن عاجز مىشود و از كار خود پشيمان مىگردد و ]به خود [مىگويد: من از همه امت محمد قوىتر هستم، با اين وصف از بردن اين پولها ناتوان مىباشم. پس آن مال را باز مىگرداند اما خزانهدار آن را نمىپذيرد و مىگويد: ما چيزى را كه به كسى بدهيم پس نمىگيريم. و تا هفت يا هشت يا نه سال به همين صورت حكومت مىكند، اما پس از او زندگى لذتى ندارد.» و يا فرمود: «در زندگى پس از او خيرى نيست.»
اين حديث حسن وثابت است و شيخ اهل حديث در مسند خود آورده است.
اين حديث رابه همين صورت حافظ ابونعيم آورده است و خدا عالم است.
«پاسخ به كسانى كه گمان مىكنند مهدى ۷ همان عيسىبن مريم۷ است.»
حافظ يوسف بن خليل بن عبدالله دمشقى از على بن حوشب گويد: از مكحول شنيدم كه از علىبن ابىطالب۷ حديث نقل مىكرد. وى مىگفت: على فرمود: «به رسول خدا ۶ عرض كردم : آيا مهدى ۷ از ما آل محمد۶ است يا از نسل ديگران؟ پيامبر خدا۶ فرمود: خير، بلكه از ماست، خداوند دين را همانگونه كه با ما آغاز كرد به وسيله ما نيز به پايان مىبرد، و به وسيله ما از آشوبها نجات مىبخشد همانگونه كه ]پيش از اين مردم را[ از شرك ]و بت پرستى[ نجات داد، و به وسيله ما ميان قلبهاى مردم پس از دشمنى و عداوت، پيوند برادرى ايجاد مىكند چنان كه پس از عداوت زمان شرك به وسيله ما ميان قلبها الفت بخشيد، و به وسيله ما پس از عداوتِ ناشى از فتنه مردم با يكديگر برادر مىشوند همانگونه كه پيش از اين پس از عداوت شرك برادر شدند.»
اين حديث حسن و عالى است، كه حافظان در كتب خود آوردهاند، و اما طبرانى نيز اين را در معجم اوسط خود آورده است. و ابونعيم در حليه الاولياء آن را ذكر مىكند، و عبدالرحمانبن حاتم
نيز در «عوالى» خود آورده است.
حافظ ابوعبدالله محمد بن عبدالواحدبن احمدمقدسى از وهب بن منبه ـ جابر: رسول اكرم ۶ فرمودند: «عيسىبن مريم ۷ فرود مىآيد و امير آنها مهدى ۷ مىگويد: جلو بيائيد و نماز بگزاريد. عيسى۷ مىفرمايد: آگاه باشيد كه برخى از شما بر ديگران اميرند و اين كرامتى است كه كه خداوند به اين امت بخشيده است.»
اين حديث حسن است و حارث بن ابى اُسامه در مسند خود و حافظ ابونعيم در مناقب المهدى ۷ به همين صورت كه ما آورديم، آوردهاند.
اين روايات دلالت بر اين دارند كه مهدى ۷ غير از عيسى ۷ مىباشد، و حديث (لا مهدى الا عيسى بن مريم) ]مهدى جز عيسىبن مريم نيست[ از محمدبن خالد جندى موذن جند از ابانبن صالح از حسن است كه شافعى المطلبى گويد: وى در حديث سهلانگار است. (لذا اين حديث اعتبار ندارد)
اخبار و رواياتى كه از پيامبر ۶ در باره حضرت مهدى ۷ وارد شده مبنى بر اين كه آن حضرت هفت سال حكومت مىكند و زمين را از عدالت پر مىكند و همراه عيسىبن مريم۷ خروج مىكندو در كشتن دجال در باب «لُدّ» در سرزمين فلسطين به آن حضرت كمك مىكند، و اين كه امامت جماعت را بر عهده مىگيرد و عيسىبن مريم ۷ پشت سر آن حضرت نماز مىگزارد، متواتر و مستفيض است. و شافعى دركتاب خود ـ الرساله ـ كه اصل است و مااز آن روايت مىكنيم (اما ذكر سند آن طولانى است) مىگويد: علماء اتفاق نظر دارند حديثى (حديث لا مهدى الا عيسى بن مريم) كه راوى آن مشهور به سهل انگارى و بى دقتى است قابل قبول نخواهد بود.
رسول خدا ۶ فرمود: «هرگز امتى كه من در اول آن، عيسى در آخر آن و مهدى ۷ در بين آن باشد هلاك نمىشود.»
حافظ اسماعيل بن ظفر دردمشق از عبدالله بن عباس: رسول خدا۶ فرمود: «هرگز امتى كه من در اول آن و عيسى در آخر آن و مهدى در وسط آن است هلاك و نابود نمىشود.»
اين حديث حسن است و حافظ ابونعيم در عوالى خودواحمد بن حنبل در مسند خود آورده است و مراد آن حضرت از اينكه فرمود : «عيسى در آخر آن است»، اين نيست كه عيسى ۷ پس از مهدى ۷ باقى مىماند زيرا پيامبر ۶ فرمود: «بعد از مهدى ۷ خيرى در زندگى ]يا[ در زندگى كردن نيست.»
