ره آورد : شرحی بر دعای ابوحمزه ثمالی-l متن کامل
از ژرفاى دعاى ابوحمزه ثمالى
اصغـر صادقـى
ويرايش :
عبدالحسين طالعى
/
عنوان قراردادى :دعاى ابوحمزه ثمالى، فارسى. شرح
عنوان و نام پديدآور :ره آورد : از ژرفاى دعاى ابوحمزه ثمالى / اصغر صادقى.
مشخصات نشر :تهران : نبأ،۱۳۸۸٫
مشخصات ظاهرى :۲۱۴ ص
شابك :۱ ـ ۸۰ ـ ۸۳۲۳ ـ ۹۶۴ـ ۹۷۸
وضعيت فهرست نويسى : فيپا
يادداشت : كتابنامه به صورت زير نويس.
موضوع :دعاى ابوحمزه ثمالى ـ ـ نقد و تفسير
شناسه افزوده : صادقى، اصغر، ۱۳۲۴ ـ ۱۳۸۷٫شارح
رده بندى كنگره :BP 0423 / 268 ص ۲ ۱۳۸۸
رده بندى ديويى :۷۷۴ / ۲۹۷
شماره كتابشناسى ملى : ۶۹۳۰۳۹۱
تاريخ در خواست : ۰۲ / ۱۰ / ۱۳۸۸
تاريخ پاسخگويى :
كد پيگيرى : ۱۹۲۹۵۶۴
« »
مؤلف : اصغر صادقى / ويرايش : عبدالحسين طالعى / ليتوگرافى : نور
چـاپ : الـوان / چـاپ اول : ۱۳۸۹/ شمـارگـان : ۱۰۰۰ نسخـه
قيمـت : ۳۷۰۰۰ ريال / كـد : ۱۳۴ / ۲۰۱
ناشـر: انتشارات نبـأ / تهـران، خيابان شريعتـى،روبروى ملك ،كوچه
شبسترى، خيابان اديبى شماره۲۶ تلفكس : ۷۷۵۰۶۶۰۲ ـ ۷۷۵۰۴۶۸۳
شابك : ۱ ـ ۸۰ ـ ۸۳۲۳ – ۹۶۴ ـ ۹۷۸ ISBN: 978 – 964 – 8323 – 80 – 1
فهرست مطالب
پيشينه ۵
۱فرصت طلايى ۱۳
۲بازگشت ۱۹
۳مغفرت ۲۷
۴پارسايى و پرواپيشگى : «ورع» ۳۳
۵مراقبه ۳۹
۶حيلههاى شيطانى ۴۷
۷نگاه به آخرت ۵۷
۸اخلاص ۶۳
۹عصيانگرى ۷۳
۱۰ گناهان بزرگ ۸۱
۱۱ عبادت ۸۹
۱۲ شرك ۹۹
۱۳ آفات انديشه و عمل (۱) ۱۰۷
۱۴ آفات انديشه و عمل (۲) ۱۱۵
۱۵ سمعه : شهرتطلبى ۱۲۳
۱۶ شك ۱۲۹
۱۷ خاشعين ۱۳۹
۱۸ شكر (۱) ۱۴۸
۱۹ شكر (۲) ۱۵۷
۲۰ روسپيدى ۱۶۵
۲۱ ابزار كار شيطان (۱) ۱۷۳
۲۲ ابزار كار شيطان (۲) ۱۸۳
۲۳ مناجات ۱۹۳
سخن آخر ۲۰۵
پيشينه
و چه زيبا و دوستداشتنى است سحرهاى ماه رمضان، خلوتى كه كمتر دست مىدهد تا ـ به دور از غوغاى بىحاصل روزانه، كه زندگى انسانها را غرقه در خود ساخته ـ اين امكان فراهم آيد تا دمى هم به خود بپردازيم و قصّهى دلهاى پُرغصّه باز گوييم.
آن زمان كه برادران خطاكار يوسف، پدر را گفتند كه:
(براى ما استغفار كن.)
يعقوب در پاسخ به اين درخواست به آنان گفت :
(بهزودى در پيشگاه خدايم برايتان طلب بخشش مىنمايم.)
آنحضرت اين فاصلهى زمانى را، از هنگام درخواست فرزندان تا زمان طرح تقاضا از خداوند، بدانجهت مطرح نمود تا «وقت سحر در رسد» و در آن هنگام از خداوند بخشش آنان را طلب
نمايد. پيامبر اكرم ۶نيز مىفرمايند :
«بهترين هنگامى كه شما خداوند بزرگ را در آن مىخوانيد وقت سحر است.»
چنين است كه با توجّه به تأثير موقعيّت زمانى و مكانى در نيايش، هنگام سحر از ارج و قدر افزونترى برخوردار است. از اين جهت همواره روى وقت سحر عنايت خاصّى بوده است تا جايىكه امام كاظم ۷پس از برخاستن از ركوع نماز وتر و پيش از رفتن به سجده، به پيشگاه خداوند عرضه مىداشتند كه:
«خداوندا، اين جايگاه كسى است كه نيكوكارىهايش از توست، شكر او كم و گناه او بيش است. و جز مهربانى و مداراى تو اين كمبود را چارهسازى در ميان نيست و تو در كتابِ فروفرستادهات بر پيامبرت فرمودهاى كه: ((مؤمنان) مقدار كمى از شب را مىخوابند و در سحرگاهان به استغفار در پيشگاه تو مىپردازند.) خدايا، من خوابم گران شد و بهطول انجاميد و قيامم به آيين بندگى كاستى گرفت و اينك سحر است و من از پيشگاه تو طلب بخشش دارم؛ استغفار كسى كه براى خود و به خود، هيچگونه سود و زيان و مرگ و حياتى را توانا و دارا
/
نيست.»
از اينرو، سزاوار چنان است كه در ميان موقعيّتهاى زمانى و مكانى دعا، سحر را اهمّيّتى افزونتر دهيم و از سيرهى پيشوايان خود در بيدارى شب الهام گيريم و اين امر مهم را غنيمت شماريم كه وقت فضيلت نماز شب، هنگامى است كه نماز وتر به نافلهى صبح بپيوندد تا بدينسان سربلند از سحرگاهان بگذريم و بر دامن صبح بنشينيم.
ساليانى نه چندان كم است كه در اين راستا توفيق بيدارى سحر و نيايش با خداى متعال دست داده كه امرى بسيار مبارك و فرصتى بس مغتنم است. متن انتخابى براى اين گفتوگوى جانانه با حضرت حق، دعاى ابوحمزهى ثمالى رسيده از ناحيهى مولايمان امام سجّاد ۷است. رسم بر اين شده كه در فرصت ميان دو بخش دعا، سخنانى نيز بيان گردد؛ باشد كه در زمينهى تحقّق اهداف نيايش مؤثّرتر عمل كند. حاصل اين گفتوگوها تا كنون ثمراتى ماندگار بهبار آورده است. نخستين نوشته در اين باب، تدوين كتابى با نام حرفى از هزاران در بيان برخى از فضايل مولايمان اميرمؤمنان على ۷است كه به مصداق:
خوشتر آن باشد كه سرّ دلبران گفته آيد در حديث ديگران ترجمهى بخشى از كتاب شرح نهجالبلاغه نگارش ابنابىالحديد معتزلى سنّىمذهب است. اين كتاب، حاوى متن و ترجمه و شرح كوتاه ۲۴ حديث از رسول خدا ۶به استناد مدارك اهل سنّت در زمينهى فضل و برترى اميرمؤمنان على ۷بر ديگران مىباشد.
دومين نوشته، كتابى تحليلى با نام بر بساط نيايش بود كه در مسألهى دعا به زبان فارسى مباحث متنوّع و دلانگيزى در بر دارد.
نوشتهى سوم كتابى با نام جانمايهى سحرى است كه به شرح يكى از حكمتهاى ارزنده و آموزندهى نهجالبلاغه اختصاص يافته است.
نوشتهاى كه اينك مىخوانيد، چهارمين حاصل از اين سلسله كارهاست. كه به نام ره آورد با دقّت و ژرف نگرى، معناى پارهاى از واژهها و عبارات دعاى ابوحمزه را در بر گرفته است.
پيش از اين در مقدّمهى كتاب جانمايهى سحرى ـ آنجا كه پيشينهى نوشتههايى از اين دست مطرح بودـ آوردم كه :
يادداشتهاى سالهاى ۱۴۲۴ و ۱۴۲۵ قمرى، غريبانه و از سر نبودِ فرصت به كنجى افتاد و يك بار هم كه حركتى براى ساماندهى آنها صورت گرفت، به همان دليل ناكام ماند و راه به جايى نبرد؛ به اين اميد كه فرصتى دست دهد تا با نام رهآورد به زيور طبع آراسته آيد و يادآور اين حقيقت باشد كه :
هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ از يُمن دعاى شب و ورد سحرى بود
اينك خدا را شاكرم كه در آغاز سالهاى ۸۵ و ۸۶ شمسى در دو مقطع زمانى بهصورتى پيشبينى نشده، فراغتى دست داد تا در گوشهاى خلوت، فرصت بازبينى و نگارش نهايى آن يادداشتهاى مورد اشاره فراهم آيد و سبب شود تا اين كار انجام گيرد و سامان يابد. اينك ره آورد آن فرصت مغتنم، بهصورت حاضر به خوانندهى گرامى تقديم مىشود؛ اميد كه مؤثّر افتد و در راستاى هدف نگارشى خود كامياب گردد.
اصغر صادقى
دوبى ـ ارديبهشت ۱۳۸۶
۱ فرصت طلايى
بالاخره ماه رمضان از راه رسيد و انتظار بهسر آمد؛ امّا اين بساط سفرهاى است كه به سرعت جمع مىشود و هنوز گسترده نشده، با قنوت نماز عيد فطر كه در گوشمان طنينانداز است كه «اَللّهُمَّ أهْل الْكِبرياء و العَظمة و أهل الْجود و الجَبروت و أهل العفو و الرَّحمَة و أهل التَّقوى و المـَغفرَة…» ديگربار جمع مىگردد. پس سزاست كه قدر آن را بشناسيم و اين فرصت طلايى را ارج نهيم؛ چون ما را دستور چنين است كه :
«فرصتهاى خير را غنيمت شماريد كه چونان ابر به سرعت در گذر است.»
اين اغتنام فرصت امرى است كه به بيانات گوناگون در كلام پيشوايان معصوم ما مورد تأكيد قرار گرفته است. اميرالمؤمنين ۷
مىفرمايد :
«هان، اى مردم! لحظهها را غنيمت بشماريد پيش از آنكه پشيمانى شما را دست دهد و پيش از آنكه (به فرمودهى قرآن) (كسى از شما بگويد كه: واحسرتا بر آنچه كه دربارهى خدا فروگزار نمودم… * و يا اينكه بگويد: اگر خداوند مرا راه مىنمود، من از شمار پرواپيشگان بودم * و يا اينكه در هنگام ديدن عذاب و رنج اُخروى بگويد: اگر مرا فرصتى دوباره دست دهد و برگشتى در كار باشد، از جملهى نيكوكاران خواهم بود).»
در همين زمينه پيامبر اكرم ۶مىفرمايد :
«آنكس كه درِ خيرى به رويش گشاده مىگردد آن را غنيمت شمارد؛ چرا كه نمىداند چه زمان آن در به روى او بسته مىشود.»
خلاصه آنكه :
فرصتها را بايد مغتنم دانست.
اين فرصتها به سرعت از دست مىرود.
لحظهلحظههاى زندگى را بايد غنيمت شمرد پيش از آنكه از دست برود و پشيمانى حاصل آيد كه ندامت در آن ميان سودى ندارد.
آيات قرآنى با روشنى و صراحت، اين پشيمانى را ـ براى آنكس كه فرصتها را از دست داده ـ بههيچوجه مفيد و مؤثّر نمىداند.
اينك بنگريم كه مىخواهيم با فرصت طلايى ماه رمضان چه كنيم:
امّا اين نكته را كه چرا حالِ اين فرصت زمانى از ديگر احوال زمانه جداست، پيشوايمان امام سجّاد ۷ بيان داشته است . رمضان
ماه روزه، ماه اسلام، ماه پاكى، ماه خلوص، ماه عبادت و بندگى، ماه نزول قرآن و ماه داراى شب قدر است كه خود از هزار ماه ارج و قدرى افزونتر دارد. دقّت در هر يك از اين تعابير مىتواند نشاندهندهى والايىِ اين فرصتِ زمانىِ زودگذر باشد و بدانيم كه «هدر دادن فرصت،
چيزى جز غصّه و درد و رنج نيست.»
اينك در اين ماه چه كنيم تا معلوم آيد كه قدرشناس اين فرصت بودهايم؟ بهتر است كه سخنى از خود در ميان نياوريم و به بيانِ راهگشايانهى پيشوايمان امام سجّاد ۷بسنده كنيم كه :
در آغاز شناختى جامعالاطراف از اين ماه به عمل آوريم.
همهوقت و بهويژه در اين ماه، از ارتكاب جرايم و محرّمات دورى كنيم.
تمامى جوارح خويش را در راه جلب رضايت خداوند بهكار گيريم تا آنجا كه :
گوش ما از شنيدن لغو، چشم ما از ديدن لهو، دست ما از ارتكاب معاصى، پاى ما از رفتن به خطا باز ايستد و شكم را از حلال، سير داريم و زبان را به حلاوت ذكر خدا شيرين نماييم.
در اين ماه، روا و سزاست كه :
گرايشمان به تمامى، جلب ثواب باشد.
گريزمان از خشم و غضب خداوند باشد.
بندگىمان از پيرايهى ريا و تظاهر پاك باشد.
خداى را به وحدانيّت شناسيم، شريكى براى او نگيريم و معبودى جز او براى خود ندانيم.
نماز را در اوقاتش و بر مبناى آموختن از پيامبر۶ بهجاى
آوريم.
با ارحام و خويشان خويش، پيوند برقرار كنيم.
با همسايگان خويش به بذل و بخشش و هديهفرستادن رابطه برقرار نماييم.
اموالمان را، با پرداخت حقوق ويژهى شرعى، پاكسازى كنيم.
با آنان كه به ما پشت كرده و از ما بريدهاند، پيشگام پيوندى دوباره باشيم.
با آن كس كه به ما ستمى روا داشته، از درِ مروّت و انصاف درآييم.
آن را كه با ما دشمنى كرده، با دوستى و مهربانى بنوازيم.
و خلاصه در يك كلام از خدا بخواهيم كه :
«هيچگاه تنى از فرشتگان توـ كه مأمور گزارشگرى كردار و رفتار ماست ـ جز با خبر بندگى و پىجويىِ راههاى يافتن قرب جوار حضرتت، از ناحيهى ما، نزد تو نيايد.»
خلاصه، اين است گوشههايى از راه و رسم بهجاى آوردن حقّ نمك در آموزههاى دينى ما در ماه مبارك رمضان كه عرصههاى گوناگونى را در اين «فرصت طلايى» پوشش مىدهد.
۲ بازگشت
در اين فرصت ـ كه شب گذشته با صفت «طلائى» به آن اشاره شد ـ از جمله بهترين آداب و اعمال، توبه و انابه و بازگشت بهسوى خداى متعال است كه در جاى خود، از جمله مفاهيم ارزشى مهم در عرصهى تربيت دينى است.
توبه دو طرف دارد: يك طرف آن خداست كه به فرمودهى قرآن: (اوست كه توبه را از بندگان خويش مىپذيرد.) پذيراى توبه است
تا جايىكه: (بندگان توبهكار را دوست دارد.) در اينباره، كار خدا تا
بدانجا بالا و والاست كه حتّى انسانى كه اعمالش مخلوطى از صالح و ناصالح است نيز، مىتواند ـ و چه بسا كه بايد ـ اميدوار باشد كه خداى متعال، توبهى او را بپذيرد؛ چرا كه :
(ديگرانى كه به گناهان خويش اعتراف نموده و عمل صالح خود را با اعمال ناصالح درآميختهاند، چه بسا كه خداوند توبهى ايشان را نيز پذيرا باشد.)
اين در طرف اوّل؛ كه خداوند پذيراى توبه است، بندگان توبهكار خويش را دوست دارد و همگان ـ حتّى آنان كه گناه و عمل صالح را به هم درآميختهاند ـ نيز مىتوانند به پذيرش توبهى خود اميدوار باشند؛ چرا كه خداوند در اوج مهربانى قرار دارد، هم توبهپذير است، هم مىبخشد و هم به رخ نمىكشد. امام پنجم۷ اين مسأله را چنين تشبيه مىنمايد :
«اگر مسافرى در شب تار، تمامىِ زاد و راحلهاش را گم كند و آنگاه اين گمكردهى خويش را پيدا كند، چگونه خوشحال و شادمان مىگردد! آنگاه كه بندهاى گنهكار در پيشگاه خدا توبه مىكند و بهسوى حضرتش بازمىگردد، خداوند به مراتب بيش از آن مسافر مسرور مىگردد.»
امّا طرف دوم كه انسان توبهكار است، او نيز بايد بهگونهاى عمل كند كه زمينههاى اميد به پذيرش توبه را براى خود، هر چه بيشتر و بيشتر فراهم آورد. پيشوايان دينى قواعدى روشن و عملى در اين باب به ما آموختهاند و براى روشنشدن مسيرى كه انسان توبهكار بايد در آن گام نهد، يادآور شدهاند كه :
«توبه و بازگشت بهسوى خدا چهار مرحله دارد: ] ۱ [در قلب به واقع پشيمانى از گناه داشته باشيم، ]۲ [ اين ندامت را به صورت استغفار و طلب بخشش از خداوند بر زبان آوريم، ] ۳[ آنگاه دست و پا و جوارح خويش را به لازمه و متناسب با اين بازگشت بهكار گيريم، ] ۴[ در گام نهايى تصميم گيريم كه ديگر به اين ورطه باز نگرديم.»
در اين صورت مىبينيم كه اين طرف دوم است كه بايد تكليف خويش را با انتخاب رويكردى صحيح روشن كند؛ چرا كه طرف اوّل كار خود را كرده و در جايگاه پذيرش توبه جاى دارد.
روايتى شگفتانگيز از پيامبر رحمت در زمينهى اين توبهپذيرى خداوندى بيان گرديده است، آنجا كه مىفرمايند :
«آنكس كه يك سال پيش از مرگش توبه كند، مورد بخشش خداوند قرار مىگيرد. (لختى بعد مىفرمايند:) كسى كه يك ماه قبل از مرگش زبان به توبه گشايد، خداوند او را مىبخشد. (بعد از تأمّلى مىفرمايند:) آن كس كه فقط يك ساعت پيش از مرگش اظهار توبه كند، مشمول بخشش خدا مىگردد. (و در آخرين قسمت بيان خويش با اشارهى دست به گلوگاهـ كه كنايه از لحظهى جان به لب رسيدن استـ مىفرمايد:) خدا چنين كسى را مىبخشد.»
روشن است كه اين كلام، هرگز براى بىباك نمودن ما در گنهكارى نيست؛ چرا كه هيچ كس نمىتواند يقين كند كه حتماً مشمول
اين عنايت حق خواهد شد، ضمن آنكه هيچ تضمينى هم بر توفيق توبه در آن لحظه براى فرد وجود ندارد و كسى نيز از زمان مرگش آگاه نيست. در اينصورت، بياناتى از اين دست براى آن است كه انسان گنهكار در هر وضعى كه هست، اوّلا تشويق به توبه و بازگشت گردد، ثانيآ هرگز نوميد از رحمت و مغفرت خداى متعال نباشد و زيادىِ معصيت، او را با پديدهى يأس روبهرو نگرداند.
امام صادق ۷گزارش ديگرى از اين توبهپذيرىِ خداى متعال مىدهد و مىفرمايد :
«آن هنگام كه آدم چگونگىِ تسلّط شيطان بر انسان و نحوهى رويارويى با وى را جويا شد، خداوند فرمود :
فكر و تصميم گناه را براى فرزندان تو نمىنويسم و اگر كسى مرتكب گناه گرديد، تنها يك گناه برايش درج مىگردد.
فكر و تصميم به عمل صالح و نيكوكارى را ـ حتّى اگر عمل نكرد ـ براى او مىنويسم. و اگر بدان عمل كرد، به ده برابر آن برايش درج مىكنم.
آدم درخواست نمود: خداوندا! مرا در اين زمينه آگاهى افزونتر عنايت فرما. خداوند فرمود :
اگر آدمىزادهاى گناه كند و آنگاه استغفار نمايد، من او را مىآمرزم و از گناهش درمىگذرم.
آنگاه كه آدم درخواست پيشين خود را تكرار كرد و طلب افزونى اطّلاع در اين باب نمود، خدايش فرمود :
من راه توبه رابراى آنان گشودهام وآن را چنان شمول وگسترشى دادهامكه تا لحظهى جاندادن،ايشان را در ميان گيرد.
وقتى آدم اين كلام را شنيد، عرضه داشت كه: خدايا اين مرا كفايت مىكند.»
بر آنَم كه تا سرحدّ امكان در اين گفتارها از خود چيزى نگويم و مىكوشم تا در پناه كلام راهگشاى پيشوايان دينمان حركت كنم. بدين روى، از روايات، ايشان بسيار سود مىبرم. اميرالمؤمنين ۷در نيايشى از پيشگاه خداوند مىخواهد كه :
«خدايا، آنچه را كه تو بهتر از من بر آنها آگاهى، بر من ببخشاى و چنانچه بار ديگر بر آنها بازگشتم مغفرت خويش را شامل حالم قرار ده.
خدايا، آنچه را كه با خود عهد كردم كه در پيشگاهت انجام دهم و تو در اين زمينه وفاى عهدى در من نديدى، بر من ببخشاى.
خدايا،آنچه راكه به زبان،ابزارنزديكشدن به تو قرار دادم ودرقلب با آناز درِ ستيز ومخالفت برآمدم،برمن ببخشاى.
خدايا، اشارههايى كه با گوشهى چشم به اين و آن نمودم، سخنانى كه به بيهودگى بر زبان راندم و گرايشهاى نابجاى درونىام و لغزشهاى زبانم را بر من ببخشاى.»
و خدا را كه چه بسيارند در شيوهى زندگى روزانهى ما نگاههاى
اشارتآميز، سخنان بيهوده، دلْخواستههاى نابجا و لغزشهاى زبانى ناروا!
حال اگر در آيات و روايات ما آمده كه خداوند توبهپذير است، بازگشت بهسوى او در چنين عرصههاى خطرناكى مىتواند كارساز باشد و صحيفهى سياه عملكرد انسانهاى گنهكار را بار ديگر سفيد و متلألا گرداند.
بد نيست در پايان اين بخش، به آفت مهمّى نيز اشاراتى رود كه مىتواند سدّ راه گردد و ما را از اين خير كثير محروم سازد :
توبه را تأخير انداختن، انسان را در دام فريبكارى مىاندازد و در بند حيرت و سرگردانى گرفتار مىسازد كه امام فرموده :
«تأخيرانداختن توبه، فريبخوردن است و پىآمد آن حيرت.»
اين هر دو، ابزار دست شيطان است؛ هم فريب مىدهد و هم تأخير در توبه را موجب مىشود در روايات، از «مسوّف توبة» به بدى و نابكارى ياد شده است تا آنجا كه فرمودهاند :
«تأخيركننده در توبه، از خطرِ دررسيدن مرگ در جايگاهى بسيار حسّاس و خطير قرار دارد.»
امام على ۷اين تسويف را صريحآ كارِ شيطان مىداند و مىفرمايد :
«بايد كه بندهى خدا از ناخشنودىِ او بهراسد، خويشتن را اندرز دهد و توبه را جلو اندازد و بر تمايلات نفسانى چيره آيد؛ چرا كه زمانِ در رسيدن مرگ بر او پوشيده و آرزوهايش در كار فريب اويند. شيطان بر او گماشته و ايستاده تا نافرمانىِ خداوندى را در نظرش بيارايد و آنگاه كه وى مرتكب گناه گرديد، وى را به توبه دلْخوش و اميدوار سازد و آن زمان كه قصد توبه كرد، تا آنجا كه مىتواند، اين چارهجويى را به تأخير بيندازد.»
فقط حقايق نهفته در اين كلام نورانى را شماره مىكنيم كه عبارتاند از :
۱٫ هشدار انسانها به خداترسى و تقوىپيشگى
۲٫ ضرورتِ پنددهىِ انسان به خود
۳٫ تأكيد بر پيشانداختنِ توبه
۴٫ چيرهآمدن بر اميال و خواستههاى ناروا
چرا انسان بايد چنين كند؟ بدان روى كه :
۱٫ سرآمد و مرگش از او مخفى است.
۲٫ درازىِ آرزوهايش او را مىفريبد.
۳٫ شيطان هم در اين ميانه مأمور اوست.
شيطان چه مىكند؟ بايد دانست كه :
۱٫ گناه را براى انسان مىآرايد تا مرتكب شود.
۲٫ وى را به توبه، دلْخوش و اميدوار مىسازد.
۳٫ به گونههاى مختلف انجام اين چاره را به تأخير مىاندازد.
به ياد داشته باشيم كه مولايمان امام سجاد ۷در اين مناجات سحرگاهى، با يادآورى همين مسئله، همراه نشدن با تائبان را بلاى بزرگى بر مىشمارد و مىفرمايد :
«خدايا مرا چه شده هر زمان كه با خود مىگويم درونم سامان يافته و به مجالس توبه كنندگان نزديك شدهام حالتى برايم پيش مىآيد كه گامهايم را مىلرزاند و ميان من و خدمت تو حائل مىگردد.»
پس رواست كه در اين شبها از خدا بخواهيم كه خدايا:
«مرا به مقام توبه به درگاهت نايل فرما.»
اميد كه خداوند بر ما رحم آورد و در اين فرصت طلايى رمضان به همگان توفيق توبه را نصيب نمايد.
مغفرت
از جمله واژههاى مطرح در نيايشها كه در بسيارى از موارد همراه با توبه در ميان مىآيد، لغت «مغفرت» است، كه بهويژه رهآورد لبريز ماه رمضان نيز برشمرده شده است. پيامبر ۹ در جمعهى پيش از آمدن اين ماه فرمود :
«هان، اى مردم! ماه خدا همراه با بركت و رحمت و مغفرت به شما روى كرده است.»
اگر بدانيم كه پىآمد و ثمرهى توبه، آنجا كه خدا بخواهد آمرزش است، آنگاه هم به توبه روى مىآوريم و هم مغفرت را اميد مىبريم. چرا كه ايندو واژه در فرهنگ دينى با هم گره خورده است. اميرالمؤمنين ۷مىفرمايد :
«توبه همپاى آمرزش است.»
اين همراهى و همپايى نشان از آن دارد كه خداوند، زمينه را براى آمرزش و گذر از گناه انسان، از هر جهت فراهم آورده است. واژهى «انابه» نيز بار پشيمانى را در دل دارد؛ يعنى عضوى مهم از عناصر چهارگانهى ضرور در آيين توبهورزى است كه پيش از اين بدان اشاره رفت.
اين بازگشت بهسوى خدا با حال پشيمانى، در فرهنگ ارزشى اسلام تا بدانجاى مطرح است كه اميرمؤمنان مىفرمايند :
«اگر مردم زمانى كه گناه مىورزند، توبه نموده و استغفار پيشه كنند، نه به عذاب گرفتار مىشوند و نه هلاكت آنان را در ميان مىگيرد.»
يعنى كه ميان عصيان، انابه، استغفار از يك طرف و بركنار ماندن از عذاب و هلاك از طرف ديگر، پيوندى عميق برقرار است. در اين صورت، اين نوميدى از رحمت خداست كه جاى شگفتى و سؤال دارد و همين امر سبب شده كه آن امام همام ۷بفرمايد :
«در شگفتم از آن كس كه نوميدى وى را دست مىدهد و حال آنكه همراه او راه نجاتى به عنوان استغفار قرار داده شده است.»
قرآن مجيد در اين زمينه اطمينان خاطر مىدهد كه :
(هر آنكس كه راه عمل نادرست در پيش گيرد و يا بر خود ستم روا دارد و به دنبال آن، از خداوند طلب آمرزش نمايد، خدا را بخشايندهى مهربان خواهد يافت.)
توجّه به اين نكته ضرورى است كه در فرهنگ دينى، از گناه بهعنوان «ستم بر خود» ياد مىشود. اين تعبير جاى تأمّل دارد كه چهبسا فرد به انگيزهى بهرهورى و كام جويى، عمل گناهآلودهاى را انجام مىدهد، حال آنكه واقعيّت چيز ديگرى است. در اين صورت اگر انسان بخواهد بهواقع جلب منفعتى براى خويش نمايد، بايد از ارتكاب گناه دورى گزيند و بر آن انديشهى نارواى بهرهمندى، خطّ بطلان كشد. جملهى:
«خدايا، بر خود ستم روا داشتم و از رهگذر نادانىام بر تو جرأت ورزيدم.»
در دعاى كميل، گواه صادقى بر درستى اين سخن است. جالب آنكه در نگرش دينى، ريشه و اساس اين ستم بر خود، ناآگاهى دانسته شده است. عبارت :
«خدايا، بر بندهى نادان خويش رحم آور.»
در دعاى افتتاح و عبارت :
«خدايا، از رهگذر نادانىام بر تو، به ارتكاب گناه مبادرت ورزيدم.»
در دعاى كميل، بيانگر اين حقيقت مىباشند. امام اميرالمؤمنين ۷در زمينهى رحمت و مغفرت خداوندى مىفرمايد :
«خدايا، من اميد آن دارم كه تو مرا بهسوى گنجينههاى رحمت و مغفرت رهنمون گردى.»
و نيز در بيانات ايشان آمده است كه :
«چنين نيست كه خداوند، درى بهنام توبه را براى بندهاى بگشايد، امّا راه مغفرت و بخشايش را بر او ببندد.»
اين مطلب آنجا مطرح مىگردد كه حضرتش پيش از اين يادآور گشودهشدن باب شكر و ثمرهى آن يعنى زيادتى و نيز باب دعا و پيامد آن يعنى اجابت شدهاند.
در پايان اين گفتار، توجّه به دو نكتهى اساسى ضرورى است :
اوّل آنكه ما را نرسد تا براى خدا قاعدهتراشى كنيم؛ چرا كه (او
درباره كارش مورد سؤال قرار نمىگيرد) ؛ ضمن آنكه حكيم است و
كارها را به حكمت به انجام مىرساند.
دوم آنكه توبهپذير بودنِ خدا و موضوع مغفرت با همهى گسترهى آن، هرگز مجوّزى براى گناهپيشگى نيست؛ زيرا همين خدا است كه:
«در موضع عفو و رحمت، مهربانترين مهربانان است؛ امّا در جايگاه تنبيه و مكافات هم سختترين مكافاتكنندگان است.»
