دوست دارم رویت راببینم که دلرباترین رخ است، دوست دارم صدایت را بشنوم که که طنین اندازترین اصوات است، دوست دارم نگاهت را نگاه کنم که پرصداترین نگاههاست. اما، آقای من! چه کنم با گناهانم؟ گناهانی که مانند دیواری بلند مانع رسیدنم به شما شده و بسان زندانی به حبسم کشیده. درکُنج عزلت دلم بهانه ات را میگیرد و زار میزند…
آقای من! به وقت قنوت میخوانمت وهنگام نیایش تورا از خدا طلب میکنم. گاهی که دلم بی تابی میکند ومجنون وار بیقرارت میشوم مدام به خود میگویم عن قریب است که بیایدو ندای أنا المهدی سردهد، خودم را آنچنان دلداری میدهم که یقین میکنم هر لحظه، لحظه ی آمدنت است، وبه خود میگویم که دیری نمی پاید تا صدای صور گوشم را پاره کند. ولی! ولی باز هم انتظارم شبیه خنکای زمستان میشود. ودوباره سرِ سرزنش های دلم باز میشود که تقصیر خودت است، که مقصر خودتی، که…، که…، که…
خدایا! ای خدای من! کاش گناهانمان را به حُبّش که در دلمان لانه ساخته می بخشیدی. گرفتاریها امانمان راربوده ودر مقابل ارتکاب گناه ضعیفمان ساخته.
خدایا! به ما اراده ای بده که بتوانیم با اعمال وکردارمورد پسندت برایش دعوتنامه بفرستیم.
به امید اینکه آرزویم محقق شود.

(Visited 22 times, 1 visits today)