در روايات هست كه مهدى ۷ امام آخرالزمان است و بر اين اساس امامى پس از او نخواهد بود. و اگر گفته شود: عيسى ۷ پس از مهدى۷ امام امت خواهد بود مىگويم: اين سخن جايز نيست، زيرا خود آن حضرت صريحآ فرمودند: «پس از مهدى، در زندگى خيرى نخواهد بود»، و اگر عيسى ۷ در ميان مردم باشد جايز نيست كه گفته شود خيرى در زندگى آنان نيست و نيز نمىتوان گفت كه: عيسى ۷ نايب و جانشين مهدى ۷ است زيرا مقام عيسى ۷ بالاتر از اين است و نيز جايز نيست كه گفته شود او امت مستقلى خواهد داشت زيرا اين توهم ايجاد مىشود كه مذهب محمدى ۶ به مذهب عيسوى تغيير يافته و اين (عين) كفر است، پس واجب است كه اين حديث را به اينصورت حمل كنيم كه: پيامبر اكرم ۶ اولين دعوت كننده به اسلام و مهدى اوسط دعوتكنندگان و مسيح۷ آخرين دعوت كنندگان است و به عقيده من معناى روايت همين است.
احتمال دارد كه معناى حديث اين باشد: مهدى اوسط اين امت يعنى بهترين آن است، زيرا امام امت است و پس از او عيسى۷ نازل مىشود، در حاليكه آن حضرت را تصديق مىكند و يار و ياور او خواهد بود و براى امت اسلام صحت گفتار و ادعاى مهدى ۷ را تبيين و آشكار مىكند، پس بنابراين مسيح ۷ آخرين تصديقكنندگان است.
«كنيه آن حضرت، و اين كه خوى مهدى ۷ شبيه پيامبر ۶ است»
حافظ ابوالحسن محمد بن ابى جعفر قرطبى از حذيفه: رسول خدا۶ فرمود: «اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند خداوند در آن روز مردى را برانگيزد كه هم نام و هم اخلاق من است، كنيهاش ابوعبدالله است، و مردم ميان ركن ومقام بااو بيعت مىكنند. خداوند به وسيله او دين را باز مىگرداند و براى او فتح عظيم مىكند و در روى زمين كسى باقى نمىماند مگر آن كه گويندهى «لا اله الا الله» مىشود.» سلمان در اين هنگام برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا، او از نسل كدام فرزندت مىباشد؟ فرمود: «از نسل اين فرزندم» و با دست خود به ]دوش[ حسين ۷ زد.
اين حديث حسن است، كه به حمد خدا از طريق عالى روزى ما شد. پس معناى سخن آن حضرت كه فرمود: «خُلقه خُلقى» خوى او خوى من است، كنايه از انتقام گرفتن مهدى ۷ از كافران مىباشد. همان طور كه پيامبر ۶ چنين كرد و خداوند فرمود: (و إنك لَعَلى خُلُقٍ عظيمٍ)
«نام سرزمينى كه مهدى ۷ از آنجا خروج مىكند»
شيخ الشيوخ عبدالله بن عمربن حمويه از عبدالله بن عمرو: رسول اكرم۶ فرمود: «مهدى از قريهاى به نام «كرعة» خروج مىكند.»
اين حديث حسن است كه از طريق عالى روزى ما شد و ابوالشيخ اصفهانى در عوالى خود وابونعيم در مناقب مهدى ۷ آورده است.
باب پانزدهم
«ابرى كه به هنگام خروج مهدى ۷ همواره بر سر آن حضرت سايه مىافكند»
حافظ ابوعبدالله محمد بن عبدالواحد بن احمد مقدسى از عبدالله بن عمرو: رسول اكرم ۶ فرمود: «مهدى خروج مىكند در حالى كه بر سرش ابرى سايه افكن است و از ميان آن ابر هاتفى ندا در مىدهد: اين مهدى، خليفه خداست از او پيروى كنيد.» اين حديث حسن است و
ماجز از اين طريق روايت نكرديم، ابونعيم نيز در مناقب المهدى ۷ آنرا آورده است.
«فرشتهاى كه همراه مهدى ۷ خارج مىشود»
حافظ ابوالحجاج يوسف بن خليل دمشقى از عبدالله بن عمرو : رسول خدا ۶ فرمود: «مهدى ۷ خروج مىكند در حالى كه بر سرش فرشتهاى است كه ندا مىدهد: اين مهدى است از او پيروى كنيد.»
اين حديث حسن است. حافظان و ائمه حديث مانند ابونعيم و طبرانى و ديگران آن را روايت كردهاند.
حافظ يوسف بن خليل در حلب از ابورومان: على ۷ فرمود: «آن زمان كه منادى از آسمان ندا مىدهد كه حق در آل محمد۶ است، زمانى است كه مهدى ۷ ظهور خواهد كرد.»
حافظ طبرانى در معجم خود و ابونعيم در مناقب المهدى۷ نيز اين حديث را آورده است.
با همين اسناد از ابوقبيل از عبدالله بن عمرو آمده است كه پيامبر ۶ فرمود: مردى از نسل حسين ۷ از سمت مشرق خروج مىكند ، اگر كوهها در مقابل او قرار گيرند همه را از ميان مىبرد و
راههائى را در ميان كوهها باز مىكند.»
طبرانى و ابونعيم اين حديث را نقل مىكنند.
«صفات مهدى ۷ و توصيف رنگ و اندام آن حضرت ۷»
وزير ابومحمد حسن بن سالمبن علىبن سلام دمشقى از حذيفه : رسول اكرم ۶ فرمود: «مهدى مردى از فرزندان من است، صورتش چون ستاره درخشان است، رنگش رنگ عربى و اندامش اندام اسرائيلى است، زمين را از عدالت پر مىكند همانطور كه از ظلم پر
شده است، در زمان خلافت او اهل زمين و آسمان و حتى پرندگان هوا راضى و خشنود مىشوند، او بيست سال حكومت مىكند.»
اين حديث حسن است كه به حمد و سپاس الهى از طرف جمع فراوانى از اصحاب ثقفى روزى ما شد و سندش نزد ما مشهور است .