در پايان اين بحث ياد آور مىشويم كه حالِ انسانى كه از يك سو خود و گناهان خويش را مىبيند و از سوى ديگر گستره ى مغفرت حق تعالى را مىنگرد، دقيقاً حال همان كسى است كه امام سجاد ۷به وصف آورده است، آنجا كه به پيشگاه خداوند عرضه مىدارد:
«آقاى من! من چيزى از تو درخواست مىكنم كه سزاوارش نيستم، امّا تو در خور پرهيزگارى و شايسته آمرزشى. پس مرا بيامرز و بر من، آن نگاه عيب پوش خود را بيانداز تا بر زشتى هايم پرده افكند و آنها را بر من ببخشاى و آن اعمال را بر من ـ خرده ـ مگير، كه تو داراى احسان هميشگى و گذشت
بزرگ و بخشايش بزرگوارانه هستى.»
۴ پارسايى و پرواپيشگى : «ورع»
در آخرين جمعهى ماه شعبان، پيامبر خدا ۶سخن از ماه رمضان در ميان آورد و بخشى از ويژگىهاى اين ماه را برشمرد. حضرتش در پاسخ به اين پرسش كه:
برترين اعمال در اين ماه چيست؟
فرمودند :
«پارسايى و پرهيز از آنچه خداوند نهى نموده است.»
شبهاى پيش گفته شد كه اين فرصت زرّين را در ماه مبارك بايد مغتنم شمرد و توبه پيشه كرد و مغفرت را درخواست و انتظار كشيد. پيرامون هر يك از اين سه سرفصل، گفتوگويى كوتاه به عمل آمد. اينك به اينجا مىرسيم كه ورع بهترين خصلتى است كه مىتوان در اين دوران طلايى از آن بهره جُست. شبها هم در بخشى از
نيايشى كه بدان مشغوليم (ابوحمزه)، عرضه مىداريم كه:
«خدايا، ما را آن پارسايى عطا كن كه از پهنهى عصيان تو دورمان دارد.»
حال بنگريم كه اين ورع در آموزههاى دينى به چه معنا آمده است. به نظر مىرسد كه ورع عبارت از نيروى بازدارندهى درونى است كه انسان را از ارتكاب گناه جلوگير مىشود و خود، از واژههاى اساسى و مطرح در اخلاق عملى اسلام است. انسانِ بهرهمند از اين نيرو را «وَرِع» گويند. اين نيرو از درون موجب مىشود تا ما از گناه فاصله بگيريم، از اينرو اين كانون به عنوان يكى از مهمترين اهداف شيطان، مورد حملهى او و كارگزارانش بهصورتهاى گوناگون است تا به هر صورت، ما را از درون تهى سازد و اين نيرو را از ما باز ستاند و حال آنكه تهىشدن از اين خصلت همپاى بىدينى است و :
«آنكس كه از ورع تهى گردد. دين باورىِ خويش را تباه كرده است.»
از جمله خواص اين ورع به عنوان نيرويى بازدارنده در درون، ساماندهى و تدارك بيرونى زيبا و دوستداشتنى براى انسان است تا جايىكه :
«زيبايىِ انسان مؤمن در ورع او جلوه مىنمايد.»
و :
«نشانهى ديندارىِ بنده، همين پارسايى و پرواپيشگىِ اوست.»
و :
«پارسايىِ مردم با ايمان، در عملِ ايشان آشكار مىگردد.»
دهها روايت ديگر در اين باب آمده كه جملگى بر آناند تا انسانها با تدارك درونى آباد و بهرهمند از اين ارزش والا، بيرون خويش را آبادان نمايند.
و اين، درست در نقطهى مقابل ريا و سمعه است كه همواره ظاهرى سامانيافته را بدون بهرهمندى از ريشهى درونى بهبار مىآورد و چندان پايه و مايه ندارد. به همين جهت است كه در دعا، از خدا مىخواهيم كه :
«پروردگارا، قلبم را از هجوم ريا و شكّ و سمعه در دينت، خالى و دور نگه دار.»
در روايات، اين تعابير در مورد ورع بهكار رفته كه نگاه دقيق به هريك از آنها، ابعاد زيادى از اين واژه را روشن مىنمايد :
«سپر محافظ»، «بهترين لباس»، «بهترين همنشين»، «والاترين
عمل»، «اساس ايمان»، «راهنماى رستگارى»، «اساس تقوى»، «بهترين امور دين»، «نشانِ ديندارى»، «زينت ايمان»، «سرمنزل ايمان»، «زاد و توشهى اُخروى»، «اصلاح دين و انسان»، «عامل صيانت نفْس»، «پناهگاه» و دهها تعبير بلند ديگر كه هر يك از منظرى ويژه، بيانگر بار ارزشى اين خصلت پسنديده مىباشد، تا جايىكه امام على ۷مىفرمايند :
«هر كه دوستدار ماست، بايد چونان ما عمل نموده و جامه ورع در بر كند.»
واژهى جُلباب كه در اين حديث بهكار رفته به معنى پيراهن است. ريشهى اين لغت، جَلَبَ است، يعنى: بهسوى خود كشانيدن. بدين روى، خاصيّت ورع آن است كه مردم را بهطور طبيعى بهسوى دارندهى اين ويژگى ارزشمند مىكشاند. از اينرو شايد بتوان گفت كه بهرهمندى از اين خصلت، مصداقى روشن و نشان تحقّق اين دستور دينى است كه :
«مردم را به غير از طريق زبانهايتان، به دينباورى فراخوانيد.»
اينك كه سخن از ورع و پروا در ميان آمد، برخى هشدارهاى پيشوايان دين را نيز در اينباره مرور مىكنيم.
رسول خدا ۶فرموده است :
«اگر آنقدر نماز بخوانيد تا چونان كمان خم شويد، اگر روزه بگيريد تا چون چوبهى تير تراشيده شويد، خدا اين اعمال شما را جز با ورع پذيرا نيست.»
عمروبنسعيد از جمله شيعيان دوستدار امام صادق۷ است. به حضرتش عرضه مىدارد كه: من تنها هر دوسال يك بار شما را ديدار مىنمايم. خوب است به من سفارشى فرماييد. آنحضرت درخواست او را اينچنين اجابت مىفرمايند كه :
«من تو را به تقوى، ورع و تلاش (در راه خدا) سفارش مىكنم. و بدان كه كوششى كه در آن ورع نباشد، راه به جايى نخواهد برد.»
امام سجّاد ۷مىفرمايند :
«آنگاه كه ورع در ميان نباشد، ديندارى از ميانه پاى در مىكشد.»
رسول خدا ۶مىفرمايند :
«همنشينان خداوند در رستاخيز، آنها هستند كه در دنيا ورع و زهد پيشه كردند.»
هم ايشان مىفرمايند :
«دو ركعت نماز همپاى ورع و پارسايى، از هزار ركعت نماز آنكس كه پارسايى و بىپروايى را به هم آميخته، ارزشى
والاتر دارد.»
نگاهى دوباره به اين بيانات به ما هشدار مىدهد كه :
بندگى بىورع، راه به جايى نمىبرد.
كوششوتلاشبدونبهرهگيرىاز ورع،بهمقصدخودنمىرسد.
ديندارى با ورع رابطهاى ناگسستنى دارد.
ورع با ناخالصى قابل جمع نيست.
چرا پيامبر ۶فرمودند: «برترين اعمال در ماه مبارك رمضان ورع است»؟ پاسخ به اين پرسش را شايد بتوان از گفتوگوى حضرت موسى ۷با خداى متعال نيز بهدست آورد كه بنا به گزارش رسول خاتم ۹ :
«خداوند به حضرت موسى ۷وحى فرستاد كه من همه را جز دارندگان ورع حسابرسى مىنمايم؛ چرا كه از پرسش از ايشان شرم دارم. موسى! من ايشان را گرامى مىدارم، تكريمشان مىكنم و بدون حساب و حسابرسى، راهىِ بهشتشان مىكنم.»
آيا كلامى دلانگيزتر از اين سراغ داريد كه نور اميدى اينچنين را در دل راه دهد و مشعلى چنين فروزان را در درون برافروزد؟ اينك پيش بهسوى تدارك درونى آباد در پرتو ورع، و برونى سامان گرفته از اين آبادانى درون!
مراقبه
شبهاى پيشين سخنانى در زمينهى توبه و مغفرت و ورع در ميان آمد كه همه جا از آبشخور پُرآب و زلال بيانات پيشوايان دين سيراب مىشد و هرگز سخنانى خودبافته نبود. حق نيز همين است كه فرصت طلايى ماه رمضان به بيهودهسرايى از دست نرود و تنها كلام اميران ميدان سخن در ميان باشد تا كارساز افتد و بر جانها نشيند و در دلها خانه كند. من با اين اميد زبان به سخن مىگشايم و دقايقى در فاصلهى دو بخش دعاى ابوحمزه، حلاوتِ نشسته بر كام نيايشگران دلسوخته را باز مىستانم و حال و هواى خلوت با خداوند و نجواى با او را به شناخت برخى ارزشهاى مطرح در عرصهى فرهنگ دينى بدل مىنمايم؛ باشد كه احساس و عقل و عاطفه و بينش ما به هم درآميزد و در اين شبهاى نور، برايمان قدر و ارجى فراهم آورد.
امشب، به مناسبت، سخن از مراقبه در ميان است. مراقبه، از
جمله حالاتى است كه انسان را در توبه پايدار مىسازد، ورع را براى او حفظ مىنمايد و اميد به مغفرت را در وى افزايش مىدهد تا جايى كه خود را در معرض اين بخشايش الاهى احساس كند. در همين آغاز، توجّه داشته باشيد كه منظور از اين واژه بههيچوجه انديشهى صوفيانه و اعمال درويشى نيست؛ بلكه منظور از آن بيدارى و هشيارى و تيزبينى است كه انسان به شدّت، مراقب اعمال و رفتار خويش از ريز و درشت باشد تا جايىكه بروز اين حالت، پيشاپيش او را به ميدان محاسبهى نفس بكشاند، قبل از آنكه در جهان واپسين، براى اين امر در محضر الاهى قرار گيرد.
از جمله نامهاى خداى متعال، «رقيب» است از ريشهى «رَقَب» كه به معنى محافظ و مراقب است. براى اين ريشه معنى انتظار نيز گفته شده است. ترقّب به معنى انتظار كشيدن است. قرآن مجيد، آنجا كه حال و روز حضرت موسى ۷ را در مصر ترسيم مىكند، از اين واژه استفاده كرده و فرموده است :
«موسى در آن شهر با حالتى ناامن و چشمانتظار، شب را بهسر آورد.»
به هر حال، خدا رقيب است يعنى مراقب و حافظ اعمال ماست و چيزى از او پوشيده نيست.
طبيعى است كه انسان در قبال چنين نيروى مراقب و محافظى بايد اعمالش را كنترل كند و زير نظر داشته باشد. در فرهنگ دينى، به
اين مسأله مراقبت مىگويند و انسان بايد بداند كه :
(سخنى نمىگويد مگر آنكه دو مأمور گزارشگر با نامهاى رقيب و عتيد نزد او هستند.)
و اين مراقبان گزارشگر بر اساس مأموريّت خود همواره در كار ثبت و ضبط عملكرد هاى ما اقدام مىكنند. خداى متعال به حضرت عيسى ۷وحى فرمود كه:
«عيسى! در هر حال كه هستى، مرا مراقبت نماى.»
يعنى در تمام حالات، انسان بايد اينچنين باشد. اين تنها يك كار مكانيكى نيست بلكه مىطلبد كه دقّت و امعان نظرى همهجانبه روى تمامى رفتارها و انديشههاى خود ـ از فكر تا عمل و از درون تا بيرون ـ داشته باشد، چرا كه بيرون، هرگز بدون اصلاح و دگرگونى درون، سامان نخواهد گرفت.
اميرالمؤمنين ۷مىفرمايد :
«از خود بر خويش مراقبى بگمار.»
به اين گزينش مأمور بر نفْس، «مراقبت» گفته مىشود. هم ايشان مىفرمايند :
«خدايش رحمت كند آن كس را كه… مراقب پروردگار خويش بوده و بر گناهان خود ترسان باشد.»
به هر صورت اين احساس ـ كه فرد همواره زير ديد نافذى قرار دارد كه كوچكترين اعمال او حتّى خطورات فكرىاش نيز از ديدرس آن نيروى مراقب پنهان نمىماند ـ به يقين نقش عمده و سازندهاى در اصلاح ساختار تفكّر و رفتار وى خواهد داشت. در يك جمله : مراقبت نفس يعنى انسان بكوشد تا چنين حالتى زيبا و اثرگذار را در خود تدارك نمايد.
براى آنكه بتوانيم بر اين بلندا جاى گيريم و اين ارزش را در خود بهبار آوريم و تقويت كنيم، بايد اين دستور را پيش چشم داشته باشيم :
«عبادت كن خدا را، چونان كه او را مىبينى؛ كه اگر تو او را نمىبينى، او تو را مىبيند.»
و به فرمودهى قرآن :
(آيا نمىداند كه خدا او را مىبيند؟)
هر چه اين احساس در انسان ريشهدارتر و شديدتر باشد، آن حالت مراقبت ـ كه تجلّى بيرونى آن است ـ افزونتر خواهد بود. ثمرهى قوّتگرفتن اين نيرو در درون، بنيانگرفتنِ هر چه بيشترِ همان ورع به عنوان عنصرى نگاهدارنده در نهاد انسان است؛ ضمن آنكه به نظر مىرسد اين دو، نوعى اثر متقابل بر هم دارند. آن ورع، مراقبت را مىافزايد و اين افزايش مراقبت، تقويت ورع را در پى خواهد داشت
و بدينترتيب، انسان در مدارج كمال، روى به بالا مىنهد.
در حديث قدسى آمده كه خداى متعال مىفرمايد:
«بهشت عدن را جايگاه آن كس قرار دادم كه چون تصميم بر معصيت مىگيرد، عظمت مرا بهياد مىآورد و مراقبت مرا پيشه مىكند.»
يعنى به اعتبار اينكه زير نظر من قرار دارد و ريز و درشت اعمالش بر من روشن است، از عصيانگرى دورى مىكند. نيز در حديث آمده كه خداوند خطاب به دو ملك موكّل مىفرمايد :
«شما مأمورانِ كنترل ظاهر بندگان من هستيد و من مراقب باطن ايشان هستم.»
و اين است رمزى ديگر و نشانى تازه بر آن مِهر خداوندى كه گاه عمل ناپسند بندهاش را به حكمت خود، حتّى از نظر مأموران گزارشگرى كه خود براى اينكار بر انسانها گمارده، پنهان مىدارد كه ادعيه ما گواه اين آبرودارى است.
در عين حال، اين بيان زيبا و اميدبخش، ضرورت مراقبتى جامعالاطراف را در پهنهى انديشه و عمل در انسان يادآور مىشود.
به عنوان آخرين نكته در اين گفتار، مىگوييم: از جمله
جلوههاى اين مراقبت، محاسبهى نفْس است كه در آموزههاى دينى به فراوانى به آن پرداخته شده است. بر اين اساس، در يك تقسيم خردمندانه بايد فرصت روزانه را به چهار قسمت بخش كرد :
«انسان عاقل بايد ]روز خود را[ به چهار قسمت بخش كند: پارهاى را در كار مناجات با خداى خويش بهسر آورد؛ قسمتى را در كار محاسبه و رسيدگى به خود باشد؛ بخشى ديگر را در آفرينش خداوندى انديشه كند و بخشى ديگر را هم براى خوردن و آشاميدن صرف كند.»
گفتوگو با خداوند، فرصتى است تا انسان از ساحت او نيرو گيرد. حسابرسى فرصتى است تا فرد پيشاپيش در كار خود بينديشد. تفكّر در آفرينش فرصتى است تا در برابر عظمت خلقت سر تعظيم فرود آورده و راه خاكسارى در پيش گيرد. و سرانجام رسيدگى به جهات مادّى زندگى امكان اقدام فعّال و مؤثّر در سه زمينهى ديگر را براى شخص فراهم مىآورد.
بههرحال مراقبت يعنى بيداربودن انسان نسبت به خود و اينكه چه مىكند و پىآمدِ كارهاى او چه خواهد بود. هشدار كه چنين حالتى هرگز با عصيانگرى و طغيانپيشگى قابل جمع نيست؛ كه بانوى دشت كربلا، زينب كبرى ۳ يزيد خيرهسر را نهيب زد كه :
«چگونه مىتوان مراقبت را از آن كس انتظار داشت كه
جگرِ پاكان را زير دندان نهاده و گوشت و پوستش از خون شهيدان روييده است؟»
حيلههاى شيطانى
شبهاى پيشين ضمن سخن، گفتوگو از دو ارزش والاى «ورع» و «مراقبت» در ميان آمد و از آنها بهعنوان عوامل درونى و بيرونى در دورى از گناه ياد شد. اينك طبيعى است كه بگوييم اين دو كانون، همواره مورد هجوم شديد و همهجانبهى شيطان است؛ همان ابليسى كه بر فريب و گمراهى انسانها سوگند به عزّت خداوندى را پشتوانهى خود قرار داده و از همان آغاز نشان داده كه چهقدر در اين
كار جدّى است؛ هر چند كه پيشاپيش جمعى را از محدوده اين حمله خارج كرده و هجوم خويش نسبت به آنان را ناكارآمد دانسته است.
حضرت على ۷در توضيح چگونگى بعثت پيامبر اكرم ۶و وضع آن دوران ضمن بيانى هشداردهنده، اين ستيز شيطان با
مسلمانان را ريشهيابى مىنمايد و مىفرمايد :
«من صداى فرياد دلْخراشى را شنيدم و دربارهى آن صدا از پيامبر ۶توضيح خواستم. حضرتش فرمود: اين صداى نالهى شيطان بود كه اينك ـ با گزينش من به پيامبريـ از عبادت و اطاعت خويش مأيوس گرديد.»
يعنى گزينش پيامبر اسلام به رسالت، فرياد شيطان را درآورده و نعره او را آسمانگير كرده است. از اينرو طبيعى است كسى كه سوگند بر اغواى آدميان خورده، مسلمانان را بيش از ديگران هدف قرار دهد.
روشن است كه شناخت افزونتر اين دشمن سوگندخورده، نياز به تحقيقى بسيار گستردهتر دارد كه در اين مختصر نگنجد.
امّا چنين نيست كه ما بتوانيم با تكيه بر اين بيت كه :
پدرم روضهى رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جويى نفروشم
براى عصيانگرى خويش مجوّزى دست و پا كنيم و براى اين خطاها محملى فراهم آوريم؛ زيرا آدمـ كه خلقتش با شيطانشدنِ شيطان قرين استـ هرگز بهخاطر شكمچرانى گرفتار او نشد؛ بلكه مغلوب يكى از همين حيلههاى ابليس گرديد. يعنى به او و همسرش نويد نادرست داد :
(آيا مىخواهيد شما را به درخت جاودانگى و مُلكى
بىپايان رهنمون شوم؟)
بدين سان، وى به آن درخت نزديك شد و از ميوهى آن خورد و آن شد كه شد و به دنبال آن موضوع فرودآمدن به زمين و راندهشدن از بهشت پيش آمد.
دقّت در همين مسأله به ما مىفهماند كه چه بسيار دامهايى كه در واقع شيطان براى فريب ما گسترانيده؛ امّا صورتآ با قيافهاى حق به جانب امر را برايمان مشتبه مىنمايد. لذا بايد نسبت به اين نكته بيدار باشيم و كلام صريح و روشن قرآن را به گوش جان بسپاريم كه:
(اى آدمىزادگان! (هشيار باشيد كه) ابليس شما را نفريبد، آنسان كه پدر و مادرتان را از بهشت بيرون راند.)
اينك به مناسبت مسائل ارزشى كه شبهاى پيشين مطرح گرديد، به هدايت قرآن، برخى از اين حيلهها و چگونگى عملكرد ابليس را بر مىشماريم تا ببينيم كانون آن ارزشها را هدف مىگيرد.
(شيطان شما را از تهىدستى بيم مىدهد و به دامن معصيت مىاندازد.)
دو حربهى «ايجاد ترس از فقر و تهىدستى» و به دنبال آن
«فرمان به ارتكاب معاصى» از جمله ابزار دستهاى ابليس در ميدان فريب آدمىزادگان است. البتّه تنها حزب شيطان و دوستان همراه اويند كه به اين ايجاد ترس جواب مثبت مىدهند كه :
(شيطان، تنها دوستان خود را مىترساند.)
پس نخستين تمهيد در راه خنثى سازى حيلههاى شيطانى آن است كه از دوستى و ولايت او بگريزيم و با شدّت با آن برخورد نمائيم.
گروهى ديگر هستند كه :
(شيطان ايشان را وعده مىدهد و در بند آرزوها مىاندازد و اين ايجاد هراس در آنان، تنها به منظور فريب ايشان است.)
وعده و وعيد، القاى آرزو و سرانجام گسترانيدن بساط و دام فريب، مسائلى است كه در اين آيهى قرآنى، از آنها به عنوان ديگر حيلههاى شيطانى ياد مىشود. بايد اين هشدار قرآن را جدّى بگيريم و هرگز خويش را ايمن از اين هجوم گسترده ندانيم.
آراستن عمل، دام ديگرى است كه به مصداق :
(شيطان عملكردهاى اينان را برايشان مىآرايد.)
انسان را به بند مىكشاند. اين آرايه مىتواند هر دو دستهى اعمال پسنديده و ناپسند انسان را در بر گيرد؛ با اين تفاوت كه در عرصهى
عمل نيك، انسان را به ورطهى عجب و خودپسندى بيندازد و در پهنهى اعمال ناپسند، آن را جذّاب و دلْفريب جلوه دهد. البتّه نتيجه در هر دو صورت يكى است و سقوط فرد را در پى خواهد داشت.
حضرت على ۷به زبان نيايش، چگونگى اين آراستن عمل را تبيين مىكند و ضمن آنكه اين كار را ثمرهى دشمنى ابليس برمىشمارد، يادآور مىشود كه :
«من از فريبكارى دشمنم ابليس ـ كه تمايلات نفسانىام را در اين باب آراست ـ نهراسيدم و او نيز به دلخواه خويش مرا فريفت.»
ايجاد فراموشى. خاصيّت همنشينى با جمعى كه با ابليس از درِ دوستى و مسالمت و همراهى درآمدهاند، آن است كه در انسان فراموشى بهبار مىآورد. اين غفلت، از يك سوى آن عهد اوّليّهى ما در عالَم اَلَست را در برمىگيرد كه قرآن بدان اشاره دارد و مىفرمايد :
(آيا من از شما پيمان نگرفتم كه راه بندگى شيطان را در پيش نگيريد؛ چرا كه او شما را دشمنى آشكار است؟)
و از سوى ديگر، به عنوان هشدار اكيد به كسانى گفته مىشود كه با جمعى همنشين شدهاند كه كارشان بحث و گفتوگوى بىحاصل و مجادلهى بيهوده در آيات و نشانههاى خداوندى است. قرآن به عنوان شيوه مناسب در اين زمينه يادآور مىشود كه :
(چنانچه مردمى را ديدى كه به منظور يافتن نقاط ضعف و ايرادگيرى در آيات ما غور و غوص مىنمايند، از آنها دورى گزين تا اين كار را در زمينهى ديگرى انجام دهند. و اگر شيطان تو را دچار فراموشى ساخت، پس از آنكه يادآور شدى، ديگر با اين قوم ستمپيشه منشين.)
خلاصه اينكه ايجاد فراموشى نيز در شمار حيلههاى شيطان است كه به جان مؤمنان افتاده و ايشان را از اقدام مناسب در زمينههاى مختلف بازمىدارد.
هدفگيرىهاى ويژه. شيطان بر آن است كه حتّى به جان پيامبران خدا هم بيفتد. با توجّه به اين نكته، بىمقدارى و ناتوانىِ خود را در برابر او بيش از بيش درمىيابيم؛ آنجا كه قرآن مجيد مىفرمايد :
(اى پيامبر! پيش از تو هيچ فرستاده و پيامآورى را نفرستاديم، مگر آنكه شيطان بر آن بود تا در درون ايشان نفوذ كرده و حيلههاى خود را به آنان القا نمايد.)
اين هدفگيرى انسانهاى برگزيده و ويژه نشان مىدهد كه ما بايد بهشدّت مراقب اين حيلهگرى و دامگسترى نسبت به خود باشيم؛ چرا كه حتّى برگزيدگان خدا نيز از طمع شيطان ايمن نبودهاند؛ هر چند كه خداوند بههر صورت، ايشان را صيانت نموده است.
القاى دشمنى و اختلاف و درگيرى. قرآن مجيد دام ديگر شيطان را ايجاد نزاع و دشمنى و در نتيجه بروز اختلاف و درگيرى ميان انسانها، حتّى نزديكان و آشنايان، مىداند؛ آنجا كه در داستان حضرت يوسف، از زبان حضرتش بيان مىدارد كه تمامى اين حوادث؛
(پس از آن بود كه شيطان ميان من و برادرانم عداوت و دشمنى پديد آورد.)
قرآن در شعاعى وسيعتر، اين برانگيختن دشمنى و اختلاف را كار جارى شيطان مىداند و بندگان خداوند را مورد خطاب قرار داده و يادآور مىشود كه :
(شيطان ميان آنان اختلاف انداخته (ايشان را به جان هم مىاندازد)؛ چرا كه او دشمنى آشكار بر انسانهاست.)
آراستن عمل همراه با مانعتراشى در راه خدا. پيش از اين كمى به توضيح موضوع آراستن عمل پرداخته شد. اينك مىگوييم: چه بسيار اتّفاق مىافتد كه انسان متعهّدى، از سرِ تعهّد دينى و پاىبندى الاهى خود بر آن مىشود تا كار خيرى انجام دهد و در جريان اجراى اين نيّت خود، با انواع موانع روبهرو مىشود و چه بسا كه وجود اين عوامل بازدارنده سبب خستگى او شود تا وى از آن كار باز ماند. بروز اين حالت نشانهى پيروزى شيطان است كه :
(… اعمالشان را مىآرايد و از راه بازشان مىدارد.)
حضور بر سر تمامى راهها و بستن جهات حركت بر انسان. مىدانيم كه شيطان، از همان آغاز كار و داستان راندهشدن از قرب جوار حق، بر اغواى آدميان سوگند ياد نمود و پشتوانهى اين قسم خود را عزّت خداوندى قرار داد. در جريان اين اغواگرى، از جمله حيلههاى او آن است كه تمامىِ راهها و جهات حركت را بر انسان ببندد، بهطورىكه هيچگونه راه چپ و راست و پس و پيشى براى او باقى نماند و در آن ميان تنها و سرگردان بماند. اين حيرانى خود مقدّمهى غلبهى ابليس و نشان موفّقيّت او در نبرد با آدمىزادگان است. او خود گفته است كه :
(خدايا! من از پيش رو و پشت سر و چپ و راست، ايشان را در ميان مىگيرم، بهگونهاى كه تو بسيارى از آنان را در شمار شاكران نخواهى يافت.)
آنچه در اين عناوين هشت گانه آمد، تنها بخشى از حيلههايى است كه شيطان بهكار مىبرد و انسانها را مغلوب خويش مىسازد. چه بسيارند كسانى كه با نخستين سنگاندازى او، از راه باز مىمانند و دستها را به علامت تسليم بالا مىبرند، به طورى كه ديگر نيازى به دامهاى ديگر نخواهد بود و از آن به بعد ديگر چونان مركب سوارى تمامى اختيار و زمام خويش را به دست او مىسپارند. امّا در منطق
قرآن با وجود اين همه ويژگىها، كيد و حملهى شيطان ضعيف شمرده شده است ؛ بهطورى كه وى با قدرتش هرگز توان تسلّط بر
انسانهاى پاك و مخلص را ندارد. شيطان در برابر اينان، پيشاپيش دستهاى نابهكار خود را به نشانهى شكست و به علامت تسليم در برابر آنان بالا برده و با جملهى (جز بندگان مخلص تو) آنان را از
حيطهى اغواگرى خود بيرون دانسته است. خداوند نيز خطاب به او فرموده كه :
(تو بر بندگان مخلص من راه سلطهاى نخواهى داشت.)
پيشوايان دين و معصومين پاكنهاد ما در صف مقدّم اين گروه جاى دارند و به ما نيز آموختهاند كه بگوييم :
«خدايا، از شرّ شيطان راندهشده بر خود، بر دينم، بر دارايىام و بر تمامى آنچه مرا روزى دادهاى به تو پناه مىبرم.»
اين بيان، از يكسو نشاندهدهى حوزهى گستردهى اثرگذارى فريبكارى و حيلهگرى شيطان است و از ديگرسو به ما مىآموزد كه دامن مهر خداوندى، مأمنى است كه با رويكرد به آن مىتوان از اين خطر ايمن بود. و چه زيباست اين ترنّم قرآنى كه :
(خدايا، از لغزشهاى شيطانى و از اينكه او و يارانش مرا در ميان گيرند به تو پناه مىبرم.)
خلاصه آنكه مغلوب حيلههاى شيطانى، از سرِ درد و رنج، خدا را اين چنين مىخواند كه:
«پروردگارا! اگر مرا به جهنّم وارد كنى خشنودى دشمنت شيطان در اين است. و اگر مرا به بهشت درآورى خشنودى پيامبرت در اين كار است. و من به خدا سوگند يقين دارم شادمانى پيامبرت نزد تو، محبوبتر از خشنودى دشمن توست.»
از اين رو اميد فراوان مىرود كه سرانجام از عذاب الهى در امان ماند.
نگاه به آخرت
در آموزههاى دينى، يكى از راههايى كه مىتواند «ورع» را تقويت كند، «مراقبه» را افزايش دهد و در نتيجه شيطان را نيز به عقب راند، حيلههاى او را خنثى نمايد و دامهاى او را از سر راه برچيند، «نگاه صحيح به آخرت» است؛ امرى كه زير عنوان معاد، حدود ۳ ۱آيات قرآنى را به خود اختصاص داده است.
روشن است كه نخستين ثمرهى اين نگاه ـ اگر بهدرستى صورت پذيرد ـ چنين خواهد بود كه دنيا و آخرت ما، هر دو را آباد مىكند. در مقابل، گرايشهاى يكجانبه به هر يك از اين دو، ضمن آنكه كار را خراب مىكند، از نظر دينى نيز مطلوب نيست.
گام اوّل در اين نگاه آن است كه بدانيم در منطق دين، دنيا نه يكسره مدح شده و پسنديده تلقى گرديده است و نه بهصورت دربست مورد ذمّ قرار گرفته و نكوهيده دانسته شده است؛ بلكه واقعيّت آن است كه در انديشهى اسلامى هم دنياى ممدوح و هم
دنياى مذموم ـ هر يك در جاى خود ـ تعريف شده است.
(جمعى از مردم هستند كه مىگويند: خدايا، به ما در دنيا عطا كن. اينان را در آخرت نصيبى نيست و جمعى ديگر مىگويند: خداوندا، خير دنيا و آخرت را به ما عطا كن و از آتش دوزخ بركنارمان دار.)
اين آيهى قرآنى دو نوع گرايش به دنيا را مطرح مىكند :
اوّل، دنيا به تنهايى كه مذموم است.
دوم، دنيا در راستاى آخرت كه ممدوح است.
اگر بتوانيم در اين نگرش، بهاى واقعى را به هر يك از اين دو بدهيم، كار درست و مفيد و ثمربخشى خواهد بود و گرنه، امر به عكس است.