ابونعيم در مناقب المهدى ۷ آورده، و طبرانى در معجم خود از قول محمد بن ابراهيم بن كثير صورى نقل كرده و مىگويد: او گفت : ورادبن جراح براى ما حديث كرد…. و حديث را به همان صورت كه ما آورديم، آورده است .
«خالى كه آن حضرت بر گونه راستش دارد، لباس ايشان و فتح سرزمينهاى شرك»
حافظ يوسف بن خليل بن عبدالله دمشقى از ابوامامه باهلى : رسول خدا ۶ فرمود : «ميان شما و روم چهار صلح (پس از جنگ) در يك روز انجام خواهد شد، كه چهارمين آن به دست مردى از آل هرقل خواهد بود كه هفت سال دوام مىآورد.» مردى از عبدالقيس به نام مستوردبن غيلان به آن حضرت۶ عرض كرد: اى رسول خدا، امام مردم در آن روز چه كسى خواهد بود؟ فرمود: «مهدى از فرزندان من مىباشد كه چون ظهور كند به صورت مرد چهل ساله است، رويش چون ستاره تابان مىدرخشد، در گونه راستش خالى سياه دارد، و دو عباى قطوانى بر تن دارد مىباشد، گوئى كه (از نظر توان جسمى) يكى از
مردان بنى اسرائيل است، بيست سال حكومت مىكند، ذخائر زمين را استخراج مىكند و سرزمينهاى شرك را فتح مىنمايد.»
اين سياق طبرانى در معجم اكبر خود مىباشد، و ابونعيم در مناقب المهدى ۷ آنرا آورده است.
«دندانهاى آن حضرت ۷»
حافظ ابوطاهر اسماعيل بن ظفر بن احمد نابلسى از ابوسلمه بن عبد الرحمان ـ عوف ـ پدرش: رسول اكرم ۶ فرمود: «] به خدا قسم [خداوند متعال از عترت من مردى را بر مىانگيزد كه دندانهايش فاصله دارند، پيشانىاش روشن و نورانى است، زمين را از عدل و داد پر مىكند و مال و ثروت را ]بر مردم[ فرومى ريزد.»
ابونعيم در عوالى خودآورده، و طالوت بن عباد تنها، اين حديث را نقل كرده است و او در نقل روايت نزد ما شناخته شده است.
حافظ ابوالحجاج يوسف بن خليل از هيثم بن عبد الرحمان: على بن ابيطالب۷ فرمود: «مهدى در مدينه به دنيا مىآيد، از اهل بيت
پيامبر۶ مىباشد و به بيت المقدس مهاجرت مىكند، ريشى انبوه دارد، و چشمانى سرمه كشيده، دندانهاى براق دارد و در صورتش خالى مشخص است، در شانهاش علامت پيامبر ۶ است و من اين مطلب را در پارچهاى سياه مربع و مخملى يافتم كه از زمان وفات پيامبر ۶ ديگر باز نشد، و تا ظهور مهدى ۷ نيز باز نمىشود، و خداوند با سه هزار فرشته مهدى ۷ را يارى مىكند.»
طبرانى اين روايت را در معجم خود و ابونعيم در مناقب المهدى ۷ آورده است.
«فتح قُسطَنطَنيّة»
مقرى عبد الحق بن خلف بن عبدالحق از ابوهريره: رسول اكرم۶ فرمود: «قيامت بر پا نمىشود تا اينكه مردى از اهل بيت من، قسطنطنيه و جبال ديلم را فتح مىكند و اگر ]از عمر دنيا[ جز يك روز باقى نمانده باشد خدا آن روز را چنان طولانى مىكند تا وى اين سرزمينها را فتح كند.»
اين سياق حافظ ابونعيم است و گفته است: بدون شك طبق روايات اين شخص همان مهدى ۷ است.
ابراهيمبن خليلبن عبدالله از حذيفه بن اليمان: پيامبر اكرم ۶ فرمود: «طاهربن اسماء با بنىاسرائيل مبارزه كرد و آنها را به اسارت گرفت، و زينت و زيورآلات بيتالمقدس را جمع كرد و با آتش سوزاند و بخشى از آنها را از طريق هزار و هفتصد كشتى به روم برد.» حذيفه گويد: شنيدم كه رسول خدا ۶ فرمود: «مهدى آن را استخراج مىكند تا به بيتالمقدس بازگرداند. آنگاه با همراهان به شهرى پشت روم مىرسند كه در آن صد بازار است و در هر بازار صد هزار بازار كه همه آنها را فتح مىكند، آنگاه از آنجا مىگذرند و به شهرى به نام «قاطع» مىرسند كه در كنار درياى اخضر قرار دارد كه محيط به دنياست و پشت او جز امر الهى نيست، طول آن شهر هزار ميل و عرض آن پانصد ميل است و سه هزار دروازه دارد، و آن دريا هيچ كشتى روانى را حمل نمىكند زيرا قعر و عمقى ندارد و هركدام از درياها را كه مىبينيد خلجانى از آن درياست كه خداوند آن را وسيله منفعت فرزندان آدم قرارداده ]و رسول خدا۶ فرمود :[ پس دنيا به اندازه مسير پانصد سال است.»
ما از عهدهى متن اين روايت برنمىآئيم. (اما مىگوئيم:) حافظ ابونعيم عليرغم جلالت و منزلتش در مناقب المهدى ۷ اين روايت را آورده و كتاب او اصل است. (يعنى مورد اعتماد و استناد است.)
«مهدى ۷ پس از حكومت ستمگران قيام مىكند»
حافظ ابوعبدالله محمد بن عبدالواحد مقدسى از قيس بن جابر صدفى ـ پدرش ـ جدش: رسول اكرم ۶ فرمودند: «پس از من خلفائى و پس از خلفاء امرائى خواهند آمد و پس از امراء، پادشاهانى ستمگر مىآيند، آنگاه مهدى كه از اهل بيت من است خروج مىكند
و زمين را از عدل و داد پر مىكند چنان كه از جور و ستم پرشده است.»