در آياتى كه قرآن دنيا را «دار فريب» مىداند و متاع آن را
«قليل» مىشمارد و حيات دنيوى را «لهو و لعب» تعبير مىكند، به
دنيايى نظر دارد كه به تنهايى مطرح مىشود و همه چيز در محدودهى آن خلاصه و تعريف مىشود. صاحبان اين انديشهى غلط مىگويند:
(هيچ چيز جز حيات دنيوى وجود ندارد و ما
برانگيخته نخواهيم شد.)
اين نگرش، در تقابل كامل با ورع و مراقبت عمل مىكند كه در صفحات پيشين سخن از آن در ميان آمد؛ زيرا آنجا كه فرد چيزى جز دنيا نمىشناسد، چه ضرورتى براى ورع و تقوى و مراقبت و اين ارزشها وجود خواهد داشت؟ امّا به عكس، نگاه صحيح به دنيا ـ و به تعبير بهتر: از دنيا تا آخرت ـ نقطهى مقابل آن نگرش اوّليّه است و در راستاى تقويت ورع و مراقبت، بسيار كارساز خواهد افتاد.
گروه اوّل :
(كسانى هستند كه دنيا را بر آخرت ترجيح مىدهند.)
گروه دوم :
(كسانى هستند كه در اين دنيا نيكوكارى پيش مىگيرند و ـ براى آنان ـ جهان آخرت بهتر است و چه زيباست جايگاه پارسايان.)
اين تفاوت در نگرش، پىآمدهايى كاملاً متفاوت خواهد داشت و در ارتباط با آن، هر يك از ارزشهاى مورد گفتوگو بهگونهاى خاص عمل مىكند.
نگاه صحيح به آخرت در دنبالهى دنيا، با همهى ترسيمهايى
كه در فرهنگ دينى نسبت به آن به عمل آمده، به عنوان عاملى بسيار قوى و بهصورت ضريب بالاى تصحيح عمل بر انسان اثر مىگذارد و سبب مىشود تا انسان از فرصت كوتاه حيات دنيوى با تعبير و تلقّى «گذرگاه» بهره گيرد و خود را براى زندگى اُخروى در آن «اقامتگاه» آماده سازد. دين درصدد ترويج اين نگرش است. در اين نگاه، بهرهورىهاى مثبت از دنيا و امكانات آن وجود دارد؛ چرا كه:
(دوستى همسران و فرزندان و انبانهاى انباشته از طلا و نقره و… آراستگى و زينت مردم شمرده مىشود.)
امّا اينها هيچ كدام هدف زندگى نيستند؛ بلكه انسانهاى ارزشى بهسوى آن هدف والا خوانده مىشوند كه به تعبير قرآن :
(آيا مىخواهيد شما را به امرى بسيار بهتر و والاتر از آنچه كه پيش از اين ذكر شد، آگاه نمايم؟)
يعنى اينكه بهرهورى وجود دارد؛ امّا با هدف آخرتى و نه دنياى مستقل كه :
((اى پيامبر،) به مردم بگو: كيست كه زيبايىهاى خدادادى و روزىهاى پاك را كه خداوند براى بندگانش در ميان نهاده بر آنان حرام داشته است؟ بگو: اين نعمتها براى مردم مؤمن در دنياست و نيز بهطور خالص در قيامت آنان را
شامل مىشود.)
خلاصه آنكه نگاه صحيح به آخرت شگفتى مىآفريند و به بيان اميرالمؤمنين ۷ :
«برندهى واقعى كسى است كه دنيا را به آخرت بدهد.»
و :
«اگر به رستگارى و والايى آخرت تمايل داريد، از دنيا براى آخرت توشه برگيريد.»
و بدانيد كه :
«آنكس كه دنيا را هدف گرفته و بر دين ترجيح داده مورد عقوبت و نكوهش است.»
از اين روست كه پيش از اين، عنوان «دنياى مذموم» مطرح گرديد كه دقيقآ برخاسته از راهگشايى پيشوايان دين است؛ يعنى گرايش به دنيا به قيمت روىگردانى از دين و آخرت، امرى نكوهيده و ناپسند است، چرا كه :
«راه و رسم خردمندان، روىآورى به آخرت و روىگردانى از دنيا و شيدايى و دلدادگى به بهشت برين
است.»
و در كلام آخر اينكه دعا مىكنيم :
«خدايا، دنيادوستى را از قلبم بيرون كن.»
اين جملهى ارزشمند كه در دعاى ابوحمزه آمده، نظر به دنيايى دارد كه خود هدف قرار گرفته و تمامى راهها به آن پايان مىگيرد، يعنى همان كه در اين گفتار، «دنياى مذموم» ناميده شده و سدّ راه آخرت گرديده است.
بههرحال، نگاه صحيح به آخرت، هرگز در كار تخريب دنيا نيست؛ بلكه با القاى بينشى درست مىكوشد تا انسانها با گذر سربلند از دورهى حيات دنيايى خود، با دستى پُر و توشهاى فراوان ـ كه به راهنمايى دين و پيشوايان آن براى خود فراهم آوردهاند ـ پاى در عرصهاى جديد از حيات خود گذارند. اين فضاى نو، به هيچ وجه با حيات پيشين آنها (يعنى حيات دنيوى) قابل مقايسه نيست. خلاصه، نگاه آنان به اين زندگى چنان باشد كه باور داشته و بگويند :
مرغ باغ ملكوتام نىام از عالم خاك چند روزى قفسى بهر تنم ساختهاند
اين مفهوم در روايت معروف نمايانده شده است كه فرمود:«دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است»
اخلاص
از جمله عوامل مهم كه به عمل ارزش مىبخشد و آن را قابل عرضه مىسازد، تدارك اخلاص است؛ ضمن اينكه اين ويژگى مىتواند ضامن حفظ دو ارزش ورع و مراقبه باشد كه در بخشهاى پيشين مورد بحث قرار گرفت.
خلوص در لغت به معنى صاف و پاكشدن از هر نوع آلودگى است. در آغاز بايد بدانيم كه خداوند، تنها و تنها عبادت خالص و نه توأم با شرك و ناخالصى را پذيراست. جلوهى تامّ و تمام اين
اخلاص را بايد در عبادت و نظام بندگى ديد؛ هر چند كه در ديگر
عرصهها نيز انتظار مىرود كه عمل، خالص باشد و از هرگونه آلودگى و اختلاط و شائبهى ناخالصى، پاك و صاف بماند.
در آغاز اين بررسى، به برخى تعابيرى كه در روايات اسلامى دربارهى اخلاص گفته شده توجّه مىنماييم. دقّت شود كه ژرف نگرى در بار فرهنگى هريك از اين واژهها و عبارات مىتواند ابعاد موضوع اخلاص، گستره و نقش اساسى و ضرورى آن را روشنتر سازد.
برترين غايت، نهايت دين، بندگى مقرّبين، ملاك بندگى، سرلوحهى ايمان، راه و روش دانايان، موجب خلاصى، عامل درجهبندى مؤمنان، نهايت يقين و…
از اين تعابير ـ كه در روايات در باب اخلاص بيان شده ـ چنين بهدست مىآيد كه استقرار در بلنداى ايمان، جز با اخلاص امكانپذير نيست و بندگى جز با اخلاص پذيرفته نمىشود.
براى آگاهى از عرصهى گستردهى اخلاص، دقّت در اين كلام اميرمؤمنان ۷بسيار ثمربخش مىباشد، آنجا كه مىفرمايند :
«خوشا بر احوال آنكس كه عمل و علم خود را براى خداوند خالص نمايد و دوستى و دشمنى و انجام و ترك كار و سخن و سكوت و قول و فعلش را بر مبناى اخلاص سامان دهد.»
اين روايت، آنسان كه حوزهى فراگيرى اخلاص را مىنماياند، محور اين اخلاص راـ كه خداستـ نيز معيّن مىنمايد.
امام اميرالمؤمنين ۷در زمينهى شيوهى اجرايى براى احراز
اخلاص و دستيابى به اين ارزش والا و نيز تهديدهايى كه مىتواند آن را هدف قرار دهد، چنين فرمودهاند :
«خوشا بر احوال آن كس كه بندگى و نيايش خود را براى خدا خالص نمايد؛ قلب او به آنچه چشمانش ديده مشغول نگردد؛ ياد خدا را به آنچه گوشهايش شنيده به فراموشى نسپارد و دارايىهاى ديگران او را محزون ننمايد.»
با كمى دقّت بهخوبى مىتوان دريافت كه ورود در اين ميدانهاى هولناك، اخلاص انسانى را ـ كه ضرورتى انكارناپذير در عرصهى عبادت و دعا و ديگر مقولات ارزشى است ـ هدف قرار مىدهد و نابود مىنمايد. از اينرو، بهتر آن است كه انسان از اصل وارد اين معركههاى خطرناك نگردد تا اساسآ در تيررس اين خطرات مهلك قرار نگيرد.
از منظرى ديگر، رابطهى عمل و اخلاص بهگونهاى است كه در منطق دين، عملِ كمِ خالصانه به مراتب ارزشمندتر از عمل زياد ناخالص است. در گفتههاى خداوند به موساى كليم على نبينا و آله و عليه السلام آمده كه :
«اى موسى! آنچه كه خالصانه براى من صورت گيرد، ارزش مقدار اندكش بسيار زياد است. و آنچه كه براى ديگرى جز من به انجام مىرسد ـ هر چند كه زياد باشد ـ چه بىارزش
و كمبهاست.»
قرآن مجيد به حالت نكوهش، سخن از كسانى در ميان مىآورد كه همواره (دوست دارند تا به سبب آنچه انجام ندادهاند مورد ستايش قرار گيرند) ؛ امّا تربيت دينى درست در نقطهى مقابل، از ما مىخواهد كه
بدانيم :
«براى هر امر حقّى باطن و حقيقتى است. و هيچ بندهاى به حقيقت اخلاص نمىرسد، مگر آنكه دوست نداشته باشد بهخاطر عملى كه براى خدا انجام داده، مورد ستايش ديگران قرار گيرد.»
وقتى اين دو آيه و روايت در كنار هم قرار گيرد، انسان بهخوبى درمىيابد كه اخلاص چه ارزشى والاست و اساس آن چگونه مىتواند ويران گردد؛ يعنى اين خود محكى است كه ما مىتوانيم خويش و عملكردمان را با آن ارزيابى نماييم و غلّ و غش و ناخالصى خود را در ميدان عمل دريابيم.
در آموزههاى دينى عمل خالص عملى است كه در انجام آن «مقصدى جز ستايش خداوندى در ميان نباشد» . در اين انديشه،
عبادت خالص آن نحوهى بندگى است كه:
«فرد جز بهخداى خويش اميد نبندد و جز از گناه خود هراسى نداشته باشد.»
و بندهى خالص آن كس است كه :
«آشكار و نهانش را با يكديگر تفاوتى در ميان نباشد و ناهماهنگى ميان قول و فعلش نباشد. چنين فردى حقّ امانت را پاس داشته و عبادتى خالصانه بهجاى آورده است.»
در اين آموزشهاى عملى درمىيابيم كه تنها و تنها بايد به خداوند اميد بست و از گناه و عصيان هراس داشت و ميان آشكار و نهان و نيز گفتار و رفتار همآهنگى بهوجود آورد تا در پى اين كارها به ارزش والاى اخلاص دست يافت. اينها كه گفته شد، توصيههاى عملى براى احراز اخلاص در فرهنگ دينى است.
در منطق روايات دينى، برخى زمينههاى اصلى بروز اخلاص، از عوامل زيرين سرچشمه مىگيرد :
نيروى يقين
درستى نيّت
عبادت
ديندارى و دينباورى
علم و آگاهى
كوتاهكردن آرزوها
يأس از دارايىها و توانايىهاى مردم
گرايش و دلبستن به آنچه نزد خداست.
حال اگر كسى بر بلنداى اخلاص جاى گرفت، بنا به بيان پيشوايان دين، آثار زيرين براى او پديدار مىگردد :
حكمت از قلب بر زبان او جارى مىگردد.
در حصن حصين (دژ استوار) خداوندى جاى مىگيرد.
همگان حتّى درندگان و پرندگان هيبت او را پذيرا مىشوند.
امور دنيا و آخرتش بهصورتى توأمان كفايت مىگردد.
براى او بصيرت و بينش دينى بهبار مىآيد.
از آتش دوزخ خلاصى مىيابد.
دعايش در پيشگاه خداوندى به اجابت مىرسد.
عمل او در تأثير متقابل و برگرفته از اخلاص پاك مىشود.
از خوارى مصون مىماند.
در عرصههاى مختلف زندگى در حيات دنيوى و اُخروى پيروز و سربلند مىگردد.
به آرزوهاى خود دست مىيازد.
بدينسان از يك سو مشخّص مىگردد كه اخلاص ريشه در چه عواملى دارد و اين ارزش همانند شجرهى طيّبهاى است كه وقتى به بار بنشيند، مصداق آيهى قرآنى مىشود كه:
(ريشهاش پابرجا و شاخهاش در آسمان بوده و همواره
ميوههايش به فرمان خداوندى بر آن شاخهها مىرويد.)
و از سوى ديگر آثار خير و فراگير اين ارزش، يكى پس از ديگرى و آنهم به فراوانى آشكار مىگردد.
در نگاهى دوباره به آنچه گذشت، درمىيابيم كه :
۱٫ اهمّيّت اخلاص در حوزهى تفكّر دينى را مىتوان از تعابير بلندى بهدست آورد كه در روايات پيشوايان دين بهچشم مىخورد.
۲٫ جايگاه ارزشى اخلاص در اين تفكّر را از ارزشبخشى به عمل و قابليّت عرضهى آن در پيشگاه خدا و ضمانت بر ديگر ارزشها ـ از جمله ورع و مراقبت ـ درمىيابيم.
۳٫ گسترهى اخلاص را در علم و عمل، حبّ و بغض، اخذ و ترك، كلام و سكوت، قول و فعل به خوبى مىتوان دريافت.
۴٫ رابطهى كمّى و كيفى اخلاص را در اين حقيقت مىتوان جستوجو نمود كه عمل كم با اخلاصِ افزونتر، به مراتب ارزشمندتر از عمل زياد فاقد اخلاص مىباشد.
۵٫ محك اخلاص در بىنيازى از حمد و ستايش ديگران و انجام كار تنها و تنها به انگيزهى الاهى در عمل تعريف مىشود. بنابراين، عمل خالص عملى خواهد بود كه مورد ستايش خداوندى قرار گيرد.
۶٫ اخلاص از عوامل چندى پايه و مايه مىگيرد؛ آنسان كه در
متن به برخى از اين ريشهها براساس روايات دينى، آنهم بهصورت فهرست نگريسته شد.
۷٫ بر همان اساس و به همان سياق، ثمرهى بارورى اخلاص در درون آدمى نمايان گرديد.
۸٫ عرصهى فراگيرى اين ثمرات ارزنده، دنيا و آخرت انسانى را پوشش مىدهد تا آنجا كه فرمودهاند:
«آنكس كه عمل خويش را براى خدا خالص نمايد، بر معاش و معادش پيروزى خواهد يافت.»
يعنى كه اخلاص در چنين عرصهى گستردهاى، از دنيا تا آخرت اثرگذار است.
۹٫ رابطهى ميان انديشمندى و اخلاص و خردمندى را از اين كلام مىتوان بهدست آورد كه همواره
«بحث و گفتوگو و گرايش و رغبت صاحبان انديشه و خرد در زمينهى اخلاص در عمل است.»
۱۰٫ اينكه اخلاص واقعى با دل و روح انسان چه مىكند، در اين سخن اميرمؤمنان ۷ آمده كه :
«بر تقرّب در پيشگاه الاهى مىافزايد و توشهى ثواب او را زياده مىگرداند.»
۱۱٫ جايگاه بلند و حسّاس انسانهاى برخوردار از ارزش اخلاص، اينچنين نمايانده شده كه:
«بلنداى خطيرى است كه همگان، سرانجامِ انسان مخلص را انتظار مىكشند.»
و در يك كلام: انسان مخلص «قدر بيند و بر صدر نشيند»
در پايان ياد اين بخش دعاى ابوحمزه را در خاطر زنده مىكنيم كه همه شب عاجزانه و از سر درد و نياز از خداوند درخواست مىنماييم كه: خدايا،
«ساحت قلبم را از رياكارى و ترديد و بهرخ كشيدن كارها در ديندارى پاك گردان تا آنكه سرانجام عمل من تنها و تنها بهصورتى خالص براى تو باشد.»
آمين ربّ العالمين
عصيانگرى
امشب در گفتوگوى ميان دو بخش دعا بر آنَم كه همپاى شما به محضر اميرالمؤمنين ۷شرفياب شويم و در يك برنامهى سؤال و جواب با حضرتش، سخن از گناه و گناهكارى در ميان آوريم تا گوشههايى از ظرافتهاى اين بحث را از رهگذر نگاه تيزبين آنحضرت دريابيم. بر اين اساس در سفرى روحانى در سحرگاه ماه رمضان، ماه على ۷، خويش را در محضر آن بزرگوار، در عرصهى خيال، مىبينيم و در يك برنامهى سؤال و جواب با حضرتش حضور مىيابيم.
بهراستى اگر ورع ـ آنسان كه پيش از اين گفته شدـ نيروى بازدارندهى درونى در مواجهه با گناه است و مراقبت راه و رسم عملى و بيرونى در حفظ آن گوهر ارزندهى درونى است، در اينصورت شايسته است دريابيم كه گناه در فرهنگ دينى چگونه مطرح شده و چهسان بايد با آن برخورد داشت. اينك از آنحضرت مىپرسيم كه :
اماما!
گناه چيست؟ حضرتش در پاسخ مىفرمايند:
«گناه بيمارى است. داروى آن استغفار است و شفاى كامل از اين بيمارى در آن است كه ديگر بازگشتى به آن صورت نگيرد.»
در اين بيان شيوا، گناه نوعى بيمارى، درمان اوّليّهى آن توبه و طلب مغفرت از خدا و شفاى كامل از اين بيمارى قرار و عهد بر عدم بازگشت دانسته شده است. اين نكته قابل دقّت است كه تا وقتى تلقّى ما از گناه، ابتلاى به بيمارى نباشد، هرگز در صدد معالجهى آن برنمىآييم و تا آن زمان كه تفاوت ميان درمان و حصول بهبودى كامل را درنيابيم، از حضور دوباره در كانونهاى ابتلا به بيمارى، روىگردان نخواهيم شد.
درمان عملى گناه چگونه است؟ آن است كه :
«در هنگام ارتكاب گناه و عصيان، بهياد آوريد كه لذّتهاى ناشى از گناه بهسرعت مىگذرد و آثار و ثمرات سوء آن باقى مىماند.»
اين سخن در ميان ما با هشدار حكمتآميز «يك لحظه هوسرانى، يك عمر پشيمانى» بيان گرديده است.
گناه ما را به كجا مىبرد و چه بلايى بر سر ما مىآورد؟ در
پاسخ به سؤال اوّل خود،
«برحذر باش از اينكه بهسادگى و آسانى به ارتكاب گناهان بپردازى، كه گناه لباسِ خوارى در دنيا بر شما مىپوشاند و سخط و غضب خداوندى در آخرت برايتان بهبار مىآورد.»
و در پاسخ به سؤال دوم، بدان و آگاه باش كه :
«گناه چونان مركب سركش و لجامگسيختهاى است كه سرانجام اهل معصيت را در قعر آتش جاى مىدهد.»
حدّ اقلّ انتظار از ما چيست؟
«كمترين چيزى كه شما را در پيشگاه خداوندى پاىبند مىنمايد، آن است كه با نعمتهاى او در كار عصيان و سركشى حضرتش نيفتيد.»
اين دقيقآ همان نكتهاى است كه از سر رنج و درد، در اين سحرهاى نورانى، از زبان آنكس كه عابدان را زيور و ساجدان را سرور و مولا بود، به پيشگاه خداوندى عرضه مىداريم كه: خدايا!
«تو با نعمتهايت بر ما مهر روزيدى و ما با گناهانمان در كار ستيز تو افتاديم. نيكىهاى تو بر ما فرو ريخت و
پليدىهاى ما به سوى تو فرا رفت و بهسوى تو آمد.»
گناه بزرگ چيست؟
«سختترين و بدترين گناهان در پيشگاه خداوندى، گناهى است كه مرتكبش آن را آسان شمرده و به هيچ بگيرد.»
و :
«بزرگترين گناه نزد خداوند سبحان گناهى است كه نزد مرتكبش كوچك و حقير آيد.»
تقسيمبندى گناهان به دو دستهى صغيره و كبيره را مىدانيد؛ امّا با توجّه به بيانات اميرالمؤمنين على ۷چنين بهدست مىآيد كه گناه حتّى صغيرهاش هم كبيره است. اين مطلب را مىتوان از قدر و ارج و والايىِ خدايى دريافت كه گناه، تقدّس محضر او را درهم مىشكند و حريم قدس او را هدف مىگيرد. از اين منظر اگر انسان بهخوبى بداند و دريابد كه با ارتكاب گناه چه مىكند و سركشانه پاى عصيان در چه سراپردهاى نهاده، آن وقت است كه از سر ترس و دلهره بر خود خواهد لرزيد. اين دقيقآ پيام ديگرى از همين نيايش سحرگاهىمان است كه از سرِ پشيمانى و اضطراب و درد و رنج، در مقام معرّفى خود به پيشگاه خداوندى عرضه مىداريم كه: خدايا،
«من مرتكب گناهانى بس بزرگام. منم آن كه بر مولايم
شوريدهام. منم آن كه عصيان و سركشى خداوند بزرگ آسمان را نمودهام…»
چه رابطهاى ميان طاعت و معصيت وجود دارد؟
اين رابطه معكوس است؛ يعنى :
«آنهنگام كه طاعات كم شود، معصيت افزون مىگردد.»
و اساسآ چنين است كه :
«سرسپارى به عصيان و سركشى، راه و رسم آنانى است كه راه هلاكت در پيش گرفتهاند.»
دقّت در اين دو بيان نغز، بهخوبى نشاندهندهى رابطهى ميان اطاعت و عصيان است؛ از يكسو زيادىِ يكى كاستى ديگرى را در پى خواهد داشت و از سوى ديگر، تن در دادن به گناه همانند آن است كه خود را به دست خويش در معرض هلاك و نابودى قرار دهيم.
در مواجهه با گناه چه كنيم؟ به هر صورت، با همهى اين مقدّمات، چه بسا كه انسان، روياروى با گناهكارى قرار مىگيرد. از اينرو بايد فرد بداند كه با چه تمهيدى مىتواند در اين ميدان عمل كند و پيروزمندانه در اين ستيز، پاى از عرصهى گناه بيرون نهد. سهل
است كه اساسآ روى به آن ننهد. در اين نبرد حضرتش به ما مىفرمايد :
«به انگيزهى رستگارى، از گناه پرهيز كن.»
و در يك راهكار عملى در اين زمينه مىفرمايد :
«از گناهان دورى كنيد و خود را از ارتكاب آن نگاه داريد، چرا كه شقى آن كس است كه در مواجهه با گناه، عنان خويش را از دست بدهد.»
خلاصه آنكه سه عامل: الف: پرهيز و خودنگهدارى، ب : انديشه در عاقبت رستگارانهى آن در رويارويى با گناه و ج: زمام خود به دست خود داشتن، سه كار ضرورى است كه در مواجهه با گناه، مىتواند كارساز باشد تا فرد را از درون و بيرون براى اين مواجهه و دورى از ارتكاب معاصى مجهّز نمايد و او را پيروز و سربلند گرداند.
پىآمد گناه چيست؟ حضرت امير ۷ در اين زمينه چهار پىآمد اصلى گناه بيان مىفرمايد: آتش دوزخ، خوارى دنيا و آخرت، گرفتارى در ورطهى نادانى و جهل، و سرانجام هلاكت.
به اين كلمات نورانى بنگريد :
«جايگاه معصيتكار در آتش است.»
«آنكس كه عصيان خدا كند، خوارى نصيبش
مىگردد.»
«هر آنكس كه گناه را از خود دور نسازد، گرفتار نادانى مىشود.»
و خلاصه :
«ثمرهى عصيانگرى هلاكت است.»
و در يك هشدار جانانه مىفرمايند :
«از معصيتكارى در خلوت برحذر باشيد كه شاهد، خود، حاكم است.»
اين همان مفهومى است كه شبها در دعاى ابوحمزه باهم زمزمه مىكنيم كه :
«خدايا! اينك اگر كسى جز تو بر گناه من آگاهى مىيافت، از انجام آن سر باز مىزدم و اگر از شتاب در عقوبت خويش مىترسيدم، از آن پرهيز مىنمودم.»
در پايان اين سخن گفتنى است كه در روايات اسلامى، پىآمد گناه براى قلب، مرگ و نابودى؛ براى فرد، سلب نعمت و بروز نقمت و سرانجام براى جمع، بروز انواع عذابهاى دسته جمعى اعمّ از زمينى و
آسمانى دانسته شده است.
اميد كه اين گفتوگو با مولايمان امام على ۷ثمربخش باشد، راهگشايىهاى حضرتش را به جدّ پذيرا باشيم، آنها را به جان در منصّهى عملى ظاهر سازيم و از گناه و گناهكارى دورى نماييم.
۱۰ گناهان بزرگ
در اينكه در اسلام، مبحثى به نام گناهان كبيره داريم ترديدى در كار نيست. و اينكه پيش از اين گفته شد كه گناه صغيره نيز كبيره است، بدان روى نبود كه اين تقسيم بندى را منكر شويم، چرا كه در قرآن با صراحت مىخوانيم:
(چنانچه از گناهان بزرگ كه از آنها نهى شدهايد دورى نماييد، ما ديگر گناهان شما را مىپوشانيم.)
و در آيهاى ديگر آمده كه:
(آنان كه از گناهان بزرگ دورى مىنمايند و از ارتكاب پليدىها خود را دور نگه مىدارند، مگر در مورد لغزشها كه خداى تو مغفرتى گسترده دارد.)
در اين گفتار، موضوع طبقهبندى گناهان مطرح مىشود؛ امّا در عين حال نمىتوان اين نگرش ريشهاى را ناديده گرفت كه گناه به ازاى آنكس كه عصيانش مىكنيم، كوچك و بزرگ ندارد و شكستن حريم او خود گناهى بزرگ و نابخشودنى است. البتّه در اين عرصه، فضل خداوندى را نيز نمىتوان و نبايد ناديده گرفت كه كارها را از اين دريچه براى بشر خطاكار سهل نموده؛ امّا نكتهى مهم اين است كه اين تساهل پروردگار، مجوّزى براى ارتكاب گناه اعمّ از صغيره و كبيره بهدست نمىدهد. ضمن اينكه هيچ كس نمىتواند تعيين كند كه حتماً و حتماً مورد فضل خداوند قرار مىگيرد. از اينرو در بينش دينى اين سبُكانگارى گناه، بسيار مهمّ و خطير شمرده شده و هشدارهاى اكيد نسبت به آن داده شده است، از جمله آنجا كه در روايات فرمودهاند :
«سبكشمارى گناه به مراتب سنگينتر از ارتكاب آن است.»
ازجمله نشانههاىاينكوچكشمارى،آناستكه فردآنقدركه بهبيمارىهاى ناشىازبىدقّتى درامرتغذيهى خود مىانديشدو نسبت بهآن مراقبت به عملمىآورد،به سرانجامِگنهكارى خويش فكر نمىكند.اين دقيقآمفهوميكىاز بيانات معصومين است كه مىفرمايند :
«در شگفتام از آنكس كه براى مصونيّت از بيمارى در طعام خود مراقبت مىكند؛ امّا چگونه است كه او از ترس
گرفتارشدن در آتش، از گناهان پرهيز نمىنمايد؟!»
فرض كنيم اساسآ خداوند بزرگ، ارتكاب گناه را بر بندگان خويش منع نمىنمود، بهراستى در زمينهى چنين فرضى انسان عهدهدار چه وظيفهاى بود؟ اگر اين پرسش را با مولايمان اميرالمؤمنين ۷ مطرح نماييم، بيان حضرتش اين است كه :
«حتّى اگر خداوند در زمينهى معصيتكارى تهديد به عذاب را به عمل نياورده بود، باز هم ضرورى بود كه به پاس نعمتهايش معصيت نشود.»
يعنى كه انسان اگر در نعمتهاى خداوندى بينديشد، هرگز خود را مجاز به تاختن در ميدان گناه نمىداند و اين سپاس منعم، خود شرط عقل است.
از سوى ديگر رابطهى طاعت و معصيت چنان است كه اگر فرد طاعتى ندارد، لااقل عصيانى مرتكب نشود. درست برخلاف آن سخن شاعر كه به غلط گفته است:
در دل دوست به هر حيله رهى بايد كرد طاعت از دست نيايد، گنهى بايد كرد
نظر امام صادق ۷در اينباره آن است كه:
«بكوشيد و تلاش كنيد. و اگر طاعتى نداريد، عصيان پيشه نكنيد؛ چرا كه آنكس كه مىسازد و ويران نمىكند بنايش، هر چند به آهستگى، سرانجام شكل گرفته و مرتفع مىشود؛ امّا آن ديگرى كه مىسازد و ويران مىكند، چنين است كه ساختمانش اوج و ارتفاع نخواهد گرفت.»
دقّت در اين بيان رسا، به ما مىآموزد كه هرگز نبايد بناى عمل را با معصيت ويران كرد.
علاوه بر سبكشمارى گناه ـ كه خودگناهى بس بزرگ و نابخشودنى است ـ تظاهر به گناه نيز معصيتى بزرگ است؛ يعنى فرد علنآ مرتكب گناه شود و تا آنجا در اين ميدان بتازد كه به مجاهره بر گناه شهره شود. امام على ۷بهشدّت ما را از اين خصلت نكوهيده بازداشته و مىفرمايد :
«از ارتكاب آشكار معاصى برحذر باش كه از جمله گناهان بسيار بزرگ و سخت مىباشد.»
روشن است كه اين امر، خود نوعى مبارزطلبى و گردنفرازى در قبال خداى متعال است. گويى انسان متجاهر به فسق و پليدى، نه تنها از اين حريمشكنى خود شرمگين و پشيمان نيست، بلكه به آن مىبالد و خويش را بدان مىآرايد. چنين كسى به زبان حال به خداوند عرضه مىدارد كه هر كار مىتوانى بكن، كه اين خود اوج عصيانگرى
و طغيان است.
و حال آنكه روا چنان است كه انسان گنهكار، ضمن اعتراف به معصيت بگويد كه:
«بار خدايا! هرگز در حين گناه انديشه انكار ترا نداشتم و فرمان ترا سبك نشماردم و خود را در معرض كيفر تو قرار ندادم و هشدارهاى ترا به هيچ نگرفتم، امّا خطايى بود كه پيش آمد و درون سركشم آن را بياراست…»
به هرحال علاوه بر دو ضدّ ارزش مورد بيان در بخشهاى پيشين، يعنى سبكشمارى گناه و تجاهر به عصيان، موضوع ديگرى كه در اين مقوله مطرح است، اصرار بر گناه مىباشد. اگر اين مصيبت دامنگير فرد شود، بهراستى خانمان او را بر باد مىدهد. گاهى فرد، جاهلانه گناهى، اعمّ از صغيره و كبيره، مرتكب مىشود و پشيمان مىگردد و روى به درگاه عفو خداوندى مىآورد و از سر درد مىگويد :
نامهسيه، غرق گنه، آمدهام بهسوى شه گر تو برانىام ز در، روى طلب كجا كنم؟
در اين حالت اميد فراوان مىرود كه چنين فردى مشمول فضل الاهى شده گناهش بخشوده گردد؛ امّا فردى ديگر نه تنها پشيمان نيست، بلكه بر انجام عمل خلاف خويش اصرار هم مىورزد. اين
وضعيّت به مراتب سختتر و خطرناكتر است. قرآن مجيد در اين مقوله سيماى گروهى را ترسيم مىنمايد كه: (بر گنهكارىِ خويش اصرار و پافشارى ندارند) از اينرو، بهخاطر اين خصلت نيكو و
اينكه از كردههاى خود پشيمان و عذرخواه مىباشند، خداوند آنان را از جمله كسانِ مشمول مغفرت و رحمت خويش تلقّى مىنمايد.
از اين منظر نيز اصرار بر گناه، خود معصيتى بس بزرگ دانسته شده و فرمودهاند :
«بزرگترين گناه در پيشگاه پروردگار گناهى است كه مرتكبش بر انجام آن اصرار هم مىورزد.»
گامنادرست بعدى درعرصهى عصيانگرى،شادمانىاز ارتكاب گناه است؛يعنى فردخطاكارنه تنها ازعمل ناپسند خويش و حريمشكنى درپيشگاه خداپشيمان نيست، بلكه شادمانى هم مىنمايد واين عمل ناروا اورا شادان وخندان هم مىكند. امام سجّاد ۷ـ كه در اين شبها بر خوان نعمت حضرتش نشستهايم و از رهگذر اين بيانات شيوا به نيايش با حق تعالى مىپردازيمـ دربارهى اين شادمانى بهشدّت هشدار مىدهند و مىفرمايند:
«از شادمانى در ارتكاب گناه بهشدّت برحذر باش كه اين شادمانى، به مراتب از اصل ارتكاب گناه سنگينتر
است.»
انسان بايد بداند كه :
«شيرينى معصيت را عقوبتى خواركننده از ميان برمىدارد.»
و تلخكامى كه در دنبال مىآيد، همان شيرينى ظاهرى و اوّليه را نيز در هم مىكوبد و به تلخى مىرساند. آن وقت است كه انسان عاقل، به شدّت ازگناه پرهيزمىنمايد وهرگزاز انجامآن شادمان نيست و همواره احساس شرم او را در ميان مىگيرد. انسان بايد بهدرستى بداند كه :
«بر اثر گناه و لذّتجويى از آن گرفتار خوارى خواهد شد.»
آنگاه براى پيشگيرى از سقوط در ورطهى خوارى و ذلّت، راه اين لذّتجويى كوتاهمدّت را بر خود مىبندد و مىكوشد تا هرگز از گنهكارى خويش شادمان نباشد. آن وقت است كه از سرِ شرم، از اينكه از چشم خداوند افتاده و دچار ذلّت گردد، بر خود خواهد لرزيد. در نتيجه با حالتى هشيارانه و از رهگذر پشيمانى به دوران گنهكارىِ خويش نگاه مىكند و شرمسارانه به خداوند عرضه مىدارد كه :
«خدايا، تو مرا از چشم خود انداختى و من، از سر
نادانى، هرگز اين امر را خطير نشمردم.»
خلاصه آنكه گناهان بزرگ در عرصهى تاخت و تاز عصيانگرى، گناهانى است كه :
۱٫ كوچك شمرده شود. (استصغار ذنب)
۲٫ آشكارا صورت گيرد. (مجاهره به فسق)
۳٫ انسان مصرّ به آن باشد. (اصرار به ذنب)
۴٫ از ارتكاب آن شادمان گردد. (ابتهاج به ذنب)
۵٫ كامجويى از آن هدف قرار گيرد. (تلذّذ به معصيت)
چه زيباست كه با دقّت در اين بيان پيامبر گرامى ۶خود را از عرصهى گنهكارى بهدور داريم و هر چه مىتوانيم اين احساس زيبا را در خود تقويت كنيم كه:
«احساس مؤمن در قبال گناه، آن است كه زير صخرهاى قرار گرفته كه بر اثر آن گناه، هر لحظه اين امكان مىرود كه آن سنگ سخت بر سرش فرود آيد؛ در حالىكه تلقّى كافر از گناه، آن است كه گويى مگسى بر بينى او گذر كرده است.»
بهراستى كه اگر اين احساس در ما شكل گيرد و اين تفاوت را وجدان كنيم، آيا هرگز در پى گنهكارى خواهيم بود؟ و گام گذار اين ورطه هولناك خواهيم گرديد؟
عبادت
طىّ دو شب گذشته بحث گناه اجمالا مورد گفتوگو قرار گرفت. مشخّص شد كه ما بايد چه تلقّىاى از آن داشته و چگونه با آن مواجه شويم. نيز روشن شد كه طبقهبندى گناهان در فرهنگ دينى چگونه صورت گرفته و اساسآ گناه بهصورت زيربنايى با ما چه مىكند. اينك در نقطهى مقابل عصيان، به موضوع طاعت و عبادت مىپردازيم و تا حدودى با گسترهى اين بحث آشنا مىشويم.
عبادت در لغت به معنى تذلّلِ همراه با تقديس و نيز به معنى اطاعت آمده است. در لغت عرب به راه هموار، طريق معبّد گفته مىشود كه ناظر به همان حالت افتادگى و هموارى است. برده را به خاطر ذلّت و انقيادش عبد مىگويند. خلاصه، معنى جامع اين لغت، همان تذلّل و اظهار بندگى است.
عبادت در يك تقسيمبندى كلّى به دو نوع تقسيم مىشود: اوّل
به معنى اطاعت و فرمانبرى كه جلوهى تامّ و تمام آن در عمل به احكام و دستورات و اوامر و نواهى خداى متعال بهچشم مىخورد.
دوم به معنى اظهار تذلّل همراه با تقديس است كه جلوهى كامل آن در ادعيهى مأثور بهچشم مىخورد كه اگر دقيق شويم، همين دعاى ابوحمزه يكى از نمونههاى بارز اين تقديس و تذلّل است.
با اين نگرش به موضوع عبادت است كه گسترهى حوزهى آن معيّن مىشود و اعمال و رفتار ما را پوشش مىدهد. همينجا بايد بدانيم كه عبادت با اين مفهوم، تنها و تنها در پيشگاه خداست و بس. بدين جهت تعابيرى همانند علىاللّهى، حسيناللّهى و نظاير آن از اصل نادرست و نارواست و نبايد به بروز آنها ميدان داده شود. اگر كسانى از سرِ شوق و علاقهمندى نسبت به امام حسين ۷اينچنين سرودند كه :
آنان كه حسين را خدا پندارند از حق مگذر؛ عجب خدايى دارند!
اوج بيگانگى خود را با فرهنگ غنى اسلامى نشان مىدهند؛ هر چند كه در كسوت شيفتگان امام حسين ۷ظاهر شوند.
خلاصه اينكه تنها و تنها خداوند، شايستهى پرستش و بندگى است و تذلّل و تقديس تنها در پيشگاه او رواست. رسول گرامى او هم وقتى اوج مىگيرد، در كسوت بندگى حضرت حق ظاهر مىشود و ما همواره بر اين حقيقت در نمازهاى خود گواهى مىدهيم. مولايمان اميرمؤمنان على ۷نيز ـ كه دستپروردهى آنحضرت است ـ مىگويد:
«خدايا، اين سربلندى و عزّت مرا بس كه تو را بنده باشم. اين افتخار مرا بس كه تو معبودم باشى. خدايا، تو دقيقآ همانى كه من دوستدار آنَم. مرا نيز چنان كن كه تو دوستدارم باشى.»
در مورد بحث احترام و تقديس، بايد توجّه داشت كه مطالب گذشته و انحصار موضوع تذلّل و تقديس به خداى متعال، نبايد بهانه شود كه هرگونه اقدام احترامآميز صحيح ما بهويژه دربارهى معصومين :با برچسب شرك روبهرو شود. اين موضوع از ريشه نادرست است و بر شيعه راست نمىآيد كه اداى احترامش نسبت به پيشوايان دين، از مقولهى شرك قلمداد شود.
گفتنى است كه احترام و تواضع و خضوع يعنى نديدن خود و كمبهادادن به خويش در مقابل عظمت فرد و يا چيزى؛ امّا عبادت يعنى تقديس و تنزيه طرف مقابل در اوج امكان، كه از اين جهت مخصوص خداوند است. البتّه اين مسأله خود موضوع عميقى است كه بايد در فرصتهاى طولانى طرح و بحث گردد.
در اينجا يادآور مىشوم كه بنا به حديث قدسى، خداوند فرموده است :
«بندگى من بدان شيوه كه خود اراده كردهام صورت مىگيرد و نه از راهى كه بنده آن را اراده كرده است.»
توجّه به اين نكتهى ظريف بسيارى از برداشتهاى ناروا در موضوع عبادت را زير سؤال مىبرد و اساس آن سخنان شاعرانه را فرو مىريزد. اگر گفته شده:
عبادت بهجز خدمت خلق نيست به تسبيح و سجّاده و دلق نيست
دين هرگز چنين انحصارى را در موضوع عبادت پذيرا نيست. برخى گفتهاند :
همهروز روزهبودن، همهشب نمازكردن همهساله از پى حج سفر حجاز كردن
به معابد و مساجد همه اعتكافكردن ز ملاهى و مناهى همه احتراز كردن
شب جمعهها نخفتن، به خداى راز گفتن ز وجود بىنيازش طلب نيازكردن
به خدا قسم كه كس را ثمر آنقدر نبخشد كه به روى مستمندى در بسته باز كردن
دين با همهى ارزشى كه براى كمك به نيازمندان قائل است و اين امر را به شدّت ترويج نموده؛ ولى هيچگاه چنين فتوايى ندارد كه تمامى عبادات و آيينهاى بندگى را در اين يك موضوع خلاصه كند و در يك بررسى ارزشى و مقايسهاى آن را از تمامى عبادات ديگر برتر بشمارد. خلاصه آنكه اين انحصار، يك انحراف بيّن از عرصهى دين و ديندارى و آموزههاى دينى است.
بعد از آگاهى از اين مقدّمات در موضوع عبادت، بنا به آيات و روايات يادآور مىشويم كه :
۱٫ به عبادت، آنهم با پىآمد تقوى، فرمان داده شدهايم، آنجا كه قرآن مىفرمايد :
(اى مردم، خدايى را كه آفريدگار شما و پيشينيان شماست بپرستيد؛ باشد كه تقوى پيشه كنيد.)
۲٫ عبادت بايد همراه معرفت باشد. اين دو عامل، نقش متقابل و تشديدكننده نسبت به هم دارند. پيامبر فرمود:
«گام اوّل عبادت، معرفت است.»
و امام سجّاد ۷فرمود :
«عبادتى كه در آن تفقّه و معرفت نباشد خيرى ندارد.»
۳٫ چنين عبادتى آميخته با معرفت هدف خلقت است كه قرآن مىفرمايد :
(ما جنّ و انس را جز براى بندگى خويش نيافريديم.)
۴٫ عبادت به مفهوم عام، عرصههاى مختلف دارد از جمله :
الف. تفكّر در آفاق و انفس كه از آن به عنوان بهترين عبادت ياد شده و شيوهى مخلصين دانسته شده است و بسترى گويا براى معرفةالله است.
ب. پىجويى روزى حلال كه رسول خدا ۶فرمود :
«عبادت به ده جزء تقسيم مىشود كه نُه جزء آن در كسب حلال است.»
ج. خوشزبانى و پيشسلامشدن در منطق دين، از جملهى عبادات دانسته شده است.
د. نگاه فرزند به چهرهى پدر و مادر از سرِ مهر، عبادت تلقّى شده است.
ه . نگاه به برادر، از سرِ دوستداشتن او در راه خدا به عبادت نيز تعبير به عمل شده است.
و. نگاه به عالِم و نيز نظر به پيشواى عادل، از مصاديق عبادت است.
موارد بالا و دهها عنوان ديگر كه در آيات و روايات در بحث عبادت آمده، از جملهى آيينهاى بندگى دانسته شده و جملگى با ملاك جهتگيرى عمل در راستاى كسب رضاى خداى متعال در محدودهى عبادت قرار گرفته است.
۵٫ حسن ظنّ به خداى متعال نيز عبادت است. اين خود همان روح نهفته در بسيارى از ادعيهى مأثور ماست كه پيشوايان دين به گونههاى مختلف در صدد ترويج آن برآمدهاند. در زمينهى سختگيرى خداوند بر بندهى خطاكار، حضرت على ۷به پروردگار عرضه مىدارد كه: خدايا،
«هرگز چنين گمانى به تو برده نمىشود.»
و امام سجّاد ۷نيز در همين مقوله خطابى مشابه به حضرت حق دارد.
در پايان اين بحث، چند سرفصلِ مورد تأكيد در آيات قرآنى در مسألهى عبادت را يادآور مىشويم :
فقط و فقط خداوند بزرگ شايستهى عبادت است.
(بگو: آيا اى مردم نادان، مرا جز به عبادت خداوند فرمان مىدهيد؟)
شكر، از جمله جلوههاى تامّ و تمام عبادت است.
(خداى را سپاس گوييد، اگر او را مىپرستيد.)
خلوص، نقش اساسى را در عبادت عهدهدار است.
(و آنان جز به عبادت خالصانهى خداوندى ـ كه جزا ازآنِ اوست ـ فرمان داده نشدهاند.)
سزاوار چنان است كه تا هنگام مرگ، همواره در كار بندگى باشيم.
(خداى خود را تا آن زمان كه مرگ بهسويت بيايد بندگى نما.)
راه مستقيم در جريان حيات، تنها و تنها بندگىِ خداست.
(تنها مرا بپرستيد كه اين است راه مستقيم.)
با دقّت در اين سرفصلهاست كه راه عبادت و بندگى خدا هموار شده و شوق و شور لازم در عابدانِ دلآگاه افزون مىگردد تا هر چه بيشتر و بيشتر ـ به نشان ذلّت و بىمقدارى ـ سر در آستان ربوبى به خاك گذارند و بدينسان عزّت يابند و قدر بينند؛ آنگاه به سربلندى
و در عين حال رعايت خضوع و خشوع بر آستان حق سر نهاده و عرضه مىدارند:
«خدايا! بنده ات به درگاهت آمده، نيازمندى او را در پيشگاهت ايستانده و با كوبه دعايش بر درِ خانه احسانت مىكوبد؛ پس روى گراميت از من برمتاب و آنچه را كه با اين دعا مىگويم از من بپذير.»
/
شرك
موضوع عبادت در شب گذشته مورد بحث قرار گرفت. اهميّت موضوع مىطلبد كه از بزرگترين آفت آن يعنى شرك نيز سخن در ميان آوريم تا اين مطلب نيز روشن گرديده و حوزهى آن معيّن و تعريف شود؛ چرا كه:
جز به ضد، ضد را همى نتوان شناخت تا نيابى درد، نتوانى نواخت
در بخشى از همين نيايش سحرگاهى مىخوانيم كه: خدايا،
«سپاس تو راست كه قلبم را از آلودگىهاى شرك زدودى.»
به محض اين كه سخن از شرك در ميان مىآيد، همهى ما خود را به كنارى مىكشيم و مىگوييم: «ما كه مشرك نيستيم. مشرك آن بتپرستانى بودند كه سنگ و چوبِ دستساز خود را به صورت بت
ساخته و پرداخته و مىپرستيدند. ما كه بحمدالله چنين اعتقاد غلطى نداريم و خداپرستيم؛ همين و بس». آيا واقع امر نيز چنين است؟ سخن امشب در كارِ پاسخگويى به اين سؤال سامان مىگيرد و آفتشناسى عبادت را با طرح بحث شرك دنبال مىكند.
برخى از اقسام شرك چنين است:
الف. شرك در خلقت: عقيده به يزدان و اهريمن،
ب. شرك در تدبير عالم: عقيده به ارباب انواع همانند خداى دريا، خداى جنگ، خداى صحرا و…،
ج. شرك در عبادت، كه مردمى خالصانه خدا را عبادت نمىكنند و به انگيزههاى مختلف ـ از جمله انديشهى نادرست (اينان شفيعان ما در پيشگاه خداوند مىباشند) ـ جلب نفع و ضرر را از
آنها درخواست مىكردند. قرآن در پاسخ صريحآ مىفرمايد كه: اينان (چيزهايى را غير خدا مىپرستند كه هيچگونه نفع و زيانى به حالشان ندارد) .
در اينجا گفتنى است كه اين آيه براى نفى اصل شفاعت نيست؛ بلكه ناظر به حقيقت ديگرى در ارتباط با خداى متعال است و آن اينكه شفيعانِ غيرمجاز و از خودساخته، جايگاهى نزد خداوند ندارند؛ امّا اگر خداوند خود چيزى و يا كسى و يا كسانى را در جايگاه شفاعت قرار داد، مسلّمآ اين امر ديگرى است.
خلاصه چنين نيست كه هرگونه وساطتى شرك باشد. قرآن به
روشنىِ تمام مىفرمايد :
(كيست كه نزد او (خدا) جز با اجازهاش شفاعت نمايد؟)
بنا به مدلول اين آيه، شفاعت مجاز، شفاعتى است كه خداوند به انجام آن اجازه فرمايد. پاسخگويىِ روشن به اين اشكال را مىتوان از دقّت در دو دسته آيات قرآنى بهدست آورد كه يك گروه، اين نوع مسائل را از جانب خدا مىداند و گروه دوم، آياتى كه برخى مسائل را از ناحيهى غير خدا برمىشمارد . گروه اوّل از سوى خداوند مجاز و
بهدور از شرك است، امّا دومى خودساخته و مردود مىباشد؛ همانند كعبه كه خداوند آن را قبلهگاه قرار داده؛ امّا چنين قرارى در مورد آنچه مردم به غلط آنها را مقدّس شمردهاند، از سوى خداوند صورت نگرفته است. به هرحال، بحث جارى در موضوع شفاعت نيست، امّا بايد توجّه داشت كه هرگونه احترام و تبرّكجستن الزامآ شرك نيست.
به ادامهى سخن خود باز گرديم.
آن سه دسته از شرك كه در آغاز سخن مورد بحث قرار گرفت، در اصطلاح شرك جلى يعنى آشكار نام دارد و جملگى از مصاديق روشن و گوياى شركورزى است؛ امّا نوع ديگرى از شرك هم وجود دارد كه آن را شرك خفى مىنامند. دريغا! كه اين گونه شرك، دامنگير
بسيارى از ما در عرصههاى گوناگون انديشه و عمل مىباشد و حوزههاى فراوانى را در رفتار فردى و اجتماعى ما در بر مىگيرد كه بايد بهشدّت مراقب آن بود. اين نوع از شرك، به تعبير پيامبر اكرم ۶: از ردّ پاى مورچه در شب تاريك بر سنگ سياه مخفىتر است. به تعبير قرآن مجيد، اين گونه شرك، دامن بسيارى را نيز گرفته
آنجا كه مىفرمايد :
(بسيارى از آنان به خدا ايمان نياوردهاند، مگر اين كه مشرك هستند.)
يعنى ايمانى شركآلود دارند.
در اينجا براى روشنشدنِ بيشترِ مطلب و نشاندادن گسترهى اين شرك خفى، به برخى موارد عمدهى آن اشاره مىنماييم :
۱٫ پاىبندىِ بىدليل به باور غلط: اين امر در منطق روايات ما، از مظاهر شرك دانسته شده است، آنجا كه در بيان معصوم در نشاندادن حوزهى شرك آمده كه: «آنكس كه هستهى خرما را سنگريزه بداند و به عكس به سنگريزه بهعنوان هستهى خرما مىنگرد و بر اين باور غلط پاىبند شود» مشرك است.
۲٫ انتساب بدعت نسبت به خدا و پيامبر ۶: اين نيز جلوهى ديگرى از شرك است. امام صادق ۷حال و روز كسى را يادآور
مىشود كه:
«خالصانه عبادت مىكند، نماز را برپا داشته و زكات را مىپردازد، حجّ خانهى خدا را بهجاى آورده و روزهى ماه رمضان را مىگيرد؛ امّا در يكى از مسائل دين، آن را ساخته و پرداختهى خدا و پيامبر ۶دانسته و يا در سويداى دل خود چنين مىپندارد، بهخاطر همين انديشهى ناروا گرفتار شرك مىشود.»
حضرت در ادامهى اين بيان خود به آيهاى از قرآن استناد جسته كه مىفرمايد :
(سوگند به خدا كه هرگز به تو ايمان نياوردهاند، مگر آنزمان كه در مسائل اختلافى، رأى و نظر تو را حاكم بدانند؛ علاوه بر اين هيچ رنج و دردى نسبت به آنچه تو قضاوت كردهاى، بر دلشان ننشيند و از سرِ جان تسليم تو باشند.)
امام صادق ۷ در ادامهى آن بيان و اين استناد مىفرمايند :
«بر شما باد تسليم.»
۳٫ حبّ و بغض ناروا بر امور غير خدايى: يعنى فرد چنان باشد كه به امور غيرخدايى، از خود حبّ و بغض نشان دهد. چنين فردى
نيز گرفتار شرك گرديده است هر چند كه خود، آگاه از آن نباشد؛ ولى اين باور غلط او را به دامن شرك برده است. در اينباره در روايات ما آمده كه :
«سادهترين نوع شرك آن است كه فردى نظر و رأيى بدعتآميز ابراز نموده و سپس بيهوده بدان محبّت ورزد و يا بر آن بغض روا دارد.»
۴٫ اشخاص را در جاى خدا ديدن و قراردادن: اين تعابير در محاورات معمول ما بسيار ابراز مىشود كه اگر او نبود، هلاك مىشدم؛ اگر فلانى كمك نكرده بود، همه چيز خود را از دست داده بودم و موارد مشابه كه جملگى نشاندهندهى فراموشكردن خدا و نشاندن اشخاص بر جاى پروردگار است. فرهنگ دينى به ما مىآموزد براى اينكه هرگز جايگاه خداوند را در مسائل و حوادث ناديده نگيريم، در چينن مواردى مقيّد باشيم كه اينگونه سخن بگوييم كه :
«اگر خداوند به وجود فلانكس بر من منّت ننهاده بود، من هلاك مىشدم.»
هدف عمده در اين سختگيرى، تربيت ريشهاىِ ما در مسألهى توحيد است كه همواره تنها و تنها خداوند را كارساز و
چارهساز بدانيم. بديهى است كه اولياى او نيز در همين راستا و در طول قرار دارند، نه اين كه در عرض خدا و در رديف او نشسته باشند.
۵٫ شرك در طاعت: در صدر اين نوع شرك، پيروى بىچون و چرا از شيطان قرار دارد. كسى كه گرفتار اين شرك شود، شيطان را ـ به گونهاى كه خود بدان آگاهى ندارد ـ تبعيت مىنمايد.
سرفصلهاى شرك خفى در همين موارد خلاصه نمىشود، بلكه اين امر دامنهى وسيعى دارد كه در روايات معصومين به طرح و بحث آنها پرداخته شده است .
در پايان اين بحث، يادآورى دو نكته ضرورى است :
اوّل اينكه طرح اين مطالب نبايد موجب نوميدى ما شده اعمال و رفتارمان را زير سؤال ببرد به طورى كه ناخودآگاه به همهى آنها با ديدهى شركآلوده بنگريم و در پى آن دچارترديد و گاهى هم وسواس شويم. هدف از ذكر اين موارد، حسّاسيّت موضع و ضرورت مراقبت هر چه بيشتر در اعمال و رفتار ماست كه با دقّت نظر، راه نفوذ شرك را در انديشه و عمل خويش ببنديم.
دوم: سؤال مىشود كه چارهى شركهاى ناآگاهانه چيست؟ و چگونه مىتوان پيرايههاى شرك را از دامن فكر و عمل زدود؟ بايد بدانيم كه رسول خدا ۶در اينباره به ما مىآموزند كه براى رهايى از
اين ورطه همواره از خداوند بخواهيد كه :
«خدايا! ما به تو پناه مىبريم از اينكه آگاهانه به تو شرك ورزيم. و از آنچه نمىدانيم كه در آنها گرفتار شرك شدهايم، استغفار و طلب بخشش مىنماييم.»
بار ديگر در پايان اين بحث نيز به تعبير دعاى ابوحمزه، زبان به ستايش حق تعالى بگشاييم از اينكه:
«قلبمان را از پردههاى شركآلوده زدود.»
آفات انديشه و عمل (۱)
دين مىكوشد و تربيت دينى بر آن است كه با شكل دادن درونى آباد (ساحت انديشه) به ساماندهى بيرون (پهنهى عمل) فرد بپردازد؛ بهطورى كه اين مطلب در نوع تعاليم دينى ملحوظ است. بحثهايى مانند نيّت و عمل و تفكّر و اقدام و اخلاق عملى عمدتآ ناظر به همين مسأله است. بر اين اساس هر آنچه بخواهد به يكى از اين دو آسيب برساند، در تعاليم دينى طرح شده، بدان پرداخته شده و نهايتآ انسان را از آن بازداشتهاند و چه بسا كه راه رويارويى با اين ضدّارزشها را نيز آموختهاند.
به عنوان نمونه در بخشهاى پايانى دعاى ابوحمزه يك دسته از اين آسيبها شماره شده و انسان از آثار سوء اين آفات به خدا پناهنده مىشود، آنجا كه عرضه مىدارد :
«خدايا، من به تو پناه مىآورم از كسالت و… ترس و
بخل و…»
در بحثهاى گذشته ضمن بررسى مبانى مثبتِ سرفصلهايى همانند توبه، مغفرت، ورع، مراقبت، نگاه صحيح به آخرت، اخلاص و مواردى از اين دست، آثار تربيتى آنها در ساماندهىِ درون آباد و بيرون سامانيافته ذكر شد. اينك ضرورى است كه با نوعى آسيبشناسى، جهات منفى اثرگذار در دو حوزهى انديشه و عمل را هم جويا شويم، به هدايت كتاب و سنّت علاوه بر شناخت درد، راه درمان را نيز پيدا كنيم و با عمل به اين درمان، خود را از آثار سوء اين مسائل دور نگه داريم. طرح مسألهى شرك در شب گذشته به همين جهت صورت گرفت تا روشن گردد كه با بهادادن به مبانى اعتقادى، همواره بايد آفتهاى تهديدكنندهى اين عرصه را شناخته و با تمهيد لازم بىاثر ساخت.
امام سجّاد ۷در همين دعاى ابوحمزه، ضمن بيان سه آفت مهم، تأثير سوء اين آفات را در چگونگى ديندارى و دينباورى روشن مىنمايد، آنجا كه مىفرمايد :
«خدايا، قلبم را از رياكارى، شكّ و ترديد و شهرتطلبى در دين پاك فرما تا اعمالم خالصانه براى تو انجام گيرد.»
نكتهى مورد نظر آنحضرت اين است كه اين آفات به جان
اخلاص انسان افتاده و بنيان عمل را در ما ويران مىسازد. اينكه از خدا درمان را طلب مىنمايند، نشاندهندهى اهمّيّتدادن به اين آفت است كه انسان به تنهايى حريف آن نخواهد گرديد. همچنين اين نكته كه قلب را جايگاه رشد و اثرگذارى آن مىدانند، در راستاى توجّهدادن ما به كانون اين خطر معنى مىيابد.
مىبينيم كه در همين جملهى كوتاه دعاى ابوحمزه، چندين حقيقت انكارناپذير ـ يكى پس از ديگرى ـ مطرح مىگردد كه ما نيز به تناسب وقت محدود جلسه و اطّلاعات محدودتر گوينده، اين آفات را اجمالا بررسى و مرور مىكنيم :
ريا: اين واژه به معنى تظاهر و نشاندادن به غير است. قرآن مجيد مىفرمايد :
(همانند آن كسان مباشيد كه از شهر و ديار خويش به انگيزهى سرخوشى و شادمانى و نشاندادن خود به ديگران و بازداشتن و سدّ راه خدا شدن خارج مىشوند.)
اين آيه، از ريا و رياكارى بهعنوان امرى منافقانه ياد كرده و مسلمانان را از آن بازداشته است. در همين آغاز بحث به تعريفى از انسان رياكار به زبان اميرالمؤمنين ۷توجّه مىكنيم كه مىفرمايند :
«رياكار ظاهرى زيبا و باطنى ناتوان و بيمارگونه دارد.»
در اين تعريف كوتاه، دو موضوع مورد دقّت قرار گرفته :
ناهمآهنگى ظاهر و باطن، يعنى زيبايى ظاهر و بيمارى باطن. آنگاه از چنين انسانى به فرد ناتوان و بيمار تعبير شده است. از اينروست كه اين خصلت، بسيار قبيح شمرده شده، آنجا كه همان بزرگوار در همين راستا مىفرمايند :
«چه نازيباست براى انسان كه باطنى عليل و بيمارگونه و ظاهرى زيبا داشته باشد.»
قرآن مجيد نيز در هشدارى اكيد خطاب به مؤمنان يادآور مىشود كه :
(صدقات خود را با منّتگذارى و آزاررسانى باطل ننماييد؛ همانند آنكس كه اموال خويش را به انگيزهى غيرالاهى ـ و از رهگذر رياكارى ـ انفاق نموده و به خدا و روز جزا ايمان ندارد.)
چنين انسانى در تشبيه زيباى قرآنى، همانند فردى است كه بذر را بهجاى پاشيدن در زمينِ آماده و مستعد، بر روى صخرهاى بپاشد كه مختصر گرد و غبارى روى آن نشسته؛ باران مىبارد و بهجاى رويش بذر، سنگ را شسته و شفّاف مىنمايد؛ بهطورى كه اينان (قادر نيستند چيزى از اين تلاش خود بهدست آورند.)
خصيصهى رياكارى، ضدّ ارزشى است كه در راه و رسم
منافقان بهچشم مىخورد؛ چرا كه آنان در ترسيم قرآنى كسانى هستند كه :
(چون به نماز مىايستند، به حالت كسالت و به منظور بهرخكشيدن اين نماز براى مردم هستند و جز بهمقدار كم ياد خدا نيستند.)
مىبينيم كه اين آيه گرهخوردن شديد ريا را با نفاق يادآور مىشود، همان نكتهاى كه در تعريف روايى ريا ملحوظ بود.
اساسآ رياكار، كار را نه براى خدا كه به انگيزههاى ديگر انجام مىدهد. در نتيجه، فرد براى خود زمينهى همنشينى با شيطان را از اينراه و در هر دو عرصهى انديشه و عمل فراهم آورد؛ چرا كه رياكاران كسانى هستند كه :
(اموال خويش را رياكارانه انفاق مىكنند و به خدا و روز جزا ايمان ندارند. و آنكس كه قرين شيطان گردد بدكسى را براى همنشينى خود برگزيده است.)