ابونعيم در فوائد خود و طبرانى در معجم اكبر خود آن را آورده، و به حمد الهى از اين طريق اين روزى عالى نصيب ما گشت.
پيامبر ۶ فرمودند: «مهدى ۷، پيشوايى صالح است»
حافظ ابوالحجاج يوسف بن خليل بن عبدالله دمشقى از ابوامامه : رسول خدا۶ براى ما خطبه خواندند و از دجال ياد كردند و در ضمن آن فرمودند: «مدينه خباثت دجال را از بين مىبرد همانگونه كه كوره آهنگرى سختى آهن را نرم مىكند.»
امشريك عرض كرد: اى رسول خدا ۶ در آن زمان عربها كجايند؟ فرمود: «آنها در آن روز اندكند و اكثر ]ياران مهدى ۷[ در بيت المقدس مىباشند و امام آنها مهدى ۷ است كه مردى صالح مىباشد و چون امام ايشان براى نماز صبح قدم پيش مىنهد ناگهان عيسىبن مريم ۷ بر آنها نازل مىشود و آن امام به پشت مىآيد تا عيسى ۷ امامت نماز جماعت را بر عهده گيرد، اما عيسى ۷ دست خود را ميان دو كتف او مىگذارد و مىگويد: جلو بيا و نماز بگزار، كه اين جماعت براى تو برپا شده، ]پس[ امام آنها بر ايشان نماز مىگزارد.»
اين حديث حسن است، و حافظ ابونعيم صاحب حليه الاولياء آن را روايت كرده كه به حمد خداوند از طريق عالى به ما رسيده است.
باب بيست و چهارم
«امت در زمان مهدى ۷ متنعم خواهند بود»
حافظ يوسف بن خليل بن عبدالله دمشقى از ابوسعيد خدرى : رسول اكرم ۶ فرمود: «امت من در زمان مهدى ۷ از نعمتهائى بهرهمند مىشوند كه هرگز از مثل آن بهرهمند و متنعم نبودهاند، آسمان بر آنها مىبارد و زمين روئيدنىهاى خود را بيرون مىدهد و مال و ثروت فراوان مىشود ]به طورى كه[ مردى برمىخيزد و مىگويد: اى مهدى ۷ به من عنايت فرما، پس او مىگويد: بگير.»
اين حديث داراى متنى حسن است، حافظ ابوالقاسم طبرانى در معجم اكبرش مانند ما آورده است.
رسول اكرم ۶ مىفرمايد: «مهدى خليفه و جانشين خداوند متعال است»
حافظ ابوالحسن محمدبن ابىجعفر احمد بن على از ابواسماء ـ ثوبان: رسول خدا ۶ فرمودند: «در كنار گنجى جنگ درمىگيرد كه همگى فرزندان خليفه هستند و خلافت به هيچيك از آنها نمىرسد سپس خليفه خدا مهدى ۷ مىآيد، چون سخن او را شنيديد نزد او برويد و با او بيعت كنيد كه او خليفه خدا مهدى ۷ است.»
اين حديث داراى متنى حسن است، كه به حمد الهى و حسن توفيق خداوند از اين وجه به دست ما رسيده است، ودر آن دليلى است بر شرافت مهدى ۷ كه به زبان صادقترين فرزندان آدم (يعنى پيامبر اكرم ۹) خليفه خدا در زمين است، و خداوند متعال فرمود : (يا ايها الرسول بَلّغ ما أنزل اليک مِن ربکَ فاِنْ لَم تَفعلْ فما بَلَّغْتَ رسالتَه و الله يَعصِمُک من الناس)
«مهدى ۷ از زمان غيبت تاكنون زنده و باقى است»
منكرين زنده بودن آن حضرت دو دليل مىآورند :
اول: چگونه ممكن است شخصى عمر طولانى داشته باشد؟ اكنون زمان غيبت حضرت مهدى ۷ بيش از هزار سال است.
دوم: اينكه چگونه آن حضرت بدون هيچ گونه خوردنى و آشاميدنى در سرداب بسر مىبرد و اين عادتآ محال است.
مىگوئيم: در جهان افرادى همچون عيسى ۷ و خضر ۷ از اولياى خدا و دجال و ابليس از دشمنان خدا قرنها است كه زنده و باقى هستند و بقاى آنها از كتاب و سنت اثبات شده است. بنابراين بقاى مهدى محال نيست و امكانپذير مىباشد.
اما دليل ما بر حيات و بقاى حضرت عيسى ۷ تاكنون، اين آيه شريفه است: (و إنْ مِن اهل الكتاب الا لَيُومِنَنَّ به قبلَ موته) ، طبق اين
آيه زمانى خواهد رسيد كه كليه اهل كتاب (ازجمله يهوديان) قبل از مرگ عيسى ۷ به آنحضرت ايمان خواهند آورد. و عيسى ۷ تا آن زمان زنده است. عمر حضرت عيسى ۷ طولانىتر از حضرت مهدى۷ است.
اما دليل ما از سنت، روايتى است كه مسلم در صحيح خود از قول زهيربن حرب با اسنادش از نواسبن سمعان در حديثى طولانى در قصه دجال ذكر مىكند و مىگويد: عيسىبن مريم ۷ در كنار منارهاى سفيد رنگ در شرق دمشق در دو پوشش زرد رنگ نازل مىشود، در حاليكه كف دو دستش را روى بال دو ملك گذاشته است.
(بنابراين تا آن زمان زنده خواهد بود.)
پيامبر اكرم ۶ (كه پيش از اين ذكر شد) نيز فرمود: «چگونه خواهيد بود آن زمان كه فرزند مريم در ميان شمانازل مىشود اما امام شما از شما خواهد بود؟»
اما در مورد حضرت خضر و الياس ۸، ابنجرير طبرى مىگويد : خضر و الياس باقى و زندهاند و در زمين سير مىكنند.
و اما درباره دجّال رواياتى هست كه نشان مىدهد دجّال در زمان پيامبر زنده بوده است. بطور مثال: روايتى نيز مسلم در صحيح خود آورده است كه حافظ محمدبن ابى جعفر قرطبى از ابوسعيد خدرى نقل مىكند: روزى رسول خدا ۶ براى ما حديثى طولانى از دجال تعريف كرد و از جمله سخنان آن حضرت اين بود: «دجال مىآيد در حاليكه بر او ورود به مدينه حرام است پس به شوره زارهاى اطراف مدينه مىرود، در آن هنگام مردى به سوى او مىرود كه بهترين مردم يا از جمله بهترين مردمان است، مىگويد: گواهى مىدهم كه تو همان دجالى هستى كه رسول خدا ۶ ما را از او با خبركرده بود. دجال گويد: اى مردم اگر اين مرد را بكشم سپس زندهاش كنم آيا در حقانيت من شك مىكنيد؟ مىگويند: خير، با اينحال دجال آن مرد نيك را مىكشد و سپس زندهاش مىكند و چون آن مرد زنده مىشود مىگويد : به خدا قسم هرگز مانند اين زمان به تو ]و اين كه دجال هستى [بصيرت نداشتم. پس دجال قصد جان او را مىكند اما نمىتواند بر وى مسلط گردد.» ابواسحاق (ابراهيمبن محمدبن سعد) گفت: مىگويند آن مرد نيك همان خضر است.اين عبارت مسلم در صحيحش مىباشد. و
ما نيز عين همان را آورديم. و اما دليل ما بر حيات و بقاى دجال :
ابواسحاق ابراهيمبن بركاتبن ابراهيم از شعب همدان ـ از فاطمه بنت قيس وخواهر ضحاك بن قيس، كه ازاولين زنان مهاجر بود پرسيد: حديثى را كه از رسول خدا۶ شنيدى بدون آن كه به شخص ديگرى (جز پيامبر) اسناددهى برايم بازگو كن. فاطمه گفت : اگر بخواهى مىگويم. گفت: آرى برايم بگو. فاطمه گفت: روزى نداى منادى رسول خدا۶ براى نماز جماعت ندا داد، به مسجد رفتم و همراه رسول خدا۶ نماز گزاردم. چون آن حضرت ۶ از نماز فارغ شد روى منبر نشست و در حالى كه لبخند مىزد فرمود : «هركس در مصلاى خود بنشينيد،» آنگاه فرمود : «آيا مىدانيد چرا شما را جمع كردم؟» عرض كردند: خدا و رسولش آگاهند. فرمود: «به خدا قسم شما را از روى اشتياق يا ترس جمع نكردم بلكه شما را به اين جهت جمع كردم كه تميمالدارى كه مردى مسيحى بود نزد من آمد، بيعت كرد و اسلام آورد و براى من حديثى گفت كه موافق سخنى بود كه
پيش از اين درباره مسيح دجال براى شما گفته بودم. تميم الدارى
نقل كرد كه روزى همراه سى مرد از قبيله لخم و جذام سوار كشتى شد موج دريا آنها را يك ماه در دريا سرگردان كرد و سرانجام به هنگام غروب خورشيد به جزيرهاى در آن دريا رسيدند. آنگاه در كشتى كوچكى نشسته و سپس وارد جزيره شدند و به موجودى پر مو برخورد كردند كه از فراوانى موى بدن جلوى او از پشتش تشخيص داده نمىشد پس از او پرسيدند: واى برتو، تو كيستى؟ او گفت: من جساسه (جستجوگر) هستم. پرسيدند: جساسه چيست؟ گفت: اى مردم، به سوى مردى كه در دِير مىباشد بيائيد و چون نام مردى را برد از ترس آن كه جساسه همان شيطان باشد از او دور شديم، و به سرعت به سوى دير رفتيم كه در آنجا انسانى را ديديم كه تا آن زمان كسى را به هيكلمندى او نديده بوديم در حالى كه به وسيله زنجيرهاى آهنى دستانش به گردن و زانوانش به پاهايش بسته شده بود. گفتيم: واى بر تو، تو كيستى؟ گفت: شما از من با خبر شديد حال به من بگوئيد شما كيستيد؟ گفتيم: ما مردمانى عرب هستيم كه در كشتى سوار شديم و با تلاطم امواج دريا برخورد كرديم و موج ما را يك ماه سرگردان كرد تا آن سرانجام كه به اين جزيره رسيديم و در كشتى كوچكى نشستيم و داخل جزيره شديم و با موجودى بسيار پر مو كه از فراوانى مو پشت او از جلويش قابل تشخيص نبود برخورد كرديم و از او پرسيديم: واى بر تو، كيستى؟ او گفت: من جساسهام پرسيديم: جساسه چيست؟ گفت: نزد اين مردى كه در دير است برويد كه مشتاق خبر دادن به شماست لذا به سرعت نزد تو آمديم و از او فرار كرديم زيرا گمان كرديم كه شايد شيطان باشد. آن مرد پرسيد : درباره درخت خرماى بستان به من خبر دهيد. گفتيم از چه چيز سئوال مىكنى؟ گفت: آيا نخلش ثمر مىدهد؟ گفتيم: آرى. گفت: اما بزودى ديگر نمىدهد. و سپس گفت: از درياچه طبريه برايم بگوئيد. گفتيم: از چه چيز آن؟ گفت: آيا آبى در آن هست؟ گفتيم: بسيار زياد. گفت: اما آبش بزودى خشك مىشود. آنگاه پرسيد: از چشمه زغر