چنين است كه فرد رياكار ـ حتّى اگر به نماز هم بايستد ـ در منطق قرآنى بهشدّت مورد نكوهش است تا آنجا كه :
(واى بر نمازگزاران! آنان كه در نماز خويش سستى مىورزند، در اقامهى آن ريا پيشه مىكنند و از هرگونه كار خير
مانع مىشوند.)
خلاصه اينكه ضرورت آسيبشناسى در هر دو عرصهى انديشه و عمل در مورد ريا ما را به اين نكات مقدّماتى مىرساند كه قابل توجّه و يادگيرى است :
۱٫ ريا در ناهمآهنگى ظاهر و باطن (زيبايى ظاهر و زشتى باطن) تعريف مىشود.
۲٫ رياكارى عملى صد در صد منافقانه و خصلتى است كه ريشه در انديشهى نفاق دارد.
۳٫ رياكار هرگز حاصلى مفيد از تلاش خود نخواهد برد.
۴٫ ريا آفت خلوص است. از اينرو رياكار، كار را نه به انگيزهى الاهى كه بر اثر كششهايى ديگر انجام مىدهد.
۵٫ و سرانجام، رياكار شيطان را براى همنشينى خود برگزيده كه انتخابى بسيار نكوهيده و نابجاست.
اين قسمت از بحث را با ذكر دو روايت از رسول خدا ۶ دربارهى ريا و رياكار پايان مىدهيم و بهخاطر اهمّيّت موضوع، در شب بعد، باز هم از مقولهى ريا سخن در ميان خواهيم آورد.
رسول خدا ۶در ترسيم اوضاعِ آن جهانىِ فرد رياكار مىفرمايند :
«سختترين مردم از نظر عذاب در روز قيامت كسى است ـ كه عملكرد اين جهانى او چنين بوده ـ مردم او را كانون
خير مىدانند، حال آنكه در واقع خيرى در او نبوده است.»
در اين بيان، آن دوگانگى و ناهمآهنگى در ظاهر و باطن ـ كه از جمله مشخّصههاى فرد رياكار بود ـ بهخوبى به چشم مىخورد و اينكه سرانجام، اين خصلت نكوهيده او را به عذاب سخت خداوندى مىكشاند.
همچنين حضرتش در بيانى ديگر، اين ناهمآهنگى ميان درون و بيرون را اينچنين يادآور مىشوند كه :
«هيچكس به اندازهى آن كس مورد خشم در نزد خدا نيست؛ بهگونهاى كه لباس او پوشش انبيا و كردارش چونان عمل جبّاران باشد.»
اين بحث را در همينجا ناتمام گذارده و ادامهى آن را به شب بعد موكول مىكنيم.
آفات انديشه و عمل (۲)
سخن ذيل عنوان بالا در شب قبل ـ پس از تعريف ريا ـ بدانجا رسيد كه ضدّ ارزش ريا، ريشه در ضدّ ارزشى ديگر يعنى نفاق دارد و در چنين محيطى است كه بذر ريا روييده و رشد مىكند. گفته شد كه رياكار، حاصل مفيدى از تلاش خود بهدست نمىآورد و با اين كار، خلوص خود را نيز به باد مىدهد و سرانجام، وى شيطان را براى همنشينىِ خود برگزيده است.
در ادامهى بحث اين نكته را يادآور مىشويم كه رياكار اساسآ هم در انديشه، هم در مبدأ و هم در معاد، مشكل دارد؛ زيرا اگر يقين داشته باشد كه خداوند به مصداق آيهى قرآنى (از تمامى خيانتهاى آشكار و نهان آگاهى دارد) و در چنين درجه و جايگاهى
از دقّت و آگاهى نسبت به ما قرار دارد، اساسآ جايى براى رياكارى باقى نمىماند. امام باقر ۷در بيانى خطاب به رياكاران به آنان هشدار مىدهد كه :
«اگر آنچه را كه در انتظار شماست، بهواقع و پيشاپيش بنگريد و دريابيد كه راهىِ كجا هستيد، خواهيد گفت: (اى كاش بازگردانيده شويم و اى كاش ما آيات پروردگارمان را تكذيب ننموده و از شمار مؤمنان بوديم).»
اينك مناسب است تا چند سرفصل اصلى در موضوع پىآمدهاى ريا مورد بيان و دقّت نظر قرار گيرد تا از اين راه نيز چهرهى كريه اين اخلاق نكوهيده آشكارتر گردد :
۱٫ پذيرفتهنشدن عمل: رسول خدا با صراحت هرچه تمامتر و به روشنى بيان مىفرمايند كه :
«خداوند بزرگ، عملى را كه كوچكترين ذرّهاى از ريا در آن باشد، پذيرا نخواهد بود.»
۲٫ ارجاع به آنكس كه عمل براى او انجام گرفته : پيش از اين گفته شد كه خصلت نارواى ريا، انسان رياكار را چنان مىكند كه او همواره اعمالش را به انگيزههايى غيرالاهى و در راستاى جلب نظر آفريدگان خدا انجام دهد. از اينروست كه امام صادق ۷در يك
هشدار اكيد با عنايت به اين مطلب مىفرمايند :
«بهشدّت از ريا برحذر باش، چراكه آنكس كه عملى را براى غير خدا انجام دهد، خداوند وى را به همانكس ارجاع مىدهد كه كار براى او صورت گرفته است.»
بجاست كه در همينجا اين حالت را با آن حالت مطرح در دعاى ابوحمزه مقايسه كنيد كه در همان آغاز دعا مىگوييم :
«سپاس خداى را كه خود عهدهدار كار من شده و مرا كرامت بخشيده و به مردم وا نگذاشت تا مرا خوار نمايند.»
به راستى آن عزّت و اين ذلّت، از اصل با هم تعارض دارند و رياكار، اين خوارى را به بهاى از دستدادن آن عزّت و كرامت براى خويش بهبار آورده است.
۳٫ رياكار سرانجام به دامن شرك درمىغلتد : پيامبر اكرم ۶در آن دوران آغازينِ در هم شكستن مظاهر كفر و شرك و به دنبال فروريختن بتها از كعبه و صلاى بانگ توحيد بر فراز آن، روزى با ياران خود سخن مىگفت. حضرتش طىّ بيانات خويش خطر بازگشتِ دوبارهى شرك بهسوى مردم مسلمان را يادآور شده و بر اين هجوم ناروا بسى گريست. مردم از حضرتش پرسيدند: آيا دوباره بتپرستى در ميان آنان رواج مىگيرد؟ ايشان فرمودند :
«آنان بت و خورشيد و ماه را نخواهند پرستيد؛ بلكه در اعمال خويش راه رياكارى را در پيش مىگيرند.»
بدينسان نشان دادند كه سرانجام رياكارى، فروغلتيدن در دامن شرك است. بر همين اساس است كه امام على ۷، اين دستپروردهى پيامبر اكرم ۶قاطعانه مىفرمايند :
«آگاه باشيد كه سادهترين پايهى رياكارى شركورزى است.»
۴٫ جايگاه قطعى رياكار، آتش است و بهشت بر او حرام : اين مطلب در بيان پيامبر اكرم ۶به چشم مىخورد؛ بهطورى كه مىفرمايند:
«آتش و اهل آن از رياكاران فرياد بلند مىكنند.»
از ايشان سؤال شد كه: آتش چگونه ضجّه مىزند؟ فرمودند :
«از گرماى آتشى كه اهل ريا در آن به عذاب گرفتار آمدهاند.»
و سرانجام سختىِ كار رياكار تا بدانجاست كه هم ايشان فرمودند :
«بهشت سخن مىگويد و فرياد برمىآورد كه من بر
تمامى بخيلان و رياكاران حرام هستم.»
يعنى كه اينان راهى به بهشت خداوندى ندارند.
براى آنكه توان شناخت انسان رياكار را داشته باشيم، با الهام از روايات اسلامى برخى از نشانههاى آنان را يادآور مىشويم. البتّه بيان اين نشانهها به آن معنى نيست كه ما در كار ديگران خيره شده و خود را فراموش كنيم؛ بلكه بدان جهت است كه همواره مراقب عمل و انديشهى خويش باشيم تا به محض بروز نخستين نشانهها در خود، آن را جدّى گرفته به سرعت درصدد رفع و دفع آن برآييم.
۱٫ شوق و شتاب به عمل، آنگاه كه كسى با فرد است.
۲٫ كسالت و بىحالى در عمل، آنگاه كه فرد تنهاست.
۳٫ شوق فراوان براى ستايش ديگران.
۴٫ تلاش بىحد براى خوشنامى.
۵٫ كار افزونتر به انگيزهى مدح و ثنا.
۶٫ كمكارى آنهنگام كه مدح و ثنايى در كار نباشد.
بههرحال رواست كه در اين عرصه، پيش از ديگران ابتدا به خود بينديشيم و همواره عملكرد خود را بر اين نشانههاى شش گانه عرضه كنيم تا بهعنوان ضريب تصحيح، از اين علائم در كارهاى خود سود ببريم و شائبههاى ريا و رياكارى را از خود دور كنيم.
آفت اين بحث مفيد، افتادن در ورطهى وسواس و نوميدى و حسّاسشدن بيش از حدّ لازم به كردار و رفتار خويش است. به اين منظور، به بيان برخى عملكردهايى مىپردازيم كه از شمار رياكارى بهحساب نمىآيد؛ هر چند كه در نظر اوّليّه، به غلط، گمان ريا نسبت به آنها برده شود. در اين بحث نيز همچنان به هدايت روايات اسلامى حركت مىكنيم تا از هرگونه سخن خودبافته و ناروا در امان بمانيم؛ بدان اميد كه آنسان كه بايد و شايد، اعمال ريايى را از غير ريا تشخيص داده و ممتاز نماييم.
از جمله مواردى كه در حساب ريا منظور نمىگردد، آن است كه :
۱٫ فردى انسان را در حال انجام كار خير ببيند و حالت خوشحالى به انسان دست دهد. دقّت داريم كه در اين ميانه، بايد تفاوت ميان تظاهر و خودنمايى با انجام خالصانهى كار خير را در نظر بگيريم. در اينجا انگيزه مهمّ است و بهاى اصلى به آن داده شده
است. نشاط درونىِ ناشى از ديده شدن توسط ديگرى در انجام كار خير، ريا نيست.
۲٫ فرد كار خيرى را با انگيزهى الاهى انجام مىدهد و ديگران زبان به ستايش بر او مىگشايند. وى از شنيدن اين خبر خوشحال مىشود.
۳٫ فرد عبادتى را در پيشگاه خدا با ظاهر زيبا و به انگيزهى تشويق ديگران و تأسّى آنان به اين راه و روش در آيين بندگى انجام مىدهد. بيان امام صادق ۷در اينباره آن است كه :
«اين كار از شمار ريا به حساب نمىآيد.»
۴٫ رياكارى با منافق، ريا به حساب نمىآيد، بلكه عبادت است؛ در حالىكه همين كار با مؤمن از مقولهى شرك قلمداد مىشود. درست نظير تكبّر كه :
«كبرورزى با انسانهاى متكبّر، خود عبادت است.»
در پايان اين بحث، براى پيشگيرى از افتادن در وادى افراط و تفريط به اين بيان مولايمان امام على ۷توجّه مىنماييم كه حضرتش مؤمن را كسى مىداند كه :
«كارى را از سر رياكارى انجام نمىدهد و آن را از سر
حيا (نگرانشدن از ريا) ترك نمىنمايد.»
دقّت داريم كه ثمرهى عمل به اين رهنمود، بروز حالت تعادل در عمل و دورى از دو سوى افراط و تفريط است.
در پايان بار ديگر همان كلام راهگشاى پيامبر ۶را يادآور مىشويم كه پيش از اين در زمينهى شرك آورديم. با توجّه به اين كه ريا انسان را سرانجام به وادى شرك مىبرد، سزاوار چنان است تا در مقابل القاى شيطان، از خداوند بخواهيم كه :
«خدايا، از افتادن به دامن شرك به تو پناه مىبرم در آنچه كه بدان آگاهم و طلب بخشش مىنمايم از تو در اين زمينه كه بدان آگاهى ندارم.»
سمعه: شهرتطلبى
در دو موضع از دعاى ابوحمزه، سخن از واژهى «سُمعه» در ميان آمده است. از خدا درخواست مىنماييم كه :
«خدايا، قلبم را از ريا و شك و سُمعه (شهرتطلبى) در دينت پاك فرما.»
و نيز مىخوانيم كه :
«… خدايا، هيچ چيزى را براى تقرّب من در دل شب و طول روز به پيشگاه خودت از رهگذر ريا و سمعه و سرمستى و سرخوشى قرار مده.»
سُمعه از ريشهى سمع به معنى شهرت و آوازه است.
قرارگرفتن اين واژه در دعاى ابوحمزه در كنار ريا، نوعى وجه مشترك در معنى هر دو را بهدست مىدهد. بسيارى از آنچه در باب ريا گفته شد، دربارهى اين آفت و آسيب اخلاقى نيز صادق خواهد بود. در نتيجه بايد ضمن شناخت اين آفت، بهشدّت از حوزهى اثرگذارى آن بهدور باشيم و از ظهور و بروز آن در هر دو عرصهى انديشه و عمل پيشگيرى به عمل آوريم.
اميرالمؤمنين ۷در بيان صفات مؤمن، طىّ بياناتى طولانى ارزشهايى را يكى پس از ديگرى بيان فرموده تا آنجا كه مىفرمايد : مؤمن چنان است كه :
«شهرتطلبى را دشمن مىدارد.»
و از اينكه بخواهد كارى را براى شنيدن ديگران و از رهگذر اشتهار انجام دهد، بهشدّت پرهيز دارد.
از اين جهت سمعه نيز همانند ريا پهلو به پهلوى شرك مىزند؛ چرا كه در انجام كار، انگيزهاى غير خدايى در ميان مىآيد و در نتيجه خلوص انسان مورد هدف و تهديد قرار مىگيرد.
در بحثهاى تربيتى اسلامـ كه بسيار جنبهى زيربنايى داردـ ضدّ ارزشهايى از اين دست، تمامى در كنار هم قرار گرفته و جملگى تحت عنوان اخلاق نكوهيده در جايگاه ويژهاى قرار گرفته است.
ميان ريا و سمعه تفاوت است؛ بدين معنى كه ريا تظاهرى خلاف باطن است؛ امّا سمعه بدون قيد تضادّ باطن و ظاهر و به انگيزهى شهرتطلبى صورت مىگيرد.
بنا به روايات، يكى از پىآمدهاى سمعه آن است كه خداوند عيوب پنهان انسان را آشكار مىنمايد، آنجا كه حضرت رسول ۶فرمودهاند:
«آنكس كه كار ـ و راه ـ شهرتطلبى را پيش گيرد، خداوند كاستىهاى وى را بر سر زبانها خواهد انداخت.»
يعنى كه به عكس دلخواه خود، در جهت منفى شهره و زبانزد خواهد گرديد.
در روايات ما آمده كه :
«فرد عابدى در ميان بنىاسرائيل بود. وى زمانى از خدا خواست كه او را از وضعش آگاه سازد كه اگر خوب است، بر نيكىهاى خود بيفزايد و اگر بد است، پيش از مرگ از خدا معذرت خواسته و طلب بخشش نمايد. به دنبال اين
درخواست، كسى براى او خبر آورد كه نزد خدا خيرى براى تو نيست. وقتى كه آن عابد جوياى آنهمه كار خيرى شد كه انجام داده بود و سراغ آنها را گرفت، به وى گفته شد: تو كارهاى خيرت را به رخ مردم كشيدى و همان اجر توست.»
يعنى: در آنجا كه تو از اين واقعه دچار رضايت از خود شدى، در نتيجه، آن سمعه و شهرتطلبى و اين بهرخكشيدن، سرانجام تو را در هم فرو ريخت.
از امام صادق ۷دربارهى اين آيهى قرآنى سؤال شد كه مىفرمايد :
(خود را نياراييد كه خداوند خود به (حال و روز) تقواپيشگان، آگاهتر است.)
حضرت در پاسخ فرمودند كه:
«اين آيه وصفالحال كسى است كه مرتّبآ مىگويد : ديشب نماز خواندم، ديروز روزه بودم و…»
يعنى فرد دچار اين حالت شده كه همواره مىخواهد به انگيزهى شهرتطلبى، كارهاى عبادى خويش را به رخ اين و آن بكشد.
اين نقطهضعف اخلاقيـ آنسان كه به تفصيل در بحث اخلاص بيان شد ـ اخلاص را هدف قرار مىدهد و بايد به شدّت با آن
برخورد نمود، وگرنه خانمان عمل را بر باد مىدهد و تنها خستگى آن بر دوش انسان باقى مىماند.
امام صادق ۷در خلال حديث مورد اشاره، يادآور مىشوند كه مردمى در دوران مولاى متّقيان ۷بودند كه بارها اظهار مىداشتند كه:
«ديشب نماز برپاى داشتيم و ديروز روزه بوديم.»
در مقابل، اميرالمؤمنين ۷به منظور بازداشتن آنان از اين شهرتطلبى ناروا مىفرمودند كه :
«امّا من شب و روز را به خواب گذراندم و اگر در اين ميان هم فرصتى دست دهد، استراحت خواهم كرد.»
اين سخن گوشهدار حضرت، بدان جهت ايراد شده كه فرد اين خصلت نكوهيده را در درون خود رشد ندهد كه اگر كارى را در خلوت شب در زمينهى عبادى به انجام رسانده، صبحگاهان آن را از رهگذر سمعه به رخ ديگران بكشاند.
در پايان تحليل مبحث سمعه، دقّت در اين بيان امام صادق ۷هم بسيار راهگشا و اثرگذار خواهد بود كه :
«اگر انسان در عمل خود؛ هر چند هم كه كم باشدـ تنها و تنهاـ خدا را اراده كند، خداوند نتيجهاى به مراتب بيش از عمل
وى را آشكار مىكند. و آنكس كه با بسيارىِ عمل و بيدارىِ شب، امّا به انگيزهى بهرخكشيدن مردم، خود را به رنج و تعب مىاندازد، خداوند، فقط عمل او را در چشم آنكس كه آن را شنيده، بى ارزش و كم بها مىگرداند.»
حال اين گوى و اين ميدان! شهرتطلبانى كه مىخواهند به ازاى كارهاى خير خود بر سر زبانها بيفتند، بايد بدانند كه به دست خويش بناى انديشه و عمل خود را در هم فرو مىريزند. اين خواسته، سرانجام آنان را نه تنها در پيشگاه خداوند بىبها مىنمايد، بلكه حتّى در چشم همان مردمى كه به انگيزهى آنان دست به عمل بردهاند، خوار و بىمقدار مىنمايد.
۱۶ شك
در اين شبها دامن سخن به توضيح و شرح برخى از واژههاى مطرح در دعاى ابوحمزه كشانيده شد. عناوينى چون توبه، مغفرت، ورع، دنيا و آخرت، اخلاص، گناه، عبادت، شرك، ريا و سمعه مورد بحث و گفتوگو قرار گرفت كه در جاى خود امرى مبارك و ميمون بود؛ هر چند كه پيش از اين، قصد آن در ميان نبود. بههرحال، اينك در همان راستا بحث به موضوع شك رسيد، واژهاى كه بالغ بر ۱۵ بار در قرآن مجيد طىّ آيات مختلف مورد بحث و گفتوگو قرار گرفته و در اين نيايش سحرگاهى هم مرتّبآ از خطر آن و آثار زشت آن به خداوند بزرگ پناهنده شدهايم.
كلمهى شك به معنى گمان، توقّف، عدم يقين به يكى از دو طرف قضيّه، عدم ترجيح يكى از دو طرف بهكار مىرود. كلمهى ريب به معنى اضطراب است. وقتى اين دو لغت با هم بهكار برده مىشود،
معنى ترديد اضطرابآور را مىرساند.
ذيل آيهى تطهير روايات متعدّدى نقل شده كه مراد از واژهى
رجس همان شكّ است. امام صادق ۷مىفرمايند :
«به خدا سوگند كه ما هرگز دربارهى خدايمان به شك نيفتاديم.»
در قرآن آمده است:
(آنان كه قلبهايشان بيمار است، پليدى روى پليدى ايشان افزوده مىگردد.)
ذيل اين آيه آمده است كه مراد از اين كلمهى رجس، «شك روى شكّ آنها» است.
نيز در قرآن آمده است:
(اينچنين است كه خداوند، پليدى را بر آنان كه ايمان نياوردهاند قرار مىدهد.)
ذيل اين آيه روايت شده كه :
«مراد از كلمهى رجس، همان شكّ است.»
از اين نمونهها كه آورده شد، معلوم مىگردد كه :
اوّلا : شك به معنى پليدى است.
ثانيآ : نوعى بيمارى است.
ثالثآ : جايگاه آن در قلب است.
از اينرو، حكمت سخن امام سجّاد ۷روشنتر مىشود كه در دعا عرضه مىدارند:
«خدايا، ساحت قلبم را از ريا و شكّ و شهرتطلبى در دينت پاك نما.»
براى آگاهى از خطر ويرانكنندهى شك، كافى است بدانيم كه رسول خدا با تمامى آن علوّ شأن و مرتبت، همواره از آن بيمارى به خداى متعال پناه مىبردند؛ بهطورى كه در حالات ايشان آمده كه :
«حضرتش همه روزه از شش خصلت به خدا پناه مىبردند: شك و شرك و تعصّب جاهلى و خشم و تجاوز و حسد.»
در مقابل مىفرمودند :
«برترين اعمال نزد خدا، ايمانى است كه شك در آن راه نيابد.»
با توجّه به اينكه ايمان و شك، هر دو امور قلبى و درونى
است، تعبير از آنها به واژهى عمل، نقش ريشهاى انديشه در تجلّى عمل بيرونى را نشان مىدهد. اين ظرافت ارزندهاى است كه از انديشه در كلام پيامبر ۹ به دست مىآيد.
در اينجا بد نيست كمى هم به ريشههاى بروز شك بپردازيم؛ چرا كه در زمينهى شناخت و آگاهى از اين ريشههاست كه انسان خواهد كوشيد تا با خشكاندن آنها، از بروز و ظهور ميوهى تلخ شك بر شجرهى وجودى خويش مانع گردد.
۱٫ نادانى : حضرت على ۷شك را ميوهى جهل مىداند . اگر
اين امر جدّى گرفته شود، انسان بايد تلاش فراوانى نمايد تا خود را از ورطهى نادانى نجات دهد؛ زيرا اين نادانى ابتدا سبب بروز شك مىشود. آنگاه اين شك دو ارزش والاى دينى يعنى ايمان و يقين را هدف قرار مىدهد و بنيانهاى آن دو را در هم مىكوبد. از اينرو، امام متقيان ۷مىفرمايند:
«شك دين را فاسد مىكند.»
و نيز :
«شك بناى ايمان را فرو مىريزد.»
بدين سان، به تدريج نورانيّت قلب انسان كاسته مىشود و سرانجام اين عضو هدايتگر از كار مىافتد؛ چرا كه :
«شك نور قلب را خاموش مىكند.»
خلاصه اينكه نادانى، سرانجام انسان را در اين وادى خطرناك با دينى تباه و ايمانى ويران و قلبى تاريك، از مركب پياده مىنمايد و روشن است كه ديگر چنين كسى در چنين وادى آشفته و خطرناكى، راه به جايى نخواهد برد. پس سزاست كه همواره در كار رويارويى با جهل باشيم و با افزونى مبانى معرفتى خود، راه رشد شك را در درون خود ببنديم.
۲٫ دودلى و ترديد : برخورد با حقايق دينى از سرِ ترديد و دودلى، موجبات بروز و قوّتگرفتن شك در درون انسانى را فراهم مىآورد؛ چرا كه شك مرحلهى بالاى ترديد است و :
«آنكس كه دچار ترديد شد، شك در او فزونى مىگيرد.»
اين ترديد و ارتياب، آفت خانمانسوزى است كه بنا به فرمودهى اميرالمؤمنين ۷نهايتآ به كفر منتهى خواهد شد. از اينرو حضرتش توصيهى اكيد مىفرمايند كه :
«ترديد و دودلى در خود راه ندهيد كه اين امر، ابتدا موجب بروز شكّ و سپس منجر به كفر مىگردد.»
۳٫ گمان : اين امر نيز سبب بروز شك در نهاد انسانى مىگردد.
چنين است كه قرآن فرموده:
(گمان بد، انسان را از حقّ بىنياز نمىسازد.)
از اينرو آن را به مصداق آيهى:
(چهبسا گمانهايى كه گناه قلمداد مىگردد.)
مورد نهى قرار داده، انسانها را از سقوط در ورطهى گناه برحذر مىدارد. وقتى گمان در چنين جايگاهى جاى داشت، كمترين گمان ساده مىتواند انسان را به وادى شك فروغلتاند و بر اين اساس، گمان ساده شك تلقّى مىگردد . اين هشدارها جملگى بايد درون ما را
آنچنان بسازد كه اساسآ از بروز كوچكترين زمينهها براى پيدايش شك در خود پيشگيرى نماييم.
بايد توجّه داشت كه بنا به روايات زيادى، شك به جان يقين افتاده و انسان را از آن بلندا به زير مىكشد و در وادى هولناك شقاوت سرگردان مىنمايد. از اينروست كه :
«از نشانههاى شقاوت آن است كه يقين انسان با بروز شك فاسد مىگردد.»
با توجّه به آنچه گذشت، انسان زيرك كسى است كه براى نجات از آفت شك، پيشاپيش مقدّمات و ريشههاى پيدايش آن را در دل مىخشكاند و اجازه نمىدهد كه نادانى، ترديد و دودلى و گمان
ناروا به جان او بيفتد و با بروز شك در وى سامانش را در هم ريزد.
از منظرى ديگر، توجّه به پىآمدهاى شك نيز مىتواند ما را در اين رويارويى و مقابله يارى رساند. از اين روى، بهصورتى فهرستوار و به استناد روايات معصومين :يادآور مىشويم كه برخى از اين پىآمدها عبارتاند از :
۱٫ شرك، آنجا كه فرمودهاند :
«ماندگارى در عرصهى شك، سرانجام بهبارآورندهى شرك است.»
۲٫ حيرت، افتادن در وادى حيرت، پىآمد ديگر شك است. البتّه دو موضوع شكّ و حيرت در يك تأثير متقابل بر هم سبب مىشوند كه هر يك ديگرى را افزونى بخشد؛ چرا كه از يكسو ثمرهى شك، حيرت است و از سوى ديگر، سبب حيرت، همان شك
است.
۳٫ بىايمانى، مركب شك، سرانجام انسان را در وادى بىايمانى بر زمين مىگذارد و اين نيز ميوهى تلخى ديگر بر اين شجرهى خبيثه است. از اينرو به ما اكيدآ سفارش كردهاند كه :
«ايمان خود را از شك مصون بدار كه شك، بناى ايمان
را فرو مىريزد.»
۴٫ كفر، با همهى آنچه كه از مقدّمات و موجبات پيدايش و نيز پىآمدهاى شك بيان گرديد، نهايت زندگى با آن افتادن در دامان كفر و زندقه است. اگر فرد بداند كه با ورود به ميدان شك، چه آيندهى خطرناكى را براى خود تدارك ديده، حتمآ از همان آغاز به فكر چاره خواهد افتاد و از بروز آن مقدّمات افتادن در سراشيبى سقوط پيشگيرى مىنمايد؛ چرا كه به او گفته شده:
«ترديد به خود راه مدهيد كه گرفتار شك خواهيد شد. و شك نكنيد كه به دامان كفر خواهيد افتاد. و زمام خود را رها منماييد كه گرفتار سهلانگارى و تساهل ناروا خواهيد شد.»
پايانبخش اين مبحث را بيان راههاى معارضه با شك قرار مىدهيم و يادآور مىشويم كه دو خصيصهى تفكّر صحيح و نگرش دقيق به آفاق و انفس مىتواند طغيان شك را مهار نمايد. اين هر دو با الهام از تعاليم دينى و راهگشايى پيشوايان دين بهدست آمده است.
اميرالمؤمنين ۷مىفرمايند :
«با تكرار تفكّر صحيح و ريشهدار، طغيان شك فرو مىنشيند.»
و نيز مىفرمايند :
«در شگفتم از آنكس كه درباره خدا دچار شك مىگردد، در عين حال كه مخلوقات الاهى را مىبيند.»
كنايه از اينكه نگاه دقيق به مظاهر قدرتنمايى حق تعالى در آفرينش موجودات، خود بهترين بستر براى رهايى از دام شكّ و وصول به وادى ايمن يقين است. آن تفكّر صحيح كه بدان اشاره رفت و اين نگرش كه بيان شد، به صورتى توأمان در بيانى ديگر از مولا در هم آميختهاند، آنجا كه مىفرمايند :
«اگر آنان در قدرت بزرگ خداوند و نعمتهاى فراوان او انديشه كنند، به راه باز مىگردند و خود را از عذاب آتش، ناامن خواهند ديد.»
در پايان مبحث شك، سخن زيبايى از امام باقر ۷را يادآور مىشويم كه به تناسب موضوع شك، پىآمدهاى ناهنجار وقوع شك در يكى از بسترهاى اعتقادى را چنين يادآور مىشوند كه :
«خداوند بزرگ، على ۷را ميان خود و آفريدههاى خويش، عَلَم و نشانهاى قرار داد كه جز او ميان حضرتش و ايشان هيچ نشانهاى ديگر و جود ندارد. آن كس كه اين عَلَم را پيروى نمود، مؤمن است و آن كس كه با او رويارويى نمود، كافر
و آنكه گرفتار شك شد، مشرك خواهد بود.»
اميد كه اين حديث همواره براى ما درسآموز باشد كه همواره به ياد داشته باشيم پيروى حضرت على مرتضى۷ مصداق تامّ و تمام ايمان بوده و مخالفت با او كفر است و ترديد در جايگاهش شرك را در پى خواهد داشت.
خاشعين
آنسان كه گذشت، عواملى مانند ريا، شهرتطلبى، سرخوشى و ناسپاسى، از جمله آفات تهديدكنندهاى است كه در نهايت، خشوع انسان را هدف قرار داده و اين بناى ارزنده در جان آدمى را در هم مىكوبند. بدين روى، در بخشى از دعا پس از برشمارى اين آفات خانمانبرانداز، از خداوند مىخواهيم كه :
«ما را از شمار خاشعين نسبت به خود قرار دهد.»