به من خبر دهيد. گفتيم: از چه چيز آن؟ گفت آيا آبى دارد: آيا اهل آنجا از آب آن كشت و كار مىكنند؟ گفتيم: آرى، بسيار پر آب است و مردم با استفاده از آبش كشاورزى مىكنند. گفت: از پيامبر امّيين بگوئيد كه چه كرد؟ گفتند: از مكه به مدينه هجرت كرد. گفت: آيا اعراب با او جنگيدند؟ گفتيم: آرى. گفت: اوبا آنها چه كرد؟ گفتيم: برآنها غالب شدوايشان ازاواطاعت كردند.گفت: آيا چنين چيزى واقع شد؟ گفتيم : آرى. گفت: براى آنها بهتر بود كه از آن پيامبر پيروى مىكردند و من به شما خبر مىدهم كه من مسيح دجال هستم، و به زودى به من اجازه
خروج داده مىشود و چون خروج كنم در زمين سير مىكنم، و هيچ سرزمينى را رها نمىكنم مگر آن كه در مدت چهل روز بر آن فرود مىآيم، جز مكه و ]مدينه [طيبه كه هر دو بر من حرامند، و هرگاه بخواهم وارد يكى از اين دو شهر شوم فرشتهاى كه بدستش شمشيرى برهنه وجود دارد مرا مانع مىشود. و بر سر هر راهى از راههاى مكه و مدينه فرشتگانى قرار دارند كه از آن راهها حمايت و نگهبانى مىكنند.» در اينجا بود كه رسول خدا ۶ از روى منبر با انگشت خود اشاره كرد و فرمود: «طيبه اين است طيبه اين است طيبه اين است يعنى مدينه، آيا من به شما نگفته بودم؟» پس مردم عرض كردند: آرى. پيامبر اكرم ۶ فرمود: «سخنان تميم مرا به شگفت آورد زيرا درست موافق همان سخنانى بود كه من درباره ]دجال[ و درباره مدينه و مكه گفته بودم، بدانيد كه او ]دجال[ در درياى شام يا درياى يمن نيست، خير بلكه از طرف مشرق است از طرف مشرق
است از طرف مشرق است» و با دست خود به طرف مشرق اشاره كردند.
من اين را از رسول خدا ۶ حفظ كردم.
اين حديث صحيح است و برصحت آن اتفاق نظراست، اين سياق مسلم است كه صراحت در بقاء دجال دارد.
محمدبن احمد از اسحاقبن عبدالله از عمويش أنسبن مالك : رسول اكرم۶ فرمودند: «هفتاد هزار نفر از يهوديان اصفهان از دجال پيروى مىكنند در حالى كه عبايى سبزرنگ بر تن دارند.»
اين حديثى است كه بر صحت آن اتفاق است و اين سياق مسلم است. و اما دليل بر بقاى ابليس ملعون آيات قرآن كريم ازجمله اين
آيه شريفه است: (قال أنْظرِنى الى يومِ يُبعثون، قال اِنک من المُنظَرين).
اما حيات و بقاى مهدى ۷ هم در كتاب و هم در سنت آمده است.
دليل ما از قرآن كريم سخن سعيدبن جبير در تفسير اين آيه شريفه است: (لِيُظهرَه على الدينِ كلهِ و لو كَره المشركون) كه گفت: او مهدى
است كه از عترت ]و فرزندان[ فاطمه ۳ مىباشد.
مقاتلبن سليمان و مفسرانى كه از او پيروى كردهاند در تفسير آيه شريفه: (و اِنّه لَعِلمٌ للساعة) مىگويند: مراد مهدى ۷ است كه در
آخر الزمان مىآيد و پس از خروج او قيامت و علائم آن ظهور مىكند.
و دلايل ما از سنت همان احاديث صحيح و صريحى است كه در فصلهاى گذشته بطور مشروح ذكر شد.
پس در پاسخ به طول عمر آن حضرت از جهت نص و معنا چنين مىگوئيم: از نظر نص، اخبارى وجود دارد كه سه نفر با طول عمر زياد در آخرالزمان خواهند بود (مهدى، عيسى، دجال) در ميان آنها تنها از مهدى ۷ پيروى مىشود زيرا او امام امت است. (نفر دوم) عيسى ۷ ]است كه[ پشت مهدى ۷ نماز مىگزارد عيسى ۷ ادعاى مهدى ۷ را تصديق مىكند. سومين نفر دجال ملعون است كه ثابت كرديم او هم اكنون حى و حاضر است.
اما چگونگى زنده بودن ايشان از دو حال خارج نيست، يا آن كه بقاى ايشان به قدرت الهى است و يا نه، محال است كه زنده بودن آنحضرت از قدرت الهى خارج باشد زيرا خدائى كه مخلوقات را آفريده و آنها را فانى مىكند سپس بعد از فناء آنها را بازمىگرداند، بقاء موجودات تحت قدرت او است. و چون بقاء موجودات تحت قدرت الهى است باز از دو حالت خارج نيست، يا به اختيار خداوند متعال بازمىگردد يا به اختيار امت. بقاء به اختيار امت نيست. زيرا هيچكس چنين قدرتى را ندارد. پس ما قدرتى بر اين كار نداريم، لذا بقاى موجودات فقط به اختيار خداوند سبحان باز مىگردد. آنگاه بقاى اين سه نفر از دو قسم خارج نيست يا با دليل است يا بدون دليل، اگر بىعلت باشد خارج از وجه حكمت است و آنچه از حكمت خارج شود در افعال خداوند متعال وارد نمىباشد، پس به ناچار بايد سببى داشته باشد كه حكمت الهى آن را اقتضاء مىكند.