اينك برآنيم كه به دنبال بحثهاى آسيبشناسانهى شبهاى گذشته، موضوع خشوع را مورد بررسى قرار دهيم. اين عنوان بهعكس عناوين قبلى، از ارزشهاى مثبت در حوزهى ديندارى است. امّا بايد بدانيم كه خشوع چيست و خاشع كيست؟
خشوع در لغت به معنى تذلّل و تواضع است. ضدّ آن تكبّر و
خودپسندى است. دو واژهى خضوع و خشوع بسيار قريبالمعنى هستند. با اين تفاوت كه خضوع در تواضع بدنى و اقرار به خدمت كاربرد دارد و خشوع در افتادگى صدا و چشم بهكار مىرود. در معنى خضوع؛ سكوت، آرامى، اطاعت، سر به زير انداختن نهفته و در يك كلام اين واژه براى تذلّل قلبى و بيرونى بهصورت توأمان بهكار مىرود. از اين مطلب مىتوان كنه درخواست خود از خداى متعال را بهتر و بيشتر دريافت كه چرا از او مىخواهيم ما را در شمار خاشعان قرار دهد.
قرآن مجيد مىفرمايد:
(آيا هنگام آن فرا نرسيده كه قلبهاى مؤمنان نسبت به ياد خدا و آنچه كه از حق فرو فرستاده شده، خاشع شود؟)
در اين آيه، معنى تواضع قلبى در خشوع مطرح است. همچنين مىخوانيم :
(صداها براى خداى رحمان به آرامى مىگرايند.)
در اينجا، خشوع در صدا به معنى آرامى به نشان اطاعت مورد نظر است. اين خشوع در چشم را در آيهى ديگر مىبينيم :
(چشمانشان خاشع گرديده و خوارى، آنان را در ميان گرفته است.)
خشوع در چهرهها را نيز طىّ آيهى ديگر مىخوانيم :
(چهرههايشان در آن روز خاشع مىباشد.)
از مجموعهى اين آيات در توضيح واژهى خشوع و عرصههاى بروز آن، تواضع بيرونى در صدا و چشمها و چهرهها را درمىيابيم.
ريشهى خَشَعَ با مشتقّاتش در قرآن مجيد، ۱۷ بار بهكار رفته است كه از آن ميان واژهى خاشعين پنج مورد را به خود اختصاص داده است. در اين نيايش سحرگاهى همه شب خود را «از نفسى كه قناعت نگيرد و شكمى كه سيرى نيابد و قلبى كه خاشع نگردد» در
پناه خداوند قرار مىدهيم كه اين خشوع، ناظر به معنى تواضع درونى است؛ چرا كه از پروردگار براى قلب درخواست مىگردد.
در فرهنگ روايات اهل البيت : ميان ايمان، عمل، يقين و خشوع، يك رابطهى خطّى برقرار است بدين معنى كه:
«ايمان جز به عمل و عمل جز به يقين و يقين جز به خشوع فراهم نمىآيد.»
در توضيح اين دسته از روايات، مىتوان موضوع ضرورت همآهنگى درون و بيرون را در خشوع بهدست آورد و مفهوم جامع اين كلمه را دريافت.
حضرت على ۷خشوع را يار و ياور توانمند در پهنهى دعا بر
مىشمارد؛ بدين معنى كه در نيايش در پيشگاه خداوندى، داشتن خضوعيك ضرورت است. با توجّه به موضوع قبلى،ضرورت همسانىِ نهان و عيان در دعا، در پيشگاه خداوند مورد تأكيد قرار مىگيرد.
در دعا مىخوانيم كه :
«خداوندا، من تو را از سرِ رغبت و خوف و دلهره و اميدوارى مىخوانم.»
در قرآن، همين حالت براى انسان خاشع در پيشگاه پروردگار بيان گرديده است، آنجا كه مىفرمايد :
(اينان ما را از سرِ رغبت و رهبت مىخوانند و در پيشگاه ما خاشع هستند.)
در اينجا هماهنگى ميان ادعيهى مأثور و قرآن مجيد و الهامگيرى ائمّهى دين از كتاب خدا، بهخوبىِ هر چه تمامتر به چشم مىخورد. در نتيجه، دعا بايد همواره با اين حالات ـ كه نشان خشوع قلبى است ـ همراه باشد؛ ضمن آنكه اين خشوع، از جمله ويژگىهاى اولياى خدا در آيهى قرآن قلمداده شده است.
براى آنكه توان ارزيابى روشنى از خود در موضوع خشوع داشته باشيم و امكان اين خودشناسى برايمان فراهم آيد، به بيان
اجمالى نشانههاى انسان خاشع با تكيه بر روايات مىپردازيم.
رسول خدا ۶در اين زمينه چهار نشانهى اصلى را برمىشمارند. ما بهخوبى مىتوانيم با عرضهى خود بر اين نشانهها، دريابيم كه در مسير خشوع نسبت به پروردگار، در چه درجه و مرحلهاى هستيم. حضرتش مىفرمايند :
«خاشع چهار ويژگى دارد. اوّل آنكه خدا را در نهان و آشكار مراقب است. دوم آنكه به انجام امور زيبا و پسنديده مبادرت مىورزد. سوم آنكه در موضوع قيامت انديشه مىكند. چهارم آنكه به نيايش و مناجات با خدا مىپردازد.»
پيش از اين در موضوع مراقبه سخن در ميان آورديم. اينك توجّه مىكنيم كه چنين بيدارى و هشيارى نسبت به خداوند، نشانهى اوّل در عملكرد انسان خاشع است. همچنين در نگاه به آخرت دانستيم كه تفكّر در سرانجام كار حيات دنيوى، يك ضرورت جارى است. افكار انسان متعهّد، به ميزان زيادى بايد به جهان واپسين متوجّه باشد و بخش زيادى را به خود اختصاص دهد. بحث پارسايى و ورع نيز ناظر به ارزش اعمال پسنديده و زيبا و نيكو است كه اينك به عنوان يكى ديگر از علائم انسان خاشع از آن ياد شده است. سرانجام به موضوع دعا و نيايش خالصانه در پيشگاه خداوند مىرسيم. انسان داراى مراقبه و متعهّد به انجام اعمال نيكو و داراى تفكّر و انديشه در موضوع آخرت، چگونه به گفتوگو و راهيابى به خلوت مناجات با
خداى متعال دل مىبندد؛ از اين رهگذر براى خود توشه برمىگيرد و هرگز مسير هموار نيايش را براى رسيدن به بلنداى خشوع رها نمىسازد.
در رواياتى كه موضوع خشوع مورد بحث و توجّه قرار گرفته، همواره به مسألهى هماهنگى و همراهى ميان قلب و جوارح تأكيد به عمل آمده است. از اينرو بايد بياموزيم كه هميشه اين دو را در كنار هم داشته باشيم و به تعليم امام المتقين۷ بدانيم :
«آن كس كه قلبش خاشع است اين خشوع در اعضاى بدنش نيز آشكار است.»
وقتى انسان به مطلوب خود مىرسد ـ و يا بهتر بگوييم: آنگاه كه خداى متعال او را به مقصد مىرساند ـ شايسته است تا فرد به نشان شكر و سپاس، به ميزان افتادگى و خشوع خود در پيشگاه حق تعالى بيفزايد. مبادا به محض اين كه مشكل حل شد، كار را تمام شده بداند و مشكلگشاى واقعى را بهدست فراموشى بسپارد؛ آنسان كه شيوهى بسيارى از ماست.
بههرحال، بايد هر فردى اين مطلب را در نظر داشته باشد كه :
«آنهنگام كه به مقصد رسانيده شديم، بايد به مراتب در پيشگاه پروردگارمان خاشعتر باشيم.»
در تعابيرى ديگر، از خشوع به عنوان زيور و زينت عبادت ياد
شده است . به يقين اين آراستگى بايد ريشه در درون ما داشته باشد
تا مؤثّر افتد و جلوه نمايد، وگرنه چونان طبلى ميانتهى خواهد بود و هرگز جلوهدادن ظاهرى عبادت و بسندهكردن به اين جنبه از آيين بندگى، مقصد عبادت نيست.
مولايمان على ۷ در بيان ويژگى مؤمنان مىفرمايد :
«ساختار ايشان نمايانگر خشوع است.»
بدين سان، تذلّل يكپارچه و فراگير آنان در پيشگاه خداوند را خصيصهى بيرونى فرد مؤمن مىدانند.
چه نازيباست كه انسانى در اين مقوله دچار ناهماهنگىِ درون و برون شده و سر از خشوع نفاق درآورد! پيشوايان دين، اين خشوع ناپسند را تبيين نمودهاند و يادآور شدهاند كه :
«برحذر باشيد از خشوع نفاق، يعنى اين كه بدن و جوارح خاشع باشد؛ امّا اين خشوع راه و جايى در قلب نداشته باشد.»
همگان بايد از چنين خشوعى به خداوند پناه برند كه فرمودهاند :
«به پناه خدا رويد از خشوع نفاق كه عبارت از خشوع
بدن و نفاق قلب است.»
و در نهايت:
«آنكس كه خشوع بيرونى وى افزونتر نسبت به خشوع قلبىاش باشد، گرفتار خشوع نفاق گرديده است.»
خلاصه اينكه :
۱٫ خشوع به معنى تذلّل و تواضع است.
۲٫ خشوع واقعى بايد در قلب و جوارح انسان بهصورت همراه و توأمان، جارى و ظاهر شود.
۳٫ ايمان، عمل، يقين، خشوع به ترتيب پلّههاى اوجگيرى انسان بهسوى خداست.
۴٫ خشوع بهترين يار همراه در عرصهى دعا و مناجات با خداست.
۵٫ انسان خاشع در فرهنگ دينى با چهار ويژگى ـ مراقبت، عمل صالح، تفكّر و مناجات ـ تعريف مىشود.
۶٫ خشوع، زينت و زيور عبادت است.
۷٫ از انسان خاشع پس از رسيدن به مقصود، خشوع افزونتر انتظار مىرود.
۸٫ خشوع نفاق يعنى ناهماهنگى ميان قلب و جوارح در اظهار تذلّل امرى خطرناك است.
و كلام آخر اينكه در دعاى ابوحمزه مىخوانيم: «خدايا ما را در
شمار خاشعين نسبت به خود قرار بده.»
۱۸ شكر (۱)
آنچه كه موجب شد عنوان شكر در اين سلسلهمباحث مطرح گردد، حضور چشمگيرِ اين واژه در دعاى ابوحمزه است؛ بهطورى كه در يك موضع از دعا، رابطهى مستقيم ميان ترك شكر از سوى ما و تحريم نعمت از سوى خدا مطرح مىگردد، در آنجا كه مىگوييم :
«خدايا! نكند چون مرا نسبت به نعمتهاى خود شاكر نديدهاى، تحريم كردهاى.»
در موضعى ديگر عرضه مىداريم كه :
«خدايا، آيا با اين زبانِ دچار لكنت، شكر تو را بهجاى آورم؟»
بىقدرى و ناتوانىِ زبان از شكر، در بخش ديگرى از دعا مورد عنايت قرار گرفته كه :
«خداوندا! زبان من در نزد شكر تو، چه توان و منزلتى دارد؟»
و در بيان رابطهى شكر و پذيرش عمل مىگوييم :
«خدايا! جود و بخشش تو آرزوهايم را گسترانيده و شكر و سپاس تو پذيراى عمل من است.»
دقّت در هريك از اين عبارات بهگونهاى موضوع شكر و رابطهى آن را با نعمت و ديگر مسائل مورد اشاره بيان مىنمايد. اين مسأله سبب مىشود تا در ادامهى مباحث قبلى اينك مسألهى شكر مورد تحقيق قرار گيرد.
شكر در لغت به معانى مختلف به كار رفته است، از جمله : ثناگويى در مقابل نعمت، اعتراف به نعمت با نوعى تعظيم و بزرگداشت، اظهار و يادآورى نعمت. ضدّ آن كفر است كه به معنى نسيان و پوشانيدن نعمت بهكار مىرود.
شكر به سه نوع تقسيم مىشود :
الف: شكر زبانى كه ثناگويى در مقابل نعمت را شامل مىشود.
ب: شكر قلبى كه يادآورى نعمت در قلب را در بر مىگيرد.
ج: شكر جوارح كه در آن پاسخگويى و جبران نعمت به ميزان قدرت و با استفاده از جوارح مطرح مىباشد.
نكتهى قابل توجّه آنكه شكر به تمامى اين معانى، موجبات افزونى نعمت را فراهم مىآورد تا آنجا كه در آموزههاى قرآنى است كه :
(اگر شكر پيشه كنيد، خداوند شما را افزونى دهد.)
از امام صادق ۷ذيل اين آيه روايت شده كه :
«اگر بنده نعمت خدادادى را بر قلب خود بگذراند و با زبان خدا را ستايش كند، هنوز سخن خود را به پايان نرسانده، خداى بزرگ فرمان به زيادت نعمت بر او مىدهد.»
در مقابل شكر، كفران نعمت قرار دارد كه اين عمل، سبب زوال نعمت مىشود و حتّى گاهى نعمت را تبديل به نقمت مىكند، تا آنجا كه خداوند مىفرمايد :
(اگر كفران پيشه كنيد، عذاب من بسيار سخت خواهد بود.)
و حال آنكه به بيان سرور اوصيا ۷ :
«سپاسگزارى در مقابل نعمت، ايمنى از گرفتارآمدن در بند نقمت است.»
همين مفهوم در بيت زير آمده است :
شكر نعمت، نعمتات افزون كند كفر، نعمت از كَفَت بيرون كند
در همين زمينهى نعمت و نقمت، خداوند در قرآن طىّ مثالى يادآور مىشود كه :
(مردم شهر و ديارى در نهايت امنيّت و اطمينان خاطر زندگى مىكردند. نعمت و روزى هم از همهى جوانب بر آنها فرو مىريخت. آنان نسبت به اين نعمتها ناسپاسى پيشه كردند. خدا هم به خاطر اين عملكرد ، لباس گرسنگى و ناامنى را بر آنان پوشانيد.)
كفران نعمت آنان سبب شد تا آن نعمتهاى فراوان را از دست داده و به جاى آن، باران نقمت بر سرشان فرود آيد. قرآن مجيد، همچنين در يك هشدار اكيد يادآور مىشود كه:
(آيا نديديد آنان كه نعمت خدا را (بهجاى شكر) به كفر تبديل كردند (= پاسخ دادند)، چگونه بلا و نابودى را براى خود و قوم خويش بهبار آوردند؟)
اين حكمت قرآنى نيز دانستنى است :
«آنكس كه شكر پيشه مىكند، به سود خود عمل كرده و آنكس كه راه كفر در پيش مىگيرد، خداوند در اوج بىنيازى و كرامت قرار دارد.»
يعنى اينكه زيانى از كفر و ناسپاسى مردم به خداى متعال درنمىرسد.
امام سجّاد ۷در مناجاةالشّاكرين مطالب آموزندهاى در بحث شكر بيان مىدارند :
۱٫ «اين جايگاه آن كس است كه به نعمتهاى فراوان تو اعتراف مىنمايد و اقرار مىكند كه با آن همه نعمتهاى گسترده و فراگير، با تقصير و كوتاهى روبهرو شده است و خود به زيان خويش گواهى مىدهد كه با اهمال و تضييع، اين نعمتها را پاسخ گفته است.»
اعتراف به نعمت، فراگيرىِ نعمت، رويارويى با نعمت به كوتاهى و تقصير و اعتراف به سستعنصرى و اهمال و تضييع، مسائلى است كه در اين بخش از مناجات به چشم مىخورد. اگر كمى در حال خود بنگريم، خواهيم ديد كه متأسّفانه بسيارى از ما داراى چنين نحوهى برخورد ناروا با نعمتهاى خداوندى هستيم و سزاست كه با تجديد نظر در عملكردِ خود، تغيير جهت اساسى در آن دهيم و به راستى سپاسگزار حق تعالى باشيم.
۲٫ «خدايا! در مقابل عظمت نعمتهاى تو شكرگزارى من بسيار كوچك و كمبها و بىمقدار است و در برابر اكرامت، ثناگويى من بسى ناقابل است.»
در اينجا دو موضوع گوشزد مىشود: الف. عدم تناسب نعمتهاى الاهى با چگونگى شكرگزارى ما، ب. تصريح به ناتوانى از شكر و ثنا در قبال نعمت.
۳٫ «خدايا، چگونه مىتوانم تو را شكر گويم؛ حال آن كه سپاس من براى تو، خود نيازمند شكرى ديگر است.»
در اينجا موضوع ناتوانى از شكرگزارى مطرح است، چرا كه هر شكر، خود نعمتى است كه به شكرى ديگر نياز دارد.
شكر و مشتقّاتش بيش از ۷۵ آيه در قرآن را به خود اختصاص دادهاند. از اين رو، پيشوايان دين به فراوانى و از منظرهاى گوناگون به اين مسأله نگريسته و به تحليل مسأله پرداختهاند و از اين طريق،
ضرورت و راه و رسم شگرگزارى و پىآمدهاى آن را يادآور شدهاند.
حال با چنين دستْمايهاى، به اين بخش از دعاى ابوحمزه دقّت كنيد كه مىگوييم :
«خدايا! تو با نعمتهايت به ما مهر ورزيدى؛ امّا ما با گناهكارى، با تو به رويارويى پرداختيم. خير و نيكويىها از
سوى تو بر ما باريدن گرفت و شرّ و پليدىِ ما روى به تو نهاد.»
در منطق دين، اين نحوهى رويارويى با نعمتهاى خداوندى بسيار ناپسند شمرده شده است. توصيه به ما و حدّاقل انتظار از ما اين است كه :
«با نعمتهاى منعم او را عصيان ننماييم.»
اين مهم تا بدانجاست كه به ما گفته شده: حتّى اگر خداوند مردم را از گناه برحذر نداشته بود و نسبت به آن هشدار نداده بود، واجب بود كه حضرتش به ضرورت شكر نعمتهايش مورد عصيان قرار نگيرد.
بههرحال، اگر انسان بتواند بندگىِ خدا را از رهگذر شكر و سپاسگزارى ـ نه به عنوان معاملهگرى و تجارت و يا ترس از دوزخ و علاقه به بهشت ـ انجام دهد، آن وقت است كه اين عبادت در منطق دين به نام بندگى آزادگان تلقّى خواهد شد كه :
«گروهى بودند كه خدا را از رهگذر شكر، بندگى مىكردند كه اين است بندگى آزادگان.»
در اينجا بخش اوّل مبحث شكر را ـ با نگاهى فهرستوار به آنچه گفته شد ـ به پايان مىبريم و ادامهى بحث را به شب ديگر موكول مىنماييم.
گفته شد كه :
۱٫ شكر سه معناى عمده دارد: ثناگويى در مقابل نعمت، اعتراف به نعمت، اظهار و يادآورى نعمت.
۲٫ شكر داراى اقسامى سهگانه است: شامل: شكر زبانى، شكر قلبى و شكر جوارح.
۳٫ ميان شكر و افزونى نعمت، رابطهاى مستقيم برقرار است.
۴٫ كفران نعمت دو پىآمد دارد: زوال نعمت و تبديل نعمت به نقمت.
۵٫ موضوع شكر با تمامى معانى گستردهى آن بخشهاى زيادى از ادعيهى مأثور را به خود اختصاص داده است.
۶٫ حدّاقل انتظار از ما اين است كه نعمتهاى خداوندى را در راه عصيان او بهكار نگيريم كه اين لازمهى شكر نعمت است.
۷٫ عبادت احرار، بندگى با انگيزهى شكرگزارى است، نه هدف ديگر.
۸٫ آثار مثبت شكر، صرفآ عايد خود فرد شكرگزار مىگردد و خداوند متعال در اوج غنى و بىنيازى نسبت به آن قرار دارد. و چنين است كه :
گر جمله كائنات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد
در شب بعد، بحث شكر را پى خواهيم گرفت.
شكر (۲)
پيش از اين دربارهى شكر، معانى و اقسام آن، رابطهى شكر و افزونى نعمت، كفران و گرفتارشدن به زوال نعمت و تنگناى نقمت، نكاتى بيان شد، اينك مطلب را با اين مسأله دنبال مىنماييم كه به فرمودهى پيشواى پرهيزكاران ۷ :
«شكر، راهگشاى بهسوى نيّت و زبان ضمير انسانى است.»
با دقّت در اين تعريف، درمىيابيم كه امر شكر، حتمآ و حتمآ بايد زمينهى درونى در انسان داشته باشد تا مفهوم شكر بر آن صادق آيد.
نكتهى جالب در مقولهى شكر، آن است كه سُمعه ـ كه پيش از اين به تفصيل پيرامون آن سخن در ميان آمدـ با همهى بدىهايش تهديدى براى شكر به حساب نمىآيد؛ يعنى همان ضدّارزشى كه آنقدر از آن نكوهش به عمل آمده، آنجا كه در زمينهى شكر بهكار گرفته شود، امرى ارزشى و پسنديده تلقّى مىگردد تا آنجا كه:
«بهترين سمعه، شكرى است كه آشكارا منتشر مىگردد.»
در اينجا به استناد بيانات اميرالمؤمنين ۷برخى نكات ممتاز در زمينهى شكر را فهرستوار يادآور مىشويم :
۱٫ هيچ چيز مانند شكر، نعمت را مصون و پايدار نمىدارد.
۲٫ بالاترين شكر نعمت، آن است كه انسان، ديگران را از آن نعمت بهرهمند سازد.
۳٫ هيچ عاملى بهتر از شكر، تداوم نعمت را موجب نمىگردد.
۴٫ هيچ زيور و زينتى براى نعمت، ارزندهتر از بذل آن نيست.
همچنين گفتنى است كه موضوع شكر قلبى، از چنان جايگاه و اعتبارى در فرهنگ دينى برخوردار است كه حضرت امير ۷ مىفرمايند :
«آنكس كه نعمتها را در دل، شكرگزارد، سزاوار آن مىشود كه پيش از آنكه شكر بر زبانش جارى گردد، نعمت براى او افزونى گيرد.»
براى درك بهتر واقعيّت نهفته در اين بيان، بايد واژهى استحقاق در اين روايت گشوده گردد. توضيح اين كه هيچكس در هيچ زمينه حقّى برعهدهى خداوند نداشته و طلبى از او ندارد؛ امّا شكر از اين قاعده مستنثى است. همينكه بر دل انسان گذشت، اين حق براى او پيدا مىشود؛ البتّه اين را خدا چنين قرار داده است؛ آنسان كه در آيهى قرآنى مىخوانيم كه :
(يارى مؤمنان، حقّى است كه بر خود مسلّم داشتهايم.)
در اينجا نيز خدا بر خود چنين قرار داده كه براى شاكر، استحقاق برخوردارى از نعمتهاى ديگر پيدا شود، نه آنكه موضوع طلبكارى از ناحيهى بنده مطرح باشد.
در منطق اميرمؤمنان ۷انسانِ برخوردار از نعمت، همواره رهين آن است و تنها شكر است كه وى را از اين رهان مىرهاند.
در اينجا بد نيست به يك سؤال پاسخ داده شود: بعد از آگاهى از اينهمه مطالب متنوّع در موضوع شكر، حقّ شكر خداى متعال چيست؟ در روايات اسلامى به اين سؤال، دو پاسخ روشن داده شده است :
۱٫ اينكه به حق، خداوند را ولىّنعمت خود بدانيم. طبيعى است وقتى انسان، بيدار به اين مهم بود و همواره خداوند را به عنوان ولىنعمت اصلى خود شناخت، هيچگاه او را فراموش ننموده و بهازاى هر نوع برخوردارى از نعمتهاى مادّى و معنوى ياد او را در دل زنده مىكند و به تناسب، با زبان و جوارح خود شكر آن نعمتها را بهجا مىآورد. در خطابات الاهى به موساى كليم ۷ آمده است :
«اى موسى! شكر را ـ آنسان كه شايسته و بايسته است ـ بهجاى آور.»
حضرت موسى ۷چگونگى اين امر را پرسيد. به او خطاب شد :
«آن زمان كه دانستى تمامى اين نعمتها از سوى من است.»
نقل است كه همسر پيامبر ۶به ملاحظهى عبادت طاقتفرساى آنحضرت به ايشان عرضه داشت: شما چرا اينهمه در آيين بندگى خود را به زحمت مىاندازيد و حال آنكه خداوند تمام گناهان شما را بخشيده است؟ آنحضرت به همسر خود پاسخ داد :
«اى عايشه، آيا شايسته نيست كه من بندهى شكرگزار خدا باشم؟»
به دنبال اين رنج و تعب بود كه آياتى از قرآن، حضرتش را از اين همه مشقّت بازداشت، آنجا كه فرمود :
(اى پيامبر! اين قرآن را بر تو فرو نفرستاديم تا به زحمت افتى.)
۲٫ اينكه او را حمد و ستايش كنيم. ضرورت ستايش خداوندى به ازاى برخوردارى از نعمتهاى بىكران او، امرى اجتنابناپذير است. آنجا كه ما سپاس از كسى را كه مختصر عنايتى به ما داشته، همواره بر خويش فرض مىشماريم، چگونه مىتوانيم در مقابل بهرهمندى از اين نعمتهاى الاهى بىتفاوت باقى بمانيم، با اين كه نعمتها به بيان قرآن :
(چه آشكارا و چه نهانى ما را در ميان گرفته است.)
از اين رو سزاوار چنان است كه همواره راه شكرگزارى و سپاس از او را پيش گيريم كه :
«آنكس كه خدا را بر نعمتهايش بستايد، شكر او را بهجاى آورده تا جايى كه اين ستايش، به مراتب، ارزشمندتر و برتر از آن نعمت است.»
والايى و ارزش اين حمد و ستايش الاهى تا بدانجاست كه :
«آنكس كه در برابر برخوردارى از نعمتهاى الاهى، اعمّ از كوچك و بزرگ، زبان به ستودن خداوند مىگشايد، به يقين شكر آن نعمتها را بهجاى آورده است.»
امام صادق ۷روزى به مسجد آمدند. پس از بيرونآمدن متوجّه شدند كه مركب ايشان گم شده است. حضرتش فرمودند: اگر اين مركب پيدا شود، شكر خدا را ـ آنسان كه بايد و شايد ـ به جاى خواهم آورد. پس از مدّتى آن مركب پيدا شد و حضرت فرمودند :
«ستايش مر خدا راست.» ناظرى كه از آغاز اين ماجرا را زير نظر داشت، چگونگى امر را از حضرت جويا شد و پرسيد: شما فرموديد : اگر گمشده پيدا شود، حقّ شكرگزارىِ خداوندى را ـ آنسان كه بايد ـ بهجاى مىآورم؛ در حالىكه پس از پيداشدن مركب تنها به گفتن يك «الحمد لله» بسنده كرديد. حضرتش تأكيد فرمودند كه اين ستايش، حقّ شكر خداوندى بود كه من بر زبان آوردم.
از اينرو، شايسته است كه موضوع حمد و ستايش را در همهى شكلهاى آن ـ اعمّ از زبانى و يا اداى وظايف ناشى از برخوردارى از نعمتهاى الاهى ـ ساده تلقّى ننماييم؛ چرا كه در منطق روايات :
«تمامى شكر در اين سخن نهفته است كه گفته شود : الحمد لله ربّ العالمين.»
در قاموس اميرالمؤمنين ۷خودنگهدارى از محرّمات الاهى ،
شكر دانسته شده است.
سخن پايانى در مقولهى شكر، آن است كه به فرمودهى قرآن :
(خداوند، شما را به بند عذاب گرفتار نمىنمايد اگر شكر پيشه كنيد و ايمان آوريد.)
و بدانيم كه به بيان امام پرهيزكاران ۷ :
«نعمتى كه شكر در پى نداشته باشد، چونان گناهى است كه بخشش در دنبال آن فراهم نيايد.»
يعنى بار آن همچنان بر دوش باقى خواهد ماند.
در پايان اين بخش از مبحث شكر، در نگاهى دوباره به مطالب مطرحشده يادآور مىشويم كه :
۱٫ شكر بايد ريشه در درونِ انسان داشته باشد.
۲٫ از موارد مجاز و پسنديده در سمعه، موضوع شكرگزارى است.
۳٫ شكر، عامل مصونيّت و پايدارى و دوام نعمت مىگردد.
۴٫ ارزندهترين نحوهى شكر نعمت، بهرهمندكردن ديگران از آن نعمت است.
۵٫ به محض گذر شكر در قلب و پيش از آن كه به زبان آيد، فرد مستحقّ زيادتى در نعمت مىگردد.
۶٫ شكر نعمت، بندهى در بند كشيدهشده به آن را از بند آزاد مىنمايد.
۷٫ نعمتى كه بر آن شكرگزارى نشود، همانند گناهى است كه بخشوده نگردد.
۸٫ حقّ شكر خداى متعال، آن است كه اوّلا او را ولىنعمت خود بدانيم و ثانيآ حمد و ستايش او را پيشه كنيم.
۹٫ شكر واقعى نعمت، اجتناب از محارم است.
۱۰٫ شكر و ايمان توأمان، مصونيّت از عذاب را در پى خواهد داشت.
به اين اميد كه جريان شكر بر زبان ما و نيز بر جوارحمان بهگونهاى آشكار و بارز شود كه لااقل بخشى هر چند كوچك از اينهمه برخوردارى از نعمتهاى متنوّع الاهى را جوابگو باشد. إنشاءالله.
روسپيدى
هر چه به شبهاى پايانى ماه مبارك نزديكتر مىشويم، از دستدادن اين فرصت طلايى كه امكان بازگشت بهسوى خدا، پوشيدهشدن به لباس مغفرت ، پيشهكردن پارسايى و ورع و تدارك حالت باطنى مراقبه را بر ما سختتر نموده و در تنگناى كمبود فرصت قرارمان مىدهد؛ و اين امر به ويژه بر شيفتگان ماه رمضان بسيار دشوارتر مىنمايد.
عنوان سخن امشب، روسپيدى است و طىّ آن با بهرهگيرى از دو آيهى قرآنى مىكوشيم تا به لايههاى ديگرى سِواى ظاهر اين آيات دست يابيم و به رهنمايى آموزگاران قرآن، دستى بر باطن قرآن مجيد گشوده و از اين ميان طَرْفى بربنديم.
قرآن مجيد مىفرمايد :
(روزى كه در آن چهرههايى سپيد و صورتهايى سياه مىشوند. آنان كه سيهروىاند، در شمار كسانى قرار دارند كه پس از ايمان، كفر پيشه كردند و اينك به ملاحظهى اين كفرپيشگى گرفتار عذاب خداوندى شدهاند. و امّا آن كسان كه چهرههاى درخشان و سپيد دارند، به صورتى جاويدان در دامن رحمت خداوند قرار گرفتهاند.)
همانطور كه از ظاهر آيه هويداست، كلام الهى مربوط به گوشهاى از مسائل قيامت است كه در آن مردم به دو گروه سيهرويان و سپيدچهرگان ممتاز و تقسيمبندى مىشوند. گروه اوّل كافرانى هستند كه برخى از آنان سابقهى ايمان هم داشتهاند و گروه دوم مشمولين رحمت جاودانهى پروردگار مىباشند. در اينجا اين سؤال مطرح مىگردد كه اين دو گروه كيانند؟
در پاسخ به اين سؤال، ابتدا به چند نمونهى موجود در ادعيه توجّه مىنماييم :
۱٫ اين سخن از پيامبر اكرم ۶خطاب به حضرت على ۷دربارهى ياران آن حضرت است كه مىفرمايند :
«و شيعيان تو اى على، بر منابر نور با چهرههايى درخشان در اطراف من در بهشت قرار دارند؛ در حالى كه همسايگان مناند.»
۲٫ اين درخواست در نيايشها مطرح مىشود كه:
«خدايا، به بركت وجود امام عصر ۷چهرههاى ما را سپيد و درخشان فرما.»
۳٫ نيز مىخوانيم كه :
«خدايا، چهرهى مرا به نور خود سپيد گردان.»
دقّت در اين سه مدرك نقلى، تا حدودى جواب اوّليّهى مسأله را روشن مىكند. يكى مفصّلتر كه نشاندهندهى وعدهى پيامبر به شيعيان اميرالمؤمنين ۷ است، در دومى نقش محورى امام عصر ۷در اين سپيدرويى مورد تأكيد قرار گرفته و در نقل سوم درخواست تحقّق اين نورانيّت از پيشگاه خداوندى به عمل آمده است.
در اينجا مناسب چنان است كه با الهام از دعاى ابوحمزه اين نور را پى بگيريم تا معلوم شود كه چه نورى است و ما از خداوند در اين دعا چه چيزى را درخواست مىنماييم.
قرآن مجيد در پاسخگويى به اين سؤال مىفرمايد :
(روزى كه در آن، مردان و زنان باايمان اينچنين به چشم خواهند ديد كه نورشان از پيش رو و اطرافشان در تابيدن است. به آنان گفته مىشود كه خوشا بر احوال شما در اين روز، كه جايگاهتان بهشتهايى است كه در آنها نهرهاى روان جارى است و شما در آن جاودانهايد. و اين رستگارى بس بزرگى است.)
همين مضمون در آيهى ديگرى هم آمده كه :
(روزى كه خداوند، پيامبر و مؤمنان همراه او را سرافكنده ننمايد. نور آنان در پيشاروى و اطرافشان در جريان است و جملگى مىگويند: خداوندا! نورانيّت ما را كمال بخش و ما را بيامرز كه تو بر هر چيز توانايى.)
روايات ذيل اين دو آيه ناظر به مطالب زيرين هستند :
۱٫ منظور اصلى از اين نور، نور وجود مقدّس اميرمؤمنان ۷ است كه پيشتازِ حركت مؤمنان بهسوى بهشت مىگردد.
۲٫ منظور از اين نور، نور مؤمنان است كه روز قيامت به ازاى سطح و درجهى ايمان خود، از آن بهرهمند مىشوند.
۳٫ در اين بحبوحهى نور، آنان دامان حسنين؛ آن دو دامان پدر گرامى خود ۷و آنحضرت دامان پيامبر را مىگيرند تا آنكه:
«سرانجام همپاى ايشان وارد بهشت عدن مىگردند.»
اكنون كه اين معانى را براى واژهى نور و كسان مشمول آن و نيز نحوهى بهرهمندى از آن دانستيم، بايد به اين پرسش بپردازيم كه : سپيدچهرگان مورد اشاره در آيه كياناند؟ براى پاسخ به اين روايت نورانى دقّت مىنماييم؛ روايتى كه ابوذر صحابى نامى پيامبر، آن را نقل نموده، همان بزرگ مرد كه به فرمودهى پيامبر :
«آسمان بر سر كسى صادقتر از وى سايه نيفكنده است.»
مدرك اين روايت، تفاسير ارزندهى قرآن مجيد است .
مناسبت آن نزول آياتى از سورهى آلعمران است كه در آغاز اين
مقال بدان اشاره رفت و گويندهى آن رسول خدا۶ است. روايت به اين شرح است :
رسول خدا ۶فرمودند: «روز قيامت امّت من زير پنج پرچم (به صورت پنج گروه) بر من وارد مىشوند:
پرچمى با گوسالهى اين امّت، از آنها سؤال مىكنم: بعد از من با ثقلين چه كرديد؟ پاسخ مىدهند: ثقل اكبر (قرآن) را تحريف و آن را پشت سرمان رها كرديم و با ثقل اصغر (اهل
البيت) دشمنى ورزيديم و در حقّش ستم كرديم. من هم مىگويم: سيهروى و تشنهكام در آتش افكنده شويد.
پرچم دوم با فرعون اين امّت بر من وارد مىشود. از آنها مىپرسم: بعد از من با ثقلين چه كرديد؟ مىگويند: ثقل اكبر را تحريف و آن را ورقورق نموديم و با آن مخالفت ورزيديم و با ثقل اصغر جنگيديم. من هم مىگويم: سيهروى و تشنهكام در آتش افكنده شويد.
سومى پرچمى است كه با سامرى اين امّت بر من وارد مىشوند. مىپرسم: بعد از من با ثقلين چه كرديد؟ مىگويند: از ثقل اكبر نافرمانى كرده و آن را ترك كرديم و با ثقل اصغر دشمنى و جنگ كرديم. من هم مىگويم: سيهروى و تشنهكام در آتش افكنده شويد.
آنگاه پرچمى با ذوالثّديّه همراه با تمامى خوارج بر من
وارد مىشود. مىپرسم: بعد از من با ثقلين چه كرديد؟ مىگويند : ثقل اكبر را پارهپاره كرديم و از آن بيزارى جستيم و با ثقل اصغر مقاتله كرده و آن را كشتيم. من هم مىگويم: سيهروى و تشنهكام در آتش افكنده شويد.
آنگاه پرچمى ديگر با پيشواى پارسايان و سَرور مسلمانان (آقاى همهى اوصياى پيامبران) و راهنماى سپيدچهرگان و جانشين رسول پروردگار جهانيان يعنى اميرمؤمنان بر من وارد مىشود. از آنها مىپرسم: شما با ثقلين بعد از من چه كرديد؟ مىگويند: از ثقل اكبر پيروى كرده و اطاعت نموديم و امّا ثقل اصغر، دعوتش را لبّيك گفته، اجابتاش كرديم و دوستاش داشتيم و از آن دفاع كرديم و يارىاش نموديم تا آنجا كه خونمان در راه او ريخته شد. من هم به آنان مىگويم: سيراب و درخشانچهره به بهشت وارد شويد.»
آنگاه پيامبر اكرم ۶اين آيه را تلاوت فرمودند :
(روزى كه در آن چهرههايى سپيد و صورتهايى سياه مىشوند…)
اينك به ما فرصت داده شده تا پيشاپيش براى اين سؤال پيامبرمان كه مىپرسند: «پس از من با ثقلين چه كرديد؟» پاسخى درخور، آماده نماييم. اگر در نيايشهاى شبانگاهى مىگوييم :
«خدايا، چهرههايمان را سپيد گردان.»
و اگر در نيايش سحرگاهى زمزمه مىكنيم كه :
«پروردگارا، صورتم را به نور خود سپيد و درخشان گردان.»
پيامبر عظيمالشّأن ما، جايگاه اين نورانى شدن را مشخّص كرده و اين ما هستيم كه بايد آن را از رهگذر تلاش بى وقفه در زمينه اين دو امانت گرانسنگ پيامبر گراميمان، براى خود محقّق نماييم.
اميد آنكه گذران اين شبهاى ماه رمضان با: بيدارى شب، مناجات با خداوند، ذكر مصائب اهل البيت، آشنايى با گوشههايى از معارف كتاب و سنّت، گريستنهاى فراوان، توبه و انابه و استغفارـ كه بحمدالله ويژگىهاى عمدهى جمع ما در اين شبهاستـ زمينهى روسپيدى و نورگرفتن چهره به نور ولايت امام على و اولاد كرامش : را فراهم آورده باشد و ما را در پاسخگويى به پيامبر عزيزمان هرچه بيشتر و بيشتر مجهّز و آماده كرده باشد، إنشاءالله. با اميد به روسپيدى و سربلندى در آن روز!
ابزار كار شيطان (۱)
از ديرزمان اين شعر زيبا را از پدر به ياد دارم كه منسوب به حضرت على ۷است و آن مرحوم همهروزه طىّ دعا و مناجات صبحگاهى خويش آن را زمزمه مىكرد و گوش من با آن بسيار آشنا شده بود؛ اينكه براساس اين سرودهى پُرمغز مىگفت :
ـ اى آنكسى كه دنيا تو را به خود مشغول داشته و درازىِ آرزوها تو را فريب داده است؛
ـ مرگ، ناگهان از راه مىرسد و گور جايگاه عمل است و بس.
پيش از اين برخى از حيلههاى شيطان طىّ گفتارى مشروح (گفتار ششم) بيان گرديد. اينك گفته مىشود كه وى براى اجراى موفّق آن نيرنگها نيازمند ابزارى است تا طرحهاى فريبكارانهاش را با موفّقيّت به انجام برساند؛ چرا كه در آغاز آفرينش انسان، خطاب به خداى متعال گفته بود كه :
(من از بندگان تو سهم مشخّصى را در اختيار خواهم گرفت. آنان را گمراه كرده به دام آرزوها مىافكنم و به خطاكارى فرمان مىرانم…)
و قرآن در بيان عملكرد شيطان مىفرمايد كه :
(ايشان را نويد مىدهد و به بند آرزوها گرفتارشان مىنمايد، حال آن كه نويد شيطان چيزى جز فريب نيست.)
بنابراين كار شيطان ـ به همين صراحت كه خود گفته ـ فريب انسان از راه طرح آرزوهاى دور و دراز است. و آيهى قرآنى:
(و شما به آرزوها فريب خوردهايد.)
ناظر به همين مسأله مىباشد.
پيشوايمان مولا على ۷در يك هشدار جانانه مىفرمايد :
«اى مردم! هولناكترين چيزى كه من از آن بر شما ترسانم، دو مسألهى هواپرستى و طول آرزوهاست. هواگرايى شما را از حق بازمىدارد و آرزوهاى طولانى آخرت را به دست فراموشى مىسپارد.»
خلاصه، اين دو خطر با دو پىآمد سخت در انتظار ماست، اگر دل به شيطان بسپاريم و اين ابزارهاى كار را براى او فعّال نماييم.
در موضوع آرزوهاى طولانى و چهبسا دستنايافتنى، اين متن گلستان سعدى بسيار جالب است، آنجا كه انسان بر مركب آرزو مىنشيند و به تاخت مىتازد :
گفت: سعديا، سفر ديگرم در پيش است. اگر آن كرده شود بقيّت عمر به گوشهاى بنشينم. گفتم: آن كدام سفر است؟ گفت: گوگرد پارسى خواهم بردن به چين كه شنيدم قيمتى عظيم دارد و از آنجا كاسهى چينى به روم آورم و ديباى رومى به هند و فولاد هندى به حلب و آبگينهى حلبى به يمن و برد يمانى به پارس. زان پس ترك تجارت كنم و به دكّانى بنشينم.
براى درك بهتر اين ترسيم زيبا و گوياى سعدى در موضوع آرزوهاى طولانى، كافى است كه به چند نكته شامل بُعد مسافت ميان اين نقاط كه او نام برده و فقدانِ وسايل حمل و نقل مناسب و كندى آنها در برههى زمانى مورد نظر و تهيّهى دشوار هريك از اين محصولات مرغوب توجّه نماييم. آن وقت برايمان روشن مىشود كه مسألهى آرزوهاى دور و دراز چيست و با انسان چه مىكند و چگونه آرامش حال را به اميد آيندهاى دور از دسترس و واهى از انسان مىستاند.
از بررسى واژهى اَمل در فرهنگى دينى، بهويژه در ادعيه چنين برمىآيد: آنجا كه سمت و سوى اين آرزوها خداى متعال باشد، امرى روا و پسنديده و مورد توصيه است؛ امّا آنجا كه در راستاى دنيا و دنيادارى قرار گيرد، امرى ناروا و نكوهيده و ناپسند است.
حالت اوّل حالتى است كه آرزو مطلوب است. مىدانيم از جمله نامهاى خداى متعال، أمل المشتاقين به معناى نهايت آرزوى شيفتگان مشتاق است و در برخى نيايشهاى مأثور از پروردگار با كلمهى أملي، به معنى آرزوى من ياد شده و در همين رديف، خداوند با واژههاى بغيتي، سؤلي، مُنيتي خوانده مىشود كه همگى ناظر به همين معنى است؛ يعنى از خداوند به غايت مطلوب و نهايت خواسته و آرزو تعبير مىگردد. در اين صورت، همان واژهى اَملـ كه در حالت دوم ناپسندى آن نموده مىشودـ آنجا كه در راستاى خداوندى مطرح مىگردد، مورد تأييد و تقدير قرار مىگيرد. در اينجا به چند نمونه از ادعيه در اين ارتباط اشاره مىنماييم :
۱٫ «اى خدايى كه درخواستكننده از خود را نمىراند و آرزومند خويش را نوميد نمىدارد.»
۲٫ «اى نهايت آرزوى عارفان.»
۳٫ «خدايا، تو را به عزّتت سوگند كه دعايم را مستجاب كن و مرا به آرزوهايم برسان.»
۴٫ «خدايا، به وجود او مرا به آرزوهاى دنيوى و اخرويم برسان.»
۵٫ «دورى آرزوهايم راه سود را بر من بسته است.»
۶٫ «خداوندا، از رهگذر فضلت مرا به آرزويم برسان.»
همانطور كه مىنگريد، در نوع اين تعابير، آرزومندى در پيشگاه خداوند مطلوب تلقّى شده است.
حالت دوم زمانى است كه اين آروزها صرفآ براى زندگى دنيا مطرح مىگردد. آنجاست كه بهشدّت در منطق دين مورد نكوهش قرار مىگيرد. به چند نمونه از اين دست دقّت نماييد :
۱٫ مولاى متقيان ۷مىفرمايد :
«اگر انسان مرگ خود و سرعتى را كه بهسوى او دارد بنگرد، حتمآ نسبت به آرزوهاى خويش دشمنى پيشه خواهد كرد.»
۲٫ سراب را همه مىشناسيم كه چگونه در بحبوحهى گرما، انسان تشنهكام را بهسوى خود فرا مىخواند، حال آنكه در واقع آبى در كار نيست. در منطق اميرمؤمنان على ۷ :
«آرزو چون سراب است كه بينندهى خود را مىفريبد و فردى را كه بر او اميد بسته، نوميد مىسازد.»
۳٫ بنابراين :
«آرزو فريبكارى حيلهگر و زيانرسان است.»
۴٫ چون چنين است، در اينصورت بايد از آرزوهاى فريبنده و باطل برحذر بود.
۵٫ بنا به فرمودهى امام كاظم ۷ :
«آنهنگام كه مرگها درمىرسد، كاخ آرزوها ويران مىگردد.»
در آغاز سخن گفته شد كه آرزوهاى دور و دراز در فرهنگ اهلالبيت : امرى ناپسند تلقّى گرديده است. در عين حال، اين حالت نفسانى انسان يعنى آرزومندى از نظر دور داشته نشده است؛ بلكه در محدودهاى مشخص قابل قبول شمرده شده است، آنجا كه آرزوها در ظرف زمانى خود مطرح گرديده و بهطور معقول قابل دسترسى است؛ چرا كه خود به صورت انگيزهاى مؤثّر براى تلاش مناسب بشر در جريان حيات قلمداد خواهد گرديد. بنابراين توصيهى دين چنين است كه بايد با آرزوهاى كوتاه، از دنيا توشه گرفت و :
«آنكس كه يقين دارد كه سرانجام از دوستان جدا شده و در دل خاك جاى مىگيرد و با حساب روبهرو خواهد شد، از آنچه از خود باقى گذارده، بىنياز و به آنچه پيش فرستاده نيازمند است. چنين فردى به كوتاهىِ آرزو، روىآورتر و جدّىتر است.»
كنايه از اينكه تمامى اين عوامل، مطلقآ موجب مىشود كه انسان خردمند آنها را در نظر گرفته و بر اين اساس آرزوهاى خود را در محدودهى امكان و قابليّت دسترسى قرار دهد و براى تحقّق آنها تلاش نمايد. در اينصورت، كوتاهى آرزو ياور خوبى براى تحقّق آن آرزوها خواهد بود؛ و سرانجام:
«آنكس كه براى سيرابى، دل به سراب بربندد، آروزيش بربادرفته و با تشنهكامى خواهد مُرد.»
اينك به آغاز سخن بازمىگرديم كه سخن از ابزار كار شيطان بود. در صدر اين ابزار، بنا به فرمودهى قرآن، انداختن انسانها در دام آرزوهاست. با تبيينى كه در اينباره به عمل آمد، روشن مىشود:
اوّلا آرزوهاى طولانى و چه بسا دستنايافتنى براى انسان، امرى ناپسند است.
ثانيآ چنانچه اين آرزومندى در راستاى آخرت باشد، مطلوب مىگردد.
ثالثآ آنچه در نكوهش آرزو در بيانات پيشوايان دين بهچشم مىخورد، وقتى است كه اين آرزوها بدور از محدودهى امكان باشد و صرفآ جهت دنيوى به خود بگيرد.
رابعآ آنكه نفس آرزومندى در محدودهى ممكن و قابل دستيافتن ـ كه از آن به كوتاهى آرزو تعبير شده ـ مىتواند به عنوان ضريبى مؤثّر در كار تلاش و كوشش انسان مؤثّر افتد و اين حركتها را به نتايج مطلوب خود برساند.
بنابراين، انسان هم مىتواند با هشيارى اين ابزار كار شيطان را از دست او ستانده و بىاثر نمايد و هم قادر است تا خود را در دام آرزوها، آنهم نوع طولانى و دور و درازش، بيندازد و فريب شيطان را خورده و ابزار كار او را قوىتر و برّاتر نمايد. اين انتخابى است كه انسان پيش رو دارد و قرآن هم خطاب به پيامبرش اين گروه اخير را مورد نظر دارد كه به ايشان مىفرمايد :
(اينان را رها كن تا بخورند و كام گيرند و آرزوها ايشان را بفريبد.)
در اينجا زيبايى كلام مولايمان امام سجاد ۷ هرچه بيشتر و بيشتر رخ مىنمايد، آنجا كه در نيايش خود به پيشگاه خداوندى و ناظر به اين حيلههاى شيطانى در مغلوب ساختن انسان عرضه مىدارد كه :
«پروردگارا اگر مرا به جهنم وارد كنى خشنودىِ دشمنت شيطان در اين است. و اگر مرا به بهشت درآورى خشنودى پيامبرت در اين كار است. و من به خدا سوگند يقين دارم كه شادىِ پيامبرت نزد تو محبوبتر از خشنودى دشمن توست.»
بدين سان از خداوند مىخواهيم ما را مغلوب حيلههاى شيطان فريبكار ننموده و در دام او گرفتار ننمايد كه در اين صورت سرنوشت مختوم ما آتش غضب خداوندى خواهد بود.
۲۲ ابزار كار شيطان (۲)
وسيلهاى ديگر در زمينهى تحقّق حيلههاى شيطانى تلاش اوست براى اين كه امر توبه را به تأخير اندازد؛ همان توبهاى كه به محض وقوع آن از سوى انسان خطاكار، خدا «به جوارح ما فرمان مىدهد كه توبهكار را بپوشانند. زمان و زمين را امر به كتمان گناه فرد مىكند و سرانجام گزارشگران را فرمان مىراند كه گناه وى را از ياد برند و درج ننمايند».
شيطان مىكوشد تا اين عامل كارساز و اثرگذار را با تأخير ـ و به اصطلاح قرآنى: «تسويف» ـ از كار بيندازد و حال آنكه اگر توبه درست انجام شود، چه بسا كه :
(خداوند، گناهان فرد را به حسنات تبديل مىنمايد.)
چنين فردى در صحراى محشر چنان مىدرخشد كه :
«نامهى عمل او براى مردم بالا برده مىشود و همگان مىگويند: سبحان الله! آيا براى اين فرد يك گناه هم نبوده است؟»
بدينسان در آن روز حسّاس، زبانزد خاصّ و عام مىگردد.
در اين دعاى شريف كه سحرگاهان توفيق خواندن آن دست داده مىخوانيم كه :
«خدايا، من سرمايهى عمرم را با تسويف (تأخير در توبه) و آرزومندى بر باد دادم.»
و در حديث مىخوانيم :
«چه بسيار فريادهاى اهل آتش كه از اين تأخير و تسويف است!»
بنابراين، دو عامل تأخير توبه و آروزهاى طولانى از جمله ابزارهاى كار شيطان است كه وقتى به جان عمر انسانى افتاد، آن را بر باد مىدهد و عاقبت نيز فريادِ انسانِ مغلوب اين ابزار فريبكارانه را در دل دوزخ، آسمانگير مىنمايد.
مولا على ۷در موعظهاى جانانه، انسان را مورد خطاب قرار مىدهد كه :
«از شمار آنكسان مباش كه آخرت را بى هيچ عمل (صالح) آرزو مىكند و توبه را با دارزىِ آروزهايش به تأخير مىاندازد.»
فريبخوردن و حيرانى دو پىآمد منفى تأخير در توبه است، آنجا كه فرمودهاند:
«بهدنبال انداختن توبه فريب است و تسويف در آن، سرگردانى و حيرت.»
از اينرو دستور دين براى فردى كه مرتكب گناه شده، آن است كه:
«با شتاب در محو آن به توبه اقدام نمايد.»
بدينسان، فرد مىتواند حيلههاى شيطانى را چاره نموده و ابزار فريبكارى او را خنثى و بىاثر نمايد. حال اگر انسانى چنين بود كه :
«آنهنگام كه شهوتى بر او عرضه مىشود عصيانگرى پيشه مىكند و توبه را به دنبال مىاندازد.»
روشن است كه گويى او پيشاپيش دستها را به علامت تسليم در برابر شيطان بالا برده و به او اين امكان و فرصت را مىدهد كه بر وى تسلّط يابد.
در فرهنگ عاميانهى متداول در ميان بسيارى از ما، ضربالمثل «سيلى نقد به از حلواى نسيه» و عباراتى چون: «چه كس ديده و چه كس خبر آورده؟» و خلاصه «إنشاءالله توبه خواهم كرد» زمينهساز چنين سقوطى را فراهم مىآورد.
امام اميرالمؤمنين ۷با صراحت، اين دو عامل (آرزوهاى طولانى و تسويف در توبه) را طىّ بيان شيرينى، از جمله ابزار كار و عملكردهاى شيطان برمىشمارد، آنجا كه مىفرمايد :
«شيطان بر او مسلّط شده، گناه را نزدش مىآرايد تا مرتكب شود و توبه را نيز نزد او چنان مىكند كه به تأخيرش بيندازد.»
و حال آنكه سزاوار چنان است كه :
«بنده پرواى خدا پيشه نمايد و خود خيرخواه خويش باشد و توبه را پيش اندازد و بر شهوت خويش فائق آيد؛ چرا كه مرگش بر او پنهان و آرزويش فريبندهى اوست.»
در اين صورت پرواى خدا پيشه كردن، زبان به نصيحت خود گشودن، پيشانداختن توبه و بازگشت و غلبه بر تمايلات شيطانى، چهار رهنمود نجاتبخشى است كه مىتواند يار راه انسان باشد. در اين ميان نقش دو عامل هشداردهندهى ناآگاهى از زمان مرگ و چگونگى فريبكارى آرزوها را هرگز نبايد از نظر دور داشت.
اثرگذارىِ توأمانِ اين دو ابزار حيلهگرى شيطان، مسألهاى است كه بهشدّت مورد تأكيد پيشوايان دين قرار گرفته است. آنان كوشيدهاند تا به عناوين مختلف يادآور آن شده، انسانها را نسبت به اين خطر آگاهى بخشند.
حضرت على ۷راز نابودى امّتهاى پيشين را چنين مىداند :
«پيشينيان شما هلاك نشدند مگر به سبب درازى آرزوهايشان و ناآگاهى از زمان مرگشان، تا آنكه سرانجام آنچه به ايشان هشدار داده شده بود بر سرشان فروريخت؛ بهطورى كه عذرها از ميان برداشته و راه توبه برايشان بسته آمد.»
در اين صورت، درازى آرزوها، ناآگاهى از هنگام مرگ و رويارويى ناگهانى با آن با دو ويژگى مورد اشاره، برداشته شدن عذرها، بسته شدن راه توبه، چهار ويژگى پىدرپى است كه موجبات هلاك اقوام گذشته را فراهم آورده است.
امام على ۷در بيانى ديگر ناظر به برخورد دوگانهى فرد با معصيت و توبه يادآور مىشود كه :
«چنانچه معصيتى بر او عرضه شود با تكيه به توبه آن را مرتكب خواهد شد. و آنگاه كه عزم بر توبه مىگيرد، آن را به تأخير انداخته، همچنان به معصيتكارى اصرار مىورزد.»
بههرحال، اين نحوهى برخورد با معصيت و توبه، از جملهى آفات رفتارى است كه بر انسان چيره شده و او را در موقعيّت خطرناكى قرار مىدهد. اين كار در واقع نوعى چراغ سبز نشان دادن به شيطان است كه مىتواند حربههاى خود را فعّال نموده و سامان انسان را به باد دهد.
تهديد ديگرى كه انسان را در مسألهى تأخير در توبه هدف قرار مىدهد، آن است كه:
«آنكس كه توبهى خود را به تأخير مىاندازد، از رهگذر گرفتارآمدن در دامن مرگ، در جايگاهى بس خطير و حسّاس قرار دارد.»
ما معمولا و بهشدّت دچار اين قضيّه هستيم.
قرآن مجيد در داستان اظهار ايمان فرعون پس از مواجهه با مرگ، اين حركت و اقدام او را منكوب نموده و مىفرمايد:
(تو اينك ايمان آوردى؟! و حال آنكه پيش از اين عصيان كرده و از شمار خرابكاران بودى.)
تازه فرعون لحظهى مرگ خود را دانست و توبه نمود و اظهار ايمانش براى او سودى نبخشيد؛ ولى در بحث مورد نظر، اجل عاملى است كه ناگهان و بدون اطّلاع قبلى در مىرسد و فرصت هرگونه توبه را از انسان مىگيرد و بدينسان انسان مسوّف توبه، توان هيچگونه اقدامى را نخواهد داشت. بر اين اساس، بيان قرآن مجيد آن است كه :
(براى آنان كه عصيان پيشه مىكنند، در هنگام مواجهه با مرگ هيچگونه امكان توبهاى نيست كه بگويند: من اينك توبه كردم. و نيز بر آنان كه در حالت كفر از جهان رفتهاند كه براى اينان عذابى خواركننده مهيّا نمودهايم.)
در اين صورت راه توبه بر كسى كه گناه را آگاهانه انجام مىدهد و در مواجهه با مرگ، زبان به توبه مىگشايد، بسته است و در مقابل،
(توبه براى آنكس است كه كارهاى ناپسند را ناآگاهانه انجام داده و به دنبال آن به سرعت توبه مىنمايد. خداوند توبهى اين كسان را مىپذيرد و خدا آگاه و حكيم است.)
بدينترتيب آن كس كه گناه را از سر ناآگاهى انجام داده و به سرعت به دامن توبه پناه مىبرد، راه نجات برايش كاملا باز است.
البتّه در اين ميان نقش تخريبى آفت اصرار بر گناه را نيز نبايد از خاطر دور داشت؛ چرا كه قرآن مىفرمايد :
(آنان كه اعمال خلاف مرتكب مىشوند يا بر خود ستم روا مىدارند، خدا را به ياد آورده و بر گناهان خويش استغفار مىنمايند و بر آن كردهها پافشارى ندارند، و اين را خود به درستى مىدانند كه هيچكس جز خداوند آنان را نخواهد آمرزيد.)
در اين آيه، ياد خدا، استغفار، اعتقاد به غفّاريّت خداى متعال و عدم اصرار بر گناه، چهار موضوعى است كه در بحث توبه و كارساز افتادن آن مطرح مىباشد.
خلاصه دستور دين در زمينهى توبه و به دنبال نينداختن آن همان است كه پيامبر گرامى ما خطاب به ابنمسعود فرمودند كه:
«اى ابنمسعود! گناه را پيشه مكن و توبه را به تأخير مينداز؛ بلكه همواره توبه را پيش انداخته و گناه را به دنبال بينداز كه خداى متعال در كتاب خود فرموده كه: (انسان طالب آن است كه آيندهاش را شكافته و به آن دست يابد) .»
كنايه از اينكه انسان تمايل دارد كه از سرنوشت نهايى خود آگاهى يابد.
بعد از دانستنِ مطالب يادشده، انسان درمىيابد كه رمز اين درخواست سحرگاهى از خداوند در چيست كه به پيشگاهش از سر عجز و نياز عرضه مىداريم كه خدايا:
«مرا به درجهى توبه در پيشگاه خود نائل گردان.»
براين اساس، حال و قال تائب نيايشگر، اينچنين ترسيم مىشود كه :
«قيام من زير سايهى عفو و بخشش توست.» استقرار در
سايهسار عفو خداوندى.
«چشمداشتِ من بـه جود و كَرَم تـوست.» سربلند در نگرش به
جود و كَرَم خداوندى.
«و به نيكويىهاى رسيده از جانب تو نظر كردهام.» چشمداشت
به جريان خير از سوى مولى به بنده.
تمام اين جملات، مقدّمه براى يك درخواست نهايى قرار مىگيرد كه :
«خداوندا، مرا به آتش مسوزان.»
همراه با اين اعتماد كه :
«تويى نهايت جايگاه آرزوى من.»
و :
«مرا در هاويه (جهنّم) جاى مده كه تويى نور چشم من.»
در اين بخش از نيايش، فرد، از خدا خائف و به خدا راجى است. زبان را به توبه و انابه باز كرده و دل را بر پايدارى در اين امر متعهّد نموده است؛ گويى در عمل مىخواهد نشان دهد كه با شيطان درافتاده و اجازه نمىدهد كه ابليس با تأخير در توبه يعنى تسويف، وى را بفريبد تا آنجا كه ناگاه اجل از راه برسد و همهى راهها بر او بسته گردد.
او چنان است كه در توبه مىكوشد تا
«در قلب، پشيمان؛ در زبان، بخششخواه؛ در عمل، از گناه فاصلهگرفته و در نهاد و ضمير خويش عهد كند كه ديگر به دامن گناه بازنگردد.»
و اين مراحل چهارگانه در توبه، ثمرهى آموزشى است كه از مولايمان على ۷گرفته و بدينسان در مقابله با دشمن سوگندخوردهى خود، شيطان، پيروز و سربلند از ميدان بهدر خواهد آمد. و ابزار كار و طرحهاى او را از كار انداخته و خنثى مىسازد.
إنشاءالله
۲۳ مناجات
از آنچه در اين شبها بدان مشغول بوديم در فرهنگ دينى به مناجات تعبير شده است و :
«در مناجات موجبات نجات نهفته شده و بر اثر اخلاص، خلاصى فراهم مىآيد. و آنهنگام كه بىتابى و سختى شدّت گرفت، بايد روى به خدا آورده و از او گشايش را طلبيد.»