اما دليل بر بقاى عيسى ۷ سخن خداوند است كه فرمود: (و انْ مِن أهل الكتاب الّا لَيؤمِنَنَّ به قبل موته) «هيچيك از اهل كتاب باقى نخواهد بود مگر اينكه پيش از مرگ آن حضرت به او ايمان خواهد آورد.» و از زمان نزول اين آيه تاكنون اين آيه تحقق نيافته است. پس بايد در آخرالزمان چنين امرى واقع شود.
اما دليل ما بر بقاى دجال ملعون روايات پيامبر ۶ در اين مورد است. «دجالِ يك چشم در ميان شماست و خروج مىكند در حاليكه همراه او كوهى از نان است كه با او حركت مىكند» چنين چيزى واقع نشده پس به ناچار بايد چنين چيزى در آخرالزمان تحقق پذيرد.
و اما دليل ما بر بقاى امام مهدى ۷ بايد گفت: از زمان پنهان شدن ايشان تا به امروز اين است كه زمين از قسط و عدل پر نشده است و اين امر مشروط به آخرالزمان و ظهور آن حضرت خواهد بود. آن زمان پس از خروج دجل و نزول عيسى ۷ است. و اخبارى كه در صحاح آمده و آنها را بيان كرديم دلالت بر بقاى دجال همراه با بقاى عيسى ۷ دارد، پس چه مانعى براى بقاى مهدى ۷ وجود خواهد داشت در حاليكه بقاى او با اختيار خداوند و تحت قدرت الهى است و او نشانه و آيه رسول خدا ۶ است و شايستهتر از آن دو نفر به بقا و حيات مىباشد، پس بقاى او مصلحت و لطفى است از جانب خداوند عالميان براى عموم مردم.
در حالى كه اگر دجال باقى بماند بقايش موجب فساد جهان خواهد شد زيرا وى ادعاى ربوبيت مىكند. اگرچه بقاى دجال آزمايشى است از طرف خداوند متعال تا مطيع و عاصى و نيكوكار و بدكار و مصلح و مفسد از هم تشخيص داده شوند و حكمت بقاى دجال امتحان و آزمايش مردم است.اما عيسى ۷، هرچند بقاى آن حضرت به دليل آيه ذكر شده موجب ايمان آوردن اهل كتاب و تصديق به نبوت خاتم انبياء و رسول ۶ خداوند جهانيان خواهد بود. و وجود ايشان موجب تقويت ادعاى امام و تصديق سخنان او نزد طغيانگران خواهد شد زيرا آن حضرت۷ پشت امام مهدى ۷ نماز مىگزارد و او را يارى مىكند و مردم را به دين محمدى ۶ كه مهدى ۷ امام آن است فرا مىخواند. اما بقاى مهدى ۷ اصل است و بقاى آن دو فرع بقاى مهدى ۷ است. و اگر چنين باشد چگونه مىتواند بقاى دو فرع صحيح باشد اما بقاى اصل نه؟ زيرا لازم مىآيد كه وجود معلول و مسبب بدون وجود علت و سبب صحيح باشد و اين عقلاً محال است.
از طرفى پيامبر ۶ فرمود: «لا نبى بعدى» پس از من پيامبرى نخواهد بود و نيز فرمود: «حلال آن است كه خداوند تا روز قيامت بر زبان من حلال كرده باشد، و حرام آن است كه خداوند بر زبان من تا روز قيامت حرام كرده باشد.»، پس بايد عيسى ۷ يار و ياور مهدى ۷ و تصديقكننده او باشد. چراكه وجود مهدى۷ اصل و وجود عيسى ۷ فرع است.
از طرفى جايز نيست كه دجال ملعون در آخرالزمان ظاهر باشد اما امامى براى اين امت كه ]به او پناه ببرند[ و به او رجوع كنند وجود نداشته باشد، زيرا اگر چنين باشد اسلام يقينآ مقهور و دعوتش باطل خواهد بود، لذا وجود امام براى بقاى حجت الهى است.
اما اين كه گفتند چطور ممكن است آن حضرت عمرى در سرداب زنده باشد بدون آن كه احدى براى ايشان خوردنى و آشاميدنى ببرد؟ در پاسخ بايد گفت: اولا: بقاى عيسى ۷ در آسمان بدون غذا
و طعام چگونه جايز است در حالى كه او نيز بشر است؟ پس بقاى مهدى ۷ نيز در سرداب امكانپذير خواهد بود. و اگر بگوئى : خداوند آسمان، عيسى ۷ را از گنجينههاى غيبش تغذيه مىكند، مىگوئيم: اگر مهدى ۷ را هم در اين گنيجينهها سهيم كند از گنجينهاش چيزى كم نمىشود!!
و اگر بگوئى: عيسى ۷ از طبيعت بشرى خود خارج شده، مىگويم: اين ادعائى باطل است زيرا خداوند به اشرف پيامبران ]حضرت محمد ۶[ فرمود: (قل انما انا بشر مثلكم) .
و اگر بگوئى: عيسى ۷ آن را از عالم بالا كسب مىكند، مىگويم : اين موجب توقيف است ]يعنى فقط اختصاص به عيسى ۷ دارد[ و دليلى بر اين امر وجود ندارد.
ثانيآ: وقتى گفته مىشود دجال با بدترين وضع، در حالى كه دستهايش به گردن بسته شده و زانوانش به پاهايش زنجير گشته، و در روايتى هم آمده كه در چاهى بسته شده، زنده است. پس اگر بقاى دجال به چنين شكلى ممكن باشد بدون آن كه كسى براى او طعام و نوشيدنى ببرد چه اشكالى دارد كه مهدى ۷ باقى باشد در حالى كه آنحضرت مكرَّم و محترم است و در غل و زنجير هم نمىباشد!؟؟ همه اين امور در يد قدرت الهى است.