خداوندا! تو شاهدى كه ما در اين شبها كوشيديم تا با استناد به آيهى قرآنى :
(شما را چه مىشود كه وقار را در پيشگاه الاهى رعايت نمىكنيد؟)
در حدّ خود، آداب نيايش با تو را رعايت كنيم. بهترين موقعيّت زمانى يعنى سحرگاهان ماه مبارك را انتخاب كرديم، در شبهايى با تو، به گفتوگو نشستيم كه (ارزش هر يك شب آن برتر از هزار ماه است) ،
متنى را براى مناجات با تو برگزيديم كه در اوج والايى و مشحون از معارف مبدائى و معادى است، انسان الاهىِ والاقدرى را پيشتاز خود قرار داديم كه زيور عابدان و سَرور ساجدان لقب دارد؛ با اينهمه سرمايه بسيار، دور از فضل توست كه از اينهمه بيدارى شب و رفت و آمد و نشست و برخاست و گريه و ناله و استغفار و درخواست و… تنها خستگى آن بر جانمان مانده باشد. و خدا را كه چنين نباشد و ما را نيز هرگز چنين اعتقادى نيست.
به دليل راهگشايى پيشوايان دين، ما را عقيده چنين است كه :
«بهترين دعا، نيايشى است كه ريشه در سينهاى پاك و قلبى مطهّر داشته باشد.»
از اينرو پايانبخش اين گفتارها را نگاهى گذرا و فهرستوار بر مجموعهاى از مناجاتهايى قرار داديم كه بنا به نقل مرحوم مجلسى، برخى دانشوران شيعه آن را در كتب خود با نام مناجاة خمس عشر از ناحيهى مولايمان علىّبنالحسين صلواتاللهعليهما نقل نمودهاند.
چرا در آخرين گفتار، اين ادعيه را مطرح كردهايم؟ شايد بدان جهت كه ماه رمضان بهسرعت بر ما گذشت و حلاوت كلام مولايمان امام سجّاد ۷در سى شب متوالى با تكرار فقرات دعاى ابوحمزه بر كام جانمان نشست. اينك با آگاهى از عناوين زيباى اين مناجاتهاى پانزده گانه بر آن باشيم تا در طول سال، آن شيرينكامى را بار ديگر بچشيم و يادش را در دل زنده كنيم. بدين منظور، از همان كلمات و در همان سبك و سياق و ذيل عناوين گوناگون و از همان سرايندهى دعاى ابوحمزه سخنانى كوتاهتر در اختيار داشته باشيم. بجاست هر هنگام كه امكانى فراهم آمد با انتخاب مناسب يكى از آن نجواهاى پُر راز و رمز و با زمزمهى آن عبارات نورانى و جانبخش، روحى تازه در كالبدمان دميده شودو روح گيريم و راه يابيم.
از اينرو در اين سخن پايانى فقط به ذكر فهرستوار عناوين اين مناجات، همراه با عباراتى اجمالى در توضيح آن مىپردازيم كه نمايانگر محتواى هريك از آنهاست.
۱٫ مناجاة التّائبين، در آن سخن از توبه و بازگشت و نقش سازندهى آن در احياى قلبهاى مرده در ميان آمده است.
۲٫ مناجاة الشّاكين، در آن سخن از نفس انسانى است و اينكه اگر فردى زمام كار خود را به اين مركب سركش بسپارد، چه انجام بدى را براى خود تدارك ديده است. بدين روى، زبان به شِكوه به پيشگاه خداوندى مىگشايد و از او يارى مىطلبد تا از اين عرصهى هولناك نجاتاش دهد و جان به سلامت در بَرد.
۳٫ مناجاة الخائفين، بحث از خوفى در ميان آورده كه شايسته و بايسته است تا انسان موحّد همواره در پيشگاه خداوند جبّار از آن بهرهاى داشته و از اينكه خدا با او چه خواهد كرد در هراس باشد.
۴٫ مناجاة الرّاجين، به دنبال آن خوف كه در مناجات پيشين مطرح گرديد، اينك سخن از اميدوارى در ميان مىآيد و اينكه بايد به خدا اميدوار بود. اين مناجات به ما مىآموزد كه دلبستگان به خداوند و اميدواران به او چگونه با حضرتش سخن بگويند.
۵٫ مناجاة الرّاغبين، خوف و رجا هر دو با هم، سبب مىشوند كه نوعى رغبت و گرايش و روىآورى در انسان نسبت به خداوند پديدار گردد و آنگاه كه زبان به سخن باز مىشود از منظر اين رغبت زيبا و ارزنده، خداوند خوانده شود.
۶٫ مناجاة الشّاكرين، آن سان كه در شبهاى گذشته سخن از مقوله شكر در ميان آمد (گفتار ۱۸ و ۱۹)، شكر و سپاس اساسىترين وظيفهى انسانى است كه در پيشگاه خدا به مناجات و گفتوگو نشسته است. اين مناجات، وصفالحال چنين فردى است و به ما مىآموزد كه چگونه بايد در اين زمينه با خداوند بزرگ سخن بگوييم.
۷٫ مناجاة المطيعين، سر در اطاعت خدا نهادن، ارزش والايى است كه به وصف نمىگنجد. زمينههاى منجر به پيدايش اين اطاعت و فرمانبرى و نيز آفات و ارزشهاى مطرح در آن موضوعاتى است كه در اين مناجات مطرح مىشود.
۸٫ مناجاة المريدين، اگر قرار است انسان به نشان ارادت سر در جايى بسپارد، كجا و چه كسى زيبندهتر از ساحت ربوبى و پيشگاه خداى متعال؟ اين سرسپارى و گزينش، مراد همان بزرگ مرد آسمانى است كه اين مناجات را به پيشگاه خدايش عرضه مىدارد.
۹٫ مناجاة المحبّين، كسى كه شيرينى محبّت خداوند را چشيد آن را با هيچ چيز معاوضه نخواهد كرد و روى به جانب ديگرى نخواهد كرد. لازمهى اين حبّ، فراموشى ديگرانى است كه سدّ اين راه مىشوند و حبّ خدا با انسان چنين مىكند كه آن ديگران را از سر راه بردارد.
۱۰٫ مناجاة المتوسّلين، اينك فرد محبّ دست به دامن محبوب مىبرد و به ذيل عنايات او تمسّك مىجويد. در همين راستا، مهر به او و مقرّبان درگاهش ـ و در صدر اينان رسول بزرگوار و خاندان گرامى او ـ را ميانجى قرار مىدهد.
۱۱٫ مناجاة المفتقرين، فقرى گسترده در تمامى ابعاد، جان و روح ما را گرفته است. لذا از سر نياز و درد و با تهىدستىِ محض، روى به خداى بزرگ كردهايم. و اين در حالى است كه خود هيچ نداريم و او غنىّ بالاطلاق است.
۱۲٫ مناجاة العارفين، همه آنچه گفته شد، بايد از سرِ معرفت و آگاهىِ سرشار باشد. در پناه اين روشنى و آگاهى است كه انسان نيايشگر راه به خلوتگاه راز مىيابد و صفحهى وجدانش روشنى مىگيرد و عارفانه (به مفهوم واقعى كلمه) با خداى خويش سخن مىگويد.
۱۳٫ مناجاة الذّاكرين، حلاوت ذكر خدا چه بر زبان و چه در عمق جان، امرى است كه نيايشگر عارف بدان دل مىبندد و بر آن مداومت دارد و به تمام وجود مىداند كه: دل آرام گيرد به ياد خدا و نيز پيام خداوندى را دريافته كه:
(ياد من كنيد تا يادتان كنم.)
۱۴٫ مناجاة المعتصمين، در اينجا فرد، سايهنشين ابر رحمت حق مىشود و به پناه عزّت او مىرود و سكونت و آرامش را در پيشگاه حق مىجويد و رأفت و رحمت او را در ميان مىآورد و از نيروى الاهى مدد مىجويد.
۱۵٫ مناجاة الزّاهدين، و سرانجام لباس زهد بر تن نموده، دنيا و مافيها را به هيچ مىگيرد و با چنان دستمايهاى كه يافته تمامى زخارف و زينتهاى آن را بىارزش دانسته و راه زهد در پيش مىگيرد تا «بر آنچه از دست مىدهد تأسّف نخورد و بدانچه بهدست مىآورد شادمان نگردد.»
اينك اين شما و اين عناوين پانزده گانهى مناجاتها. اگر در انديشهى توبه هستيد، مناجاة التّائبين را بخوانيد و از آن لذّت ببريد و از سرِ درد بگوييد كه: خدايا!
«قلبم را گناهان بزرگ من ميرانده؛ تو آن را از رهگذر توبه به پيشگاهت بار ديگر حيات بخش.»
اگر از سركشىهاى نفس خود به جان آمدهايد، روى به مناجاة الشّاكين بياوريد و دردمندانه بگوييد :
«خدايا! به تو شِكوه مىكنم از نفسى كه مرا به بدى فرمان مىدهد و راه خطاكارى در پيش گرفته است.»
اگر مىخواهيد خوفى فراگير از سخط و غضب خداى متعال، شما را در ميان گيرد، زبان به مناجاة الخائفين بگشاييد و عرضه بداريد كه :
«خدايا! درهاى رحمتت را بر موحّدانت مبند و مشتاقان خود را از ديدار خويش محروم مفرما.»
آنگاه كه دل به نور اميد روشن داشته و در پناه آن بر بساط نيايش خداوندى مىنشينيد، مناجاة الرّاجين را بخوانيد و با اطمينان خاطر بگوييد :
«اى آنكس كه هنگامىكه بنده از تو درخواستى دارد، آن را برآورده مىنمايى و گاهى كه به آنچه نزد توست اميد مىبندد، به آرزوهايش مىرسانى.»
و آنگاه كه در انديشهاى تا با الهام از ابراهيم نبى بگويى كه :
(من بهسوى پروردگارم روى مىآورم و او مرا راه خواهد نمود.)
زبان به مناجاة الرّاغبين بگشاى تا راه و رسم اين روىآورى را بهتر و بهتر بدانى و اين كلمات بر زبان جارى نما كه :
«خدايا، هماكنون من خود را در معرض نسيم عنايت و لطف تو درآورده و درخواست ريزش باران جود و لطف تو را دارم. از دامن سخط و خشم تو گريخته و روى به عرصهى رضامندى تو نهادهام.»
اگر بر سر آن بودى كه اين همه نعمت را سپاس گويى و قدر بشناسى، مناجاة الشّاكرين را زمزمه كن و از سويداى جانت بگو كه :
«خدايا! بخششهاى پياپى تو، مرا از اقامهى شكرت عاجز ساخته و ريزش فضل تو مرا از ستايشت ناتوان كرده است.»
اينك آيا بر سر آن هستى تا كه راه اطاعت در پيشگيرى و فرمانبرى حضرت حق پيشه كنى؟ اگر چنين هستى، مناجاة المطيعين را زمزمه كن و عرضه بدار كه :
«خدايا طاعت خود را بر من الهام كن و مرا از دامن معصيت خود برهان.»
حال كه به نشان ارادت، سر بر آستان حق نهادهاى، زبان به مناجاة المريدين بگشا و بگو كه :
«راهها چه تنگ و دشوار است بر آنكس كه تو راهنمايش نباشى… خدايا! دست مرا از دامنت كوتاه مكن و مرا از خود مران؛ اى همهى نعمت و بهشت من! و اى همهى آخرت من.»
اكنون وقت آن رسيده كه راه محبّت در پيشگيرى و زبان به مناجاة المحبّين بگشايى و از دل بگويى كه :
«خدايا! كيست كه طعم شيرين محبّت تو را چشيده باشد، ولى ديگرى جز تو را بهجاى تو برگزيند؟»
و در چنين حالتى است كه انسان دست توسّل به دامان محبوب گشوده و در قالب مناجاة المتوسّلين مىگويد كه:
«خدايا! دست توسّل به فراخناى عفو و بخشش تو گشودهام و به دامان كَرَم تو دست آويختهام. خدايا! مرا دچار حرمان و نوميدى مفرما.»
هر زمان كه در عمق جانت، فقر و ناتوانىِ گسترده را به مفهوم كامل كلمه در يابى، سراغى از مناجاة المفتقرين بگير و عرضه بدار كه :
«اى برآورندهى نيازهاى فقيران و مسكينان و اى باكرامتترين كريمان و اى مهربانترين مهربانان، خضوعم تنها براى توست و درخواست و تضرّع و نالهى من تنها و تنها به جانب توست.»
آيا خداوند را به حقّ معرفتش شناختهاى؟ بهتر بگويم : آنهنگام كه خداوند خود را به تو معرّفى كرده، بر آن معرّفى و معرفت اعتراف كردهاى و پذيراى آن شدهاى؟ اگر چنين است، اينك كه مىخواهى از سر معرفت، خدايت را بخوانى، از فقرات مناجاة العارفين سخن در ميان آور و بگو كه :
«خدايا! تو راهى براى معرفت خلق بهسوى خويش ـ جز اعتراف به عجز از شناخت خود ـ قرار ندادى.»
پس سزاست كه همواره ياد خدا را بر لب و در دل داشته باشى و با مناجاة الذّاكرين اين كار بزرگ را سامان دهى و بگويى:
«خدايا! ذكر و ياد من تو را، به قدر من است و هرگز شايستهى قدر تو نيست… پس تو ذكر خود را بر ما الهام فرما.»
در مناجاة المعتصمين كه دست اعتصام بر دامان حق مىگشاييم، عرضه مىداريم كه :
«خدايا! حقّ آنكس كه دست بر دامن تو آويخت، آن نيست كه نوميدانه رهايش كنى و شايسته نيست آنكس را كه سايهنشين عزّت تو شده رهايش نمايى.»
و سرانجام آن زمان كه از كار دنيا و دنيادارى و دنياگرايى به جان آمدهاى، زبان به مناجاة الزّاهدين بگشاى و بگو :
«خداوندا! در اين دنيا زهد به ما ببخش و ما را به توفيق و نگهدارىِ خود سلامت بدار.»
خلاصه آنكه طول سال فرصتى مناسب است تا هرگاه در انديشهى مناجات و گفتوگو با خدايت افتادى، حال و روز خود را بنگرى. اين عناوين مختلف را ـ كه بدان اشاره رفت ـ مرور كن و ببين كه در آن حال و هوا شرايط براى كدامين عنوان پيش از ديگران مطرح است. آنگاه كتاب دعا را بگشا و زبان به راز و نياز باز كن.
آنچه كه در اين شب مورد گفتوگو قرار گرفت و كمى به تفصيل گراييد ـ آن سان كه گفته شد ـ براى آن بود كه در فاصله ماه رمضان فعلى تا ماه رمضان بعدى، راهگشاى آنانى باشد كه قصد مناجات با خداى خود را دارند؛ آنان كه كنجكاوانه مىكوشند تا دريابند كه چگونه و از زبان چه كسى و در چه زمينهاى خواستههاى خود را مطرح نمايند. اميد است اين معرفى اجمالى راه گفتگوى آنها با خداوند را باز و هموار بدارد.
سخن آخر
(و بر يتيم خشم مگير و بىنوا را از خود مران.)
اينك زمان جدايى فرا رسيده و در آستانهى عيد سعيد فطر قرار گرفتهايم. اميدوارم كه آنچه در اين شبها مورد بحث قرار گرفت، براى شما قابل استفاده بوده و از لغزش و انحراف بهدور بوده باشد. اكنون مناسب چنان ديدم كه در نگاهى دوباره به سرفصلهاى بيست و سه گانهى مورد بحث، ماحصل اين گفت و شنود را ديگربار برايتان يادآور شوم؛ باشد كه دستمايهاى ارزنده براى كسانى باشد كه اين بحثها برايشان مهم بوده و در دل مناجات سحرگاهى، گشودهشدن برخى واژههاى مطرح در دعاى ابوحمزه را مغتنم شمرده و پاس داشتهاند.
در آغاز بحث، سخن از فرصت طلايى در ميان آمد كه از جمله زيباترين توصيفها براى ماه مبارك بود. طىّ آن با استناد به بيانات پيامبر ۶دريافتيم كه در اين برههى زمانى بايد چگونه عمل كنيم تا حدّاكثر استفاده از اين فرصت را به عمل آوريم و موجبات رضامندى خداى متعال را از خود فراهم آوريم. ديديم كه توبه و استغفار، از جمله ارزندهترين ارزشها در اين دوران قلمداد مىشود.
توبه و بازگشت، نخستين كار ارزنده و كارسازى است كه در درجهى بالاى اهمّيّت جاى دارد و پيشاپيش مىتواند بسيارى از مسائل را چاره كند. از اينرو شروع بحثها، پرداختن به موضوع توبه و استغفار بود تا با ورودى پاك به عرصهى ماه مبارك در كار توشهاندوزىِ افزونتر قرار گيريم. (گفتار دوم).
در بيان نتيجهى اين توبه، طرح موضوع مغفرت بدان جهت بود تا مشخّص شود كه خداى متعال در جايگاه غفّاريّت قرار دارد. در اين سخن سعى شد تا گوشهاى از جوانب مختلف اين پوشش فراگير، بررسى و بيان شود. (گفتار سوم).
نخستين ضرورت براى استقرار در وادى مغفرت، پارسايى است، چنين شد كه دامن بحث به اين واژه و گشودن ابعادى از آن كشانيده شد. در گفتار چهارم به عنوان رمز اساسى در شمول موضوع مغفرت و بالابردن ضريب اطمينان در برخوردارى از اين نعمت به آن توجّه گرديد.
به دنبال اين پارسايى و در زمينهى وجود آن، حالت مراقبه براى انسان فراهم مىآيد. تربيت دينى مىكوشد تا آن را در دينباوران پديد آورد. در نتيجهى اين حالت، ارزشهاى دينى يكى پس از ديگرى در نهاد انسانى موجوديّت مىيابد و رشد مىكند. از اينرو، اين سرفصل در گفتار پنجم طرح و در حدّ امكان مورد بررسى قرار گرفت.
در اين ميان و در خلال اين بستر تربيتى و خودسازى يعنى ماه مبارك رمضان، دشمن ديرينهى ما نيز بىكار نمىنشيند. بدين روى با افشاگرى در زمينهى برخى حيلههاى شيطان ضمن الهام از تعاليم اسلامى با برخى از اين طرحها و دامها در گفتار ششم آشنا شديم؛ بدان اميد كه بهخوبى دريابيم ابليس در چه كار است و چگونه مىتوان باتوجّه به او و برنامههاى گمراهكننده و دامهاى اهريمنىاش از اين معركه جان به سلامت بيرون برد.
گفتار هفتم در زمينه نگاه به آخرت بدين جهت مطرح شد تا معلوم آيد كه ريشهى بسيارى از لغزشها و ورود به ميدانهاى تباهى و فساد، در چگونگى تلقّى از دنيا و آخرت و رابطهى واقعى ميان اين دو است؛ چرا كه نگاه صحيح به آخرت مىتواند به عنوان ضريب تصحيح بسيار مؤثّرى بر روى عملكرد دنيوى ما باشد. از اينرو در اين مقطع به اين مهم پرداخته شد تا در پرتو آنچه برايمان گفتهاند، بتوانيم راه حركت در جريان حيات خود را آگاهانهتر و هدفدارتر و با دقّتى افزونتر طى كنيم.
دستمايهى همهى كارهايى كه در پيشگاه خداوند، چه در اين ماه و چه در ديگر ايّام سال انجام مىدهيم اخلاص است. اين عنصر مىتواند حيات واقعى كردارها و رفتارهاى ما را موجب شود. آنجا كه از اين اخلاص خبرى نباشد پىجويى آثار عمل و ارزيابى آن نيز كارى بيهوده است؛ زيرا كه بدون اخلاص، تنها خستگىِ ناشى از عمل بر دوش و جان انسانى سنگينى مىنمايد. گفتار هشتم به اين مهم مىپردازد.
با همهى آنچه گذشت، گاهى انسان از سرِ مغلوبيّت در مقابل حيلههاى شيطان، حريمها را يكى پس از ديگرى مىشكند و پاى به عرصهى عصيانگرى و ارتكاب گناه مىنهد. در اينجا چاره چيست؟ تبيين مبانى راستين اين سركشى و عصيان و راهچارهى آن و نيز گريز از اين ميدان، ما را به مناسبت زير اين عنوان به بحث كشانيد. در همين راستا ضرورت ايجاب كرد كه موضوع گناهان بزرگ هم مورد بررسى قرار گيرد و يادآورى شود كه گناه ـ با توجّه به ارج و قدر و والايى آنكس كه عصيانگرى در ساحت او انجام مىگيرد ـ كوچكش نيز بسيار بزرگ بهحساب مىآيد. در عين حال در اين بحث با الهام از رهنمودهاى دينى موضوع طبقهبندى گناهان از اين منظر طرح گرديد. (گفتار نهم و دهم).
پرداختن به موضوع عبادت بدان جهت بود كه مشخّص گردد تمامى حركتها و خودسازىها و آگاهىها بايد انسان را در مقابل خداى متعال به خاكسارى برساند؛ باشد كه سرِ بندگى بر آستان او سايد. امّا شرك تهديدى بس بزرگ بر بساط اين بندگى است. پس درست بعد از موضوع عبادت، سخن از شرك در ميان آمد تا ابعاد آن روشن شود فرد بتواند خويش را از ميدان اين تهديد، بهدور نگه دارد. (گفتار يازدهم و دوازدهم).
چهار شب از اين شبهاى ارزنده به طرح بحث كلّى آفات انديشه و عمل اختصاص يافت، كار اصلى آن بررسى آفاتى بود كه دو حوزهى انديشه و عمل را فرا مىگيرد. با الهام از دعاى ابوحمزهى ثمالى، در صدر اين آفات، سخن از ريا، سمعه و شك مطرح گرديد كه به عنوان اصلىترين عوامل تخريبى نسبت به عبادت، مىتواند بنيان آن را در هم ريزد. (گفتار سيزدهم تا شانزدهم)
زمانى كه از شرّ اين عوامل تخريبى راحت شويم، آن وقت است كه در شمار خاشعين قرار مىگيريم. چنين شد كه اين واژه نيز ـ كه از كلمات مطرح در دعاى ابوحمزه بود ـ گشوده شد تا راه و رسم خشوع و نيز تعريف آن گفته آيد؛ باشد تا هر كسى كه در انديشهى پوشيدن لباس خشوع و خضوع باشد، راه يابد و توشه گيرد. (گفتار هفدهم)
بحث شكر با گستردگى در دو شب متوالى در ميان آمد تا به ما بياموزد كه چگونه مىتوانيم نعمتهاى خداوندى را پاس داريم؛ بدان هدف كه برخوردارى از اين نعمتها چگونه ما را در مسير واقعى سپاسگزارى از خداوند متعال قرار دهد و اين شكر، چگونه زبان، قلب و جوارح ما را پوشش دهد. (گفتار هجدهم و نوزدهم)
انسان در پايان يك دوره تلاش اثرگذار و آموختن و كار بستنِ آموزههاى دينى، روسپيدى را در پيشگاه خداوند و اولياى دين انتظار مىبرد. چنين شد كه شبى هم با الهام از قرآن مجيد به طرح و بحث اين مطلب پرداخته شد تا زمينههاى تدارك اين امر در جهان واپسين برايمان روشن گردد و به واقع معلوم شود كه سرانجام راهيان اين مسير در كجا و چگونه خواهد بود. (گفتار بيستم)
بار ديگر سخن از شيطان در ميان آمد، با اين تفاوت كه در بحثهاى گذشته بيان نيرنگهاى شيطان مورد گفتگو بود؛ امّا در اين دو شب اخير، به موضوع ابزار كار شيطان پرداخته شد و بيان گرديد كه او براى تحقّق و اثرگذارى آن حيلهها، از چه ابزارى بهره مىگيرد. در صدر اين ابزارها، دو عامل القاى آرزوهاى طولانى از يكسو و ايجاد تأخير در توبه از ديگرسوى بحث و بررسى شد. (گفتار بيست و يكم و بيست و دوم)
پايانبخش بحثها موضوع مناجات قرار گرفت؛ بدان انگيزه كه بهرهگيران از خوان گستردهى امام سجّاد ۷ در اين شبهاى آسمانى، امكان يابند تا با دستهاى ديگر از مناجاتهاى ايشان نيز آشنا شوند. چنين شد كه معرّفى اجمالى از مناجات خمس عشر آنحضرت به عمل آمد و جملات كوتاهى از هر يك از اين ۱۵ مناجات آورده شد تا براى خريداران اين كالاى روحانى ارزنده، جنبهى نمونه را داشته باشد و بتواند آنها را از سر خريدارى به وادى اين راز و نيازها بكشاند؛ باشد كه دل و روحشان را تسخير نموده و جانى تازه در كالبدشان بدمد و تمامى حالات درونى و نيازهايشان را پوشش دهد. (گفتار بيست و سوم)
بههرحال، در اين ماه كه بر ما گذشت، رسم چنين بود كه علاوه بر مباحث مورد اشاره، شبهاى جمعه در وسعت نسبى وقت، روند گفتوگوهاى جارى شبهاى ديگر متوقّف شده و سخن دربارهى مولايمان امام عصر ۷در ميان آيد؛ چرا كه شب و روز جمعه انتساب افزونترى به آنحضرت دارد. شب و روز نيمهى ماه رمضان نيز همهساله به مناسبت ياد روز ميلاد امام مجتبى۷ مىطلبيد كه سخن دربارهى آنحضرت گفته شود. شبهاى قدر هم كه خود برنامهاى ديگر و به تفصيل داشت. در اين سال هم اينهمه به تمامى انجام شد؛ ليكن اين بخش از مباحث در اين مجموعه نيامد؛ چرا كه با روند موضوع دعا و مناجات و سرفصلهاى برگرفته از آنها و ديگر عناوين مطرحشده در اين شبها چندان همآهنگ نبود. امّا حيفم آمد اينك كه گفتهها به صورت نوشته درآمده و رنگ ماندگارى به خود مىگيرد، در پايان اين مجموعه يادى از آن محبوب سفركردهمان در ميان نياورم!
آن سالى كه اين جلسه آغاز شد، معدود دستاندركاران تدارك و راهاندازىِ آن چنين بنا نهادند كه سحرگاهان ماه رمضان همهشب ابتدا دعاى ابوحمزه بخوانند و در بحبوحهى دعا دست نياز به درگاه بىنياز گشايند و بر فرج امام زمان ۷دعا كنند. آنان با خود پيمان بستند كه با يادى از ستمديدگان پهنهى جانسوز عاشورا، اشكى بر ديدهها روان سازند و از رهگذر اين اشك و آه، موجبات جلب نظر عطوفتآميز آن عزيز را به جمع خود فراهم آورند؛ باشد كه حضرتش نيز بر اين جمع رحم آورد و زبان به دعايشان برگشايد؛ بدون آنكه حال طلبكارى بر خود بگيرند.
از آن زمان كه آن جمع انگشتشمار، سامان اين دعا را با همين ميثاق بنيان نهادند، چنين بود. و خداى را سپاس كه اينك نيز همچنان همان صبغه و انگيزه در جمع ما باقى مانده است. اميد مىبريم كه اين پيمان هرگز محو نگردد كه اگر خداى ناكرده چنين شود، افق روزگارمان تباهى خواهد گرفت.
در رواياتمان از شيعهى دوران غيبت به ايتام آل محمّد ياد
شده و فرمان خداوندى اين است كه يتيم بايد مورد مهر قرار گيرد نه قهر. بهراستى امروزه چه كسى را شايستهتر از مولايمان امام عصر ۷در اجراى همهجانبهى اين خطاب مىشناسيد؟
مگر نه اين است كه دست شيعه در اين دوران، از دامن پدر واقعى خويش كوتاه شده است؟ مگر نه اين است كه همين امر، فرصت بهدست داده تا بار ديگر ناكثين و قاسطين و مارقين تاريخ گرد هم آيند، نيروهايشان را با هم جمع و يكى كنند و تازيانههاى خشم و دشمنى بر سر كسانى بكوبند كه سايهى بلندپايهى پدر را در ظاهر و بهصورتى آشكار بر سر ندارند؟! پس اى پدر! ديگر تو بر يتيم خشم مگير!
بينوايانيم تهىدست كه حق آن است تا رانده نشويم. پس اى پدر! بينوا را از خود مران.
و اينك ما كه گرد يتيمى را بر سر و روى داريم و رنج بىنوايى را بر دوش مىكشيم، عاجزانه مىسراييم كه :
(اى عزيز! به خدا سوگند خداوند تو را بر ما برگزيده هر چند كه در شمار خطاكارانيم.)
يوسفا! چشم اميد داريم كه از سر بزرگوارى ما را با همهى كاستىها، تباهىها و پليدىهايمان ببخشايى و خطابمان فرمايى كه :
(اينك بر شما سرزنشى نيست، خداوند تمامى شما را بيامرزاد كه او مهربانترين مهربانان است.)
خدايا! تو شاهدى كه در اين شبها، بسيار سخن از اضطرار در ميان آمد و راهها را بر خود بسته ديديم. از سويى سيل درخواستهاى ديگران هم بهسويمان سرازير آمد كه كارى كنيد. ما نيز بهناچار دست به دامن آيهى (أمَّن يُجيبُ) برديم تا گشايشى در گره بسته و كورِ كارهايمان پديد آيد. امّا در تمام اين حالات، همواره پيش از آنكه از خود بگوييمـ با همهى نيازمندىها كه داشتيمـ او را بر خود ترجيح داديم و از عمق جانمان از تو خواستيم كه :
«خدايا! فرجش را برسان و ايّام غيبت اضطرارآميز او را به پايان ببر.»
غم غيبت او در دلهايمان خانه كرده و اين رنج را عذابى بس گران بر عمق جان خود مىشماريم. لذا در آن شبها، چه بسيار و از سر نيازمندى و با دلى پُراميد، خداوند را خوانديم كه :
(پروردگارا! اين عذاب از ما برطرف فرما كه ما در شمار مؤمنانيم.)
هر هنگام كه سخن از آن عزيز در ميان مىآمد، اگر سرودهاى خوانده مىشد، به پاى حضرتش نثار مىشد كه :
دل سراپردهى محبّت اوست ديده آيينهدار طلعت اوست
و اگر درخواستى طرح مىشد اين بود كه :
يا رب آن آهوى مشكين به ختن باز رسان آن سهى سرو خرامان به چمن باز رسان
و آنچه كه البتّه در ميان نبود، خود و خودخواهىهايمان بود. از اينرو بر آن بوديم كه بگوييم :
من و دل گر فدا شويم چه باك غرض اندر ميان سلامت اوست
و هرگز بىبهايى و بىقدرى خويش ناديده نگرفتيم، پاى از گليم خود پيشتر نبرديم و به لازمهى اين خودشناسى گفتيم :
من كه باشم در آن حرم كه صبا پردهدار حريم حرمت اوست
و سرانجام تكتك آنان را كه چيزى و يا كسى جز او را طلب مىكردند، خطاب نموديم كه :
تو و طوبى و ما و قامت يار فكر هر كس به قدر همّت اوست
اينك بر اينهمه توفيق، خداى را از جان سپاسگزاريم. اميد كه ساليانى بس دراز، اين سفره همچنان گسترده بماند و همگان در كنار هم نشسته و از اين خوان رحمت الاهى توشه گيرند و خوشه چينند.
و چه زيباست كه اين نيايش سحرگاهى با حضور آن پيشواى گرانقدر سامان يابد؛ كه اگر چنين شود، سر بر فرقدان خواهيم ساييد.
إنشاءالله