پس ثابت شد كه بقاى مهدى ۷ شرعآ و عادة محال و ممتنع نمىباشد.
(اين آخرين باب از «كتاب البيان» است.)
سخنى با خواننده :
تا اينجا آن قسمتى از كتاب «البيان» كه چاپ شده به پايان رسيد وليكن از كلام شاگرد مؤلف يعنى شيخ گرانقدر علىبن عيسى اربلى ـ رحمه الله ـ بر مىآيد كه مؤلف اخبارى را پس از آن آورده است. وى در صفحه ۳۳۰ از كتاب خود «كشف الغمه» مىگويد: سپس مؤلف بعد از اين مباحث خبر سطيح را نقل مىكند اينك قسمتى از اين
خبر سطيح درباره وقايع آخرالزمان و علائم ظهور:
طبق اين خبر در زمان «ذى جدن ملك» وقايع وحوادث و
فتنههائى برپا مىشود.
آنگاه وى از خروج مهدى ۷ سخن به ميان مىآورد و اين كه آن حضرت زمين را از عدالت پر مىكند و دنيا و اهل آن در زمان دولت ايشان در خير و خوشى به سر مىبرند.
از حافظ محمدبن نجار روايت شده كه وى گفت: اين حديثى است طولانى كه حافظان حديث در كتابهاى خود آوردهاند.
ما نيز براى حسن ختام، خبر سطيح را به همان شكل كه در كتاب بحار الانوار جلد ۱۳ در باب «اخبار كاهنان» آمده است مىآوريم : (البرسى در مشارق الانوار روايت كرده كه: كعببن الحرث مىگويد : ذوجدن، سطيح را احضار كرد تا از مسئلهاى كه در آن شك داشت پرسش كند. چون سطيح وارد شد ذوجدن خواست كه علمش را پيش از حكمش بيازمايد، لذا دينارى را زير پايش پنهان كرد و سپس به او اجازه ورود داد، چون داخل شد پادشاه به او گفت: سطيح چه چيز برايت پنهان كردهام؟ سطيح گفت: به بيت و حرم قسم، به سنگ صاف قسم، به شب آن هنگام كه تاريك گردد و به صبح آن گاه كه تبسم كند و به هرزبان دار و بى زبان قسم كه تو براى من دينارى را ميان كفش و كف پايت پنهان كردهاى.
ذوجدن پرسيد: اين علم را از كجا آوردهاى؟ گفت: برادرى از جنيان دارم كه هرجا بروم با من مىآيد. پادشاه گفت: از وقايع آينده خبر ده. سطيح گفت: آن زمان كه نيكان خوار شوند و اشرار حاكم گردند و فرمان و حكم الهى تكذيب شود وثروتها با مركبهاى فراوان حمل گردند، و ديدگان به احترام اهل گناه به پائين افتد، و صله رحم از ميان برود و اوباش و فرومايگان ظهور كنند و حرام الهى را حلال شمارند پيمانها شكسته شود، ستاره دنباله دار ظهور كند، باران كم شود، رودها خشك گردند، روزگار زير ورو شود، در همه سرزمينها اجناس گران شود، سپس بربرها با پرچم هائى زرد رنگ سوار بر اسبان بريده دم رو آورند تا به مصر در آيند، اين هنگام مردى از فرزندان صخر خروج خواهد كرد، و پرچمهاى سياه را به سرخ تبديل گرداند، وى حرمتها را از ميان خواهد برد، كوفه را غارت و زنان را از سينه هايشان آويزان كند، زنان برهنه شوند و بىپروا به خيابانها در آيند، همسرانشان كشته وناتوانىشان افزون گردد و عفت آنها پايمال گردد در اين زمان پسر پيامبر ۶ مهدى ۷ ظهور مىكند، و اين همان زمان است كه آن مظلوم در يثرب كشته شود و پسر عمويش به حرم درآيد و پنهانىها آشكار گردد.در اين زمان مرد خالدار او را همراهى مىكند، و نيز مردى بدبخت با شخص ستمگرى رو مىآورند.كه در ميان مردم اختلاف تفرقهافتد و پيمانها شكسته شود و حرمتها از ميان برود.
روميان با قتل بزرگان قوم، غالب مىشوند. و در اين زمان خورشيد به كسوف مىنشيند و صفوف سپاهيان براى جنگ و نبرد با يكديگر بر پا مىگردند…
آنگاه پادشاهى از صنعاى يمن قيام مىكند، نامش حسن يا حسين است پوستى به سپيدى پنبه دارد، با خروج و قيام او فتنهها از بين مىرود و اين زمانى است كه آن ]امام[ مبارك پاك، هدايتگر و هدايت شده (هادى و مهدى) و آن سيد علوى ظهور كرده است ،كه با نور وجود او تاريكيها از ميان مىرود و حق پنهان شده آشكار مىگردد و سرمايهها به طور مساوى ميان مردم تقسيم مىشود، شمشيرها به غلاف مىروند و ديگر خونى ريخته نمىشود، مردم در شادى و آسايش زندگى مىكنند، و آب عدالت او از چشم روزگار خار و خاشاك را پاك مىگرداند و حق بر سرزمينها جارى مىگردد، مهمانى رفتن ومهمانى دادن در ميان مردم فراوان مىشود. و با عدالت او گمراهى و كورى رخت برمى بندد، گوئى غبارها باوجود او برطرف مىگردند و سرانجام زمين را سرشار از عدل و داد مىكند، و روزگار به كام مىگردد. و اين بدون شك همان «نشانه ساعت ]قيام [است».
والسلام